۰۷ می ۲۰۰۷ - ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
نيلوفر بيات
"محمد کاظم کاظمی" سال ١٣٤٦ در خانواده ای فرهنگی در شهر هرات در غرب افغانستان زاده شد و پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه در شهر کابل در سال ١٣٦٣ راهی ایران شد.
استاد کاظمی با وجود پرورش در خانواده ای فرهیخته و آشنا با شعر و ادبیات هیچگاه آینده خودش را در این رشته ها تصور نمی کرد، چرا که ذهنی آشنا با ریاضیات و تحلیل های هندسی و فرمول های آن داشت. اما سرنوشت او را از دانشکده مهندسی مشهد به جمع شعرا و نویسندگان برد و پس از مدتی خودش حس کرد مسئولیت سنگینی در زمینه پرورش و رشد شعر و ادبیات مهاجرت برعهده اوست. مسئولیتی که هنوز با تعهد و پشتکار فراوان آن را دنبال می کند.
او یکی از چهره های شناخته شده و تاثیر گذار در رونق و رواج شعر مقاومت در سالهای ابتدایی مهاجرت افغان ها به ایران و جنگ های داخلی در افغانستان است و نخستين مجموعه شعر شاعران مهاجر افغان را همراه با مثنوی بلند خودش "بازگشت "که بعدها از شهرت فراوانی برخوردار شد، در سال ١٣٧٠ به چاپ رساند.
تا کنون سه مجموعه شعر وی با نام های "پیاده آمده بودم"، "کفران" و "قصه سنگ و خشت" به چاپ رسیده و تالیفاتی مثل کتاب " روزنه"، " همزبانی و بی زبانی" ، " شعر پارسی" از کتاب هایی بوده اند که در ایران با اقبال فراوان روبرو شده اند.
تصحیح و ویرایش متون و چاپ آنها مانند " دیوان اشعار استاد خلیل الله خلیلی"، " گزیده غزلیات بیدل" و ویرایش کتاب " افغانستان در پنج قرن اخیر" که در ایران از اهمیت بالایی برخوردار بوده و تا کنون نوزده بار تجدید چاپ شده، از فعالیت های مهم دیگر استاد کاظمی در این سال ها بوده است.
اما بیش از همه اینها محمد کاظم کاظمی را در ایران با شعر اعتراضی، انقلابی و آمیخته با طنز تلخ او می شناسند که متاثر از تحولات افغانستان در دوره های مختلف بوده و شاعر همیشه به نوعی روایتگر غربت و آرزومندی مردم افغان بوده است.
استاد کاظمی را همگان شاعری می دانند که همگام و همپای مسايل روز پیش رفته و در باره هر موقعیت حساسی حرفی برای گفتن داشته است . به گفته ابوطالب مظفری، شاعر معروف افغان در ایران، در شعر کاظمی صراحت اعتراض به شدتی نيست که در زمره آثار مخالف و ممنوعه به شمار بیاید و شعر وی به حدی خالی از اعتراض و نکته دانی هم نيست که به شعری خنثی تبدیل شود. این از نکات مهم در موفقیت اشعار او در ایران بوده که گاه خود مخاطبِ ایرانی که به صراحت از او در اشعار کاظمی انتقاد صورت گرفته، با ملت افغان احساس همدردی و برادری کرده است.
آقای مظفری می افزاید:" علاوه بر تمام وظایفی که به خاطر پرورش شعر و ادبیات مهاجرت بر عهده استاد کاظمی بوده، او سهم مهمی در کیفیت بخشیدن و ارتقا مطبوعات، آثار و کتب به چاپ رسیده ازافغان ها در ایران داشته است، چرا که او نخستين کسی بوده که در زمینه کیفیت، ویراستاری، چاپ و طراحی صفحات برای محصولات فرهنگی افغان ها از خود حساسیت زیاد نشان داده و تا کنون هزاران صفحه کتاب را در این راستا ویرایش و تصحیح کرده است."
بيشتر اشعار استاد کاظمی را مثنوی بلند تشکیل می دهد و به نوعی از سبک " علی معلم" در این زمینه پیروی می کند، با این تفاوت که در زبان کاظمی برخلاف زبان پرطمطراق سبک خراسانی، سادگی ، بی پیرایگی و نزدیکی بیشتر به زبان مردم امروز وجود دارد والبته، به گفته خودش، او همچنان علاقمند سبک خیال انگیز هندی از نوع بیدل دهلوی هم هست و شعر خود را به کودکی تشبیه می کند که:
رگی از جانب هندوی تخیل برده ست
رگی از جانب رندان خراسان دارد.
براى خواندن مثنوی بازگشت و پاسخ محمد علی بهمنی شاعر معاصر ایران به اين شعر به اين صفحه برويد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ آوریل ۲۰۰۷ - ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
داريوش رجبيان
گنجينه آمو که که اين روز ها در رسانه های تاجيکستان بيش از پيش ورد زبانها شده، مرکب از حدود ١٧٠ شی زرين و سيمين به اضافه مقدار زيادی از سکه های باستانی است که گفته می شود در اواخر قرن ١٩ ميلادی در کرانه رود آمو کشف شده است. اين رود هم اکنون مرز ميان تاجيکستان و ازبکستان با افغانستان را شکل می دهد.
عده ای معتقدند که محل کشف اين اشيای قيمتی منطقه "تخت سنگين" در جنوب تاجيکستان بوده است. شماری ديگر از کارشناسان، به ويژه در بيرون از تاجيکستان نام اين محل را "تخت قباد" ذکر می کنند که آن هم در مجاورت تخت سنگين واقع است.
گنجينه آمو شامل يکی از نادرترين نمونه های هنر هخامنشی در سده های پنجم و چهارم پيش از ميلاد است، که گفته می شود در اواخر سده ١٩ توسط بازرگانان بخارايی وارد افغانستان و سپس بازارهای هند شده بود.
هانا بولتون، سخنگوی موزه ملی بريتانيا، می گويد که اين موزه محل نگهداری از دست آوردهای فرهنگی و هنری بشريت است، نه يک کشور واحد. به گفته وی، گمان نمی رود که امنای اين موزه گنجينه آمو را به تاجيکستان پس بدهند.
سال گذشته ميلادی موزه ملی بريتانيا در چارچوب نمايشگاه موسوم به "امپراتوری فراموش شده" برجسته ترين اشيای گنجينه آمو را در ميان بيش از ٤٠٠ اثر تاريخی ايران باستان قرار داد. اما اکنون به دليل بازسازی تالار ايران باستان، بازديد از تعداد اندکی از اشيای نادر اين گنجينه ميسر است. تالار ايران باستان موزه ملی بريتانيا ماه ژوئن سال ميلادی جاری دوباره باز خواهد شد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ دسامبر ۲۰۰۶ - ۲۹ آذر ۱۳۸۵
محمد پويا
گلشهر محله ای است در حومه مشهد که در آن مهاجران افغان زندگی وکار می کنند. اغلب کارهای موقت، کم درآمد و گاهی نامعمول. حديثه و خانواده اش از ساکنان گلشهرند و همه، از کوچک و بزرگ، کار می کنند. محمد پويا بديدنشان رفته.
زندگی غير قانونی
طی پنج سال اخير سياست رسمی ايران بازگشت دادن مهاجرين افغان به کشورشان بوده است. آمارهای رسمی حکايت از آن دارد که هم اکنون بيش از دو ميليون پناهندۀ افغان در ايران زندگی می کنند. کمتر از يک ميليون افغان دارای مجوز قانونی اقامت و البته موقت هستند. از بقیۀ آنها نيز به عنوان کسانی که به صورت غير مجاز در ايران سکونت دارند، ياد می شود. نيروی انتظامی در ايران موظف است در صورت برخورد با اين گروه، بلا فاصله آنها را از مرزهای ايران به افغانستان طرد کند. ولی اخيرا آنتونيو گوتره، Antonio Guterres کميسر عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان در ژنو در ديدار با احمد حسينی مديرکل اتباع بيگانه وزارت کشور ايران گفت که حدود يک ميليون پناهندۀ افغان برای بيش از دو دهه ساکن ايران بوده اند و بازگشت آنها به افغانستان درکوتاه مدت امکان ندارد.
وزارت کشور ايران نيز پيش از اين اعلام کرده بود که بر اساس آمارهای موجود، طی نزديک به سی سال بيش از ۸۰۰ هزار کودک افغان در ايران متولد شده اند که شماری از آنها با خانواده های خود به افغانستان بازگشته اند ولی هزاران تن ديگر همچنان در زادگاه خود ايران باقی مانده اند.
طولانی شدن سالهای مهاجرت افغانها در ايران در مواردی باعث آميخته شدن آنان با جامعه ايرانی نيز شده است، که اين نيز بر پيچيدگيهای موضوع افزوده است. به عنوان مثال دهها هزار مورد ازدواج افغانها و ميزبانان ايرانی شان گزارش و يا ثبت شده است. شمار کودکانی که حاصل اين ازدواجها بوده است، نيز به هزاران تن می رسد. در همين حال زندگی افغانها در ايران با مشکلاتی نيز مواجه بوده است. مهمترين اين مشکلات، مسئله اشتغال است. محدوديتهای قانونی، در اغلب موارد باعث شده است تا فقط از نيروی انسانی آنها در پروژه های عمرانی استفاده شود. آنها مجبور بوده اند به شغلهايی موقت و فصلی مانند کار بر روی پروژه های ساختمانی بپردازند و يا در کوره های آجر پزی، دامداريها و زمينهای کشاورزی به عنوان کارگران ساده فعاليت کنند. دستمزدهای آنها بسيار پايين است و از هيچ نوع مزيت قانونی مانند بيمه و يا ساير تعهدات کارفرمايان برخوردار نيستند.
همچنين شرايط برای آنها به گونه ای است که به دليل وضعيت بد اقتصادی به آسانی به طولانی تر شدن ساعات کار بدون در نظرداشت مسائل ايمنی تن می دهند و يا تمام اعضای يک خانواده از جمله کودکانی که در سن تعليم و تربيت قرار دارند برای انجام کارهايی که معمولا دستمزد پايينی دارد، بسيج می شوند.
البته همين نيز برای آنها بدون مشکل نبوده است چرا که دولت ايران به دليل نرخ بالای بيکاری در کشور هر از گاهی سخن از غير قانونی بودن هر نوع فعاليت شغلی افغانها به ميان آورده است. از جمله اخيرا طرح جمع آوری کارگران افغان را اعلام کرد که قرار شد بر اساس آن ۵۰۰ هزار کارگر افغان تا پايان سال جاری خورشيدی جمع آوری شوند و بجای آنها کاگران ايرانی جايگزين شوند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ دسامبر ۲۰۰۶ - ۲۰ آذر ۱۳۸۵
مرجان یکی از هزاران زن افغان است که از صبح تا شام کار می کند اما وقتی بپرسی چه کاره است می گوید بیکار است. چون خانه داری را کسی به عنوان کار به رسمیت نمی شناسد وحقوقی برای آن قائل نیست.
از همین مجموعه
پوشش زنان پس از طالبان
بازگشت به زندگی اجتماعی
دلیل حنجره بستن چیست
صحنه ای از زنان خالی نیست
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ فوریه ۲۰۰۷ - ۲۳ بهمن ۱۳۸۵
روایت کوتاهی است از حسین سرفراز سردبیر مجلات پیش از انقلاب مثل امید ایران، تهران مصور، سپید و سیاه، خواندنیها و جوانان رستاخیز. در این گفتگو حسین سرفراز از آشنایی خود با فروغ فرخزاد یاد می کند و نکته ای درباره به خاک سپردن او در قبرستان ظهیرالدوله عنوان می کند که تا کنون شنیده نشده است.
حسين سرفراز می گويد: داستان زندگی فروغ و مرگ ناگهانی اش زياد نوشته شده. اما ماجرای به خاک سپردنش در قبرستان ظهيرالدوله، به گمانم هنوز گفته و نوشته نشده است. من ماجرا را عيناً از قول دکتر محمد باهری معاون کل وزارت دربار پهلوی نقل می کنم.
دکتر باهری می گفت: "يک روز صبح زود که در دفترم نشسته بودم، منشی من گفت آقای ابراهيم گلستان پشت خط هستند. گوشی را برداشتم و بعد از احوال پرسی، گلستان گفت خواهشی دارم که می خواهم حتما انجام دهيد. با روابط قديم و دوستانه ای که با گلستان داشتم گفتم حالا حرفت را بزن ببينم می توانم انجامش بدهم يا نه. صدای گلستان محکم و در عين حال اندوهگين بود. گفت: می خواهم اجازه بگيريد که فروغ در گورستان ظهيرالدوله دفن شود."
باهری می گفت: "راستش من زياد با شعر نو و شعرای نوپرداز آشنايی نداشتم و متعجب شدم که اين فروغ کيست که گلستان از من می خواهد در قبرستان ظهيرالدوله، در کنار بزرگان ادب و موسيقی ايران، به خاک سپرده شود. اما اين امر خيلی برای من مهم نبود، مهم اين بود که گلستان از من چيزی خواسته بود که می بايد انجامش می دادم. اگرچه انجام کار قدری مشکل بود.
مشکل اين بود که دفن کردن اجساد در قبرستان ظهيرالدوله ممنوع شده بود و اجازه کار به دست عبدالله انتظام بود. اين زمانی بود که عبدالله انتظام مغضوب بود و چند سالی هم بود که با او تماسی نداشتم. بنابراين مانده بودم که چطوری به او زنگ بزنم و خواهشی بکنم. دو سه ساعتی با خودم کلنجار رفتم. بالاخره چهره ابراهيم گلستان در نظرم آمد و رفاقت ديرينه کار خودش را کرد. به خودم فائق آمدم و به منشی گفتم آقای انتظام را پيدا کند. نيم ساعتی گذشت که منشی خبر داد آقای انتظام پشت خط هستند.
شرمسار از اينکه چطور باب صحبت را باز کنم گوشی را برداشتم و به او سلام کردم و گفتم عذرخواهم که مدت هاست از شما بی خبرم. خلاصه بعد از قدری صحبت گفتم آقای انتظام! دوستی از من خواهشی کرده و خواسته است فروغ فرخ زاد در قبرستان ظهيرالدوله به خاک سپرده شود. راستش من زياد فروغ را نمی شناسم چون با شعر نو سروکاری ندارم. اما کسی که از من اين را خواسته خيلی برای من عزيز است. اينها را گفتم و منتظر جواب ماندم. دل توی دلم نبود. سرانجام انتظام با آن صدای مهربانش گفت: مگر می شود خواسته دکتر باهری را، نه به عنوان وزير پيشين و نه به عنوان معاون کل وزارت دربار، بلکه به عنوان استاد مسلم حقوق جزای دانشکده حقوق ناديده گرفت. همين حالا دستور کار را خواهم داد."
باهری می گفت: "وقتی اين حرف را از انتظام شنيدم نفسی به راحتی کشيدم و از لطف او سپاسگزاری کردم و گفتم در اولين فرصت برای کسب فيض به ديدارتان خواهم آمد و همين کار را هم کردم.
برای اينکه به رابطه دکتر باهری و ابراهيم گلستان پی ببريد بد نيست اشاره کنم که يک روز در خانه دکتر باهری کتابی ديدم که گلستان به او تقديم کرده بود. تقديم نامه دست نوشت گلستان در صفحات اول کتاب چنان آميخته به احترام بود که بيشتر به رابطه شاگرد و استاد شباهت می برد.
گلستان و باهری هر دو شيرازی و همشهری هستند اما با روحياتی که در ابراهيم گلستان می شناسيم برای من باور کردنی نبود که دست نوشته گلستان برای دکتر باهری با احترام زايد الوصفی همراه باشد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ آوریل ۲۰۰۷ - ۱۹ فروردین ۱۳۸۶
داريوش رجبيان
موزه هورنيمن لندن دارای مجموعه نادری از سازهای موسيقی است و در آن ميان می توان کمانچه ای را ديد که در اوايل سده ١٩ صاحب آن پسر سفير بريتانيا در ايران بوده و قاب سنتور قاجاری محفوظ در اين موزه حاوی تصويری است که گفته می شود خود ناصر الدين شاه قاجار است.
شايد کمتر بتوان خبر های مربوط به موزه هورنيمن واقع در جنوب لندن را اين جا و آن جا ديد و شنيد. در حالی که اين موزه ١٠٦ ساله دارای مجموعه اى غنی و نادر در زمينه های مختلف است.
اين موزه که رسما در سال ١٩٠١ گشايش يافت، در آغاز به فردريک هورنيمن، يک تاجر چای لندنی و خاندان وی تعلق داشت و شامل مقدار زيادی از کلکسيون های اين خاندان در زمينه حيات وحش، فرهنگ و سازهای موسيقی بود.
طراح ساختمان موزه "چارلز هريسون تاونزند" است. سال ١٩١١ "امسيل هورنيمن"، پسر فردريک هورنيمن به اين موزه يک ساختمان اضافی اهدا کرد.
در سال ١٩٩١ دولت بريتانيا تامين مالی موزه را به دوش گرفت و سال ٢٠٠٢ موزه پس از يک ترميم مفصل سه ساله بازگشايی شد.
موزه هورنيمن ويژه سه رشته مجزاست: مردم شناسی، حيات وحش و سازهای موسيقی و کل موزه دارای سيصد و پنجاه هزار شیء نمايشی است. اين موزه يک آبزيگاه يا نمايشگاه جانوران و گياههای آبزی هم دارد.
اما چيزی که موزه هورنيمن را از ديگر موزه های بريتانيا متمايز می کند، کلکسيون غنی ای از ساز های موسيقی آن است که شمارشان اکنون به ٧٥٠٠ عدد می رسد. تعدادی از اين سازها در مزايده ها خريداری شده، شماری را هم موزه هورنيمن از همتای بزرگتر خود، موزه ويکتوريا و آلبرت لندن دريافت کرده و برخی را هم خود کارمندان موزه طی ماموريت های ويژه به کشور های ديگر جمع آوری کرده اند.
از جمله، سازهايی از آسيای ميانه که مارگارت برلی، مسئول سازهای موسيقی موزه هورنيمن، طی سفرش به ازبکستان در سال ١٩٩٩ از سازنده های آلات موسيقی آن کشور خريده است.
اما برخی از اشياء موزه، مانند سنتوری که گفته می شود تصوير ناصر الدين شاه قاجار را روی قابش دارد، يا کمانچه ای که در اوايل قرن ١٩ ميلادی در شيراز خاتم کاری شده، به گونه هائى ديگر به اين موزه راه پيدا كرده اند كه هر کدام داستانی شنيدنی دارد.
همه ساله حدود سيصد هزار تن از موزه هورنيمن بازديد می کنند که تعداد قابل ملاحظه ای از آنها شاگردان مدارس لندن اند. آموزگاران از موزه هورنيمن به عنوان يک ابزار ديداری و شنيداری برای تفهيم موضوعات درسی استفاده مى كنند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ می ۲۰۰۷ - ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
بعضى مردم وقتى دستشان به چاره هاى زمينى نمى رسد يا گره كارشان به دست متخصص ها بازشدنى نيست به سراغ غيبگو و دعانويس مى روند.
در جوامع فقير توجه مردم به اهل اين حرفه ها غالبا ناشى از كمبود امكانات و استيصال است. اما در جوامع مرفه و پيشرفته هم وقتى فهميدن چيزى از حوزه علوم امروزى بيرون مى رود بسيارى از مردم به سراغ غيبگو و فالگير مى روند.
گزارش چند رسانه اى حبيبه سوسن در اين صفحه از رونق كار رمال ها در افغانستان و متن زير از امير فولادى دو روايت جالب در اين باره اند:
مهندس قدير و ملا رمضان
امير فولادی
در سال های جنگ يکی از جدال های هميشگی من و پدرم آينده من بود، آينده بهتر، آينده ای که نان ونام ضمانت شده تری داشته باشد. من علاقه مند رفتن به مکتب ( مدرسه ) بودم، وپدرم تاکيد داشت بايد به مدرسه (حوزه علميه) بروم.
حالا وقتی آن سال ها را به ياد می آورم برای خيلی از سوالات پدرم جواب های درست و جامعه شناسانه ای دارم، اما پدرم نيز ديگر آن سوالات را تکرار نمی کند او نيز پاسخ هايش را يافته است. اين بار نيز استدلال های او، برعکس من، مبتنی بر واقعيت های موجود است.
درآن سال ها ما در مناطق مرکزی افغانستان زندگی می کرديم که از تسلط دولت به رهبری کمونيست ها بيرون بود. جهاد برای آزادی وطن و حفظ معتقدات و ناموس و فدا کردن همه چيز حتی جان آدم ها، برای حفظ ارزش ها و مقدم بودن آخرت بر دنيا، جای شک وترديد وحتی سوال نبود.
از اين رو آخوند ها به عنوان رهبران احزاب جهادی، در نبود دولت در واقع رهبری جامعه را نيز در دست داشتند و ابتدايی ترين سيستم اداری را در محلات تحت کنترل شان ايجاد کرده بودند. در آن روزگار آخوند بودن امتياز اندکی نبود، حتی اگر آخوندکی هم بودی می ارزيد.
پدرم وقتی با من بحث می کرد، نمونه های عينی و مشخصی داشت. مهندس قدير و ملا رمضان. قدير، در دانشگاه کابل رشته راه سازی خوانده بود. بعد از کودتاها و جنگ ها چون عضو حزب حاکم نبود نتوانسته بود درکابل ويا شهرهای ديگر که تحت کنترل دولت بود بماند، ناگزير رو آورده بود به زادگاهش، که قلمرو مجاهدان سر به کف محسوب می شد.
قدير بعد از باز گشت به زادگاهش خيلی زود پدرش را که چيز زيادی نيز برايش بجا نگذاشته بود از دست داد. وآنگاه قدم به قدم برگشت، سربرهنه اش را با کلاهی پوشانيد، ريشش را ديگر نتراشيد و ازدواج کرد. بيل پدرش را برداشت، درهر فصل سال، از اين و آن دهقان کمک طلبيد، تا گندم هايش را به ثمر رساند.
درپاييز اولين سال باز گشت به زاد گاهش، قدير همه تفاوت هايی را که درسال های دانشگاه و زندگی کابل کسب کرده بود، از دست داد و حالا از همه آنها فقط يک چيز نصيبش شده بود که از داشتن آن خوشحال بود، لقب "مهندس". مردم او را "ماندس" قدير می گفتند و او لبخند می زد.
"ماندس قدير" سند محکم وانکار ناپذير پدرم برای مجاب کردن من بود: می خواهی مهندس قدير باشی؟ چند سال مکتب ودانشگاه خواند؟ چقدر رياضی و فيزيک می داند؟ دانشگاه را خوانده. ده برابر تو خوانده، حالا می بينی روز و روزگارش را؟ تبديل به دهقانی به مراتب بی تجربه تر از پدرش شده. می گفتم خوب سال های جنگ است ديگر، اگر جنگ نباشد که ........ حرفم را قطع می کرد ومی گفت جنگ در افغانستان پايانی ندارد، دارد؟
حالا جنگ پايان يافته، من هم راه خودم را رفته ام، سرانجام وارد دانشگاه شدم و درس خواندم. پدرم نيز خوشحال است. اما وقتی به آن سال ها فکر می کنم دلايل خيلی روشنی برای موفقيت ملارمضان می يابم.
درآن سال ها که سيستم اداری مملکت از هم پاشيده بود، نهاد های مورد نياز جامعه مانند، بيمارستان، تاسيسات زير بنايی توليد برق، کارخانه ها، وخلاصه همه چيز از بين رفته بود. ملارمضان چند نقش مهم را عملا در جامعه به عهده داشت وعملی می کرد.
نقش داد ستان و قاضی
ملارمضان دعواهای حقوقی را به تنهايی ويا با همکاری يک يا چند آخوند ديگر، حل و فصل می کرد ومرجع حقوقی وقضايی مردم بود. دستور او دستور شريعت وکتاب خدا بود. از اين رو طرفين دعوا آن را محترم می شمردند و نيروهای جهاد گر نيز از فيصله شرعی حمايت می کردند.
نقش پزشک
وقتی گوش بچه درد می گرفت می بردندش پيش ملارمضان واو درگوش بچه دعا می خواند، وقتی هم کسی تب شديد داشت برايش از ملا رمضان تعويذ می آوردند يا شويست( کاغذ های نوشته شده ای که در آب فرو می کردند وآنگاه آب آنرا می نوشيدند). او نقش پزشک حيوانی را هم اجرا می کرد، تعويذ برای افزايش شير گاو می نوشت. برای آرامش و خواب کودک خرد سال وقتی مادرش می خواست ديگر به او شير ندهد. در سال های اخير ملا رمضان اسم بعضی از دارو ها را نيز ياد گرفته بود، قرص پلنگ چاپ برای سردرد خوب است. آسپرين باير تب را کاهش می دهد. و اين ها را نيز به مردم توصيه می کرد.
نقش رهبر سياسی
او در خطابه هايش از دنيای سياست می گفت، صهيونيزم را معنی می کرد، واين که آمريکا وشوروی دوقطب هستند وجهان دو قطبی است و اين که از انقلاب های بزرگ يکی در فرانسه اتقاق افتاده، يکی در چين و يکی هم در ايران. اما بزرگ ترين انقلاب تاريخ بشريت " انقلاب حسين" است واصحابش در صحرای سوزان کربلا. بشريت روزی نه چيزی به نام جنگ جهانی دوم را به ياد خواهد داشت ونه انقلابی را که منجر به تشکيل اتحاد جماهير شوروی شد اما تا دنيا دنياست انقلاب حسين از ياد و خاطره بشر نمی رود.
نقش يک رهبر دينی
ملا رمضان جنگ ها را به حق و باطل ، کشته هارا به شهيد و مرتد، بهشتی و دوزخی، آدم ها را به کافر ومسلمان، هستی را به دنيا و آخرت، کارها را به صواب و گناه ، گناهان را به صغيره و کبيره، داشته ها و ثروت ها را به حرام و حلال و هرچيز ديگر را به دو قطب مخالف تقسيم می کرد. آنگاه مردم را به انجام يک دسته امر واز انجام دسته ديگر نهی می کرد. مردم گوش می دادند، قبول و عمل می کردند.
ملا رمضان در هر روز جمعه، دهه محرم، روزهائی که شهيدی را می آوردند، در مراسم عروسی، در مراسم تدفين وفاتحه، وقصه کوتاه به هر بهانه ومناسبتی تريبون آماده ای داشت. سخن می گفت و سخنرانی می کرد.
در روز های عادی هم دعواهای حقوقی را حل وفصل می کرد، خطبه نکاح می خواند و تعويذ می نوشت. از قضا روزی ديدم مهندس قدير نيز تنها کودکش را برده پيش ملارمضان. در راه بازگشت همديگر را ديديم. گفتم تو هم به تعويذ ودعا اعتقاد داری؟ گفت نا گزيرم اين تنها راه است؟ چه کنم؟ کجاست کلينيک وشفا خانه؟ نمی توانم بی تفاوت هم بمانم. ناچار رفتم وملا دعايی را به سرو صورتش کف و پف کرد. شايد تاثير کند يا نکند، اما من تنها کار ممکن را برای پسرم کرده ام.
وبالاخره تعويذ نويس
حالا من دلايل زيادی برای موفقيت آن سال های ملا رمضان دارم، اما بحث من و پدرم ديگر پايان يافته، يک بار از سر شوخی به پدرم گفتم ملا رمضان همه نقش هايی را که در سال های جنگ داشت ديگر از دست داده؛ پدرم با خنده گفت، حالا نيز بازار تعويذ نويسی اش گرم است و درآمد واعتباری بيشتر از تو ومهندس قدير دارد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ می ۲۰۰۷ - ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
گزارش و عکس ها از حبيبه سوسن
بازار زنانه محل کوچکی است که بادیوار های بلند احاطه شده ودر مرکز شهر کابل واقع است. در این بازار از کفش و کلاه گرفته تا انواع مختلف لباس های زنانه، کودکانه را می توان یافت همچنین لباسهای مردانه که باظرافت تمام گل دوزی شده اند.
پوش بالش و لحاف، بستر خواب بچه گانه، لیف وکیسه وحوله، که همگی دست باف اند واز تولیدات زنان افغان در این بازار به فروش می رسد. سراغ زیورهاى قشنگ وقدیمی را اینجا باید گرفت، چیزهای مثل، چمکلی، ماتیکه، سلسله و دیگر زیوارت نقره ای با نگین های یاقوت وفیروزه، که بار دیگر درمیان دختران شهری نیز مد شده است.
انواع کیف های کوچک و بزرگ، کیف های نگهداری پول که درافغانستان به آن دخلک می گویند، آینه های که اطراف آن با مهرهای قشنگ وظریف تزیین شده است و جا موبایلی های ظریف از دیگر کالاهای منحصر به فرد این بازار است.
اینجا علاوه بر تولیدات وصنایع دستی زنان افغان، محصولات هنری آنان را نیز می توان یافت، تابلوهایی که به شیوه خاصی بر روی چوب کار شده تابلوهای رنگی و انواع تابلوهای بافته شده و از نقل و نباتی که در خانه تهیه می شود تا عروسک هایی که ساخته دست زنان و دختران افغان است.
خیلی از زنان که به خانواده های سنتی تعلق دارند کار و خرید از بازار زنانه را ترجیح می دهند، و می گویند اینجا راحت تر اند.
در صحن کوچک بازار زنانه نیز کسانی که فروشگاه ندارند متاع دست داشته شان را می فروشند، زنی پیراهنی آورده و دختری بورانی خانگی دست پخت مادرش را، دخترکی هم بازیچه های بچگانه را سر راه گذاشته تا چشم ودل کودکان را به متاعش گرم کند.
برخی خانم ها همانجا سفارش می گیرند ولباس وچادر ویا هم کفش وکلاه سفارش شده را تهیه می کنند، علاوه بر تولیدات زنان افغان کالاهای کشورهای دیگر که در سایر بازار های کابل به فروش می رسد نیز در بازار زنانه هست.
این بازار که در زمان طالبان بسته بود حالا خیلی رنگ و رونق گرفته ، هوا وفضای جالبی دارد. گاهی احساس می کنی آنگونه که در تابلوی یکی از فروشگاه ها نوشته شده، آنجا در میان کاروان حله ای ، و درحالیکه از هرچه جنس نایلونی ونفتی پلاستیکی خسته ای، آنجا حله ظریف تنیده زدل وبافته زجان را می یابی.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ مارس ۲۰۰۷ - ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
هر مهاجر ايرانی، در هر سن و سالی که باشد، از ماهی قرمز شب عید خاطره یی دارد: از خریدش تا تماشای غوطه خوردنش در آب، از تلالو پولک هایش در نور خورشید تا رها کردنش در حوض آبی خانه مادر بزرگ، یا اشک ریختن بر مرگش که اکثرا زود می رسيد.
پوپک راد و هيلدا هاشم پور در تورنتوی کانادا، جائی که عليرغم رسيدن بهار همچنان سرد است و زمين هايش از برف پوشيده؛ تجربه ی خریدن ماهی سفره هفت سین، و بردنش به خانه در قطار زيرزمينی را در يک گزارش مصور فراهم کرده اند که در بالای اين صفحه می بينيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ مارس ۲۰۰۷ - ۶ فروردین ۱۳۸۶
باوجود کثرت تولید ترانه های پاپ ایرانی در داخل وخارج در دو دهه اخیر، بنظرمی رسد حتی نسل جوانى که با این ترانه ها بزرگ شده اند ومعمولا همراه آنها به رقص و پایکوبی می پردازند، برای گوش کردن به سراغ ترانه هاى پیش کسوتانی می روند که درمیان پدربزرگ ها و مادربزرگ هایشان محبوبیت داشته اند.
نازنین معتمدی و علیرضا واصفی در یک گزارش تصویری نظر عده ای از جوانان را درمورد اين ترانه ها جویا شده اند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب