Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


 تهاجم فرهنگی يا محبوبيت؟
وحید تدبیر

معنای ابتدایی آشنایی با سینما در افغانستان، آشنایی با سینمای هند است و تقریبا در سی سال گذشته بیشترین فیلم هایی که در سالن های سینما در شهرهای این کشور به نمایش در آمده، هندی بوده اند.

داستان فیلم های هندی در موارد بسیار بر محورهایی می چرخند و روایت رویدادهایی اند که در زندگی واقعی نمی توان نمونه های روشنی از آن را یافت، اما تمایل به تماشای چنین فیلم هایی در حدی است که می توان گفت بیشتر جوانان امروز و دیروز به خوبی با زبان اردو آشنایی دارند و به سادگی به این زبان صحبت می کنند. آنها اردو را از فیلم هندی یاد گرفته اند.

از سوی دیگر اين فیلم ها معمولا آهنگ هایی را نیز در خود دارند و زیبایی این آهنگ ها هم از دلایل اصلی دلبستگی به تماشای فیلم بوده است.

عده ای از مردم شناسان به این باور اند که افغانستان به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی اش، در چهارراه فرهنگ های مختلف منطقه ای قرار دارد و از همین رو در این کشور نشانه هایی از فرهنگ های رایج در کشورهای اطراف را به خوبی می توان مشاهده کرد.

موسیقی

یکی از این نشانه ها در موسیقی این کشور ظاهر می شود. آلات اصلی در موسیقی کلاسیک افغانستان همان هایی اند که در هند رایج اند و آوازخوان های بسیار سرشناس و بزرگی همچون استاد سرآهنگ، در هند آموزش دیده اند و منزلتشان در هنر در هند آشکار شده بود.

شیوه رایج رقصیدن در افغانستان نيز همان است که در هند می بینیم.

داستان سریال های تلویزیونی

تماشای سریال های تلویزیونی هندی چیزی نیست که با فرهنگ رایج در افغانستان بی رابطه باشد.

اما وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان در تازه ترین اقدام برای توقف پخش سریال های هندی در تلویزیون های خصوصی، رسما خواهان محاکمه گردانندگان تلویزیون های طلوع و افغان شده است که از دستور اين وزارتخانه سرپيچی کرده اند.

اين شرکت های تلويزيونی معتقد اند که سريال های هندی از استقبال گسترده مردم برخوردار است و منع پخش آنها به مثابه نقض حقوق مردم است.

دولت افغانستان پخش پنج سریال تلویزیونی هندی در تلویزیون های خصوصی آن کشور را مخالف ارزش های دینی و فرهنگی می خواند و می گوید، درخواست توقف پخش این سریال ها را در پی پافشاری های شورای علمای دینی و برخی اعضای پارلمان مطرح کرده است.

مدافعان آزادی بیان در داخل و خارج افغانستان با این اقدام دولت به شدت مخالفت کرده  و گفته اند نگران آینده آزادی بیان در افغانستان هستند، جایی که جامعه جهانی برای ترویج آزادی و دموکراسی در آن در نزدیک به هفت سال گذشته میلیون ها دلار هزينه کرده است.

اما حمایت حامد کرزی از تصمیم وزیر اطلاعات و فرهنگ در این باره سوال های مهمی را در مورد سرنوشت آزادی اندیشه و بیان در کشوری به  میان آورده که طی چند سال اخير تلاش های جهانی برای نهادینه کردن دموکراسی و ترویج آزادی های فردی در آن جریان داشته است.

سریال ها چه می گویند؟

حالا باید پرسید یک سریال تلویزیونی کدام جنبه های دین و فرهنگ مردم افغانستان را می تواند تهدید کند؟ تنها نکته قابل اشاره در این میان رابطه به تعبير رايج "نا مشروع" میان شخصیت های حداقل دو تا از اين سريال هاست.

باردار شدن های ناخواسته و تلاش برای پنهان نگه داشتن رابطه جنسی و ترس از بدنامی، سرنوشت دختران جوانی در این سریال هاست که هزاران دختر جوان افغانستانی آن را در حضور پدران و مادران تماشا می کرده اند.

خانواده های زیادی هستند که نه مخالف نظرات دولت و روحانیان اند و نه هم از آزادی بیان همان تعبیر و تعریفی را دارند که کمیسیون حقوق بشر و نهاد های جامعه مدنی در پی ترویج آن اند.

در عين حال، شمار زيادی از جمعيت اين کشور، به ويژه زنان خانه دار، سريال های هندی را تنها وسيله تفنن و سرگرمی خود می دانند و نگران اند که به زودی از آن هم محروم خواهند شد.

حکایت دختران

نباید از یاد برد که چندین تلویزیون و رادیوی خصوصی و حضور رسانه های جهانی، مانند بی بی سی و صدای آمریکا و رادیو آزادی در افغانستان و پخش گزارش های مربوط به بد رفتاری با زنان  باعث شده است زنان تا حدود زیادی با حقوق انسانی خود آشنا شوند.

ایجاد محل های خاصی برای پناه دادن به قربانیان خشونت های خانگی (معروف به خانه امن) و وجود وزارتخانه ای برای زنان نیز در این راستا بسیار کارساز بوده است.

خیلی از آنهایی که گذارشان به خانه های امن می افتد، امکان بازگشت به یک زندگی عادی و برخورداری از مهر خانوادگی را برای همیشه از دست می دهند و به اتهام ریختن آبروی خانواده و فرار از خانه مجبور اند تا پایان عمر رنج بکشند.

با این همه منتقدان مى گويند حالا که مادران در چهل کشور عمدتا غیر اسلامی فرزندان شان را به حمایت دولت نوپای افغانستان فرستاده اند و امیدوارند دولت مورد حمایت آنان بتواند زمینه های پا گرفتن دموکراسی و آزادی را فراهم کند، این دولت رفتار دلخواه كسانى را از خود بروز می دهد که سال های سال از ازدواج اجباری دختران زیر هژده سال حمايت كرده و با آموزش و اشتغال زنان مخالف بوده اند.

شمارى نيز معتقدند كه انتخابات سال آينده و تلاش رئيس جمهور براى جلب حمايت رهبران سنت گرا در انتخابات از عوامل دخيل در اين مسئله بوده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

پنهان فروشى در واگن هاى زنانه
بهناز جلالى پور

نقش اقتصادى زنان تا سال ها پيش در چارچوب خانه تعريف مى شد. زنان در خانه و مردان در بيرون. تنها در مناطقى كه كشاورزى و دامدارى اساس اقتصاد خانواده بود، زنان نيز فعال بودند؛ اما در جوامع شهرى به دليل آن كه زنان از نظر تحصيلات و آموزش در سطح پايينى قرار داشتند، شغلشان محدود به كارهاى خانه اى مثل خياطى و آرايشگرى مى‌شد كه آن هم بيشتر مخصوص زنان سرپرست خانواده بود.

با تغيير ساختارهاى اجتماعى و افزايش تعداد زنان و دختران در دانشگاه ها، حضورشان نيز در واحدهاى كارى بيشتر شد. بيشترين انگيزه براى ورود به عرصه هاى كار و اقتصاد، علاقه به فعاليت هاى اجتماعى و داشتن سهمى بيشتر در جامعه بود.

اما سال‌هاى اخير وضعيت نامناسب اقتصادى و تنگناهايى كه ايجاد كرده، ديگر تنها كار كردن مرد خانه كفاف زندگى را نمى دهد و اكنون زنان شاغل نيز عهده‌دار تامين معاش خانه در كنار مردان شده اند.

نرخ تورم بالاى ۱۴ و ۱۵ درصدى و گرانى هاى هرساله، عرصه را چنان تنگ كرده كه داوطلبان كار هر روز بيشتر مى شوند. اين در شرايطى است كه با وجود نيروى كار بالا در ايران، به دليل عدم تحقق برنامه هاى اشتغال زايى موجب شده بازار كار براى ۸۰۰ هزار نفر نيرويى كه سالانه وارد بازار كار مى شوند، وجود نداشته باشد و نرخ بيكارى كشور در سال ۸۶ به رقم ۱۵.۴۱ درصد برسد.

نبود بازار كار، باعث شده كه افراد براى تامين هزينه هاى زندگى، خود دست به كار شوند و بازارى ايجاد كنند. اين مساله محدوده سنى و جنسى ندارد. گاه دانشجويان، كارهاى دستى و هنرى خود را در خيابان، ميدان ها و مراكز شهر و يا مترو عرضه مى كنند.

مترو و كابين هاى مخصوص بانوان يكى از نقاطى است كه مى توان تعداد زيادى از اين زنان را ديد. از دختران ٢٠ تا ٣٠ ساله و دانشجو  تا زنان ٣٠ تا ۶۰ ساله.

دستمال سفره، سيم ظرف‌شويى، لباس‌هاى زير و مايو، لوازم آشپزخانه، كيف پول و آرايش، جواهرات بدلى و  چيزهاى ديگر  از جمله اجناس اين زنان است كه در ساك هاى بزرگ و زير چادرهايشان پنهان مى‌كنند و از اين قطار به قطار ديگر مى‌روند. از شمال شهر تا جنوب و از غرب به شرق. برايشان فرق نمى كند كجا مى روند. تنها فروش مهم است.

براساس قانون، دست فروشى در اماكن عمومى جرم است و اين افراد به دليل برهم زدن نظم اجتماعى، كارشان غيرقانونى است و ماموران در صورت مشاهده اين افراد بايد آنها را بازداشت كنند.

هر كدام از اين زنان كه تعدادشان را خودشان هم نمى‌دانند چند نفرند، چند بار بازداشت شده و اجناسشان ضبط شده است؛ اما تامين هزينه هاى زندگى چاره اى برايشان نمى گذارد.

جعفر ربيعى، مديرعامل شركت بهره بردارى مترو تهران، برخورد با زنان دستفروش را در راستاى طرح جمع آورى متكديان، كودكان خيابانى و دستفروشان معاونت اجتماعى شهردارى تهران اعلام مى‌كند كه از يك سال و نيم گذشته دنبال مى‌شود.

به گفته ربيعى: "براساس اين طرح با تمام افرادى كه در شهر عامل ناهنجارى محسوب مى‌شوند و به چهره شهر آسيب وارد مى‌كنند، بايد برخورد شود. متوليان مترو تهران نيز براساس درخواست مسافران، از مأموران پليس و شهردارى خواسته اند تا همچون ديگر نقاط در اين اماكن حضور داشته و با متخلفان برخورد كنند و مترو را از حضور اين افراد پاكسازى كنند."

به گفته مديرعامل شركت بهره بردارى مترو تهران، نوع برخورد با متخلفان براساس سابقه كار، وضعيت آنها و نوع كارى است كه انجام مى دهند. 

دختر ۲۷ ساله اى كه "بندانداز" صورت مى فروشد، دانشجوى دوره فوق ليسانس شيمى است؛ اما به دليل آن كه كارى پيدا نكرده، براى تامين هزينه تحصيلش كار مى‌كند.

چند دانشجوى ديگر هم هستند كه چون كار را عار نمى دانند و نياز به پول دارند، كار مى‌كنند. همگى اجناسشان را از بازار مى‌خرند. چون كار دست، علاوه بر آن كه توليدش زمان بر است، سود چندانى برايشان ندارد، هرچند گاهى دختران دانشجوى هنر بعضى از كارهايشان را براى فروش به مترو مى‌برند.

زنى ۴۵ ساله كه سال‌ها پيش شوهرش را از دست داده، از ابتداى راه‌اندازى مترو شروع به دست فروشى كرده و آرزويش داشتن مغازه‌اى كوچك است تا بدون ترس از دستگيرى كار كند. او مى گويد:" اگر يك روز كار نكنم، براى فردا زندگيم لنگ مى‌مونه."

مترو و دست فروشى زنان خاص دختران دانشجو و زنان سرپرست خانواده نيست؛ مكانى است براى تمام زنانى كه كار و حرفه اى نياموخته اند يا سرمايه‌اى براى ايجاد شغل‌ ندارند؛ اما چرخ زندگيشان با حقوق يك نفر نمى چرخد.  

زنان و دختران، در گروه هاى سه يا چهار نفره در ميان مسافران و با فاصله از هم مى‌ايستند و اجناسشان را تبليغ مى‌كنند. گاه سود روزانه شان پنج هزار تومان است و گاه تا ۳۰ هزار تومان هم مى‌رسد؛ اما تا نفروشند، از مترو بيرون نمى‌آيند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سوغات سال هاى افغانستان
احسان زروان

در دهه ۱۹۷۰ ميلادى جامعه تاجيكستان سرشار از اشتياق به فرهنگ فارسى و بازگشت به اصل خود بود. اگرچه در مجالس و محافل رسمى ترجيح مى دادند در اين باره صحبت نشود.

در يک چنين فضايى حمله شوروى به افغانستان صورت گرفت و دولت شوروى به مترجمان تاجيک نياز مبرم پيدا كرد. هزاران نفر از تاجيكستان  به عنوان مترجم به افغانستان اعزام شدند.

من حدود يک ماه قبل از اين حمله به حيث مترجم پزشكى وارد افغانستان شده بودم.  اين در حالى بود كه دولت شوروى منكر يگانگى زبان فارسى تاجيكستان و افغانستان و ايران بود و اين گويش ها را زبان هاى مختلف مى دانست. 

براى بسيارى در تاجيكستان آن روزگار افغانستان سرزمين ترانه بود، به خصوص به دليل عشق جوانان به سرود هاى احمد ظاهر و رخنه آواز گوگوش از طريق افغانستان به اين كشور.

من و يک همدرسى ام هم به محض رسيدن به افغانستان كوشيديم هر چه زودتر ضبط صوتى بخريم و آهنگ هاى تازه افغانستانى و ايرانى را بشنويم و خيلى زود به اين آرزومان رسيديم.

بعدا من به اداره "افغان موزيک" در نزديكى سراى شهزاده كابل رفتم و از كارمندان آن خواهش كردم هر آنچه از احمد ظاهر دارند، در يک بسته نوار ضبط كنند. چون گفتم از تاجيكستان هستم، محبتشان فزون شد و با كمال ميل خواهش من را در ظرف دو سه روز اجرا كردند.

زمانى كه اين نوارها را با ترانه هايى ديگر از گوگوش، مهستى، گيتا، آزيتا و چندين آوازخوان ديگر افغانى و ايرانى  به دوشنبه آوردم، دوستانم همگى مى خواستند نسخه اى از هر كدام را براى  آنها نيز ضبط كنم.

پس از مدتى آواز احمد ظاهر و گوگوش و ديگر هنرمندان افغانستانى و ايرانى در سراسر تاجيكستان ميان مردم  طنين انداز شد. يادم مى آيد مادرم مى گفت: "بچم، همو حافظ (آوازخوان) افغانته بمون، گوش كنم، بسيار با الم مى خونه". كارت پستال ها با تصاوير گوگوش و احمد ظاهر بهترين تحفه براى جوانان بود.

سفر گروه رقصى زيبا و گروه هنرى گلشن به افغانستان محشر بپا كرد. بليت هاى كنسرت اين گروه ها در كابل كفاف علاقه مندان بى شمار آنها را نمى داد. پس از آن هم تلويزيون كابل همه روزه پاره هايى از اين كنسرت ها را پخش مى كرد.

هنر رقص تاجيكى داستان سر زبان ها شد و هنرمند فقيد تاجيك خرما شيرين در افغانستان ملقب شد به "گوگوش تاجيكستان".

اما در تاجيكستان تلويزيون و راديوى دولت همچنان از پخش وسيع آهنگ هاى افغانستانى و ايرانى ابا مى كرد. تنها پس از آغاز حكومت ميخائيل گورباچف بود كه محى الدين عالمپور، روزنامه نگار فقيد و شيداى همگرايى فرهنگى فارسى زبانان، توانست سد ها را بشكند و در رشته برنامه هايى تحت عنوان "ستاره هاى شرق" نماهنگ (كليپ) هاى گوگوش و احمد ظاهر و ديگر آوازخوانان همزبان را در تلويزيون تاجيكستان نمايش دهد.

اما در مورد زبان فارسى افغانستان و تاثير آن روى زبان تاجيكستان بايد بگويم كه به راستى، من در تاجيكستان هميشه احساس مى كردم كه دست و پاى اين زبان را بسته اند.

اگرچه تحقيقات زيادى در باره زبان فارسى تاجيكستان انجام شده بود، چه از سوى محققين روس و چه از سوى پژوهشگران تاجيک، احساس مى كردم كه اين زبان صوت و نوا و سير طبيعى خود را گم كرده است. چرا كه وقتى كتاب هاى چهار درويش، سمك عيار و هزارو يک شب را به خط سيريليک مى خواندم و زبان آنها را با زبان فارسى تاجيكستان مقايسه مى كردم، مى انديشيدم كه آيا نمى شود اين روانى و سلاست زبان را احيا كرد.

ولى در افغانستان ديدم كه زبان فارسى در اين كشور پيوند خود را با زبان ادبيات كلاسيك به اندازه فارسى تاجيكستان گم نكرده است. در اين جا ديگر من امكان داشتم همه روزه كتاب و نشريات را به خط فارسى بخوانم كه از خردى آن را دوست داشتم.

تمامى مترجمانى كه از تاجيكستان آمده بودند، مى ديدند كه نيازى براى كاربرد وام واژه هاى روسى و تركيب هاى ظاهرا فارسى و از لحاظ ساختار روسى وجود نداشته است.

به عبارت دیگر زبان فارسى افغانستان آئينه اى شد كه تاجيكستانى ها توسط آن زبان خود را گونه اى ديگر ديدند و بسيارى دريافتند كه بايد زبان فارسى تاجيكستان را اصلاح كرد. اگرچه اين كار در محيط شوروى وقت چندان آسان نبود.

خوشبختانه تحولات مربوط به پرسترويكا آغاز شد و آنانى كه علاقمند به اصلاح زبان بودند (كه بيشترشان مترجمان سابق در افغانستان بودند و در نشريه ها كار مى كردند) پيشاهنگ تجدد زبانى شدند. در نتيجه،  با وجود مقاومت هاى محافظه كاران، موجى از واژه ها و عبارات فارسى افغانستان و ايران وارد زبان فارسى تاجيكستان شد.

موضوع ديگرى كه در اين مرحله تاثير خاصى روى فضاى فرهنگى تاجيكستان گذاشت موضوع ورود كتاب و نشريات به خط فارسى از افغانستان به تاجيكستان بود. مسلم آن است كه اكثر مترجمين از افغانستان آثار شعراى كلاسيك فارسى و قران را به تاجيكستان مى آوردند و آنانى كه بيشتر با شعر و ادب سروكار داشتند، آثار شعراى معاصر ايران و افغانستان را همراه خود با تاجيكستان مى بردند.

خود من كليات سعدى، حافظ، كليات شمس تبريزى يا ديوان كبير، مثنوى مولوى، كليات محمد اقبال، غياث اللغات، فرهنگ عميد و چندين كتاب ديگررا كه اكثرشان چاپ ايران بودند، همراه خود آورده بودم.

آوردن اين كتاب ها به تاجيكستان آن زمان ممنوع بود. به خصوص قرآن و كتاب هايى كه محتواى دينى و سياسى داشتند. اما دوستان روسم در انتقال تفاسير  قران و حتى كتاب "فيلسوف نماها"ى ناصر مكارم شيرازى و ديوان امام خمينى كمک كردند.

برخى از كتاب هاى شعراى فارسى كه در جستجويشان بودم در افغانستان به ندرت پيدا مى شد. من مجموعه هاى اسير، ديوار و عصيان فروغ را فتوكپى كردم و به هم دوختم و آنها را هم به دوشنبه آوردم.

در كابل "طلا در مس" رضا براهنى كتاب روى ميزى ام بود. در همين دوره توانستم اشعار شعراى ايران و افعانستان احمد شاملو، نادر نادرپور، مهدى اخوان ثالث، سهراب سپهرى، سياوش كسرايى، خليل الله خليلى، بارق شفيعى، دستگير پنجشيرى، لطيف پدرام، واصف باخترى، رازق فانى و ديگران را مطالعه كنم و با برخى از اين شعرا آشنا شوم.

امكان ديگرى كه در افغانستان برايم دست داد، مطالعه آثار نويسندگان ممنوع روس بود، كه يكى از دوستان روسم  پيدايشان  كرده بود و پنهانى  آنها را مى خواند.

روزى به منزلش رفتم و ديدم روى ميزش كتابى است و رويش نوشته بود: "سولژنيتسين". من مى دانستم كه نوشته هاى سولژنيتسين در شوروى ممنوع است. گفتم: من هم مى خواهم اين كتاب را بخوانم. موافقت كرد اما از من خواست كه در اين باره به كسى چيزى نگويم.

بدين گونه، مى توان گفت كه حمله شوروى به افغانستان در كنار مصيبت فراوانى كه در پى داشت، به رشد خودشناسى فارسى زبانان آسياى ميانه مساعدت كرد و از سوى ديگر، زمينه جنبش هاى ملى و ضدكمونيستى را، به ويژه در تاجيكستان، شكل داد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آرامش در کنار پیر هرات
آذر آهنگر

"سالک زمانی دنیا می بیند، بعد دنیا و آخرت می بیند، از این مقام می گذرد و تنها آخرت می بیند. از این مقام هم بالاتر می رود، نه دنیا می بیند و نه آخرت. این، آن وقتی است که چشم او به جمال شاهد ازلی روشن و دلش به نور حق منور گردیده و در وادی "حقایق" قدم گذارده است."

این گفته از خواجه عبدالله انصاری، تولد ٣٩٦- وفات ٤٨١ هجری قمری، عارف بزرگ است که بیش از نهصد سال پس از مرگش، هنوز فریاد عارفان و صوفیان سوخته دل، با ناله های مناجات و شور و سنگینی الله هو! از آرامگاهش بلند است.

جمعه شب ها، ده ها صوفی و عارف در آرامگاه خواجه عبدالله انصاری، در گازرگاه هرات جمع می شوند، گرد هم می نشینند، دعا می خوانند، الله هو! می گویند، فریاد می کشند و از حال می روند.

اینجا، همه پیروان خواجه عبدالله ، یا به قول خود هراتی ها، پیروان "پیر هرات" هستند؛ عارفی که در همه عمر مردم را به "حق" گفتن و پیروی از "حق" تشویق کرد و هرگز از پا نیفتاد.

از خواجه عبدالله انصاری کتاب های بسیار بجا مانده، که محققین به برخی از آنها که از او باشد شک دارند، اما در بسیاری از این نوشته ها و نیزدر آنچه که شاگردان و پیروانش از او  نقل کرده اند،  به روشنی پیداست که تاکید او بیشتر بر آرامش درونی انسانها و دوری جستن از فریبکاری و نیرنگ های دنیایی بوده است.

خواجه عبدالله  در مناجات نامه خود می نویسد: "الهی! اگر از دنیا نصیبی است به بیگانگان دادم و اگر از عقبی مرا ذخیره ای است به مومنان دادم، در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبی مرا دیدار تو بس."

یا می گوید: "خداوندا! کجا بازیابیم آنروز که تو ما را بودی و ما نبودیم، تا باز به آن روز رسیم میان آتش و دودیم، اگر به دو گیتی آنروز بیابیم برسودیم ور بود خود را دریابیم به نبود خود خشنودیم."

خواجه در این راه، بسیار جدی، مصمم و برگشت ناپذیر بود و شاید به همین دلیل است که امروز هم زمانی که وارد آرامگاه او مى شوید، نوعی آرامش به شما دست می دهد؛ آرامشی که بوی صلح می دهد و از خود گذری و جوانمردی و اندیشیدن به دیگران را می آموزاند.

صوفیانی که در آرامگاه خواجه عبدالله انصارى  جمع شده اند، از ظاهر شان پیداست که دنیا را و قال و قیل آن را به هیچ گرفته اند، توجهی به لباسی که می پوشند ندارند، با متانت و آرامش خاطر راه می روند و زیر لب دعا می گویند.

وقتى در یک شب بارانی، وارد آرامگاه خواجه شدم، در نخستین نگاه متوجه مردی شدم که در کنار دروازه ورودی نشسته و زانوهای خود را بغل کرده بود و زیر لب مناجات معروف خواجه را می خواند:

آنکس که ترا شناخت، جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی، هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند   

آرامگاه خواجه، در گازرگاه، در حاشیه شمال شرقی شهر هرات،  از بناهای کم نظیر تاریخی است.

نوع معماری این ساختمان که در زمان تیموری ها در نزدیک به ششصد سال پیش بنا شده، جلوه های عجیب و منحصر به فردی دارد که به ویژه در شب ها و در زیر نور زردرنگ نورافكن ها، آدم را مسحور می کند.

این بنا توسط شاهرخ میرزا، یکی از پسران تیمور گورگانی که در آن زمان سلطان هرات بود، ساخته شد.

محوطه فراخ و باز که درست در صدر آن ساختمان بزرگی از معماری های اسلامی قرن نهم قرار گرفته، با اتاقک های گنبدی شکل و خشتی که از هر کدام صدای الله هو! و فریاد صوفیان بلند است و دهلیزها و رهروهای تنگ و باریکی که در یک وقت، تنها یک نفر می تواند از آن بگذرد، همه و همه به ویژگی های این محل می افزاید.

همه در اینجا درگیر حال و هوای درونی خود هستند؛ یکی در گوشه ای قرآن می خواند، دیگری مناجات نامه خواجه را با خود تکرار می کند و دیگران در حلقه های بزرگ و کوچک، بدور هم جمع هستند، ذکر می کنند و از جان و دل فریاد می زنند: هو! - الله هو! – هو! - الله هو!... و جالب اینجا که در میان اینها، از پیرمردان شصت سال گرفته تا جوانان و نوچوانان زیر بیست سال را نیز می توان سراغ گرفت.

چنین است که بسیاری راه "پیر هرات" و بنیانگذار عرفان عملی در جهان اسلام را بیش از نهصد سال پس از مرگش، ادامه داده اند و یادش را گرامی می دارند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

تصویرسازی با چهل تکه ها
بهناز جلالى پور

تکه های گلی و رنگی کنار هم می‌نشینند و بقچه ای یا چادرشبی می شوند برای لباس ها یا رختخواب های مادربزرگ. تکه ها به هم وصله می شوند. بیش از همه برای رفع حاجت و صرفه جویی است؛ اما وصله ها رنگ می دهند و طرحی نو در می‌اندازند.

علی بوذری، با استفاده از رنگ ها و تکه پارچه ها، سعی می کند خاطره وصله پینه ها و چهل تکه های مادربزرگ ها را در کتاب های کودکان یادآوری کند.

بوذری  رشته تصویر سازی را تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه هنر به اتمام رساند. او در شیوه های مختلف برای تصویرگری کتاب کودک کار کرد و در کنار آن تکه دوزی را به عنوان تکنیک خاص خود و با الهام از بقچه های قدیمی انتخاب کرد.

بوذری می گوید: همیشه دلم می خواست طرح کتاب‌ها را به شکل دیگری تصویر کنم. شکلی متفاوت. اکنون نیز در انتخاب شیوه طراحی کتاب، براساس متن و مخاطب آن عمل می‌کنم.

خصوصیت کاراو در این است که تمام طرح ها و تکه پارچه ها را با دست می دوزد و از زیگ زاگ، دندان موشی و ساده دوزی و دیگر شیوه های دوخت استفاده می‌کند.

بوذری که ٢٩ سال دارد، در باره آشنایی با تکه دوزی می گوید: پس از آن که تصمیم گرفتم از پارچه در طراحی کتاب های کودکان استفاده کنم، یک کتاب خودآموز تکه دوزی کنار دستم قرار دادم و برای اولین بار نخ و سوزن را به دست گرفتم. در ابتدا کار به سختی پیش می رفت و برایم خیلی سخت بود؛ اما کم کم این کار را یاد گرفتم.

بوذری  از میان  داستان های قدیمی، داستان های هزار و یک شب،‌ گربه قرمز، ماه پیشونی و داستان هایی را که ریشه ایرانی داشته باشند انتخاب می کند و تکه دوزی را در تصویرگری این نوع کتاب ها به کار می برد.

او جز یک ناشر فرانسوی،  ناشر دیگری  را پیدا نکرده تا اصل آثارش را که با این شیوه کار کرده، بعد از چاپ به او بازگرداند. به همین دلیل تنها کتاب "گربه قرمز"، قرار است چاپ شود. و بقیه کتاب‌های وصله دوزی شده‌اش را تنها به نمایشگاه های مختلف می‌برد و به نمایش می گذارد و ترجیح می‌دهد فقط آثارى را که با شیوه های معمول تصویرگری شده اند، به دست ناشرين کتاب بدهد.

کارهای بوذری  در بسیاری از نمایشگاه ها مانند نمایشگاه بین‌المللی تصویرسازی  تورینو،  پاریس و نوما در ژاپن نشان داده شده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ایران درودی

و اما نقاشی . . . در معصومیت کودکی با من دوست شد. پدرم نخستین جعبه‌ مداد رنگی را به دستم داد و با مهربانی از زیبایی نقش ها و تلألو رنگ ها برایم گفت. خاطرات زندگی همراه با عشق رنگ ها، در عمق چشمانم نشست و مرا با نقاشی پیوند داد.

امروز از خود می پرسم، آیا این نقش های رنگین، خاکستر منِ سوخته است یا عبور جرقه ای گداخته که  خلاقیت را بشارت می دهد؟ این پرسشی است که زندگی ام در آن خلاصـه شده است، بی آنکه هنوز پاسخ آن را یافته باشم.

همیشه در پی کشف جرقه خلاقیت بوده ام که با آن تمامی هستی خود را شعله ور کنم. برای درک مفهوم و حس نقاشی، راز سایه روشن ها، طرح ها و رنگ ها را تجربه کرده ام، اما نقاشی آنچنان مفهوم گسترده ای است که نقاش بودن کافی نیست. باید هم نقاش بود و هم نقش. باید ذات نقاشی بود.

من با نقاشی به زدودن تباهی ها می روم، نه به خاطر دقیقه ای دانا، نه به خاطرعشق، بلکه به خاطر ایمانی که به جهان هستی و نیروی کهکشان دارم و مؤمنانه کوشیده ام تا به درک مفهوم آفرینش برسم.

نگاه من در جستجوی هویت و فرهنگ سرزمینم بر تصاویر و چشم اندازهایی ویژه، درنگ می کند. تاریخ ام - تخت جمشید - زادگاهم - شهر پرمناره ی مشهد - و . . . و دهکده ای ییلاقی نزدیک مشهد که زمان جنگ جهانی دوم، برای مدتی مخفی گاه خانواده ما بود و نقاشی هایم هرگز از تصاویرش خالی نماند :

سکوتی مطلق بر فضا و دیواره های بی سایه و شیشه مانند دهکده حاکم است؛ سکوتی همچون ابدیت و پر از راز و ابهام، هیچ جنبشی نیست .

آسمان سرزمینِ من آفتابـی و شط نور بر آن جاری است. سقـوط نور، طنین غـرش رعـد را دارد. کـوره راهی بسوی دهکده و جاده های دیگر همچون شیارهایی بر تن تفته زمین به ابدیت راه می یابند.

رگ ها و رگه های خاک، با رابطه هایی ناپیدا مرا به راه های دور، دور از دسترس می کشانند. این رابطه های ناپیدا،  همان پیوندهایی است که بعدها در نقاشی، آن را بستگی ابدی به سرزمین ام تعبیر کرده ام. از این خاک آمده ام، به این خاک خواهم  رفت، آنچنان آرام که آرامش به من رشک برد.

من در خاک سرزمینم ریشه دارم، نه فقط به خاطر باورهای فرهنگی و سنتی، بلکه به خاطر عزیزانی که در آن به ابدیت پیوسته اند. چرا که نیاکان من در جایی به وسعت مرزهای ایران زیسته اند و درجایی به بلندای قامتشان در خاک این سرزمین خفته اند.

در سوگواری است که آسمان نقاشی هایم را، قندیل های یخ فرا می گیرند، دیوارهای شیشه ای به ابدیت راه می یابند و پوکه های سفید خاک همچون رودباری از عمق زمین جاری می شوند. خورشید شرمگین، در پشت قندیل ها پنهان می ماند و سرمای درونم را به تسلایی، گرم نمی کند. آفتاب در سوگواری ام یخ بسته است. گویا این تقدیر من است.

هربار که چشم اندازی از تخت جمشید در آثارم نمایان می شود، به گذشت زمان و فراموشی ها می اندیشم.گذشـت زمــان، حتی سنگ هـا را می ساید، اما به شعـور انسانی که جهان را از عشق خود بارور کرده، گزنـدی نمی رساند.

وقتی با جعبه رنگ و بوم و سه پایه نقاشی برای نخستین بار، گستاخانه از پله های تخت جمشید بالا رفتم و به چشم اندازی که در مقابلم گسترده شده بود، چشم دوختم، آنچنان مفتون ابهت آنچه می دیدم شدم ، که لحظه ای احساس کردم  به تاریخ پیوسته ام و تمامی ابعاد عظمت و گذشته تخت جمشید را در کمال می بینم.

در هیچ لحظه ای از زندگی از داشتن نـام « ایــران »  اینگونه احســاس افتخــار نکرده بـودم. اگر نام دیگری می داشتم، زیستنم در پوشش آن سخت می بود. چنین است که در پی بازیافتن هویتم با میراث فرهنگی چند هزار ساله سرزمین ام در آمیخته ام. 

در آثارم، خاطرات شفاف گستره ها، قطره ها، عشق ها و گل هایی که پدرم در باغچه خانه مان می کاشت، با ضخامت رنگ ها نقش گرفته اند. در جایی با مفاهیم پیچیده عشق، عظمت و شکنندگی بهشت را متجلی ساخته اند و در جایی دیگر، در «اسارت بلور» تلاشم برای زیستن و اینگونه زیستن را.

شاید نتوان دریافت که چرا گل ها، کناره وسعت کویر خراسان را گلباران می کنند؟ آیا تصویری تمثیلی است یا فریاد آرزوی پنهان کسی است که گل عشق در کویر می رویاند؟

گل هایی که به ارزش های پنهان در خاک سرزمین ام اشاره دارند. در جایی دیگر همین گل ها، به هیئت انسان هایی نمودار می شوند- آزاده و پاکیزه تا به گونه ای از روابط نامریی، از پیوند آدمیان و شعور متعالی انسان سخن گویند.

و اما معصومیت مادر، در جان شیشه های بلور جان گرفت تا عشق به زادگاه ام در اعماق زمین ریشه دواند و رگ های تنم را بر آن بیفزاید و آنگاه وهم رنگ ها ، کویرها و آینه شمعدانی های سفره عقد مادر که قطره هایی از بلور و جواهر زینت بخششان بود، در نقاشی هایم نمودار شدند.

هر بار که وسعت بی نهایت گستره کویر خشک را می نگرم، با خود می اندیشم حتماً ساکنان کویر، تصویر متفاوتی از باران دارند. شاید باران بر روحشان باریده که این خشکی را تاب می آورند. به تلافی این خشکی، در جان حباب های بلورین گل های کویری ام روح آب را جاری می سازم.

برکناره کویر می ایستم و آنگاه رستاخیز گل ها را بر کناره آن نظاره می کنم. منِ بادیه نشیــن رنگ، ساکنین کویرِ بی رنگ را دوست می دارم و از باغچه خانه مان گلی برایشان هدیه می برم، گلی که بوی آب تازه چشمه را دارد.

تلاش های رنگینم نه حادثه پردازند، نه داستان سرا، که تصویر واکنش ها و بازتاب ذهنیاتم هستند. حادثه در من اتفاق می افتد؛ در رهایی مطلق از دانسته ها و ندانسته ها. در کرانه آسمان می ایستم و آنگاه بلورها، نورها و قطره ها از تارک آسمان بر بوم هــای برهنه سفیــد، این پرده داران رازها می بارنــد و جان استحاله شده مرا در فضا می‌ پراکنند.

اضطراب ها و امیدها، از سرقلم مو با شتاب به جستجوی این قطره زلال و شفاف بر می خیزد و جرقه ای از نور، لحظه های فرّار زمان را میخکوب می کند تا از ورای قندیل های یخ بگذرد و آن را جاری سازد ... این قطره، آبشارگون فرو می ریزد و من از آن لبریز می شوم.

باید اعتراف کنم که همیشه از نقاشی ترس داشته ام. ترسی که ترکیبی از جذبه و دلهره و وهم است.

با نقاشی به عمق تاریکی راه یافته ام و به اوج کهکشان پرواز کرده ام. دردها، غم ها ، شادی ها و آرزوهای بلور را با او و برای او زیسته ام. نقاشی تمامی ذهنم را در سیطره ی خود دارد.

از این همه تسلط او برخویش واهمـه دارم و از اینکه روزی از من بگریــزد می ترسـم. من با او به مقابله بر نمی خیزم بلــکه خود را بی دفاع در اختیارش می گذارم، تا چون مرگی شفاف از من عبور کند.

هر چند از خود آغاز می کنم، باز خود را در او می یابم. نقاشی آغاز و پایان من است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جادو براى صلح
شهاب ميرزائى

تهران. پاسگاه عبدل آباد. خیابان زمزم. کنار ریل راه آهن. همانجایی که چند وقت پیش جسد کودک کار نه ساله ای پیدا شد. کودک فال فروشی که با شلواری که دور گردنش پیچیده بودند، خفه شده بود. این جا مدرسه کودکان کارافغانی است.

سر و صدای بچه ها از دور در فضا پیچیده است. پسربچه ای که از در مدرسه آویزان است، با کله ای که رو به زمین است دهان باز می کند و می گوید عمو برای دیدن دلقک ها آمده ای؟ می گویم بله. با مشت بر کله ام می کوبد و می گوید: بفرما تو، خونه خودتونه.

چند پسر و دختر جوان شیک پوش که امتزاج لباس هایشان با محیط اطرافشان تضاد عجیبی به وجود آورده، در دفترمدرسه نشسته اند. دخترها روسری های خوش رنگی به سر دارند و پسرها انواع و اقسام سبیل ها و موها،  صورت ها و کله هایشان را آراسته است.

گوشه ای ازراهرو را با تخته جدا کرده اند و نامش را گذاشته اند دفترمدرسه. بچه ها از همه جا مى جوشند. صدای داد و فریادشان از خوشحالی حکایت می کند. چشم های معلم هایشان هم بر خلاف چشم های مردم این دوران، شاد است. همه منتظر میهمان های فرنگی هستند.

ماشین سازمان ملل جلوی در حیات مدرسه پارک می کند. حالا همه همسایه های محل هم توجه شان جلب شده است به ورود میهمان های غریبه. تام و جنت، زن و مرد آمریکایی، با لبی خندان از ماشین پیاده می شوند. بچه ها با گفتن حاج آقا و حاج خانوم خوش اومدید و اوکی اوکی مستر، به پیشوازشان می روند و در واقع از سرو کولشان بالا می روند.

همگی وارد سالن بزرگی می شویم که در زیرزمین قرار دارد و برای رسیدن به آن باید از پله فلزی مارپیچی گذر کرد. دو سوراخ بزرگ در سقف و دیوار، نور را از بالا به پایین هدایت می کنند. یاد جنگ شهرها می افتم و پناهگاه هایی  که از ترس موشک های عراقی، به آن ها پناه می بردیم.

و حالا بچه های افغانی خسته از بیست و پنج سال جنگ خارجی و داخلی بی پایان و تلخ که بزرگترهای خودشان و بزرگترهای دنیا راه انداخته بودند، برای لختی آسودگی و شادمانی به زیرزمینی در سرزمین ایران پناه آورده اند.

تام و جنت به انتهای سالن می روند و چمدان هایشان را باز می کنند و وسایل شعبده بازی و جادوگری و لباس هایشان را بیرون می آورند. بچه ها مشتاقانه سرک می کشند تا ببینند آن ها چه می کنند و صدای جیغ و داد یک لحظه هم قطع نمی شود.

براساس قانون نانوشته اتوبوس های شرکت واحد، این جا هم پسرها بر روی صندلی های جلویی می نشینند و دخترها در انتهای سالن.

ابتدا معرفی است و سپس معرکه آغاز می شود. تام و جنت بچه ها را سرگرم می کنند و درمیانه معرکه با هوشیاری و زیرکی از دوستی و صلح و آزادی  با زبانی کودکانه می گویند. دوساعتی برنامه طول می کشد و وقت خداحافظی با تک تک بچه ها دست می دهند و بر دفتر ها و دست هایشان امضا می کنند.

وقتی سالن خالی می شود و صدا جایش را به سکوت می دهد و گردو خاک ازمحور نوری که زمین را به آسمان می رساند بالا می رود، یاد دیالوگ فیلم زیر زمین امیر کاستاریتسای یوگوسلاو می افتم. آن جا که یکی از بازیگران می گوید تا وقتی که برادر، برادر را می کشد جنگ ادامه دارد. . .

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

میان مدرسه و کار
انعامجان رحیم زاد
 

امروز در محله های گوناگون شهر دوشنبه، شهرها و نواحی دیگر تاجیکستان با صدها نفر از نورسان و نوجوانان همسال من می توان روبرو شد که در دست سطل، پارچه نرم، شامپو و وسایل دیگری را دارند و به دنبال راننده هایی هستند که می خواهند خودروهای خود را تمیز کنند.

در سال های اخیر مراکز مجهزی هم برای تمیز کردن و شستن خودروها در شهرهای عمده تاجیکستان پیدا شده اند. در چنین جای ها برای تمیز کردن درون ماشین ها و همین طور ظاهر آنها از وسایلی چون جاروبرقی و پمپ آب استفاده می شود. اما نیروی اصلی کار در این "کارواش ها" در تاجیکستان نیز باز هم نورسان همسال من هستند.

آنها برای تمیز کردن یک خودرو از رانندگان از ۳ تا ۶ سامانی پول می گیرند که معادل از یک تا دو دلار آمریکایی است. حالا با یک دلار در تاجیکستان فقط می توان سه نان خریداری کرد.

محل تجمع چنین نورسانی که به صورت انفرادی کار می کنند، عمدتا خیابان های کنار بازارها و فروشگاه های بزرگ است. بسیاری از این گونه نورسان "ماشین شوی" معمولا ساکنان نواحی مختلف تاجیکستان هستند که برای به دست آوردن مبلغی به شهر دوشنبه سرازیر شده اند و از راه ماشین شویی، حمالی و فروش کیسه های پلاستیکی در بازارها روز خود را سپری می کنند و بخشی از خرج خانواده های خود را نیز فراهم می سازند.

پدران بسیاری از چنین نورسان یا در زمان جنگ شهروندی (داخلی) تاجیکستان در سال های ۱۹۹۲-۱۹۹۷ کشته شده اند و یا حالا در مهاجرت کاری در روسیه هستند و سرابانی (سرپرستی) خانواده ها در بیشتر موارد به دوش همسالان من می افتد.

بر اساس آمار رسمی حالا حدود ۶۵ درصد جمعیت بیش از هفت میلیون نفری تاجیکستان زیر خط فقر به سر می برد. بیکاری، فقر و مهاجرت از مشکلات اصلی این کشور آسیای میانه است.

کودکان و نورسان تاجیک یکی از اقشار آسیب پذیر جامعه این کشور هستند. افت سطح آموزش و پرورش، در کنار ماندن شماری از نورسان تاجیک از روند تحصیل و رو آوردن به بازار و تجارت و حمالی و ماشین شویی برخی از آنها از واقعیت های تلخ امروز تاجیکستان است.

اما در برابر این، بعضی از همسالان من که در مدرسه تحصیل می کنند، پس از انجام مشغولیت های درسی خود به کارهایی مثل تمیز کردن ماشینهای شخصی مشغول می شوند تا بار روزگار والدین خود را، کمی هم که هست، سبک تر کنند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مدیا مصور

قالی بافی از هنرهای دیرینه مردم ایران زمین است که با گذر از یک منطقه به منطقه ای دیگر در نوع بافت، طرح و رنگ آن تغییرات بسیاری پیدا کرده است.

شاید یکی ازعمده ترین دلایل این تنوع (که تا به حال هفتاد نوع آن شناسایی شده) ناقل فرهنگ بودن فرش ایرانی است که هنرمندان قالیباف با در نظر گرفتن قرینه ها و ملاحظات  فرهنگی منطقه خویش،  آن را بر دل قالی نقش می زنند.

فرش ایرانی معروف ترین و نفیس‌ ترین فرش در جهان به شمار می رود و قدیمی‌ترین نمونه به دست آمده از این هنر، فرش معروف به پازیریک است که در دومین مرحله کاوش های باستانشناس روسی، رودنکو، در سال ۱۹۴۹ میلادی و در منطقه پازیریک به دست آمد.

هرچند شاید بتوان گفت که در دوران تسلط مغولان بر ایران (قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی) به ویژه در زمان حکمرانی غازان خان فرش بافی از حیث تکنیک و زیبایی پیشرفت های بسیاری کرد، اما دوران شکوفایی و اوج این هنر(که از آن به نام رنسانس فرش ایران نیز یاد می شود) را باید مقارن با سلطنت صفویان (۱۷۲۲-۱۴۹۹ میلادی) دانست.

در عهد صفوی به ویژه‌ در زمان حکومت شاه عباس در کنار قصر شاه و بزرگان و در مراکز قالی بافی ایران مانند تبریز، اصفهان، کاشان، مشهد، کرمان، و یزد کارگاه های بزرگ قالی بافی راه اندازی شد که این خود یکی از دلایل رشد این هنر در آن دوران به شمار می رود.

در همان دوران بود که طراحان و تذهیب كاران برجسته ایرانی طرح ترنج و لچک در وسط فرش را وارد نقشه قالی کردند.

به طور کلی‌ فرش های ایرانی از نظر طرح و نقشه به دو دسته تقسیم می شوند: ذهنی بافی (بدون نقشه) و شهری بافی (با نقشه).

کم کم در اوایل قرن نوزدهم فرش های نفیس ایرانی مخصوصا فرش های منطقه تبریز به اروپا راه یافت و مورد استقبال قرار گرفت. با توجه به استقبال فراوانی که از این دست بافته‌ ها شد پس از مدت کوتاهی نمایندگان این کشورها برای خرید و انتقال این آثار هنری به ایران رو آوردند .

هنوز چندی از حضور نمایندگان کشورهایی چون انگلیس، آمریکا و آلمان در ایران نگذشته بود که به دلیل محدود بودن تولید، این نمایندگان  بر آن شدند تا کارگاه های بزرگ تولید فرش را در مناطق مختلفی از جمله تبریز، اراک و کرمان برپاکنند.

بدین ترتیب انحصار تولید انبوه فرش دست‌بافت ایران در دست چند کمپانی خارجی قرار گرفت تا بالاخره در ۱۴ بهمن ۱۳۱۴ خورشیدی (دوران حکومت پهلوی اول) و بنا به دستور دولت این اختیار از آنان سلب شد و در اختیار شرکت سهامی فرش ایران که به همین منظور تٱسیس شده قرار گرفت. 

اما در طول این دوران، با وجود فراز و فرودهای بسیاری که بر فرش ایران گذشته استادان مجرب بافنده‌ فرش بودند که این هنر را زنده  نگاه داشتند. یکی از این بافندگان مجرب و زبردست معاصر سیدابوافتح رسام عرب زاده بود. 

سیدابوافتح رسام عرب زاده در سال ۱۲۹۳ خورشیدی در شهر تبریز و در خانواده ای هنرمند چشم به جهان گشود. پدرش که یکی از شاگردان کمال الملک بود از کودکی وی را تشویق به یادگیری یکی از هنرهای تجسمی کرد. 

او سرانجام در ۱۴ سالگی آموختن هنر بافت قالی را آغاز کرد و رفته رفته با گذر ایام و کسب مهارت های لازم دست به ابداعاتی در این زمینه زد.

از نوآوری های او می‌توان به گره آویز (نوعی شیوه گره زدن در بافت فرش که در آن از چهار گره به جای یک گره استفاده می کنند) و استفاده از بافت دو نوع فرش با عناوین رجشمار توامان (فرشی با رجشمار بزرگتر داخل فرش دیگری با رجشمار کوچکتر) و نوع بافت توامان(قسمتی از دستبافته به صورت فرش و قسمتی دیگر به صورت گلیم بافته شود) اشاره کرد.

ابوالفتح رسام عرب زاده در سال های پایانی زندگیش ۶۶ تخته فرش را که هر یک به یکی از آثار و یا تفکرات بزرگان ایران مانند متن منشور کورش کبیر، شاهنامه فردوسی، اشعار سعدی، مولوی، خیام و ...  اختصاص یافته به ملت ایران تقدیم کرد که هم اکنون در موزه ای در خیابان پاسداران تهران که به نام خودش نامگذاری شده نگهداری می شود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

به رغم دشواری‌هایی که برای خوانندگان زن ایرانی در ۳۰ سال گذشته در داخل کشور پیش آمده، زنان هنرمند بسیاری در ایران مانده و کار هنری خود را با پشتکار و جدیت  دنبال کرده‌اند.

یکی ازین خوانندگان شیدا است که نام هنری خود را از استاد علی اکبر شیدا گرفته است.  نام اصلی شیدا امجدالملوک جاهدیان است. 

شيدا از دوران کودکی تحت تاثیر صدای گرامافون پدر و زمزمه های مادرش که تصنیف های قمر را نجوا می‌کرد با آوای موسیقی آشنا شد. 

شیدا علاقه اش را به آواز را در دوران تحصیلی اش و به ویژه در اردوهای دانش آموزی که در شهرستان نوشهر برگزار می‌شد نشان داد و به اجرای برنامه های هنری پرداخت  و به خاطر داشتن صدای گرمش مورد تشویق قرار گرفت. 

او بعد ها در تهران نزد استادان آواز رفت و از تجربه های آنان بهره گرفت.

شيدا در آوازخوانی از استادان موسیقی سنتی ایرانی پیروی می کند.

برای شنيدن ترانه 'پنجره باز مى شود' اینجا را کلیک کنید.

در سال ۱۳۷۴ با مسعود جاهد آهنگساز و نوازنده‌ نی ازدواج کرد و از همین زمان با همکاری همسرش وارد عرصه‌ موسیقی ایرانی شد و گروه موسیقی بانوان "کرشمه" را تشکیل داد و کنسرت هایی در تهران برای بانوان اجرا کرد.

در سال ١٣٧٨ اولين آلبوم همخوانى باصداى شيدا و جاهد تحت عنوان 'شيدا' و در ١٣٧٩ دومين اثر اين زوج با نام 'كوچه هاى بى نشان' منتشر شد.

اين دو در سال ١٣٨٠ با تركيب تازه اى از نوازندگان و خوانندگان زن و مرد و همراه با گروه كرشمه در تالار وحدت برنامه اجرا كردند.

تازه ترين اثرى كه از شيدا به بازار آمده آلبوم 'پنجره باز مى شود' نيز در همراهى با مسعود جاهد اجرا شده است.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.