۲۶ فوریه ۲۰۰۸ - ۷ اسفند ۱۳۸۶
ریکّاردو زیپولی
بیش از سی سال از این که ونیز را به تصویر درآورم دوری جستم. تا ٩ نوامبر ٢٠٠٤، روزى که گذرم به کامپو سان سیلوسترو (campo San Silvestro) افتاد و متوجه تصاویری شدم که روی شیشه های پنجره های خانه ای مقابل کلیسا بازتاب داشتند که همان سان سیلوسترو بود.
در یکی از این پنجرهها، بازتاب قسمت مرکزی ناقوس که رنگ زرد طلایی داشت تقریباً تمام فضای دو شیشه را گرفته بود، و در سمت راست نوار ظریف آبی رنگی در مقابل آسمان پیدا بود که به شکل کوچکی تکیه داشت، در بالا سرخ فام و در پایین خاکستری. آن هم به نوبه خود بازتاب بام خانه ای بود.
این مجموعه چهره اى بد شکل و عجیب را به یاد مى آورد. من که تحت تأثیر این پیکره قرار گرفته بودم یک عکس انداختم و به تماشای بقیه دیوار پرداختم. دو پنجره دیگر توجه مرا جلب کرد که ناودان مستقیمِ تیره رنگی که در امتداد دیوار پایین میآمد آنها را از هم جدا میساخت. هر دو جفت شیشه کاملاً در سیطره بازتابهایِ مشابهی قرار داشتند، آنها هم به رنگ زرد طلایی اما با سایههایی تیرهتر و در این مورد فاقد پیکرهای مشخص.
به نظر فضایی میآمد آکنده از اشیاى ناشناخته که در هرج و مرجی از خطوط و رنگها آشفتهوار انبوه شدهبودند. سببسازِ آن تصویر، دیوارهای کناری کلیسا و مدرسه سابق تجّار شراب بود با پنجرهها و قابهایش. یک عکس دیگر انداختم.
از آن به بعد رابطه دیداری من با ونیز دگرگون شد. پس از آن که بازتابهای شوقآور و وسوسهانگیزی را کشف کردم و ده ها عکس انداختم، به این نتیجه رسیدم که شیوهای را برای نمایانگری شهر یافتهام که لذت به تصویر درآوردنش را آنطور که مى خواستم به من داده است.
از آنجا بود که با اعتقاد و اشتیاق وافر شروع به کار بر روی یک طرحِ عکاسی درباره ونیز کردم. در وهله اول، مسئله بر سر تعیین برخی گونههای نماها بود و تدوین شیوهای برای عکاسی که اعتبار طرح را تضمین کند. بازاندیشی در تجربههای اولیهام بسیار مفید بود خصوصاً به خاطر دو عامل: نور و زاویهبندی.
در واقع بازتابها در ارتباط با نقطه دید، متفاوت به نظر میآیند. اَشکال و رنگهای آنها با جا به جاییِ بیننده تغییر میکند و اگر بیننده نتواند خود را به نوعی سازنده آنها بداند حداقل میتواند به عنوان ترتیبدهنده آن اَشکال و رنگ ها تلقى کند.
نتیجه آن که رویت یک بازتاب مسئلهای است شخصی و هر کسی هر اندازه هم که به بیننده یک بازتاب نورى نزدیک باشد آن را به شکلى متفاوت و نه عینا مشابه دریافت میکند. شکل دیدن ما تنها زمانی براى دیگرى واقعیت پیدا مى کند که او خود در موضع ما قرار بگیرد. بنابراین میتوان گفت هر بازتابى که کسى کشف مى کند و آن را در عکسى ثبت میکند گریزنده و یگانه است.
همراه این گریزندگی در فضا، یک نوع بیثباتی در زمان هم وجود دارد که ناشی از نگارههای گذراست. تصویری که بازتاب یافته است در لحظههای گوناگون روز بر حسب این که نور آفتاب بر چه چیزی و چگونه بتابد متفاوت جلوهگر میشود. علاوه بر این، تصویر با ویژگیهای ثابتاش فقط تا مدت زمان کوتاهی پایدار میماند.
مجموعه این پدیدهها به من انگیزه داد و مشوقی شد تا در جهت نمایانگری عکاسانه ونیز تلاش کنم. بالاخره شیوهای را برای نگرش و بازنمایی شهر یافته بودم که در تضاد آشکار با توصیف واقعگرایانهای بود که از شهر شاهکاری ماندگار و تغییرناپذیر و مناسب با هر فصل و هر دورنمایی میساخت و مى توانست با چشماندازهای معمولی خود مرا از هرگونه سودای عکاسی دلسرد کند.
براى من، شهر در بازتابهایش خود را به صورت مخلوقی متفاوت، گذرا، فریبنده و گریزنده و آن چنان شکننده نشان مى داد که انگار هر لحظه خطر ناپدید شدنش هست. دگرگونیهای ناشی از این بازتابها حضور زندهای را القا میکرد که گویی ونیز، خود، از همان پنجرهها به بیرون مینگرد.
این شهر بازتاب یافته که روز به روز بیشتر دستآوردهای متنوعش را کشف میکردم از نظر شکل و رنگ با شهر واقعی متفاوت بود. چشماندازهای با شکوه و بی شکوه دچار دگرسانی هائى میشدند و اَشکال و رنگمایههای نامنظم، حتی درهم آشفتهای، به خود میگرفتند که کمترین تفاوت آن ها با واقعیت، قرار گرفتن راست به جای چپ و چپ به جای راست بود.
اینجنبه وهمآور از طریق برخوردهای وسوسهانگیز میان محیطهای متضادی که در همان فضای روی شیشه جا می گرفتند به اوج میرسید: بازتاب شهر گاهی با بعضی از عناصری که پشت شیشه ها در داخل ساختمان ها بودند در میآمیخت.
فضاهای برونی و فضاهای درونی جوری بر روی هم قرار میگرفتند که ماهیتهای متفاوتشان با هم آمیخته میشد: یکی پدیدهای بصری و دیگری نمایانگر واقعیتهای ملموس.
پیش میآمد که شکوهمندی یک گنبد پر زرق و برق رنسانسی در قاب پنجره های کهنه خانه زهوار دررفتهای قرار بگیرد؛ ترکیبی که هرگونه تفاوت طبقاتی و سلیقه اى را نفی میکند.
از این زاویه بصری که میدیدی شهر پراکنده شده بود، و حضورش را با این تکرارها در همه جا گسترش داده بود. ونیز به یک گالری هنری در فضای باز تبدیل میشد که در آنجا چشماندازهای بدیع و بیهمتایش به نمایش درمیآمدند.
بعضی از این چشماندازها نمایانگر گستردگی یک دورنمای معمولی بود. یعنی در بازتابها جزییات عناصری پدیدار میشد که نمیشد واقعیت همتراز آن را مشاهده کرد. این ها تماماً مرهون بازی های ویژه زاویه بندی بود که امکان این را به شیشه پنجره ها مى داد تا از بالا ببیند و آن چیزهایى را که از چشم رهگذر در پایین مستور است بازتاب دهد.
من با انتخاب این طرح، بایگانی عظیم عکسهای بازتابها بر روی شیشههای ونیز را به وجود آوردم. ساختار نمایشگاه هدفش نمایاندن هر چه بهتر نتایج این طرح است، یعنی عکسها به صورت جفت در معرض نمایش قرار میگیرند و هر یک از جفتها یک ویژگی دارد که هر دو تصویر را به یکدیگر پیوند میدهد.
این جهتگیری آغازین در طول کار شاهد پیوستتلفیقی مهمی بود. در واقع سال ها قبل، خیلی پیش از آنکه به بازتابهای ونیز فکر کنم، شروع کرده بودم به کار بر روی ترجمه و تفسیر اشعار مربوط به آینه در غزلهای میرزا عبدالقادر بیدل (١٦٤٤-١٧٢٠) شاعر شهیر، فیلسوف و عارفى که در هندوستان میزیست.
دشواری آثار بیشمار او در داستان فردی نماد یافته است که در آسیای مرکزی یکی از اشعار او را به هفتاد جور گوناگون تقسیر و بیان می کند، اما خود شاعر در خواب بر او ظاهر میشود و با گفتن این که هیچ یک از خوانشهای او درست نبوده است طردش میکند.نوعی گریزندگی که یادآور گریزندگی بازتابهاست.
از نظر "بیدل" دنیا همچون آینه است و تنها در آن است که میتوان به جستجوی رازهای جهان مطلق رفت و آن را دریافت. در سیاق چنین کلامی است که توانایی آینه در پذیرش بازتابِ واقعیتهای متفاوت ستایش میشود، و به این ترتیب میان فضاهای گوناگون، همانطور که در تصاویر بازتاب ها میبینیم، یک هماهنگی برقرار میشود.
چون مدت هاست که با موضوع بازتاب آشنایی دارم، ممکن است انگیزه پژوهش عکاسانه من درباره ونیز از خواندن اشعار بیدل ناشی شده باشد.
رهیافتِ میان تصاویرِ ونیز و اشعارِ بیدل، گذشته از پیوندهاى مفهومى، تداعى گرِ گرایش هاى ذاتى ونیز به مشرق زمین است که در این مورد از رابطه ویژه اى نشأت مى گیرد و آن این که تولید آینه شیشه اى در ونیزِ دوران رنسانس شکوفان بوده است و از آنجا به بسیاری نقاط دنیا، از جمله سرزمین های مسلمانان، راه یافته.
در مجموع چون منظور بیدل از آینه در توصیف هایش همان آینه شیشه اى است ( نه نوع کهن آن از فلز)، به این دلیل مى توان الهام های او را در ارتباط با نبوغ ونیزی دانست.
شرح حال ریکّاردو زیپولی
ریکّاردو زیپولی در شهر پراتو (Prato) در سال١٩٥٢ متولد شده است و از ١٩٧٥ زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه کافوسکاری (Ca’Foscari) در ونیز تدریس میکند. وی مؤلف آثار زیادی است و کار اصلی او بیشتر بر مسایل تاریخی و سبکشناسی در حوزه ادبیات فارسی متمرکز است.
زیپولی فعالیتهای زیادی در عرصه ترجمه انجام داده است؛ با توجه ویژهای به شاعران سبک هندی بخصوص بیدل دهلوی.
عکاسی را از سال ١٩٧٢ آغاز کرد. اولین نمایشگاه عکاسی او در انستیتوی هنرهای معاصر (Institute of Contemporary Art) در لندن در سال ١٩٧٦ برگزار شد. از آن به بعد آثار او در ایتالیا و خارج از آن در معرض دید عموم قرار گرفته و انتشار یافتند.
او در چهاردهمین بی یِنال هنری سان پائولو (Sao Paulo) در برزیل در١٩٧٧ شرکت کرد و یک نمایشگاه شخصی در گالری راه ابریشم (Silk Road Gallery) در تهران در ٢٠٠٥ بر گزار کرد.
این نوشته را رضا قیصریه برای کتاب ونیز در آینه که به مناسبت برپایی نمایشگاه منتشر شده، ترجمه کرده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ فوریه ۲۰۰۸ - ۷ اسفند ۱۳۸۶
م. آرش
ايران هنوز هم براى غربيان كشور پر رمز و رازى است كه، بسته به مخاطب شما، نامش با ستايش ويا نكوهش روبرو مى شود. نشر كتاب به زبان انگليسى در باره ايران در حال افزايش است و كمتر هفته اى است كه چند كتاب در باره ايران منتشر نشود. اگر به سايت هاى ويژه كتاب در اينترنت نگاه كنيم نام صدها كتاب را مى بينيم كه به نحوى به ايران مربوط اند.
يكى ديگر از پديده هاى نو در زمينه نشر كتاب، حضور مولفين ايرانى در ميان نويسندگان كتاب هاست.
در هفته هاى اخير تنها در بريتانيا چندين كتاب در باره ايران منتشر شده كه دوتاى آنها نوشته ايرانيان است.
فوران نشركتاب به زبان انگليسى در باره تحولات ايران در سه دهه گذشته سه دوره مشخص داشته است. در نخستين دوره در سال هاى اطراف انقلاب كتاب هايى كه نشر يافت بيشتر در باره برهه هاى بحران در تاريخ ايران، دلائل سقوط نظام سلطنتى، ريشه يابى و وقايع نگارى انقلاب، و چگونگى گذار به نظام جديد بود.
در دومين دوره كتاب هايى منتشر شد كه به تجربه حكومت اسلامى، دگرگونى هاى اجتماعى، حقوق انسانى، نابسامانى هاى جنگ و پيامدهاى آن، و خط مشى حكومت در دوران موسوم به سازندگى پس از درگذشت آیت الله خمينى مى پرداخت.
آمدن محمد خاتمى نگاه ها را به ايران تغيير داد و نوعى خوش بينى براى تغييرات اساسى سياسى، هر چند همراه با شك، درونمايه بسيارى از كتاب ها شد.
شايد بتوان گفت كه در سومين دوره يعنى در چند سال اخير به دليل افزايش ياس سياسى در ميان قشرجوان و دانشگاه رفته و توجه به برنامه هاى هسته اى ايران در غرب نشر كتاب در باره ايران به دو روند انجاميده:
الف- نشر كتاب هاى بسيار در باره هدف ايران از تلاش هسته اى و واكنش و گزينه هاى احتمالى غرب.
ب - نگاهى ديگر به گذشته ايران تا در پرتو آن بتوان به وضع موجود و آينده ايران نگاهى متفاوت داشت.
اگر خواسته باشيم موضوعى نگاه كنيم كتاب ها به كند و كاو در تاريخ، تحولات فرهنگى و اجتماعى مثل ادبيات، فيلم، نوانديشى دينى، رسانه هاى نو، تلاش زنان براى حقوق مساوى، زندگى اندرونى جوانان، بى رنگ شدن دين رسمى و يا پر رنگ شدن مناسك مذهبى مى پردازند.
از كتاب هايى كه در هفته هاى اخير در باره ايران چاپ شده چند كتاب به جهاتى جالب است. يكى از اين كتاب ها امپراتورى انديشه ، تاريخ ايران نوشته مايكل اكسورتى است. مؤلف زمانى ديپلمات بود و اكنون در دانشگاه اكزيتر در جنوب بريتانيا درس مى دهد.
انگيزه نوشتن كتاب پاسخ به اين سؤال بوده كه با توجه با اين كه مركز فرهنگ ايران گاهى در فارس و بين النهرين بوده و گاهى در خراسان و آسياى ميانه، و گاهى در آذربايجان؛ و با توجه به اين كه نفوذ فرهنگى ايران بسيار فراتر از مرزهايش، يعنى از تركيه عثمانى تا بغداد و آسياى ميانه و هند احساس مى شده، آيا مى توان گفت كه ايران در واقع يك امپراتورى انديشه بوده است؟
براى پاسخ دادن، نويسنده در كنار گزارش سياست و آبادانى و جنگ و دادگرى ها ويا ديوانگى هاى حكمرانان ايران، به روندهاى فكرى و فرهنگى ايرانيان در برون و درون مرزهاى متغير ايران از قديم تا امروز پرداخته است.
او با نگاهى دوستانه به ايرانيان و ايران گامى در شناساندن ايرانى نسبتا نزديك به واقع برداشته است، و آن هم در زمانى كه تلخى هاى خبرى روزمره، انگ فرهنگ را از نام ايران و ايرانى در برخى از جوامع مغرب زمين زدوده است. از اين مؤلف پيشتر نادرشاه، شمشير ايران كه زندگينامه اين پادشاه است نشر يافته است.
ايران از نگاه نويسندگان كتاب ديگرى است بر اساس چشم ديدها و نظرات نويسندگان و سياحانى كه در قرون مختلف به ايران رفته اند. گردآورنده و ويراستار اين مجموعه، ديويد بلو، زبان فارسى و تاريخ خوانده و سال ها خبرنگار بى بى سى بوده است.
اين كتاب با زمينه هايى به زبان ساده براى بسيارى كه فرصت نمى يابند صدها جلد خاطرات سياحان را بخوانند منظرى بديع و كم نظير فراهم مى كند و گزيده هاى نوشته هاى سياحان چون كوتاهند خواندن كتاب را، در دنياى بى حوصلگى هاى كنونى، آسان كرده است.
ديويد بلو كوشيده يك سويه نويسى هاى يونانيان را در باره ايرانيان تعديل كند. مثلا در برابر نوشته هاى اشيل، از نخستين نمايشنامه نويسان يونانى و از سربازان نبردهاى ايران و يونان، كه در نمايشنامه هايش در باره پيروزى بر خشايارشاه داد سخن داده، و ديويد بلو شعرى را از رابرت گريوز شاعر انگليسى آورده كه پاسخى باشد به بى پايگى رجزخوانى اشيل.
گردآورنده پس از نقل گزارش هاى يونانيان ديگرى مثل هرودوت و گزنفون، به قرون وسطى آمده و به سراغ كسانى مثل ماركوپولو و بعد ابن بطوطه رفته كه در زمان مغول از ايران ديدن كرده اند.
دوره بعد سياحان عصر صفوى اند كه تصويرهاى زنده و گويايى از دربار و زندگى باجلال و شكوه شاهان و زيبايى هاى ايران داده اند. تيره روزى هاى اصفهان پس از سقوط از زبان سياحانى چون كشيش كروسينسكى آمده كه توحش و قتل عامى بى بديل را نشان مى دهد. شيراز و وضع بى مثالش نيز در گزارش هاى كسانى چون ويليام فرانكلين آمده كه در ١٧٨٦ از شيراز ديدن كرده بود و در باره زيبايى زنان شيراز بسيار سخن گفته است.
از دوران قاجار و پهلوى و دوران انقلاب نيز چشم ديدهاى بسيارى در كتاب آمده است چون هر چه به دوران معاصر نزديكتر مى شويم بر روايت ها و ديدارها افزوده مى شود. جالب اين كه در كنار خيل خارجيانى كه از ايران گزارش كرده اند در اواخر اين كتاب چند گزارش هم از ايرانيانى مثل افشين مولوى و آذر نفيسى ديده مى شود كه به زبان انگليسى نوشته اند.
كتاب ديگرى هم كه بيشتر زبان دل نويسنده است و بايد آن را با اشتياق و از سر فرصت خواند عمرخيام: شاعر، شورشى، ستاره شناس است به قلم هژير تيموريان.
تيموريان با نثرى موجز، زيبا و روشن داستان زندگى خيام را باز مى گويد و نبرد او را با قشرى گرايان دينى و رنج هايى كه كشيده بيان مى كند. تيموريان تصويرى زنده از دنياى رويايى گذشته و روزگار دانش و خرد در بخارا و سمرقند و نيشابور و اصفهان مى دهد و با خلاقيت يك نويسنده به جزيياتى مى پردازد و فضايى مى آفريند كه انگار خود او در آن زمان مى زيسته است.
نويسنده از آشنايى ادوارد فيتزجرالد با خيام داستان هاى گيرايى دارد و در باره اهميت ترجمه فيتزجرالد در شناساندن خيام به غربيان بسيار نوشته و بعد بافروتنى ترجمه ديگرى از رباعيات خيام را در كنار متن فارسى رباعيات ارائه كرده است. سرنوشت خيام و سوالاتى كه او در رباعياتش طرح كرده در روزگار ما هم همچنان نيازمند پاسخ است.
نوشتن زندگينامه از كارهاى دشوارى است كه در زبان فارسى توجه چندانى به آن نشده زيرا مصالح آن در اختيار نيست.
خاطره نويسى در زبان فارسى چندان باب نبوده؛ براى بسيارى مصاحبه دادن درباره زندگى خصوصى و سياسى خوشايند نيست و در نتيجه زندگى نامه نويسان معمولا مى كوشند تا بر اساس منابع ديگر و به قدرت نيروى تخيل خود تصويرى از شخص مورد نظر ارائه دهند.
در كشور هايى كه تبادل اطلاعات آسان است، و سياستمداران بى آنكه خواسته باشند به انحصار رسانه اى تكيه كنند، خود را در معرض پرسش و پاسخ مى گذارند شايد نوشتن زندگينامه يك سياستمدار آسانتر باشد. اما سياستمداران ايران تا كنون كمتر با نوشتن زندگينامه اى كه ستايشنامه نباشد موافقت كرده اند و از همين رو نوشتن كتاب در باره سياستمدار زنده، رنج نويسنده را دشوارترهم مى كند.
و اين دقيقا كارى است كه كسرا ناجى بدان پرداخته و كتابى با نام احمدى نژاد: تاريخ سرى رهبر راديكال ايران نوشته است. با اين كه آقاى ناجى نتوانسته با رئيس جمهور مصاحبه كند، بر اساس گفتگو با مشاوران و روزنامه نگاران و رسانه ها و كتاب هايى كه نوشته شده جوانب مختلف زندگى او را از كودكى تا دوران نوجوانى و بعد درگيرى در سياست تا رسيدن به رياست جمهورى ايران به بررسى گرفته است.
با توجه به اين كه آقاى ناجى در دو سه سال گذشته در ايران زيسته و از نزديك با اوضاع ايران آشنائى دارد، توانسته به جزئياتى بپردازد كه براى بسيارى از خارجيان شناخت آن آسان نيست. مى توان گفت كسرا ناجى كتابى خواندنى در باره رييس جمهورى ايران و سياست هاى او نوشته است و توانسته حسى را كه بسيارى از ايرانيان پس از انتخابات داشتند و واكنشى را كه سخنان او در باره مسائل ايران و جهان برانگيخته، به روشنى منعكس كند.
The Empire of the Mind, A History of Iran
Publisher: Hurst & Company, London
Persia through writers’ eyes
Publisher: Eland, London
Omar Kayyam: Poet, Rebel, Astronomer
Publisher: Sutton Publishing, England
Ahmadinejad: The Secret History of Iran’s Radical Leader
Publisher: I. B.Tauris, London
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۵ فوریه ۲۰۰۸ - ۶ اسفند ۱۳۸۶
کشور بدون تصویر دیگر نمی تواند لقب مناسبی برای افغانستان باشد. چرا که در ٦ سال گذشته رسانه های دیداری در اين كشور رشد قابل توجهی داشته اند. گذشته از تلویزیون و سینما که مردم از ده ها سال قبل با آن آشنا بوده اند، استفاده از شبکه های تلویزیونی ماهواره ای، شبکه ها ی تلویزنی کابلی وا ینترنت پدیده هایی کاملاً جدید به شمار می روند.
تا کنون به غیر از شبکه سراسری دولتی ١٠ شبکه تلویزیونی دیگر که شبکه های خصوصی خوانده می شوند ایجاد شده که اکثر آنها پخش ٢٤ ساعته و تعدادی نیز پخش ماهواره ای دارند. و قرار است بزودی تعدادی شبکه دیگر نیز به این جمع افزوده شود.
محتوای برنامه های این شبکه ها را عمدتاً برنامه هاى خبری، آموزشی و سرگرم کننده تشکیل می دهد که اغلبً مجریان کم سن و سال دختر و پسر آنها را گردانندگی می کنند.
اما مردم به دنبال تماشای چه نوع برنامه هایی هستند؟ امکاناتشان برای دیدن برنامه های دلخواهشان چقدر است و چه محدودیت هایی در این زمینه وجود دارد؟
شرایط ناپایدار سیاسی و مسایل امنیتی در افغانستان و تآثیر مستقیم آن بر زندگی روزمره مردم در سه دهه اخیر، دنبال کردن برنامه های خبری را به صورت یک سنت دیرینه درمیان مردم افغانستان درآورده و بدین ترتیب این برنامه ها به خصوص در میان مردان بینندگان زیادی دارند.
اما زن ها، کودکان، جوانان و نوجوانان تماشای موسیقی، فیلم، و سریال و داستان های دنباله دار را بر برنامه های سیاسی ترجیح می دهند. فیلم های مستند حیات وحش، کارتون ها ، برنامه های ورزشی و آموزشی نیز علاقه مندان خاص خود رادارند.
در این میان سریال های تلویزیونی بیشترین بیننده را از آن خود کرده است. این سریال ها بیشتر محصول کشورهای هند، ایران، ترکیه، ژاپن، کره و بعضاً آمریکا هستند که ٣ تا ٤ بار در طول شبانه روز نیز باز پخش می شوند.
همانطور که ایرانی ها در قسمت کتاب و مطبوعات تسلط فرهنگی خود را در کشور افغانستان گسترش داده اند درعرصه سینما برتری از آن هندی هاست. دلیل این امر شاید مآنوس بودن بیشتر مردم افغانستان با سینمای هند باشد.
از عمر پخش سریال های خارجی به شکل کنونی فقط دو سال می گذرد اما گستردگی پخش این سریال ها به حدی است که در بسیاری اوقات هر کانالی را که انتخاب کنی چشمت به ساری های (لباس سنتی زنان هندی) بلند و رنگارنگی می افتد که بر قامت بازیگران جوان هندی خودنمایی می کند و یا عده ای مشغول عبادت و یا هم درحال رقص و آواز هستند. گاهی نیز روابط مخفیانه دخترها و پسرها و بعضاً صحنه های هم آغوشی هر چند به صورت نیمه سانسورو یا تار به نمایش در می آید.
اما محور اصلی داستان در این سریال ها عموماً به تصویر کشیدن مسایلی از قبیل رقابت ها، چشم و هم چشمی ها، کینه توزی ها و دوستی ها، و روابط اعضای یک خانواده پرجمعیت با یکدیگر، مانند رابطه عروس ها با یکدیگر و مادر شوهر و روابط فرزندانشان با یکدیگراست که با ماجراهایی عاشقانه و یا غم انگیز همراه می شود.
اینها درست همان ماجراهایی است که برای بسیاری از خانواده های افغان اتفاق افتاده و اعضای خانواده بارها آنرا تجربه کرده اند. گویی داستان زندگی خود آنهاست که در مکانی دیگر اتفاق افتاده و بازیگرانی نقش آنها را بازی کرده اند.
شاید همین تشابه در روابط خانوادگی و فرهنگی بین مردمان دو کشور و به خصوص تشابه در نوع زندگی پرجمعیت و شلوغ که تقارن عینی با خانواده های افغان دارد باعث شده که تب سریال همه را بگیرد و آنها را ساعت ها پای تماشای تلویزیون میخکوب کند. یکی پس از دیگری، وقتی این کانال تمام شد کانال بعدی!
مشکل برق را نیز چینی ها حل کرده اند. تولید تلویزیون های کم مصرف و ارزان ویژه افغانستان که با برق ١٢ ولت یک باطری کار می کند حتی به خانواده های فقیر و بی بضاعت این امکان را داده که از تماشای تلویزیون بی بهره نمانند.
دلیل دیگر محبوبیت این سریال ها دوبله آنها به زبان های فارسی، دری و پشتوست که گرچه با اشکالات زیادی از نظر فن دوبلاژ مواجه است كه انتقادات زبان شناسان را نیز بر انگیخته؛ اما در مقایسه با دو سه سال پیش که یا به زبان اصلی پخش می شدند و یا ترجمه به صورت روایی (Narration) و فقط با صدای یک شخص به جای همه کاراکترهای فیلم اجرا می شد جذابیت بیشتری برای بینندگان دارد.
اما از جانب دیگر پخش این سریال ها باعث نگرانی والدین از وضعیت درس و تحصیل فرزندانشان شده و از تأثیر این سریال ها بر تربیت و اخلاق و ارزش های دینی آنها بارها گله و شکایت کرده اند.
عده ای نیز پخش این سریال ها را ترویج بت پرستی خوانده اند و عده ای دیگر تهاجم فرهنگی! عده ای هم از این می ترسند که چشم و گوش زنان و جوانانشان باز شود. مبادا روزی کلمه طلاق را از زبان زنان خود بشنوند. مبادا پسران و دختران آنها نیز عاشق شوند و یا ازخانه فرار کنند. اینها دغدغه هایی است که باعث می شود والدین اینگونه سریال ها را غیر اخلاقی و مبتذل بخوانند و محدودیت هایی برای فرزاندانشان ایجاد کنند.
بر همین اساس دولت تلویزیون ها را از پخش صحنه های به تعبیر آنها مغایر با ارزش های دینی و فرهنگی جامعه منع کرده و تلویزیون ها نیز بیش از گذشته اقدام به سانسور این صحنه ها می کنند.
البته در بیشتر موارد سانسور نه به معنای حذف بلکه محو و تار کردن قسمت هایی از بدن برهنه زنان است که گاهی با حرکت بازیگر آن صحنه ها هم برای لحظاتی از کمند سانسور می رهد.
بسیاری از کارشناسان معتقدند اين عمل باعث تحریک بیشتر جوانان و نوجوانان به دیدن صحنه های مشابه و حتی عریان تر به دور از چشم والدین از طریق کامپیوتر، CD و DVD و یا در رستوران ها، قهوه خا نه ها و آیسکریم خانه ها (بستنی فروشی ها) می شود.
رونق بازار CD و DVD نیز به علت عدم وجود قانون کپی رایت و قانون مشخص داخلی و همچنان قیمت خیلی ارزان آنها باعث شده که جوانان به جدید ترین محصولات سینمایی کشورهای دیگر از جمله محصولات هاليوود، باليوود، فیلم های ایرانی و حتی محافل شخصی، پارتی ها و عروسی هایی که به نحوی غیر قانونی در کشورهای همسایه تکثیر شده اند دسترسی داشته باشند.
به عنوان مثال در این اواخر فیلم سینمایی "کاغذ پران باز" (باد بادک باز) که در خارج از افغانستان روی پرده سینماها رفت، خشم عده ای از مقامات افغان را بر انگیخت و در پی آن دولت پخش و نمايش آنرا غیر قانونی اعلام کرد و نسبت به عواقب آن هشدار داد؛ اما CD این فیلم اکنون در میان مردم دست به دست می گردد و بسیاری از مردم آنرا دیده اند.
گذشته از تلویزیون، استفاده از شبکه های ماهواره ای و کابلی و همین طور اینترنت به سرعت رو به گسترش است.
در گزارش مصور این صفحه، مینا شایسته با تعدادی از افغان ها كفتگو کرده و نظر آنها را در باره برنامه مورد علاقه شان جویا شده است
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ فوریه ۲۰۰۸ - ۱ اسفند ۱۳۸۶
داريوش رجبيان
در بریتانیا هرگونه تبعيض عليه معلولان را قانونی که سال ١٩٩٥ ميلادی تصويب شد، جرم می شمارد. این قانون فراهم سازان هر نوع خدمات را موظف می کند که شیوه دسترسی افراد معلول به آن خدمات را نيز پيش بينی کنند.
در نتيجه، هم اکنون همه ٨٠٠٠ دستگاه اتوبوس شهر لندن پله های فلزی سراشيبی دارند که برای ورود صندلی های چرخدار معلولين باز و بسته می شود؛ پله های سراشيبی در برابر اماکن همگانی نيز بيش از پيش ديده می شود؛ ورزشگاه ها امکانات ويژه معلولين را فراهم کرده اند؛ در اطراف ساختمان ها و فروشگاه های بزرگ و فرودگاه ها فضای بازی برای توقف خودروهای معلولين اختصاص داده شده است و ظاهرا معلولين بيش از هر دوره ديگر از تسهيلات مختلف برخوردارند.
اما رعايت حقوق ناتوانان برای طراحان تارنماها و فراهم سازان خدمات اينترنتی سهل و ساده نيست و هنوز بيشتر کافه های اينترنتی و تارنما ها برای استفاده افراد معلول از آنها سازگار نيستند.
دو سازمان، یعنی موسسه ملی سلطنتی نابينايان و کميسيون حقوق معلولين بريتانيا (که اکنون جزئی از "کميسيون حقوق بشر و برابری" است)، از فراهم سازان خدمات اينترنتی خواسته اند که در رعايت قانون جلوگيری از تبعيض عليه معلولين بکوشند و در مشورت با آنها موانع موجود بر سر راه استفاده معلولين از اينترنت را برطرف کنند.
برای رعايت مفاد قانون، نرم افزارهايی ساخته شده است که دسترسی به اينترنت برای افراد نابينا يا نيمه بينا، کوررنگ، ناشنوا و نيمه فلج را ميسر کرده است. اما تنها تعداد اندکی از کافه های اينترنتی اين نرم افزارها را روی دستگاه های خود نصب کرده اند. چون به گفته کيت تورنر، مدير کافه اينترنتی ويژه معلولين در شهر تروبريج انگليس، هزينه نصب همه نرم افزارها بسيار گزاف است.
او در باره امکانات موجود در اين کافه اينترنتی می گويد: "برای افراد نابينا يا نيمه بينا ما صفحه خوان ديجيتال داريم. در واقع، اين نرم افزار صفحه را با صدا برای کاربران نابينا می خواند. البته، ياد گرفتن نحوه کاربرد اين نرم افزار زمان می خواهد و کاربران ما پس از مدتی به آن خو می گيرند. يکی از افراد نابينا که از مدت ها پيش از کاربران ما بود، با استفاده از اين نرم افزار تارنمای خودش را ساخته است. شماری از کاربران ما قادر به کنترل دست و انگشت های خود نيستند. برای آنها ما دسته فرمان داريم که مرور صفحه رايانه را برايشان آسان تر می کند. برای معلولينی که فقط می توانند دگمه موشواره (ماوس) را فشار دهند، يک برنامه مناسب ديگر هم داريم.
"جاوس" نام صفحه خوانی است که می توان آن را برای کاربرد آزمايشی سی روزه از تارنمای آن پياده کرد. اما آنانی که ضعف بينايی دارند، به نحوی ساده تر و بدون هزينه، می توانند با اجرای این گام ها:
View>Text>size>Largest
روی "اينترنت اکسپلورر" حروف صفحه را درشت تر کنند.
افراد نيمه بينا همچنين می توانند ذره بين های ويژه ای را روی صفحه رايانه نصب کنند که حروف را به مراتب درشت تر نشان می دهد.
طراحان تارنما ها همچنين موظف اند گفتارها را همراه با نوشتار آن منتشر کنند، تا افراد ناشنوا هم به آن دسترسی داشته باشند. اين موردی است که در بيشتر تارنماها به آن توجه نشده است.
گزارش هاى تصويری اين صفحه در باره يکی از کافه های اينترنتی معلولين در بريتانياست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ فوریه ۲۰۰۸ - ۳۰ بهمن ۱۳۸۶
عزيز معتضدى
"مرد سپس مدتى او را نگريست و ناگهان دست هايش را پيش برد. دست هاى زن را گرفت."
اين روزها سرگرم خواندن ترجمه هاى مختلفى از داستان كوتاه بانو با سگ ملوس بودم. دوستم لون هفتوان كه پيش از اين نمايشنامه هاى سه خواهر و مرغ دريايى از چخوف را در مسكو و تورنتو به روى صحنه برده مى خواهد كه بر اساس اين داستان نمايشنامه اى بنويسيم.
متن هاى فارسى، انگليسى و فرانسه و، با كمك لون، روسى كتاب را براى يافتن زبان مناسب گفتگوها مرور مى كردم. اين مقايسه ها مرا به قلمرو ديگرى برد. قلمرو آشنائى كه شيرين كارى هاى مميزى فرصتى به مرور و ارزيابى كيفيت ترجمه نمى دهد. اين يادداشت كوتاه در همين زمينه است.
جمله اى كه در ابتداى مطلب آورده ام از بانو با سگ ملوس در مجموعه بهترين داستان هاى كوتاه چخوف؛ گزيده، ترجمه و با مقدمه احمد گلشيرى، است كه در سال ١٣٨١ توسط انتشارات نگاه روانه بازار شده است.
همين جمله در جلد دوم مجموعه آثار چخوف، ترجمه سروژ استپانيان، انتشارات توس، ١٣٧٠ اين طور آمده است: "گورف به او خيره شد و لحظه اى بعد ناگهان او را در آغوش خود فشرد و لب هايش را بوسيد."
و همين جمله بار ديگر در همان سال ١٣٧٠ در كتاب چخوف، چخوف نازنين، از نشر قطره، به ترجمه بهزاد بركت و ويراستارى هرمز رياحى به اين صورت است:" گورف به او خيره ماند و بناگاه در آغوشش كشيد و لب هايش را بوسيد."
به طورى كه ملاحظه مى كنيد، گورف در فاصله سال هاى ١٣٧٠ تا ١٣٨١ در رفتارش تجديد نظر مى كند و در محضر خواننده فارسى زبان داستان خود از بوسيدن آنا صرفنظر كرده و به گرفتن دست او رضايت مى دهد.
در روزهاى اول انقلاب مسئولانى كه، با وجود شور و اشتياق عمومى به تغييرات در شئون مختلف اجتماعى از جمله در امور فرهنگى، جامعه را هنوز آماده وضع مقررات جديد به نحو مطلوب خود نمى ديدند براى نمايش فيلم هاى سينمايى خارجى از تلويزيون دولتى با مشكل مواجه بودند. در آن هنگام اين بحث مطرح شد و در روزنامه ها هم بازتاب داشت كه آيا امكان فنى آن هست كه رد و بدل شدن بوسه ميان همفرى بوگارت و اينگريد برگمن را به دست دادن آن ها با يكديگر تبديل كرد.
ريزش هاى به ظاهر بى ضرر كلمات و يا تغيير آن ها به كلمات ديگر براى نويسندگانى كه روى هر كلمه نثر خود تا مرز غير قابل جايگزين بودن كلمات انديشه مى كنند مسلمأ به تماميت آثار لطمه مى زند. ميلان كوندرا در اين باره مى گويد: " از زمان مادام بوارى تا امروز هنر رمان برابر با هنر شعر شده است، و براى رمان نويس (هر رمان نويسى كه ارزش اين نام را داشته باشد) هر كلمه نثر امضايى يگانه همچون هر كلمه شعر است."
با اين همه ترجمه آثار همين نويسنده كه بعضى از آن ها به چاپ هاى متعدد رسيده دستخوش مميزى هاى ناگزير و سليقه اى مى شود.
در رمان شوخى اثر اين نويسنده به ترجمه خانم فروغ پورياورى و ويراستارى آقاى جمشيد ارجمند فصل چهارم از بخش پنجم كتاب به كلى حذف شده است. مترجم و ويراستار چاره را در آن ديده اند كه در همين فصل با حروف مجزا خواننده را به طور سربسته از اتفاقات غير قابل ترجمه اى كه ميان دو تن از شخصيت هاى داستان لودويك و هلنا مى گذرد آگاه كنند و با گوشه چشمى به شگرد خود نويسنده كه اصطلا حأ آن را دخالت در متن مى خوانند، نتيجه بگيرند كه در اين فصل لودويك:"...از پوچى سرنوشت خود آگاه مى شود."
اشاره هاى جزئى جنسى هم در قسمت هاى ديگر كتاب حذف و به جاى آن از نقطه چين استفاده شده است كه البته در مقايسه با جملات اصلاحى بى ربطى كه در بعضى ترجمه هاى ديگر به نام نويسنده تمام مى شود دست كم شيوه امانت دارانه ترى ست.
در دورانى كه به نام اصلاحات از آن ياد مى شود اين بحث در روزنامه هاى اصلاح طلبان مدتى به طور جدى مطرح شده بود كه به جاى كتاب ها بهتر است مميزى از ميان برود. اما اصلاح طلب هاى اندكى محافظه كارتر و آگاه به دست برتر جناح رقيب، در مقابل ياران خود اين طور استدلال مى كردند كه مميزى هرگز حتى در پيشرفته ترين جامعه هاى غربى هم از ميان نمى رود، پس بهتر است اجازه بدهيم بماند، به شرط اين كه محدود به موارد معدود و مشخص باشد.
اما به نظر نمى رسيد مميزى حتى بپذيرد كه محدود به موارد معين و مشخص شود، موضوع بحث هم تنها ميدان چالش ميان اصلاح طلبان و اصول گرايان نبود، كما اين كه مترجم صاحب نام و توانايى مانند نجف دريابندرى در همين زمان به يكى از روزنامه هاى اصلاح طلب گفت هنگام ترجمه آثار غربى با توجه به ظرفيت هاى اخلاقى جامعه و اكثريت نسل جوان آن به صلاحديد خود قبل از ارائه اثرش به مميزى كتاب مطالبى را اگر لازم باشد حذف مى كند.
ايرانيان اهل تعارف هستند. اعتراف به خود سانسورى مترجم برجسته اى مثل آقاى دريابندرى را شايد بايد به حساب تعارفى گذاشت كه اين بزرگان با مميزى و مميزان خود مى كنند.
آيا ما نسل خوشبخت ترى بوديم؟
در سال هايى كه من به دبيرستان مى رفتم ترجمه آقاى دريابندرى از وداع با اسلحه همينگوى دل و دين از جوان هاى عاشق رمان هاى نو مى ربود. چه غم انگيز است تصور دو دلداده مثل فردريك هنرى و كاترين باركلى كه در بستر سوزان عشق خود دم به دم با هم دست مى دهند. البته در آن دوران خطر اين نوع سانسور وجود نداشت.
در بانو با سگ ملوس به تر جمه آقاى گلشيرى، آنا سرگه يوناى پشيمان از" دست دادن" با گورف، گله مى كند كه احترامش با اين كار قبل از هر كس نزد خود گورف از بين رفته ، و از اين رو احساس مى كند فريب شيطان را خورده، و گورف طى نيم ساعت سكوت در حالى كه هندوانه مى خورد نمى داند به او چه بگويد.
در اين نسخه گاهى جمله هاى روشن هم به صورت سربسته ترجمه شده اند. مثلأ در دوترجمه قبلى، اين جمله از زبان گورف خطاب به آنا با ترجمه هاى انگليسى و فرانسه مطابقت دارد:
ترجمه سروژ استپانيان:" برويم به هتل شما."
ترجمه بهزاد بركت:"برويم به اتاق شما."
در ترجمه انگليسى اين جمله واژه " Hotel" به همين صورت آمده، در ترجمه فرانسه از واژه"Chez" .استفاده شده كه " اتاق" براى آن معادل مناسبى ست، اما همين جمله در ترجمه آقاى گلشيرى به اين صورت درآمده: "خب، بريم ديگه."
پاسخ به اين سوال كه آيا لزومى دارد به هر قيمتى دست به ترجمه آثار بزرگ ادبى زد يا از اين كار دست شست از نظر آقاى منوچهر بديعى بعد از كار سترگش بر روى رمان اوليس اثر جيمز جويس منفى است. اين مترجم بلند همت با وجود موفقيت در انتشار بخش هفده شاهكار نويسنده ايرلندى اخيرأ گفت كه از انتشار حاصل زحمت چندين ساله اش ظاهرأ براى هميشه نااميد شده است.
براى چخوف، طنزپرداز بزرگ، تغيير رفتار فرصت طلبانه گورف بعد از يك قرن حضور در عرصه ادبيات مدرن دنيا شايد طنز تلخى باشد. اما براى همينگوى، پروست، تولستوى، داستايوسكى ، فلوبر و هر نويسنده بزرگ ديگرى كه به قول كوندرا ارزش اين نام را دارد، چه آن هايى كه به تاريخ ادبيات پيوسته اند و چه آن هايى كه در قيد حيات هستند، تغيير رفتار شخصيت هاى آثارشان به ميل مميزى و مميزان خنده آور نيست.
با این همه مترجمان حرفه ای برای آوردن آثار بزرگ ادبیات جهان به قلمرو زبان فارسی در سال های بعد از انقلاب از هنر و همت خود مایه گذاشته اند. آقای مهدی سحابی سال های متمادی از عمر خود را صرف ترجمه اثر عمده مارسل پروست در جستجوى زمان گمشده کرده که جایش در میان بزرگترین رمان های قرن بیستم در زبان فارسی خالی بوده و آن را در ده جلد به چاپ سپرده است. کوه جادو یکی از مهم ترین آثار توماس مان توسط دکتر حسن نکو روح به فارسی درآمده و منتشر شده است. ترجمه های آقای دریابندری از تواین، فاکنر و همینگوی چندین نسل ازخوانندگان فارسی زبان را مجذوب نویسندگان بزرگ امریکایی کرده است.
خوانندگان آثارِ بزرگِ ادبياتِ دنيا را عمومأ به زبان مادرى خودشان مى خوانند. حتى كسانى كه چند زبان زنده دنيا را به خوبى مى دانند، از لذت خواندن ترجمه اى خوب به زبان مادرى خود آسان نمى گذرند. كتا ب ها را با درخت ها مقايسه كرده اند، صفحاتشان را هم در بسيارى از زبان ها از جمله زبان فارسى برگ مى خوانند. برگ ها با تغيير فصل ها مى ريزند، اما درخت اگر زنده باشد باز هم برگ مى دهد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ فوریه ۲۰۰۸ - ۲۹ بهمن ۱۳۸۶
آذر آهنگر
فرهاد دریا سال هاست که برای علاقمندانش، پر انرژی و تازه نفس آواز می خواند و انواع مختلف موسیقی را تجربه می کند.
نخستین حضور دریا بر صحنه های رسمی در افغانستان برمی گردد به سال ١٣٥٨ خورشیدی. اما آن گونه که خود او می گوید فراگیری موسیقی و تهیه آهنگ را از ده سال پیش تر از آن آغاز کرده بود.
فرهاد دریا نه تنها در میان افغان ها بلکه در میان ایرانی ها و تاجیکستانی ها نیز مشهور است و مردم از نقاط مختلف در کنسرت هایش جمع می شوند و برایش هورا می کشند.
او قبل از آنکه در سال ٢٠٠٣ برای اجرای یک کنسرت به افغانستان بیاید، سیزده سال را در بیرون از کشورش به سر برد؛ سال هایی که تاثیر عمیقی بر کار هنری اش گذاشت و او را با شیوه های مدرن موسیقی و نیز راه های معرفی موسیقی افغانستان به دیگران آشنا کرد.
فرهاد دریا، به گفته خودش، همواره در کارهای هنری به دنبال چیزهای نو و تازه بوده است. شاید به همین سبب از جمله انگشت شمار آوازخوانان افغان است که همواره تازه و شنیدنی باقی مانده است.
در طی بیش از سه دهه کار هنری، دریا شیوه های گونه گون موسیقی را آگاهانه و به گفته خودش همراه بامسئولیت تجربه کرده است.
فرهاد دریا موسیقی سنتی را خوب می داند و از همین رو زمانی به سمت کلاسیک و نیمه کلاسیک رفت، بعد غزل و تغزل را تجربه کرد، در اوایل دهه ٦٠ خورشیدی موسیقی مردمی و محلی را با موسیقی نو غربی آمیحت و به سوی موسیقی پاپ غربی رفت و با گروه "باران" که در آن زمان از شهرت زیادی در افغانستان برخوردار بود این کار را آغاز کرد، و اکنون به موسیقی خود بعد جهانی تری داده است.
در واقع، آن چه کارهای اخیر فرهاد دریا را از کارهای قبلی اش متفاوت می کند، تلفیق موسیقی شرق و غرب است. تعبیری که خود دریا برای آن به کار می برد، "آمیزش جان عرفان با هیجان راک" است که می گوید "از یکی عشق را به امانت گرفته و از دیگری وزن را."
نخستین کار فرهاد دریا در زمینه تلفیق موسیقی شرق و غرب ساخت آهنگی به نام "سلام علیک" بود که در سال ٢٠٠٧ یک جا با پیتر مه فی، ستاره مشهور راک آلمان اجرا کرد.
این آهنگ از سوی مردم مختلف در سراسر جهان و در داخل افغانستان با گرمی استقبال شد و راه را برای کارهای بیشتر دریا در این عرصه باز کرد.
آهنگ "سلام علیک" پیام بزرگ جهانی شدن را به همراه دارد و در جایی از آن می گوید:
"دوست ای دوست بگو بر همه، ای مردم خوب
که نه از شرق و شمالم، نه هم از غرب و جنوب
خانه ام مشرق شور غزل مولاناست
منزلم مغرب اندوه پر از رنگ غروب
بنویسید نشانی مرا: خانه ی دوست
که نه از سنگ بنا گشته، نه از خشت و نه چوب
چار سویش همه بی رنگ، به بی رنگی عشق
من نه از شرق و شمالم، نه هم از غرب و جنوب....."
فرهاد دریا باور دارد که هنرمندان در شرایط کنونی بیشتر از سیاستمداران قادر هستند افکار عامه را تغییر دهند و جوامع را به سوی بهزیستی راهنمایی کنند. در همین زمینه، فرهاد دریا و سیزده هنرمند دیگر از سراسر جهان طرح پروژه ای را به نام دیدارها یا (Encounters) ارائه کردند.
این هنرمندان براساس این طرح، سفرهای هنری به کشورهائى انجام می دهند که با چالش های بشردوستانه، اجتماعی و محیط زیستی روبرو هستند.
آلبوم (هه!)، تازه ترین مجموعه آهنگ های فرهاد دریا بزودی راهی بازار می شود. دریا می گوید موسیقی این آلیوم بیش از نود درصد با کارهای قبلی اش تفاوت دارد.
فرهاد دریا این آلبوم را و به ویژه یکی از آهنگ های آن را که "نزدیک شدن" نام دارد با فراخوان اتحاد و وحدت ملی تهیه کرده و می گوید تلاش دارد با این کار، "فاصله ها را از میان مردم بردارد."
فرهاد دریا در انتخاب نام آلبوم دقت و ظرافت خاصی را به کار برده است. او می گوید این نام را به این دلیل انتخاب کرده که هیجان و شتاب بازسازی و کار را نشان می دهد.
به تعبیر فرهاد دریا، (هه!) صدایی است که کارگران در جریان مثلا بیل زدن و یا آجر دادن به یکدیگر از سینه بیرون می دهند و با این کار از یک سو از خستگی خود می کاهند و از سوی دیگر به کار خود شتاب می دهند.
آلبوم (هه!) یازده آهنگ جدید فرهاد دریا را در خود جا داده که به گفته او تهیه آن بیش از دو سال و نیم وقت برده است. آهنگ های این آلبوم به گفته دریا در استودیوهای مختلف از جمله در آمریکا، آلمان، ترکیه و افغانستان ضبط شده است.
در گزارش مصور اين صفحه، فرهاد دريا در گفتگو با آذر آهنگر در مورد آلبوم (هه!) و کارهاى هنرى خود مى گويد و بخش هائى از آهنگ هاى آلبوم جديد او را نيز مى شنويد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ فوریه ۲۰۰۸ - ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
عبدالفتاح شفيع يف
سرمای بسيار شديدی که در زمستان جاری بسياری از کشور های شرقی را فرا گرفته، در نيم قرن اخير بی سابقه ارزيابی شده است. اين سرما منطقه پهناوری از آسيای ميانه وافغانستان گرفته تا ايران و چين را به چالش کشيده است و خبرگزاری ها از مرگ و مير مردم و احشام در کشور های فقير اين گستره خبر می دهند.
در تاجيکستان که فقيرترين کشور شوروی پيشين محسوب می شود، موج سرما بحران فراگير انرژی را به همراه آورده و زندگی روزمره مردم کشور را مختل کرده است.
اکنون سرما به آهستگی تاجيکستان را رها می کند، اما ظاهرا بحران انرژی ماندگار است. به گونه ای که اکنون نيروی برق برای ساکنان پايتخت تاجيکستان هم جيره بندی شده است و فقط ده ساعت در طول شبانه روز خانه های مردم می تواند روشن و گرم بماند. بسياری از مناطق ديگر، به ويژه روستا ها از برق به کلی محروم شده اند.
مقصر اين بحران رسما سرمای کم نظير منطقه عنوان می شود. بر اثر سرما، آبی که به سد نارک می ريخت و برق بخش عظيمی از کشور را تامين می کرد، يخ بست. در نتيجه، ميزان آب آب انبار (سد) نارک پايين آمد و در عين حال، نياز مردم به برق به مراتب بالا رفت. سرمای قهرتون (زمهرير) همچنين باعث شد که کشورهای همسايه حجم برق انتقالی به تاجيکستان را کاهش دهند، چون خود آنها نيز با سرمای غيرمعمولی دست و پنجه نرم می کنند.
اما دانستن اين موضوع درد مردم را دوا نمی کند. تنها چيزی که آنها می خواهند، پايان هر چه زودتر سرما و ظلمت زمستان است. افرادی که لرزه های هولناک را قبلا تنها در سيبری روسيه تجربه کرده بودند، اکنون به همان شيوه، نه تنها در خيابان ها، بلکه در خانه های سرد و تاريک خود نيز می لرزند.
بر اثر بی برقی و مشکل تردد، قيمت مواد غذايی و سوخت بالا رفته و پس اندازهای ناچيز مردم صرف خريد غذا و سوخت و دارو می شود. سرما افراد زيادی را بسترى كرده اما بيشتر بيماران رخت خانه را بر بستر بيمارستان ترجيح داده اند چون می دانند که وضعيت در بيمارستان ها بدتر است.
در زايشگاه ها بعضى نوزادان بر اثر نبود گرما و برق چشم بر جهان ناگشوده بربستند. دليل مرگ و مير نوزادان را بعضى کارشناسان سرما و نبود برق عنوان کردند، اما اين ادعا از سوی مقامات تکذيب شده است.
بيشترين رنج زمستانی را ساکنان بناهای چندين طبقه می بينند. در اين ساختمان ها آسانسور ها از کار افتاده اند و تلمبه برقی هم چهارده ساعت در شبانه روز خاموش است. آب در لوله ها يخ زده و بسياری از لوله ها را ترکانده است. فاضلاب يخ زده است و مردم برای قضای حاجت مجبورند از خانه بيرون بروند در حالى که قبل از اين زمستان تصور چنين عملی هم برايشان سخت بود.
بسياری از اين ساختمان ها از جنس بتون است. بتون بر شدت سرما می افزايد و استخوان ساکنان را به درد می آورد. مردم با لباس گرم چند لايه به بيرون می روند و با همان لباس زير پتو می روند.
تاجيکستان شايد تنها کشور جهان باشد که با داشتن ذخاير عظيم آب نمی تواند دستکم پايتخت خود را با نيروی برق تامين کند. اين نخستين زمستان نيست که تاجيکستان را به گرداب بحران انرژی کشانده است.
جالب اينجاست که چرخه نخستين دستگاه نيروگاه آبی جديد سنگتوده يک در نيمه ماه ژانويه به گردش افتاد. مقامات کشور به هنگام گشايش اين دستگاه قول دادند که از اين به بعد مردم کشور يک ساعت بيشتر نيروی برق دريافت خواهند کرد. اما در واقع، ميزان انتقال برق به خانه های مردم به مراتب کاهش يافت و زمستان سخت را برايشان سخت تر کرد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ فوریه ۲۰۰۸ - ۲۲ بهمن ۱۳۸۶
گرزم تاجيک فر
بر خلاف ديگر کشور های آسيای ميانه، تاجيکستان ارتش خود را بر پايه واحد های نظامی بازمانده از اتحاد شوروی بنا ننهاد. آن واحدها به طور خودکار تحت فرماندهی لشکر موتوريزه دويست و يکم روسيه قرار گرفتند.
حضور نيروهای مسلح روسيه در خاک کشور و آغاز جنگ داخلی در پی فروپاشی شوروی باعث شد که تاجيکستان ارتش ملی خود را رسما حدود سه سال پس از کسب استقلال، در ماه آوريل سال ١٩٩٤ سازمان دهد. اکنون نيروهای مسلح تاجيکستان مرکب از نيروی پياده نظام، نيروی هوايی، پدافند هوايی، گارد ملی رياست جمهوری و نيروهای امنيتی داخلی و مرزی است.
نابسامانی های داخلی در دهه ١٩٩٠ تا حدی باعث هرج و مرج در ارتش ملی نيز شده بود، به گونه ای که جلب جوانان واجد شرايط خدمت به ارتش کار سهلی نبود و شمار زيادی از سربازان به دليل ضعف انتظام و شرايط سخت ارتش، صفوف آن را پيش از موعد ترک می کردند.
با اين که گفته می شود، شرايط خدمت در ارتش تاجيکستان نسبتا بهتر شده است، همچنان شماری از جوانان واجد شرايط سربازی در جريان گرفت و گير های وزارت دفاع بازداشت و به ارتش اعزام می شوند.
بيژن رسولف، ساکن ٢١ ساله استان سغد تاجيکستان، بيش از نه ماه است که در صفوف ارتش ملی در شهر دوشنبه خدمت نظام وظيفه انجام می دهد و تا پايان مدت خدمتش يک سال و سه ماه ديگر باقی است. بيژن می گويد، پس از پايان خدمت، دوباره برای تامين معاش به شهر مسکو خواهد رفت.
بيژن از جمله سربازان "شکارشده" است. وزارت دفاع تاجيکستان گاه عمليات گرفت و گير جوانان واجد شرايط خدمت نظام وظيفه را انجام می دهد. جوانانی که بنا به دلايلی از خدمت سربازی سرپيچی می کنند، توسط ماموران وزارت دفاع بازداشت و به عنوان سرباز به واحدهای نظامی ارتش در نقاط مختلف کشور اعزام می شوند.
يکی از دلايل سرپيچی جوانان از خدمت نظام وظيفه شرايط طاقت فرسای زندگی در سربازخانه هاست. اما بيژن می گويد، داستان هايی که چند سال پيش در باره ارتش شنيده بود، رعب انگيز تر از واقعيت های امروز ارتش است: نبود لباس و غذای مناسب، سربازخانه های عاری از شرايط ابتدايی برای اقامت، آزار و حتا شکنجه توسط افسران از رايج ترين داستان هايی بود که از سربازخانه ها به خانه های مردم راه می يافت. اما اکنون، به گفته او، شرايط به مراتب بهتر است، با اينکه هنوز هم بسياری از سربازان از نبود لباس گرم و شرايط مناسب برای اقامت در سردترين زمستان چند دهه اخير در کشور گلايه می کنند.
اما بختيار يک جوان ٢٠ ساله است که با وجود دو مورد فراخوان ارتش، از خدمت نظام وظيفه شانه خالی کرده است و اگر از همان اول به دعوت ارتش تن می داد، تا کنون فارغ شده بود.
او می گويد، دليل سرپيچی اش از خدمت سربازی شرايط خانوادگی اش است. او که پدرش را در جنگ داخلی از دست داده است، تنها نان آور يک خانواده پنج نفره است و اکنون تلاش می کند به جمع مهاجران کاری تاجيک در روسيه بپيوندد.
خانواده ها نيز خيلی راغب نيستند فرزندان خود را به ارتش گسيل کنند. خبرهای ناخوش کشته شدن چهار سرباز در شرق کشور و خودسوزی يک سرباز ديگر در جنوب، رعشه بر اندام پدر و مادران سربازان تازه کار می افکند. با اينکه گفته می شود اوضاع در ارتش بهتر از دوره جنگ داخلی است، اما شرايط نامناسب بهداشتی، کمبود خوراک و پوشاک و موارد اذيت و آزار سربازان توسط برخی از افسران مانع از الحاق داوطلبانه بسياری از جوانان به صفوف ارتش می شود.
اما وزارت دفاع تاجيکستان وضعيت در سربازخانه ها را برای خدمت نظام وظيفه مساعد می داند و می گويد که طی چهار سال اخير تعداد جوانانی که داوطلبانه به صفوف ارتش پيوسته اند، افزايش يافته است.
در گزارش مصورى كه پيرو باى محمد تهيه كرده حرف هاى بيژن و بختيار را در اين زمينه مى شنويد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ فوریه ۲۰۰۸ - ۱۸ بهمن ۱۳۸۶
وحيد تدبير
خوب يادم هست وقتى كه كوچك بودم با پدرم به بازار مى رفتيم. دست من به دست پدر بود. در سر راه ما راسته ى مسگرى وجود داشت. وقتى از آنجا رد مى شديم صداى چكش مسگران گوش نواز بود و پرده هاى گوش هايم را به اهتزار در مى آورد. اما امروز مسگرى، پيشه اى در آستانه فراموشى است.
مس، فلزى است به رنگ سرخ قهوه اى كه خاصيت شكل پذيرى زيادى دارد. در مورد خواص مس حرف هاى زيادى گفته شده چون مس حرارت را خوب انتقال مى دهد و در مجاورت هوا زود زنگ نمى زند و از همين رو براى ساختن ظروف از آن استفاده مى شود.
مس نخستين فلزى شناخته شده است كه در جوامع خيلى ابتدايى براى ساختن ظروف از آن استفاده مى شده است. آثار كشف شده مسى به ١٠٠٠٠ سال قبل از ميلاد برمى گردد و نمونه هاى خيلى قديمى از آثار مسى كه در مصر، چين، اروپا و آسيا به دست آمده نشان مى دهد پيشه مسگرى از گذشته هاى خيلى دور رواج داشته.
ظروف گوناگون مانند آفتابه، لگن، دستشويه، آبدان بخارى، كفگير، ديگ غذا پزى، چمچه، كاسه غذا خورى، غورى(سينى)، ديگ هاى بزرگ براى پختن غذا در محافل بزرگ همه از مس ساخته مى شود.
استفاده از مس در هنر و موسيقى نيز جايگاهى دارد. چنانچه مس را براى ساختن تبله، جاز و آلات موسيقى ديگر به كار مى برند.
استفاده از ظروف غذا خورى مسى در بين مردم افغانستان و كشورهاى منطقه رواج و رونق زياد دارد. معمولا ظروف مسى را با قلع يا قلوى براى زيبايى و درخشش جلا مى دهند و يا سفيد مى كنند تا خاصيت رنگ دهى آن هم از بين برود. درغير آن مس با محلولات اسيدى تعامل نموده و خواص غذا و مزه آن را تغيير مى دهد.
قديم ها وقتى شهرها را بنا مى كردند براى هر گروه از صنعت گران و پيشه وران راسته اى در شهر در نظر مى گرفتند. شهر مزارشريف، مركز ولايت بلخ، در افغانستان هم يكى از چنين شهرهايى بوده است.
مسگران در اين شهر مى گويند، ساختن ظروف مسى و پيشه مسگرى در گذشته حال و احوال بهترى داشته است. ولى در دهه هاى اخيراين پيشه روبه فراموشى نهاده و استفاده از وسايل مسى در بين مردم كاهش يافته است.
از آن زمان كه با پدرم به بازار مى رفتم سال ها مى گذرد، اما مسيرم همچنان كوچه مسگرى است. ولى ديگر صداى چكش هاى مسگران آن صدا و آهنگى را ندارد كه سال هاى گذشته هنگام عبور از راسته مسگرى مى شنيدم.
چندى پيش به راسته مسگران رفتم تا جوياى احوال شان شوم و در باره مشكلات زندگى با آنها گفتگويى داشته باشم.
با بعضى از آنها صحبت كردم و ضمن صحبت از آنها عكس گرفتم. بعضى شان حاضر به صحبت نشدند زيرا مى گفتند كسب و كار شان چندان كه بايد و شايد خوب نيست و مى گفتند چه سودى به حال و احوال مسگرى خواهد داشت اگر ايشان صحبت كنند و يا معلومات بدهند. و بعضى شان فقط اجازه عكس گرفتن را مى دادند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ فوریه ۲۰۰۸ - ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
تا چندی پیش وجود آرایش، زیبایی و مد، در میان زنان افغانستان برای مردم دنیا دور از ذهن بود و زن افغان برای آنان تداعی کننده موجودی سراپا پوشیده و آبی رنگ بود که کسی نباید صورت او را می دید. اما امروزه جدید ترین مدل های آرایش و موی غربی و شرقی در میان اقلیت رو به افزایشی از جوانان شهرنشین افغان متداول شده است.
حتی آرایش و مدل موی بازیگران سینما و سریال های تلویزیونی با نام خود آنها، در میان این گروه از جوانان، به زودی بر سر زبان ها می افتد و با گذر کوتاهی در خیابان های کابل می توان فروشگاه های لوازم آرایش شیک و سالن های مدرن آرایش را دید که این لوازم و مدل ها را به متقاضیان عرضه می کنند.
امروزه استفاده از لوازم آرایش، برای بسیاری از زن هایی که توان مالی دارند، به امری عادی بدل گردیده تا آنجا که کمتر زنی را از این گروه می توان پیدا کرد که در فکر آرایش نباشد.
اگر گفتگو با تعدادی از جوانان کابل را بتوانیم اساس بگیریم، چنین بر می آید که در میان کسانی که امکان مالی دارند، به طور میانگین زن های شاغل ماهانه حدوداً ٥٠ دلار و خانم های غیر شاغل تا ٢٠ دلار برای آرایش خود هزینه می کنند.
اما آرایش وپیروی از مد مختص زنان نیست، بلکه روی آوردن مردان به اصلاح و آرایش های غربی و استفاده از لوازم آرایش نیز بسیار معمول شده است. ژل و روغن موی سر، عطرها، نرم کننده ها و سفیده کننده های مخصوص پسران، و استفاده از وسایل زینتی مانند گردن بند، دست بند و عینک های آفتابی اقلام آرایشی پسران را تشکیل می دهد.
این امر سبب شده که بازار گرمی نصیب فروشندگان لوازم آرایش که اکثراً مرد هستند بشود و سود سرشاری را به جیب آنان سرازیر نماید.
افزایش روز افزون تعداد این مغازه ها با دکوراسیون غربی و مدرن، در لوکس ترین، جدید ترین و گران قیمت ترین ساختمان ها ی شهر، که هر عابری را به سمت خود می کشاند، خود گویای این واقعیت است.
از این گذر آرایشگری نیز شغل خوبی محسوب می شود و خصوصاً آرایشگاه هایی که از وسایل پیشرفته تر استفاده می کنند و به زیبایی و دکور محل کارشان توجه مضاعف می کنند معمولاً وقت سر خاراندن هم ندارند.
قیمت ها نیز نجومی است و به عنوان مثال برای گریم و آرایش عروس تا ٥٠٠ دلار وحتی بیشتر دست مزد می گیرند. همین طور آرایشگرهای جوانی که از کشورهای غربی بازگشته اند برای یک آرایش مد روزغربی پسرانه تا مرز ٢٠٠ دلار دستمزد می گیرند.
برخى معتقدند دلیل دیگر رونق لوازم آرایش شاید این باشد که در افغانستان به خاطر فشار و سختی کارهای روزمره و سردی هواى کوهستانی این کشور چهره ها پیرتر از سن واقعی به نظر می رسن و لوازم آرایش به مردم این امکان را می دهد که چروک های صورت خود را پنهان کنند و جوان تر دیده شوند.
اما آنچه نگران کننده است این است که در صد قابل توجهی از زنان افغان با مارک های معتبر لوازم آرایش و میک اپ آشنایی ندارند و جنس بدل را از اصل تشخیص نمی دهند، یا به دلیل مشکلات مالی جنس ارزان و بی کیفیت را می خرند. گاهى اين انتخاب ندانسته يا از سر ناچارى مى تواند عوارض جوانبى خطرناکى داشته باشد.
با وجودی که ظاهراً این اجناس توسط وزارت صحت و بهداشت افغانستان کنترل می شوند، اما به نظر می رسد به علت نبود آزمایشگاه های استاندارد و درک ناکافی از سیستم اقتصاد بازار آزاد در میان مسئولین، موجی از لوازم آرایش بی کیفیت به بازارهای این کشور سرازیر شده است .
با این همه باید گفت که آرایش زنان در افغانستان پیشینه ای دیرینه دارد، به خصوص این که بر اساس اعتقادات مذهبی نیز زنان به آرایش برای شوهر تشویق شده اند. در گذشته های دورتر آرایش وزیبایی زنان به گونه ای دیگر با آویختن طلا و سرمه کردن چشم ها انجام می شد. به قول افغانها "زیبایی زن در دو چیز است، یکی زر و دیگری زینت".
با تغییر شرایط در ١٠ سال آخر پادشاهی ظاهر شاه (١٣٤٣-١٣٥٣ ه.ش) که دهه دموکراسی خوانده شد زمینه برای آزادی های شخصی که آرایش نیز از آن جمله بود بیش از پیش مهیا شد و تا پایان حکومت کمونیست ها این روند رو به رشد بود.
اين آزادى ها با ظهور مجاهدین و آغاز آشفتگی در دهه ٩٠ میلادی سیر نزولی را طی کرد و در زمان حکومت طالبان که از آن به عنوان متعصب ترین و خشن ترین حکومت معاصر یاد می شود کار به جایی رسید که زنان نه تنها از آرایش بلکه از بیرون شدن از خانه (بدون محرم) محروم شدند و دیده شدن صورتشان نیز جرم شناخته شد.
در گزارش مصور این صفحه، گفتگوى مينا شايسته را با تعدادی از جوانان کابل و فروشندگان لوازم آرایش می شنوید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب