Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها

ساقی عقیلی

جدید آنلاین: در پی نشر گزارشهایی در باره نقالی در جدید آنلاین، خانم ساقی عقیلی، که خود از نقالان اند متنی برای ما فرستاده اند که در این جا می آوریم. شما هم اگر در این زمینه نظری دارید خوشحال خواهیم شد که دریافت کنیم.

از بهرام بیضایی پرسیدند: "چرا اسطورۀ ضحاک را آن طور که بوده، نشان نمی‌دهید؟" بیضایی گفت: "اسطوره‌ها در هر زمان مطابق با نیازهای زمانه، نو می‌شوند و من در اژی‌دهاک [طومار نقالی] کوشیده‌ام اسطورۀ اژی‌دهاک را مطابق با زمان خود بازنویسی کنم."۱

آری، اسطوره‌ها در طول زمان متحول شده‌اند و به همین دلیل است که روایت‌های گوناگونی از آنها موجود است. مثلاً اودیپ که پدرش را کشته و با مادرش ازدواج کرده، در روایات یونانیان سرانجامی تلخ پیدا کرده، ولی همین افسانه در لرستان به حکایت چاره‌نویس معروف است و در آن برای مردی که شبیه به اودیپ است، راهی به سوی رستگاری گشوده می‌شود.۲

ساقی عقیلی

سنت‌شکنی در گذشته‌های دور نیز بوده؛ مثلاً برای آریاییان، اَسوره‌ها نیروهای منفی و دَئوه‌ها نیروهای مثبت بودند. ولی در ایران، اهورَه (اَسوره) نیروی مثبت شد و دیوها (دَئوه‌ها) نیروهای منفی شدند.

یا کاوۀ آهنگر مدت‌ها شاهنامه‌شناسان را شگفت‌زده کرده بود که چه طور ممکن است در جامعۀ کهن زمان فریدون انقلابی اجتماعی با یاری عضو یکی از اصناف انجام شود. و کریستن‌سن گفت: "چون در خدای‌نامه‌های به‌دست‌آمده و اوستا نامی از کاوۀ آهنگر نیست، شاید بخش مربوط به کاوه در زمان ساسانیان به خدای‌نامه‌ها افزوده شده‌است."۳
در شاهنامه نیز نمونه‌هایی از به‌روز شدن روایت‌های گذشتگان دیده می‌شود. مثلاً در هیچ جای خدای‌نامه‌های به‌دست‌آمده جملاتی شبیه به این ابیات شاهنامه نیست که از زبان رستم فرخزاد گفته می‌شود و شاید برگرفته از زمانۀ فردوسی و جنایت‌های غزنویان است:

پرستارزاده شود شهریار/ نژاد و بزرگی نیاید به کار
بداندیش گردد پدر بر پسر/ پسر همچنین بر پدر چاره‌گر
زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش

نقالان نیز در طول تاریخ، نقل‌های گذشته را مطابق با نیازهای زمان و مکان‌شان بازنویسی و بازگویی می‌کردند. برای نمونه، من خود شاهد بودم که نقال پیشکسوتی در میان نقل سام و زال و بدبین شدن سام به همسرش، داستان واقعی مردی را گفت که در محله‌ای زندگی می‌کرد، بی‌پایه به همسرش بدبین شد، همسرش را از خود راند، به پادافرهِ این تهمت ورشکسته شد، به اشتباهش پی برد و در جبران آن کوشید.

به همین ترتیب، امروز نقالی به تحولی در محتوا و فرم نیاز دارد، تا بتواند مخاطبانی را جذب کند که زیبایی‌شناسی دریافت‌شان به سینمای هالیوود، بازی‌های کامپیوتری و زندگی مدرن گره خورده‌است. مخاطبانی که با اخباری مبنی بر پیشرفت‌های علمی، مشکلات اجتماعی، سوانح طبیعی، قتل، دزدی و مانند اینها روبرو هستند. مخاطبان امروز در کنار نقالی‌های اسطوره‌ای و تاریخی شاهنامه به نقالی‌های نوینی هم نیاز دارند که زندگی روزانه‌شان را بتواند بازتاب دهد. چنان‌که در زمان فردوسی هنوز با تیر و کمان و شمشیر می‌جنگیدند و در باورهای مردم، دیوان و پریان، واقعی تلقی می‌شدند.

پس شاید پریان امروز کلاه‌برداران اقتصادی یا کسانی باشند که خانواده‌ها را از هم می‌پاشند و دیوان امروز، قاچاقچیان انسان و اسلحه. ولی پهلوانان امروز کیستند؟
امروزه نقالان اندکی به این پرسش‌ها می‌اندیشند و می‌کوشند میان نقالی سنتی و جوامع مدرن، پلی بزنند و گروه نقالی مدرن (که من عضو کوچکی از آن هستم) می‌کوشد سهمی کوچک را در این زمینه داشته باشد. برای نمونه، گروه مذکور به مناسبت روز فردوسی نقلی را در بارۀ فردوسی تولید کرده و نقل گُردآفرید را در اینترنت نهاده‌است. نقل گُردآفرید تلاشی در فرم و نقل فردوسی تلاشی در فرم و محتوا در راستای پیوند مخاطبان امروز با فردوسی و شاهنامه است. بی‌گمان نقدهای سازندۀ صاحب‌نظران، راه‌گشای این حرکت خواهد بود، تا نقالان بتوانند برای ارتباط با مخاطبان به تکنیک های جدیدی دست یابند.

۱. نقل به مضمون از مجلۀ کارنامه، ویژه‌نامۀ بیضایی.
۲. جزوۀ دانشگاهی تاریخ ادبیات جهان، نوشتۀ جعفر برقی کیوان.
۳. کریستن‌سن، آرتور. حماسه‌سرایی در ایران. مترجم: ذبیح‌الله صفا، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۹، ص. ۵۵۴


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
باقر معين

فرد هلیدی استاد روابط بين الملل و ايران شناسی ايران دوست بود

روز جمعه، 23 آوریل، به دیدن فرد هلیدی Fred Halliday رفتم که  درشهر بارسلون اسپانیا در بیمارستان بود.

فرِد را من بیش از سه دهه بود که می‌شناختم. با او در کنفراس‌های بسیاری شرکت کرده بودم و با هم دوست شده بودیم. می‌دانستم که از خانوادۀ کاتولیک ایرلندی می‌آید و با آن که به مهم‌ترین مدرسۀ کاتولیک رفته بود، نظر چندان خوشی نسبت به مذهب نداشت. در واقع، او در آن زمان خود را یک مارکسیست می‌دانست واز چهره‌های برجستۀ چپ در بریتانیا محسوب می‌شد. در مدرسۀ مطالعات شرقی و نیز در مدرسۀ علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه لندن درس خواند واستاد همین مدرسه شد.

برایش مقداری مجله و روزنامه برده بودم. در دو روزی که  در بارسلون بودم چندین بار او را دیدم. با هم از آشنایی اولیه و پیش از انقلاب ایران حرف زدیم و از زندگی. تأسف می‌خورد که هنوز کتاب‌های زیادی زیرچاپ و ناتمام دارد و می‌گفت: "این برای من یک فاجعه است که این کتاب‌ها را تمام نکرده‌ام". من دلداری‌اش دادم. پزشکان گفتند که تا اکتبر آینده زندگی‌اش به حالت عادی بازخواهد گشت. من به ا و گفتم: "نگران نباش. تو به  اندازۀ کافی کتاب نوشته‌ای." گفت: "من 6 یا 7 کتاب خوب نوشته‌ام و بقیه مجموعه مقالات است".

البته فروتنی می کرد. کتاب‌هایی که او در بارۀ یمن، اتیوپی و روابط بین‌الملل نوشته، در بسیاری از زمینه‌ها پیشگام است. دیدگاه او در طرفداری از انقلابیون چپ درکشورهایی مثل یمن، اتیوپی و افغانستان بسیاری را نسبت به بی‌طرفی علمی او بدبین کرده بود.

اما فرد هليدی شجاعت تغییردر موضع خود را داشت و در جنگ اول خلیج فارس، پس از حملۀ عراق به کویت از آزادی کویت و حمله به عراق طرفداری کرد و این نیز بسیاری از دوستان چپ او را رنجاند.

حوصلۀ خواندن نداشت. از من خواست تا چند مقاله را از مجلاتی که برده بودم، برایش بخوانم. از افغانستان پرسید و از این که گزینه‌های غرب چه خواهد بود. و بعد، از ایران و تحولات درونی و بیرونی. از این که سیاستمداران در ایران از گذشته درس نمی‌گیرند، افسوس می‌خورد. بحث از عراق شد و بر این نظر بود که  پیوند بیشتر با ایران مایۀ ثبات عراق می‌شود.

فرد هلیدی فارسی را می‌فهمید و می‌توانست مقصود خود را به فارسی بیان کند. یکی از آرزوهایش این بود که بتواند به فارسی مصاحبه بدهد، آن گونه که به زبان‌های بسیار، از جمله، عربی،  آلمانی ، فرانسه، ایتالیایی، اسپانیولی و پرتقالی و روسی و غیره مصاحبه می‌داد.

فرد هلیدی نقش فرهنگ و سنت را در شکل دادن به تحولات سیاسی مهم می‌دانست و از همین رو خود او به شناخت آنها و به ویژه زبان ملت‌ها همت می‌گماشت. وی در واقع یکی از روشنفکران سیاسی بریتانیا بود که برای خود نقشی بین‌المللی قایل بود و پیوسته از مسایل مهم بشری حمایت می‌کرد.

فرد استاد روبط بین‌الملل بود و در این زمینه صاحب نظر. با جهان اسلام و به ویژه خاورمیانه آشنا بود و در بارۀ این کشورها کتاب‌های بسیارنوشته که به زبان‌های گوناگون ترجمه شده‌است. نخستین کتاب او در بارۀ ایران "دیکتاتوری و توسعه" نام داشت که بیتشر حاوی دیدگاه جنبش چپ در بارۀ ایران است.

او پیوسته می‌گفت: "استادانی که با ایران سروکار دارند، یا ایران‌شناسند و یا ایران‌دوست و من از گروه دوم هستم". در بین همه کشورهایی که فرد هلیدی با آنها سروکار داشت، ایران و یمن دو کشوری بودند که او پیوسته با شیفتگی بسیار از آنها سخن می‌گفت.

او به ادبیات، به تاریخ، به مردم و سرنوشت ایران علاقۀ بسیار داشت. چون ایران را دوست داشت، نسبت به آن چه در ایران می‌گذشت، حساس بود. در امور خارجی پیوسته ازایران دفاع می‌کرد و در امور داخلی با لحنی تند و گاه بسیار گزنده از سیاستمداران انتقاد می‌کرد. از همین رو، با این که بسیار دوست داشت به ایران برود و شاگردان و دوستان بسیاری در میان ایرانیان داشت، رفتن به ایران بجز یکی دو بار چه پیش و چه پس از انقلاب برایش میسر نشد.

همزمان با تدریس در مدرسۀ علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه لندن، در دانشگاه بارسلون نیز درس می‌داد. مرکز فرهنگی بارسلون به تشویق او بارها مراسمی در بارۀ ایران و فرهنگ ایران در بارسلون برگزار کرد و شخصیت‌های فرهنگی بسیاری را از ایران دعوت کرد تا اروپائیان را با ایران و فرهنگ ایران آشنا کند.

او ماه‌ها در تخت بیمارستان بود. از او پرسیدم که دلش چه می‌خواهد. گفت: "لحظه‌ای که بتوانم در خیابان آزادنه قدم بزنم".

از او در بارۀ بارسلون پرسیدم. گفت: "تو وقت خوبی به بارسلون آمدی. اگر از این جا به خیانان‌های اصلی بروی، معنی زندگی در این شهر را خواهی دید. مردم در این جا هم بهار را جشن می‌گیرند، اما با نام‌های دیگر."

راست هم می‌گفت. روز جمعه 23 آوریل روز وفات شکسپیر و نیز سروانتس، نویسندۀ دون کیشوت است و از این مهم‌تر برای مردم کاتالونیا، روز ویژۀ قدیس جورج که به آن سن جردی می‌گویند. مردم کاتالونیا او را قدیس نگهبان خویش می‌دانند، زیرا او اژدها را کشته بود. در این روز مردان به زنان گل سرخ هدیه می‌دهند و زنان به مردان کتاب. در این جشن بهاری شهر نمی‌خوابد.

روز بعد، وقتی که از دیده‌های خود به فرِد گفتم، گفت: "زندگی در بارسلون پیوسته پر از شادی است". پرسیدم: "پس از بهبود کامل به لندن برخواهی گشت یا همین جا خواهی ماند؟" فرد گفت: "گرچه در این جا زندگی زیباست، اما دوستان من همه در لندن زندگی می‌کنند و نهایتاً به لندن خواهم آمد."

وقتی که عصر یکشنبه با او خداحافظی کردم، آرزو کردیم که همدیگر را  در لندن ببینیم. فرد می‌خواست بخوابد و از من خواست که درِ اتاقش را ببندم.

امروز (دوشنبه) تلفنی به من گفتند که فرد هليدی که مبتلا به سرطان بود، ساعت پنج صبح در آرامش، در سن 64 سالگی زندگی را بدرود گفت. گرچه خودش ديگر به لندن نمی‌آيد، اما خاکسترش به لندن خواهد آمد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

اردی‌بهشت‌ماه بود. اردی‌بهشت شیراز با اردی‌بهشت همه جا فرق دارد.

دکتر نهاوندی، رئیس دانشگاه پهلوی، به مناسبتی دعوت کرده بود از شیراز دیدن کنیم. روزی چند در شیراز ماندیم و به غیر از دانشگاه از باغ‌های متعدد آن دیدن کردیم. از جمله باغ خلیلی که پر از گل سرخ بود.

یکی از دوستان با آقای پیروز استاندار رفاقت داشت. به همین خاطر شبی استاندار از ما دعوت کرد. سه تن بیشتر نبودیم. ایام جوانی بود. تا دیر وقت در خیابان‌های شیراز پرسه زدیم. دلمان نمی‌آمد خیابان‌های شیراز را که سرشار از بوی بهار نارنج و گل و سبزه بود، رها کنیم؛ خرامیدن و خندیدن سیه چشمان که جای خود داشت.

دیر وقت رفتیم، شاید حدود ده شب. در آن خانۀ مهربان که گل از در و دیوارش فرو می‌ریخت، در فضای باز، کنار یک استخر نشستیم. بر خلاف تصور، بسیار خوش گذشت. می‌ بود و چنگ بود و چغانه بود و صدای خوش یک شیرازی اصیل. همه چیز چندان خوب بود که گفتیم ای کاش زودتر آمده بودیم. همه چیز آن‌قدر خوب بود که وقت زودتر از آن می‌گذشت که تصور می‌کردیم.

ساعت از نیمه‌شب عبور کرده بود که زنگ در خانۀ استاندار به صدا درآمد. گوش‌هامان تیز شد. آن وقت شب چه کسی در ِ خانه استاندار را می‌زد؟ مستخدم رفت که در را باز کند. در که دروازۀ باغ بود تا آنجا که ما نشسته بودیم، فاصله داشت. بعد مستخدم را دیدیم که باز می‌گردد همراه مردی شصت هفتادساله. اما این تنها موهای سپید او نبود که در چشم می‌نشست. ظاهرش کاملاً معمولی بود و نمی‌شد حدس زد که با استاندار خویشاوندی داشته باشد یا رفاقتی. مردی کاملا معمولی بود.

با وجود این استاندار فوق‌العاده به او احترام گذاشت. یک جام می تعارفش کرد و پرسید شام خورده‌است یا نه. آن مرد ساعتی نشست و بعد خداحافظی کرد و رفت.

ما مانده بودیم که آن مرد کیست که استاندار این‌همه به او عزت می‌گذارد. یا کیست که می تواند دیر وقت شب در خانۀ استاندار را بزند.

ساعت حدود یک بعد از نیمه‌شب شده بود. ما با خود زمزمه می‌کردیم و راه به جایی نمی‌بردیم. استاندار پرسید: "چه چیزی پچ پچ دوستان را سبب شده‌است؟" آن دوست که به وی نزدیک بود گفت: "چیزی نیست جز اینکه مانده‌ایم که آن مرد که بود که دیروقت آمد و زودتر از موعد رفت و شما آن همه به او عزت و احترام گذاشتید". استاندار گفت: "پس شما این "عاشق شیرازی" را نمی‌شناسید؟ (و روی "عاشق" و "شیرازی" تأکید گذاشت). شما چه جور خبرنگاری هستید که او را نمی‌شناسید؟ نمی‌دانستم، وگرنه به شما معرفی می‌کردم." آنگاه شروع کرد به معرفی عاشق شیرازی:

"سال‌ها پیش، وقتی این مرد جوان بود، یک روز اردی‌بهشت‌ماه جلالی، از بازار شیراز می‌گذشت. ناگهان یک قامت زیبا، مستور در یک چادر مشکی از رو به رویش گذشت که از آن قامت رعنا فقط یک جفت چشم شهلا پیدا بود. نگاهش به نگاه او گره خورد، اما در چشم به‌هم‌زدنی از کنارش گذشت. رد شد. مرد رد شده بود و نشده بود. دیگرگون شده بود. هنوز صد قدمی نگذشته بود که برگشت. برگشت تا آن چشمان زیبا را پیدا کند، ولی پیدا نکرد. از آن روز شاید پنجاه سالی می‌گذرد و در این پنجاه سال او هر روز صبح در پی گم‌شده‌اش به بازار می‌رود و شب باز می‌گردد. هنوز دنبال آن دو چشم زیباست".

امروز که آن واقعه را مرور می‌کنم، به یاد داستانی از "عزیز نسین" می‌افتم، "تو را دوست دارم تولسو" که شما در همین جدیدآنلاین چاپ کرده‌اید، و نیز بخش عاشقانۀ تراژدی تایتانیک، آنگونه که جیمز کامرون روایت کرده‌است. شاید برای راز و رمزهایی از این دست و نیز رمز و زار شعر حافظ است که شیراز بهت‌انگیزترین شهر عالم است. اینکه از شراب شیراز در طول تاریخ این‌همه گفته اند و حتا یک شراب استرالیایی نام خود را "شیراز" گذاشته‌است هم برای گیرائی آن شراب نیست. تمام گیرائی در خود شیراز است. آن شراب خود شیراز است.

گویا این رازوارگی تنها برای ما ایرانی‌ها نیست که جذاب است. سیاحان معروفی که به ایران آمده‌اند، نتوانسته‌اند از دیدن شیراز چشم بپوشند و یا اصلاً به خاطر دیدن شیراز به ایران آمده‌اند.

اردی‌بهشت شیراز فصل چنین عشق‌هایی است. سعدی در همین ماه اردی‌بهشت بود که به پای درخت گل رفت، تا دامنی پر کند هدیه اصحاب را، اما بوی گلش چنان مست کرد که دامنش از دست برفت. او در همین دیار عاشق شیرازی بالیده بود که می‌توانست گفت: "عاشقان کشتگان معشوقند / برنیاید ز کشتگان آواز."

پیش از زمان سعدی هم اردی‌بهشت شیراز برای مردمان بی‌مانند بوده‌است. نمی‌توانم تصور کنم که در ایران باستانی نقطه‌ای مناسب‌تر از شیراز برای گشت و گذار در بهار وجود داشته‌است، وگرنه تخت جمشید پایتخت بهارۀ هخامنشیان نمی‌شد. پنهان نمی‌توان کرد که شیراز علاوه بر جاذبه‌های طبیعی و اردی‌بهشتی خود، فضای هخامنشی و عظمتی را که با رؤیاهامان پیوند خورده‌است، در ما، ایرانیان زنده می‌کند. فضایی که پس از سپری شدن دیگر هرگز بازنگشت؛ نه شکوه امپراتوری‌اش، و نه رعایت‌های انسانی‌اش، تا حدی که لوح‌های گلی تخت جمشید باز می‌گویند یا استوانۀ بابل اعلام می‌کند. 

آن سلیقۀ هخامنشیان چندان سطح درخوری داشت که در هر زمان تاریخی که ایران در امن و آسایش می‌زیست، شاهان دیگر بدان استمرار بخشیدند. در آخرین سلسله شاهنشاهی، در دورۀ پهلوی نیز شیراز یکی از مراکز بزرگ گردشگری و مورد اقبال بزرگان کشور بود. شیراز به ویژه در ایام بهار همواره یکی از شهرهای دیدنی ایران بود. به همین جهت دارای بهترین هتل‌ها و مهمان‌پذیرها. بزرگترین گردهمایی‌های آن دوران نیز در بهار خرم شیراز برگزار می‌شد و بیشترین گردشگران را این شهر از چهار سوی عالم به خود می‌خواند. ثروتمندان جزایر و کشورهای اطراف خلیج فارس که جای خود داشتند. شیراز ییلاقشان بود.

اردی‌بهشت شیراز هنوز دیدنی است و برای همین است که "روز" های سعدی و حافظ و شیراز از روزهای همین ماه انتخاب شده‌است. هیچ شهری در اردی‌بهشت‌ماه حال و هوای شیراز را ندارد. کافی است از تأثیر جادویی باغ ارم و نارنجستان و سعدیه و حافظیه و رکن‌آباد و هر جای دیگر یاد کنیم که آدمی را افسون می‌کنند. حافظ را چنان افسون کرده بودند که تا پایان عمر پا از خاک آن فراتر نگذاشت. خاکش بوی عشق می‌دهد. اینکه سعدی می‌گوید:

زخاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرش بویی

اشاره به همین معنی است. تنها به خاک خود اشاره نمی‌کند.

موقعیت جغرافیایی شیراز برای هر شهری حسدبرانگیز است. هواپیما زمانی که وارد دشت بزرگی می‌شود که کوه‌های بلند گرداگردش را فراگرفته‌اند، وارد دشت شیراز شده‌اید. این کوه‌ها شامگاهان که خورشید سر از دامان افق بیرون می‌کشد، چنان رنگی به خود می‌گیرد که چشم از دیدن آن سیر نمی‌شود. آندره مالرو در همین شیراز بود که گفت: "با این رنگ که کوه‌های شما دارد، آدم دلش می‌خواهد تا افق بدود."

خیابان زند شیراز پیش از انقلاب یکی از باصفاترین خیابان‌های ایران بود. بعد از انقلاب هم یک مهندس شیرازی که در شهرداری خدمت می‌کرد، بهترین مجسمه‌ها و نقش‌ها و تزیین‌ها را در جای جای شهر به کار گرفت و شهر را زیباتر از پیش کرد. این زمانی بود که ایران تازه از جنگ رهایی یافته بود و شهرهای دیگر هنوز به خود نیامده بودند که به زیبایی بیندیشند.

این شهری است که به‌جز گل و ریحان و زیبایی‌های ظاهری، جاذبه‌های معنوی می‌سازد. از جمله آنها کاروان حله و زبان آهنگین. هشتصد سال پیش زبان مسجع گلستان را ساخت که هنوز در ادب فارسی بی‌مانند مانده‌است. صد و پنجاه سال پیش زبان مطنطن قاآنی را شکل داد و در روزگار ما، نثر شعرگونۀ ابراهیم گلستان را، چه در عشق سال‌های سبز و چه در درخت کاج، چه در نثر سنگین از روزگار رفته حکایت و چه در داستان‌های جوی و دیوار و تشنه. این خاک شیراز است که سخن آهنگین بر زبان فرزندانش می‌نهد.

هر گاه که سال می‌گردد و باز به ماه اردی‌بهشت می‌رسیم، در حسرت اردی‌بهشت شیراز جگرم کباب می‌شود. با خود می‌گویم: ما اینجا چه می‌کنیم که هوای بهشتی اردی‌بهشت شیراز را وانهاده‌ایم و در این هوای مسخره سرگردانیم؟ این گناه بخشش‌ناپذیر را چه‌گونه تحمل بایدمان کرد؟ حق با محمد بهمن بیگی بود که درس و بحث و دانشکده و دانشگاه غرب را واگذاشت و به درون شیراز جست زد و به ایلش پیوست که بخارایش بود. باز یاد شعر سعدی می‌افتم، این بار در بوستان. 

دو بیتم جگر کرد روزی کباب
که می‌گفت گوینده‌ای با رباب
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی‌ماه و اردی‌بهشت
بیاید که ما خاک باشیم و خشت


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

درست هفتاد سال پیش، روز چهارم اردی‌بهشت ۱۳۱۹خورشیدی، زمانی که احمد متین‌دفتری نخست وزیر، پیام افتتاحیۀ رادیو تهران را در اتاق ضبط عمارت کلاه‌فرنگی ایستگاه بی‌سیم و در حضور ولیعهد وقت محمدرضا پهلوی قرائت می‌کرد، هیچ کس گمان نمی‌برد که این سوغات تازه‌وارد چه زود جای خود را در خانه‌های مردم باز کند و به یکی‌ از محبوب‌ترین وسایل ارتباط جمعی و همچنین سرگرمی نسل‌های بعد از آن تبدیل شود. نه نخست‌وزیر و نه ولیعهد جوان، از فراز و نشیب‌هایی که در پیش بود و نیز از قدرت وسیلهٔ جادویی که راه‌اندازی می‌کردند، خبری نداشتند.

برنامه رادیو ایران با صدای صبحی (ابوالفضل مهتدی) ـ سال ۱۳۴۱
پیش از آن هم افرادی که دستگاه گیرندۀ رادیویی داشتند، برنامه‌هایی را به زبان فارسی از آنکارا می‌شنیدند. پس از آغاز جنگ جهانی دوم برلن و لندن و رم و دهلی و مسکو و باکو هم برنامه‌هایی را به فارسی به راه انداختند.

و از همین زمان‌ها به بعد بود که "رادیو" به عنوان رقیب در برابر رسانه‌های سنتی همانند منبر و جار کشیدن، قد علم کرد. تا جایی که روحانیونی که با رادیو مخالف بودند حاضر شدند برای وعظ دینی به رادیو بیایند.

رادیو در خبررسانی بر روزنامه‌ها پیشی گرفت. و در واقع بسیاری از اخبار مهم تاریخ ایران را مردم از رادیو شنیدند. مانند ورود متفقین به ایران و تبعید رضاشاه و بعدتر ترور نافرجام محمدرضا شاه و نیز پیام آخر دکتر مصدق به مردم و متعاقب آن پیام کودتاگران ۲۸مرداد ۳۲، و همین‌طورخبرهای پیروزی انقلاب در بهمن ۵۷ و اخبار جنگ با عراق.

گفتگو با روشنک، گوینده برنامه گلها در برنامه ای از رادیو ایران برای بزرگداشت داوود پیرنیا ـ سال ۱۳۵۴
از طرف دیگر رادیو تهران برای مردم ایران مایۀ گسترش موسیقی و هنر شد و محل کشف و جاودانگی نغمه‌های دلکش و بنان و اجراهای منحصر به فرد گوگوش و حتا سرود‌های مهیج صادق آهنگران.

نخستین بار در سال ۱۳۰۳ تلاش‌هایی برای راه‌اندازی بی‌سیم و پخش امواج رادیویی در کل کشور صورت گرفت که بیشتر اهداف نظامی داشت. خرید دستگاه‌های بی‌‌سیم و پخش پیام همگانی رضاشاه پهلوی در سال ۱۳۰۵در چارچوب این تلاش‌ها انجام گرفت، ولی‌ عملاً رادیو در ایران تا یک سال پیش از جنگ جهانی دوم تأسیس نشد.

در نخستین سال‌ها برنامه‌های رادیو تهران ترکیبی‌ بود از اخبار، موسیقی ایرانی‌ و خارجی‌، همین‌طور گفتارهای ساده‌ای دربارۀ کشاورزی، بهداشت، تاریخ، جغرافیا، مذهب و ورزش که بعد از ظهرها شروع می‌شد و به مدت هشت ساعت ادامه داشت. در ابتدا این مرکز زیرمجموعۀ وزارت پست و تلگراف و تلفن بود و تنها یک استودیو در کنار فرستندهٔ خود در جادهٔ قدیم شمیران (محل فعلی شرکت مخابرات ایران در سیدخندان) داشت.

سابقه تأسیس رادیو ایران از زبان ایرج گرگین
برنامه‌ها روی دو موج کوتاه و متوسط پخش می‌شد. در سال۱۳۲۷ رادیو تهران صاحب یک فرستنده و استودیوی دیگری در میدان ارگ شد و بعدتر که نام "رادیو ایران" به خود گرفت، زیر نظر وزارت اطلاعات (وزارت ارشاد امروزی) به فعالیت خود ادامه داد.

اخبار توسط آژانس پارس که بعدها به خبرگزاری پارس (ایرنای کنونی) تغییر نام یافت، تهیه می‌شد. برنامه‌های فرهنگی‌ و تفریحی رادیو نیز بنا به ذائقۀ شنونده‌ها و روش‌های جدید تولید رادیویی شکل و شمایل امروزی‌تری به خود گرفتند. قصه‌های شب، نمایش‌های رادیویی و برنامهٔ مخصوص خانواده و روزهای تعطیل، به ویژه مجموعه برنامه‌های موسیقی‌ گلها که آغازگر آن داوود پیرنیا بود، به برنامه‌های رادیو اضافه شد.

رادیو در تغییر و تحولات بعدی در عرصۀ موسیقی ایرانی و تلفیق آن با گونه‌های موسیقی غربی نقش منحصر به فردی داشت.

رادیو کم کم به جایگاهی برای شخصیت‌های فرهنگی‌ و هنرمندان ایران تبدیل شد، کسانی‌ مثل سعید نفیسی، حسینقلی مستعان، مشفق همدانی، علی‌‌اکبر سیاسی، محمدعلی‌ فروغی، علینقی وزیری و دیگران.

با پیشرفت فن‌آوری، رادیو‌های زغالی جای خود را به رادیو‌های لامپی و باتری‌دار دادند.  و سرانجام  این جعبۀ  بزرگ به دستگاه ترانزیستوری کوچک و قابل حملی تبدیل شد. با آمدن ترانزیستور داشتن رادیو کم‌هزینه‌تر و دسترسی به این رسانه شخصی‌تر شد. همزمان با آن شبکه‌های رادیویی هم گسترش یافتند و هر شبکه شنوندهٔ خاص خود را یافت. صدای رادیو نیز به روستاهای دوردست هم رسید و در کشوری که درصد بسیار بالای بی‌سوادی داشت، رادیو به بهترین وسیلۀ پخش آگاهی‌ها تبدیل شد.

تا سال ۱۳۳۷که تلویزیون به ایران آمد، رادیو یکه‌تاز عرصۀ رسانه‌های همگانی ایران بود.

 

با تشکر از محمدرضا شرایلی که صدای گویندگان رادیو، روشنک و صبحی را از آرشیو خود در اختیار ما قرار دادند.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

صحبت های حورا یاوری، عضو هیئت تحریریۀ دانشنامه ایرانیکا درباره تارنمای جدید این مؤسسه
دوستداران دانشنامۀ "ایرانیکا" که جامع‌ترین دایره‌المعارف ایرانی به زبان انگلیسی است، اکنون می‌توانند با یک کلیک موشواره، به مدخل‌های فراوانی از این مجموعۀ حجیم دسترسی داشته باشند، و آن هم به صورت رایگان و قبل از انتشار مقالات به شکل مجلد.

 تارنمای جدیدی که هیئت تحریریۀ این دانشنامه در دانشگاه کلمبیا راه انداخته‌اند، با افزودن کارکردهای تازه، چون جستجوگر و امکان ارتباط دوسویه، ایرانیکا را به بهترین مرجع مجازی در زمینۀ ایران‌شناسی تبدیل کرده‌است.

دانشنامه‌های مشابه تمدن‌های دیگر، به مانند بریتانیکا هم پایگاه‌های اینترنتی دارند، اما وجه تمایز ایرانیکا رایگان بودن استفاده از محتوای تارنمایش است.

تفاوت عمده‌ای که تارنمای نو با سایت قدیمی دارد، امکان دسترسی به شمار بیشتر مطالب دانشنامه حتا قبل از انتشار آنها به شکل کتاب است. یعنی به اضافۀ مداخل همۀ ۱۴ جلد چاپ‌شدۀ ایرانیکا که وارد این پایگاه اینترنتی شده‌اند، در تارنمای جدید می‌شود مطالبی را هم از حروف پایانی الفبای انگلیسی پیدا کرد. برای نمونه، با این که  Z (ز) واپسین حرف الفبای انگلیسی است و تا چاپ جلد حاوی حرف "ز" ِ دانشنامۀ ایرانیکا دست‌کم ده سال دیگر باقی است، برای خواندن مدخل‌های "زرتشت" و "زرتشتی" آن نیازی به این همه انتظار نیست. تارنمای جدید ایرانیکا هر دو را منتشر کرده‌است.

بر مطالب پژوهشی تارنمای ایرانیکا هر ماه یک بار به تعداد ۱۵ تا ۲۰ مقاله افزوده می‌شود، اما بخش‌هایی از تارنما، به مانند اخبار فرهنگی و هنری ایران همه‌روزه روزآمد می‌شود.

در زمینۀ تصویری اما به نظر می‌رسد که کار بیشتری باید انجام بگیرد؛ هرچند به برخی از مقالات عکس افزوده شده که از ویژگی‌های تارنمای نو است و تارنمای قبلی فاقد آن بود.

اما مهم‌تر از آن، امکانی است که برای مخاطبان دانش‌پژوه ایرانیکا پدید آمده‌است: از این به بعد می‌توان از طریق تارنمای ایرانیکا به دانشنامه پیشنهاد اصلاح یا تکمیل مقالات را داد. البته، این همکاری به شیوۀ ویرایش مستقیم مقالات توسط خوانندگان در دانشنامۀ ویکی‌پدیا نخواهد بود. ایرانیکا تا حد زیادی یک دایره‌المعارف به مفهوم سنتی واژه خواهد ماند، اما محتوای اینترنتی آن، مثل هر نوشتار مجازی دیگر، قابل تغییر و اصلاح آنی خواهد بود. این اصلاحات و تغییرات بعداً به شکل ضمیمه‌های دانشنامۀ ایرانیکا منتشر خواهد شد. تا کنون ۱۴ جلد این دانشنامه منتشر شده و انتظار می‌رود شمار آن سرانجام به ۴۵ مجلد برسد.

دانشنامۀ ایرانیکا را احسان یارشاطر، استاد دانشگاه کلمبیای آمریکا، در اواسط دهۀ ۱۳۵۰ پایه‌ریزی کرد. در آغاز بودجۀ آن را دولت شاه می‌پرداخت. از زمان فروپاشی رژیم شهنشاهی تا کنون دانشنامۀ ایرانیکا به اهتمام مالی بخش ایران‌شناسی دانشگاه کلمبیا و بنیاد ملی علوم انسانی آمریکا و دهش‌های خصوصی منتشر می‌شود. 

دانشنامۀ ایرانیکا به مطالعات تمدن ایرانی در خاور میانه، قفقاز، آسیای مرکزی و شبه قارۀ هند اختصاص دارد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش دبیر

قطعه تحویل سال نو با اجرای علی‌اکبر مهدی‌پور دهکردی
شنیدن صدای شادمانۀ سُرنا و کرنا، ثانیه‌ای پس از تحویل سال نو در ایران یکی از خاطره‌انگیزترین لحظات نوروز است. این سرنا و کرنا به نوازندگی مرحوم علی‌اکبر مهدی‌پور دهکردی، همراه با دهل و تنبک علی حیدری سال‌ها از رادیو و تلویزیون ایران پخش می‌شد و رفته رفته این موسیقی به آهنگ تحویل سال نو تبدیل شد.

نوازندۀ سرنا و کرنای آشنا چند هفته‌ای مانده به نوروز ۱۳۸۹ در سن ۷۴ سالگی درگذشت و به این ترتیب جای او به عنوان نوازدۀ چیره‌دست موسیقی بختیاری خالی ماند.

علی‌اکبر مهدی‌پور دهکردی یکی از نوازنده‌های بی‌بدیل موسیقی مقامی و سنتی در ایران بود. او زادۀ شهرکرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری، یکی از حوزه‌های اصلی موسیقی مقامی ایران است.

سرنا و کَرنا هر دو به معنی بوق و با لغت "Horn" در انگلیسی از یک ریشه است. این سازها در اصل در میان اقوامی که به زبان هندواروپائی اولیه صحبت می‌کردند، رواج داشته است.

سرنا و کرنا به دلیل این که از شاخ حیوانات ساخته می‌شد، چنین نامیده شده‌است. شاهد دیگری که به این ادعا مهر تائید می‌زند، نام ذوالقرنین، به معنی دارندۀ دو شاخ است.
قَرن که مُعَرَّب کَرن است (و ساز کَرنا به آن نام خوانده می‌شود) به معنی شاخ است. البته سُرنای کنونی به مراتب از بوق‌های شاخی اولیه پیشرفته‌تر است، ولی عضوی از خانوادۀ سازهای بادی یا بوقی به شمار می‌آید.

در اشعار ایرانی به دفعات نام سرنا یا سورنا یا سورنای آمده‌است. در نواحی بختیاری و دزفول نواختن سرنای کوچک، همین سازی که موسیقی "تحویل سال نو ایرانی" را شکل داده، بسیار معمول است. سرنای بختیاری معمولاً با دهل نواخته می‌شود.

مشخصۀ جالب توجه این دو ساز که نوای آن با سال نو و بهار آمیختگی پیدا کرده، به دلیل صدای پرحجم آن در فضای باز است و چه فصلی بهتر از بهار برای نواختن سازی که در فضای باز نواخته می‌شود و رسیدن نوروز را بشارت می‌دهد.

 

بدین ترتیب، در سرزمینی که چهارراه مذاهب و زیستگاه اقوام گوناگون است، موسیقی مقامی بختیاری صدای پای بهار است. نام مقام‌ها در این موسیقی بیانگر نسبت هر نغمه با موضوع و سرگذشت ابداع آنهاست و این به آن معناست که هر مقام اصیل موسیقی بختیاری در نسبت با مراسم، آیین‌ها و یا سنت‌های ایل بختیاری تکوین یافته‌است.

حمیدرضا اردلان، پژوهشگر موسیقی در ایران، معتقد است که مرور زمان و وسعت ارتباطات، مخصوصاً در حوزۀ شنیداری، باعث شده که نغمه‌های ناب موسیقی بختیاری از دسترس دور بماند.

با این همه،  نغمۀ "تحویل سال نو" از چنان طرفداری و محبوبیتی در میان ایرانیان برخوردار است و در لحظه‌ای چنان خجسته بیشتر شنیده شد که موسیقی بختیاری را با گوش آنها مأنوس کرده‌است.

نواختن سرنا وکرنا و دهل در آستانۀ نوروز با نوروزخوانی یا بهارخوانی همراه است که گونه‌ای از آوازخوانی است که در گذشته‌های نه‌چندان دور در ایران رواج داشته‌است. در شهرهای بزرگ ایران محل‌های ویژه‌ای با نام "نقاره‌خانه" یا "طبل‌خانه" وجود داشت، که در آن طبل و دهل و کوس و کرنا و نقاره می‌نواختند. نقاره‌خانۀ تهران تا چند دهه پیش در بالای سردر میدان مشق که اکنون محل وزارت خارجه و ادارات دیگر است، واقع بود. نقاره‌خانۀ بالای سردر ورودی صحن عتیق در شهر مشهد از معدود نقاره‌خانه‌هایی است که همچنان فعال است.  

در نوروزخوانی افرادی که به آنها نوروزخوان گفته می‌شود، پیش از آغاز فصل بهار به صورت دوره‌گرد به شهرها و روستاهای مختلف می‌رفتند و اشعاری در مدح بهار و گاه با ذکر مفاهیم مذهبی به صورت بداهه و به زبان فارسی و یا زبان‌های محلی می‌خواندند.
علی‌اکبر مهدی‌پور دهکردی، از سن ۱۷ سالگی کار خود را در زمینۀ نوازندگی سازهای محلی استان چهارمحال و بختیاری همچون کرنا و سرنا آغاز کرد و بعدها معروف‌ترین نوازندۀ کرنا و سرنا در ایران شد.

آقای مهدی‌پور کمانچه را هم به خوبی می‌نواخت. او بارها در جشنواره‌های موسیقی ایران شرکت و جوایز متعددی را هم از آن خود کرده بود.

او صدای سرنا و کرنای بختیاری را در جشنواره‌های بین‌المللی به گوش مردمان کشورهای آلمان، کانادا، فرانسه، قرقیزستان، ترکمنستان، مغولستان، ژاپن، ترکیه، کویت، امارات متحدۀ عربی و هنگ کنگ هم رسانده بود.

پخش سرنا و کرنا نوازی مرحوم علی‌اکبر مهدی‌پور دهکردی و دهل‌نوازی علی حیدری چند سالی است که از رادیو و تلویزیون دولتی ایران متوقف شده‌است. ابتدا دلیل این توقف، همزمانی عید نوروز با ماه‌های محرم و صفر اعلام شده بود که ماه‌های عزاداری شیعیان است، اما پس از این هم دیگر موسیقی خاطره‌انگیز و شعف آور و به‌یادماندنی لحظۀ تحویل سال، از صدا و سیمای ایران در آستانۀ نوروز پخش نشد. (افزوده: در نوروز امسال اين نوا دگرباره پخش شد).

با این همه، در پیوند این قطعه با  نوروز خللی ایجاد نشده و آن را در حافظۀ ایرانی‌ها در کنار سایر متعلقات این عید نشانده و اینک شنیدن آن فضای نوروزی را تداعی می‌کند.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش دبیر

تقویم جلالی به استناد پژوهش محققان و گفته‌های اخترشناسان، دقیق‌ترین گاهشمار جهانی است. در برابر تقویم اروپایی که در هر ۲۵۰۰ سال یک روز خطا دارد، گاهشمار جلالی در هر ۱۰ هزار سال یک ثانیه خطا دارد.

پیدایش دقیق‌ترین گاهشمار مدیون تلاش گروهی از ستاره‌شناسان ایرانی است که به دستور سلطان جلال‌الدین ملک‌شاه سلجوقی مأمور تعیین و محاسبۀ دقیق سال خورشیدی شدند.

عبدالرحمان خازنی، ابومظفر اسفزاری، ابوعباس لوکری، محمد بن احمد معموری، میمون بن نجیب واسطی و ابن کوشک بیهقی مباهی از جملۀ این منجمان بودند، اما مشهورترین آنها مردی است که در دیوان رباعیاتش مکرراً از "فرصت کم" و "دو روز عمر" و "بازی فلک"، یعنی از زمان و پیمانه سخن گفته‌است. حکیم ابوالفتح عمر ابن ابراهیم نیشابوری مشهور به خیام.

توضيحات دکتر علی حصوری، تاریخدان و اخترشناس ایرانی مقیم سوئد دربارۀ اهمیت تقویم جلالی و گاهشماری در میان ایرانیان باستان
مبدأ گاهشماری ایرانی

در تقویم رسمی فعلی در ایران و افغانستان گاهشماری خورشیدی برپایهٔ تقویم جلالی است که به سلطان جلال‌الدین ملک‌شاه سلجوقی منسوب است.

مبدأ گاهشماری هجری خورشیدی مانند گاهشماری هجری قمری، هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه در تاریخ ۲۴ تیر سال یکم هجری خورشیدی (۱۶ ژوئیه ۶۲۲ میلادی) است. البته سال خورشیدی با سه ماه و ۲۴روز تفاوت در اعتدال بهاری، یعنی اول فرودین که طول مدت شب با روز برابر است، آغاز می‌شود.

تا پیش از پیدایش تقویم جلالی در سال ۴۶۷ یا ۴۷۱ سال به دوازده ماه سی‌روزه تقسیم می‏شد؛ یعنی یک سال برابر بود با ۳۶۰ روز. پنج روز باقی‌مانده هم عموماً در اسفندماه به روزهای سال اضافه می‌شد.

به این ترتیب، پنج ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵/۵۱ ثانیه از سال باقی می‏ماند. این زمان در هر چهار سال، یک روز می‏شد و از آنجا که در محاسبه نمی‏آمد، روز اول فروردین در فصول سال تغییر می‏کرد.

ایرج ملک‌پور، استاد نجوم دانشگاه تهران، که اینک بیش از سه دهه است، نامش در ابتدای تقویم‌های ایرانی درج است، چند سال پیش گفته بود که پیش از پیدایش تقویم جلالی ایرانی‌ها از تقویم یزدگردی استفاده می‌کردند، ولی کبیسه‌ها را اجرا نمی‌کردند.

به گفتۀ آقای ملک‌پور، در واقع هر کس به میل خود کاری می‌کرد. تا این که در دورۀ ملک‌شاه سلجوقی و بر احتمال نزدیک به یقین با فرمان خواجه نظام‌الملک تصمیم گرفته شد، تا در توس و اصفهان و مرو رصد کنند، تا دریابند خورشید در روز اول فروردین در اعتدال بهاری نیم‌کرۀ شمالی قرار دارد یا نه.

حکیم عمر خیام از بنیادگذاران تقویم جلالی

نتیجۀ این تحقیق، تکان‌دهنده بود. تقویم ایرانی حدود بیست روز با تقویم نجومی فاصله داشت. یعنی در روز دوازدهم اسفند، عید نوروز به اشتباه جشن گرفته می‌شد. برای جبران این اشتباه، اول فروردین هجده روز جلوتر برده شد و در ابتدای اعتدال بهاری، یعنی فروردین واقعی قرار گرفت.

در محاسبۀ جدید، هر سال را در چهار نوبت، ۳۶۵ روز محاسبه و سال پنجم را ۳۶۶ روز محاسبه کردند. البته، پس از هر هشت دورۀ چهارساله، سال پنجم را ۳۶۶ قرار می‏دادند.

در این محاسبه آن پنج ساعت و اندی نیز به حساب آمد تا همچنان تقویم خورشیدی با تقویم نجومی همزمان باقی بماند. بدین ترتیب، روز نوروز به عنوان نخستین روز فروردین ماه، از آن سال ثابت ماند.

گاهشمار ایرانی دیگر تغییری نکرد، تا اینکه ۸۵ سال پیش در دورۀ رضا شاه با تغییراتی جزئی صورت امروزی خود را یافت.

تغییرات در گاهشماری ایرانی در دورۀ رضاشاه

تا سال ۱۳۰۴ خورشیدی تقویم رسمی ایران بر اساس گاهشماری هجری قمری بود که ۱۱ روز از تقویم خورشیدی کوتاه‌تر است و به این ترتیب فصول سال مطابق این گاهشماری در گردش.

نام ماه‌های ایرانی هم بر اساس گاه‌شماری قمری بوده، مثل محرم و صفر و رمضان. اما با تصویب مجلس شورای ملی در ۱۱ فروردین ۱۳۰۴، گاهشماری هجری خورشیدی، تقویم رسمی ایران شد و نام ماه‌ها هم به نام‌های اوستایی تغییر کرد.

تقویم قمری به عنوان سال‌شمار مذهبی در کنار گاهشمار خورشیدی باقی ماند، اما به ترتیب فصول و زمان‌بندی دقیقی که در دورۀ ملک‌شاه سلجوقی انجام شده بود، بازگشت. با این همه، تقویم امروزی ایران و افغانستان تفاوتی هم نسبت به تقویم جلالی دارد که مربوط به نحوۀ محاسبۀ کبیسه است.

مطابق تقویم مدرن ایران تنها به جای افزودن پنج روز به سال، شش ماه نخست سال سی و یک روز، و پنج ماه دوم سی روز و اسفند را بیست و نه روزه قرار داده شد که هر چهار یا پنج سال، سی روز محاسبه می‏شود. در این تقویم سالی که اسفند آن سی روز است، کبیسه نامیده می شود.

در یک دورۀ ۳۳ ساله، هشت سال کبیسه وجود دارد، یعنی در هر دوره، یک‌ بار به جای هر چهار سال، بعد از پنج سال کبیسه گرفته می‌شود.

طول ماه‌های این تقویم در طول تاریخ و در کشورهای مختلف متفاوت بوده است، ولی از حدود سال ۱۳۴۸ در ایران و افغانستان طول ماه‌ها یکسان شده‌است. تنها تفاوت گاه‌شماری ایران و افغانستان، نام ماه‌هاست که در افغانستان برگرفته از زیج تقویم جلالی و به زبان عربی است: فروردین – حمل، اردیبهشت – ثور، خورداد – جوزه، تیر – سرطان، امرداد – اسد، شهریور – سنبله، مهر – میزان، آبان – عقرب، آذر – قوس، دی – جدی، بهمن – دلو و اسفند – حوت.

به این شکل فصل های سال طبق گاهشمار خورشیدی بر خلاف تقویم اروپایی به وسط ماه نمی‌افتد و مثلاً اول تابستان درست اول ماه است و روز اول نوروز که اعتدال بهاری است، نخستین روز فروردین و آغاز سال نو در ایران و افغانستان است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لاله یزدی

دوست داستان‌نویسی می‌گفت، دست‌کم رمان اول هر نویسنده‌ ماجرای زندگی خودش است. یک‌جور تسویه حساب با زندگی و آدم‌های دوروبرش. فقط باید زرنگ باشد و چاپش نکند، چون نویسنده‌ها داستان‌هایی تخیلی‌ می‌نویسند که بسیاری از جزئیات زندگی خودشان و اطرافیانشان را در آن می‌آورند.

کارگردان‌ها فیلم می‌سازند. گاهی ‌وقت‌ها فیلم‌هایی در بارۀ زندگی نویسنده‌ها. قرار است این فیلم‌ها بر اساس زندگی واقعی این نویسنده‌ها باشد. و از این راه ببیندگانی هم که شاید نویسنده را نشناسند، با او و آثارش آشنا می‌شوند.

قسمت جالب ماجرا این است که معمولاً، بیشتر این فیلم‌ها با تخیل کارگردان همراه می‌شود؛ انگار که به اندازۀ کافی خود زندگی و آثار نویسنده جذاب نیست. بر همین اساس، یکی از منتقدان روزنامۀ گاردین به سراغ ده فیلم‌ رفته که بر اساس زندگی نویسنده‌های بزرگ ساخته شده، تا ببیند چه اندازه تخیل کارگردان بر زندگی واقعی این نویسنده‌‌ها سایه افکنده‌است. آن‌چه می‌خوانید با الهام از ایدۀ این منتقد نوشته شده‌است.

"در جستجوی ناکجاآباد" (Finding Neverland)

جی‌. ام. بری نویسندۀ "پیتر پن" است؛ داستان پسربچه‌ای که نمی‌خواست بزرگ شود. شاید برای هم هست که داستان زندگی‌ِ بری را باید جوری نمایش دهند که خوانندگان کودک و نوجوانش نترسند و هم‌چنان دوستش داشته باشند.

"جانی دپ" هم در نقش بری در فیلم "در جستجوی ناکجاآباد" ، ساختۀ "مارک فورستر"، وقتی می‌بیند که همسرش قبولش ندارد و درکش نمی‌کند، می‌کوشد اوقاتش را با بچه‌های خانواده‌ای بگذراند که مادرشان سرطان دارد و عمر چندانی برایش باقی نمانده.

هر چند که تصویر بری در این فیلم بسیار خوشایند است، اما خانوادۀ این نویسنده به فیلم انتقاد داشتند و معتقد بودند به‌جای پرداختن به حقیقتِ زندگی بری تصویری افسانه‌ای از او ارائه داده‌اند.

"آخرین ایستگاه"(The Last Station)

"آخرین ایستگاه" ساختۀ "مایکل هافمن"، فیلمی بر اساس زندگی لئو تولستوی با بازی کریستوفر پلامر. با توجه به حجم رمان "جنگ و صلح"، آدم وقتی به تولستوی فکر می‌کند، همیشه نویسنده‌ای به نظرش می‌آید که پشت میزش نشسته و تند تند دارد می‌نویسد؛ انگار که کارش فقط نوشتن داستان‌های حجیم باشد و وقتِ هیچ کار دیگری نداشته باشد.

اما این نویسنده‌ در فیلم "آخرین ایستگاه" میان نوشتن سطرهای رمانش هم به عشق فکر می‌کند، هم به انقلاب و هم به زندگی. می‌گویند تولستوی عموماً آدم خوش‌خلقی بوده‌است، اما بخشی از این خوش‌خلقی را مدیون همسرش، کنتس سوفیا، بوده که هم کارهایش را برایش رونویسی می‌کرده، هم وظایف همسرداری و مراقبت از ۱۳ فرزند‌شان را به‌جا می‌آورده و هم به کارهای املاک‌شان که کم هم نبوده، رسیدگی می‌کرده.

موضوع این است که تولستوی در میان‌سالی به‌شدت به مسیحیت علاقه‌مند می‌شود و پس از آن بیشتر در دنیای خودش به سر می‌برد، آن قدر که دنیای ادبیات و داستان را هم فراموش می‌کند. از این جا به بعد کار سوفیا به‌مراتب سخت‌تر هم می‌شود. چون تنهاییِ مفرط به ستوهش آورد و این نکته‌ای است که بارها در خاطراتش بر آن تأکید کرده‌است. تصویر تولستوی در فیلم "آخرین ایستگاه" رمانتیک‌تر و عاشق‌پیشه‌تر از حقیقت زندگی‌اش است.

"جین شدن"(Becoming Jane)

می‌گویند جین آستین چندان خوش‌مشرب نبوده‌؛ حتا می‌گویند کمی هم آدم موذی مزوری بوده. رنگ‌پریده و مریض احوال، با چشم‌های به گودی نشسته که همیشه احساس خستگی می‌کرده. این توصیف‌‌ها چندان با نویسنده‌ای که ما تصویرش را در فیلم "جین شدن"، ساختۀ "جولیان جرولد"، دیده‌ایم، جور درنمی‌آید.

جین عمر چندان درازی نداشت. در سن ۴۱ سالگی بر اثر بیماری درگذشت و هنوز که هنوز است محققان دربارۀ منشاء و نوع این بیماری تحقیق می کنند. اما در فیلم "جین شدن" با بازی "آن هاثاوی" - فیلمی دربارۀ این که چه‌طور جین، جین آستینِ نویسنده می‌شود - ما نه تنها اساساً با آدم دیگری طرف هستیم، بلکه هیچ اشاره‌ای هم به بیماری‌های او نمی‌شود. جین آستین ِ این فیلم دختری زیبا و عاشق‌پیشه و سرخوش و به ‌شدت سالم و سرحال است. تصویری هم که در پایان فیلم از جین نمایش داده می‌شود، زنی است با موهای جوگندمی و پا به سن گذاشته که باز هم به نظر نمی‌رسد مریض باشد و در آستانۀ مرگ.

"شکسپیر عاشق"(Shakespear In Love)

حتماً تا به حال تصویری از شکسپیر دیده‌اید. معمولاً پرتره‌هایی که از این نویسنده باقی مانده، تصویر مردی را نشان می‌دهد که بینی کشیده‌ای دارد، لپ‌هایش گل‌انداخته و سری طاس دارد. کمی هم در این تصاویر کوتاه‌قد به نظر می‌رسد. تصویری که از نظر ما امروزی‌ها چنگی هم به دل نمی‌زند. البته شاید در زمان خودش طرفدارهای خودش را داشته.

حالا یکی از این پرتره‌ها را مقایسه کنید با تصویر "جوزف فییِنس" در فیلم "شکسپیر عاشق" ساختۀ "جان مَدِن"، که با آن موهای پرپشت و هیکل ورزیدۀ بالا‌بلند، هیچ ربطی به شکسپیری که ما پرتره‌هایش را دیده‌ایم، ندارد. تصویری که هالیوود از این نمایش‌نامه‌نویس ارائه داده، آن‌ قدر جذابیتِ نفس‌گیر دارد که وقتی دوربین زوم می‌کند، روی دست‌هایی که مشغول نوشتن "رومئو و ژولیت"‌اند، لکه‌های جوهر زیر ناخن‌های نویسنده هم شور عاشقانۀ تصویر را شدت می‌بخشد.

"کاپوتی"(Capote)

ترومن کاپوتی شخصیت شکننده‌ای داشته‌است. برای همین هم هست که زیر بار خشونت داستان زندگی قاتلین رمان "در کمال خونسردی" نتوانست کمر راست کند و بعد از نوشتن این رمان الکل امانش را برید، کنج عزلت اختیار کرد و دیگر نشد آن ترومن کاپوتی که قبلاً بود.

درست است که آدم پرشوری بود، نقل مجالس بود، شریک و یار غارِ اندی وارهول، نقاش معروف بود، اما این چیزی از افسردگی‌های مزمن‌اش کم نمی‌کرد. هر چند که فیلیپ سیمور هافمن در فیلم "کاپوتی"، ساختۀ "بنت میلر"، آن‌قدر نقشش را خوب بازی کرد که جایزۀ اسکار بازیگری را با خودش به خانه برد. اما تصویری که میلر از کاپوتی نشان داده، بیشتر شبیه مردی است که توانایی انجام هر کاری را دارد که البته ندارد. کاپوتی در عالم واقعیت به دو قاتل خانوادۀ اهل کانزاس قول داد که هر کاری از دستش برمی‌آید، برای برائت آنها انجام دهد. اما در عمل هر دو نفر به چوبۀ دار سپرده ‌شدند.

"میشیما: زندگی در چهار فصل"(A Life In Four Chapters)

"میشیما: زندگی در چهار فصل"، ساختۀ "پل شریدر"، داستان زندگی یوکیو میشیما، نویسندۀ ژاپنی است. اما فیلم ربط چندانی به فعالیت‌های حرفه‌ای این نویسنده ندارد. داستان زندگی میشیما جذابیت‌ها خودش را دارد. شاید برای همین هم هست که اصل نویسندگی او در این فیلم کم‌رنگ است. میشیما سخت اهل ورزش‌های سنتی بود و خودش هم شاگردانی داشت که برایشان وقت و انرژی می‌گذاشت و پرورش‌شان می‌داد.

میشیما، علاوه بر کار نوشتن، بازیگری هم می‌کرد و هر چند که همسر و فرزندانش پرده‌پوشی می‌کردند، اما به نظر می‌رسید به‌شدت به جنس موافق علاقه‌مند بود و از همه مهم‌تر این که تحت یک جور مراسم خاص ژاپنی خودکشی کرد و به زندگی‌اش پایان داد.

"سیلویا" (Sylvia) 

"سیلویا پلات"، درست مثل "ویرجینیا وولف" از آن دسته شاعران و نویسندگانی است که بسیاری به سرگشتگی‌شان ایراد می‌گیرند و هیچ از حال و روزشان سر درنمی‌آورند. منتقدان این نویسنده‌ها آنها را مرفهان بی‌درد می‌دانند؛ آدم‌هایی که سر سالم را دستمال می‌بندند و از همه بدتر این که با خودکشی کردن، یک عمر اطرافیان‌شان را دچار عذاب وجدان می‌کنند.

"سیلویا" ساختۀ "کریستین جفز" داستان همدردی با شاعری آمریکایی است که با "تد هیوز" شاعر انگلیسی ِ بی‌وفا ازدواج کرده که از راه و رسم زناشویی هیچ چیز نمی‌داند و فقط باری است اضافه بر بار تنهایی‌ها و افسردگی‌های مدام سیلویا که راه دیگری جز خودکشی پیش پایش نمی‌گذارد و آخر سر هم ما بیننده‌ها به او حق می‌دهیم که جز این هم چارۀ دیگری نداشته.

"تلألو" (The Shining)

آخرین فیلم "تلألو"، ساختۀ استنلی کوبریک است که شخصیت خیالی "جک تورنس" را به تصویر می‌کشد. جک تورنس برای نوشتن رمان جدیدش به مکانی آرام احتیاج دارد و این مکان آرام را در دل کوه‌ها پیدا می‌کند که دست هیچ بنی‌بشری به او نمی‌رسد و از آن جا که داستان کتاب پیش نمی‌رود، به جنون مبتلا می‌شود و بعد از آن که چندصد صفحۀ سفید را به نوشتن تنها یک کلمه اختصاص می‌دهد، از پا درمی‌آید و با تبر به جان زن و تنها بچه‌اش می‌افتد. به احتمال قریب به یقین، در عالم واقعیت نویسنده‌ای پیدا نشده که تا این حالت پیش برود، وگرنه تا کنون چندین فیلم بر اساس زندگی‌اش ساخته شده بود.

"سرزمین سایه‌ها"(Shadowlands)

"سرزمین سایه‌ها" ساختۀ ریچارد اَتن‌بورو داستان زندگی سی. اس. لوییس استاد دانشگاه آکسفورد، نویسندۀ "سرگذشت نارنیا" و رفیق گرمابه و گلستان تالکین، نویسندۀ مجموعه سه‌گانۀ "ارباب حلقه‌ها" است. سی. اس. لوییس در مقام استاد دانشگاه، کلی فعالیت‌های تحقیقاتی داشته‌است؛ به‌خصوص این که از نقطه‌ای در زندگی‌اش به‌شدت به مسیحیت علاقه‌مند می‌شود و تألیفاتی اساسی هم در این زمینه دارد.

اما "سرزمین سایه‌ها" شرح هیچ‌ کدام از کارهای ادبی و پژوهشی این نویسنده نیست. فیلم شرح دلدادگیِ آقای لوییس است و شدت این دلدادگی به‌حدی است که زندگی نویسنده را برای ابد عوض می‌کند. کسانی که فیلم را دیده‌اند، توصیه کرده‌اند که حتماً یک جعبه دستمال کاغذی برای پایان فیلم ذخیره داشته باشید که صد درصد به کارتان می‌آید.

"کافه‌نشین" (Barfly)

در این که چارلز بوکفسکی نویسندۀ عجیب و غریبی بوده، هیچ شکی نیست. می‌خواره، نیمه آواره‌، کارمند دفتر پست، گرفتار روابط از هم گسیخته و غیره. در عکس‌‌هایش هم آدمی آبله‌رو را می‌بینید که یا سرگرم نوشیدن است یا سیگار کشیدن.

ظاهراً بوکفسکی در جوانی گرفتار نوعی بیماری پوستی می‌شود و بعد از آن چهره‌اش آبله‌رو می‌شود. اما این که در فیلم "کافه‌نشین"  ساختۀ باربه شرودر فرانسوی میکی رورک نقش بوکفسکی را بازی کند، اتفاق جالبی است. میکی رورک که نه تنها چهره‌اش آبله‌رو نیست، بلکه هیکل تراشیده‌اش هم شباهتی به بوکفسکی واقعی ندارد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

صحبت های عباس صفاری مؤلف منظومه حکایت ما
شعر پارسی، پیشینۀ درخشانی دارد. این باوری است که در بیرون از سرزمین‌های پارسی‌گو رواج دارد. اما منظور از درخشندگی شعر پارسی غالباً شعر کلاسیک آن است که در غرب با نام‌های مولوی و عمر خیام و فردوسی و حافظ شناخته می‌شود. در باخترزمین اندک کسانی را در بیرون از حوزه های دانشگاهی می‌توان سراغ داشت که با شعر معاصر پارسی و چهره‌های برجستۀ آن، مانند فروغ فرخزاد و احمد شاملو و واصف باختری و لایق شیرعلی آشنایی نزدیک داشته باشد. اما این بدان معنا نیست که شعر پارسی در غرب به بوتۀ فراموشی سپرده شده.

در کتاب (Literature, the Human Experience) "ادبیات، تجربۀ انسانی" به تدوین ریچارد آبکاریان و ماروین کلوتز که در شهر نیویورک برای دانشگاه‌های آمریکا منتشر شده، برگردان یک شعر بلند پارسی را هم گنجانده‌اند. "حکایت ما"، منظومۀ عباس صفاری، شاعر ایرانی مقیم کالیفرنیا، که از سال ۲۰۰۵ بدین سو در بخش اشعار این کتاب درسی جای داشت، اکنون در برنامۀ تحصیلی امسال، به بخش موسوم به "عشق ممنوع در ادبیات ملل مختلف" منتقل شده‌است.

انگار همین دیروز بود که پروردگار / ناگهان با یک اردنگی ملکوتی / شیطان را از دروازۀ بهشت بیرون انداختند / راستش حواس من و حوا دربست / به رقص ساقه‌های طلایی گندم بود و / نفهمیدیم دعوا بر سر چه...

سرانجام، وسوسۀ همان ساقه‌های طلایی گندم، آدم و حوا را هم از دروازۀ بهشت بیرون انداخت. "حکایت ما"، شرح همین داستان است در ۱۶۰ مصراع،  و نگاهی است طنزآمیز و اندیشه‌برانگیز به داستان آدم و حوا. زبان این منظومه، چه در اصل و چه در برگردان انگلیسی‌اش به قلم الهام راثی، ساده و محاوره‌ای است.

عباس صفاری می‌گوید که گنجاندن اشعار پارسی در کتاب‌های درسی آمریکا پیشینه‌ای طولانی دارد و با ترجمۀ ادوارد فیتزجرالد از رباعیات عمر خیام گره خورده‌است. در پی آن، برگردان داستان رستم و سهراب فردوسی به قلم "متیو آرنولد" بود که در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ به کتاب‌های درسی دانشگاه‌های آمریکا راه یافت. عباس صفاری می‌افزاید: " از آن زمان تا چاپ "حکایت ما" دیگر خبر ندارم که شعر بلندی از ایران ترجمه شده باشد و در کتب درسی قرار گرفته باشد." اگر این تصور درست باشد، "حکایت ما" نخستین شعر بلند پارسی معاصر است که به دانشجویان آمریکایی ارائه می‌شود.

عباس صفاری، زادۀ سال ۱۳۳۰ خورشیدی در شهر یزد است. هفت‌ساله بود که با خانواده به تهران کوچ کرد. همان جا به مدرسه رفت و دیپلم ادبی‌اش را گرفت. به انگلستان مهاجرت کرد و دو سال در لندن آموزش دید. از آن جا به آمریکا رفت و اکنون حدود سی سال است که در کالیفرنیا زندگی می‌کند. رشتۀ تحصیلی‌اش هنرهای تجسمی بوده، اما رشته‌ای که در آن تبحر نشان داد، هنر ادبی است.

پنج مجموعه شعر عباس صفاری در غرب و ایران منتشر شده‌است. وی سرگرم ترجمۀ شعر ملل هم هست و سه مجموعه از اشعار باستانی را برگردانده‌است. از جملۀ ترجمه‌های او، جُنگی از اشعار عاشقانۀ چین باستان به نام "ستاره‌ات بی‌خوابم می‌کند" به زودی توسط نشر مروارید در ایران به طبع خواهد رسید.

"کبریت خیس"، تازه‌ترین مجموعه شعر عباس صفاری، اخیراً در ایران به چاپ چهارم رسید. کتاب "خنده در برف" او نیز به‌زودی به بازار می‌آید.

 

  برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی فرهادپور

فرحناز کریمخانی اولین زن نقال شاهنامه پس از انقلاب 
جدید آنلاین: چندی پیش گزارشی داشتیم به عنوان نخستین زن نقال. در آن گزارش درباره فاطمه حبیبی زاد سخن گفته بودیم. آقای علی فرهادپور، کارشناس و صاحب نظر،  از راه لطف یاداوری کردند که عنوان ما از دقت تاریخی برخوردار نبوده زیرا زنان بسیاری در تاریخ ایران به عنوان نقالان معروف شناخته شده اند. از همین رو، برای تصحیح و توضیح مطلب، از ایشان خواهش کردیم که درباره پیشینه نقالی برای ما شرحی بنویسند تا نشر کنیم. با سپاس از ایشان متنی را که فرستاده‌اند به همراه چند عکس در این صفحه منتشر می‌کنیم. شما هم اگر نظری دارید خوشحال خواهیم شد که دریافت کنیم.

 

"واقعه‌خوانی در ایران پیش ‌از اسلام، قصه‌سُرایی موزونی همراه با ساز بوده‌است. همین قوّالی پس از اسلام ساز را کنار نهاد و تنها نقل واقعه شد" (بیضایی: ۶۵ و ۲۲۴).

ساقی عقیلی

"نقّالی آوازی همراه با موسیقی را در ایران باستان خنیاگری یا رامشگری می‌نامیدند. خنیاگر یعنی ‌کسی ‌که نوا و آوای خوش دارد، رامش نیز یعنی شادی و رامشگر کسی ‌‌است‌ که شادی مردمان را فراهم می‌کند با موسیقی [و آواز]" (جنیدی: ۴۱- ۳۹). فریدون جنیدی و ابراهیم باستانی پاریزی رواج واژه‌های نقّال و نقّالی را احتمالاً مربوط به صفویه دانسته‌اند و دیدیم که در آغاز با ساز و آواز بوده، منحصر به حماسه و شاهنامه نبوده و به مرور نوع دیگری از آن منشعب ‌شده ‌که نقّالی غیر موسیقایی است.

پس واژۀ نقّالی در چهار قرن اخیر رایج شده و پیشتر با اصطلاحات دیگری نیز شناخته می‌شده، مانند واقعه‌خوانی، قصه‌سُرایی موزون، نقّالی آوازی، خنیاگری، رامشگری، روضه‌خوانی، صورت‌خوانی، مناقب‌خوانی، سخنوَری، ذاکری، پرده‌خوانی، قوّالی، معرکه‌گیری و واگویه. (بیضایی: ۸۳- ۶۵)

مینا صارمی

اولین زن نقّال‌ ایران در زمان ساسانیان ‌که در شاهنامۀ فردوسی با نام آزاده رومی یاد می‌شود، خنیاگر بهرام ‌گور بوده و نقّالی موسیقایی انجام می‌داده‌‌است.

گزارش دیگر دربارۀ دختران دهقان برزین است‌: یکی چامه‌گوی و دگر چنگ‌زن/ دگر پای‌کوبد شکن برشکن / بدان چامه‌زن ‌گفت کای ماهروی/ بپرداز دل چامۀ شاه ‌گوی/ نخستین شهنشاه را چامه‌ گوی/ چنین‌ گفت‌ کای خسروِ ماه‌روی/ نمانی مگر بر فلک ماه را / نشایی مگر خسرَوی‌ گاه را (شاهنامه: رفتن بهرام به نخچیر).

روشن است که زن نقّال شخص خاصی بوده و مسئول نوازندگی، شخص یا اشخاص دیگری بوده‌اند. پس از زمان ساسانیان زنان نقّال بدون ساز هم نقّالی می‌کرده‌اند. فقط چون واژة عربی نقّال در آن زمان متداول نبوده، به آنان نقّال نمی‌گفته‌اند. زنان نقالی همچون مشک‌ناز، مشکنک، نازتاب، سوسنک، ماه‌آفرید، فرانک، گُردیه، سمیۀ خداینامک‌‌خوان‌ (مادر نضربن حارث، نقال ایرانی عربستان)، خواهر صلاح‌الدین ایوبی‌ (صفی‌زاده: ۵۶)، دختر ملّاصدرا (اجتهادی: ۸۶۱)، عفت، دختر فتحعلی‌شاه (اجتهادی: ۷۰۹) و ملّا فاطمه، بزرگ‌ترین نقّال زمان ‌کریم‌خان زند که بیست‌هزار بیت از شاهنامه و دیوان‌های شعرا حفظ بود. (رستم‌الحکما: ۳۴۱).

شیرین امامی

مهمترین زن نقّال پس از اسلام همسر فردوسی بوده که خدای‌نامک یا شاهنامه‌های منثور پهلوی را برای فردوسی می‌خواند. در آغاز بیژن و منیژه آمده، فردوسی به همسر خود‌ گفت: بنِه پیشم و بزم را ساز کن / به‌ چنگ ‌آر چنگ و می‌آغاز کن / مرا مهربان یار بشنو چه‌گفت / از آن پس‌که گشتیم با جام جفت: / بپیمای می‌تا یکی داستان / ز دفتر بَرَت خوانم از باستان / پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ / همه از درِ مردِ فرهنگ و سنگ (شاهنامه: بیژن و منیژه).

پس همسر فردوسی را نخستین زن نقال شاهنامۀ تاریخ ایران نیز می‌توان دانست.

پیش از انقلاب اسلامی زن نقّالی به نام بلقیس می‌زیسته و به‌گفتۀ هوشنگ جاوید و ابوالقاسم انجوی‌ شیرازی، "بلقیس معرکه‌گیری بود که به محلۀ "گارت‌ ماشین" (ایستگاه ماشین دودی) در شوش می‌آمد و نقل می‌گفت" (کارگزاران. ش ۵۳۴). مرشد بلقیس پس از انقلاب نیز نقالی می‌کرده و پس از او فرحناز کریم‌خانی نخستین زن نقال شاهنامه پس از انقلاب اسلامی است (خبرگزاری میراث فرهنگی).

در جشنوارة دانشجویی ۱۳۷۶ بانوانی در نمایش فتحنامۀ ‌کلات به نقّالی پرداختند. در سال ۱۳۷۸ داود فتحعلی‌بیگی کلاس‌های نقّالی را دایر کرد و از شاگردانشان مینا صارمی در سال ۱۳۷۸ در جشنوارۀ آیینی سنّتی نقالی کرد و چهار زن نقّال ایران ساقی عقیلی، شیرین امامی، شقایق رهبری و زیبا عابدی در جشنوارۀ استان تهران در نمایش خاتون نقالی کردند.

در جشنوارۀ آیین‌های سنتی ۱۳۸۰ شیرین امامی، ساقی عقیلی و فاطمه حبیبی‌زاد اجرای نقّالی داشتند که مرشد ترابی عصای خود را به حبیبی‌زاد هدیه داد و ساقی عقیلی به‌عنوان بهترین بازیگر زن از سوی تماشاگران برگزیده‌ شد و در جشنوارۀ آیین‌های سنتی ۱۳۸۲ حبیبی‌زاد و عقیلی در یک نقّالی مشترک هنرنمایی کردند و زنان نقال مذکور تا کنون به نقالی و هنرنمایی پرداخته‌اند.


منابع:
اجتهادی، مصطفی: دائرة‌المعارف زن ایرانی، تهران، بنیاد دانشنامۀ بزرگ فارسی، ۱۳۸۲
باستانی پاریزی، محمد ابراهیم: شاهنامه آخرش خوش است، گذار زن از گدار تاریخ، تهران، علم، ۱۳۸۳
بیضایی، بهرام: نمایش در ایران، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۷۹
جنیدی، فریدون: زمینۀ شناخت موسیقی ایرانی، تهران، پارت ۱۳۷۲
رستم الحکما: رستم التواریخ، تهران، امیر کبیر، ۲۵۳۷ شهنشاهی
صفی‌زاده بوره‌که‌ئی، صدیق: دانشنامۀ نام‌آوران یارسان، تهران، هیرمند ۱۳۷۵
فرخ‌زاد، پوران: زن از کتیبه تا تاریخ: کارنامۀ زنان ‌کارای ایران، تهران، زریاب، ۱۳۷۸
فردوسی: شاهنامه، محمد عباسی، تهران، فخر رازی، ۱۳۷۰


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.