۲۶ اگوست ۲۰۰۹ - ۴ شهریور ۱۳۸۸
هاله حیدری
چند روز پیش در وبسایت فیس بوک دعوتنامه ای دریافت کردم در مورد جشنی با عنوان "میهمانی رنگ ها". چند نفر از اعضای جوان مؤسسۀ خیریه ای که به معلولان جسمی-حرکتی آموزش مهارت های زندگی می دهد، تصمیم به برگزاری جشنواره ای گرفته بودند؛ به نفع همین مؤسسۀ خیریه.
قرار بر این بود که در روز پنجشنبه، ۲۹ مرداد، عده ای از هنرمندان و علاقه مندان در محوطه مؤسسۀ خیریه رعد در تهران دور هم جمع بشوند و تیم برگزار کننده که بیشتر جوانان عضو این خیریه بودند، تی شرت های سفیدرنگ در اختیار مدعوان قرار بدهند، تا هر کسی طرحی را بر روی تی شرت ها بکشد و در آخر در یک حراج به فروش بگذارد.
به یاد شیوا، دوست قدیمی ام افتادم. چیزی که شیوا از مشکل حرکتی اش به یاد دارد، این بود که یک روز از مدرسه به خانه آمد، دفتر و کتاب هایش را روی زمین پهن کرد و مشغول نوشتن مشق هایش شد. وقتی مشق ها تمام شد، شیوا دیگر نتوانست از روی زمین بلند شود. مشکل از همان عارضه های پنهان بود که بی دعوت می آید و جا خوش می کند.
شیوا کلاس سوم بود و اکنون که حدود سی سال دارد با یک صندلی چرخدار حرکت می کند. او دیگر به مدرسه بر نگشت و مشکلاتی دیگری باعث شد که از ادامه تحصیل منصرف شود. متأسفانه در آن سال ها در ایران خدماتی که به معلولان حرکتی داده می شد، بسیار کمتر از امروز بود.
معلول جسمی - حرکتی به طور کلی به افرادی گفته می شود که به هر علتی دچار ضعف، اختلال یا ناتوانی در اندام های حرکتی شده و برای حرکت نیاز به استفاده از وسایل کمکی دارند یا در حرکت تعادل ندارند.
خانم دکتر توانگر سال هاست که به این افراد خدمات درمانی می دهد. او از مهمترین مشکلات این قشر جامعه می گوید: "در ایران معماری شهری جایی برای کسانی که معلولیت جسمی - حرکتی دارند، لحاظ نکرده است. این روزها شهرداری کارهایی انجام داده است، ولی بیشتر مراکز آموزشی و حتا ساختمان ها فاقد امکانات برای معلولان است. مثلاً ورودی های ساختمان رمپ ندارد که صندلی چرخ دار در آن حرکت کند."
به گفته خانم توانگر این امر باعث می شود فردی که نارسایی جسمی دارد، حتا نتواند از خانه بیرون بیاید تا از مراکر آموزشی استفاده کند. نسبت به کل تعداد معلولان حرکتی، درصد کمی از شانس آموختن مهارت های زندگی و یا تحصیلات عالیه را دارند.
او می گوید: "برای مثال، ما چراغ های راهنمایی مخصوص نابینایان در محل خط کشی عابر پیاده نداریم. پارکینگ مخصوص برای کسانی که از صندلی چرخ دار استفاده می کنند نداریم؛ اگر هم داشته باشیم حتماً فرد سالمی قبلاً آن را اشغال کرده. حالا شما حساب کنید، معلول می خواهد از خانه بیرون برود؛ آن قدر با مشکل مواجه است که بیشتر آنان خانه نشین شده اند. چون همیشه امکان داشتن یک همراه برای همه وجود ندارد."
در ایران مراکز دولتی این گونه خدمات را ارائه می دهند، ولی مسئله این است که این خدمات جوابگوی همۀ معلولان نیست. به همین دلیل نهادهای مردم نهاد (غیر دولتی) دست بکار شده اند.
رازی شکیبی ۱۴ سال است که عضو یکی از این نهادهاست و پروژۀ جشن رنگ ها با کمک او و تعدادی از دوستانش برپا شده است. وی می گوید: "ابتدا آقای یزدی، مدیر روابط عمومی، موضوع را مطرح کرد و سه هفته طول کشید که تصمیمات گرفته شود و طرح پخته شود. مهمانان دعوت شدند و قرار شد معلولانی که در مرکز آموزش می گیرند هم در این کار شرکت کنند."
مؤسسۀ نیکوکاری، خدمات آموزشی فنی و حرفه ای و درمانی و فیزیوتراپی رایگان در اختیار مددجویان قرار می دهد. گروه جوانان و بانوان خیریه به مناسبت های مختلف بازارچه های نیکوکاری و یا جشنواره هایی را برپا می کنند که کمک های جمع شده در راستای اهداف موسسه استفاده شود.
راضی شکیب می گوید، بنیاد خیریۀ آنها ۲۵ سال پیش آغاز به کار کرده و تا امروز تعداد زیادی از مددجویان جذب بازار کار شده اند که این امر باعث انگیزه برای فعالیت بیشتر او می شود.
شعار جشن رنگ هایی که من در آن حضور یافتم، "رنگ و بلوز از ما طرح از شما" بود. به همین سادگی می توانستید در کار خیری شریک شوید.
فضای شادی حاکم بود که همه را، از پیر و جوان و کودک، وسوسه می کرد، تا دستی به قلمو ببرند و طرحی بر روی بلوز سفیدی بکشند. تا آخر شب جای خالی نمانده بود. میزها و زمین پر بود از کسانی که مشغول نقاشی بودند. بلوزهای نقاشی شده آویزان می شد و مشتری ها آنها را می خریدند.
با خودم فکر کردم، ای کاش درآمد حاصل از این و دیگر برنامه های مشابه برای شیوا، دوست عزیز من که سال هاست در خانه نشسته، و دیگر معلولان هم امکان و فرصتی ایجاد کند که از خانه بیرون بروند، حرفه ای یاد بگیرند و زندگی را مثل بقیه تجربه کنند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ اگوست ۲۰۰۹ - ۶ شهریور ۱۳۸۸
پروانه ستاری
عکاسی به فاصلۀ بسیار کمی بعد از ابداع وارد ایران شد و ایران را تبدیل کرد به یکی از گنجینههای غنی تاریخ عکاسی.
موزه عکسخانه شهر با هدف گردآوری، حفاظت و نگهداری، آموزش و پژوهشهای تخصصی عکاسی و پژوهش تاریخ عکاسی از سال ۱۳۷۴فعالیت خود را شروع کرده است.
ایدۀ اولیۀ راه اندازی چنین موزهای توسط مدیر دفتر پژوهشهای فرهنگی، محمدحسن خوشنویس، مدیر گروه عکس دفتر پژوهشهای فرهنگی، رعنا جوادی، و بهمن جلالی در سال ۷۰ مطرح شد.
بعد از این که این ایده با معاونت فرهنگی شهرداری مطرح شد و بنای مورد نظر که ساختمان مخروبهای بود، پیدا شد (این ساختمان قبلا کتابخانه و بعدها شرکت تعاونی بود). از سال ۷۲ بازسازی آن شروع شد و شرکت توسعۀ فضاهای فرهنگی این کار را به عهده گرفت.
در طی این مدت افراد یاد شده به جمعآوری آرشیو عکسهای قدیمی و لوازم مورد نیاز موزه مشغول بودند و بالاخره موزه در ۲۸ اردیبهشت سال ۱۳۷۴، در روز ملی موزهها، افتتاح شد.
این موزه تا سال ۷۶ با مدیریت رعنا جوادی اداره میشد و از سال ۷۶ به بعد مژگان طریقی مدیریت آن را به عهده دارد.
در این مرکز علاوه بر برپایی نمایشگاههای عکسهای قدیمی و معاصر، نمایشگاهی دائمی از ابزار و آلات عکاسی از بدو پیدایش عکاسی در ایران برپاست.
دوربینهای جعبهای، فانوسی، استودیو، پولاروید، ۳۵ میلی متری و تعدادی دیگر از دوربینهای متفاوت در این نمایشگاه دیده میشود.
از دیگر فعالیتهای این موزه برپایی مسابقات عکاسی و انتشار کتابهای تخصصی عکاسی، پوستر و کارت پستال، برگزاری کلاسهای آموزشی و نشستهای عکاسی است.
این موزه همه روزه به جز شنبهها برای بازدید گشوده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۷ اگوست ۲۰۰۹ - ۵ شهریور ۱۳۸۸
ولی محمد حدید
اگر خراب بود خانۀ جهان چه عجب
که دید خانه که آباد ماند بر سر آب
فانی (نوایی)
هرات در قرن نهم هجری به سان ستاره ای تابناک در جهان می درخشید و آوازۀ هنر و فرهنگ و تمدن برجستۀ آن طنین افکن بود. تمدنی که در زمان حکمروایی سلالۀ تیموری در این خطۀ تاریخی شکل گرفت و نشانه های بارز آن که تا امروز برجاست، مبین این مدعاست.
این عظمت و شکوه و جلال مدیون تلاش و زحمات بی دریغ بزرگ مردانی چون شاهرخ میرزا، سلطان حسین بایقرا، بایسنقر میرزا و وزیر دانشمند و فاضل این دوران درخشان امیر علیشیر نوایی بود.
توجه امیر علیشیر نوایی به پیشرفت و توسعۀ هرات در این عصر او را در تاریخ هرات به شخصیت ماندگار و مورد احترام خواص و عوام تبدیل کرده است.
امیر نظام الدین علیشیر نوایی بزرگترین شاعر و از رجال پرآوازۀ قرن نهم هجری است که در تاریخ ۱۷ رمضان سال ۸۴۴ قمری (۱۴۴۱ میلادی) در شهر هرات، پایتخت تیموریان دیده به جهان گشود. پدرش امیر غیاث الدین کچگینه بهادر جغتایی از خادمان دربار تیموری و مادرش دختر یکی از امیرزادگان کابل بود.
نوایی اخلاص و ارادتی خاص به مولانا عبدالرحمان جامی داشت و روابط استاد و شاگردی آنها در هاله ای از رفاقت صمیمانه استحکام و تجلی یافت.
وی شخصی کاردان و طرف اعتماد و مشورت سلطان و سایر شاهزادگان تیموری بود و القاب نظام الدین، رکنالسلطنه،امیر کبیر و غیره به او اعطا گردید.
امیر علیشیر در دوران وزارت، علاوه بر کار تألیف و تصنیف، به اصلاح امور کشور و تلاش در جهت بهبود وضع زندگی رعایا و آبادانی مملکت پرداخت و حمایتهای کریمانه ای را از اهل فرهنگ و هنر به عمل آورد و الحق شهر هرات به پاس زحمات بی شائبه وی و سلطان معارف پرور تیموری حسین میرزا – که خود شاعری چیره دست در زبان ترکی بود- به کانون فرهنگی و هنری این عصر تبدیل شد.
خدمات خالصانۀ امیر و قرب بی حد و حصر وی در نزد سلطان وقت رشک و حسد گروهی را برانگیخت. دسیسه چینی های عناصر فاسد درباری باعث بدگمانی سلطان نسبت به این وزیر نیک اندیش شد. لذا امیر مشاغل درباری را ترک گفته (۱۴۷۶میلادی) در کسوت تصوف نقشبندیه به خدمت مراد خود مولانا عبدالرحمان جامی شتافت و به تهذیب نفس و تألیف آثار نفیس خود همت گماشت.
نزدیکترین دوست وهمراز وی مولانا جامی در سال ۸۹۸ ق (۱۴۹۲ میلادی) چشم از جهان فرو بست و نوایی در سوگ وی مرثیه ای سوزناک سرود با مطلع:
هر دم از انجمن چرخ جفایی دگر است
هر یک از انجم او داغ بلایی دگر است
وفات جامی، استاد و یگانه دوست او، نوایی را به گوشۀ تنهایی کشاند و این دوران عزلت، فرصتی پیش آورد تا آثار درخشان خود را بازبینی کند، دیوان هایش را تقسیم بندی کند و برای کتابت آنها از خدمت خوش نویسان و نقاشان هنرمند و نامدار مکتب هرات بهره گیرد.
امیر علیشیر مردی وارسته و فرهیخته و بی توجه به جاه و جلال بود. بیشتر با شعرا و فضلا و هنرمندان در تماس بود و در رشد و بالندگی فرهنگ و هنر قرن نهم هجری نقش ارزنده ای ایفا کرد.
اشعار امیر علیشیر به دو زبان ترکی و فارسی سروده شده و از این رو او را "ذواللسانین" لقب دادهاند، هر چند گرایش وی به ترکی بیشتر بوده است. وی در ترکی "نوایی" و در فارسی "فانی" تخلص می کرد.
نوایی در زبان ترکی چهار دیوان شعر ترتیب داده و همچنین پنج مثنوی را به شیوۀ خمسۀ نظامی پدید آورده است. دیوان و خمسۀ ترکی وی در بیشتر کشورهای ترکی زبان انتشار یافته است. وی همچنین دیوانی به زبان فارسی دارد که در ایران به طبع رسیده است.
چهار دیوان غزلیات ترکی به نام های غرائب الصغر، نوادرالشباب، بدایع الوسط و فوائدالکبر که مجموعۀ آنها تحت نام "خزائن المعانی" در دست است و ۲۲۴۵۰ بیت را شامل می شود. اشعار ترکی وی همگی در اوزان عروضی و قوالب خاص آن سروده شده است و در میان آنها غزل از لحاظ کثرت و موقعیت اهمیتی ویژه دارد. این سروده ها با بهره گیری از تجربۀ غزلسرایی فارسی و متناسب با زبان ترکی پدید آورده شده اند.
دیوان فارسی که با تخلص "فانی" سروده شده، شامل قریب به ۵۰۰۰ بیت است. او بیشتر غزل های خود را به استقبال از شعرای متقدم، خاصه سعدی و حافظ و برخی شاعران قرن نهم ساخته است که با حروف فارسی در سال ۱۹۹۳ میلادی در شهر دوشنبۀ تاجیکستان چاپ شده است.
مثنویات خمسه به نام های تحیه الابرار، فرهاد و شیرین، لیلی و مجنون، سد اسکندری و سبعه سیاره، به تبعیت از کارهای نظامی گنجوی و امیرخسرو دهلوی و نیز "هفت اورنگ" جامی در افزون بر ۲۷۰۰۰ بیت سروده شده و مولانا جامی آن را از نظر گذرانیده و در مثنوی "خردنامۀ اسکندری" خود، قوت طبع نوایی را در شعر ترکی ستایش کرده است:
به ترکی زبان نقشی آمد عجب
که جادو دمان را بود مهر لب
ببخشود بر فارسی گوهران
به نظم دری دُرّ نظمآوران
که گر بودی آن هم به لفظ دری
نماندی مجال سخن گستری
به میزان آن نظم معجز نظام
نظامی که بودی و خسرو کدام؟
چو او بر زبان دگر نکته راند
خرد را به میزانشان ره نماند
نوایی در آثار خود همیشه از اشخاص نیک، کوشا و پرکار قدردانی به عمل آورده، اما برعکس، از عناصر تنبل و بیکاره و بار دوش جامعه انتقاد کرده است. در اکثر سروده های این شاعر "ذواللسانین" این خصوصیت را می توان مشاهده کرد. این بیت نوایی:
ای نوایی خلق نی کوردیم عجایب بی تمیز
سو کیلتیر گن خوار و زار و کوزه سیند ییرگن عریز
مفهوم این بیت معروف حافظ را بیان می کند:
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق زرین همه بر گردن خر می بینم
نوایی افشاگر استبداد قرون وسطی بود. پویایی و بالندگی اندیشۀ او و ستیزش با کهنه اندیشی در آثارش مشهود است. او خواهان آینده ای روشن، زمانه ای نو با مردمی نو بود.
یک نمونه از غزلییات فارسی او:
شکفت چون گل رخسار ساقی ازمی ناب
بنای زهد من از سیل باده گشت خراب
مرا که نقد دل ودین برفت درسر می
ز نام و ننگ دراین کهنه دیر خود چه حساب
بنوش باده و دیوانه باش در عالم
که بهر عالم دیوانگیست بزم شراب
چو امن خواهی از این کارگاه پر آشوب
میا ز میکده بیرون وباش مست وخراب
اگر خراب بود خانۀ جهان چه عجب
که دید خانه که آباد ماند بر سرآب
اگر فنا شدنت میل هست چون فانی
برویت آنچه دهد از سپهر روی متاب
تأثیر اندیشۀ نوایی در ادوار بعد از خودش نیز به ویژه در خلق آثار به زبان ترکی چغاتایی یا ازبکی، در بین شاعران و سخنوران همواره مورد تأکید قرار داشته است.
دکتر ذبیح الله صفا، مولف تاریخ ادبیات در ایران، در جلد چهارم و در صفحۀ ۱۴۸ کتابش امیر علیشیر نوایی را بزرگترین کسی دانسته که شعر ترکی را به حد اعلای کمال رسانده و توانسته است به همۀ انواع شعر فارسی از مثنوی و قصیده و غزل وغیره، شعر ترکی بسراید و سرمایۀ وافری را دستمایۀ شاعران و نویسندگان متعدد بعد از خود کند.
چراغ عمر نوایی در زمستان سخت سال ۹۰۶ قمری به خاموشی گرایید وپیکرش را در مصلی هرات به خاک سپردند که زیارتگاه عام و خاص، به ویژه شیفتگان زبان و ادب ازبکی است.
آرامگاه او که در جوار مقبره گوهر شاد بیگم و مناره های سر به فلک کشیدۀ تاریخی هرات موقعیت دارد، هر چند دارای گنبد قدیمی کوچکی بود و چند بار نیز در طول تاریخ مرمت و باز سازی شده بود، در سال ۱۳۸۲ هجری شمسی به بهانۀ احداث آرامگاه جدید توسط بنیاد فرهنگی بابر کشور ازبکستان خراب شد. از آن زمان تا اکنون که شش سال می گذرد، هیچ اقدامی در این راستا از سوی ارگان های فرهنگی دولتی و یا نهاد های غیر دولتی صورت نگرفته است.
نوایی در زمان حیاتش بانی صد ها بنای عظیم و شکوهمند بود. اکنون هم مزار او مورد عنایت زایرانی است که به امید درمان دردهایشان سر خاکش می نشینند. اما مزار بی گنبدش در میان خار و خاشاک دل هر بیننده ای ادب دوست را به درد می آورد و انتظار نمی رود به زودی این صحنه دگرگون شود.
در گزارش مصور این صفحه به دیدن مزار بی گنبد علیشیر نوایی و آثار تاریخی هرات می رویم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۱ اگوست ۲۰۰۹ - ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
سحر افاضلی
احمد ایلیات کاشانی، ۴۵ساله است و سال هاست در جمعه بازار تهران عکس های تاریخی و قدیمی می فروشد و مالک یکی از بهترین مجموعه های کبریت و برچسب در ایران است.
مجموعه او شامل ۳۵هزار کبریت و ۲۰هزار برچسب کبریت است که طی ۲۵سال جمع آوری شده است.
آقای ایلیات کاشانی می گوید: بعد از انقلاب بازار خرید و فروش اشیاء قدیمی داغ بود اما عتیقه فروش ها دو چیز را نمی خریدند و نمی فروختند؛ یکی کبریت و دیگری عکس. من توانستم با قیمتی ارزان تعداد زیادی برچسب و کبریت و عکس خریداری کنم.
او در تمام این سال ها که به جمع آوری این مجموعه مشغول است هیچ گونه آموزش مجموعه داری ندیده فقط به شکل تجربی، شیوه نگهداری از این آثار را فراگرفته است.
در گوشه ای از اتاق ساده اش تنها چند جعبه بزرگ کبریت قرار دارد. او مجموعه اش را در انبار یکی از دوستانش خارج از شهر نگهداری می کند چرا که کبریت ها باید در فضایی خنک نگهداری شوند.
ایلیاتی که به عنوان یکی از مجموعه داران اصلی کبریت در ایران شناخته شده است سعی دارد مجموعه اش را با خرید کبریت های قدیمی و روز خارجی نیز غنی کند. او می گوید: بین مجموعه داران تبادل کبریت مرسوم است و هر مجموعه داری با مبادله کبریت های تکراری اش سعی می کند کلکسیونش را کامل کند.
او معتقد است کبریت، نخستین رسانه تبلیغاتی جهان بوده است، شرکت های مختلف، رستوران ها و هتل ها برای تبلیغات از کبریت استفاده می کردند.
البته در ایران برای نخستین بار در دوره محمدرضا شاه اجازه چاپ تبلیغات روی جلد کبریت داده شد؛ چیزی که پیش از آن تنها در انحصار دولت بود.
اولین کارخانه تولید کبریت در ایران با مشارکت روس ها تاسیس شد. نقش روی این کبریت ها تلفیقی از پرچم ایران و روسیه بود. بعدها ناصرالدین شاه دستور داد تنها نقش شیر و خورشید روی برچسب کبریت ها منتشر شود. این برچسب ها در کشور اتریش به چاپ می رسید.
اما نخستین کارخانه خصوصی کبریت، حدود ۱۰۰سال پیش، توسط توکلی در تبریز تاسیس شد. کارخانه دیگری نیز چند سال بعد به دست برادران رحیم زاده خویی شکل گرفت: کبریت ممتاز. حاج میرزا احمد وجدانی یکی از معلمان مدرسه ایرانی ها در روسیه نیز کارخانه ای در همدان برپا کرد. کبریت های همدان از مرغوبیت و شهرت بسیار برخوردار بود.
در گذشته چاپ نقش و نگار کبریت ها در اختیار دولت بود. البته کبریت های مختلفی وارد ایران می شد. کبریت های ایرانی با کبریت های خارجی مبادله می شد چرا که کبریت نمادی از فرهنگ جوامع به شمار می رفت.
ایلیاتی می گوید: در دوران محمد رضا شاه به تدریج چاپ تبلیغات روی کبریت های جیبی رایج شد.
بر خلاف تصور همه کبریت هنوز هم در ۹۰درصد خانه ها استفاده می شود حتی برخی از مردم هنوز دوست دارند برای روشن کردن سیگارشان از کبریت استفاده کنند. تولید کبریت بی خطر که بدون اصطحکاک با سطح جیوه ای جعبه روشن نمی شود هنوز در ایران رایج است.
قدیمی ترین کبریت مجموعه ایلیاتی کبریتی متعلق به دوران مظفرالدین شاه است. در مجموعه او کوچکترین کبریت ایرانی با ابعاد یک در یک و نیم سانتی متر هم وجود دارد که به گفته خودش نمونه ای منحصر به فرد است و در ایران بدیل ندارد.
مجموعه کبریت های خارجی او از کشورهای همسایه چون پاکستان و هند و روسیه و تعدادی از کشورهای غربی همچون سویس و آلمان و انگلستان و آمریکاست.
در مجموعه جالب او کبریت تبلیغاتی رستوران قدیمی شاطر عباس، یادبودهای سلطنتی دوران پهلوی، یادمان های نهضت سوادآموزی و کبریت های خارجی گوناگونی وجود دارد که هر کدام متعلق به یک دوره تاریخی در ایران است.
احمد ایلیات کاشانی برای نخستین بار این مجموعه نفیس را در هفته میراث فرهنگی در کاخ موزه نیاوران به نمایش گذاشت که مورد استقبال بسیار نیز قرار گرفت. خودش معتقد است مجموعه اش از این رو ارزشمند است که کبریت های مصرفی ایران در ۱۰۰ سال گذشته را جمع آوری و طبقه بندی کرده است حتی کبریت هایی که مردم عادی برای مصرف روزانه استفاده می کردند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ اگوست ۲۰۰۹ - ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
زرینۀ خوشوقت
رسماً گفته می شود که شمار مهاجران تاجیک در روسیه نزدیک به ۸۰۰ هزار تن است، اما برخی از سازمان های مهاجران در روسیه این رقم را یک و نیم میلیون تن عنوان می کنند.
اما از ماه اکتبر سال گذشته تا کنون بحران مالی جهانی باعث شده است که سی درصد آن مهاجران به زادبومشان برگردند و غالباً روزهای خود را در جستجوی کار شب کنند. شمار زیادی از این مهاجران کاری بدون دریافت حقوق از کارفرمایان روس خود مجبور به بازگشت شده اند.
اما جستجوی نافرجام کار در تاجیکستان بسیاری از این افراد را دوباره به سوی روسیه سوق می دهد. البته، روسیه تنها مقصد مهاجران کاری نیست. جوانانی که زبان انگلیسی یا دیگر زبان های غربی را فرا گرفته اند، ترجیح می دهند به کشورهای غربی مهاجرت کنند. ولی روسیه همچنان مقصد اصلی جویندگان کار است.
آن عده از مهاجران خوش شانس که کار خود را در روسیه حفظ کرده اند، اکنون تلاش می کنند خانواده های خود را هم از تاجیکستان به روسیه ببرند و زندگی بهتری را با هم در آن جا تجربه کنند.
اما آن زندگی موعود هم خالی از مشکلات نیست. کمتر مهاجری را از تاجیکستان در روسیه می توان یافت که از زندگی اش در غربت راضی باشد. فشار اقتصادی توأم با فشار امنیتی مأموران روس به مهاجران مجال نمی دهد که از زندگی خود لذت ببرند. بیشتر آنها می گویند، اگر در کشور خود شغل مناسبی می داشتند، هرگز تن به رنج های غربت نمی سپردند.
مشکل عمده ای که مهاجران تاجیک و کلاً افراد غیرروس را در روسیه آزار می دهد، نژادپرستی است. همه ساله دهها تن از مهاجران توسط جوانان دست راستی افراطی روس زخمی یا کشته می شوند. بنا به داده های کمیسیون ویژه ای که وضعیت مهاجران تاجیک در ولایت مسکو را بررسی کرده است، طی سال ۲۰۰۸ میلادی در این استان حدود یک هزار تاجیک در شرایط مختلف جان دادند؛ ۱۵ درصد این افراد کشته شده اند که هفت درصدشان زن بوده اند.
در نتیجه، در خیابان های مسکو ندرتاً تاجیکی را می توان دید که بی پروا گشت و گذار کند، در حالی که این شهر میزبان هزاران تاجیک است.
اما در خیابان آربات، از خیابان های مشهور پایتخت روسیه، شماری از تاجران تاجیک را دیدم که بازارشان در روسیه رونق چشمگیری دارد و با خانمی هم صحبت کردم که در یک شرکت معروف روسیه کار می کند و حقوق خوبی هم می گیرد. ولی بیشترین شمار تاجیکانی که در جستجوی کار به روسیه رفته اند، کارگران ساده بازارها و ساختمان های آن کشورند.
به گفتۀ مقامات وزارت کار و تأمین اجتماعی تاجیکستان، بیش از شصت درصد مهاجران کاری تاجیک در روسیه را افراد زیر ۲۹ سال تشکیل می دهند و طی چند سال اخیر ۱۶ هزار مهاجر تاجیک از روسیه اخراج شده اند.
در گزارش مصور این صفحه با شماری از این مهاجران در شهر مسکو روسیه صحبت کرده ایم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ اگوست ۲۰۰۹ - ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
مهین دوران دخت
تا چند سال پیش در تاجیکستان، دیدن افرادی که دماغ یا لب و ابروی خود را سوراخ کرده باشند، امر محال بود. اما اکنون برای بسیاری از جوانان تاجیکستان "پیرسینگ" یک اصطلاح آشناست و در خیابان های شهر دوشنبه می توان جوانانی را دید که دست به این عمل غیرمتعارف زده اند.
روسلان مندعلی یف، یک جوان روس تبار تاجیک است که پیش از نصب حلقه بر بدن و رخسار خود برای دو سال با روان شناسان مشورت کرده، تا از واکنش منفی و گاه خشونت آمیز مردم سنتی به این نوآوری آسیب روانی نبیند. روسلان می داند که پوشش و آرایش او شمار زیادی از عابران را شگفت زده می کند، به گونه ای که انگشت نما شده است و همواره مورد پرس و جوهای خیابانی قرار می گیرد. او خود را موظف می داند که به همۀ پرسش های افراد کنجکاو پاسخ دهد، تا مردم ازاین رفتار و منش او درک درستی داشته باشند.
روسلان می گوید، با پرس و جوهای خیابانی می توان کنار آمد، اما پیدا کردن شغل، با ظاهری که او دارد، کار ساده نیست. او از دیرباز آرزو داشت تا حد امکان اجزاء بدنش را با حلقه های خرد و بزرگ آرایش دهد و از دیگران متفاوت باشد و اکنون در میان جوانان "پیرسینگ دار" تاجیکستان او همۀ رکوردها را شکسته و ۱۳ جای بدنش را سوراخ کرده است. اما وی به حدی در مضیقه قرار گرفته که حاضر است در ازاء یک شغل خوب از هوس "پیرسینگ" دست بکشد.
روسلان تنها جوانی نیست که رنج رویارویی با سنت های ریشه دار تاجیکستان را به جان خریده است. شمار همتایان او رو به افزایش است. مثلاً در فصل گرما در خیابان های شهر دوشنبه دخترانی را می شود دید که در حاشیۀ نافشان حلقه های ریزی نصب کرده اند. شماری هم به رسم هندوها گوشه ای از بینی شان را با حلقه آراسته اند. به گفتۀ آرایشگران کاشانۀ حسن مرکز شهر دوشنبه، هفته ای پنج یا شش مشتری شان درخواست نصب "پیرسینگ" می کنند. در گذشته دختران تاجیک تنها گوش و بینی شان را سوراخ می کردند، اما اکنون شمار هر چه بیشتر آنها مایلند که روی ناف یا دیگر اعضای بدنشان حلقه داشته باشند.
این پدیده باعث رونق بازار حلقه ها در دوشنبه شده است. اکنون به اقلام فروشگاه های زیورآلات این شهر که در گذشته تنها گوشوار و انگشتری و زنجیر می فروختند، انواع و اقسام حلقه ها و سنجاق های"پیرسینگ" اضافه شده است. فروشنده های این مغازه ها می گویند که این حلقه ها و سنجاق ها را عمدتاً از روسیه، کرۀ جنوبی و ایتالیا وارد کشور می کنند.
نگاهی به تاریخچۀ "پیرسینگ"
معنای واژۀ "پیرسینگ" در زبان انگلیسی، سوراخ کردن اعضای بدن با سوزن های پزشکی است. پیرسینگ آرایشی امروزه عمدتاً در غرب رایج است، اما به باور برخی از جامعه شناسان، این نوع آرایش از شرق به غرب رفته است و سرچشمۀ آن را می توان در فرهنگ های بومی آفریقا و آمریکا جستجو کرد.
در دوران پیش تنها اشراف قوم و ثروتمندان بودند که به این وسیله تفاوت خود از دیگران را برملا می کردند. در رم و یونان باستان آویزه های آرایشی ویژۀ مردان بود و گویا نشانی از مردانگی و دلیری به شمار می آمد و حتا گاه میزان شجاعت و دلیری یک مرد را شمار حلقه های بدن او تعیین می کرد.
مدرنیته که با تجمل میانۀ خوشی نداشت، حلقه های مردان را کنار زد و به فراموشخانۀ تاریخ سپرد. اما در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ بود که حلقه های تزیینی مردان با نمای تازه دوباره میان جوانان باب شد. پیشاهنگان این روند ستاره های موسیقی راک و پاپ بودند که روی زبان و گوش و ناف خود حلقه و سنجاق کاشته بودند.
سوراخ کردن زبان هم پیشینۀ دیرینی دارد و از دیرباز میان قبیله های آفریقایی رایج بوده است. گفته می شود که قبایل آفریقایی همواره این حلقه ها و سنجاق ها را نماد زیبایی می دانسته اند و آنها را روی زبان و گوش و بینی خود نصب می کرده اند. اکنون این نوع آرایش با نام انگلیسی آن وارد بسیاری از جوامع شده و به اجزاء حساس تر بدن هم راه یافته است.
نخستین تاریخ مکتوب در بارۀ پیرسینگ سینه مربوط به رم باستان است. پاسداران امپراتور یولیوس سزار به نشان مردانگی نوک سینه های خود را سوراخ می کردند.
پیرسینگ لب در دوران باستان در آفریقا و برزیل رایج بود. برخی از قبایل این سرزمین ها اکنون هم لب پایینی کودکان خود را سوراخ می کنند و با آویختن صفحه های فلزی، آن سوراخ را بزرگ تر می کنند که از جملۀ عادات باستانی این مردمان است.
پیرسینگ گوش یا همان گوشوار پیشینه ای هفت هزار ساله دارد و در عهد باستان آن مختص مردان بود. گوشوار در مصر باستان، نشان جایگاه بلند دارندۀ آن در جامعه بود. اما در رم باستان، برده های امپراتوری حلقه برگوش بودند. در یونان باستان گوشوار ویژۀ مردان تن فروش بود.
آرایشگران می گویند که نصب حلقۀ در گوشۀ بینی سخت تر از جاهای دیگر بدن است. ریشه های این نوع آرایش به هندوستان برمی گردد. به گفتۀ جامعه شناسان، در هند حلقۀ بینی بیشتر جنبۀ مذهبی دارد. گفته می شود، در هند حلقۀ بینی همچنین نشانۀ تمایز یک زن متأهل از زن مجرد است.
سوراخ کردن زبان در میان قبیله های هایدا (Haida)، کواکیئوتول (Kwakiutul) و تلینگیت (Tlingit) در آمریکای مرکزی آغاز گرفت. این مردمان با سوراخ کردن زبان خود و ریختن خون آن تلاش می کردند خدایان خود را آرام کنند و بدین وسیله دری را میان روحانیون خود و خدایان بگشایند. اما امروزه این نوع "پیرسینگ" بیشتر جنبۀ شهوانی دارد؛ به مانند سوراخ کردن اعضای تناسلی که گفته می شود، یکی از نخستین موارد آن توسط شاهزاده آلبرت، شوهر ملکه ویکتوریای بریتانیا تجربه شده است. بنا به روایاتی، او می خواسته است بدین گونه مشکلش را با شلوارهای تنگ سلطنتی برطرف کند.
در گذشته پیرسینگ در عضو جنسی زنانه نشان وفاداری زن به شوهرش تلقی می شد. برای نمونه، هنوز هم در میان برخی از قبایل سنتی هندوستان، زن جوان در عضو تناسلی خود حلقه های بسیاری می آویزد و آنها را با نخی به هم می بندد، تا از دست درازی مردان دیگر جلوگیری کند. اما در جهان مدرن این نوع پیرسینگ ها هم بیشتر برای تحریک احساسات شهوانی به کار می رود.
آسیب های سوراخ کردن بدن
اما در مواردی هم هوس آراستن بدن با حلقه و گلمیخ می تواند کار دست آدم بدهد و به معضلی پزشکی تبدیل شود. به نوشتۀ نیره رئیس دانا، کارشناس ارشد پرستاری، "تراوش مایع، خارش و تشکیل دلمه در اطراف جواهر آلات، آزاردهنده ترین و احتمالاً شایع ترین عارضۀ قابل مشاهده، مرتبط با سوراخ کردن بدن است. برای پیشگیری از ایجاد این عوارض، جواهرآلاتی که در سوراخ های تعبیه شده روی بدن قرارمی گیرند، برخلاف جواهرآلات معمول که اغلب ازجنس برنج هستند، باید از استیل ضد زنگ، طلای زرد یا سفید ۱۴ عیار یا از تیتانیوم ساخته شده باشند."
عفونت محل سوراخ، ورود ویروس های مرگباری چون اچ آی وی، هپاتیت، کزاز و غیره، از جملۀ دیگر خطرهای احتمالی ناشی از سوراخ کردن بدن است.
در گزارش تصویری این صفحه سراغ شماری از جوانان شهر دوشنبه می رویم که پیرسینگ را جزئی از هویت خود می دانند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ اگوست ۲۰۰۹ - ۲۱ مرداد ۱۳۸۸
مهتاج رسولی
جادۀ کجور، از دشت نظیر به گلندرود، یکی از دیدنی ترین جاده های استان مازندران است هرچند در مازندران که به قول فردوسی "در بوستانش همیشه گل است"، جاده های زیبا یکی و دو تا نیست.
اوایل جاده پوشیده از باغ هایی است که از سی چهل سال پیش احداث شده و در کنار جنگل دست کاشت کاج و سرو، سرسبزی و طراوتی به دشت و دره اطراف داده است. باغ های هلو و گیلاس و آلبالو و سیب بویژه در بهار گلستانی تماشایی از ناحیه می سازد. اما آنچه در این جاده چشم را بیشتر نوازش می دهد، دخالتی است که دست بشر در طبیعت برده و روستاهایی ساخته است که همچون جواهر می درخشند و جادۀ کجور به مثابه رشته ای است که این جواهرات را به هم می پیوندد.
روستاهای این جاده در این سی سال تحولی باورنکردنی به خود دیده اند. میخساز و کندلوس در سمت راست جاده به خاطر نزدیکی به جادۀ چالوس و آب و هوای خنک، وضع خاصی دارند، چنانکه "وی سر" (وی بر وزن می) در سمت چپ آن. اما دگرگونی ها به این دو سه روستا محدود نمی شود. "پول"، که درست مانند وجه رایج تلفظ می شود، بزرگترین روستای ناحیه، در این سال ها بدل به شهری شده است؛ این روستا فقط بزرگ نشده بلکه چنین به نظر می رسد که بنای آن به کلی دگرگون و نو شده است. کسی که سی سال پیش "پول" و کجور را دیده باشد امروز قادر به بازشناختن شان نخواهد بود.
لاشَک، بر وزن آشک، همواره و در تمام طول تاریخ دشت کم نظیری بود که وصفش قدرت قلم نظامی عروضی را می طلبد. دشت فقط هنگامی که به وسیله کوه ها محاصره شده باشد، عظمتش آشکار می گردد، وگرنه دشتی که تا چشم کار می کند دشت است و هیچ ارتفاعی یکدستی آن را به هم نمی زند، عظمتش پیدا نیست. لاشک دشتی است که دور تا دور آن را کوه ها محاصره کرده اند و عظمتش را هویدا ساخته اند. روستای لاشک نیز بدینسان شکوه دیگر یافته است.
دیگر روستاها نیز همان وضع پول و کجور را دارند و چنان پوست انداخته اند که بکلی از گذشته خود فاصله گرفته اند. کُدیر (بر وزن مدیر) که سی سال پیش، روستایی کهنه با خانه های گلی و دلازار بود، امروز پر از خانه های ویلایی است که چشم از دیدن آنها سیر نمی شود. این ده، که قبلا در محله ای بسته و به هم پیوسته قرار داشت اکنون باز و گسترده شده. اگر سی سال پیش این روستای کوچک به خاطر آب و هوایش شهرت داشت، حالا به خاطر خانه ها و ویلاهایی است که در آن ساخته شده و ثروتی است که در آن انباشته شده است. آیا دگرگونی ها کار فرزندان و زادگان خود کدیر است در ایام بازنشستگی دوباره به آن بازگشته و آبادش کرده اند یا مردم ثروتمند تهران آن را کشف کرده اند؟ نمی دانم.
کدیر البته در گذشته هم ییلاق اعیان ناحیه بود. خاندان "درویش" ها که در مازندارن غربی از ثروت و مکنت و شهرت برخوردارند و بعدها نسل دوم آنها در عصر جدید از تحصیلکردگان بنام ناحیه شدند، همه اهل کدیرند یا کدیر هموار ییلاقشان بوده است، اما تغییرات بیش از این هاست.
گویا تهرانی های زرنگ توانسته اند خوش آب و هواترین روستای ناحیه را کشف و شکار کنند. حتا فضای روستا نیز برای آنها تنگ شده و چرم گاو خود را تا ناحیه دیگری که اکنون به کدیر سر معروف است و در انتهای دره ای جای گرفته، گسترده اند. این کدیر سر شاید ثروتمندترین جایی باشد که در سال های اخیر در حاشیۀ جاده کجور ساخته شده باشد.
پایان جاده به گلندرود می رسد که از قدیم جنگل های انبوهش شهرت داشت و محل برداشت چوب ناحیه بود. امروز هم چنان سر سبز و خرم است که در کنار آب پری، پارک جنگلی کم مانندی در آن ساخته اند؛ جایی که مسافران خسته می توانند شب ها و روزها بیاسایند و از امکاناتش برای تهیه غذا و استراحت استفاده کنند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ اگوست ۲۰۰۹ - ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
ایمان شایسته
روبه رو: سرنوشت را باید از سر نوشت.
چپ: به جای نفرین به تاریکی شمعی بیفروزیم.
راست: به کسی رأی بدهید که حافظ دینتان باشد.
بالا: تغییر در زندگی به معنای از بین بردن فقر است.
پایین: فقط به دختر کابلی رأی بدهید...
امروزه تقریباً در همۀ نقاط شهر کابل می توان چنین شعارهایی را دید؛ البته، در کنار تصاویری عظیم، گاهی با کت و شلوار و نکتایی (کراوات) و گاهی با لباس و دستارهای سنتی افغانی.
در و دیوار شهرها و چه بسا روستاها نیز پر شده است از پوسترهای نامزدهایی که برای دومین دور انتخابات ریاست جمهوری و همین طور دومین دور شوراهای ولایتی (استانی) در افغانستان با هم رقابت می کنند.
بیلبوردهای تبلیغاتی که تا چندی پیش نام شرکت ها و تصاویر کالاها در آن خودنمایی می کرد، هم اکنون تصاویر نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای ولایتی را درخود جای داده است.
دامنۀ این تبلیغات حتا به در و دیوار محدود نمانده، به دنیای مجازی از طریق تارنماها و و تارنگارها نیز راه پیدا کرده و همین طور در رسانه ها به جای تبلیغات تجاری، صدا و تصاویر این نامزدها پخش می شود.
تالارهای عروسی این روزها به جای پذیرایی از عروس و دامادها، محل برگزاری تجمعات و مهمانی های پرزرق و برق نامزدهای مطرح و پولدار است. حتا جریان ترافیک از چندی بدین سو به علت عبور کاروان های حامی نامزدها و تجمعات شلوغ سنگین تر شده است.
در چنین شرایطی می توان حدس زد که در این شهر چه می گذرد، برای عدۀ زیادی بیکار هم اکنون هرچند موقت، اما کار پیدا شده است و برای کهن سالانی که نه کاری دارند و نه مکان تفریحی، سرگرمی به وجود آمده است. بازار وعده و وعید و تغییر نیز داغ داغ است. از تغییر نظام سیاسی و امحاء فقر و فساد اداری گرفته تا مثلاً آسفالت فلان خیابان و حل و فصل فلان مسئلۀ محله.
شدیدترین حملات و انتقادات ممکن به بالاترین مقامات سیاسی کشور گویا نه محدودیتی دارد و نه پایانی و نه دستگیری و تعقیب و گریزی در کار است، که به عقیدۀ کارشناسان در کشوری با دموکراسی نوپایی مثل افغانستان جای بسی شگفتی است.
از اینها که بگذریم، در این انتخابات چند نکتۀ جالب وجود دارد که در نوع خود بی سابقه است: حضور ۴۱ کاندید برای احراز پست ریاست جمهوری و بیش از ۳۰۰۰ کاندید شوراهای ولایتی، که خود انتقادهایی را نیز بر انگیخته است.
سن پایین نامزدها: یکی از شرایط نامزدی برای ریاست جمهوری داشتن حد اقل ۳۵ سال سن و برای عضویت در شوراهای ولایتی ۱۸ سال است. در میان کاندیدهای شواراهای ولایتی و ریاست جمهوری چهره کسانی به چشم می خورد که حداقل سن لازم برای نامزدی را دارند.
کنار رفتن به نفع نامزدی دیگر و ائتلاف های بزرگ در بدل گرفتن امتیاز در صورت پیروزی کاندید دارای شانس بیشتر؛ به عنوان مثال، در یک مورد قرار است بیش از ۲۰ کاندید ریاست جمهوری به نفع یک کاندید کنار بروند.
تنوع در عکس ها و پوشش های محلی، که گاهی از یک چهره، غربی ترین و دموکرات ترین کاندید را به نمایش می گذارد، تا به روشنفکران بگوید که ما امروزی فکر می کنیم و گاهی دیگر او را سنتی ترین و افغانی ترین فرد معرفی می کند، تا به عده ای دیگر بگوید که هرگز فرهنگ اصیلش را از یاد نبرده است.
آما آنچه در این میان جلب نظر می کند، حضور قابل توجه زنان در میان نامزدهاست، به خصوص در میان نامزدهای شوراهای ولایتی. بنا بر آمار کمیسیون برگزاری انتخابات، در این دوره از انتخابات دو زن برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و بیش از ۳۰۰ زن برای ورود به شوراهای ولایتی تأیید صلاحیت شده اند.
با انتخاب مردم ۴۲۰ نفر روانه شوراهای ولایتی خواهند شد. مهم ترین کار این شوراها مشورت دهی ونظارت بر کار ارگان های دولتی در ولایات است. به عنوان مثال برای انجام یک پروژه بازسازی تصویب آن دراین شورا نیاز است. انتخابات شوراهای ولایتی هر چهار سال یک بار برگزار می شود. نخستین دورۀ این شوراها رو به پایان است و دومین دورۀ انتخابات آن همزمان با انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان برگزار خواهد شد.
در میان پوسترها و تابلوهای تبلیغاتی مردانی که سراسر کشور را پوشانده است، چهرۀ زنان زیادی هم به چشم می خورد. آنها کارزار انتخاباتی و گردهمایی هایی را سازمان می دهند و همراه هواداران خود به تبلیغات مشغول هستند.
البته، به هیچ وجه آسان نیست. آنها باید بر مشکلات بسیاری فایق آیند. و حتا تهدیدها و خطراتی را به جان بخرند. مشکل اساسی نگاه های غریب جامعه ای مردسالار است که تا چندی پیش در نظر آنها زن موجودی درجه دو و مطیع بود، اما اکنون این زنان می خواهند در مسندهایی بالا بنشینند و به حکومت و سیاست دست بیازند.
مشکل بزرگ دیگر، مشکلات اقتصادی بر سر راه این نامزدهاست. بیشتر این زنان چهره هایی نو هستند و حضورشان در عرصه های سیاسی و مدیریتی کاملاً تازه است؛ نه گذشته سیاسی دارند و نه به حزبی وابسته اند. از این رو کارزار انتخاباتی آنها بسیار ساده است.
بیشتر آنها توانایی برگزاری تجمعات چون مردان را ندارند. هزینۀ تبلیغاتی آنها نیز محدود است و کفاف بیلبوردها و تبلیغات تلویزیونی و رادیویی را نمی دهد. عده ای نیز به کارزار خانه به خانه روی آورده اند. به این معنی که روزانه به مناطق مختلف سر می زنند و در کوچه پس کوچه ها، از این خانه به آن خانه در می زنند و با خانم های خانه پای صحبت می نشینند، تا آنها را ترغیب کنند که به وی و برنامه های وی رأی بدهند. کار واقعاً طاقت فرسایی است، اما وقتی پول نباشد، وابستگی نباشد، ولی انگیزه باشد، چاره دیگری نیست.
در میان زنان کسانی هستند که برای تمام مدت زمان کارزارشان فقط ۱۰۰۰ دلار اختصاص داده اند و در مقابل مردانی هستند که صدها هزار دلار هزینه کرده اند.
با وجود این، بدون شک شرایطی استثنایی برای زنان پیش آمده که هرگز قابل مقایسه با حکومت های قبلی در چند سال پیش نیست. برای آنها منع قانونی مثل بعضی از کشورهای منطقه وجود ندارد. آنها نه تنها نیاز ندارند از فیلتری چون شورای نگهبان عبور کنند، بلکه طبق قانون اساسی در انتخابات شوراها سهمیه هایی برای زنان در نظر گرفته شده است، تا زنان را به مشارکت در انتخابات ترغیب کنند. این است که این زنان می خواهند این فرصت را دریابند.
گفته میشود که قانون اساسی افغانستان، یکی از دموکراتیک ترین قوانین در منطقه است. و آزادی هایی که در قانون اساسی برای زنان افغانستان پیش بینی شده، باعث دلگرمی بیش از پیش زنان برای رسیدن به سطوح بالا و تأثیر گذار سیاسی شده است. این خود نشانه ای از تحولاتی بنیادین درحضور زنان در ادارۀ کشور است که گرچه از نظر بسیاری نمادین به نظر می رسد و به خاطر جذب آراء زنان و کشاندن آنان پای صندوق های رأی است، اما نمی توان تأثیر دراز مدت آن بر روی جنبش زنان را نادیده گرفت.
وجود خشونت های گسترده علیه زنان، سطح پایین آموزش در میان زنان و جوان گرایی و نوگرایی از دغدغه های اصلی سه تن از نامزدهای زن شوراهای ولایتی کابل است که صنم صالحی در گزارش مصور این صفحه به آنها پرداخته است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ اگوست ۲۰۰۹ - ۱۵ مرداد ۱۳۸۸
مهتاج رسولی
من در حالی که پشت فرمان نشسته ام شاهد حرکت ماشین های غول پیکر راهسازی هستم که پی در پی کوهها را می کنند و بار کامیون می کنند تا جاده را که تا به حال بارها پهن شده، پهن تر کنند. این ماشین ها بیست سی سال است که از حرکت بازنمی ایستند. هر روز جاده را پهن تر می کنند و باز جاده برای تعداد هرچه زیادتر شونده ماشین ها تنگ می آید و باز باید پهن تر شود.
در حال رانندگی و در عالم تنهایی خود غر می زنم و یاد "نیل پستمن" آمریکایی می افتم؛ جامعه شناس وسایل ارتباطی که به گمانم دو سه سال پیش خاموش شد؛ بک آدم درجۀ یک، نظیر مارشال مک لوهان یا الوین تافلر، بخصوص در کتابهای "زندگی در عیش، مردن در خوشی" و "تکنوپولی"، آنجا که به این نتیجه می رسد که بشر دارد بردۀ ابزار و آلاتی می شود که به دست خود ساخته و قرار بوده از آنها برای آسایش خود استفاده کند ولی حالا بازیچه آن شده است.
مگر ما از پس راه آهن که کوه و دشت و صحرا و جنگل را شکافت و نابود کرد، برآمدیم؟ مگر رادیو تلویزیون را که امروز تمام زندگی مان را پر کرده و همه عمر ما را گرفته و ما را از کتاب و کتابت دور کرده توانستیم چاره کنیم؟
از اوشون تا دیزین، جای ییلاق های تهران، آنچه بیشتر به چشم می خورد آپارتمان است و انبوهی آهن و فولاد که بالا می روند تا روستاها را که دیگر روستا نیست، از ریخت بیندازند. و ییلاق را که پیش از این زمزمۀ جویبار داشت و درختان بلند سایه افکن، زشت و بد هیکل کنند.
در فشم و میگون گاهی واژه "قصران" را روی تابلوها می بینم و به یاد می آورم که پدران ما چه خوش ذوق بوده اند. هر جا که چشمه و جویبار فراوان بوده و تبدیل به رود می شده نام "رودبار" به آن داده اند. رودبار زیتون، رودبار الموت و رودبار قصران، هر سه نام آشنایی هستند. رودبار قصران نام همین ییلاقاتی است که امروز دارم از آن عبور می کنم. اما رودی نمی بینم.
رود در نهانگاه باغ هایی که دیگر وجود ندارد و تبدیل به محوطۀ هتل ها و رستوران هایی شده که نام های رمانتیک بر خود نهاده اند؛ گم شده است. تا وارد این رستوران ها با نام های رماتنیک شان: شب های کوهستان، ستارۀ شب، سفره سرای صخره، باباکوهی، شب های شمیران و مانند اینها نشوی، نه آب را خواهی دید و نه زمزمه جویبار را خواهی شنید.
سی چهل سال پیش وقتی با هم سن و سالان سوار اتوبوس می شدیم و به اینجا می آمدیم هرجا که پیاده می شدیم آب بود و رود بود و کوه بود و باغ بود. می توانستیم بساط خود را پهن کنیم و در سایۀ بیدی یا گردوبنی ولو شویم. حالا همه آنها یا به ویلا تبدیل شده اند یا به آپارتمان. آبرود در آهن و سیمان گم شده و صدای جویبار دیگر به گوش نمی رسد.
هنوز به اوشون نرسیده ام که دیدن ماشین های راهسازی مرا به یاد دکتر حسابی می اندازد. نمی دانم کجا خوانده ام که این جاده را اول بار، شصت هفتاد سال پیش، دکتر حسابی ساخت و چقدر هم به آن افتخار می کرد.
پیرمرد! اگر بودی و اینهمه آپارتمان می دیدی که کنار همین جاده هوا رفته، از کرده پشیمان می شدی. می بینی چه کرده اند استاد؟ می بینی چه می کنند؟ کوه دماوند هم از دستشان در امان نیست. می خواهند جاده بکشند و تا قله آسفالت کنند. تا قله! می بینی استاد! هنوز افتخار می کنی؟
هنوز اول جاده هستم که دیدن پاره ای نام ها مرا به یاد دهات اطراف می اندازد؛ لالون، زاگون و نام های دیگر.
اما این سو، سمت غرب روستایی هست به نام امامه (به فتح الف) که یکی از زیباترین و دیدنی ترین روستاهای ناحیه است. خاطرات پر می گشاید و انیس الدوله در خاطر زنده می شود. دختر دهاتی اهل همین امامه که وقتی چشم ناصرالدین شاه به او افتاد، مطابق معمول دلش خواست او را به زنی بخواهد. آن دختر دهاتی بعدها ملکه دربار شد و هنوز هم نیمی از بازار به نام اوست.
همانطور که بیشتر امامه ای نام فامیلشان انیسی است. به خود می گویم لیاقت هم خوب چیزی است. زنان شهری ناصرالدین شاه، هیچ یک اینهمه اسم و رسم در نکردند که این دختر دهاتی امامه ای. انیس خانم اگر از گورت بلند شوی و بیایی اینجا توی جاده ای که دکتر حسابی بهش افتخار می کرد دود از کله ات بلند می شود و باور نمی کنی که اینجا همان ییلاق باصفایی است که در آن بزرگ شدی.
بین اوشون و فشم مرزی و فاصله ای نیست. به هم پیوسته اند. اصلا بین هیچ دهی با هیچ ده دیگر مرزی نیست. میگون؟ میگون که هیچ، آن روستای پر طراوت که ترانه سرا و خواننده از شب هایش می گفتند و همه را در آنجا به رقص دعوت می کردند مثل یک شهر بدقواره، یک میدان بی ریخت دارد که نپرس. تمام ده، پر از آپارتمان در هر دو سوی جاده، و البته در این اول صبح تابستان هوایی دارد عین بهشت. خنک و دلچسب. بی خود نیست اینهمه بنگاه معاملات ملکی در آن قطار شده اند. هر کس پول دارد مرحمت کند و زمین و ویلا و آپارتمان تحویل بگیرد.
میگون آنقدر بزرگ شده که نمی دانی کی از آن بیرون می روی و اصلا اینجا که هستی باز میگون است یا جای دیگر. شک می کنی که شاید به شمشک رسیده ای اما نرسیده ای. تازه خدا را شکر که نرسیده ای. چون وقتی چشمت به شمشک بیفتد تازه می فهمی میگون چقدر جای خوبی است. شمشک را که ببینی می فهمی میگون هنوز دلپذیر است.
از همان دروازه ورودی شمشک کوهی از آهن، دید و چشمانت را سیاه می کند. همینطور آهن می بینی که روی هم انبار شده و ساختمان بلند است که به هوا می رود. دره شمشک دیگر دره نیست. از ساختمان و از آهن و سیمان پر شده است. هیچ جای دنیا اگر چنین دهی می داشتند اجازه نمی دادند چنین از بی ذوقی و بد قوارگی مالامال شود. با شمال تهران، با کوههای سر به فلک کشیدۀ البرز هم همین کار را کرده ایم. البرزی که زیبایی تهران به حساب می آمد در واقع نابود شده و چیزی از آن باقی نمانده است. دور نیست که دماوند را هم آسفالت کنند و برای ساختن آپارتمان بفروشند.
از شمشک که رد می شوم آرام می گیرم. هنوز بساز و بفروش ها دستشان به ارتفاعات دیزین نرسیده است. هنوز کنار آبی که از دره جاری است می توان دمی آسود. هنوز در دست نسیم و بادهای خنک است. هنوز پای جرثقیل به آنجا نرسیده. هنوز دکه های آش رشته برقرار است. فعلا آش رشته را عشق است. آقا لطفا یک آش رشته.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ اگوست ۲۰۰۹ - ۱۲ مرداد ۱۳۸۸
حکیم میر
هرگاه که در شمال هاید پارک و در خیابان "اجور رودEdgware Road" لندن قدم می زنم، به یاد شب های چراغان و مغازه های پرزرق و برق و کافه های دود آلود قاهره می افتم که تا سحرگاهان دروازه های خود را به روی مشتریان وقت کُش و شب زنده داران قلیان کـَش، باز می گذاشتند. قدم زدن در این خیابان احساسات کهنه ای را درمن ِ عرب زده بیدار می کند که دیری است خفته بود.
اگر برای نخستین بار به این محلۀ عرب نشین گذار کنی، یقیناً شگفت زده خواهی شد. در اینجا غیر عرب را به ندرت می بینی. به هر سوی که بنگری، تابلوی نوشته شده به خط درشت عربی و نام های عربی را بر سر مغازه ها و در کنار آنها خواهی دید، و بر هر فروشگاهی که قدم بگذاری، دو یا چند نفر را در حال صحبت به زبان عربی خواهی یافت. در خیابان اجور رود لندن با زن های سیاه پوشی روبرو می شوی که حتا چشمان خود را نیز در پشت روپوش پنهان کرده اند؛ انگار در حال قدم زدن در یکی از خیابان های شهر جدۀ عربستان سعودی باشی.
رستوران هایی که درهر دو سوی خیابان صف کشیده و در پس کوچه های آن نیز جای گرفته اند، تقریباً همه شان، غذاهای عربی، بخصوص لبنانی، مراکشی، مصری و عراقی سرو می کنند. مغازه ها و حتا داروخانه ها در اینجا تولیدات کشورهای عربی را می فروشند. اگر علاقمند سوغات یا عطرهای عربی باشی، از اینجا دست خالی نخواهی رفت، و اگر شب هنگام، دروازۀ کافه ها، رستوران ها ومغازه های لندن به رویت بسته شد، اینجا تا پس از نیمه شب، باز خواهد بود.
براساس گفتۀ عرب هایی که به اینجا می آیند و صاحبان برخی از رستوران ها، اجور رود از اواخر دهۀ ۱۹۸۰ بدین سو، کم کم به محل جنب و جوش عرب ها تبدیل شد. خیابان اجور رود در مرکز شهر لندن موقعیت دارد و با خیابان های مشهور و تجاری آکسفورد استریت و خیابان رجنت متصل است. از اینجا به راحتی می توانی به میدان مشهور پیکادیلی بروی. از طرف شرق اجور رود که راه بیافتی، در پایان خیابان، پارک مشهور "هاید پارک" پیشارویت قرار دارد که در آنجا نیز عرب ها را خواهی دید.
شیرینی های چرب وسوغات های رایگان
چند روز پیش فرصتی یافتم، تا بار دیگر با این خیابان تجدید عهد کنم. در سر خیابان با چند مبلغ زن و مرد مسیحی که ظاهراً غربی بودند، برخوردم. انجیل و تعالیم حضرت عیسی را که به زبان عربی ترجمه شده بود، در دست داشتند و با لهجۀ شکستۀ عربی صدا می زدند: "هدایا مجانیة"، یعنی هدیه های رایگان، تا عابران عرب از آنها بگیرند. غافل از اینکه عرب هایی که به اینجا می آیند، از آن تنگدستان و شاید هم آن قدر اهل مدارا نیستند که به سوغات های رایگان، آن هم مذهبی، چشم بدوزند.
از آنها که گذشتم، به مغازه ای سرزدم که گونه های مختلفی از شیرینی های عربی در ویترین های شیشه ای آن با نظم چیده شده بود. صاحب مغازه یک عراقی بود، و دو زن باحجاب زیر دستش کار می کردند. در نگاه اول گمان بردم که شیرینی های این محل شاید از کشورهای عربی وارد شده باشد. اما فروشنده گفت، تولید شیرینی عربی حالا در لندن کار ساده است و تنها برخی مواد آن از کشورهای عربی وارد می شود.
شیرینی های خوشمزه و اشتها آوری می فروختند، اما بسیار روغنی و پرچرب بود. یکی از فروشنده های زن در پاسخ به این پرسش من که بیشترمشتریان شان اهل کدام ملت ها هستند، گفت که مشتریان آنها تنها عرب نیستند، افرادی از دیگر ملت ها، از جمله انگلیسی ها، نیز به شیرینی های عربی علاقه دارند. اما اگر از چشمدید خود بگویم، در چند ساعتی که در خیابان اجور رود قدم زدم و با شماری از جوانان عرب صحبت کردم، از دو یا سه انگلیسی بیشتر ندیدم.
سنت ها و ارزش های عربی و همگرایی با جامعۀ بریتانیا
از این مغازه که بیرون شدم، در فاصلۀ چند قدم، چندین کتابفروشی توجهم را جلب کرد. صاحب یکی از آنها یک مرد میانسال به نام فرید بود. پیش از آنکه خود را معرفی کند، از سیمایش هویدا بود که اهل مصر است. فرید، علاوه بر کتاب، مجله های سیاسی، فرهنگی و هنری و روزنامه های مختلف عربی نیز می فروشد. تقریبا همۀ اینها را از کشورهای عربی، بخصوص مصر و لبنان وارد می کند. او، برغم اینکه سال ها است با خانواده اش در لندن زندگی می کند، هویت عربی و مصری خود را از دست نداده و به آن می بالد. همزمان، این مانع آن نشده که با جامعه بریتانیا در بیامیزد و مدغم شود؛ فرید می گوید، با بریتانیائی ها سر و کار دارد و در محافل اجتماعی آنها شرکت و در مورد مسائل مختلف با آنها به تبادل نظر می پردازد. ولی به دلایل مذهبی، به محافل شراب نوشی یا رقص که بسیارغربی باشد، نمی رود.
با بیشترعرب هایی که صحبت کردم، دیدگاه شان در مورد ادغام شدن در جامعۀ بریتانیا نزدیک به دیدگاه فرید بود. و این در واقع بازتاب دهندۀ آن است که دین همچنان یک بخش ناگسستنی از هویت بخش اعظم عرب های بریتانیا است که با آداب و رسوم آنها در هم آمیخته است. در میان اقلیت های مهاجر در بریتانیا، به ندرت می توان اقلیت دیگری را یافت که مانند عرب ها پایبند به سنت ها و ارزش های خود باشند. یک گذار کوتاه در خیابان اجور رود و صحبت با مغازه داران و عابران عرب آن، شاید این واقعیت را روشن تر کند.
شمار دیگری را هم دیدم که در کنار مذهب، مانع دیگر ادغام شدن در جامعۀ بریتانیا را، نژادی می دانستند. مصطفی، دانشجوی دکترا در مدرسۀ مطالعات شرقی و آفریقائی دانشگاه لندن که در روزهای پایان هفته با نامزد خود به اینجا می آید، می گوید، او در آغاز که وارد دانشگاه شد، فکر می کرد میان وی و همکلاسی هایش فرقی وجود ندارد و آنها او را یکی از میان خود می پندارند. اما با گذشت زمان و شناخت بیشتر از مردم انگلیس نظرش تغییر کرد. مصطفی معتقد است که برخلاف برخی دیگر کشورهای غربی که نژاد پرستی در آنها آشکار است، در بریتانیا نوعی از نژاد پرستی پنهان وجود دارد.
در این میان اما، حساب عده ای از عرب های بریتانیا، بخصوص لبنانی ها که در میان عرب ها، بیشتر از دیگران به لیبرال بودن شهرت دارند، شاید جدا باشد. جوانا، یک دختر جوان لبنانی است که در نحوۀ رفتار و کردار و طرز پوشش، باغربی ها تفاوت زیادی ندارد. او اهمیت زیادی به نقش مذهب یا سنت های اجتماعی عربی در زندگی اش قائل نیست. جوانا مشروب می نوشد و با پسران غربی به دیسکوتک می رود و دیدگاه های غربی دارد.
جزم اندیشان در شهر کثرت گرا
شامگاه که اجور رود را ترک می کردم، با چند جوان از پیروان گروه افراطی "حزب التحریر" برخوردم. میزی را در کنار خیابان قرارداده و کتاب های مذهبی عربی را روی آن چیده بودند. در جلو میز پرچم سیاهی را آویخته بودند که بر آن کلمۀ شهادت نوشته شده بود. آنها به هر عرب یا غیرعربی که به کتاب هاشان نگاه می کرد، وارد صحبت می شدند. همه ریش داشتند، درست مانند جوان های اسلامگرایی که در مصر می دیدم، اما اینها را تندروتر یافتم.
کتابی را به من هدیه داده و مرا دعوت کردند که به گروه آنها بپیوندم و در پیاده کردن نظام "خلافت اسلامی" در جهان همکاری کنم. در جریان گفتگو، من از چند دانشمند معتبر مذهبی که با ایجاد چنین نظامی در جهان معاصر مخالفند، سخن نقل کردم. "تحریری ها" نه تنها آرای این دانشمندان را مردود دانستند، بلکه خود آنها را نیز بد گفتند. هیچ نظام حاکم در جهان را، که بریتانیا نیز از آن میان است، نمی پذیرفتند.
خالد، یک مرد سالمند سعودی که در کنارم ایستاده بود و به گفتگوی ما گوش می داد، به آنها گفت: "من در عجبم؛ شما دولت بریتانیا را محکوم می کنید و آن را یک نظام شریر و فاسد می پندارید. در حالی که همین نظام، به شما پناهندگی داده و اجازه می دهد که در این کشور فکر و اندیشۀ خود را تبلیغ کنید. تنگ نظری شما و بردباری بریتانیایی ها را که می بینم، واقعاً حیرت زده می شوم!"
در گزارش تصویری این صفحه شما به دیدن از خیابان اِجوِر و مغازه های آن دعوت می کنیم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب