Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها


فن آوری نوين و حريم خصوصی
داريوش رجبيان

چه حسی خواهيد داشت اگر بدانيد که ماموران بانک شما از فروشگاه ها و رستوران ها و هتل های مورد علاقه شما آگاه اند و می دانند که چه ساعتی از کجا چه چيزی را خريداری کرديد و بعدا به کجا رفتيد؟

يا اگر بدانيد كه ارائه کننده خدمات اينترنتی شما می داند شما در طول روز از کدام تارنماها بازديد می کنيد، چه تصاويری را مى بينيد و چه نوع موسيقی را می شنويد، چه حالى پيدا مى كنيد؟

اين ها نخستين مراحل فرو ريختن ديوارهای حريم خصوصی بود که حالا خيلی ها به آن خو گرفته اند و به عدول از اين بخش از حريم خصوصی خود تن داده اند. داشتن دستگاه کوچکی به نام بلوتوت که امکانات فراوان ارتباطی را براى شما فراهم می کند، ممکن است داده های خصوصی مانند نام و تاريخ تولد و حتا نشانی پيک الکترونيک تان را به افراد پيرامونتان منتقل كند.

گزارش تازه مجله "نيو ساينتيست" و روزنامه "گاردين" بسياری از مردم بريتانيا را که تلفن های همراهشان با بلوتوت مجهز است، نگران کرده است. بنا به اين گزارش، حرکات روزانه ده ها هزار تن در اين کشور با استفاده از بلوتوت خود آنها بدون آگاهی شان پيگيری می شود.

در مکان هايی مخفی در سطح شهر بات، درغرب انگلستان، دستگاه های اسکن (دیده بان) نصب شده است که سيگنال دستگاه های بلوتوت را دريافت می کند و آمد و شد مردم را تحت نظر مى گيرد.

پژوهشگران دانشگاه باث انگليس با استفاده از داده هايی که از اين دستگاه ها دريافت می کنند، نحوه رفت و آمد مردم در سطح شهرها را بررسى می کنند. اما هيچ يک از افراد مورد مطالعه از تجاوز دانش پژوهان به حريم خصوصی شان آگاه نيستند.

اين موضوع اعتراض هائى را متوجه طرح موسوم به "سيتی ور" ( شهرافزار Cityware) دانشگاه بات کرده است اما دست اندرکاران اين طرح می گويند که منظورشان تنها تحقيق تحرک دسته جمعی انبوه مردم است و با تک تک افراد کاری ندارند. به گفته مدير اين طرح، تصور اين موضوع که نهادی بخواهد با استفاده از بلوتوت به مشخصات خصوصی افراد دسترسی داشته باشد، مضحک است.

از سوی ديگر، واسيليس کوستاکوس، از استادان پيشين همين دانشگاه، اذعان می کند که بلوتوت خطری جدی عليه حريم خصوصی کاربران آن است و اگر کسی از اين بابت نگرانى دارد، بهتر است کارکرد بلوتوت را در تلفن همراهش خاموش نگه دارد.

در واقع بلوتوت شما يک جاسوسک جيبی است که حرکت شما از يک محل به محل ديگر را پيوسته به اطراف گزارش می دهد. دامنه پوشش سيگنال آن حدود ده متر است و در دستگاه های جديد تر دامنه بيشتری دارد. بلوتوت در واقع جايگزين سیم هايی است که دو رایانه را به هم وصل می کند و برای تسهيل رد و بدل داده ها ميان دو دستگاه بسيار مفيد است.

اما يک کارشناس خبره بلوتوت مى تواند بدون اين که شما خبر داشته باشيد از راه دور وارد دستگاه شما شود، تصاوير محفوظ در آن را ببيند، دفتر تلفنتان را ورق بزند و مشخصات موجود در تلفن شما را برای خودش پياده کند.

به نوشته روزنامه گاردين، تا کنون دستگاه های اسکن "سيتی ور" که در شهرهای سان ديه گو، تورنتو و برلين و کشورهایی مثل هنگ کنگ، استراليا و سنگاپورنصب شده اند، صاحبان ٢٥٠ هزار دستگاه بلوتوت را شناسائى كرده اند.

برخى معتقدند که بلوتوت در آينده می تواند با دستکاری اندکی به دوربين مداربسته متحرکى تبديل شود که اصلا تحت کنترل دارنده آن نخواهد بود.

دوربين های مداربسته هم که در آشکار کردن جرايم و جنايت های بسياری کارساز بوده، بارها موضوع بحث های داغ اجتماعی در مورد تجاوز به حريم خصوصی افراد بوده است.

دو سال پيش گزارش شده بود که در سراسر بريتانيا حدود پنج ميليون دستگاه دوربين مداربسته نصب شده، يعنی يک دوربين براى هر ١٢ شهروند کشور. به عبارتی ديگر، ٢٠ درصد کل دوربين های مداربسته جهان در بريتانيا متمرکز اند، با اين که اين کشور تنها ٠/٢ درصد زمين قابل اسکان جهان را تشکيل می دهد.

تصوير يک شهروند لندن روزانه حدود سيصد بار روی دوربين های مداربسته می افتد. شش هزار دستگاه دوربين ايستگاه های مترو و اتوبوس ها، به اضافه ١٨٠٠ دستگاه دوربين ديگر در ايستگاه های راه آهن لندن و صدها دوربين ديگر در سطح شهر همه روزه به عابران زل زده اند.

نمايش برخی از فيلم های دوربين های مداربسته موضوع بررسی های قضايی بوده است، چون مردم راغب نيستند تصويرشان بدون اجازه آنها روی صفحه تلويزيون ظاهر شود. شکايت های فراوان از اين نحوه کنترل انتظام و تشبيه آن به جامعه "برادر بزرگ" گونه ای که در داستان ١٩٨٤ جورج ارول آمده است، برخی قواعد تازه را در نحوه کاربرد اين دوربين ها به ميان آورده است که بنا بر آن، مثلا، ضبط صدای افراد در خيابان ها و ايستگاه ها غالبا ممنوع است.

دوربين های تلفن همراه نيز از سوی مدافعان حريم خصوصی افراد، از جمله سازمان "پرایوسی اينترنشنال" (Privacy International) مخل آسايش مردم توصيف شده اند. اين سازمان از سازندگان تلفن همراه خواسته است که صدای ديافراگم دوربين ها به هنگام بسته شدن را بلندتر کنند تا افراد از کاربرد آن در اماکن عمومی پرهيز کنند.

بدين گونه، رشد فزاينده فن آوری اطلاعاتی از يک سو اسباب سرگرمی و سهولت ارتباطات را فراهم می کند و از سوی ديگر در حال شکستن ديوارهای حريم خصوصی و تغيير دادن تعريف اين مفهوم مبهم است.

مردم اکنون سردرگم مانده اند که حريم خصوصی آنها در کجا آغاز می شود و کجا به سر می رسد تا بتوانند از آن به درستی مراقبت کنند. اين معضل از زاييده های جوامع مصرفی است و شايد راه حل آن نيز جنبه بازاری و مصرفی داشته باشد. به قول "ديويد کوسگريو"، از کارشناسان حقوقی فن آوری اطلاعاتی، شايد پس از مدتی سازمان هايی شکل بگيرند که در ازاى پول، از حريم اطلاعات خصوصی ما نگهبانى كنند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

گوآنشی، حلال مشکلات
داریوش رجبیان

بسیاری از رسانه های بین المللی بازی های قریب الوقوع المپیک را منحصر به فرد عنوان می کنند و دلیل عمده آن را محل برگزاری بازی ها مى دانند. کشور باستانی چین با سیاست های غیرمتعارفش مسلما با یونان و استرالیا و ژاپن و اسپانیا و کره جنوبی و جاهاى ديگرى که میزبان این بازی های جهانی در گذشته بوده اند، متفاوت است. اما با وجود این، نمی توان این رویداد را منحصر به فرد دانست.

بازی های المپیک مسکو در سال ۱۹۸۰ که در پایتخت یکی از دو قطب مخالف جهان آن زمان برگزار شد، موضوع بحث های پر شور و حرارت بیشتری بود، به حدی که شمار زیادی از کشورها به دلیل حمله اتحاد شوروی به افغانستان،  آن بازی ها را تحریم کردند که در پی آن پوشش خبری مسابقات جهانی چندان گسترده نبود.

این بار هم پیش از آغاز بازی های المپیک اعتراضاتی از سوی برخی ازکشورها علیه دولت چین و نحوه برخورد آن با مخالفان تبتی صورت گرفت، اما هیچ یک تا به مرز تحریم جلو نرفتند و در نتيجه قرار است پوشش خبری بازی های المپیک در پکن فراگیر باشد.

در واقع، برخی از رسانه های بانفوذ مانند بنگاه سخن پراکنی بریتانیا (بی بی سی) اعلام کرده اند که پوشش رسانه ای رویدادهای این مسابقات بی نظیر خواهد بود و ساعات پوشش ۱۷ روز بازی ها دو برابر بیش از حجم برنامه های بی بی سی در باره مسابقات المپیک آتن در سال ۲۰۰۴ خواهد بود.

شبکه های مختلف تلویزیون بی بی سی بیش از ۲۷۵۰ ساعت برنامه های خود را به بازی های المپیک پکن اختصاص خواهند داد. افزون بر این، برای نخستین بار بینندگان می توانند بازی ها را روی شبکه بی بی سی اچ دی (BBC HD) با تصاویری با وضوح بالاتر ببینند.

چین و چالش های رسانه ای آن

بسیاری از رسانه ها معتقدند که محل برگزاری بازی ها خبرنگاران را با چالش های تازه مواجه خواهد کرد. باشگاه گزارشگران خارجی در چین به این مناسبت اطلاعات فراوانی را، از نحوه برخورد با مقامات و مردم عادی در چین گرفته تا دستور رفتار در صورت بازداشت و چگونگی حمایت از منابع خبری یک روزنامه نگار و فهرست تارنگارهای جالب در باره چین، در این سايت گنجانده است.

ماه سپتامبر سال ۲۰۰۶ مقامات دولت چین اعلام کردند که خبرنگاران در دوره بازی های المپیک می توانند به هر جای چین سفر کنند و در مورد هر موضوعی که می خواهند گزارش دهند. با وجود این، دستور و راهنماهای باشگاه خبرنگاران خارجی مقیم چین حاکی است که این وعده را نباید به معنای دقیق آن گرفت.

برای نمونه، سفر به تبت مستلزم دریافت روادیدی ویژه از مقامات چینی است و صحبت های حساس سیاسی می تواند پیامدهای ناگواری برای مصاحبه شوندگان چینی داشته باشد. موضوع های مربوط به تبت، به ویژه پس از ناآرامی های بهار گذشته در چین، و نیز منطقه عمدتا مسلمان نشین سین کیانگ، وهمچنین مناطق نظامی و مرزی از جمله موضوعات حساس به شمار می آیند.

ویژگی های فرهنگ عامه

کیرستن اسپار، روزنامه نگار دانمارکی که تجربه سال ها کار در چین را دارد، در مقاله ای می نویسد که چین و فرهنگ مردم آن برای یک روزنامه نگار غربی تازه وارد بسیار ناآشناست و این ناآشنایی معمولا باعث ناکامی روزنامه نگاران در پوشش یک موضوع می شود. مثلا برای به دست آوردن جزئیات دقیق یک خبر شما باید "گوآنشی" داشته باشید که تقریبا به معنای شبکه است.

فرهنگ چینی که بیشتر اشتراکی و اجتماع گراست و با فردگرایی میانه خويی ندارد، مرکب از "گوآنشی" یا شبکه های متعدد است. گوآنشی به معنای جمع افراد یک خانواده، خاندان، دانش آموزان یک مدرسه، کارمندان یا کارگران یک دفتر یا کارگاه یا افراد متولد یک محل واحد است.

مردم چین غالبا از اعضای گوآنشی خود هیچ کمکی را دریغ نمی دارند، اما افراد بیرون از گوآنشی خود را بیگانه می دانند و کاری هم برایشان انجام نمی دهند، چون معتقدند که هیچ وظيفه اى در برابر آنها ندارند.

روزنامه نگاران تازه وارد هم معمولا به کسی نیاز دارند که گوآنشی خوب و مناسبی داشته باشد، تا درهای لازم را به روی آنها باز کند. از این رو، کیرستن اسپار توصيه مى كند که خبرنگاران تازه وارد یک دستیار چینی بگیرند چون یک فرد چینی است که با هزارتوى فرهنگ آن سامان آشناست و گوآنشی خود را دارد.

یکی دیگر از چالش های اجتماعی برای روزنامه نگاران خارجی جمع آوری صدای مردم در کوچه و خیابان هاست که معمولا برای روشن کردن دیدگاه انفرادی آنها انجام می گیرد. اما در جامعه ای که گوآنشی نقش عمده دارد و فردیت اعضاى جامعه در گوآنشی ها تحلیل رفته است، انجام این کار ساده نیست. مردم ترجیح می دهند به پرسش ها در باره دیدگاه های شخصی شان پاسخ ندهند.

اما به گفته کیرستن اسپار، این وضعیت در حال تغییر است و احیانا افراد زیر سی سال را می توان یافت که راغب اند نظر شخصی خود را با شما در میان بگذارند. چون نسل زیر سی سال در دوره سیاست "یک فرزند برای یک خانواده" به دنیا آمده اند و روی فردیت آنها بیشتر تمرکز شده است. در نتیجه آنها با بیان دیدگاه های خود مشکلی ندارند و کمتر پایبند گوآنشی هستند.

برای اطلاع بیشتر در باره چین و ویژگی های آن به زبان انگلیسی می توان به تارنماهای زیر سر زد و شما هم اگر در این باره اطلاعات دست اولی دارید می توانید برای ما بفرستید:

Dan Wei
http://www.danwei.org/

Beijing Newspeak
http://www.beijingnewspeak.com/

Wangjianshuo
http://home.wangjianshuo.com/

The Beijinger
http://www.thebeijinger.com/

China Herald
http://www.chinaherald.net/

China Blog List
http://www.chinabloglist.org/


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ترجمه چيست؟
سيروس على نژاد

مراسم دومین دورۀ اهدای جایزۀ مهتاب میرزایی، که از طرف مجلۀ نگاه نو اخیرا در تهران برگزار شد، این حسن را داشت که در کنار صحبت های دیگر به مسئله ترجمه توجه شد و سعی شد از ترجمه  تعریفی به دست داده شود.

 تعریف، همواره از مقوله های دشوار است. چرا که در هر موضوع، به دست دادن تعریفی که به اصطلاح جامع و مانع باشد کار آسانی نیست و همواره هر جور تعریف کنیم باز یک گوشۀ کار از چارچوب تعریف بیرون می ماند یا تعریف همه جوانب کار را نمی پوشاند.

تعریفِ ترجمه در این مراسم از سوی دکتر عزت الله فولادوند به دست داده شد که خود از مترجمان و متفکران ایران به حساب می آید. اما پیش از آنکه به تعریف ترجمه از زبان دکتر فولادوند بپردازیم لازم است بطور مختصر توضیح دهیم که چرا باید در مراسم اهدای جایزه مجلۀ نگاه نو، این تعریف به دست داده می شد؟

مجلۀ نگاه نو یکی از مجلات معتبری است که در تهران منتشر می شود و تا کنون ٧٨ شماره از آن منتشر شده است. علی میرزایی آن را سردبیری و مدیریت می کند. مهتاب میرزایی، دختر علی میرزایی همکار این مجله بود که سه سال پیش از دست رفت، و اکنون دو سال است که جشن سالانۀ مجله نگاه نو به نام جایزۀ مهتاب میرزایی برگزار می شود.

سال گذشته این جایزه به بهترین نوشته ای داده شد که خوانندگان انتخاب کرده بودند. امسال علاوه بر بهترین نوشته، به بهترین ترجمه نیز جایزه تعلق گرفت.

بهترین ترجمه را هم مانند بهترین نوشته خوانندگان انتخاب کرده بودند. به این صورت که مجله در یک آگهی از خوانندگان خود می خواهد که بهترین نوشته و بهترین ترجمه را برگزینند. علاوه براین آقای میرزایی طی نامه ای از پاره ای نویسندگان و خوانندگان خود می خواهد که در این انتخاب مشارکت کنند.

امسال جایزه بهترین نوشته به محمد رضا نیکفر تعلق گرفت که مقاله ای درباره ریچارد رورتی نوشته بود و جایزه بهترین ترجمه نصیب دکتر فولادوند شد که مقاله "عقل گریزی در تاریخ فلسفه" اثر ژان وال را ترجمه کرده بود.

همین بهانۀ سخنرانی آقای دکتر فولادوند در مراسم اهدای جوایز در باب ترجمه شد. او ضمن پرداختن به اهمیت ترجمه، به تعریف ترجمه نیز پرداخت. در اینجا تنها به نکاتی می پردازیم که وی در باب تعریف ترجمه گفت.  

"ولی ترجمه چیست؟"

 دکتر فولادوند ضمن سخنان خود پرسید "ولی ترجمه چیست؟" و خود بدین شکل پاسخ داد:

پاسخ ساده برگرداندن مطلبی از یک زبان به زبان دیگر است. اما این پاسخ، چنانکه می دانیم کافی و وافی نیست.

امروز با سیل ترجمه هایی – چه در ادبیات و چه در علوم – مواجهیم که حتی با کمال حسن نیست و با فراخ ترین حوصله و استوارترین اراده نه می توانیم آنها را بخوانیم و نه اگر خواندیم طرفی بر می بندیم. واژه ها گنگ و نا مأنوس، عبارت ها درهم پیچیده، نحو زبان تباه شده – و حاصل معجونی که به بهای کاغذی که روی آن به چاپ رسیده نیز نمی ارزد.

می گویند اینان هم انسانند؛ باید بنویسند تا یاد بگیرند. ولی همین استدلال را شما از لوله کشی که از نادانی خانۀ شما را غرق آب کند، یا راننده ای که شما را در نتیجۀ تصادف به بیمارستان بفرستد، به هیچ روی نخواهید پذیرفت.

هیچ عاقلی دست به عمل لغو یا، به اصطلاح امروزی ها، فعل عبث نمی زند. به قول یعقوب لیث صفاری در تاریخ سیستان: "چیزی که من در نیابم چرا باید گفت." ولی زیان مترجمان خام دست اگر به این حد هم محدود می شد، باز ما حرفی نداشتیم.

عیب کار این است که خوانندۀ عادی پس از یکی دو بار دست و پنجه نرم کردن با اینگونه ترجمه ها و سرخورده از میدان بازگشتن، بسا دیگر از خواندن بیزار می شود. رکود غم انگیز بازار کتاب در ایران را نباید فقط به پای سخت گیری مصادر امور و جیب خالی مردم نوشت. در چنین وضع آشفته ای کتاب خوب هم آسیب می بیند – بویژه امروز که حریفان  توانمند و قدری همچون ماهواره و اینترنت هم وارد معرکه شده اند.

بنابراین باز می گردیم به سوال اصلی و می پرسیم ترجمه چیست؟ همه هم داستان اند که مترجم باید به زبان مبدأ و مقصد و موضوع مسلط باشد. ولی با این بیان، ترجمه با حداقل نیازهای آن تعریف می شود، و کمتر کسی است که بجز در مورد پیام های کوتاه بازرگانی یا صنعتی از خواندن ترجمه ای بر پایۀ این حد اقل، خرسندی خاطری حاصل کند.

اگر ترجمه صرفا علم بود، قاعدتا می بایست به همین تعریف اکتفا کنیم. بسیار پیش می آید که از خواندن ترجمه ای احساس می کنیم که چیزی در آن کم است و با متنی خشک و بی روح رو به رو شده ایم و نمی توانیم با نویسنده، به اصطلاح، ارتباط برقرار کنیم. پس ضروری است که نکتۀ دیگری نیز به تعریف بیفزائیم و بگوییم: ترجمه انتقال پیامی از یک زبان به زبان دیگر است با حفظ روح متن اصلی و ایجاد تأثیری هم ارز در خوانندۀ زبان مقصد.

 و اینجاست که پای هنر ترجمه  به میان می آید، و می گوییم ترجمه باید علاوه بر صحت و امانت و سلاست، به روح و احساس متن اصلی وفادار بماند و آن را به خوانندۀ زبان مقصد القا کند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

باز خوانی متن های پیشین
عبدالصمد اوحدی

مکالمۀ تلفنی مسافران در اتوبوس ها، حتا به صدای بلند، دیگر امری عادی است و توجه کسی را جلب نمی کند. اما وقتی شنیدم طرف مشغول خواندن فهرست عناوین چند کتاب است، کنجکاو شدم و سرم را بر گرداندم: "مجموعۀ آثار چخوف" ، "مادام بواری"، "سرمایۀ مارکس"، ...

مکالمه کننده، که در وسط اتوبوس ایستاده بود و از روی تکه کاغذی می خواند، جوانی بود حدود ٣٠ ساله و هر چند به نظر می رسید از سنین دانشجوئی او سال ها گذشته باشد، اما تفاوت ظاهری چندانی هم با این گروه نداشت.

از میان عناوین بالا می دانستم که اولی و دومی، یعنی آثار چخوف و رمان مادام بواری، اثر گوستاو فلوبر که هر دوی آن ها سپری شدن یک دوره و طلیعۀ دورۀ تازه ای را توصیف کرده اند، این روزها رونق فراوانی دارند و هر از چندی چاپ تازه ای از آن ها به بازار می آید.

آثار چخوف به ويژه در میان کتاب خوانان نسل جوان از اقبال کم نظیری برخوردار است و در سال های اخیر پژوهشگران آثار این نویسندۀ قرن نوزدهم روسی،  با برگزاری سمینار ها و سخنرانی ها، قدرت داستان سرائی و طنز و تصویر پردازی او را برای مخاطبان جوان تبیین و کالبد شکافی کرده اند.

کنجکاوی من در مورد عنوان سوم، یعنی سرمایه کارل مارکس بود که اخیرا ترجمه دیگری از آن به زبان فارسی در تهران منتشر شده است. 

شنیدن اين نام باعث شد تا توجه من از انبوه جمعیت پیاده روها و گره خوردن وسایط نقلیه در خیابان ها به خاطرات دور و درازی که این عنوان در ذهنم زنده کرد معطوف گردد. 

مشهور است که آثار مارکس در ایران کمتر خوانده شده و از آن هم  کمتر فهمیده شده است.

این سؤال از ذهنم گذشت که آیا نسل جوان امروز با گرایش به سوی این آثار، که ظاهراً دورۀ رونقشان سپری شده است،  به دنبال یک نیاز آکادمیک به درک و هضم آثار این فیلسوف، متفکر، مورخ، اقتصاددان و جامعه شناس بزرگ آلمانی است؟

فكر كردم شاید در پاسخ به همین نیاز بوده است که شماری از ناشران کتاب در سال های اخیر اقدام به تجدید چاپ ترجمه و تألیف برخی آثار مارکسیستی، مانند " سرمایه"، به ترجمۀ ایرج اسکندری، "دست نوشته های اقتصادی فلسفی"، به ترجمۀ دکتر مرتضی محیط، "در بارۀ تکامل مادی تاریخ" به ترجمۀ خسرو پارسا، "سوسیالیسم و آزادی" تألیف فریبرز رئیس دانا، و شماری آثار دیگر کرده اند.

به یاد آوردم که بعد از پایان جنگ جهانی دوم، ایران هم به عنوان بخشی از عرصۀ جهانی جنگ سرد از تقابل دو نظریۀ اقتصادی سوسیالیسم و سرمایه داری، خسارات جبران ناپذیری دید.

هرچند از تاریخ ورود نظریۀ سوسیالیسم به ایران بیش از  یکصد سال می گذرد و بعد از انقلاب مشروطیت کوتاه زمانی نیز، در دورۀ چهارم مجلس، حزبی با عنوان "حزب سوسیالیست" به رهبری سلیمان میرزا اسکندری تشکیل گردید، اما "مارکسیسم" و "سوسیالیسم" از اصطلاحات وارداتى ادبیات سیاسی ماست و با آن که برای آن معادل "مرام اشتراکی" را وضع کردند اما این معادل هیچگاه جا نیفتاد.

اصطلاح مارکسیسم و سوسیالیسم بعد از شهریور ١٣٢٠ و آزادی زندانیان سیاسی، از جمله"٥٣ نفر"، در زمان نخست وزيرى فروغی و سپس تشکیل "حزب توده" در زمان نخست وزیری علی سهیلی، رواج عام یافت.

کتاب خوانان فارسی زبان تا سال ١٣٥٢ به ترجمۀ متن اصلی "سرمایه" اثر مارکس دسترسی آزاد نداشتند. مارکسیسم و سوسیالیسم در فضای سانسور و اختناق و در دسترس نبودن منابع اصلی آن ها، از خارج به روایت های مختلفى بر جامعۀ کتاب خوان عرضه می شد.

از سوی گروه های فکری و مرامی داخلی نیز، بر حسب نوع نگرش آن ها، تعبیر و تفسیرهاى متفاوتى از ماركسيسم مى شد و صرف نظر از نسخه های زیراکسی برخی کتب مارکسیستی مانند "مانیفست کمونیست"، خوانندۀ ایرانی به سر چشمه های اصلی این آثار دسترسی نداشت.

به این ترتیب نه فقط نظریات اقتصادی و فلسفی کارل مارکس، بل که ایراد و انتقاد های سایر متفکرین بر آن نظریات، که از همان بدو انتشار "سرمایه" در اواخر قرن نوزدهم بر آن ها وارد شده بود، چنان تحت الشعاع سیاست و نظریه پردازی های انقلابی گروه های پر شمار چپ و مخالفان راست آن ها واقع شد که تشخیص سره از ناسره برای کتاب خوان ایرانی سخت دشوار و حتا ناممکن بود.

آیا جامعۀ ما، پس از از سر گذراندن تکان و تلاطمی عمیق و در پی آزمایش و خطای فراوان در قلمروهای مختلف، به ویژه در عرصۀ اقتصاد، سرانجام بر آن شده است تا میان اقتصاد دولتی و اقتصاد خصوصی راه میانه ای بیابد؟ 

آیا همان طور که خواندن آثار چخوف و فلوبر و داستایفسکی، به عنوان الگو های  داستان نویسی دوباره  رونق گرفته، آثار فلسفی و نظریات اقتصادی مارکس و آدام اسمیت نیز، در معرض باز نگری جوانترها و سنجش دوبارۀ میانسالان قرار می گیرد؟

اتوبوس به مقصد رسید و ما هر دو پیاده شدیم. مسافر جوان، در حالی که یادداشت به دست به تابلوی کتابفروشی هاى جلو دانشگاه تهران نگاه می کرد، به سرعت دور شد. من هم به دنبال عناوین جدید در مقابل اولین کتاب فروشی مورد علاقه ام توقف کردم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ترک عادت، موجب سلامتی
داريوش رجبيان

 

٩ تصوير ام آر آى از مغز يك زن

آيا هرگز از شکست يک تيم موفق فوتبال در برابر تيمی نسبتا گمنام تعجب نکرده ايد؟ آيا هرگز فكر كرده ايد که چرا هميشه دوست داريد يک نوع بخصوص چای يا قهوه را بنوشيد و از انواع ديگر آن گاه منزجريد؟ آيا فکر کرده ايد که چرا هرچند از شغل فعلی تان خشنود نيستيد، حتا تصور ترک آن برايتان سخت است؟

پژوهشگران روان شناسی به طور فزاينده اى به اين نتيجه می رسند که همه اين اتفاقات و تمايلات و انزجارها به حريم امن ذهنی ما برمی گردد که به زبان انگليسی به آن Comfort Zone می گويند.

حريم امن يک حوزه ذهنی مرکب از خوی و عادت ها، رفتار و کردار متعارف و روزمره گی های يک فرد يا به تعبيری ديگر، حباب امن هر فرد است که بودن در درون آن به او احساس آسودگی و آرامش می دهد و فرد به خاطر راحت طلبی ذهنی، ماندن در آن حباب را ترجيح مى دهد.

تيم فرضی ای که به رقيب ضعيف تر خود مى بازد، در حريم امن ذهنی خود مطمئن است که به آسانی برنده خواهد شد، در حالی که تيم ضعيف با شناخت کامل از چالشی که پيشاروی اوست، بازی را جدی تر گرفته و چيره مى شود.

معمولا افراد، حتا اگر از شغلشان راضی نباشند با آن مدارا می کنند چون در حريم امنشان واقع است و بيرون از آن حوزه، همه چيز برايشان ناآشنا و گاه ترسناک و مخاطره آميز است.

يک دوست من که از تغيير مکرر مدل موی من در عجب بود، اذعان کرد که طی شانزده سال اخير حالت مويش را يک بار هم تغيير نداده، چون به قول خود او، جرات اين کار را نداشته است. پس در حريم ذهنی او همان مدل بخصوص مو امن محسوب می شود و چيزی غير از آن برايش راحت نيست.

خطرات حريم امن ذهنی

اما به باور روان شناسان، همين حريم امن ذهنی، اگر تنگ و محدود بماند، می تواند به حريم خطرزايی تبديل شود. افرادی که تسليم روزمره گی ها می شوند، در اکثر اوقات به ملالت و خستگی و افسردگی می رسند چون هر روزِ آنها شبيه روز گذشته است و همه رويدادها در طول روز قابل پيشبينی است.

روزمره گی مغز را هم در حالت خمودگی قرار می دهد، چون تنها در صورت برخورد با چالشی تازه مغز از حالت خودکار بيرون می آيد و به مطالعه شرايط تازه می پردازد تا خلاقيتی به خرج دهد و به نتيجه ای تازه برسد.

پژوهشگرانِ مغزِ انسان اخيرا دريافته اند که با ايجاد آگاهانه خوی و عادت های تازه مسيرهای موازی تازه اعصاب و بعضا حتا ياخته های نو در مغز شکل می گيرند و در پی آن انديشه های ما مسيرهايی تازه برای پيمودن پيدا می کنند. يعنی به همان حدی که ما حريم امن ذهنی مان را ترک می کنيم و تجربه های تازه می اندوزيم، به همان اندازه در شغل و زندگی شخصی مان خلاق تر می شويم.

دونا مارکوا، نويسنده کتاب "ذهن باز" که در اين باره با روزنامه نيو يورک تايمز صحبت کرده است، می گويد: "نخستين عنصری که لازمه بدعت و نوآوری است، جذبه و شيدايی توام با تعجب است. اما به جای آن به ما آموخته اند که قاطعانه "تصميم بگيريم". تصميم گرفتن به معنای کشتن همه گزينه ها به جز يکی است. يک انديشمند نوپرداز همواره در حال کاويدن گزينه های متعدد ديگر است."

نيو يورک تايمز با اشاره به تحقيقات روان شناختی در دهه ١٩٦٠ می نويسد که انسان با قابليت چهار نوع اصلى رويکرد به چالش ها به دنيا می آيد: تحليلی، رويه ای، نسبى و نوگرايانه.

اما در اوان بلوغ مغز انسان نصف اين ظرفيت را می بندد و تنها آن دسته از مسيرها را باقی می گذارد که در طول دهه نخست زندگی يا اندکی بيشتر از آن برای صاحب مغز ارزشمند بوده اند.

از پژوهش های روان شناسان برمی آيد که امروزه بيشتر ما ذهن  تحليلی و رويه ای را حفظ کرده ايم و انديشيدن نوگرايانه و نسبى کمتر مورد کاربرد قرار می گيرد.

صاحبان ذهن تحليلی و رويه ای بر مبنای موفقيتی که در گذشته داشته اند، برنامه های آينده خود را می ريزند تا باز هم کامگار شوند. اما انديشه وران نوگرا و نسبى راه های تازه پيشرفت و تکامل را می جويند که تا کنون اندک کسی آن را تجربه کرده باشد.

بهداشت مغز

به اعتقاد مارکوا و همکار او رايان، انسان دارای سه حوزه ذهنی است: حريم های امن، انبساط و فشار. اين جا هم، به مانند هر جای ديگر، "ميانگين زرين" (حد اعتدال) مطلوب تر است.

در حوزه انبساط است که انسان دنبال چالش های تازه می گردد، به نتيجه های تازه می رسد و همين جاست که دگرگونی های اساسی در منش فرد اتفاق می افتد.

آن دسته از افرادی که از اين حريم ذهنی می هراسند، مغز خود را در حالت انفعال نگه مى دارند که بر خطر ابتلا به بيماری های روانی و مغزی می افزايد. يعنی روزمره گی می تواند پيامد های فجيعی داشته باشد که در واقع، حريم امن ذهنی را خطرناک ترين حريم ها كند.

اين صحبت های علمی در ايالات متحده آمريکا باعث رونق صنعت "بهداشت مغز" شده است. نرم افزارهای رايانه ای و برنامه های ويدئويی ای به مانند "برين ايج ٢"، "پوزيت ساينس"، "مايند فيت" و تارنما های lumosity.com  و happy-neuron.com ويژه تمرين مغز اند و مشتريان بی شماری دارند.

بنا به داده های يک تارنمای مربوط به "بهداشت مغز" در آمريکا (SharpBrains)، در سال ٢٠٠٧ صنعت "بهداشت مغز" در اين کشور ٢٢٥ ميليون دلار درآمد داشته است و با ميزان رشدی که دارد، ممکن است تا سال ٢٠١٥ ميلادی درآمد آن به دو ميليارد دلار برسد.

درآمد صنعت زيبايی جسم در آمريکا سالانه ١٦ ميليارد دلار است، اما ميزان رشد صنعت "زيبايی ذهن" پنجاه درصد در سال برآورد شده است که ممکن است طى چند سال آن را همسنگ صنعت زيبايی جسم کند.

ترس از ابتلا به بيماری های روانی و حافظه ای مانند آلزايمر از دلايل اصلی رويکرد روز افزون آمريکايی ها به "بهداشت مغز" عنوان شده است.

ديويد بونل شصت ساله، ناشر مجله ای در ايالت کاليفرنيا، به روزنامه نيو يورک تايمز گفته است که ترجيح می دهد همه روزه برای يکی دو ساعت جدول حل کند، شماره تلفن های دوستانش را به ياد بسپارد، و به انحاء مختلف مغزش را به چالش بکشد، چون به اعتقاد او، هر بار که مغز انسان با چالشی روبرو می شود، در شاخه های عصبى مغز تغييرات مثبتی رخ می دهد. 

عده ای ديگر هم بر اين باور اند که زندگی همه روزه ما سرشار از چالش های مختلف ذهنی است. کافی است از قالب عادت های روزمره و حريم امن ذهنی مان بيرون برويم و کاری تازه انجام دهيم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سیروس علی نژاد

 
'كارگاه نمايش' کتابی است که وقتی آن را می بندیم حسرت به دل می گذارد. حسرت یک تجربۀ شکوفندۀ از دست رفته و آدم ها و استعدادهای درخشانی که همزمان با از دست رفتن آن فضا، هر یک از گوشه ای فرا رفته اند، مرده اند، خودکشی کرده اند، رخت کشیده اند، به هر حال دیگر نیستند. آن فضا هم دیگر نیست.
 
کتاب کارگاه نمایش که حمید رضا ریشهری آن را تالیف کرده و ناشر آن موسسه فرهنگی هنری نوروز هنر است در باره یکی از نهادهای پیشگام هنرتأتر در ایران پیش از انقلاب  یعنی کارگاه نمایش است.
 
كارگاه نمایش، برآمده از جشن هنر شیراز،  در خرداد ٤٨  شکل گرفت و در سال ٥٧ برچیده شد. حکایت برچیده شدن کارگاه، حکایتى است که در هر انقلابی ممکن است اتفاق بیفتد، اما پس از فروکش کردن غلیان های انقلابی، قلب آدم را به درد می آورد.
 
سال های دهۀ شصت میلادی تآتر تجربی در اروپا متداول شده بود و تأسیس کارگاه نمایش انعکاس و تأثیر آن در ایران بود. به قول بیژن صفاری کارگاه نمایش دستگاهی برای تولید برنامه های نمایشی به صورت متداول نبود. "لابراتوار بود. یک آزمایشگاه بود که ما می خواستیم این امکان را برای پرورش انواع و اقسام استعدادهای مختلف به وجود بیاوریم؛ موقعش بود که ما توی دنیای جدید همان طور که در تمام شئون دیگر سعی می شد توی فرهنگ هم جای خودمان را پیدا کنیم. بیان خودمان را پیدا کنیم و احتمالا سبک های خودمان را پیدا کنیم."
 
جشن هنر شیراز از سال ١٣٤٦ به مديريت رضا قطبی آغاز به كار كرد. مسئولين آن جمعى از تحصیلکرده های بازگشته به وطن و آشنا با جهان نو بودند که به قول نویسندۀ کتاب برایشان "تلویزیون معنا و کارکردی بیش از یک ایستگاه پخش امواج صوتی و تصویری داشت." اشارۀ کتاب به همکاران قطبی، کسانی مانند فریدون رهنما، فرخ غفاری، خجسته کیا، و بیژن صفاری است.
 
راه انداختن یک جشنوارۀ جهانی از وسوسه های اين جمع بود تا هنرمندان داخل کشور با مطرح ترین هنرمندان کلاسیک و مدرن جهان آشنا شوند. به باور آنها این تماس ها در بالا بردن سطح دانش و شناخت هنرمندان ایرانی نقش به سزایی خواهد داشت.
 
کارگاه نمایش به شهادت کارنامه اش با کارهای آکادمیک تفاوت داشت. جایگاه نوآوری بود. شاید این جمله آربی آوانسیان که از قول همایون علی آبادی در کتاب نقل شده، بتواند تفاوت آن را با مؤسسات دیگر تآتر نشان دهد: "آربی می گفت این اتفاق یعنی خلاقیت و نوآوری در دانشگاه اتفاق نمی افتد. چون استاد و دانشگاه داده ها را به دانشجو می دهد و توقع دارد دانشجو همان را پس دهد. دانشجو هم غیر از این عمل نمی کند چون او نمره می خواهد! اما در کارگاه نمایش این گونه نیست. هنرمند هر طوری که دوست دارد تجربه می کند و تنها شرطش نو بودن است."
 
کتاب پس از ذکر پاره ای مقدمات به معرفی نویسندگان می پردازد و به ترتیب عباس نعلبندیان، اسماعیل خلج، مهین تجدد و رضا قاسمی را معرفی می کند. سپس به معرفی کارگردانان و بازیگران و طراحان صحنه می رسد که هر یک از آنها به اندازه یک نوشته بلند جای گفتگو دارند.
 
اشاره به ساختمان ظاهری کتاب در واقع از آن جهت اهمیت دارد که راه به باطن می برد. در تآتر آوانگارد گاه متن است که اهمیت دارد، گاهی کارگردان است که آوانگارد است، گاه بازیگر است که نقش درجه اول می یابد و گاه صحنه آرائی آوانگاردیسم را به نمایش می گذارد.
 
جالب این است که بیشتر آدم های کارگاه نمایش همه فن حریف بوده اند و خواننده از این که با آدم هایی با ذوق های مختلف و متعدد سروکار دارد حیرت می کند. البته همه جا رد پای شاهین سرکیسیان، استاد تأتر به چشم می خورد. همه این استعدادها به نوعی از کنارش رد شده اند و نفس او به آنها خورده است. استعدادهایی که پرداختن به تک تک آنها در این نوشته امکان پذیر نیست چون هر یک از آنان ظرفیت هایی دارند.
 
تنها بیژن مفید را در نظر آورید که با شهر قصه اش درخشید و ماندگار شد. با وجود این از ذکر این نکته ناگزیر است که کارگاه نمایش در طول دوازده سال فعالیتش بازیگران فراوانی پروراند. بازیگرانی چون شکوه نجم آبادی، سوسن تسلیمی، فهیمه راستکار، شهره آغداشلو، فریده سپاه منصور، پرویز پورحسینی، صدرالدین زاهد، رضا ژیان، فردوس کاویانی و دیگران که هر یک از آنان در تأتر ایران نامی قابل ذکرند.
 
بخش جذاب کتاب، قسمت هایی است که به معرفی نویسندگان و کارگردانان و بازیگران می پردازد که بیشتر آنها امروز در ایران نیستند. در بین نویسندگان سرگذشت عباس نعلبندیان از همه تلخ تر و جانکاه تر است. او آدمى استثنائى بود که از عمق اجتماع برآمد و با نمایشنامۀ 'پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره های دورۀ بیست و پنچم زمین شناسی یا چهاردهم، بیستم و غیره فرقی نمی کند' درخشید اما تب و تاب انقلاب از پایش درانداخت و کوشش دوستانش موثر نیفتاد و سرانجام در سال ٦٨ خود را کشت.
 
بیژن مفید هم سرانجام بهتری نداشت. اسماعیل خلج که هم می نوشت و هم کارگردانی می کرد، با گلدونه خانم و حالت چطوره مش رحیم میدان دار شد. دربارۀ تأثیر کارگاه بر او بهتر آن است که از گفته های آربی آوانسیان وام بگیریم:  "... به نظر من اگر در محیط کارگاه نبود، خلج هرگز نمی توانست نویسنده ای با توانایی های امروزه اش بشود. محیط کارگاه، با دوست هایش و رابطه هایش و علاقه اش باعث شده است که خلج، شیوه ای نزدیک به خصوصیات روانی و امکانات خود بیابد. شاید در خارج از کارگاه هم خلج نویسنده می شد اما آنچه امروز به دست آورده، یقینا نمی توانست به دست آورد. البته این نمونه، نمونه ای محدود و موفق است."
 
اگرچه آوانسیان، خلج را نمونه ای محدود می داند اما در واقع این حرف دربارۀ بیشتر استعدادهای جوان کارگاه صادق است. کارگاه نمایش امکان کوچکی بود که آدم های با استعداد را در خود جمع کرده بود و به آنها حقوق می داد تا شبانه روز به کار مورد علاقه شان بپردازند. حقوق می گوییم چون کلمه بهتری نمی شناسیم وگرنه در واقع حقوق نبود.
 
این حقوق در اواخر دهۀ چهل ماهی دویست سیصد تومان بود! تازه در اعتصابات انقلاب که همه افزایش حقوق می خواستند به ماهی دو سه هزار تومان رسید. البته همان حقوق دویست سیصد تومانی هم مورد اعتراض برخی آدم های کارگاه از جمله خجسته کیا بود که کار را رها کرد و گفت همکاران حقوق بگیر نمی خواهد.
 
بگذریم و پرانتز را ببندیم. مهین تجدد هنرمند فرهیخته ای بود که در حین تدریس، به همکاری با کارگاه نمایش پرداخت. او با نمایشنامه ویس ورامین نام آور شد و سپس "سواری درآمد رویش سرخ، مویش سرخ، لبش سرخ، دندانش سرخ، اسبش سرخ ..." را نوشت که برگرفته از ادبیات مانوی بود. علاقۀ او به ادبیات پیش از اسلام و نیز ادبیات عرفانی ایران توجه برانگیز بود. وی در سال ١٣٨٠ در پاریس درگذشت.
 
رضا قاسمی نویسنده دیگر کارگاه نمایش، خوشبختانه هست و می نویسد و کارهای بعد از انقلابش، که همه در پاریس به وجود آمده، بسی ارج دارتر از دورۀ کارگاه نمایش است.
 
مشهورترین کارهای کارگاه نمایش مرهون آربی آوانسیان  است که باید در باره او جداگانه نوشت.
 
درهر حال، کارگاه نمایش که یادش با نشر این کتاب زنده تر خواهد ماند، در عمر کوتاهش کارنامه درخشانی از خود باقی گذاشت.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

چنگيز آيتماتف به همراه گلرخسار

اکنون به دل ها رفته است
گلرخسار*

 

چنگيز آيتماتف، نويسنده روسی زبان قرقيزتبار، از بلندترين نام ها در ادبيات شوروی پيشين است. البته، او پس از فروپاشی شوروی نيز داستان هايی تازه نوشت، اما طی بيست سال اخير اين نويسنده برومند قرقيز بيشتر درگير فعاليت های ديپلماتيک بود.

بهترين داستان های او، به مانند "جميله"، "نخستين آموزگار"، "دوراهه بورانی"، "بدرود، گلسری" و غيره در زمان شوروی به زبان روسی منتشر شدند و بر ادبيات ديگر ملت های اتحاد شوروی تاثير گذاشتند. چند روز پيش اين نويسنده بزرگ در سن ٧٩ سالگی درگذشت.

برای من مرگ نابهنگام دوست و استاد عزيزم چنگيز آيتماتف خيلی گران آمد. آيتماتف بر من و همه اديبان آسيای ميانه حق استادی دارد. او وارد ادبيات شد و به ناخودآگاه به استاد واقعی نه تنها اديبان آسيای ميانه، بلکه اديبان همه جمهوری های شوروی پيشين تبديل يافت.

او يک نويسنده بود، اما نويسنده ای شاعر. به شعر، به ويژه به شعر جهانگير پارس و تاجيک حسن توجه ويژه داشت. از آغاز نوشته های مرا تحت نظر آزمايش و تحقيق قرار داده، هميشه دستگير و مددکارم بود. از کاميابی هايم شاد می شد.

ياد دارم، وقتی که جايزه جوانان سراسر شوروی را که به دست آوردنش به ويژه برای اديبان آسيای ميانه مشکل بود، به من دادند، حس شادی و افتخارش را نتوانست پنهان کند. به تبريک بنده رسيد و گفت: "مبارک باد! حلالت باد اين جايزه جوانی. من در سن و سال تو در ادبيات می خزيدم، اما تو در سن و سال دانشجويی سزاوار چنين جايزه ای شدی."

بعدا به مجموعه اشعار من که در انتشارات "خودوژستونايا ليترتورا"ی مسکو با تعداد خيلی زياد ترجمه و چاپ شد، پيشگفتاری صميمانه و عميق نوشت. برای اديبان جوان داشتن نه تنها پيشگفتار، بلکه يک عبارت از آيتماتف در کتابشان افتخار بزرگی بود.

وقتی فاجعه ملی تاجيکان (جنگ داخلی) سر زد و ما را بدبخت و سرگردان کرد، برای من دربزرگترين تالار شهر بيشکک قرقيزستان بزم شعری آراستند که هرگز فراموشش نخواهم کرد.

در بزم شعر يک شاعر تحقيرديده فراری که يکی از هزاران آواره تاجيک بود، از يک پهلوی من رئيس جمهوری آکادميسين آقايف و از سوی ديگر چنگيز آيتماتف، از معروف ترين نويسندگان جهان، نشسته بودند. او برای شرکت در اين بزم از اروپا آمده بود.

اديب ممتاز آن شب از بزرگی و بی همتايی فرهنگ و ادب پارس و تاجيک سخن گفت و افزود: "حيرانم که چرا ملتی با اين همه تاريخ بزرگ و شعر عالمگير امروز به جان همديگر افتاده است و فرزندان بزرگ خود را آواره و سرگردان کرده است. عقل من در درک اين فاجعه عاجز است."

در شهر لوکزامبورگ مهمان استاد بودم. کتاب شعرهای روسی ام را به او تقديم کردم، تا نظر بدهد. ديری نگذشته بار ديگر من را به خانه اش دعوت کرد و گفت: "می دانم که شعر فارسی زبانان از شعر روس تفاوت کلان دارد."

او اشعار من را به روسی می خواند، اما در درک چيزهايی که برای برخی گنگ و نامفهوم بود، مشکل نداشت، چون با شعر پارسی آشنا بود.

چنگيز آيتماتف را می توان پل استواری ميان فرهنگ آسيا و اروپا عنوان کرد. اثرهايش نيز جوشکار پيوند ميان آسيا و اروپا بودند.

در سراسر جهان، به استثنای دو سه تن، مشکل است اديب ديگری را پيدا کرد که ميان خوانندگان اروپا و آسيا چنين محبوبيتی را سزاوار شده باشد. داستان های آيتماتف به بيش از ١٥٠ زبان جهان ترجمه شده و در ميليون ها نسخه منتشر شده اند.

چنگيز آيتماتف بيش از بيست سال اخير عمرش را ديپلمات بود: سفارت اتحاد شوروی در لوکزامبورگ را به عهده داشت و پس از فروپاشی اتحاد شوروی از کشورش قرقيزستان در اروپا نمايندگی می کرد.

خوشبختانه، من در جشن های پنجاه سالگی، شصت سالگی و هفتادسالگی اين اديب معروف جهانی، با دعوت خود او و خانواده اش شرکت داشتم.

ياد دارم، سال ١٩٧٨ در جشن طلايی چنگيز آيتماتف اين سخنان من را بسياری از رسانه های خبری آن دوره نشر کردند که گفته بودم: "چنين اديب بزرگ را گمان می رود تنها يک مادر می تواند به دنيا آورد. چنگيز آيتماتف را ملت قرقيز زاده است!"

حدود ده سال پيش جشن هفتادسالگی اديب به طنطنه عشق و اعتقاد اديب و خوانندگانش تبديل يافت. از شهر بيشکک، پايتخت قرقيزستان، تا مرز قزاقستان که راه زادگاه اديب از آن جا می گذشت، به استقبال صاحب جشن دستارخوان گسترده بودند.

اديب ما را از پس خود به کوچه "چنگيز آيتماتف"، به مدرسه و دانشگاه موسوم به "چنگيز آيتماتف" می برد. خرد و کلان ديارش، منطقه تالاس، برای او هديه فراهم کرده بودند.

اين هديه ها عمدتا اسب های مزين با زين و افزاربودند. اديب هفتادساله ما مجبور بود که همه آن اسب ها را از همديارانش بپذيرد، در حضور همه سوار آنها شود، تازيانه شان بزند و بتازد. همه خسته شده بوديم. خستگی مان پر از خنده و شادی بود.

باور نمی کنم که اين مرد بزرگ، اين اديب جهانی را در شهر بيشکک، در منزل زيبايش يا در فرهنگستان به نام خودش که اديبان جهان را برای درس گفتن به اديبان جوان دعوت می کرد، يا در ساحل درياچه ايسيق کول افسانه ای ديگر نخواهيم ديد. اما از حقيقت گريزی نيست. او ديگر با ما نيست. به قول شاعر، "جای او در ديده بود، اکنون به دل ها رفته است."

يک چيز دلداری ام می دهد که با اين اديب بزرگ با لطف سرنوشت همعصر و هم قسمت و هم پياله بوديم و چهره گرم و مهربان او را در آيينه دل داريم.

چنگيز آيتماتف با انديشه های کيهانی خويش توانست انسان ها را از خاک بی نشان اندکی بالا ببرد. هدف اساسی او انسان بود و کيهان دل او. من اين اديب را از آغاز دوستی چنين دريافتم.

کيهان دل
برای چنگيز آيتماتف

آدم خاکی پی افسانه بر افلاک رفت
دود آتش، آه کشتی، در لقای خاک ماند
باز شد گرچه دری از هفت درهای فلک
صد در نگشاده اندر خاک چون افلاک ماند.

بال من سوی فلک می خواند و دست دلم
سوی دنيای زمين من اشارت می کند
ای دل، ای دل، حاکم گردون نورد و خاکسار
هر چه خواهی، جان من بر تو اطاعت می کند

پرده اسرار کيهان بر زمين خواهد فتاد
آنچنان کافتد ز بين ملک ها روزی صفيل
ليک ماند قلعه ای بی فتح در روی زمين
با در کيهانی ای با نام پراسرار دل
١٩٧٦

* گلرخسار صفى يوا، شاعر و نويسنده سرشناس تاجيک 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سهراب ضیا
موسیقی مدرن یا پاپ تاجیکستان هم سن و سال من است. سال ١٩٦٤ میلادی برای اولین بار در تالارصدرالدین عینی دوشنبه موسیقی پاپ تاجيکی در اجرای گروه "گلشن" صدا داد. به گفته پژوهشگران، موسیقی این کنسرت سرآغاز فصل تازه ای در هنر موسیقی تاجیک شد.

"گلشن" که آن را به عنوان گروه پاپ (استرادی) و سازی و آوازی نام می بردند، وابسته به کمیته رادیو و تلویزیون بود. لیلا شریفوا، تاج الدین محی الدینف، مقدس نبی یوا، خرما شیرینوا، بهادر نعمتف، مغفرت همراهقلوا، عمر ضیایف، رحیمه شالائر و کرامت الله قربان در سال های مختلف در این گروه موسیقی فعالیت کرده اند.

با اولین سفر این گروه هنری یکجا با گروه رقص "زیبا" به افغانستان در اوایل دهه ١٩٨٠ میلادی، موسیقی مدرن تاجیکی در افغانستان نیز مورد استقبال گرم علاقه مندان هنر قرار گرفت.

بعدها در تاجیکستان گروه دیگر سازی و آوازی با نام "سغدیان" تاسیس یافت که نیز در رشد موسیقی مدرن تاجیکی نقش دارد.

از طرف دیگر، با توجه به فضای واحد سیاسی و ایدئولوژیک در قلمرو شوروی پیشین در آن زمان، بسیاری بر این نظرند که پیدایش موسیقی مدرن در تاجیکستان در اواسط دهه ١٩٦٠ میلادی پیش از همه ناشی از تاثیرپذيری از همین نوع موسیقی در روسيه بوده است.

زیرا آن زمان شبکه های سراسری تلویزیونی و رادیویی شوروی برای همه ١٥ جمهوری، از جمله تاجیکستان برنامه های مختلف پخش می کردند.  در سال ١٩٧٩ میلادی ارتش شوروی وارد خاک افغانستان شد و ده ها نفر از شهروندان تاجیکستان به عنوان کارشناس و مترجم برای انجام ماموریت به آن کشور رفتند.

در راه بازگشت به تاجیکستان آنها هزارها عدد نوارهای صوتی را با خود می آوردند که عمدتا حاوی موسیقی پاپ ایرانی و افغانی بوده اند. تاجیک ها در همان سال ها با ترانه های گوگوش، آوازخوان پرآوازه ایرانی و احمد ظاهر، هنرمند فقید افغان آشنایی پیدا کردند.

بعدتر فیلم ایرانی "در امتداد شب" پرويز صياد که نقش اصلی آن را گوگوش اجرا کرده است، با دوبله روسی روی پرده سینما در تاجیکستان آمد. به این ترتیب هنر موسیقی مرزهای سیاسی را  شکست و پیوندگر قلب ها شد.

با آغاز دوران "پرسترویکا" یا بازسازی گرباچف، دبیر کل حزب کمونیست شوروی در میانه های دهه ١٩٨٠ میلادی، نسیم بازسازی و آزاد اندیشی به تدریج فضای همه کشورهای عضو این اتحاد را فرا گرفت.

توجه مردم در تاجیکستان برای شناخت بهتر فرهنگ و هنر و موسیقی پارسی زبانان جهان بیشتر شد. در اواخر دهه ١٩٨٠ میلادی بود که محی الدین عالمپور، عکاس و خبرنگار شناخته شده تاجیک در تلویزیون تاجیکستان به تهیه برنامه اى با نام "ستاره های شرق" آغاز کرد كه پربیننده ترین برنامه تلویزیونی در تاجیکستان آن سال ها بود.

از طریق این برنامه بینندگان تاجیک برای نخستین بار از پرده تلویزیون دولتی چهره گوگوش، ستار، هايده، معین، لیلا فروهر، خواننده های ایرانی و احمد ظاهر و هنگامه، هنرمندان افغان را می دیدند و صدای آنها را می شنیدند. این عامل به سبک اجرا و ایجاد آهنگ های تاجیک نیز بی تاثیر نماند.

در آن سال ها در ازبکستان هم که جمعیت چند میلیون نفری پارسی گو دارد، آوازخوان هایی وارد صحنه شدند که به سبک هنرمندان به ويژه ایرانی ترانه اجرا می کردند.

به عنوان مثال، صفیه صفدری، از شهر بخارا به سبک گوگوش سرود می خواند. نصیبه عبدالله یوا در شهر سمرقند در همان سال ها با اجرای چند ترانه به زبان فارسی و به سبک مدرن در میان پارسی زبانان آسیای مرکزی شهرتیار شد.

اما در تاجیکستان پس از گروه "گلشن"، دلیر نظرف و گروه او موسیقی پاپ را با آب و رنگ بیشتر ملی آرایش دادند. شهرت و محبوبیت این گروه فراتر از مرزهای تاجیکستان رفت. حالا در کشورهای دیگر آسیای مرکزی نیز دلیر نظرف را به عنوان آوازخوان صاحب سبک تاجیک می شناسند و به ترانه های او گوش می دهند.

پس از فروپاشی اتحاد شوروی راه برای گسترش همکاری های فرهنگی و هنری تاجیکستان با کشورهای خارجی، پیش از همه با ایران و افغانستان بیشتر هموار شد.

امروز منیژه دولت، صدرالدین نجم الدین، شبنم ثریا و چند نفر دیگر را می توان نام برد که در میان فارسی زبانان جهان آنها را به عنوان خواننده های موسیقی مدرن تاجیک می شناسند.

ابتدای سال جاری صدرالدین نجم الدین، آوازخوان تاجیک آلبوم ترانه هایش را با نام "ستاره غم" در آمریکا تهیه و منتشر کرد که شامل هشت آهنگ جدید است و این سرودها را کوجی زادوری، کارگردان شهرت یار ایرانی فیلم برداری کرده است.

از نسل جدیدتر آوازخوان های پاپ تاجیک می توان از نازیه  و برادرش محمدرفیع کرامت الله (فرزندان کرامت الله قربان، آوازخوان فقید تاجیک)، آستان عزیز و شهرام ابوبکر به عنوان موفق ترین خواننده های پاپ تاجیک نام برد.

تحول دیگر جالب سفر هنری منیژه دولت به افغانستان در دو سال قبل است که در رسانه های جهان بازتاب گسترده ای داشت.

از اواخر ماه میلادی جاری سفر یک ماهه هنری شبنم ثریا و جانی بیک مراد، خوانده های پاپ تاجیک و نجیم نوابی، آوازخوان افغان به برخی از کشورهای اروپا و آمریکا آغاز خواهد شد.

اولین برنامه مشترک این سه خواننده پاپ تاجیک و افغان ٣١ مه در شهر لندن برگزار خواهد شد.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شاه دوشمشیره
صدیق الله توحیدی

در مرکز پرغوغای شهر کابل، در فضای پر خاک و دود ازدحام آدم ها و موترها (ماشین ها)،  ودر کنار بسیاری از عمارت های نوساز وگاه نیمه ویرانه، چشم شما به بنایی می خورد که  متفاوت است.  گنبدی آبی رنگ و دو مناره در نزدیکی رود یا دریای خشک کابل که چشم شما را جذب می کند.

زیارتگاهی که هر کسی به امیدی به آنجا می رود، برای برآورده شدن حاجتی ویا برای ادای نذری.  بیماران، زنان عقیم و صد ها نیازمند اکثراً روزهای چهارشنبه برای خواستن حاجات شان می آیند.

این مکان برای برآورده شدن آروزهای دختران وپسران جوان کابل هم هست. اما کسی درست نمی داند این مکان، مرقد چه کسی است و این شاه دو شمشیره از کجا آمده است؟

برخی از داستان هایی که در باره شاه دو شمشیره می گویند یاد آور افسانه های جادویی نویسنده های توانایی است که شما را می برد به باغ حکایات.

به روایت این داستان ها شاه دو شمشیره مردی است که سر خود را در جهاد در راه خدا از دست می دهد اما بی سر و با دو شمشیر در دو دست به صف دشمنان حمله می برد و به پیشواز شهادت می رود.

داستان، از هر نوع،  در باره آن شاه بسیار است و احادیث و اقوال فراوان. اما کسی به تحقیق نمی تواند بگوید که به راستی او کیست؟ برخی می گویند از اصحاب پیامبر اسلام بوده واز بستگان پیامبر اسلام دانسته شده است.  گروهی داستان های دیگر در باره اش دارند.

مورخین در باره این بنا بسیار نوشته اند. گروهی بر آنند که این مسجد بر جایگاه معبد ویران شده هندوها بناشده. آنها می گویند که آسمایی، کوهی که در کنار شاه دوشمشیره هست، نام الهه بزرگ طبیعت بوده است.

در کنار زیارت و مسجد شاه دو شمشیره تا چشم کار می کند کبوتر است با رنگ های گوناگون؛ بر زمين یا بر گرد گنبد در پرواز.

روایت است که این کبوتران هیچ گاه ازاین زیارت دور نمی شوند وهرگاه کسی یکی از آنها را باخود ببرد هر قدر دورهم شده باشد کبوترمسافر دوباره به لانه اش در زیارت شاه دوشمشیره باز می گردد.

زنان جوان کابل وقتى نذر می گیرند که اگر به مراد دل برسند به این کبوتران دانه خواهند داد جو یا ذرت و یا هم گندم با خود می آورند روی زمین می پاشند وکبوتران بدون هراس از حضور انسان ها، با ولع تمام دانه می چینند ومی خورند.

در کنار زیارتگاه شاه دو شمشیره مسجدی هم وجود دارد.  ابراهیم خلیل، ازنویسندگان افغانستان، که کتابی در این باره تالیف کرده، می گوید این زیارتگاه و مسجد از نخستین عبادت خانه هاى مسلمانان در کابل است که قبل از مسجد پل خشتی،درمنطقه مرکزی شهر از سوی اعراب بنا شده است. واضح است که اعراب در کنار مزار سربازان اسلام مسجد نیز می ساختند.

مسجد شاه دوشمشیره تا کنون چندین بار منهدم گردیده ودوباره اعمار شده است. این مسجد برای آخرین بار در عصرشاه امان الله، امیر ترقی خواه افغانستان اعمار شد. در واقع  مادر امیر ملقب به سراج الخواتین در سال ١٣٠٦ خورشیدی به اعمار این مسجد پرداخت. 

عمارت شاه دو شمشیره که دارای یک گنبد و چند تالار است به سنگ های زیبا مزین شده و در دوران زمام داری امیر حبیب الله، سراج الملت، توسط یکی از رجال معروف حکومت بنا گردیده است.

محمد حسین مستوفی الممالک، پدر استاد خلیل الله خلیلی، در متنی در داخل زیارت نوشته است: کمترین خدمتگاران، محمد حسین مستوفی الممالک که از برکت تربیت مبارک اعلیحضرت (امیر حبیب الله خان) سر فرازی ها دیده ام وبه همجواری بقعۀ مبارکه مفتخر بودم ،این تعمیر جدید نمودم .

در پاسخ به این سوال که شاه دو شمشیره کیست  در لوحی برنجی چنین آمده است: "روضۀ انور حضرت لیث بن قیس بن حضرت عباس."  که اگر این سخن درست باشد منظوراز عباس عموی پیامبر اسلام است.

بنا بر این گفته لیث نواده عموی پیامبر بوده  که گویا در سال  ٨١ هجری قمری در این جا مدفون گشته است. اما از قرار معلوم حضرت عباس ،عم پیامبر اسلام ، پسری به نام  قیس نداشته است لذا هنوز هم  نمی توان به یقین گفت که صاحب اصلی این مرقد کیست؟

اما آنچه مبرهن است این که صاحب زیارت شاه دوشمشیره از سرداران عرب است ولیث نام داشته و در حمله دوم اعراب به کابل کشته شده است.  کابل بار اول در سال ٢٨ یا ٣٢ هجری قمری در زمان خلافت عثمان مورد حمله مسلمانان عرب قرار گرفت و فرماندهی قشون اعراب را سرداری به نام عبدالرحمن بن سموره به عهده داشت.

اما این که این شاه دوشمشیره چه کسی است در نیت نیازمندان فرق چندانی ندارد. هر که حاجت دارد به آنجا می رود؛ آرام می گیرد و بسیاری هم می گویند حاجتشان برآورده می شود.

عکس از سهیلا وداع خموش


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

جلد هزار و يك شب چاپ هرمس

شب هزار و دوم
سيروس على نژاد

در شب فردريش دورنمات كه به همت مجله بخارا در مركز هنر پژوهى برگزار شد، يكى از دوستان ناشر كنار دست من نشسته بود و آنقدر در گوشم زمزمه مى كرد كه نمى توانستم به سخنان سفير سويس گوش كنم.

ديدم نمى شود به هر دو گوش داد. صداى دوست ناشر نزديك بود و صداى سفير دور. ناگزير يكدله شدم و به حرف هاى ناشر گوش كردم. در اثناى سخن از او پرسيدم اين روزها دست اندركار چاپ چه كتابى است؟ گفت "هزار و يك شب ".

گفتم از هزار و يك شب، در همين دو سه سال چندين چاپ در آمده، باز فروش دارد؟ گفت دارد! مى دانستم كه كسب و كار خود را مى شناسد و حرف پرت نمى زند. از خودم پرسيدم در ايران چه اتفاقى دارد مى افتد كه از يك طرف آمارها حكايت از كم خوانى ما  دارد و از طرف ديگر "هزار و يك شب" در طول دو سه سال چاپ هاى متعدد به خود مى بيند و باز ناشران در پى چاپ تازه اى از آن هستند.

هزار و يك شب كتاب غريبى است. به قول دوستى مادر بزرگ تمام قصه هاى جهان است. عنصر تخيل در آن از هر كتاب ديگرى نيرومندتر است. به قول على اصغر حكمت نمايندۀ ادبيات شرق است.

تأليف يك تن يا يك قوم و يك ملت نيست. حاصل ذوق ملت هاى گوناگونى از هند گرفته تا مصر است. اما نام قهرمان داستان، شهرزاد، نشان مى دهد كه هستۀ اصلى آن ايرانى است. بر نويسندگان بزرگى چون بورخس و جويس تأثير فراوان گذاشته است. بورخس كه تخيلات خود را مديون آن مى دانست، "گنجينه اى فرامليتى" اش مى خواند.

از كتاب هاى آسمانى كه بگذريم شايد از هر كتاب ديگرى كهن تر است. ظاهرا پيش از هخامنشيان، در هند به وجود آمده، قبل از حمله اسكندر به پهلوى ترجمه شده، اعراب آن را از طريق ايرانيان شناخته اند، در قرن سوم از پهلوى به عربى درآمده و نامش از "هزار افسانه"، به "الف ليلة و ليله" تغيير يافته، بعدها در دورۀ محمد شاه و ناصرالدين شاه قاجار بار ديگر از عربى به فارسى درخشانى ترجمه شده و نام "هزار و يك شب" به خود گرفته است.

پيش از آن در سال ۱۷۰۴ آنتوان گالان آن را از روى نسخ مصرى به فرانسه ترجمه كرده و سپس به زبان انگليسى گردانيده شده و در سال ۲۰۰۴ به مناسبت سيصدمين سال ترجمۀ آن به زبان هاى اروپايى، يونسكو جشن هايى برپا كرده و همچنان ورد زبان قصه خوانان و قصه گويان است.

در ايران، در سال هاى اخير دربارۀ اصل و نسب كتاب بحث هاى داغى صورت گرفته است. بهانه بحث ها بيشتر همان اقدام يونسكو در بزرگداشت كتاب بوده است. اما پيش از آن نيز اين بحث ها آهنگ آمدن كرده بود.

كتاب « افسون شهرزاد » كه از بهترين تحليل هاى مربوط به هزار و يك شب است، در سال ۶۸ منتشر شد. اين كتاب را محقق گرانمايه، جلال ستارى نوشته است. كسى كه بعدها "حكايات سندباد بحرى" را هم به جامعۀ فارسى زبانان هديه كرد.

اما كشمكش ايرانى بودن و نبودن كتاب در دهۀ هشتاد و بعد از اعلام بزرگداشت كتاب از سوى يونسكو صورت گرفت. انتشارات "فرزان روز" يك جلسۀ سخنرانى براى بهرام بيضايى گذاشت كه به ايرانى بودن كتاب تأكيد و تعصب مى ورزيد و در لا به لاى سخن خود به جدال پروفسور مارزلف آلمانى و ديگرانى مى رفت كه اصل كتاب را غير ايرانى و بويژه عربى مى انگارند.

همان انتشاراتى قبلا "تحليلى از هزار و يك شب" را به قلم رابرت ايروين و ترجمه فريدون بدره اى از مترجمان نامدار منتشر كرده بود. همان زمان ها، ماهنامۀ "كتاب ماه هنر" كه وزارت ارشاد در مى آورد ويژه نامه اى بدان اختصاص داد. فصلنامۀ "فرهنگ مردم" نيز به همچنين.

بحث در نشريات بالا گرفت. كتاب هايى نيز به بحث دامن زد. از جمله "روايت هاى شفاهى هزار و يك شب" كه محمد جعفر قنواتى از قصه گويان جنوب فراهم آورده بود و "كتاب عشق و شعبده" كه نغمه ثمينى نوشته بود.

نويسندۀ روايت هاى شفاهى در كار خود نشان داده بود كه قصه هاى هزار و يك شب هنوز در بين مردم اعماق ايران، يعنى كسانى كه اصلا كتاب هزار و يك شب را نمى شناسند، وجود دارد. او قصه هاى شنيده و ضبط شدۀ خود را با داستان هاى هزار و يك شب منطبق كرده و نشان داده بود كتاب اصل ايرانى دارد.

هزار و يك شب تا پيش از انقلاب كتاب پرطرفدارى نبود. چاپ شش جلدى آن كه در سال هاى سى از طرف انتشارات گوتمبرگ انجام شده بود، تا چند سال بعد از انقلاب در بازار و در كتابفروشى ها وجود داشت.

بعد از انقلاب مدت ها چاپ آن عملا ممنوع بود. هيچ ناشرى جرأت رفتن به سمت آن را نداشت. كتاب پرصفحه و پرحجم و پر هزينه اى بود كه به ديوار سانسور برخورد مى كرد. صحنه هاى الفيه شلفيه يا به اصطلاح غير اخلاقى در لا به لاى داستان هايش كم نيست.

تا سال هاى دهۀ هفتاد خورشيدى حرف آن را هم در وزارت ارشاد نمى شد زد. اما ناگهان ورق برگشت و ناشران زيادى به سمت آن نشانه رفتند و يكى دو چاپ از آن انتشار يافت. در دهۀ هشتاد انتشار آن اوج گرفت و چاپ هاى متعددى از آن بيرون آمد و هنوز ادامه دارد.

در سال هاى اخير من شخصاً چاپ هاى متعددى از آن را ديده و برخى را خريده ام. مهم ترين چاپى كه بايد از آن در اينجا نام برد چاپ "هرمس" است كه كتاب را در دو جلد با كاغذ اعلا و تجليد خوب منتشر كرد. شمارگان و قيمت كتاب هم قابل توجه بود. ده هزار نسخه به قيمت هر نسخه ۱۴ هزار تومان. اما مى ارزيد.

به غير از آن شهر كتاب نيز دوره پنج جلدى آن را به كوشش بهرام افراسيابى منتشر كرد كه قيمت آن ۳۴۵۰۰ تومان بود. اين چاپ هنوز در بازار پيدا مى شود. يك چاپ ديگر هم از كتاب با عنوان "داستان هاى هزار و يك شب" در آمد كه انتشارات اقبال منتشر كرده بود.

نشر مركز كه از فعال ترين ناشرين سال هاى اخير است دورۀ شش جلدى آن را در سال ۱۳۸۶ منتشر كرد. نشر جامى دورۀ سه جلدى آن را در سال ۱۳۷۹ منتشر كرده بود كه در سال ۸۶  به چاپ سوم رسيد. انتشارات پارسه نيز كتاب را در يك جلد، به قيمت ۱۶۵۰۰ تومان انتشار داد.

شنيده ام كه انتشارات هرمس كه چاپ اولش ناياب شده، چاپ خود را در شمارگان بيشتر تجديد كرده اما من هنوز آن را نديده ام. نشر علمى و انتشارات مهتاب هم مى دانم كه آن را منتشر كرده اند.

چند تا شد؟ همين ها كه من ديده و شنيده ام نشان از تيراژ بالاى كتاب دارد. لابد تعداد زيادى هم هستند كه من نديده و نشنيده ام. بويژه آنكه در ايران يك سرى كتاب در بازار بين الحرمين انتشار مى يابد كه به شهرستان ها مى رود و مشتريان خود را دارد و ما در بازار كتاب تهران  كمتر با آنها برخورد مى كنيم.

دليل اين همه استقبال چيست؟ آيا به خاطر بحث هايى است كه دربارۀ كتاب در گرفته است؟  آيا آنطور كه دوست ناشر من مى گفت نوعى بازگشت به فرهنگ ايرانى است؟ آيا به خاطر تخيل سرشار موجود در كتاب است؟ داستان چيست؟ قضيه از چه قرار است؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.