Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها


امیر فولادى

پدیده هایی چون رادیو و تلویزیون، درافغانستان قدمت کم وبیش  هفتاد ساله دارد، اما تنها در هیات رادیو و تلویزیون دولتی این کشور که همیشه تربیون بوده است، تا رسانه. با چنین رویکردی است که می شود گفت "رسانه" در افغانستان عمر زیادی ندارد.

رسانه ها در افغانستان از نظر کمی  به سرعت رشد کردند، صد ها رسانه چاپی، دها رسانه شنیداری و نزدیک به  بیست شبکه تلویزیونی محصول فقط همین شش سال اخیر است که قویا تاثیر گذار و محسوس بوده اند. اما از نظر محتوایی، درمیان این همه رسانه تنوع کمی می توان یافت وبه صورت کلی، همه آنها را می توان به سه دسته تقسیم کرد.

دستگاه تبلیغات دولتی

رادیو و تلویزیون و دو روزنامه دولتی در طول روز وساعاتی از شب، چون گذشته امور روزمره دولتمردان را گزارش می دهند، از ملاقات های رییس جمهور گرفته تا دیدار های اکثر وزرا، نشست های خبری مقامات دولت، افتتاح محله یا محلات باز سازی شده و بالاخره اعلام فرمان های دولتی عزل ونصب ها و قسمت هایی از جلسات پارلمان. مخاطبان نشرات دولتی نیز بیشتر خود دولت مردان هستند، تا باخبر شوند که فردا در مقام شان باقی هستند یا نه.

تلويزيون دولتى افغانستان

دست اندرکاران امور رسانه ای نیز از مخاطبان اصلی نشرات دولتی اند. زیرا آنها نیز به شماری از اطلاعات و آگهی ها نیاز دارند که از دستگاه های دولتی پخش می شود. از جمله صورت کامل سخنرانی های رییس جمهور، اعلام قرار دادها و به ویژه عزل و نصب های مقامات ارشد دولتی که برای رسانه های دیگر می تواند خبر باشد.

در برنامه های تفریحی تلویزیون ورادیوی دولتی بیشتر از آرشیو سال های قبل استفاده می شود، کلیپ هایی از سال های هشتاد، نمایشنامه های ضبط شده در سال های گذشته و سریال های ترجمه شده از سال های پیش. چیزی که در سال های اخیر ساخته شده باشد، کمتر دیده می شود.

از نظر زبانی نشرات دولتی در برابر موجی از اصطلاحات، واژه ها و تعبیراتی که در رسانه های دیگر به کار می رود، مقاومت می کند و واژه ها و اصطلاحات جدید کمتر به زبان آنها راه می یابد.

رسانه های حزبی

نشرات حزبی، که از سال های جنگ وبیشتر در قالب رسانه های چاپی جان گرفته بودند، بدنبال تحول جدید بیشتر شدند و کم کم هیئت های شنیداری و دیداری این رسانه ها نیز نمودار شد. برخورد نشرات حزبی با اخبار و مسایل جاری در افغانستان از عجیب ترین نمونه هایی است که ممکن است روزگار تاکنون دیده باشد، در بسیاری موارد دیده شده که یکی از این رسانه ها در فاصله کمتر از یک هفته صد وهشتاد درجه تغییر موضع داده است.

اما آنچه درمورد این رسانه ها جالب است، برخورد نسبتا حرفه ای تر آنها نسبت به سال های پیش است. این دسته از نشریات حد اقل در پخش خبر ها وگزارش ها تعادل و توازن را رعایت می کنند. و مواد تبلیغاتی نیز نسبت به سال های گذشته بسیار غیرمستقیم وماهرانه تر ابلاغ می شود.

از میان احزاب و سازمان های موجود در افغانستان بیشتر این احزاب محافظه کار دوران جهاد اند که صاحب صدا و رسانه شده اند. از این رو در برنامه ها و نشریات شان نیز بیشتر محافظه کار اند و بیشتر به درون خانه ها وخانواده های سنتی رخنه کرده اند.

اين گروه از نظر تولیدی دست بالا تری دارند، مهندسی اخلاقی جامعه را به صورت اعلام نشده اما آشکار از وظایف مهم شان می دانند و با راه اندازی برنامه های ویژه خانواده، ورزش و سرگرمی های، به تعبیر خود شان، سالم، سعی می کنند با رسانه های بازرگانی رقابت کنند. مراسم مذهبی مانند نماز جمعه، پخش اذان وموعظه های دینی، برنامه هایی است که آنها را بیشتر متمایز می سازد.

رسانه های بازرگانی

طیف سوم، رسانه های تجاری است، چیزی که در افغانستان  جدید، پر طرفدار و متفاوت است و از سویی هم با مشکلات فراوان مواجه است و طیف بیشتر از عوام مردم را نیز رسانه های تجاری  با خود دارند.

تلويزيون آريانا

محتوای این رسانه ها بیشتر سرگرم کننده و تفریحی است. از سریال های هندی وکره ای گرفته تا پخش آهنگ های پاپ و رپ غربی، مصاحبه با خوانندگان، هنرمندان سینما وتئاتر، ورزش کاران و جوانان دانشجو ودانش آموز.

بدعت یا ابتکار

درکنار این که رسانه های تجاری با پخش برنامه هایی که در بالا ازآن یاد شد، مردم را سرگرم کردند، بدعت ها و ابتکارهایی را در زمینه های دیگر نیز به خرج دادند.

 اطلاع رسانی با ایجاد رسانه های تجاری سریع تر شد. نخستین بار این رادیو ها وتلویزیون های تجاری بودند که هر نیم ساعت یک بار خبر پخش کردند و گزارش دادند. چیزی که قبلا در رسانه های دولتی معمول نبود.

مجریان برنامه های رادیو و تلویزیون در افغانستان معمولا تصور می کردند بر مسند خطابه یا پشت تربیون سخنرانی هستند و ازین رو غالبا بسیار رسمی، خشک و با ادا و اطوار کلیشه ای برنامه ها را اجرا می کردند.

حتی زمانی درافغانستان به صداهای معینی می گفتند صدای رادیویی. شیوه ارائه هم یکسان بود. انگار همه گویندگان رادیو بصورت طبیعی فقط یک رقم حرف می زنند. زمین وزمان به هم می خورد، اگر مجری هنگام اجرای برنامه زنده، مثلا، می خندید.

ولی وقتی رادیو های تجاری راه افتاد، مجریان آماتور آمدند وبرنامه های تفریحی وسرگرم کننده را به صورت بسیار طبعی و راحت ارائه کردند. وقتی به تلفون یک شنونده در برنامه زنده جواب می دادند، مثل این بود که دو نفر، مثلا، سر راه با یکدیگر گفتگو می کنند. این مجریان برای اولین بار این تابو را شکستند که اگر مجری آمد و در برنامه با شنونده اش شوخی کرد یا خندید، زمین وزمان بهم نمی خورد، تازه، برنامه جالب تر هم می شود.

برخلاف بسیاری از کشورهای جهان سومی نظام تازه تاسیس، جدا از این که باوری داشته باشد یا نه، آمد واز آزادی بیان حمایت کرد. ظرف ۵ سال این روند به مرحله ای رسید که بسیاری از رسانه های تصویری برنامه طنزی حتا افراطی به راه انداختند. 

فورا باید یاد آور شد که اگرچه از یک طرف، طرح مسایل مختلف که قبل از آن تابو بود، زمینه را برای بررسی خیلی از مسایلی که واقعا نیاز به بحث و گفتگو داشتند باز کرد، اما تازه کار بودن این رسانه و عدم آشنایی شان با قوانین حاکم بر رسانه های آزاد و بالاخره، عدم مسئولیت پذیری گردانندگان این رسانه سبب شده است که در بسیاری موارد، اتهام، بهتان، شایعه و هیاهو جای تحقیق وبحث های علمی آکادمیک و حتا جای بحث منطقی برای رسیدن به نتیجه درست را بگیرد.

رسانه های تجاری که نه محافظه کاری نشرات دولتی را دارند و نه هم حمایت پیدا و پنهان احزاب و چهره های قدرتمند را هر روز با یک مشکل و درد سر مواجه اند.

ریشه های این درد سرها نیز در بسیاری موارد خود رسانه های تجاری ومجریان و دست اندرکاران فعال و پرانرژی و از سویی هم آماتورشان هستند. 

روزی به آنها اخطار می شود که فلان سریال را به دلیل مسایل اخلاقی دیگر پخش نکنید، درحالی که مثلا دوسال این سریال پخش شده است. روزی هم با نیروهای امنیتی می روند دفاتر شان را محاصره می کنند. روز دیگر هم  دستگیری و دادگاه.

اما آنچه مایه دلگرمی برای رسانه های جوان و رو به رشد تجاری در افغانستان است، این است که دولت افغانستان – اگرچه میان باورش به آزادی بیان و آنچه رسما اعلام می شود، فاصله زیادی وجود دارد – واقعا یا نمی خواهد ویا نمی تواند مثل دولت های دیگر اعمال محدودیت کند. همین امر از یک سو می تواند زمینه شتاب و انرژی دست اندرکاران رسانه های جوان برای ابتکارهای تازه را فراهم کند و از سوی دیگر، می تواند آینده روشن تر وبهتری را برای این رسانه ها نوید دهد.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

غلامعلی لطیفی

 

تهران با افتتاح برج تلویزیونی "میلاد"، بعد از شهر های تورنتو، مسکو و شانگهای، دارای مرتفع ترین سازه مهدسی و معماری در جهان شد.

این برج، با ارتفاع ۴۳۵ متری و تاج گنبدی شکل خود، نه تنها می تواند مشکل پنجاه سالۀ ارسال و دریافت امواج تلویزیونی در تهران را حل کند، بلکه نمادی دیگر باشد برای کلان شهری مانند تهران.

برج میلاد،که طراح و معمار آن دکتر محمود رضا حافظی و سازندۀ آن شرکت "یادمان سازه" است، بخشی از مرکز تجارت بین المللی و ارتباطات راه دور(Telecommunications) تهران است که شامل یک رستوران گردان در طبقۀ دوازدهم، با چشم اندازی هیجان انگیز از شهر، یک " مرکز تجارت بین المللی"، یک "مرکز همایش های بین المللی"، یک هتل ۵ ستاره و یک پارک «فناوری اطلاعات » ( IT ) است که این آخری مدتی بعد آمادۀ بهره برداری خواهد شد.

 

ضرورت ایجاد چنین سازه ای به دهه ها پیش باز می گردد که به لحاظ پستی و بلندی های طبیعی سطح تهران، از همان بدو تأسیس فرستنده های تلویزیونی در ده های ۳۰ و ۴۰، دریافت امواج تلویزیونی برای بخش هائی از ساکنان شهر با مشکل همراه بود و شماری از اهالی  تهران حتا با نصب آنتن های بسار بلند هم قادر به دریافت تصاویر سالم و بی نقص تلویزیونی نبودند.

تهران، که در حاشیۀ شمالی فلات ایران بر دامنۀ جنوبی رشته کوه های البرز واقع شده، علاوه بر شیب شمالی – جنوبی خود،  اساساً طبیعتی ناهموار دارد و این نا همواری با گسترش افقی شهر طی نیم قرن اخیر و وارد شدن بسیاری از روستا ها و تپه های اطراف به درون شهر و احداث شهرک های بی شمار در کنار آن، افزایش فوق العاده یافته و پخش امواج تلویزیونی را به معضل بزرگتری تبدیل کرده است. 

گفته می شود با نصب آنتن فرستندۀ های  تلویزیون بر فراز برج میلاد این معضل برای همیشه حل خواهد شد. در این میان لازم به ذکر است که عده ای از تهرانی ها با استفاده از "دیش" های ماهواره، که همۀ کانال های داخلی، حتا مراکز استان ها، از آن قابل دریافت است، این معضل را، هر چند به صورت انفرادی، حل کرده اند.

برج مخابراتی میلاد –که گاه با این عنوان از آن نام برده می شود– شامل ۴ بخش است و این بخش ها عبارتند از پى، بدنۀ برج، رأس برج و دکل آنتن ها که تا ارتفاع ۴۳۵ متری با بتن مسلح ساخته شده و پس از آن دکل فلزی نصب شده است.

در طبقات دوازده گانۀ برج تا طبقۀ یازدهم تأسیسات مکانیکی و فنی خود برج و دستگاه های پخش امواج تلویزیونی  و سالن های رستوران و تریا و یک رستوران مهمانان ويژه "VIP" قرار گرفته و در دو نیم طبقۀ دوازدهم "گنبد آسمان" واقع شده است.

برج میلاد، بعد از برج های تورنتو با ۵۵۳ متر، مسکو با ۵۳۳ متر و شانگهای با ۴۶۰ متر ارتفاع، مرتفع ترین برج تلویزیونی محسوب می شود و در مقایسه با برج های مشابه خود در جهان دوازدهمین برج از نوع برج های " خود ایستا " است که بدون اتکا به هیچ تکیه گاه جانبی و تنها بر روی پایۀ و بدنۀ خود استوار است. 

به قرار گزارش هائی که از سوی سازندگان انتشار یافته  محاسبات لازم از جهت مقاومت برج در برابر باد های شدید  و زلزله به انجام  رسیده است.

برج میلاد و مجموعۀ پيوسته به آن در محوطه ای به وسعت ۱۴ هکتار در مجاورت بزرگراه های شیخ فضل الله نوری، همت، چمران و رسالت، بر روی تپه ای معروف به تپۀ گیشا احداث شده است.  

اما از جهات فنی، از آنجا که نقش مهندسان در ساختمان این قبیل برج ها بسیار بیش از معماران است.  صاحب نظران، از جمله دکتر قاسم گران تبع، معمار و شهر ساز، این سازه ها را بیشتر یک کار مهندسی می دانند تا معماری و اگر در تزئینات آن ها از موتیف های ملی هم استفاده شده باشد، سهم این موتیف ها در مقایسه با حجم کلی کار بسیار ناچیز است.

برخی دیگر، از جمله نویسنده ای به نام س. جمکرانی، در "ابرار اقتصادی، ۲۴ آبان ۱۳۷۸" معتقدند که "این برج را محاسبات کانادائی ها بر پا داشته و گارانتى آن ها پشتوانۀ فرو نریختن و مقاومت برج در برابر باد و زلزله است".

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جايزه ادبيات نوبل امسال را "ژان ماری گوستاو لو کلزيو" Jean-Marie Gustave Le Clezio داستان نويس شصت و هشت ساله فرانسوى برد، که به گفته آکادمی نوبل سوئد، "نويسنده عزيمت های تازه، ماجراجويی شاعرانه و وجد و خلسه نفسانی" است.

کتابی که لو کلزيو را به مسند شهرت نشاند، داستان "صحرا"ی اوست که سال ١٩٨٠ منتشر شد.

آكادمى نوبل در معرفى اين داستان لو كلزيو نوشته است كه "حاوى تصويرهايى مجلل از فرهنگ بر باد رفته صحراى آفريقاى شمالى است كه در تقابل با تصويرهايى از اروبا از ديد مهاجران ناخوانده قرار دارد."

ژان ماری گوستاو لو کلزیو روز ۱۳ آوریل سال ۱۹۴۰ در شهر نیس فرانسه به دنیا آمد و در هشت سالگی با خانواده اش به نیجریه نقل مکان کرد. پس از بازگشت به فرانسه و فراغت از تحصیل در دانشگاه ادبیات نیس، به عنوان آموزگار به ایالات متحده آمریکا رفت.

لو کلزیو در طول زندگی اش در کشورهای مختلف زندگى كرده است و این اقامت ها در آثار او بازتاب یافته اند. عشق او به سفر و جابجایی و آگاهی اش از فرهنگ های گوناگون در آثارش موج می زند.

وى خدمت نظام وظیفه اش را به عنوان معلم در دانشگاه بودایی بانکوک و دانشگاه مکزیکو سیتی انجام داد. لو کلزیو چهار سال زندگی اش را در کنار قبیله های سرخ پوست پاناما سپری کرده و به مناطق مختلف مکزیک و ایالات متحده و کانادا و جزیره های اقیانوس هند سفر کرده است.

نخستین داستان لو کلزیو با نام Le Proces-Verbal (بازجویی) در سن ۲۳ سالگی او را در فرانسه مشهور کرد و نخستین جایزه ملی را برای او به ارمغان آورد. تا کنون لو کلزیو حدود سی عنوان کتاب منتشر کرده که شامل داستان های کوتاه و بلند و ترجمه می شود.

 

لو کلزیو در کنار داستان نویسی، در دانشگاه، ادبیات فرانسه تدریس می کند، بر آثار دیگران نقد می نویسد و در حال مطالعه و تحقیق فرهنگ های گوناگون سرخ پوستان آمریکا در گذشته و حال است.

 

در آغاز راه، لو کلزیو بیشتر به موضوع های مربوط به جنون، زبان و نحوه نگارش می پرداخت و عاصیانه شیوه های تازه نوشتن را تجربه می کرد. اما در اواخر دهه ۱۹۷۰ لو کلزیو اين شیوه را کنار گذاشت و به موضوعات متعارفی چون کودکی و نوجوانی و مسافرت رو آورد و بدین گونه بر شمار خوانندگانش افزود.

بنا به نظرسنجی مجله ادبی "لیر" چاپ فرانسه، حتا ۱۴ سال پیش ۱۳ درصد خوانندگان این مجله معتقد بودند که ژان ماری لو کلزیو بهترین نویسنده فرانسوى زبان زنده است.

یکی از اجداد لو کلزیو در پی انقلاب فرانسه به جزیره موریس در حوزه اقیانوس هند مهاجرت کرده بود. لو کلزیو این برهه از تاریخ خاندانش را ارج می گذارد و حس پیوند تنگاتنگی با جزیره موریس دارد، به حدی که می گوید، احساس می کند از ریشه اصلی خود کنده شده و در فضایی بیگانه بزرگ شده است.

با این که تحصیلات لو کلزیو عمدتا به زبان فرانسه بوده، او بر انگلیسی هم تسلط کامل دارد و گاهى ترجیح می دهد نظر خود را به انگلیسی بیان کند. او مدتی در شهرهای لندن، بریستول و باث بریتانیا نیز زندگی کرده است.

لو کلزیو مرد متواضع و خجولی است که به ندرت از زندگی خصوصی اش صحبت می کند و ترجيح مى دهد که کتاب هایش تنها زبان بیانش باشند.

مهم ترین پرسش های بشریت، محور آفریده های لو کلزیو ست: زیستن برای چه؟ مردن برای چه؟ میان فرد و جهان فیزیکی و نظم اجتماعی و زبان چه پیوندی هست؟

لو کلزیو به شیوه ژان ژاک روسو، در حسرت اصالت ها و ریشه هاست و از اين كه زیر هر نقابی نه چهره اصیل یا حقیقت، بلکه نقابی دیگر را می یابد، ملول است.

طبیعت برای او بزرگ ترین معمای گیتی است که تا کنون حقیقت آن شکافته نشده است. در واقع، ژان ماری گوستاو لو کلزیو نیز به مانند بسیاری از فیلسوفان عصر جدید همچنان در حال اعتراف به عجز و ناتوانی بشر در كشف حقیقت نهایی است.

 

لو کلزيو در گفتگويی که قبل از دريافت جايزه نوبل با تارنمای "ديپلماتی" فرانسه انجام داده بود، گفت: "ما ديگر آنقدر گستاخ نيستيم که باور کنيم يک داستان می تواند جهان را عوض کند. در روزگار سارتر به اين خيال بودند. امروزه نويسندگان می توانند صرفا ناتوانی سياسی خود را روی کاغذ بياورند... ادبيات معاصر ادبيات نوميدی است."

در پاسخ به اين پرسش که اگر جايزه نوبل به او تعلق بگيرد، در مراسم اعطای آن چه خواهد گفت، لو کلزيو گفت: "در مورد جايزه نوبل مطمئن نيستم، اما می دانم که در حضور عام چه می خواهم بگويم. می خواهم در باره جنگی صحبت کنم که کودکان را می کشد. برای من، اين بدترين چيز دوران ماست."

"ادبيات هم بايد وسيله ای باشد برای يادآوری اين فاجعه و جلب توجه عموم به آن. اخيرا در پاريس براى محکوم كردن اين حقيقت که زنان در افغانستان آزاد نيستند، همه مجسمه های زن را پرده پوش کردند که کار خوبی بود. به همين شيوه ما بايد جای قلب همه تنديس های کودکان لکه سرخ بکشيم، تا يادآور آن باشد که هر آن در گوشه ای از فلسطين، آمريکای جنوبی يا آفريقا کودکی به ضرب گلوله کشته می شود. و کسی در اين باره چيزی نمی گويد!"  


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داریوش رجبیان

هرگز احساس کرده اید که معادل فارسی یک واژه انگلیسی به ویژه در موضوعی علمی، معنی مورد نظر را به درستی ادا نمی کند؟ یا شاید دارای بار معنایی فزون تر از مفهوم مورد نظر است و در موارد فراوان دیگر هم به کار می رود و دقت مضمونی ندارد؟ و در نتیجه ترجیح بدهيد یا همان واژه بیگانه را به تنهایی به کار ببرید یا در کنار معادل فارسی آن پرانتزی باز کنید.

همين تقلای زبان فارسی در برابر پیشرفت علمی و فنی جهان مدرن است كه برخی را به فکر ساختن و پرداختن واژگانی تازه برای ادای آن معنای ویژه می اندازد؛ واژگانی که ندرتا جا می افتند و غالبا بی کاربرد می مانند.

داریوش آشوری در پی چهل سال آموزش و پژوهش، کتاب کوچک اما پرمحتوایی نوشته با نام "زبانِ باز" که مغز کلامش بیان همین گرفتاری و پریشانی زبان های پیشامدرنی چون زبان ماست و تلاشی است برای گشودن درهای بسته آن به روی "مدرنیت" (مدرنیته).

منظور آشوری از "زبانِ باز" زبانی است که به روی زبان های "فرادست" دیگر باز است و از آنها مایه های واژگانی و حتا دستوری می گیرد. زبان های مدرنی چون انگلیسی، فرانسوی و آلمانی زبان هایی اند که بستر پیشرفت مدرنیت را گسترده اند و محل بازتاب دست آوردهای علمی و فنی مدرن بوده اند. باز بودن این زبان ها مربوط به تاریخ فرهنگ اروپاست.

برای نمونه، زبان های فرانسوی و انگلیسی در طول تاریخ تحولشان از زبان های ترکیبی یا چهرگرد به زبان های تحلیلی تبدیل شدند. یعنی مفهوم های تازه در این زبان ها معمولا از راه ساختن ترکیب های واژگانی تازه با استفاده از ذخایر بومی آنها صورت نمی گیرد و واژه ها هم در آنها در حالات مختلف تغییر شکل نمی دهد یا پایانه هایی نمی گیرد، بلکه معنا از طریق نظم و سامان واژه ها ابلاغ می شود.

اما باز ماندن این زبان ها به روی زبان های ترکیبی کلاسیک یونانی و لاتینی نیاز گسترده انگلیسی و فرانسوی به واژگان مدرن را برآورده ساخته است. مفهوم های تازه در این زبان ها به آسانی با کنار هم گذاشتن پیشوند و پسوندها و ستاک ها از آن دو زبان باستانی ساخته می شوند و سپس به زبان های دیگر، از جمله زبان های "فرودست" یا رو به توسعه راه می یابند.

یکی دیگر از دلایل رو آوردن زبان های فرادست یا پیشرفته به زبان های دیگر برای ساختن واژه های نو، پرهیز از کاربرد واژگان خودی است که دارای بار ارزشی و فرهنگی خاص است.

مثلا، واژه "چشم پزشک" در زبان های انگلیسی و فرانسوی "اکولیست" است، برگرفته از "اکولوس" لاتینی به معنای "چشم". در نتیجه، این واژه تنها در مورد یک مفهوم بخصوص علمی به کار می رود و از نهایت دقت مضمونی برخوردار است.

از سوی دیگر، با استفاده از امکان  ترکیب سازی زبان لاتینی می توان از آن ترم های علمی تازه ای چون "اکولوگرافی" (چشم نگاری یا علم تعیین موقعیت و نحوه حرکت چشم) را ساخت. برای صفت "چشمی" یا "بصری" نیز در چارچوب علم پزشکی به همان شیوه لاتین "اکولار" را ساخته اند و در آن از معادل های بومی واژه "چشم" خبری نیست.

سخنان داریوش آشوری در مورد زبان ِ باز

ورود واژگان وام گرفته از زبان های دیگر پدیده تازه ای نیست و در همه زبان های جهان وجود دارد. زبان فارسی هم طی دوره ای در معرض ورود گسترده واژگان عربی واقع شد و این یورش واژگانی حتا بر دستور زبان فارسی تا جایی اثر گذاشت.

اما به باور داریوش آشوری، زبان های مدرن توانستند از این رابطه با زبان های کلاسیک برای واژه سازی مکانیکی و گسترش زبان به نحو خاصی و با رفتار خاصی بهره برداری کنند، در حالی که در زبان ما ورود بی سروسامان واژگان بیگانه ندرتا مفهوم های تازه به وجود آورده و معمولا جایگزین واژه های بومی شده است.

از این رو داریوش آشوری، با این که هوادار سره سازی مطلق زبان نیست و آن را ناممکن می داند، در عین حال خواستار کمتر کردن بار واژگان عربی در زبان ماست. زیرا زبان فارسی بیش از اندازه ضروری از عربی وام گرفته و این حقیقت باعث پیچیدگی بیهوده و از نفس افتادن آن شده و سازوکارهای اشتقاقی و ترکیبی خود زبان فراموش شده است.

افزون بر این، اکنون زبان عربی نیست که مفهوم های تازه می آفریند و در زبان ما به روی زبان عربی دست کم صد سال پیش بسته شده است. این اعتقاد آشوری در واژه ها و ترکیبات کتابش نیز بازتاب یافته است: "سازمایه" به جای "عنصر"، "چهرگشتار" به جای "صرف اسامی" "جدایش پذیری" به جای "تفکیک و تمییز"، "برخه چسبانی" به جای "تلفیق"... 

بدین گونه، تنها پیشرفت تکنولوژیک نیست که "جهان سوم" ما را از "جهان نخست" جدا کرده است، بلکه پیشرفت زبانی آنان و واپسماندگی ما در این زمینه نیز در این جدایی سهیم بوده است. داریوش آشوری می نویسد:

"شکاف تکنولوژیک را اگر نمایان ترین وجه جداگانگی دنیای مدرن و پیشامدرن یا "توسعه یافته" و "توسعه نیافته" بگیریم و چند و چون آن را دنبال کنیم، به این نکته اساسی می رسیم که این شکاف اگرچه خود را به صورت ناهمترازی عظیم سطح توانایی صنعتی تولید کالاها و ابزارها و ساختارهای مادی نمایان می کند، دارای زیرساخت های ناپیدای ذهنی و اجتماعی و تاریخی پیچیده ای ست؛ زیرساخت هایی که برای ذهن بیگانه با آنها بسیار دیر و دشوار کشف و فهم می شود. یکی از پایه ای ترین، و بلکه پایه ای ترین زیرساخت های آن، زیرساخت زبانی ست."

یعنی بدون سامانمند کردن زیرساخت زبانی دسترسی به پیشرفت علمی و فنی هم دشوار و چه بسا ناممکن است. البته، داریوش آشوری بر این باور است که زبان فارسی توانسته است تا حدودی خود را با خواسته های زندگانی مدرن سازگار کند، اما "نبود دید علمی روشن نسبت به کل مسئله، دخالت پرزور عوامل همستیز سیاسی و ایدئولوژیک و، سرانجام، ناپایداری سیاسی و اجتماعی در چه گونگی وضع آن اثر تعیین کننده داشته است. به عبارت دیگر، زبان ملی ما، اگر چشمی بینا برای نگریستن به آن داشته باشیم، آیینه ای ست که بیش از هر عامل دیگر، آشوب ذهنی جامعه ایرانی را در برخورد با مدرنیت بازمی تاباند."

این آشوب ذهنی در برخورد با مدرنیت در زبان فارسی افغانستان و تاجیکستان نیز به گونه های خاصی بازتاب یافته است. داریوش آشوری در گفتاری که در این صفحه آمده، از جمله در باره چه گونگی ترمیم چهره مخدوش فارسی در این سه کشور نیز صحبت کرده است.

 زبان باز: پژوهشی در باره زبان و مدرنیت
داریوش آشوری

چاپ اول: ۱۳۸۷

نشر مرکز

قیمت: ۲۲۰۰ تومان


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
غلامعلی لطیفی

بر پائی نمایشگاهی از ۳۸۰ اثر تایپو گرافی (حروف نگاری) پوستر ایران، با آثاری از نردیک به ۷۰ نفر از استادان و نو آمدگان این عرصه، از ۲۶ مرداد تا ۳۱ شهریور امسال، با عنوان "اسماء الحسنی" در موزۀ  هنرهای معاصر تهران، فرصت مغتنمی است تا ضمن گردش در تالار های "خوش شیب" این موزه و تماشای آثار به نمایش در آمده با تلاش های تازه ای که در عرصۀ پوستر سازی نوین ما در جریان است آشنا شد.

تایپوگرافی، یا "حروف نگاری" ، به معنای پدید آوردن ترکیبی  چشم نواز از حروف و کلمات، با هدف جلب توجه مخاطب به مفهومی معین، در قالب یک آفرینش هنرمندانه،  از خطاطی و خوشنویسی (کالیگرافی) مشتق شده و در گذشته از هنر های کتاب آرائی بوده است و بنا بر اخبار و اطلاعات تاریخی مصریان و بابلیان و چینیان پیشروان آن بوده اند.

با آن که نمونه های طغرائی، مانند "بسم اله الرحمن الرحیم"، "مرغ بسم الله"، "محمد"، "لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار" و اسماء پنج تن و غیره در سنت تایپوگرافی ما سابقۀ دیرین دارد و نمونه های بسیار متعالی و فاخر آن در گنجینۀ تاریخ خوشنویسی و حروف نگاری ایرانی و اسلامی به فراوانی موجود است ، اما استفاده از این هنر در پوستر سازی مدرن در کشور ما بسیار جوان است.

پیدایش اين هنر در دوران معاصر به سختی به پنجاه–شصت سال می رسد و بر تارک آن نام هائی همچون  هوشنگ کاظمی، محمود جوادی پور، صادق بریرانی، مرتضی ممیز، قباد شیوا، کامران کاتوزیان و فرشید مثقالی به عنوان پایه گذاران اصلی آن در ایران مى درخشد.

"ستار العیوب" از سید احمد مهدوی
تایپوگرافی را به پنجره ای تشبیه کرده اند که به سوی چشم اندازی گشوده شده باشد. منظره ای که از این پنجره دیده می شود مضمون و محتوای پیامی است که مورد نظر صاحب پیام بوده است. این پنجره نوعی واسطه و وسیلۀ ارتباطی است که بین بیننده یا خواننده و پیام قرار می گیرد.

طبعاً وظیفۀ تایپوگراف آن است که پنجرۀ  روشن تر و شفاف تری بسازد. پنجره هائی که آن چشم انداز را در مقابل دید بیننده کدر و مه آلود نکنند و بر عکس نور مضمون و محتوای پیام را به خوبی از خود عبور دهند.

بر اين قياس بايد گفت تایپوگرافی خوب و موفق به هیچ وجه به معنای طراحی و صفحه آرائی زیبا و هنرمندانه نیست. چرا که طراحی و صفحه آرائی زیبا و هنرمندانه توجه بیننده را به جای منظره ای که از پنجره دیده می شود به سوی خود پنجره جلب می کند و او را از توجه به بیرون پنجره باز می دارد.

پوستر های به نمایش در آمده در این نمایشکاه نیز با توجه به مضمون "اسماء الحسنی"، که برای آن انتخاب شده  طبعاً در پی بر آوردن همین هدف پدید آمده و بسیاری از آن ها الحق از عهدۀ این مهم به خوبی بر آمده اند.

یاقوت، در حال نوشتن حرف کاف، بر بالای مناره.
از یک مینیاتور ایرانی قرن هفتم هجری.
در این نمایشگاه از پوستر های بسیار ساده، که از دو کلمۀ "بنام خدا" ( از سمیه پالیزبان )، تشکیل شده و بر متن تختۀ سبز کلاس یک دبستان نقش شده تا پوستر های بسبار پیچیده و هنرمندانه، که با استفاده از خطوط نسخ، نستعلیق، ثلث، شکسته و بنائی پدید آمده اند، به چشم می خورد.

گاه با تکرار در تکرار تنها یک حرف یا یک واژه (نظیر اثری از محمد رضا اسلام پرست، که با تکرار واژۀ "الله" بر متن پوستر، ترکیبی هنرمندانه و چشم نواز خلق کرده است) تلاش شده است تا دنیائی از نظم و ترتیب و تقارن و توازن در برابر چشمان بازدید کننده فراهم گردد.

در مجموعۀ به نمایش در آمده در این نمایشگاه بازدید کننده با اعجاب و تحسین خود را در برابر  دنیائی از نقوش وخطوط ثقیل و خفیف، تند و ملایم، درشت و ریز، آشکارا و در هم، کشیده ومدور، متفرق و جمع، نزدیک و دور، می یابد و از ظرفیت و قابلیت خط فارسی  دچار حیرت و شگفتی می گردد و بی اختیار به یاد آن بيت ها مى افتد که:
بنازم شیوۀ تردستی ات را

که خط بر چشمۀ کوثر نوشتی

کسی ننوشت بالاتر ز یاقوت

تو از یاقوت بالاتر نوشتی  

منظور از یاقوت، یاقوت مستعصمی، معروف ترین خوشنویس دورۀ عباسی است که او را پایه گذار خطوط ششگانۀ و نخستین تایپوگراف اسلامی می دانند.

 
با نگاهی دقیق تر به مجموعۀ آثار ارائه شده در این نمایشگاه می توان گفت که هر چند شمار پوستر هائی که دارای ایده های هوشمندانه و ظریف هستند در میان آن ها کم نیست، مانند پوستر های "رب" از رسول پروری مقدم، " الظاهر، الباطن " از محمد رضا علیمرادی، "ستار العیوب" از سید احمد مهدوی، "حق" از امین پرژاد، "قل هو الله" اثر دیگری از محمد رضا اسلام پرست، "اول و آخر" از محسن خضری و بسیاری دیگر ، اما به نظر می رسد در  بيشتر آن ها فكرهاى بسیار درخشان کاملاً به بار ننشسته و نارس متولد شده اند.

نکتۀ آخر در مورد این نمایشگاه این که به رغم روانی و راحتی گردش در گالری های تو در توی موزۀ هنر های معاصر و وجود نیمکت های راحت در هر یک از آن ها برای استراحت، انبوهی شمار آثار به نمایش در آمده باعث می شود که بازدید کننده نتواند در یک یا دو دیدار چند ساعته همۀ آثار ارائه شده را با  دقت از نظر بگذراند و با صاحب اثر ارتباط لازم را بر قرار کند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش رجبيان

روز دهم سپتامبر برای جهان دانش روز بیم و امید بزرگی بود. نه تنها برای دانشوران و دانش پژوهان، بلکه برای یکایک افرادی که در باره آغاز آفرینش همچنان کنجکاو اند و برای آن هنوز پاسخ قاطعی نیافته اند.

گران ترین طرح علمی جهان در یک تونل ۲۷ کیلومتری، زیر خاک حوالی شهر ژنو سوئیس در مجاورت با فرانسه در آن روز راه اندازی شد. عده ای نگران بودند که شاید آغاز این طرح، آغاز پایان کره زمین باشد.

طرح موسسه "سرن" (سازمان اروپایی پژوهش های هسته ای) در سوئیس، يك شتابگر ذرات بنیادی موسوم به "ال اچ سی" (LHC) است که توسط هزاران دانشمند از هشتاد کشور جهان همگذاری شده است.

دانشمندان می خواهند با استفاده از این شتابگر شرایطی را پدید آورند که حدود یک میلیاردم ثانیه پس از وقوع "مهبانگ" یا "بیگ بنگ" وجود داشت. کامگاری در این زمینه می تواند به بزرگترین پرسش های دانش مدرن در باره آفرینش کیهان و هستی پاسخ دهد.

به همين دليل است که هزینه نه میلیار دلار برای دریافت آن پاسخ های بنیادین برای دانشمندان فیزیک شگفت انگیز به نظر نمی آید، چون برآیند این طرح غول آسا می تواند دانش فیزیک را به کلی زیر و رو کند و آن را بر پای بستی تازه بنشاند.

علم فیزیک در باره ذرات بنیادی نظریه مشخصی دارد که با نام "نظریه استاندارد" یا standard model معروف است و دیدگاهی است نسبتا معقول و منطقی در باره ذرات درون اتمی. اما اين نظريه پاسخگوی همه پرسش ها در باره این ذرات نیست.

برای نمونه، افتادن یک مورچه یا یک پر مرغ بر سر شما پیامد وخیمی ندارد؛ چه بسا شما حتا متوجه این رویداد نشوید. اما اگر خدای نکرده، به جای آن سنگ یا آجری بر فرق سرتان فرود آمد، قضیه رنگ دیگر می گیرد. چون سنگ و آجر دارای وزن به مراتب بیشتر از مور و پر است.

اما "نظریه استاندارد" این استدلال ساده ما را نمی پذیرد، چون برای ذرات بنیادی، وزن قایل نیست.  پس چگونه چگالش این ذرات جرم و جسم هایی را پدید می آورد که دارای وزن های متفاوت هستند؟

دانشمندانی که از سراسر جهان در سوئیس گرد هم آمده اند، می خواهند با انجام بزرگترین آزمایش علمی بشریت این حقیقت را دریابند که چگونه پس از وقوع "مهبانگ" در فضایی که چیزی وجود نداشت، چیز پدید آمد.

نظریه استاندارد حدس می زند که در آغاز ذره بنیادینی با نام "هیگز" یا "ذره خدا" باعث شده که ذرات بی وزنی چون "الکترون" دارای وزن شود. اما "هیگز" تا کنون تنها در نظریه وجود داشت و هیچ آزمایشی برای کشف آن صورت نگرفته بود.

دکتر سپهر صارمی در باره آزمايش سرن سخن مى گويد

اکنون، به گفته دکتر سپهر صارمی از دانشگاه ویسکانسین آمریکا که مستقیما در آزمایش مؤسسه سرن شرکت دارد، قرار است با شتاب دادن پروتون ها در شتابگر ال اچ سی و برخورد آنها، انرژی های بالاتر از انرژی های متعارف خلق شود و صحت و سقم نظریه استاندارد سنجیده شود.

دانشمندان امیدوارند که در جریان آزمایش ها کوانتوم یا ذره کمیت پذیر وابسته به میدان هیگز را کشف کنند.

برخی از فیزیک دان ها بر این نظر اند که فضا دارای بیش از سه بعدی است که ما می شناسیم و ممکن است با شتاب دادن پروتون ها و برخورد آنها به همدیگر سیاهچال هایی پدید آید.

عده ای هم از شنیدن نام "سیاهچال" بیمناک شدند و این نگرانی را مطرح کردند که شاید آن سیاهچال ها با نیروی جاذبه خود کره زمین یا بخشی از آن را ببلعد. تصور فرو رفتن در چاله ای به اندازه نوک سوزن، به راستی ترسناک است.

دکتر صارمی می گوید، حتا اگر آن سیاهچال ها پدید آید، بلافاصله واپاشی خواهد شد و خطر فرو رفتن کره زمین در آن سیاهچال های ریز از حد تخیلات مبالغه آمیز فراتر نمی رود.

نخستین آزمایش دانشمندان این نگرانی ها را نقش بر آب کرد: دو جریان پروتون در دو جهت مخالف با شتاب نزدیک به سرعت نور در شتابگر چرخیدند و دو نقطه سپید روی صفحه رایانه سرن درخشید که نشانه یک دور چرخش کامل پروتون ها در طول لوله شتابگر بود.

شتابگر این پروتون ها را یازده هزار بار در ثانیه دور تونل چنبری می چرخاند. دو دوربین دیجیتال هزاران تنی سرن هم در طول یک ثانیه از این ذرات میلیون ها عکس برمی دارند. دانشمندان گفته اند که فعالیت شتابگر طبق انتظار صورت می گیرد و امیدواری برای کسب دانش بیشتر در باره ذرات بنیادی و راز آفرینش افزایش یافته است.

برآیند آزمایش سرن می تواند نه تنها علم فیزیک، بلکه شناخت ما از آغاز خلقت را نیز تغییر دهد و ممكن است میان علم و باور مذهبی که همواره در پیکار بوده اند، سازش یا تنشی تازه بیافریند.

در فایل شنیداری این صفحه دکتر سپهر صارمی در باره موضوعات مربوط به آزمایش سرن صحبت کرده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سیروس غنی، دانشور ایرانی تبار مقیم آمریکا، با انتشار کتابی تازه ثابت کرد که با وجود هزاران نوشته در باره ویلیام شکسپیر، هنوز گوشه هایی از آثار این شاعر سده شانزدهم میلادی انگلیس ناگشوده مانده است.

تا کنون کسی در باره دیدگاه ها و اشاره های شکسپیر به ایران و خاورزمین پژوهشی انجام نداده بود. کتاب شکسپیر، ایران و شرق به قلم سیروس غنی نخستین پژوهش جامع در این زمینه محسوب می شود.

او در این کتاب کوشیده است ما را از سرچشمه های آگاهی شکسپیراز ایران وشرق آگاه کند و  اشارات  شکسپیر را به تاریخ و افسانه ها و نمادهای ایران و شرق زنده کند.

مؤلف  برای آشنایی ما با این دنیای پررمز و راز گام های برجسته برداشته و زمان و خاستگاه شکسپیر را دربستر تاریخ انگلستان روشن ساخته و چکیده تاریخ انگلستان و نبردها و دسیسه های برونی و درونی نهادهای انگلیس، مثل دربار و کلیسا و نیز پویایی طبقاتی و اجتماعی انگلستان آن زمان را بیان كرده است.

شكسپير کتاب های تاریخی پیشینیان از جمله مورخین یونانی را خوانده بوده و گویا سفرنامه برادران شرلی و نیز سفرنامه ویلیام پری که او هم به ایران  وشرق سفر کرده بود، برشکسپیر تاثیرگذاشته است.

برای مثال  شکسپیر در نمایشنامه تاجر ونیزی چندین اشاره به ایران دارد. از جمله  در پرده دوم، مجلس اول، اشاره ای دارد از زبان شاهزاده مراکش به شمشیرش که می گوید، با آن "شهریار صفوی و یک شاهزاده ایرانی را کشته است." غنی با آوردن این اشارات کوشیده گوشه ای از تاریخ صفوی و عثمانی را بیان کند که کتابش را برای دانش پژوهان سودمند می سازد.

در همان نمایشنامه و چندین اثر دیگر ویلیام شکسپیر اشاراتی دارد به دشت های پهن "هیرکانیا" و ببرهای ژیان آن. هیرکانیا تلفظ یونانی یکی از استان های ایران باستان است که در جنوب شرق دریای خزر واقع بود و خراسان و گرکان امروزی را دربر مى گرفت.

در نمایشنامه "زنان شاد ویندزور" شکسپیر در کنار لقب های قیصر و امپراتور از "وزیر" فارسی-عربی هم استفاده كرده ااست. در بسیاری از آثار شکسپیر از شاهان صفوی ایران با نام "صوفی" یاد می شود که اشاره به سرآمد این دودمان است.

در نمایشنامه "هنری ششم" اشاره ای به شکست داریوش هخامنشی به دست اسکندر مقدونی و دارایی های شاه ایران باستان شده است. در همین اثر شکسپیر از "تومیریس" شهبانوی ماساژت های ایرانی تبار نام می برد که بنا به روایتی، کورش بزرگ را کشته بود. اشاره های دیگری هم به فرمانروایان هخامنشی (از جمله کمبوجیه)، پارتی و سکایی شده است که حاکی از آگاهی نسبی نویسنده از تاریخ ایران باستان است.

در تراژدی "لیرشاه" قهرمان اصلی به "ادگار" می گوید: "پوشاک شما به من پسند نمی آید. گو این که ایرانی است. بهتر است عوضش کنید."

لباس ایرانی آن زمان، پرزرق و برق بود و اجزاى زیادی داشت و به زحمت دوخته می شد. این ویژگی به اندازه ای معلوم عام بود که عبارت "لباس ایرانی" به توضیحی فراتر از آن نیاز نداشت.

 سیروس غنی نوشته ها و نمایشنامه های شکسپیر را بررسی کرده و اشارات او را به نمادهای شرقی و ایرانی بیان و تفسیر کرده است. در پیوست ها نیز فهرستی از ترجمه  های آثار شکسپیر را به زبان های فارسی، عربی و ترکی آورده است.

غنی که حقوق خوانده و کارش وکالت بوده،  چندین اثر محققانه وبرجسته در زمینه مسائل ایران شناسی نوشته، از جمله: ایران و غرب: کتاب شناسی انتقادی ۱۵۰۰-۱۹۸۷؛ ایران و ظهور رضاشاه؛  و یادداشت ها و خاطرات دکتر قاسم غنی.

شکسپیر، ایران و شرق کتابی است نسبتا کوچک در باره موضوعی کمتر شناخته شده که سیروس غنی با وسعت اطلاع خود برفرهنگ غرب و شرق، ونیز روش پژوهش و نثر روان خود توانسته متنی خواندنی ارائه کند. در اینجا چکیده ای از مقدمه مؤلف بر کتاب را می آوریم:

شکسپیر، ایران و شرق
سیروس غنی

درباره شکسپیر و آثار او فراوان نوشته اند. نمایشنامه های او تقریبا به همه زبان های معلوم جهان منتشر شده است. یکایک واژه های او تحلیل و بررسی و تفسیر شده است. کتاب ها و جستارهای بسیاری در باره علایق شکسپیر نوشته شده، از خوراک و گل و بویایی گرفته تا ساز و آواز و حتا دارو و درمان.

این کتاب مطالعه ای دیگر است در زمینه دانش شکسپیر در باره ایران و دیگر سرزمین های خاوری و علاقه او به آنها. شکسپیر که در علم تاریخ تبحر داشت، در نوشته هایش به ایران باستان اشاره های مکرری داشت. این آگاهی پاره ای از بدنه دانش یک فرزند رنسانس بود. بعدتر در باره ایران کتاب ها و جزوه های جهانگردان منتشر شد که به احتمال زیاد مورد توجه شکسپیر نیز واقع شده بود.

شکسپیر تا حد زیادی فرزند زمان خویش بود. دغدغه های روزمره او تامین معاش خانواده، امنیت مالی و کسب شهرت و اعتبار در میان مردم بود. گپ و غیبت های محلی در تئاتر گلوب، میخانه "مرمید" و کوچه و پسکوچه های لندن جزء علایق او بود. وی همچنین به دسیسه های درباری و فعالیت های سیاسی که در نمایشنامه هایش موج می زند، علاقه داشت. مطمئنا او آگاه بود که سفرهای اکتشافی و بازرگانی گسترده ای به کشورهای دیگر صورت می گیرد.

ایران در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی مورد توجه خاص انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی بود، چون آنها دشمن مشترکی داشتند: ترک های عثمانی که در شرق اروپا فتوحاتی داشتند و سرانجام تا به دروازه های وین رسیدند.

کشورهای پیشرو فرنگستان و پاپ کاتولیک ها تلاش می کردند ایران را به آغاز جنگ با عثمانی ها تشویق کنند تا از پیشروی آنها به سوی اروپا جلوگیری شود. میان امپراتوری عثمانی و صفوی های ایران دشمنی وجود داشت، چون ایران یک کشور شیعه اعلام شده بود و ترک های سنی مذهب شیعه را یک نوع شرک و خطری مهلک می دانستند.

قدرت های نظامی عمده فرنگ قول دادند که همزمان علیه عثمانی ها اعلام جنگ خواهند کرد. صرف نظر از تشویق و ترغیب فرنگی ها به نظر می رسد که آنها فاقد اراده راستین یا منابع مادی و مالی برای شرکت در منازعه بودند. آنها خوشنود بودند که ایران عثمانی ها را مشغول خود کرده است. طول دوره صفوی حتا یک مورد کارزار هماهنگ شده علیه امپراتوری عثمانی صورت نگرفت.   

چگونگی ظهور علاقه شکسپیر به ایران دوران خود و دانش او در باره این کشور موضوع اصلی این پژوهش است. تلاش شده است که آگاهی شکسپیر از ایران با توجه به شرایط تاریخی آن زمان بررسی شود... شکسپیر برای مخاطبان عادی تئاتر نمایشنامه می نوشت، از این رو شاید برخی از اشاره های کلاسیک او برای بینندگان عادی نامفهوم بودند، اما بسیاری از اشاره و کنایه هایش به رویدادها و شخصیت های معاصر خود به احتمال زیاد آشنا بودند.

شکسپیر در نمایشنامه های خود نام افراد و محل هایی در خاورزمین را می آورد و داستان هایی را از آن سامان تعریف می کرد که به زمان و مکان های مختلف تعلق داشتند. برخی از آنها برای مردم عادی شناخته شده  بودند، برخی هم گمنام، اما همه این عنصرها با توجه به علاقه مردم و برای سرگرمی آنها به کار رفته بود. 

Shakespeare, Iran & the East
By Cyrus Ghani

Mage Publishers, Washington, DC, USA, 2008
ISBN:1-933823-24-0
208
pp

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شعرخوانى در بغداد
على موسوى خلخالى

پیش از به قدرت رسیدن حزب بعث در سال ۱۹۶۸، عراق در کنار مصر و لبنان یکی از سه کشور مهم عرب در فروش و چاپ کتاب بود و کتاب فروشی های مهم و مراکز فرهنگی اش شهره بود.

حتی قهوه خانه هایش از مهم ترین مراکز فرهنگی محسوب می شد. در قدیم این ضرب المثل مشهور نقش ذهن روشنفکران عرب بود که کتاب در مصر نوشته، در لبنان چاپ و در عراق خوانده می شود. 

طبق برخی آمار ۵۷ درصد از کتاب های منتشر شده تا پایان سال ۱۹۷۵ در عراق  به فروش می رفت. نقش ادبیات و علوم انسانی در زندگی روزمره مردم بسیار بالا بود و ارتباط میان اقشار مختلف فرهنگی از حوزوی گرفته تا دانشگاهی بسیار گسترده بود.

اما شکوفایی فرهنگ و اندیشه عراق تا قبل از آغاز دهه هفتاد بود. یعنی تا قبل از زمانی که به واسطه کودتاهای مکرر کشور غرق در مشکلات فرهنگی و اقتصادی شد. بویژه پس از آن که بعثی ها برای بار آخربه قدرت رسیدند و عراق را به سوی جنگ و ویرانی کشاندند.

با تسلط دولت بر حوزه های ادبیات، فرهنگ و علوم انسانی، ادبیات شفاهی رونقی تازه یافت تا شاید بتواند جای خالی فرهنگ مکتوب را پر کند. چگونه؟ از طریق قهوه خانه ها، بارها، رستوران ها و مهم تر از همه خیابان متنبی که اگر بخواهیم خودمانی بگوییم، خیابان انقلاب بغداد است.

قهوه خانه ها 

بر اساس آمار تا قبل از سال ۲۰۰۳ حداقل ۱۲ هزار قهوه خانه در عراق فعال بود و نقش بسیار مهمی در رونق فرهنگی عراق ایفا می کرد. از همین رو، شب های بغداد برای بسیاری از کسانی که به آن شهر سفر کرده اند، خاطره انگیز است.

همه می دانند که مردم عرب از دیر باز به شعر اهمیت بسیاری می دادند. عراق نیز از این قاعده مستثنا نیست. در قهوه خانه ها مردم کنار هم جمع  می شوند و شعر و قصیده می خوانند. برخی از این اشعار پر معنا و عمیق است که برخی از ادیبان به آن دیوان شفاهی می گویند.

مسابقه شعر و قصیده خوانی از تفریحات پرطرفدار است. پایه گذاران شعر امروز عرب، مانند بدرشاکر السیاب و نازک الملائکه، از عراق برخاسته اند وبهترین قصیده سرایان عرب عراقی اند و برخی از آنها مانند جواهری، ایرانی الاصل اند.

در برخی قهوه خانه هایی مانند قهوه خانه های نزدیک پل الرصافه، یا قهوه خانه های کاظمین، مشتریان قهوه خانه، عده ای از پیشکسوتان و شعرسرایان را انتخاب می کنند تا برای تازه کارانی که علاقه مند به شعرسرایی هستند، داوری کنند.

معمولا این افراد از عصر به قهوه خانه ها می آیند و قبل از همه خود شعرشان را برای حضار می خوانند. پس از آن جوانان علاقه مند تک تک بلند می شوند و شعر خود را در معرض داوری حضار و داوران پیشکسوت می گذارند. معمولا این جلسات تا پاسی از شب به طول می انجامد.

در برخی اماکن بر روی شاعران شرط  بندی می شود و در برخی مکان های دیگر نیز بر حسب موقعیت و توافق  حضار جایزه ای تعیین می شود.

تا قبل از آغاز دهه هشتاد افرادی در عراق فعالیت می کردند که آن چنان دربداهه سرایی تبحرداشتند  که درجا در باره موضوعی و یا برای کسی شعری می ساختند. برخی از آن سروده ها هنوز ورد زبان هاست.   

پس از آغاز جنگ های عراق و ایران و متعاقب آن جنگ خلیج فارس از شمار این شاعران بسیار کاسته شد. به ویژه این که دولت بعثی با تجمع های فرهنگی این چنینی مخالفت می کرد و بسیاری از شاعران قهوه خانه ای را مورد آزار و اذیت قرار می داد. بسیاری از آنها یا درگذشتند یا مهاجرت کردند. بسیاری نیز یا دیگر تمایلی نداشتند تجربیاتشان را به فرزندانشان منتقل کنند یا فرزندانشان چندان تمایلی به یادگیری از آنان نداشتند.

در عراق دو نوع شعر دیگر نیز وجود دارد که به بغدادیات و حصچه مشهور است. بغدادیات اشعارى است که معمولا افراد عادی در قهوه خانه ها می سرایند و از آهنگ و وزن خاصی برخوردار است. با وزن شعر کلاسیک تفاوت دارد.  این شعر عمدتا در بغداد خوانده می شود و مورد توجه است.

حصچه شعر بومی مردم عراق است که عموما توسط مردم روستایی عراق سروده می شود. حزن و سوز آن به اندازه ای است که افراد به هنگام شنیدن آن بسیار دگرگون می شوند. این سبک شعری عموما حاوی واژه های خاصی است که بیشتر در میان مردم روستا متداول است و با آهنگ خاصی خوانده می شود. حصچه و بغدادیات در زمان سرکوب شدید فرهنگ و کتاب در زمان بعثی ها کمک ویژه ای به زنده نگه داشتن فرهنگ عراق کرد.

خیابان متنبی

این خیابان که از دیر باز به نام متنبی، شاعر و دانشمند مشهور،  نامگذاری شده به عنوان مرکز فرهنگ و ادب عراق شناخته می شد. این خیابان مرکز قدیمی ترین و مهم ترین کتاب فروشی ها هم هست.  در زمان بعثی ها بواسطه فشار شدید حزب بعث بسیار از رونق افتاد.

در گذشته این خیابان از اهمیت بسیاری برای نویسندگان برخوردار بود. عموم نویسندگان عراقی در گوشه گوشه این خیابان حاضر می شدند، عده ای را به دور خود جمع می کردند و برای آنها آثار ادبی داستانی یا شعرهایشان را می خواندند.

 در قدیم معروف بود اگر سراغ هر نویسنده یا شاعر می گردید سراغ او را در خیابان متنبی بگیرید. خیابان متنبی قدمتی بسیار طولانی دارد. برخی قدمت آن را به دوران خلافت امرای عباسی می دانند. ولی آنچه مسلم است این خیابان از دوران سلطه عثمانی ها بر عراق وجود داشته و محل داد و ستد کتاب بوده است.

کم بودن مغازه های زیبا و مجلل برای فروش کتاب، انباشته بودن کتاب ها به روی هم به تعداد بسیار زیاد و فروش کتاب به شیوه سنتی از ویژگی های این خیابان است. بنا به گفته یکی از کتابفروشان خیابان متنبی تا سال ۲۰۰۵ در حدود يك و نيم میلیون نسخه کتاب در این خیابان وجود داشت. بسیاری از کتاب های خطی و نفیس نیز در این جا یافت می شد. 

خیابان متنبی را در سال ۲۰۰۷  القاعده منفجرکرد. نزدیک به ۶۰ درصد ساختمان های آن به همراه حدود یک صد هزار نسخه کتاب در آتش سوخت.  از جمله ۶۷ نفر که در این خیابان کتاب می فروختند یا ناشر بودند کشته  شدند. 

پس از آن خیابان متنبی به مدت دو ماه بسته شد اما با تلاش های دولت و وزارت فرهنگ عراق بخشی از آن بازسازی و مجددا بازگشایی شد. بار دیگر این خیابان و به همراه آن فرهنگ مکتوب عراق در حال زنده شدن است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

خاک و ريشه
امير فولادی

دهان وبینی ام را با دستم نمی گرفتم، وقتی باد، خاک را برسر و صورتم می زد. و چه خاک و بادی بود آن روز.

درواقع این حس من بود که تغییر کرده بود وگرنه همه چیز مثل روزهای قبل بود. حس من اما بخصوص عصر همان روز خیلی تغییرکرده بود.

باور این که کابل را برای مدت نامعلومی ترک می کنم، مرا می شکست. ناخواسته غرق کابل می شدم. باد که خاک را به سر و صورتم می زد، می گفتم، بگذار بزند، خاک کابل است. وقتی آن قدربی عرضه باشی که شهرت به چنین روزی بیفتد، همین طوری بهتر.

خاک کابل که به سر و صورتم می خورد، انگار شماتت می کرد، طعنه می زد: بی عرضه، می روی؟ اینجا را ترک می کنی؟ تا در شهر زیبا ولوکس زندگی کنی؟ که دیگر خاکی نشوی، که کفش هایت گل آلود نشود، که همیشه برق داشته باشی؟  خب، اینها که چیزی نیست. من هم چنین شهری می شدم، اگر تو بی عرضه نبودی، نه؟ 

سربه زیر می افكنم. بازهم خاک  واین بار زیرپاهایم. تفتیده و داغ. با خجالت من من می کنم:  خب، تنها تقصیر من هم نیست، بلکه قسمتی از مشکلات بخاطر موقعیت ژئوپولوتیک و استراتیژیک و نمی دانم چندین "ایک" دیگر تو هم هست.

من چه کار کنم که قسمتم با تو گره خورده. تو بگو چه داری که این همه امیر و امپراتور و شاه و جهان گشا به سراغ تو می آیند. گاهی لشکریانشان را از روی سینه تو عبور می دهند، تا بروند شیراز ونیشابور را ویران کنند و زمانی از آن سوی دنیا می آیند، روی سینه تو اردوگاه می زنند که با سلاطین ترک بجنگند.

گاهی ماشین جنگی کمونیسم اینجا درگل می ماند وزمانی فداییان اسلام خود را فقط روی سینه تو منفجر می کنند. و حالا بیا و ببین، همه دنیا با پیشرفته ترین تجهیزات جنگی  آمده اند که  اینجا صلح بیاورند... استدلال هایم را كه مرور می کنم، می بینم تف سربالا است از خیر ادامه اش می گذرم.

چشم از همه چیز بر می کنم وبه آسمان  می دوزم. بازهم تنها چیزی که می بینم، خاک است. آسمانی از خاک، خاک به هوا شده، خاک بر باد شده.

سعی می کنم خودم را فراموش کنم یا صادقانه تر بگویم خودم را بفریبم که مهم نیست. این قدر هم عاطفی نشو، به راهت ادامه بده، باید موهایت را کوتاه کنی. فردا می روی، باید کمی سروصورتت مرتب باشد.

دوقدم آن طرف تر" سه راهی دواخانه"، ایستگاه خاطره های من، دوباره به خودم می آورد عصرها که از دفتر می آمدم همین جا پیاده می شدم. مثل همیشه  سیلی از آدم ها پیاده وسواره هر کدام به سمتی، با چه شتابی. تاکسی راه را بر دوچرخه سوار می بندد، همان لحظه موتر (خودرو) دیگری راه او را.

هیچ چیز مشخص نیست. جز این که روزی بدون انفجار به آخر رسیده و نانی برای شب گیرآمده. پس جای شکرش باقی است. تا فردا، شبی درمیان است و خدای مهربان. دراین ملک زندگی همین است: نفس کشیدن. سطح توقع بسیار پایین است. بسیار پایین، توقع از دولت، از طبیعت، حتا از خدا، شاید در کمتر مملکتی این همه از مهربانى خدا سپاسگزاری شود.

کمی می ایستم، چشمم ناخودآگاه به قیافه عرق کرده تربوز( هندوانه) فروش گره می خورد که درمیان انبوهی از تربوزهایش داد می زند: خوش کن تربوز های وطنی! می گوید وطنی، می فهمم می خواهد بگوید شیرین، خیلی شیرین. مثل میوه های دیگر این وطن، این خاک که مثل آدم هایش بی ریخت، اما بامزه اند. با شتاب خود را میان جمعیت گم می کنم که بار دیگر شرمنده این خاک نشوم.

تا پا می گردانم، آشنایی پیش رویم قد می کشد.

- سلام ، نرفتی هنوز؟
- نه، فردا می روم.
- خب، به خیر بری نوش جانت. بالاخره، از ای بدبختی خلاص شدی. ببین چی حال اس.
- خب بالاخره رفتن خیلی هم لذت ندارد. بسیار چیزها اینجا می ماند.
- نی بابا. بیکار ماندی، به چی دل می بندی، چی مانده؟

اما نه. خیلی چیز ها هنوز مانده است، دست کم برای من این طوری است. خیلی چیز ها هنوز هست. دور هم جمع شدن شب های شمع و شراب، شب های هارمونیه وغزل شب های بیدل و حافظ، شب های بحث وجدل بر سر سرنوشت، شور وهیجانی که خیلی از جوانان  برای آینده شان در سر دارند.

شب های گوش دادن به قصه های بچه ها. قصه هايی از گریختن از طالب و نماز اجباری، عاشق شدن وشکست خوردن، گوش دادن به قصه های شیرین یاسا، فلسفه بافی های حسرت، فکاهی های حسین معین، شوخی های با مزه تواب، شعر های آصف و قصه های حکیمی، طرح های سهیلا حیدری، کار و کوشش دیانا ثاقب، خستگی های ملک و و و... بالاخره چای وسیگار با همکاران دفتر وصبحانه و شطرنچ با حنیف قاسمی و رامین و گوش دادن به نکته های ظریف وخردمندانه سعید و چیلک اندازی (گير دادن) های نوراوغلی، اینها چیز کمی نیست.

زندگی شاید در لحظه های کوچکی پنهان است که فقط زمانی احساسشان می کنی که رفته اند و تبدیل به خاطره شده اند. شاید هم به همین دلیل خاطره شده اند که زندگی در آنها بوده و انسان ها نمی خواهند زندگی شان را از دست دهند. 

آدم ها پنجاه، شصت سال و گاهی بیشتر از آن زندگی می کنند که هزاران روز وصدها هزار ساعت می شود، اما خاطرات آنها محدود است به چند ساعتی از عمر. نمی دانم بقیه نفس کشیدن ها را چه نامی باید داد.

خب، شاید این هم فرق می کند: برای عده ای کار، برای عده ای جهاد، برای شماری آفرینش و تفکر کردن، برای عده ای، آن هم در کشور من، تقلا برای نجات از مرگ های پی هم، پیدا و پنهان، زمینی وآسمانی که گاهی ازسوی دشمن، زمانی از سوی دوست، زمانی از طرف گروه های ملی و زمانی ازطرف پیمان های بین المللی نصیب شان می شود.

پس به این دلیل می روی؟ پس تو هم تقلایی برای فرار از مرگ داری؟ نمی دانم، جدا نمی دانم، ولی این کاملا درست است که می خواهم "الهه" زنده بماند ومادری داشته باشد. او هنوز تنها چیزی که از زندگی یاد دارد، چند سرود فارسی است. مگر همین چند روز پیش نبود که کودکان زخمی در انفجار سفارت هند بی مادر مانده بودند؟

از جاده عبور می کنم و به قطاری از صرافی ها می رسم. یادم می آید، باید پوند استرلينگ بخرم. چند؟ یک بر صد. اوه... یک برصد! چاره ای نیست. صد می دهم تا یکی بستانم. از همین آغاز معلوم است، با این رفتن چه قدر باید از دست بدهم.

کمی جدی می شوم. مهم نیست این رفتن ها. فرصت برای بازگشت همیشه هست. نمی دانم چه کسی، اما بلافاصله می گوید:

همتی اگر باشد.

... در آیینه بزرگ مقابلم تصویر گنگی ازخودم می بینم، هوشم کاملا به این شعر از قنبرعلی تابش رفته:

آدمی پرنده نیست
تا به هر کران که
                  پر کشد
برای او وطن شود.

سرنوشت برگ دارد آدمی
برگ  وقتی  از بلند شاخه اش جدا شود
       پایمال عابران
                     کوچه ها شود.

ناگهان متوجه می شوم که چیزی پرسید. تکرار می کند: ریشت را هم بتراشم؟
می گویم: بلی، فعلا که زمان کندن و به جا گذاشتن است.

چه ریش باشد، چه ریشه.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

دگردیسی خلقیات ما
مهتاج رسولی

چندی پیش یکی از همسایگان به نحوی افراطی و آن هم از نوع پسامدرن آن، در حمایت از حیوانات، به هیأت امنای مجتمع مسکونی ما نوشته بود: "حیوانات هم به اندازۀ اعضاء هیأت امنا حق حیات دارند!"

طرفه آنکه این جمله کنار امضا در پای نامه ای آمده بود که گروهی از همسایگان خطاب به هیأت امنا در دفاع از سگ و گربه های مجتمع نوشته بودند. ظاهرا هیأت امنا قصد داشت گربه های مجتمع را جمع آوری کند اما عده ای از همسایه ها زبان به اعتراض گشوده بودند که این چه کاری است؟ مگر حیوانات حق حیات ندارند؟

تمایل به نگهداری حیوانات خانگی از جمله تغییرات عمدۀ جامعۀ ایران پس ازانقلاب اسلامی است. نگهداری حیوانات خانگی تا انقلاب چندان رایج نبود. اگر گاهی دیده می شد، خوشایند نبود. حتا سگ های شاه را در فیلم ها نشان نمی دادند.

در یادداشت های علم جایی اشاره می شود که سگ شاه سر سفره به این سو و آن سو سرک می کشید و فرح به شاه اعتراض کرد که سگت را سر سفره نیار، دیگران اذیت می شوند.

اما برخلاف آن سال ها، در ده بیست سال اخیر نگهداری حیوانات به نحو چشمگیری رایج شده و سگ های افراد معمولی، در خانه های کاملا معمولی، به هنگام ناهار یا شام کنار مهمانان به سفره و بشقاب سرک می کشند و هیچ جای عالم هم به هم نمی خورد.

حضور سگ ها، در میان بخشی از جامعه، چندان عادی شده است که دربرخی از مناطق، در یک مجتمع صد خانواری، چندین خانوار سگ دارند و بیشتر از آن تعداد زیادی هم گربه در محوطه ها نگه داری می کنند. در واقع  گویی همزمان با کاهش تولید مثل، حیوانات خانگی دارند جای بچه ها را در خانواده می گیرند.

انقلاب اسلامی، هم ظاهرا  هم باطنا،  نوعی واکنش به غرب گرایی بود. نوعی بازیابی هویت ایرانی – اسلامی که با غربی شدن به مخالفت برخاسته بود. اما گویا هر چیزی ضد خود را می زاید و غربی شدن و گرته برداری از الگوی زندگی غربی بیش از پیش، در سال های انقلاب رواج یافته است.

حدود ٩٠ سال پیش، سید حسن تقی زاده در مجله معروفش، کاوه، نوشت ایرانی باید جسما روحا، ظاهرا و باطنا غربی شود. این فکری است که در هشت نه دهۀ گذشته بی اندازه با آن مخالف شده است اما همچنان الگوی زندگی ایرانی مانده است.

نگهداری حیوانات خانگی، یکی از اتفاقاتی است که علی رغم گرایش حکومت به سمت سنت، دربخش هایی از جامعۀ ایرانی چنان نضج گرفته که پلیس هر از گاهی اعلامیه صادر می کند که با حمل سگ به وسیله اتومبیل مبارزه می کند، یا بر سر در ورودی پارک ها نوشته شده است ورود حیوانات ممنوع، حتا حمل حیوانات به وسیلۀ اتومبیل جریمۀ سنگین دارد، اما به رغم همۀ این فشارها تعداد حیوانات خانگی افزایش یافته و نگهداری حیوانات کاملا عادی شده است.

نگهداری برخی حیوانات خانگی مانند سگ و گربه از قدیم در ایران مرسوم بود، اما قضیه از اساس متفاوت بود. سگ ها که حتا برایشان در زمستان ها غذای گرم پخته می شد، وظیفۀ نگهداری خانه و گله و حتا لانۀ مرغ و خروس ها را از حملۀ شغال و گرگ و روباه داشتند.  گربه ها که حتا لای لحاف مادر بزرگ، یعنی نرم ترین جای خانه می خوابیدند یا در بالای اجاق یعنی گرم ترین مکان خانه خرناس می کشیدند، وجودشان برای مبارزه با موش ضروری بود.

امروز نگهداری سگ و گربه دیگر حکم سابق را ندارد. حالا نگهداری این حیوانات در خانه، نوعی مدنیت اعلام نشده است. نوعی غربی شدن در جامعۀ اسلامی است.

یکی از همسایه های من، بانویی است که بچه هایش را بزرگ کرده و مانند دیگر جوانان مجتمع به غرب فرستاده است. در اینجا با شوهرش تنها زندگی می کند و در خانه احتیاج به یک سرگرمی زنده دارد.

او سگی از نژاد فرنگی به خانه آورده که بسیار هم زیباست. اما سگ حیوانی است که ناگزیر باید روزی دو سه بار به گردش برود تا پاکیزگی خانه محفوظ بماند. چنین است که همسایۀ من روزی دو سه بار با سگش در محوطه ظاهر می شود، چند دقیقه ای سگش را می گرداند و بعد از انظار ناپدید می شود وبه کنج خانه اش پناه می برد.

نمی دانید روزهای اول، این کار یعنی ظاهر شدن با سگ در محوطه چه اندازه برایش دشوار بود. از این کار خجالت می کشید. بانویی که سال ها سنگین و رنگین در میان جمع ظاهر شده بود، حالا با سگ ظاهر شود؟ حقیقتا کار آسانی نیست.

به همین جهت از دختر جوان همسایه می خواست که سگش را بگرداند. از شما چه پنهان حتا یکی دو بار از من خواهش کرد که سگش را بگردانم. اما بعد از مدتی این کار برایش آسان شد و حالا هر روز در ساعت های معینی می توان او را با سگش در محوطه دید و یاد داستان چخوف افتاد که از بانو و سگ ملوس می نوشت.

چند سال قبل از انقلاب، پدرم شاگرد مغازه ای داشت که خیلی مومن بود و با حیواناتی مانند سگ بسیار مخالف. یک روز وقتی به خانه آمدیم او سگ خانگی ما را که وظیفه اش نگهداری خانه و لانه از دستبرد دزدها و شغال ها بود دار زده بود.

همین الان که مشغول نوشتن این مطلب هستم، نوکر خانۀ پدر آمده شکایت می کند که نیما پسر برادرم سگ را به درون خانه می برد و به اعتراض می پرسد "آخر آدم سگ را داخل خانه می برد؟" ناگزیر تصدیق می کنم که بله کار بدی می کند اما تصدیق من و اعتراض آن مرد سنتی دیگر کارگر نیست.

چه بخواهیم چه نخواهیم جامعه دارد عاداتش را تغییر می دهد. دارد یک شیوۀ دیگر زندگی را تجربه می کند. شیوه ای که در مسیرهمان مدرنیت است. ما ممکن است با این شیوه مخالف باشیم اما تردیدی نیست که آیندگان مانند ما زندگی نخواهند کرد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.