Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها


تا کنون گمان غالب بر اين بود که نقاشی رنگ و روغن از اختراعات اروپايی هاست که طی سده های ١٥ و ١٦ ميلادی برای نخستين بار به کار رفته و با مرور زمان به حالت کنونی اش رسيده است.

اما اکنون گفته می شود که با کشفيات تازه باستان شناسان ژاپنی، اروپايی و آمريکايی در غارهای دره باميان افغانستان بخشی از تاريخ نقاشی بازنويسی خواهد شد.

اين دانشمندان در باميان به نمونه هايی از ديوار نگاره های رنگ و روغن برخورده اند که ١٤٠٠ سال قدمت دارد. 

یوکو تانی گوجی، پژوهشگر و عضو مؤسسه ملی پژوهش سرمایه های فرهنگی ژاپن در ماه ژانویه گفت  که تصويرهای ديواری بودا در مرکز افغانستان که متعلق به حوالی سال ٦٥٠ میلادی است، نخستين نمونه کاربرد رنگ و روغن در هنر نقاشی جهان است.

دره معروف بامیان شهرت خود را مدیون دو تنديس غول پیکر بوداست که در سال ٢٠٠١ به دست طالبان ویران شد.

اما در غارهای اين دره آثار هنری ای زير گرد و غبار نهفته بود که اندک کسی از موجوديتشان آگاهی داشت. در اين ديوارنگاره ها هزاران تصوير بودا را می توان ديد که جامه شنگرفی به تن ، چهار زانو نشسته و گیسوانش با مهارت خاصی بافته شده است.

روی ديوار غار های باميان بوزينه های رنگين قوزکرده کنار مردهايی که روبروی هم ايستاده اند، می دوند و برگ های نخل با ظرافت با موجودات افسانه ای در هم پيچيده اند.

به گفته باستان شناسان، در اين نگاره ها تاثيرات هنر نقاشی چينی و هندی را به وضوح می توان مشاهده کرد. بنا به حدس آنها، اين نقاشی ها می تواند اثر هنرمندانی باشد که از طريق جاده ابريشم رفت و آمد می کرده اند.

ترکيبات روغنی ١٩ اثر از ٥٣ ديوارنگاره باميان را پژوهشگران موسسه حفاظت از آثار فرهنگی گتی مستقر در لس آنجلس آمريکا تشخيص داده اند.

مصالحی که برای آفريدن ديوارنگاره ها به کار رفته است، رزین طبیعی، صمغ گیاهی، روغن خشک و چربی  حیوانی به عنوان نگهدارنده رنگ ها بوده است.

یوکو  تانی گوچی می گوید :" روغن های متنوع با چنان تکنیک پیچیده ای در نقاشی ها به کار رفته است که من تصور می کردم در برابر نقاشی های قرن ١٤ یا ١٥ ایتالیا ایستاده ام."

پیدا شدن این دیوارنگاره ها، نظرات رایج در مورد منشا نقاشی رنگ و روغن را تغییر خواهد داد.

بسیاری بر این باورند که خاستگاه استفاده از روغن در نقاشی، اروپاست که  پیش از رنسانس شروع شده و در فاصله زمانی سال های ١٤٠٠ تا ١٦٠٠ میلادی به  شکوفایی رسیده بود.

خانم  تانی گوچی می افزاید : " همکاران اروپایی من مبهوت شده بودند. چرا که همیشه این باور وجود داشته که  شیوه نقاشی رنگ و روغن در اروپا خلق شده . برای آنها قابل باور نبود که چنین تکنیک پیشرفته ای در غارهای بودایی آسيای ميانه، فرسنگ ها دور از آبادانی استفاده شده باشد."

خانم تانی گوچی می گوید :" من با بررسی دیوار نگاره های کهن اروپا وآ سیای مرکزی، می خواهم حقایق جدیدی را در مورد ریشه های نقاشی رنگ و روغن آشکار کنم ."

او حدس می زند که تمدن های اولیه دیگر، از جمله تمدن منطقه ایران کنونی، چین، حوزه مديترانه و شبه قاره هند نیز ممکن است از روغن در نقاشی های خود بهره برده باشند، اما این موضوع در آثار کهن این تمدن ها هنوز بررسی نشده است.

زمريالی طرزی، باستان شناس و رئيس انجمن حفاظت از آثار باستانی افغانستان کشف ديوار نگاره های باميان را دليل ديگری بر غنای فرهنگی اين کشور می داند. او می گويد، اکنون بايد روشن کرد که آيا می توان اختراع نقاشی رنگ و روغن را تنها به باميان منسوب دانست يا نه.

دره باميان افغانستان قبل از آغاز درگيری های خونين و طولانی میان گروه ها، از مهم ترين اماکن گردشگری اين کشور بود. دو تنديس عظيم بودا که ١٥٠٠ سال قدمت داشتند، هزاران نفر از گردشگران را به اين منطقه جذب می کرد.

در ماه مارس سال ٢٠٠١ طالبان بدون اعتنا به اعتراض های جامعه جهانی هر دو تنديس را با ديناميت منفجر کردند. آنها مجسمه های بودا را که از يادگار های تاريخی بی نظير منطقه بود، نماد بت پرستی و شرک می دانستند.

پس از سرنگونی طالبان شمار زيادی از پژوهشگران برای مرمت و بازسازی بقايای آثار باميان دست به کار شدند. به ويژه سازمان های ژاپنی، به مانند موسسه ملی پژوهش دارايی های فرهنگی و مرکز همکاری بين المللی برای حفظ آثار فرهنگی ژاپن در اين زمينه فعال بوده اند و اکنون برای حفظ ديوارنگاره های دره باميان می کوشند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

كتابخانه ها بايد روش كارشان را تازه كنند
کتابخانه های حاوی  مجموعه هايی از آثار چاپی، از ديرباز محل دنج و مناسبی برای پژوهش و مطالعه محسوب می شدند. اما با ورود انفجارگونه اينترنت و نشريات الکترونيکی به عرصه مطالعات، همه روزه شمار بيشترى از کاربران به کتابخانه های همگانی پشت می کنند و به صفحه رايانه رو می آورند.
 
بنا به پژوهشی که اخيرا به رهبری دکتر "ايان رولاندز"، استاد دانشگاه لندن( University College London)    در بريتانيا انجام شده است، کتابخانه ها بايد همگام با زمانه ديجيتال جلو بروند، وگرنه ممکن است درشان برای هميشه بسته شود.

اين پژوهش توصيه می کند که کتابخانه ها دسترسی به منابع ديجيتال و اينترنتی را تسهيل کنند تا برای کاربران، به ويژه آن دسته از پژوهشگرانی که پرورده عصر ديجيتال اند، مفيدتر باشد.

اين پژوهش روش های استفاده از اطلاعات و جستجوهای اينترنتی افراد را موشکافی کرده است. اين نخستين تلاش برای تحقيق اين ادعاست که "نسل گوگل" -  افرادی که بعد از سال ١٩٩٣ به دنيای تحت سلطه اينترنت آمده اند – از منابع اطلاعات الکترونيکی به نحوى متفاوت با نسل های ماقبل خود کار می گيرد. پژوهشگران می خواستند دريابند که نحوه جستجوی اطلاعات چه گونه می تواند بر نتايج جستجو اثر بگذارد.

کاربران خرد و بزرگ در جريان اين تحقيق شيوه نامنظم جستجوی اطلاعات را به نمايش گذاشته اند. آنها غالبا به صفحات معدود اينترنتی سر زده اند و برای خواندن محتوای آن صفحات وقت کمتری گذاشته اند. پژوهشگران حدس می زنند که اين نوع رفتار می تواند معلول پيچيدگی سامانه (سيستم) اطلاع رسانی کتابخانه و مهارت ضعيف کاربر در جستجوی اطلاع باشد.

در اين پژوهش آمده است که برخلاف باور غالب، افزايش ميزان دسترسی به فناوری های مختلف به رشد توانايی های نسل جوان در جستجو و ارزيابی اطلاعات اينترنتی نينجاميده است.

افراد جوان مايلند پيش از همه از جستجوگر هايی مانند گوگل و ياهو کار بگيرند و معمولا اين دو جستجوگر تنها ابزار آنها برای پيدا کردن اطلاعات است. آنها از درک دقيق نيازهای پژوهشى شان عاجز اند و غالبا پيدا کردن راهکارهای بهتر و موثرتر جستجو برايشان دشوار است. اين گروه برای ارزيابی صحت و سقم و اعتبار اطلاعات نيز وقت زيادی نمی گذارد.

دکتر رولاندز می گويد، بسياری از کاربرهای جوان جستجو در منابع رايانه ای کتابخانه ها را کسالت بار می دانند. به گفته وی، کودکانی که پس از انفجار بزرگ اينترنتی به دنيا آمده اند، فاقد نقشه ذهنی فضای اطلاعاتی هستند و اين كمبود روی توانايی آنها در جست جو و ارزيابی اطلاعات تاثير می گذارد.

دکتر رونالدز در باره خودش می گويد: "زمانی که کودک بودم، ساعت ها را در کتابخانه مرکزی شهر پليموت سپری می کردم. از اين رو من از فضای اطلاعات درک روشنی داشتم، چون با شکل و نمای فيزيکی کتابخانه آشنا بودم و ظاهر اشيای آن را می شناختم. بزرگی يک مجموعه از مجموعه ديگر را بطور بصری می ديدم و حس می کردم. فرهنگ ها، نقشه ها و آمار رسمی، هر کدام در کتابخانه جا، حس و ظاهر خاصی خود را دارد. اين حالت به من کمک می کرد که از منابع اطلاعات و نحوه کاربرد آنها تصور دقيقی داشته باشم."

به گفته دکتر رونالدز، اکنون اين خطر واقعی وجود دارد که کودکان نقشه ذهنی فضای اطلاعاتی را به کلی از دست بدهند. آگاهی آنها از محتوای اصلی کتاب هايی که کتابخانه ها به شکل الکترونيکی درآورده اند، بسيار اندک است. آنها به طور غريزی دگمه گوگل را می زنند، چون اين جستجوگر ساده و قابل پيش بينی است. اما معمولا از صفحه دوم فراتر نمی روند و از اطلاعات متنوعی که گوگل بيرون می ريزد، معجون نامتجانسی گيرشان می آيد که به دقت ارزيابی نمی شود. دکتر رونالدز از اين که جوانان کمتر قادر به تميز اطلاعات موثق از ناموثق هستند نگران است.

به نظر دکتر رونالدز، کتابخانه ها بايد منابع الکترونيکی و ديجيتال خود را ساده تر و سازمان يافته تر کنند و بکوشند که نحوه استفاده از آنها را به کاربران خود ياد دهند.

لين بريندلی، مدير عامل کتابخانه ملی بريتانيا در لندن، با استقبال از اين پژوهش گفته است که اين کتابخانه با استفاده از يافته های پژوهش دانشگاه لندن به مقابله با چالش موجود خواهد رفت.

کتابخانه ملی بريتانيا در صدد است همه روزنامه ها و کتاب هايش را ديجيتال کند. بدين منظور کارمندان آن آموزش اينترنتی می بينند. بريندلی می گويد: "اگر ما دست به کار نشويم، به حاشيه رانده خواهيم شد و ديگر کسی سراغ منابع خوب ما را نخواهد گرفت. در حالی که کتابخانه ها نقش بسيار با ارزشی دارند که هيچ نهاد ديگری از پسش بر نخواهد آمد."

مدير عامل کتابخانه بريتانيا می افزايد: "اين که نسل جوان سواد فنی بيشتر و سواد اطلاعاتی اندک دارد، چالشی است که کتابخانه ها و آموزش و پرورش بايد با آن دست و پنجه نرم کنند. دانشجويانی که مايلند فقط از گوگل کار بگيرند و داده های آن را به عنوان وحی منزل بپذيرند، در واقع به مردمی که در عصر اقتصاد ديجيتال به مهارت های بيشتر نياز دارند، بدخدمتی کرده اند."

به اعقاد لين بريندلی، کتابخانه ها دارای غنای مضمونی هستند که خلاقيت را بر می انگيزد و با استفاده از آنها می توان تحقيقاتی مکمل انجام داد و عضو فعالی از جهان ديجيتال امروز بود.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
عزيز معتضدى

الن رب گری یه پدر مکتب رمان نو بعد از نیم قرن نوشتن برای ادبیات و سینما سرانجام قلم را بر زمین گذاشت. رمان نویس و فیلمساز موج نوی سینمای فرانسه را پاپ مکتبی که نامش با زندگی او پیوند خورد نیز می خواندند.

رب گری یه در رمان های ده سال اخیرش، به گفته بعضی از منتقدان، تا حدودی به شیوه های کلاسیک رمان رو آورده بود، شیوه هایی که او و یارانش بخصوص در اوج شهرت و محبوبیت آثارشان در دهه های پنجاه و شصت آن ها را منسوخ می شمردند، هرچند که نویسندگان پیشرو دیگری در همان زمان در اروپا و امریکا با همین شیوه ها آثاری نو می آفریدند.

ولادیمیر ناباکف یکی از این نویسندگان که اعتقاد چندانی به نقطه نظرهای مکتب رمان نو نداشت آثار رب گری یه را ستود و حساب رمان های اولیه این نویسنده را از عقاید او که بعد تر در مجموعه مقاله هایش زیر عنوان به سوی رمان نو در سال ١٩٦٣ منتشر شد، جدا کرد.

رب گری یه در این رساله مشهور که بعضی از دیدگاه های بحث انگیزش بی شباهت به مانیفست سوررتالیسم آندره برتون نیست، مدعی شد که شیوه های سنتی رمان از نحوه روایت تا طرح و توطئه، خاطره گویی، تکه های زندگینامه وار و به ویژه شخصیت و شخصیت پردازی  باید برای همیشه از پیکر رمان بیرون شوند و به این ترتیب پیدایش مکتب خود را مبدأ جدیدی در تاریخ  هنر رمان تلقی کرد.

لحن آمرانه و باید و نبایدهایی که زیر تأثیر ادبیات مارکسیستی متداول زمانه به نقطه نظرهای رب گری یه در نقد رمان کلاسیک به منزله "رمان کاراکتر" رسوخ کرده بود، گر چه به مذاق طیف وسیعی از دوستداران ادبیات مدرن خوش می آمد، اما این جا و آنجا با اعتراض هایی اساسی مواجه بود.

سائول بلو، نویسنده آمریکایی، یکی از کسانی بود که بخش مهمی از سخنرانی خود را در مراسم دریافت جایزه نوبل در سال ١٩٧٦ صرف پاسخگویی به رب گری یه و نقطه نظرهایش در 'به سوی رمان نو' کرد.

در این بحث بلو با مقایسه وضعیت خود به منزله فرزند یک خانواده مهاجر اوکراینی-آمریکایی با جوزف کنراد لهستانی که هشتاد سال پیش از آن در دریاها به زبان فرانسه صحبت می کرد و به زبان انگلیسی "رمان کاراکتر" می نوشت، بیم خود را از شخصیت زدایی در هنر رمان ابراز کرد و حتی نسبت به خطر توتالیتاریسم در این شیوه نگرش، ولو زیر نام ادبیات مدرن، هشدار داد.   

از این دیدگاه شاید بتوان تمرکز بر روی موضوع به جای شخصیت را به صورتی که رب گری یه در نظریه رمان نو مطرح می کرد با نظریه 'هنرمند در خانه شیشه ای' در مانیفست سوررئالیسم برتون مقایسه کرد که آن هم بعدتر با نفوذ نظام های مارکسیستی به حریم خصوصی زندگی انسان ها دچار سو تعبیر شد.
 

الن رب گرى يه، پاريس ١٩٦٦

اما از طراوت و تازگی تولیدات اولیه مکتب رمان نو که بگذریم، طی دهه های بعدی با کاهش شور خلاقه نویسندگان و روند رو به افراط  آثار تجربی که از ریشه های کهن داستان نویسی بریده بودند، مکتب تازه هم به دام تکرار افتاد، تا جایی که بعضی از نویسندگان نسل بعد کاهش محبوبیت ناشی از بی رمقی آثار خود را به بی رمقی هنر رمان نسبت دادند و مرگ این هنر را رسمأ اعلام کردند.

 

با این همه بهترین آثار این مکتب به قلم نویسندگانی نظیر رب گری یه، مارگریت دورا و ناتالی ساروت چندین نسل از خوانندگان را در دنیای ادبیات به هیجان آورده است، و از آنجا که هنوز همه طراوت این آثار از میان نرفته می توان پیش بینی کرد که دست کم  به منزله نوعی رمان  در تاریخ این هنر باقی خواهد ماند.

رب گری یه سینماگر

همزمان با نوشتن بیش از ده  رمان و رساله های ادبی در طول دوران حیاتش  رب گری یه فیلمساز هم در متن سینمای فرانسه از دوران موج نو تا واپسین اثرش، گرادیوا در سال ٢٠٠٦ حضور داشت؛ جایی که آثار بلندش در مقام فیلمنامه نویس 'سال گذشته در مارین باد' به گارگردانی الن رنه و فیلم های خودش در مقام نویسنده و کارگردان همچون، جاودانه(١٩٦٣)، قطار سريع السير اروپا (١٩٦٦)، بهشت و بعد (١٩٧٠)، در کنار رمان های اولیه اش پاک کن ها(١٩٥٣)، چشم چران(١٩٥٥) و حسادت(١٩٥٧) از موفقیت زيادى برخوردار شد.

رب گری یه نيز مانند دوست و همکارش الن رنه در مرکز جنبش موج نوی سینمای فرانسه قرار نداشت، اما تأثیرآنها در جریانی که به نام سینمای مولف خوانده شد کم تر از چهره های اصلی این جنبش تاریخی نبود.   


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سيروس على نژاد

دوست شاعری دارم که گاهی برایم شعر می خواند و این اواخر بیشتر از دفتری که نامش را شعر- قصه گذاشته است. شعرها، قصه واره است یا حسب حال، یا سرگذشت و "از روزگار رفته حکایت". انگار داستانی را به زبان شعر گفته باشی. این موضوع مرا تا آنجا می برد که فکر می کنم شعر دارد روزگارش را به قصه می سپارد.
 
 
نه شعر به طور ناگهانی در حال محو شدن  است و نه قصه در حال فوران؛ بلکه شعر دوران پر جاذبۀ روزگار گذشته را ندارد و قصه که در گذشته چندان مطرح نبود هر روز جای بیشتری باز می کند و بدل به ذهنیت نسل های تازه می شود.


گذار از شعر به قصه،  در کشوری مثل ایران که به دلیل شاعران بسیارش به سرزمین شعر معروف شده، مهم است و برای این گذار شواهدی هم می توان آورد:

١- نسل بالاتر از پنجاه سال، در نوجوانی شعر می خواند، دفتر شعر داشت و یا شعرسرودن را تجربه کرده بود. در نسل جوان امروز کمتر کسی دفتر شعر دارد و شاید بتوان گفت که نوجوانان اساساً با شعر میانه ای ندارند، و بیشتر با صدای شاعرانی که شنیده اند آشنایند تا دیوان آنها. در عوض تا اندازه ای با قصه آشنایی دارند و در بعضی مجلات قصه هایی خوانده اند. 

٢- مطبوعات و بویژه مجلات در گذشته صفحات شعرشان بسیار رونق داشت. سردبیران آن زمان ها به خاطر می آورند که هر هفته از پستچی محل یک گونی شعر تحویل می گرفتند. شعر مایۀ اصلی تیراژ مطبوعات ادواری دهۀ سی، چهل، پنجاه بود. امروز میزان قصه ها و داستان های کوتاهی که به دفتر مجلات می رسد، به مراتب از دهۀ سی، چهل، پنجاه و شاید بتوان گفت حتا دهۀ شصت بالاتر است. 

٣- از شعرایی مانند فروغ، شاملو و اخوان که بگذریم، استقبال از شاعرانی که  تازه وارد عرصۀ شاعری شده اند، به اندازه ای ناچیز است که معمولا ناشری نمی یابند و مجبورند دفتر شعرشان را به هزینۀ خود چاپ کنند. این صرفاً به دلیل آن نیست که شعر خوب تولید نمی شود. مگر رمان خوب چقدر تولید می شود؟ از قضا رمان های فاقد ارزش ادبی، جای پاورقی های سابق مطبوعات را گرفته و خوانندگان فراوان یافته است. 

٤- در قفسۀ کتابفروشی ها، آثار داستانی جای وسیع تر و چشمگیرتری به خود اختصاص داده اند. در بین ناشران تخصصی، هیچ ناشری نیست که صرفاً به شعر بپردازد. انتشارات مروارید که در سالهای ١٣٥٠ به عنوان ناشر شعر معروف بود، امروزه دست به انتشار رمان هایی، مثل دو رمان  خالد حسینی نویسندۀ افغان زده است که از دفاتر شعر چاپ شده اش، بلند آوازه ترند. این در حالی است که شمار ناشرانی که صرفا به داستان و رمان می پردازند کم نیست و از میان آنها انتشارات نیلوفر از همه مشهورتر است.

شاید بتوان نتیجه گرفت که جامعۀ امروز ایران، رمان و داستان را به شعر ترجیح می دهد و این چیزی است که گویی برخی از شاعران از مدت ها پیش بطور حسی دریافته بودند و سعی می ورزیدند تا شعرشان به رمان و قصه نزدیک شود.

نمونۀ اعلای این درک و دریافت را در اشعار مهدی اخوان ثالث می توان یافت که در"زمستان" و" از این اوستا" بیشتر شعرهایش رنگ قصه به خود گرفت، و "در حیاط کوچک پاییز در زندان" شعرش به کلی قصه بود.

دیگران نیزمانند شاملو درچندین شعر از جمله پریا و سیاوش کسرایی درمنظومه با دماوند خاموش به قصه نزدیک شده اند.  به نظر می رسد استقبالی که امروزه از شعر شاعرانی مانند حمید مصدق می شود نیز به علت ساخت قصه وارۀ شعر آنان باشد. منظومه های او، از درفش کاویان گرفته تا از جدایی ها، همه شکل قصه دارند یا به نوعی در هم بافته شده اند و به رمان نزدیک اند.

این انتقال ذهنیت از شعر به داستان را شاید بتوان به نوعی گذار به سوی مدرنیت منتسب کرد.

اکتاویو پاز، شاعر نامدار آمریکای لاتین، رمان را حماسۀ جامعۀ بورژوازی می دانست. یعنی جامعه ای که "اصل حاکم بر آن ظهور ربانی و الهی نیست، بلکه حضور منطق و عقل انتقادی" است.

هم او، در گفتگو با ریتا گیبرت که برای مجله لایف اسپانیولی می نوشت، در سال ١٩٧٠  گفته است "ویژگی شعر در آن است که هر عبارت شاعرانه در برگیرندۀ معانی کثیری است، حال آنکه نثر که تحت سلطه عقل است می کوشد تا به هر کلمه و کلام معنایی واحد ببخشد." کاری که البته به گمان او شدنی نیست.

اما وقتی خانم گیبرت این سخن پاسترناک را پیش می کشد که "ما به ارزش هایی دست یافته ایم که بهتر است به نثر بیان شوند." جواب می دهد که "به گمان من، پاسترناک بخصوص به رمان فکر می کرده است. رمان نثر نیست ... زبان رمان میان نثر واقعی و شعر در نوسان است."

وی در پاسخ سوال های دیگر اینطور نتیجه گیری می کند که شعر مدرن و رمان از یک منبع می جوشند، چنانکه در آثار جیمز جویس فاصله و تفاوت شعر و رمان ازميان رفته است.

 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش رجبيان

در حال حاضر تقريبا همه بنگاه های چاپی غرب از شيوه واحد انتشار پيروی می کنند که معروف به چاپ "عمودی" است. يعنی داستان هايی که به شکل جلد سخت (زركوب) منتشر می شود، تنها در صورت فروش قابل توجه به شکل جلد نرم (شميز) هم در می آيند.

اما روز چهارم آوريل سال جاری ميلادی انتشارات پيکادور بريتانيا برای نخستين بار در تاريخ انتشارات اين کشور يک کتاب داستان را همزمان در دو شکل شميز (جلد نرم) و زركوب (جلد سخت) منتشر خواهد کرد. البته چاپ جلد سخت آن فقط در هزار نسخه خواهد بود. قرار است بيشتر کتاب های پيکادور از بهار آينده به همين صورت منتشر شود. اين شيوه انتشار مختص کتاب های داستان خواهد بود.

اندريو کيد، از ناشران پيکادور که وابسته به مجموعه انتشارات عظيم بريتانيايی "پان مک ميلان" است، معتقد است که از ديرباز داستان های جلدسخت از چشم خوانندگان بريتانيايی افتاده اند و نيازی به حفظ شيوه "ميرنده" عمودی انتشار نيست. به گفته او، دليلی هم وجود ندارد که به تغيير وضعيت در آينده نزديک اميدوار باشيم، از اين رو بهتر است به فکر پيدا کردن راهکاری تازه به مانند ابتکار پيکادور باشيم که از سوی برخی از نشريه های لندن "آغاز پايان نشر جلدسخت کتاب داستان" عنوان شده است.

گفته می شود  بسياری از داستان های جلدسخت در سراسر بريتانيا زير ٢٠٠ نسخه فروش داشته اند، در حالی که جمعيت بريتانيا از لحاظ کتابخوانی در مقام شاخصی قرار دارد. برای نمونه، طی سال ٢٠٠٦ ميلادی ٤٥٩ ميليون نسخه کتاب انتشارات بريتانيايی در داخل اين کشور به فروش رفته و يک سال قبل از آن اين رقم ٤٧٢ ميليون نسخه بوده است.

چرا نشر جلدسخت، جان سخت است؟

اوين پورسل، از ناشران ايرلندی با استقبال از اين تصميم پيکادور در تارنگار خود توضيح داده است که به چه دليلی نشر جلدسخت داستان ها تا کنون دوام آورده است.

وی می نويسد: "مولف کتاب معمولا از امضای قرارداد با ناشر خوشنود است اما علاقه مند است کتابش در شکل جلدسخت چاپ شود. وقتى ناشر توضيح می دهد که نوع جلد کتاب را خود او با توجه به وضعيت بازار و ده ها عامل ديگر، مانند قيمت گذاری و رقابت و غيره تعيين خواهد کرد؛ مولف با بی ميلی موافقت می کند اما همچنان آرزومند ديدن داستانش در شکل جلدسخت است (چون کتاب جلدسخت ظاهرا از اعتبار بيشتر برخوردار است)."

"کتاب در جلد نرم منتشر مى شود و به خوبى به فروش مى رود. با اين همه مولف، وقتى کتاب يک نويسنده ديگر را می بيند که ناشر در شکل جلدسخت منتشر کرده می پندارد که سرش کلاه رفته است.  ناشربا نشان دادن آمار فروش به مولف ثابت می کند که کتاب جلد نرم او سه برابر بيشتر از کتاب جلدسخت فلان نويسنده فروش داشته است و مولف با بی ميلی منطق صحبت های ناشر را می پذيرد. اما باز هم اظهار علاقه می کند که کتاب بعدی اش به صورت جلدسخت دربيايد. دنباله ماجرا غالبا تکرار همين فرآيند است."

در انتظار عاقبت

بيشتر بنگاه های چاپی، با وجود اين که خودشان همچنان پايبند شيوه سنتی انتشار مانده اند، با تقدير از ابتکار دليرانه پيکادور منتظر پيامد های آن هستند، چون به قول اندريو کيد، اين تصميم، يک اقدام ضروری، اما مخاطره آميز است.

اسکات پک، از انتشارات "فرايدی پراجکت" در تارنمای بوکسلر دات کام نوشته است که نگرانی برخی از کتاب فروشی ها مبنی بر کسادی بازار کتاب های جلدسخت در پی ابتکار پيکادور موجه نيست، چون رونق بازار کتاب های جلدسخت از مدت ها پيش کم رنگ شده است.

اما برخی ديگر از کتاب فروشی ها خرسند اند که از اين به بعد خريدارانشان امکان انتخاب خواهند داشت و به احتمال زياد، تعداد بيشترى کتاب به فروش خواهد رفت. "توبی بورن" از کتاب فروشی زنجيره ای "واتراستونز" در لندن به تارنمای "بوکسلرز" گفته است که اقدام پيکادور آزمايش جالبی است و کتاب فروشی ها از نزديک پيامد های آن را مشاهده خواهند کرد.

"کتاب جلدسخت باقى خواهد ماند"

مازيار جوادزاده، مسئول بازاريابی انتشارات "وان ورلد" در شهر آکسفورد انگليس در گفتگو با جديد مديا گفت که اين شرکت هنوز در فکر پيروی از پيکادور نيست، اما منطق اين اقدام را قبول دارد، چون به راستی، ميزان فروش کتاب های جلدسخت افت کرده است، در حالی که هزينه انتشار اين نوع کتاب ها رو به افزايش است.

انتشارات "وان ورلد" با توجه به محتوی کتاب و مشتری تصميم می گيرد که آن را در چه شکلی دربيارد. کتاب هایی که ارزش الحاق به کتابخانه ها و کلکسيون های شخصی را دارند، معمولا در شکل جلدسخت چاپ می شوند. اين انتشارات برای دوره کريسمس و سال نو مسيحی تنها کتاب های جلدسخت منتشر کرد، تا بتوانند به عنوان هديه به فروش بروند. اما تعداد کتاب های جلدنرم، به دليل ارزانی توليد و سرعت فروش بيشتر، فراوان تر است.

اما تقريبا همه ناشرها نگرانی برخی از روزنامه ها از پايان احتمالی دوره کتاب های جلدسخت را بی پايه دانسته اند. مازيار جوادزاده می گويد، آدم ها دوست دارند کتاب های قطوری مانند دانشنامه و فرهنگ لغات را در شکل جلدسخت بخرند تا ماندگار باشد و گذشته از آن، ندرتا کسی کتاب جلدنرم را به عنوان هديه به کسی تقديم می کند. از اين رو کتاب های جلدسخت، ولو بطور محدود و معدود، در بازار کتاب باقی خواهند ماند.

نخستين کتابی که روز چهارم آوريل توسط انتشارات پيکادور بنا به طرح جديد چاپ همزمان در جلدسخت و جلدنرم منتشر می شود، داستان "سرود پيامبری بی ميل" به قلم "ژوان پرو" خواهد بود.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش رجبيان

 

 
 
کتابخوان ديجيتال کيندل

برای شماری از مشتريان شرکت آمازون که تا کنون نسخه دیجیتال بیش از نود هزار جلد کتاب را آماده فروش کرده، حمل دويست جلد کتاب در آن واحد ممکن شده است.

کتابخوان ديجيتال کيندل که در واقع يک کتابخانه سيار است، با ١٩ سانت طول و ١٣ و نيم سانت عرض و حدود دو سانت قطر در بيش از ٤٣٠ مگا بايت حافظه اش حدود دویست جلد کتاب را حفظ می کند که هميشه دم دست خواهند بود و به راحتی می توان تک تک آنها را ورق زد. با افزودن کارت حافظه "اس دی" می توان مقدار بيشتری کتاب هم روی دستگاه پياده کرد.

کيندل که شايد ترجمه فارسی آن را بشود "افروز" گفت، از طريق پيوند با شبکه بی سيم رايگان موسوم به "ويسپر نت" محتوای يک کتاب را در کمتر از يک دقيقه پياده می کند. اين دستگاه ماه نوامبر گذشته وارد بازار ايالات متحده آمريکا شد و تا کنون، به گفته شرکت آمازون، تمامی آن فروش رفته و خريداران بی شماری یافته است. اما شرکت در مورد تعداد  دستگاه های فروخته شده و نیز تعداد مشتریانی که در انتظار دريافت کيندل هستند، لب فروبسته است.

نقاط ضعف و قوت کيندل

يکی از عواملی که در رونق بازار افروز ( کيندل ) ايجاد شک می کند، قيمت گران آن است. اين کتابخوان ديجيتال ٣٩٩ دلار قيمت دارد و پياده کردن يک کتاب تازه در آن دست کم ده دلار هزينه خواهد داشت. البته کتاب های کلاسيک را می توان در ازاء دو دلار خريد، اما بهای اشتراک برای روزنامه ها بين شش تا پانزده دلار در ماه و نرخ بازديد از وبلاگ ها از طريق کيندل يک دلار در ماه است، در حالی که همان تارنگار ها و تارنمای نشريه ها را می توان بطور رايگان روی اينترنت باز کرد.

با وجود اين، شماری از کاربران "افروز" در گفتگو با خبرنگاران اظهار خوشنودی کرده اند که پولشان هدر نرفته است، بلکه اکنون کتابخانه ای در اختيار دارند، به اندازه يک کتاب جيبی، با صفحه ای که بيشتر به کاغذ کتاب می ماند، تا به صفحه رايانه و چشم خواننده را آزار نمی دهد. از جمله امکانات رايگان "افروز" دسترسی به فرهنگ لغات نوين انگليسی آمريکايی اکسفرد و دانشنامه اينترنتی ويکيپدياست.

روشن نيست که آيا شرکت آمازون قصد دارد در آينده دامنه استفاده از "افروز" را گسترش دهد و آن را بیرون از آمريکای شمالی هم عرضه کند يا نه. اما تا کنون هر فرآورده ای که از هفت خوان بازارهای داخلی با کامگاری گذشته، جهانی شده است. شبکه اينترنت هم قبل از آنکه جهانی شود، منحصر به آمريکا بود. آيا چنين آينده روشنی را می توان برای کتابخوان های ديجيتال پيش بینی کرد؟

کيندل، خواب و خيال است

دو ناشر ايرانی که در اين باره اظهار نظر کردند، چندان خوشبين نبودند. به باور صادق سميعی مدیر انتشارات کتابسرا در تهران، برای يک خواننده ايرانی داشتن دستگاهی چون "افروز" به خواب و خيال می ماند، چون امکانات فنی و الکترونيکی ايران اجازه نمی دهد چنين کتابخوان ديجيتالی وارد بازار شود.

آقای سميعی معتقد است،  ولو اينکه معجزه ای شود و کيندل به ايران هم راه يابد، بازار کتاب های کاغذی کساد نخواهد شد. او می گويد، در دوره پيدايش اينترنت هم پيش بینی هايی حکایت از آن داشت که پس از مدتی ديگر کاغذی در کار نخواهد بود، اما پيدايش اينترنت باعث افزايش ميزان توليد کاغذ شد، چون اينترنت نتوانست وظيفه کاغذ را انجام دهد، بلکه ما را به کاغذ وابسته نگه داشت.

داوود موسايی مدیر انتشارات فرهنگ معاصر در تهران نيز معتقد نيست که کتابخوان ديجيتال روزی همه گير شود و جای کتاب را بگيرد. او می گويد، اظهار نظر در اين باره خيلی زود است، اما به دو دليل عمده کتابخوان ديجيتال نمی تواند جايگزين کتاب عادی شود: برای اين که به خواننده حس کتاب خواندن را نمی دهد و صفحه آن – هرچند به کاغذ شباهت داشته باشد – باز هم کاغذ نيست، بلکه صفحه يک ابزار الکترونيکی است.گذشته از اين کتابخوان ديجيتال به انرژی نياز دارد و ممکن است شما هر آن نتوانيد آن را شارژ کنيد.

باطری قابل شارژ کيندل در صورت روشن بودن ارتباط بی سيم دو روز دوام می آورد و در غير اين صورت، دستگاه را برای هفت روز روشن نگه می دارد.

آقای موسايی معتقد است که تهيه کيندل در جهان سوم مشکل خواهد بود و حتا در صورت استقبال عموم از آن در کوتاه مدت همه گير نخواهد شد.

منصور آزاد، روشنفکر افغانستانی مقيم لندن نيز بر همين باور است که کتابخوان ديجيتال بيشتر در غرب کاربرد خواهد داشت و افراد عادی در افغانستان تمايل کمتری به استفاده از اين گونه دستگاه نشان خواهند داد.

کتابخوان ديجيتال را به تاجیکستان می آورم

اما پرويز رحيم زاد، مدير يک شرکت  ضبط و پخش صوت و تصویر  در دوشنبه، پايتخت تاجيکستان، مدت ها پيش از توليد کيندل به فکر آوردن کتابخوان ديجيتال به تاجيکستان بوده است.

آقای رحيم زاد معتقد است که در آينده بساط انتشارات کاغذی برچيده خواهد شد و کتابخوانی توسط کتابخوان های ديجيتال صورت عمومی خواهد شد. او می گويد، برای کشور فقيری چون تاجيکستان که توان چاپ کتاب و روزنامه به اندازه کافی را ندارد، داشتن کتابخوان ديجيتال يک امر حياتی است.

با اهدای يک دستگاه کيندل به يک دانش آموز تاجيک شما در واقع ٢٠٠ جلد کتاب را به او تقديم کرده ايد. پرويز رحيم زاد می گويد، اگر کتابخوان ديجيتال کيندل از محدوده آمريکا بيرون آيد، در تاجيکستان طرفداران بسياری خواهد داشت.

کيندل نخستين کتابخوان ديجيتال نيست که توليد شده است. پيش از آن شرکت های سونی و آيرکس دستگاه های مشابهی توليد کرده بودند که با استقبال گرم کتاب دوستان روبه رو نشد.

هنوز هم در کشور های غربی افراد اندکی می توان یافت که کتابخوان ديجيتال را بر کتاب سنتی ترجيح داده باشند. ولی اين بار شرکتی دست به کار توليد کتابخوان ديجيتال شده است که هم جهان کتاب را به خوبی می شناسد و هم در زمينه فن آوری تخصص دارد. تنها اندکی انتظار نشان خواهد داد که کتابخوان ديجيتال آمازون تا کجا جلو خواهد رفت: به اسلاف خود از شرکت های سونی و آیرکس خواهد پيوست يا مانند رايانه و اينترنت به ابزار فنی ضروری تبديل خواهد شد؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منصور خراسانى

يک نت کافه در هرات
 

در حالی که کاربران اینترنت در برخی از کشور های منطقه از جمله ایران، گرفتار کنترل سخت گیرانه و فزاینده بر ترافیک سایت های اینترنتی هستند، در افغانستان، کشوری که هنوز درگیر بی ثباتی و جنگ است، کاربران روز افزون اینترنت، با پدیده ای به نام فیلترینگ ناآشنا هستند و آزادانه و به راحتى به سايت هاى مورد علاقه خود دسترسى دارند.

آمار دقیقی از کاربران اینترنتی در افغانستان وجود ندارد، اما گفته می شود  درحال حاضر،  کمی بیش از پانصد هزار نفر از جمعیت تقریبا بیست و هفت میلیونی افغانستان، به اینترنت دسترسی دارند.

کافی نت ها (یا به قول افغان ها: نت کافه ها) به همراه تلفن های همراه جی اس ام، از نخستین پدیده های دنیای مدرن بود که از ماه های اول پس از سقوط طالبان (ابتدای سال ٢٠٠٢ میلادی) در افغانستان عرض اندام کرد.

"نباشد، چون نمی توانیم فیلتر کنیم"

اینترنت برای نخستین بار، در بهار  سال ٢٠٠١ وارد افغانستان شد. در آن زمان، فقط ادارت خارجی و دفاتر مربوط به سازمان ملل متحد از امکانات اتصال به شبکه جهانی از راه ماهواره برخوردار بودند.

رژیم طالبان، از تلاش ها برای گسترش اینترنت در افغانستان، از بیم وجود مطالب غیراخلاقی و مخالف اسلام در آن، جلوگیری کرد.

مقامات طالبان در ماه جولای همان سال اعلام کردند که به دلیل نداشتن امکانات کنترل و فیلتر سایت های مخالف عقاید خود، نمی توانند اجازه دهند اینترنت در افغانستان گسترش یابد.

رفتن طالبان، بازگشت اینترنت

چهار ماه بعد از اعلام این موضوع، در پی تحولاتی که منجر به حمله به افغانستان شد، رژیم طالبان سقوط کرد و با همکاری جامعه جهانی، دولتی روی کار آمد که حمایت از آزادی بیان و رسانه های آزاد، از اولویت های آن به شمار می رفت.

از آن پس، به همراه ده ها رسانه دولتی و آزاد، اینترنت نیز به افغانستان بازگشت و پنجره تازه ای به سوی دنیای جدید، به روی مردم افغانستان گشود که تا چند ماه پیش، حتی از گرفتن عکس و نگهداری آن نیز محروم بودند.

اکنون و با گذشت نزدیک به شش سال از ورود اینترنت به افغانستان، دولت این کشور، کنترلی بر نحوه ارائه خدمات اینترنتی ندارد و کاربران افغان، در استفاده از هرگونه سایتی آزادند.

این عدم کنترل، شاید پیش از این که نشانه تعهد به آزادی رسانه ها باشد، حاکی از نبود یک برنامه مدون و مشخص در زمینه کنترل ترافیک اینترنتی باشد.

اما هرچه هست،  نبود فیلترینگ در افغانستان، پدیده مثبتی است که به اعتقاد بسیاری، می تواند با دادن حق انتخاب به کاربران، آنها را در تشخیص خوب و بد موجود در این دنیای بیکران مجازی، آزاد بگذارد.

چرا فیلتر؟

دولت افغانستان، حتی اگر برنامه مدونی برای فیلترینگ سایت های اینترنتی تهیه کند، به نظر نمی رسد قصدی برای فیلتر کردن سایت های خبری و سیاسی - آنگونه که در ایران و بسیاری از کشورهای منطقه رایج است - داشته باشد؛ چرا که طرفداران تمام اندیشه های سیاسی، هم اکنون در این کشور از آزادی کامل برخوردارند.

این آزادی، شامل انتشار افکار وعقاید شان در رسانه های نوشتاری، شنیداری و دیداری، انجام فعالیت های حزبی و حتی شرکت در انتخابات و حضور در پارلمان کشور می شود.

از سوی دیگر، رادیو و تلویزیون های کشورهای خارجی نیز، در افغانستان آزادانه فعالیت می کنند و حتی برنامه های شان، از طریق ایستگاه های داخلی اف ام و یا شبکه های کابلی در شهرهای مختلف افغانستان پخش می شود.

بنابراین، وقتی چنین آزادی هایی در عرصه فعالیت و ابراز عقیده طرفداران اندیشه های سیاسی و رسانه های خارجی وجود دارد، چه نیازی به فیلترکردن سایت های اینترنتی آنها خواهد بود؟

و اما سایت های جنسی

در این میان، حساس ترین موضوع، استفاده از سایت های جنسی  است. در صورتی که استفاده از چنین سایت هایی در میان کاربران افغان اینترنت، به اندازه ای گسترش یابد که سرو صدای آن به گوش بنيادگرايان برسد، آن وقت ممکن است دولت به فکر بیفتد تا جلو دسترسی به این سایت ها را بگیرد.

این احتمال، در حال حاضر زیاد مطرح نیست. زیرا به نظر نمی رسد که مراجعه به این سایت ها، در اولویت کاربران اینترنت در افغانستان باشد و هنوز سرو صدای خاصی در جامعه ایجاد نکرده است.

از آنجایی که بیشتر مراجعه کنندگان به کافی نت ها و یا کاربران خانگی اینترنت در افغانستان را، افراد تحصیل کرده، دانشجویان، کارمندان موسسات خارجی، روزنامه نگاران و کارمندان بلندپایه دولتی تشکیل می دهند، بیشتر سایت های خبری، سیاسی، علمی، دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی کشورهای غربی  و سایت های دوست یابی و چت روم ها، در اولویت مراجعه کنندگان افغان قرار دارد.

خدمات اینترنتی در افغانستان، بیشتر از طریق چند شرکت خدمات اینترنتی (ISP) عمده  ارائه می شود. این شرکت های چندملیتی، تاکنون دستورالعملی از سوی وزارت مخابرات و تکنولوژی اطلاعات افغانستان، که متولی امور تلفن و اینترنت است، دریافت نکرده اند که آنها را به فیلتر سایت های جنسی وادار کند.

اما در مواردی معدود، صاحبان کافی نت ها،  برای جلوگیری از افت سرعت اینترنت خود و گاهی هم از ترس این که مبادا مورد بازخواست دولت قرار بگیرند، بر روی سرورهای اصلی خود، نرم افزارهایی برای جلوگیری از دسترسی به اینگونه سایت ها نصب می کنند.

تا جایی که مربوط به سیاست دولت می شود، در افغانستان، به طور رسمی هیچ سایت اینترنتی، اعم از سیاسی، عقیدتی و حتی سایت های غیراخلاقی، ممنوع و مسدود اعلام نشده است.

سازمان های مدافع آزادی رسانه ها نیز، تاکنون هیچ موردی از فیلتر سایت های اینترنتی در افغانستان را گزارش نکرده اند.
 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولى

بهار امسال شنیدم که حمید سمندریان "ملاقات بانوی سالخورده" فردریش دورنمات را در تالار مولوی به صحنه می برد. گوش به زنگ ماندم تا تماشایش را از دست ندهم. نام دورنمات و حمید سمندریان می تواند هر دوستدار تئاتری را به سالن نمایش بکشاند. اما افزون بر آن خاطرهً اجرای این نمایشنامه در۳۵ سال پیش، پاییز ۱۳۵۱ ، با همین کارگردان و در همین تالار بود که مرا به تماشای دوباره اش می کشید.

آن اجرا در دورانی بود که تماشای نمایش هایی این چنین در چشم من و بسیاری، چون حادثه ای سترگ می نشست. در آن اجرا آذر فخر در نقش زن نخست نمایش ظاهر شده بود؛ بازیگری توانا که پس از انقلاب دیگر هیچ گاه نام و نشانی از او نشنیدم. اکنون اجرای دوبارهً "ملاقات بانوی سالخورده" می توانست در شمار پدیده هاى کمیاب در زندگی جای گیرد. به ویژه اگر تئاتر را مجالی برای تأمل و اندیشه بپنداریم.

از میانهً تابستان پرس و جوها آغاز شد. بارها تلفن به تالار مولوی و پاسخ های سربالا شنیدن تا اين که سرانجام در روزهای نخست دی ماه، درست زمانی که دست شسته بودم، از دوستی شنیدم که حمید سمندریان در مصاحبه ای تلویزیونی اعلام کرده از پانزدهم دی ماه "‌ ملاقات بانوی سالخورده" در سالن اصلی تئاتر شهر به صحنه می رود.

در تئاتر شهر در دست تعمیر؟  تلفن های مکرر بی پاسخ. تا درست روز هشتم دی ماه اپراتور جواب داد و گفت گیشه باز است. معطل اش نکردم. نمایش از سیزده دی ماه شروع می شد. دو بلیت خریدم به مبلغ ۱۴ هزار تومان برای هیجدهم. سرانجام پس از چند ماه تحقیق و تفحص موفق شده بودم!

شگفت از من که به رغم راه و رسم همیشگی رویم را کم نکرده بودم. در عیش رو کم نکردن بودم که روز ۱۲ دی – یک روز پیش از نخستین اجرای " ملاقات بانوی سالخورده"، تهران در زیر بارشی یکریز سپیدپوش شد؛ بارشی که به طور متناوب ادامه یافت و دمای هوا به بیش از ده درجه زیر صفر فروافتاد. این کاهش دما همزمان شد با انفلوآنزایی که دمار از روزگارم درآورد.

با دارو و بخور و مراقبت ویژه خودم را آماده کردم تا اگر نمایشی در کار باشد بی نصیب نمانم! صبح سه شنبه به تئاتر شهر زنگ زدم، و شگفتا که بلافاصله تماس برقرار شد: امشب نمایش هست؟ بله، انشاالله! پرسیدم شب های پیش اجرا شد؟ گفت امشب اولین شب است.

عصر سه شنبه، ساعت پنج، در هوای یخبندان با چند عشری تب به اتفاق دوستی که دعوتش کرده بودم راهی تئاتر شهر شدیم. نمایش ساعت هفت آغاز می شد. ما زود راه افتادیم. و بسیار زود یعنی پنج و نيم به تئاتر شهر رسیدیم و قبض را به گیشه دادیم و بلیت گرفتیم و داخل شدیم. هفت هشت ده نفری این گوشه و آن گوشه نشسته بودند.

در گوشه ای نشستیم  و سرمای بی پیر و چند درجه زیر صفر را بیشتر احساس کردیم. تازه با شال و پالتو و دستکش نشسته بودیم.

ماه ها بود که می گفتند و می نوشتند که تئاتر شهر در دست تعمیر است. نخستین روزهای پس از گشایش را در اوایل دههً ۱۳۵۰ به خوبی به خاطر دارم. با آن معماری چشم نواز، صندلی های راحت، رنگ های دلپذیر و پاکیزگی... پس از انقلاب دو بار بیشتر به تئاتر شهر نرفته بودم آن هم در نخستین سال های دههً ۱۳۷۰ که همه چیز رو به فرسودگی داشت و نشانی از پاکیزگی نبود. اکنون پس از پانزده سال بار دیگر پا به تئاتر شهر می گذاشتم، آن هم پس از مرمت.

سنگ های خاکستری کف سالن انتظار با درها و دیوارک های چوبی تزیین شده با گل میخ های طلایی تناسبی ندارد. خشت های دیوار برخی کج کار گذاشته شده یا بیرون زده یا تو رفته. به خودت دلداری می دهی که هنوز تعمیرات به آخر نرسیده و برای نمایش سرهم بندی کرده اند تا سر فرصت مرمت کنند.

اما این سرمای وحشتناک را چه باید گفت. شاید در بازسازی دیده اند که سیستم گرمایش و سرمایش لازم نیست! مردی از کارکنان از جلومان به شتاب در گذر است، می پرسيم توی سالن چه؟ آن جا گرم است؟ بله ای می گويد و می گذرد. سرما تحمل كردنی نيست. بر می خيزيم تا در طول سالن راه برويم شايد اندكی گرم شويم. اما فايده ای ندارد. فشار هوای سرد از در ورودی تاق به تاق باز شوخی بردار نيست.

به دوستم می گویم امشب با این هوای قطبی و این انفلوآنزا، خاطر جمع چند هفته ای‌ افتادم. می گوید تو ویری هستی، یک باره ویرت گرفت که این نمایش را ببینی و به مقصودت هم رسیدی. می گویم صحبت ویر نیست، سال هاست که زندگی همه مان کنج خانه سپری شده است.

البته در این جا که ما هستیم خانه بهترین جاست. بیرون هرچه هست نوکیسگی است و ابتذال و اغتشاش و آلودگی هوا و... اما کسی که  روزگاری تماشاگر خستگی ناپذیر تئاتر بوده، اکنون تو می گویی با به صحنه گذاشتن نمایشی که آن را در آن روزها ستوده است، آن هم در چنین روزهایی که تئاتر در این سرزمین به مرگ قطعی اش نزدیک می شود، وسوسه نشود که به رغم تمامی دردسرها و بدشانسی ها به تماشا بیاید؟

یک ساعت و بیست دقیقه در سالن ورودی از سرما چاییده بودیم که درهای سالن نمایش را گشودند. اما دریغ از ذره ای گرما. برای سالنی‌ ششصد هفتصد نفره تنها یک بخاری کوچک گازی، در جلوی سالن، زیر صحنه، روشن بود و گرمایش حتا به ما که در ردیف اول بودیم نمی رسید. به دوستم گفتم سه ساعت توی این سرما نشستن مساوی است با منجمد شدن. گفت تصمیم ات را بگیر. با این وضعی که داری بهتر است تا نمایش شروع نشده بزنیم به چاک. گفتم نه.

جمعیتی که به تماشا آمده بود بسیار جوان بود. دنبال آشنا می گشتیم اما آشنایی ندیدیم. آن قدر در همه چیز گسست ایجاد شده که دیگر آدم چیزی را به جا نمی آورد حتا خودش را! از گذشته، از سالن های پر رونق سینماها و تئاترها تنها خاطره ای  کلی در ذهن مانده است.

از اين رو هر چه می خواستم وضعیت تئاتر شهر را در جزییات به یاد آورم، نتوانستم. اما تصویر کلی ماندگار است و همان است که نمی گذارد ما خود را از شر گذشته رها کنیم. گفتم شر؟ درست  است شر! آن گاه که چیزی از دست رفته است، تصویرش چیزی جز شر نیست؛ عذاب واره ای که می آید و تو را وامی دارد که مقایسه کنی و هر چه درد است از این مقایسه برمی خیزد. این را من نمی گویم، این را کامو گفته بود.

پیش از کنار رفتن پرده، سمندریان، کارگردان، از پله های صحنه بالا رفت و رو به جمعیت چند دقیقه ای سخن گفت. فشردهً سخنان کوتاهش فغانی بود از منع های بی شمار بر سر راه تئاتر مستقل. ستایشی بود از تئاتر و این که آدمیان از هزاره های پیش تا کنون هماره به تئاتر نیاز داشته اند و این نیاز، نیازی سرشتی بوده است. در پایان سخنانش تماشاگرانی را که به رغم تمامی دشواری ها می آیند و به تماشا می نشینند سپاس گفت، و برای تمام کاستی ها از آنان پوزش خواست.

صحنه که روشن شد دیدیم کاستی هاش فراتر از کاستی است و ذهن به گونه ای خودکار دست به مقایسه زد... نخستین کاری‌ که از سمندریان دیدم "کرگدن" اثر اوژن یونسکو در سالن فردوسی دانشگاه تهران بود. در چارچوب امکانات، همه چیز عالی بود از بازیگران گرفته تا ساخت صحنه و صحنه آرایی و لباس ها... و اکنون آنچه در صحنه جریان داشت با تمامی مرارت ها و جانفشانی ها حتا در حد تالار کم امکان مولوی در سال ۵۱ هم نبود...

بادهای سرد از صحنه به سالن می وزید و بازیگران، به ویژه بازیگران زن، لباس های تیره و بد دوخت و بلند بر تن داشتند و من در شگفت بودم از آن جامه های نازک در سرمای وحشتناک صحنه.

اگر چه داستان نمایش در شهری فقیر می گذرد. اما این دلیلی برای آن گونه لباسی که به تن بازیگران کردند و آن صحنهً خالی نمی توانست باشد. همان که سمندریان گفته بود: اینها همه مانعی است بر سر راهً تئاتر مستقل... با ندادن پول و امکانات به چنین تئاتری، تحقیرش می کنند و از سکه اش می اندازند.

اما در این جا هم متاسفانه همه چیز رنگ سیاسی به خود گرفته است. به رغم دوران جوانی ما در تئاتر و سینما، نه در صحنه و نه در سالن کسی شعار سیاسی نمی دهد. اما همین آمدن و یا نیامدن شان یک کار سیاسی است. کارگردان و بازیگران نیز صحنهً خالی و بی امکانات، سرمای قطبی و کشیدن بار اضافی با حرکت های نمایشی برای جبران  کمبودهای صحنهً مناسب، همه را تحمل می کنند تا گفته باشند ما هستیم. ما مقاومت می کنیم. و افسوس که چنین تئاتری، اگر چه حق به جانب است، اما از ذاتش جدا می شود و به بیراهه می رود. در تئاتر باید گفت همه چیز برای و به خاطر نمایش. اما در این تناتر به آشکار گفته می شود همه چیز برای و به خاطر مقاومت. اما داوری چه دشوار است!

با تب و لرز به خانه باز آمدم و به یاد آوردم که در طول نمایش سه ساعته در آن چه تأمل نکرده ام دورنمات و اندیشهً او بود. چنین تئاتری جای تأمل و اندیشه نیست. چنین تئاتری جای ترحم است و دلسوزی و افسوسی تلخ بر تئاتری که می رفت تا تناور شود و خوش بدرخشد که ناتمام ماند. داوری اما آسان نیست.

از خود می پرسم آیا این مدنی ترین شکل اعتراض نیست؟ آیا در نگاه ما دوستداران تئاتر برتر آن است که اثر دورنمات را در چنین فضا و صحنه ای نمایش دهیم یا آنکه گوشه گزینیم و به صحنه گردانی نوکیسگان، میدان فراخ تری ارزانی داریم. هر چند در این میان منع های حکومتی گاه سبب می شود که برخی از منع شدگان کالای بنجل خود را اصل بپندارند و خلایق نیز منع را دلیل ارزش گیرند. اما کار سمندریان از کاستی ها که بگذریم، کاری بود که ارزش تماشا داشت.

صبح روز بعد به کنار پنجره رفتم.  در محوطهً سراسر سپید و یخین مجتمع مسکونی مان، زیباترین درخت مجتمع را دیدم که بر زمین افتاده است - کاج بلند بالای مطّبق سی ساله.

گفتم هر آن چه تناور شده را چه آسان می گذاریم که بر خاک افتد.

* تصوير بالاى اين صفحه تکه اى از پوستر نمايش امسال است و در صفحه اول بريده اى از پوستر اين نمايش در ٣٥ سال قبل را در کنار تصوير حميد سمندريان مى بينيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهدی داودی

نام فیلم: The Kite Runner
کارگردان: مارک فارستر
بر اساس داستان کاغذپران باز* نوشته خالد حسینی

"کاغذ پران باز" روایت پس دادن تاوان گناهانی است که جبران آنها آسان نیست. بیشتر صحنه های فیلم "کاغذ پران باز" در شهر "کاشغر" در چین فیلمبرداری شده است. این شهر شباهت های بسیاری به کابل دهه ١٩٧٠ میلادی دارد که داستان در آن زمان اتفاق می افتد.

شهری با خانه های گلی که در طرفی از آن، کوهی مشابه کوه آسمایی لنگر انداخته است و ناحیه مسکونی مرفه نشین شهر نیز، شباهت هایی به محله وزیر اکبرخان کابل دارد. شاید بازسازی مسجدی شبیه "مسجد پل خشتی" به شهر حال و هوای نزدیک تری به کابل داده است.

حسن، پسر بچه ای از قوم هزاره است که پدرش سرایدار یک خانواده ثروتمند در کابل است. او در همین خانه به دنیا آمده است و خدمتکار و همبازی "امیر" پسر ارباب خانه است. مادر حسن کجاست؟ آیا او واقعا فرزند این مرد هزاره است؟ کسی به دنبال این موضوع ها نیست ولی بعدها حقیقت، بیننده فیلم را (در صورتی که اصل رمان را نخوانده باشد) در حیرت فرو می برد.

حسن رفتاری مسیح گونه دارد. منتهای صداقت، درستکاری و وفارداری است. اگرچه به عنوان دستیار امیر در مسابقه کاغذپران بازى شرکت می کند اما قهرمان اصلی اين مسابقه است. او قربانی یک تجاوز جنسی می شود که پیامد وفاداریش به "امیر"  قهرمان داستان است و از طرفی نیز ما حصل تفکر برتری طلبانه پشون ها (آنچنان که در فیلم گفته می شود) علیه هزاره ها.

اینجاست که به ماهیت بسیاری از مشکلات موجود در گذشته و حال افغانستان نیشتر زده می شود و فیلم از نظر انسانی  به اثری فراتر از یک عنوان جدید در ژانر دراماها و تراژدی های سرگرم کننده سینمای هالیوودی تبدیل می شود.

تولد امیر به قیمت مرگ مادرش تمام شده است، بنابراین از همان ابتدا در درون خود با نوعی حس گناه مانوس بوده است. ولی  این حس گناه زمانی اوج می گیرد که او از کنجی مخفی، شاهد تجاوز به حسن است.  بزدلی مانع کوچکترین اقدامی برای نجات حسن می شود و مایه ملامت درونی امیر برای همیشه.

فیلم در مقاطع مختلف به مفاهیم عرفانی نزدیک می شود. شاید مورد توجه قرار گرفتن آثار مولانا در سال های اخیر در آمریکا و تولید فیلم در سالی به نام مولانا و نیز نوع نگاه فیلم به زندگی، از دلایل این امر باشد.

مثلا وقتی که هجوم شوروی به افغانستان، "امیر" و پدرش را آواره کوه و بیابان می کند، مخفی شدن آنها در یک تانکر سوخت، شبیه مرگ و پناه بردن به یک گور تنگ و تاریک است. جایی که پیش از وارد شدن زندگی به برزخ مهاجرت، امیر اشعاری از مولانا را به یاد می آورد:
گر به جهل آییم، آن زندان اوست / ور به علم آییم آن ایوان اوست
ور به خواب آییم، مستان وییم/ ور به بیداری به دستان وییم
ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ/ چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ

رشته مهاجرت به آمریکا کشیده می شود. امیر پس از سپری شدن تلخکامی های مهاجرت، ازدواج کرده است. پدرش مرده ولی امیر در کارش موفقیت هایی به دست آورده است. دقیقا همین زمان، زمان اندیشیدن به گذشته و به گناهی است که بر دل او سنگینی می کند. پیش از این که ماجرا به افغانستان در زمان طالبان کشیده شود، امیر دريافته است که حسن برادر ناتنی اوست!

فیلم روایت می کند که چگونه سه نسل از یک خانواده هزاره در سه دوره زمانی متفاوت قربانی سوء استفاده و تجاوز جنسی می شوند. مادر حسن، حسن و بعد سهراب پسر او. در همین حال نشان داده می شود که تجاوز جنسی به آنها مسئله ای حاشیه ای است و اصولا تفکر رایج ، بر بیگاری گرفتن و حتی از بین بردن آنها استوار است.

اما فیلم در ارائه تصویری زمخت و بسیار خشن از تعصب قومی در افغانستان، به گونه ای متوازن عمل نکرده و تقریبا هیچ عنصر مثبتی را از پشتون ها در داستان نگنجانده است. از این زاویه محتوای فیلم چیزی غیر از یک داستان کلیشه ای نیست. ولی باید گفت که مهاجرت در فیلم به خوبی تصویر شده است، خصوصا آنجا که به زندگی افغان های ساکن آمریکا مى پردازد. بازیگری "ژنرال"، "دختر" و "همسر"ش  ماهرانه است.

البته فیلم از نظر فنی غیر از تصویر برداری متوسط، از توانایی های سینمای هالیوود بهره چندانی نبرده است. مثلا بازسازی شهر کابل به خوبی انجام نشده است و تقریبا جز در چند مورد اندک، به شباهت های کاشغر و کابل آن زمان، اکتفا شده است. در حالی که استفاده از جلوه های ویژه و صحنه آرایی قدرتمند از ویژگی های سینمای هالیوود است.

اگر این فیلم توفیقی حاصل کند، مانند کارهای پیشین مارک فارستر کارگردان این فیلم، بیشتر مدیون توانایی او در تشخیص چهره های مناسب برای نقش های فیلم خواهد بود، چنانکه این مهارت او در فیلم Monster’s Ball (که در جایی به نام رقص هیولا  ترجمه شده) باعث شد تا هال برى Halle Berry، بازیگر زن فیلم،  در سال ٢٠٠٢ جایزه اسکار را از آن خود کند.

فیلم از چند جوان و نوجوان افغان، که پیش از این تقریبا تجربه نقش آفرینی در هیچ فیلمی را نداشته اند، به خوبی بهره برده است. نقش آفرینی بسیار موفق این نوجوانان به ويژه حسن (احمد خان محمود زاده) به عنوان قربانی و نایب قهرمان فیلم و نیز امیر در سال های کودکی (ذکریا ابراهیمی) به عنوان قهرمان فیلم،  نوید دهنده است.

نقش های دیگر فیلم نیز به چهره هایی مناسب سپرده شده است. مثلا نقش امیر (البته امیر در جوانی)  به "خالد عبدالله" هنرپیشه بریتانیایی مصری الاصل واگذار شده و از توانایی های همایون ارشادی هنر پیشه ایرانی به عنوان "پدر امیر" به خوبی بهره برداری شده است.

یکی دیگر از جذابیت های فیلم - به قول خالد حسینی نویسنده رمان کاغذپران باز-  اینست که هیچ عملیات انتحاری در آن رخ نمی دهد و قهرمان فیلم در یکی از صحنه های نزدیک به پایان فیلم، با سجده در یک مسجد، آرامش را به فضای فیلم باز می گرداند.

* کتاب خالد حسينى در ايران با نام 'بادبادک باز' هم منتشر شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولى

دنبال کردن کتاب تازۀ خالد حسینی، هزار خورشید درخشان یا هزار خورشید تابان که سه ترجمه از آن در فاصله ای کوتاه به بازار نشر ایران راه یافته، مرا به تیراژ بالای کتاب های عامه پسند رهنمون شد.

در واقع سبب شد بفهمم که اتفاقات بازار کتاب ایران همان ها نیست که معمولا اهل کتاب دنبال می کنند. در فقسۀ کتاب های عامه پسند یکی دو کتابفروشی معتبر بالای شهر (تجریش و حوالی میدان ونک ) چشمم به کتاب ها و تیراژهایی افتاد که کله ام سوت کشید. این که می گویند کتاب در ایران تیراژ ندارد افسانه ای بیش نیست، منتها کتاب هایی تیراژ دارد که گاهى ما نمی پسندیم.

زمانی کریم امامی در مقاله ای دربارۀ ذبیح الله منصوری نوشته بود "راستی راستی آدم باید کتابفروش باشد تا قدر ذبیح الله منصوری را بشناسد. منِ کتابفروش هر وقت دست می کنم و از زیر میز یک سینوهۀ تمیز و خوشگل در می آورم و با هزار منت به مشتری می دهم برایش طلب آمرزش می کنم."

قفسۀ کتاب های عامه پسند کتابفروشی های تهران حکایت از آن دارد که ذبیح الله منصوری های تازه ای ظهور کرده اند که اهل کتاب بطور معمول از آنها بی خبرند. کتاب هایی که در سطح عموم خوانندۀ فراوان دارند  نویسندگانش به شهرت عمومی دست یافته اند اما در مجلات ادبی و فرهنگی از آنها و کارهایشان خبری نیست.

هرچه هست اما این کتاب ها عادت به مطالعه را در جامعه بالا می برند و نمی توان نقش نویسندگان آنها را در ارتقاء سطح دانش و معلومات جامعه نادیده گرفت. چنان که در دوره ای که ما بزرگ می شدیم نقش جواد فاضل و حسینقلی مستعان و ذبیح الله منصوری و بعدتر ارونقی کرمانی و رجبعلی اعتمادی و منوچهر مطیعی را نمی شد نادیده گرفت.

به هر حال گذشته از هر نوع تحلیل به نظر می رسد گزارش اصل ماجرا باید مهم تر باشد. چند سال پیش، در همین سال های پس از انقلاب، نویسنده ای به نام فهمیه رحیمی همین نقش را در بازار کتاب ایفا می کرد.

امروز پدیده ای به نام ماندا معینی که با امضای م. مودب پور می نویسد جایگزین او شده است. کتاب نخست این نویسنده به نام « پریچهر » در سال ١٣٧٨ منتشر شد. یعنی او فقط هشت سال است که در سلک نویسندگان ظاهر شده است اما مجموع نوشته های او تا امروز به حدود ده هزار صفحه سر می زند.

"پریچهر" تا کنون بیست بار تجدید چاپ شده و شمارگان آخرین چاپ هایش به ده هزار نسخه می رسد. یعنی در مجموع این کتاب باید تا کنون حدود صد هزار نسخه به فروش رسیده باشد.

کتاب های دیگر این نویسنده با نام های "شینا"، "رکسانا"، "کژال"، "گندم"، " دریا"، "یک خواستگاری، یک انتخاب"، همه در وضعی قرار دارند که آرزوی هر نویسنده مطرح کشور است و حق التألیف آن ثروت کلانی با خود به همراه می آورد.

شهره وکیلی با چند کتاب با نام های "بگشای لب"، "رقص باد و آب"، "بازی تمام شد"، "شب عروسی من" و ... تقریبا در همان موقعیت قرار دارد. برای مثال "بگشای لب" که چاپ نخست آن در سال ١٣٧٧ منتشر شده اکنون به چاپ هفتم رسیده و دست کم ٢٤ هزار نسخه به فروش رسیده است.

مریم جعفری، پگاه بختیاری، نسرین قدیری، نیلوفر لاری، تکین حمزه لو و  نویسندگان دیگری نیز از نام های مطرحی هستند که در قفسۀ کتاب های عامه پسند به چشم می خورند.

البته این موفقیت ها لزوما در نویسندگان عامه پسند خلاصه نمی شود. کتاب "سهم من" پرینوش صنیعی که از رمان های خواندنی است و در بین اهل کتاب نیز شهرتی دارد، برای نخستین بار در سال ۱۳۸۲ منتشر شد و تا کنون چهارده چاپ از آن منتشر شده است.

از آنجا که چاپ نخست این کتاب در شمارگان دو هزار نسخه منتشر شده بود و در چاپ های بعدی به ٥٠٠٠ و سرانجام به ده هزار نسخه رسید، ناشران فکر می کنند که این کتاب حد اقل باید صد هزار نسخه به فروش رسیده باشد که تیراژ بالایی برای کتاب در ایران است.

این ارقام بدون ذکر یک مثال دریافتنی نیست. کتاب معروف "جای خالی سلوچ" نوشتۀ محمود دولت آبادی که یکی از نامدارترین نوشته های اوست، در عرض ٢٨ سال از زمان نخستین چاپ (١٣٥٨ ) تا کنون به چاپ نهم رسیده و تا کنون ٥٦٢٠٠  نسخه فروش رفته است. این یکی از پر تیراژترین رمان های جدی زبان فارسی در ایران است که شمارگان آن در قیاس با کتاب های م. مودب پور و دیگران رنگ می بازد.

البته کتاب های جدی دیگری هم در بازار نشر ایران هست که تغییر شرایط اجتماعی در تیراژ آنها موثر افتاده است. به عنوان مثلا کتاب "میرا" اثر کریستوفر فرانک، پیش از انقلاب و در اواسط دهۀ پنجاه به ترجمۀ لیلی گلستان در تهران منتشر شد. تا سال ١٣٨٣ چاپ تازه ای از آن انتشار نیافت و گفته می شود نسخه های آن تا سال ٦٨ در قفسۀ کتابفروشى ها خاک می خورد، ولی در سال ٨٣ نشر « بازتاب نگار » که شاید نبض زمانه را گرفته بود، بار دیگر آن را منتشر کرد و در طول یک سال این کتاب سه بار پیاپی (هرچند در شمارگان ٢٢٠٠ نسخه) تجدید چاپ شد.

کتاب در حجم کم خود داستانی را در یک فضای میلیتاریستی از نوع اروپای شرقی سابق تصویر می کند. فضایی که تا زمان انقلاب، اهل کتاب بدان توجهی نداشتند و به چیزی نمی گرفتند. اساساً هم جو حاکم بر بازار کتاب تا زمان انقلاب، زیر تسلط چپ بود و کتابی ضد میلیتاریستی در چنان جوی نمی توانست جای خود را باز کند اما اکنون که آن جو شکسته، وضع تغییر کرده است.

این که آیا تیراژهای آن چنانی برای کتاب های عامه پسند در بازار نشر ایران اتفاق تازه ای است یا نه، می توان گفت نه، اتفاق تازه ای نیست. اما اتفاق فرخنده ای است زیرا نشان می دهد که در بازار کتاب ایران اگرچه در بر همان پاشنه ای می چرخد که پیش از انقلاب می چرخید اما به لحاظ کمی تغییرات قابل ملاحظه ای رخ داده است.

این نکته را هم نمی توان فراموش کرد که این نوع کتاب ها برخلاف سروصداهایی که دربارۀ سانسور در ایران وجود دارد، چندان از مشکل سانسور رنج نمی برند و کم و زیاد کردن پاره ای از آنها چیزی را عوض نمی کند. قاعدتا وزارت ارشاد هم در این زمینه ها چندان سخت گیری نمی کند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.