Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها

مهتاج رسولی

 

 

فقط چنین کتابی می توانست در چنین شرایطی مرا از کنج خانه بیرون بکشد. بردن اتومبیل که هر لحظه ممکن است جایی از آن خرد  شود، هیچ صلاح نبود. ساعت چهار و نیم بعد از ظهر یکشنبه، سی و یکم خرداد، با تاکسی وارد میدان فاطمی شدم که قرق شده بود و هلی کوپتری بر فراز آسمانش در پرواز بود.

ابتدای خیابان فلسطین، وسط افراد پلیس ضد شورش که باتوم به دست در توقفگاه تاکسی ها صف کشیده بودند، ایستادم و به شتاب خود را درون اولین تاکسی ای پرتاب کردم که از راه رسید. تا خیابان انقلاب و پائین تر از آن، همه جا کم و بیش وضع بر همان منوال بود، اما وقتی به نزدیک میدان راه آهن رسیدم و نبش خیابان سرگرد بشیری پیاده شدم، شهر چنان در رخوت عصرگاهی اول تابستان چرت می زد که انگار در شهر خبری نيست.

سی سال پس از درگذشت دکتر غلامحسین مصاحب، گردآورنده نخستین دائرة المعارف امروزی و مدون به زبان فارسی، جلسه ای به یاد او برپا شده بود.

بنای باعظمت انجمن مفاخر و آثار فرهنگی در کمرکش خیابان در آرامش دوران قاجار به سر می برد. سالن خلوت تر از همیشه، انتظار شروع مراسم را می کشید. انتظاری که با رفتن مهدی محقق، رییس انجمن و همکار دکتر مصاحب به پشت تریبون خیلی زود سرآمد:

"ما در دعوتنامه خود نوشته ایم بنیانگذار دائرة المعارف نویسی نوین در ایران، به علت اینکه ما در کشور خود دائرة المعارف داشتیم. مثلا کتاب شفا یک دائرة المعارف فلسفی و کتاب قانون یک دائرة المعارف طبی است. ذخیرۀ خوارزمشاهی خود یک دائرة المعارف است. این نبوده است که ما دائرة المعارف را از فرنگ اخذ کرده باشیم، اما دائرة المعارف فارسی مصاحب، دائرة المعارف تمام عیاری بود که به معنای نوین به زبان فارسی نوشته شد."

دکتر محقق گفت: "بعد از دائرة المعارف مصاحب، حدود بیست دائرة المعارف دیگر مانند دائرة المعارف تشیع و دانشنامه جهان اسلام و دائرة المعارف بزرگ اسلامی به وجود آمد. اما فضیلت با کسی است که بنیان کار را گذاشت و دیگران آن کار را دنبال کردند."

سخنران بعدی، دکتر هوشنگ دولت آبادی با سخنانی شروع کرد که مرا به یاد نوشتۀ نجف دریابندری در سوگ بینانگذار دائرة المعارف نویسی انداخت. "بسیار شنیده ام که می گویند، دکتر مصاحب مرد بسیار فاضلی بود، اما دور از دسترس و سخت گیر. من هیچ یک از این حرف ها را قبول ندارم." 

 

نمونه غلطگيری متن توسط مصاحب

دریابندری در سال ۱۳۵۸ در یادبود دکتر مصاحب در کتاب جمعه نوشته بود:

"دکتر مصاحب آدم بد قلق و کژتابی بود. معمولا همکاران خود را از میان جوانان تازه کار و شکل نگرفته برمی گزید و آنها را موافق میل خود تربیت می کرد. ولی از میان آنها هم با آنکه کم و بیش همه به او ارادت داشتند، فقط عده کمی فشار شخصیت غریب او را تا به آخر تحمل می کردند؛ فرار استعدادها یکی از مشکلات همیشگی او بود".

اما دکتر دولت آبادی که بسیار به دکتر مصاحب نزدیک بود، تصویر دیگری از او به دست داد که با تصویر دریابندری مغایر بود.

سپس کامران فانی که خود عمری با کتاب های مرجع سروکار داشته، به جنبۀ دیگری از شخصیت دکتر مصاحب و اهمیت دائرة المعارف فارسی پرداخت و تمام سخنان خود را به این موضوع اختصاص داد که چرا اولین دایرة المعارفی که بدون هیچ تجربه و سابقه قبلی به سبک جدید در ایران نوشته شد، کار درخشانی شد؟ مبحثی که پرداختن به آن مطلبی جداگانه می طلبد و جایش در این گزارش نیست.

پس از کامران فانی چند تن دیگر از جمله دختر دکتر مصاحب درباره او سخن گفتند، اما چنانکه معمول چنین جلسات است، حرف تازه ای نگفتند.

دکتر غلامحسین مصاحب، چنانکه برادر و همکارش محمود مصاحب نقل کرده است، در سال ۱۲۸۹ به دنیا آمد و در سال ۱۳۵۸ درگذشت. او از خاندانی بود که شخصیت فرهنگی و اجتماعی آنان به سیصد سال قبل باز می گردد و عده ای از آنها در شمار رجال دانش و فضل و ادب بودند. مصاحب تحصیلات خود را در ایران، فرانسه و انگلستان گذراند و موفق به اخذ درجۀ دکتری در ریاضیات به سال ۱۳۲۷ از دانشگاه کمبریج شد. او دارای هوش و استعداد خارق العاده ای بود، چنانکه در تمام دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه تقریبا هر سال دو کلاس را با هم به پایان برد و در ۱۶ سالگی دورۀ دوم متوسطه را با معدلی بیش از نوزده تمام کرد. در روز جشن سالانه که وی نطقی درباره اعتماد به نفس ایراد کرد، وزیر معارف وقت، سید محمد تدین، نه تنها او را شاگرد اول تهران بلکه شاگرد اول ایران معرفی کرد.

دکتر مصاحب زبان های فارسی، عربی، فرانسه و انگلیسی را در حد کمال می دانست و با زبان آلمانی هم به اندازۀ رفع احتیاج و درک کتاب های ریاضی و فیزیک آشنا بود. در علوم معقول و منقول و علوم عربی هم تبحر و تحصیلات عمیق داشت. به طوری که از سوی مرجع وقت شیعیان به دریافت "درجۀ اجتهاد" مفتخر گردید.

دکتر مصاحب به سال ۱۳۰۶ به خدمت وزارت معارف درآمد و در مشاغل رئیس کل تعلمیات عالیه، مدیر کل فنی و معاون فنی وزارتخانه انجام وظیفه کرد، ولی هیچگاه این مشاغل را جدی نگرفت و دنبال منصب نرفت. در اوایل آن دوران، به مسائل اجتماعی و سیاسی هم گوشۀ چشمی داشت و مدتی روزنامه ای منتشر کرد، اما به زودی از این کار منصرف شد و یکسره به کارهای علمی پرداخت.

او نخستین کسی بود که منطق صوری به معنی جدید، یعنی منطق ریاضی را وارد فضای فکری ایران کرد. خدمت او در زمینۀ دائرة المعارف فارسی به راستی عظیم بود و آثاری که در مباحث آنالیز ریاضی و تئوری اعداد و منطق صورت داد، از جهت جامعیت و حسن تألیف شاهکار است.

اما آنچه شخصیت دکتر مصاحب را ممتاز و مشخص می ساخت، یکی دقت و وسواس او در کار تحقیق بود که حدس و گمان و تخمین و تقریب را در آن راه نمی داد و دیگر ابتکار و نوآوری هایی که مصداق کامل آن همانا دائرة المعارف فارسی است.

او در دائرة المعارف فارسی، در زمینۀ رسم الخط و ضبط علائم و حروف، صاحب رأی و نظر و ابتکار بود و روش مخصوص او در وضع لغات جدید علمی و ترجمۀ اصطلاحات خارجی مشخص است. ابداع حروف "ایرانیک" در فارسی به جای حروف ایتالیک در متون لاتین از ابتکارات دیگر اوست.

دربارۀ وضع لغات جدید در برابر تعبیرات و اصطلاحات خارجی که به مناسبت احتیاج و لزوم، ناگزیر از به کار بردن آنها بود، اسلوب خاصی داشت و سال ها به اتفاق جمعی از فضلا و ادب دوستان، هفته ای یک روز به بحث درباره لغات می پرداخت که از جمله نتایج آن کتاب "فرهنگ اصطلاحات جغرافیایی" است. به گفته محمود مصاحب که این زندگینامه با استفاده از گفتار او نوشته شده، نام این مجمع را به شوخی "ضرابخانه" گذاشته بودند و لغاتی را که می ساختند، "مضروبات" می خواندند. دائرة المعارف فارسی کتابی است که هر یک از ما هزاران بار به آن مراجعه کرده ایم و شاید هر روز هم مراجعه می کنیم. مگر می شود کسی اهل تحقیق باشد و این کتاب مرجع را در کنار دست خود نداشته باشد؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 رویدادهای جاری در ایران تارنماهای معروف به زبان انگلیسی را وادار کرده است که راه اندازی سرویس های فارسی خود را شتاب دهند.

جستجوگر اینترنتی گوگل که دارای سرویس ترجمه متقابل به چهل زبان جهان است، فارسی را نیز شامل فهرست زبان های خود کرده است.

از این به بعد هر متن فارسی را می توان وارد پنجره ترجمه گوگل کرد و برگردان تقریبی آن را به زبان انگلیسی خواند.

به گفته مسئولان گوگل، در حال حاضر پایگاه داده های ترجمه فارسی آن غنی نیست و برگردان می تواند دقیق و مشخص نباشد. اما کارشناسان گوگل برای بهبود کیفیت ترجمه از فارسی به انگلیسی و همین طور برعکس، تلاش می کنند.

برای نمونه، اگر همین جمله بالا را وارد پنجره ترجمه گوگل کنید، نتیجه زیر به دست خواهد آمد:

But experts to improve the quality of Google's translation from Persian to English as well as vice versa, trying to

یعنی مترجم خودکار گوگل در حال حاضر هنجار دستوری زبان فارسی را نمی شناسد و واژه ها را بدون ارتباط منطقی برگردان می کند و کنار هم می چیند و فعل را که در زبان فارسی مقام آن پایان جمله است و در انگلیسی برعکس، در آخر جمله می آورد.

به باور دست اندرکاران گوگل، این ابزار اینترنتی می تواند برای تحکیم ارتباط مردم ایران با جهان خارج کارساز واقع شود. با بروز ناآرامی ها در ایران هزاران نفر در خارج تلاش می کنند اطلاعاتی را از درون کشور به دست آورند و کنجکاو اند که تارنگارها و پیام های تویتر و فیس بوک از داخل ایران چه می گویند. با استفاده از مترجم خودکار گوگل این کار ساده تر خواهد شد.

و همین طور، در داخل ایران، آنهایی که راغب اند بدانند تصور خارجی ها از رویدادهای ایران چیست، می توانند به مترجم خودکار گوگل متوسل شوند.

مقامات گوگل می گویند که در این روزها سخت می کوشند هر چه زودتر امکان ترجمه متقابل متن های فارسی به چهل زبان دیگر مترجم خودکار را هم فراهم کنند.

 

در همین حال تارنمای فیس بوک هم که در ایران کاربران بسیاری دارد، گزینه آزمایشی فارسی خود را راه اندازی کرده است. در خبری که فیس بوک به این مناسبت منتشر کرد، آمده است که برای تهیه بخش فارسی آن بیش از چهارصد تن فارسی زبان به فیس بوک کمک کرده اند. فیس بوک همچنان امیدوار است که با کمک داوطلبانه فارسی زبانان بتواند بخش فارسی اش را تکمیل کند.

هر دو غول اینترنتی تأکید کرده اند که این اقدام آنها انگیزه سیاسی ندارد و تنها هدفشان رفع مانع زبانی در فضای مجازی میان ایران و جهان خارج بوده است، تا ارتباطات با سهولت بیشتر انجام بگیرد و اطلاعات با شتاب بیشتر رد و بدل شود.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

انبوه مردم با سر دادن شعارهای بلند، عرض و طول يکی از خيابان های تهران را پر کرده اند. تصوير شفاف، اما لرزان که از فراز يک ساختمان مشرف به خيابان فيلم برداری شده است.

در صحنه ای ديگر از روزی ديگر، از درون ازدحام معترض، دست هايی بلند می شوند و به ضرب و جرح افرادی می پردازند که تا آن لحظه همگام و همراهشان بودند. بی درنگ افراد نظامی با باتون های خود به کمک شبه نظاميان شخصی پوش می شتابند و زير فرياد امداد و وحشت زنان ازدحام را متفرق می کنند. تظاهرکنده ای سنگی را به سوی یکی از نیروهای ویژه که می دود پرتاب می کند. تصويرها، ثابت نيست و همراه با جمعيت می دود. فيلم بردار، يکی از معترضان است که با استفاده از تلفن همراهش اين لحظه را ضبط، و از طريق تارنمای ويدئويی يوتيوب دسترس جهانيان کرده است.

انتخابات رياست جمهوری در ايران و رويدادهای متعاقب آن نقش رسانه های ديجيتالی را که محتوای آن را شهروندان تهيه می کنند، برجسته تر کرده است. در حالی که رسانه های رسمی از پخش و انتشار کامل مطالب مربوط به رويدادهای اخير در ايران پرهيز می کنند، جای خالی آن را نوشته ها و نوارهای ويدئويی و عکس های شهروندان در تارنماهايی چون يوتيوب و فيس بوک و تويتر و فليکر و دنباله و بالاترين پر می کند.

اکنون يک شهروند عادی، گذشته از شرکت در گفتگوهای دو سویه، با يک تلفن سيار دوربين دار، می تواند محتوايی رسانه ای توليد کند که حتا خبرنگاران حرفه ای از تهيه آن عاجز اند. تبلور ژورناليسم شهروندی ايران را امروزه در بيشتر رسانه های جهانی می توان ديد و شبکه های تلويزيونی مطرح جهان هم آن عکس ها و فيلم ها و توضيحات سازندگانشان را به کار می برند.

تمايل به پوشش خبری رويدادها توسط شهروندان عادی زمانی بيش از پيش بروز کرده است که احساس می شود راه های دسترسی به اخبار از طريق مجاری متعارف محدود تر شده است. مسدود يا محدود کردن دسترسی به تارنماهای مخالفان سيل مخاطبان را به سوی يوتيوب و فيس بوک روانه کرد. ممانعت از دسترسی به آن تارنماها هم صفحات ويژه ای را در پايگاه های تصويری فليکر و پيکاسو ايجاد کرد.

و همين گونه نيروی فرار و سيال روزنامه نگاری شهروندی در فضای مجازی از موانعی که در برابرش ايجاد می شود، به سادگی درمی رود و مفر و مأمن تازه ای پيدا می کند. در جامعه بسته ای که گفته می شود حدود يک سوم جمعيتش به اينترنت دسترسی دارند، رسانه های مردمی خود به خود به رقيبی جدی برای رسانه های رسمی تبديل می شوند. 

در اين راستا از تلفن همراه استفاده فراوان صورت می گيرد. در کنار تهيه فيلم و عکس، دارندگان اين تلفن ها با ارسال پيامک ها در پخش خبرهايی می کوشند که در رسانه های رسمی منتشر نمی شود. بستن سرويس ارسال پيامک ها دوباره "شهروند-روزنامه نگار" ها را به سوی رايانه هايشان سوق می دهد و بر شمار تارنگار يا وبلاگ ها افزوده می شود و اخبار مردم محور از اين راه اشاعه می شود.

تويتر و بالاترين و فيس بوک و دنباله برای توزيع خبرها و پيوندها به مطالب مختلف خبری و تحليلی هم موثر بوده است. تنها اشکال اين تارنماها شايد موثق نبودن برخی از خبرهای منتشره است که به اشتباه يا با هدف، توسط کاربرانی جداگانه روی شبکه می رود. اما اين تارنماها به کاربران امکان می دهند که در باره مطالب اظهار نظر و بحث کنند و از اين راه اعتبار مطلب را به چالش بکشند يا آن را تصحيح کنند.

ضمنا، اين تارنماها در دوره کارزار انتخاباتی به يکی از پايگاه های تبليغاتی نامزدها تبديل شده بودند و تا کنون برخی از چهره های سياسی ايران صفحات خود را در تويتر و فيس بوک به روز می کنند و اخبار مربوطه را از زاويه ديد خود تشريح می کنند.

ويکی پديا هم که يک دانشنامه اينترنتی است و از سوی کاربران تحرير و تصحيح می شود، صفحات تازه ای را به رويدادهای اخير اختصاص داده که در حال کامل تر شدن است.

سی سال پيش، نشريه، نوار ضبط صوت و خط تلفن تنها رسانه های "مردم محور" محسوب می شدند و اطلاعات غير رسمی غالبا از طريق همين رسانه ها پخش می شد. اما اکنون اينترنت به هر کسی اين امکان را داده است که "شهروند – روزنامه نگار" باشد و در اشاعه اخبار و اطلاعات سهم بگيرد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

اندرو  موشن

مرگ در بغداد برگردانی است آزاد از شعری به نام " تغییر رژیم"  که اندرو موشن، ملک الشعرای بریتانیا، در سال ۲۰۰۳ در واکنش به جنگ در عراق  سرود. اندرو موشن در سال ۱۹۵۲ در لندن زاده شد و در دانشگاه آکسفورد ادبیات انگلیسی آموخت. از ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۲ در دانشگاه هال درس داد. وی از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۲ سردبیر فصل نامه "بررسی شعر" بود و اکنون در دانشگاه "ایست انگلیا" استاد رشته نویسندگی خلاق است.  اندرو موشن از اعضای شورای هنر انگلستان و انجمن سلطنتی ادبیات است و از ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۹  ملک الشعرای بریتانیا بود. پس از انتشار این شعر در سایت  فارسی بی بی سی، گلبدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی افغانستان که مدتی هم صدر اعظم افغانستان بود، پاسخی منتشر کرد که  در همین صفحه بخشی از آن را می بینید. آقای حکمتیار از سوی دولت های غربی به فعالیت های تروریستی متهم است و مدتی است که در ملآ عام ظاهر نشده است. گویا بخشی از نیروهای طرفدار او با دولت افغانستان همکاری می کنند  و گروهی هم علیه نیروهای غربی می جنگند.

مرگ در بغداد
از: اندرو موشن

از نینوا پیروز آمد
مرگ
لختی فرا رو ایستاد و گفت:
"اکنون بیا بشنو!
این سرزمینها را که می بینی
نامی است از جایی که دیگر نیست

 

من پادشاه مطلقم اینجا
با خاک یکسان کردم آنجا را

آن سوی را بنگر!
آنجا بهشت عدن رویایی است
که در سحرگاهان
دستور دادم تا بدرانند
دروازه ها، دیوارهایش را
اینک ببین!
آن میوه رنگین و زیبا را
آویخته در باغ
می خواهی آن را؟ نه؟
دستان تو فواره خواهش
وسواس چیدن، خوردن و بلعیدنش
در چهره ات پیداست.

بنگر کمی آن سوی تر!
در لایه های کودکی رنگِ شن و خورشید
صحرای سوزان و سراب داغ
تو هیچ یادت هست؟
آن جا فرات و دجله جاری بود
واینک
به جای رود
تا چشم می بیند
فضولات است.

آن سوی تر بنگر!
از برج بابل یاد می آری؟
شهری که پر باغ معلق بود
کاخی که گلهایش معطر بود
آرامش شاهنشهان
درلحظه های شادمانی و فراغتها

افشانده ام من در هوا عطری دگر اکنون
عطری که یأس از روزگاران است
عطری که نومیدی است.

جایی که بر جا مانده
بغداد است
با کاخهای مرمرین و گنبد آبی
گلدسته های آسمانبوس و رواق نور
یا هر چه بر جا مانده از اعصار دیر و دور

اکنون به سویش چشم خواهم دوخت
وانگاه خواهی دید
بغداد را با شعله های خشم خواهم سوخت
خواهم سوخت.

بخشی از منظومه "مرگ در بغداد، ادامه مرگ در ام البلاد"
از گلبدین حکمتیار  در پاسخ اندرو موشن

اندرو موشن عزیز! سلام
سلام به خشمگین فریادت
به پیام سرخ "مرگ در بغدادت"
آنجا سرزمین بهشت عدن رؤیائى
و اینهم داستان خونین ام البلاد
که مرگها در هر گامى در مرصاد
ولى عاجز از حکایت داستان درد و
شکوه از بیداد
***
در این وادى خونین
این هم قلعه جنگى
مقتل ۷۰۰ اسیر دست و پا بسته
و در وسطش آن حفره مخوف
که زنده هاى نیم جان
افتان و خیزان
با دست و پاى شکسته
از باران سرخ مرمى ام شانزده
به آن پناه بردند
که در آن تیل ریختند
آتش افروختند
و سوختاندند
***
و این صحرا را که مى نگرى
دشت لیلى،
در آغوشش ده ها گورستان جمعى
ایستگاه کانتینرهایى حامل مرگ
که زنده در آن انداختند
و مرده از آن فروریختند
نه ده ها، نه صدها
هزاران
أیا به مسلخ لندن رفته اى؟!
و گاهى صحنه فروریختن کشته ها را دیده اى؟
***
مرا ببخش اگر مى گویم:
سرمعمار این بازسازى را
این بزرگ رهبر باختر را
این بزرگترین آزادى بخش را
که پارسل هاى دیموکراسى را
از بى پنجاه و دو بى محابا فرومى ریزد
آرى او را، بزرگترین دروغگو یافتم
حرکاتش چون بدمعاش
حرفهایش چون بدمست
جنگش با آزادیخواهان
جنگ با تروریزم!
ادامه اشغال میهنم:
براى جلوگیرى از عودت تروریزم!


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدید آنلاین: شعر در جامعه های غربی رو به رونق است و در جهان انگلیسی زبان پرخواننده ترین شاعر، کسی نیست جز مولانا جلال الدین بلخی رومی که در غرب به نام رومی شناخته شده است. اخیرا گزینش استاد کرسی شعر در دانشگاه آکسفورد خبرساز شد و نیز انتخاب یک زن برای اولین بار به مقام ملک الشعرای بریتانیا. چگونگی خواندن و اجرای شعر در زبان انگلیسی نیز مورد توجه است. امسال برای اولین بار پسر ایرانی دهساله ای در کل دبستان های بریتانیا در دکلمه و بیان شعر مقام اول را به دست آورد. این پسر جوان که یزدان غفوری نام دارد هشت سال پیش به بریتانیا آمد. در این صفحه  شرح حالی داریم از کارول آن دافی که اکنون ملک الشعرای بریتانیاست و نیز ترجمه و شرحی درباره یکی از شعرهایش.  در پیوندی که در زیر می بینید، شعری را نیز آورده ایم از اندور موشن، ملک الشعرای پیشین بریتانیا، و بخشی از واکنش موزون گلبدین حکمتیار به آن شعر.

لینک "مرگ در بغداد کاری از اندرو موشن"

 

نخستین شعربانو  
رضا محمدی

اول ماه می امسال، روزی شگفت و به یاد ماندنی برای زنان نویسنده انگلیسی بود. روزی که پس از گذشت ۳۴۱ سال، یا در حقیقت برای اولین بار یک خانم شاعر به عنوان ملک الشعرای بریتانیا معرفی شد.

۳۴۱ سال پیش، "جان درایدن" نخستین کسی بود که لقب ملک الشعرایی را از دربار انگلیس توسط چارلز دوم دریافت کرد و تا امروز زنان شاعر، همچنان منتظر بودند تا روزی باشد که این منصب به آنها نیز برسد.

اول ماه می، در کتابخانۀ جان درایدن دانشگاه منچستر، کارول آن دافی، شاعر سوررئالیست و عاشقانه سرا، لقب ملک الشعرایی را رسما دریافت کرد.

خانم دافی در خطابه اش هنگام پذیرش این لقب گفت: این روزی بزرگ، برای زنان نویسنده است. زنان نویسنده ای که به راستی نقشی بزرگ، در تحولات قلمرو ادبیات این سرزمین داشته اند و فکر می کنم که مردها نیز به همان اندازه خشنود باشند.

گزینش او به عنوان ملک الشعرا از زاویه ای دیگر نیز جلب توجه می کند. زیرا نه تنها برای نخستین بار زنی به چنین مقامی دست می یابد، بلکه او زنی است که در بریتانیای محافظه کار بی پرده از همجنس گرا بودن خود سخن می گوید.

خانم دافی پنجاه و سه سال پیش در شهر گلاسکو در اسکاتلند به دنیا آمد؛ در دانشگاه لیورپول فلسفه خواند؛ و در دانشکده ادبیات دانشگاه متروپولیتن منچستر رشته نویسندگی درس می دهد.

او بیش از سی کتاب برای کودکان وهمچنین مجموعه های شعری و گزیده های ادبی منتشر کرده است. و در کنار شعر و نویسندگی، در کار تئاتر و  اپرا نیز دست دارد.

شعرهای خانم دافی، سبکی تقریبا سوررئالیستی دارند. تقریبا به این خاطر که او خود را بیشتر شاعری واقعگرا می شمارد، اما منتقدین ادبی او را شاعری دانسته اند که بیشتر به انتزاع علاقه مند است و حتی وقتی دربارۀ موضوعات سیاسی یا اجتماعی نیز شعر می نویسد، آن را با خیال و روایتی از وهم و رویا می آمیزد. 

شعر های او عموما روایی است. روایت های مدرنی که رگه های کلاسیک خویش را حفظ کرده اند. توصیف ها و نوع برخورد او با زبان، هیچ کدام به مشی شاعران نوجو نمی خورد بلکه حتی فضاهای رمانتیک و عاطفی شعرهای او، او را از زبان شاعران امروز دور می کند. با این همه، هیچ کس نیست که در قدرت ادبی او، توانایی او در استفاده از زبان، و شگردهای هنری اش شک داشته باشد و کمتر کسی است که از ملک الشعرا شدن او، دچار شگفتی شده باشد.  

این را هم باید گفت که ارزش ملک الشعرا بودن بیشتر در مقام و اهمیت اجتماعی آن است وگرنه حقوق سالانه آن شش هزار لیره استرلینگ است. خانم دافی قصد دارد که آن را در اختیار انجمن شاعران بریتانیا قرار دهد تا هر سال به عنوان جایزه به شاعری اهدا شود.

اما دشواری کار ملک الشعرایی، مناسبت گویی است. یعنی از او انتظار می رود  که  به مناسبت هایی، برای دربار شعر بسراید. کاری که ملک الشعراهای پیشین به خاطر آن مدام مورد ریشخند قرار می گرفتند. اگرچه او گفته است از انجام چنین کاری سر باز خواهد زد. او گفته است که با دربار صحبت کرده و اعلام کرده که نمی تواند مثل یک کارمند یا کارگر هر وقت قلم به دست بگیرد شعر بنویسد. چرا که منابع شعر، الهام  و حقیقت و درستی است.  

خانم دافی در خطابه اش گفت که می خواهم بیش از هر چیز دیگری عضوی زنده از نسل خودم باشم و امیدوارم که هر روز شاعران بیشتری پا به عرصه شعر بگذارند.  روند گذشته و حال نشان می دهد که روز بروز بر شمار دوستداران و دست اندرکاران شعر افزوده می شود و استمرار سنت شاعری دربار نمایانگر آنست که شعر در تخیل بریتانیای پیش ازین، بریتانیای امروز و بریتانیای بعد ازین زنده بوده و زنده خواهد ماند.

این اشاره، می تواند پاسخی تلویحی از سوی خانم دافی به صداهایی باشد که در مخالفت با ادامه چنین سنتی، گاه از گوشه و کنار شنیده می‌شود. به گفته خانم دافی: نویسندگان باخوانندگانشان را می توان اعضای نسلی دانست که شعر را میعادگاهی در زبان می دانند که در آن گرد می آیند تا آنچه را ستودنی است ستایش کنند و آنچه را که قابل پرسش است به نقد کشند.

شاید بهتر آن باشد که جامعۀ ما شاعران را، همراه با خوانندگان و شنوندگان یک خانواده بنامیم. یا چنانکه تد هیوز (شاعر انگلیسی) می گفت "یک قبیله"؛ قبیله ای که به تنهایی می نویسند، که در رستوران ها، در کارخانه ها، در دانشگاه ها، در بیمارستان ها، در سفر و در حضر فراهم می آیند، تا لحن انسان بودن را با هم قسمت کنند.

خانم اورسولا اسکم فن ثورب

اندرو موشن، که خانم دافی به عنوان ملک الشعرا جانشین او شد، نیز چندان مناسبت گویی های رسمی را خوش نداشت. اما در باره پیشامدهایی که خود بیشتر می پسندید شعر می سرود. شعر گزنده ای  که او در مخالفت با جنگ در عراق با عنوان "تغییر رژیم" سرود شهرتی جهانی یافت و مایه واکنش ها و ستایش های بسیار شد.

*خانم اورسولا اسکم فن ثورپ، Ursula Askham Fanthorpe، شاعر انگلیسی (۱۹۲۹-۲۰۰۹) 

 

 شگون ها

از: کارول ان دافی

نخستین بار که هم را دیدیم
آخرین نفست چنانکه تخم مرغی در کف دست من سرد شد
تو مردی،
و چکاوکی آن بیرون سپیده دم را آواز می کرد.
از اتاق برآمدم،
و تازگی و درخشش گلها را در آغوش خویش حس کردم.

شب پیشتر، هم را باز دیدیم،
تا بدرودهای طاقت سوز را پس گیریم  
تا درخشش بدرودی چشمانمان را ببینیم با مروارید های اشک.
و چه خوب یادم هست - گرچه باتو تازه آشنا شده بودم-
که من

به آرزویم رسیدم
تا کنار در خانه‌ تو بایستم
و تپش قلبم آرام گیرد
تا ببینم ترا می آورند
درون خانه
که آرام گیری و شفا یابی

و پس از آن هفته های کشدار کُند،
و رهایی تو از صندلی چرخدار،
از داروها،
از ماسک و مخزن اکسیژن،
از لگن،
از قرارهای معاینه،
تا دوباره تابستان شد
و دیدمت که درها را به موهبت باغچه ات بازمی کردی

شگفت و زیبا بود
دیدن گلهای رسیده به شگون های  خویش،
و خنکای ترد علفهای سبز باغچه،
آنجا که توکای سیاهی کرمی را از منقارش بر چمن رها می کرد
و تو آن جا بودی،
جامی از شراب زرفام  در هر دست
پیوسته به سوی من می آمدی
و طراوت درخت ماگنولیایت، با هوای اردیبهشت هماغوش می شد.

قصه می کردی!
و من چگونه گوش می سپردم،
طلسم شده، فروتن، دخترانه
به قصه دلت، به اندرزهایت، به لحن شاد غیر انگلیسی ات، رقصنده و سرخوش
و من به خاکستر موهای سرخ فام و آتش گرفته ات، نگاه می کردم
و یاد عاشقانه گذشته ها و بودن هامان
مرا به سوی تو می برد تا دستم را در دستان گرمت نهم،
که از دستان امروزین من، جوانتر بودند
و آنگاه تنها ماه بود.
و آرامش غروب،
و تو مادر من.

 

نگاهی به شعر شگون ها

فرانه گرنی


آخرین روز آوریل و نخستین روز ماه می، دوروزپیاپی تلخ و شیرین در زندگی کارول آن دافی بود. یک روز پیش از اهدای لقب ملک الشعرا به او، رویدادی به وقوع پیوست که شادی آن روز را با اندوهی سنگین بهم آمیخت – اندوه از دست دادن دوست دیرین، مشوق، راهنما و مرشد او خانم فن ثورپ که خود از شاعران نامدار و محبوب اواخر قرن بیستم بریتانیا به‌ شمار می رفت.

در"شگون ها"، دافی بیست سال به عقب باز می گردد و خاطره آغاز آشنایی و اولین دیدار با او در بیمارستان را به یاد می آورد. دیداری که به دلیل بیماری سخت خانم فن ثورپ، انتظار می رفت اولین و آخرین باشد. اما چنین نشد و او از آستانه مرگ به زندگی بازگشت. شگون های مرگ و نیستی بدل به نشانه های زندگی می شود: سپیده می دمد و مرغان می خوانند و گل ها تر و تازه می شوند. آخرین وداع ها  باز پس گرفته می شود و اشک های تلخ جای خود را به اشک شادی می دهد.

آرزوی شاعر جوان تر برآورده می‌شود و فن ثورپ به خانه بازمی گردد. سپس هفته ها به کُندی می گذرد و اسباب و لوازم درمانی یک به یک برچیده می شود. آنگاه بهار و تابستان فرا می رسد و نشانه های آغاز زندگی و تولدی نو جلوه گر می شود. اما در پس آنها شگون های شوم نیز نهفته است. درها به روی باغچه باز می شود و گل های رز را در اوج و کمال زیبائی شان نمایان می سازد، اما سرنوشتی محتوم در انتظار آنهاست چرا که پس از رسیدن به اوج  چاره ‌ای جز قدم گذاشتن در سراشیب نابودی نیست.

چمن سبز و تازه و پرطراوت است، اما پرنده کرمی را که شکارکرده روی سبزه ها می برد تا آنرا قطعه قطعه و نابود کند. در آن غروب زیبای اردیبهشت دو شاعر در باغ به گفتگو نشسته ‌اند، چون استاد و شاگرد، مرید و مراد، و مادر و دختر. فن ثورپ حکایت ها دارد، با لحنی شیرین و شاد و شوخ، اما موهایش به رنگ خاکستر است. خاکستری که تنها برای لحظاتی زودگذر، در پرتو سرخ ‌فام آفتاب غروب چون آتش برافروخته می شود.    


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

رضا محمدی

 

سال ۲۰۰۱ میلادی یک خانم روزنامه نگار انگلیسی بعد از سفرهای بسیار به کشورهای مختلف به خاورمیانه می رسد و بعد از گشتن چندین کشور، برای کنجکاوی، تفنن یا وظیفه به افغانستان می رود. جایی که فکر می کند برای او سفری بی برگشت خواهد بود.

خمپاره، راکت، مین، پشه، سالک، سل، کزاز، تیری ناشناس، ماشین از کنترل خارج شده، نیروهای ایساف، یا آدمی خشمگین از دنیا، یا تندروهای ضد کفار، یا بالاخره یکی از اینها او را زمینگیر خواهد کرد.

و سرانجام پس از شش سال، او دریافت که به راستی این سفر برای او سفری بی برگشت بوده است. اما او را نه تفنگ و راکت و مین و بیماری که خاک و باد و هوای افغانستان و آهنگ دلنواز زبان فارسی و شعرهای پشتو دچار کرد.

او عاشق مردی جنگ سالار شد، که قرار بود درباره او گزارشی بنویسد. گزارشش از دو صفحه به ده صفحه، از ده صفحه به چند صد صفحه رسید و در هر صفحه با هر کلمه، بیشتر دلبسته شخصیت گزارشش شد. گزارشش را تمام کرد و آن را نه به روزنامه اش که به ناشری سپرد، تا به عنوان رمانی متفاوت، درباره افغانستان با نام "تولد زیر هزاران سایه" به چاپ برساند.

آندرئا باسفیلد، نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی که با جنگسالاری در افغانستان ازدواج کرد و اینک در قبرس زندگی می کند، به گفته خودش، احساسش را و دینش را به کودکان بزرگ دل و کوچه گردهای کوچک مهربان و طبیعت روحانی افغانستان، با نوشتن و چاپ این رمان دلنشین خواسته است ادا کند.

آندرئا باسفیلد، نویسنده کتاب "تولد زیر هزاران سایه"

رمان، طبیعتا لحنی گزارش گونه دارد. با روایت کودکی ده ساله، نویسنده همواره خواسته است بی طرفی گزارشگرانه اش را حفظ کند و از طرفی شگردهای گزارش نویسی را به تکنیک های داستانی بدل کند. به این معنی که حذف ها، نقل قول ها، مرجع ها، نتیجه گیری ها، سپید خوانی ها و تحلیل و صداهای مختلف را به کار بردن، همه شگردهایی برای روزنامه نگاری اند. اما همین شگردها به عنوان تکنیک های داستانی نیز، تقریبا خیلی خوب جواب داده اند. جز گاهی که ندرتا وارد کلیشه یا تحلیل های روزنامه ای می شود.

داستان با روایت کودکی ده ساله از زندگی چند پسر دزد خیابانی شروع می شود که در کوچه مرغ فروشی کابل (جایی که محل تجمع خارجی هاست)، در پی تیغ زدن به خارجی ها اند. از خارجی ها با راهنمایی، با محافظ شدن، با گدایی، با دزدی و با دلالی برای مغازه دارها یا با درآمدن در قالب هزار نقش دیگر پول به دست می آورند. و بعد وقتی خواننده منتظر است این روایت شگفت از زندگی  پنهان و بی نظیر این دزدان بی مقدار پی گیری شود، نویسنده این ساختار را رها می کند و به زندگی خانواده های آنها می پردازد و بعد از فصلی مختصر، وارد دایره ای تازه به نام زندگی خارجی ها در افغانستان می شود.

و به این ترتیب خواننده را از فضای خانه ای پر از دعوا و رؤیا و سر شکستگی و ناداری به خانه ای می برد که در آن زن انگلیسی زیبایی با مرد آمریکایی روزنامه نگاری و همین طور دختری همجنس گرا، زندگی می کند. زن، فارسی را عالی حرف می زند، اما عاشق جنگسالاری پشتون است.

راوی از او می پرسد: چرا پشتو یاد نگرفته ای؟ می گوید: چون پشتون ها باهوش ترند و بلدند به هر دو زبان صحبت کنند. اما در باقی افغانستان تنها می توان به زبان فارسی ارتباط برقرارکرد.

این زن جورجیا نام دارد و  در کار تجارت پوست گوسفند کشمیری است که بهترین نوع آن در افغانستان یافت می شود. دختر همجنس گرای همخانه اش نیز در پی یافتن همسری از جنس خویش است و تقابل و مقایسه همیشگی سخت گیری و آزادی را همواره از دهان او می شنویم. و مرد روزنامه نگار نقال بازی های سیاسی، تاریخ جنگ های سیاسی افغانستان و اطلاعات سیاسی دیگری است که احتمالا خواننده برای ترسیم فضای افغانستان باید این اطلاعات را از کسی بشنود.

این جمع سه نفره، به اضافه فواد، قهرمان داستان و دوستان آسمان جلش، اسپندی و جمیله، و جنگسالاری به نام حاجی خالد و محافظ و همراهش ازمری، روزها در حیاط پر درخت خانه ای در وزیر اکبرخان (منطقه اشرافی کابل) می نشینند و چای بعد از ظهر با بیسکویت می خورند و فکاهی تعریف می کنند.

خارجی های دیگری نیز هستند که به این خانه رفت و آمد می کنند و هیچ کدام نظامی نیستند، بلکه هر کدام به علتی به این کشور آمده اند و دچار شده اند.

نویسنده، خود گفته است: می خواستم از افغانستان قصه ای غیر از تراژدی بگویم. شرح حال زیبایی ها، عشق ها و خانواده ها که زندگی تلخ خویش را به شیرینی زندگی می کنند. و به این خاطر همه جا به دنبال یافتن چیزهای زیباست.

از راه های پر پیچ و خم خاکی، گردنه های زیبا را می بیند و از ایستادن در قطار ماشین ها، دم تونل خراب، تلاقی کوه ها و درختان و آسمان را. از جنگ، زیبایی بازیافتن گمشدگان را و از طالبان حتا، طالبی را که دختری بی پناه را نجات می دهد و چون دختر خویش بزرگ می کند و از جنگسالارها، آدم هایی مثل حاجی خالد را که با پولشان برای بچه ها کار درست می کند و برای فاتحه یک پسر بچه اسپندفروش، چندین بار به خانه اش می رود. مزرعه های تریاک را خراب می کند، تا مزارع گل سرخ و کارخانه های عطر بسازد.

یا حمیرا که یک هفته مادر مریض فواد را پرستاری می کند. یا دربانی که دارد کامپیوتر یاد می گیرد و محافظی که می خواهد انگلیسی بیاموزد و بالاخره، مردمی که با وجود زندگی در زیر خیمه ها و ناداری مطلق، اصرار دارند تو را به چای و کشمش مهمان کنند.

دیوانه هایی هستند که صاحب کرامتند و کودکانی که سرشار از غیرت....

جورجیا گفت: اینجا جز جنگ، چیزهای فراوان دیگری هم هست که دیده شوند. اما متاسفانه به ندرت از آن یاد می شود. من فکر می کنم مردم دنیا تصور درستی از افغانستان و افغان ها ندارند.

من گفتم: بله، اینجا واقعأ بی نظیر است. تا وقتی که گرسنه نباشی، تا کسی در پی قتلت  نباشد یا توسط خانواده ات فروخته نشوی یا به آب پاک و برق محتاج نباشی یا...یا... سرت را با گازاجاق نسوزانی.

جورجیا تکرارکرد: بله، سرت را...

گفتم: پس چه چیز این کشور را تو این قدر دوست می داری؟

جورجیا گفت: خب، اول اینکه من هرگز پس از این همه سفر، جایی زندگی نکرده ام که آسمانش این قدر آبی باشد که زبانت را بند بیارد و بعد مهربانی که پشت این همه دیوارها و خانه ها پنهان شده است و بالاخره، عشق.

این خشمگینی که ابتدا هر تازه واردی را تکان می دهد. از آن مردمی ساده است با قلب هایی بزرگ، که تلاش می کنند زنده بمانند. همین.

نویسنده، بعضی جاها شاید زیادی وارد تحلیل می شود. یا شاید جاهایی هست که واقعیت ها به هم نمی خوانند. مثل جایی که شخصیت ها علیرغم پشتون بودنشان همه حتا در خانه نیز، فارسی حرف می زنند و تنها وقتی بحث شعر می شود، شاعران پشتو زبان را به یاد می آورند.

یا گاهی علیرغم این که نویسنده تأکید کرده است، قصه را از روی شخصیت های اصلی نوشته است، حرف ها خیلی به دهان شخصیت های دیالوگ نمی خورند. یا اینکه کتاب طوری تصویر شده که گویی در افغانستان غیر دو قوم پشتون و هزاره قوم دیگری وجود ندارد. و این هزاره ها نیز به نظر راوی پشتون داستان، وحشی و به نظر خارجی داستان مظلوم معرفی می شوند.

تنها چیز بد افغانستان طالبان و سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان است... به نظر می رسد، خیلی از فضاسازی های کلی داستان، تحت تاثیر داستان های دیگری که درباره افغانستان بوده اند، نوشته شده است. اما در پرداخت جزئیات و شخصیت ها، این داستان در نوع خودش کاری فوق العاده است.

و سرانجام این کتاب با روایت ساده خطی و کودکانه اش، چهرۀ دیگری از افغانستان ارائه می کند. چهره ای که اگر چه خالی از اغراق نیست و گاهی دیگر خیلی گل و بلبلی می شود. اما مگر همین یافتن گل و بلبل در آوار جنگ و مشقت و اندوه، کار دلنشینی نیست؟


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داریوش رجبیان

مایکل مارتین، رئیس مجلس عوام بریتانیا، در پی رسوایی
 مالی پارلمان اعلام استعفا کرد


بریتانیا منادی دمکراسی مدرن و پیشاهنگ سلطنت مشروطه در جهان به شمار می آید، اما سنتی ترین نمادهای سیاسی در اروپا را نیز همین جا می توان سراغ داشت.

کرسی های موروثی مجلس اعیان با اعضای گیس بسر سرخ پوشش، تشریفات پرطمطراق نشست های مجالس اعیان و عوام، شکوه سلطنتی ورود رئیس مجلس به تالار، سر و صدای اعضای مجلس به هنگام سخنرانی ها در تحسین یا تقبیح سخنوران شباهت زیادی به دیگر نظام های دمکراتیک جهان ندارد و شاید در طول چند صد سال اخیر تغییر چندانی نکرده باشد.

اما اینها همه نماد و نمود دستگاه سیاسی ای است که کارکرد آن تفاوت چندانی از نظام های غیرسلطنتی ندارد. دیگر نه ملکه از قدرتی برخوردار است که اسلافش داشتند و نه اعیان، اعیان توانمند گذشته اند. بریتانیایی ها به تغییرات سریع و صریح تمایل ندارند و ترجیح می دهند دگرگونی ها با پیمودن مراحل طبیعی خود و با حفظ ظاهر، در درون نهاد انجام بگیرد.

طی دو هفته اخیر شاهد یک چنین تحولی در مجلس عوام بودیم که دست و بال باز نمایندگان مردم در استفاده از پول بیت المال را تا حد زیادی بست و زمینه را برای بازنگری قانون های مربوط به تقاضای مبلغ های کمکی از سوی نمایندگان فراهم کرد و گذشته از آن، باعث رویدادی شد که در بیش از سه قرن اخیر سابقه نداشته است.

شاید بتوان اعلام استعفای رئیس مجلس عوام بریتانیا را نوعی انقلاب نرم در عرصه سیاسی سنت گرای این کشور عنوان کرد. انقلابی که پیگیرانه در ظرف دو هفته توسط یک نشریه چاپ لندن پی ریزی شد و در نهایت با تنبیه شماری از نمایندگان مجلس و کناره گیری مایکل مارتین از مقام ریاست مجلس عوام به ثمر رسید.

کاری که روزنامه دیلی تلگراف لندن کرد، شاید پرهزینه، اما ساده بود: چاپ فهرست نام های اعضای مجلس عوام با ذکر مبلغ هایی که ایشان به منظور تامین روزگارشان از بیت المال برداشته اند؛ از خرج غذای سگ و گربه هاشان گرفته، تا خرید تلویزیون و لوازم باغداری و پرداخت قسط ماهیانه مسکن هایشان. در این میان آشکار شد که شماری از نمایندگان پول کلانی را به بهانه های گوناگون برداشته اند که واجد شرایط دریافت آن نبوده اند.

دیلی تلگراف اين اطلاعات را به کمک یک افسر پیشین نیروهای ویژه و کارشناس امنیتی کنونی شرکت های بیمه در قبال مبلغ هنگفتی از منبعی نامعلوم خريداری کرده و می گوید که فهرست را برای خدمت به منفعت عموم چاپ کرده است. در پی انتشار فهرست های زنجیره ای، رسیدهای نمایندگان مجلس زیر ذره بین رفت، چند تن از مقامات بلند پایه وزارت خانه ها از مقام هایشان کنار رفتند و نمایندگی شان در مجلس عوام به تعلیق افتاد، بیش از ۱۲۰ هزار پوند از جیب نمایندگان به بیت المال برگشت و بنا به نظرسنجی ها میزان محبوبیت حزب حاکم کارگر به طور بی سابقه افت کرد.

افزون بر این، قرار است به زودی دفتر پرداخت هزینه های نمایندگان مجلس تعطیل و نهادی مستقل برای نظارت پرداخت هزینه ها پایه ریزی شود، بسیاری از مزایای مالی نمایندگان لغو شود و از این به بعد مهر "محرمانه" از روی داده های مربوط به مزایای مالی نمایندگان زدوده شود.

یعنی یک نشریه توانست با افشای داده هایی "محرمانه"، مجلس عوام را درگیر تلاطمی کند که به خانه تکانی مفصلی در آن انجامید، دیوار "دفتر مالی" آن را به خاک نشاند و پشت صحنه مجلس را در معرض دید مردم گذاشت.

البته، گزارش پرده دری های دیلی تلگراف را همه روزه دیگر رسانه های بریتانیا نیز پوشش می دادند. در نتیجه، قضیه به یک کارزار گسترده رسانه ای تبدیل شد و مجلس عوام را در برابر قدرت "رکن چهارم حکومت " به زانو درآورد. جلوه قدرت رسانه ها در این ماجرا به اندازه ای خیره کننده بود که برخی به شوخی پیشنهاد ارتقای مقام رسانه ها را داده اند و مطبوعات را "رکن سوم" خوانده اند.

در واقع، رسوایی مجلس عوام بریتانیا در ردیف ماجراهای واترگیت در زمان نیکسون ومونیکا لوینسکی در دوره بیل کلینتون در آمریکا قرار می گیرد که نمونه قدرت نمایی مطبوعات در برابر دولتمردان و سیاست مداران است. با این تفاوت که در رسوایی اخیر رسانه ها فراگیر تر اند و در تشکل افکار عمومی، کارسازتر. این بار تارنگارها یا وبلاگ ها هم از عنصرهای فعال این کارزار هستند. همه روزه صدها وبلاگ نویس انگلیسی جریان جنجال را گزارش می دهند و غالبا با عصبانیت برخی از نمایندگان را نکوهش می کنند و نومیدانه می پرسند که از سوء استفاده حامیان منافع مردم به چه مرجعی می توان شکایت برد.

خشم مردم به گونه ای در اینترنت و دیگر رسانه ها موج می زند که شماری از نمایندگان از بازگشتن به حوزه های خود بیم دارند. حمله تخریبکاران به خانه و دفتر برخی از آنها هراس نمایندگان را دوچندان کرده است.

پیش دستی رسانه ها در امر حمایت از منافع مردم میزان اعتبار سیاست مداران، به ویژه حزب های عمده را به شدت کاهش داده، اما در عوض جایگاه رسانه ها را استوارتر کرده است. در این ماجرا آن چه برجسته شد، نقش مطبوعات به عنوان ناظر کردار سیاست مداران بود. نقشی که می تواند برای چهره ها و نهادهایی که سرنوشت ما را تعیین می کنند، سرنوشت تازه ای رقم بزند، تا زمینه آینده ای روشن تر برای جامعه فراهم شود.

به گفته ویلیام برنباخ، از بزرگان صنعت تبلیغات آمریکا، "همه ما که با رسانه ها به طور حرفه ای سر و کار داریم، شکل دهندگان جامعه هستیم. ما می توانیم جامعه را مبتذل کنیم. می توانیم به آن رنگ و بوی بربرانه بدهیم. و یا می توانیم به ارتقای جامعه به سطحی بلندتر مساعدت کنیم."

البته، بستگی دارد که صحبت از چه رسانه هایی در چه جوامعی هست. تا این جا چنین به نظر می رسد که رسانه های بریتانیا در تغییر و پیرایش تدریجی سامانه سیاسی کشور کارساز بوده اند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داریوش رجبیان

سخنان "دیوید بلو" در مورد کتابش


سلطان مستبد و بی رحمی که پسران خود را کور کرد و کشت، اما در میان مردمانش ارج و اعتبار یک قهرمان را داشت.

این جمله ای است که دیوید بلو در معرفی شاه عباس، فرمانروای بنام صفوی در سده های ۱۶ و ۱۷ میلادی به کار برده است. وی همچنین شاه عباس صفوی را جنگجوی توانایی می داند که با راندن نیروهای اشغالگر بیگانه، آبرو و افتخار ایرانیان را تجدید و تمامیت ارضی ایران را برقرار کرد.

کتاب "شاه عباس: شاه بی رحمی که حماسه ایرانیان شد" به قلم دیوید بلو، ایران شناس انگلیسی، از جامع ترین کتاب های موجود در باره این پادشاه ایران است. تعریف داستان زندگی شاه عباس از مرور پیشینه او و تاسیس طریقت عرفانی صفویه آغاز می شود.

مرشد کامل این طریقت شیخ صفی الدین (۱۲۵۲ تا ۱۳۳۴ میلادی)، پدرجد شاه عباس بود. به نوشته دیوید بلو، شیخ صفی الدین، یک کُرد پارسی گوی اهل اردبیل بود و بیشتر مریدان او ترکمن های آذربایجان بودند که بعدا با نام "قزلباش" شناخته شدند.

اما شماری از ایران شناسان با این توصیف دیوید بلو موافق نیستند و قزلباش ها را ترکمن نمی دانند و معتقدند قزلباش (سرخ سر) یک مفهوم قومی نیست، بلکه نام غُند یا مجموعه ای از گروه های قومی گوناگون، اعم از ترک و تاجیک (ایرانی) است که شاخه پیکارجوی جنبش تشیع را تشکیل می دادند. درست است که قوم های ترکمنی چون اوستاجلو، روملو، شاملو، افشار و قاجار از رکن های اصلی این نهاد بودند، اما در میان قزلباش ها ایرانیان غیر ترک زبان هم بودند که ترکمن ها آنها را "تاجیک" می نامیدند. تاجیک ها شامل نمایندگان قوم های تالش، زند، کرد، سیاه کوه و دیگر ایرانی زبانان می شدند.

دیوید بلو در کتابش عبارت قدیمی "ترک و تاجیک" را به وفور به کار برده است که در قرن های میانی یک عبارت معمول و رایج بود و منظور از "تاجیک" غالبا ایرانی یا غیر ترک بود. از این رو تعجب نخواهید کرد، اگر در کتاب دیوید بلو بخوانید که مادر شاه عباس یک تاجیک مازندرانی بود یا وزیران دربار اکثرا تاجیک بودند یا این که میان ترک های قزلباش و تاجیک های دربار ناسازگاری هایی بوده است.

قزلباش ها در دربار صفوی جایگاه رفیع و فراخی داشتند، چون با تکیه بر نیروی همین پیکارجویان شیعی بود که اسماعیل صفوی در سال ۱۵۰۱ میلادی نخست تبریز، سپس شهرهای دیگر ایران را فتح کرد و خود را "پادشاه ایران" نامید.

سیاست های به شدت سنی ستیزانه پادشاهان صفوی خشم و خصومت همسایگان سنی ایران، به ویژه ازبک های آسیای میانه و امپراتوری عثمانی را برانگیخت. در نتیجه شمال شرق، شمال غرب و غرب ایران بارها مورد ترک تازی ازبک ها و عثمانی ها واقع شد و پاره هایی وسیع از خاک ایران به دست بیگانگان افتاد. از سوی دیگر، درگیری های درونی میان امیران قزلباش، ایران را ویران کرده بود.

با جلوس خونین شاه عباس هفده ساله به تخت، اوضاع رفته رفته به کلی تغییر کرد: قدرت امیران قزلباش تا حد زیادی سلب شد، "علما" یا روحانیون شیعه و "غلامان" یا بردگان قفقازی به دو پایه اصلی دولت تبدیل شدند، با آشوبگران داخلی با خشونتی بی سابقه برخورد شد و با بیگانگان اشغالگر نخست مدارا شد و سپس پیکار آشتی ناپذیر، که به رانده شدن اشغالگران ترک و ازبک از خاک ایران انجامید.

شاه عباس توانست نه تنها تمامیت ارضی ایران را حفظ کند، بلکه بغداد و بحرین و جزیره هرمز و قندهار و ارمنستان و گرجستان را هم که از دست رفته بودند، دوباره به خاک ایران ملحق کند. جاده های ایران که در گذشته مأمن راهزنان بود، به امن ترین جاده های جهان تبدیل شد و این ادعایی است که سیاحان فرنگی دوران صفوی در گزارش هایشان آورده اند.

شاه عباس، نگاه غرب به ایران را نیز تغییر داد و به گفته دیوید بلو، پادشاه ایران همتا و همسنگ ملکه الیزابت اول انگلیس و فیلیپ دوم اسپانیا محسوب می شد. دیوید بلو به نقل از ژان تاورنیه، یک بازرگان فرانسوی که سه سال پس از مرگ شاه عباس وارد ایران شده بود، می نویسد: "ایران در قاره آسیا جایگاه فرانسه در اروپا را دارد." تاورنیه معتقد بود که دربار صفوی فرهیخته ترین دربار موجود در خاورزمین است.

آوازۀ دودمان صفوی به حدی جهانگیر شده بود که واژۀ "صوفی" (Sophie)، برآمده از نام پدرجد عباس، در زبان انگليسی جایگزین واژه "شاه" به معنای فرمانروای ایران شد و شکسپیر در پاره هایی از آثار ماندگارش این واژه را به کار گرفته است.

شهرت دربار صفوی ماجراجویان غربی بسیاری را به ایران جذب می کرد. شماری از آنها، به مانند برادران انتونی و رابرت شرلی انگلیسی در دربارهای اروپا از شاه عباس نمایندگی می کردند و رابرت شرلی در همه دیدارهای رسمی با مقامات فرنگی جامه ایرانی به تن و دستار ایرانی به سر داشت. دیوید بلو در کتابش از سفرنامه سر انتونی شرلی در باره ایران به وفور استفاده کرده است. در میان دیگر سفرنامه های ارزشمند مورد کاربرد دیوید بلو عنوان کتاب های گارسیا فیگوئروآ (Figueroa)، دیپلمات ارشد اسپانیایی و توماس هربرت، تاریخ نگار انگلیسی را می توان دید.

هربرت همان نویسنده ای است که نخستین هیئت سیاسی انگلیسی را که به سفارت می رفت، همراهی کرد و مشاهداتش را در کتابی زیر عنوان "گشت و گذار در ایران. ۱۶۲۷-۲۹" منتشر کرد. فیگوئروآ نخستین فرنگی ای است که یکی بودن تخت جمشید و پرسپولیس را ثابت کرد، چون تفاوت نام های پارسی و فرنگی پایتخت ایران هخامنشی این حقیقت را پنهان داشته بود.

اما مأموریت فیگوئروآ چیزی دیگر بود؛ وی تلاش می کرد میان شاه عباس و شاهان اروپا ائتلافی علیه امپراتوری عثمانی پدید آورد و حمایت پادشاه ایران از مسیحیان مقیم این کشور را جلب کند.

شاه عباس هم به ایجاد ائتلاف علیه ترک های عثمانی بسیار علاقه مند بود و بدین منظور در حضور فرستادگان فرنگی چنین وانمود می کرد که در شرف رو آوردن به کیش مسیحیت است. اروپایی ها این شگرد دیپلماتیک شاه عباس را جدی گرفته بودند و می پنداشتند که هر آن ممکن است فرمانروای ایران به سلک مسیحیان بگرود.

اما بی وفایی شهریاران فرنگی به تعهدشان مبنی بر همدستی در حمله به امپراتوری عثمانی باعث شد که شاه عباس از میزان تسامح مذهبی اش بکاهد و مسیحیان کشورش را برای مدتی در مضیقه قرار دهد. ولی ارمنی ها که عنصر کلیدی در تجارت ابریشم ایران به شمار می آمدند، معمولا مورد مرحمت شاه عباس قرار داشتند و برایشان محله ها و شهرک های ویژه مرفهی ساخته شد.

دیوید بلو در این کتابش افزون بر مرور رویدادهای زندگی شاه عباس به بررسی شخصیت و توانایی های او نیز پرداخته و در فرگردهایی جداگانه شاه عباس را در مقام بازرگان، هنرپژوه و هنرمند و معمار و شهرساز سنجیده است. دیوید بلو می نویسد که شخصیت شاه عباس بسیار پیچیده و هزارچهره بود و شامل ویژگی های متناقضی می شد که از او فرمانروایی سازنده و گاه سوزنده ساخته بود.

درک نادرست برخی از عبارات و واژه های پارسی و عربی از معدود لغزش های کتاب دیوید بلو است. برای نمونه، در این کتاب، بحار الانوار مجلسی "بهار نور ها" معنی شده و به نقل از جان فرایر، پزشک شرکت هند شرقی در دوران صفوی، واژه "شاباش" پارسی که کوتاه شده "شادباش" است، مخفف "شاه عباس" تعبیر شده است.

اما این لغزش های جزئی از ارزش کتاب دیوید بلو و پژوهش موشکافانه او در زندگی و کارنامه شاه عباس نمی کاهد. موضوع یکی از تحقیقات جالب او در این کتاب اتحاد میان تخت و منبر در عهد صفوی است که به باور نویسنده، زمینه ساز پیروزی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود.

دیوید بلو همچنین تلاش کرده است جغرافیای زندگی شاه عباس را فرا بگیرد و شهرهایی را که به گونه ای با زندگی او گره خورده اند، تصویر کند. شمار آن شهرها هم اندک نیست: شاه عباس در هرات  به دنیا آمد، در قزوین به تخت نشست، در اصفهان به شکوفایی رسید، در مازندران شهرهای فرح آباد و اشرف را بنا نهاد، در سن پنجاه و هفت سالگی در اشرف درگذشت و در حوالی کاشان به خاک سپرده شد.

کتاب "شاه عباس: شاه بی رحمی که حماسه ایرانیان شد" گزارش کاملی است از پنجاه و هفت سال زندگی و چهل سال سلطنت این چهره تاریخی ایران و پیامدهای حکومت او.

 David Blow
Shah Abbas: The Ruthless King Who Became an Iranian Legend
I.B. Tauris
London – New York
2009


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

امیر فولادی

بازی بزرگ افغانستان، نام جشنوارۀ  فیلمی است که قرار است از اول تا دهم ماه مه در لندن برگزار شود. این جشنواره به ابتکار و حمایت شورای فرهنگی بریتانیا، استودیوی تآتر ملی، شورای فرهنگی انگلیس و شماری از نهادها و انجمن های افغانی در بریتانیا برگزار خواهد شد.

زهرا قدیر، از سازمان دهندگان این جشنواره می گوید، هدف از برگزاری این جشنواره تبادل فرهنگی میان افغانستان و جهان است.

به گفتۀ خانم قدیر، مردمان جهان از افغانستان و تاریخ و فرهنگ آن چیز کمی می دانند و تصویر و تصور غالبی که جهانیان از افغانستان دارند، با واقعیت و عینیت آن متفاوت است.

برگزارکنندگان این جشنواره باور دارند که  تماشاگران آن فرصت خواهند یافت، تا گوشه هایی از"بازی بزرگی" را که از سال های دور تاکنون در افغانستان میان ابرقدرت های جهان و کشورهای منطقه در این کشور جریان داشته است، ببینند.

بازی بزرگ، نامی است برای رقابت های روس و انگلیس بر سر سیطره بر کشورهای آسیای میانه در قرن نوزدهم که سلطه بر افغانستان هم جزء آن بود. رقابت شوروی و آمریکا در افغانستان را در اواخر قرن بیستم نیز برخی بازی بزرگ نو خوانده بودند.

زهرا قدیر از برگزارکنندگان جشنواره افغانستان

زهرا قدیر می گوید، باور بسیاری بر این است که افغان ها خشن، تروریست و بنیادگرا هستند و تروریسم یک پدیدۀ امروزی و زادۀ ذهنیت افغانی است. در حالی که "افغانستان کنونی حاصل بازی بزرگی است که سال ها در افغانستان جریان داشته و در آنچه بر این کشور رفته است، بسیاری از کشورهای جهان، از جمله کشورهای غربی نقش داشته اند. اما مردم در غرب از چنین چیزی چندان آگاه نیستند و ما می خواهیم با برگزاری جشنواره بازی بزرگ، این جنبۀ داستان افغانستان را نیز نشان دهیم".

در جشنوارۀ فیلم افغانستان حدود بیست فیلم داستانی بلند و کوتاه و فیلم های مستند که موضوع آن افغانستان است و گوشه هایی از زندگی در آن کشور را  تصویر می کند، به نمایش گذاشته خواهد شد.

"جنگ تریاک" و "اسامه" از ساخته های صدیق برمک، "خاک و خاکستر" از ساخته های عتیق رحیمی، نویسنده و کارگردان و "کودک کابلی" ساختۀ برمک اکرم از جمله فیلم های این جشنواره است که از یک سو به نحوی سینمای افغانستان را نمایندگی می کنند و از سوی دیگر نگاه خود افغان ها به افغانستان را نشان می دهند.

فیلم های "سفر قندهار"، ساختۀ محسن مخملباف، "بودا از شرم فرو ریخت" ساختۀ حنا مخملباف و "در ساعت پنج عصر" ساختۀ سمیرا مخملباف از دیگر فیلم های جشنواره است.

در این جشنواره افغانستان را از زاویه دید فیلم سازان غربی، مانند مایکل وینترباتوم و دان الکسی نیز می توان دید.

افغانستان سال های سال به کشوری بدون صدا و تصویر معروف بود، اما در سال های اخیر بسیاری از امکانات و وسایل سمعی و بصری جهان، سرگرم تصویربرداری از این کشور است.

شاید به این دلیل که حالا تصویر افغانستان پربیننده و جذاب است و نان آور و نام آور. این که این تصویرها تا چه حد می توانند تصویر واقعی افغانستان باشند، حرف دیگری است.

نمی دانم کدام یک از بزرگان گفته است  که در کشورهای جنگ زده، رویدادهای جنگ بعد از ختم آن مجال تصویر می یابند. اتفاقی که در افغانستان افتاده، دقیقا همین است. فیلمسازان و هنرمندان افغان و غیر افغان تازه مجال این را یافته اند که نشان دهند در سال های جنگ براین کشور چه رفته است.

مثلا در فیلم خاک و خاکستر، تصویری از افغانستان نشان داده می شود که در آن دهها خانه، مزرعه های سبز گندم، کار وتلاش، عشق و در یک کلام، زندگی در یک روستای دور افتاده، چگونه درظرف یک ساعت ویران می شود و از یک روستای ساده، سبز و شاد در شمال افغانستان، تل خاکی می ماند، انبوهی خاکستری و مرد پیری که رساندن خبر مرگ عروسش به پسرش تنها آرزوی او است و کودکی که دیگرهیچ صدایی را نمی شنود، اما در باور کودکانه اش به این نتیجه رسیده که بعد از بمباران روستا همه چیز صدایش را از دست داده و همه جا ساکت شده است.

در این فیلم افغانستان دهۀ شصت خورشیدی تصویر شده و جنگ افغانستان و شوروی، کشوری که حتی نامش از جغرافیای جهان پاک شده است.

تصویری که بعد ازدیدن فیلم "جنگ تریاک" در ذهن مخاطب باقی می ماند نیز نعش آدم است و لاشۀ تانک، نعش سرباز روسی، نعش سرباز آمریکایی و لاشۀ تانک های مختلف النوع ارتش های مختلف جهان که دیگر بازیچه ای شده است برای کودکان بی عروسک و بی پارک و بی برنامه و در مواردی حتا بی پدر و مادر افغان.

در فیلم حنا مخملباف، "بودا" از شرم فرو می ریزد و آدم ها، در قرن بیست و یکم غارنشینی را در میان انبوهی از کمک های جامعۀ جهانی تجربه می کنند.

برخی دیگر از فیلم های جشنوارۀ "بازی بزرگ"، عکس های سیاه و سفید و قدیمی تری از افغانستان را به نمایش گذاشته اند؛ شاه امان الله، ملکه ثریا و محمود طرزی و داستان پایان ناپذیر نبرد سنت و مدرنیته در این کشور را.

یا هم فیلمی چون "رابعه بلخی" که در آن مردانگی شرقی شاهرگ زندگی و عشق رابعه را می زند، تا مبادا لکه ننگین عشق و دلدادگی شاهدختی به غلامی، دامن شرف و عزت خانواده شاهی را بیالاید و انسانیت تا یادش باشد، پا به حریم "شان و مرتبت طبقاتی" نگذارد.

در کنار جشنواره فیلم، نمایشگاه های مختلفی نیز برگزار می شود:

نمایشگاه سفال استالف که در آن سفالی های ساخت استالف (روستایی در شمال کابل) و کاشی و سرامیک ساخت افغانستان به نمایش گذاشته شده است. این نمایشگاه از۱۴ آوریل شروع شده و تا ۱۱مه ادامه خواهد داشت.

نمایشگاهی هم ازعکس برپا خواهد شد که در آن عکس هایی از سه عکاس جوان افغان، ایمل هاشمی، گلبدین الهام و وکیل کوهسار به نمایش گذاشته می شود.

از اول مه تا ۲۰ ژوئن نیز نمایشگاهی از آثار هنری افغان های مقیم بریتانیا برگزار خواهد شد.

افزون بر این ها، همزمان با جشنوارۀ فیلم، کنسرت های موسیقی نیز برگزار می شود. برگزارکنندگان از گروه موسیقی موسوم به گروه "احمد شام" که یک گروه معروف قوالی خوان است، دعوت کرده اند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

طرح پرسش های اساسی برای مسائل افغانستان و یافتن پاسخ هایی مناسب جامعه افغانستان، گروهی از نویسندگان و دانشگاهیان و فعالان سیاسی و اجتماعی افغانستان را بر آن داشته تا کانونی را برای پیشبرد کار پژوهش و تحقیق بنیاد کنند.

از همین رو، حدود یک صد تن از افراد سرشناس افغانستان که بیشتر در کشورهای مختلف اروپایی زندگی می کنند، روز شنبه ۲۵ ماه آوریل، جلسه ای در شهر هامبورگ آلمان برپا داشتند، با نام همایشی برای تاسیس کانون پژوهشگران افغانستان. سخنرانان و نیز بنیادگذاران تاکیدشان بر این بود که "کانون پژوهشگران افغانستان"  نهادی است برای تبادل آزاد آرا و نظرات.

به گفته بنیادگذاران هدف "کانون پژوهشگران" کمک به پژوهش علمی در راستای غنای فرهنگ ها و تاریخ افغانستان است. آنها می گویند که این نهاد به کارهای پژوهشی در زمینه زبان، ادبیات، جامعه شناسی، اقتصاد، هنرها و باورها و به ویژه در رابطه با تاریخ و سیاست در افغانستان می پردازد. همچنان کانون پژوهش ها کارهای پژوهشی مشورتی را در زمینه های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و تاریخی برای افغانستان سازماندهی می کند.

در میان نام کسانی که به عنوان بنیادگذار از آنها یاد شده، تنوع افکار و آرا بسیار است.

دکتر اسدالله حبیب ریس سابق دانشگاه کابل که ریاست اجلاس را برعهد داشت،  آغاز به کار کانون را گامی مهم در عرصه پژوهشی و علمی شمرد و سلطان علی کشتمند،  صدراعظم سابق افغانستان، که به عنوان رییس کانون انتخاب شد، اهداف، خصوصیات و چگونگی فعالیت های علمی و فرهنگی کانون را مطرح کرده و گفت که قرار است عرصه فعالیت های آن در داخل و خارج گسترش یابد.

آقای کشتمند افزود: "این نهاد تلاش می نماید تا به عنوان کانون گروهی از هم اندیشان دانش پژوه، به رغم برخی تفاوت های دیدگاهی ناشی از خواستگاه های اندیشه ای و عقیدتی، کار و خدمت نماید. گردانندگان این کانون با این ملاحظه که شمار زیادی از فرهیختگان با دسترسی به ژرفای نسبی دانش و پژوهش، برون از اینجا وجود دارند، راه های متقابل همکاری ها را جستجو خواهد کرد."

بنیادگذاران می خواهند برای بالا بردن سطح پژوهش در افغانستان کسانی را که دارای امکانات مالی هستند، تشویق کنند تا هزینه های آموزشی دانش پژوهان نیازمند را در نهادهای آموزشی افغانستان به عهده بگیرند و نیز بورسیه هایی را در اختیار دانش پژوهان قرار دهند.

کانون همچنین در نظر دارد تا از طریق تارنما یا سایت کانون نتیجه تحقیقات دانش پژوهان را منتشر سازد و بحث آزاد را در زمینه مسائل افغانستان تشویق کند.

 برخی ازکسانی که در این همایش سخنرانی کردند،  بر این امر تاکید کردند که باید پژوهش هایی که صورت می گیرد، از زمینه بحث های مرسوم لفظی و ادبی فراتر رود و به شرایط انسانی و اجتماعی جامعه افغانستان بپردازد. یکی از زنان شرکت کننده به خصوص بر این تاکید داشت که پژوهش های این کانون باید نقد اجتماعی را مورد توجه قرار دهد و به مسائل زنان، اعتیاد، ایدز، وضع دشوار آثار باستانی و محیط زیست بپردازد.

میانگین سن شرکت کنندگان در این همایش از میان سالان به بالا بود و از همین رو یکی از استادان جوان افغانستان که در شمال اروپا تدریس می کند، بر این تاکید داشت که این کانون باید در میان جوانان جا باز کند، تا ماندگار شود.

این استاد همچنین افزود که کانون بکوشد تا جهان امروز را به افغان ها معرفی کند و خود افغان ها نیز شیوه نگاهشان را به جهان امروز دگرگون کنند، تا بتوانند بر جزمیات و تفکرات گذشته فایق آیند. کار جدی فرهنگی و تاریخی و نیز رسیدن به هویت و عدالت اجتماعی از نکات دیگری بود که سخنرانان به آن پرداختند.

فکر تاسیس یک چنین نهادی، نشان دهنده روند جدیدی از واقعگرایی در میان نخبگان افغانستان است که دیگر برای مشکلات دراز مدت افغانستان نمی توان در پی پاسخ های فوری سیاسی بود، بلکه با توجه به نیازهای جامعه در حال تحول افغانستان باید در جستجوی پاسخ های علمی و عملی مناسب با جهان امروز از درون جامعه بود.

 

* عکس از احمد فاروق زرنگ. و با سپس از ایشان .


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.