Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها

امیر فولادی

آقای فکرت رفت که  چای  بیاورد، در اطاق صدای سرود طالبان به زبان پشتو  پخش می شد:

ما جنگ آوران دلیر و بت شکنی هستیم 
که یا به بهشت می رویم
و یا سرافراز از معرکه بیرون می آییم

درآن زمان معمولا سرود های بدون موزيک که به صورت گروهی اجرا و ثبت شده بود از راديوی شريعت ( راديوی رسمی طالبان) پخش می شد. معلوم بود اين صدا از راديو پخش می شود، ولی هرچه اين طرف و آن طرف را ديدم راديويی نبود. منصرف شدم. با خودم گفتم خوب يک جايی هست. بالاخره، فکرت با چاينک (قوری) چينی و دو گيلاس چينی سفيد برگشت. احوال هم را می پرسيديم و اينکه چگونه تا کنون زنده مانده ايم؟ صدای سرود مزاحم احوال پرسی می شد. ناگهان فکرت برخاست و صدای تلويزيون را - که با يک پارچه سفيد گلدوزی شده پوشانده شده بود- کمتر کرد. خيلی تعجب کردم. گفتم شما تلويزيون داريد؟ اينجا مگر تلويزيون ممنوع نيست؟  خندۀ معنا داری کرد و گفت طالبان شمال دموکرات تر هستند. گفتم پس چرا چهره اش را پوشانيده ای، بگذار چهره های مبارک اين طالبان دموکرات را هم ببينم. باز خندۀ معنا داری کرد و گفت تصوير ندارد و توضيح داد که اين در واقع راديو است که از تلويزيون پخش می شود.

تلويزيون در پل خمری در زمان  دکتر نجيب الله ايجاد شد. اما اين شهر راديو نداشت. در زمان مجاهدين تلويزيون پل خمری به فعاليتش ادامه داد و در زمان طالبان با  ابتکار خارق العادۀ طالبان به راديو تبديل شد.

در زمان طالبان راديو تنها رسانه ای بود که در افغانستان وجود داشت. آن هم تنها راديوی شريعت، راديو رسمی امارت اسلامی طالبان.  اين راديو عمدتا خبرهای داخلی را پخش می کرد که اکثر خبرهای جنگ بود. هميشه هم از پيشروی طالبان و شکست نيروهای رقيب خبر می داد و يا از  فرامين رسمی  ملا محمد عمر رهبر طالبان  که از او به عنوان اميرالمومين ياد می شد. مثلا يک بار اميرالمومين به همۀ هندوهای افغانستان فرمان داده بود برای اينکه از مسلمانان تفکيک شوند، بايد يک نشان زرد رنگ در لباس شان داشته باشند. علاوه براينها، آگهی هايی از اين قبيل را پخش می کرد:

« فلان  آقا پسر فلانی که شماره شناسنامه اش اين است، می خواهد خانه اش را که در فلان جا موقعيت دارد بفروشد اگرکس  ديگری هم ادعای مالکيت اين خانه را دارد تا  ده روز ديگر به فلان داد گاه خبر دهد. بعد از تاريخ اعلام شده ادعای طرف پذيرفتنی نيست »

سرود های رزمی بدون موزيک و پاسخ به سوالات شرعی هم از ديگر برنامه های راديو شريعت بود. اين راديو در اکثر مناطق افغانستان شنيده می شد، ولی راديوهای ديگر محلی که در زمان دکتر نجيب الله شمارشان به هفده رسيده بود اکثرا تعطيل بودند.

در افغانستان طالبان از رسانه های چاپی خبری نبود. تلويزيون ها  در همان روز های اول طالبان در چهار راههای شهر اعدام شدند، و بدنۀ سوراخ سوراخ شده شان تا اواخر زمان طالبان در پايه های برق وجود داشت.

تنها منابع خبری که مردم به آن دسترسی داشتند راديوهای خارجی مانند  بی بی سی و صدای آمريکا بود که به زبانهای فارسی و پشتو برنامه داشتند. گوش دادن به اين راديو ها برای مردم خيلی مهم بود، زيرا درخيلی از موارد مردم تصميم های روزمره زندگی شان را براساس خبرهای همين راديو ها می گرفتند. مثلا مردم بعد از شنيدن خبرهای بی بی سی تصميم می گرفتند که از مزار به کابل از کدام راه بروند که جنگ نباشد.  صرافان وقتی خبرها را از اين راديو ها می شنيدند تصميم می گرفتند دلار بخرند و يا بفروشند، يا مناطقی که در نزديکی های خط مقدم جنگ بودند تصميم شان را بر ماندن و کوچ کردن براساس خبرهای همين راديوها می گرفتند.

يادم هست که در يک مورد که در روستايی کوچک يک عروسی بود و همه مصروف برگزاری اين مراسم بودند به دو نفر زرنگ تر وباهوش تر وظيفه داده بودند که شما خارج از محفل پر سر وصدای عروسی به بی بی سی گوش دهيد و بعد برای بقيه بگوييد.

در مرکز افغانستان که عمدتا کوهستانی است خيلی ها راديو های کوچک ژاپنی داشتند که امواج کوتاه را خوب می گرفت. قيمت اين راديو ها خيلی ارزان نبود يعنی يک خانواده بايد يک گوسفند خيلی خوبش را می فروخت تا بتواند از اين راديو ها بخرد.  "بی بی سی را می گيرد يا نه ؟" اين سوال معياری بود برای اينکه قيمت راديو مشخص شود.

اما حالا به نظر می رسد ميزان شنونده های راديو در شهرها کاهش يافته است، در شهرها عمدتا مردم تلويزيون های محلی، يا از طريق ماهواره تلويزيون های کشور های همسايه، ايران ، ازبکستان، پاکستان وهند را می بينند. راديوهای محلی که به مسائل و مشکلات روزمره مردم می پردازند و آهنگهای درخواستی پخش می کنند و برنامه های تفريحی و آگهی های تجارتی  دارند، از محبوبيت برخوردارند.

حالا بازار راديو های  ارزان قيمت چينايی گرم است زيرا خيلی از اين راديو ها روی موج اف ام  برنامه پخش می کنند. آرمان اف ام نخستين راديوی موفق خصوصی افغانستان بود که مدتی  پس از خاموشی راديو شريعت کابل را تسخير کرد.

شايد برای خيلی ها افغانستان زمان طالبان که می شود گفت افغانستان بدون رسانه ، حتی تصورش نا ممکن باشد. اما اين واقعيتی بود که همين شش سال پيش همۀ مردم شاهد آن بودند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نسيم فکرت

پيشينه وبلاگ و وبلاگنويسی افغانستان حد اقل به چهار سال قبل بر می‌گردد. يعنی درست بعد از يازده‌هم سپتامبر. پيشگامان وبلاگ‌‌های فارسی وبلاگ‌نويسان ايران هستند. اولين وبلاگ‌نويس فارسی سلمان جريری بود. بعد از آن حسين درخشان بيشترين کار را در عرصه وبلاگ‌نويسی انجام داد.

و اما نخستين وبلاگ‌نويس در داخل افغانستان عزيز‌الله حکيمی بود. او در يکی از موسسات خارجی کار می‌کرد وبااستفاده از موقعيت و دسترسی که به اينترنت داشت اولين وبلاگ‌ را از داخل افغانستان در سال ۲۰۰۲ بنام "کنکاش" ساخت. در افغانستان تا آن زمان اينترنت پديده تازه‌ای بود. فقط موسسات خارجی بودند که اينترنت داشتند. تا آن زمان حتی مهمترين نهاد‌های دولتی از اينترنت برخوردار نبودند.

چنانچه گفته می‌شود، اولين وبلاگ‌نويس افغانستان، گرداننده "غزل امروز افغانستان" ضيا افضلی در کانادا است که بيشتر به شعر و شاعری می‌پردازد. بعد از آن عبدالملک شفيعی با وبلاگ "باميان"، امير سياقشو (سخيداد هاتف) با "لحظه‌ها"، صبورالله سياسنگ، عمر راوی با "يک برگ" جز اولين وبلاگ‌نويسان افغانی بودند که در خارج از کشور می‌نوشتند. بعدها آقای شريف سعيدی، خانم حميرا نکهت دستگير زاده، محمد کاظم کاظمی، ليلا صراحت روشنی و ظاهر تايمن وبلاگ‌های مفيدی را در حوزه ادبيات فارسی گشودند که تا حال اکثر آنها فعالند، به جز از ليلا صراحت روشنی که نه تنها با دنيای وبلاگ بلکه با اين دنيا وداع گفت. 

گسترش وبلاگ‌های افغانی

اينها را که گفتم، اکثرا وبلاگ‌هايی بودند که توسط شاعران ساخته شده بود، اما اندک اندک اين روند ادامه يافت، تا اينکه بعدها وبلاگی بنام "زبان دراز" در عرصه طنز ايجاد شد که در نوعش بی‌نظير بود، در نثرش و هم در بيانش. بيشترين بيننده را از آن خود کرده بود. البته ديری نپاييد که "زبان دراز" هم از صفحه وبلاگ و اينترنت زدوده شد. دليل آنهم پراکند‌گی نويسندگانش بود.

در عرصه تحليلی ـ‌ سياسی وبلاگ "نسل امروز" به مديرت فريد خروش و "دردهای دلم" به مديريت جعفر عطايی  پرخواننده‌ترين وبلاگ‌ها به شمار می‌آمدند که متاسفانه، آنها هم ديگر فعال نيستند. البته می‌توان در موضوعات سياسی ـ‌ تحليلی از وبلاگ ياسين رسولی هم نام برد.

وبلاگ زينت نور و همزمان ايجاد چندين وبلاگ ديگر توسط شاعران زن تحول ديگری بود که تاثير خوبی در عرصه وبلاگ‌های افغانستان گذاشت. از آن به بعد بود که اندک اندک به تعداد وبلاگ‌های افغانی افزوده شد. اين درست زمانی بود که دولت افغانستان در حال گذار بود و هر روز وبلاگ‌نويسان اميد تازه‌ای را در عرصه امنيت و برقراری صلح در کشور شان نويد می‌دادند.

از طرف ديگر، وبلاگ، تنها نشريه مستقلی بود که هر شاعر به مديريت خودش رهبری می‌کرد و در برابر عکس‌العمل‌های خوانند‌گان اظهار مسئوليت می‌کرد. و تنها جايی بود که شاعران می‌توانستند به همديگر نزديک شوند و شعر شان را نشر کنند. با اطمينان می‌توان گفت که صاحبان اين وبلاگ‌ها اکثرا ساکن مغرب زمين بودند. تا آن زمان، يعنی تا چهار سال پيش، ما بيش از يک وبلاگ‌نويس در داخل افغانستان نداشتيم.

رشد وبلاگ‌های افغانی

در سال ۲۰۰۴ وبلاگ‌های بيشماری به فهرست وبلاگ‌های افغانستان افزوده شد. شمار وبلاگ‌های افغانستان به بيش از ۳۰۰ وبلاگ رسيد که اين رقم در سال ۲۰۰۵ سه برابر افزايش يافت، يعنی به ۹۰۰ وبلاگ رسيد. اما اين رقم در مقابل هفتصد هزار وبلاگ فارسی زبانان ايران چيز اندکی بود. در سال ۲۰۰۵ نه تنها وبلاگ‌نويسی افغانها در سراسر جهان بيشتر شد، بلکه از داخل افغانستان نيز به پديده وبلاگ‌نويسی روی آوردند. همان طوری که قبلا هم اشاره شد، آنانی که از داخل افغانستان به وبلاگ‌نويسی روی آوردند، اکثرا کسانی بودند که با سازمان‌ها و موسسات خارجی کار می‌کردند که مجهز به اينترنت بودند. از اين رو در اينجا می‌توان اذعان کرد که سازمان‌ها و موسسات خارجی تاثير بسزای در رشد وبلاگ‌نويسی در افغانستان داشته‌اند.

ناگفته نماند که در اين اواخر کانونی بنام "کانون وبلاگ‌نويسان افغانستان" به دو زبان "انگليسی" (Afghan PenLog    ) و "فارسی" برای وبلاگ‌نويسان و وب‌نويسان افغان توسط تعدادی از وبلاگ‌نويسان افغان ساخته شده است تا از حق و حقوق وبلاگ‌نويسان در آنجا دفاع و از آنها حمايت شود.

مقايسه رشد وبلاگ‌های افغانستان با ايران

آنگونه که ديده می‌شود، وبلاگ‌های افغانستان در مقايسه با وبلاگ‌های ايرانی چندان رشد نکرده است. مثلا، تعداد اکثر وبلاگ‌های افغانی را، اگر حد اکثر سه هزار در نظر بگيريم (که اکثر آن به طور منظم بروز نمی‌شود يا بعضی‌ از کار افتاده اند) در برابر شمار وبلاگ‌نويسان ايرانی باز هم بسيار ناچيز است. در سال ۲۰۰۴ شمار وبلاگ‌های ايرانی به شصت هزار می‌رسيد، در صورتی که همين رقم در سال ۲۰۰۵ به هفتصد هزار رسيد.

علت عمده رشد نکردن وبلاگ و وبلاگ‌نويسی در افغانستان را می‌توان نداشتن برق دانست. البته، وجود موسسات خارجی و در گام بعدی کافی‌نت‌های شهری تا اندازه ای مشکل دسترسی به اينترنت را حل کرده است. علت ديگر اين است که خود اينترنت در افغانستان آنقدر همگانی نشده است. با رشد انرژی برق و توسعه اينترنت در شهرها می‌توان گفت که شاهد افزايش سريع شمار وبلاگ‌نويسان در داخل افغانستان خواهيم بود، چون جوانان افغان، خصوصا نسل نو، علاقه زيادی به وبلاگ‌نويسی دارند.

*نسيم فکرت (سهراب کابلی) مدير وبلاگ "يادداشت هايی از کابل" است که از تارنگار های فعال سياسی – تحليلی و خبری افغانستان به شمار می رود. اين وبلاگ در يک مسابقه بين‌المللی وبلاگ‌نويسی از سوی سازمان گزارشگران بدون مرز، در ميان هفت نفر وبلاگ‌نويس برنده جايزه آزادی وبلاگ نويسی در افغانستان و آسيای ميانه شد. نسيم فکرت همزمان وبلاگ فعال ديگری را هم به زبان انگليسی بنام "Afghan LORD    " افغان‌لارد پيش می‌برد که آنهم بيشتر جنبه تحليلی‌ ‌ـ سياسی و خبری دارد.  


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امير فولادی

محيی الدين عالم پور، روزنامه نگار و عکاس برجسته تاجيک، ايران را بسيار دوست داشت و کتابی نوشت با نام  ايران بوی مادر می دهد. برای عالم پور دردناکترين خاطره از ايران اين سوال آزار دهنده بوده که در ايران از او می پرسيدند "فارسی را کجا ياد گرفتی؟" او می گفت چرا ايرانيها نمی خواهند در باره همسايگان خود چيزی ياد بگيرند و بدانند که فارسی از سرزمين ما به ايران کنونی رفته است.  امير فولادی هم در نخسين سفر خود به ايران تجربه ای مشابه داشته است:

وقتی مهماندار اعلام کرد: "به زودی به فرودگاه مشهد فرود می آييم" هيجان گنگی که درطول راه با من بود بيشتر شد . اولين باری بود که وارد ايران می شدم. تصورم اين بود که اگرچه اولين بار است ولی وارد کشور آشنايی می شوم. کشوری که انگار سالها آنجا بوده ام. عکسهای زيادی از آن ديده ام. سريالهای تلويزيونی اش را ديده ام. خطبه امامان جمعه را شنيده ام. رمانهای زيادی از نويسندگانش خوانده ام. 

خلاصه علاقه به ديدن کشور نيما، سپهری، اخوان، فروغ، دولت آبادی، گلشيری و ديگران خيلی هيجانی ام کرده بود. کشوری که خيلی از جنبه های آنرا از لابلای کتابها می شناختم وخيلی از جنبه های ديگرش را از قصه های کارگران مهاجر افغانی، کارگرانی که با حد اقل ۲۵ سال زندگی در آن قصه های زيادی برايم گفته بودند. اين حس ديدار از کشوری آشنا در همان بدو ورود تقويت شد. تابلو ها آشنا وخوانا بودند. رانندگان تاکسی با زبان خودم صدا می کردند، ساندويچ همان مزه ای را داشت که می شناختم. قيمت آن هم با کابل تفاوتی نداشت

بلخ کجاست؟

بزودی خيلی چيز ها تغيير کرد. تقريبا در نخستين ساعات ورودم متوجه شدم که همسايگان ما در مورد افغانستان خيلی کمتراز حد تصور می دانند. و اين برايم جالب بود. برعکس افغانها. مثلا افغانها در مورد ايران می دانند که اين کشور پيچيده ترين نظام سياسی جهان را دارد، برسر مساله هسته ای با دنيا درگير است، برسر جزيره ابوموسی با امارات جنجال دارد، برای پالايش و غنای زبان فارسی بسيار کار کرده، بيشترين جوک هايشان را به اقليتها نسبت می دهند. بيشترين سرمايه گذاری ها در مرکز ايران متمرکز شده.  مسايل از اين قبيلی را در صد بالايی از  جمعيت اندک تحصيل کرده گان افغانستان در مورد ايران می دانند، و دليل آن هم کاملا روشن است. چون ايران دست کم در سی سال گذشته خانه حد اقل دو و نيم مليون مهاجر افغان بود که شماری از آنها سرگرم فعاليت های فرهنگی وسياسی نيز بوده اند. ايران کشوری است که در آن دهها روزنامه سراسری ومحلی وجود دارد، وسالانه صدها کتاب ترجمه وتاليف می شود و اين کتابها به افغانستان نيز می رسند.

 

اما ايرانی ها حتی جمعيت تحصيل کرده شان خيلی اندک در مورد افغانستان می دانند، ودليل اين امر نيز روشن است. افغانستان در سی سال گذشته کشور بدون روزنامه سراسری بوده، راديو وتلويزيون آن صرفا در داخل کشور محدود مانده وبه جرات می توان گفت  دراين سی سال ۳۰۰ عنوان کتاب معتبر درافغانستان چاپ نشده ، از اين رو افغانستان به شهری تاريخی می ماند که زير آواری از خاک پنهان شده باشد. آنچه ايرانی ها از افغانستان می دانند سه کلمه است که مشخصه اصلی اين کشور در سی سال گذشته بوده: جنگ، طالبان وحضور نيروهای خارجی.

 

 ازين رو درايران آدم هرازگاهی با سوالات جالب مواجه می شود. وقتی از مشهد به سوی تهران می رفتم، يکی از همسفرانم  که پزشک بود درقطار از من پرسيد، فارسی را کجا آموخته ای؟ گفتم در " بلخ" پرسيد بلخ کجاست؟ گفتم درشمال افغانستان، زادگاه مولوی، جايی که ناتل خانلری معتقد است يکی ازگويش های اصيل فارسی را درآنجا می توان يافت. با نگاهی که تعجب و خرسندی اش را آشکارا می شد ديد، به ديگران سری تکان داد و گفت " اما من کتاب فارسی که درافغانستان چاپ شده باشد نخوانده ام". خنده تلخی که درچنين موقعی ناخود آگاه به سراغ آدم می آيد تحويلش دادم وگفتم" منم همين طور چون چاپ خانه های ما دست کم در سال اخير مقر نيروهای مسلح رقيب درگير جنگ بود، و وزارت فرهنگ ما سرگرم توجيه مشروعيت نظام حاکم برای مخالفان زمانش.

نگاه های آزار دهنده

من که درکشوری جنگ زده بزرگ شده ام نگاه آدم ها را خيلی خوب می شناسم، مخصوصا وقتی نگاه طرف آلوده به پرسش مرموز و ياهم هشدار دهنده و تهديد آميز باشد. در افغانستان در سالهای جنگ مواجه شدن با چنين چشم ها و نگاههايی معمول بود. وقتی به منطقه ای می رفتی که مربوط به قوم ديگری بود، هرنگاهی به تو می گفت چرا آمده ای؟از کجا آمده ای؟ می خواهی جاسوسی کنی؟ مثلا، می خواهی چيزی را کشف کنی و بعد آنرا در اختيار طرف ديگر درگير که مربوط به قوم خودت هست قرار دهی؟ و تو می فهميدی وتنها کاری که از دستت بر می آمد اين بود  که چشم به چشمش نياندازی،  هرچه  زود تر نگاه از چهره اش بدزدی ، کارت را بزودی تمام و آنجا را ترک کنی.  حتی جدا از سالهای جنگ عادت کرده ايم همه چيزهارا به گردن جنگ بياندازيم بدون اينکه جنگ را هم عاملی بشناسيم. در جامعه سنتی افغانستان در خيلی موارد اين گونه بوده است. وقتی از روستايی به روستای ديگری می رفتی،  وقتی برای بچه های روستا بيگانه بودی نگاهها همينطوری بود. چرا آمده ای؟ ازکجا ؟ چی می خواهی؟ و زبان چشم، چه رسايی و صلابتی دارد. عاشقان بهتر دانند.

در "تهران بزرگ" نيز چنين بود، يا بگويم چنين است. حد اقل در مواردی، ابتدا فکر می کردم  وقتی قيافه ات هويت غير ايرانی ترا فاش کند، با چنين نگاههای مواجه می شوی اما بعد ها فهميدم خود ايرانی ها نيز خيلی مصون نيستند. کافی است پسرو دختر جوانی کنار هم درماشين نشسته باشند و يا با هم قدم بزنند. ابتدا به باورم در اين مورد شک کردم و آنرا به حساب ذهنيت افغانی خودم واگذار کردم. اما وقتی از چند جوان ايرانی در اين مورد  پرسيدم بعضی از آنها داد می زدند و موارد مشابهی را نقل می کردند ومن آنگاه فهميدم و مطمئن شدم که بلی.

باهم چه نسبتی داريد؟

يکی از دوستان افغانم  که البته خانم بودند، در مشهد تا ايستگاه راه آهن با من آمد. مرا برای باز رسی متوقف کردند، باز رسی طول کشيد. البته بيشتر از بازرسی پاسخ به سوالات زمان برد. "چرا می روی تهران؟  اونجا پيش کی می مانی؟ چه کسی را اونجا می شناسی؟ کی برمی گردی. تنها می روی تهران؟" گفتم بلی تنهايم، چون بازرسی طول کشيده بود دوست افغانم آمد ببيند من کجا شدم و چرا اين قدر دير کردم. مرا به نام صدا زد. من که آخرين سوال را پاسخ داده بودم وداشتم چمدانم را به شانه می کردم که بروم ناگهان دوباره متوقفم کردند.

"مگه نگفتی تنها می روی ؟"
بلی تنهامی روم. 
"خوب اين خانم کيه؟  چه نسبتی با هم داريد؟"

 

اين سوال تکان دهنده بود. خودم هم از خودم پرسيدم راستی ما چه نسبتی با هم داريم؟  انسانيم؟ افغانيم؟ همديگرو می شناسيم؟ با هم دوستيم؟ کدام يکی ؟  همه اين جواب هارا خودم  رد کردم.  نه ، منظور از نسبت اينها نيست. اينهايی که تو می شماری اصلا "نسبت" نيست. داشتم "نسبت" قابل قبول تری را جستجو می کردم که دوستم به دادم رسيد و با لحن نسبتا جدی گفت:  "هيچ نسبتی.  اين افغانه، من هم افغانم،  بار اولشه که ايران آمده ،من خواستم کمکش کنم. تا اينجا با او آمدم از اين به بعد تنها می ره ابوالفضل نگهدارش."

 

ماموری با لباس نظامی بعد از مکث کوتاه  با اشاره سر به من فهماند که بروم. من هم ديدم کلمه آخری (ابوالفضل) تاثيری خوبی داشت. چمدان را برداشتم روی دوشم انداختم و با صدای بلند گفتم " يا ابوالفضل العباس"  ديدم واقعا موثره  با اشاره به دوستم غليظ ترش کردم و گفتم " يا الله" بريم.

اين سوال تا پايان سفر رهايم نکرد. بعد از آن با هرکه بودم فرقی نمی کرد، ايرانی، افغانی، پسر يا دختر ابتدا در ذهنم دنبال يافتن جواب برای اين سوال بودم  " باهم چه نسبتی داريم؟" وقتی اين داستان را برای دوستانم در تهران تعريف می کردم، همه يکصدامی گفتند:" اگه ده سال پيش می آمدی اين چيز ها خيلی بود الان خيلی کم شده بابا خيلی. اصلا انگار نيست. ما ديری است که به همچنين چيزی برنخورد ه ايم ".

آمريکايی ها در افغانستان چه کرده اند؟

اين سوالی بود که بارها به آن جواب دادم، چون کسی که می پرسيد خيلی با علاقه مندی به پاسخم گوش می داد. شايد می خواست خيلی از پاسخ های ديگری را که از من نپرسيده  ولی برای خود شان مهم است نيز بيابند. اينکه من چه جوابی داده ام و جوابهايم تا چه حدی درست و واقع بينانه بوده بگذريم. اما آنچه برای من مهم بود اين بود که به محض اينکه می شناختند افغان هستم با اين سوال مواجه می شدم، از سوی آدم های مختلف، راننده تاکسی، کتاب فروش، کارمند دولت. در بعضی موارد سوالات چند جزيی بود، مثلا: " آمريکايی ها در افغانستان چه  کردند؟ کار نکردند نه؟ شعارهاشون دروغ بود؟ هنوز کشورتون باز سازی نشده نه؟" يا برعکس می پرسيدند: " آمريکايی ها خيلی پول ريختند تو افغانستان نه؟ حالا ارزش پول افغانی بالا رفته ديگه؟ جاده هاتون اسفالت شده آری؟ خيلی وضع تون بهتر شده ؟"

ولی خيلی از کسانی که در اين مورد می پرسيدند با کنجکاوی و علاقه مندی زيادی می خواستند دقيقا بدانند که آمريکايی ها در افغانستان چی کرده اند و چی می کنند. از الله جل جلاله می خواهم جواب های من قناعت خاطر شان را فراهم کرده باشد من عاصی که سعی ام را کردم.

علاقه به غرب

افغانستان از کشور هايی است که بيشترين پناهنده را در سطح جهان دارند،.چون دراين کشور جنگ بوده، و آن هم چه جنگی. جنگ عليه تجاوز، جنگ عليه استبداد، جنگ ميان اقوام، جنگ ميان احزاب، جنگ ميان شاخه های يک حزب، جنگ ميان دوفرمانده، دو سرباز و دوبرادر، بامدرن ترين سلاح تازه توليد شده درغرب، شرق و وسط دنيا. دراين صورت جايی برای ماندن نبود، اگر پای برای گريز می بود.

اما درايران من با اين فکر قاصرم درک کردم که ايرانيها انگار در اين منطقه از دنيا زندگی نمی کنند و بيشتر آنهايی که من ديدم دلشان می خواست در  کشورهای غربی می بودند.  من درتهران ياد سخنان آن دوست فرهيخته ام افتادم که در اين مورد می گفت" ايرانيان فکر می کنند که اصلا اروپايی ويا آمريکايی اند ولی اشتباها در ايران متولد شده اند".

شايد برای من افغان که سالها حسرت زندگی در شهری مثل تهران را نيز خورده ايم، دليل اين کار قابل درک نباشد. اما کاش دنيا جايی بود که هر که می توانست در انتخاب محل زندگی اش آزاد باشد. در آن صورت من کجا را انتخاب می کردم؟ فکر می کنم ياشرقی بودم يا غربی ولی مطمئنم وسطی نبودم.

تمت بالخير والعافيه. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرزانه

بيا وسيله ى دل بستنم  به دنيا  شو
 مولف همه آغازهاى زيبا شو.

چو عشق را  نبود مقطع  و خلاصه و  ختم
بهين مقدمه ى  يك  جهان تمنا شو.

به عصر مرگ محبت  كه آفريدندت
در  اين  جهان  تنك مغز ما هيولا شو.

بشوى چنگ* قديم  چهارخانه ى  دل
تو دستگاه نوين و غبار پالا شو.

گل محمدى ام از  فراق صد برگ است
نسيم وصل  رسان،  آيه ى مسیحا  شو.

در اين فضا كه شر و فتنه  خوشنمو شده اند
نسيم كفر برانداز و نحس پیرا شو.

به حمله پاش بكن اتحاد اهرمنان
ميان پچ پچشان نعره ى  اهورا شو.

اميد جمله ى آفاق يك  تویى  يك  تو
هميشه در لب من  هم سلام  فردا  شو.

*چنگ: گرد و غبار

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاضل سانچارکی

تنش برسر آزادی رسانه ها در افغانستان رو به افزايش است.  اين روزها پارلمان افغانستان مشغول بررسی قانون رسانه هاست و بندهايی از آن را تصويب کرده است.

بسياری از روزنامه نگاران پيش نويس کنونی قانون را تلاشی برای محدود کردن آزادی رسانه ها توصيف کرده اند. در همين حال کنفرانسی به مناسبت روز رسانه ها، پنجشنبه ٣ ماه مه، در کابل برگزار شده که وضع رسانه ها را به بررسی می گيرد.  فاضل سانچارکی، روزنامه نگار، معاون پيشين وزارت اطلاعات و فرهنگ، و رييس انجمن ملی ژورنالیستان افغانستان،  فراز و فرود تدوين قانون رسانه ها در افغانستان را به بررسی گرفته است:

در تاريخ صد و سی ساله مطبوعات افغانستان تنها در دهه پايانی پادشاهی ظاهرشاه، که دهه دموکراسی نام گرفته، قانون مطبوعات به مفهوم امروزی تدوين و اجرا گرديد  .

اين قانون که در سال ١٩٦٤/ ١٣٤٣ شمسی تدوين شد، زمينه فعاليت رسانه‌های آزاد و غير دولتی را مساعد ساخت. تأسيس ده ها نشريه و جريده آزاد با گرايش‌های فکری و سياسی متفاوت وبعضا متضاد در اين دوره ميسر گرديد.

با آغاز فصل جديد سياسی بعد ازتوافق بن در سال ٢٠٠١ ميلادی، فعاليت  رسانه ها با کمی تعديل برمبنای همين قانون گذاشته شد. اين تعديل، انحصار دولت در زمينه رسانه‌های الکترونيکی وآژانس های خبر رسانی را شکست وبه بخش  خصوصی هم اين حق داده شد .

 اما ساختار دموکراتيک نظام وتحولات شتابناک عصری اقتضا می کرد که قانون مطبوعات افغانستان باز هم تعديل شود و دگرگونی‌هايی که پاسخگوی نيازهای جديد باشد در آن به وجود آيد  .   اين ضرورت در سمينار بزرگ رسانه‌ها که در سال ٢٠٠٢ در کابل برگزار شد، مورد تأکيد قرار گرفت.

وزارت اطلاعات و فرهنگ تحت فشار جامعه بين المللی، نهادهای جامعه مدنی و رسانه‌ها تعهد سپرد که تعديلات جديدی در قانون مطبوعات وارد نمايد.  سرانجام اين قانون، با نام قانون رسانه‌های همگانی در سال ٢٠٠٣ تدوين و از طريق شورای وزيران تصويب و به توشيح حامد کرزی رئيس جمهوری رسيد

قانون رسانه‌های همگانی، مبتنی بر ماده سی و چهارم قانون اساسی و رعايت ماده نوزدهم اعلاميه جهانی حقوق‌بشر، به منظور تنظيم فعاليت رسانه‌ها برای رسیدن به اهداف ذيل وضع گرديد  : 

 • حمايت  و تضمين حق آزادی فکر و بيان  
 • حمايت از حقوق ژورناليست ها    
 • تأمين شرايط فعاليت آزاد رسانه‌ها  
 • ترويج و انکشاف رسانه‌های همگانی، آزاد، مستقل و کثرت‌گرا 

در اين قانون، کلمات و تعابير رسانه‌های همگانی، آزاد ، مستقل و کثرت‌گرا برای بار نخست ذکر گرديد که بتواند با ساختار نظام سياسی جدید افغانستان همخوانی بيشتر داشته باشد.

 در قانون جديد چند نقطه مثبت راه يافت، تأکيد بر حق دسترسی ژورناليست ها به معلومات و  اطلاعات مورد نياز و  مکلفيت مسئولان و مقامات دولتی به ارائه معلومات مورد درخواست، تشکيل کميسيون بررسی شکايات و رسيدگی به تخلفات رسانه ای مرکب از نمايندگان با صلاحيت نهادهای معتبر علمی، حقوقی و صنفی و تبديل کردن راديو و تلويزيون ملی افغانستان از يک ابزار تبليغاتی حکومت به يک دستگاه خدمات عامه.  به اين منظور کميسيون پنج نفره از افراد متخصص و بيطرف در قانون رسانه‌ها پيش‌بينی شد.

نيزدر قانون جديد تصريح شد که رسانه‌های چاپی نيازی به اخذ مجوز ندارند و فقط بايد ثبت شوند و اين رسانه‌ها پيش از ثبت می‌توانند نشر شوند اما بايد دو هفته پس از نشر به وزارت اطلاعات  و فرهنگ برای ثبت مراجعه کنند.

اما اين قانون نيز با وجود نقطه‌های مثبتی که داشت با انتقادات زيادی در داخل و خارج کشور مواجه و کاستی‌های آن نشانی گرديد.

عمده‌ترين کاستی‌های اين قانون عبارت بودند از  :

• مکلفيت رسانه‌ها برای ثبت و اخذ جواز از وزارت اطلاعات و فرهنگ    
• مکلفيت رسانه‌های برقی برای گرفتن جواز از طريق راديو و تلويزيون ملی افغانستان. از نظر بسياری از موسسين رسانه‌های برقی، تلويزيون ملی، يک رقيب رسانه ای به شمار می آمد و ممکن بود نتواند با بی طرفی عمل کند  .  
• انحصار حق امتياز و مديريت رسانه‌ها به شهروندان افغانستان  
• ماده مربوط به نشرات ممنوعه و بندهای آن که از کلمات و تعبيرهای کلی، مبهم و تعريف ناشده‌ای مانند، افتراء، هتک حرمت، احکام اسلامی، توهين و امثال آن استفاده شده. اين کلمات و عبارات می توانست زمينه تفسيرها و برداشت‌های متضادی را فراهم کند و باعث مشکلاتی برای روزنامه‌نگاران گردد. تأکيد می‌گرديد که بايد مفاهيم متذکره مطابق با قوانين و پرنسيب‌های جهانی تعريف شوند.

اين کاستی‌ها بار ديگر ضرورت باز نگری در قانون رسانه ها را‌ مطرح کرد. در بهار سال ١٣٨٤ به ابتکار وزارت اطلاعات و فرهنگ و همکاری يونسکو يک سمينار بزرگی مرکب از ٣٠٠ تن از روزنامه‌نگاران در کابل برگزار گرديد و چالش‌های آزادی بيان و کاستی‌های قانون را ارزيابی کرد و در قطعنامه پايانی از وزارت اطلاعات و فرهنگ خواست کميسيونی را برای بازنگری آن تشکيل دهد  .از این رو کميسيونی بيست و پنج نفره از مديران مسئول رسانه‌های مؤثر، کارشناسان حقوقی  و نمايندگان برخی از نهادهای حقوقی و جامعه مدنی تحت رياست معين نشراتی وزارت اطلاعات و فرهنگ تشکيل شد. اين کميسيون بعد از حدود يک ماه کار، قانون رسانه‌ها را در ٩ فصل و  چهل و دو ماده تدوين و برای طی مراحل به وزارت اطلاعات و فرهنگ سپرد.

در قانون جديد،  تغييراتی ساختاری برای تعيين نظام رسانه ای کشور پیشنهاد شد؛ از جمله تشکیل شورای عالی رسانه‌ها و  کميسيون‌های مستقل برای راديو و تلويزيون و رسانه های خصوصی وآژانس باختر.  تغييراتی هم در کميسيون بررسی شکايات و رسيدگی به تخلفات رسانه‌ای منظور گرديد

وظيفه شورای عالی رسانه‌ها، مرکب از وزير اطلاعات و فرهنگ، وزير مخابرات، نماينده ستره محکمه يا دادگاه عالی و دوتن روسای کميسيون‌های فرهنگی و مطبوعاتی مجلس شورای ملی، چند چيز است :

• طرح وتصويب پاليسی دراز مدت رسانه ای. 
• انتخاب اعضای کمسيون های مندرج در قانون رسانه ها به استثنای کمسيون بررسی شکايات از ميان افراد متخصص، مستقل و دارای شهرت نيک  .
• کميسيون مستقل راديو و تلويزيون ملی مرکب از ٩ نفر افراد متخصص وبيطرف است که  با رعايت ترکيب جنسيتی وقومی انتخاب می گردد و  صلاحيت دارد که رئيس عمومی راديو و تلويزيون ملی را به رئيس جمهوری پيشنهاد کنند  .
• نظارت برتطبيق پاليسی نشراتی تعيين شده از سوی شورای عالی رسانه ها، نظارت بر تطبيق اساسنامه راديو وتلويزيون ملی،ترتيب وپيشنهاد بودجه راديو وتلويزيون ملی، ارايه گزارش سالانه به شورای عالی رسانه ها ومذاکره با دولت ونهاد های جامعه مدنی برای تامين مسايل مالی راديو وتلويزيون ملی از جمله مهمترين وظايف اين کمسيون ذکر گرديد  .
• همچنين کميسيون رسانه‌های خصوصی و شخصی که مرکب از هفت نفر افراد متخصص ژورناليزم مستقل و دارای شهرت نيک، به منظور تنظيم بهتر امور رسانه‌های شخصی و خصوصی، دريافت تقاضای تاسيس و ثبت رسانه‌های برقی، ارايه مشوره‌های تخنيکی به آن‌ها و رسيدگی به شکايات وتخلفات رسانه های برقی ايجاد گرديد.

در ماه سرطان (تير) سال ۱۳۸۵ قانون رسانه‌های همگانی با تعدیلاتی  براى بررسی و تصويب به مجلس شورای ملی فرستاده شد. هیأت اداری پارلمان قانون مذکور را به کميسيون امور دينی و فر هنگی فرستاد تا پيش‌نويس آن را تهيه کرده به کميسيون های هجده گانه مجلس نمايندگان بفرستد و بعد ازجمع‌آوری و توحيد نظرات، آخرين پيش‌نويس را برای تصويب  به تالار عمومی شورا پيش کند.
کميسيون امور دينی و فرهنگی با ارائه اولين پيش‌نويس قانون که يک نسخه آن به دست نهادهای صنفی ژورناليستان افتاد، با موجی از انتقاد رو به رو شد؛ چرا که در اين پيش نويس که ۵۵ ماده داشت،  رسانه‌ها به بخش دولتی و غير دولتی تقسیم شده بود و کميسيون‌های بررسی شکايات، راديو و تلويزيون و آژانس باختر حذف شده بود؛ مواد نشرات ممنوعه از چهار فقره به يازده فقره افزايش يافته و کلماتی مانند آزاد، مستقل و کثرت‌گرا از آن حذف شده بود.

در ماده‌ اول اين پيش‌نويس، عبارت "اين قانون بر اساس اصول و احکام دين مقدس اسلام" اضافه شده و در موارد مختلف اين عبارت تکرار گرديده بود. همچنين سن مدير مسئول از هجده به ۲۵ سال افزايش يافته و شورای عالی رسانه‌ها نيز همچنان تحت رياست وزير اطلاعات و فرهنگ باقی مانده و راديو و تلويزيون ملی و آژانس باختر در چوکات (چهارچوب) وزرات اطلاعات و فرهنگ تنظيم شده بود   .

انتقاد رسانه‌ها و ژورناليستان باعث شد که کميسيون امور دينی و فرهنگی پارلمان شماری از ژورناليستان و نمايندگان نهادهای صنفی برای تبادل نظر دعوت کند و متن پيش نويس را هم در اختيار آن‌ها قرار دهد.  آن ها نظرات وپيشنهادهای خودرا بيان کردند. کميسيون قول داد به پيشنهادهای ژورناليستان توجه کند  .

آخرين پيش نويس قانون، علی رغم برخی کاستی‌ها، نسبتا بهتر شده بود طی روزهای نخست‌ ماه ثور(ارديبهشت) سال ۱۳۸۶ در ولسی جرگه به بحث گذاشته شد و بدون تنش و جنجال تا ماده سی ام آن به تصويب رسيد و در مورد تقسيم رسانه‌ها به دولتی و غيردولتی دوباره همان عبارت رسانه‌های همگانی، آزاد، مستقل و کثرت‌گرا به تصويب رسيد.

در مورد راديو و تلويزيون ملی افغانستان از ميان سه نظر مطرح شده پس از بحث‌های طولانی، سرانجام عبارت ذيل با اکثريت آرا تصويب گرديد  :   "راديو و تلويزيون ملی متعلق به ملت افغانستان است که زير نظر دولت افغانستان اداره می‌شود و بودجه آن از طريق دولت و اعلانات تمويل می‌گردد  ."اما بحث اصلی بر سر مکانيزم تعيين و انتخاب هیأت اداری و رهبری راديو و تلوزيون ملی است‌. وقتی که کميسيون مستقل راديو و تلويزيون حذف گرديده، انتخاب رئيس و اعضای اداری اين رسانه‌ چگونه بايدصورت‌گيرد؟ تاحالا حتی نمايندگان ولسی جرگه هم نمی دانند که اين مکانيزم چگونه خواهد بود؟

براساس صحبتی که با شماری از وکلا و رؤسای کمسيون های ولسی جرگه صورت گرفته، آن‌ها اذعان می‌کنند که تنها راه ممکن تعيين يک هیأت امنا ويا چيزی نظير آن است‌ که در واقع همان وظايف  و  مسئوليت‌های کميسيون مستقل راديو و تلويزيون ملی  را انجام دهد. 

حقيقت اين است که شماری از وکلا هنوز هم مفهوم دقيق سرويس خدمات عامه را نفهميده و آن را معادل خصوصی شدن وتجارتی شدن راديو وتلويزيون ملی گرفته وبه همين خاطر با آن مخالفت کرده اند .

هنوز معلوم نيست که در مورد ترکيب شورای عالی رسانه‌ها، چه تغييراتی رخ خواهد داد. محتمل است اين شورا مرکب باشد از وزير اطلاعات و فرهنگ، وزير مخابرات، نماينده ستره محکمه، دو نفر رؤسای کميسيون‌های مربوطه  ولسی جرگه و رييس کمسيون مربوطه مشرانو جرگه و دو تن متخصص عرصه رسانه ها. تلاش صورت می‌گيرد رياست اين شورا انتخابی ‌باشد و صلاحيت‌ها و محدوده کاری آن را طرزالعمل جداگانه تعيين کند  .

در مورد نشرات ممنوعه اگر چه کميسيون در پيش نويس جديد آن را تا هفت مورد پايين آورده اما باز هم اين موارد بسيار زياد است و کوشش می‌شود که همان چهار بند ذکر شده در قانون قبلی ، حفظ و مابقی حذف گردد اما ذهنيت حاکم در پارلمان به سختی در مقابل حذف موارد ديگر مقاومت خواهد کرد  .

چهاربند اصلی در قانون قبلی که در ماده چهل و هشتم ذکر شده با مقدمه آن چنين است  :

نشر مطالب ذيل در رسانه‌های همگانی جواز ندارد :
١-         مطالبی که مغاير با احکام دين مقدس اسلام و توهين به ساير اديان و مذاهب باشد. 

٢-         مطالبی که موجب هتک حرمت و افترا به اشخاص گردد  . 
٣-         تبليغ خشونت، جنگ و ساير مواردی که مخالف احکام قانون اساسی بوده يا قانون جزا آن را جرم دانسته باشد  .
٤-         افشای هويت و تصاوير قربانيان خشونت و تجاوز به نحوی که به حيثيت اجتماعی آنان صدمه وارد نمايد  .

اما در پيش نويس فعلی اين موارد چنين است  : 

توليد، تکثير، چاپ و نشر گزارش‌ها و مطالب ذيل در رسانه‌های همگانی و موسسات مندرج ماده سی‌ام اين قانون جواز ندارد 

١-         آثارو مطالبی که مغاير با اصول و احکام دين مقدس اسلام باشد.  
٢-         آثار و مطالبی که موجب توهين به ساير اديان و مذاهب باشد  .
٣-         آثار و مطالبی که موجب هتک  حرمت، تحقير و توهين به اشخاص حقيقی و يا   حکمی گردد  .
٤-         آثار و مطالبی که افترا به اشخاص حقيقی يا حکمی بوده و سبب متضرر شدن شخصيت و اعتبار آنان گردد  .
٥-         آثار و مطالبی که مغاير قانون اساسی بوده و در قانون جزا جرم محسوب می‌شود.
٦-         تبليغ و ترويج اديان ديگر غير از دين مبين اسلام 
٧-         افشای هويت و پخش تصاوير قربانيان خشونت و تجاوز به نحوی که به حيثيت اجتماعی آنان صدمه وارد نمايد  .
٨-         آثار و مطالبی که به سلامت اخلاقی افراد جامعه خصوصاً اطفال و نوجوانان آسيب می‌رساند.

چنان که ديده می‌شود در پيش نويس جديد ‌فقرات بسياری ذکر و مفاهيمی آورده شده که اکثراً يک تعريف و برداشت واحد از آن‌ها وجود ندارد و ممکن است به برداشت های سليقه ای ميدان دهد وسبب ايجاد مشکلات برای رسانه‌ها و ژورناليستان گردند.

 در اين مورد هم تلاش صورت می‌گيرد تا اولا همان چهار فقره قبلی که در قانون رسانه‌ها ذکر شده حفظ گردد وثانيا تصريح شود که مفاهيمى مانند هتک حرمت، افترا و توهين و امثال آن‌ها چه تعريفى دارند و ضميمه قانون گردد.

در پيش نويس فعلی برخی نکات مثبت هم به چشم می‌خورند که در قوانين قبلی وجود نداشت. حق دسترسی به معلومات که حق هر شهروند کشور دانسته شده، حق جواب برای کسی که مورد نقد و حمله قرار گرفته، مکلفيت رسانه‌ها برای حفظ مواد نشراتی خود حداقل تا يک سال، و نیز نشر برنامه‌های آموزشی مانند صحت، معارف، محيط زيست، خطرات کشت و توليد و مصرف مواد مخدر.

اما هنوز اين تشويش وجود دارد که حق ثبت، منظوری و بررسی و اعطای جواز به رسانه‌های برقی همچنان درانحصار وزارت باقی بماند و کميسيون رسانه‌های همگانی فقط نقش يک سکرتريت و دبيرخانه را در اين مورد بازی کند، معاش اعضای کميسيون رسانه‌های همگانی از بودجه وزارت پرداخت شود، و وزير اطلاعات و فرهنگ به حيث رئيس شورای عالی رسانه‌ها تثبيت گردد. در اين صورت نقش کميسيون رسانه‌های همگانی ضعيف گرديده ، تحت نفوذ حکومت عمل خواهد کرد و امکان اين که راديو و تلويزيون  به رسانه‌ای ملی و سرويس خدمات عامه تبديل شود رنگ ‌ببازد.

جريان هايی در درون حکومت با همکاری وهماهنگی برخی از وکلای پارلمان تلاش می ورزند تا به هر قيمتی هست تسلط حکومت بر کار رسانه ها را بيشترکنند و از باز شدن فضای کاری رسانه ها جلو گيری کنند. آيا جريان های اصلاح طلب در درون پارلمان موفق خواهند شد تا اين تلاش های محدود کنند ه را خنثی کنند؟ تا چند روزديگر احتمالا همه چيز روشن خواهد شد  .


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مثنوی بازگشت يکی از شعرهای بلند کاظمی است که در سال ۱۳۷۰ سرود و بعد از آن حدود ده شاعر از شاعران ايرانی و افغان برای آن پاسخ نوشتند. در ادامه مثنوی بازگشت از محمد کاظم کاظمی، پاسخ محمد علی بهمنی، شاعر معاصر ايران را می خوانيد.

مثنوی بازگشت
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عيد همسايه
صدای گريه نخواهی شنيد همسايه
همان غريبه که قلک نداشت خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت خواهد رفت

منم تمام افق را به رنج گرديده
منم که هر که مرا ديده در گذر ديده
منم که نانی اگر داشتم از آجر بود
و سفره ام که نبود از گرسنگی پر بود
به هر چه آينه تصويری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر می شناسندم
تمام مردم اين شهر می شناسندم
من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم اگر دهر ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ام که تهی بود بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت 

چگونه باز نگردم که سنگرم آنجاست
چگونه آه... مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم که مسجد و محراب
و تيغ منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اينجا بود
قيام بستن و الله و اکبرم آنجاست
شکسته بالی ام اينجا شکسته طاقت نيست
کرانه ای که در آن خوب می پرم آنجاست
مگير خرده که يک پا و يک عصا دارم
مگير خرده که آن پای ديگرم آنجاست

شکسته می گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی شمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهيد داده ام از دردتان خبر دارم
تو هم به سان من از يک ستاره سر ديدی
پدر نديدی و خاکستر پدر ديدی
تويی که کوچه غربت سپرده ای با من
و نعش سوخته بر شانه برده ای با من
تو زخم ديدی اگر تازيانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

اگر چه مزرع ما دانه های جو هم داشت
و چند بته مستوجب درو هم داشت
اگر چه تلخ شد آرامش هميشه تان
اگر چه کودک من سنگ زد به شيشه تان
اگر چه متهم جرم مستند بودم
اگر چه لايق سنگينی لحد بودم
دم سفر مپسنديد نا اميد مرا
ولو دروغ عزيزان بهل کنيد مرا

تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت
پياده آمده بودم پياده خواهم رفت 

به اين امام قسم چيز ديگری نبرم
به جز غبار حرم چيز ديگری نبرم
خدا زياد کند اجر دين و دنياتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
هميشه قلک فرزندهايتان پر باد
و نان دشمنتان هر که هست آجر باد. 
 

پاسخ محمدعلی بهمنی‌

به عمر مثنوی‌ات با تو زيستم‌، شاعر
و سخت بدرقه‌ات را گريستم‌، شاعر
اگر چه در همه‌جا آسمان همين‌رنگ است‌،
قبول می‌کنم‌، اينجا دل شما تنگ است‌
درنگ کن که دلم با تو همسفر شده‌است‌
سفر؟ نه‌، آه‌... دلم با تو دربه‌در شده‌است‌
تو ساده گفتی و من نيز ساده می‌گويم‌
پياده‌ام و رفيقی پياده می‌جويم‌ 

طلسم غربت شاعر شکستنی است مگر؟
عزيز من‌! مگر اين سفره بستنی است دگر؟
تو و گرسنگی‌ات جاودانه‌ايد، عزيز!
هميشه راوی اين تازيانه‌ايد، عزيز!
صدای گریة تو زير سقف من باقی است‌
فقط برای من و تو گريستن باقی است‌

چه فرق می‌کند اين بار در حوالی عيد
تو خنده‌کردی و همسايه‌ای دگر گرييد
چه کودکان که به تاراج رفت قلّکشان‌
چه جامه‌ها که دريدند از عروسکشان‌
دوباره باغ‌ِ من و اين شکوفه‌های يتيم‌
و سفره‌ای که کريمانه می‌شود تقسيم‌

چگونه می‌شود ای همزبان‌! زبان را کشت‌
سکوت کرد و به لب بغض بی‌امان را کشت‌
چگونه می‌شود آيا گلايه نيز نکرد
که ميهمان به سر سفره ميزبان را کشت‌
ميان گندم و جو فرق آنچنانی نيست‌
کسی به مزرع ما اعتبار نان را کشت‌
هر آنچه ميوه در اين باغ‌، رايگان شما
ولی عزيز من‌! اين فصل‌، باغبان را کشت‌

ببخش‌، با همة درد و داغ‌، می‌دانم‌
نمی‌توان به يکی ابر، آسمان را کشت

روزنامه اطلاعات‌، ۱۰ ارديبهشت ۷۰


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

در ادبيات و هنر مانند سياست و اجتماع، نوگرايی همواره از درون سنت بيرون می آيد. از اين رو استفاده از مولفه های سنت در هنر و تبديل آنها به عناصر و پديده های نو، کار هنرمندانی می شود که از جهان کهنه برداشت تازه ای ارائه می دهند. کار بهمن رضايی در زمينه کاريکاتور و مينياتور يا آنچه خود ترجيح می دهد « مينياکاتور »، در واقع طنزهای درخشانی است که از ذهن او عبور می کند و گهگاه انعکاسی از آن به ما به عنوان بينندگان آثارش می رسد. 

چند سال پيش از اين، مجموعه ای از فرش های ابتکاری او - در نقش آبرنگ - به نمايش درآمد که آغاز ديگری در کار هنرمندی بود که پيش از آن به عنوان کاريکاتوريست شناخته شده بود. تا آن زمان از ذوق بی حد او در پروردن مضامين تازه از بساط کهنه بی خبر بوديم. بساط کهنه در اينجا همان فرش است که از قالی پازيريک ساسانی تا به امروز، با نقش گل و بوته و بلبل و پرنده يا حتا بانقش های مينياتوری ساقی و باده و عاشق و معشوق، هنر صنعتگران روستايی و بومی ايران بوده است. برداشت هنرمند از اين صنعت دستی، در طرح ها و نقش های طنز پردازانه اش برداشتی بود که پا از عالم هنر فراتر می گذاشت و در وادی تفکر سير می کرد و استنباطی تازه از تاريخ، به دست می داد. 

در همين نقش ها بود که سرباز هخامنشی را در صف سربازان تخت جمشيد می ديديم که بر اثر قرن ها سر پا ايستادن از پای در آمده، از صف نگهبانان بيرون آمده، در کنار آنان که همچنان بر پا ايستاده اند، نشسته و پای خود را برای در کردن خستگی دراز کرده است. در يکی ديگر از همين نقش ها، ويرانگری که تيشه برداشته بود تا نقش های تاريخی را از صفحه روزگار بزدايد – پيش از زدودن نقش بودا در باميان که اين سالها خون به جگر هر فرهنگ دوستی کرد - خود جايگزين نقشی شده بود که بر آن تيشه می زد. 

اينجا ديگر تنها طنز نبود که ذهن هنرمند را به خار خار می انداخت و لبخند نبود که بر لبان بيننده می نشست، اعتراض روشنفکرانه به تخريب آثار تاريخی و باستانی نقش عمده تری داشت. مهمتر از همۀ آنها نقشی بود از فرش معروف تيسفون که مهاجمان نادان هر وجب از زربفت آن را به هزار دينار می فروختند. به جای تکه های بريده شده، در نقش بديع رضايی زمين خشک و ترک خورده از زير فرش بيرون می آمد؛ زمينی که ديگر استعداد رويش نداشت. گويی نشانه ويرانی سيستماتيکی بود که قرار بود در قرنهای بعد از پی بيايد. 

يک مضمون سنتی ديگر که اين اواخر در کارهای بهمن رضايی نقش نو به خود گرفته قضيه مرگ است که مسأله هر انسانی است اما وی در مضامين بکر و بديع خود به مرگ همچون زندگی دوباره نگريسته و در عالم ذهن خود به ماجراهايی پرداخته است که ديگر نه ماجرای مرگ که ماجرای زندگی است. آنجا که موسيقيدان مرده از درون گور برخاسته تا رهبری ارکستر عزادارن را برای گريستن بيهوده به عهده بگيرد؛ آنجا که مرده قديمی به استقبال مردۀ تازه می آيد و او را که لابد آشنای سال و ماهش بوده در آغوش می کشد؛ آنجا که مرده در داخل قبر، پنجره ای به سوی بهشت گشوده تا مناظر چشم نواز را به تماشا بنشيند؛ و آنجا که مرد در حال احتضار در فکر دادن رشوه به عزراييل است تا از نوبت او در گذرد، همه و همه مضامينی هستند که مرگ را به مثابه مسائل روزمره زندگی به بازی می گيرند. 

مرگ و فرش هر دو موضوعی قديمی و سنتی و حتا شايد دستمالی شده به حساب می آيند اما در نگاه بديع و طنز آميز رضايی به مضمونی نو برای زندگی کردن بدل می شوند. اين تفاوت ديدگاه متجددانه ای است که کار اين هنرمند را از آثار همگنان متمايز می کند  .   اين همان ديدگاهی است که جوهر کارهای سالهای اخير او را شکل می دهد  .   و نيز اينها همه مضامينی است که بيننده را به حيرت می اندازد که وی اين مفاهيم بکر و بديع را از کجای ذهن خود در می آورد؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نامه ای از جواد مجابی

بهمن رضایی عزیز

شما ( در کاریکاتورهای جدیدتان ) به موضوعی پرداخته اید که در دنیای ما هم عنان با عشق و زندگانی است اما فراگیرتر از آن به نظر می آید دنیای مردگانی. 

مرگ قدیمی ترین ذغدغۀ انسان بوده و تازه ترین وسوسۀ آن نیز هست به هنگامی که صدای فغان از محله ای به نشانۀ سوگواری بر می خیزد. ما درون تن مرگ و شانه به شانۀ مردگان زندگی می کنیم. رسانه ها هر صبح با حوادث بومی و جهانی این الفت ناگزیر را یاد آور می شوند که ما همان قدر همخانۀ زندگی هستیم که همسایۀ مرگ. ادبیات و هنر و اسطوره همان سان نگرش ما را به مرگامرگی حساس می کند که تاریخ و سیاست و فجایع دامن گستر جهانی. مرگ آگاهی، اما تفاوت دارد با مرگ اندیشی. آئین مردگانی تنها مشغلۀ مرگ پرستان منفعل است و شما برابر این تابو، شوخ چشمانه نگرانید و بر آن خنده می زنید.

مرگ در هر حالتی و هر جا مهیب است، چرا که پایانی به ناکام است. شخص را غصه دارتر و ترسنده و گریان می کند. اما دوست عزیز شما از مرگ نهراسیده اید و مرگ را در آثارتان به سخره گرفته اید. شاید هم از ترس آن را استهزا می کنید. هر چه هست من نیشخند طراح را به فضای مردگانی می بینم و این رویکردی نوآورانه است به فضای عتیق. 

  در زندگی بشر، اسطورۀ مرگ انديشی، تفکر را به بند کشيده  و ترس از نابوده شدن، دنيای زندگان را پر از وحشت فنا کرده است و همين وحشت ها آدمی را در دهانۀ دوزخ بيم و اميدهای عبث، بی پناه رها کرده است تا زيرکان مقتدر عالم توی دل خلايق را خالی کنند و به خيال خود، بياکنند از هر چه پايه های اقتدارشان را ابدی تواند کرد. اسطورۀ مرگ انديشی، ديری است در دايرۀ ترديد نوانديشان عصر، محل چون و چراست و شما درست به جا و به موقع، مرغان مرگ انديش را آن بالا رها کرده ايد و مرگ آگاهان شنگول را در دنيای زير زمينی شاديهای روزانۀ زندگی، به طربناکی های خجسته واداشته ايد.

 مسأله اين است که در کارهاتان، با يک ترفند هوشمندانه، جای زندگان و مردگان را با هم عوض کرده ايد و در فضای مجازی شوخيانه، به مردگان آزادی زيستنی دوباره داده ايد. خط مرزی را شکسته ايد، خطی که مرزی ساختگی می کشد بين زندگان و مردگان. در آثار شما زندگان (گريندگان فراز گورها و عزاداران مراسم تدفين) يک سر مردگانند و پيداست که شما هم ملول گشته ايد « زين خلق پر شکايت گريان » که آنها را انبوهی از بی چهرگان يکسان قامت کسالت بار نشان داده ايد. اما مردگان شما در واقع زندگی حقيقی دارند که در دنيای خاموشان، پنهان از اغيار جشن می گيرند و هياهو راه می اندازند و در دنيای زير زمين به عشرت و طرب می کوشند، از تلويزيون برنامۀ ماهواره نگاه می کنند، کنار استخر تن به آفتاب و تنعم می سپارند، زير خاک در برج های بلند و مجتمع های تفريحی به عيش می کوشند، کنسرت تماشا می کنند بی ترس و باک از برهم زنندۀ خوشی های زودگذر. 

طنزهای تصويری شما که رنگهای شاد دارد با شادخويی، مرگ را جشن می گيرد، آئين مردگانی را بدل به نشاط زندگی هر روزی می کند. مردگان انگار هر آن کاری که نمی توانسته اند روی زمين بکنند زير زمين انجام می دهند. راستی زير کدام جای زمين است؟ چرا زندگی زير زمينی می شود و چگونه؟ چرايی اش کار هنرمند نيست اما چگونگی اش را با سبک روحی و شنگولی به ما نشان داده ايد. در اين ديار نيستی که خوش هوای دلکشی دارد، اندوه راه ندارد. اندوه آن بالا جا مانده در مراسم اشک ريزان بازماندگان که بيشتر بايد بر خود بگريند تا بر رفتگان. رفتگان اين پائين، بی نيازند از اين اشکها، گرچه گاهی سيل گریۀ عزاداران، نشت می کند به پائين تا حوضی پر از ماهی تدارک کند. مردگان زنده دل اين پائين آرزوها و بيم و اميدهای خود را دارند، از مشکلات گور به گوری و همسايگی ناجنس تا مراسم شاد عروسی و کنسرت و تفريح فردی و گروهی و خلوت عاشقانه. گاهی طنازی طرح ها چند لايه است: عروس و داماد مرده که به اقتضای کار امشب نيازی به تن پوش ندارند لباس پوشيده اند و مدعوين اسکلت هايی برهنه اند. يا حمالان جسد بر اثر سنگينی مرده آرزو می کنند که تخته سنگی مرده را دوباره له کند. آرزوهای اعيانی مردگان که مشت و مال فرشتگان را طالب اند تنها می تواند عذاب آنان را سنگين تر کند، اما عقوبتی در کار نيست. چه عقوبتی گرانبارتر از زيستن پيشين. « اکنون ز چه ترسيم که در عين بلائيم؟ ».

در بعضی کارهای شما، زندگی نه به صورت رويدادهای زير زمينی مردگان بلکه در مرز دو دنيا رخ می دهد: در اثری گوری بين نرده های دراز محصور است. در سمت چپ، دو درخت چنان عاشقانه شاخه در شاخه بافته اند که زندگی رويان به روی زمين را تماشايی و انسانی می کنند. عرض اندام هستی جسور را برابر نيستی می بينم در گلدانی که از زير زمين عشرت بالا گرفته و صعود کرده روی زمين پر حسرت. يا عمارت آسمان سايی که نوک تيزش مرز دنيای جعلی را شکافته و روی خاک از حشمت نهفتگان زير زمين خبر می دهد.

گامی بلند برداشتيد در ميان سالی با اين کارها و با فرش – نگاره های پيشين و به باشگاه طنز پردازان جدی خوش آمديد. خوشا که توانسته ايد مضحکه ای از مرگ – بازی را سرخوشانه به ما نشان دهيد. به مستبد بزرگی که مرگ نام گرفته خنديده ايد و ما را هم می خندانيد. اين کار را با قلمی ظريف و چالاک، با ترکيب بندی استوار، با بهره گيری از نگارگری بومی ( بويژه قلم گيری مينياتوری ) صورت داده ايد. طراحی فضای موحش اما شاد، جرأتی جوانانه می خواهد و سبکساری. دل مرده ها، حتا دلمرده ها، را شاد کرده ايد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رضا محمدی

زنان مهاجر افغانستانی در ایران در چند چیز باهم فرق دارند.  اول اینكه از وضعیت های متفاوتی به ایران مهاجر شده اند، وضعیت هایی با نسبت های فرهنگی، اخلاقی و اجتماعی متفاوت. مثلا زنان مناطق روستاهای مركز افغانستان شكل و آداب زندگیشان با زنان مناطق شهری كابل و مزار یا زنان مناطق جنوب و غرب افغانستان خیلی تفاوت دارد؛ و دو دیگر وضعیت فعلی اجتماعی آنها  نیز آنها را از هم متمایز می كند.

        شکریه عرفانی

گروهی اینجا از مواهب و امكانات بهتر زندگی برخوردار شده اند و گروهی اصلا نه.  بعضى به اجتماعات فرهنگی جمهوری اسلامی مثل دانشگاه ها، فرهنگسراها و مراكز آموزشی راه یافته اند. بعضى ديگر به خاطر شكل متفاوت اقامت از لحاظ  پناهندگی، مهاجرت یا حضور غیر قانونی در ایران شايد حتى به مدرسه راه پيدا نکرده اند. با این وجود همه این جمعیت متنوع در چند چیز مشتركند.

اول این كه علیرغم این كه در ایران زندگی می كنند هیچ وقت نتوانسته اند در فضای اجتماعی ایران حل شوند یا خود را جزئی از این محیط بدانند و اغلب مناسباتشان درون قومی است و بیشتر باهمدیگر سروكار دارند.  حداقل می شود گفت تا این اواخر همین طور بوده است. حتی برخورد آنها با محیط میزبان نیز با جبهه گیری و تعصب همراه بوده است. 

 

نوستالژی وطن بخصوص بخاطر سال ها دوری و شناخت غیر دقیق از وطن- وطنى که  برای آنها كاملا انتزاعی بوده است- همیشه در بین این زنان تب داغی داشته است.

از جانبی جبهه گیری و شكایت آنها در برابر فرهنگ و جامعه ایرانی نیز خودش به نوعی رواج و رسم تبدیل شده است.

به همین دلایل آنها علیرغم همه تفاوت هایشان در مقابل جامعه ایرانی كنش های مشتركی داشته اند. به ندرت كسی از آنها ( جدای از قوانین دولتی و سنتی افغانی ) در ایران شاغل شده اند و به این جهات اکثرا تودار، درونگرا و پرخاشگر به نظر می آیند.

فائقه جواد مهاجر

 

در سینه ات می میرد آخر ماه و ماهی ها
آن وقت در لای ولجن درگیر می میری
دیوانه ای كه با دهانی پر ز مروارید
در آبگیری كوچك و دلگیر می میری 
محبوبه ابراهیمی

حالا غروب ها به افق خیره می شود
گنجشك كوچكی كه پریدن بلد نبود
وجیهه خدانظر

تو از شن های سرگردان نفهمیدی كه دریا چیست 
دهانت بوی ماهی می دهد  دست از سرم بردار 
زهرا حسین زاده

دنیا را بالا بیاور 
بگذارمرگ تو را تجربه كند 
دختری كه قبیله اش را باخته است  
لینا نبی زاده

این سو كنار مرز نشسته است انتظار
آن سو شكفته است لب رود نوبهار
این سو شكسته تلخ غزل در گلوی من
آن سو شكفته شعربه لب های قندهار
محبوبه ابراهیمی

این نوع نوستالژی تنها به ذكر رنج های غربت و ابراز بی همدلی و یاد شهرها، پناهگاه ها و نشانه های وطن خلاصه نمی شود بلكه حتی گاهی به رجزخوانی وكنایه و گوشه زدن به جامعه میزبان نیز می انجامد.

و نعمتی است كه ماندم كنار سایه باغت 
چه سنگ ها كه نخوردم از آسمان وكلاغت
محبوبه ابراهیمی 

      معصومه صابری

دومین نقطه اشتراك زنان مهاجر افغانستان در ایران این است كه علی رغم همه جبهه گیری ها و جریده روی ها به شدت تحت تاثیر غیرمستقیم فرهنگ و جامعه ایران قرار گرفته اند. می گویم غیر مستقیم به این خاطركه شناخت آنها از جامعه ایرانی به سبب ارتباط و رفت و آمد با آنها نبوده است،  بلكه بیشتر از جانب رسانه های دیداری، شنیداری و خواندنی بوده است. مثل تلویزیون و برنامه های تبلیغاتی آن، رادیو، روزنامه و كتاب.

مبرهن است كه چنین آشنایی تقریبا آشنایی كاذب و مبهمی است. این تاثیر كه من براساس قاعده ای از ژاك لاكان، فیلسوف فرانسوی آنرا استنتاج كرده ام در زندگی مهاجرین افغانستانی در ایران نمود بسیاری دارد.  از لهجه درهمی كه نه افغانی است و نه ایرانی گرفته تا زوایای مختلف زندگیشان كه آنها را در استیصال شدیدی بین زندگی سنتی خودشان و زندگی تازه آموخته قرار داده است.

این سوی پنجره چشم های من 
رویای تورا 
در ناباوری عشق دوخته اند
دوست دارم وسعت پوستم را
با الكین آفتاب صبح...
معصومه صابری

       زهرا حسین زاده

در این شعر یك جا شاعر از واژه پنجره به جای كلكین كه در افغانستان گفته می شود استفاده كرده است و درجای ديگر واژه الكین را آورده است كه در فارسى ايرانى به آن فانوس مى گويند. این ناهماهنگی نه تنها در گفتار و نوشتار بلكه به نوعی سرگردانی در زندگی و اندیشه و آثار خلاقه مهاجرین افغانستانی نیز كشیده شده است.

سومین مشخصه مشترك بین زنان مهاجر افغانستانی پوست انداختن نسل تازه است و تفاوت بسیار عمیق دو سه نسل زنانی كه در ایران زیسته اند و می زیند. نسل تازه تر هر چه پیش آمده بی پروا تر ، جسورترو پرخاشجو تر شده و همانقدر كه به سنت های خودشان بى توجه و در زندگی سردرگم، كم عقیده و بی تفاوت شده اند در همان حال نوستالژی كمترى دارند، جستجو گر، جهان اندیش تر و راحت تر شده اند.

تقصیر من نیست اگر جور دیگری مرده ام 

چهره از ملحفه به خیابان تف می شود 

من كه از دستمال قرمز مادر هم بی بهانه ترم 

با دوست پسرم كه اسم ندارد 

انگشت می زنیم 

به آنكه جای كسی را تنگ كنیم 

مارال طاهری
 

من از جهان آزادی می آیم 

و مجسمه های آزادی 

ماده بودنم را بارها بوسیده اند... 

لباس های گشاد بپوشم 

و جهنم را با تف كردن نوزادی 

سرد كنم 

زیرا كه من محراب را نبوسیده ام 

مریم تركمنی

        مارال طاهری   

زنان این نسل راحت می توانند با نظام خلقت، با خداوند و با تمام مباحث ممنوعه نسل های پیش درگیر شوند. به زن بودن خودشان بپردازند و درباره موضوعات خصوصی مثل عشق حتی همخوابگی، بارداری و زفاف  حرف بزنند.

قداست تمام چیزهای قدسی برای این نسل فروریخته و نظام حاكم تابوها را شكسته اند. اگر داشتن دوست پسر برای نسل قبل نوعی تابو بود،  برای این نسل تعدد آنها نیز طبیعی است كه می گوید با دوست پسری كه اسم ندارد

شعر زنان مهاجر افغانستان در ابران طی چند نسل تغییرات فراوانی داشته است. در ابتدا شاعرانی بودند كه یا در افغانستان شاعر شده  بودند و یا حداقل دانایی شعریشان را آنجا كسب كرده بودند و یا اگر این همه در این سو اتفاق افتاده بود برخورد سنتی و ارزشی و سختگیر آنها ارتباطشان را با جامعه ادبی ایران محدود می كرد. بعلاوه كه خیلی از مضامین راهی به شعرهای آنها نداشت. شعر ها یا فضای بسیار مردانه ای داشتند و یا به دغدغه ها و حماسه های مردانه می پرداختند.

ببین كه در حق ما ظالمان چها كردند
و صد عمارت دیگر ز خون بنا كردند.

زهرا رسولی

ویا اگر زنانه شعر می گفتند باز این شعر احساساتی و رمانتیك و متاثر از چهارپاره های سیمین بهبهانی بود.

هان مگو در بهای زن بودن 
گوشه انزوا سزاست مرا
ناتوان ، بینوا ، حقیر ، ضعیف
زآفرینش همین بهاست مرا
دو یتیمم ز من پدر می خواست  
سر پرست و ولی و نان آور
چه بگویم چه ها كشیدم آه 
گاه بابا شدم گهی مادر
 
سیمین حسن زاده

          مریم ترکمنی  

با این كه راوی این نوع شعر ها زن است اما نوع نگاه، تسلط ذهنیت مردانه را نشان می دهد.  نوع كلمات، خشونت لحن و زبانِ تقریبا كهنه، شعرها را غیر ملموس و شبیه هم می سازد. گویی همه این شعر ها را یك نفر و در پاره های یك شعر نوشته است.

بعلاوه شگرد های ادبی در این نوع شعرها نیز بسیط، ابتدایی و متاثر از فضای كلاسیك است. در سال های بعد با ارتباط شاعران با فضای ادبی مدرن و همین طور آشنایی آنها با مجامع ادبی در ایران نوعِ نگاه، زبان و شعر تغییر پیدا كرد.

دوشیزگان یخ زده در باد گم شدند
عاشق شدند و در شب میعاد گم شدند

فائقه جوادمهاجر

خبری نیست، جز اینكه
زنی با روسری رسوا 
بر زمین می خورد
و می گوید من حوا نیستم 
من پیراهن هایم را می شمارم و از خود می پرسم
آیا من حوایم...
شکریه عرفانی 

      معصومه خدا نظر

شعر این شاعران حتی به زبان انحصاری خود می رسد و صاحب امضا می شود. لحن، زبان و شگرد های خاص خود را دارد و دغدغه ها و حرف هایشان به راستی می تواند نماینده ذهنیت های فراموش شده بسیاری از زنان مهاجر باشد.

لختی تامل كن ای باد، قدری تحمل كن ای مو 
دردت بگیرد به جانم، لحنت بپاشد به ابرو 
ای روی بازوی سردم،آتش بگیری بپاشی 
سرشار باشی بلندم، با زخمه از زخم زانو
فائقه جواد مهاجر

در سال های بعد  كلی نگری به كلی از بین می رود. شاعران دقیق ، جزئی و عینی می بینند و كمتر به سراغ مقولات ذهنی می روند. شعر زنان بیانگر رویاها، آرزو ها، رنج ها و دغدغه های آنان می شود. این تغییر در زبان نیز رخ می دهد.  جنس واژه ها به تمامی امروزی می شود و لحن و شگرد های تازه ادبی مثل روایت، تغییر زاویه دید، مونولوگ، دیالوگ، فلاش بك و غیره وارد شعر می شود.

صبح می شود و باز كودكی بهانه گیر 
خستگی، ملال، ‌غم، ‌نان و چایی و پنیر
چشم را نمی شود روی صبح وا كنیم
صبح، چادری به سر  رفته پشت نان و شیر
صبح، رخت های چرك ، صبح  كوه ظرف ها
در اتاق كوچكی باز می شوی اسیر...
محبوبه ابراهیمی

قسمت هیجانیست كه هر نیمه شب 
بر تخت من از روزنه پیغام انداخت
پرنده جان! غم نان حل نمی شود، بنویس
دوشنبه، دوم دیماه پسته می شكنم
زهرا حسین زاده

        محبوبه ابراهیمی

یك مرد آمده 
لباسم كند
بپوشاندم
كبریت بكشد
بی خطرم كند
رحیمه میرزایی

من به خوشبختی مردی می اندیشم
كه هر روز گلی را 
از پنجره كوچك تیمارستان 
به سویم پرتاب می كند
و مرا به رقص می خواند
مارال طاهری

تف به اهل قبور بفرستیم
لعنت به خواب زن
كه چپش می كنیم
فرصت همین كه نباشیم
ورق می زنم
و چشم می بندم
ورق می خورم و چشم می بندم
به ژست كج و معوج میان بیژامه ات

مریم تركمنی


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

پرورش گل در هلند اگرچه شهرت زيادى دارد اما سابقه اش به اندازه شهرتش نيست. اهميت، قيمت و وسعت پرورش گل در تاريخ هلند هميشه يکسان نبوده است.

شايد حدود پانصد سال است که لاله در هلند اهميت اقتصادى پيدا کرده است. در دوره اى از قرن هفدهم ميلادى   که به "تولپو ماليا" معروف است (١٦٣٧-١٦١٠) ارزش لاله به اوج خود رسيد و قيمت بناى يک خانه با قيمت لاله هاى باغ آن برابر شد. اما امروز با پرورش و تولید انبوه گل، براى هر هلندى خرید لاله و نرگس برای باغ و باغچه اش  ميسر است.

با اين که امروزه پرورش گل لاله به هلند نسبت داده مى شود اما منابع تاريخى نشان مى دهد که منشأ لاله در هلند نبوده و چند صد سال پيش، اين گل از طريق ترکيه به اين کشور وارد شده است.

بعضى معتقدند که اصل اين گل از لاله هاى صحرائى ست که در دشت هاى ايران، افغانستان و آسياى ميانه مى روئيده و  پادشاهان عثمانى آن را براى تزئين باغ هاى خودشان پسنديده و به ترکيه برده اند.

بعدها اروپائيانى که در ترکيه زندگى مى کرده اند اين گل را ابتدا به وين و سپس به هلند برده اند.

اما منشأ و منزل اصلى لاله هرکجا بوده و اين گل به هر طريقى به هلند مهاجرت کرده باشد امروز دنيا هلند را لاله زار مى داند.

در شهر ليسه، در فاصله ميان آمستردام و لاهه، باغ گلى است به نام کويکنهوف که بهار هرسال صدها هزار نفر از اطراف دنيا براى تماشاى گل هاى آن به هلند سفر مى کنند.

على عطار از اين باغ و جشن گل سالانه در هلند گزارش مصورى تهيه کرده که در بالا مى بينيد.

 


Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.