۰۳ اکتبر ۲۰۰۷ - ۱۱ مهر ۱۳۸۶
امير فولادى
اخیرا نهادی موسوم به آرمان شهر برنامه ای را برای گرامیداشت دو شاعر زن افغان محجوبه هروی و سیده مخفی بدخشی، برگزار کرد. جالب ترین قسمت این برنامه تیاتری بود که در آن چگونگی رابطه این دو شاعر تصویر شده بود.
تیاتر خیلی جالبی بود، کوتاه و بی حرکت، مثل زندگی زنان در افغانستان. راستی عجیب است وقتی زندگی و "بودن" مشهور ترین و پرآوازه ترین زن افغان را نیز به تصویر بکشی، چیزی که خود به خود از بین می رود "حرکت" است. و آنچه نا خواسته به میان می آید" سکون".
در این تیاتر دیانا ثاقب، فیلم ساز، در نقش محجوبه هروی و ویدا ساغری، دانشجوی دانشگاه کابل، در نقش مخفی بدخشی بازى کردند. هر دو نفر کنار هم نشسته بودند طوری که همدیگر را نمی توانستند ببینند. وصرفا نامه ها وشعرهاشان را برای همدیگر می خواندند.
گاهی هم پسران و دخترانی که دورادور این دو نفر نشسته بودند، در هیات شاعرانِ معاصرِ این دو، شعر آنها را " گویا" برای خود یا برای دیگران می خواندند.
همه این تیاتر٢٢ دقیقه بود، وبعد از آن پژوهشگرانى که در مورد آثار وزندگانی این دو شاعر تحقیق کرده وآثاری داشتند، سخنرانی کردند. آهنگی از دولتمند خال، هنرمند تاجیک، نیز گاه گاهی در سالن شنیده می شد.
امروز شاید قابل تصور نباشد که دونفر سال ها باهم نامه نگاری کنند، برای همدیگر شعربسرایند، در فراق هم بسوزند بدون آنکه حتی یکبار همدیگر را دیده باشند.
اما سیده مخفی بدخشی ومحجوبه هروی دو شاعر زن افغان سال ها چنین دوستی را تجربه کردند. این دو شاعر افغان تقریبا معاصر فروغ فرخزاد در ایران بوده اند. مخفی بدخشی درسال ١٣٤٢ خورشیدی و محجوبه هروی سه سال بعد تر درگذشت.
اين دو در این سال ها حتی حق داشتن عکسی ازخود را نداشته اند، که زن بوده اند و می بایست مخفی می زیستند ومحجوب می بودند. این را محجوبه درنامه ای به مخفی یاد آور شده است:
" همشیره قدر دانم مخفی بدخشی! شما شرح حال مفصل مرا خواسته اید خواستم گوشه ای از زندگی خود را به طور مشروح بنویسم. مکتوبات زیادی به من از کابل، بلخ و فاریاب می رسد. یکی ازشاعران کابلی که شما اورامی شناسید ( حبیب نوابی) او عکس مرا خواسته است من از این حسن نظر او که براین شاعر گوشه نشین دارد خوش شدم اما او ایجابات فامیلی و مشکلات زندگی مراخبرندارد که تاحال گوشه چادر مرا کسی دربیرون ندیده است. عکس من آیا ممکن است؟ چندین بار فضلای هرات نزد من آمدند، حتی از پس پرده و در پرده با آنها همسخن شده نتوانستم آیا عکاس نزد من آمده می تواند؟ یامن نزد عکاس رفته می توانم؟ مگر عوض زبان گیسو وسرم بریده شود. همشیره شاعرم ! آیا در بدخشان هم همینطوروضع نا مساعد است؟ همینطور با زن معامله می شود؟ چقدر ناراحتم که چرا شاعر شده ام وباز چرا همسر یک مرد خود خواه و خود بین ومتعصب شده ام. یک روز به من گفت طوطی وبلبل و مینا درقفس خوب ناله ها را موزون می سازند، اگر تو هوایی وصحرایی و شهری می شدی شعر خوب گفته نمی توانستی... بازهم خوشم اگرزبان ندارم همین قلم مایه تسلی دل ناتوان من است. نامه ام را با تاثر به پایان می برم. محجوبه ناتوان."
از پاسخ مخفی بدخشی به این نامه محجوبه به نظر می رسد بدخشی وضعیت بهتری داشته است.
سیده مخفی بدخشی اجدادش از امرای محلی بدخشان بوده و بعد از تثبیت مرزهای جغرافیایی افغانستان کنونی توسط امیر عبدالرحمن، پدر وبرادرانش از بدخشان به قندهار تبعید شدند و مخفی تقریبا تا پسین سال های عمر دوراز بدخشان درکابل وقندهار به سربرد.
مخفى در اواخر عمر به زادگاهش بدخشان بازگشت. نامه محجوبه به او که دربالا آمده نشان می دهد که او در بدخشان بوده و نيز در شعری که در دیوان مخفی آمده از سفرظاهر شاه آخرین پادشاه افغانستان به بدخشان سپاسگزاری شده است.
اما این امیر زاده نیز با آن که به ظاهر زندگی مرفه ومجللی داشته از زن بودنش رنج بسیار برده چنان که زادگاهش، بدخشان، را تنها شبانه آن هم از پشت برقع می توانسته بنگرد. در يکى از نامه هاى مخفی به محجوبه آمده است:
" خواهر ادیبه و آزاده مشربم محجوبه هراتی ! تا حال چند نامه تان را گرفته ام، اشعار موزون و سوزان تان را مکرر خوانده ام. از این که تاحال در قید اسارت بسر می بری خبر نداشتم. خوب شد که از حال واحوالت پوره (کاملا) خبر شدم. اگرچه در فیض آباد ( مرکز استان بدخشان) عین شرایط است. زن ها که به دعوت می روند، روز حرکت نمی کنند، من خودم بارها که در منازل اقاربم به غرض فاتحه خوانی ویا عروسی و... می روم، شبانه با دو محافظ محرم خود شبانه منزل می زنم و شبانه عودت می کنم. لاکن به اندازه شما مقید نمی باشم. از زیر برقع شهر وبازار را دیده ام آن هم درشب، ... از نهضت نسوان یاد کردی، من هم این بشارت و اشارت را شنیده و به من هم رقعه خبری رسیده است اما معذرت خواستم زیرا پای درد. از این که زنان از پرتو الطاف یک مرد ترقی خواه آزاد می شود نهایت خوشوقتم. اگر ما وشما به زندان مردان و عصر و زمانه گذراندیم جوانی را به پیری رسانیدیم گذشته گذشت.اکنون بعد از ٤٠ سال انتظار خواهران ودختران ما از نعمت آزادی برخور دار می شوند. حوصله گفتارم نیست امید وانتظار دارم که بعد از رفتن و آمدن به کابل خاطرات خود را به من بنویسی وبفرستی."
مخفی بدخشی تا آخر عمر با کسی ازدواج نکرد؛ اما می گویند دلداده پسرعموی خویش به نام سید مشرب بوده، در برخی از تذکره ها آمده است که سید مشرب نیز سرانجام از عشق ناکام مخفی در بستر حرمان جان داد. اما آوازه عشق این دو ناکام چون بوی مشک به هر سرای پیچیده بود.
اما محجوبه بدخشی، با فرزند یکی از خوانین جلال آباد ( در شرق افغانستان) همسر شد ولی پدر محجوبه در پشتی جلد قرآن از همسر محجوبه تعهد گرفت که اورا تا آخر عمر از هرات بیرون نبرد. و چنین نیز شد. این قرآن در حال حاضر در موزه هرات محفوظ است.
از هر دو شاعر دیوان شعری به جا مانده است. و دو مدرسه عالی در افغانستان به نام این دو شاعر نام گذاری شده است. لیسه محجوبه هروی و لیسه مخفی بدخشی.
اما در سال های اخیر از این دو شاعر در محافل فرهنگی کمتر یاد شده است. از این رو تیاتری که از سوی "آرمانشهر" برگزار شده بود از سوی خیلی از فرهنگیان با استقبال گرمى مواجه شد.
نمونه هايى از شعرهاى اين دو:
از مخفى بدخشى:
ای چشم نیم مست ترا با شراب بحث
دارد مه جمال تو با آفتاب بحث
از باغ ها برون کندش بسته باغبان
تاکرده با گل رویت گلاب بحث
کج بحث عاقبت شود از گفتگو خجل
سنبل! بزلف یار ترا نیست تاب بحث
گردید زان دروغ سیه روی نزد خلق
با طره تو داشت مگر مشک ناب بحث
آن ها که گفتگو به سر این جهان کنند
چون کودکان کنند برای حباب بحث
هرگز به کام دل نرسیده است کس به دهر
عاقل کجا کند به سر این سراب بحث
زاهد مپرس مذهب رندان باده خوار
بنشین به کنج مدرسه کن با کتاب بحث
مشنو تو پند واعظ بی مغز و کن سکوت
مخفی، که کرد با سخن لاجواب بحث
محجوبه ومخفی در بسیاری موارد از شعرهای همديگر استقبال کرده اند. از این رو محجوبه نیز شعری با همین قافیه و ردیف دارد:
ای کرده رخ خوب تو با شمس و قمر بحث
وی کرده لب لعل تو با قند و شکر بحث
چشمان تو از ساغر می باج گرفته
دندان تو کرده است به لولو و گهر بحث
یا غزل مشابه دیگرى يکى از مخفى:
ننوشت به من نگار کاغذ
بنوشتمش ار هزار کاغذ
اى هدهد خوش خبر توانی؟
از من ببری به یار کاغذ
وانگاه بگویش اى ستمگر
قحط است در آن دیار کاغذ؟
...
چون یار نمی دهد جوابی
مخفی، شده شرمسار کاغذ
و ديگرى از محجوبه:
آمد برِ من زیار کاغذ
زان دلبر گل عذار کاغذ
بنوشته بدان به من نگارین
زانرو شده زرنگار کاغذ
خواهم که جواب خط نویسم
از من که برد به یار کاغذ؟
محجوبه، چو نیست وصل دیدار
سودت ندهد هزار کاغذ.
در همين زمينه:
زنان شاعر سنت شکن
دليل حنجره بستن چيست؟
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۶ مهر ۱۳۸۶
داريوش رجبيان
نادر خليلی، پژوهشگر و مترجم ايرانی مقيم آمريکا در ديباچه برگردان گزيده ای از اشعار مولانا جلال الدين بلخی رومی به زبان انگليسی "فواره آتش" می نويسد:
"بسياری از فارسی زبانان با اين نظر موافق خواهند بود که حافظ، بزرگترين شاعر پارسيگو است، اما يکايک مترجمان در برگردان اشعار حافظ به زبان انگليسی به حد کافی کامگار نبوده اند... امروزه در غرب جلال الدين رومی سرشناس ترين شاعر فارسی زبان است. برخی از فارسی زبانان هم رومی را برترين شاعر زبان خود می دانند، اما اگر منظور برتری در کمال بيان است، نه در معنای کلام، نظر خيلی ها تغيير خواهد کرد."
"کامروايی مولانا در غرب به دليل بی کرانگی زبان و بيان او نصيبش شده است. او حرف مهمی برای گفتن دارد و آن را بدون گرفتاری در قيد و بند زيبايی و پيچيدگی های زبان و فرهنگ فارسی بيان می کند. برای ارج گذاشتن به مولانا به عنوان يکی از بزرگترين استادان معنوی، نيازی نيست که خواننده از دوستداران شعر باشد."
با اين نظر آقای خليلی بسياری از افراد آگاه به آثار و افکار رومی نيز موافق اند. اما اکثر آنها معتقدند که همانا شاعرانی چون کولمن بارکز و روبرت بلای (که هيچ کدام فارسی نمی دانند) توانستند رومی را در آمريکا بشناسانند و او را بر مسند بلندی بنشانند که اکنون می بينيم. شاعران معاصر آمريکايی اکنون غبطه می خورند و تلاش می کنند در يابند که چه گونه يک شاعر فارسی زبان هشتصد ساله توانسته است پر خواننده ترين شاعر در زبان انگليسی شود.
پيوند نزديک ميان شعر و موسيقی امری بديهی است. محبوبيت ادبی مولوی، پای او را به حيطه موسيقی غرب نيز کشاند و اکنون ده ها شعر مولانا به زبان انگليسی وردِ زبان هنرمندان غربی است.
"هديه عشق" از معروف ترين آلبوم های موسيقی است که بر مبنای اشعار مولانا ساخته شده است. "ديپاک چوپرا"، روانکاو و نويسنده هندی تبار آمريکايی موفق شد ستاره های ادب و موسيقى چون مدونا، کولمن بارکز، دمی مور، گلدی هون، مارتين شين و لورا دی را گرد هم آورد و اين آلبوم را ضبط کند. "فيليپ گلاس"، از معروف ترين آهنگسازان آمريکا هم بر پايه ترجمه کولمن بارکز موسيقی هايی ساخته است.
در پی آن آوازخوانان و آهنگسازان کمتر معروف هم دست به کار شدند و رومی را - آن گونه که خودشان می شنيدند - در آهنگ هايشان سرودند. تارنمای يو تيوب سرشار از نماهنگ های انگليسی بر مبنای اشعار مولاناست.
برخی هم تصميم گرفتند نتيجه زحماتشان را در شکل لوح فشرده (CD) وارد بازار کنند، به مانند "کريگ رايس" متخلص به "راماناندا"، آهنگساز و آوازخوان مقيم شهر "سدونا"ی ايالت آريزونای آمريکا. او در لوح فشرده "زبان رازآميز" با استفاده از هنرمندان شهرش هشت آهنگ ضبط کرده است که برخی آب و رنگ هندی دارد. خود او می گويد که دليل آن شايد اقامت بلند مدتش در هند بوده است.
"راماناندا" در باره نخستين احساسات ناشی از آشنايی اش با مولانا در اواخر دهه ١٩٧٠ ميلادی می گويد:
"نخستين لحظات من با رومی لحظات هجوم آرامش و سکون به درون من بود. لحظاتی نرم و تاثيرگذار که من را به آواز خواندن واداشت و من ابياتی را که روی کاغذ نوشته بودم، با آهنگ سرودم. همه آهنگ های اين آلبوم همين گونه ساخته شد. کلام اين آهنگ ها همچنان در درون من می پيچد. در فضای ميان مفاهيم و اشراقات درونی آتشی شعله می کشد."
راماناندا با اينکه از کولمن بارکز بابت تفسير شاعرانه اشعار مولانا سپاسگزار است، می گويد که اگر خود او فارسی بلد بود و مولانا را در زبان اصل می خواند، لابد قدرت آن آذرخش بيشتر می شد.
از سوی ديگر، راضيه سلطانوا، استاد موسيقی در موسسه مطالعات خاوری و آفريقايی لندن، عمده ترين راز محبوبيت فوق العاده مولانا در غرب را در سرشت تصويری و آوايی اشعار رومی می داند:
"به نظر من، نيروی عاطفی و جذبه ای تصويرهای عشق در اشعار مولانا به ويژه به خوانندگان تک نواز محلی (هنرمندان گونه يا ژانر "کانتری") کمک کرد و به آنها الهام داد که آثار تازه بيافرند... هنرمندانی چون مدونا و گلدی هون يا دونا کاران در ژانر های مشخصی دست به کار اند. اما در همه اين ژانر ها، اعم از پاپ و کانتری موزيک، علاقه ای به نحوه بيان کاملا آزاد و موزون و مرموز و افسونگرانه عشق همواره وجود داشته است. به خصوص وقتی که شعر به مانند اشعار مولانا استعداد رقصی هم داشته باشد و حرکات موزون دست و پا و بدن و کل وجود انسان را هم در بر بگيرد. از اين رو موسيقی غرب به رومی رو آورد."
اما بانو سلطانوا نيز سهم ترجمه کامگارانه آثار مولانا به زبان انگليسی را در درخشيدن شاعر هشتصدساله پارسيگو در غرب اندک نمی داند:
"مولانا از معدود شاعرانی است که اشعارش به خوبی به زبان انگليسی برگردان شده است. شاعران زيادی بودند و هستند که در ترجمه آثار رومی کوشيده اند و می کوشند. يکی از آنها روبرت بلای، شاعر و مترجم بسيار توانای آمريکايی است که حتا فارسی بلد نيست، اما برايش جالب بود که تلاش بکند زيبايی شگفت انگيز و چرخش مستانه در دايره حس خاصی را از اشعار ترجمه شده رومی به نحوی بهتر به همزبانانش منتقل کند. او در اين کار کامگار شد. ترجمه اخير روبرت بلای که در آمريکا منتشر شد، نشان می دهد که اشعار مولانا از يک سو همچنان جذاب است و از سوی ديگر، به اندازه ای پهناور و نو است که هر مترجمی می تواند در دريای آن غوطه بزند و با گوهری تازه بيرون آيد."
بعيد نيست که پس از چندی مولوی که از طريق ترجمه خوب شعرش وارد جهان موسيقی غرب شده، اندک اندک به ساير بخش های زندگی هنری غربي ها هم نفوذ کند. کما اين که "عمر کاشماشيک" از فيلمسازان دست اول هاليوود، زمانی گفته بود که قصد دارد در باره زندگی مولانا فيلمی بسازد.
اشعار مولانا به زبان انگليسی در نمايش مد "دانا کارِن" (بنيادگذار شرکت معروف "دی کِی اِن وای")، در حالی که برترين مانکن های غرب روی صحنه راه می رفتند، پخش شد.
يک شرکت توليد کننده کارت های شادباش با کولمن بارکز تماس گرفته و به او پيشنهاد کرده بود که "روز جهانی مولانا" را تعيين کنند تا عشاق در آن روز مثل روز والنتين بهانه ای تازه برای تبريک همديگر داشته باشند.
کوتاه سخن، نشانه هايی از جهانگير شدن مولوی را در زمينه های مختلف می توان مشاهده کرد که می تواند بيانی از اين بيت ها باشد:
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم
نه ترسا نه یهودیام نه گبر و نه مسلمانم
نه شرقیام نه غربیام، نه عِلویام نه سُفلیام
نه ز ارکانِ طبیعیام نه از افلاکِ گردانم
نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و صغسینم
نه از ملکِ عراقینم نه از خاکِ خراسانم
نشانم بینشان باشد مکانم لامکان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من خود جانِ جانانم
در همين زمينه:
مولوى در آمريکا
بزرگداشت مولوى در جهان
از شعر مولوى تا شهر مولوى
ديدار با مولانا در قونيه
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۲۹ شهریور ۱۳۸۶
متن و عکس ها از: محمد غلامی
صحبت از شهر که به ميان میآيد، ساختمان های بلند، جادههای عريض، بناهای مدرن امروزی، آلودگی هوا، پل های طويل و مرتفع و تابلوهای تبليغاتی که نشانه قرن ۲۱ است، به ذهن خطور میکند. باميان از شهرهای قديمی و با پيشينه تاريخی غنی است، اما انگار که با مدرنيسم و مکانيزه شدن قهر است و نمیخواهد به اين زودى ها آشتی کند.
وقتی فردی برای اولين بار وارد باميان میشود، منتظر است که حداقل چيزی مشابه شهرهای کوچک را ببينيد، اما بعد از چند دقيقه متوجه می شود که باميان همچنان بافت سنتی خود را حفظ کرده و نشانهای از منازل بلند و ابزار ساختمانی روز در آن يافت نمی شود.
حتی پلکان هائى که برای رفتن به طبقه دوم استفاده می شود، از چوب ساخته شده است. پوشش اکثر خانهها از چوب است و بر روی بام خانهها لايهای گل پوشانده می شود و هر سال يا هر دو سال يکبار يک لايه نازک ديگر از گل جهت ترميم لايه قبلی به آن اضافه می شود.
اگر تا به حال شهرهايی با بافت قديمی همچون يزد و بعضی محلههاى اصفهان را که از شهرهای قديمی ايران محسوب می شوند، ديده باشيد، اين مطلب برايتان واضح خواهد شد.
اما با وجود سال ها جنگ و عدم امکانات اوليه لازم و گاهی خشکسالى های طاقت فرسا به وضوح در می يابيم که زندگی به معنای ناب آن در اين شهر باستانی جريان دارد و انسان را به فکر فرو می برد که چگونه در اين دنيای مدرن شهری چون باميان هست که روش زندگی مردم آن تا کنون دست نخورده و بکر باقی مانده است.
مرکز شهر را می توان در بازاری خلاصه کرد که اکنون از آن به عنوان بازار نو باميان ياد می شود. از بازار قديم شهر فقط چند ديوار و خرابه، بيشتر شبيه به آثار تاريخی، باقی نمانده است.
بازار قديم دقيقا روبروی يادگار تاريخی و استوار باميان، يعنی بزرگترين بت بودای جهان قرار داشته است. اما بازار نو در مرکز شهر قرار دارد. در اطراف بازار هيچ گونه منزل مسکونی به چشم نمی خورد چون بافت شهری باميان به گونهای پراکنده است که هر چند خانوار به صورت يک آبادی پهلوی هم اسکان گزيدهاند و نامی برای آن منطقه انتخاب نکرده اند.
درفاصلهای شايد هشت دقيقهای از بازار باميان ، ميدان هوايی (فرودگاه) باميان قرار گرفته است که زمينی است خاکی و هموار و اثری از برج مراقبت يا ديگر امکانات و وسايل فرودگاهی در آن نيست و باند پرواز بيشتر به يک جاده عريض می ماند که از مسير آن ماشين ها و موتورسيکلتها هم رد می شوند.
از کوچهها که عبور می کنی، مردم دست خود را به نشان سلام بالا می برند و اين عادت صميمانه را کودکان هم آموختهاند. وقتی که ماشينی را می بينند، نا خودآگاه اين عمل را انجام می دهند.
پيشه مردم باميان اکثرا دامداری و کشاورزی است. و تقريبا ۹۹ درصد مردم گندم و سيب زمينی کشت می کنند. جالب است که دقيقا در مرکز شهر مردم را حين کار بر روی زمين های کشاورزيشان مى بينيد که زنان و کودکانى با لباس های محلی و رنگارنگشان برای آنها چای داغ و اندکی نان جهت رفع خستگی اش مى آورند؟
اما شهرت اين ده-شهر به شيوه زندگی و سخت کوشی مردم آن نيست، بلکه به خاطر بوداهايی است که ديگر نيست. و آن چه به جا مانده جای خالی بوداهاست.
"ننسی هچ دوپره" در کتاب "راهنمای تاريخی افغانستان" که سال ۱۹۷۷ منتشر شده، در باره بوداهاى باميان مى گويد: با ابتکار و پشتيبانی کنيشکا يکی از پادشاهان کوشانی " کيش بودايی به دره باميان هم راه يافت. پيروان اين کيش سرانجام ديدنی ترين شمايل بودا را در باميان ساختند. در اينجا بودا به عنوان تجسم انسان ملکوتی چندان حالت پروردگار را ندارد، بلکه بيشتر به يک آدم خارق العاده می ماند که در تجربيات انسان شريک است، اما بر فراز آنها قرار دارد، چون در مقررات اخلاقی او يکتاست."
"در واقع، بودا هرگز ادعای خدايی نداشت. اين تنديس های باشکوه و عظيم که طی سده های سه و چهار ميلادی ساخته شدند، صدها سال زايران را به سوی خود می کشاندند. حتا مدت ها پس از آن که کيش بودايی در پی حمله مصيبت بار هون های هيتالی، که در سده پنج بساط اين کيش را در هند برچيد و کيش هندو دوباره رواج يافت، و حتا پس از ورود اسلام بت شکن در سده هفت ميلادی."
بيست و چهار سال پس از انتشار کتاب "ننسی هچ دوپره" هر دو بودای باميان که يکی ۳۸ و دومی ۵۵ متر ارتفاع داشتند و با نام های مونث و مذکر شهمامه و صلصال شناخته می شدند، توسط طالبان تخريب شدند.
هيوان تسنگ، جهانگرد چينی که در عصر کوشانيان از باميان ديدار کرده است، می گويد: "تمام آثار هنری و تجسمی به فرمان کنيشکا از فرمانروايان آن زمان های دور به وجود آمده است."
اما يافتههای باستان شناختی مويد اين مطلب است که آثار بوجود آمده در باميان کار يک سال و يک قرن نبوده، بلکه نشان دهنده هنرنمايی قرنها چکش کاری و قلمکاری معماران و نقاشان بوده است.
اما تخريب تنديس ها يک روز بيشتر طول نکشيد و پس از حمله ۱۱ مارس ۲۰۰۱ ميلادی از دو بودای بزرگ باميان فقط دو حفره بزرگ به يادگار ماند.
عبدالوکيل احمدزی، رئيس اداره اطلاعات و فرهنگ ولايت باميان، می گويد که در زمينه بازسازی تنديس ها کارهايی در حال اجراست.
در سال گذشته سه پروژه تحقيقاتی بر روی آثار به جا مانده از مجسمه هاى بودا انجام شد. در بعضی قسمت های اين يادگار تاريخی بر اثر گذشت زمان خرابى هائى ملاحظه میشد.
از يک گروه متخصص ايتاليايی دعوت به عمل آمده و در زمينه استحکام و جلوگيری از تخريب بيشتر پيکرههای ويران شده هر دو بت صلصال و شهمامه کارهايی در حال اجرا است.
در حفره های خالی پيکر کوه داربست های فلزی را مشاهده میکنيم که جهت پاک کاری و مرمت غارها بسته شده و در ورودی بعضی از غارهها که نقاشى های تاريخی بر روی ديواره آنها نقش بسته است، درهايی کار گذاشته شده که بازديد از آنها برای عموم ممنوع است.
وقتی در محوطه بودا قدم برمیداريم، هنوز نشانهها و يادگارهای جنگ های خانمان سوز را میبينيم. گاهگاهی چشم به پوکههای فشنگ زنگ زده و يا قسمت هائى که مينگذاری شده بودند، اما حالا مين زدايی شدهاند، مى افتد.
سنگ های سفيد رنگ روی خاک بيانگر اين است که اکثر محوطه اين اثر تاريخی زمانی پوشيده از مين بوده است.
آيا روزی تنديس های بودا باز خواهند گشت و جای خالی خود را در باميان پر خواهند کرد؟
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۲۷ شهریور ۱۳۸۶
امير فولادى
عصر یک روز رمضانی است. جمع پریشانی از نقاط مختلف جهان به باغ بابر در غرب شهر کابل آمده اند تا حمایت شان را از یک روز بدون جنگ در افغانستان اعلام کنند.
بابر شاه که در سالهای ١٤٨٣ تا ١٥٣٠ میلادی امپراتوری بزرگی را اداره می کرد، سال هاست درگوشه این باغ بزرگ، که پایتخت تابستانی امپراتوری اش بود، آرمیده است.
سازمان ملل متحد بدون اجازه بابر شاه ( عجب روز گاری) در گوشه ای از باغش نمایشگاه عکس برگزار کرده و نام نمایشگاه را " عکاسی و صلح " گذاشته است.
هدف از برگزاری این نمایشگاه که یک هفته ادامه خواهد داشت بزرگداشت ٢١ سپتامبر است که در افغانستان روز بدون جنگ اعلام شده است. جمعى اندک، اما از همه دنیا، گرد آمده اند تا نمایشگاه را ببینند. بواسپلند، فرستاده ويژه دبیر کل سازمان ملل متحد در افغانستان، به جایگاه می آید و سخنانش را این گونه آغاز می کند:
" شاید خیلی ها بگویند با یک روز صلح چه می توان کرد؟ این کافی نیست، اما باید گفت یک روز بدون جنگ هم خیلی با ارزش است. می توان، به نیازمندان کمک کرد؛ می توان به آسیب دیدگان یاری رساند؛ می توان به کودکانی که در معرض خطر بیماری های گوناگونی قرار دارند واکسن زد؛ اما بیایید برای یک صلح پایدار و دایمی تلاش کنیم."
بدون شک آقای اسپلند متن این سخنرانی اش را قبلا آماده کرده بود. او وقتی این متن را می نوشته حتما تصور می کرده که هنگام ایراد آن با جمع کثیری از افغان های خسته از جنگ مواجه خواهد شد و لذا آنها را باید مخاطب قرار داد و گفت " بیایید برای یک صلح پایدار و دایمی تلاش کنیم، سازمان ملل متحد خیلی سعی کرد تا موفق شد روزی به عنوان روز بدون جنگ تعیین کند، ٢١ سپتامبر روز بدون جنگ در افغانستان است. واین برای افغان ها خیلی مهم است. "
اما برخلاف تصور آقای اسپلند بیشتر بازدید کنندگان نمایشگاه " عکاسی صلح" شهروندان خارجی بودند. کارمندان سازمان ملل متحد ویا سایر نهاد های امداد رسان، خبرنگاران و عکاسان، از افغان ها عده ای هم که بودند مثل خودم برحسب وظیفه رفته بودند تا گزارشی آماده کنند یعنی بیشتر خبرنگار بودند.
اما نمایشگاه واقعا جالب بود محلی که برای برگزاری آن انتخاب کرده بودند آن راخیلی دلپذیر تر کرده بود. زمان گشایش نمایشگاه نیز با دقت خاص انتخاب شده بود. وهمه اینها فضایی را ایجاد کرده بود که دل آدم می خواست ساعت ها آنجا بماند، شب را آنجا بخوابد، لذت ببرد. اما اگر جنگ وهراس از جنگ نباشد.
شاید اگر هراس از جنگ وتفنگ نبود خیلی ها ترجیح می دادند شب را در باغ بابر بخوابند. اما تاوقتی حتی سایه جنگ هم باشد آدم از رسیدن به کوچکترین آرزوهایش نیز چشم می پوشد.
" جنگ" این واژه را افغان ها خوب می شناسند، چون سی سال با " جنگ" زیسته اند، اما چرا امروز برای حمایت از " یک روز بدون جنگ " نیامده بودند؟ آیا آنها کشور و زندگی شان را بدون جنگ نمی خواهند؟ نمی خواهند با جنگ وداع کنند؟ بدون شک می خواهند. آنها می خواهند جنگ حتی یک لحظه در هیج جای جهان نباشد، اما این که امروز نیامده بودند دلایل زیادی داشت.
عده ای لنگ اند و نمی توانند پله های بی شمار با شکوه باغ بابر را بپیمایند. جنگ پای آنها را قطع کرده. عده اى نمی توانند ببینند. جنگ چشمی برای آنها نگذاشته. عده کثیری گرسنه اند. وتا آخرین ثانیه های روز باید برای یافتن لقمه نانی بدوند تا زنده بمانند. فرصتی برای تماشا ندارند. راستی اگر چشمی برای دیدن باشد افغان ها خودشان کامل ترین تصویر جنگ نیستند؟
اما عصر سه شنبه باغ بابر واقعا دیدنی بود، هوای پاک، آدم های متنوع و مرتب و از همه مهم تر عکس های بسیار زیبائى که به نمایش گذاشته شده بودند. این عکس ها همه از " فرشته دنیا" عکاس افغان بود. که خودش نیز برای سازمان ملل متحد کار می کند.
عکس ها اما بیشتر از آن که از جنگ حکایت کنند از زندگی قصه می کردند. و از زن نیمه فراموش شده افغان. بیشتر عکس ها به زنان اختصاص داشت. زن بعنوان فرمانده پولیس، زن بعنوان گوینده، زن بعنوان کشاورز، زن بعنوان معلم، زن بعنوان آشپز، زن بعنوان طبیب و زن در همه جا. خلاصه زن به وسعت زندگی.
تا ٢١ سپتامبر سه روز دیگر باقی مانده است. آیا این روز واقعا روز بدون جنگ در افغانستان خواهد بود؟ آیا واقعا در این روز هیچ قریه ای بمباران نمی شود؟ طالبان حمله نمی کنند؟ واقعا امداد گران می توانند با استفاده از این یک روز به هزاران کودک نیاز مند واکسن بزنند؟ به هزاران کودک دچار بدى تغذیه وهزاران مادر بیمار در جنوب افغانستان کمک برسانند و خود گروگان گرفته نشوند؟
اگر چنين بشود، آنگونه که نماینده سازمان ملل می گوید، خیلی کار ها می توان کرد. همه امیدوارند که هم آمریکایی ها هم طالبان یک روز را بدون جنگ سپری کنند. و در افغانستان یک روز به شب برسد که کسی در آن کشته یا مجروح نشده است.
اما این روز را به مین های فرو کرده در زمین هم اعلام کرده اند؟ آیا آنها هم رعایت خواهند کرد؟
جنگ! چگونه می شود یک روز حد اقل دور از سایه تو بود و از دیدن نمایشگاهی که زندگی در آن به تصویر کشیده شده لذت برد؟
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
داريوش رجبيان
سال ۱۹۷۴ در چين اتفاقی افتاد که جهان را در حيرت نشاند؛ گروهی از باستان شناسان به هنگام حفاری تصادفا ارتش سفالين نخستين امپراتور چين را کشف کردند که از آن در تاريخ ذکری نرفته بود. سربازان سفالين اين ارتش به اندازه يک انسان واقعی قد و هيکل دارند.
اين پيکره های سفالين بيش از ۲۲۰۰ سال پيش کنار "چين شيهوآنگدی"، نخستين امپراتور سرزمينی که بعدا چين نام گرفت، به خاک سپرده شده بودند، تا در آخرت هم خدمت او را به جا آورند. "چين شيهوآنگدی" از سال ۲۲۱ تا سال ۲۱۰ پيش از ميلاد فرمانروای چين بود.
"سيما چيان"، تاريخ نگار سلسله سلطنتی "هان" چين که طی سال های ۲۰۶ پيش از ميلاد تا ۲۲۰ بعد از ميلاد بر چين سيطره داشت، صد سال پس از درگذشت "چين شيهوآنگدی" او را نخستين امپراتور چين خوانده بود. "سيما چيان" مقبره نخستين امپراتور را "يک هرم مربع با سقف پهن و صاف" توصيف کرده است، اما از ارتش سفالين در نوشته های او خبری نيست.
گودال حاوی سربازان سفالين در فاصله ای بالغ بر يک کيلومتری از خاکريز آرامگاه کشف شد و اين حقيقت را آشکار کرد که زيرزمين مقبره فضايی به مراتب فراخ تر از حدی را که انتظار می رفت، دربر داشته است: حدود ۵۶ کيلومتر مربع. مساحت چهار خندق ارتش سفالين به تنهايی ۲۵ هزار متر مربع است و پشته مقبره حدود ۴۰۰ متر مربع را فرا می گيرد.
عمليات حفاری پيرامون آرامگاه نخستين امپراتور همچنان ادامه دارد و به قول "جين پورتال"، نگهبان کلکسيون های چينی و کره ای موزه بريتانيا، ممکن است سی سال ديگر هم به درازا بکشد.
در واقع، حفر مجتمع مقبره امپراتور نخست بيشتر از مدت زمان احداث آن طول خواهد کشيد که تقريبا سی و شش سال بوده است. اما تنها اطراف آرامگاه است که حفر می شود و خود مقبره دست نخورده باقی مانده است، چون به گفته "جسيکا راسن"، رئيس کالج مرتون دانشگاه اکسفورد انگليس، دولت چين اجازه کندن آرامگاه هيچ يک از امپراتورهای اين سرزمين باستانی را نمی دهد.
چين شيهوآنگدی از معدود حاکمان بلندپرواز و در عين حال کامگاری است که تاريخ به ياد دارد. او با دلاوری فوق العاده سرزمين های پريشان و وسيعی را متحد کرد و کشوری را ساخت که اکنون يکی از کهن ترين نهاد های سياسی جهان به شمار می آيد.
شايد امروزه او را تنها به خاطر آرامگاه خارق العاده و ارتش سفالينش بشناسند، اما نخستين امپراتور چين در طول مدت سلطنتش در تاريخ اين سرزمين از خود رد عميقی باقی گذاشت و زبان نوشتاری را سامان داد، در سراسر چين ارز واحد را رايج کرد و بر مبنای اصل شايسته سالاری دولت متمرکزی ساخت که کارآمدتر از همه دولت های پيشين بود.
بسياری از زبان شناسان بر اين باور اند که واژه فارسی "چين" هم برگرفته از نام زادگاه نخستين امپراتور است که در آغاز نام خود او نيز می آيد. درست مثل نام استان "پارس" که برای غربی ها تا سال ۱۹۳۵ ميلادی به معنای "ايران" بود يا واژه "انگليس" که هنوز هم در زبان فارسی گاه به جای "بريتانيا" به کار می رود، نام استان "چينِ" آن سرزمين هم به کل کشور تعميم داده شد.
عظمت و افسون پيروزی های نخستين امپراتور به گونه ای بود که خود او به جاودانگی اش ايمان داشت يا دستکم مطمئن بود که راز اجل را هم خواهد گشود و جاودانه خواهد ماند.
علوم گياه شناسی و گياه پزشکی چين در پی تلاش برای گشودن بند اجل رواج يافت و پيشرفت کرد. اما پس از سه مورد سوءقصد به جان امپراتور و زخمی شدن او، امپراتور باورش شد که همانند ديگر بندگان خاکی پروردگار فانی است و به سرنوشتش تن داد.
اما او تا آخرين لحظه عمرش خود را نه تنها فرمانروای چين، بلکه به شيوه شاهان هخامنشی، شاه شاهان جهان می ناميد و از آن هم پا فراتر گذاشته بود و خود را پادشاه کيهان می دانست.
در نمايشگاهی که موزه بريتانيا برای اولين بار زير عنوان "نخستين امپراتور؛ ارتش سفالين چين" برگزار کرده است، افزون بر تنديس سربازان چينی با مدل موی پيازی يا کلاه های تنگ و چسبيده و ردای چينی يا زره پيچدار و اسب هايشان، می توان کاسه و کوزه و سنگ ترازو و زنگوله و ساير لوازم آن روزگار چين را نيز ديد. روی پرده سالن معروف کتابخوانی موزه بريتانيا صحنه های بازسازی شده ای از چين دوره "چين شيهوآنگدی" را نيز نمايش می دهند.
اين نمايشگاه که روز ۱۳ سپتامبر گشايش يافت، تا ششم آوريل ۲۰۰۸ ادامه خواهد داشت.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
در گذشته هم در تاجيکستان تعداد زيادی از زنان را می شد ديد که روسری به سر داشتند، اما حجاب و مقنعه از جمله تازه ترين پديده های فرهنگی و اجتماعی اين کشور است که طی چند سال اخير مورد اقبال چشمگير زنان واقع شده است.
توجه مقامات به اين پديده تنها زمانی جلب شد که شماری از دختران با حجاب و مقنعه در کلاس های خود حاضر شدند که با لباس يکدست دانش آموزان در دوره شوروی تناقض آشکار داشت. واکنش مقامات به اين فرآيند، ممانعت از ورود دختران محجبه به موسسات آموزشی و حتا اخراج آنها از مدارس و دانشگاه ها بود.
حزب نهضت اسلامی تاجيکستان که خود را پاسدار ارزش های اسلامی در کشور می داند، نگران چيزی است که نقض آزادی بيان عنوان می شود. به گفته مسئولان اين حزب در استان سغد، همه ساله با آغاز سال تحصيلی نو موارد برخورد مسئولان مدارس با دختران محجبه تکرار مى شود.
ميسره زاهدوا، مادر يک دختر محجبه تاجيک می گويد که فرزند او را که در کلاس پنجم مدرسه شهرک اسفسار تحصيل می کرد، به خاطر رعايت حجاب از مدرسه رانده اند. عالم حامدف، از مسئولان حزب نهضت اسلامی در سغد می گويد که اين يک مورد نادر نيست و دختران بسياری به همين دليل از مدارس اخراج شده اند.
قانون اساسی تاجيکستان رعايت پوشش خاصی را توصيه يا ممنوع نمی کند. اما اخيرا وزارت آموزش و پرورش تاجيکستان ضمن صدور دستوری جداگانه ورود دانش آموزان را به مدارس با لباس مذهبی ممنوع کرد.
در نتيجه، برخی از آموزگاران محجبه نيز از حق کار در مدارس محروم مانده اند. "برائت دامللا يوا"، آموزگار زبان انگليسی و حورالنسا عظيموا، معلم رياضيات از قريه "قسته کوز" می گويند که به علت پايبندی شان به حجاب اسلامی نمی توانند در مدارس شغلی پيدا کنند.
اخيرا در يک رويداد بی سابقه يک دانشجوی محجبه که به خاطر پوشش اش از تحصيل در دانشگاه زبان های شهر دوشنبه محروم شده است، عليه اين دانشگاه و وزارت آموزش و پرورش تاجيکستان اقامه دعوا کرده است. مقامات وزارتخانه تصميم خود را مغاير با قانون اساسی نمی دانند، در حالی که وکيل مدافع اين دانشجو صدور يک چنين دستور و تعيين پوشش افراد را بيرون از صلاحيت های يک وزارتخانه می داند.
منتقدان اين اقدام دولت می گويند، در کشوری که تعداد مسلمانانش بيش از نود درصد است، ممنوعيت حجاب و روسری از موارد نقض حقوق بشر و محدوديت آزادی های اجتماعی مردم به شمار می آيد. ولی مقامات معتقدند که هر جايی پوشش خاص خودش را دارد: با لباس مذهبی بايد به اماکن مذهبی رفت، با لباس ورزشی به ورزشگاه و همين طور، با لباس مناسب برای دانشگاه، به دانشگاه.
پروانه فيروز گزارش مصورى در اين باره تهيه کرده که در بالا مى بينيد.
در همين زمينه:
چند فرهنگی در لندن
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ سپتامبر ۲۰۰۷ - ۱۳ شهریور ۱۳۸۶
داريوش رجبيان
اين روزها صحنه هايی از زندان و تصوير هايی از زندانيان برمه را می توان در مرکز شهر لندن ديد. "برمه، نگاهی از درون" عنوان نخستين نمايشگاه "هتئين لين" نقاش برمه ای در پايتخت بريتانياست که اکنون محل اقامت دايم او شده است. و اگر او يک نقاش عادی بود، شايد اين مطلب هم نوشته نمی شد.
بيش از ۲۳۰ عدد تابلوی او قرار نبود آفريده شود، چون هتئين لين از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۴ ميلادی يک زندانی سياسی بود که به عادی ترين وسايل نقاشی دسترسی نداشت.
دولت نظامی برمه، اين نقاش و هنرپيشه کمدی را به سازماندهی اعتراضات مخالفان دولت متهم و محکوم به زندان کرده بود. قريحه هنری، هتئين لين را در زندان هم ترک نکرد و او را به جستن و يافتن غير معمول ترين راه های خلق آثار نقاشی واداشت.
بخت يار او بود و برخی از زندانبان ها به او ارج می گذاشتند و بعضا مخفيانه برای او رنگ های نقاشی می آوردند. اما از قلم مو و پارچه نقاشی خبری نبود.
نبود امکانات، چون در اکثر موارد، باعث بروز راه های تازه نيل به مقصود شد. هتئين لين با استفاده از قرص های صابون، سرنگ، فندک، پارچه های توری، بشقاب و ليوان و حتی بدن خودش روی پارچه های لباس زندانی ها آثاری را آفريد که نمونه هايی از بدعت تمام عيار هنری است.
هتئين لين که جوان تر از ۴۱ سال سن واقعی اش به نظر می رسد و آرامش اش ويژه يک فعال سياسی نيست، در باره چگونگی ايجاد يکی از آثارش، "خود نگاره"، می گويد:
"من اين خود نگاره را در بيمارستان زندان با استفاده از سرنگ کشيدم. "سو مو نائينگ"، يک زندانی همراهم، ملافه اش را به من داد که روی آن نقاشی کنم. رنگ از نوک سرنگ با شتاب بيرون می آيد. بدين خاطر بايد زود خطوطی را که بيش از همه به خطوط چهره من شباهت داشت، برمی گزيدم و آنها را پررنگتر می کردم. با در قوطی دارو يک جفت چشم درشت نقاشی کردم تا تصوير گوياتر شود. خطوط ديگر به تور ماهی گيری شباهت دارد که من درونش گرفتار مانده ام. به زمينه تصوير با مسواک رنگ آبی دادم."
در بسياری از آثار هتئين لين ترس و بيم و رنج و عذاب زندانيان را در اشکال خيالی و تلويحی می توان ديد و پيداست که در زندان هم نقاش از افکار سياسی اش فاصله نگرفته است.
در برمه طاووس نماد مقاومت به شمار می آيد و طاووس رزمنده، نقش پرچم های "جبهه سراسری دمکراتيک دانشجويان برمه" و "ليگ ملی دمکراسی" برمه است که از نهاد های مخالف دولت آن کشور اند. وقتی ماموران اين سازمان ها هتئين لين را در يک جنگل دستگير می کنند و از او می خواهند که برای يک جشن سياسی روی ۵۰۰ پرچم طاووس رزمنده بکشد، او اين کار را می کند، ولی به نشان اعتراض همه طاووس ها را رو به سمتی غلط به تصوير می کشد.
هتئين لين در زندان دولت برمه دوباره به فکر طاووس می افتد که اکنون برای وی نماد خود او شده بود. عنوان تابلو هم بيانگر اين تصور است: "طاووس و خودنگاره".
هتئين لين با استفاده از پر طاووس خطوط ظريف تابلو را می کشد، سپس برای تصوير نقوش درشت تر از بدن خود به عنوان عکس برگردان استفاده مى کند؛ يعنی رنگ را روی بدن خود می مالد و با پيکرش نقوش را روی پارچه می چسباند. هتئين لين می گويد که استفاده از پيکرش در اين نقاشی به معنی تعلق خود او به پيکار مخالفان بوده است.
تجربه و شيوه کار هتئين لين بی شباهت به ماجرا های هشت سال حبس سودابه اردوان، نقاش ايرانی، در زندان های اوين و قزل حصار نيست. سودابه اردوان، افزون بر نقاشی های فراوان، با استفاده از گِل تنديس های زندانيان و زندانبان ها را هم می ساخت که غالبا حالتی عبوس و گرفته و نوميدانه داشتند.
ولی چيزی که بيش از همه در آثار زندان هتئين لين موج می زند، اميد و اميدواری است. در تيره ترين تصاوير او هم می شود پرتو نوری را ديد. مثلا، "بيولوژی هنر" که در اوج بيماری نقاش کشيده شده، در واقع، نقشه معده ويران شده اوست که از روده های آن غذا سرازير می شود و خود معده در سيم خاردار پيچيده است. ولی قلب او همچنان پر از گل است.
تابلوی "نشستی کنار دروازه آهنين" در نگاه نخست مبهم و تقريبا گنگ است. اما با نگاهی ژرفتر می توان دريافت که شماری زندانی کنار هم نشسته اند و شايد صحبت می کنند. زندان تاريک و کم نور است، در حالی که چراغ قلب زندانی ها روشن است و چشمهايشان باز.
در يکی ديگر از خودنگاره های هتئين لين که ظاهرا با وسايل بهتر و امکانات بيشتر نقاشی نگاشته شده، سر او را می بينيم که درون يک قفس است، درِ قفس قفل خورده است، اما از تارک سر او دو ساقه سبز و پربرگ درخت روييده و ريشه او همچنان قوی و محکم است.
هتئين لين می گويد که ساقه های سبز، رمز پايداری و شکوفايی انديشه هايی است که به خاطر آن به زندان رفته بود. و لابد ريشه هم بيانگر تداوم پيوند او با پيشينه اش است. و باز هم پيامی که از عمق ظلمت زندانی در برمه به بازديد کنندگان نمايشگاهی در لندن منتقل می شود، بردباری متکی به اميدواری است. حضور پر از نشاط و تمکين خود نقاش در نمايشگاه هم اين پيام را تقويت می کند.
نمايشگاه "هتئين لين: برمه؛ نگاهی از درون" تا ۱۳ اکتبر سال ۲۰۰۷ در نگارستان "خانه آسيا"ی لندن برپا خواهد بود.
Htein Lin: Burma Inside Out
Asia House
63 New Cavendish Street
London
W1G 7LP
مطالب مرتبط:
تارنمای هتئين لين
صفحه اينترنتی "خانه آسيا" در باره نمايشگاه نقاشی هتئين لين
يادنگاره های زندان؛ سودابه اردوان
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۴ اگوست ۲۰۰۷ - ۲ شهریور ۱۳۸۶
وحيد تدبير
صنعت كوزه گرى در افغانستان صنعت به یادگار مانده از روزگاران بسیار دوری است. مردان کوزه گر دستان نیرومندی دارند و از گِل، ظرف های گِلی زیبایی می آفرینند.
امروز رواج کوزه گری فقط در شمال افغانستان محدود مانده است و این می رساند که صنعت دیرین رو به فراموشی است.
دلیل احتمال بی میلی کوزه گران به ادامه کار همانا از رونق افتادن تدریجی استفاده مردم از کوزه است.
کوزه، ظرفی است برای سرد نگه داشتن آب در تابستان ها. اما با افزایش محصولات برقی سرد کننده آب، استفاده از کوزه کمتر شده است.
در مزارشريف، مهم ترین شهر شمال افغانستان ، سراغ كوزه گران را گرفتم، گفتند ديگر كوزه گرى در اين شهر نیست.
محراب، يكى از دكانداران رسته كلالى در شهر، مى گويد كلالان ديگر در اين شهر كار نمى كنند، زيرا به گفته وى مردم خيلى عصرى (مدرن) شده اند و نيازى به كوزه گرى نيست.
در دکان محراب اشيای گلی زياد به چشم مي خورد. از وی مي پرسم تو اين اشيا را خودت مى سازی يا خريده ای؟ مى گويد از شبرغان مى آورد و در آنجا هنوز کارگاه های کلالی وجود دارد.
برای ديدن کارگاه های کوزه گری راه شبرغان را در پيش مى گيرم که در کمتر از دوصد کيلومتری شمال غرب بلخ - محل کار و زندگی من- قرار دارد.
به محض ورود به شهر شبرغان، نشانی کارگاه کوزه گری را مى پرسم و به آنجا که در روستای يکه باغ، دو کيلومتری شمال شهر، مى روم.
نزديک کارگاه مى شوم، مى بينم يکی مشغول روشن نگه داشتن آتش خمدان است، ديگری مصروف آماده کردن گِل است و آن ديگر هم ظرف های ساخته شده از گل را در آفتاب می گذارد. اينجا کارگاه استاد حليم است که در محله به او استا حليم مى گويند.
از من استقبال مى کند و مى گويد از طفوليت با پدرش در اين کارگاه کار مى کرده است و از کسب کلالی خيلی راضی است. اما مى گويد کارش زحمت زياد دارد و درآمدش هم چندان زياد نيست.
استا حليم کمی از گذشت زمان می نالد و مى گويد در گذشته کار و بارش خيلی بهتر از حالا بوده است. فکر مى کند که حالا کمی پير شده و پاهايش توان چرخاندن ماشين را ندارد.
حليم مى گويد در کارخانه او بيش از ۶ نفر کار مى کنند و درباره کار و بارش معلومات مى دهد.
چند قطعه عکس از وی مى گيرم و خداحافظی مى کنم. در راه بازگشت به اين پيرمرد می انديشم و پيشه ی کلالی او که پیشه ای پاک اما خيلی پر زحمت است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۲ اگوست ۲۰۰۷ - ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
پروانه فيروز
جانی بيک مراد، از ستاره های موسيقی پاپ تاجيکستان، فرزند هنرمند بنام تاجيک جوره بيک مراد است و از اوان طفوليت با دنيای ساز و آواز آشنا بوده است.
جانی بيک خوشحال است که برادران ارشدش پيش دستی نکردند و فرصت پيروی از شغل پدری را به او واگذاشتند.
جانی بيک مراد نخستين بار در شش سالگی روی صحنه رفت و آواز خواند. وی در بزم ها و محافل شادی پدرش را همراهی می کرد و رفته رفته به هنر آوازخوانی بيش از پيش علاقمند شد. اما گرايش او، بر خلاف پدرش، بيشتر به موسيقی مدرن بود و همين تمايل او را در سن شانزده سالگی به گروه هنری تازه تاسيس "بالا" کشاند.
جانی بيک می گويد: "مرا به اين گروه دعوت کردند و ما، بچه های اين گروه، برای پديد آوردن سبک تازه در موسيقی مدرن تاجيکی تلاش کرديم. مسلما، موسيقی مدرن برای جامعه تاجيکستان پديده تازه ای نبود و قبل از ما هم گروه های بسياری به موسيقی غربی تمايل داشتند و موسيقی مدرن تاجيکی را تدريجا شکل می دادند."
گروه "بالا" در تاجيکستان مطرح شد و چند آلبوم منتشر کرد. جانی بيک دعوت يک گروه هنری ديگر موسوم به "وزير" را پذيرفت به آن ملحق شد. اما اکنون جانی بيک ترجيح می دهد کنسرت های خود را تنها بگذارد و آوازخوانی مستقل باشد.
جانی بيک پس از برگزاری يکی از نخستين کنسرت های مستقلش گفت: "من نخستين آلبومم را هم که تنها نام من روی آن نوشته شده، منتشر کردم." جانی بيک اين آلبوم را حاصل زحمات زياد و همخوانی و تک خوانی در اجرای حدود ١٥٠ آهنگ می داند.
با گوش دادن به شماری از آهنگ های قديمی و جديد جانی بيک، می توان سير تکامل هنر آوازخوانی او را مشاهده کرد، چون آهنگ های او يکدست نيست و در واقع، بيانگر جستجو های جانی بيک برای پيدا کردن جايگاه و سبک و سليقه خود است.
جانی بيک مراد در رسيدن خود به اين جايگاه، نقش گروه های هنری "بالا" و "وزير" را ناديده نمی گيرد، اما ديگران نقش جوره بيک مراد، پدر او را در کارنامه هنری اش برجسته تر می دانند.
خود جانی بيک هم در اين مورد شکی ندارد، اما می گويد، تقاضا و ذايقه هنری جامعه باعث شده که او در گستره موسيقی راهی ديگر را برگزيند که از راه پدرش متفاوت است.
موسيقی پاپ تاجيکی به طور فزاينده جايگاه موسيقی سنتی و مردمی را تنگ تر می کند و هنرمندان جوان به ناچار خود را سوار بر اين موج نوين می يابند. جانی بيک می گويد که نمی خواهد پيرو غيرفعال موج نوين باشد و تلاش می کند با در هم آميختن سبک هنری پدرش با رويه های تازه در موسيقی، شيوه خودويژه ای را پديد آورد.
ماهره بانو به صدای جانی بیک
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ فوریه ۲۰۰۷ - ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
تنوع فرهنگها و پوششها در لندن برای هربيننده ای جالب است. بسياری از مردم اين شهر هم هميشه به اين افتخار می کرده اند که در اين شهر چند فرهنگی تقريبا با هر نوع پوششی مدارا می شود.
اما پوشيدن نقاب و روبنده که عده ای از زنان مسلمان آنرا به صورتشان می زنند، مايه بحثهای داغ و جنجال برانگيز شده است.
تخمين زده می شود که جمعيت مسلمانان سراسر بريتانيا حدود يک ميليون و هشتصد هزار نفر يعنی حدود سه درصد جمعيت کل اين کشور باشد. با تمام اينها به عقيده خيلی از مسلمانان اروپا اگر لندن را با بسياری از پايتختهای اروپايی مقايسه کنيم، شايد بتوان به اين شهر لقب پايتخت مسلمانان اروپا را داد.
در جامعه چند فرهنگی لندن، مسلمانها حضوری چشمگير دارند. قصابی هايی که گوشت حلال می فروشند، رستورانها و سوپرمارکتهايی که مال مسلمانان است، مساجد متعدد، و البته نيز زنان روبنده دار، که شايد تعداد زنان روبنده دار لندن را هم کسی در شهری مثل قم نبيند.
بايد گفت نگاه به مسلمانان درچند سال گذشته تغيير کرده. مسائلی مانند حوادث يازده سپتامبر، و نيز انفجارهای هفتم ژوئيه ۲۰۰۵ در شبکه حمل و نقل عمومی لندن، به تنش ميان مسلمانان بريتانيايی با ديگران دامن زده و در ماههای اخير مشکل نقاب و روبنده جنجال و بد بينی بيشتر آفريده است.
در رسانه های غربی پيوسته از ستم به زنان در جامعه های سنتی مسلمان، مثل نداشتن حق انتخاب همسر، پوشش و آموزش، و نابرابری در ارث و ادای شهادت، انتقاد می شده است. با آمدن صدها هزار کارگر مسلمان در نيمه دوم قرن بيستم برای کار در بريتانيا، به خصوص از روستاهای شبه قاره هند، و آمدن پناهندگان از کشورهای مسلمان ديگردر دو دهه گذشته، غربيها بسياری از آن چه را که در باره مسلمانان سنتی و جامعه های سنتی ديگر شنيده بودند به چشم خود ديدند. مثل ازدواجهای اجباری و خود کشی دختران به خاطرآن - که منحصر به مسلمانان سنتی نيست و در ميان هندوها هم هست.
نسل دوم مسلمانان، يعنی فرزندان اين کارگران و پناهندگان، ميان شرق و غرب (و يا به تعبير حافظ ميان مسجد و ميخانه) سرگردان بودند و بسياری هنوزهم هستند. ار يک سو، آموزش و کار آنهارا به طرف زندگی غربی می کشيده، در حالی که نداشتن شناخت درست از فرهنگ بريتانيا، مشکلات آميزش اجتماعی، و به آسانی پذيرفته نشدن از سوی جامعه ميزبان، آنهارا به سوی تاريخ و مذهب و سنت آبا واجدادی می برده.
آمدن اسلامگرايان سياسی پناهنده از کشورهای مسلمان، روحانيون وهابی و سلفی، و سنتی های تندرو به غرب، بسياری از اين سرگشتگان را که "نه در غربت دلی شاد و نه رويی در وطن" داشته اند، در يافتن هويتی که در پی آن بودند، فعال ساخت. تکيه اين مبلغان بر آن چه در فلسطين و کشمير و افغانستان و بعد عراق می گذشت و می گذرد، و برخوردهای دوگانه دولتهای غربی با آنها، آتش احساسات اين جوانها را بيشتر دامن زده. بسياری از جوانان مسلمان متولد در غرب به طرف افراطيگری کشيده شده و گروهی ازآنها از اردوگاههای القاعده سر درآوردند. زنها، طبعا درکنار اين مبارزان مرد سالار جايی نداشته و ندارند.
گذشت زمان تعداد مادر بزرگانی را که محکم رومی گرفتند و يا به ندرت روبنده می بستند کم کرده. اما نسل نوی از دختران وزنان متولد در غرب پيدا شده اند که در حالی که تلفن همراه به دست دارند و يا آی پاد به گوش، چنان نقابی به چهره می گذارند که به سختی می توان چشمانشان را ديد.
تاکنون اين زنان جوان دو بار کارفرمايان و مسئولان مدارس خود را، با اين ادعا که به آنها تبعيض روا شده، به دادگاه برده اند. ادعای يکی اين بود که در مدرسه به او دستور داده شده که يونيفورم بپوشد. اما او می گفت که "مذهب او دستور داده که بايد جلباب (دامن گشاد و بلند تا روی پا) بپوشد." زن جوان ديگری که با روی باز برای احراز شغل معلمی به مصاحبه رفته بود، در کلاس درس با شاگردان دبستان نقاب می زد و می گفت "اين جزئی از دين من است". دادگاهها ادعای هر دو را رد کردند، اما جنجال و پيامد اين محاکمه ها برای مسلمانان در افکار عمومی گران تمام شد تا جايی که جک استرا، که رئيس اجرايی مجلس عوام است گفت نمی خواهد با زنان روبنده دار ديدار داشته باشد و اکثر از او حمايت کردند.
در واقع يکی از نگرانيها اين است که ماجرای نقاب و حجابهای افراطی به انزوای جامعه مسلمان و محدود شدن رابطه آنها با جوامع ديگر، منجر شود. به نظر می آيد که در خيلی موارد مسلمانان فقط با همکيشان خود رابطه اجتماعی و دوستانه برقرار می کنند. ولی خيلی از زنان مسلمان هم با وجود حجاب، توانسته اند در جامعه بريتانيا با ساير شهروندان ادغام شوند. البته کمتر به نظر می آيد که زنان روبنده دار جزء اين گروه باشند.
ولی اخيرا موضوع چند فرهنگی بودن در بريتانيا خود تبديل به بحثی سياسی مهمی شده است که مدافعانش را در وضع دشواری قرار داده است. در هفته های اخيردستگيری گروهی از جوانان مسلمان به اتهام خرابکاری بر اين تشنجات افزوده است تا جايی که يکی از رهبران مسلمانان، بريتانيا را حکومتی پليسی برای مسلمانان اين کشور خواند. البته احزاب سياسی بريتانيا و دولت اين سخن را رد کردند. و اين نشانه بحرانی است که در رابطه مسلمانان با ديگران پديد آمده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب