Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها


سهراب ضیا

فرهنگ لغات، در واقع، به مثابه کلیدی است برای گشودن قفل زبان. فرهنگ نگاری در زبان مشترک ما، مردمان ایران و تاجیکستان و افغانستان، سابقه دیرینه دارد. از سده یازدهم میلادی تا آغاز سده بیست به زبان فارسی فرهنگ های بسیاری تهیه و تدوین شد.

لغت فرس اسدی طوسی، برهان قاطع محمدحسین خلف تبریزی، غیاث اللغات محمد غیاث الدین و چراغ هدایت علیخان آرزو از بهترین نمونه های فرهنگ فارسی به شمار می آیند. آن گونه که در لغتنامه دهخدا آمده، شمار فرهنگ های فارسی تا به بیش از ۲۵۰ عنوان کتاب می رسد.

در سال گذشته در ایران نیز فرهنگ هایی چاپ شد که فرهنگ نفیسی علی اکبر نفیسی، لغتنامه علی اکبر دهخدا، فرهنگ عمید حسن عمید، فرهنگ فارسی محمد معین از جمله آنهاست. طی سال های ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۳ در انتشارات سخن ایران "فرهنگ بزرگ سخن" در هشت جلد چاپ شد.

انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷ میلادی و تاسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان در هیئت اتحاد شوروی موانعی در راه دستیابی مردم تاجیک به میراث مشترک پارسی ایجاد کرد. زیرا در سال ۱۹۲۹ میلادی در این کشور حروف لاتینی جایگزین الفبای فارسی شد و بعدها در سال ۱۹۴۰ تاجیکان وادار شدند الفبای لاتینی را به سیریلیک تبدیل کنند. این تصمیم مقامات وقت حزب کمونیست شوروی در کنار پیامدهای نامطلوب دیگر خود ضرورت تهیه فرهنگ ها و لغتنامه ها به خط سیریلیک را برجسته کرد.

پروفسور سيف الدين نظرزاده، رئيس پژوهشگاه رودکی و يکی از گردآورندگان فرهنگ چگونگی تدوين آن را توضيح می دهد
از سوی دیگر، سیاست "ساده سازی زبان" که مقامات وقت حزب کمونیست در تاجیکستان راه اندازی کرده بودند و به معنای وارد کردن واژگان و ساختارهای محلی زبان به زبان رسمی بود، باعث دورافتادگی مردم تاجیک از اصالت زبانی شان شد و کاربرد واژه های ناب پارسی را در حد مراکز علمی و پژوهشی در این کشور محدود ساخت.

برای پیوند با میراث گرانبهای نوشتاری و گفتاری هزارساله خود تاجیکان به فرهنگ های لغت نیاز داشتند که درک واژه ها را برای آنها آسان می کرد، اما این فرهنگ ها در آغاز به خط سیریلیک وجود نداشت.

نخستین تلاش ها برای تهیه فرهنگ تفسیری "زبان تاجیکی" در دهه ۱۹۳۰ میلادی از سوی صدرالدین عینی، سردفتر ادبیات معاصر تاجیک آغاز شد. اما نسخه نخست این فرهنگ که سال ۱۹۳۸ به انتشارات دولتی تاجیکستان فرستاده شده بود، از بین رفت. نسخه دوم این فرهنگ را به حروف لاتینی سال ۱۹۴۴ عبدالسلام دهاتی و یوسف کلانترف، زبان شناسان تاجیک، پیدا کردند.

این کتاب با تکمیل و افزودنی های رحیم هاشم و حفیظ رئوفف، دو دانشور زبان شناس دیگر، در سال ۱۹۷۶ میلادی به چاپ رسید. این فرهنگ "لغت نیم تفصیلی تاجیکی برای زبان ادبی تاجیک" نام داشت و تعریف یازده هزار واژه را در بر می گرفت.

اما مهم ترین رویداد در زمینه فرهنگ نگاری تاجیکستان در پایان دهه ۱۹۶۰ میلادی به وقوع پیوست. سال ۱۹۶۹ "فرهنگ زبان تاجیکی" در دو جلد زیر نظر دانشورانی چون محمدجان شکوری، ولادیمیر کاپرانف، رحیم هاشم و ناصرجان معصومی در مسکو چاپ شد.

این فرهنگ ۴۶ هزار واژه فارسی رایج در سده های ده تا بیستم میلادی را در بر می گیرد که محصول حدود ده سال زحمت واژه شناسان و پژوهشگران زبان و ادب در تاجیکستان بوده است.

مرتبان فرهنگ برای هر یک واژه به عنوان نمونه بیت ها و سخنان منثوری را از آثار ادبیات کلاسیک فارسی آورده اند که به گفته بسیاری از محققان، ارزش این فرهنگ را دوچندان کرده است.

"فرهنگ زبان تاجیکی" در سال ۲۰۰۶ از خط سیریلیک به خط فارسی برگردان شد و با برخی توضیحات محسن شجاعی، دانشور ایرانی، در موسسه فرهنگ معاصر ایران در دو جلد منتشر شد.

آکادميسين محمدجان شکوری از حسن و قبح فرهنگ های زبان فارسی تاجيکی می گويد
با فروپاشی اتحاد شوروی و استقلال تاجیکستان در سال ۱۹۹۱ پیوند های فرهنگی و هنری و ادبی این کشور و ایران و افغانستان رو به گسترش نهاد. واژه های نوی از فارسی ایران و افغانستان وارد واژگان زبان فارسی آسیای میانه شد. همچنین برخی واژه ها از زبان فارسی آسیای میانه به فارسی ایران و افغانستان راه یافت و نیاز به تفسیر و توضیح این واژه ها برای کاربران آن در این کشورها پدید آمد.

اخیرا پژوهشگاه زبان و ادبیات رودکی تاجیکستان فرهنگ تفسیری جدید زبان تاجیکی را در دو جلد چاپ کرد. این فرهنگ شامل بیش از هشتاد هزار واژه و اصطلاح فارسی است. این واژه ها به هر دو خط سیریلیک و فارسی نوشته شده و تعریفشان به خط سیریلیک آمده است.

در تهیه آن از "فرهنگ زبان حاضره تاجیکی" که محققان تاجیک در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ تدوین کرده بودند اما منتشر نشده بود، به عنوان ماخذ اصلی استفاده شده است. به این دلیل در میان اسامی مرتبان این فرهنگ نام رحیم هاشم و حفیظ رئوف زاده، فرهنگ نگاران فقید تاجیک را هم می بینیم.

این فرهنگ ضمیمه مفتاح واژه های عربی را هم دارد. این کتاب در پنج هزار نسخه منتشر شده، اما اکنون پیدا کردن آن در کتاب فروشی های تاجیکستان بسیار مشکل است. گفته می شود، در این کتاب غلط های املایی ای موجود است که باعث توقف بازچاپ آن در انتشارات سخن گستر شهر مشهد ایران شده است.

به نظر می رسد که چاپ نخست کتاب با شتاب انجام گرفته و غلط های املایی گواه این مطلب است. در تصحیح نامه پایان جلد نخست ۳۷ مورد نوشت نادرست واژه ها به خط سیریلیک و ۱۱۰ مورد اشتباه در نوشت فارسی واژه ها را نشان می دهد.

در مطلب شنیداری نخست این صفحه پروفسور سیف الدین نظرزاده، رئیس پژوهشگاه رودکی و یکی از گردآورندگان فرهنگ چگونگی تدوین آن را توضیح می دهد.

و در مطلب شنیداری دوم آکادمیسین محمدجان شکوری، عضو پیوسته زبان و ادب فارسی ایران و از چهره های برجسته فرهنگ تاجیک از حسن و قبح فرهنگ های زبان فارسی تاجیکی می گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب


غلامعلی لطیفی

نمونه شعر طنز جلى همراه با کاريکاتور آن
به قلم بيوک احمرى، روزنامه چلنگر

صد سالی از تولد ابوتراب جلی، شاعر اجتماعی و طنز سرا می گذرد. او درسال ۱۲۷۸ تولد یافت و  در روز ۱۴ خرداد ۱۳۷۷ در آستانۀ ۹۱ سالگی در تهران درگذشت.

ابوتراب جلی بیشتر در سال های دهه ۲۰  بود که با طنزهای سیاسی و شعرهای اجتماعی اش شناخته شد. او را شاید بتوان  از شاعرانی خواند که در غزل و شعر عاشقانه  فارسی نیز توانمند بود، اما  ناشناخته ماند.

شاید دلیل کمتر شناختگی ادبی جلی دو چیز بود. یکی  نزدیکی او به حزب توده و تقارن زندگی  او با  تنش های اجتماعی و سیاسی تندی که جامعۀ ایران در آن به سر می برد؛ و دیگرتندی خلق و خو و عدم شناخت او از برد سلاح نیرومندی که در دست داشت یعنی طنز.

به یادم هست روزی در سال ۱۳۳۰، که من نوجوان بودم و در گوشه ای نشسته و گوش می دادم، جلی در دفتر طنزنامۀ چلنگر برای حاضران داستانی را  تعریف می کرد از طعم اولین زندانی که چشیده بود.

این داستان بر می گشت به زمانی که در اراک در امتحان نهائی کلاس دوازدهم در انشائی با عنوان "اگر رفوزه شدی چکار خواهی کرد؟" جلی  به شعر  چنین جواب داده بود:  "اگر رفوزه شدم چکار خواهم کرد؟  همین قلم را به ... روزگار خواهم کرد" و در ادامه همۀ دست در کاران فرهنگ و آموزش را با رکیک ترین اصطلاحات به باد ناسزا گرفته بود.

هر چند دبیران مربوطه انشای او را به خاطر ارزش بسیار بالای ادبی آن شایستۀ نمرۀ ۲۰  تشخیص داده بودند، اما خودش را دست بسته به کلانتری و از آنجا به زندان روانه کرده بودند.

جلی بار دیگر در سال ۱۳۲۰  به علت اشعار تندی که در روزنامۀ "عراق"، چاپ اراک منتشر می کرد تحت تعقیب قرار گرفت و مدتی زندانی شد.

در دهۀ ۱۳۲۰ نام ابوتراب جلی در روزنامه های تهران ، به ویژه در توفیق دیده می شود که اشعارش را گاه "خفی " و زمانی "فلانی " امضاء می کند .

اما در روزنامۀ چلنگر، به مدیریت افراشته، بود که اشعار جلی گل کرد.  او نخست دفترهایی از شعرش را به نام  "کتاب ابراهیم" و  بعد "کتاب موسی" سرود و مورد توجه اهل ادب قرار گرفت. 

روى جلد کتاب 'سه منظومه از ابوتراب جلى'،
نشر دانشپايه

کتاب ابراهیم علاوه بر عمق و غنای مضمون، حکایت از دانش وسیع او بر تاریخ داشت. او این دانش تاریخی و روانی شعر خود را به کار گرفت تا  سئوال و جواب ابراهیم  را در برابر بازجویان دادگاه زمان ابراهیم به بازجوئی های فرمانداری نظامی تهران آن روز تشبیه کند و همین سخت سبب شهرت و محبوبیت جلی شد.

جلی از روزنامۀ چلنگر به سایر نشریات حزب توده راه یافت و در مدت بسیار کوتاهی نامش به عنوان "شاعر توده" در نشریات چپ خودنمائی کرد. 

البته شهرت و محبوبیت جلی با "سرود نفت" همراه  با موسیقی بسیار مؤثر و مهیج  ثمین باغچه بان  ورد زبان توده ای ها شد.

اما درست در اوج محبوبیت ادبی و اجتماعی جلی،  واقعۀ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲پیش آمد.  او به عنوان شاعر در میان بازداشتیان فرمانداری نظامی از افراد سرشناس بود.

چند ماهی به همراه عدۀ دیگری از سران حزب توده در قزل قلعه زندانی شد. مدتی بعد فرمانداری نظامی تصمیم گرفت با گرفتن ندامتنامه از آن ها، از شر زندانیان انبوه توده ای رهائی یابد.

حزب توده، که بدواً با نوشتن ندامتنامه مخالفت می کرد، سر انجام رضایت داد که اعضایش با نوشتن آن، که هر روز نمونه های یک شکل و یکنواخت آن، هم در روزنامه ها و هم در مجلۀ "عبرت"، به مدیریت تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران چاپ می شد و اسباب تفریح خوانندگان بود، از زندان آزاد شدند.

 

در آن میان ندامتنامۀ ابوتراب جلی، نه فقط شباهتی به بقیۀ نداشت بلکه زندانبانان او از شاعر پر آوازه ای چون جلی چیزی می خواستند که در خور نام او باشد و بتوانند آن را پیروزمندانه در صدر مطالب "عبرت" چاپ کنند.

بعدها خود جلی در دفتر توفیق ودر حضور جمعی تعریف می کرد یک شب به دستور مسئولین زندان در کنار قلم و یک دسته کاغذ، یک شاخه گل و یک شمع روشن هم دم دستش می گذارند تا او در حال هوای شاعرانه بر سر ذوق آید و قصیده یا غزلی بسراید.

از قضا تدبیر زندانبانان بسیار بیش از انتظار و توقع آنان "مؤثر" می افتد و جلی تحت تأثیر آن شمع و شاخۀ گل غزلی می سراید که فقط مطلع آن را برایمان خواند:  ببر ای باد صبا از من بی نام و نشان/ شرح این رنج و الم را به بر شاه جوان.

طبعاً این غزل از چشم منتقدان جلی دور نماند و عمل او را با آب و تاب تمام به قصۀ معروف خوش رقصی زیاده از حد زن آن بازرگان در برابر راهزنان تشبیه کردند.

جلی به سرنوشت کسانی مثل ژاله اصفهانی و بسیاری از شاعران دچار شد که پس از سرکوب جریان چپ دیگر نباید به آنها توجه می شد. پنج سالی اهالی مطبوعات خبری از جلی نداشتند.  تا این که خبر رسید جلی در شرکت نساجی "مقدم" کاری دست و پا کرده است و به حسابداری مشغول است.

در همان زمان ها بود که نشانی خانه اش را در شهر ری به دست آوردیم و با قرار قبلی چند نفر از اعضای تحریریۀ توفیق به دیدارش رفتیم و همانجا صاحب نشریه او را به همکاری در توفیق دعوت کرد و جلی هم پذیرفت.

این بار در توفیق جلی مسایل روز را در قالب قصۀ عامیانۀ مشهور "حسین کرد" به شعر در آورد که موفقیت تازه ای برایش کسب کرد.

 

عکس هاى جوانى و کهنسالى جلى
از مجموعه 'طنزپردازان معاصر'، انتشارات 'گل آقا'

جلی مدتی خانه نشین شد اما  به قول خودش "نوشته هائی بر سبیل تفنن و با الهام گرفتن از زندگی مردم کوچه و بازار، گاه چاشنی گفتار و اشعار بزرگان سخن، به رشتۀ نگارش" آورد که در سال ۱۳۵۸ در هفته نامۀ "نهیب آزادی" منتشر می گردید.

 

این نوشته ها در سال ۱۳۶۴به صورت کتاب به نام "دوالپا انتشاریافت و به عنوان "طنزی ناب" مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت. موفقیت "دوالپا" سبب شد جلد دوم آن هم به نام "خروس بی محل" در سال ۱۳۶۵ به بازار کتاب عرضه شود. جلی در  سال های واپسین عمر با مجله فکاهی "گل آقا" همکاری می کرد.

از طنزهای منظوم او:

ابراهیم در دادگاه
... چون که اسناد روبه راه شدند/ جمله تحویل دادگاه شدند
آن زمان موقع محاکمه شد/ نوبت دستگاه حاکمه شد:
- پسر اسم تو چیست؟ ابراهیم/ پدرت؟ آذر ، اهل اورشلیم
- تو شبیخون زدی به بتخانه؟/ تو فتادی به جان بت ها؟ نه!
تو نمودی به ضرب تیشه جدا/ دست و پا از تن بتان؟ ابدا!
تو نهادی قدم در این خط سیر/ که بتان سرنگون شوند؟ نخیر!
چه کسی خرد کرده بت ها را؟/ -تهمت بی جهت مزن ما را
- بگو اصل قضیه را جانم/ -جان تو هیچ من نمی دانم
- دستخط پلیس در این باب؟/ -خواست از من پلیس حق و حساب
- از تو اسنادی آمده است به دست/ -مگه حرف پلیس هم سند است؟
- به خیالت که کار ما بازیست؟/ -خیر کار شما سند سازیست
- چه کسی جز تو قاتل بت هاست؟/ -کار کار بت بزرگ شماست
- ناتوان است این بت از حرکت/ -پس چرا خواستید از او برکت
این که عاجز به کار خویشتن است/ از کجا پیشوای مرد و زن است
قطعه ای چوب و قالب بی جان/ از کجا می دهد شما را نان؟...

مستشار ای مستشار!             
ای شده بر روی دوش ملت ایران سوار                 مستشار ای مستشار
ای زما کرده تلف هم ارز میلیون ها دلار               مستشار ای مستشار
ای شده امنیۀ مارا بدزدی راهبر                         از گروه برزگر
ای نموده ارتش ما را بسر گیجه دچار                  مستشار ای مستشار
ای گرفته شهربانی را بزیر بال خویش                  همچو تریاک و حشیش
ای زده با سرنوشت ملت مسکین قمار                  مستشار ای مستشار
ای به اسم جیره کرده ثروت ما را چپو                  بهر صرف آبجو
ای شکسته شیشۀ کنیاک و ویسکی بار بار             مستشار ای مستشار
وفت جنگ از ترس میخوانی تو او را دو دعا            لیک وقت ادعا
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار                        مستشار ای مستشار
جنگ اگر باشد « افندی نقطۀ » این دولتی             گر چه رستم صولتی
این حقیقت شد ز جنگ خاور دور آشکار                مستشار ای مستشار
نیست ما را از جنوب و مغرب و شرق و شمال         با کسی جنگ و جدال
کشوری داریم بی دروازه، بی در، بی حصار           مستشار ای مستشار
« هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو         هر کجا خواهی   بدو
از ابرقو تا نطنز، از بهبهان تا سبزوار                  مستشار ای مستشار
ملت ایران بود بیزار از آشوب و جنگ                   چیست این توپ و تفنگ
بستن آخور چه حاجت چون  نباشد یک حمار           مستشار ای مستشار
                                                
نقش ما                  
یکی عکس الاغ قبرسی را                           بدیدم در اطاق پیشوائی
بدو گفتم چه حسنی دارد این عکس                که جا بگرفته در قاب طلائی
بگفتا حرف من بشنو که هر حرف                  مقامی دارد و هر نکته جائی
"غرض نقشی است کز ما باز ماند                که هستی را نمی بینم بقائی"

نمونۀ اشعار
دختری تن سپید و چشم سیاه             آفت عقل و دین به نیم نگاه
سیمگون پیکری هوس انگیز              چون طلوع سحر طراوت خیز
سینه چون آبگینۀ لغزان                     دو ترنج از دو سمت آویزان
گردنی چون صراحی مرمر               چهره ای پرده پوش روی قمر
چشم او رب نوع غمازی                   نگهش شاهکار طنازی
بر فشانده به شانه موی سیاه              داده بر عاشقان صلای گناه
کمری تنگتر ز حلقۀ میم                   حرکاتی لطیف تر ز نسیم
دامنش در نشیب پیراهن                    آتش شوق را زده دامن
تن او در حجاب جامۀ تور                 جان افسرده را فکنده به شور
گردش چشم او به یک دیدار                کرده امیال خفته را بیدار
این چنین لعبتی ظریف و لوند              که دل از کف برد به یک لبخند

نمونه ای دیگر:
ای شب تیره سایه گستر شو            وی سیاهی حجاب اختر شو
مکش ای مه سر از افق بیرون            مکن ای زهره چهره را گلگون
جمع کن ای ستارۀ سحری                از کنارت بساط عشوه گری
مکن ای کهکشان نورانی                  طارم چرخ را چراغانی
وا مکن ای سیه شب دیجور               بر رخ آسمان دریچۀ نور
بال بر یکدگر بکوب ای بوم                  وز ته دل بر آر نالۀ شوم
دیگر ای مرغ حق دهان بر بند             مکن امشب صدای خویش بلند
کفه خالی کن از ترازوی عدل             که ز کار اوفتاد بازوی عدل


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

در یکی دو دهه گذشته نسلی از زنان به عرصه هنر وادبیات افغانستان آمده اند که نگاهی نو به وضعیت خود در جهان دارند. رضا محمدی، شاعر و نویسنده، یادداشتی دارد بر مجموعه داستان «گوشواره انیس» از حمیرا قادری:


رضا محمدی*


"هشت سال است که طالبان شهر رابه دست گرفته اند. با آنها خشکسالی هم به شهر ریخته،...این سال ها آن قدر خنکی شده که حتا هزارپاها و عقرب ها را هم یخ بزند."

این جملات برای هر کسی در این سال ها شبکه ای یا شبکه هایی از تداعی معانی های بسیار را به یاد می آورد. شهر سنگبارانی به یادش می آید که مردانی با قمچین (تازیانه) و شلاق های چرمی و ریش های آشفته و لباس های گشاد، حتا هزارپاها و عقرب ها را در شهر هرات به خشکی وامی داشتند.

در چنین زمانه ای چهار دختر جوان شوریده سر در کوچه های خشکیده وتاریک و خوف زده هرات به مقصد خانه ای می گردند که فنون داستان نویسی را یاد بگیرند.

آن ها نام انجمنشان را، به این خاطر که سلوکشان از شرطه های طالبان مخفی بماند، با ظرافتی زنانه انجمن خیاطی سوزن طلایی نهاده بودند.

نه تنها حکومتی که بر ظاهر شهر حاکم است، بلکه مساجد، مردم و خانواده ها، با حکومت هایی که در جانشان است، همه این شوریدگی را لعنت می فرستند. این دخترها از دست آن حکومت جان تقریبا سالمی به در بردند.

اما بعد از روزگار طالبان، طالبانی که در جان مردم مانده بود گرانجان تر، سر سخت تر و بدخوی تر بود، چندانی که نه سر مدارا داشت و نه می شد از آنان پنهان شد یا رفت و آمد را پنهان نگاه داشت.

این بود که از این دخترهای عاشق، اولی و دومی ، خود را در صحن حیاط خانه هایشان آتش زدند. اولی پیروز شد و کاملا سوخت. دومی نیم سوخته، با طفلی شش ماهه در شکمش برای نفرین ابدی قوم و خویش، زنده در گور خانه دفن شد.

سومی خود را به چاه آب خانه انداخت و کشت. تنها از آنها یک نفر بود که از تقدیر محتوم جمعی شان گریخت و به ایران آمد، تا نویسنده داستان های هر چهار نفر باشد، راوی عشق هایی که با آنها سوختند، رویاهایی که با آنها دفن شدند و هوس هایی که سر بسته باقی ماندند.

حمیرا قادری نجات یافته نسلی سوخته است. بازمانده از میان جمع کوچکی که در زمان طالبان هرات را زندگانی می دادند.

سخنان حميرا قادری در باره مجموعه داستان های گوشواره انيس
به همین خاطر، کتاب حمیرا وقتی در ایران چاپ شد، حیرت بسیاری را برانگیخت. نه به این خاطر که جوایز بسیاری گرفت، بلکه به این خاطر که راز ها و رویاهای نسلی را روایت می کرد که سوخته بودند، مرده بودند یا زنده به گور شده بودند و زمانی برای بیان نداشتند.

کتاب حمیرا "گوشواره انیس" که امسال توسط نشر روزگار، در تهران به چاپ رسیده است. حکایت می کند که در آن وانفسا در شهری که باروت و برقع و برودت سیطره داشت، دختران چه گونه عاشق می شدند، چه گونه دلبری می کردند و چه گونه تاب مستوری نمی آوردند.

داستان های حمیرا شاعرانه، واقع گرا و عموما به شیوه سیال ذهن با فلاش بک های پی در پی نوشته شده اند. راوی عموما دوم شخص مفرد است. دوم شخصی که مرتبا سوم شخص می شود و گاهی حتا به اول شحص می لغزد.

این لغزیدن ها از بندی به بندی تغییر می کند و به روایت داستان ها کلیتی اجتماعی می بخشد. دانای کل به خصوص از نوع نامحدودش در این داستان ها اصلا جایی ندارد. شخصیت ها و صحنه هایی که حمیرا می آفریند، به قاعده لاکانی، نظامی از امور نمادین آدم های اجتماعی اند که تکه پاره های چهره مستحیل شده یک جامعه را به هم متصل می کنند. لحن تند و کنایی نویسنده فرهنگ کتمان شده مسلط را به ریشخند می گیرد. مثل این جمله در داستان سوم :"آدم این جا باید خشتکش را به وجب این ها بدوزد."

حتا این نفرت تا جایی شیوع می یابد که نویسنده به درخت خانه نیز شخصیت می بخشد؛ دوست یا دشمن می پندارد؛ شخص خاصی می پندارد که از آفات، از تجاوز، از قوانین امارت اسلامی، از ریا، از گریختن فارغ است. "آسمان خدا را مفت دیده بالا می رود."

با این نگاه، زنانگی یا وضع زنانه به عنوان دشمنی درونی رخ نشان می دهد. مثلا حاملگی نه وضعیتی مادرانه یا امیدبخش که با توصیفی زنانه کاری مشقت بار وصف می شود: "هسینا پاهایش را به داخل شکمش جمع می کرد، خیالش که داخل شکمش خمیر می کنند، روده هایش را چنگ می زنند ومشت مشت خون به آن ها اضافه می کنند. می دید که شکمش مثل تغار خمیر ترش کرده و بزرگ می شود."

جز این داستان های کتاب اکثرا عاشقانه و حتا مثل داستان نخست پر از صحنه های اروتیک اند. دختری که با شلوار وسینه هایش بازی می کند، به پشت لبش سیاهی می مالد ودر هییت پسری کنار جوی آب می نشیند تا راحت رهگذران مرد را ببیند.

داستان دوم، داستان دختری به نام هسیناست که گرفتار مرد زورمندی به نام انور هفت بلا می شود. در این داستان شخصیت ها عموما در هم استحاله می شوند. انور در گوسفند ، گوسفند در ماشین جیپ و ماشین جیپ در انور و بالعکس و همین طور هسینا در زن های دیگر، در تغار خمیر و در اشیای آشپزخانه و به همین ترتیب همه چیز گویی هر کدام صورت دیگر و مکرری ازهم اند. و زن، جامعه ای که اسیر انور هفت بلا است، مثل صورت بلازده ای است که هر دم در اشکال مختلف تجلی می یابد.

پاره ای از داستان "باز باران اگر می باريد" با صدای حميرا قادری
داستان سوم، داستان دست و پنجه نرم کردن با سنگ ها و شاخه ها وقفس هاست. ابتدا به نظر می رسد روایت یک بازی کودکانه است. اما هر چه نما دورتر می رود، ابعاد تلخ وشگرف ماجرا روشن ترمی شود. تا بالاخره کشف می شود این در گیری تقلای خانواده ای برای فرار از سایه افغانستان است.

داستان های بعدی نیز داستان های عشق ها و دلبستگی های دخترانه است، در نظامی از"امور واقعی"  تر...

و آنگاه تقابل زنانگی هوس ساز و مردانگی هوس باز. تقابلی که ظالم و مظلوم آفریدنش نیز نوعی از بازی هوس و عشق است.

داستان هفتم، تک گویی درونی یک راوی دوم شخص است. زنی با عروسک خمیری اش حرف می زند. عروسکی که آفریده خود او و بخشی از خود او ودر حقیقت، هستی آرمانی خود اوست.

روایت جنون آمیز زن از شوهرش، از تقابل مردی و نامردی در کشمکش با مردی و نامردی جنسیتی و تقابل برد و باخت. برد وباختی که برنده و بازنده ندارد.

داستان گوشواره انیس که نام کتاب را هم با خود دارد، قصه خودکشی دختری به نام انیس است. یا در حقیقت، قصه اعضای دیگر انجمنی که نویسنده در آن عضو بوده است. دوستان خود نویسنده که شرحی از آن در ابتدای نوشته آمد، شرحی که در داستان دوشنبه ها به تفصیل قصه شان بازگو می شود.

و بالاخره، داستان کوارچه انگور که، به گمان من، بهترین داستان کتاب است. داستان زنی شوهردار که عاشق مردی انگور فروش می شود. شخصیت پردازی، فضاسازی، روایت و تم داستان، همه بی نظیرند. نثر روان و شاعرانه نویسنده در این داستان گاهی کاملا وارد شعر می شود. "اگر انگور نخورم، ته دلم ضعف می کند. اگر هر روز صبح کوچه را جارو نکنم، تا شب حالم بد است."

و بالاخره این که داستان های حمیرا قادری با روایت بدیع و شاعرانه اش صورتی تازه از وضعیت انکار شده زنان را در افغانستان نشان می دهد. وضعیتی که با رفتن طالبان همچنان در جامعه باقی ماند و چه بسیار زنان که در برابرش ایستادند وسوختند. تا این که حمیرا با روایت زنان زنده به گور هم روزگار و هم تبارش، سیلی وسیل اعتراضشان را بر گونه های ما و زمانه کر و کور ما بکوبد و فریاد کند.

* سيد رضا محمدی، شاعر و نويسنده، متولد شهر غزنين افغانستان است که تا کنون سه مجموعه اشعارش چاپ شده است. در گذشته در روزنامه ها و صدا و سيمای ايران کار کرده و اکنون مقيم لندن است و برای رسانه های مختلف، به ويژه جديد آنلاين مطلب می نويسد. برخی از نوشته های او را می توان در تارنمای کانون ادبيات ايران و ايران پوئتری نيز پيدا کرد. او برای دايره المعارف جهان اسلام نيز مطالبی نوشته است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سیروس علی نژاد

بحران افغانستان  در کنار دربدری ها و آوارگی هایی که برای مردم افغانستان پدید آورد، این پیامد را هم داشت که جهان فارسی زبان را بیشتر به هم پیوند داد. پیش از آن حدود دویست سالی بود که کشورهای فارسی زبان ارتباط چندانی با هم نداشتند.

اگر خلیل الله خلیلی به ایران می آمد، بیشتر سر و کارش با ادبا بود، و اگر دکتر خانلری به کابل یا دوشنبه سفر می کرد، سخنرانی او دربارۀ زبان فارسی، با همۀ شور و شوقی که بر می انگیخت، گذشته ها را در بر می گرفت؛ و بابا جان غفورف هم اگر به تهران می آمد، از فارسی ای که صحبت می کرد چندان شرمگین بود که ناگزیر به زبان روسی می گفت.

 اما مهاجرت سنگین افغان ها به ایران و تاجیکستان، از یک سو و فروپاشی شوروی از سوی دیگر خصلت ظروف مرتبطه را به جهان فارسی زبان باز آورد.

از یک سو نسلی از جوانان افغانستان در ایران بزرگ شدند و هر چند با دشواری، در ایران درس خواندند و گروهی از آنها به دانشگاه ها و حوزه های علمیه راه یافتند و توانستند در کنار درس های دیگر توانایی های خود را در زبان فارسی از قوه به فعل در آورند.

 به همین جهت است که امروز در ایران کتاب های متعددی از نویسندگان و شعرای افغان منتشر می شود و سطح زبان و فرهنگ و شگردهای داستان نویسی و شعر را هرچه بالاتر می کشد.

وضع تازه هنوز به تمامی حاصل نداده است ولی خواهد داد.  رسانه های  افغانستان امروز پر است از کسانی که در ایران بار آمده اند و علی رغم بسیاری کم لطفی هایی که به آنها شده، توانسته اند زبان بسیار شیوایی  را در سطح وسیعی گسترش دهند و مروج آن شوند.

از سوى ديگر، علاقه مند شدن تدریجی ایرانیان به مسائل افغانستان و بالا رفتن خوانندگان ایرانی مولفان اهل افغانستان است.

در دهۀ ۱۳۴۰ همایون صنعتی، بنیانگذار انتشارات فرانکلین و ناشر کتاب های درسی ایران،  در جستجوی بالا بردن تیراژ کتاب در ایران به کابل سفر کرد و دست خالی باز می گشت، اما امروز نویسندگان افغان می توانند اطمینان داشته باشند که بخشی از تیراژ آنها در ایران تأمین خواهد شد.

امروزه شمار کتاب ها و مجلات چاپ تهران و مشهد که به کابل می رود اندک نیست. استقبالی که خوانندگان ایرانی از نویسندگان افغان در سال های اخیر کرده اند، و شمار خوانندگان افغانی که کتاب های ایرانی می خوانند، سکر آور است.

مسابقه ای که در ترجمه "بادبادک باز" و "هزار خورشید درخشان" در ایران درگرفت و ترجمه های متعددی که از آنها منتشر شد، گویای همین امر است. داستان سنگ صبور عتیق رحیمی که در پاریس برنده جایزه ادبی کنگور شد بی شک در ایران با استقبال روبرو خواهد شد.

 تا ده دوازده سال پیش  ناشران ایرانی از کتاب های نویسندگان افغان استقبال چندانی نمی کردند،  اما امروز برخی نویسندگان افغان ناشر ایرانی خود را یافته اند. تنها نشر چشمه در تهران کتاب های متعددی از افغان ها منتشر کرده است. انتشارات آگاه نیز که گویا در این زمینه پیشتاز بود جای خود دارد.

اینها به غیر از انتشارات مخصوص افغان هاست. یکی از آن ها نشر عرفان محمد ابراهیم شریعتی است که  گنجینه ای از کتاب های مربوط به افغانستان را راهی بازار تهران و از آنجا راهی کابل کرده است.

در واقع بهانۀ نوشتن این یادداشت، چند کتاب از کارهای آفرینشی در زمینۀ شعر و داستان از انتشارات عرفان است که اخیرا به دست من رسیده است.

برخی از این کتاب ها نشان دهندۀ آن است که ادبیات و شعر افغانستان چه رشد چشمگیری را در دوران آوارگی تجربه کرده است. تنها نگاه به امضای پای نوشته ها و شعرها گویای آن است که تهران و مشهد و کابل یک سرزمین فرهنگی  اند؛ سرزمین فارسی زبانان.

همین کتاب ها نشان می دهند که بسیاری از نویسندگان افغان، زاده ایران اند یا در کودکی پایشان به ایران رسیده است. بدین جهت زبان آنان  به زبان فارسی ایران نزدیک تر است. به همین نسبت، شگرد روایت در قصه نویسی، دگرگون شده و شعر نسل جوان تحول یافته است.

در زمینۀ قصه نویسی، نویسندگان افغان از جمله آصف سلطان زاده و محمد حسین محمدی نشان داده اند که استعدادهای درخشانی در راه است. در همین زمینه کسانی مانند سید اسحاق شجاعی با کتاب "میراث شهرزاد در افغانستان" تاریخ قصه نویسی افغانستان را به ایرانیان ارائه داده اند که نشان می دهد قصه نویسی در افغانستان نیز مانند ایران از سالهای ۱۳۰۰ به بعد تحول یافته است.

چیزی که ما در ایران معمولا تصورش را نمی کنیم و خیال می کنیم در این امور جلوتر از افغان ها بوده ایم. حتا مشابهت هایی هم بین  جمال زاده ومخلص زاده و دیگران می توان یافت.

 

مخلص زاده در داستان "پانزده سال قبل" در واقع نیمی از راهی را که جمال زاده در "فارسی شکر است" طی می کند، پیموده است.

درون مایه "فارسی شکر است" از یک سو جدال بین کهنه و نو و از سوی دیگر به زبانی است که قرار است ادبیات نوین را بر دوش خود حمل کند. یعنی از یک طرف، پرهیز از غلنبه سلنبه گویی های عربی مآبانه، و از سوی دیگر، فرار از ادا و اطوارهای فرنگی مآبانه.

مخلص زاده در "پانزده سال قبل" که در ۱۳۱۱ شمسی نوشته شده (یازده سال بعد از فارسی شکر است) نثری ارائه می دهد که همان هدف را بر می آورد.

اما مهم تر این است که « میراث شهرزاد » گویای آن است که ادبیات داستانی افغانستان، در یکی دو دهۀ اخیر فاصلۀ درازی را پیموده و از صورت داستان نویسی اولیه به درون قصه نویسی مدرن پا گذاشته است.

این ها همه چراغ هایی است که به قول سید اسحاق شجاعی در غربت و بویژه در ایران روشن شده است. چون نویسندگان افغان در ایران "با ادبیات داستانی ایران مستقیما در تماس هستند؛ آثار برجسته ترین نویسندگان ایرانی و ترجمه های خارجی را در اختیار دارند؛ با تئوری های جدید ادبی آشنایی بیشتری می یابند و از امکانات و فضای رو به تحول فرهنگی ایران استفاده می برند."

با وجود این نمی توان ناگفته گذاشت که ادبیات داستانی افغانستان هم خود را صرف داستان کوتاه کرده و در زمینۀ رمان هنوز اثر جانداری که جهان فارسی زبان را تکان دهد به وجود نیاورده است. 

رمان عتیق رحیمی، سنگ صبور هم به زبان فرانسه نوشته شده است. هر چند در زمینۀ فیلم و سینما برعکس رمان، گام های بلندی برداشته شده و آثار خوبی در سینمای افغانستان پدید آمده و خواهد آمد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

عبدالفتاح شفیع یف

فرشته کوچولوی من به زودی دوماهه می شود، اما هنوز بر سر نام او در خانواده به توافق نرسیده ایم. من به او "فرناز" می گویم، چون فرناز نامی است فارسی، خوش آوا، خوش معنا و در تاجیکستان ناپیدا.

مادرم قطعا با این نام موافق نیست، چون برایش نامانوس است و "یاسمن" را ترجیح می دهد. برادرم می گوید، اگر "یاسمن" را نمی پسندم، می توانم آن را به شیوه مدرن به "یسمینه" تبدیل دهم. خواهرم هشدار می دهد که برای دخترم نامی غیراسلامی اختیار نکنم و او را "بی بی عایشه" بنامم.

شماری از دوستانم نیز می پرسند، چرا برای دخترم یک نام "مسلمانی" پیدا نکرده ام.

اما من سر موضع خود مصمم ام و هیچ حرفی نمی تواند اعتقاد من به نام "فرناز" را بشکند، چون تصمیم من بر ندرت و زیبایی و معنای این نام بنا دارد. انشاء الله دیگران را هم به پذیرفتن این نام متقاعد خواهم کرد تا شاید نخستین فرناز هم به تاجیکستان راه یابد.

پایان مد "فارسی"؟

به من می گویند، دیگر نام های کهن فارسی باب روز نیستند. هرچند در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ میلادی این روند فراگیر بود. از این جاست که نام بیشتر جوان های امروز فرحنوش و کیومرث و سروش و سامان و سپهر و نوش آفرین و گردآفرید و آناهیتا و مانند آن است.

آن دوره از تاریخ معاصر تاجیکستان با نهضت ملی و فرهنگی خودجوشی توأم بود. در همان دوره بود که زبان فارسی تاجیکی رسمی شد و نام گذاری ها به شیوه فارسی آغاز گرفت. نام های خانوادگی نوزادان هم تغییر کرد و فارسی شد.

ولی به گفته مسئولان ثبت احوال در شهر دوشنبه، اکنون از آن روند خبری نیست و پدران و مادران نوزادان هزاره نوین میلادی در تاجیکستان غالبا نام های عربی را ترجیح می دهند، چون این نام ها به قول آنها، "کتابی" و "مسلمانی" به شمار می آیند.

اقبال به نام های عربی

شریفه ماه قربانوا، مدیر شعبه ثبت احوال بزرگ ترین ناحیه شهر دوشنبه موسوم به ناحیه سینا، فهرست رایج ترین نام های نوزادان این منطقه در سال ۲۰۰۸ را برای ما می خواند: "آمنه، محمد، علیجان، ابوبکر، ابومسلم، نازنین، صبرینه، سمیه، سمیرا، یسمینه، مریم، بی بی عایشه، بلال..."

خانم قربانوا می گوید، ظرف یک سال اخیر نام های غیرعادی ای چون حذیف، ابوذر، فرشاد، مُعِز، نانسی، رومی، یاسین، انس، عماره به ثبت رسیده اند که اکثرا عربی اند و یا به فکر شماری از مردم، مسلمانی اند.

شریفه قربانوا می گوید، میان هواداران این نام ها جوانانی را هم می توان دید که می آیند و نام "غیراسلامی" خود را به "اسلامی" تبدیل می کنند. در نتیجه، جمشیدها و پرویزها و بختیارها به محمد و ابوبکر و عبدالرحمان تغییر نام می دهند.

انگیزه این روند، تشدید عقیده مذهبی جوانان ارزیابی می شود. پس از شکست تفکر

کمونیستی، هیچ نوع تفکر سکولار مدرنی جایگزین آن نشد.

خلاء فرهنگی ملی، عدم انتشار کتاب هایی که حاوی اندیشه مدرن باشد، فضا را در اختیار گروه های بنیادگرای اسلامی مختلف، از جمله سلفیه گذاشت.

این فرآیند دولت را به واکنش واداشت، به گونه ای که رئیس جمهوری سال میلادی آینده را سال "امام اعظم" عنوان کرد، تا بدین گونه به مذهب حنفی، مذهب رسمی اکثریت مردم تاجیکستان، ارج گذاشته شود. اما آن چه روشن و مبرهن است، گرایش روزافزون جوانان به اسلام سنتی است.

هم اکنون، بسیاری از مردم تاجیکستان (به ویژه نسل زیر ۴۰ سال) تلاش می کنند یکی از پنج وقت نمازشان را در طول روز در جماعت بخوانند، صدای قرائت قرآن و امر به معروف و نهی از منکر ملاها را همیشه می توان در مینی بوس ها و تلفن های همراه شنید و در پرسش و پاسخ نمازهای جمعه موضوع نام گذاری زود زود مطرح می شود.

بختیار نام جوانی پس از خطبه نماز از ملا خواسته بود که برایش یک نام اسلامی برگزیند. آخوند گفت که "بختیار" هم نام خوب و زیباست و با اسلام منافاتی ندارد.

اما عده ای بر این گمان اند که نام های فارسی با کیش زرتشتی پیوند دارند. یک دوستم می گفت که در خیابان پسرش را صدا زده است که رامش نام دارد. یک جوان ریشوی راهگذر او را نکوهش کرد که چرا نام فرزندش زرتشتی است، نه کرامت الله یا عبدالمومن...

نام های "اسلامی" و "غیر اسلامی"

در یکی از شماره های اخیر هفته نامه "اِس اِس اِس اِر" (مخفف اتحاد جماهير شوروی) در این باره مقاله ای چاپ شد. نویسنده آن مطلب از پدیده تعویض نام های فارسی به عربی اظهار نگرانی کرده و پرسیده بود که به چه دلیلی باید "جمشید" را یک نام زرتشتی بدانیم، در حالی که اسطوره شاه جمشید به صدها سال پیش از زرتشت برمی گردد. او پرسیده بود که "عبد المطلب" چه ربطی به اسلام دارد، چون پدربزرگ پیامبر اسلام، اسلام نیاورده بود.

من هم در دفاع از نام "فرناز" می گویم که برای یک مسلمان مهم آن است که خلق و خوی اسلامی داشته باشد، نه نام عربی. و نام نمی تواند اسلامی یا غیراسلامی باشد. نام یا فارسی است یا عربی یا روسی یا یونانی یا غیره.

نام خانوادگی

در عهد شوروی نام خانوادگی اکثر ما پسوند روسی داشت و به ندرت می شد نام حانوادگی فارسی را دید که آن هم صرفا متعلق به چهره های فرهنگی تاجیکستان بود، به مانند عینی، اکرامی، الغ زاده و غیره.

در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ میلادی مردم تاجیکستان سیل آسا به نام های خانوادگی پارسی رو آوردند. اما این روند، به مانند دیگر جنبش های فرهنگی کشور، با آغاز جنگ داخلی در سال ۱۹۹۲ متوقف شد.

تصمیم امامعلی رحمان مبنی بر خذف پسوند روسی "اف" از نام خانوادگی اش این گرایش را دوباره زنده کرد. اما دیگر اين گرايش به مانند روند نخست، خودجوش جلوه نمی کند، بلکه بیشتر به مثابه پیروی از اقدام رهبر است.

نام خانوادگی در تاجیکستان معمولا از نام پدر برمی آید. برخی به نام پدر پسوندهای "دخت"، "پور"، "زاده"، "زاد" و "ای" را می افزایند. شمار زیادی از افراد هم ترجیح می دهند هیچ پسوندی را به نام پدر خود نچسبانند و آن را ساده نگه دارند.

رایج ترین پسوند و پیشوند های نام ها در تاجیکستان

زنانه:
با پیشواژه "گل": گلرفتار، گلبهار، گلجهان، گلرو، گلخمار، گلستان، گل افشان، گلناره. و با نام گلها – یاسمن، صدبرگ، لاله، نرگس، بنفشه.

با پسواژه "ناز": شهناز، فرحناز، گلناز، دلناز.

با پیشواژه "دل": دل افروز، دل رفتار، دلارام، دلربا، دلناز، دل انگیز.

با پسواژه "انگیز": زرانگیز، مهرانگیز، دل انگیز، روح انگیز، سحرانگیز.

دیگر نام های رایج زنانه: ستاره، شهلا، مدینه، مهینه، صبرینه، یسمینه، تهمینه، رخشانه، آمنه، عایشه، فاطمه، زهرا، رقیه، شبنم، منیژه، مژگانه، مفتونه.

مردانه:
با پیشواژه "عبد": عبدالرحمان، عبدالرحیم، عبدالکریم، عبدالملک، عبدالله.

با پسواژه "دین": رحم الدین، تاج الدین، نصرالدین، نجم الدین، صدرالدین.

با پسواژه "الله": کرامت الله، نجیب الله، فتح الله، نذرالله، نصرالله.

با واژه "شیر": شیرافکن، شیرعلی، پنجشیر، شیرزاد.

دیگر نام های رایج مردانه:
محمد، طاهر، حسن، حسین، نوروز، بهروز، بهزاد، فیروز، فرهاد.

نام هایی که طی چند دهه اخیر دیگر گذاشته نمی شوند: تبرعلی، تیشه بای، گرگعلی، بوری بای، سنگعلی، جمعه، چارشنبه و شنبه و غیره.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شهباز ایرج

شاید برای خیلی ها این نکته که بانویی از اعضای خاندان احمدشاه درانی ابدالی شاعر نام آور و محبوبی بوده است، تا حدی جالب و شاید هم باور نکردنی باشد.

اما حقیقت این است که نه تنها خود احمدشاه درانی، بلکه فرزند و جانشین او تیمورشاه، هر دو از حامیان و مشوقان اهل ادب و شعر بوده اند و هر کدام آثار در خور تاملی در شعر داشته اند و عایشه درانی نیز به چنین خاندانی تعلق داشته و درخشان ترین سال های شاعری و محبوبیت خود را در زمان تیمورشاه گذرانده است.

اما عایشه چگونه شاعری است؟ مادری در ماتم فرزند جوانمرگش نشسته است و در گوشه عزلت، اشک های خویش را با کلمه های شعر می آمیزد و در رنج نبود فرزند، مویه سرایی می کند.

 سیمای عایشه درانی را بیشتر می توان این گونه دید و در تنها نسخه تازه از دیوان او که در ایران چاپ شده است، او را شاعر غم های فراق می یابیم. غم های فراق فرزندی که در سراسر شعرها، از او به عنوان یک معشوق و کسی یاد می شود که عاشقی را در آتش فراق و دوری خویش می گدازد و غم های فرزندی که مادر را در ایام جوانی سیه پوش کرده است.

اما مسلما این شاعر پیش از آنکه مادر شود، به قلمرو شعر پا نهاده بود و از غزل های عاشقانه او چنین بر می آید که در بیان دقایق عشق نیز طبعی روان داشته است. اما جزئیات احوال او نیز مانند سایر شاعران زن پارسی گوی، بر ما پوشیده است و نمی دانیم که آیا به کسی دل باخته بوده است یا خیر.

اینک بخشی از یک غزل او:
وصف این حسن خداداد کنم یا نکنم؟

دل غمدیده خود شاد کنم یا نکنم؟

دل و دین برده ز من نرگس مستانه تو

گلرخ! از دست تو فریاد کنم یا نکنم؟

مرغ دل گشته به دام سر زلف تو اسیر

شکوه از ظلم تو صیاد! کنم یا نکنم؟

تلخ کامم ز تو ای خسرو شیرین دهنان!

ناله زار چو فرهاد کنم یا نکنم؟

حاش لله که به غیر تو دهم دل به کسی

دل ز قید غمت آزاد کنم یا نکنم؟

شمع رخسار تو را عایشه پروانه بود

جان فدای تو پریزاد کنم یا نکنم؟

چنان که در این غزل نیز می توان به خوبی مشاهده کرد، در آثار این شاعر زنانگی و بیان تجربه های زنانه در عاشقی زیاد به چشم نمی خورد، به این معنا که اگر از پیش ندانیم که او بانویی است، به سختی می توان از فحوای کلام به چنین نکته ای پی برد.

بر اساس اطلاعات موجود، عایشه در بیست سالگی به شاعری روی آورده و نخستین بار در حضور تیمورشاه درانی این بیت را در تعریف افق کابل سروده و بدین گونه قریحه شعری خود را آشکار کرده است:

شفق را لاله گون دیدم نماز شام در گردون
مگر خورشید را کشتند که دارد دامن پر خون

از آن به بعد تیمورشاه از او حمایت می کرده و پیوسته با بخشش و انعام او را مورد نوازش قرار می داده است.

عایشه در کابل تولد یافته و نام پدرش یعقوب علی خان بارکزایی است، اما او به عایشه درانی یا عایشه افغان شهرت داشته است.

زندگانی او را شامل سه دوره می دانند که مرحله اول به شادکامی و عز و نعمت و محبوبیت در روزگار تیمورشاه درانی گذشته شده است. دوره دوم زمانی است که میان فرزندان تیمورشاه در سراسر قلمروهای تحت فرمان او درگیری های قدرت به راه افتاد و کشور در آتش خشونت و اغتشاش فرو می رفت. دوره سوم هم از زمانی آغاز شد که فیض طلب، پسر عایشه در سن ۲۵ سالگی در سال ۱۲۲۷ هجری کشته شد.

عایشه را متولد نیمه دوم سده یازدهم هجری قمری دانسته اند که تا هشت سال پس از مرگ فرزند در قید حیات بوده و در سال ۱۲۳۵ هجری چشم از جهان فرو بسته است.

هرچند عایشه خود به نحوی به خاندان شاهی تعلق دارد و فرزندش نیز از منصب و جایگاهی ویژه در نظام برخوردار است، اما کشته شدن فرزند چنان در او اثر ناگوار و تلخ داشته که نمی تواند لب از شکایت و نفرین هر که و هر چه باعث این حادثه شده است، بر بندد.

داد از جور فلک، بیداد از ظلم سپهر
قد سروش را به وقت اعتدال آمد خزان

جان شیرین باخت اندر خدمت محمودشاه

مادر بدبخت او را خانه شد شهر زنان

ماندگاری نام و نشان شاعران به توانایی آنان در شاعری بستگی داشته است، این شاعر در روزگاری می زیسته که بیدل خوانی و بیدل گرایی در دربار تیمورشاه اندک اندک رواج می یافته و شاعران زیادی از دیگر مناطق فارسی زبان به قندهار که در اوایل دوران او پایتخت مملکت بوده، جمع می آمدند.

عایشه به نحوی پرورده دربار احمدشاه درانی، پادشاهی است که افغانستان امروز با حدود جغرافیایی و نام کنونی اش از زمان او به این سو رسمیت داشته است و می توان عایشه را یکی از آخرین شاعران برخاسته از دربار دانست که از حمایت بی دریغ تیمورشاه پسر احمدشاه بهره می برد.

استاد عبدالاحمد جاوید از اساتید ادب افغانستان او را از شاعران نامداری می داند که دیوانش در ۳۰۵ صفحه در ۱۸۸۸ میلادی در کابل و در روزگار پادشاهی امیر عبدالرحمان خان به طبع رسیده است و شامل حمدیه، نعتیه، مدحیه و مراثی در رثای فرزند بوده است.

اکنون، دیوان عایشه درانی از سوی انتشارات عرفان که مدیر آن یک ناشر اهل افغانستان است، به اهتمام و کوشش دکتر عفت مستشارنیا در ایران چاپ و منتشر شده است.

اما چنان که در مقدمه اين نسخه هم ذکر شده است، در خیلی از شعرهای عایشه شکستگی های فاحش وزنی وجود دارد و زبان آن نیز از پختگی و قوت لازم برخوردار نیست. در کنار اینها در شعرهای این شاعر کمتر می توان با مضمون آفرینی ها و معناسازی های رایج همان روزگار روبرو شد.

نمونه هایی از لغزش وزنی:

عاشقم بیچاره ام غیر از شکیبم چاره نیست
در تمنای وصالت عمر من بگذشت عبث

یا:

عارض است یا برگ گل یا شمس نور افزاست این
مشتری یا زهره یا بدر جهان آراست این


چنان که از متن دیوان بر می آید، کمتر شعری از اشعار گنجانده شده در این دیوان را می توان یافت که عاری از اشتباهات وزنی و گاهی هم اشتباهات معنایی باشد. البته نسخه مورد استفاده در کار خانم مستشارنیا همان دیوانی بوده که ۱۲۴ سال پیش در کابل چاپ شده است و به احتمال اندک ممکن است گذشت روزگار باعث مکدر شدن متن و مخدوش شدن حروف کتاب شده باشد.

عایشه ظاهرا پس از مرگ فرزند، گوشه ی عزلت اختیار می کند و در کنار بیان سوز و گدازهای مادرانه خویش در قالب شعر، به شکایت از اهل روزگار می پردازد و بعید نیست که این اهل روزگار همان کسانی باشند که به نحوی در کشته شدن فیض طلب مقصر بوده اند و از اهالی قدرت شمرده می شوند.

نجاتم ده ز غم های زمانه
به لطف خویش ای شاه یگانه

چه گویم از قضای آسمانی

فتادم در محیط بی کرانه

یا:

ز کید و مکر این حق ناشناسان
شدم تیر ملامت را نشانه

یا:

تا که از مادر گیتی به وجود آمده ام
هم به جان روز و شب از دست حسود آمده ام

عایشه درانی با غزل های حافظ انس و الفت بسیاری داشته است که نشانه این دلبستگی به حافظ را در بسیاری از شعرهای او می توان دید. مانند:

الا یا ایهاالساقی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی

که مصراع دوم عینا کلام حافظ است و مصراع اول نیز به جای این مصراع حافظ آمده است که گفت:

الا ای آهوی وحشی کجایی

الغرض، دیوان عایشه مجموعه ای از کلمات اشک است که بعضی از شعرهای آن رقت آور و حزن انگیز اند، اما غنیمت این است که نمونه و نشانه دیگری از شعر زنان این آب و خاک حالا در اختیار عموم قرار گرفته است.

مشخصات دیوان عایشه درانی:
ویرایش، مقدمه و فهرست ها: دکتر عفت مستشار نیا

تهران: محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی (عرفان) ۱۳۸۶


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

نویسنده ای که در اوان جوانی از افغانستان به فرانسه پناه برده بود، بالاترین جایزه ادبی فرانسه را به دست آورده است. جایزه گنکور فرانسه به داستان سنگ صبور عتیق رحیمی تعلق گرفت.

این داستان شرح ماجراهای زنی است که شوهرش در دوره جنگ متحمل ضربه مغزی شده و بار روزگار و مراقبت از خود را به دوش همسرش انداخته است. این داستان فرانسوی با نام پارسی سنگ صبور منتشر شده است.

جایره گنکور از سال ۱۹۰۳ میلادی تا کنون همه ساله به بهترین نویسنده فرانسوی زبان اعطا می شود. بنیادگذار آن ادموند دو گنکور، نویسنده بنام فرانسوی است که جایزه را به افتخار برادرش ژول دو گنکور که او هم نویسنده کامگاری بود، پایه ریزی کرده بود.

آکادمی گنکور مرکب از ده نویسنده فرانسوی است که پس از ارزیابی آثار تازه، نام نویسنده سال را اعلام می کنند. برندگان جایزه گنکور غالبا به شهرتی فراگیر و فروش فراوان آثارشان دست می یابند.  

فرنگیس حبیبی مسئول بخش فارسی رادیو فرانسه، درباره رمان سنگ صبور عتیق رحیمی صحبت می کند
اما عتیق رحیمی از مدت ها پیش از جمله مشهورترین و پرطرفدارترین نویسندگان فرانسه بوده است. "خاکستر و خاک" عتیق رحیمی که بعدا مبنای یک فیلم هنری هم واقع شد، نخستین داستان اين نویسنده است که در فرانسه و آلمان بیشترین فروش را داشت.

عتیق رحیمی در گفتگویی با روزنامه ایندپندنت چاپ لندن در ماه دسامبر ۲۰۰۲ در باره رمان خاکستر و خاک گفته بود: "علیرغم موضوع داستان خاکستر و خاک، من می خواستم در آن با واژگان پارسی که زبان مادری من است، و با عناصر شفاهی و نوشتاری آن بازی کنم. این کتاب پر از خشونت است، اما زیر سطرهای آن زمزمه اشعار سده سیزدهم میلادی را هم می توان شنید."

امیر فولادی، روزنامه نگار مقیم لندن، در باره رمان خاکستر و خاک می گوید: "رمان خاکستر وخاک جزء معدود رمان هایی است که وقتی چند سطر اول آن را بخوانی، دیگر نمی توانی از دست بگذاری اش. این رمان از زبان دوم شخص روایت شده است. 'دستگیر' تنها پیرمردی است که با نوه خرد سالش (یاسین) ازیک قریه ویران شده در اثر بمباران روس ها باقی مانده اند. وحشت بمباران وصدای مهیب بمب افگن ها، شنوایی یاسین را نیز از او گرفته است. اما او فکر می کند که بعد از بمباران همه خفه شده اند. وهیج چیز وهیچ کس حتا پدربزرگش دیگر صدایی ندارد."

رمان سنگ صبور عتیق رحیمی که جایزه گنکور را برای او به ارمغان آورد، تا کنون به زبان فارسی برگردان نشده است. امیر فولادی که با عتیق رحیمی گفتگویی تلفنی انجام داده است، مى گويد: "داستان سنگ صبور از حافظه یک زن افغان برای خودش روایت می شود. دراین داستان یک مرد که در جدال نامعلومی مجروح شده، درحالت بین مرگ وزندگی است و فقط نفس می کشد و بس. ملای روستا به زنش گفته، باید کنار بالین شوهرش بنشیند و هر روز از بام تا شام، یکی از اسامی پرودگار را بخواند وتسبیح بخواند، تا شوهرش سلامتش را باز یابد."

گفتگوی راديو فرانسه با عتيق رحيمی در باره داستان سنگ صبور
"اما زن آرام آرام و ناخواسته به خودش باز می گردد، به درونش و از زخم های درونی اش می گوید که زندگی اورا چون موریانه خورده است. مخاطب زن نیز درواقع خودش است، چون زن می داند که شوهر نیمه جان وبه اغما رفته اش، از دنیای پیرامون، حضور او وحرف های که می زند، بی خبر است."

"ادامه این گفتگوهای تنهایی زن را جسور تر می کند و او آهسته آهسته از رازهایی که سال ها از شوهرش مکتوم نگه داشته بود، پرده برمی دارد. شکایت می کند، از ستم های شوهرش می گوید، از ستم هایی که بر روان او، به خصوص بر "تن" او روا داشته شده، می گوید وتنش را آن گونه که خود می فهمد، به شوهرش عرضه می کند."

امیر فولادی ادامه مى دهد: "جدا از متن روایت سنگ صبور عتیق رحیمی با زبان فرانسوی نیز برخورد غیر هنجاری کرده واین جنبه نیز به شهرت این کتاب درمیان خوانندگان فرانسوی مساعدت کرده است."

"از وقتی خبر شده ام، رمان سنگ صبور برنده جایزه ادبی فرانسه شده، پیوسته به این فکر می کنم که اگر این داستان به زبان فرانسه نبود، باز هم چنین اتفاقی می افتاد؟ و عتیق رحیمی در کنار نویسندگانی چون آندره مالرو، مارسل پروست ، میشل تورنیه و پاتریک مودیانو و دیگر برندگان جایزه گنکور در گذشته قرار می گرفت؟"

"آیا اگر باد بادک باز و هزار خورشید رو به انگلیسی نبودند، باز هم همین سرنوشت را داشتند؟ شاید نه. ولی به یک چیز ایمان آورده ام و آن این که فرزندان کشورهایی که درآن داستان گویی، شهنامه خوانی، گوش دادن به افسانه ها وقصه های اساطیری، جزء فرهنگ است، می توانند راویان وقصه گویان خوبی باشند. زبانی اگر داشته باشند."

حرف هاى عبدالله شادان، روزنامه نگار مقيم لندن، در باره رمان سنگ صبور
عتیق رحیمی زبان فرانسوی را در دوران نوجوانی در افغانستان فرا گرفته بود. او شش سال پیش در گفتگو با روزنامه ایندپندنت در باره گذشته خود گفته بود: "من در شهر کابلی به دنیا آمدم که برایش مفهوم هایی به مانند تاجیک و پشتون معنا نداشت. مادرم آموزگار بود و پدرم فرماندار یک ولایت در دوره سلطنت ظاهر شاه. پدرم بود که مرا با آثار ویکتور هوگو آشنا کرد و در خانه ما همیشه ترجمه آثار "اشتاینبک" و "ویرجینیا وولف" پیدا می شد و هر یک عضو خانواده بلد بود شعری بخواند یا بسراید."

عتیق رحیمی زاده سال ۱۹۶۲ میلادی است. او در دبیرستان فرانسوی کابل آموزش دید. پدر او که از فرمانداران دوره ظاهرشاه بود، پس از کودتای سال ۱۹۷۳ برای سه سال زندانی شد.

او مدتی کوتاه با پدرش در تبعید در هندوستان به سر برد و پس از اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی در سال ۱۹۷۹ به کابل برگشت، در رشته زبان و ادب تحصیل کرد و منتقد سینما شد.

در سن بیست و دو سالگی افغانستان را به قصد پاکستان ترک کرد. سال ۱۹۸۵ فرانسه او را به عنوان پناهنده پذیرفت. عتیق رحیمی فارغ التحصیل دانشگاه های روئن و سوربون فرانسه است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

داريوش رجبيان

پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا راه درازی بود که حدود هشتاد سال پیش در اروپا آغاز گرفت و سرانجام در آن سوی آب ها تا به سر پیموده شد.

مسلما، جنبش سیاهپوستان آمریکا و اروپا ریشه ای بس ژرف تر دارد، اما تا دهه ۱۹۳۰ میلادی تلاش عمده سیاه ها در راستای دور انداختن زنجیر بردگی و سپس فاصله گرفتن از پیشینه دردناکشان انجام می گرفت.

اما در دهه ۱۹۳۰ بود که برای نخستین بار ندای تساوی تمام و کامل سیاه ها با سپیدپوستان بلند شد و آرزوهای بلندپروازانه سیاه ها برای دست یافتن به مقام های رهبری در کشورهایشان به تدریج درج و پخش شد.

حرف هاى احمد كريمى حكاک، استاد دانشگاه مريلند آمريكا، در باره پيامدهاى انتخاب باراك اوباما
آرزوی سرآمدان جنبش "نگریتیود" یا جنبش سیاه پوستان چندان غیرعملی هم نبود، به گونه ای که "لئوپولد سدار سنگور"، یکی از رهبران این جنبش، پس از مدتی نخستین عضو سیاه پوست فرهنگستان فرانسه شد و نهاد ریاست جمهوری در سنگال را همو بنیاد نهاد و خودش نخستین رئیس جمهوری آن کشور شد.

نگریتیود یک جنبش ادبی و سیاسی بود که روشنفکران سیاهپوست مستعمره های فرانسه را دربر می گرفت. اعضای این گروه که تحت تاثیر نوشته های لنستون هیوز و ریچارد رایت، نویسندگان سیاهپوست آمریکایی قرار داشتند، معتقد بودند که میراث مشترک سیاه ها بهترین ابزار برای نبرد علیه برتری جویی و سلطه سیاسی و ذهنی فرانسوی هاست.

در حوزه کارائیب نیز جنبش مشابهی با نام "نگریسمو" شکل گرفت که نگران سلطه ذهنی و سیاسی اسپانیایی ها بود و تلاش می کرد در مدیریت جامعه مشارکت داشته باشد.

ژان پل سارتر، فیلسوف بنام فرانسوی، ضمن تحلیل جنبش نگریتیود در سال ۱۹۴۸ آن را "نژادپرستی ضد تبعیض نژادی" نامیده بود. یعنی اگرچه سیاه ها خود از نژادپرستی سپیدها رنج دیده بودند و با آن سر ستیز داشتند، باز هم بر مبنای تعلق نژادی خود گرد هم آمده بودند، تا سلطه نژاد دیگر را درهم بشکنند و دامنه سلطه خود را بگسترانند.

حرف هاى باقر معين، روزنامه نگار در لندن، در باره پيامدهاى انتخاب باراک اوباما
در دهه ۱۹۶۰ میلادی نویسندگان سیاه پوستی هم بودند که جنبش نگریتیود را سرزنش می کردند، چون به گمان آنها نگریتیود زیادی میانه رو بود و همچنان در بند تعریف ها و قاعده ها و شیوه زندگی و ارزش های هنری و ادبی سپیدها گرفتار مانده بود.

اما در همان دوره بود که آمریکا شاهد موج تازه ای از جنبش سیاه پوستان به رهبری مارتین لوتر کینگ، روحانی و فعال مدنی و سیاسی شد که از خشونت و تندروی به کلی فاصله گرفته بود و صرفا به اعتراض های گسترده دسته جمعی و صلح آميز پرداخت.

لوتر کینگ تحت تاثیر پیروزی ایده عدم خشونت ماهاتما گاندی در هند، جنبش مشابهی را در ایالات متحده راه انداخت، بیست بار زندانی شد و چهار بار مورد حمله قرار گرفت، اما سرانجام به ابلاغ پیامش به جهانیان دست یافت و در سن سی و پنج سالگی جایزه صلح نوبل را دریافت کرد.

اما اندیشه های لوتر کینگ در جامعه آن روزگار آمریکا مخالفان سرسختی هم داشت. سال ۱۹۶۸ یکی از مخالفان تندرو اورا هنگام یک راه پیمایی اعتراضی کشت.

مارتین لوتر کینگ در ماندگار ترین سخنرانی اش با نام "رويائى دارم" گفته بود: "رويائى دارم که چهار فرزند کوچک من روزی در میان ملتی زندگی کنند که افرادش نه به خاطر رنگ پوست، بلکه با توجه به محتوای سرشتشان قضاوت خواهند شد."

شاید بتوان گفت که پیروزی اوباما آغاز تحقق آن آرزوی مارتین لوتر کینگ است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

لاله تبریزی

مسیر پیاده روی منتهی به در ورودی، جائی که سوکواران شرکت کننده در ختم از آنجا داخل می شدند، از هر دو طرف، ردیف و پشت سرهم، از تاج گل های مصنوعی عجیب وغریب، با رنگ های تند وغیرعادی پوشیده شده بود. انگار برای رسیدن به مسجد باید از یک تونل گل مصنوعی رد می شدیم.

وسط هر تاج گل که در اینجا تابلو خوانده می شد، یک صفحه کاغذ سفید چسبانده بودند که روی آن درشت و خوانا، نام اهدا کننده نوشته شده بود. البته بسته به اهمیت متوفا می شد درآن نام بزرگان و پزشکان و اعیان شهر اصفهان را دید و یا صرفا  اقوام و دوستان متوفا.

در ضمن این صفحه کاغذ حاکی از ان هم بود که مخارج  یک تاج گل طبیعی و گران قیمت، صرف ایتام شهر شده و این تابلو نمایندۀ سخاوت اهدا کنندۀ خیّر آن به مناسبت فوت کسی است که مجلس ختمش در مسجد برقرار است.

قبلا هم گاهی مقابل ورودی مساجد تهران، تک و توک مشابه این تابلوها را دیده بودم که با همۀ زشتی، دربرابر تاج گل های طبیعی وگران قیمت و زیبا قد علم کرده ومعرف نوعی فکر و روش زندگی بودند، ولی راستش زیاد به آن توجه نکرده بودم.

این بار در اصفهان تعداد آنها چیزی نبود که کسی بتواند میان شلوغی و ازدحام و گرفتاری های روزمره فراموششان کند. تاج گل های تابلو مانند، ذهن هر بیننده را، هر چند بی توجه و سر به هوا،  به طرف خود می کشید و این پرسش را مطرح می کرد که اگر تمام این گل ها طبیعی بود، بعد از اتمام ختم، چه سرنوشتی پیدا می کرد؟

از جمله: صاحب عزا چه اندازه دردسر داشت  تا وسط آن همه گرفتاری، ترتیب حمل آنها را به خانه بدهد؟ تازه کجا وچطور نگهداری کند؟ و بعد از پلاسیدن وگندیدن، چطور از شر زبالۀ تولید شدة و تیر و تخته آن خلاص شود؟

درپایان ختم، خدا حافظی های دم مسجد مطابق معمول طول کشید تا اقوام و دوستانی که سال ها همدیگر را ندیده بودند، چاق سلامتی کنند و به هم تسلیت بگویند. در نتیجه، فرصتی بود تا بدانم تاج گل های عجیب چه سرنوشتی پیدا می کنند.

تا به خود بیایم یک باربر، با یک گاری دستی از راه رسید وآرام آرام ، شروع به جمع آوری تاج گلها کرد، بدون این  که صاحب عزا کوچک ترین دردسر یا دخالتی داشته باشد، یا مخارجی بر کسی تحمیل شود. سوکواران هنوز متفرق نشده بودند که تابلوها هم رفته بودند.

تابلوها همانطور که بی سر و صدا وبی دردسر پدیدار شده بودند، ناپدید شدند و به مؤسسۀ خیریه  برگشتند تا بار دیگر و با اسمی دیگر، به مجلس عزای دیگری بروند. درواقع پول پرداخت شده، فقط بابت یک ورق کاغذ با نام خریدار آن بود.

به خانه برگشته بودیم، تمام ذهنم پر از آن تاج گل ها، تعداد شان و افتخاری بود که نصیب شخص از دست رفته و بازماندگانش شده بود. طاقت نیاوردم ، پرسیدم، این ها چه بود؟ این فکر از کجا پیدا شده؟ چرا؟

جواب ها حکایت از تاریخچه و افرادی داشت که این کار را راه انداخته بودند و به این وسیله مخارج نگهداری ایتام شهر را فراهم می کردند و جالب تر از آن بحث هائی بود که دربارۀ مردم اصفهان، طرز فکرشان و کارهائی که به صورت گروهی یا انفرادی انجام می دهند، در گرفت.

مثلا خانمی می گفت یکی ازآشناهایش، کارگر می گیرد و دستمزد تمام و کمال می پردازد، تا توالت های عمومی شهر را تمیز نگه دارند!

آن روز از این حکایت ها  زیاد شنیدم و دانستم، اصفهان با عشق و علاقه و با  فکر و ابتکار و اراده ساکنانش این طور زیبا و دیدنی شده است.

اخیرا،از ضلع شمالی پل کریمخان رد می شدم که مشابه آن گل ها را توی پیاده رو دیدم. معلوم شد اصفهانی ها ابتکار خود را تا سطح تهران گسترش داده اند. چه کار پسندیده ای. پیاده شدم و عکس گرفتم. آیا در تهران هم کم کم این فکر دارد رواج پیدا می کند؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

انتشارات بلومزبری بریتانیا دیروز (۱۵ اکتبر) در نمایشگاه کتاب فرانکفورت اعلام کرد که قصد دارد در همکاری با کشور قطر انتشارات تازه ای با نام "بنیاد انتشارات بلومزبری در قطر" سازمان دهد.

عبدالرحمان اعظم، سخنگوی همسر امیر قطر و رئیس بنیاد قطر، گفت: "تا کنون در قطر بیشتر روی موضوع سوادآموزی تاکید کرده ایم، اما  دومین چالش پیشاروی ما گذار از سواد به ادبیات است، تا فرهنگی نوین شکل بگیرد."

این اقدام با امید یافتن استعدادهای تازه در جهان اسلام انجام می گیرد و الگوی آن علاء الاسوانی مصری و خالد حسینی زاده افغانستان است که آثارشان جزء پرفروش ترین کتاب ها در جهان بوده است.

اعظم گفت، ادبیات عرب در آستانه شکوفایی همانند وضعیت فعلی ادبیات در هند قرار دارد. ضمناً، برنده جایزه بوکر امسال "آراویند آدیگا" یک نویسنده هندی است.

صرف نظر از این که آثار اندکی به زبان عربی منتشر می شود، علاقه غربی ها به ادبیات عربی رو به افزایش است. زبان عربی، با دویست و شش میلیون گویش ور، پنجمین زبان بزرگ جهان است.

بسیاری از عرب ها بر این باور اند که جهان روایی و سلطه انگلیسی بر زبان مادری آنها تاثیر منفی گذاشته است. اما پول نفت و گاز خلیج فارس و تلاش برای ایجاد و خریداری مارک های بلندآوازه بین المللی، فرصت های تازه ای را پدید آورده است.

در اوایل هفته جاری در ابو ظبی، پایتخت امارات متحده عرب، اعلام شد که این شهر میزبان یک مرکز چندرسانه ای منطقه ای خواهد شد تا استعدادهای نوین عرب را در زمینه های خبرنگاری، فیلمسازی و طبع و نشر آموزش دهد و ترغیب کند.

انتشارات بنامی چون Random House و Harper Collins نیز در این شهر دفترهای خود را گشایش خواهند داد.

در اوایل امسال "بنیاد امارات" یک جایزه پنجاه هزار دلاری ادبیات را پایه ریزی کرد که نخستین برنده آن بهاء طاهر، نویسنده مصری بود. این جایزه با هدف ارتقاء جایگاه ادبیات داستانی به زبان عربی تاسیس شده است.

سال گذشته یک بنیاد دیگر مستقر در ابو ظبی، موسوم به بنیاد کلمه، اعلام کرد که می خواهد تا سال ۲۰۱۰ پانصد عنوان کتاب خوب را از ۱۶ زبان خارجی به عربی برگردان کند. این کتاب ها شامل آثار استیون هاکینگ و هاروکی موراکامی نیز می شود.

چهار سال پیش یک گزارش سازمان ملل متحد کمبود ترجمه آثار خارجی به زبان عربی را یکی از عواملی عنوان کرد که زندگی ذهنی عرب ها را محدود می کند. در این گزارش آمده بود که در یک سال به زبان اسپانیایی به همان اندازه کتاب ترجمه می شود که ظرف هزار سال اخیر به زبان عربی برگردان شده است.

همکاری غرب و جهان عرب کلید گشایش است. نمایشگاه کتاب امسال لندن روی جهان عرب تمرکز داشت. اهداف سویف، نویسنده مصری زمانی گفته بود: "نقطه مقابل جنگ های پرخشونت جاری و ضربه طبلی که خبر از 'برخورد تمدن ها' می دهد، تمایل مردم عادی در غرب و جهان عرب به همکاری و اختلاط با هم است."

انتظار می رود انتشارات بلومزبری عمدتاً آثار داستانی و غیرداستانی برای بزرگسالان و کودکان، کتاب های آموزشی و آثار کلاسیک عربی و کتاب های مرجع علمی و ادبی منتشر کند.

نایجل نیوتن، مدیر عامل انتشارات بلومزبری گفت: "فروش بالای داستان "عمارت یعقوبیان" از علاء الاسوانی نشان داد که میزان تقاضای بازارهای کتاب انگلستان و آمریکا برای آثار عربی چه قدر بالاست."

*گزارش بالا برگرفته از نشريه گاردين است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.