Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


تبليغات در افغانستان صنعتى است بسيار نو كه در چند سال اخير رشد قابل توجهى داشته است. در گذشته تبليغات رسانه هاى افغانستان بيشتر به راديو و مطبوعات محدود بود.

راديو بخصوص پيش از آمدن طالبان برخى از كالاهاى افغانستان را به شنوندگان خود به عنوان ركلام معرفى مى كرد، آگهى برگزارى مراسم فاتحه نيز معمولا پخش مى شد و در واقع قسمت اعظم تبليغات راديويى را در بر مى گرفت.

پس از سقوط طالبان و آمدن رسانه هاى جديد، بخصوص پس از آمدن تلويزيون هاى خصوصى از سال ۲۰۰۲ به بعد ناگهان در اين زمينه انفجار عظيمى روى داد كه چهرۀ شهر ها و رسانه هاى افغانستان را دگر گون كرد.

مقدار آگهى ها براى كالاهاى بى شمارى كه از خارج به افغانستان وارد مى شود، و نيز معرفى كالاهاى افغانستان از جمله فروش زمين، و آگهى تلفن هاى همراه بخشى از اين تبليغات است كه در راديوهاى خصوصى و دولتى و همچنين تلويزيون هاى افغانستان به چشم مى خورد.

گرچه قيمت تبليغات در افغانستان در مقايسه با كشورهاى همجوار چندان بالا نيست، اما در چهار پنج سال گذشته توانسته چندين ايستگاه تلويزيونى، راديوهاى محلى و چند روزنامه غيردولتى را سرپا نگهدارد.

حادثه اى كه درانتخابات رياست جمهورى و پارلمانى افغانستان رخ داد حركت نوين ديگرى بود: گرچه بودجۀ معرفى نامزدهاى پارلمانى در انتخابات محدود بود ولى شيوه اى كه كميسيون رسانه اى انتخابات در سال ۲۰۰۵ در پيش گرفت در تاريخ سياسى افغانستان بى سابقه بود.

كمسيون رسانه ها با تأمين اعتبار آگهى هاى راديويى و تلويزيونى به نامزدان شوراهاى ولايتى و شوراى ملى اين امكان را داد كه هركدام به مدت دو دقيقه در تلويزيون و يا چهار دقيقه در راديو ولايت شان صحبت كنند و خودرا به رأى دهندگان معرفى كنند.

براى نامزدان زن بخصوص، اين تنها فرصتى بود كه خود را به رأى دهندگان معرفى كنند بدون اين كه حساسيت جامعه سنتى افغانستان را برانگيزند. بيش از ۴۰۰۰ نفر از اين فرصت سود جسته و به راديو و يا تلويزيون هاى محلى رجوع كردند و اين در تاريخ افغانستان بى سابقه بود.

در كنار اينها بسيارى از نامزدها به رسانه هاى چاپى نيز مراجعه كردند و به شيوه هاى گوناگون مطالبى را از طريق مطبوعات براى خوانندگان نوشتند.

اما آنچه از اينها جالب تر بود و در واقع تمام كوچه ها و پس كوچه هاى شهرها و روستاها را پر كرده بود، تبليغات و آگهى نامزدهايى بود كه بر در و ديوار ساختمان ها و شيشه خودروها چسبانده شده بود.

از اين هم فراتر تنى چند از نامزدان جوان زن كه تصاوير نسبتا جذابى تهيه كرده بودند، نقل صحبت ها شده بودند، زيرا تصاوير آنها خريد و فروش مى شد و يا مردم تصاوير آنها را از در وديوار مى كندند و به شيشه مغازه هاى شان نصب مى كردند. 

گفته مى شد در كابل، هرات و بدخشان تصاوير برخى از نامزدان زن معادل ۲ دلار آمريكايى خريد و فروش شده است.

پس از انتخابات پارلمانى دامنۀ تبليغات باز هم وسعت گرفت. حالا ديگر تبليغات در افغانستان به اندازه اى عمومى شده است كه جاده ها و بزرگراه هاى اطراف شهرها را تابلوهاى تبليغاتى پر كرده است. هر روز بر تعداد شركت هايى كه كار تبليغاتى مى كنند افزوده مى شود و شمار زيادى از افراد مشغول به اين كار شده اند.  

در اين اعلان ها شركت هاى خصوصى تلفن از امكانات و تسهيلات جديد براى مشتركين خبر مى دهند، بانک ها شيوه هاى جديد بانكدارى را تبليغ مى كنند، شركت هاى هواپيمايى به مردم مى گويند كه با چه نوع هواپيمايى به كدام كشورها مى توانند سفر كنند، و ...

آگهى ها متنوع و رنگارنگ است اما پيامى كه همۀ آنها با خود دارند واحد است؛ افغانستان آرام آرام به بازار خوبى براى رقابت بدل مى شود.

در گزارش مصورى که در اين صفحه مى بينيد آذر آهنگر در گفتگو با سعيد الهام، دانشجوى دانشگاه کابل که در زمينه تبليغات تجربه و فعاليت داشته، به رشد چشم گير اين صنعت در کابل پرداخته است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
عبدالفتاح شفیع یوف

"تولد شدن" يعنى "چشم به دنياى روشن گشودن". اما براى تولد فرشيد، يك طفل ۱۱ ساله تاجيک، نمى توان از اين تعبير استفاده كرد زيرا او با ديده هاى نابينا به دنيا آمده و روشنى اين دنيا را بارى هم نديده است.

شايد در دنيا اطفالى كه نابينا به دنيا بيايند كم نباشند، اما شمار اندكى از آن ها استعداد مادرزادى  سرايندگى يا آوازخوانى دارند و توانسته اند اين هنر خود را كمال بخشند و از كودكى به خوانندگى بپردازند. 

در تاجيكستان تنها يك مدرسه ويژه براى نابينايان هنرمند فعاليت مى كند. اين مدرسه در ناحيه حصار، ۲۰ كيلومتر دورتر از منزل زيست قهرمان قصه ما – فرشيد، جايگير است. در اين مدرسه بيش از صد نفر درس مى خوانند. 

آموزگاران اين مدرسه مى گويند، با اين اطفال، كه تنها بوييدن گل نصيبشان گشته است نه ديدن آن، كار كردن دشوار نيست. طالب شهيدى، آهنگساز معروف تاجيک، بر اين نظر است كه استعداد آهنگسازى و آوازخواندن مخصوصا در نابينايان رشد يافته است. 

والدين فرشيد نيز با مشاهده اين استعداد در فرزندشان تلاش دارند او راه كمال در پيش گيرد. فرشيد در كنار تحصيل در مدرسه ويژه اطفال نابيناى هنرمند، چهار سال اخير از سراينده هاى (آوازخوان ها) حرفه اى درس مى گيرد. 

اين هنرمند ۱۱ ساله نام خود را در ميان هواداران ترانه ها مطرح كرده است. او يك آلبوم خود را با ۱۹ سرود نشر كرده و اولين سرودش هم در باره مادر بوده است. 

مادر فرشيد امروز كمك رسان اصلى اوست. وى مى گويد از نابينايى فرزندش تصادفا آگاه شده است. وقتى كه فرشيد چهار ماهه را به نظارت پزشک مى برند، در اتاق پزشک ديده هاى مادر با شنيدن خبرى خيس مى شود. خبر آن كه ديده هاى اين پسر بچه هرگز ستاره هاى رنگارنگ و روشنى دنيا را نخواهد ديد. 

ديدن ستاره هاى الوان و روشن، طورى كه فرشيد در يكى از سرودهايش نيز مى سرايد، از آرزوهاى اين طفل بوده است. براى درمان فرشيد والدينش تلاش هاى زياد كردند. او را براى معالجه به چند شهر روسيه بردند، اما نتيجه اى نداد. 

شايد هنر فرشيد اسباب نجات او و خانواده اش از ياس و حزن شده باشد. طورى كه خودش مى گويد :" آوازخوانى، او و نزديكانش را محزون شدن نمى گذارد". 

در جديدترين آهنگ فرشيد كه بازخوانى  ترانه اى از اندى، خواننده ايرانى، است، آهنگ اميد و دلگرمى به گوش مى رسد:

اگه عمر همينه،
اگه زندگى اينه

من مى خوام چشمام دنيا را ببينه...

 

گزارش مصور اين صفحه در کارگاه آموزش گزارشگرى چندرسانه اى که در تاجيکستان برگزار شد تهيه شده است.

در همين زمينه:

گزارشگرى چندرسانه اى در تاجيکستان

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید

 

 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ناصر دستيارى

ناصر دستيارى مقيم استرالياست و از سال هاى پايانى قرن بيستم به اتفاق همسرش، الهه منافى، براى تحقق آرزوئى که سال ها همراهشان بوده، اوقات فراغت شان را بيشتر کرده اند تا جهانگردى کنند.

او از مجموعه خاطرات سفرهايش سه کتاب فراهم کرده: "از دامان هيماليا تا سواحل کوبا"، "روياى فيجى" و "نه داستان سفر". انبوهى از عکس ها و آلبوم هاى موسيقى نيز توشه هاى ديگر اين سفرها هستند.

آقاى دستيارى نمونه هائى از عکس ها، نوشته ها و موسيقى را که در اين سفرها فراهم کرده براى جديدآنلاين فرستاده که ما با ابراز تشکر بعضى از آنها را به تدريج در اين صفحات منتشر مى کنيم.

شما هم اگر نظرى در باره اين گزارش داريد مى توانيد در پائين اين صفحه بنويسيد.

کاپادوکيا
ناصر دستيارى

کاپادوکیا را باید دید تا فهمید گوینده از چه سخن می گوید. نه از کلمات، که از تصویر نیز کارى بر نمی آید. نه  بخاطر زیبایی غیر قابل وصفش یا سبزی کهربایش یا خشکی ِکِرمی رنگش؛ نه! تشریح شگفتی و تصویر وسعتش دشوار است.

مثلاً اگر من بگویم میلیون ها سال قبل، آتشفشانی مهیب این سرزمین را زیر خاکستر خود پوشانده و بعد، میلیون ها سال دیگر بادهای مهیبی بر آن وزیده و میلیون ها ذره سبک را با خود برده و میلیون ها ذره سفت را بر جای گذاشته تا به هزاران کله قند پنج، شش متری که شبیه دودکش های خانه های غولان است ، تبديل شوند، شما چه تصورى می کنيد؟

اگر بگویم دره ای را تجسم کنید که این هزاران کله قند را جای داده است کمکی می کند؟

حتماً برای تصویر خود رنگ می خواهيد. اگر بگویم سایه های مختلف کِرِم کافی است؟ آیا هرگز فکر کرده اید ما در زبان فارسی چقدر کمبود اسم رنگ داریم؟ باید اسم رنگ بسازم، مثل کِرِم باد خورده ، یا قهوه ای خواب آلود یا زرد مرموز. آخر چطور می شود رنگ چیزی را تشریح کرد که از میلیون ها ذره رنگی تشکیل شده است.

نه این که رنگارنگ است. نه!  سایه به سایه است. مثل یک رنگ کِرِم که هر بار یک قطره قهوه ای در آن بیندازی و هم بزنی؛ آیا می توان آن را چیزی مگر سایه های کِرِم نامید. سبزی بین این کله قند ها را چگونه می توان تصویر کرد؟ سبز یشمی؟ یاسبز کهربایی مخملی ؟ و یا سایه های سبز؟

شگفتی طبیعت « کاپادوکیا » به تنهایی کافی نیست. باید شگفتی تاریخی را هم به آن اضافه کرد. خاک های پر بار آتشفشانی این سرزمین که در قلب « آناتولی » قرار دارد، برای هزاران سال سرزمین مطلوب کشاورزان بوده است و ایرانیان قدیم آن را "سرزمین اسب های تیزرو" می نامیدند.

واقعه بزرگ تاریخی که سرنوشت این گوشه از کره زمین را رقم می زند، مهاجرت عظیم ترکان آسیای میانه به طرف ایران و آسیای صغیر ( ترکیه فعلی ) است. اینان که اقوامی دامپرور، شجاع و متجاوز بودند، با تکیه بر شمشیر های برنده خود، ثاثیر شگرفی بر تاریخ بشری می گذارند.

شاید مقایسه ترکانی که به آسیای صغیر آمدند با اسپانیایی هایی که به آمریکای جنوبی رفتند، پر بی راهه نباشد. هردو، سرزمین های اشغالی جدید را خانه خود اعلام کرده و بنای حکومتی را گذاشتند مبنی بر ریشه های قومی خویش.

این روزها کاپادوکیا شهرت جهانی پیدا کرده واگرچه در مرکز ترکیه قرار دارد ، اما تورهای  بسیاری به اینجا می آیند. توریست ها هم یکی دو روزی مانده و بر می گردند. من و همسرم نیز به قصد دو روز می آئیم اما پنج روز می مانیم.

بهار است و سرتاسر دره ها، غرق شکوفه. اینجا به طرز عجیبی زیباست. اما برای درک زیبائیش باید چشم و دل سیر داشت. زیرا اینجا خبری از کوه و دریا و جاذبه های رایج توریستی نیست. نه شهرهای زرق و برق داری وجود دارد  که در مغازه هایش بپلکی، نه ساحل دریایی که در آن بلمی!

تنها کاری که ظاهراً می شود کرد، دیدن کله قندهاست و کلیساهای کوچکی که در میان آنها تراشیده اند. کاری که حداکثر در دو روز می توان انجام داد. اما برای حس کاپادوکیا باید در آن ماند و در دره های زیبای آن گم شد.

ترکیه اگر کشور مسلمانی نبود، بی شک از مراکز مقدس مسیحیان می شد! آثار و نشانه های مسیحیان اولیه آنقدر زیاد است که آدم  تعجب می کند چرا هم اکنون، سیل زوار مسیحی به این سو روان نیست.

قبر حواریونی چون "يوحنا" مقدس که در مسیحیت مقامی مانند خلفای راشدین دارد در غرب ترکیه و در خرابه هایی  به نام «اِفِس » قرار دارد. حتی عبادتگاهی که ادعا می شود، مریم مقدس در آن عبادت کرده، در همین محل قرار دارد.

در همین کاپادوکیا، ده ها کلیسای غاری وجود دارد که نقاشی های  پر ارزشی از روایات انجیل بر روی دیوارهای آن کشیده شده است. این ها نیز متعلق به مسیحیان اولیه ای است که بسیار مومن  بوده و در جنگ و گریز با رومیان زندگی می کردند.

همۀ این ها غیر از آثار باستانی متعددی است که رومیان مسیحی شده، رقیبان اصلی ساسانیان، که تمدن بیزانس را پایه گذاری کرده بودند،  بر جای نهاده اند. جالب اینجاست که هیچ نشانی از تمدن ایرانی در این سرزمین وجود ندارد. نه کاخی ، نه کوخی. انگار نه انگار که آناتولی، قرن ها زیر سلطه شاهان ایرانی بوده است.

روزها، کاری نداریم مگر گم شدن در دره های پیچ درپیچ اطرافمان. گم شدن در این سرزمین عجایب عالمی دارد. نقشه ای در جیب دارم  و شهرهای کوچک اطراف چند ساعتی بیشتر فاصله ندارند.

دره هایی زیبا، این شهرها را به هم متصل می کنند و ما روزهایمان را در همین دره هاست که سر می کنیم. هر روز دهکده ای را نشان کرده و دره ای را انتخاب کرده و راه می افتیم تا با رگ و پوستمان احساس کنیم زندگی چقدر زیباست و قدر بدانیم این دم پر بها را، در این سرزمین اسب های تیزرو.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
صفرعلی میرزا

شير برنج ، غذايى است سنتى در بسيارى از كشور هاى منطقه، كه از شير و برنج درست مى شود و به شكل هاى گوناگون سر سفره چيده مى شود. آرايش آن متفاوت است و در برخى از كشورها آن را با شكر، شيره انگور و زعفران و دارچين مى آميزند  و رنگ آميزى مى كنند.

در تاجيكستان روى شيربرنج روغن كره مى گذارند. اين غذاى زود هضم را به سالمندان، بچه ها و بيماران نيز مى دهند. شير برنج داراى سفيده ( پروتئين ) هاى زياد است كه گفته مى شود  ماهيچه هاى بدن را قوى مى كند، وبراى مغز سر و اعضاى گوارشى انسان سودمند است.

در مناطق رشت و ختلان تاجيكستان به اين غذا احترام خاصى مى گذارند زيرا آن را مقدس و غذاى پيغمبر مى دانند.

در اكثر مناطق تاجيكستان وقتى كه عروس را به خانه داماد مى آورند، تعدادى از نزديكان عروس، مثل خواهر، خاله، عمه و زن دايى، مادربزرگ و زن برادر او را همراهى مى كنند. براى اين نزديکان و بستگان عروس در خانه داماد هفت نوع غذا مى پزند و اولين غذايى كه براى عروس و خويشاوندانش مى آورند، شير برنج است.

يادم هست، وقتى كه ٧-۸ سال داشتم، همراه مادرم به عروسى يكى از خويشاوندانمان رفتيم. وقتى كه بشقاب شير برنج را آوردند، همه بزرگسالان از جا بلند شدند. من هم بدون هيچ اطلاعى همراه ديگران از جا بلند شدم. فكر كردم شايد براى احترام مادر داماد  كه بشقاب شير برنج را آورده بود، از جا بر خاستند اما تعجب كردم كه چرا اين بار بلند شدند، چون قبلا چند دفعه  براى خوش آمديد گفتن و پذيرايى وارد اتاق شده بود.

وقتى كه مادر داماد دو باره وارد اتاق شد، من از جايم بلند شدم، اما ديدم هيچ كس بجز من از جايش بلند نشده بود و مادرم هم با تعجب به من نگاه مى كند.

من به جايم نشستم و از مادرم پرسيدم كه چرا دفعه قبلى براى احترام مادر داماد از جا  بلند شدند و اين دفعه كسى از جا تكان نخورد. مادرم تبسمى كرد و گفت  كه اهل مجلس نه به خاطر وارد شدن مادر داماد، بلكه به خاطر احترام به شير برنج از جا بلند شدند.

از آن روز به بعد بارها در جنوب كشور شاهد آن شدم که در عروسى ها و جشن ها هر وقت شير برنج مى آورند، همه از جا بلند مى شوند.

امروزها در مراسم مذهبى از قبيل بى بى سه شنبگى و مشكل گشا هميشه شيربرنج درست مى كنند. اين مراسم خاص زنان است كه زنان دور سفره مى نشينند و ملا باجى (كه زن است و  او را بى بى يا بى بى آتون مى گويند) دعا مى خواند.

بى بى سه شنبه گى را در روزهاى سه شنبه و مشكل گشا را معمولا در روزهاى چهارشنبه برگزار مى كنند. هر زنى كه در اين مراسم شركت مى كند براى طلب حاجت و گشايش كار و مشكلاتش مى آيد.

در برخى از مناطق تاجيكستان در نوروز در سفره به جاى هفت سين، هفت شين دارند و تلاش مى كنند با چيدن شهد و شير و شراب و شكر و شمع و شمشاد و شفتالو روى سفره هاى نوروزى شان سنت هفت شين را زنده كنند.  برخى در سفره هفت شين، شير برنج هم مى گذارند و هر نفرى كه سر سفره نشست، حتما بايد شير برنج را بچشد.

گزارش مصور اين صفحه در کارگاه آموزش گزارشگرى چندرسانه اى که در تاجيکستان برگزار شد تهيه شده است.

در همين زمينه:

گزارشگرى چندرسانه اى در تاجيکستان

 

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش رجبيان

بنا به روايتی که ميان پارسیان هند رايج است، وقتی نخستين زرتشتی های فراری پا به خاک شهر بندری "نوساری" در ايالت گجرات هند نهادند و از فرماندار محل درخواست جان پناه و پشتيبانی کردند، حاکم گجرات برای آنها کاسه ای شير فرستاد که به معنای خوش آمد بود و در عين حال به فزونی جمعيت در گجرات اشاره می کرد.

موبد موبدان پارسی، مقداری شکر در کاسۀ شير ريخت و کاسه را بازپس فرستاد. شکر افزوده در شير تحليل رفت و آن را شيرين کرد و در عين حال حتا يک قطره از شير کاسه  بيرون نريخت؛ يعنی مهاجران مزاحم مردم بومی نخواهند شد و در عين حال در شيرين تر شدن کام آنها خواهند کوشيد. فرماندار گجرات از زرتشتی ها با خوشرويی پذيرايی کرد و به آنها پناهگاهی داد که پس از مدتی زادبوم دوم زرتشتيان شد.

صرف نظر از صحت و سقم اين روايت، پارسی های هند که هزار سال پيش با آتش بهرام زرتشتی از ايران به هند پناه بردند، اکنون تنها اقليت مذهبی آن کشور اند که می توانند مدعی بيشترين سهم در شيرين کام کردن مردم آن سرزمين و در افزودن بر غنای مادی و معنوی آن باشند.

با اين که شمار زرتشتی های هند زير صد هزار تن است و اين در ميان بيش از يک ميليارد هندی قطره ای در دريا را می ماند، حضور پارسی ها در همه عرصه ها محسوس است.

در سراسر هند می توان خودروها و کاميون ها و بيمارستان ها و مدرسه ها و هتل ها و خواربار و فرآورده های صنعتی "تاتا"، "واديا" و "گودرِج" را ديد که شرکت های زنجيره ای متعلق به خاندان های پارسی اند. بسياری از پژوهشگران بر اين باور اند که تمرکز زرتشتی ها در بزرگترين شهر هند مومبای (بمبئی) باعث توسعه چشمگير اين شهر شده است. 

"جمشيد جی تاتا"، فرزند يک موبد زرتشتی که سال ١٨٣٩ در شهر نوساری گجرات زاده شد، در سن ١٤ سالگی با پدرش به بمبئی رفت و در پی تلاش و مبادرت فراوان از يک تاجر کوچک به بازرگانی بزرگ تبديل شد که اکنون او را پدر صنعت هند می نامند.

جمشيدجی تاتا پايه گذار "تاتا استيل" است که نخستين شرکت خصوصی توليد فولاد در آسياست که سالانه چهار ميليون تن فولاد توليد می کند. موسسات و شرکت های مختلف ديگر موسوم به تاتا هم - مانند موسسه پژوهش بنيادين تاتا و شرکت انرژی تاتا – ميراث اوست. اکنون مجموعه شرکت های "تاتا گروپ" از زمره بزرگترين شرکت های هند است.

نخستين کارخانه تصفيه پنبه در هند محصول زحمات يک پارسی ديگر با نام "کاوس جی نانابهای داور" بود که سال ١٨٥٤ در بمبئی آغاز به کار کرد. نخستين تبعه هند هم که به دريافت لقب شواليه دربار بريتانيا مشرف شد، "جمشيد جی جیجی بهای"، پارسی بشردوستی بود که هم اکنون بيمارستان ها، کالج ها، خانه های بينوايان و  خيابان های متعددی در هند نام او را دارند.

قديمی ترين روزنامه بمبئی با نام "بامبی ساماچار" را هم پارسی ها می چرخاندند.

زرتشتیان هند از جمله نخستين اقشار اين کشور بودند که از نظام آموزشی جديد "لرد مکولی" بهره بردند. "لرد مکولی" معتقد بود که به عده ای از مردم هند بايد زبان و فرهنگ انگليسی را ياد داد، تا نياز بريتانيايی ها به مترجم و مامور انگليسی دان محلی رفع شود.

نظام آموزشی جديد او سال ١٨٣٥ راه افتاد و پارسی ها را بی درنگ به خود جذب کرد. در نتيجه شمار زيادی از پارسی ها شغل سنتی تجارت و داد و ستد را کنار گذاشتند و حرفه های تازه را فرا گرفتند. از اين جاست که نام خانوادگی بسياری از پارسی ها، در واقع، نام حرفه اجداد آنهاست، به مانند "وکيل"، "دکتر"، "انجينير" (مهندس) و "کونفکشيونر" (قناد).

اما شمار قابل ملاحظه ای از فارغ التحصيلان پارسی مدارس "لرد مکولی" پس از مدتی خار چشم حاکمان بريتانيايی شدند و در زمره پيشاهنگان جنبش استقلال خواهی هند قرار گرفتند.

"دادابهای نوروجی"، ملقب به "پير ملی گرايی هندی"، طی سال های ١٨٨٦، ١٨٩٣ و ١٩٠٦ رياست کنگره ملی هند را به دوش داشت و از مربيان "ماهاتما گاندی" بود. در ميان مبارزان راه استقلال هند نام پارسيان ديگر از قبيل "مادام بيکایجی کاما" و "سر فيروزشاه مهتا" نيز می آيد. جمشيد جی تاتا نيز نخستين هندی ای بود که حلقه انحصار اروپايی ها در صنعت هند را شکست و به ساير هندی ها هم مجال داد که صاحب صنايع خود باشند.

همين پيشينه باشکوه باعث شده است که منطقه "کولابا"ی مومبای فضايی به شدت پارسی داشته باشد: هتل های مجلل پارسی، کولونی (مهاجرنشين) خسرو باغ، رستوران های زرتشتی، کافه لئوپولد (ميعاد گاه معمولی جهانگردان در مومبای)، نگارستان جهانگير، کالج کاوسجی، تنديس دينشاه واچا، خيابان نوروزجی فريدون جی، همه و همه يادآور همان کاسه شير گجراتی است که با شکر پارسی درآميخته بود. صحنه هايی از کولابا را می توان در گزارش مصور همين صفحه ديد.

 کولابا منطقه ای است که در محور رمان پرفروش "شانتارام" به قلم "گرگوری ديويد روبرتز"، نويسنده استراليايی قرار دارد. شانتارام زندگی نامه نويسنده آن است که از زندان فرار می کند و با گذرنامه ای جعلی وارد هند می شود، چند زبان محلی هند را فرا می گيرد، به هند دل می بندد، در آنجا زندانی می شود و پس از آزادی باز هم زندگی در منطقه کولابای مومبای را اختيار می کند.

تصاوير و ماجرا های جالب اين کتاب که عمدتا در مومبای و در همين منطقه کولابا گذشته است، يکی از انگيزه های سفر من به اين شهر بود.

پارسيان هند، با اين که پوست روشنتر دارند، چندان قابل تشخيص از ساير هندی ها نيستند. زبان گجراتی زبان مادری بيشتر آنهاست و برخی از رسوم و آيين های هندی ميان زرتشتی ها هم مرسوم است. ولی لباس فاخر بلند و گشاد و روسرى، بانوان سنتی زرتشتی را در خيابان های مومبای متمايز می کند.

اما اکنون تعداد پارسی های هند به شدت رو به کاهش است. بسياری معتقد اند که ديدگاه های مذهبی محافظه کارانه انجمن های زرتشتی هند که ازدواج با ناپارسی ها را مجاز نمی داند و مخالف پيوستن هموندان تازه به اين کيش است، در حال سوق دادن جمعيت پارسی هند به ورطه انقراض است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نيلوفر بيات

سه چهار سال پیش بود، انتخابات لویه جرگه قانون اساسی افغانستان نزديك شده بود و دولت می خواست از میان جمیعت سه میلیونی مهاجرین افغان هم نمایندگانی داشته باشد. گروه هایی از افغانستان آمدند و انتخاباتی میان نماینده های مهاجرین برگزار کردند.

به محل انتخابات رفتم و خیلی مشتاق بودم بدانم این نماینده ها چه کسانی هستند. آدم هایی را که در احزاب و گروه ها فعالیت می کردند، می شناختم اما نمی دانستم کدام یک از آنها ممکن است انتخاب شده باشند.

وقتی به ستاد برگزاری انتخابات رسیدم با کمال تعجب خبردار شدم آقای مهندسی به نام مهدی رئوف و آقای دکتری به نام احمد شاه فرهت را مهاجرین ساکن استان خراسان به عنوان نمایندۀ خود برگزیده اند. دکتر فرهت علاوه بر خراسان در بین کل مهاجرین در شهرهای مختلف ایران هم بالاترین رای را کسب کرده بود.

مهندس رئوف را تا حدی می شناختم و می دانستم که به خاطر فعالیت های زیادش میان مردم نفوذ و اعتبار دارد، اما نام دکتر فرهت برایم تازگی داشت. از خانمی که در آن محل مشغول کار بود پرسیدم دکتر فرهت کیست؟ گفت: "دکتر فرهت را چطور نمی شناسید؟ یک آدم باسواد، کارآمد، پزشک متعهد، مهربان، متواضع، سختکوش!"

جالب آن که دکتر فرهت سابقۀ فعالیت سیاسی نداشت و به هیچ حزب و گروهی هم وابسته نبود، اما انگار این موضوع برای مهاجرین اصلا مهم نبود.

دکتر فرهت به کابل رفت و بعد از بازگشت، غیر مستقیم از کلامش می شد فهمید با وجود این که حزب و گروه و قومیت برای مهاجران ساکن ایران ملاک و معیار انتخاب نبوده، اما انگاردر فضای سیاسی حاکم بر لویه جرگه هنوز چنین مولفه هایی پررنگ تر از دیگر معیارها می نموده است.

چندین بار از دکتر فرهت شنیدم که با افسوس و حسرت گفت: "افغانستان هنوز محل امنی برای سرمایه و دانشی که اندوخته ام نیست و کسی هم به فکر ایجاد این زمینه ها نیست."

بعدها دانستم که دکتر فرهت با چه خون دلی این سرمایه و دانش را کسب کرده و باید هم برای یک عمر تلاش و فعالیتش از دولت خود تقاضای احترام و امنیت داشته باشد و امنیت از نظر دکتر فرهت بیشتر نه حفظ جان که ارزش گذاشتن به تخصص و کاردانی و ایجاد محیطی امن برای فعالیت محسوب می شود.

دکتر احمد شاه فرهت، متولد سال ١٣٣٧ هجری شمسی در ولایت قندهار افغانستان است. وی سال ١٣٦١ که تحصیلاتش در رشتۀ پزشکی در شهر کابل به اتمام رسیده بود به خاطر تجاوز ارتش سرخ شوروی به افغانستان به ایران گریخت و طی تمام سال های مهاجرتش با وجود محدودیت های بسیار در راه کسب علم ودانش تلاش کرد.

او اولین مهاجر افغان بود که موفق به کسب فوق تخصص در ایران شد و امروز یکی از بهترین متخصصان رشتۀ نوزادان در ایران است. از دکتر فرهت چندین جلد کتاب در زمینۀ نوزادان  به چاپ رسیده و علاوه بر این ترجمه هایی نیز در این زمینه از او مننتشر شده است. در بیش از شصت سمینار ملی و بین المللی سخنرانی داشته و مقالات علمی اش در معتبرترین مجلات پزشکی دنیا به چاپ می رسد.

دکتر فرهت ناخواسته برای گرفتن فوق تخصص به رشتۀ حساسی مانند نوزادان کشیده شده است، اما می گوید انگار حکمتی در این کار بوده وحال که افغانستان می رود تا برای دست یافتن به صلح و ثبات تلاش کند او هم آرزو دارد از تخصص خود برای حفظ و شکوفا ساختن کودکانی که فردای افغانستان را می سازند استفاده کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

برای نخستین باردر تاجیکستان، در نیمه دوم ماه اکتبر، دوره ای برای آموزش روزنامه نگاری چند رسانه ای در شهر دوشنبه برگزار شد. در این دوره ١٩ روزنامه نگار، عکاس و دانشجوی تاجیک شرکت جستند. این دوره از سوی کانون محیی الدین عالمپور با همکارى جديد ميديا برگزارشد تا دریچه ای نو به روی روزنامه نگاران تاجیک بگشاید و آنها بتوانند با روزنامه نگاری چند رسانه ای اینترنتی آشنا شوند.

محیی الدین عالمپور از معدود روزنامه نگاران  فارسی زبان بود که  در رسانه های چاپی، رادیو و برنامه سازی برای تلویزیون کار کرد و در هر زمینه، و به خصوص در هنر عکاسی، آثار برجسته ای از خود بجا گذاشت.

عالمپورپیش از فروپاشی شوروی همکاری خود را در دوشنبه با بی بی سی آغارکرد و نخستین خبرنگار بی بی سی در تاجیکستان بود. او در سال ١٩٩٥ در شهر دوشنبه کشته شد. 

از عالمپور چندین کتاب، مجموعه عکس، صدا و فیلم به جا مانده است. کانون عالمپور برای بزرگداشت خاطره، حفظ و نشر آثار این روزنامه نگار و نیز آموزش روزنامه نگاری تأسیس شد.

گذشته از مؤسسه جدید میدیا، دفتر بی بی سی در دوشنبه و نیزسازمان جامعه گشاده در تاجیکستان در برگزاری این دوره آموزشی چند رسانه ای،  با کانون محیی الدین عالمپورهمکاری داشته اند. 

شرکت کنندگان در این دوره گزارش هائى تولید کردند که برخى از آنها را به تدريج در صفحات جدیدآنلاین منتشر خواهيم کرد.

 

نخستین گزارش مصور از اين مجموعه را که سهراب ضيا در باره توليد سوختِ بديلِ بيواتانول در تاجيکستان تهيه کرده در بالاى اين صفحه و متن همراه آن را در پائين مى بينيد.

 

می سوزد، اما بی دود
سهراب ضیا

خبرهایی که هر روز از گوشه و کنار دنیا از خشک سالی و طوفان های ناگهانی می رسد، بحث گرمایش زمین را داغ تر می کند. ایالات متحده آمریکا که بزرگترین اقتصاد دنیا را دارد، هنوز آماده پذیرش این امر نیست که باید در کاهش آلودگی ها نقش مهمى ایفا کند.

کشور چین، به عنوان قدرت نوین اقتصادی، نیز نمی خواهد پیش از آن که اقتصادش پا به پای کشورهای غربی توسعه یابد، از نرخ رشد اقتصادی خود بکاهد. آنچه به گازهای گلخانه ای موسوم است، اغلب از کشورهایی برمی خیزد که صنعتی اند و یا مصرف کننده تولیدات صنعتی.

تاجیکستان بعنوان کشوری کم جمعیت و رشد نیافته، نقش کمتری در آلودگی ها دارد، با این حال اگر علیرغم نیاز به مواد خوراک اولیه بتواند نقش کوچکی هم در کاهش آلودگی ها ایفا کند، شاید نمونه خوبی باشد برای گام هایی که در مبارزه با گرمایش زمین می توان برداشت.

میزان ذخایر کل نفت در قلمرو تاجیکستان بیش از ١١٣ میلیون تن و گاز طبیعی حدود ٩٠٠ میلیارد متر مکعب ارزیابی می شود. مشکلات اقتصادی به این کشور امکان نمی دهد تا از این منابع و همچنین منابع انرژی آبی خود بطور کامل بهره بردارد.

حالا تاجیکستان سالانه از روسیه، قزاقستان، ازبکستان و ترکمنستان ٤٠٠ هزار تن مواد سوخت وارد می سازد.

تاسیس شرکت خصوصی تولید بئو اتانول (bioethanol)، یک نوع بنزین یا سوخت گیاهی  از جوارى مکه (ذرت)  و آرد غیرقابل مصرف، اولین تلاش در تاجیکستان برای تامین  سوخت در داخل کشور است.

این نوع مواد سوخت از چند سال بدین سو در کشورهای اروپایی مورد استفاده قرار گرفته و در کشورهای آمریکای لاتین بسيارى از خودروها بئو اتانول مصرف می کنند.

در میان کشورهای مستقل مشترک المنافع، تاجیکستان پس از اکراین و قرقیزستان سومین کشوری است که تولید بئو اتانول را راه اندازی کرده است.

البته اخیرا ژان زیگلر Jean Ziegler،  گزارشگر سازمان ملل متحد در امر آذوقه، استفاده روزافزون از محصولات کشاورزى براى تولید مواد سوخت بیولوژیک ( بیو اتانول) را محکوم کرد.

به گفته آقای زیگلر، تولید بئو اتانول از محصولات کشاورزی منجر به افزایش بی سابقه قیمت مواد غذایی شده و گرسنگی بیشتری در پی خواهد آورد. این کارشناس سازمان ملل متحد پيشنهاد کرده است استفاده از محصولات کشاورزی برای تولید مواد سوختى دست کم برای پنج سال ممنوع اعلام شود.

قبلا اتحادیه بین المللی مالی نیز از تجربه روز افزون استفاده از غله برای تولید اتانول و اثرات نامطلوب آن بر جمعیت فقیر جهان ابراز نگرانی کرده بود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آذر آهنگر

نزدیک به نوزده سال از بیرون شدن قشون سرخ شوروی و پایان حضور عملی این کشور در افغانستان می گذرد، اما تاسیسات و ساختمان هايى که از سوی این کشور در افغانستان ساخته شد، چه آنهایی که قبل از حمله به افغانستان و چه آنهایی که در جریان تقریبا ده سال حضور شوری سابق در این کشور احداث شدند، هنوز به شکل گسترده ای مورد استفاده افغان ها قرار دارد.

از این جمله یکی مکروریان ها (مجتمع هاى مسکونی) است که در نواحی غربی شهر کابل موقعیت دارد که کار ساختمان نخستین بلاک هاى آن در اوایل دهه پنجاه آغاز شد.

کارگران روسی که در افغانستان مستقر بودند در نخستین بلاک های مکروریان ها اقامت داشتند. پس از ورود قشون سرخ به افغانستان در سال ١٣٥٨ خورشیدی کار ساخت و ساز این بلاک ها ادامه یافت و کارمندان دولتی در افغانستان فرصت یافتند آپارتمان های این بلاک ها را به شکل قرضه خریداری کنند.

مقدار پولی که کارمندان دولتی در بدل خریداری یک آپارتمان از این بلاک ها به شکل ماهیانه می پرداختند، خیلی کم بود و این قرضه تا ده ها سال دوام می کرد و بنا بر این هر مامور دولتی قادر بود صاحب یکی از این آپارتمان ها باشد، ولی البته که در بیشتر موارد برای خریداری این آپارتمان ها، به شناخت کافی با مقامات و "واسطه معتبر" نیاز بود.

با این همه، حداقل این خوبی را داشت که تا حدودی برای ماموران و کارمندان دولتی زمینه خریداری یک سرپناه از سوی دولت با قیمت خیلی ارزان فراهم بود؛ نه مانند حالا که درصد چشمگیری از ماموران دولتی حدود پنجاه دلار در ماه حقوق می گیرند و توانائی پرداخت این کرایه گزاف را ندارند.

اما کسانی که در همان اوایل موفق به خریداری یک آپارتمان از مکروریان ها شدند، حالا در وضعیت نسبتا بهتر اقتصادی قرار دارند، چون این روزها هر آپارتمان در مکروریان های کابل، با توجه به ویژگی هایی که دارد، از صد دلار آمریکایی تا ششصد دلار در ماه به کرایه داده می شود.

این آپارتمان ها از دو اتاق تا پنج اتاق دارد و هم اکنون هزاران خانواده را در خود جا داده است.

حتی افرادی هستند که با سرمایه گذاری روی این آپارتمان ها، یکی دو تا و یا هم گاهی سه آپارتمان خریداری می کنند، بعد هر کدام را به کرایه می دهند و شاید خود با یک چهارم از پولی که از بابت کرایه این آپارتمان ها دریافت می کنند، در منطقه دیگری یک خانه کرایه می کنند.

این شیوه ای است که زحمت خیلی کم و درآمد کافی دارد.

برای خانواده های افغان که ظرف سال های گذشته به دلیل جنگ های افغانستان در بیرون از این کشور بسر برده اند و حالا یکی یکی دوباره راهی افغانستان می شوند، شاید بهترین گزینه زندگی کردن در مکروریان ها باشد؛ البته برای آنانی که خانه های شخصی در دیگر نقاط کابل نداشته باشند.

چون این بلاک ها، از نظر وضعیت ظاهری و تا حدودی سرسبزی و پاکی، در موقعیت نسبتا بهتری قرار دارد و برای خانواده هايى که درآمد خوب دارند و می توانند از عهده پرداخت مثلا چهار صد دلار در ماه برآیند،  محل مناسبی است.

البته یاد پنج – شش سال پیش مکروریان ها را هم باید همینجا تازه کرد؛ روزگاری که در شماری از آپارتمانهای این بلاک ها، خانواده ها گاو و گوسفند نگهداری می کردند.

در سال های حاکمیت گروه طالبان بر کابل، افرادی از مناطق مختلف افغانستان به این شهر آمده و در مکروریان ها مستقر شده بودند که در محلات اصلی شان مثلا گاوداری می کرده اند و از همین راه نان می خوردند.  با فراهم شدن زمینه سفر به کابل و اقامت در مکروریان ها، این حیوانات را با خود آورده و در اتاق های کوچک یک نفری و دو نفری آپارتمان، از آنها نگهداری می کردند. 

آدم می تواند تصور کند که بوی ناشی از نگهداری این حیوانات، در اتاق های کوچک و دربسته یک آپارتمان، می تواند چه وضعیتی را به وجود بیاورد.

مکروریان های کابل، سرگذشت طولانی و عجیبی داشته است.

به یاد می آورم که در روزهای حاکمیت طالبان بر کابل، شماری از افراد – گاهی به امر طالبان و گاهی اختیاری – بالکانی های آپارتمان های خود را با استفاده از خشت و گل، کاملا پوشانده بودند و شماری دیگر هم شیشه های آپارتمان خود را از داخل، با رنگ سیاه و یا سفید، رنگ کرده بودند تا زنان و دخترانی که در داخل آپارتمان هستند، به بیرونی ها معلوم نشوند.

سایر خانه های کابل که در احاطه دیوارهای بلند قرار دارد، برای طالبان پذیرفتنی بود، چون زنان و دختران در داخل این خانه ها، از چشم مردانی که از خیابان ها می گذشتند پنهان بودند اما این موضوع در بلاک های مکروریان ها که بدون هیچ احاطه ای ساخته شده اند، قابل قبول نبود و ساکنان آن به شکلی مجبور بودند داخل خانه های خود را از دید بیرون پنهان کنند.  

اما حالا دوباره شیشه های آپارتمان ها از "رنگ های طالبی" پاک شده و دیگر نیازی نیست که بالکانی ها خشت کاری شوند.

دکان ها و مغازه های لوکس نیز در این منطقه از شهر کابل در حال افزایش است. تازگی ها، پارک ها و محلات تفریحی نیز اینجا و آنجا ساخته می شود که نزدیک های شام و یا هم بعد از نان شب، از حضور خانواده ها و یا گروه گروه از پسران جوان پر می شود که برای هواخوری و گشت زنی می آیند.

مکروریان ها دارند دوباره آرام آرام زنده می شوند.
 
*مکروريان اصطلاح روسى براى مجتمع هاى مسکونى است که به همين صورت به فرهنگ افغان راه پيدا کرده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

'دلقک های کامبیز درم بخش' عنوان جدیدترین نمایشگاه این کاریکاتوریست است که روز جمعه  ٢٧ مهرماه در گالری باران افتتاح و تا روز ١٠ آبان ماه ادامه خواهد داشت. در این نمایشگاه پنجاه اثر از جدیدترین کارهاى کامبیز درم بخش که دردو ماه گذشته طراحی شده اند، ارائه شده است.

کامبیز درم بخش درباره این نمایشگاه می گوید:  " در طول زندگیم به همه چیز و همه مسائل پرداخته ام و این بار دلقک ها جزو کار من شده اند. این دلقک ها از نظر طنزآمیز بودن ، زیبایی شناسی و رنگ می توانند یک تصویر زیبا ارائه کنند. این دلقک ها احمق نیستند، بلکه هوشیارانه و زیرکانه کارهای خود را انجام می دهند و با فکر و اندیشه انسان رابطه برقرار می کنند و او را به تحرک وا می دارند."

حرف هاى کامبيز درم بخش در باره خودش و کارهايش را در گزارش مصورى از شوکا صحرائى در همين صفحه مى بينيد و نوشته اى از سيروس على نژاد در باره او را در زير مى خوانيد.

خط و اسلحه
سیروس علی نژاد

نام کامبیز درم بخش شاید برای همه یاد آور خط های نازک و مینیاتورهای سیاه باشد، اما برای من یادآور تحریریۀ آیندگان است. روزنامه ای که محصولاتش پس از تعطیلی بیست و چند ساله هنوز درخشان است، و آدم هایش نشان داده اند که کار خود را بلد بوده اند.

او آرام ترین و در عین حال خلاق ترین فرد تحریریه بود. خاموش می آمد و خاموش می رفت ولی آثار قلمی اش نشان می داد که در درونش غوغایی است. خط هایش به نازکی بر صفحۀ کاغذ می آمد، وقتی به آن نگاه می کردی خیال می کردی هیچ چیز در آن نیست، اما دقیق که می شدی می دیدی بمبی در آن پنهان است.

پوستر نمايشگاه کامبيز درم بخش

 

می گویند هیچ سلاحی به قدرت کلمه نیست. به گمانم کاریکاتوری از خود کامبیز که در آن هفت تیری جایگزین دهان شده، درک ما را از قدرت سلاح کلام بالا می برد. خط های کامبیز درم بخش با همۀ نازکی اش از هر سلاحی تندتر و براتر و اسلحه تر بود.

وقتی در روزنامۀ آیندگان بود کاریکاتوریست پخته و به کمال رسیده ای بود.  آن سالها، سالهای دهۀ پنجاه خورشیدی بود و اگر متولد ١٣٢١ باشد که همه جا می نویسند در آن زمان سی و دو سه سالی بیشتر نداشت و من هیچ نمی دانستم که کارش را از سال ١٣٤٣ با فکاهی نامۀ توفیق آغاز کرده است؛ زمانی که بیست و یکی دو سال بیشتر نداشت.

خط های نازک می کشید. صفحه را هیچ شلوغ نمی کرد، صحنه را جوری ترتیب می داد که قرار نیست اتفاقی بیفتد، انگار هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. اما وقتی در آن دقیق می شدی وحشت می کردی از قساوتی که در بشر هست. از قساوتی که می شد از آدمی در عین آرامش و بی خیالی سر بزند. در گوشه ای از همان صفحه و صحنۀ آرام قساوتی می دیدی که مایه شرم بشریت می شد.

محمد قائد دوست و همکار آن سالهای مان در روزنامۀ آیندگان این موضوع را بهتر از هر کس توضیح داده است و من نیازی نمی بینم چیزی بر آن بیفزایم: "اگر نگاهمان را از آن موضوع خاص برداریم می توانیم لبخند بزنیم و سرمان گرم کار خودمان باشد اما باز وسوسه می شویم که ببینیم، مثل، چه شد آن آدمی که تبسم بر لب داشت گردن بچه گربه را قیچی می کرد." (کمدی های سیاه مرد آرام)
البته وضعیت همیشه به این اندازه آرام و بی سروصدا پیش نمی رفت. گاهی موشکی را می دیدی که عظمتش برای خراب کردن یک شهر کافی بود، در حالی که به سمت یک کلبۀ کوچک نشانه رفته بود؛ انگار تانکی برای شکار گنجشک آمادۀ شلیک شده باشد. یا در همان مینیاتورهای سیاه سرهای فراوانی که گاه به شمشیر زده شده بود. شاید هم  کاریکاتورهای او با موضوع قفس و پروانه، بیش از دیگر کاریکاتورهایش نشان دهندۀ قساوت آدمی باشد.

قلم او و خط های نازکش در آن سال ها گاه مرا به این فکر می انداخت که نکند هنرمند دچار هیولاهای خود ساخته شده باشد، نه طینت آدمی این نیست. آدمی نمی تواند تا این حد در لجن زار قساوت فرو شود، یا تا این حد خوار و خفیف گردد اما وقتی از سی سال پیش تا امروز بشریت از پله های خفت یکی یکی بالا رفت ( بالا رفت یا پایین؟ ) و جهان از امیدی که به عاقبتش بود، ویران تر شد، دیدم او با حس هنرمندانه اش بهتر از اندیشۀ متفکران، جهان را شناخته و تصویر کرده است.

آن سال ها، خط های نازک می کشید و صفحات و صحنه های آرام می ساخت. چیزی که به رفتار و خصلت کاریکاتوریست ما بیشتر شباهت داشت. خیال می کردم همیشه سبک و سیاقش همین بوده است. اما این اواخر در مقاله اى از منوچهر احترامی که زمان ورود او به توفیق را به یاد دارد، در ویژه نامۀ مجلۀ بخارا می خواندم که ابتدا کاریکاتورهای شلوغ می کشید که البته به سرعت به سمت ساده شدن رفت. 

در سال ٥٨ وقتی تقدیر سنگ دل چنین شد که روزنامه نگاران پراکنده شوند، کامبیز هم غیبش زد و از آلمان سر در آورد. دیگر از او خبر نداشتم مگر این که گاهی خبر موفقیت های او را می خواندم. این که او می توانست به همان اندازه در مطبوعات اروپایی بدرخشد که در مطبوعات فارسی درخشیده بود، مایه مباهات بود و بیش از آن مرا از کار در روزنامه ای خرسند می ساخت که آدم هایش در هر جای دنیا کارآمد بودند.

اما شش هفت سال پیش ناگهان زنگ یک تلفن به من فهماند که دوباره به وطن بازگشته است. قرار و مداری گذاشتیم ولی آن روزها که او زنگ زده بود حال من بد بود؛ به قدری بد بود که دیدارش فقط می توانست حال او را بدتر کند. نرفتم و نرفتن سنگین شد و ماند و همچنان مانده است. بلبل عاشق تو عمر خواه ... از آن زمان مرد آرام همچنان در تهران مشغول زندگی در زاویۀ خویشتن است.

گهگاه یا به قول قدما به تفاریق که به کاریکاتورهایش نگاه می کنم این حرف ساراماگو در خاطرم زنده می شود: "اگر نمی توانیم مانند انسان ها زندگی کنیم لااقل سعی کنیم مانند حیوانات زندگی نکنیم".

در سايت هاى ديگر:
محمد قائد: کمدى هاى سياه مرد آرام


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

'عهدهای شکسته، روياهاى ممنوع' نمایشگاهی است از آثار نقاشان معاصر ايران که 'بنیاد میراث ایران' در لندن برگزار کرده است.

عنوان نمايشگاه جلوه اى از فضاى رشد هنر امروز ايران است که در نوسانى ميان يأس و اميد به زندگى اش ادامه مى دهد.

تقريباً روزى نيست که اسمى از ايران در رسانه هاى غربى نباشد. با اين وجود کمتر ممکن است در اين يادآورى ها به ميراث هنر ايران و کمتر از آن به هنر معاصر اين کشور، به جز در زمينه سينما، اشاره اى بشود.

در ماه هاى اخير اما فروش آثار هنر معاصر خاورميانه در مراکز حراج  دوبى، لندن و پاريس رونق زيادى پيدا کرده است. آشنا شدن گالرى ها و دلالان آثار هنرى در غرب، از طريق اين حراج ها، با کارهاى هنرمندان اين منطقه و شناخت ارزش هاى آن به اين رونق افزوده است.

بنياد ميراث ايران، به منظور تقويت و توسعه اين روند نمايشگاهى از آثار سى نقاش ايرانى را با مجموعه اى نزديک به صد اثر در لندن برگزار کرده است.

شيدا ناوى گزيده اى از آثار ارائه شده در اين نمايشگاه را در آلبومى که در اين صفحه مى بينيد جمع آورى کرده است. 

سايت مرتبط:

بنياد ميراث ايران

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.