Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

امير فولادی

وقتی آشنايی با کامپيوتر وانگليسی به دختران وپسران افغان بازگشته از پاکستان وايران امکان داد تا بسياری ازفرصت های شغلی  دردولت و بخش های خصوصی را از آن خود کنند، کم و کيف آموزش عالی در افغانستان با سوالی جدی روبرو شد و آن اين که آيا آنچه در
دانشگاه می آموزند به درد شان می خورد؟ آيا اين آموزشها کافی هست؟ اين سوالات وقتی جدی ترشد که شمار زيادی از فارغ التحصيلان دانشگاه های افغانستان بی کار ماندند.

آغاز خوب

نهاد های آموزش عالی در افغانستان بيشتر از ۴۰ سال عمر دارد.  اما در همين مدت فراز و فرود های زيادی راتجربه کرده است.  دانشگاه کابل، به عنوان نخستين نهاد آموزش عالی در افغانستان، در سال ۱۳۴۳ خورشيدی  تاسيس شد.  در حال حاضر ۱۳ دانشگاه و ۶ مرکز تربيت معلم ، در سراسر افغانستان وجود دارد.

درسالهای پيش از جنگ، بخصوص دهه چهل خورشيدی،  دانشگاه کابل حد اقل يکی ازدانشگاههای معتبرمنطقه بود. دانشکده های مختلف آن با بخش هايی از دانشگاههای اروپايی  روابط آکادميک و عملی داشت. دانشکده های علوم تجربی آزمايشگاههای مجهزی داشتند و تازه ترين آثار آموزشی و تحقيقی جهان را به سادگی می شد در کتابخانه دانشگاه کابل يافت. استادان دانشگاهها زندگی خوبی داشتند و می توانستند در کنار تدريس فرصتی برای پژوهش نيز داشته باشند. آثاری که درآن سالها در دانشگاه کابل چاپ شده و ثمره کار استادان و دانشجويان آن است به خوبی نشان می دهد که آموزش عالی در افغانستان در آن سالها  فاصله چندانی دانشگاههای منطقه نداشته است. دريک  کلام، در افغانستان همه معتقدند که  آموزش عالی در اين کشور درهمان سالهای آغازين رشد خوبی داشته است.

برخورد ايديولوژيک

اين اغاز خوب ديری دوام نکرد.  با سقوط جمهوريت داوود خان در سال ۱۳۵۲ و روی کار آمدن نظام کمونيستی، علی رغم نيتی که کمونيست ها برای آوردن تغييرات مثبت در جامعه داشتند، برخورد ايديولو‍ژيک آنها با آموزش عالی ودانشگاهها سبب شد که حد اقل روند روبه رشد سالهای آغازين متوقف شود. شماری  از استادانی که وابسته به حزب حاکم نبودند، مجبور به ترک افغانستان ياحد اقل ترک دانشگاه شدند. عده ای به زندان رفتند و تنی چند هم کشته شدند. جای اين استادان را کسانی پرکردند که تعلقات حزبی شان براعتبار آکادميک و علمی آنها می چربيد. دانش آموزانی که تعلقات حزبی داشتند، برمعدود استادان با تجربه گذشته در دانشگاه حکم رانی می کردند و دستور می دادند. شاگردان وابسته به حزب، نمرات عالی را از آن خود می کردند. اين مسايل انگيزه تلاش برای آموزش بهتر را در استادان و شاگردان نابود کرد. رابطه دانشگاه کابل تنها بادانشگاههای تحت قلمرواتحاد جماهير شوروی باقی ماند که بازهم غنيمت بود. القصه دردوران کمونيست ها برخورد ايديولو‍ژيک جای برخورد و منطق آکادميک را در نهادهای آموزش عالی افغانستان گرفت واين ضربه کمی نبود.

تبديل دانشگاه به سنگر

جنگ های داخلی دهه هفتاد، نظم ظاهری دانشگاه را نيز به هم زد. بسياری از دانشگاهها هر ازگاهی تعطيل می شدند. جريان منظم آموزش قطع می شد. شاگردان به امتحان می نشستند بدون اينکه چيزهای لازم را آموخته باشند. سرانجام کار به جايی کشيد که دانشگاه کابل بزرگترين نهاد آموزش عالی  تبديل به سنگر وخوابگاه احزاب درگير شد و ميزها و چوکی هايش(صندلی هايش) برای فراهم کردن چای ، چرس و چلم(قليان) جنگجويان به آتش کشيده شده و شيشه هايش از شدت انفجار ها فرو ريخت.

وقتی طالبان حاکم شدند، دختران حتی از رفتن به يک دانشگاه بی همه چيز نيز محروم ماندند. گرچه پسران دوباره فرصت يافتند دوباره به دانشگاه بروند، ولی بيشتر وقت شان صرف آموزش کتابهای تفسير وفقه به زبان عربی می شد. دانشجويان لباسهای محلی افغانی برتن می کردند و از جمله در کابل وننگرهار و مزار به دليل اينکه خوابگاهها امکانات لازم نداشت، بيشتراوقات دانشجويان زير درختان سرو و روی چمن های محوطه دانشگاه ها می گذشت.

وضعيت کنونی

امسال درکنکور ورود به دانشگاه ۸۰ هزار نفر شرکت کرده اند. مسوولان وزارت تحصيلات عالی تخمين می کنند که شايد حدود سی هزار دانشجو از ورود به دانشگاه محروم شوند که علت اصلی آن نبود امکانات ازجمله ساختمان، آزمايشگاه و خوابگاه است. به گفته مسوولان وزارت تحصيلات عالی ظرف هشت سال اينده شمار متقاضيان ورود به دانشگاه ساليانه به يک مليون می رسد درحاليکه قدرت جذب دانشگاه در هشت سال آينده فقط  ساليانه صد هزار نفر خواهد شد.

درحال حاضر بيش از چهل هزار دانشجو که ۲۵ در صد آنها را دختران تشکيل می دهند، در ۱۹ نهاد آموزش عالی در افغانستان مشغول آموزش اند. شماری از دانشگاهها ساختمان مخصوص به خود شان را ندارند و در ساختمانهای ديگر دولتی و يا ساختمانهای اجاره ای خصوصی به کارشان ادامه می دهند. اما وضع برخی ديگراز دانشگاهها از اين نظر بهتر شده، دانشگاه کابل وباميان بازسازی شده، دانشگاه هرات ساخته شده، وکار ساختن شماری ديگراز دانشگاهها نيز جريان دارد.

کمبود بودجه

ده درصد بودجه سالانه افغانستان به امور آموزشی  اختصاص دارد، که از اين ميان هفت درصد آن مربوط به وزارت معارف (آموزش وپرورش) است،  يک درصد مربوط به نهاد های تحقيقاتی و يک درصد مربوط به  آموزش عالی، ومهم تر ازهم اينکه ۶۰ در صد بودجه وزارت تحصيلات عالی نيزصرف تامين نياز های خوابگاه يا ( ليليه ) می شود.

کاستی های ديگر

استادان سالخورده که زمانی از استادان مسلم در رشته های تخصصی شان بودند، سی سال از دسترسی به امکانات برای تحقيق باز ماندند، و امروز با رو نوشت های سالهای جوانی شان به کلاس می آيند، و دانشجويان با نيازمندی ها و توقعات جديد. استادانی جوانتر که خود در دانشگاههای افغانستان درسالهای جنگ تحصيل کرده اند و فرصت ادامه تحصيل دربيرون از کشور نداشته اند بيشتر تلاش می کنند تا دانشجويان را حتی از پرسيدن نيز باز دارند تا مبادا وقار استادانه شان خدشه دار شود.

شاگردان هم با وقوف به همه اين مسايل، با علاقه به آموزش و بی توجه به شرايط کشور قادربه درک استادان شان نيستند و در جلسات خصوصی شديدا از وضعيت موجود شکايت می کنند. در اين ميان  تنها حضورشماراندکی از بهترين استادان در دانشگاههای افغانستان سبب دلگرمی دانشجويان است.

کمبود کتاب و امکانات تحقيقاتی برای استادان و دانشجويان، کمبود ازمايشگاهها (لابراتوارها)، کمبود استادان مجرب و متخصص از عمده ترين کاستی های ديگری است که دانشجويان، استادان و مسوولان وزارت تحصيلات عالی از آن سخن می گويند.

اما باوجود همه اينها اميد و تلاش برای بهبود را قويا می شود حس کرد. چون ازيک طرف حالا وضعيت با سالهای جنگ و دوران طالبان قابل مقايسه نيست و ازسوی ديگر عزم برای بهتر شدن وجود دارد. 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

در رسانه ها پیشرفت بسیار بوده ولی نبرد برای سلطه بر رسانه ها ادامه دارد. در این مجموعه نظری داریم از فاضل سانچارکی در باره رسانه های چاپی، گزارشی در باره وبلاگها از نسیم فکرت، خاطره ای از امیر فولادی در باره رادیو و عکس هایی هم از صفحات اول روزنامه ها که در کنار این صفحه می توانید ببینید.

جهان که به هزارۀ سوم پا می گذاشت افغانستان آرامشی داشت گورستانی.  چندانکه مردم خود افغانستان از آنچه درآن کشور می گذشت بی خبربودند. خود نه تلويزيون داشتند، و نه راديو و  روزنامه ای جزشريعت طالبان. آنها خبر ويرانی پيکره های بودا را از ديگران شنيدند. جالب اين است که تا سال ۲۰۰۲ که افغانستان بار ديگر تلويزيون دار شد تصوير ويران شدن بودا ها را خود مردم افغانستان نديده بودند.

پيشينۀ رسانه ها درافغانستان به نشر اولين روزنامه، شمس النهار در سال ۱۲۵۲ و اولين برنامۀ راديويی افغانستان توسط راديو کابل در سال ۱۳۰۷ در زمان شاه امان الله  بر می گردد. تلويزيون اما در پايان حکومت سردار داوود  در سال ۱۳۵۷ به ميان آمد.

در دوران حکومت حزب دمکراتيک خلق يعنی از ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۱، کميت رسانه ها بالارفت. نقش فرهنگ و اجتماع و تفريح در رسانه ها بيشتر شد. سانسورسياسی مطبوعات هم شدت گرفت. در زمان مجاهدين ( ۱۳۷۱ – ۱۳۷۵ ) مطبوعات دستخوش هرج و مرج شد و  محدوديت های اجتماعی بسيار شد. اما تاريک ترين دورۀ ژورناليزم افغانستان با طالبان آغاز گرديد و با رفتن آنها پايان يافت. آنها تلويزيون را بستند، موسيقی را از راديو حذف کردند، کتابها و ويدئوها و آرشيوها را به آتش کشيدند، کار روزنامه نگاران زن را ممنوع کردند و ستون فقرات رسانه های افغانستان را شکستند.

پس از طالبان بازسازی رسانه های افغان به سرعت آغاز شد. خواست افغانان با خواست جامعه بين المللی برای احيا و توسعه رسانه های همگانی درهم آميخت. کمک به ايجاد، هرچند ناهماهنگ، رسانه ها از سوی موسسات آزاد و نهادهای غيردولتی صورت گرفت و رسانه های نو پا گرفتند.  خوشبختانه، از بسياری از جهات، ابتکار عمل از دست دولت درآمد و به دست رسانه های خصوصی افتاد. راديو تلويزيونهای نو مثل کليد و آرمان و طلوع و بعد آينه و آريانا و چند رسانه ديگر صحنه را قبضه کردند.

راديو تلويزيون دولتی افغانستان که نهاد های اصلی بودند، با کمک بين المللی دو باره کار خود را آغاز کردند، اما دخالتهای سياسی و تغييرات ناگهانی در اين رسانه ها از پيشرفت و اهميت آنها کاسته است. از اين گذشته  تلويزيون دولتی همۀ کشور را زير پوشش ندارد و کيفيت نازل برنامه ها بينندگان را به طرف رقيبان بخش خصوصی و تلويزيونهای ماهواره ای و رسانه های خارجی رانده است. نبرد ميان دولتی ماندن و  مسلکی شدن راديو تلويزيون، که نامش ملی شده، همچنان ادامه دارد.

آژانس خبری باختر هم، که زمانی تنها خبرگزاری افغانستان بود، اکنون رقيبانی دارد پويا، جوان و نسبتا مسلکی مثل پژواک و ديگران. سامانه ها و سايتهای اينترنتی که روز به روز   در  حال گسترش اند کار خبر رسانی را آسان کرده اند و و کندی روزنامه ها وکم خبری رسانه های دولتی را تا حدی جبران می کنند. از اين گذشته اينترنت در توليد محتوای فرهنگی نو بيشترين نقش را داراست.

برای افغانستان که فرهنگ شفاهی قوی دارد و خواننده روزنامه هم در آن کم است، راديو منبع بارز تأمين معلومات، تعليم و تربيت، سرگرمی و تماس با جهان خارج است. خوشبختانه راديو ارزان و دسترسی به راديو آسان است. آمار نشان می دهد که شنوندگان راديو در بين مخاطبان رسانه های همگانی از همه بيشتر است. گرچه گسترش راديو های محلی و خصوصی نشان دهنده اين است که راديو در افغانستان بسيار مهم و زنده است، اما کار اصلی خبر را راديوهای بين المللی می کنند و نه راديو های داخلی.

تلاش وزارت اطلاعات و فرهنگ و به ويژه عبدالحميد مبارز و سپس فاضل سانچارکی در تدوين قانون رسانه ها در زمان وزارت دکتر مخدوم رهين ، گامهايی به پيش بود. اکنون بار ديگر اين قانون برای سومين بار در حال تغيير است. بسياری از اهل فکر نگرانند که منافع قومی و گروهی و فشار متعصبين، که از موفقيت نسبی رسانه ها به اهميت آن پی برده اند، به تصويب قانونی منجر شود که نه تنها آزادی های موجود در قانون کنونی را محدودتر کند، بلکه از رشد و پويايی رسانه ها جلوگيری کند و مانع آن شود که ژورناليستان بتوانند به نيرويی خلاقه و محتوا آفرين بدل شوند.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید

در همین مجموعه

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امير فولادی

افغانستان از معدود کشورهايی بود که در عرض يک دهه، يعنی از زمان رفتن دکتر نجيب در ۱۹۹۲ تا سال ۲۰۰۲ که افغانی کنونی به بازار آمد، اين همه پول مختلف داشت.  پول سبز ، پول سفيد ، پول دولتی ، پول جنبشی يا دوستمُی ، پول شماره بالا، پول وحدتی،  پول  د ی  ( دال يا) اين ها انواع پولهايی بود  که در زمان حکومت مجاهدين رواج يافت.

پس از پيروزی مجاهدين، اسکناس های ۱۰ – ۲۰  -  ۵۰ – ۱۰۰ و ۵۰۰ افغانی عملا از ارزش افتاد، يعنی کوچک ترين اسکناس رايج در بازار ۱۰۰۰ افغانی بود

دولت مجاهدين که با بحران اقتصادی، بيکاری و جنگ کوچه به کوچه مواجه بود، ناگزير شد برای بقای دولت، اسکناس های جديد چاپ کند. بنا براين برای اولين بار در تاريخ افغانستان اسکناس های ۵۰۰۰ افغانی و ۱۰۰۰۰ افغانی به بازار آمد. چاپ اسکناس های جديد، عجالتا تا حدودی مشکل حمل ونقل پول را حل کرد، يعنی می شد يک ميليون افغانی را به راحتی در جيب کرد. اما روز به روز از اعتبار پول افغانی در برابر ارزهای خارجی کاسته می شد.

به دنبال بروز اختلاف ميان جنرال عبدالرشيد دوستم فرمانده مقتدر شمال و برهان الدين ربانی رييس جمهور وقت، دولت برای اينکه مخالفانش جنرال دوستم و حزب وحدت را از نظر اقتصادی زير فشار گذارد، انتقال پول برای آنها را قطع کرد، اما آنها نيز همان راهی را رفتند که آقای ربانی رفته بود: چاپ اسکناس.

اگرچه هم اسکناس های آقای ربانی وهم اسکناس های جنبش شمال در روسيه و احتمالا  در محل واحدی چاپ می شد، اما به دلايلی از هم متفاوت بودند. از همين رو به زودی اسکناس های دولت ربانی به نام پول سبز (چون رنگش تيره تر بود) و اسکناس های جنبش ملی به نام پول سفيد يا جنبشی معروف شدند. اما ارزش پول جنبشی دقيقا نصف پول دولتی بود.

بعد ها اسکناس های ديگری به بازار آمد که هيچ تفاوتی با اسکناس های دولت آقای ربانی نداشت، اما دولت اعلام کرد که اسکناس هايی که  شماره سريالش از ۳۴ به بالا باشد، برابر با پول جنبشی ارزش دارد. اين پول به نام "شماره بالا" معروف شد.

طالبان همين روال را حفظ کردند، يعنی پول جنبشی نصف پول دولتی ارزش داشت، ولی اسکناس جديدی چاپ نکردند. زيرا افزايش صدور ترياک درزمان طالبان از سقوط بيشتر ارزش افغانی در برابر ارزهای خارجی جلو گيری کرد، ولی خريد و فروش تاجران بزرگتر عمدتا به ارزهای خارجی مانند روپيه پاکستان، ريال ايران و يا دلار آمريکا انجام می شد.

تنها اسکناسی که در زمان طالبان چاپ شد و تنها در قلمرو جبهه متحد به بازار آمد، پولی بود به اسم  د ی ( دال يا)، يعنی سريال شماره اش  د ی  بود.

به هرحال هيچ کسی حاضر نبود بيش از ده مليون افغانی را که معادل صد دلار می شد، افغانی نگه دارد، يعنی فورا پول های شان را به روپيه پاکستان يا دلار آمريکا بدل می کردند.

حمل و نقل اين پول، با توجه به اينکه در آن زمان بانکی هم وجود نداشت، ماجرای ديگری بود.

حل اين مشکل از اولين اقداماتی بود که دولت بعد از طالبان به خوبی انجام داد. حالا اگرچه اعتبار پول افغانی با آن سالها تفاوت چندانی نکرده است، اما حد اقل مردم از سردرگمی  و نگرانی بيرون آمده اند.

افزون براين سکه که در افغانستان حد اقل در ۱۵ سال گذشته اصلا وجود نداشت، بار ديگر در سال گذشته ضرب  شد و سکه های جديدی به بازار آمد.

من روزهای اول را که اسکناس های جديد به بازار آمد، به ياد دارم. مردم خيلی شادمان بودند و به هم  تبريک می گفتند. همه ذوق زده بودند. اين اقدام دولت که به زودی و به خوبی انجام شد، مردم رانسبت به آينده خيلی اميدوار کرده بود.

نحوۀ تبديل اسکناس های جديد به اسکناس های کهنه نيز خيلی جالب بود. اسکناس های جديد در شهرها و روستا ها در اختيار صرافان قرار گرفت و مردم می آمدند و پول هايشان را بدل می کردند. در اسکناس های جديد سه صفررا برداشتند. يعنی ۱۰۰۰ افغانی قبل شد معادل يک افغانی کنونی.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

تجليل از هشت مارس ، روز جهانی زن، در افغانستان  به جز دوران اقتدار مجاهدين و طالبانِ،  از سالِ١٩٩٠ تا ٢٠٠١ ميلادی، امری معمول بود. اما در پنج سال اخير بعد از سقوط طالبان، تجليل از اين روز خيلی پررونق و گسترده شده است. 

درسالهای گذشته برگزاری روز جهانی زن صرفا ازسوی دولت ( دولت کمونيستی ) وبصورت رسمی برگزار می شد، اما بعد از سقوط طالبان، علاوه بر دولت  دهها نهاد مدنی وشماری از احزاب سياسی نيز اين روز را گرامی می دارند.

می توان گفت که تجليل از روز جهانی زن تقريبا از اولين روزهای ماه مارس آغاز می شود، و خيلی از ان جی اوها (NGO) ونهاد های مدنی و سازمانهای اجتماعی بودجۀ خاصی  برای  تجليل از اين روز اختصاص می دهند و آنرا در سالن هتل ها و رستوران های بزرگ  با زرق و برق تمام برگزار می کنند. به جرات می توان گفت که ظرف پنج سال گذشته پول هنگقتی صرف برگزاری مراسم هشت مارس شده است.

امروزه در افغانستان هشت مارس بيش ازاينکه يک تجليل باشد بهانه ای است برای بررسی وضعيت زنان وطرح برنامه های جديد برای  کمک به رشد وترقی آنها. خيلی از سازمانهای افغانی وخارجی گزارشهايی را در آستانه روز هشت مارس منتشر می کنند که نشان دهنده وضعيت کنونی زنان در افغانستان است.  چنين سازمانها ونهاد هايی همواره از دولت خواستار توجه جدی به حفظ حقوق زنها و جلو گيری ازخشونت عليه زنان می شوند.

اما هشت مارس با تمامی جوانب وتاثيراتش تنها در شهر های افغانستان محدود مانده است.  زنان روستايی افغان که بيش از ٧٠ در صددجمعيت را تشکيل می دهند، آگاهی چندانی در مورد چنين روزی ندارند و از نعمت ها ومزايای برگزاری مراسم شأ ن دار هشت مارسی نيز بی بهره اند.

بدون شک تغييرات مثبت در زندگی زنان شهری و باسواد افغانستان را نمی توان دست کم گرفت، حضور گسترده آنها در مجلس نمايندگان  وصحنه های مختلف اجتماعی خود گواه اين مدعا است. اما  محروميتی   که برزنان افغان در سالهای متمادی روا داشته شده بسيار فرا تر و سنگين تر از آن است که به اين زودی ها بتوان آنرا زدود.

شدت  محروميت زنان افغان را وقتی می توان درک کرد که بدانيم شمار قابل ملاحظه ای از زنان در اين کشور عليه آنچه برآنان روا داشته می شود اعتراضی ندارند و آنرا درخور شان خود می دانند. حال آنکه اگر به دقت نگريسته شود زنان افغان تا رسيدن به مرحله ای که در آن بتوان گفت تبعيض شديد وآشکار عليه شان اعمال نمی شود راه درازی در پيش دارند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

يکی از ارمغان های "پرسترويکا"ی گورباچف برای مردم آسيای ميانه و از جمله تاجيکستان اين بود که جشن باستانی نوروز را از چهارديواری خانه ها رها کرد و به خيابان ها برد. تا آن زمان سردمداران شوروی، به زعم آنکه نوروز هم  مانند عيد های فطر و قربان  يک آيين اسلامی است، اين جشن هزاران ساله را به پستوی خانه ها رانده بودند. اما شايد به دليل ريشه های پايدار نوروز که در ژرفای فرهنگ تاجيک ها دويده بود، از نوروز در خفا تجليل می شد، نوزادان را "نوروز" می ناميدند، سبزه نوروز در بشقاب ها سبز می شد و ديگ سمنو می جوشيد.

مسلما، ساليان متمادی اسارت نوروز در تاجيکستان بی اثر نبود و جشن نوروز ديگر آن شکوهی را نداشت که در کتاب ها می خوانديم. هم اکنون آيين های نوروز در تاجيکستان خلاصه شده، به گونه ای که عنصر هايی از چهارشنبه سوری و خانه تکانی و سيزده بدر را می توان در خلال سه تا چهار روز جشن مشاهده کرد، اما هيچ يک از اين آيين ها نام و نمای کامل خود را حفظ نکرده است. شايد اين زودگذر بودن نوروز هم نشانه ای از نحوه برگزاری پوشيده و سريع آن در گذشته باشد.

 بسياری تلاش کرده اند و می کنند که در محافل خانوادگی و اجتماعی با چيدن شهد و شير و شراب و شکر و شمع و شمشاد و شفتالو روی سفره های نوروزی شان سنت روايی هفت شين را زنده کنند. شماری هم، با الهام از نوروز ايران، سفره نوروزی شان را با سير و سنجد و سماق و سرکه و سمنو و سبزه و سکه می آرايند. اما هيچ يک از اين رسوم، همگانی نيست و انگيزه هايی روشنفکرانه دارد. من نخستين سفره هفت سين را در دوشنبه، پايتخت تاجيکستان، سال ۱۹۸۹ در خانه سينمای کيمياگرف ديدم که نمای مزين و آراسته با شمع و آيينه و ماهی زرينش برای مدتی دراز مرا شيفته کرده بود. آن ابتکار گروهی از فيلمساز های تاجيک بود که دم در آماده پذيرايی بودند و به هنگام پيشواز، يک مشت آرد هم روی شانه های ما می ريختند و در ما يک حس غريب قديمی را بيدار می کردند.

اما نبود برخی از عناصر نوروز از رنگ و بوی اين جشن در تاجيکستان چندان نکاسته است و آيين های تازه ای به آن افزوده شده و برخی از آيين های باستانی هم حفظ شده که در کشورهای ديگر کمتر به چشم می خورد. مردم منطقه کوهستانی بدخشان تاجيکستان در آستانه نوروز پس از خانه تکانی مفصل ديوار های کاهگلی کلبه ها شان را با آرد منقش می کنند، با آرزوی اينکه سال آينده سال فراوانی باشد و رنگ سپيد آرد سالی سپيد را به ارمغان آورد. خانه تکانی در مدارس و دانشگاهها هم صورت می گيرد و دانشجوها با هدايت استادان ديوار ها را رنگ و آهک می زنند و در محوطه و باغ ها درخت می کارند. ديد و بازديد های نوروزی چندين روز قبل و بعد از نوروز صورت می گيرد. در مناطق مختلف تاجيکستان نخستين گل های بهمن، هديه کودکان به بزرگتر ها در آستانه نوروز است.

 در همه خانواده های تاجيک در اوايل ماه مارس سبزه سمنک (سمنو) کاشته می شود، چون سفره نوروزی تاجيک ها بدون منو قابل تصور نيست. يعنی همان سبزه ای که در مراسم سيزده بدر ايران روی بام خودرو ها می گذارند تا به دست باد به کنار جاده پرت شود، در تاجيکستان در ديگ بزرگ سمنو در فضايی باز می جوشد و تبديل به خوردنی شيرين و مقوی می شود. در حالی که زنها پيرامون ديگ های بزرگ، پخت و پز و شادی و پايکوبی می کنند ، مرد ها به ميدان های ورزشی می روند، کشتی می گيرند، داربازی می کنند و اسب می دوانند. در مناطق جنوبی تاجيکستان بزکشی می کنند که گمان می رود بازمانده ای از انواع ورزشی است که اردوی چنگيز به آسيای ميانه آورده است.

در شهر ها خيابان ها را چراغانی می کنند و شعارهای فراوانی در جاده ها آويخته می شود. معمولا طی روز های ۲۱ تا ۲۴ مارس در ميدان ها و گلگشت های مرکزی هنرمندان هنرنمايی می کنند و از دور و نزديک صدای کرنا و سورنا می آيد. دختران با پوشش های ملی که عمده ترينش اطلسی است، می رقصند و آواز می خوانند. پير و جوان در انواع و اقسام مسابقات، از جمله مسابقه های حضور ذهن و"بيت برک"(مشاعره) شرکت می کنند و جايزه می برند. نمايش های شاد تئاتری و سيرکی برگزار می شود. روايتی هست که در گذشته شاهان اجازه می دادند که بر پايه قرعه کشی يک تن از رعايا در روز نوروز به تخت شاهی بنشيند و تاج شاهی بر سر بنهد و برای يک روز امور کشور را اداره کند. اين رسم هم اکنون در تاجيکستان جلوه ای تئاتری دارد.

خلاصه، نوروز تاجيکستان، امروزه يک جشن سراسری و ملی تمام عيار است که چه در خانه و چه در خيابان از آن تجليل می شود و معجونی است از آيين ها و برنامه های شاد و هيجان انگيز. اما تاجيک ها از معدود مللی اند که در واقع دو سال نو دارند و هر دو را جشن می گيرند. لحظه تحويل سال نيمه شب ۳۱ دسامبر هر سال است، و نوروز که هنوز هم برخی از افراد سالمند تاجيک آن را "سال نو" هم می نامند، در تاجيکستان همه ساله روز ۲۱ مارس فرا می رسد.

 

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

افسانه و تاريخ در باره روز والنتاين بسيار به هم آميخته.  گفته می شود که روميها مانند بسياری از ملتهای ديگر معتقد بوده اند که زناشويی در روزهايی خاص از سال، باشگون تر و پر ميمنت تر از ساير روزهاست. روزهايی که آنها، آنرا برای آشنايی دختران و پسران جوان و يا اعلام نامزدی و ازدواج آنها با شگون می دانستند، مصادف با اواسط ماه فوريه بوده است. اين گونه نگاه به روزهای سال در بسياری از فرهنگهای ديگرمثل چين و ايران باستان هم  وجود دارد. گفته می شود  در ايران باستان روز ٢٩ بهمن يا  روز ٥ از ماه اسپند  که اسپندارمذگان نام دارد از چنين مناسبتی برخوردار بوده است.

ولی داستانی که درباره والنتاين گفته می شود برمی گردد به قرن سوم ميلادی و زمانی که کشيشی بنام والنتيونوس مخفيانه زمينه ازدواج سربازان رومی را فراهم می کرد. در آن زمان امپراتور وقت، ازدواج را برای سربازان ممنوع کرده بود و فکر می کرد که از  اين طريق می تواند از مشغول شدن سربازان به تعهدات خانوادگی جلوگيری کند و توان رزمی آنها را بالا نگه دارد.  او به زودی از کار "کشيش والنتيانوس" با خبر شد و در روز ١٤ فوريه، حکم مرگ  او را صادر کرد. بعد از آن ١٤ فوريه روز "والنتاين" نامگذاری شد و عشاق آنرا بهانه ای برای ابراز عشق و محبت به يکديگر کردند.

در اين دوران جهانی شدن، شهرت اين روز و عمل به مراسم آن از مزرهای اروپا، آمريکا، و استراليا  گذشته و به  برخی ديگر از نقاط جهان رسيده و از اين رو از والنتاين به گستردگی استقبا ل می شود. در واقع اين مناسبت بهانه ای  شده برای جوانان تا خود را از غم و غصه های زندگی و مراسم گاه ملال آور رسمی در مرز و بوم خود آزاد کنند و به شادی و پايکوبی بپردازند و گاه کاسه های داغ تر از آش شوند.

با وجود اين نيز هستند گروهها و افرادی که در جهان مسيحيت با جشن گرفتن و يا گراميداشت اين روز موافق نيستند. گروهی از بودائيها در آسيای جنوب شرقی و نيز هندوها  وبرخی از رهبران مذهبی در کشورهای اسلامی گراميداشت اين روز را مخالف شئون  دينی خود می دانند.

به عنوان مثال چند سال پيش شيخ عبدالعزيز عبدالله آل شيخ از مفتی های  عربستان، روز والنتاين را مناسبتی مسيحی خواند و بزرگداشت آنرا برای مسلمانان ناجايز دانست. و در روزهای اخير در هند، طرفداران "جبهه سکولار ملی هند"، اجتماع کردند و کارتهای والنتاين را آتش زدند. آنها استدلال می کنند که توجه به اين روز باعث تشويق روابط بيرون از زناشويی می شود که بر خلاف سنتهای معمول در اين کشور است.

در ايران در سالهای اخير، به رغم مخالفتهای رسمی، اين روز در حد زيادی مورد توجه دختران و پسران جوان قرار گرفته است  تا شادی کنند و به هم هديه بدهند. ازين رو در تهران و حتی شهرستانها در برخی از مغازهای لوکس فروشی چنان هياهويی برپاست که حتی به درستی  نمی توانيد اجناس مغازه را ببينيد.

مغازه های لوازم التحرير فروشی، شيرينی فروشيها، اسباب بازی فروشيها و نيز لباس فروشيها اجناسی را به عنوان هدايای روز والنتاين عرضه می کنند. فروشنده هايی که چند روز مرتب و پشت سر هم هديه ها را به شکلهای زيبايی بسته بندی کرده اند اميدوارند درآمد خوبی داشته باشند.

استفاده روز افزون از اينترنت در ايران و تبليغ گسترده سايت های اينترنتی برای روز والنتاين و علاوه بر آن توجه تلويزيون های ماهوراه ای فارسی زبان به  روز والنتاين، در استقبال از اين روز تاثير زيادی داشته است. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش دبير

نمايشگاه بزرگ هنرهای تجسمی موسوم به "هفت نگاه" که در واقع اولين حراج رسمی آثار هنری در ايران محسوب می شود چند روزی است که در بنياد آفرينش های هنری نياوران درتهران آغاز به کار کرده است.

آثار ۱۳۳ هنرمند نقاش، خطاط و مجسمه ساز  نامی ايران از جمله آيدين آغداشلو، نيما پتگر، ايران درودی، زنده ياد رضا مافی،هانيبال الخاص، محمد احصايی، حجت شکيبا، يدالله کابلی، پرويز کلانتری، گيزلا وارگا سينايی در اين نمايشگاه عرضه شده است.

آثار هنرمندان ايرانی تا هجدهم اسفند ماه امسال به بالاترين قيمت پيشنهادی به فروش می رسد به طوری که مثلا يکی از تابلوهايی که ششصد هزار تومان قيمت اوليه آن بود تا روز سوم نمايشگاه قيمت آن به نه ميليون تومان رسيد.

‌از هر هنرمند حداکثر دو اثر به نمايش گذاشته شده که پس از فروش، اثر ديگری از همان هنرمند جانشين می‌شود. برگزار کنندگان حراج از هر هنرمندی خواسته بودند تا پنج اثر را به اين حراج دوهفته ای ‌ ارايه کند.

گرانترين قيمت پايه در اين نمايشگاه مربوط به دو تابلو از ايران درودی به مبلغ هجده ميليون تومان است. عوايد حاصل از فروش آثار به ميزان مساوی در ميان هفت نگارخانه‌ تشکيل دهنده‌ گروه هفت تقسيم می شود.

استقبال گرم در هوای سرد تهران

نمايشگاه شامگاه روز جمعه چهارم اسفند در فرهنگسرای نياوران در شمال تهران در حالی که هوا به شدت سرد و پيش بينی حضور جمع زيادی از علاقه مندان به هنر سخت بود با سخنرانی ليلی گلستان مدير گالری گلستان و از هنرمندان مشهور ايرانی افتتاح شد.

ايده اصلی تشکيل چنين حراجی مهر ماه امسال توسط مديران هفت گالری تهران مطرح شد و به فاصله پنج ماه بعد با تولد گروه "هفت نگاه" اولين حراج رسمی آثار هنرمندان ايرانی شکل گرفت. گالری های آريا، الهه، دی، گلستان، ماه مهر، هفت ثمر و والی اعضای گروه "هفت نگاه" هستند.

۸٠ درصد آثار هنری اين نمايشگاه که به گفته مسولان حراج به "دقت گزينش شده اند" تا روز دوم به فروش رفته است.

تشکر مادر نقاشی معاصر ايران

ايران درودی از بزرگترين هنرمندان حاضر در حراج که به او مادر نقاشی معاصر ايران هم لقب داده اند در روز افتتاحيه نمايشگاه در حالی که اشک شوق به چشم داشت با ابراز خوشحالی از برگزاری اين حراج که به گفته او باعث ارزشمند شدن هنر در ايران می شود  به يادها آورد که آثار هنرمندان ايرانی در دوبی و ديگر کشورهای عربی با قيمتی بيش از هفت هزار دلار به‌فروش می‌رسد.

" چرا در يک کشور عربی که ما خود هنر را به آنها آموخته‌ايم اين‌چنين است و در ايران که تاريخچه‌ای هفت هزار ساله دارد هنر درحال حاضر ارزش چندانی ندارد." خانم درودی افزود که هنر ايرانی سابقه‌ تاريخی دارد و بايد در اين مملکت باقی بماند و از شهروندان ايرانی کمک خواست تا هنر ايرانی پشتوانه‌ بانک‌های کشور شود.

ايده پشتوانه قرار دادن آثار هنری در ايران برای بانک توسط يکی از بانک های خصوصی تازه تاسيس جدی گرفته شده و به گفته خانم گلستان که از برگزار کنندگان اصلی اين حراج است، يکی از بانک ها ۶۰ اثر از اين نمايشگاه را خريداری کرده و قرار است، يک گالری را با اين آثار در ساختمان  بانک تاسيس کند.

برگزارکنندگان اولين حراج آثار هنرهای تجسمی ايران تصميم دارند که هر ساله اين نمايشگاه را با هدف ارايه کارنامه ای ازفعاليت های هنری سال برگزار کنند.

"نگار" که دانشجوی فارغ تحصيل رشته نقاشی است و برخی از همکلاسی های سابقش با آثار شان در اين حراج حضور دارند می گويد که شايد روزی ايران هم صاحب حراج های هنری معتبری همچون "کريستی" شود. استقبال خريداران و بازديدکنندگان از اين حراج، طرفيت بالای متقاضيان چنين فعاليت هايی را نشان می دهد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش دبير

تهران پايتخت ايران اين روزها يکی از خبرسازترين شهرهای جهان است. هر روز رويدادی مهم وجود دارد که در تهران خلق شود و مردم گوشه و کنار جهان خبر آن را يا در اينترنت و نشريات شان بخوانند يا در راديو و تلويزيون هاشان بشنوند و ببينند.

شايد خيلی از ساکنان شهرهای مختلف ايران هم به درستی نمی دانند که در اين ابر شهری که اين روزها درشمار خبرسازترين مناطق جهان است چه می گذرد و اساسا تهران با تعريف کلاسيک "شهر" چقدر فاصله دارد و تهران نشينان وقتی به شهرهايی چون اصفهان، استانبول، دبی، پاريس، رباط، جاکارتا و لس انجلس می روند و در خيابان ها و پياده رو های آنجا تفرج می کنند تازه متوجه می شوند از چه امکانات بديهی در تهران محروم اند.

نزديک ۲۰۰ سال است که دهکده خوش آب و هوای  شمال شهر ری به انتخاب آغا محمد خان موسس سلسه قاجار به عنوان پايتخت يا به صفتی که قجرها می گفتند به عنوان دارالخلافه انتخاب شده است.   منطقه ای با آب و هوای کوهستانی که مرتفع ترين نقطه ايران يعنی قله دماوند ازآن پيدا بود و رشته کوه های البرز برای وزيران مختارو سفيران خارجی و تجار و بازرگانان از ديدنی هايش بوده است.

دهکده کوچک ۲۰۰ سال پيش، امروز از غرب به شهر کرج در مجاورت قزوين رسيده و از شرق به لواسانات و منطقه اوشان و فشم که تا دو دهه پيش هم برای تهرانی ها حکم ييلاق را داشت و اکنون جزيی از شهر شده و از شمال به سلسله کوه های البرز رسيده و از جنوب "ری" را دارد در خود هضم می کند.

تهران را از هر زاويه که نگاه کنيد مشخصه ای دارد. وقتی از ارتفاعی دور تهران را نگاه کنيد مه دود غليظی آسمانش را فراگرفته و تا چشم کار می کند شهر هم امتداد دارد. در خيابان که هستيد ساختمان های مرتفع  با معماری اکثرا بی هويتی را می بينيد که در ميان حجم انبوهی از خودرو گرفتار شده اند.   اين منظره هنگامی که با هواپيما از روی تهران می گذريد مخلوطی از همه اين مشاهدات است. دود غليظ، ماشين های انبوه، ساختمان های بی قواره و البته شهری که پايان ناپذير به نظر می آيد.

با اين همه چند خيابان کوتاه و محله کوچک از دوره رونق تهران و زمانی که ناصرالدين شاه قاجار به ياد ديدارش از پاريس فرمان ساخت آنها را داده باقی مانده که شايد بتوان آن را بازمانده تهران کلاسيک دانست. محله ها و خيابان های مجاور ميدان توپخانه از جمله باغ ملی، چهارراه استانبول و راسته نادری و خيابان قوام السلطنه که اين سالها جزو مناطق جنوبی شهر شده اند، تنها مکان هايی است که می توان فهميد تهران در روزگاری که هنوز به اين روزگار دچار نشده بود، چه وضعيتی داشته است.

تهران وقتی که طهران بود

تهران پايتخت شده تاريخ طولانی و درازی ندارد. در سالهای ميانی سلطنت ناصرالدين شاه فقط ۳۰هزار نفر ساکن داشته و با جمعيت امروزی اش که بيش از ۱۲ ميليون نفر است قابل مقايسه نيست.

يکی از موثق ترين توصيف هايی که از "طهران" وجود دارد مربوط به گردشگران و ديپلمات های خارجی است که ضمن ثبت برداشت هايشان از دارالخلافه قاجار، تهران را با شهر خودشان مقايسه کرده اند و کاستی های پايتخت را در۱۵۰ سال پيش نشان می دهند که برخی از آنها تا امروز هم دست نخورده باقی مانده است.  مثلا کم بودن "پياده رو". پايتخت ايران نه ۱۵۰ سال پيش که خاکی و ناهموار و پر از گودال بوده جايی برای قدم زدن با آرامش خيال داشته که هم پهناور باشد هم همراه با منظره ای زيبا  و نه حالا که قدمتی نزديک به دو قرن دارد.

اخيرا شهرداری تهران پياده روهای  خيابان وليعصر (پهلوی سابق) را از پل تجريش تا ميدان راه آهن بازسازی کرده تا جايی برای قدم زدن باشد. اما "سودابه"  که همراه نامزدش مشغول خريد از يکی از مغازه های تجريش است می گويد پياده رو آنقدر باريک است که نمی تواند چند قدم با "فرهاد"  قدم بزند و از رهگذران تنه نخورد. عرض پياده رو تا ميدان راه آهن يکسان است واميدی به قدم زنی آسوده در اين خيابان نيست که شهرداری با هزينه ۱۰۰ ميليارد تومانی خواسته آن را يادآور خيابان شانزه ليزه پاريس کند.

اين موضوع از زمان تاسيس پايتخت در تهران از مشکلات شهر بوده است.  ژان ديو لافوا جهانگرد فرانسوی که در سال ۱۸۸۱ ميلادی به تهران سفر کرده در بخشی از سفرنامه اش، پايتخت ايران را چنين توصيف می کند:

"به دروازه تهران رسيديم که در بالای آن کاشی های نقاشی شده با رنگ های جلف و زننده، جنگ های رستم و زال را با ديوان شاخ و دم دار نمايش می دادند. راستی چنين دروازه ای برای پايتختی مانند تهران که جمعيت اش رو به فزونی گذاشته و اهميتی پيدا کرده، شايسته نيست... داخل دروازه شده از مقابل گمرک چيان عبور کرديم و راه محله اروپاييان را پيش گرفتيم. اکنون ناچاريم که از بازارهای طولانی عبور کنيم که عرض آن بيش از چهار متر نيست و در ميان آنها هم جا به جا چاله هايی است که به قنات های آب مشروب اتصال دارند. گداها و اطفال در روی توده های زباله و کثافات هياهويی به راه انداخته اند و الاغ ها با بارهای علف سبز راه رفت و آمد عابران را مسدود کرده اند و با اسبان و چرخ های درشکه ها تماس پيدا کرده و به يکديگر تنه می زنند. صاحبان چهارپايان تنه زننده و تنه خورنده با هم گلاويز شده دشنام های رکيکی رد و بدل می کنند و با مشت به سرو کول هم می کوبند."

عليرضا که در دانشگاه تهران اقتصاد می خواند، می گويد حالا خودروها جای چهارپايان را گرفته اند. راننده هايی که در خيابان خودروهايشان با هم تصادف کرده و با هم درگير و مشغول دعوا می شوند صحنه ای آشنا درتهران است.

نسيم، دوست عليرضا، که در رشته روانشاسی مشغول به تحصيل است می گويد: " کج خلقی ودرگيری شهروندان تهرانی بايکديگر تاثير مستقيم فضای نامناسب شهری است. فکر می کنيد نگاه کردن به ساختمان های بلند و بی هويت و بدرنگ  وتنفس اين هوای آلوده غليظ  تاثير بهتری بايد داشته باشد؟ "

نماد با هويت شهری نداريم

آلودگی تهران جلوی ديدن قله دماوند را گرفته و به جايش می توان برج ۴۰۰ متری ميلاد را ديد که چون در وسط شهر و با اين عظمت ساخته شده خود را به چشم شهروندان تهرانی حتی در روزهای همراه با آلودگی شديد هوا هم تحميل می کند. به اين ترتيب سئوالی در ذهن اکثر بازديدکنندگان از تهران پديد می آيد که ديدنی اين شهر چيست و آدميزاد چه بنا و عمارتی به طبيعت تهران اضافه کرده که ماندگار باشد؟

يکی از ديپلمات های غربی که در زمان فتحعلی شاه وارد تهران شده در سفرنامه اش شهر را در بدو ورود چنين ديده است: "شايد هيچ يک از شهرهای ايران مانند تهران هنگامی که از طرف قزوين به آن نزديک شوند، بد منظره نباشد. هيچ گنبدی و مناری نيست که آن را مشخص سازد و بر خلاف بسياری ديگر از شهرها با باغ و بيشه محصور نيست."

پانته آ در دانشگاه هنر در شهرسازی درس می خواند و می گويد يکی از مهترين نقايص تهران فقدان نمادهای و نشانه های شهری است. مثلا برج و بارويی در شهر نيست که محله با آن شناخته شود. چيزی که در اکثر شهرها و پايتخت کشورهای جهان می توان نمونه اش را شاهد بود. مثلا در استانبول مساجدی که به سبک معماری کليساها ساخته اند، در لندن ساختمان های دولتی و مشهوری مثل پارلمان و ساعت بيگ بن و در مسکو کاخ کرملين با گنبد رنگارنگش وجود دارد که جهانگردها با ديدن عکس آن خيلی فوری نام شهرش را می گويند.

با اين همه شايد هنوز هم مهترين نماد شهری تهران برج ميدان آزادی (شهياد سابق) باشد که شکل ظاهری آن از قله دماوند الگو برداری و با نقوش ايرانی و اسلامی تزيين شده است. برج آزادی  در زمان محمدرضا شاه از آن جهت در اين محل ساخته شد که در نزديکی فرودگاه مهرآباد و ورودی غربی شهر، نشانی از شهر در ذهن مسافران خارجی و داخلی حک کند.  اما اين نشان هم اين روزها زير دود و آلودگی صوتی و بصری  کمترشوقی در ميان مسافران و ساکنان تهران به وجود می آورد. نشانی که بسياری از تهرانی ها آن را از نزديک نديده اند و حتی نمی دانند که مردم داخل اين برج به چه کاری مشغول اند.

اشکان که ساکن شهرک اکباتان است و هرروز برای رفتن به سر کار از جلوی برج آزادی رد می شود می گويد که مردم تهران شايد به تفريح جمعی بيرون از خانه هم چندان عادت نکرده اند.

فرشيد، دوست اشکان، که جامعه شناسی خوانده می گويد که تهرانی ها به دليل کمبود امکانات شهری در سالهای گذشته حتی به استفاده از امکانات موجود امروزی هم تمايلی نشان نمی دهند.

نگاهی حتی گذرا به سفرنامه جهانگردانی که در دوره قاجاريه يعنی سالهای اوليه پايتخت شدن تهران به اين شهرسفرکرده اند نشان می دهد که دارالخلافه از همان ابتدا هم با کمبود امکانات متعارف تفريحی مواجه بوده است.

هنری موزر در سفرنامه اش به نام سفرنامه "ترکستان و ايران" درباره تهران می نويسد: "شهر تماشاخانه ندارد و جايی در آن نيست که برای مشغوليت، موزيکان و ساز زده شود، وضع زندگی طوری نيست  که مردم برای خود مشغوليت و تفريحی داشته باشند. به اين جهت صحبت های پليتيکی تنها مشغوليت آنها است."

به اين ترتيب دلمشغولی با اوضاع روزگار انگار از ابتدا در سرشت تهران بوده تا امروز که به يکی از خبر سازترين شهرهای جهان بدل شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
عکس ها از علیرضا واصفی

شش سال پيش رييس راهنمايی و رانندگی تهران می گفت با طرح زوج و فرد کردن تردد اتومبيل ها کلک آلودگی را در تهران خواهد کند. آن روزها يکی دو روز اجرای طرح زوج و فرد کردن تردد اتومبيل ها درهوای تهران تأثير می گذاشت اما شمار اتومبيل ها در تهران به قدری افزايش يافته است که اکنون يک سال پس از اجرای طرح آمارها حاکی از آن است که تنها در ماه آبان گذشته ۳۶۰۰ تن براثر آلودگی هوا زندگی خود را از دست داده اند.

جالب اينجاست که اين آمار بعدتر از سوی برخی سازمانها تکذيب شد اما کسی آن را باور نکرد چرا که وضعيت آلودگی به شکلی نيست که به آمار احتياج داشته باشد. آلودگی را مردم به چشم می بينند. سرفه مداوم اهالی شهر، سوزش چشمان مردم در خيابان ها، طراوت از دست رفته درختان، خشکی و پژمردگی گلها و خزان زودرس طبيعت چيزی نيست که ديدنشان به آمار احتياج داشته باشد.

حتا اگر آن آمار را نپذيريم آمارهای سالهای گذشته نيز به اندازه کافی وحشت انگيز است. بنا به آمارهای گذشته هر سال حدود ۴۰۰۰ تن بر اثر آلودگی هوا می ميرند و به همين تعداد نيز به سرطان مبتلا می شوند. روزانه ۱۲۰۰ تن مواد آلاينده وارد هوای تهران می شود و هوای تهران هر ساله بيشتر رو به وخامت می گذارد.

برخی مطالعات حکايت از آن دارد که هر تن آلودگی معادل ۵۳۰۰ دلار هزينه های جنبی مانند بيماری، تخريب ابنيه تاريخی و کثيف کردن لباس و اثاثيه منزل ايجاد می کند. برآورد اين هزينه ها برای سال ۱۳۸۰ در ايران بالغ بر ۱ / ۱ ميليارد دلار بوده است که آگر آن را در قيمت دلار ( ۹۳۰ تومان ) ضرب کنيم بالغ بر هزار ميليارد تومان می شود که از دو برابر بودجه خدمات درمانی آن سال هم فزونتر است.

آلودگی هوای تهران از سال ۱۳۷۴ به غايتی رسيد که برنامه ريزی برای آن ناگزير شد. در آن سال کارشناسان زنگ خطر را به صدا در آوردند. حدود يکصد نفر از آنان در پارک شهر گرد آمدند و بيانيه ای موسوم به بيانيه هوای تهران ۷۴ منتشر کردند که در آن از معضل آلوگی هوای تهران با عنوان يک بحران ملی نام برده شده بود.

بعدها سازمانهای ديگری به وجود آمد که مبارزه با آلودگی هوای تهران را وجهه همت خود قرار داد. جمعيت زنان مبارزه با آلودگی محيط زيست، جبهه سبز در ايران، انجمن متخصصان محيط زيست از جمله سازمانهای غير دولتی پديد آمده برای حفظ محيط زيست به شمار می روند. سازمانهايی مانند ستاد هوای پاک تهران، دفتر طرح جامع آلودگی هوای تهران، معاونت انسانی سازمان محيط زيست و کميته کاهش آلودگی از جمله سازمانهای دولتی در اين زمينه به شمار می روند.

اما با وجود همه اين سازمانها و ان جی او ها هوای تهران هر سال رو به وخامت بيشتر گذاشته و نمی توان اميدوار بود که در آينده نزديک وضع بهتر شود. مشکل اصلی آلودگی تهران همان است که مشکل ترافيک تهران را هم به وجود آورده است. انبوهی از اتومبيل ها که هر روز در خيابانها در ترددند و بار همه وسايل حمل و نقل شهری را که در شهرهای بزرگ وجود دارد به دوش می کشند. برای مثال بيشتر حمل و نقل درون شهری در تهران به وسيله مسافر کش ها انجام می شود. تهرانی ها به طعنه می گويند تعداد مسافر کش ها از تعداد مسافران کمتر نيست.

رييس راهنمايی و رانندگی تهران اعلام کرده است که يک ميليون و سيصد هزار اتومبيل فرسوده در تهران حرکت می کنند که مراکز معاينه فنی به گردشان هم نمی رسد چون اين مراکز حد اکثر قادرند روزانه به هزار اتومبيل سرويس بدهند.

بسياری از کارشناسان امروحتی مردم عامی نيز اين موضوع را به خوبی حس کرده اند که  هنوز نهاد مشخصی بعنوان متولی امر مبارزه جدی با آلودگی هوا وجود ندارد.  و اين وظيفه بين وزارتخانه ها و سايرادارات دولتی، پاس داده می شود.  تنها اقدام جدی آنها اعلام وضعيت هشدارودرخواست عدم حضور سالخوردگان، کودکان و بيماران در خيابانها  يا تعطيلی مدارس به علت افزايش آلودگی  است. 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوكا صحرائى

برف طبیعت را زیبا می کند و مایه شادی است برای کودکان که برف بازی کنند و آدمک برفی بسازند  و برای کشاورزان که به امید بهاری خرم  و جویهای پر آب اند. اما برف  مایه اندوه است برای آنان که نمی توانند خود را گرم نگه دارند. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.