Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us

خورشید بخشایش

تلاش برای دادن نقش اجتماعی به زنان در حکومت شوراها در آسیای ‌میانه از دو راه آغاز شد. دادن آموزش به زنان و برداشتن پوشش‌های سنتی از چهره آنها. این پوشش‌ها ریشه در گذشته‌های تاریخی داشته‌اند و آنچه به نام حجاب شناخته می‌شود در مناطق مختلف کشورهای مسلمان، شکل‌ها و نام‌های گوناگونی داشته است.

در زبان فارسی برای حجاب واژه‌هایی هست همچون چادر، چادری، برقع و فرنجی. (این که واژه فرنجی از تورهای وال فرنگی می‌آید یا فُرُنج فارسی درست شناخته نیست.) در هر حال فرنجی به عنوان پوشش کامل زنان در آسیای ‌میانه پیش از شوروی رواج داشت و برداشتن آن از چهره زنان در آسیای‌ میانه گامی برای رهایی زنان از بند سنت‌ها توصیف شده است.

در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در اتحاد شوروی، وقتی می‌گفتند "فرنجی"، خود به خود سیمای "گـُل‌چتای"، قهرمان فیلم روسی "خورشید سفید بیابان" (Beloe solntse pustyni) در ذهن‌ها تداعی می‌شد. "گل‌چتای" برجسته‌ترین سیمای یک زن محجبه بود که نسل جوان شوروی در طول عمر خود دیده بودند.

ولادیمیر موتیل (Vladimir Motyl)، کارگردان فیلم، تلاش کرده بود در سیمای گل‌چتای، زنان مظلوم و بی‌حقوق آسیای ‌میانۀ پیشاشوروی را مجسم کند و در این راستا موفق هم شده بود. پسران دلباخته خطاب به دلداران شرمگین‌شان به شوخی یکی از جمله‌های معروف این کمدی را تکرار می‌کردند: “Gulchitay, otkroy lichiko!”  (گل‌چتای، رویت بنمای!). و حتا امروز هم اگر این جملۀ روسی را در جستجوگرهای اینترنتی بچینید، موارد بسیاری از کاربرد آن را خواهید دید. ولی در آن زمان این جملۀ شوخی‌آمیز به چیزی اشاره می‌کرد که گمان می‌رفت به طور بی‌بازگشت به تاریخ پیوسته ‌است. اکنون که حجاب به آهستگی به حریم واقعیت‌های منطقه برمی‌گردد، "گل‌چتای، رویت بنمای!" لحن جدی‌ دارد، نه شوخی‌آمیز.

اما حجاب گل‌چتای از حجاب زنان معاصر متفاوت بود، و در واقع، شاید "فرنجی" برای همیشه به تاریخ پیوسته باشد. "فرنجی" که تا آغاز سدۀ بیستم میلادی در شهرهای منطقه رایج بود، شکل یک جامۀ بلند مردانه را داشت که زن‌ها به سر می‌انداختند و روی آن "چشم‌بند" می‌افکندند که توری بود بافته‌ شده از یال اسب شبیه آنچه در ایران پیچه خوانده می‌شد. جامۀ مردانه بدیل لباس بیرون زن‌ها بود، چون زنان لباس ویژۀ بیرون نداشتند؛ فضای بیرون به کلی به مردها اختصاص داشت. بعداً طرح فرنجی دگرگون شد: پارچه‌ای ظریفتر که همچنان به جامۀ بلندی می‌مانست، با دو آستین نازک تزیینی.

جلب زنان منطقه به تولیدات و مزارع اشتراکی، هم وسیله و هم هدف برنامۀ نابودی فرنجی و "بیرون کشیدن زنان از اندرونی‌ها" بود. اجرای برنامه‌های اقتصادی دولت شوروی در این منطقۀ عمدتاً کشاورزی، به ویژه با آغاز جنگ آلمان و شوروی، بدون حضور فعال زنان ناممکن بود.

اما وضعیت در مناطق کوهستانی فرق می‌کرد. زنان کوهستانی هرگز فرنجی را بر سر خود ندیده‌اند و پیش از برپایی شوروی هم با روی باز، اما با روسری، گشت و گذار می‌کردند. در روستایی با جمعیتی اندک که تقریباً همه با هم پیوند خویشاوندی داشتند، نیازی برای "پنهان ماندن از چشم نامحرمان" احساس نمی‌شد.

این مورد از وجوه تشابه دیروز و امروز است. امروز هم زنان باحجاب عمدتاً در شهرها به سر می‌برند. پوشش اسلامی برای زنان روستایی که در نبود مردان خانواده در مزارع کار می‌کنند، مناسب نیست. ولی مهمتر از آن، روستاهای تاجیکستان فاقد سنت "فرنجی" هستند، تا احتمال بازگشت شان به آن مطرح باشد.

اما دور افکندن فرنجی در شهرها یک ‌شبه اتفاق نیفتاد، بلکه فرآیند درازی بود که پا به پای  برنامۀ "محو بی‌سوادی" جریان داشت. نتیجۀ این برنامه، محو تمام و کمال هر دو بود: هم فرنجی و هم بی‌سوادی. این کارزار قربانیان زیادی هم داشت؛ ده‌ها زن منطقه که حجاب‌شان را دور انداخته بودند یا به مدرسه می‌رفتند، از سوی سنت‌گرایان وقت، سنگسار و کشته شدند.

این واقعیت‌های تاریخی، از یک سو و باور به درستی ایدئولوژی شوروی‌ در قبال زنان در آسیای‌میانه از سوی دیگر، برخی از کهنه‌کاران شوروی را در مورد بازگشت حجاب به تاجیکستان نگران کرده‌ است.

حکومت شوروی در راستای رسیدن به اهداف اقتصادی و سیاسی خود بی‌گمان در مناسبت‌های جنسیتی در آسیای‌میانه، در سطح اجتماعی و معیشتی اثر گذاشته بود. اما بازگشت باشتاب پدرسالاری و تضعیف آراء زنان در دورۀ جستجوی هویت فرهنگی تاجیکستان معاصر، گواه آن است که تأثیر سیاست شوراها روی ذهنیت و فرهنگ جنسیتی بخش اعظم جامعه، سطحی بوده‌است.

در گزارش مصور این صفحه مشرفه قاسموا، از هنرپیشگان پیشگام  تئاتر و سینمای تاجیک، در بارۀ دیروز و امروز پوشش زنان تاجیک صحبت می‌کند.

انتخاب آز آرشیو جدیدآنلاین: ۰۸ اکتبر ۲۰۰۹ - ۱۶ مهر ۱۳۸۸


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

مجموعه عکس
 یونانیان و رومیان علاقه زیادی به تاریخ‌نگاری داشتند. مثلا هرودوت که لقب پدر مورخان را یدک می‌کشد، چنان تاریخ مفصلی را به نگارش درآورد که مجلس یونان پاداش هنگفتی را برایش در نظر گرفت.

بعدها توسیدید و گزنفون و کتزیاس و.... این راه را پی گرفتند و نگذاشتند که رشته تاریخ‌نگاری یونان از هم گسسته شود. اخلاف رومی اینان نیز چنین بودند و چنین کردند.

در ایران باستان البته، چنین خبرهایی نبود. از آغاز سلطنت مادها تا پایان کار ساسانیان، حدود۱۳۵۰سال طول کشید، اما هرچه در این دوره طولانی غور می‌کنیم، نه اثر تاریخی مکتوب مستقل و درخشانی را می‌یابیم و نه به نام هیچ مورخ برجسته‌ای – ولو این که اثرش از بین رفته باشد- برمی خوریم.

تاوان چنین وضعیتی این است که با وجود آگاهی از خصومت مورخان یونانی و رومی با ایرانیان، ناگزیریم تاریخ خود را از لابلای نوشته‌های آنها بازخوانی کنیم و مثلا بپذیریم که آن همه فتوحات داریوش و خشایارشا در آسیای صغیر و یونان ناچیز بود، اما یک قلم پیروزی یونانیان در ماراتن فتح الفتوح تاریخ جهان باستان است!

با این حال، نبود مورخان برجسته در ایران باستان، بدین معنا نیست که هیچ روایت ایرانی از تاریخ این دوران نداریم. شاهان ایران را عادتی دیگر بود. آن‌ها در شرح اقدامات و فتوحات خود هیچ کسی غیر از خودشان را صاحب صلاحیت نمی دانستند.

داریوش به هیچ مورخی فرمان نداد که شرح کارهایش در فرونشاندن آشوب‌های داخلی و برقراری امنیت را بنگارد. بلکه شخصا دست به کار شد و آن چه را رخ داده بود، روایت کرد؛ آن هم نه روی الواح گلین یا پاپیروس‌های مصری بلکه بر سینه کوه؛ و این شد کتیبه بیستون که بزرگترین سند تاریخ باستان از زبان ایرانیان است.

جانشینان او از فرزندش خشایارشا و نوه‌اش اردشیر گرفته تا بعدتر که نوبت اشکانیان و ساسانیان رسید، همین رویه را در پیش گرفتند و الواح گلین و زرین و سیمین یا سینه صخره‌ها یا حتا حاشیه ظروف سفالین و فلزی را به دفتر تاریخ تبدیل کردند.

شاهان ساسانی ذوق بیشتری به خرج دادند و روایت خود از تاریخ را به شکل تصویری درآوردند. شاپور اول به جای آن که بنویسد چگونه سپاه عظیم روم را شکست داد و چگونه امپراتور روم را با خواری تمام به اسارت گرفت، صحنه زانو زدن امپراتور و زاری و التماس او را به شکل نقش برجسته‌های بزرگ در دل کوه نقر کرد.

طبیعتا دیدن این صحنه برای هرکس قابل فهم و بسیار تأثیرگذارتر از یک نوشته خشک و خالی بود. در دوره جدید نیز فهم این نوع تاریخ‌نگاری مانند خواندن کتیبه بیستون به کشف زبان‌ها و خطوط باستانی نیاز نداشت و حتا آن دهقان ساده که از کنار نقش برجسته‌های بیشاپور می‌گذشت، کمابیش از مضمون آن‌ها سر در می‌آورد؛ هرچند که هویت قهرمانان و ریزه کاری‌های داستان برایش روشن نبود.

بدین‌سان سینه بسیاری از کوه‌های ایران – که گاه مقدس هم شمرده می‌شدند – تبدیل به گالری آثار تجسمی و پیکرتراشی ساسانیان شد: در تاق بستان، در نقش رستم، در نقش رجب، در بیشاپور، در تنگ قندیل و خیلی جاهای دیگر و حالا گذر زمان این گالری‌ها را تبدیل به موزه‌های تاریخ در دامن طبیعت کرده و یکی دو جین کوه و صخره را ضمیمه  دفتر تاریخ ساخته است.

در این موزه‌های کم مانند، فقط شرح اقدامات و فتوحات شاهان ساسانی ثبت و ضبط نشده، بلکه نوع آرایش و لباس شاهان و اشراف زادگان ایرانی هم به تصویر درآمده است.

آن سنگ‌تراشان و هنرمندان گمنامی هم که در نگاه تنگ و مستبدانه شاهان، مجال معرفی در تاریخ را پیدا نمی‌کردند، به گونه‌ای دیگر خود را نشان داده‌اند. آن جا که باد در پیراهن شاپور و بهرام پیچیده و آن حریرهای لطیف را پیچ و تاب داده؛ آن جا که موهای مجعد شاه ساسانی از زیر تاجش بیرون زده؛ آن جا که اندوه و افسوس شکست در نگاه امپراتور روم متبلور شده؛ این هنرمند گمنام ساسانی است که خود را از ورای قرون و اعصار به ما می‌شناساند.  

آلبوم تصویری این صفحه نگاهی دارد به نقش برجسته‌های ساسانی در نقش رستم، نقش رجب و تنگه چوگان. از میان انبوه نقش برجسته‌های این سه مکان، تهیه عکس از نقش برجسته متعلق به اردشیر بابکان در نقش رجب ممکن نشد. این نقش در زمان عکاسی در حال مرمت و پشت داربست بود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

 

فرشید سامانی

"سَِِِ سِ سُ – سَنوَلِ سو – سیوَلِ سا – ساسولی مینَل – موسولی مَسا – اولِ سا"

نه، اشتباه نکنید. این کلمات گنگ و مضحک، ورد جادوگری نیست. روشی است برای آموزش الفبا در مکتب‌خانه‌های قدیم ایران. این یکی طرز آموزش حرف "سین" است و اگر می‌خواستند حرف جیم را یاد بدهند، می‌گفتند: " جَ جِ جُ – جَنوَل جو – جیوَل جا... "

کودکان به این شیوه چیزی یاد نمی‌گرفتند یا اگر می‌آموختند به سختی و کندی بود. اگر یک نفر پیدا می‌شد که این روش مندرس را کنار می‌گذاشت و با ایجاد مدارس جدید طرحی نو درمی‌انداخت، خواندن و نوشتن ساده‌تر می‌شد و همین گناه، او را بس بود. زیرا عده‌ای اعتقاد داشتند:

"اگر این مدارس تعمیم یابد، بعد از ده سال یک نفر بی‌سواد پیدا نمی‌شود. آن وقت رونق بازار علماء به چه اندازه خواهد شد؟ معلوم است علماء از رونق افتاده، اسلام از رونق می‌افتد.... صلاح مسلمین در این است که از صد شاگرد که در مدارس درس می‌خوانند، یک دوتاشان ملا و با سواد باشند و سایرین جاهل و تابع علماء باشند."(۱)

میرزا حسن رشدیه

آن یک نفر که خلاف این رویه عمل کرد، میرزا حسن تبریزی، معروف به رشدیه و ملقب به "پیر معارف" و "پدر دبستان" بود که در اوج استبداد دین و دولت در ایران، مدارس جدید را به تأسی از مدارس اروپایی بنیان گذاشت. البته، قبل از او مدرسۀ دارالفنون به همت میرزا تقی خان امیرکبیر پایه‌ریزی شده بود، اما آن جا یک مدرسۀ عالی و یک پلی‌تکنیک بود که اغلب شاگردانش را فرزندان اعیان و اشراف تشکیل می‌دادند. رشدیه از جای اساسی‌تر، یعنی از آموزش پایه و ابتدایی برای همۀ طبقات مردم شروع کرد.

مخالفت دولت قاجار با نظام آموزشی جدید به دلیل هراس از دگراندیشی مردم بود. یک بارناصرالدین شاه در جواب اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات، که زبان به تحسین دارالفنون گشود و گفت در زمان فتحعلی‌شاه یکی نبود نامۀ ناپلئون به شاه را ترجمه کند و حالا چهار پنج هزار نفر فرانسه دان در تهران هستند، اظهار داشت: "آن وقت بهتر از حالا بود. هنوز چشم و گوش مردم این طور باز نشده بود."(۲)

روحانیان نیز - به استثنای اقلیتی از علمای روشن‌اندیش – انگیزه‌های قابل درکی برای ستیز با مدارس جدید داشتند. اولا نظام آموزش کشور که عبارت بود از مکتب‌خانه‌ها و مدارس علمیه تحت ادارۀ آنها بود و شراکت غیر خود در این حیطه را تحمل نمی‌کردند. ثانیاً بی‌سوادی مطلق اکثریت جامعه، موجب نیازمندی مردم به آنها می‌شد و علاوه بر این که نبض اجتماع را در دستشان قرار می‌داد، مداخل کلی و جزئی برایشان فراهم می‌کرد.

از بعد جنگ‌های ایران و روس اندیشه‌های غربی و در رأس همه، قانون‌خواهی و آزادی‌طلبی در جامعۀ ایران شیوع یافته بود. رساله‌نویسی میرزا ملکم خان برای ناصرالدین‌شاه و صدر اعظمی میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار) زنگ خطر را برای روحانیان قشری و دیوانیان سنت پرست به صدا درآورد. این همان زمانی بود که میرزا یوسف خان مستوفی‌الممالک، دیوانی بانفوذ و کهنه‌کار، زیر پای مشیرالدولۀ اصلاح طلب را جارو می‌کرد و ملا علی کنی، مجتهد بزرگ پایتخت، بزرگترین خیانت او را "فقرۀ کلمۀ قبیحۀ آزادی"  می‌دانست که "برخلاف جمیع احکام رسل و اوصیاء و جمیع سلاطین عظام و حکام والامقام است."(۳)

با این حال، همۀ این تحولات مربوط به لایۀ نازکی از طبقات برکشیدۀ جامعه بود. زیرا در شرایطی که اکثریت مطلق مردم بی‌سواد بودند، صدای روشنفکران و دگراندیشان فقط در محدوده‌های خاصی طنین‌انداز می‌شد. شیوۀ آموزش رشدیه و فراگیری دبستان می‌توانست این محدوده‌ها را گسترده کند.

میرزا حسن تبریزی خود یک طلبه و از خانوادۀ روحانی بود. در جوانی به بیروت رفت و در آن جا با مدارس جدید به شیوۀ غربی آشنا شد. سپس در سال ۱۳۰۵قمری دبستانی را در شهر تبریز تأسیس کرد. دبستان او از نظر شکلی شبیه مکتب‌خانه ها بود. در مسجد تشکیل می‌شد و شاگردانش روی زمین می‌نشستند. اما الفبا را به شیوۀ کاملا متفاوت یاد می‌داد که آموزش اطفال را سرعت می‌بخشید. 

مدتی را به همین منوال گذراند و چون مردم به تحریک ملایان مشکل‌ساز می‌شدند، مرتباً مجبور به جابجایی بود. تا این که سرانجام حیاط مسجد شیخ الاسلام را گرفت و با پول خود در آن جا اتاق‌هایی با میز و نیمکت و تخته سیاه برای شاگردان آماده کرد. اما به زودی مردم بر سرش ریختند و دبستانش را برهم زدند.(۴) چندی بعد مدرسۀ خود را به مشهد برد. غافل از این که محیط  آن جا به مراتب قشری‌تر از تبریز بود. مدرسه‌اش را برچیدند و کتکش زدند. (۵)

با این حال، بعد از مرگ ناصرالدین‌شاه و زمانی که میرزا علی خان امین الدوله صدر اعظم مظفرالدین‌شاه شد، دوران دربدری رشدیه به سر آمد. به دعوت امین الدوله به تهران آمد و دبستانش را از نو برپا کرد. این مدرسه سرمشق تأسیس مدارس دیگری شد که در راه‌اندازی آنها حتا تعدادی از روحانیان روشنفکر پیش قدم بودند.(۶) اما این دوره هم گذرا بود. با عزل امین الدوله، کار رشدیه دوباره از رونق افتاد.

او در دمادم مشروطه، جرم بزرگ و نابخشودنی دیگری مرتکب شد و روزنامه‌ای به نام "مکتب" با تمایلات آزادی‌خواهانه را منتشر کرد. همچنین با مشروطه‌خواهان جلسات مخفی تشکیل می‌داد و گاهی شب‌نامه نشر می‌داد. بنابراین، به دستور عین‌الدوله، صدر اعظم وقت به زندان افتاد.(۷)

با پیروزی جنبش مشروطه، بسیاری از موانع از پیش پای رشدیه برداشته شد. لیکن با مرارت‌های گذشته از تب و تاب افتاده بود. راهی که او گشود، توسط دیگران پیموده شد و رشدیه را در نبرد با استبداد دین و دولت در مقام پیروز میدان نشاند. او  در آذرماه سال ۱۳۲۳ ه.ش، یعنی ۵۶ سال پس از تأسیس نخستین دبستانش در تبریز در شهر قم و به سن ۹۷ سالگی درگذشت. 

 

۱- آجودانی، ماشاء الله: مشروطه ایرانی، نشر اختران، تهران، ۱۳۸۳، ص ۲۶۶
۲- اعتماد السلطنه، محمدحسن خان: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۷، ص ۵۲۴
۳- آجودانی: همان منبع، ص ۲۵۷
۴- کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۳، ص ۲۱
۵- آجودانی: همان منبع، ص ۲۶۷
۶- دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه ، واحد نشر اسناد: نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امور خارجه ، تهران ، ۱۳۷۰، ص ۱۷
۷- کرمانی، ناظم الاسلام: تاریخ بیداری ایرانیان، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۱


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

احمدشاه کامل‌زاده

آواز ظفر ناظم، با گذشت پنجاه سال از آغاز کار هنری‌اش، همچنان در کاخ و کاشانه‌های تاجیکان طنین‌انداز است. ظفر ناظم به خاطر صدای بم و قدرتمندش در محافل مطبوعاتی به "پاواروتی تاجیک" ملقب شده‌ است. آواز پرغلغلۀ او اخیراً کاخ باربد شهر دوشنبه را که مهم ترین محل برگزاری برنامه های هنری در تاجیکستان است، فرا گرفته بود:

هر جا که کنم خانه، همخانه تو را یابم
هرگز نروم جایی، آن جا نه تو را یابم

صدها تن گرد هم آمده بودند، تا با حضور استاد هفتادمین سالروز تولد و پنجاهمین سالگرد آغاز هنر حرفه‌ای‌اش را جشن بگیرند. 

ظفر ناظم از هنرمندان موسیقی اصیل تاجیک است که ریشه‌های آن در موسیقی سنتی ایرانی پابرجاست. وی در سن هجده‌ سالگی وارد عرصۀ هنر شد و طی مدتی کوتاه حنجرۀ قدرتمند و شیوۀ خاص آوازخوانی‌اش نام او را سر زبان‌ها نشاند.

ظفر ناظم سال ۱۹۶۱میلادی برای نخستین بار با یک سفر هنری وارد ایران شد و در همایش بین المللی موسیقی خاورزمین حضور یافت. آن زمان او یک جوان ۲۱ساله بود. برای جوانی در سن و سال او این سفر کامگاری بزرگی محسوب می شد. خود استاد ظفر می‌گوید، شنوندگان ایرانی اش بیشتر از آهنگ "ننای جان" او استقبال کردند و حتا برای بازخوانی آن از او اجازه خواستند.

دیرتر ظفر ناظم به پاره ای دیگر از سرزمین فرهنگی اش، به افغانستان سفر کرد. مردم هنردوست آن دیار نیز از هنر و استعداد او استقبال گرمی داشتند. این سفر برای خود ظفر ناظم هم بسیار بارور و سودمند بود. وی در جریان دیدارش از افغانستان با چهره‌های برجستۀ موسیقی آن سامان، به مانند جلیل زلاند، خیال و ساربان آشنا شد و این آشنایی ها بر ذهن و سبک و سیاق او تأثیر عمیقی گذاشت.

ظفر ناظم آن روزها را به یاد می‌آورد و می‌گوید: "در افغانستان به پیشنهاد هنرمند معروف استاد ساربان آهنگ بسیار دلنشین آقای زلاند بر متن "ای ساربان" سعدی شیرازی را در تالارهای کابل و جلال‌آباد خواندم. استقبال مردم از این آهنگ به گونه‌ای بود که آنها با تشویق های پیوسته من را باز روی صحنه می‌خواندند."

گفتنی ‌است که "ای ساربان" امروز هم از زیباترین کارهای استاد ظفر ناظم به شمار می‌آید.

در همین دوره بود که ظفر ناظم آهنگ‌های زیبای دیگری را به مانند "صبح کابل" (شعر و آهنگ ضیا قاری‌زاده از افغانستان)، "نرو، نرو" و "همدم خوبان" (آهنگ‌های مردمی افغانستان) و "شعلۀ حزین" (آهنگ زلاند) را روی صحنه برد. این آهنگ‌ها برای رشد بیش از پیش هنر ظفر ناظم زمینۀ مناسبی فراهم کرد و باعث محبوبیت او در عرصۀ هنری فارسی‌زبانان شد. این محبوبیت مقامات وقت شوروی را نگران کرده بود.

حکومت شوروی که تمام امور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اراضی تحت تصرفش را زیر کنترل داشت، متوجه مقولۀ همزبانی و هم‌ فرهنگی مردم تاجیکستان با مردمان ایران و افغانستان بود و از گسترش روابط فرهنگی میان این پاره‌های سرزمین فرهنگی واحد، نگران بود. از این رو مقامات شوروی از افزایش محبوبیت هنرمندان موسیقی اصیل تاجیکی چون ظفر ناظم در افغانستان و ایران دل خوشی نداشتند.

دستگاه های تبلیغاتی و "فرهنگ آفرینی" شوروی برای دفاع از منافع ژئوپلیتیک خود همواره میان گویش های ایران و افغانستان و تاجیکستان مانع‌تراشی می کردند که این عادت تا کنون در تاجیکستان باقی مانده‌است. از این رو سفرهای هنرمندی چون ظفر ناظم که به زبان فارسی درست تسلط داشت و آهنگ‌هایی را در همکاری با هنرمندان فارسی زبان خارجی می‌آفرید، با منافع مقامات مغایرت داشت. در نتیجه، بیش از ۱۲ آهنگ ظفر ناظم دیگر مجوز پخش نداشت و خود او هم دیگر اجازه نداشت به خارج از کشور سفر کند و برنامه‌های کنسرتی او دچار اختلال شد.

وی در آن سال‌ها آهنگی را بر شعر "خانۀ مور" بازار صابر، شاعر تاجیک، سرود که شرح حال او بود:

من دگمۀ صدایم / در پشت این در تنگ
هرچند می‌فشارند / آن قدر می‌زنم زنگ

در پی آن ظفر ناظم غالباً به شهرستان‌ها و دهکده‌های تاجیکستان سفر می‌کرد و برای مردم محلی آواز می‌خواند. بدین گونه، از محبوبیت او در میان هنردوستان تاجیکستان ذره ای هم کاسته نشد.

پس از کسب استقلال تاجیکستان در سال ۱۹۹۱ زمینۀ رشد دوباره‌ای برای هنرمندان فراهم آمد. امروزه استاد ظفر ناظم را یکی از پایه‌گذاران هنر آوازخوانی معاصر تاجیک می‌دانند و با اعطای جایزه‌ها، از جمله جایزۀ دولتی ابوعبدالله رودکی، از او تقدیر می‌کنند. مکتب موسیقی ظفر ناظم هنرمندان بسیاری را به بار آورده‌است که خود آنها هم اکنون صاحب‌نام و صاحب‌مکتب شده‌اند.

سعید بلال که خود از آهنگسازان و آوازخوانان سرشناس تاجیکستان است، زمانی شاگرد ظفر ناظم بود و اکنون استاد خود را از جملۀ پرچم‌داران موسیقی اصیل تاجیک می‌داند و می‌گوید که هرگز از شنیدن آواز و سبک منحصر به فرد استاد سیر نمی‌شود.

ظفر ناظم همچنین به عنوان کسی که در عرصۀ نگهداری از زبان فارسی در تاجیکستان و نشاندن این زبان به مسند رسمی تلاش کرده‌است، در میان فرهنگیان مورد ارج و احترام است. در آستانۀ تصویب قانون زبان در سال ۱۹۸۹ میلادی مقامات می‌گفتند که برای اجرای این قانون هزینۀ کافی در اختیار ندارند.

استاد ظفر ناظم با طرح پیشنهادی زمینۀ ایجاد بنیاد ویژه‌ای برای اجرای این قانون و تحکیم پایه‌های زبان فارسی در تاجیکستان را فراهم کرد. اکنون هم "بنیاد زبان فارسی تاجیکی" از نهادهای فرهنگی فعال تاجیکستان است. با فراخوان همین هنرمند، مردم از گوشه و کنار جمهوری در حد توان و همت خود به این صندوق مبالغی واریز کردند. اما ظفر ناظم در این زمینه هم پیشاهنگ بود و دستمزد دوماهۀ خود را به بنیاد نوپای زبان فارسی بخشید.

بدین گونه، ظفر ناظم برای بسیاری از فرهنگیان تاجیک فرد عزیزی است و بودن او برایشان مغتنم. هواداران استاد ظفر آرزومندند که رود بی‌پایان آواز این ستارۀ موسیقی هرگز نخشکد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

فرناز قوامی

پنجاه و سومین بیینال یا نمایشگاه دوسالانۀ ونیز با موضوع "ساختن جهان‌ها" با حضور استادان بنام هنرهای تجسمی جهان، از ۱۶خرداد تا اول آذر ماه در نقاط مختلف این شهر پر آب و رنگ و سراب ‌مانند بر پاست و مشتاقان هنر از اقصا نقاط جهان به سوی این شهر، که خود به تنهایی مظهر زیبایی و ظرافت و هنر است، روانند، تا ضمن دیدار از تازه‌ها و تحولات این حوزه از هنرها، چشم و دل را از شکوه و شوکت رو به زوال ونیز سیراب کنند.

استادان هنرهای تجسمی ایران نیز به روال سال‌های گذشته در این نمایشگاه دوسالانه حضوری چشمگیر دارند. ما نیز به محض ورود به شهر و جا به جا شدن، با اشتیاق سوار "واپورتو" vaporetto (اتوبوس آبی) شده، به سراغ پاویون ایران در "سالوته" می‌رویم.

پس از جستجوی زیاد و گم و گور شدن در کوچه- پس کوچه‌های تنگ و تو درتوی ونیز، که خود ازخاطره‌های فراموش نشدنی سفر به این شهر است، سرانجام آن را می‌یابیم. اما با دیدن یادداشتی که متصدی غرفه بر روی در چسبانده و به قرار آن "چند" دقیقۀ دیگر بر می‌گردد، مدتی خستگی راه به تنمان می‌ماند. تا آمدن او خستگی را با تماشای تنۀ درخت‌های نخل در غرفۀ قبرس شمالی از تن به در می‌کنیم، که در تالارهای دیگر همان پاویون برپاست.

خوشبختانه، بعد از گذشت سه ربع ساعت متصدی غرفه، که سخت عصبانی است، پیدایش می‌شود و به ما اجازۀ ورود می‌دهد. در پرس و جوی مختصر از سبب عصبانیت او، معلوم می‌شود از شعارنویسی هموطنانِ دیدارکننده بر در و دیوار تالارها ناراحت است که با این کار برای او تولید زحمت و مسؤلیت می‌کنند.

این غرفه از سوی مرکز هنرهای تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و موزۀ هنرهای معاصر تهران برپا شده و تالارهای آن بسیار نورانی و گردش در آنها دلپذیر است. در این غرفه آثار سه تن از هنرمندان کشور ما ارائه شده است:

۱. حمیدرضا آویشی با سه تندیس: ساختن دنیاها – پرنده، گفتگوی انسان‌های روی زمین، آدم و حوا.

این دیدار کننده، پس از چندین بار دور زدن این سه اثر و تماشای آنها از جهات و زوایای مختلف، با صمیمیت و صداقت اذعان دارد که به هیچ وجه قادر نیست حتا یک‌ صدم آنچه را که در دفترچۀ راهنما در توضیح و تفسیر این آثار نگاشته شده‌ است، از آنها دریابد. مثلاً: تندیس اول پرنده‌ای پنداری‌ است که بر تارک یک برآمدگی کپه‌ مانند نشسته و درون حفره‌ای که روی کپه دیده می شود، پنج تخم مرغ به رنگ طلائی، که اندازۀ آنها با قد و قوارۀ پرنده بی‌تناسب به نظر می‌آید، گذاشته شده ‌است. در شکافی که در بدنۀ دیگر کپه ایجاد شده، یک گلوله، نظیر آنها که ورزشکاران در میدان‌های ورزشی پرتاب می‌کنند، دیده می‌شود. در معرفی این اثر در دفترچۀ راهنما چنین آمده است:

"در این اثر پرنده نماد انسان های کرۀ زمین، پنج عدد تخم پرنده نماد پنج قاره و کره‌ای که در کنار لانه مشاهده می‌شود، از یک‌ سو نماد کرۀ زمین است و از سوی دیگر نقش مهمی در ترکیب‌بندی اثر دارد. خود لانه هم اشاره‌ای به جو کرۀ زمین است. وجود پرنده در بالای لانه نیز نشانه‌ای است از نگهداری و مواظبت از تمدن‌ها و فرهنگ‌ها. زمینی که درآن زندگی می‌کنیم و نسل آینده‌ای که هنوز متولد نشده‌اند. حتا رنگی که برای تخم‌ها انتخاب شده، رنگ طلائی است که در تمامی سرزمین‌ها، خصوصاً سرزمین‌های اسلامی به عنوان رنگی مقدس شناخته می شود."

دو اثر دیگر استاد آویشی نیز در کتابچۀ راهنما به همین ترتیب توضیح و تفسیر شده‌اند و طبیعتاً دیدارکننده بدون خواندن آنها نمی‌تواند ارتباط لازم را با آثار استاد بر قرار کند. 

۲. استاد ایرج اسکندری با هشت اثر در بیینال ونیز شرکت کرده‌ است. اسکندری در هشت اثر خود نقش اساطیری مشهور "نبرد میان خیر و شر" را که زمانی نماد و نشانۀ بانک مرکزی ایران بود، دستمایۀ آثار خود قرار داده و با حفظ رنگ سیاه در همۀ آنها، هشت اثرمختلف، با هشت ترکیب رنگی متفاوت از آن نماد خلق کرده است.

۳.صداقت جباری کلخورانی که استاد ترکیب خط نستعلیق و رنگ است. صداقت جباری، که با چهار اثر در بیینال امسال ونیز شرکت کرده، خط را به صورت سیاه مشق به کار می‌برد و به جای کلمه به تکرار حروف تکیه می‌کند. خطوط روان سیاه‌مشق او بر متنی از ترکیب آزاد و سیال رنگ، که گاهی حالت کاغذ "ابر و باد" به خود می‌گیرد، از ویژگی‌های شیوۀ اوست. همین شیوه است که وجه تمایز سبک صداقت با دیگر هنرمندان "نقاشی-خط" شمرده می‌شود.

همین جا بگوئیم که در مقایسه با سایر پاویون‌ها که بسیار پر جنب و جوش و پربیننده هستند، به نظر می‌رسد که غرفۀ ایران از آن شور و هیجان سهم چندانی ندارد. در واقع در آن ساعت جز ما کس دیگری در تالار دیده نمی‌شد. این در حالی است که در عالم هنر کسی در مقام و مرتبۀ هنر ما تردیدی ندارد.

با آرزوی موفقیت‌های هرچه بیشتر برای هنر و هنرمندان ایران، به سراغ آثار دیگر ایرانی در بیینال ونیز می‌رویم که از آنها در جزوۀ رسمی ذکری به میان نیامده ‌است. در منطقۀ "سان مارکو"ی ونیز و در قصر تاریخی "مالی پییرو" آثاری از ایران، افغانستان و پاکستان با عنوان "دیوان شرق-غرب" با آثاری از خسرو حسن زاده و بهمن جلالی از ایران، فرزانۀ وحیدی از افغانستان و شهزاد داود از پاکستان به نمایش درآمده که مورد توجه علاقه‌مندان و مطبوعات جهان هم واقع شده‌است.

خسرو حسن زاده با ترکیب عکس‌های خانوادگی و قدیمی، در زمینه‌ای از تصاویر آئینی و مذهبی و بعضاً با چاشنی خط نستعلیق، با تکنیک سیلک اسکرین و رنگ اکرلیک، آثاری با عنوان "یا علی مدد" ارائه کرده‌ است.

بهمن جلالی نیز همین شیوه را در چند "پرینت دیجیتالی" به کار گرفته و آثار مدرنی با عنوان "تصویر تصور ها" پدید آورده است. در آثار این دو هنرمند خط نستعلیق و نحوۀ استفاده از آن نقش اصلی را دارد و به اعتبار آن چند عکس کهنه و ظاهراً پیش ‌پا افتاده به یک اثر هنری تبدیل می‌گردد.

کاربرد خط فارسی در نقاشی، البته، در کشور ما سابقۀ کهنی دارد و به خلاف خط لاتین، خط فارسی به آثار تصویری، رمز و راز و حالت عرفانی می‌دهد. اما این حسین زنده‌رودی بود که قابلیت‌های بکلی تازه‌ای در این خط کشف کرد و از آن پس خط در آثار هنرمندان نقاش ایرانی تقریباً حضوری دائم یافت.

در بخش افغانستان، کارهای فرزانۀ وحیدی با عنوان "کابل-ونیز" در این بیینال حضوری چشمگیر دارد. در این مجموعه پوشش و وسایل زینتی زنان افغان، به ویژه "برقع"، پوشش تمام قد زنان افغان، به نمایش گذاشته شده که دیدارکنندگان غربی با اعجاب و اشتیاق فراوانی به آن نگاه می‌کردند.

از پاکستان شهزاد داود با "چلچراغ انکار"، که عبارت " لااله الاالله " را با نئون آبی به دور دو رشته کلاف فلزی نوشته و آن را از سقف آویخته، "دیوان شرق و غرب" را کامل کرده‌ است. مضمون غیرمتعارف و نوآوری شهزاد داود در این اثر موجب ستایش مطبوعات و هنرشناسان غربی شده‌ است.

در نهایت، چند روزی را که ما صرف تماشا و تحسین آثار ارائه‌ شده در بیینال امسال ونیز کردیم، از روزهای پر سود و ثمر عمرمان به شمار می‌رود؛ به ویژه دیدن تلاش و کوشش هنرمندان ایرانی در همگامی با تغییر و تحولات هنر معاصر بسی دلگرم‌ کننده و مایۀ مباهات بوده‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ماریا صبای‌مقدم

استان فارس به موزه‌ای عظیم می‌ماند که بخش بزرگی از بازمانده‌های آثار دورۀ ساسانی را در بر می‌گیرد. در هر شهر، ده و دشت می‌توان بقایای شهرها و بناهای کوچک و بزرگی مانند کاخ‌ها، قلعه‌ها و پل‌ها  را یافت. اگرچه که به سبب بی‌مهری روزگار و تاریخ، سرانجام بسیاری از آنها را نمی‌توان با بناهای همزمانشان در روم و بیزانس سنجید.

در بیشتر موارد، اثری از بافت‌های شهری یا باغ‌ها یا بناهای دیگری که به مدد آنها بتوان به دریافت کاملی از معماری این بناها رسید، وجود ندارد. قلعۀ گبری و کاخ ساسان در سروستان، قلعۀ دختر، کاخ اردشیر، بیشاپور، نقش شاپور در داراب و غیره، هر یک در دل دشتی و یا بر فراز کوه یا تپه‌ای تک و جدا افتاده‌اند.  کهن‌ترین این بناها کاخ اردشیر است که در حوالی شهر فیروزآباد به دست نخستین پادشاه سلسلۀ ساسانی ساخته شد.

اردشیر، شاهزادۀ جوان و بلندپرواز پارسی، در نبردی در دشت هرمزدگان، اردوان پنجم (آخرین شاهنشاه سلسلۀ اشکانیان) را شکست داد و متصرفات خویش را به پادشاهی بزرگی که سراسر فارس و کرمان را دربر می‌گرفت، گسترش داد. پادشاه جوان شهر پر آب گور را که در درون دره‌ای واقع شده بود، به نام خود "اردشیر خوره" یا "بخت اردشیر" خواند و در نزدیکی این شهر کاخ اردشیر را بنا نهاد.

کاخ اردشیر تجسمی از عناصر بنیادین معماری ساسانی بود که روزگاری دراز پس از برافتادن امپراتوری ساسانی نیز در قالب معماری اسلامی ایران به حیات خود ادامه داد.  نقشه اصلی کاخ بنا بر تداوم اصول معماری کاخی که در دورۀ هخامنشیان گسترش یافته بود، دارای دو مجموعه معماری جداگانه، اما وابسته به هم اداری و مسکونی است. کاخ اداری به تقلید از اسلوب اشکانی به ایوانی باز و بزرگ ختم می‌شود، اما این ایوان به سرسرای گنبددار بزرگی می‌رسد که آن را از معماری هخامنشیان و اشکانیان متمایز می‌کند. اتاق پذیرایی اصلی، تالار بار و تختگاه پادشاه بود.

سرسرای چهارگوش کاخ با گنبدی استوار که طاق‌بندهای سه‌کنج آن را می‌پوشاند، نوآوری اصلی معماران ساسانی را می‌رساند. تقریباً در تمامی نقشه‌هایی که ساسانیان پس از کاخ فیروزآباد برای ساختن کاخ کشیدند، مثلاً کاخ ساسان در سروستان، این سرسرای گنبد‌دار وجود دارد. پس از ساسانیان نیز، تداوم این اصول را می‌توان در طرح مسجدها دید.

ساخت بنا در پیروی از سنت‌های دیرپا و پابرجا که براساس قابل دسترسی بودن مواد و مصالح محلی شکل گرفته بود، با لاشۀ سنگ و ملاط سنگ گچ انجام گرفته‌است. درون و بیرون بنا با گچ اندود پوشانیده شده، تا حالت خام و خشن ساختمان پنهان بماند.  با شکستن نمای بنا از راه تو نشسته کردن ساختمان و گچ‌بری‌های پیش آمده، حالت سایه‌روشن ایجاد می‌شد که از یک‌نواختی دیوارهای درونی بدون در و پنجره جلوگیری می‌کرد.

از آرایش درون کاخ، چیز چندانی باقی نمانده‌است. به نظر می‌رسد که ستون‌ها را پیکره‌مانند می‌کردند و گچ‌بری‌های ظریف قرنیزها نیز با سرمشق از قرنیزهای سنگی تخت جمشید انجام گرفته‌اند. تحولات جزئیات نقشه و ساختمان کاخ اردشیر در فیروزآباد را که شامل ایوان و اتاق گنبددار می‌باشند، در بسیاری از کاخ‌های ساسانی پس از آن می‌توان دید. اگرچه که مواردی مانند کاخ تیسفون که به احتمال زیاد  توسط شاپور یکم (۲۴۱-۲۷۲ میلادی) ساخته شده بود و کاخ شاپور در شهر بیشاپور هم در نقشه و هم در آرایش وابسته تاثیرات اشکانی و هلنیستی هستند. 

برخی پژوهشگران اهمیت کاخ اردشیر را همپای تخت جمشید می‌دانند، چرا که اردشیر در این کاخ به تخت نشست. کاخ اردشیر در سال ۱۳۱۰ در فهرست آثار تاریخی کشور به ثبت رسید و در حال حاضر برای ثبت در آثار جهانی نامزد شده است.  در سال‌های اخیر، طرح ساخت پلی بر رودخانه تنگاب در نزدیکی این کاخ باعث نگرانی دوستداران و مسئولان میراث فرهنگی شده‌است.  به عقیدۀ برخی کارشناسان، میراث فرهنگی، ساخت این پل فلزی رفت و آمد خودرو‌ها را چندین برابر افزایش داده و لرزه‌های ناشی از عبور خودروها، این اثر فرسودۀ تاریخی را تهدید می‌کند.

این پل که دسترسی روستاییان دهِ "آتشکده" را به جادۀ اصلی آسان‌تر می‌کند، به عقیدۀ کارشناسان، به حریم منظری کاخ لطمه وارد می‌کند و این عوامل ممکن است باعث شود که ثبت این اثر تاریخی در فهرست آثار جهانی با مشکل روبرو شود. 

گزارش مصور این صفحه حاوی تصویرهایی از کاخ اردشیر است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

در نیمۀ دهۀ ۴۰، وقتی جاده کناره را منحرف کردند تا هتل‌هایت (آزادی) را در کنار دریا بسازند، هیچ کس نمی‌توانست آیندۀ شهرک نمک‌آبرود را به شکل کنونی آن تصور کند. آن وقت‌ها گویا قرار بود در اینجا یک شهرک صدهزار نفری ساخته شود. اما انقلاب آن طرح را عملا معوق گذاشت و بعدها شکل دیگری به خود گرفت، ولی در هر حال شهرک بنا شد و امروز صورتی به خود گرفته که هتل‌هایت با همۀ عظمتش در آن گم شده است. گو اینکه هنوز هم آن هتل پنج ستاره چشم و چراغ شهرک و بهترین هتل سواحل خزر به شمار می‌رود.

شهرک نمک‌آبرود در ده سال اخیر چندان اهمیت یافته است که در جادۀ چالوس، بعد از کندوان هرجا که فاصلۀ تا چالوس را می‌نویسند، فاصلۀ تا نمک‌آبرود را هم در زیر آن اضافه می‌کنند. در واقع هم حسن بزرگ نمک‌آبرود نزدیکی آن به تهران است. در فاصله دویست کیلومتری تهران قرار دارد و اگر شاهراه تهران شمال ساخته شود، از تهران یکی دو ساعت فاصله نخواهد داشت.

علاوه بر این شهرک نمک‌آبرود در یکی از بهترین و خوش آب و هواترین نقاط شمال قرار دارد. بهترین نقاط شمال در واقع فاصلۀ نور تا سلمان شهر (متل قو) است. برای اینکه در هیچ جای دیگر دریا و کوه این همه به هم نزدیک و آب و هوا این همه معتدل نیست. البته سیسنگان و چلندر در نوشهر، همچنان نزدیکترین نقاط کوه و دریا را در اختیار دارند اما در عوض نمک‌آبرود در دشت وسیع‌تری قرار دارد و امکانات بیشتری به ساخت و ساز می‌دهد. 

اینکه می‌گوییم بهترین نقاط شمال ایران در فاصلۀ نور تا مُتل‌قو قرار دارند به معنای آن نیست که رامسر را از یاد برده ایم. اما رامسر که در زمان رضاشاه با اسلوب عالی ساخته شده به اندازه نوشهر و نمک‌آبرود به تهران نزدیک نیست و در فاصلۀ دورتری قرار دارد.

شهرک نمک‌آبرود که اینک خود دارای شهرواره‌های متعدد است پر از ویلا و آپارتمان با خیابان‌های زیبا و گلکاری شده در یک محوطۀ وسیع و سرسبز واقع است که دو خط تله کابین آن را به یکی از مراکز بزرگ گردشگری شمال ایران تبدیل کرده است. این دو خط تله کابین مسافران را تا قله کوه و دل جنگل‌های انبوه می‌برند و آنجا تحویل رستوران‌ها می‌دهند که در زیر سایه درختان پرپشت جنگل پناه گرفته اند.

اما در آنجا بیش از آنکه جنگل دیدنی باشد یا نشستن در رستوران دلپذیر، دیدن شهرک و دریا از ارتفاع است که دل از مسافران می‌رباید. ای بسا هول و هراس حرکت سریع در ارتفاع نیز از جاذبه‌های شهرک باشد. آخر بشر از خطر کردن و از پرواز کردن و رفتن به بلندی‌ها خوشش می‌آید. جالب است بدانید که قرار بوده تله کابین تا تهران امتداد یابد اما این طرح هنوز جدی نشده است.

در بین مسافران شهرک نمک‌آبرود همه جور آدمی از همه جای ایران می‌توان یافت. کرد، بلوچ، ترک، ترکمن، اصفهانی، لر و شیرازی. این گوناگونی را بیش از هر جا در صف سوار شدن تله کابین می‌توان دید. گو اینکه قدم زدن در محوطه پارکینگ در پائین و قدم زدن در زیر درختان سر به فلک کشیده در جنگل مدوبن و یا چهار سامان هم به کشف این گوناگونی کمک می‌رساند.

جاذبۀ تله کابین برای مسافران بویژه در این است که دریا را به کوه وصل می‌کند. چون وقتی در ایستگاه بالائی تله کابین در قله پیاده می‌شوید، دریا زیر پای شماست. منظرۀ بی مانندی که قبلا کوهنوردان صرفا با صعود به قله سومام در ارتفاعات رامسر می‌توانستند بدان دست یابند، اما امروز دسترسی به آن با وجود این تله کابین‌ها برای زن و مرد و پیر و جوان میسر شده است.

وقتی در کنار دریا هستید عظمت دریا چندان آشکار نیست که در بالا و از ارتفاع قله. بیشتر از دریا اما این دشت نمک‌آبرود است که جلوه می‌فروشد. دشتی که تا سی چهل سال پیش همه شالیزار و مولد ثروت بود، اکنون پر از خانه‌ها و ویلاهای رنگارنگ است و از درون تله کابین برای مسافران دیدنی و تماشایی.

از بالا و از درون تله کابین‌ها بنای با عظمت گل شمال (پردیس شمال) را هم می‌توان در شرق دشت و در کنار ساحل دید که یکی از باشکوه‌ترین بناهای کناره خزر است. ساختمانی با بام پلکانی و سبک فرانسوی که پیش از انقلاب به وسیله نعمت نصیری بنیان نهاده شد و بعد از انقلاب به وسیله دیگران دنبال شد و به نحو خوبی با همان طرح اولیه ساخته شد.

می‌گویند این بنا دارای ۱۴۵ آپارتمان کوچک و بزرگ است که کوچکترین آنها ۴۰ متر و بزرگترین آنها تا ۴۰۰ متر وسعت دارد ولی بزرگترین آپارتمان که در بالاترین طبقه قرار دارد که دارای آسانسور اختصاصی و استخر و امکانات ویژه است و می‌گویند ۱۲۰۰متر مربع مساحت دارد. به جرأت می‌توان گفت که این بنا از بهترین و با شکوه‌ترین بناهای ایران است.

جاده کناره، شهرک را از هتل آزادی (هایت) جدا می‌کند. هتل با دو بال بلند عقاب‌آسا در ضلع شمالی جاده در کنار دریا نشسته است و شهرک در ضلع جنوبی جاده در دامن کوه و جنگل قرار دارد. اما فاصله شان فقط عرض همین جاده است، نه بیش از آن.

شهرک اما صرفا جایگاه مسافران و گردشگران نیست که برای ورود به آن درازای هر اتومبیل باید سه هزار تومان بپردازند و البته بعد از ساعت ۲۴ مجاز نیستند در شهرک بمانند. باشندگان واقعی شهرک ساکنان آن‌اند که از زندگی در مکانی سرسبز و خرم و خوش آب و هوا به طور دائمی لذت می‌برند. در آپارتمان یا ویلای خود زندگی می‌کنند و صبح و شام در خیابان‌های پرگل و ریحان پیاده روی می‌کنند و از زندگی سرشار می‌شوند. چون در شهرک هر چیز حتا فروشگاه‌ها معماری خاص خود را دارد و بر زیبایی محیط می‌افزاید. 

ساختن ویلاهای شهرک از همان دهۀ چهل و پنجاه شروع شد اما ترقی شهرک و آوازه یافتن آن ده سالی بعد از انقلاب شروع شد. در هر حال امروز این ساختمان‌های بلند و آپارتمان‌ها هستند که به شهرک رونق داده‌اند. مردمانی که دستشان به دهنشان می‌رسد این آپارتمان‌ها را می‌خرند و در فصل‌های مختلف سال به هنگام تعطیلات در آن ساکن می‌شوند و در کنار مسافران و گردشگران به شهرک رونق می‌دهند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرنوش تهرانی

از میان هنرهای تزیینی به کار رفته در بناهای تاریخی ایران، کاشی کاری اهمیت بیشتری دارد تا جایی که  می‌توان آن را نماد معماری سنتی ایران در دوران اسلامی به شمار آورد.

کاشی‌ها در نبود اسناد مکتوب مصور، تصویر گویایی از تحول و توسعه هنرهایی چون نگارگری، خطاطی، کاربرد تزیینات و رنگ‌ها را ارایه می‌کنند و در عین حال میزان پیشرفت دانش و صنعت در دوره‌های گوناگون را نشان می‌دهند.

حتا در دوره‌های مصیبت باری مانند حمله مغول و یورش تیمور که ضربه‌ای کاری به فرهنگ و اجتماع ایران وارد آمد، پیشرفت هنر کاشی متوقف نشد و فرازهای درخشانی را تجربه کرد.

این که هنرمندان کاشی ساز توانسته اند بدون بهره گیری از ابزارهای پیشرفته کنونی و تنها با ترکیب آب و خاک، شاهکارهایی از هنر تزیینی را خلق کنند، بیانگر شناخت عمیق آنها از شیمی مواد و دستیابی به ترکیباتی است که صدها سال دوام آورده اند و درخشش خود را حفظ کرده اند.

کاشی در گذر زمان، چه از نظر ترکیب مواد و تکنیک ساخت و چه از نظر نوع بکارگیری در بنا، گونه‌های مختلفی را تجربه کرد که کاشی‌های زرین فام، معرق و هفت رنگ از آن جمله است.

متأسفانه شیوه آموزش شفاهی هنرهای سنتی و انتقال سینه به سینه آن در چارچوب محدود خانواده یا صنف، سبب شده است که بسیاری از روش‌های بدیع کاشی سازی و کاشی کاری از میان برود و چگونگی تولید آثاری مانند محراب‌های زرین فام در پرده ابهام باقی بماند.  

اما از حیث محتوای هنری، کتاب قطور کاشی ایرانی همچنان گشوده است تا منبع  بی بدیلی را در اختیار پژوهندگان تاریخ هنر قرار دهد و الهام بخش هنرمندان عصر جدید باشد.

در ایران امروز استفاده از کاشی به بناهای مذهبی مثل مساجد و زیارتگاه‌ها یا بناهایی که اصرار به تظاهر در سنتی بودن دارند، محدود شده است. بیشتر آنچه ساخته می‌شود تقلیدی از یادگارهای گذشته، آن هم در مرتبه‌ای نازل‌تر است و به سختی ردپای خلاقیت در آنها مشاهده می‌شود.

در این جا نیز، رسوخ فرهنگ غربی در فرهنگ بومی و انقطاع تاریخی ناشی از آن، موجب شده است که کاشی کاری به عنوان یک عنصر سنتی،  پیوند و کارکرد مناسب خویش با معماری مدرن را پیدا نکند و غالبا یک مقوله موزه‌ای به حساب آید.

آنچه در گزارش مصور این صفحه آمده، مروری است بر سیر کاشی ایران در دوران اسلامی و نگاهی بر مهمترین شاهکارهای به جا مانده از این هنر. شاهکارهای دیگری نیز مانند محراب زرین فام مسجد میر کاشان، و محراب زرین فام بقعه شیخ عبدالصمد اصفهانی در نطنز هستند که باید در موزه‌هایی چون موزه برلین و ویکتوریا- آلبرت لندن به سراغشان رفت.

درست همان زمانی که کاشی ایرانی رو به افول نهاده بود، محققان اروپایی سرگرم کشف آن و انتقال برجسته‌ترین نمونه‌ها به سرزمین خویش بودند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آزاده حسینی

همه جا شلوغ شده است. مردم دسته دسته در گروه‌های سنی مختلف در حال حرکت هستند. خیابان‌های اطراف همه بسته‌اند. برعکس اکثر اوقات، هوای لندن آفتابی و صاف است که یک نسیم ملایم آن را دلپذیرتر کرده است. به دنبال مردم راه می‌افتم. کوچه‌ها و خیابان‌های فرعی محلۀ ناتینگ هیل لندن را رد می‌کنم. از دور صدای موسیقی می‌آید که هر لحظه نزدیکتر می‌شود.

پلیس‌ها برای حفظ امنیت همه جا هستند و مردم را هدایت می‌کنند. فکر می‌کنم، بعد از پیمودن یک مسیر طولانی به مقصد رسیدم. خیابانی نسبتاً عریض که مملو از ماشین‌های بزرگ و دکه‌های فروش غذا، نوشیدنی و لباس است. از هر گوشۀ خیابان صدای موسیقی شنیده می‌شود که انسان را سر کیف می‌آورد. بعد از یک ساعت، گروه‌های مختلف با لباس‌های رنگی در قالب یک کاروان چند کیلومتری شروع به حرکت می‌کنند. موسیقی لاتین و آفریقائی همه را به وجد آورده و اغلب مردم در حال رقص و پابکوبی هستند. به جرأت می‌توان گفت که از همۀ نژادهای دنیا در این محله گرد هم آمدند.

کاروان شادی ناتینگ هیل سالانه به طور تقریبی بیش از دو میلیون گردشگر را به شهر لندن انگلستان می‌کشاند. این جشن هر ساله در آخرین یکشنبه و دوشنبۀ ماه اوت توسط اهالی کشورهای حوزۀ کارائیب و به خصوص کشور ترینیداد و توباگو برگزار می‌شود که از دهۀ ۱۹۵۰ میلادی بدین سو ساکن محلۀ ناتینگ هیل لندن هستند. این مراسم، دومین کارناوال خیابانی بزرگ دنیاست.

این جشن که برای اولین بار در سال ۱۹۵۹ در سالن سنت پانکراس لندن برگزار شد، در واقع، پاسخی به حملات نژاد پرستانه علیه اهالی سیاه پوست ناتینگ هیل بود. با این که آن جشن در محیط بسته انجام گرفت، استقبال مردم از آن بسیار خوب بود. کاروان شادی برای دومین بار در سال ۱۹۶۴ و این بار به صورت یک جشن خیابانی راه افتاد.

در واقع، ایدۀ برگزاری این جشن را کلودیا جونز مطرح کرد که خیلی‌ها او را به عنوان مادر کارناوال ناتینگ هیل می‌شناسند. در دهۀ ۱۹۸۰، به دلیل درگیری‌های خشونت باری که بین جوانان کارائیبی و پلیس به هنگام مراسم رخ داد، تعداد زیادی از روزنامه‌های لندن خواهان ممنوعیت این جشن شدند. با این حال، کارناوال با حمایت تعدادی از مسئولان بلند پایۀ دولت بریتانیا، از جمله شاهزاده چارلز، ولیعهد این کشور، به حیات خود ادامه داد.

در سال‌های اخیر، برگزار کنندگان کاروان شادی ناتینگ هیل از آزادی بیشتری نسبت به گذشته برخوردارند. با توجه به وسعت این جشن، کن لیوینگ استون، شهردار پیشین لندن، پیشنهاد داد که این کارناوال در‌هایدپارک، بزرگترین پارک لندن برگزار شود که با آن موافقت نشد. دلیل عمدۀ آن، از دست دادن هویت اصلی این کارناوال، یعنی همان محلۀ ناتینگ هیل بود. ناگفته نماند که برگزاری این کارناوال برای اقتصاد دولت بریتانیا بسیار سودمند بوده، تا حدی که در سال ۲۰۰۳؛ ۹۳ میلیون پوند وارد خزانۀ کشور کرد.

با این حال، آنچه که بیش از هر چیز این کارناوال را با اهمیت می‌کند، بعد هویتی و فرهنگی آن است. برگزاری کاروان‌های شادی جزئی از فرهنگ اهالی کارائیب است. در واقع، آنان با برگزاری کارناوال در شهری مثل لندن، به گونه ای اعلام موجودیت می‌کنند. شهر لندن به ویژه در دهۀ اخیر شاهد ورود سیل عزیم مهاجران از نقاط مختلف دنیا بوده است که به جرأت می‌توان گفت، بسیاری از آنان اگرچه ظاهراً تلاش کرده‌اند هویت خود را حفظ کنند، ولی با این حال با فرهنگ غربی درآمیخته‌اند. کاروان شادی ناتینگ هیل به گونه‌ای فریاد یکی از همین خرده فرهنگ‌هاست که می‌خواهند هویت خود را حفظ کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

رضا محمدی

رادو شاید زیبا ترین دختر افغانستان نبود، اما این دختر هندو آن قدر زیبا و مهربان بود که تمام جوانان سرشناس کابل عاشق او بودند. و آن قدر به خاطر خوبی هایش دوست داشتنی بود که مردم کابل این ترانه  خیلی  شایع را برای او ساخته  بودند:"لالا را قسم دادم رادو را مسوزانی."

و این ترانه هنوز پس از گذشت حدود هشتاد سال هنوز در افغانستان زمزمه می شود. لالا، یعنی برادر و این  اصطلاحی است که مردم افغانستان هندوها را با آن خطاب می کنند. در این ترانه مردم از لالا می خواهند تن زیبای رادو را پس از مرگ بر طبق آیین هندویی آتش نزند. پدر رادو، دیوان رنجیداس، وزیر مالیه امان الله خان بود. شغلی که تا خیلی وقت در افغانستان در اختیار هندوها بود. اما رشد بنیادگرایی اسلامی، جمعیت اقلیت هندو را از دربار به بازار کشاند. اکنون سال هاست هیچ هندویی در افغانستان مقام دولتی ندارد. اگرچه در عوض بخش عمده ای از کار بازار افغانستان و در رتبه دوم ، داد و ستد دارو را آنها انجام می دهند.

شهر کابل گرداگرد کوهی به نام آسمایی ساخته شده است که ظاهراً نامی هندویی دارد که از اشایا، الهه امید، می آید و امروزه بزرگترین مرکز زیارت هندوهای افغانستان است. در افسانه های هندویی آمده است که بر سر آسمایی آتش جاودان می سوزد که از چهار هزار سال پیش بدین سو خاموش نشده است.

به جز این، دو معبد بزرک دیگر، معبد هرشری ناته در باغبان کوچۀ کابل و معبد شوربازار در مرکز کابل، معابد قدیمی هندوها و سیک های افغانند که در آنها جشن های با شکوه ناورداتر- عید مادر، دیوالی - سال نو هندوها و دید و وادید انجمن های مذهبی انجام می شود. اگرچه به جز اینها نیز چندین زیارتگاه تازه تر و بزرگتر نیز در نقطه های دیگر کابل وجود دارند.

بر اساس کتاب "مردم وِدایی" به قلم ریجیش کوچهار، افغانستان قدیمی ترین مرکز هندوها بوده است. به گفتۀ وی، کتاب عظیم ریگ ودا در افغانستان نوشته شده است. رودخانه های هیرمند و ارغنداب در افغانستان رودخانه های مقدسی اند که در ریگ ودا و مهابهارات از آنها یاد شده است. این گفته را پروفسور توچی در کتاب سیستان تأیید می کند. او کاپیسا و جاغوری، واقع در مرکز افغانستان را شهرهای قدیمی هندویی پیش از اسلام نامیده است.

البته، به جز اینها می توان به معبد سوریا، الهه خورشید و پنجشیر کاجوکی، عابد سنگ شدۀ هندو در شمال کابل، اشاره کرد که هر کدام سابقه ای طولانی دارد.

اما اگر کسی امروز به افغانستان سفر کند، از آن همه تنها هندوها وسیک های اندکی را می بیند که حس می کند شاید از جایی دیگر آورده  شده یا برای کار آمده اند. در آنها نه از خشونت ظاهری  نشانی نمی بینی و نه به سیاست و کار جهان کاری دارند. گروهی تنها که از دل سده ها جنگ، گذشتن و آمدن چندین پیامبر و چندین دین و طریقت، همچنان استوار و تنها و با جدیت، رسوم و نشان و اخلاق دیرین این سرزمین را باخود نگه داشته اند.

به هر حال، آنچه که واضح است، این است که هندوها اصلی ترین مردم افغانستان بوده اند. مردمان اصلی که بنیادگرایی امروزه آنها را به غریبه های بی پناه تبدیل کرده است. غریبه هایی که امسال به خاطر مراسم سوزاندن مردگانشان مجبور شدند در مرکز کابل روزهای متمادی با مردم مسلمان جنجال کنند. و کودکانشان را از ترس مسخره شدن هر گز به مدرسه نفرستند.

این آخر داستان بود، اما شروع داستان، بر اساس نوشتۀ بیهقی، در دورۀ غزنویان بود؛ وقتی سبک تگین، پادشاه غزنه، پس از جنگی طولانی مرز هندوها را از کاپیسا تا پنجاب به رسمیت شناخت. اما پسرش محمود این عهد را شکست و با قتل عامی همۀ سرزمین هندو ها را به دست گرفت.

چند قرن بعد پادشاه ترکمن تبار ایرانی، نادر افشار، که امروزه نماد غرور ایرانی به شمار می آید، بر اساس کتاب جهانگشای نادری، در یک  کشتار مذهبی دیگر از قندهار تا دهلی صدها هزار هندو را از دم تیغ گذراند.

بعد از نادر، پادشاهان افغانستان امروزی، احمد ابدالی و تبارش، رفتاری نسبتاً  خوب با هندو ها داشتند. اما به هر حال، هندوها به شهروندانی درجه دو در افغانستان بدل شدند. و بالاخره در ماه فوریۀ سال ۲۰۰۱ زمان طالبان، آنها موظف شدند تا پارچۀ زردی را همواره به بازو بیاویزند تا از دیگران متمایز شوند، که در نوع خود عجیب ترین حکم یک حکومت بر شهروندانش محسوب می شد. اگرچه این رویه به لحاظ قانونی بعد از طالبان بر داشته شد، اما معاون پارلمان کنونی افغانستان، اظهار نظری تقریباً مشابه کرده است:

"هندوها و سیک های افغان از نظر قانون شریعت اسلامی اهل ذمت اند. امنیت ایشان به دوش حکومت اسلامی است، ولی هندوها و سیک ها مکلف به پرداخت جذیه اند. اینها می توانند افراد مسلکی مثل دکتر شوند، ولی نمی توانند آمر کدام دفتر و یا ادارۀ دولتی باشند. هندو و سیک مکلف است اولاً به فرد مسلمان سلام بگوید و حق نشستن بر چوکی (صندلی) در موجودیت ایستاده بودن یک فرد مسلمان ندارد."

سیک ها، اگرچه ظاهراً قصه ای دیگر دارند، بر اساس رویه ای عارفانه که در افغانستان و هندوستان دورۀ گورکانی وجود داشت، چنین پنداشته می شود که مذهب سیک به خاطر وحدت هندو و مسلمان از ترکیب هر دو توسط بابه نانک به وجود آمد. و رویۀ او را پادشاه عارف مسلکی چون داراشکوه (نویسندۀ کتاب مجمع البحرین در آشتی هندو و مسلمان) و شاعرانی چون بیدل و دیگر اهل عرفان، حمایت می کردند. اما آنها هم بیشتر از آن که مورد پذیرش مسلمانان قرار بگیرند، مورد قبول هندوها واقع شدند.

امروز سرنوشت و اخلاق و زبان وعقاید تقریباً مشترک، هر دوی آنها را در افغانستان به هم آورده است. هر دو در افغانستان، به خصوص سیک ها که لباس مخصوص دارند، مورد آزار و ستم کسانی اند که می خواهند یک قدم به بهشت نزدیک تر شوند، قرار می گیرند. و هر دو در حال ترک افغانستان هستند.

بر اساس گفته های خانم انارکلی هنریار، نمایندۀ هندوها و سیک ها در پارلمان افغانستان، جمعیت دو صد هزار نفری هندوهای افغانستان بیشترشان در خارج از افغانستان زندگی می کنند و هر روز بر تعداد آن دسته از هندوها و سیک هایی که این کشور را به قصد هند، پاکستان یا اروپا ترک می کنند، افزوده می شود.

دوستداران فرهنگ افغانستان از این بیم دارند که این ساکنان خیلی قدیمی افغانستان نیز، مثل دیگر ساکنان قدیم این مملکت، چون زرتشتی ها، یهودی ها، بودایی ها و آتش پرست ها و کافرهای  شرق افغانستان، روزی در افغانستان اصلاً وجود خارجی نداشته باشند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.