Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها

سید رضا محمدی

بیدل نفسم کارگه حشر معانیست
چون غلغله صور قیامت کلماتم

میرزا عبدالقادر بیدل، شاعر پارسی گوی هند (١١٣٣-١٠٥٤ ه ق برابر با ١٧٢١-١٦٤٤ میلادی)، تا همین اواخر در ایران شاعر شناخته شده ای نبود. این ناشناختگی را بیشتر از همه می توان به دوری طولانی اهل ادب ایران با سبک هندی مربوط دانست. یعنی دقیقا بعد از دورۀ بازگشت ادبی که شاعران در ایران در یک جریان عمومی سعی  کردند از تکلفات پیچیده و کوچه بازاری شدن سبک هندی، دست و زبان بشویند.

این دورى از سبک هندی، باعث شد که شاعران بزرگ این سبک نیز به طور کلی به فراموشی سپرده شوند.  بیدل، کلیم، غنی، عرفی، امیر خسرو، واقف، غالب، ناظم، قدسی، طالب و... شاعرانی که امروزه بعد ازدو قرن یکی یکی از لابلای قفسه های کهنۀ کتابخانه ها سر بلند می کنند.

ملی گرایی در کشف دوباره این عرصه بی تأثیر نبوده است. چرا که شاعرانی چون کلیم وطالب، زودتر از دیگران در ایران کشف شدند تا بعدتر كه نوبت به عرفی رسید.

اما  بیدل، هم چنان شاعر فراموش شده ای بود. شايد كاهش شديد رفت وآمد بین مناطق فارسی زبان در طی این دو قرن در اين  مورد بى تأثير نبود چون بیدل، در افغانستان و آسیای میانه و شبه قاره هم تراز با حافظ سنجیده و احترام می شد.

شناخت بیدل در ایران

مهرداد اوستا جزو نخستین کسانی بود که در بارۀ بیدل در محافل ادبی صحبت می کرد و این صحبت ها جمع همراهان و شاگردان ایشان را به تحقیق در بارۀ بیدل ترغیب کرد. علی معلم دامغانی، یوسفعلی میر شکاک، حسین آهی،  سید حسن حسینی، از همین حلقه کار دربارۀ  بیدل و انس با  بیدل را آموختند.

حسین آهی غزلیات بیدل را از روی تصحیح خال-محمد خسته و استاد خلیلی در ایران بعد از  انقلاب به چاپ رساند. اگرچه از باب احتیاط  در مقدمه، شرح مفصلی دربارۀ  صائب و برتری طبیعی صائب بر بیدل نوشت.

یوسفعلی میر شکاک، مثنوی محیط  اعظم، در حقیقت اولین مثنوی بیدل را تصحیح و به عنوان یک متن معرفتی عمیق و بی نظیر از آن تمجید کرد.

بعدتر، سید حسن حسینی، بیدل را با سپهری مقایسه کرد و جنبه های خلاقانه و مدرن شعر بیدل را در کتاب بیدل، سپهری و سبک هندی به بحث گرفت.

اما جانب دیگر داستان، ادبای آکادمیک و مستقل  ایران بودند، کسانی مثل دکتر شفیعی کدکنی که کتاب شاعر آیینه ها را منتشر کرد و در آن گزیده ای از غزلیات و رباعیات بیدل را جمع  آوری کرد. این کتاب بیشتر از هر کتاب دیگری علاقۀ جمعیت کتاب خوان ایران را به بیدل و رجوع  به دیوان او جلب کرد.

یک نکتۀ مهم دیگر در بازشناسى بيدل در ايران حضور شاعران و محققان مهاجر افغانستان در اين كشور بود.

عبدالغفور آرزو، سعادتملوک تابش، محمد  کاظم  کاظمی،  دکتر سرور مولایی، دکتر سلطان و شهباز ايرج از کسانی بودند که انس دیرباز جامعۀ ادبی  افغانستان با  بیدل را به  ایران آوردند.

به این ترتیب بیدل به عنوان شاعری  تازه  کشف  شده با  ظرفیت های مدرن و  فکر  پیچیده و استفادۀ بی شمار و خلاقانه از صنایع ادبی  و زبانی، نسل  نو ادبی ایران را مجذوب  کرد.

بیدل در افغانستان

اما  در افغانستان، داستان بیدل، ماجرای کاملاً متفاوتی دارد. سنت ادبی در افغانستان  با بازگشت از سبک هندی همراه  نشد و  بدین نسبت شعرگفتن در سبک هندی و به خصوص بیدلی تا هنوز در افغانستان رواج دارد.

با این که بیدل گرایی در بین  شاعران این خطه عموما رواج داشته است و دیوان بیدل در بسیاری از مکاتب سنتی درس داده می شده و در خانه ها به عنوان کتابی قدسی حضور داشته  است، اما اولین بار با ورود مهاجرین بخارا به افغانستان سر و شکلی منظم تر و جدی  تر به خود گرفت.

در زمان امیرجبیب الله خان چاپ دیوان بیدل برای اولین بار به همت همین فضلای بخارا و البته ملک الشعرا قاری عبدالله، شروع  شد و تا حرف دال نیز ادامه یافت.

خال-محمد خسته، از زمرۀ همین بخاراییان بود که سهم اصلی در تصحیح و چا پ دیوان بیدل به عهدۀ  او بود. اگر چه این کتاب  با  نام  مشترک خال-محمد خسته و استاد خلیل الله خلیلی منتشر  شد، اما همگان می  دانستند که استاد خلیلی به خاطر مشغولیت های سیاسی فراوانی که داشته طبیعتا نمی توانسته جز نظارت و فراهم  کردن امکانات دولتی، سهم دیگری داشته  باشد.

تأثیر بیدل خوانی های استاد سرآهنگ را، (که  غزلی از بیدل را می خواند یا در بین غزل، غزل را با ابیاتی دیگر از بیدل و دیگر شاعران به عنوان  شاهد شرح می داد) در شهرت، فراگیری و فهم  بیدل نمی توان انکار کرد.

اما بیدل گرایی در افغانستان دلایل دیگری نیز داشته است. یک عده  از مروجان بیدل ، اهل تصوف و خانقاه بودند که بیدل را به عنوان شاعری طریقتی و صوفی در  محفلها شان  قدر می  نهادند.

گروه دیگر ملاها و معلمان مکاتب سنتی بودند که به عنوان کتاب درسی، بعد از قرآن  شریف و دیوان حافظ، دیوان بیدل را تدریس می کردند.

دلیل دیگر هم شیوع این  تصور بود که بیدل از افغانستان بوده و از برلاس بدخشان به هند رفته است. سیاستمدار محبوبی چون طاهر بدخشی رساله ای نيز درین مورد نوشته است.

اما در خود شبه قاره، سنت و نفوذ  بیدل هنوز ادامه دارد. اگر چه  امروز که زبان فارسی در شبه قاره  کم رنگ شده  است، بیدل مثل تمام شاعران بزرگ پارسی گوی دیگری که در هند دفن شده اند، از شهرت عمومی افتاده است اما هنوز بیدل شناسان ارجمندی را در هند، کشمیر و پاکستان می توان یافت.

بیدل در آسیای میانه

بیشترین سهم را در تداوم بیدل، مردم آسیای میانه داشته اند. یادداشت های صدرالین عینی، از وفور بیدل خوانی در قرن سیزده شمسی خبر می دهد. جز این در بخارا، سمرقند، خجند، و دوشنبه بیدل شناسانی که نسل به نسل بیدل را گرامی می داشته اند هنوز هم فراوانند.

بیدل در آسیای میانه در قرن معاصر سرگذشت های متفاوتى داشته است. مثلا در ازبکستان با تغییر زبان رسمی به ازبکی نه تنها سنت بیدل خوانی از بین نرفت بلکه ترجمۀ بیدل به ازبکی و خواندن آثار بیدل به اين زبان، در بسیاری از مناطق جایگزین بیدل فارسی شد.

رویکرد دیگر، رویکرد مارکسیستی به بیدل بود که پس از الحاق آسیای میانه به حکومت شوراها در دستور کار قرار گرفت. به گفتۀ  استاد محمد جان شکوری، گروهى  که نه می خواستند بیدل را ازدست بدهند و نه می توانستند در حکومت  شوراها صوفی گری کنند، جنبه های عدالت طلبانه و انسانگرایانه و ضد سرمایه داری آثار بیدل را برجسته کردند.

و بالا خره گروه ديگری در آسیای میانه که امروزه تبدیل به گروه غالب شده اند و تنها به خاطر سنت ادبی هنوز بیدل را دوست می دارند.

بیدل در میان اروپاییان

در بین مستشرقین غربی، اما بیدل تا هنوز چندان شناخته نيست.  تنها کسانی  که از جهان مغرب زمین به بیدل علاقه زیاد نشان داده اند و به صورت مستقل در باره اش کتابی نوشته اند، نخست مرحوم یرژی بچکای، از جمهوری چک، است که در اثر رفت و آمد به آسیای میانه و ارتباط با ادبیات تاجیکی  با بیدل آشنا و به او علاقه مند شده بود و دوم دکتر ریکاردو زیپولی ایتالیایی که به نوشتۀ خودش از طریق افغان ها با بیدل آشنا شده  بوده و پس از سفر به کابل و در سال های بعد به ایران و هند، تحقیقات به راستی ارزنده ای دربارۀ  بیدل انجام داده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آدمیت، مورخ بیداری
سیروس علی نژاد

نوشتن دربارۀ بعضی ها دشوار است. سال های خود را تباه نکرده اند و چنان پربار زیسته اند که عمر درازشان کوتاه به نظر می آید. بجز جد و جهد و دود چراغ خوردن مدام،  سبک زندگی خاص و اسلوبی متمایز داشته اند. آنها ضمن گوشه گیری و زیستن در انزوا از مناعتی برخوردارند که نمی گذارد سرشان به آسمان فرو بیاید.

فریدون آدمیت که روز شنبه دهم فروردین در هشتاد و هفت سالگی درگذشت یکی از آنها بود. در عرصۀ تاریخ نویسی معاصر هیچ نامی به اندازه نام او معتبر نیست. به جای تلنبار کردن سلسلۀ حوادث و رویدادها به شناخت و کشف علل آنها همت می گماشت، به تبیین و تحلیل آنها می پرداخت و تاریخ نویسی را از شکل مرسوم تا سطح نوشتن دربارۀ اندیشه و فکر ارتقا می داد. ایده های تجدد را از میان انبوه واقعیات و از لا به لای اسناد و مدارک مدفون در بایگانی ها بیرون می کشید و تحویل آیندگان می داد.

سروکارش با دنیای مدرن بود؛ از وقتی که کاروان معرفت به اروپا رفت. بیداری افکار ایرانیان را ثمرۀ آشنایی با تمدن غربی و از نتایج تماس ایران و اروپا می دانست. به ثبت و ضبط افکار نو و ایده های مترقی و سرگذشت اندیشه ورانی می پرداخت که آبشخور فکری و یا مرام سیاسی شان اروپایی شدن بود.

از روشنفکرانی بود که جایگزینی طبقه متوسط با اشرافیت قدیم را اساس پیدایی دمکراسی تلقی می کرد و تفکیک دین از سیاست را شرط اساسی ورود به جهان دمکراسی می دانست.

هرچند خود جز چندی در دنیای سیاست گام نزد اما تاریخ نگاری او از نوع تاریخ نگاری سیاسی و از جنس علمی آن بود. به نوشتن دربارۀ مباحثی همت می گماشت که می توانست سیاست را به راهی دراندازد که راه پیشرفت و ترقی از آن می گذشت.

چنین طرز فکری با سیاست های جاری سی سال آخر عمرش سازگار نبود و به ناچار او را که هیچگاه اهل خودنمایی و معلومات فروشی نبود منزوی تر می کرد.

موضوع نوشته های او دورۀ دگرگونی های بزرگ تاریخ ایران، اندیشۀ ترقی، و اندیشه ورزانی بود که نوگرایی ایران وامدار کوشش آنهاست.از این رو تاریخ فکر را در خلال تک نگاری هایی درباره روشنگران و سیاستگرانی دنبال می کرد که به سیاست ملی توجه داشتند. 

از میان روشنگران به میرزا فتحعلی آخوند زاده، میرزا ملکم خان، میرزا آقاخان کرمانی و طالبوف تبریزی پرداخت و از بین سیاستمردان به قائم مقام و میرزا تقی خان امیرکبیرو میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا یوسف خان مستشارالدوله. كه هر دو گروه تمام تلاش خود را در تجدد و نوگرایی ایران به کار گرفتند.

به میرزا فتحعلی آخوند زاده مى پرداخت چون "اندیشه ساز فلسفه ناسیونالیسم" بود و ناسیونالیسم هسته اصلی تجددی قرار گرفت که ایران را به لونی دیگر می خواست.

به میرزا آقاخان کرمانی چون "بزرگترین اندیشه گر ناسیونالیسم" بود، و "منادی اخذ دانش و بنیادهای مدنی اروپایی، نقاد استعمارگری، هاتف مذهب انسان دوستی، نماینده نحله اجتماعی و متفکر انقلابی پیش از مشروطی."

به میرزا تقی خان امیرکبیر و میرزا حسین سپهسالار و دیگر سیاستگران می پرداخت چون  معتقد بود کار مورخ به نگارش وقايع پایان نمی گیرد، "ایدئولوژی ها چون به مرحلۀ عمل برسند معمولا بلکه همیشه از اصول اولیه خود انحراف می پذیرند و تغییر بستر می دهند. در این امر دو عامل اصلی موثرند: یکی انفعال اجتماع در برخورد با آنها و دیگر هوس های آدمی." و در شخصیت هایی که او بدانها می پرداخت هوس های آدمی جای چندانی نداشت.

تردیدی نیست که در تاریخ نگاری مشروطه نام فریدون آدمیت مانند نام احمد کسروی خواهد درخشید چون هرچه کسروی در شناخت سلسله رویدادهای مشروطه جد و جهد کرد و مدرک و سند به دست داد، فریدون آدمیت به بررسى سیر اندیشه پرداخت. از همین رو، تمام تجدد ایرانی با همه ابعادش در آثار او انعکاس یافته است.

امروز که به آدمیت فکر می کنیم می بینیم بدون نوشته های او از نواندیشی و نواندیشان پیش از مشروطه این همه شناخت به دست نمی آوردیم، به اهمیت آنان در ورود به دنیای معاصر پی نمی بردیم، و بین آنان و دیگرانی که گاهی به این سو و گاهی به آن سو می غلتیدند تفاوت نمی گذاشتیم.

آدمیت به تاریخ نویسی ایران شکل علمی داد، به آن آبرو بخشید، آن را از انحطاطی که دچارش بود بیرون آورد، و به نسل های بعد از خود آموخت که چگونه به تاریخ بنگرند و رگه ها و جریان های فکری دوران ساز را دنبال کنند.



کتاب شناسی فریدون آدمیت
١- امیر کبیر و ایران، تهران، انتشارات خوارزمی ١٣٦٢
٢- فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، تهران، انتشارات سخن، ١٣٤٠
٣- برخورد عقاید و تکامل پارلمانی در مجلس اول، تهران، مجله سخن، سال ١٥ ، ١٣٤٤
٤- سرنوشت قائم مقام، تهران، مجله سخن، سال ١٥ ، ١٣٤٤
٥- یک نامه تاریخی ( مورخ ١٢ محرم ١٢٦٩ به میرزا آقاخان نوری ) مجله سخن، سال ١٥، ١٣٤٤

٦- سه مکتوب میرزا فتحعلی، سه مکتوب و صد خطابه میرزا آقاخان، مجله یغما، سال ١٩ ، ١٣٤٥
٧- اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، تهران، انتشارات پیام، ١٣٤٦
٨- اندیشه های میرزا طالبوف تبریزی، تهران، انتشارات پیام، ١٣٤٦
٩- انحطاط تاریخ نگاری در ایران، تهران، مجله سخن، سال ١٧ ، ١٣٤٦
١٠- اندیشه های میرزا فتحعلی آخوند زاده، تهران، انتشارات خوارزمی ١٣٤٩
١١- اندیشه ترقی و حکومت قانون – عصر سپهسالار، تهران، انتشارات خوارزمی، ١٣٥١
١٢- مقالات تاریخی، تهران انتشارات دماوند، ١٣٥٢
١٣- فکر دمکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، تهران، انتشارات پیام، ١٣٥٤
١٤- ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، انتشارات پیام ١٣٥٥
١٥- افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تهران، انتشارات آگاه، ١٣٥٦ ، با هما ناطق.
١٦- عقاید و آراى شیخ فضل الله نوری، تهران، کتاب جمعه، شماره ٣١ ، ١٣٥٩
١٧- آشفتگی در فکر تاریخی، تهران، انتشارات مجله جهان اندیشه، ١٣٦٠
١٨- شورش بر امتیاز نامه رژی، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ١٣٧٠
١٩- مجلس اول و بحران آزادی، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ١٣٧٠
٢٠- تاریخ فکر از سومر تا یونان و روم، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان،١٣٧٥
٢١- Bahrain Islands: A Legal and Diplomatic Study of the British Iranian Controversy, 1955
٢٢- The Diplomatic Relations of Persia with Britain, Turkey and Russia, 1815 – 1830


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش رجبيان

جشن روز ٢١ مارس در محل باستانى استون هنج
جشن نوروز که آغاز سالشماری ايرانی است در برخى فرهنگ های ديگر نيز به مثابه اعتدال ربيعی يا بهاری تجليل می شود. در اين ميان می توان به جشن های مربوطه درهند و پاکستان، چين و ژاپن، مصر و کيش های مسيحی و بهايی اشاره کرد.

 مسيحيت و غرب

عيد پاک مسيحی که بر مبنای آميزه ای از روزشماری های خورشيدی و قمری هر سال ميان ماه های مارس و آوريل جابجا می شود، امسال روز سوم فروردين برگزار شد.

عيد پاک در کليسای مسيحی آب و رنگ به شدت مذهبی يافته و روز قيام عيسی از جهان مردگان دانسته می شود. عبارت عربی "عيد القيامه" که گاه در مورد عيد پاک به کار می رود، حاکی از همين باور مذهبی است.

نام اين عيد در زبان کرواتی "اوسکرس" است که به معنای رستاخيز است. در ديگر زبان های اسلاوی، مانند لهستانی، چکی، اوکراينی، بلغاری و بلاروسی نام عيد پاک به معنای "روز بزرگ" يا "شب بزرگ" است.

"پاسخا" نام روسی عيد پاک برگرفته از يونانی است و يونانی هم به نوبه خود اين واژه را از فصح عبری وام گرفته است. شکل های گوناگون همين واژه را می توان در همه زبان های رومی و سلتيک هم پيدا کرد.

اما در زبان انگليسی نام عيد پاک متفاوت است: "ايستر" که به باور خيلی ها بس قديمی تر از کيش مسيحيت است. از اين رو برخی از مسيحيان از تجليل عيدی که به اعتقاد آنها به "مشرکان پيش از مسيحيت" برمی گردد، خودداری می کنند.

گفته می شود که "ايستر" انگليسی و "اوسترن" آلمانی مشتق از نام مادرخدای قبايل ژرمانی "اوستارا" است که در روز اعتدال بهاری بر او ارج گذاشته می شد.

پيروان مذهب جديد "ويکا" که در سال ١٩٥٤ توسط يک بريتانيايی پايه گذاری شد، هر سال اعتدال بهاری و پاييزی را با نام "جشن اوستارا" تجليل می کنند. باور غالب بر اين است که پايه علمی تجليل از "عيد پاک" همان اعتدال ربيعی است.

در بریتانیا فرقه های نو دروئيدی و پيروان کيش های پيش از مسيحيت نيز با تجمع در محل باستانی "استون هنج" روز ٢١ مارس هر سال اعتدال ربيعی را جشن می گيرند.

دروئيد ها در دوران پيش از مسيحيت اعضای يک فرقه مذهبی آموزش ديده بودند و بسياری نام آنها را با خردگرايی و در عين حال افسون و جادو مرتبط می دانند.

در نوشته های لاتين مترادف نام دروئيد ها "مگی" است که برگرفته از واژه "مغ" پارسی است. نو دروئيدها معتقد اند که دروئيدهای باستانی در گذشته دور که از سه هزار تا هشت هزار سال پيش از ميلاد حدس زده می شود، سنگ های يادگار استون هنج را با استفاده از نيروی ماوراء الطبيعه کنار هم چيده اند و استون هنج، رصدخانه و محل برگزاری مراسم مذهبی دروئيد ها بوده است.

همه ساله در روز ٢١ مارس شمار زيادی از نودروئيدها و پيروان کيش های غيرمتعارف ديگر برای تجليل از اعتدال بهاری در استون هنج تجمع می کنند.

 نام لاتينی ماه های گرگوری هم دال بر اين است که آغاز سال نو بنا به اين سالشماری در گذشته با ماه مارس مصادف بوده است. چون واژه های سپتامبر، اکتبر، نوامبر و دسامبر به ترتيب به معنای هفتم، هشتم، نهم و دهم است.

بدين ترتيب مارس ماه نخست خواهد بود. همان طور که می دانیم  ماه هایی که بر اساس آن  طالع می بینند (حمل و ثور و جوزا...) همزمان با ماه های خورشیدی ایرانی است و معمولا از بيست و يکم  ماه های میلادی آغاز می شود.

شبه قاره هند

اما مردمان شبه قاره دو جشن بهار دارند. جشن نخست با نام "بسنت" (که با "بهار" پارسی و "وسنا"ی اسلاوی همريشه است)، در ايام آخر زمستان توسط پيروان کيش های مختلف در بخش هايی از هند و پاکستان تجليل می شود.

نام اين جشن برای نخستين بار در کتاب "وداها"ی هندو آمده است که آن هم به مانند ايستر با يک مادر-خدا (ساراسواتی) پيوند دارد. دامنه برگزاری اين جشن بخش اعظم جنوب آسيا را فرا گرفته است.

"بسنت" جشن بادبادک هاست که در پاکستان و افغانستان رواج دارد و  صحنه هايی از آن را می توان در فيلم بادبادک باز ديد. به دليل وقوع حوادث ناخوشی چون زخمی يا حتا کشته شدن افراد توسط نخ بادبادک ها مقامات پاکستان تلاش کرده اند "بسنت" را ممنوع کنند، اما کامگار نبوده اند.

اما جشن دوم بهار در شبه قاره هند که تنها پيش پيروان کيش هندو گرامی است، "هولی" يا جشن رنگ (رنگا پنچمی) نام دارد.

نام اين جشن در بنگال غربی "بوشونتو اوتساو" است که از همان "بسنت" بر می آيد و به معنی "جشن بهار" است. بنا به سالشماری هندو امسال "هولی" با سوم فروردين مصادف شد.

در شب نخست اين جشن آتش بزرگ بر می افروزند که نماد سوزاندن "هوليکا" ديو مونث هندوهاست. در روز دوم جشن مردم در خيابان ها به همديگر آب و خاکه (پودر) رنگی می پاشند.

رنگ ها از گياه های درمانی سنتی تهيه شده و اهميت پزشکی دارد و پاشيدن آن به سر و صورت همديگر در عين اينکه يک سرگرمی جشنی است، تلاشی هم هست برای جلوگيری از بروز تب و زکام واگيردار که معمولا با تغيير هوا می آيد. صحنه هايی از جشن هولی را هم می توان در بسياری از فيلم های هندی ديد.

مصر

يکی ديگر از جشن های باستانی اعتدال بهاری "شم النسيم" مصری هاست، به معنی "بوييدن نسيم". تاريخ نگاران يونانی قدمت آن را ٢٧٠٠ سال می دانند. شم النسيم در مصر امروزی هم تعطيل همگانی است و در نخستين دوشنبه پس از عيد پاک قبطی ها از سوی پيروان همه کيش های آن کشور تجليل می شود.

به نوشته پلوتارک، مصری های باستان در اين روز به نيايشگاه های ارباب انواعشان ماهی شور، کاهو و پياز می بردند. اما اکنون مصری ها در اين روز از خانه هايشان بيرون می روند و ماهی شور و کاهو و پياز همراه با تخم مرغ های رنگی سفره هايشان را در باغ ها آرايش می دهد.

ژاپن

روز اعتدال ربيعی در ژاپن نيز جشن ملی است و با نام "هيگان" معروف است. ريشه های اين جشن مبهم است، اما در تاريخ ثبت شده که "هيگان" از سده هشتم ميلادی بدين سو به عنوان روز گراميداشت گذشتگان امپراتور در ژاپن تجليل می شده است.

در اوايل سده بيست دولت ژاپن "هيگان" را وارد فهرست جشن های ملی کرد. سال ١٩٤٨ روز ٢١ مارس به عنوان روز تحسين طبيعت و موجودات زنده تعطيل اعلام شد.

"هيگان" يک اصطلاح بودايی است به معنای "کرانه ديگر". می گويند، اين تعبير به رودی پر از توهم و هيجان و اندوه اشاره می کند که زندگی فانی را از جهان رستگاری جدا کرده است.

و همچنين می گويند که در لحظه اعتدال شب و روز بودا ظاهر می شود و به روان های سرگردان کمک می کند که به کرانه رستگاری (هيگان) و آرامش مدام (نيروانا) برسند. از اين رو ژاپنی ها در روز هيگان با شادی و شعف به زيارت گورهای گذشتگانشان می روند.

چين

جشن سال نو چينی ها هم، با اين که در زمستان برپا می شود، جشنی در پيشواز بهار عنوان شده است. اتباع چين در جشن بهاران به مدت سه روز تعطيل دارند.

بر مبنای سالشماری قمری چينی آغاز سال معمولا با اواسط ماه ژانويه يا فوريه مصادف می شود و عنوان آن "نيان جيه" (جشن سال) است. آمادگی ها براى جشن دو هفته پيش آغاز می شود و شهرهای چين آذين بندی می شوند.

سال قمری به رسم سال نو مسيحی در نيمه شب تحويل می شود. طی سه روز ديد و بازديدهای دوستان و پيوندان جريان می گيرد. "نيان جيه" در واقع پيام آور پايان قريب الوقوع زمستان و آغاز بهار است.

دربرخی از کشورهای آمریکای لاتین نیز اعتدال بهاری را جشن می گیرند. 

بنیانگذار آیین بهایی که خود ایرانی است نوروز را به عنوان روز خدا و  آغازسال نو بهاییان روزی مقدس دانسته است. برای پیروان او نوروز جشن پایان ماه روزه هم هست.

بدين گونه، اعتدال ربيعی پيش بسياری از مردمان جهان گرامی است،  با اين که تنها در ايران و افغانستان است که به معنای تغيير رسمی سال هم هست.

عده ای تلاش کرده اند که با تحريف واژه نوروز آن را متعلق به فرهنگ خود بدانند. به مانند کليسای قبطی مصر که در تارنمای خود نوشته است، نوروز برگرفته از واژه های قبطی "نی" و "يارؤو" است به معنای "جشن فرخنده آب ها"  که درست نيست. "نوروز" مرکب از دو واژه زنده پارسی است و در اصالت آن اندک کسی می تواند شک داشته باشد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
باقر معین

 

شوشا که روز دوم فروردین در ٧٢ سالگی درگذشت، قدی متوسط داشت. عینک می زد، سرش را یایین می انداخت و حتی در سنین بالا سریع راه می رفت.

از سنش بسیار جوان تر دیده می شد. در یک محله زندگی می کردیم.  گهگاه او را در خیابان می دیدم که کتاب، روزنامه یا مجله ای در دست داشت و یا از فروشگاه محل از خرید برگشته بود.

مرا که می دید می ایستاد و برای مدتی در همان جا در باره چیزی صحبت می کرد. همشیه حرفی برای زدن داشت. اگر از جایی خبری او را افسرده یا خوشحال کرده بود یا از ایران خبری ناگوار شنیده بود می خواست در باره آن بپرسد.

اما اغلب او بود که می گفت. از مقاله ای می گفت و یا از کتابی که  نوشته بود و یا خوانده بود و می خواست مطمئن باشد که من هم آن را بخوانم یا درباره اش چیزی بدانم.

من اورا به عنوان خواننده آهنگ های ایرانی  می شناختم و می دانستم که از ایران در نوجوانی به پاریس رفته و در آن جا درس خوانده و با جامعه روشنفکری آن رفت و آمد و درآن نقش داشته است.

شاید بیست سال پیش بود که با شوشا از نزدیک  آشنا شدم. نادر نادرپور مایه آشنایی ما شد.  روزی تلفن زد و گفت: "  نادرپور مهمان من است. شعرش را دوست دارم و از دوستان برادر من هم هست. از حضورش در خانه خوشحالم اما وسواسش دیگر برای من قابل تحمل نیست."  

برای من واکنش شوشا جالب بود. چون از گشاده  دستی و مهمان نوازی او بسیارشنیده بودم. نادرپور آمد خانه من و یک هفته پیش من بود. نادرپور در رفتار شخصی اش اهل وقار و ادب و حضورش مایه شادی بود و در آن چند روز از او بسیار چیزها آموختم. اما وسواس نادرپور نمونه بود. او حتی پرتقال و ترنج (گرفرود) را پیش از پوست کندن با صابون می شست و بعد خشک می کرد.

شوشا پیوسته نگران ایران بود که چه خواهد گذشت و آینده چه خواهد شد. چون پدرش روحانی و از  استادان حکمت و فلسفه بوده نگاهش به اسلام  بیشتر برخاسته از عرفان بود که در آن روح تساهل و گذشت وجود داشت تا مجازات وانتقام.

در یکی دو سال گذشته  فرصتی برایش پیش آمد تا دوباره از ایران دیدن کند و به  آسیای میانه هم  برود. شیفته بخارا و سمرقند شده بود.

کمتر کتابی در باره ایران و فرهنگ ایران بیرون می آمد که او ندیده باشد یا از آن بی اطلاع باشد. بسیاری را هم خود او به خوانندگان مجلات جدی ادبی و فرهنگی معرفی کرده بود. آمیزه ای بود از خصلت ها و ذوق شرقی و عقل غربی. مایه جانش از ایران بود و نگاهش از غرب.

شوشا نه تنها در فرانسه که در انگلستان هم در میان اهل فکر و ادب شناخته بود. سال پیش که کتاب "دختری در پاریس" با ویرایش نو در لندن منتشر شد، در مرکز فرهنگی فرانسه در لندن مجلسی برپاشد.

از سیاستمداران نامدار تا نویسندگان و دانشگاهیان همه در آن مجلس حضور داشتند و شوشا با آن لحن ویژه و مسلط به زبان انگلیسی با انتقاد از فرهنگ و سیاست  در ایران و شرق  و نیش های جان دار به فرهنگ غرب شوری به پاکرد.

پس از آن که تشخیص داده شد که سرطان دارد، شوشا که در بستر مرگ بود مقاله ای برای روزنامه گاردین فرستاد و در آن در باره فر ایزدی و نقش آن در دورداشتن شاهان از کارهای اهریمنی نوشت  و از زردشت و فردوسی و نبرد میان اهورا مزدا و اهریمن سخن گفت.

شوشا موخره  کتاب دختری در پاریس را با شعری از الیوت آغاز کرده که می گوید: 

"ما از جستجو باز نخواهیم ایستاد
و پایان همه جستجوهای ما
رسیدن به نقطه آغاز است
و شناختن آن نقطه برای نخستین بار."

بعد شوشا خودش چنین ادامه می دهد " قرن ما قرن تبعید است. تبعید از تاریخ، ار خودکامگی، از فقر، از زندگی، حتی از عشق. و هر تبعید امروز با تبعید بعدی متفاوت است."


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سیروس علی نژاد

 
گفت حدس بزن چه کسی تلفن کرده بود. نام فیلمی در خاطرم زنده شد که می گفت: حدس بزن چه کسی برای شام می آید. گفتم از خارج بود؟ گفت نه. از شیراز؟ نه. از گیلان؟ نه. از تبریز؟ نه. فکری و گیج شدم و داشتم از کم هوشی خود شرمنده می شدم که گفت تا صبح بپرسی نمی توانی حدس بزنی.

نمی توانستم تا صبح صبر کنم.

گفتم کی بود؟
گفت: عظیمه.
عظیمه؟

و بعد، پرسیدن ها و جستجوها و جان گرفتن و زنده شدن خاطرات جوانی در آن ده زیبای نهفته در جادۀ چمستان، و به یاد آوردن شاگردان؛ عظیمه، زلیخا، رمضان، عابدین
راستی چند نفر درس را دنبال کردند؟

روکش، مرنده، کوکده، آقای درزی راهنمای سپاهیان دانش و چه چیزها و چه جاها و چه حکایت ها.

پرسیدم عظیمه از کجا زنگ زده بود؟
گفت روکش.

و همان جور که می پرسیدم یاد آن دختر لاغر اندام هشت نه ساله افتادم که درسش خوب بود و از دخترهای دیگر بلندتر بود و همیشه کاسۀ شیری را که سیده خانم لطف می کرد می آورد، و عابدین برادرش که سر به هوا بود و برای کلاس اول کمی بزرگ بود اما چه چاره؟

شماره اش را گذاشته بود. به ساعتم نگاه کردم شب از نیمه گذشته بود. برای زنگ زدن دیر بود، آن هم به ده که مردمانش زود می خوابند یا در تصور آن روزهای ما که ده برق نداشت زود می خوابیدند. صبر کردن تا صبح ناگزیر بود.

هنوز ساعت هشت صبح نشده بود که زنگ زدم. خودش بود که گوشی را برداشت. در ذهن من هنوز همان دختر ده ساله بود، همیشه در ذهن من او همان دختر ده ساله خواهد ماند، اما صدای زنی میان سال می آمد.

از این و آن پرسیدم و از خودش، با رمضان ازدواج کرده بود، دو دختر داشت و دو پسر، که آخرینش در دانشگاه آزاد درس می خواند، و رمضان که مرغداری داشت، و عابدین که معلم شده بود، و دیگران و باز دیگران که گم شده بودند و من که جوانی خود را گم کرده بودم و به دنبالش، اگرچه بی فایده، می گشتم و عمر که رنگ خزان گرفته بود و حسرت، که چون دود از دل بر می خاست از کاروان رفته و آتش خاموش شده.

گفتم عظیمه همین فردا ناهار پیش شما هستم. عید هم که هست. هم فال و هم تماشا. چون رمضان مرغداری دارد فقط جوجه کباب، هیچ چیز دیگر لازم نیست. گفت باشد.

از شوق مالامال، ساعت یک نشده رسیدم. وارد که شدم ده را نشناختم. تابلو و پرس و جو مرا به آنجا برد، نه آشنایی و چهره ای که از ده در ذهن داشتم.

همانی نبود که در آن بوده بودم. چهره دیگر کرده بود. خانه ها دیگر شده بود. خیابان های خاکی جای کوچه باغ های مهربان را گرفته بود، نهرهای آب، آب شده بود و به زمین رفته بود.

از زمین های زراعی گرداگرد ده خبری نبود. یک عالم شکوفۀ صورتی، چشم انداز خانه را می ساخت، و دورتر، کلزا، گیاه روغنی که کشتش این سال ها باب شده، با گل های زردِ وسط بته های سبز نشسته، تمام صحرا را رنگ می زد.

تازه دریافتم رنگ زرد وسط سبز چه خوش می نشیند. چطور این همه سال که مجله داده بودم و جلد مجله ساخته بودم به این فکر نیفتاده بودم؟ اگر این بار باز مجله ای پیش آمد حتما این کار را خواهم کرد. طبیعت کارش را بهتر بلد است.

وارد ده که شدم پسر بچه ای را دیدم که سوار بر دوچرخه می آمد، و از آنجا که من ایستاده بودم تا آنجا که او، پنجاه شصت سالی فاصله بود. شیشه را پائین کشیدم و ماندم تا برسد. گفتم پسر جان خانه عظیمه را بلدی؟

گفتم عظیمه؟ درست که او برای من همان دختر ده ساله بود ولی حالا لابد عظیمه خانم است و شاید حاج خانم، و در این افکار بودم که شنیدم: آره،  مادر بزرگ من است! و سوار شد و راه افتاد، یعنی که مرا تعقیب کن. با خود گفتم مادر بزرگ؟! پس من باید صد ساله شده باشم.

خانۀ عظیمه پر از آشنایی و مهربانی بود. عابدین خودش را رسانده بود و زنگ که زدم در نه، آغوش بود که باز شد. عظیمه به پهنای صورتش لبخند داشت. خوب شد عابدین گفت که این عظیمه است. وگرنه نمی شناختم. یعنی عظیمه را باید کسی به من معرفی می کرد؟ 

و عظیمه گفت که این زلیخاست وگرنه نمی شناختم. زلیخا همچنان محجوب و مأخوذ به حیا و لاغرو لندوک بود اما نه در هیأت یک دخترک هشت ده ساله، بل در قامت زنی شکسته قامت و رو به خزان، وسکینه خانم قبراق و سر حال از کوکده خودش را رسانده بود به روکش و رمضان که تصویرش در ذهن من پسری کوچک اندام می آمد، شده بود یک مرد جا افتادۀ پنجاه ساله. همه چیز و هر چیز چنان تغییر کرده بود که دیگر نسبتی با من نداشت.

گفتم زلیخا با آن مشق هایی که نوشتی هنوز خواندن می توانی؟ گفت آره. چیزهایی می خوانم. گفتم مثلا روزنامه؟ گفت نه.

گفتم عظیمه از بچه هایت بگو؟ گفت دخترها دیپلم گرفته اند و شوهر کرده اند و پسر ها یکی کار می کند و دیگری در دانشگاه آزاد درس می خواند.

رفتیم روی بالکن سیگاری دود کنیم.

گفتم عابدین حمامی که ساخته بودیم؟ به ساختمانی اشاره کرد که شکل همۀ حمام های عمومی شهرهای ایران را داشت. شباهتی بین آنچه می دیدم و آنچه در ذهن داشتم نبود. بعدها آن بنای قدیمی را کوبیده بودند و از نو ساخته بودند ولی چه فایده، دیگر کسی از حمام عمومی استفاده نمی کرد، خانه ها همه حمام داشتند.

گفتم مدرسه را هم که سر راه دیدم. بی سواد؟ گفت در بین سالخوردگان چرا، در بین جوان ها نه. جوان ها همه کم و بیش درس خوانده اند و حتا خیلی ها دانشگاه رفته اند و حالا در ده لیسانسیه های بیکار داریم.

گفتم زیر درختان مزار مرنده پر از نرگس بود. گفت هنوز هم هست، راستی آن چند بوته ای که با خود برده بودی؟ گفتم هنوز دارم و هنوز گل می دهند. گفتم خانۀ کدخدا همان که مشهدی غلامحسین تازه ساخته بود؟ گفت پشت همین خانۀ عظیمه بود. کهنه شده بود. بولدوزر زدیم. گفتم خانۀ قدیمی کدخدا؟ گفت آن را هم بولدوزر زدیم.

گفتم عجب ما در بولدوزر زدن استادیم. اگر هر چیز کهنه را بولدوزر باید زد، ذهن هایمان را کی بولدوزر خواهیم زد؟ گفت آن یکی هیچ، آن یکی همان جور خواهد ماند.

اما موقع خداحافظی وقتی بار دیگر به چهرۀ روستا نگاه کردم دیدم در این چهل سال همه چیز در واقع بولدوزر خورده است. همه چیز نو شده است. هرچیزی دگرگون شده است. چیزی تغییر ناپذیر نمانده است. زمان کار خود را می کند. این سال ها بی خود نیست که می روند و می آیند و نو می شوند. سال بار دیگر نو شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش رجبيان

در باره نوروز و پيدايش آن صدها جستار و کتاب نوشته اند، اما اندک کسی به پيوند آن با تمدن بابلی پرداخته است.

بنا به اساطير و باور سنتی، آغاز تجليل از نوروز به پانزده هزار سال پيش برمی گردد، به روزی که جمشيد شاه (ييما يا يامای هند و ايرانی) بر تخت نشست. اصطلاح "نوروز جمشيدی" از همين باور بر می آيد. شاهان دوران معاصر نيز به مانند فتحعلی شاه قاجار تلاش می کردند به تقليد از جمشيد در روز نوروز تاج بر سر بگذارند.

بر مبنای باور مزديسنی، زرتشت پيامبر بود که اخترشناسی ايرانی را بنياد نهاد و با محاسبات دقيق در کنار جشن های طبيعی سده و مهرگان، اعتدال ربیعی یا برابری بهاری شب و روز را نيز به مثابه جشن اصلی و واپسين روز از هفته آفرينش پروردگار تعيين کرد که همين نوروز است.

برخی تلاش کرده اند تا نام و نشانی از جشن نوروز را در کتيبه های هخامنشی رديابی کنند و نوشته اند که جشن نوروز در فرمان کورش بزرگ، پايه گذار امپراتوری هخامنشی که در سال ٥٤٢ پيش از ميلاد به مردمان بابل آزادی های ملی و مذهبی را ارزانی داشت،  جاودانه شده است.

شاهد مثال آنها اين پاره از متن کتيبه ماندگار کورش است: "زمانی که من به بابل اندر شدم... به کسی اجازه ندادم که به اين سرزمين و مردم آن ستم کند... من نياز های بابل را مد نظر داشتم و همه جايگاه های مقدس آن را و در بهزيستی آنها کوشيدم... من آنها را از بردگی ناشايسته نجات دادم. من ويرانه های آنها را آباد کردم. من به بدبختی های آنان پايان نهادم." اما در این متن ذکری از نوروز نيست.

نوروز و بابل

اما يادگار های مکتوب بازمانده از بابل باستان، به مانند کتيبه های "سنه خريب" از شاهان آشوری در "بيت اکيتی" يا جشنگاه های آشوری در اين مورد ترديدی باقی نمی گذارد که در دوران مقدم بر ورود کورش بزرگ به بابل شب اعتدال روز و شب پيش بابلی ها گرامی بوده و با نام های "اکيدی" و "خاب نيسان" (اول نيسان) به عنوان سال نو از آن تجليل می شده است.

دکتر کاوه فرخ، تاريخ نگار يونانی ایرانی تبار، می نويسد: "در زمان فتح نسبتا آرام بابل توسط کورش بزرگ (٥٣٩ پيش از ميلاد) بابلی ها از دانش فوق العاده زمان شناسی برخوردار بودند. آنها دريافته بودند که ١٩ سال برابر با ٢٣٥ ماه است و بر مبنای آن از سده پنج پيش از ميلاد به بعد چرخه يا سيکل هفت گانه ای را تعيين کردند که هر دوره آن ١٩ سال را دربر می گرفت... بدين گونه سال نو بابلی ها با نخستين روز ماه نيسان در آغاز بهار مصادف می شد. از اين رو به نظر می آيد که اين تاريخ بابلی سرآغاز جشن نوروز آريايی بوده باشد."

سال ها پيش از اين ویلهلم آيلرز در کتاب "تاريخ ايران کمبريج" نوشته بود: "پارس ها افزون بر علم اخترشناسی بين النهرين گاهشماری آن را نيز پذيرفتند که بر مبنای آن آغاز سال با نخستين شب بهار (٢٠ مارس) مصادف می شد."

"زيباترين جشن ايران باستان (نوروز يا نوسَرد) جشن سال نو بابليان باستان بود که در آن روز مردوک، خدای بابلی ها سرنوشت نسل بشر را از نو رقم می زد... بنا به يافته های باستان شناختی، همه شهرهای بزرگ بابل و آسور دارای جشنگاه ويژه ای بودند با نام "بيت اکيتی" که بيرون از دروازه های شهر قرار داشت."

جشن سال نو بابلی ١٢ روز به درازا می کشيد و هر روز آن مراسم خاص مذهبی داشت. از جمله در يکی از آن روزها روحانی ارشد بابلی شاه را به نيايشگاه مردوک می خواند و به عنوان کفاره گناهان خواسته و ناخواسته شاه در سال گذشته بر رخسار او سيلی می زد، چنان که اشک او جاری می شد.

دوازده روز جشن نوروز آريايی نيز که در آن "مير نوروزی" هم ظاهر می شد، احتمالا با اين سنت بابلی ها پيوندی دارد.

از نويسندگان ايرانی هاشم رضی است که در کتاب "آيين مغان" به جشن اکيتی اشاره می کند: "اکيتو جشن کهن بابلی است که سالی دوبار در آغاز بهار و پاييز برگزار می شد و قدمت آن به موجب آگاهی هايی که داريم، به هزاره دوم پيش از ميلاد می رسد و ميان اين جشن بابلی با نوروز ايرانی شباهت بسياری وجود دارد."

در پی سقوط امپراتوری بابلی جشن های آن نيز ميان اقوام سريانی و سومری و اکاد به تدريج متروک شد. اما دوباره در اوايل سده بيستم ميلادی سريانی ها به تجليل از سال نو باستانی خود با نام "اکيتو" پرداختند که به دليل روی آوردن آنها به کيش مسيحيت و پذيرفتن گاهشماری گرگوری آن از شب بيستم مارس به اول آوريل منتقل شده است.

نوروز و تخت جمشيد

با وجود نبود يادکرد از نوروز در نوشته های هخامنشی بيشتر تاريخ نگاران بر اين باوراند که در پی اشغال بابل توسط کورش بزرگ جشن اعتدال روز و شب ميان ايرانيان رايج شد و داريوش بزرگ برای برگزاری اين جشن با شکوه تخت جمشيد را ساخت.

ارنست هرتزفلد، ايران شناس برجسته آلمانی که نخستين حفاری علمی تخت جمشيد را رهبری کرده است، بر اين باور بود که داريوش آن را به عنوان نوروزگاه ساخته بود.

با اينکه پايتخت هخامنشی از پارس فرسنگ ها فاصله داشت، داريوش بزرگ به طور نمادينی بارگاه نوروزی خود را در حوالی خاستگاه دودمان هخامنشی بنياد کرد. شاهان هخامنشی در ايام نوروز در همين محل جلوس می کردند و از اقوام مختلف قلمرو پهناورشان ارمغان های نوروزی دريافت می کردند که تصوير آن را می توان روی ديوار نگاره های تخت جمشيد ديد.

مايکل اکسوورتی در کتاب "امپراتوری انديشه" می نويسد: "هدف از احداث مجتمع عظيم تخت جمشيد هنوز روشن نيست. ممکن است جايگاه برگزاری جشن ها و مراسم اعتدال شب و روز در بهار باشد که همان نوروز ايرانی است. صفوف باج آوران که روی ديوارها منقش است حاکی از اين احتمال است که تخت جمشيد محل اعلام رسمی بيعت و وفاداری سالانه از سوی استان های ايران باستان بوده است."

احيای نوروز پس از اسکندر

نگاشته های تاريخی حاکی است که شاهان اشکانی يا پارتی، که پس از ویرانی های اسکندر، فرمانروا شدند، سنت های هخامنشيان را از نو زنده  کردند و به آنها ارج گذاشتند و نوروز را گرامی داشتند.

بلاش اول، نخستین شاه اشکانی ای بود که نحوه تجليل او از نوروز به عنوان جشن سراسری در تاريخ کهن آمده است، هرچند جزئيات آن برايمان روشن نيست.

اما از دوران ساسانی يادگارهای فراوانی بجا مانده است که جايگاه رفيع نوروز در آن زمان را آشکار می کند. نوروز ساسانی مهم ترين روز سال بود و مهم ترين امور ملی دولت نيز، به مانند بار دادن به مردم و عفو زندانيان، در همان روز انجام می گرفت.

در پی سقوط سلسله ساسانی و پيروزی تازيان بر ايران و ترويج کيش اسلام که از سال٦٥٠ ميلادی آغاز گرفت، نوروز همچنان ماندگار بوده است.

به تدريج جشن های ديگر ايران باستان به مانند مهرگان و گاهنباران، مختص پيروان کيش مزديسنی شد و تنها نوروز و سده را همگان تجليل می کردند. سرانجام، شکوه سده هم کاهش يافت و نوروز تنها جشن باستانی ای شد که ايرانيان، صرف نظر از مذهبشان، جشن می گيرند.

ماندگاری نوروز پس از اسلام

لغتنامه دهخدا با استناد به کتاب "تمدن اسلامی" جرجی زيدان می نويسد: "در دربارهای نخستين خلفای اسلامی به نوروز اعتنائی نداشتند، ولی بعدها خلفای اموی برای افزودن درآمد خود هدايای نوروز را از نو معمول داشتند. بنی اميه هديه در نوروز را بر مردم ايران تحميل می کردند که در زمان معاويه تعداد آن به پنج تا ده ميليون درم بالغ می شد."

در ادامه تفسير نوروز لغتنامه دهخدا می افزايد: "اميران ايشان (عرب ها) برای جلب منافع خود مردم را به اهداى تحف دعوت می کردند. نخستين کسی که در اسلام هدايای نوروز و مهرگان را رواج داد حجاج بن يوسف بود. اندکی بعد اين رسم نيز از طرف عمر بن عبدالعزيز به عنوان گران آمدن اهداى تحف بر مردم منسوخ گرديد."

اما با ظهور ابو مسلم خراسانی و روی کار آمدن خلافت عباسی و تشکيل سلسله های طاهريان و صفاريان و سامانيان جشن های ايرانی و به ويژه نوروز دوباره رونق يافتند و تا به روزگار ما رسيدند. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سيروس على نژاد

هرچه ادبیات کلاسیک فارسی نوروزنامه ها و بهاریه های شاهکار خلق کرده، ادبیات داستانی معاصر از این حیث فقیر و بی چیز است.

معروف ترین داستانی که در آن از عید سخن به میان می آید، همان داستان "دید و بازدید"  جلال آل احمد است. داستانی که گذشته از پایان بندی خوب آن، یادآور طنزها و نمایشنامه های رادیویی سال های سی و چهل و رویکردی انتقادی از رفتار برخی مردم در ایام نوروز دارد.هرچند گاهی نیز پاره ای شخصیت های خود را تحسین می کند.

اشارات آل احمد در این داستان آنجا که وجه مثبت به خود می گیرد در حرکات "خانم بزرگ" دیده می شود که به رسم عیدی اسکناسی در کف دست راوی می گذارد و جیب هایش را ازنقل و شیرینی و گندم و شاهدانه پر می کند، و آنجا که وجه منفی به خود می گیرد در حرکات و سکنات نوکیسگانی به ظهور می رسد که در روزها آخر اسفند آگهی می کردند تعطیلات نوروز به سفر خواهند رفت و از دیدار دوستان محروم اند: " تبریکات صمیمانه ام را در این نوروز ملی باستانی به خدمت تمام دوستانی که همه ساله سرافراز می فرمودند تقدیم داشته و در ضمن خبر مسافرت چند روزی خود را به نواحی جنوب اعلام می دارم. ازین جهت با هزار تاسف و پشیمانی از پذیرفتن و درک حضور دوستان در ایام نوروز معذور، و امید است که ... ."

جالب است که بعد از آل احمد، بیش از همه در آثار داستانی یک بانوی شیرازی به جشن نوروز بر می خوریم که همسر همان نویسنده دید وبازدید عید بود.

سیمین دانشور در یک داستان کوتاه از مجموعه داستان "شهری چون بهشت" و نیز در رمان "جزیرۀ سرگردانی" به نوروز توجه می کند.

در داستان کوتاه "عید ایرانی ها » به یک عنصر نوروزی که حالا دیگر رو به زوال است -حاجی فیروز- می پردازد و در رمان جزیرۀ سرگردانی یک فصل را اساسا به نوروز اختصاص می دهد و در آن راوی به شرح و وصف آداب نوروزی برای خارجیانی می پردازد که در جشن نوروز حضور یافته اند.

دانشور در این شرح و بسط، سعی می کند جنبه های اسطوره ای بزرگترین عید ایرانیان را از یاد نبرد و از دود کردن اسفند و برسم می نویسد و می گوید:

احمد گنجور برسم (ترکه) در دست و کستی (کمربند زردشتیان) به کمر چند قدم راه رفت و سخنرانی اصلی اش را شروع کرد: « در نوروز کیهان از نو رویش می یابد. جشن نوروز جشن زایش زمین و آسمان است. فرورها که نام فروردین از نام آنها گرفته شده، به زمین می آیند و مهمان بازماندگان می شوند. فرورها فرشته نگهبان آدمیان در آسمان هستند. روح در گذشتگان هم هستند. حالا ما در انتظار فرورهای درگذشتگانمان هستیم.
لعل بیگم دستهایش را به هم زد و گفت: خدای من، پس آسمان ایران پر از فرشته است…

گنجور با صدایی جدی گفت: ضمنا انار درخت مقدسی است، چرا که شکوفه هایش شبیه شعلۀ آتش است. اما هفت سین که در این سفره می بینید نماد شادی و وفور نعمت و سمبل اهورامزداست که در رأس شش امشاسپند قرار دارد.
این بار موری انگشتانش را شمرد و گفت: با خودش می شود هفت تا.
گنجور گفت: درست گفتی. هفت سین.
سکوت کرد، انگار بقیۀ سخنرانی یادش رفته بود. بیژن به دادش رسید. بابا امشاسپندان چی هستند؟
گنجور لبخند زد: امشاسپندان صفات اهورا یا مظاهر او هستند. اهورامزدا با کمک آنها جهان را اداره می کند و عدد هفت مقدس است.
لعل بیگم گفت: همه تان می دانید که من مسلمانم، خواستم بگویم در اسلام هم هفت ملک مقرب داریم، جبرائیل، میکائیل، ...
گنجور نگذاشت لعل بیگم حرفش را تمام بکند، گفت: زرتشتیان بالای سفرۀ هفت سین، کتاب اوستا را می گذارند و ما مسلمانها قرآن می گذاریم و با برسم هایش به قرآن کریم اشاره کرد.
مستر هیتی پرسید: حالا آمدیم یک ایرانی یهودی بود.
بیژن پیشدستی کرد: خوب،آن وقت تورات می گذارد .

قدیم ترین داستان نویسی که در آثار خود به نوروز توجه می کند عبدالحسین صنعتی زاده کرمانی است. او که پدر رمان تاریخی ایران خوانده می شود از اولین رمان نویس های ایرانی و صاحب رمان های متعددی  است که از آن میان سه رمان « دامگستران یا انتقام خواهان مزدک »، « مجمع دیوانگان » و « رستم در قرن بیست و دوم » در دهه اول قرن شمسی حاضر و تقریبان همزمان با « یکی بود یکی نبود » جمال زاده نوشته شده اند.

از این میان در رمان « مجمع دیوانگان » صنعتی زاده به آینده سفر می کند و نوشدن بشر را نوید می دهد که از قضا همزمان است با نوروز ایرانیان و نوشدن طبیعت.

پس از صنعتی زاده باید از علی دشتی یاد کرد که اگرچه یک رمان با عنوان "فتنه" نیز در کارنامۀ خود دارد اما داستان نویس نبود. او را باید بیشتر روزنامه نگار و اهل تحقیق به حساب آورد. دشتی در "ایام محبس" خود که شرح دورۀ کوتاه زندان اوست، مراسم نوروز را در میان زندانیان مطرح می کند.

اما توجه فولکلوریک به نوروز را باید در داستان "دختر رعیت" م. الف. به آذین جست. او چند مجموعۀ داستان و رمان دارد که معروف ترین آنها "دختر رعیت" است.

دختر رعیت ماجرای فریب خوردن کلفتی در خانۀ ارباب و نشان دهندۀ نگاه طبقاتی نویسنده به جامعه ایران است. در این داستان، وقتی ماجراهای کودکی صغرا قهرمان داستان تعریف می شود، از نوروز و مراسم آن بسیار یاد می شود.

"یک ساعت و هفده دقیقه مانده به آفتاب، سال تحویل می شد. خانم و حاج آقا از مدتی پیش بیدار بودند. دو تا کلفت ها نیز سرپا بودند و به دستور خانم، بساط هفت سین را در شاه نشین تالار بالا می چیدند."

اهمیت یادکردهای به آذین در این رمان از نوروز و سفرۀ نوروزی بویژه از این روست که به آداب و سنن گیلانیان نظر می افکند." سیر و سماق و سمنو و غیره، با یک کاسه آب جهت روشنایی و یک بشقاب چینی پر از برنج، نشانۀ برکت، در وسط سفرۀ قلمکار میان مجموعۀ برنجی بزرگی نهاده بود."

آخرین داستانی که باید در اینجا از آن نام ببریم "روز به در شده" نوشتۀ جواد مجابی است که در مجموعه داستان "از دل به کاغذ" آمده است.

مجابی در این داستان قصد دارد رقص و شادمانی مردمان را به مناسبت روز سیزده به در به نمایش بگذارد اما از آنجا که می داند چنین شرح و وصفی با تیغ برندۀ سانسور در روزگار ما مواجه  خواهد شد این رقص و شادمانی را در قالب لباس هایی بیان می کند که قاعدتا در تن افراد است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش رجبيان

"رين" يک دختر بيست و يک ساله ژاپنی است که هرگز فکر نمی کرد روزی داستان نويس شود، ولی محبوب ترين سرگرمی او نوشتن حکايت عشق فجيع دو نوجوان روی تلفن همراهش بود که پاره به پاره به يک تارنما منتقل می شد و از آن جا به تلفن های همراه مشتری های تارنما می رسيد.

او وقتی نقطه نهايی آخرين بخش از داستانش را گذاشت و آن را به تارنما تحويل داد، به مادرش گفت که داستانی نوشته است. مادرش به آرزوی بلندپروازانه دخترش خنديد و باورش نشد، تا زمانی که صدها هزار نسخه از کتاب "رين" با نام "اگر تو" در قفسه های کتاب فروشی ها پيدا شد.

داستان "اگر تو" در ١٤٢ صفحه با چهارصد هزار نسخه فروش در سال ٢٠٠٧ در رديف پنجم جدول پرفروش ترين داستان های ژاپن قرار گرفت. و در واقع،  پنج عنوان از ده داستان پرفروش ژاپنی متعلق به افرادی چون "رين" بود که داستان هايشان را به همين شيوه روی تلفن های همراه خود چيده بودند.

بازار داستان های تلفن همراه در ژاپن رونق روز افزون دارد. مثلا، در ديگر کشورهای جهان اگر کسی را ببينيد که با تلفن همراهش ور می رود، به احتمال خيلی زياد او در حال فرستادن يک پيام نوشتاری است. اما در ژاپن جوانانی که در قطار برای دقايقی طولانی به صفحه تلفنشان زل می زنند، به احتمال قوی در حال خواندن يا حتا نوشتن داستان هايی هستند که غالبا رمانتيک و عاشقانه است و گاه ترسناک و تخيلی.

شست های چابک و خونين

اين نخستين نسل ژاپن است که با اينترنت و تلفن همراه بار آمده و برای خودش سرگرمی خاصی را اختراع کرده است. انگشت شست اين جوانان چابکانه تر از انگشتان بزرگسالان روی دگمه های تلفن همراه می دود و حروف صدها صفحه داستان را می چيند.

ميانگين شمار صفحات داستان های تلفن همراه دويست تا پانصد تاست. از فرط ساييدن دگمه های تلفن همراه انگشت شست "چاکو"، يکی دیگر از داستان نویسان زن، زخمی شد و او اکنون مجبور است داستان های پرخواننده اش را روی صفحه رايانه بچيند.

هشت سال پيش تارنمای ژاپنی "ماهو نو ای راندو" متوجه پديده داستان نويسی کاربران اينترنت در تارنگار(وبلاگ) ها شد. اين تارنما با دستکاری اندکی در نرم افزار خود امکان ارسال مستقيم داستان ها از تلفن های همراه به تارنگار ها را فراهم کرد و شمار داستان نويسان تلفنی يکباره افزايش يافت.

دو سه سال پيش، وقتی شرکت های تلفن همراه ژاپن تصميم گرفتند امکان ارسال تعداد نامحدود پيام های نوشتاری را به مشتری ها بدهند، داستان نويسی تلفنی همه گير شد. در پايان سال ميلادی گذشته شمار مشتری های "ماهو نو ای راندو" به شش ميليون تن و تعداد داستان های همراهش به يک ميليون رسيد.

سادگی، راز کامگاری

"کي تايی شوست سو" يا داستان های تلفن همراه غالبا شيوه نگارش ساده اى دارند و از واژه های پيچيده و غيرمتداول پرهيز می کنند. بدنه داستان را غالبا مکالمه بين شخصيت ها تشکيل می دهد.

فاصله های بزرگ ميان جمله ها بدين معناست که قهرمان يا شخصيت داستان در حال فکر کردن است. نويسندگان آن نيز معمولا دختران يا زنان جوان "نانويسنده" يا غير حرفه ای اند.

کوئيچيرو توميوکا، پروفسور زبان و ادب ژاپنی در دانشگاه "کانتو گاکوئين" معتقد است که داستان های همراه شيوه تازه ای برای معرفی نويسندگان است، منوط بر آن که اين نويسندگان جوان و آماتور مهارت خود را صيقل بدهند تا داستان های حرفه ای هم بنويسند.

اما در حال حاضر نويسندگان حرفه ای هستند که به کامگاری "نانويسندگان" غبطه می خورند. برای نمونه، "آسمان عشق" به قلم -هرچند در اين مورد واژه "تلفن" مناسب تر از "قلم" است- زن جوانی با نام ميکا، بيست ميليون خواننده تلفنی و اينترنتی داشت که رويای هر نويسنده حرفه ای است.

داستان "آسمان عشق" مرکب از ماجراهای جنسی و تجاوز و آبستنی و ابتلا به يک بيماری بی دوای يک دختر است که بعدا به شکل کتاب منتشر شد و در صدر جدول پرفروش ترين داستان های ژاپنی سال ميلادی گذشته نشست.اما آن جا هم نهايت شهرت آسمان عشق نبود و فيلمسازان ژاپنی داستان را روی پرده سينما بردند.

سادگی، منشأ تنزل

اما منتقدان داستان های همراه از شيفتگی ژاپنی ها به اين نوع داستان ها نگران اند و می گويند ملتی که نخستين کتاب ادبی منثورش را با نام "داستان گنجی" هزار سال پيش به جهان تقديم کرده است، نبايد گرفتار دام داستان های سطحی تلفنی شود. به باور آنها کيفيت ادبی پايين داستان های همراه موجب تنزل سطح ادبيات ژاپنی خواهد شد.

از سوی ديگر، با پيدايش داستان های همراه شمار هر چه بيشتر جوانان رو به خواندن آورده اند. در گذشته بی ميلی جوانان و نوجوانان به خواندن از مشکلات عمده نسل جوان به شمار می آمد.

موفقيت داستان نويسان تلفن همراه شمار بيشتر جوانان را به شيوه نو داستان نويسی جلب کرده است و معمولا خوانندگان آنها جوانانی هستند که هرگز داستان حرفه ای نخوانده اند و داستان های ساده تلفنی را ترجيح می دهند.

افزون بر آن، قيمت مناسب تلفن های همراه آن را تقريبا جايگزين کتابخوان های ديجيتال گران قيمت کيندل، سونی و آيرکس کرده است.

بدين گونه، چيزی که چهار تا پنج سال پيش يک پديده موقتی و سرگرمی گذرای نوجوانان ژاپن محسوب می شد، اکنون در جامعه آن کشور برای خود جای پای فراخی باز کرده است.     


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
اسمعيل يزدى

بورخس، نویسنده برخی از مهم ترین آثار ادبی قرن بیستم، عمرش در دوران پیش از رواج اینترنت سپری شد اما در بسیاری از نوشته هایش گویی از جهان جادویی و بی کران اینترنت وارتباطات هزارتوی امروز خبر دارد. 

این حرف را چندین منتقد و نویسنده در سال های اخیر نوشته اند. از جمله اومبرتو اکو نویسنده برجسته ایتالیایی که گفته است "شبکه اینترنت واقعی را بورخس اختراع کرد. آنچه بعداً آمده همه مجازی است."

اخیراً کتابی در همین زمینه منتشر شده، با عنوان "بورخس 2.0 - از متن تا جهان مجازی" از نویسنده‌ای آمریکایی به نام پِرلا سسون-هانری که نشان داده بورخس درلابلای آثارش از پدیده هایی حرف می زند که کاربران اینترنت حالا هر روزبا آنها سروکار دارند.

داستان های بورخس، داستان دائرۀالمعارف ها و کتابخانه های بی کران وآدم هایی که حافظه های بی نهایت دارند، امروز در بین شیفتگان اینترنت  خوانندگان تازه ای یافته است.  خانم سسون می گوید بورخس نویسنده ای است از جهان قدیم با تخیلی از جهان آینده.

یکی از خصوصیات مهم نوشته های بورخس که برای خواننده فارسی زبان بسیار جذاب است استفاده او از متون کلاسیکِ فارسی است، متونی مثل مثنوی معنوی وهزار و یک شب و از آن مهم تر، ارجاعات او به قرآن. کلید درک بورخس هم همین جاست؛ نویسنده‌ای که انگار آثارش در یک بده بستان جهانی شکل گرفته. آثار او مثل کتابخانه ای جهانی است و ردپای بسیاری از کلاسیک های جهان را می شود در داستان هایش دید.

بورخس همین بده بستان را با خواننده هایش هم دارد. او اعتقاد دارد که با هر بار روایت یا تعریفِ داستان برای دیگری نه تنها داستان دیگری خلق می‌شود، بلکه نویسنده دیگری هم متولد می‌شود.

به‌عبارتی، بورخس معتقد است که خواننده و متن در تعامل با یکدیگرند؛ ایده‌ای که باعث شده منتقدانی مثل پِرلا سسون-هانری  بورخس را از همین زاویه ارزیابی کنند و او را پدر اینترنت و پدیده جدید web 2.0 بدانند- یعنی سایت هایی که کاربران اینترنت خودشان در تولید محتوا دخیل هستند.

نویسنده کتاب، با بررسی آثار بورخس، به نکاتی اشاره کرده که به نوعی نوید ظهور پدیده اینترنت است.

در داستان "تلون، اوکبر، اُربیس ترتیوس" از مجموعه  "کتابخانه بابل" بورخس درباره تالیف  "دائرۀالمعارفی بیکران"  می نویسد: "ابداع کنندگان تلون چه کسانی بودند؟ ناچاریم که اسم جمع به کار ببریم، زیرا مسلم شده که یک ابداع کننده تنها نداشته ... تصور بر این است که این دنیای قشنگ نو اثر یک انجمن مخفی مرکب از ستاره‌شناسان، زیست‌شناسان، فلاسفه، شاعران، شیمیدانان، ریاضی دانان، اخلاقیون، نقاشان و هندسه‌دانان... است..." و این دنیای قشنگ نو شباهت غریبی دارد به دایرة المعارف ویکی پيدیا که انگار انجمنی جهانی از همین افراد در نوشتن محتوای آن شرکت دارند.

بورخس داستان دیگری هم در همین مجموعه دارد با عنوان "فونس و حافظه اش" که انگار پدیده وبلاگ یا یادداشت نویسی لحظه به لحظه برای اولین بار آن‌جا مطرح شده است: "او می‌توانست همه چیز را به خاطر بسپارد و بازسازی کند. دو یا سه بار یک روز کامل را بازسازی کرده بود. هرگز خطا نکرده بود ولی هر بازسازی یک روز کامل وقت گرفته بود."

در همین داستان، بورخس به فردی اشاره کرده که هیچ چیز از حافظه اش پاک نمی‌شود: "فکر می کردم که هر یک از کلمات من، هر یک از حالات وحرکات من در حافظه سرسخت او ثبت خواهد شد. از ترس این که حرکت بیهوده ای کنم فلج شدم."

توصیف بورخس تجلی همین دنیایی است که هر کس با داشتن تنها یک موبایل دوربین دار هم می‌تواند از خصوصی ترین لحظه های آدم ها تصویر بردارد و با انتشار این تصویر در دنیای وب آن را برای همیشه در خاطرۀ جهان ثبت کند.

اما رویای بزرگ دیگر بورخس در داستان "کتابخانه بابل" آمده: "....کتابخانه ای که هر چه کتاب است در آنجاست. کتابخانه ای نهایت همه کتابخانه ها شامل همه نوشته ها در همه زبان ها... وقتی که اعلام کردند کتابخانه شامل تمام کتاب هاست، اولین واکنش مردم شادمانی بی حد بود. همه به گنجی بکرو پنهان دست‌ یافته بودند. دیگرمساله ای نبود، شخصی یا جهانی، که جوابی صریح نداشته باشد..."  کتابخانه دیجیتال؛ رویایی که می‌تواند برای همه آدم‌ها، با هر زبانی و در هر مکانی، قابل دسترسى باشد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داريوش رجبيان

اگر در بساطتان دوربين عکاسی پولارويد داريد، از اين به بعد بيشتر مواظبش باشيد، چون قرار است به زودی تبديل به عتيقه شود. شرکت پولارويد سال گذشته توليد دوربينش را متوقف کرد و در اوايل ماه فوريه اعلام کرد که در بهار امسال توليد فيلم دوربين آن نيز قطع می شود. ذخيره فيلم پولارويد تا سال ٢٠٠٩ ميلادی دوام خواهد آورد

اين خبر ميليون ها تن از کاربران دوربين پولارويد را غافلگير و اندوهگين کرد. تصور اين که ديگر با فشار دادن دگمه دوربين نمی توان يک عکس فيزيکی را پس از چند ثانيه روی دست گرفت، برای خيلی ها سنگين است..

از همين حالا در مجله اينترنتی "فاوند" که عکس اشيای گمشده را منتشر می کند، می توان شمار زيادی از عکس های حاشيه دار پولارويد را ديد که هر کدام برای خود منحصر به فرد و تکرارناپذير است، چون نگاتيوی از آن عکس ها وجود ندارد که دوباره چاپ شوند.

بسياری از عمليات نهادهای انتظامی کشورهای غربی متکی به پولارويد است. "جيمز دولان"، پزشک قانونی منطقه کايوگای ايالت نيويورک آمريکا به روزنامه "بوستون گلوب" گفته است که مطمئن نيست چه جايگزينی برای پولارويد را به کار بگيرد.

او می گويد: "اگر قرار است با دوربين ديجيتال از صحنه جرم يا جنايتی عکس بگيرم، چه گونه بايد آن را به دفتر برسانم؟ ممکن است من صد کيلومتر از دفتر فاصله داشته باشم و دور و بر من از اينترنت خبری نباشد."

دولان معمولا عکس فوری صحنه جرم را با دوربين پولارويد می گيرد و آن را با ديگر شواهد صحنه براى آزمونگر يا ممتحن پزشکی ارسال می کند.

روزنامه کانادايی "اتاوا سيتيزن" به بعد شخصی دلبستگی به پولارويد پرداخته و از قول "نيتن سايپرس"، دانشجوی رشته عکاسی دانشگاه هنر و طراحی انتاريو می نويسد: "حسی که پولارويد به عکاس می دهد از دوربين ديجيتال متفاوت است. آن چند لحظه انتظار برای بيرون آمدن عکس، تکان دادن آن تا رنگش خشک شود و تصوير شکل بگيرد، چيزی است که فقط با پولارويد می توان تجربه کرد."

ديل بردلی، استاد دانشکده ارتباطات و فيلم دانشگاه بروک کانادا گفته است که فريبندگی پولارويد در شيوه خاص کار آن است که يک عکس را می تواند تبديل به سوغات کند. "چرا که آن عکس در واقع در همان لحظه به خصوص گرفته و توليد شده است."

اما عصر ديجيتال قواعد خودش را ديکته می کند. بنا به داده های انجمن بين المللی بازار عکس Photo Marketing Association در سال ٢٠٠٠ در آمريکا چهار ميليون و دويست هزاردستگاه دوربين عکاسی فوری به فروش رفت که تقريبا همه آنها پولارويد بودند.

 در همان سال نرخ فروش دوربين ديجيتال در آمريکا چهار و نيم ميليون عدد بود. سپس دوربين های ديجيتال ارزان تر و بهتر شدند و کاربران با کاربرد آن آشناتر شدند و سال ميلادی گذشته دوربين های ديجيتال در آمريکا ٢٨ ميليون و دويست هزارعدد فروش داشتند. در حالی که ميزان فروش دوربين عکاسی فوری به شدت افت کرد و به دويست و چهل هزار رسيد.

همين آمار باعث شد که شرکت پولارويد تصميم بگيرد کتاب عمر شصت ساله دوربينش را ببندد و در صدد نوآوری ها در زمينه عکاسی ديجيتال برآيد.

اين ابتکارات می تواند هواداران دوربين معروف پولارويد را هم تا حدی قانع کند. اخيرا شرکت پولارويد يک چاپگر جيبی توليد کرد که با سيم "يو اس بی" به دوربين ديجيتال  يا تلفن همراه وصل می شود و در عرض يک دقيقه عکس ها را در شکل فيزيکی چاپ می کند. جالب اين جاست که چاپگر جيبی پولارويد به جوهر نياز ندارد، چون کاغذ آن مرکب از روی (زينک) است که در ترکيبش  کريستال های رنگی زرد، ماجنتا (سرخ زرشکی) و سايان (آبی سبز گونه) دارد که رنگ های عمده مورد نياز برای توليد عکس رنگی اند.

عده ای هم برای تسکين خاطر دوستداران پولارويد به اين نکته اشاره می کنند که عکس های پولارويد با مرور زمان کيفيت خود را از دست می دهند، چون در ترکيب آن ماده ای نيست که رنگ ها را برای هميشه حفظ کند.

دوربين پولارويد نتيجه تحقيقات "ادوين لند"، دانشمند آمريکايی بود که در اوايل دهه١٩٤٠ راز عکس فوری را گشود. در سال ١٩٤٨ توليد انبوه و عرضه دوربين های پولارويد آغاز شد و درست شصت سال دوام آورد.

اما ظاهرا قرار نيست دوربين های عکاسی فوری همين حالا به کلی به تاريخ بپيوندند. شرکت ژاپنی فوجی  فيلم اعلام کرده است که ميزان تقاضا برای دستگاه عکاسی فوری اين شرکت افزايش چشمگيری داشته است وجلو اين بازار پررونق گرفته نخواهد شد.

با خالی شدن جای پولارويد در اين بازار، به احتمال زياد بازار فوجی فيلم گرمتر هم خواهد شد. مسئولان بازاريابی فوجی گفته اند که از همين حالا شماری از نهادهای انتظامی کشورهای غربی خواستار خريداری دوربين عکاسی فوری آنها شده اند.

دوربين آی زون از مدل های جديد فوجی که شکل تلفن همراه را دارد، تا کنون هوادار زيادی نداشته است. به باور آنانی که با هر دو دستگاه عکاسی فوری آشنايی دارند، اندازه کوچک و کيفيت نامطلوب عکس های آی زون با عکس های پولارويد قابل مقايسه نيست.

يک دليل ديگر اميدواری به ماندگاری پولارويد (شايد با نامی ديگر) سخنان مسئولان شرکت پولارويد است که می گويند شايد پروانه ساخت فيلم پولارويد را به توليد کنندگان ديگر بفروشند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.