۳۱ مارس ۲۰۰۸ - ۱۲ فروردین ۱۳۸۷
آذر آهنگر
حضور زنان افغان در عرصه رسانه های خصوصی و دولتی - برخلاف بسیاری از عرصه های دیگر زندگی اجتماعی در افغانستان - در سال هاى اخير خیلی پر رنگ بوده است.
هم اکنون دهها زن در تلویزیون ها، رادیوها و نشریات چاپی دولتی و غیردولتی به عنوان فیلم بردار، خبرنگار، تهیه کننده و مجری کار می کنند و حتی زنانی هستند که گردانندگی روزنامه ها و رادیوها را بر عهده دارند.
بیشتر تلویزیون های خصوصی ترجیح می دهند در برنامه های خود مجریان زن داشته باشند و از این رو زمینه کار برای زنان در این تلویزیون ها بیشتر از هر زمان دیگری فراهم شده است.
بیش از ده تلویزیون خصوصی و بیشتر از آن رادیو در افغانستان فعالیت دارند که نزدیک به نیمی از کارمندان آن را زنان تشکیل می دهند.
اما خبرنگاری برای یک زن در افغانستان، کشوری که هنوز در آن برخوردهای اجتماعی با زنان به شدت سختگیرانه است، کار ساده ای نیست؛ زنان باید در این راه چیزهای زیادی را قربانی کنند و با خیلی از سنت ها دست به گریبان شوند.
حضور دختران و زنان بر پرده تلویزیون ها، در کشوری که هنوز تعداد زیادی از زنان حتی در شهرهای آن برقع می پوشند و نگاه مردسالارانه بر رفتارهای اجتماعی آنان نظارت دارد، نمایانگر شجاعت و شاید هم از خودگذری آنان است.
ممانعت برای زنانی که می خواهند در بیرون از منزل کار کنند، در مواردی از داخل خانواده ها شروع می شود.
هنوز افغان ها نسبت به زنانى که در تلویزیون کار می کنند، نگاه خوبی ندارند و از همین رو، بیشتر خانواده ها از اینکه دخترانشان بر پرده تلویزیون ظاهر شوند، احساس شرمساری می کنند و در نتیجه مانع کارشان می شوند.
بعد هم، تفکر سنتی و مردسالارانه حاکم بر بخش هایی از جامعه افغانستان، مشکلاتی را سر راه زنانی که می خواهند در بیرون کار کنند، ایجاد می کند و حتی گاهی به مرگ آنان می انجامد.
قتل دو خبرنگار زن در سال گذشته و کشته شدن یکی دیگر در سال ٢٠٠٥ در افغانستان، گویای این حقیقت است.
ذکیه ذکی، گرداننده یک رادیوی محلی در استان پروان در شمال کابل و شکیبا سانگه آماج، مجری برنامه های یک تلویزیون خصوصی در کابل از سوی افراد ناشناس کشته شدند و این حوادث تقریبا مصادف شد با دومین سالروز کشته شدن شيما رضایی، گوینده بیست و چهار ساله یک تلویزیون خصوصی در کابل که به ضرب گلوله به قتل رسیده بود.
شیما از نخستین گویندگان زن در تلویزیون های افغانستان پس از فروپاشی رژیم بنیادگرای طالبان بود که تلاش داشت سنت ها را در هم بشکند و شاید می خواست چهره متفاوتی از زنان را در افغانستان به نمایش بگذارد.
حالا با گذشت نزدیک به سه سال از کشته شدن او، هنوز پلیس نتوانسته عاملان این قتل را شناسایی کند.
حملات مسلحانه به خبرنگاران زن در افغانستان، شاید جدی ترین مورد تهدید علیه کار آنان باشد.
این حملات نشان می دهد که هنوز بخش هائى از جامعه افغانستان، آماده پذیرش حضور زنان در رسانه ها نیست و از هر راه ممکن تلاش می کند از این تحول اجتماعی جلوگیری کند.
اما با این حال، زنان در افغانستان، به ویژه زنان خبرنگار با مشکلات و تهدیدها مبارزه می کنند و به پیش می روند.
گروه کوچکی از زنان در افغانستان هستند که می خواهند ساختارهای سنتی اجتماعی را در هم بشکنند و راه را برای حضور گسترده تر زنان در متن جامعه باز کنند و در این عرصه، نقش زنان خبرنگار بسیار برازنده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ مارس ۲۰۰۸ - ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
شوكا صحرائى
آثار تجسمی نازنین آیگانی اعم از نقاشی، تصویرگری، و چیدمان یا اینستالیشن به دلیل گرایش جدی او به ادبیات و علوم انسانی و تجربه های بسیارش در این زمینه همیشه رنگ و بوی ادبی داشته اند.
نقش "واژه" در آثار او را می توان دلیلی برای این مدعا دانست. او درسال های ١٣٧٨ تا ١٣٨٠ در مجموعه سه نمایشگاه از هنر مفهومی (conceptual art) برای کودکان - که از اولین تجربه های هنر جدید برای کودک در ایران بود- با تاکید بر موضوع استعاره و تعاریف ساده فلسفه برای کودکان از چیدمان برای بیان ادبی و فلسفی استفاده کرد.
اما در كار تازه او با عنوان "مذاب"، كه در گالرى باران به نمايش گذاشته شده، برخلاف همیشه نقش ادبیات غیرمستقیم است.
با وجود آن که طرح این اثر (اینستالیشن مذاب) برگرفته ازیکی از شعرهایش با عنوان جنسیت (sexualite) است، اما این بار برخوردی متفاوت با دغدغه های ادبی اش دارد.
نقش فرم و استفاده از عناصر طبیعت همچون آتش، خاک، خون و گیاه، وبیان غیرمستقیم از ویژگی های "مذاب" است.
"مذاب" حکایت رابطه ای بیماراست. رابطه ای که می آید و ادامه می یابد، اما نه رویشی در پی دارد و نه جوانه ای، رابطه ای که نه به شکوفایی می انجامد و نه به زایش.
"مذاب" حکایت زن و مرد است. حکایت آن گونه ازروابط انسانی که به دلیل قرار نگرفتن در جای درست و شکل درست خود، عذاب و تنهایی در پی دارد. گاو بر زمین خیش می کشد و آن را برای رویش و خلق مهیا می کند.
نازنين آيگانى در باره "مذاب" مى گويد: "درتمثیل هاى اين اثر خیش به جای آن که بر گرده گاو بسته شده باشد به شاخ او بسته شده است و او را در حرکتی عذاب آور به عقب می کشد. گردن گاو کشیده می شود و در پی این حرکت دردآور زخمی که بر تن زمین می زند نیز عمیق تر از حد است."
"جان زمین می خراشد، زخم می شود و از زخم ها خون بیرون می زند. زن عذاب می کشد، مرد عذاب می کشد، و در پی این شکنجه ناگزیر، زخم تا ( سر) ذهن زن ادامه می یابد."
"ذهن همان آتشفشان زمین است که در پی زخم این خیش برآن فوران می کند، "مذاب" فواره می کند و زن و مرد و گاو و زمین و خیش و جوانه و مرگ و زایش، همه و همه می سوزند و خاکستر می شوند. همه چیز نابود می شود و این دو بی آن که بخواهند، در پی این جدال ناگزیر، یکدیگر را عقیم می کنند."
از ویژگی های دیگر "مذاب" می توان به موسیقی خاص آن اشاره کرد. اصوات، کشش ها، تیزی های عذاب آور، صدای چکیدن قطرات برزمینه ملودیک ساده اثر، همه وهمه، نشان از درک عمیق و درست "بهرنگ بقایی" آهنگساز مذاب دارد .
وی که تجربه های بسیاری در زمینه آهنگسازی تئاتر دارد با تاکیدهای درست ما را یاری می دهد تا در حس اثر سهیم شویم. فضاسازی های روایتگر او، نشان از دریافتی مستقل از مفهوم "مذاب" دارد که در عین استقلال هنرمند در خلق به یاری چیدمان شتافته است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ مارس ۲۰۰۸ - ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
گرزم تاجیکفر
سپیده دمان در شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان، زنان نارنجی پوشی را می توان دید که جارو و بیل و کلنگ به دوش، گروه گروه جاده ها را می روبند و علف های هرزه را می چینند و زمین را صاف می کنند. این زنان رفتگران شهر اند که شمارشان بیش از دو هزار تن برآورد شده است و حقوق هر کدام آنها ١٠٠ سامانی، معادل ٣٠ دلار آمریکايى در ماه است.
اکثر زنان رفتگر از کمبود دستمزد گلایه می کنند، اما همان را هم بهتر از هیچ می دانند. بسیاری از آنها نگران اند که ساعت ها کار در جاده های گردآلود و در سرمای پرحادثه امسال به سلامتشان لطمه زده است.
شماری از این زنان در گذشته در کارخانه های مختلف کار می کردند که امروزه درهایشان بسته است. بسیاری از آنها معتقد اند که بحران اقتصادی کشور طی چندین سال اخیر جایگاه زن تاجیک را در جامعه کاهش داده است و اکنون بار گران روزگار در بسیاری از خانواده ها بر دوش زنان افتاده است.
برخی از آنها خود و همراهانشان را دلداری می دهند که رهگذران (عابران) زحمات رفتگران را تقدیر می کنند و آنها را می ستایند که در سرمای زمهریر با دستمزدی اندک کنار خیابان ها و سطح پی راهه (پیاده رو) ها را از برف و یخ پاک کرده اند.
ساجده صالحوا، یک زن شصت ساله است که طی سی سال از عمرش کوچه و خیابان های شهر دوشنبه را جارو زده است. اما این سی سال زحمت رفتگری برای او و همتایانش امتیازی را در پی نداشته است. بانو صالحوا رفتگری را یک نوع کار "سیاه" (ساده) می داند که هر کسی حاضر به انجامش نیست، چون زحمت فراوان و اجر اندکی دارد.
اکنون ساجده صالحوا رهبر گروهی از رفتگران ناحیه سینای شهر دوشنبه است که ششصد زن و ده مرد عضو آن هستند. او می گوید، مردان تاجیک غالبا مایل نیستند به رفتگری تن دهند و سراغ شغل های دیگری را میگیرند. بسیاری از مردها برای تامین معاش به طور موسمی به روسیه و کشورهای دیگر مهاجرت میکنند. اما زنانی که تحصیل نکردهاند و امکان رها کردن خانواده های خود و پیوستن به بازار کار کشورهای دیگر را ندارند، مجبور اند کارهای ساده ای به مانند رفتگری انجام دهند.
رفتگران کهنه کار دوشنبه میگویند که شرایط کارشان در دوران شوروی بهتر بوده است. آنها دست کم میدانستند که کارشان صرفا روفتن خیابانهاست. اما اکنون آنها مجبور اند، افزون بر جارو زدن، زیر آفتاب داغ تابستان علف های هرزه را بدروند و از گل و درخت های شهر مواظبت کنند. جمع آوری برگهای زرد فراوان خیابانها در فصل پاییز و پاک کردن سطح شهر از برف و یخ در فصل زمستان هم جزو وظایف رفتگران است.
با این که زن ها حدود شصت درصد جمعیت کشور را تشکیل می دهند، حضور آنان در عرصه سیاسی و اجتماعی چندان چشمگیر نیست. تعداد نمایندگان زن در مجلس سفلای تاجیکستان ١٨ درصد و در مجلس علیا کمتر از ١٢ درصد است.
در راس شمار اندکی از وزارتخانه های کشور نیز زنان قرار دارند. اما آنچه آشکار است، ناکارآمدی برنامه هایی است که گفته می شود برای جلب تعداد بیشتر زنان به امور سیاسی و اجتماعی انجام می شود.
از سوی دیگر، اکنون زنان بیشتر از گذشته مشغول کار در بیرون از خانه هایشان هستند. در دوره جنگ جهانی دوم به دلیل پیوستن مردها به صفوف ارتش زن ها به طور دسته جمعی رو به کارخانه ها آورده بودند تا جای خالی مردان را پر کنند. حالا هم نبود مرد خانواده باعث شده که بیشتر زن ها شغلی را بیرون از خانه اختیار کنند، اما به دلیل بسته بودن اکثر کارخانه ها بخش اعظم آنها مجبور اند کارهای ساده ای چون دست فروشی و رفتگری را انجام دهند.
همه این زن ها در روز جهانى زن، هشتم مارس، از کارفرمایان و مردان خانواده هاشان هدیه دریافت می کنند. اين سنت بازمانده از دوران شوروی است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ مارس ۲۰۰۸ - ۱۸ اسفند ۱۳۸۶
آریا مومن زاده
اگر به برگزاری جشن هشتم مارس، روز جهانى زن، در تاجیکستان نگاهی دقیق بیندازیم، میبینیم که اين مراسم به یک آیین ملی تبدیل شده است. تقریبا هر نوع حزب و گروهی، امروز به صفوف برگزار کنندگان «روز جهانی زن» پیوسته است. سازمان ملل هشتم مارس را به عنوان روز بین المللی زن به رسمیت شناخته است.
مبارزات زنان کارگر برای اعطای حق رای به زنان، توسط سوسیالیستها راه اندازی شده بود و راهپیمایی های اعتراضی آنان روز بخصوصی نداشت. اما سال ١٩١١ در کنفرانس زنان سوسیالیست در کپنهاگ کلارا زتکین آلمانی پیشنهاد کرد که یک روز به عنوان روز جنبش جهانی زنان برگزیده شود. انتخاب روی هشتم مارس قرار گرفت.
در سال ١٩٢١ دومین کنفرانس زنان کمونیست در مسکو نیز تصمیم گرفت که روز جهانی زن همهساله در یک تاریخ مشخص جشن گرفته شود. و آنجا هم هشتم مارس به عنوان این روز ویژه پذیرفته شد. در واقع، این روز سالروز تظاهرات زنان کارگر پتروگراد (سن پترزبورگ) بود که با آغاز جنبش های انقلابی مصادف شده بود.
هم اکنون در ده ها کشور جهان، از کوبا و کامرون گرفته تا ایتالیا و آلبانی و مقدونیه و ویتنام و کشورهای شوروی پیشین روز هشتم مارس تعطیل رسمی است.
در کشورهایی چون تاجیکستان این روز آب و رنگ سیاسی اش را باخته است و با فرهنگ مردم عجین شده است. هشتم مارس در تاجیکستان آمیزه ای از روز مادر و روز والنتین در کشورهای غربی است.
این روز به مردان بهانه ای می دهد تا مهر خود را به زنان اطرافشان بیان کنند. در این روز مادران از یکایک فرزندانشان هدیه دریافت می کنند و مردان جوان به دختران محبوبشان دستهگل و کادو تقدیم میکنند و زنان متاهل نیز از شوهرانشان هدیه می گیرند.
در محافل خانوادگی مردها تلاش می کنند امور خانه داری را به کلی به دوش خود بگیرند و به زنان یک روز آسایش بدهند. یعنی وظایف آراستن سفره و تهیه غذا توسط مردان خانواده صورت می گیرد.
در موسسات و کارخانهها نیز چند روز قبل از هشتم مارس مراسم ویژه برگزار می شود و به همه کارگران و کارمندان زن هديه هائى داده مى شود. در مدارس و کودکستانها در وصف زن و مادر شعرخوانی می کنند و پسران به دختران با کارت و گل و کادو شادباش می گویند. شبکههای رادیو و و تلویزیون هم برنامه های ویژه زنان پخش می کنند.
خلاصه، هیج زنی در تاجیکستان در روز هشتم مارس بی توجه نمی ماند و شاخه گل، یا هدیه ای از نزدیکان و بستگانش دریافت می کند. جالب تر از همه این است كه هر مرد رهگذر ناآشنایی هم روز زن و مادر را به عابران زن شادباش می گوید.
در گزارش مصور این صفحه شماری از استادان و دانشجویان تاجیکستان از جشن هشتم مارس در این کشور می گویند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ مارس ۲۰۰۸ - ۱۶ اسفند ۱۳۸۶
ناصر دستيارى *
وقتی با همسرم از مرز ترکیه وارد گرجستان می شویم انگار وارد دنیای دیگری شده ایم. این را خیلی زود می شود فهمید، از ظاهر اولین دکه هایی که در این طرف مرز پراکنده شده اند، ازخط عجیب و غریب تابلوهای مغازه ها و اجناسی که نمی شناسی، از زبانی که بلد نیستی و پول مملکتی که نداری. همه چیز غریب، همه چیز عجیب.
بعد از عبور ازمرز در کافه درب و داغانی نشسته، نوشابه ای می خوریم و فکر می کنیم عجب غریبیم.
از این جا باید به "باتومی" دومین شهر گرجستان رفت. "باتومی" همین نزدیکی هاست و بیست، سی کیلومتری بیشتر فاصله ندارد. دنبال تاکسی یا اتوبوسی رسمی هستیم که نمی یابیم، به ناچار با ترس ولرز سوار یک ماشین شخصی می شویم. در ترکیه خیلی چشم مان را از جاده های گرجستان و خطر تلکه شدن ترسانده اند.
اولین تصویری که از باتومی می بینیم اگر مؤدبانه بگوئيم "نامطلوب" و اگر رک بگوئيم "وحشتناک" است. شهر چیزی نیست مگر ساختمان های سیمانی مسکونی مدل روسی که گویی سال ها است در آن زندگی کرده اند بی آنکه دستی به سر و رویش کشیده باشند.
در مرکز شهر دست فروش ها غوغا می کنند. گوئی از هر پنج نفر ساکن باتومی یکی دست فروشی می کند. اینجا اولین شهری است که از جمهوری های سابق شوروی می بینیم و به راستی شوکه می شویم.
بندر باتومی اگرچه از ایران بسیار دور است، اما برای چند قرن نقش "دروازه اروپا" را برای ایران بازی کرده است.
در زمان قاجاریه که پای ایرانیان کم کم به اروپا باز می شود، تنها راه رسیدن به غرب، سوار کشتی شدن در بندر انزلی، رسیدن به باکو، آنگاه گذشتن از قفقاز، تفلیس، نشستن در کشتی در باتومی ، عبور از دریای سیاه و بالاخره رسیدن به استانبول و آنگاه بلغارستان و اروپا بود.
در آن دوران راهی زمینی برای رسیدن به استانبول وجود نداشت. شاهان قاجار درطی چندین سفر فرنگ خود، همین مسیر طولانی را طی می کردند.
مسیر ٨ ساعته ما با قطار از باتومی به تفلیس، مسیری است سراسر سبز و زیبا. ایالت "آدجیو" که ما از میان آن می گذریم سرسبز ترین ایالت گرجستان است. بهار است و برگ های تازه سبز شده، جنگل ها را سبز تر و طبیعت را شاداب تر کرده است.
در مسیرمان از شهری به نام « گوری» می گذریم. "گوری" زادگاه استالین است. اینجا شاید تنها شهر دنیاست که مجسمه استالین هنوز برپاست و محبوبیتش برجا. این را خوانده ام و خودم ندیده ام. آنچه دیدم ، تابلوی بزرگ استالین بود در ایستگاه قطار. همان عکس مشهورش در یونیفورم سبز نظامی.
هر چه به تفلیس نزدیک تر می شویم آبادی ها بیشتر و هیجان ما افزون تر می شود. چرایش را واقعاً نمی دانم . تا اینجا که گرجستان همان قدر برایم دور است که سرزمینی در آنسوی سیبری. باید حافظه تاریخی در کار باشد. آن هم حافطه تاریخی مشروطیت.
تفلیس آشناست چرا که روزنامه ملانصرالدین در آن چاپ می شد و تفلیس آشناست چرا که روشنگران صدر مشروطیت از قبیل آخوندوف و طالب اف و مراغه ای و ديگران در آن ساکن بودند. در آن دوران، تفلیس مرکز اقتصادی و فرهنگی قفقاز بود، نقشی که مدت هاست دیگر ندارد.
ایستگاه قطار تفلیس بزرگ و مرتب است. به محض این که تاکسی از هیاهو و ازدحام ایستگاه قطار بیرون می آید و به داخل شهر وارد می شود، در همان نگاه اول عاشق تفلیس می شویم.
همین بس که گفته شود شخصیت از سر و روی شهر می بارد. بعد از دیدن باتومی اینجا به بهشت می ماند. خیابان های سنگفرش مرکز شهر و ساختمان های سنگی قدیمی که بازسازی و نونوار شده اند براستی زیبایند.
در مقایسه با "باتومی" که فقر از سر و رویش می بارید، تفلیس همچون شاهزاده ای می ماند که علیرغم نداری ، سرش را بالا نگه داشت است. از آنها که آدم بی اختیار می خواهد سلامشان کند و ندانسته برایشان احترام قایل است. شهری مغرور وبا شخصیت.
در چند روز بعد، کار ما می شود قدم زدن در خیابان های سنگفرش قدیمی، سر زدن به حمام های آب گرم تاریخی، رفتن به محله ارمنی ها و دیدار گور «سایت نوا» شاعر بزرگ ارمنی، و رفتن به بالای تپه های اطراف، حصار قدیمی و دیدن تفلیس که چگونه به زیبایی در دو سوی رودی پر آب گسترده شده است.
آنجا در بلندی می شود نشست – که می نشینیم و خیره شد که می شویم- به پل معروف قدیمی در تنگ ترین نقطه رودخانه، جائی که سربازان شاه عباس، مردان گرجی را می آوردند و در صورت اسلام نیاوردن، از روی همین پل به پائین سرنگون می کردند و شهری را نظاره می کنیم که آغا محمد خان قاجار فرمان قتل عامش را داد و متاثر می شویم از این همه ستمی که در حق این شهر رفته است. ستمی که فقط به قتل و غارت خاتمه نیافت و یک مهاجرت اجباری را نیز به دنبال داشت.
در دوران صفویه بیش از ١٣٠ هزار گرجی را به اجبار به ایران آورده و آنان را عمدتاً در اطراف اصفهان، مازندران و فارس اسکان می دهند. آنان که در اصفهان اسکان داده می شوند، هویت قومی خود را بیشتر حفظ کرده و عمدتاً در شهری به نام فریدون شهر و چندین روستای اطراف آن زندگی می کنند. امروزه ٨٠ درصد اهالی فریدون شهر اصلا گرجی هستند و نزدیک ٣٠ هزار نفر هم به زبان گرجی صحبت می کنند! معروف ترین گرجی تاریخ ایران، سردار معروف شاه عباس، الله وردیخان است.
پنج روز اقامتمان در تفلیس مثل برق می گذرد بدون اینکه از این شهر زیبا سیر شده باشیم. از این جا قرار است به گنجه در آذربایجان برویم. روزانه چندین اتوبوس، تفلیس را به باکو وصل می کنند. وقتی در ایستگاه اتوبوس اولین آذربایجانیانی را می بینیم که می توان با آنان ترکی حرف زد، تفلیس دیگر آن شهر غریب چند روز گذشته نیست. دوباره می شود همان شهر آشنایی که رشید بهبودوف در آن به دنیا آمد و حیدر عمواوغلی در آن بزرگ شد.
* ناصر دستيارى مقيم استرالياست و از سال هاى پايانى قرن بيستم به اتفاق همسرش، الهه منافى، براى تحقق آرزوئى که سال ها همراهشان بوده، اوقات فراغت شان را بيشتر کرده اند تا جهانگردى کنند.
او از مجموعه خاطرات سفرهايش سه کتاب فراهم کرده: "از دامان هيماليا تا سواحل کوبا"، "روياى فيجى" و "نه داستان سفر". انبوهى از عکس ها و آلبوم هاى موسيقى نيز توشه هاى ديگر اين سفرها هستند.
آقاى دستيارى نمونه هائى از عکس ها، نوشته ها و موسيقى را که در اين سفرها فراهم کرده براى جديدآنلاين فرستاده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ مارس ۲۰۰۸ - ۱۵ اسفند ۱۳۸۶
علی فاضلی
گفته می شود نزدیک به یک میلیون مهاجر قانونى افغان در ایران زندگی می کنند و همین تعداد هم مهاجران فاقد مدارک شناسایی در ایران حضور دارند.
سیاست دولت ایران همواره مبتنی بر بازگشت این مهاجرین بوده اما مجامع بین المللی بر این نکته پای می فشارند که این بازگشت باید داوطلبانه و در یک روند بلند مدت انجام شود .
در سال ٢٠٠٧ کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل مبلغ دوازده میلیون دلار جهت نگهداری از پناهندگان به دولت ایران پرداخت کرد. در این سال تحولات دیگری هم اتفاق افتاد و در پی اخراج مهاجرینی که دولت آنها را غیر قانونی می خواند و بحران حاصل از تجمع این عده درمرزها و شهرهای مرزی افغانستان، پارلمان افغانستان رای به عدم صلاحیت وزیر امور مهاجرین و عودت کنندگان داد و او از کار بر کنار شد و چیزی نمانده بود که این امر در مورد وزیر امور خارجه کابینه کرزی، هم محقق شود .
بازگشت داوطلبانه مهاجران افغان از ايران همواره وجود داشته، هرچند در مقاطعی روند اين بازگشت تند و یا کند شده است.
خانواده های مهاجر بسیاری از ايران به افغانستان بازگشته اند و شماری ازآنها توانسته اند خانه و زندگی برای خودشان فراهم کنند اما عده ای هم هستند که موفق نشده اند این شرایط را در کشورشان به دست آورند و به ناچار دوباره به ایران بازگشته اند.
بعضی مهاجرین بازگشته سخن از سختی ها و مرارت های بسیاری دارند که می توان بیکاری و نبود امنیت جانی را مهم ترین آنها دانست. عباس از جمله این مهاجرین است که در سن ۸ سالگی همراه خانواده اش وارد ایران شد و پس از دوازده سال در ١٣٧٢ ه.ش. به افغانستان بازگشت. او که تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان در ایران گذرانده بود از مشکلات متعددی می گوید که بر سر راه آنها قرار داشت .
برای عباس، خواهر و برادرها که کودکی شان را در ایران گذرانده بودند در بدو ورود، دیدن صحنه های جنگ مانند تانک های سوخته درمیان راه و ورود افراد مسلح نقاب دار به درون اتومبیل و وجود سلاح های زیاد در دست افراد غیر نظامی صحنه هایی بود که خبر از ورودشان به جایی می داد که آنها هرگز در زندگی تجربه نکرده بودند.
عباس و باقی خانواده که به لهجه فارسی صحبت می کردند پس از ورود به مزار شریف تلاش کردند لهجه دری را بیاموزند تا بتوانند با اطرافیان ارتباط بهتری بر قرار کنند. آنها به مدت یک ماه شب ها پیش هم می نشستند و تمرین می کردند تا این که به این مشکل فایق آمدند.
مدتی بعد اتفاق ناگوارى برای عباس افتاد. زمانی که او در دکان آهنگری پدر مشغول کار بود یک قطعه منفجر نشده در میان ضایعات آهن منفجر و در نتیجه دست چپ عباس از مچ قطع شد.
عباس راه تحصیل را در پیش گرفت و از پوهنتون (دانشگاه) مزار شریف لیسانس اقتصاد دریافت كرد.
پس از استقرار حکومت طالبان در افغانستان و كشتار مردم در مزار شریف، عباس و خانواده به ناچار محل زندگی را ترک گفته دوباره به ایران مهاجرت كردند.
عباس قبل از ترک افغانستان تصمیم به ازدواج گرفت. ازدواج عباس داستانى شنیدنی دارد كه در گزارش مصور اين صفحه از زبان او و مادرش مى شنويد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ مارس ۲۰۰۸ - ۱۴ اسفند ۱۳۸۶
شهاب میرزایی
تو کار می کنی
آری
و رنج می بری
باری
اما تمام حرف این نیست
تو کار می کنی
زان رو باید بیندیشی
که چرا
هم کار می کنی
و هم رنج می بری
"ازایستگاه مترو که آمدم بالا، آسمان مثل همیشه کدرو بدرنگ بود و هوا پر از دود. هوای کثیف را به ریه های سوخته ام فرو دادم"*. ازایستگاه مولوی تا کوچه پس کوچه های شوش، پیاده رفتم. کوچه هایی تنگ و باریک، با مردمانی که هر تازه واردی را با نگاهشان می نوازند.
آب جوی وسط کوچه از بیرنگی به سیاهی، رنگ داده بود. خانه های درآستانه ویرانی با غبار پیری و فراموشی بر گونه، هنوزجای خود را به آپارتمانهای سنگی نداده اند. آپارتمان هایی با شیشه های رنگی، که تصویرکج و معوج آدم ها را در خود منعکس می کنند.
قدیمی ها ازبافت قدیمی شهر رفته اند و مهاجران شهرستانی و روستایی ،کولی ها وغربتی ها جای خالی آن ها را پر کرده اند. بوی رخوت و سکون در فضا پیچیده است.
در میانه یکی از کوچه ها، بن بستی است با تابلویی چوبی بر سر آن:" انجمن و مدرسه کودکان کار". روبروی چشمم، پارچه های رنگی جایگزین شیشه های شکسته شده اند. درانتهای کوچه دری باز می شود بر سبزی نقاشی کودکانه ای، که کهنگی دیواررا پوشانده است.
حیاطی قدیمی ، با اتاق هایی دورادورش. اتاق آموزش، اتاق مدیریت، کتابخانه، آرایشگاه و کلاس های مریم و نرگس. میزبان بچه هایی اند که از کودکی، بزرگ شده اند.
حوض وسط حیاط، خالی آب است وپرازنفس زندگی بچه ها. صدای بازی و شادی بچه ها، نفی رخوت و سکون دنیای بزرگترها است. کوچک و بزرگ، ایرانی و افغانی، دختر و پسر بالا و پایین می پرند وبا ترقه هایشان به پیشواز نوروزرفته اند.
آن ها کارمی کنند تا پولشان، کمک خرجی باشد برای خانواده. از کودکی، چهره سخت زندگی را با دست ها و پاها و چشم هایشان دیده اند و لمس کرده اند. کودکان کاردراین جا، برای لختی هم که شده احترام و محبت را درآغوش می گیرند. کنارهم بودن را می آزمایند، برای تنها بودن درکوچه پس کوچه های زندگی. برای فروختن فال و گل به آدم هایی، ازدنیای دیگری.
معلم ها، مشتاقانه و بی چشمداشت هر کدام در اتاقی به بچه ها درس می دهند و دل به دردهایشان می سپارند. وقتی برای بچه های افغان، از سفرم به افغانستان می گویم، مشتاقانه گوش می دهند تا سرزمین گمشده پدری را، در کلماتم پیدا کنند.
ازبچه های مدرسه جدا می شوم تا همزاد آن ها را درخیابان های شهر، برای نقش بستن بر دوربین، پیدا کنم. در پیاده روی ولیعصر، بچه ای با بغضی در گلو و سری پایین، از خرابی ترازویش می گوید.
پسرکی افغان، جلوی سینما استقلال با چهره ای نگران، کفش های بافتنی اش را به مشتریان می فروشد. پسر گلفروشی در چهار راه حافظ، خواهش می کند از چهره اش عکس نگیرم. می گوید: از عکس و دوربین متنفرم. من هم به "انبوه کرکسان تماشایی"** پیوسته بودم که سال هاست از کنارش رد می شوند و در هزار توی شهرشلوغ گم می شوند.
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می میرد
حیات خانه ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانه ما خالی است
ستاره های کوچک و بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتند
و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ما
شب ها صدای سرفه می آید
حیات خانه ما تنهاست** *
در گزارش مصورى كه در اين صفحه آمده حرف هاى عشرت محمدى، مدير مسئول آموزش مدرسه "انجمن حمايت از كودكان كار"، و حرف هاى بعضى از اين كودكان را مى شنويد.
____________________________
*دیالوگی از فیلم سنتوری داریوش مهرجویی
**تکه ای از شعری از شفیعی کدکنی
***شعری از فروغ فرخزاد
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ مارس ۲۰۰۸ - ۱۳ اسفند ۱۳۸۶
راحله عسگرى زاده
بی سرپناهان و کارتن خواب ها در تهران معمولا افرادی هستند که به هر دلیل از جامعه رانده شده اند و فقر آنها را به گوشۀ خیابان ها پرتاب کرده است.
پیدا شدن اجساد تعدادی از بی خانمان ها در شب های سرد زمستان تهران، بار دیگر به مسئولان یادآوری کرد که برای حل این مشکل باید تدبیری جدی اندیشید؛ تدبیری فراتر از اسکان کوتاه مدت و محدود.
اما همۀ کارتن خواب ها متکدیانی نیستند که شهرداری هر از گاهی آنان را جمع آوری می کند. کارتن خواب هایی هستند که تا چندی پیش زندگی متعارف داشته حتا کارمند بوده اند اما بعد بی چیز و راهی خیابان ها شده اند.
کارتن خواب هایی هم هستند که پس از مدتها خیابان گردی و تکدی، خود را برکشیده، به سطح متعارف زندگی بازگشت کرده اند اما بی چیزی آنان را وا داشته است که همچنان کارتن خواب بمانند.
در سرمای غیرمنتظرۀ تهران و بارش برف های سنگین، پارک هنرمندان در خیابان طالقانی شب ها میزبان مردی است که خواب هایش را با خیابان ها قسمت می کند. رضا برخلاف تصور عموم مردم از بی خانمان ها، سرحال و تمیز است. صبح ها در توالت پارک ریش می تراشد و شب ها جلو در مرکز هلال احمر پارک در کیسه خواب می خوابد.
دوستانی دارد که برایش تلفن همراه خریده اند تا با او در تماس باشند. ٤٤ ساله است و اهل شیراز. شباهتی با دیگر بی سرپناهان ندارد. در جوانی از سربازی فرار کرده و به تهران آمده و دیگر بازنگشته.
هیچگاه شغل ثابتی نداشته و بیشتر در قهوه خانه ها و کافه های بین راه کارگری و شاگردی کرده است. از طرح اسکان بی سرپناهان شهرداری اطلاع دارد اما توجهی به آن نمی کند. سرسری می گوید چیزهایی شنیده ام.
مایل است به این مراکز معرفی شود؟ دوست ندارد به محلی برود که میانشان تعدادی مصرف کنندۀ مواد مخدر شب را به صبح می رسانند و تا به حال هم با مأموران شهرداری که مسئول این کار هستند برخوردی نداشته.
می گوید من حتی از مأموران هلال احمر که مدام می بینمشان چیزی درخواست نکرده ام. در شب های برفی می دیدمشان که تا صبح برای کارتن خواب ها پتو می برند اما نه آنها به من حرفی زدند، نه من به آنها احتیاجی دارم!
یک سالی است که اعتیادش را ترک کرده و تمام سعی اش این است که خود را از آلودگی دور نگه دارد. می گوید: به خاطر اعتیادم ٢٢ سال تمام در خیابان های تهران سرگردان بودم و از خانواده ام خبر نداشتم. امیدوار است خانواده اش را پیدا کند و به آنها بگوید که ترک کرده است ... بعد از ٢٢ سال!
وقتی از شب های سرد زمستان میپرسم با غرور خاص خودش سعی میکند وانمود کند مهم نیست. میگوید: از دیدن برف لذت میبرم.
پس از ساعتی گپ زدن، در مورد همه چیز، اعتماد می کند. می گوید بعد از پایان بارش برف تازه سوز و سرمای دم صبح آغاز می شود. از بیان فقرمادی اش فرار می کند و می گوید کار می کنم!
مفرغ و فلز و کاغذ از کنار خیابان جمع می کند و می فروشد. به اصرار می گوید عادت پاره کردن کیسه های زباله را ترک کرده و حالا می داند که این کار، کار درستی نیست!
امیدوار است و مدام میان حرف هایش خدا را شکر می کند. ناهارش را با ما قسمت می کند و گله ای از بی خانمانی اش ندارد . انتظامات پارک او را می شناسند و پیمانکارها هوایش را دارند.
سال های قبل در تپه های عباس آباد با دوستانش گودالی در دل زمین کنده بودند و در زاغه زندگی می کردند اما شهرداری پیدایشان کرد و جل و پلاسشان را بیرون ریخت. از دوستانش می پرسم. مکثی می کند و می گوید یکی از آنها مرد! دیگری بدجوری معتاد است و سومی ازدواج کرده و به اهواز رفته.
موقع خداحافظی شماره اش را به من مى دهد و مى گويد تلفنم یک طرفه است، هر وقت کاری داشتی، یا کاری از دست من برایت برمی آمد به من زنگ بزن.
رضا تنها بی سرپناه تهران نیست ... و شاید یکی از خوشبخت ترین آنهاست. او یکی از صدها انسانی است که شرایط سخت آنها را به حاشیه رانده. یکی از صدها نفر ... در حوالی خواب های ما ...
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ مارس ۲۰۰۸ - ۱۱ اسفند ۱۳۸۶
آذر آهنگر
مرکز هنرهای معاصر افغانستان نمایشگاهی از نقاشی های مدرن زنان در کابل راه انداخته که در بر گیرنده بیش از نود اثر هنری از بیست و سه هنرمند جوان افغان است.
هر اثر در این نمایشگاه، حرفی برای گفتن دارد و حکایت از روزگار سختی می کند که بر افغان ها، به ویژه بر زنان گذشته است.
قفل، دروازه های شکسته و یا بسته، سیاهی و تاریکی، دیوار و حصار، تصاویری است که در بیشتر این آثار به آن پرداخته شده است.
در پشت هر تصویر، حسرت رسیدن به آزادی و رهایی از بند و قیدها نهفته است و این معناها و مفاهیم در نخستین نگاه، خود را به بیننده آشنا با رویدادها و اتفاقات سالهای اخیر افغانستان نشان می دهد؛ سال هايی که زنان این کشور از دست یافتن به حقوق اساسی خود محروم بودند و حتی اجازه نداشتند به تنهایی از چهاردیواری خانه هایشان پا به بیرون بگذارند.
نقاشی های موجود در این نمایشگاه را می توان یک تحول جدی در عرصه هنر نقاشی در افغانستان دانست.
آفرینشگران این آثار، دخترانی در سنین شانزده تا بیست و پنج سال هستند که اگرچه آموزش های خیلی حرفه ای در عرصه نقاشی ندیده اند، اما کارهای هنری خود را با پختگی تمام انجام می دهند.
این نقاشی ها از سبک و روش هنری خاصى پیروی نمی کنند و شاید هم به همین دلیل، این آثار با هرچه در گذشته در افغانستان به عنوان نقاشی وجود داشته، متفاوت است.
در این نقاشی ها، اثری از رئالیسم و یا سبک های کلاسیک هنر نقاشی به چشم نمی خورد. به جای آن، هر چه می بینید، دست باز آفرینشگر در خلق اثرش است که نخواسته با پیروی از سبک های بسته و محدوده های از قبل تعیین شده، زمینه کار را برای خود تنگ کند.
در بیشتر موارد، این نقاشی ها فقط مخلوطی از رنگ های گوناگون اما جذاب و دلپذیر است که بیننده را به سوی خود می کشاند. انتخاب رنگ ها در بسیاری از این آثار، با دقت و ظرافت خاصی انجام شده است.
شاید همین موضوعی که نقاش های جوان در آفرینش این آثار، خود را به سبک و روش خاصی محدود نکرده اند، به آنان کمک کرده تا آنچه را می خواهند و آنچه را در درون خود دارند، به بیننده بازگو کنند و برای بیان عوالم درونی، چه چیزی می تواند بهتر از رنگ ها در یک بستر نامحدود باشد.
جدا از این ها، شیوه تنظیم و راه اندازی نمایشگاه این آثار نیز در نوع خود برای افغانستان استثنایی است.
تابلوها در ردیف های منظم روی پایه ها قرار داده شده و موسیقی دلنواز و آرامش بخشی همواره در فضا پخش می شود. در میان این آثار، دروازه شکسته ای قرار داده شده و در اطراف آن شیشه های شکسته پخش و پلا شده اند که از سال های خشونت و نابسامانی های افغانستان حکایت می کنند. این روش ها در کل، تعریف تازه و مدرنی را از برگزاری نمایشگاه در کشوری چون افغانستان ارائه می دهد.
در افغانستان به دلیل سال ها جنگ داخلی و فقر گسترده، مردم کمتر فرصت یافته اند به هنر توجه کنند، چون غم آب و دانه و ترس از جنگ، بهانه پرداختن به این مسایل را از آنان گرفته بوده است. وقتی هیولای جنگ سایه می افکند، نه هنر خریدار دارد و نه هنرمند.
اما حالا پس از سالیان دراز سکوت و خاموشی هنر و هنرمندان، گشایش نمایشگاهی از این دست در افغانستان امیدوار کننده است.
تا حالا بیش از دو هزار نفر از این نمایشگاه در کابل دیدن کرده اند. مرکز هنرهای معاصر افغانستان امیدوار است این نمایشگاه را در آینده به آمریکا و برخی کشورهای اروپایی نیز ببرد.
رهرو عمرزاد، رئيس اين مرکز، می گويد که هدف از برگزاری نمايشگاه، تبليغ هنرهای معاصر در افغانستان، معرفی استعدادهای جديد و تشويق هنرمندان و تقويت موقعيت هنری و فرهنگی آنان است. به گفته او، مرکز هنرهای معاصر افغانستان تلاش کرده است در اين نمايشگاه راه های جديد بيان هنری را معرفی کند.
انتظار می رود آثار ارائه شده در این نمایشگاه، با استقبال گرمی در داخل و خارج از افغانستان روبرو شود.
در گزارش مصور اين صفحه برخی از آثار هنرمندان جوان را می توان ديد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ فوریه ۲۰۰۸ - ۱۰ اسفند ۱۳۸۶
آزاده نوری
هوس ديدار دريا يا جنگل هاى سرسبز شمال نبود كه آخرين بار مرا راهى جاده هاى پر پيچ و خم و كوهستانى شمال ايران كرد. اين بار مى خواستم "زيبا خانم" را ببينم. همان سد(سيد) زيبا خانم، روستايى كه نمدهاى رنگارنگ و زيبايش را براى تحفه به پايتخت فرستاده است.
بعد از مارپيچ هاى جاده جنگل دو هزار و سه هزار، روستاى كوچكى در يكى از دره هاى كوه هاى البرز وجود دارد كه نامش را از يكى از خانم هاى خير روستا وام گرفته است.
اگر چه بيشتر ساكنان اين روستا پيرمردها و پيرزن ها هستند و جوان ها به شهر مهاجرت كرده اند اما يكى از جوان ترين هنرهايى كه تازگى ها در تهران از آن سخن مى گويند در همين روستا متولد شده است.
ميرمولا ثريا، از فارغ التحصيلان رشته، فرش، صنايع دستى و هنرهاى ايرانى، در اين روستا كارگاه كوچكى به پا كرده است و به همت نمدمال هاى بازنشسته شده، دوباره نمد مالى روستا را زنده كرده است. اما اين بار رنگ و لعاب و شكل و شمايل نمدهاى زيبا خانم آنقدر متفاوت است كه آن را از نمدهاى ديگر متمايز مى كند.
ميرمولا ثريا بر اثر يك اتفاق ساده نمد را به عنوان هنرى كه بايد به آن بپردازد انتخاب كرده است. او زمانى به اين كار جلب شد كه نمدهايى كه توليد مى شدند نه تنها در زندگى امروز به عنوان يك زيرانداز يا كف پوش مورد توجه قرار نمى گرفت بلكه هيچ كس فكر نمى كرد كه دوباره مى توان جنبه هاى هنرى آن را زنده كرد.
حتى سازمان هاى صنايع دستى يا ميراث فرهنگى هم در ميان هنرها يا دست ساخته هاى ايرانى به نمد كمتر توجه نشان داده بودند. اما ثريا با تغييراتى كه ا زنظر ساختارى و ظاهرى در توليدات كارگاه كوچكش به وجود آورد توانست باز اين هنر را زنده كند.
بسيارى از كسانى كه اين نمدها را از نزديك ديده اند، از آن به عنوان زيراندازى مدرن در دكوراسيون داخلى منازل يا محل كار استفاده كرده اند. حتى نمد هاى جديد توانسته به عنوان تابلو نمد و يا ديواركوب مورد استفاده قرار بگيرد.
نمد مالى يكى از بافته هاى نواحى مختلف ايران به خصوص در شمال كشور است. در قديم به دليل دوام زيادى كه نمد در رطوبت دارد از اين زيرانداز در منطقه مرطوب شمال استفاده مى كردند. اما امروز نمد يك زيرانداز فراموش شده به شمار مى آيد.
يكى از دلايل كنار گذاشتن نمد را مى توان استفاده از رنگ هاى تيره و مرده و طرح هاى تكرارى و ساده به شمار آورد كه فاقد خلاقيت و نوآورى بو.
دليل ديگر آن را بايد توليد دشوار نمد دانست. بعد از رنگ شدن پشم ها، طرح اوليه روى پارچه اى بزرگ به اندازه نمد كشيده مى شود. بعد پشم ها با همان رنگى كه قرار است هر طرح داشته باشد و به اندازه متناسب روى طرح ها قرار مى گيرد.
بعد از گذاشتن پشم ها روى طرح اصلى نمد تمام آن با يك لايه پشم كه به رنگ اصلى زمينه است پوشيده مى شود؛ بعد هم اين پشم ها را كه اندكى رطوبت دارند، به صورت فشرده لوله مى كنند و با دست آنقدر بر آن مى كوبند و به اصطلاح آن را بين زمين و دست مى مالند كه پشم ها در هم فرو مى روند و لايه يك دستى به وجود مى آورند.
هر چه نمد بيشتر ماليده شود، استحكام بيشترى دارد. البته مواد اوليه مرغوب هم نقش به سزايى دارد.اين كار به نيرو و زمان زيادى نياز دارد. و با توجه به عدم استقبال جوانان براى انجام اين كار و دست مزد اندك آن نمد مالى كم كم كنار متروك شده شد.
مير مولا ثريا در اين كارگاه، ضمن ارايه طرح هاى تازه، طرح ها و نقشه هاى قديمى از يادها رفته را نيز احيا كرده است. بخشى از آنها را از روى عكس ها و نمد هاى قديمى شناسايى كرده و بخش ديگر به كمك حافظه پيرمردهاى نمد مال بازسازى شده است.
ثريا در اين باره مى گويد: "يك نفر را پيدا كردم كه تمام طرح هاى قديمى را به ياد دارد. مثل دايرة المعارف است. وقتى مى خواهد نمدى بمالد دستش را باز مى گذارم و هيچ كارى به كارش ندارم. خودش بهترين طرح ها را مى زند. هفتاد سالش است اما هنوز هم اين كار سنگين را مى كند."
"نمد زيرانداز محبوبى نيست. براى اين كه آن را در زندگى امروزى جاى بدهيم و با معمارى مدرن هماهنگ كنيم، ابعاد، طرح و رنگ آن را تغيير دادم. بعضى از نمد ها طرح هاى كاملا جديدى دارد. اما در بعضى نقوش كلاسيك را دوباره احيا كردم".
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب