Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


نوای بی نوایی
شهاب ميرزائى

جهان جای غریبی است و جایی که ماییم  شگفتی ها بیشتر است وبه گفته ای ما در آن غریب تر. اینجا بلند گوی ماشین های آخرین مدل، نیمه های شب شیشه خانه آدم های   خسته از کشاکش زندگی روزانه را تا شکستن پیش می برند،  ترانه های لس آنجلسی در پیکان های مدل دهه چهل و پنجاه ترکتازی می کنند و سکوت   آرزویی است محال.

نشان دادن تصویر ساز ممنوع است و درتلویزیون  جز دف نشان داده نمی شود. برای دیده نشدن سه تاری نحیف، انبوهی گل و گلدان چیده می شود و بسیاری از بچه ها و بزرگترها سنتور را از تار باز نمی شناسند.

برای جبران این نبود ، نوازنده های دوره گرد تهرانی با سر و رویی ژولیده و موهایی پریشان که گرد خستگی بر آن ها نشسته، با سازهایشان به خیابان می آیند.

آنها آوای قدیمی باربد و نکیسا را به زیر پنجره ها می آورند تا برای لختی هم که شده آدم های شهربزرگ، گوششان را از پس خراش بوق ها با نوای دلنشین سازی، نوازش دهند و از یاد ببرند که چقدر تنهایند. آن طور که شاعر برخاسته از روستای رودک صدها سال پیش سرود: با صد هزار تنهایی و بی صد هزار تنها.

نوازنده های دوره گرد با آکاردئون و ویلن و تنبک از لب کارون مرحوم آغاسی و سلطان قلب ها، که پس از سال ها برای ایرانیان کم از سرود ملی نیست و هر جای دنیا که شنیده شود گوش ها را به یاد ایران و ایرانی می اندازند، تا ترانه هایی فاخراز دلکش و مرضیه را مى نوازند.

آن ها در این روزها که آدم ها هر کدام در گوشه ای خزیده اند با نخ نامرئی نوایشان،  دل ها را به یکدیگر پیوند می زنند و از خاطره جمعی مشترکی می گویند که سال هاست، پس پشت ذهنشان از یاد برده اند.

از سر کوچه تا انتهای آن، مرد ها با لباس راحتی و زن ها بدون روسری سرها را بیرون می آورند و در نگاه هایی که به یکدیگر گره می خورند، لبخند می زنند . بچه ها هم جستان و خیزان پله ها را یکی در میان  پایین می آیند، تا اسکناس های مچاله شده را که روزبه روز بی ارزش تر می شوند، به نوازنده ها برسانند.

با مرام ها آن ها را به  بشقابی غذای گرم و لیوانی آب خنک هم دعوت می کنند، تا در سایه دیواری یا در آستانه دری اندکی بیاسایند و فراموش کنند که شبی از دوردست کوچکی درسرزمینی بزرگ راه افتادند تا آرزوهایشان را لابلای ماشین ها و آدم های ماشینی پایتخت فراموش کنند.

سازآن ها این روزها حکایت غم  وغربت و غریبی ودرد و دیری و دوری و بی پولی و گرسنگی است.

اما شاید روزی، روزگاری با نوای سحر انگیز یکی از همین ساززن های دل شکسته که نوایی شاد و دیگرگون برای سازش کوک کرده، مردمان شهر بزرگ خاکستری، هم چون بچه های آن قصه قدیمی فرنگی از خواب  بیدار شوند واز خانه بیرون بروند، رو به آن وسعت بی انتهایی که رنگین کمانی هفت رنگ بر آسمانش، نقش بسته است.

من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام، آرام

پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.*

 

*شعر فروغ فرخزاد

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

نجوای رازها، زمزمه رویاها

من زندگیم را خواب می بینم
من رویایم را زندگی می کنم

من حقیقت را زندگی می کنم

این سطرها از یک شعر احمد شاملو در آغاز کتاب فهرست آثار نمایشگاه عکس و نقاشی "نجوای رازها، زمزمه رویاها" در لندن آمده است.

در معرفی نمایشگاه از قول دکتر جهانگرد کازرونی می خوانیم: "برای نسل نوین ایران رنج و آزار گذشته به زنجیری می ماند که دور انداخته اند. یکی از پیچیده ترین دوره های تاریخ ما برای آنها دیگر پیچیده نیست... این نسل در فرهنگ ایرانی ریشه دارد، اما پذیرای گرایش های نوین جهان نیز هست. آنها می خواهند در جهان شناخته شوند و ما هم می خواهیم چنین شود."

فریبا فرشاد، مدیر موسسه "کندل استار" و از سازمان دهندگان نمایشگاه "نجوای رازها، زمزمه رویاها" در لندن، می گوید که همین آرزو باعث برگزاری نمایشگاه شده است: معرفی کار عکاسان و نقاشان جوان ایرانی که به گفته او، به طور شگفت انگیزی مدرن و نوپردازانه است.

تلفیق سنت و مدرنیته از نشانه های عمده بیشتر آثار این نمایشگاه است.  در این نمایشگاه در كنار هنرمندان جوان هنرمندانی هم حضور دارند که سنی از ایشان گذشته است و صاحب نام اند.

در این نمایشگاه تازه ترین آثار ١٥ نقاش و نه عکاس ایرانی در معرض دید گذاشته می شود. تقریبا همه این هنرمندان مقیم ایران اند و بیشتر آنها تا کنون در بیرون از کشور نمایشگاهی نداشته اند.

نمایشگاه "نجوای رازها" نخستین طرح مشترک موسسه کندل استار با نگارخانه دی تهران است که از روز هشتم آوریل تا ١٧ آوریل در نگارستان "مال" لندن برپا خواهد بود.

به گفته مسئولان کندل استار، این سازمان حدود پنج سال پیش به برگزاری نمایشگاه های هنری در شهر های مختلف جهان، به ویژه لندن آغاز کرد. فعالیت های این سازمان بیشتر جنبه بین المللی دارد و شریکان آن سازمان های فرهنگی مستقر در لندن، دوبی، پاریس، رم، هنگ کنگ و نیو یورک هستند. کندل استار در شهرهای لندن، دوبی و تهران دفتر دارد.

روز ١٩ آوریل کندل استار نمایشگاه دیگری را در شهر دوبی برگزار خواهد کرد که مرکب از کارهای "آنجلا ایمز" نقاش جوان بریتانیایی خواهد بود. اما به گفته مدیر این موسسه، ظهور گرایش های تازه هنری در ایران باعث شده است که کندل استار در این اواخر بیشتر به ایران و معرفی هنرمندان آن به جهان بپردازد.

گزارش مصور این صفحه حاوی تصویرهایی از نمایشگاه نجوای رازها، زمزمه رویاها همراه با حرف هاى فريبا فرشاد، مدير مؤسسه كندل استار، در باره اين نمايشگاه است.

هنرمندان نمایشگاه "نجوای رازها، زمزمه رویاها":
شهریار احمدی (نقاش)
، آزاده اخلاقی (عکاس)، سمیرا علیخان زاده (نقاش)، مریم امینی (نقاش)، الهه نوروزیان امیری (عکاس)، پویا آریانپور (نقاش)، شاهو بابایی (نقاش)، مرتضی دره باغی (نقاش)، داریوش قارازاد (نقاش)، مسعود هراتی (عکاس)، نرگس هاشمی (نقاش)، پیمان هوشمندزاده (عکاس)، میترا کاویان (نقاش)، مانی کازرونی (عکاس)، علیرضا معصومی (نقاش)، محمدرضا میرزایی (عکاس)، نظر موسوی (نقاش)، فرزین نیکزاد (نقاش)، محمد رحیمی (نقاش)، محسن رسولف (نقاش)، آزاده رزاق دوست (نقاش)، طاهره، صمدی طاری (نقاش)، شهریار توکلی (عکاس)، صادق تیرافکن (عکاس)

Whispered Secrets, Murmuring Dream
8-17 April  2008
The Mall Galleries,

17 Carlton House,

London SW1Y 5BD

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سيب زمينى، كارتوشكه، كچالو
داريوش رجبيان

در ميان هزاران نوع ميوه و سبزى و گياه، سيب زمينی جايگاه ويژه ای دارد. با يک جستجوی مختصر اينترنتی می توان دريافت که اين گياه در سراسر جهان چه قدر طرفدار دارد و چه تعداد باشگاه های دوستداران سيب زمينی در کشور های مختلف به تبليغ سيب زمينی و تشويق مردم به استفاده آن می کوشند.

سيب زمينی گياه سخت جانی است که تقريبا در هر نوع ارتفاعی از سطح آب می‌رويد، ريشه های آن در زمين خشک و باير هم قادر به دويدن است و در سرمای شمال و رطوبت جنگل های خيس هم دوام می‌آورد.

هر دانه آن به حدی از ويتامين و مواد معدنی و پروتئين و کالری و سلولوز سرشار است که مايحتاج روزانه بدن را تامين می کند و يک فرد سالم بزرگسال می تواند صرفا با خوردن سيب زمينی برای مدت درازی زنده بماند.

خاصيت خوب ديگر سيب زمينی انحاى مختلف تهيه آن است. آن را می توان به شيوه پيک نيکی روی اخگر سوزان آتش پخت يا آبپزش کرد، يا درون ماهی تابه سرخ و بريانش کرد، رنده کرد، له و پوره کرد يا با آن سوپ پخت.

عده‌ ای هم سيب زمينی را خشک يا منجمد می‌کنند و برای بعد نگه می دارند. شماری هم از عرق آن مشروب می سازند. خلاصه، از اين گياه باستانی به هر نوع ممکن استفاده می شود.

سيب زمينی، ضامن زندگی؟

اخيرا در باره تاريخ سيب‌زمينی در بريتانيا کتابی چاپ شده با نام "خوردنی دل‌پذير:  سيب زمينى در تاريخ جهان" به قلم جان ريدر که ممکن است خيلی ها آن را نديده باشند. اما مرور کوتاه اين کتاب حقايق جالبی را در باره  سيب زمينى آشکار می کند و خود به خود اين پرسش در ذهن ها بروز می کند که چگونه گذشتگان ما بدون اين گياه حياتی دوام آورده بودند.

کتاب جديد هم در مورد چگونگی پيدايش سيب زمينى روی سفره‌های ما همه معما‌ها را نگشوده، اما بر پايه داده های مختلف، تاريخ پيدايش آن را به هشت هزار سال پيش کشانده است.

در آن دوران کهن انسان‌های عصر حجر در کوهستان آند برای نخستين بار سيب زمينی خودرو را کشف کرده بودند که در آغاز سمی بوده است. اما با درآميختن و پيوند زدن آن با گونه‌های ديگر گياهان سيب زمينى را برای استعمال غذايی مناسب تر کرده‌ اند.

جالب اين جاست که فرنگی ها در اواخر سده ١٥ ميلادی از طريق کريستف کلمب نخست با سيب زمينى شيرين آشنا شدند. چهل سال بعد از آن "فرانسيسکو پيزارو" يکی از فاتحان اسپانيايی آمريکا در فرهنگ مردم بومی آن سرزمين ها با خوردنی خوش مزه ای برخورد که بعدا آن با نام "پاتاتا" وارد اروپا شد.

طی سده بعدی سيب زمينی مزارع وسيعی را در هلند به خود اختصاص داد. اما آشنايی فرانسوی‌ها با سيب زمينی توسط آنتوآن پارمنتير صورت گرفت که طی مدت محکوميتش در زندان پروسی‌ها در زمان جنگ هفت ساله برای سه سال تمام صرفا سيب زمينی خورد و زنده ماند.

وی سال ١٧٨٥ پس از آزادی از زندان سيب زمينى را به درباريان پاريس معرفی کرد. گياه تازه مورد پسند شاه واقع شد و او به پارمنتير گفت: "روزی فرانسه به خاطر يافتن نان برای فقرا از تو سپاسگزار خواهد شد." گياه جديد در فرانسه "پوم دو تر" نام گرفت و برگردان تحت‌اللفظی آن به فارسی "سيب زمينی" شد.

هزاران خانواده‌ بينوا در فرانسه و فراتر از آن زندگی خود را مديون آورندگان سيب زمينی بودند. جمعيت اروپا پس از کشف سيب زمينی يکباره افزايش يافت. مزرعه ای که قبلا تنها يک نفر را تغذيه می‌کرد، اکنون وسيله زنده ماندن چهار خانواده شده بود.

جان ريدر در کتاب خود با تحقيق و تفحص در اين زمينه تلاش کرده ثابت کند که حتا انقلاب صنعتی اروپا به نحوی از سيب زمينی نيرو گرفته است. جان ريدر معتقد است که بدون سيب زمينی بسياری از ما امروز در قيد حيات نبوديم و بدون سيب زمينی نيز قرار نيست جلو برويم.

سيب زمينی که ما غالبا از آن يک تصور واحد داريم، حدود پنج هزار نوع دارد و تنها در پرو، خاستگاه اين گياه، سه هزار نوع آن با شکل ها و رنگ های گوناگون پرورده می شود.

سيب زمينی در کشورهای پارسی زبان

دانندگان سرگذشت سيب‌ زمينی تاريخ ورود اين گياه به ايران و افغانستان را به دهه ١٨٠٠ ميلادی و عهد قاجاريه مربوط می دانند. برتهولد لاوفر، مردم شناس آمريکايی می نويسد که سر جان ملکم، فرستاده دولت انگليس، نخستين نفری بود که سيب‌ زمينی را به دربار ايران معرفی کرد. از اين رو در آغاز به سيب‌ زمينی "آلوی ملکم" می گفتند و بعدا واژه "سيب‌ زمينی" جايگزين آن شد. و اما در افغانستان به آن "کچالو" می‌گويند که احتمالا ترکيبی است از دو واژه "کچه" به معنی کال و ناپخته و "آلو".

در واقع، تاکيد بر روی خام بودن سيب زمينى بی جهت نيست. چون مثلا هويچ را می توان هم خام و هم پخته خورد. اما سيب زمينى را قبل از تناول حتما بايد پخت ، تا سم ترکيب آن زدوده شود.

شايع‌ترين ترکيبات سمی سيب زمينی با نام های "سولانين" و "کاکونين" شناخته می شوند که معمولا تحت دمای ١٧٠ درجه سانتی‌گراد از بين می‌روند. و اگر اين مواد زهرآگين در ترکيب سيب زمينی باقی بماند، خوردن آن باعث سردرد، اسهال و چنگه يا انقباض ماهيچه ها می شود. در بدترين موارد سيب‌زمينی خام می‌تواند آدم را گرفتار اغما (کوما) کند يا حتا بکشد.

تاريخ ورود سيب زمينی به تاجيکستان مبهم‌ است. نويسندگان اطلس اينترنتی سيب‌ زمينی باز هم به همان مورد معرفی سيب‌ زمينی به دربار قاجار توسط سر ملکم انگليسی اشاره می‌کنند و حدس می‌زنند که اين گياه از ايران و يا شايد قبل از آن از هند وارد آسيای ميانه شده باشد.
اما نام روسی سيب‌ زمينی در تاجيکستان و ديگر کشور‌های آسيای ميانه (کارتوشکه) بيشتر به منبع روسی آن اشاره می کند، تا آسيايی.

با صعود يکباره قيمت گندم و ذرت در جهان، انتظار می‌رود نياز مردم به سيب زمينی افزايش يابد و احتمالا اين حالت به نوبه خود به افزايش قيمت سيب‌ زمينی خواهد انجاميد.
اين در حالی است که در هر سه کشور پارسي زبان سيب‌ زمينی از جمله مواد عمده غذايی و مصرف آن فزاينده است.

ناآرامی های داخلی در افغانستان بخش اعظم مزارع کچالوی آن را از بين برده بود. اما در سال ٢٠٠٦ ميلادی "مرکز بين‌المللی سيب‌ زمينی" برای راه اندازی دوباره توليد کچالو در اين کشور دست به کار شد.

در گزارش مصور اين صفحه می توان ديد و شنيد که سيب زمينی، کچالو و کارتوشکه در ايران و افغانستان و تاجيکستان چه جايگاهی دارد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جنوبگان، قاره بی شهروند
آيرين شيوائى

آیرین شیوایی هستم. ١٩ سال سن دارم و در رشته فیزیک دانشگاه تهران تحصیل می کنم.
پیش از سفرم به جنوبگان آنچه بیشتر ذهن مرا مشغول کرده بود سفر به سرزمینی  دوردست، شاید با شرایط سخت و دسترسى ناپذیر، ماجراجویی، و طبیعت بکر بود. 

اینها همه ، در دو هفته ابتدای دی ماه ١٣٨٦ بود. اما آن زمان اصلا نمی پنداشتم این قاره ممکن است چه قدر زیبا باشد. تا زمانی که مناظر را از نزدیک دیدم و آن طبیعت را حس کردم، باورم نمی شد.

علاقه ام به طبیعت بکر و دست نخورده موجب شد از دوران دبیرستان به نجوم علاقه مند شوم و در آن زمینه مطالعه ام را شروع کنم.

از همان زمان چون برای دستیابی به آسمان صاف و پرستاره مجبور بودیم از شهرها دور شویم و به مناطق کویری سفر کنیم، سفر به مناطق دور از شهرها و تمدن را تجربه کردم.

بعد از دوران دبیرستان و ورود به دانشگاه نیز فعالیت هایم در زمینه نجوم ادامه پیدا کرد؛ رصدهای بسیار، نوشتن، ترجمه، و تدریس از جمله کارهایی هستند که از آن زمان به آنها مشغول شده ام.

در پاییز ٨٦ به من خبر رسید انوشه انصاری، نخستین فضانورد ایرانی و نخستین زن فضانورد توریست، قصد دارد هزينه سفر یک نفر را از ایران براى پيوستن به گروهی كه عازم جنوبگان است بپردازد.

نام من هم جزو افرادی بود که قرار بود با آنها مصاحبه ای انجام شود. پس از دو مصاحبه کتبی و شفاهی سرانجام از بین دانش آموزان و دانشجویان داوطلب من انتخاب شدم.

بعد از آن بود كه متوجه شدم من نخستین زن ایرانی هستم که از مبدا ایران به جنوبگان سفر می کند. سوم دی ١٣٨٦ از ایران حرکت کردم.

توقفی در فرودگاه پاریس داشتم و پس از آن به بوئنس آیرس در آرژانتین رفتم و از آنجا به اوشوآیا، جنوبی ترین شهر دنیا. دو روز در اوشوآیا بودیم و از طبیعت بکر آنجا دیدن کردیم.

سرانجام سوار بر کشتی اوشوآیا شدیم و از جنوبی ترین شهر دنیا به سمت جنوبی ترین سرزمین دنیا حرکت کردیم! سفر ما با کشتی ١٠ روز طول کشید که در طی آن تا زیر مدار ٦٥ درجه جنوبی پیش رفتیم.

در این سفر ٦٤ شرکت کننده و ٢٥ راهنما و گروه آموزشی شرکت داشتند. سفر، سفری آموزشی بود. ما هر روز سخنرانی ها و کارگاه هایی در رابطه با جنوبگان، گونه های جانوری، یخ، اقیانوس ها و همچنین مسائل زیست محیطی مانند گرمایش جهانی و تغییرات آب و هوایی زمین داشتیم.

گاهی حتی کارگاه های آموزشی ما در محیط انجام می شد. مثلا کارگاه یخ شناسی بر روی یخچالی عظیم یا کارگاه زمین شناسی در ساحل. در کنار بخش آموزشی، هر روز از حیوانات و مناطق گوناگون جنوبگان نیز دیدن می کردیم.

جنوبگان منطقه ای بسیار بکر و دست نخورده است. آنقدر زیبا که من هرقدر راجع به آن بگویم یا تصویر و فیلم نشان دهم هنوز هم گوشه ای از زیبایی آن را نتوانسته ام به تصویر بکشم.

پس از این سفر توجه و علاقه من به سیاره مادرمان، زمین، بسیار بیشتر از پیش شد، چرا که سرزمینی را دیدم که طبیعت حقیقی و دست نخورده زمین را نشان می داد و من را بسیار تحت تاثیر قرار داد؛ درست مانند زمانی که به آسمان پرستاره شب نگاه می کردم.

"جنوبگان سرزمینی سرشار از زندگی، طراوت، پاکی، زیبایی و شگفتی است." این چیزی بود که در سفر ده روزه خود به آن رسیدم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مدرسه چهار نفره کالو
شهاب ميرزائى

نه، باور نمی کنم. هنوزهم باور نمی کنم  که در روزگار پنت هاوس و زانتیا و گوشی های رنگ وارنگ و سفرهای دبی و تایلند و تلویزیون های ال سی دی و میلیونرهای یک شبه سی ساله، در روزگار حرص و آز و جاه طلبی و فرصت طلبی، آدمی پیدا شود که آرزویش معلم شدن باشد.

مادرم سی سال معلم کلاس اول بود. مادرم عاشق بچه ها بود. همیشه از عشق اش به معلمی و بچه ها می گفت و حکایت معلمی اش متعلق به سال ها و روزگاران دور بود.

روزگاری که مردم، کفش های لاستیکی می پوشیدند، هفته ای یک باربرنج می خوردند، آب خانه هایشان را از چشمه ها و قنات ها می آوردند وآبله بر بازوانشان می کوبیدند. روزگاری که غم بود ولی کم بود*.

اما درروستای کالوی شهرستان دیر در استان بوشهر، قصه های قدیمی کنج ذهنم، عینی شدند و دوباره جان گرفتند. وقتی برای مادرم از پشت گوشی تلفن قصه واقعی را گفتم، گفت سلام برسان و بگو اگرجوان بودم، آرزو داشتم جای تو بودم.

سرباز معلمی هر روز با موتورسیکلت، راهی روستایی می شود که سی کیلومتر با زادگاهش فاصله دارد. سی کیلومتری که برای گردشگر یک روزه جالب است و برای کسی که دوسال باید برود و بیاید، سخت: که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها **.

از دیرهمراهش می شویم. مسیری با چشم انداز نخلستان هایی که پشت به کوه و لنج هایی که دل به دریا داده اند. کوه های نمکی سر راه که تش باد -آتش باد- آن ها را پیراسته، شکل خانه و آدم شده اند و گذر سال ها بر رخسارشان چنان چنگی نواخته که داستان لوط در جلوی چشمانمان زنده می شود.

از آسفالت به خاکی می پیچیم و بعد از گذر از سگی که چهار قلو دارد، وارد روستایی می شویم با شش خانوار و سی سکنه و چهار دانش آموز.

وقتی مردمک چشم های مشتاق شاگردهای مدرسه میزبانمان می شود، زیر لب آن ترانه قدیمی را زمزمه می کنیم : اگه چشمات بگن آره، هیچکدوم کاری نداره.

حمیده و مهدی و پریسا و حسین. روزگاری کلاسشان چادری بود که باد -آتش باد-  با خودش برد و بعد حسینیه شد و حالا چند صباحی است که چهار دیواری دارند با سقفی چوبی بر بالای سرشان وحیاطی که چشم اندازش آبی بیکرانی است به نام خلیج فارس.

هر روز کشتی های نفت کش غول پیکر در جلوی چشمانشان رژه مى روند و هر روز پدرهایشان با قایق های چوبی کوچک، برای صید ماهی و میگو به دریا می زنند و مادرهایشان تا شب که برگردند ، لب می گزند و بر سجاده های نمازشان از خدا می خواهند که دریا توفانی نشود.

این جا مهربانی بر دل ها حکمرانی می کند و زندگی با همه زیر و زبری اش جاری است. و ما آدم های خسته و افسرده و ناامید شهری درهجوم شور و شوق و امید این آدم های روستایی، کیش و مات می شویم. ما می شویم: ما هیچ، ما نگاه***.

امروز برنامه کودک می گفت:
آن ها که بی گدار به آب می زنند
همیشه مشق هایشان را
ته اقیانوس می نویسند . . . *ّّّ***

*اسماعیل خویی
** حافظ
*** نیما یوشیج
****گراناز موسوی

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شايد قدمت سيزده بدر به اندازه قدمت جشن نوروز باشد، اما منابع تاريخی در اين باره اطلاع دقيقى نمى دهند. آن چه روشن است، پيوند مستقيم آن با جشن نوروز يا اعتدال بهاری است که در بابل باستان نيز دوازده روز به درازا می کشيد.

در فرهنگ ايرانی مردم سيزدهمين روز سال را در بيرون از خانه هايشان سپری می کنند تا بدين گونه از گجستگی يا نحوست شماره ١٣ فرار کنند. اين جشن اکنون در ايران و بخش هايی از افغانستان با همين نام سيزده بدر مشهور است.

مردم هرات در غرب افغانستان سیزدهمین روز اول سال را روزی می دانند که در آن سرنوشت روزهای آینده سال رقم می خورد. دختران آن را روز گشایش بخت خود می دانند.

آنها در چنین روزی به تفرجگاه هایی در کنار هریرود، دشت شیدایی و یا منطقه کرخ می روند و فرشی بر روی سبزه زار ها می گسترانند و تا پایان روز به شادمانی می پردازند.

باور بر این است که اگر در سیزده بدر کسی در خانه بماند و بدر نرود، کارش در همه روزهای سال فروبسته خواهد بود و گشایشی پدید نخواهد آمد.

در قدیم زنان با خود دایره می بردند و سرودهای ویژه این روز را با دایره می خواندند امروزه دایره زدن در تفرجگاه های سیزده بدر خیلی رایج نیست اما هنوز عده ای به این رسم پایبند مانده اند.

در روزگار طالبان که برگزاری این جشن ممنوع بود، مردم به باغ هایی می رفتند که با دیوارهایی محصور شده بودند تا طالبان متوجه حضور مردم در باغ نشوند.

روستائیان هرات نوعی کیک یا نان سنتی در این روز می پزند که اسم آن قلفی است با فتح قاف و کسر لام. آن را در دیگ یا قلف می گذارند ودر تنور زیر آتش می کنند. اما شهرنشینان یک بار دیگر هفت میوه آماده می کنند.

مردان به پهلوانی و کودکان هم به اسبک سواری و چرخ فلک سواری می پردازند.

شهر هرات در این روز به حال نیمه تعطیل در می آید، هر چند این روز تعطیل رسمی نیست اما حکومت های مختلف پیوسته به این نکته توجه داشته اند که اهالی این شهر در سیزدهمین روز حمل (فروردین) به بیرون از شهر می روند و تا حدود زیادی تلاش کرده اند به این سنت قدیمی احترام بگذارند.

اما در تاجيکستان که جشن های نوروزی آن در دوره شوروی به چهار تا پنج روز خلاصه شده، سيزدهم فروردين (اول آوريل) "روز خنده" است که ظاهرا با سيزده بدر ريشه ای واحد دارد، اما از راه اروپا به آسيای ميانه راه يافته است.

روز خنده همان "روز احمق"هاى مرسوم در غرب است. در اين روز دوستان و نزديکان سر به سر هم می گذارند و شوخی می کنند و به همديگر دورغ های باور کردنی می گويند که شبيه "دروغ سيزده" در ايران است.

يکی از دروغ های اول آوريل که در پی فروپاشی شوروی در مطبوعات تاجيکستان مکررا منتشر شده، برگزاری کنسرت گوگوش، آوازخوان موسيقی پاپ ايرانی در شهر دوشنبه بود که از بس تکرار شد ديگر لطفش را از دست داد و دروغ های تازه اختراع شد.

تاجيکستان "روز خنده" را از طريق روسيه از اروپا به وام گرفته است. تاريخ آن در اروپا هم مبهم است. اما همه نوشته های تاريخی به پيوند آن با سال نو پيشين اروپا طبق سالشماری ژوليوسی اشاره می کنند که در همان روز نوروز (٢١ مارس) بوده است.

جشن سال نو اروپايی ها هم تا روز اول آوريل (سيزدهم فروردين) ادامه داشت. در پی پذيرش سالشماری گرگوری و انتقال سال نو به اول ژانويه در اواخر سده ١٦ ميلادی، برای ساليان متمادی افراد زيادی بی خبر از تغيير تقويم، روز اول آوريل را به عنوان پايان جشن های سال نو تجليل می کردند.

آنانی که از تغيير تقويم آگاه بودند و از آن حمايت می کردند، افراد ناآگاه را به سخره می کشيدند و برايشان هدايای توخالی می فرستادند يا آنها را به جشن هايی دعوت می کردند که برپا نبود.

در تاجيکستان همه از پيوند اول آوريل با سيزده بدر آگاه نيستند و آن را يادگاری از دوران شوروی می دانند.

عبدالفتاح شفيع يف، همکار ما در شهر دوشنبه تاجيکستان، در باره روز خنده در تاجيکستان می گويد: "روز اول آوريل به دست مردم تاجيکستان بهانه ای می دهد تا به حال خود و نابسامانی های اقتصادی کشور خود بخندند. و اگر کسی گول حرف های دروغشان را خورد، با خنده می گويند: "اول آوريل به کسی باور نکن."

مطلب مصور اين صفحه حاوی داستان هائى از اول آوريل امسال در تاجيکستان است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

از ورود اولین دوربین عکاسی به ایران بیش از ١٥٠ سال می گذرد. این دوربین را مسیو ریشار فرانسوى، که بعدها ناصرالدین شاه به او لقب خانى داد و به میرزا رضاخان ریشار معروف شد، به ایران آورد.

اولین عکاس ایرانى شاهزاده ملک قاسم میرزا بود اما به تدریج غیر درباریان هم به کار عکاسى پرداختند و اشخاصی مانند آنتوان عکاس، ماشاالله خان و روسی خان به این کار مشغول شدند.

با گسترش عکاسی در ایران، عکاسخانه های شخصی نیز تاسیس شد و حرفه عکاسی کم کم همه جاگیرشد.

یکی از این عکاسان  سید جواد تهامی بود که در سال ١٣٠٧ عکاسی اش را در سه راه امین حضور تاسیس کرد و بعد از جنگ جهانی دوم، در سال ١٣٢٣ آن را به مکان فعلی اش – میدان بهارستان منتقل کرد.

تقریبا چهل سال بعد، با مرگ او داریوش تهامی، فرزندش، اداره این مغازه را به عنوان یادگار پدر به عهده گرفت. داریوش تهامی می گوید با هر سختی و ناملایمتی ساخت تا گرد فراموشی گریبانگیر یادگارهای پدرش نشود.

او از زندگی پدرش این طور می گوید: "پدرم در سال ١٢٨٤ خورشیدی متولد شد و در همان اوان کودکی، والدین خود را از دست داد و در خانه عمویش ساکن شد. در سن ١٣ سالگی بعد از گذراندن دوره مکتب،  به دلیل مشکلات مالی وارد بازار کار شد. بعد از یکی دو سال شاگردی در یک  بزازی، از آن کار دست کشید و در عکاسخانه ای در لاله زار مشغول به کار شد."

جواد تهامى از عکاسان نسل دوم ایران و شاگرد استادانی چون ماشاالله خان عکاس، اسدالله پروین و جهانگیرخان مصور رحمانى (عکاس مجلس شوراى ملى) بوده است.

در آن دوران ، دوربین ها آتلیه ای، چوبی و بزرگ بودند و عکس ها هنوز روی شیشه ثبت می شد. آن روزها برق نبود و براى ظاهر کردن عکس ها از نور طبیعى کمک گرفته مى شد. عکاسی ها در شهر بسیار اندک بودند و افراد کمی دوربین داشتند.

داریوش تهامى مى گوید: "علاقه پدرم به مسایل فرهنگی و تاریخی ایران،  باعث شد وی به تهیه مجموعه ای از عکس های تاریخی بپردازد، بخشی از عکس ها را خودش می انداخت و بخشی را از آرشیو دیگران خریداری می کرد. گاهی خرید آرشیو هزینه های سنگینی روی دستش می گذاشت، اما پدرم مصمم بود این مجموعه را کامل کند و اینک عکس های او به چندین هزار قطعه می رسد. او بیش از نیم قرن عکاسی کرد و سال ١٣٦٢ چشم از جهان فرو بست." 

داریوش تهامى در باره زندگى خودش و همکارى با پدرش می گوید: "من در سال ١٣٣٧ به دنیا آمدم، از کودکی به عکاسی علاقه مند بودم و گاهی در مغازه پدر فعالیت می کردم. در سال ١٣٥٨ در دانشگاه هنرهای دراماتیک و فیلم سازی پذیرفته شدم که مصادف شد با بیماری شدید و کم سو شدن چشم پدرم.  پدرم گفت: "بیا پیش خودم کار کن، مدرکی نمی گیری، اما کار یاد مى گیرى!"

" بعد از فوت پدرم در سال ١٣٦٢ تصمیم گرفتم عکاسی را اداره کنم و نگذارم فراموش شود.  هر چند بارها به دلیل مسایل مالی و مشکلات زندگی به مرز فروش آن رسیدم اما احساس کردم من به این مملکت و مردمانش دینی دارم؛ عکاسی تهامی باید بماند تا خیلی حرف ها و خاطره ها نیز بماند."

"از آن زمان بود که اقدام به جمع آوری عکس ها و طبقه بندی آنها کردم که نتیجه آن انتشار ١٧ کتاب مختلف از عکس های قدیمی تهران، پیشکسوتان، پهلوانان، هنرمندان، قاجار، تختی، تبریز قدیم و ... است. باید بگویم که در این میان استادانی چون علی خادم و غلامحسین ملک عراقی همواره راهنمای من بودند."

حتما عکس های آرشیو تهامی، را در کتاب ها و فیلم های تاریخی دیده اید. علی حاتمی برای ساخت سریال "هزار دستان"، بهرام بیضایی برای فیلم "شاید وقتی دیگر"، کیانوش عیاری  برای "روزگار غریب"  و بسیاری از تاریخ نگاران برای مصور کردن کتاب هایشان سراغ فتوگرافی تهامی آمده اند.

اکنون پسر و دختر نوجوان داریوش تهامی، سرگرم تبدیل کردن آرشیو نگاتیوهاى فتوگرافی به دیجیتال هستند. وقتى آنها با نرم افزار "فتوشاپ"  تنظیم عکس ها را تغییر می دهند، اصلا به این که روزی پدربزرگشان برای چاپ یک عکس از روی شیشه چه زحمتی را متحمل می شده، نمی اندیشند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده نوری

اکبر گلپایگانی، که بعد ها به گلپا هم شناخته شد، اولین آوازش را که از برنامه گل های جاویدان رادیو پخش شد، برای نوروز سال ۱۳۳۸ اجرا کرد. گلپا در هفده سال اول فعالیت موسیقایی خود آواز سنتی می خواند و بعد به خواندن تصنیف هم پرداخت.

او هر سال ترانه ای به مناسبت سال نو اجرا می کرد که یکی از معروف ترین آنها آوازی است که شعر آن با  "مست مستم ساقیا دستم بگیر" شروع می شد.

یکی دیگر از آوازهای معروف او، آوازی است که با محمد ظاهر خواننده افغانی  اجرا کرده است. گلپا این آواز را در سفری اجرا کرد که با برخی از هنرمندان برای روز جهانی زن به افغانستان و پاکستان رفته بود.

گلپا درباره این آواز می گوید: "برای برنامه ای با موضوع گرامی داشت مقام زن به افغانستان دعوت شده بودیم که با محمد ظاهر خواننده افغانی آشنا شدم. به اسد الله ملک نوازنده تنبک که همراه ما بود گفتم دلم می خواهد با او آواز مشترکی برای بهار بخوانم. ملک گفت حالا که وقتی تا عید نمانده. در ثانی محمد ظاهر که دستگاه های موسیقی ایرانی را نمی شناسد. گفتم به هر حال یک دستگاه پیدا می شود که او هم آن را بشناسد."

سرانجام گلپا و محمد ظاهر این آواز را در دستگاه ماهور با شعری با مطلع "بگذار به سودای تو مردانه برقصم" خواندند که آهنگ آن را  اسد الله ملک ساخت.

آخرین آواز بهاری گلپا ماجرایی شنیدنی دارد. این آواز در کشاکش روزهای انقلابی سال ۱۳۵۷ برای نوروز سال ۱۳۵۸ ساخته شده بود اما هیچ وقت مجال پخش شدن از رادیو و یا آمدن به بازار به صورت یک آلبوم را پیدا نکرد.

گلپا در گفتگویی داستان اولین و آخرین آوازی را که به مناسبت بهار خوانده باز می گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

دردامنه غربی کوه "شیردروازه" و رو به رودخانه کابل، باغ بابر بار دیگر در حال سربرافراشتن است. این باغ دلگشا با گل ها، درختان و گیاهان نوکاشته، میراثی است از گذشته این شهرتاریخی. 

در آن سوی رودخانه و درست در مقابل کوه شیردروازه  کوه "آسمایی" لنگر انداخته است. برای کابلی ها به به گردش رفتن، و به گفته خودشان چکرزدن، از لذت های ایام نوروز و آغاز بهار است.

با پایان خونریزی های داخلی و آغاز بازسازی، باغ بابر هم به همت بنیاد آقاخان از به شکل و هیئت زیبا و دیرینه خود درآمده است.

کابل شهری است با جلوه هایی از فرهنگ و معماری آسیای مرکزی، هند، غزنین و خراسان. باغ بابر هم از همه این جلوه ها نشانی در خود دارد و عمارتی است درخور این شان تاریخی . 

زمانی را تصور کنید که "ظهیرالدین محمد بابر" سلطان مقتدر مغول شیفته کوه ها و زیبایی های طبیعت این بخش از شهر کابل شد. از همین رو،  دستور داد تا این باغ را با جوی های آب روان در کنار حصار کابل آن روز بسازند تا او دراین باغ، و در پایتخت تابستانی خود، به دریای کابل نگاه کند و با شادی گذر عمر را ببیند.

بابر برای تاسیس سلسله گورکانی شهرها و آبادی های زیادی را تسخیر کرد و قلمرو وسیعی را تصرف کرد. ولی از میان همه شهرهای زیبای هند و خراسان، این نقطه ازکابل را برای اقامت ابدی خود انتخاب کرد.

پادشاهان و شاهزادگان مغول در کشورهایی که فتح کردند، در کنار خرابی ها و ویرانی ها،  به ساختن نیز مى پرداختند و در پرداختن به جایگاه تفرج و خوش گذرانی از خود ذوقی نشان می دادند.  خود بابر در کتاب بابرنامه از مجموعه ای که ما امروز به نام باغ بابردر کابل می شناسیم با اشتیاق سخن گفته است.

شاید به این دلیل که خان مغول اینجا را به عنوان آخرین منزل خود قرار داده بود، در آبادی و زیبایی آن کوشش بسیار کرد.

اکنون نیز مهم ترین بخش باغ،  مقبره مرمرین بابر است که در مرتفع ترین نقطه این باغ کوهپایه ای، چون گوهری بر تاج سلطان مغول جلوه فروشی می کند.

مقبره بابر اندکی بالا تر از مسجدی است که معماری آن به معماری پر شکوه عصر طلایی مغول ها در هند می ماند. دوره ای که اکنون از آن عمارت عظیم "تاج محل" به یاد گار مانده است و این مسجد و آرامگاه نیز اندک شباهتی به آن دارد.

حصار مقبره، شبکه ای مرمرین است که این حصار  نیز در چنبره حصاری خشتی است.  به نظرمی آید که این دیواره خشتی بعدها ساخته شده است تا به دلائل مذهبی آرامگاه سلطان را  از مسجد جدا کند.

می توان در میان ستون های مرمرین مسجد نشست، پشت  به آرامگاه سلطان کرد و تمام گستره باغ را تا پشت رودخانه دید.  از این نقطه، باغ به شکل بخش هایی مسطح است که یکی پایین تر از دیگری ساخته شده و تا حصار پشت رودخانه رسیده است. 

این باغ هم مثل بسیاری از مکان های دیگر کابل، از آنچه بر افغانستان رفته است، نشان ها و حکایت ها دارد. مجموعه هایی که بعدها این پادشاه و آن پاشاده به این باغ افزوده اند و یا ویران کرده اند.

قصری که گفته می شود در ضلعی از باغ به دستور عبدالرحمن خان ساخته شده، استخری که اکنون در گوشه ای پر آب است و رستورانی که  پذیرای میهمانان است.

آن طرف رودخانه، تا چشم کار می کند خانه های کوچک و بزرگ است. بعد از آن کوه آسمائی است که سرخ فام می شود وساعتی مانده به شامگاه می توان از میان مقبره و مسجد، یکی از تماشایی ترین مناظر غروب را در کابل دید.

این غروب به اندازه ای شکوهمند است که لحظه ای آدم آرزو می کند که کاش بتواند برای ابد در این باغ بماند، شاید همین حس بود که سلطان ظهیرالدین محمد بابر را برآن داشت که اینجا را به عنوان آرامگاه ابدی خود برگزیند.

(با تشکر از محمد غلامى، داوود قاری زاده و جولیان لزلی برای برخی  از تصاویر باغ بابر)

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده نوری

شب چهارشنبه سوری تا چند دهه پیش به عنوان یک جشن آئینی و با جزئیات برگزار می شد. امروز بخشی که به آن توجه بیشتری می شود، بر پا کردن آتش و پریدن از روی آن است. 

در گذشته در اين مراسم ترانه ها و آهنگ های زیادی خوانده مى شد. حتی براى هر بخش از مراسم از جمله پریدن از روی آتش، قاشق زنی، خوردن آجیل چهارشنبه سوری و فالگوش ايستادن ترانه هایی وجود داشت.

اسماعیل خان مهرتاش، آهنگساز و کارگردان تئاتر، که تئاتر جامعه باربد را در لاله زار سرپرستی می کرد، بخشی از این ترانه ها را بازسازی کرد، روی آنها آهنگ گذاشت  و از شاعران طنزپرداز آن زمان خواست تا برای آنها شعر بسرایند. و آن گاه این ترانه ها بین دو پرده نمایشنامه و هنگام تعویض دکور ها برای مردم اجرا می شد.

اين میان پرده ها-که چون جلوى پرده اجرا مى شد به آن پيش پرده مى گفتند- به سبک  ترانه های کوچه بازاری اجرا می شد و آن قدر بین مردم جا باز کرده بود که در رادیو و بعدها در تلویزیون هم آنها را در شب چهارشنبه سوری پخش می کردند.

اجراى این آهنگ ها در تلويزيون معمولا به صورت تئاترى بود. مثلا خواننده اى که چادر به سر داشت برای قاشق زنی به در خانه ها می رفت و تصنيف قاشق زنى مى خواند و یا هیزم فروش هایی که چوب و بوته برای آتش چهارشنبه سوری می فروختند، آهنگ های چهارشنبه سوری را اجرا می کردند.

مهرتاش پیش پرده های دیگری هم با موضوعات مختلف دارد که از آن ميان پیش پرده های سال نو، هفت سین، بهاریه، مشاغل مختلف، پائيزه ها و ترانه های فروشنده های دوره گرد را مى توان نام برد. 

محمد صفار منتشری یکی از شاگردان مهرتاش است که بعد از سال ها پیش پرده های چهارشنبه سوری را با تنظیمی تازه آماده انتشار کرده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.