Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us

سلمان مجد

در غرب لندن و در نزدیکی کیوگاردنز، یا باغ گیاهان، تعدادی چادر برپا شده و افرادی در یک قطعۀ زمین در رفت و آمدند  که پر از بوته‌ها و گیاهان وحشی است و هنوز خانه ای  در آن ساخته نشده.

در ابتدا فکر ‌کردم که این جا زمینی است برای کشاورزی یا شاید  افرادی بی‌خانمان شب را در اینجا می‌گذرانند.  اما دیدم بر سردر ورودی اعلامیه‌هایی نوشته شده در باره  اقلام و کالاهای مورد نیاز و ساعات بازدید.

کنجکاوی مرا به درون آن جا کشاند و از صحبت با باشندگان این محل بود که ماهیت آن را برایم روشن شد. پای حرف آن ها که نشستم، دیدم دل پری دارند از فشار روزگار و دشواریهای زندگی ماشینی، نگرانی از  پرداخت مالیات، رهن واجارۀ مسکن، آلودگی صوتی، شتاب و سردرگمی، یافتن و باختن کار از جملۀ موارد پریشان‌کنندۀ زندگی شهری.

انگار چشم مرا به دنیایی دیگر باز کرده باشند. آن ها می گفتند و من می شیندم: "دوری از این موارد به انسان احساس خوشی می‌دهد، به گونه‌ای که انسان، تنها می‌تواند در آغوش طبیعت فارغ از این همه دغدغه به راحتی زندگی کند. با ایجاد شهرهای بزرگ و صنعتی شدن آنها، زندگی از حالت عادی خود خارج شده‌است. پس از اینکه  دنیای نوین و فن آوری بدست انسان‌ها شکل گرفت، اینک انسان‌ها بردۀ تکنولوژی و زندگی شهری خود شده‌اند."

در واقع حرفهایی که می زدند حسب حال اکثر کسانی است که در شهرها زندگی می کنند: "گاهی برای انجام کار کوچکی که فقط نیازمند چند دقیقه برای انجام آن هستیم، ساعت‌ها را هدر می‌دهیم. با صدای زنگ کوک‌شدۀ ساعت یا تلفن همراه از خواب بیدار شده، دوان دوان خود را به اتوبوس ویا قطار می‌رسانیم تا به محل کار برسیم و در برگشت نیز در قطار در حال چرت زدن با اعلام نام ایستگاه از بلندگو، ناگهان با اضطراب از جای خود می‌‌پریم تا مبادا ایستگاه خود را رد کرده باشیم! این همه دسترنج، نگرانی و پریشانی فقط برای پرداخت کرایۀ قسط خانه، ماشین و هزینه‌های دیگر می‌شود. این زندگی شهری است که باعث شده از طبیعت دور شویم."

میل دو باره نزدیک شدن به طبیعت برای آن ها تنها راه رستگاری برای انسان امروزی است، زیرا به گفته یکی از ساکنان این دهکده"به جای دیدن کوه‌ها، جنگل‌ها ، دشت‌ها و دریاها، چشمان ما با آسمان خراش‌ها، آپارتمان‌ها و بزرگراه‌ها محصور شده. به جای شنیدن شُرشُر آب رودخانه‌ها و صدای پرندگان، فقط صدای بلند‌گوهای ایستگاه قطار وصدای گوش‌خراش خودروها را که با شتاب در بزرگراه‌ها در حرکتند و خود نمی‌دانند چرا و به کجا می‌روند، می شنویم.

به جای لمس گلبرگ‌های زیبا، ناخودآگاه دیوارهای بتونی و آجری را لمس می‌کنیم که باعث شده روحیۀ لطیف انسانی در زندگی شهری  زمخت شود. دیگر جای غذاهای خوشمزه و طبیعی  که بر روی آتش پخته می‌شد و بوی مست‌کننده هیزم‌های جنگلی که هر انسانی را از خود ‌‌بی‌خود می کرد، به ساندویچ‌های آمادۀ بی‌طعم که با مواد نگه‌دارنده چند روزی بر دوام آنها افزوده می‌شود، داده شده‌است. آن آسایشی که این همه برای آن رنج می‌کشید و در پایان به دست نمی‌آورید، در دل طبیعت به طور رایگان به سراغ شما می‌آید. فقط کافی است به دل طبیعت برگردید."

در این دهکدۀ زیست‌محیطی (Eco-village) کوچک که این گریزه های از زندگی شهری ساخته اند تقریبا بیست نفر زندگی می‌کنند و اکثر آنها شهروندان بریتانیا هستند. برخی از آن ها خانه شخصی و حتا کار خود را رها کرده‌اند تا در این‌جا آرام بگیرند. آنها این مکان را در دل شهر برگزیده‌اند، تا همۀ مردم بتوانند از آن بازدید کنند و شاید ما را لحظه‌ای به فکر وادارند که تحمل این همه فشار و شتاب‌زدگی برای چیست!

در گزارش مصور این صفحه سراغ باشندگان همین دهکدۀ زیست‌محیطی می رویم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

رضا محمدی

رنگین شبرغانی، استاد دمبوره

قرن‌ها پیش جوگی‌ها در سفر‌های بدون مرزشان به افغانستان آمدند.هیچ کس نمی‌داند دقیقا چه وقت؟ یا چطور؟ اما همه می‌گویند که آنها سال‌ها پیش به این مملکت آمده‌اند.هیچ کس نمی‌دانست آنها کجا می‌خوابند؟ کجا بچه‌هایشان را به دنیا می‌آورند و کجا با هم دیگر جمع می‌شوند؟

اما آنها بودند که همیشه اولین و تازه‌ترین خبر‌ها و کشف‌های دنیا را یا حداقل خبر کشف‌ها را برای مردم افغانستان می‌آورده‌اند. مثل مسافران جادویی که خبر‌های سرزمین‌های راز و رویا و جادو را با خود حمل می‌کرده‌اند.

شاید آنها در ابتدا خیمه‌هایی همراه داشته‌اند یا شاید هم بدون خیمه در بیرون شهر جایی بیتوته می‌کرده‌اند و روزها برای انجام کارهای جادوییشان به شهر‌ها می‌آمده‌اند.

اولین بار، امیر حبیب‌الله خان پادشاه افغانستان تصمیم گرفت آنها را ساکن کند به این ترتیب محله‌ای را در کابل ساخت و آن را خرابات نام نهاد. به همین شکل در باقی شهرهای افغانستان نیز کم و بیش جوگی‌ها محله‌ای برای خویش دست و پا کردند.  و این گونه روح مسافر آنها  در چارچوب دیوارهای شهری مجبور به قرار گرفتن شد.

این جوگی‌ها به سه گروه تقسیم می‌شده‌اند. لولی‌ها، که کارشان رقص و موسیقی بود. کولی‌ها، که دستبند یا چوری و گوشواره و چیز‌های تازه و عموما زیبا را با خود می‌آوردند و می‌فروختند؛ و جوگی‌ها که طالع می‌دیدند و فال می‌گرفتند و اعضای جادویی بدن حیوانات را برای درمان عشق و رفع اندوه تجویز می‌کردند و بعضی‌‌ها نیز مردان تشنه اندام زنانه را به کام می‌رساندند.

اما در افغانستان همه آنها برای عامه مردم جوگی شناخته می‌شدند چنانکه در ایران همه آنها را کولی می‌گویند.

ازین چند گروه تنها گروه اول  چهاردیواری‌های اجباری حکومت را قبول کردند و بعضی‌ها نیز برای موسیقی و طرب و رقص به دربار و مجالس اعیان و اشراف راه یافتند.

ازین گروه خیلی‌ها نام و هویت خود جوگی گری‌شان به فراموشی رفت و هویت و لباس نو یافتند. اما کسانی هستند که تا هنوز نام و هویت جوگی‌شان را با خود دارند و حتی به آن افتخار می‌کنند.

رنگین، استاد دمبوره افغانی (نوعی ساز محلی یا تنبوره) مشهورترین آنهاست که در افغانستان به شاه جوگی‌ها معروف است. نوارهای رنگین خانه به خانه می‌گردد و دمبوره او نقل بسیاری از محافل کوچک و بزرگ است. رنگین هیچ تشریفاتی ندارد. برای او نواختن در مجلس اعیان و بینوایان فرقی نمی‌کند. همواره دمبوره‌اش را با خود دارد و حتی اگر در خیابان از او خواسته شود دمبوره بنوازد با تواضع و عشق و بی‌دریغ دمبوره‌اش را به بغل می‌گیرد و تارهای جادویی‌اش را می‌لرزاند.

رنگین در شهر کوچک شبرغان در شمال افغانستان زندگی می‌کند و به ندرت پیش آمده است که به سنت آبایی سفر کند. اما تازگی‌ها نام رنگین دوباره مطرح شد. این بار نه به خاطر دمبوره‌اش یا جایزه گرفتن و برنده شدنش در فستیوال‌های مختلف موسیقی بلکه به خاطر هویت نامعلومش .

قضیه ازین قرار بود که در فستیوال کشوری دمبوره نوازان در افغانستان رنگین با درخشندگی همیشگی‌اش نفر اول شد و جایزه نفر اول، سفری دو هفته‌ای با تمام امکانات به ازبکستان بود. به رنگین گفتند پاسپورتش را بیاورد تا ویزای ازبکستان را بگیرند و رنگین وقتی به اداره پاسپورت رفت با مشکل عجیبی مواجه شد. او تذکره یا شناسنامه نداشت. نه او که حتی در دفتر ثبت احوال نفوس، پدر و پدرکلانش نیز هیچ کدام تذکره نداشته‌اند. اصلا برای او که نسل‌ها در افغانستان زیسته بود در کتاب ثبت احوال هیچ ریشه‌ای ثبت نشده بود.

هیچ کدام از اجداد و خویشان او نیز هیچ‌گاه درخواست تذکره  و ثبت در دفتر چه ثبت احوال را نکرده بودند. تمام مردم افغانستان او و اجداد موسیقیدان او را در افغانستان و جزیی از افغانستان می‌شناختند، اما او هیچ ثبوت دولتی برای این هویت نداشت. همه شهر دست به کار شدند اما از دست هیچکس کاری به لحاظ قانونی برنمی آمد.

رنگین شبرغانی می‌خواست به سفر برود و برای سفر احتیاج به پاسپورت داشت و برای پاسپورت احتیاج به تذکره یا شناسنامه...

او برای پیدا کردن ریشه‌اش، به این امید که شاید یکی از خویشان یا اجداد او در پایتخت ثبت شده باشند به کابل رفت. اما در هیچ کدام از دفترهای ثبت احوال نامی از او و خویشاوندان و نیاکانش ثبت نشده بود.

رنگین و در کنار او مسئولین فستیوال، دست به دامان وزیر خارجه افغانستان شدند که از قضا او نیز رنگین نام داشت (رنگین دادفر سپنتا).

با وساطت رنگین وزیر، رنگین دمبوره نواز صاحب پاسپورت شد و اولین جوگی بود که نامش در تاریخ دفتر ثبت احوال ثبت می‌شد.

شاه جوگی‌ها بالاخره ، در قید ثبت هویت اسیر شد و با پاسپورت افغانی‌اش به ازبکستان رفت و پس از آن این دفعه برای زیارت خانه خدا ویزای عربستان را گرفت و به حج رفت و به این ترتیب حاجی رنگین دمبوره‌چی به عنوان شاه جوگی‌ها وجود رسمی مرزها را به رسمیت شناخت. اما این عمل شاه جوگی‌ها به هیچ وجه مورد پسند دیگر جوگی‌ها قرار نگرفت. بسیاری از آنها به دیدن رنگین از حج برگشته نرفتند و به نحوی او را از جرگه جوگی‌ها خارج کردند و حالا مدت‌هاست که او را به شادی‌ها و غم‌هایشان مهمان نمی‌کنند و با او نمی‌گویند و نمی‌نشینند و نمی‌خندند.

مسئولین دفتر سیاسی سازمان ملل در افغانستان (یوناما) به سراغ دیگر جوگی‌ها رفتند تا برای بستن راه  تکرار این مشکل نام آنها را نیز در دفتر احوال نفوس ثبت کنند. اما نمایندگان جوگی‌ها در چندین نوبت اجتماعشان نتوانستند این بازی را بپذیرند و همه در تمام دفعات، کارمندان مُصِر یوناما را ناامید برگرداندند.

آنها شهروند جهان بودن را با شهروند افغانستان بودن عوض نکردند ولو به این قیمت که هیچ‌گاه نتوانند حاجی شوند یا جایزه سفر به کشور خارجی را بگیرند. یا به هر صورت ممکن بپذیرند طبق قانون از مرزی به مرز دیگر بگذرند.

حالا این شهروندان جهانی افغانستان، همچنان بی پروای پاسپورت سفر می‌کنند و ماموران اداره مهاجرت نمی‌دانند اگر آنها را دستگیر کنند باید به کدام کشور برشان گردانند.اصلا آنها مال کدام کشورند؟ تنها از میان همه آنها یک نفرست که امروزه صاحب کشوری است. بهترین دمبوره‌نوازان، شاه مطرود جوگی‌ها ، رنگین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

فرزانه راجی

موزۀ آبگینه و سفالینه که سیر تحول شیشه و سفال‌سازی از پیش از تاریخ تا عصر قاجار را به نمایش گذاشته در اصل به صورت یک کوشک در میان باغی مصفا در اواخر دوره قاجار توسط احمد قوام، وزیر احمد شاه، ساخته شد و در سال ۱۳۵۸ به صورت موزه آبگینه و سفالینه بازگشایی شد. 

گچ‌بری‌های ساختمان آجری موزه در سه دوره صورت انجام شده است:
 ۱ـ گچ‌بری‌های دوران قوام ـ شامل بخشی از سرسرا و قسمتی از تالارها؛
 ۲ـ گچ‌بری‌های زمان استقرار سفارت مصر- نمونه آن در تالارهای مینا، بلور و زیرزمین دیده می‌شود؛
 ۳ـ گچ‌بری‌هایی که در سال ۱۳۶۲ انجام گرفته که در سرسرای بالاست. 

ویترین تمامی تالارها توسط‌ هانس هولاین ـ اطریشی در سال‌های ۵۴ و ۵۵ طراحی شده است.

در طبقه اول تالار‌های سمعی‌بصری، مینا و بلور قرار دارند. در تالار‌ سمعی‌بصری بر روی دیوار جدول زمان سنجی است که نشان می‌دهد سرزمین ایران چقدر قدمت دارد. مقایسه‌ای نیز با تمدن‌های سایر کشورهای باستانی صورت گرفته است. نقشه‌ای نیز وجود دارد که مکان‌های باستانی ایران در آن مشخص شده.

در تالار مینا مهره‌ها،  شیشه‌ها و سفال‌های ساده و ابتدایی و در تالار بلور سفال‌ها و شیشه‌های کمی پیشرفته تا اوایل اسلام قرار دارد.

نقوش خمره سفالی گیل‌گمِش که در سرسرای پایین قرار دارد به افسانه کهن موسوم به "گیل گمِش" و "انکیدو" منتسب است. گیل‌گمش نمادی از انسان حاکم عصر شهرنشینی محسوب می‌شود و انکیدو با موهای پریشان مظهر انسان آزاده شهری عصر پارینه سنگی است، که همراه با حیوانات در جنگل و مرغزارها فارغ از قید و بندها به سر می‌برد. گیل‌گمش انکیدو را ابتدا به جنگ و سپس به صلح و مهر وا می‌دارد تا زندگی آزادانه خود را رها سازد و به شهرنشینی روی آورد. انکیدو جنگل و کوه را ترک می‌کند و شهرنشین می‌شود و پس از مدتی مثل بقیه موجودات میرنده فنا می‌شود، در حالیکه در عمق وجودش آرزوی بازگشت به روزگار پیشین را دارد.

گیل‌گمش پس از مرگ یار خود، در جستجوی زندگی جاودان برمی‌آید. بیم مرگ، او را به مبارزه‌ای سرسختانه برمی‌انگیزد تا جایی که به خدایان می‌گوید: "می‌خواهم بزکوهی و گوزن را به خون کشم، از پوست شیر و پلنگان و سگان صحرایی برای خود پوشش سازم تار مرگ درهای خود را برمن ببندد و زندگی با من آشنا شود. اما فرجام این تلاش چیزی جز پذیرش شکست نیست."*  محل کشف این اثر نهاوند است. 

در طبقه بالا تالارهای صدف، زرین و لاجورد یک و دو قرار دارند. صیقل و لعابی که بر ظروف سده‌های سه تا هفت مشاهده می‌شود درطی قرون متحول شد. لعاب که ماده‌ای شیشه مانند است سطح این ظروف را می‌پوشاند.  صیقل اما افزوده‌ زینتی یا پوسته نازکی است از همان جنس رُس که گاهی با افزودن آب به گلی که ظرف از آن ساخته شده تهیه می‌شود.  یک گروه دیگر از ظروف مربوط به همین دوره را باستانشناسان نخودی می‌خوانند. ظروف نخودی به دو گروه تقسیم می‌شوند:"زنده" و "بی‌جان". در گروه زنده تزئینات شامل پیکره انسان، پرندگان، حیوانات، نقش اسب، تصویر جنگآوران و کلا موجودات زنده و صحنه‌های زندگی روزمره است.  نقوش گروه "بی جان" بیشتر نقش‌های هندسی است.

در حدود سده دوازده میلادی (قرن ششم هجری) سفالگران ایرانی موفق شدند ماده‌ای نظیر چینی تولید کنند که ماده‌ای سخت و شیشه مانند است و لعاب‌های قلیائی دوره‌ سلجوقی بهتر به آن می‌چسبد. این ماده سخت‌تر به سفالگران اجازه می‌داد که اشیایی کشیده‌تر، باریکتر و مشبک‌تر بسازند. ظروف مینایی، لعابی صدفی و یکرنگ به خوبی از پیشرفت دانش فنی و روح تجربه‌ سفالگران عصر سلجوقی خبر می‌دهند.

ظروف یک رنگ لعابی که در عهد ساسانیان به وجود آمده بودند در عصر سلجوقی با کیفیت عالی لعاب‌ها و مواد شبه چینی مشخص بودند. این سفالینه‌ها حتی می‌توانستند به اشکال برجسته کنده‌کاری شوند. یورش مغول در پایان دوره سلجوقیان وقفه‌ای همه جانبه در کشور به بار آورد. گرچه فعالیت هنری متوقف نشد اما گرایش‌ها و سلیقه‌ها و دستاوردهای متفاوتی از آنچه که جاری بود به وجود آورد.  چهره‌های مغولی روی برخی ظروف تالار زرین مربوط به این دوره است. 

تالار لاجورد یک اشیای دوره ایلخانی، و لاجورد دو اشیای دوره‌ صفوی را به نمایش گذاشته است. اشیای  دوره‌ صفوی به نسبت دوره‌های قبل کاربردی ترند. برخلاف آنچه عموما تصور می‌شود این ظروف از چین سرچشمه نگرفته‌اند. برعکس از خاورمیانه به چین راه یافته‌اند و سنگ کبالتی که برای تهیه رنگ آبی آنها به کار می‌رفت از ایران به آن کشور صادر می‌شد. نمونه‌هایی که به اوایل سده هشتم هجری مربوطند فاقد هرگونه تاثیر چینی هستند.

نمونه‌های مربوط به ازمنۀ بعدی از کاربرد فراوان نقش مایه‌های چینی حکایت دارند و نشان می‌دهند که از ظروف آبی و سفید وارداتی از چین تاثیر پذیرفته‌اند. نقش‌مایه‌های باب آن روزگار را ابرهای به هم پیچیده و صخره‌های ساده شده و گل‌ها و حیوانات ترکیبی و دورنماها به سبک چینی تشکیل می‌دادند.

در گزارش مصور این صفحه با هم به تماشای این موزه می‌رویم.

 



 *برگرفته از کتاب نمایشگاه حماسه گیل‌گمش و سفال مندائی- سازمان میراث فرهنگی کشور.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرنوش تهرانی

تا چند دهه پیش، باغ در ادامۀ معماری یا به عنوان گونه‌ای از آن تفسیر می‌شد. اما امروزه به عنوان اثری قایم به ذات که نقشی به‌سزا در شکل دادن به محیط طبیعی دارد، طرف توجه قرار گرفته‌ است.

نسرین فقیه، هنرشناس و نویسنده مقالۀ "چهارباغ؛ مثال ازلی باغ‌های بزرگ تمدن اسلامی" در این باره می‌گوید: "باغ‌ها را از زوایای گوناگون می‌توان نگریست و تفسیر کرد. از انتخاب چشم‌اندازی که مسلط بر شهر باشد، تا میل به حفاظت خویش در برابر خصومت طبیعت بیرونی. از هندسۀ ثابت طرح باغ گرفته تا طرح فرّار و شکننده معماری کوشک‌ها. از کاشتن منظم درختان تا شکفتگی بوته‌های پر از گل در زیر آنها. اینها همه ما را وا می‌دارند تا هر باغی را، هم به عنوان جایگاه عملکردهای معین و جلوه‌گاه نمادها و عواطف ببینیم و هم به آن به چشم فضای اندیشه بنگریم."

آرتور پوپ، نویسنده کتاب "معماری ایران" نیز معتقد است: "باغ ایرانی نه تنها جای امن و آسایش، که در عین حال جایی است برای تأمل و تحقیق. جایی که روح خستۀ آدمی می‌تواند تازه شود و آرامش یابد و منظره‌های تازه‌ای بر او مکشوف گردد."

از همین رو آرمان باغ ایرانی در همۀ هنرها نفوذ کرده و می‌توان پیوند گسترده‌ای را میان باغ و معماری، باغ و موسیقی، باغ و نگارگری و باغ و شعر ملاحظه کرد. به تعبیر ایرج افشار، پژوهشگر تاریخ، باغ  دو کاربرد اصلی دارد: معاشقه و مشاعره.

همان تصویر بهشت که در باغ ایرانی شکل گرفته، در شعر فارسی سروده و در فرش ایرانی بافته شده ‌است. بسیاری از فرش‌ها یا طرحی از چهارباغ ایرانی را نمایش می‌دهند یا یکی از اجزای آن مثل درخت و گلدان را تصویر می‌کنند.

کاشی‌ها نیز چنین‌اند و با مفهوم باغ در هم آمیخته‌اند. نقش و نگار کاشی‌ها، گاه برداشتی از باغ‌های زمینی است و گاه با رنگ‌ها و نقش‌های انتزاعی (همچون ختایی و اسلیمی) به نمادی از بهشت تبدیل می‌شود.

بدین سان، از زمان‌های کهن، باغ حضوری پررنگ در زندگی ایرانیان داشته ‌است. شهرهای ایران - حتا شهرهای کویری - هرکدام باغ‌های مفصلی داشتند و در جاهایی مانند اصفهان، شیراز و تا حدودی تهران عهد قاجار، از پیوند باغ های کوچک "باغ-شهر" به وجود آمده  بود. بی‌شک نمی‌توان تأثیر این باغ‌ها و باغ-شهرها را در آرامش روحی و پالودگی ذهنی عنصر ایرانی نادیده گرفت.

امروزه از باغ‌های ایرانی که وصفشان در انبوهی از کتاب‌های تاریخی و سفرنامۀ سیاحان خارجی آمده، چیز زیادی برجای نمانده‌ است. گرچه پاره‌ای باغ‌های معروف، کمابیش از گزند زمانه برکنار مانده‌اند، اما تعداد به مراتب بیشتری از میان رفته‌اند.

نیز، مفهوم باغ - شهر در توسعۀ لگام گسیختۀ شهرها رنگ ‌باخته و آخرین جلوه‌هایش - که شمیران تا همین دو سه دهه پیش از آن جمله بود - به خاطره‌ها پیوسته ‌است. اما حادثۀ بدتر زمانی رخ داد که مفهوم باغ ایرانی از برنامه‌ریزی‌های شهری حذف شد و الگوهای غربی - آن هم به شکل ناقص - جایگزین گشت.

با وجود این، می‌توان رگه‌هایی از توجه به مفهوم باغ ایرانی را در آثار برخی از معماران، هنرمندان و شاعران معاصر سراغ گرفت. در حوزۀ معماری و طراحی فضا، باید از "هوشنگ سیحون" نام برد که در اغلب آثار یادمانی‌اش - خصوصاً مجموعۀ باغ آرامگاه فردوسی - از چهارباغ ایرانی الهام می‌گیرد.

در کارهای نقاشان مدرن، آثار سهراب سپهری، پیشتاز و درخور تأمل است و بسیاری از شاعران، از جمله مهدی اخوان ثالث نیز این توجه را در اشعار خود باز می‌تابانند. اینها شاید کورسوهایی باشند برای باززنده‌سازی باغ ایرانی و پیوند دوبارۀ آن با زندگی ایرانیان.

گزارش مصور این صفحه نگاه کوتاهی دارد به چهره برخی از مهمترین باغ‌های تاریخی ایران.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

می‌گویند باغ پرتوی است از بهشت و یکی از برجسته‌ترین دستاوردهای هنری ایرانیان  که  از دوران هخامنشی تا امروز ادامه داشته است. درباره باغ ایرانی و زیبایی‌های معنوی و صوری آن  دو گزارش تصویری تهیه دیده‌ایم. نخستین گزارش درباره معنای  باغ ایرانی است که در این صفحه می‌توانید ببینید. دکتر سید حسین نصر، که از صاحب نظران برجسته فرهنگ و هنر اسلامی است نیز درباره معنای باغ ایرانی در "کتاب باغ ایرانی؛ حکمت کهن، منظر جدید" نوشته‌ای دلنشین دارد که در این صفحه شما را به بازخوانی چکیده آن دعوت می‌کنیم:

"از آغاز، ایرانیان باغ را یک تجلی زمینی از یک حقیقت معنوی می‌دیدند: ظل و انعکاس عالم مینویی در این گیتی. به همین جهت طرح باغ و صورت هنری آن ارتباط با علوم جهان‌شناسی و حکمت داشت و تجربۀ باغ محدود به عالم محسوس نبود. بلکه تا حدی حقیقت عالم بالا و تجربۀ مستقیم آن را برای آنان که بصیرت و استعداد معنوی داشتند، امکان‌پذیر می‌ساخت و به همین جهت نوعی هنر مقدس بود.

کلمۀ پردیس هم در غرب به صورت "پارادیس" نام بهشت شناخته شد و هم در قرآن کریم و زبان عربی به واژه "فردوس" تبدیل شد.

این نه بدان معنا بود که بهشت چیزی جز خاطرۀ باغ‌های زیبای این جهانی در اذهان و خیال مردمان قدیم نیست. (چنان که مادیگرایان معتقدند) بلکه برعکس، به این معناست که پردیس این جهانی در ایران همواره به صورت سایه و ظل فردوس برین شناخته می‌شد.

با توجه به این حقیقت است که باید به شعر شاعر شبه قارۀ هند درباره یکی از زیباترین باغ‌های گورکانی که از روی نمونۀ باغ‌های ایرانی ساخته شده‌است، یعنی باغ "شالیمار" توجه کرد که می‌فرماید:

اگر فردوس بر روی زمین است / همین است و همین است و همین است

در تمام تمدن‌های سنتی نه تنها هنر با اصول معنوی و حِکَمی سر و کار دارد، بلکه هنرهای گوناگون به علت مرتبط بودن به اصول مشترک با یکدیگر رابطۀ نزدیک دارند."

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جواد منتظری

کمتر کسی را می‌توان سراغ کرد که به سفر زیارتی مشهد برود و عکسی یادگاری با پس زمینه حرم امام رضا نگیرد. از جوانهای آلامد گرفته تا هنرپیشه‌ها و روستایی‌هایی که از نقاط دور دست می‌آیند و نیز زوار دیگر کشورها. حالا عکس یادگاری مقابل تصاویر حرم، بخش تفکیک ناپذیر از آن چیزی است که مسافران مشهد در غالب سوغاتی‌هایی مثل زعفران، نبات و پرده ضامن آهو با خود می‌برند.

بدیهی است که هر کسی پا به هر کجایی که می‌گذارد، خاطره‌اش را در یک عکس یادگاری ثبت می‌کند. اما عکس گرفتن در حرم امام هشتم شیعیان عملی است ممنوع، با موبایل هم نمی‌توان عکس‌هایی به آن کیفیت گرفت که بتوان بر دیوار خانه کوبید و به دیگران نشان داد.

آدم‌ها خود را در مقابل تصویری از حرم در چند صدم ثانیه از زمان ثبت می‌کنند و آن را در زمان با خود حمل می‌کنند. عکس‌های یادگاری با حرم دو حس اساسی را در اشخاص زنده نگه می‌دارد. اول نوعی احساس قدرت است، شخص با این عکس نشان می‌دهد که من (تاکید می‌کنم بر من هر شخص) در اینجا بوده ام. این حس وقتی مهم می‌شود  که در نظر داشته باشیم قشر پایین تر از طبقه متوسط جامعه ایرانی چقدر کم سفر می‌کنند. در چنین شرایطی سفر به رخدادی عظیم در زندگی شخص بدل می‌شود که نباید آن را فراموش کرد. پس داشتن چنین عکسی برای ثابت کردنش و حتی به رخ کشیدنش بسیار مهم است. دوم جنبه و حس مذهبی این عکس‌ها است، که گویا شخص امام رضا را در درون قاب عکس به خانه اش می‌آورد و در همین قاب خاطرات و احساسات مذهبی سفرش را نیز محصور می‌کند تا هر زمان که به آن نظر کند، گذشته خاطره انگیزش از برابرش رژه بروند.

آدم‌ها با این عکس‌ها به خود اعتبار و قوت می‌بخشند، خود را احترام برانگیز می‌کنند، تا حدودی حتی رمز آلود می‌شوند و ارضای احساساتی را در خود بر می‌آورند که پیش از آن نداشته‌اند. عجیب تر اینکه، افرادی که شاید در تمام عمر خود یک بار هم از کراوات استفاده نکرده‌اند و یا نخواهند کرد، در این عکس‌ها کراوات پوش می‌شوند و به نوعی آن را با اعتقادات مذهبی شان در هم می‌آمیزند.

نگاهی اجمالی به عکس‌های پیشن و امروز تفاوتی آشکار را به رخ می‌کشد. تفاوتی که ریشه در دگردیسی فرهنگ در گذر زمان دارد. انسانهای درون عکس‌های یادگاری قدیمی در مقابل پرده‌های حرم خضوعی را در خود دارند که امروز دیگر در چهره‌ها دیده نمی‌شود. گویا امروز تنها چهره‌های آدمی است که خود را به رخ می‌کشد در حالی که در گذشته حالت ایستادن افراد در مقابل پرده‌ها احترامی توام با معصومیت را نشان می‌دهد. ژست‌های گرفته شده در عکس‌های امروزی هر کجای دیگر نیز می‌توانست باشد، در پارک یا پارتی فرقی نمی‌کند.

پیش از این در سالهایی دور که هنوز عکاسی رنگی باب نبود، عکس‌های یادگاری تنها در مقابل پرده‌هایی سیاه و سپید گرفته می‌شد که نقاشان با دست، نظایر این عکس‌ها از پیشینیان مان در آلبوم‌های خانوادگی دیده می‌شوند. بعد‌ها در گذر زمان پرده‌ها متناسب با مقتضیات زمان تغییر می‌کنند. مثال بارز آن عکسی است که در مالتی‌مدیا وجود دارد و عکس‌های آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله خمینی بر پیشانیش دیده می‌شود.

با گذر زمان و زیاد شدن جمعیت زوار، علاوه بر کسانی که نسل اندر نسل در این حرفه بوده‌اند، افراد بسیاری رو به این شغل آوردند در حدی که اینک چنین دست مغازه‌هایی بخش وسیعی از چشم‌انداز مناطق اطراف حرم را پر کرده‌اند.

بنا بر روایتی اینگونه عکس‌ها ابتدا توسط عکاسان دوره گرد در داخل حرم گرفته می‌شد، بعدها که عکاسی در حرم ممنوع شد، عکاسان کار خود را به اطراف حرم منتقل کرده و در مغازه‌ها سکنی گزیدند.

آن پرده‌ها به تاریخ پیوسته‌اند و اینک در غالب عکس‌های خوش رنگ و لعاب به مدد دستگاه‌های چاپ دیجیتال در قطع بسیار بزرگ به کمک عکاسان آمده‌اند. دوربین‌های آنالوگ جایشان را برای همنوعان دیجیتالی خود خالی کرده‌اند. در این بین یک شغل جدید نیز به این ساز و کار اضافه شده است. کسانی که تخصص در نرم افزار فوتو شاپ دارند و مشتریان را به درون عکسها می‌برند، به آنان کت و شلوار می‌پوشانند، دشداشه‌های عربی در برشان می‌کنند، بچه‌ها را فرشته می‌کنند و حتی آنان را در هیئت کلاه مخملی‌های قدیم در می‌آورند. تیپی از لباس پوشیدن ایرانی که امروز دیگر دیده نمی‌شود. مشتریان نیز نه تنها همه اینها را قبول می‌کنند، که خوشحال هم می‌شوند، حتی اگر بدن‌های درون عکس‌ها متعلق به خودشان نباشد.

مهم این است که من باشم و یک حرم، آنالوگ یا دیجیتالش توفیری نمی‌کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

کمال‌الدین همای

غار در آثار مکتوب فارسی همراه با مار و تاریکی و اژدهار و دیو و کفتار آمده، ولی امروزه نورهایی بر تاریکی غار تابیدن گرفته و تلاش‌هایی برای تغییر دیدگاه‌ها دربارۀ غار آغاز شده است. بلی، غار می‌تواند یک جاذبۀ گردشگری باشد؛ از جمله غار مغان.

شاید از فرو نشستن خورشید در انتهای افق یک بیابان لذت برده باشید. شاید از دمیدن صبح در کوهستان و برآمدن آفتاب از پشت یک کوه مغرور احساس سرزندگی کرده باشید. و شاید هم از ساحلی آرام به پهنای بی‌انتهای دریا چشم دوخته باشید و غرق در حیرت شده باشید. شاید به زیبایی‌های جنگل و آبشار و دشت و صحرا فکر کرده باشید، ولی کمتر کسی به زیبایی‌های یک غار یا هیجان غارنوردی فکر می‌کند.

به همین دلیل است که  در منطقۀ ما غارنوردی در مقایسه با دریانوردی، بیابان‌نوردی و کوهنوردی امری تازه است. در ایران ایجاد فدراسیون غار‌نوردی که زیرمجموعه‌ای از فدراسیون کوهنوردی است، سابقه‌ای بیشتر از ۱۵ سال ندارد. البته، همین هم تلاشی است برای بررسی موضوع غارنوردی به شکلی علمی و رسمی.

شکی نیست که در سراسر ایران صدها و شاید هزاران غار کوچک و بزرگ دهان گشاده ‌است، ولی کمتر پیش آمده ‌است که غاری نام مستقل داشته باشد. بیشتر غارها به نام محلی یاد می‌شوند که در آن واقع شده‌اند. مثلا، "علیصدر" یکی از مشهورترین غارهای ایران است، ولی نام آن بر گرفته از روستای علیصدر استان همدان است.

گاهی هم که نامی بر روی بعضی از غارها گذاشته شده ‌است، بیشتر از آنکه نشان‌ دهنده توجه مردم به غار باشد، نشان دهندۀ ترس مردم از غار است. مثل غارهای "جن" و "جهنم" و "کفتار" در استان یزد یا غار "خفاش" در شمال شرق دهلران در استان ایلام. نام بعضی از غارها هم احتمالا به رخدادهای تاریخی ربط دارد. در غیر این صورت چه‌ طور می‌شود کسی نام غاری را در حوالی کویر سیاه کوه استان اصفهان، غار "افغان" بگذارد؟ احتمالا نام این غار با تحولاتی که به پایان سلسلۀ صفویه توسط محمود افغان انجامید، ربط دارد.

نام غار مغان که در ۳۵ کلیومتری شهر مشهد واقع است هم برگرفته از روستای مغان است. اگرچه نام "مغان" نامی باستانی است، دقیقا مشخص نیست که این غار چه زمانی دهان به بیرون از زمین گشوده‌ است.

راه یافتن به غار مغان کار ساده‌ای نیست و شاید بدون پیکان‌های خیابانی کمرنگی که هیئت کوهنوردی استان در مسیر غار کاشته‌اند، پیدا کردن آن به تنهایی، امر محال می‌شد. البته، اگر راهنمایی‌ مردم محلی را نادیده بگیریم که می‌توانند شما را به سوی یکی از دو دهانۀ شمالی و شرقی غار هدایت کنند.

این غار با این که در ارتفاع ۲۱۵۷ متر از سطح دریا واقع است، به شدت نمناک است و برکه و چاه‌های پرعمقی دارد. آب آلوده با آهک استالاکتیت و استالاگمیت هم از سقف غار چکه می‌کند و این رویداد فیزیکی قندیل‌های بزرگ و دیدنی‌ای را شکل داده‌ و کف غار را به طور خطرناکی لغزنده کرده ‌است.

کوهنوردان توصیه می‌کنند که برای ورود به این غار حتماً باید کفش و پوشاک مناسب، چراغ قوه یا مشعل و آب آشامیدنی داشته باشید. آب برکه و چاه‌های غار قابل شرب نیست. بد نیست یک چراغ قوۀ ذخیره هم با خود داشته باشید، چون بازدید از این غار بزرگ دست کم دو ساعت و نیم طول می‌کشد؛ مگر این که در راه‌های مارپیچ غار گم بشوید که آن وقت ممکن است کارتان به چراغ قوۀ سوم بکشد.

غار مغان طی سال‌های متمادی در هاله‌ای از رمز و راز نهان بوده و میان مردم محلی دربارۀ آن روایت‌های رعب‌انگیزی رایج است. آنها می‌گویند که بهتر است خیال رسیدن به انتهای غار را از سر دور کنید، چون ممکن است در ظلمت کامل، هنگام عبور از یکی از راه‌های باریک گربه‌رو غار، درون چاهی بیفتید که بیست و پنج متر عمق دارد.

اما این هشدارها جلو کنجکاوی غارنوردانی را نمی‌گیرد که برای دیدن زیبایی‌های غار مغان فرسنگ‌ها راه را پیموده‌اند. ولی آیا واقعاً غار می‌تواند زیبا باشد؟

شاید همۀ غارها زیبا نباشند، اما دربارۀ بسیاری از غارها اطلاعات جالبی وجود دارد که دانستن آن خالی از لطف نیست. از نقش‌هایی که انسان‌های نخستین  بر دیواره غارها زده‌اند، تا افسانه‌هایی که در آن غار به عنوان پناهگاه دیو و عفریت و جن و پری تصویر شده ‌است.

پیدایش غارها، به دلیل تحلیل رفتن بافت‌هایی از اعماق زمین است که در میان بافت‌های سخت تر واقع شده‌اند و جای خالی آنها حفره‌هایی را در اعماق زمین و یا در اعماق کوه‌ها ایجاد کرده ‌است. مثلا نفوذ باران در بخش‌های آهکی لایه‌های زمین به مرور زمان باعث حل شدن رگه‌های آهک می‌شود و شبکه ای از غارها را ایجاد می‌کند.

گاهی هم نوع سنگ‌هایی که بر اثر سرد شدن آتشفشان‌ها ایجاد شده‌اند (سنگ‌های آذرین) و یا سنگ‌هایی که به مرور زمان و بر اثر رسوبات اعماق اقیانوس‌ها شکل گرفته‌اند (سنگ‌های رسوبی) اشکال خاصی از غارها را به وجود آورده اند.

شاید بد نباشد که این‌بار برای رفتن به تعطیلات به دیدن یک غار فکر کنید. البته، نباید از توصیه‌های ایمنی غافل شوید. ما هم این کار را کردیم و به دیدن غار مغان رفتیم که گزارش مصور این صفحه حاصل همان سفر است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

امید صالحی

شیراز نخستین و مهمترین شهر ایران بود که عکاسی و فنون مربوط به آن را گسترش داد و  بهره گیری از این فن جدید در دسترس مردم شهر بود. شاید دلیل آن را بتوان جغرافیای شیراز دانست که در راه مواصلاتی بین بوشهر و تهران بود. بوشهر دروازه اصلی واردات از راه دریا به ایران بود. بیشتر شرکت های خارجی دفتری در شیراز داشتند و فناوری نوین را به این شهر وارد می کردند. البته، نباید این نکته را هم فراموش کرد که نسل اول عکاسان شیراز تحصیل کردۀ فن عکاسی بودند و در گسترش این هنر نقش مهمی ایفا می کردند.

منصور صانع، فارغ التحصیل رشتۀ عکاسی که پایان‌نامۀ اش را  درباره پیشگامان عکاسی در شیراز نوشته، می گوید: "میرزا حسن عکاسباشی نخستین عکاس شیراز بود. او به زبان انگلیسی مسلط بود و عکاسی را در هند از انگلیسی‌ها فرا گرفته بود. بنابر این، به سبک علمی عکاسی می کرد."

اولین دکان عکاسی در شیراز توسط همین میرزا حسن عکاسباشی باز شد. او پشت بازار وکیل در یک کوچه که حالا کوچۀ عکاسباشی است، مغازۀ عکاسی باز کرد و این امکان را برای مردم عادی که فراهم کرد تا چهرۀ خود را ثبت کنند.

خانۀ  او پشت بازار وکیل (نزدیک طاق اسکرو) بود که به سبک خانه های آن زمان اندرونی و بیرونی داشت. در قسمت بیرونی، سقف به جای آئینه کاری و نقاشی، پر از عکس بود. نام و مشخصات عکس ها روی سقف نوشته شده بود. شیشۀ نگاتیوها هم روی شیشۀ دیگری نصب شده بود، تا به صورت اسلاید در بیاید. شیشه ها روی درهای خانه نصب شده بود.

برادران عکاسباشی (یعنی میرزا حسن،  میرزا محمد رضا، محمد رحیم و میرزا فتح‌الله) که بعداً نام "چهره نگار" را برگزیدند، از پیشگامان عکاسی بودند و تاریخ عکاسی شیراز را متحول کردند.

میرزا حسن که به یقین نگرشی فراتر از دید خیلی از عکاسان امروزی داشت، بسیاری از مکان ها و نقاط دیدنی شیراز را حدود صد سال پیش ثبت کرده است. به نظرمنصور صانع، این کار نشان دهندۀ نگرش ژرف و جلوتر از زمان این عکاس است؛ این عکس‌ها سندهای معتبر و با ارزشی از زمان زندگی میرزا حسن عکاسباشی است.

میرزا محمد رضا برادر دیگر، دومین عکاسخانه را در شیراز افتتاح کرد. اعلان و قیمت عکاسی و اسناد دکان عکاسی او پس از صد سال هنوز باقی است. در یکی از اعلان های او آمده بود که امکان گرفتن عکسی به اندازه تمام قد یک انسان که یک وجب از بالا و یک وجب از پایین آن باز باشد، برای او مقدور بوده؛ یعنی او می توانسته عکسی به طول دو و عرض یک متر چاپ کند. به گفتۀ صانع، الآن این کار با فنون عکاسی دیجیتال برای عکاسان ایران ممکن شده است. خلاقیت های دور از ذهن آنان برای آن دوران عجیب بوده. در آن زمان عکاسان شیرازی عکس را حتا روی سنگ مرمر یا تخم‌مرغ نیز چاپ می کردند.

میرزا فتح الله هم دکان عکاسی دیگری در شیراز تاًسیس کرد به نام فردوسی که در پشت ارگ کریم‌خانی واقع بود. این دکان به همت فرزند ارشدش تا همین چند سال پیش نیز فعال بود.

منصور صانع،  که کتاب های "به یاد شیراز" و" پیدایش عکاسی در شیراز" را تالیف کرده می گوید: "یکی از منابع تاریخی برای تحقیق درباره وقایع بعد از جنگ جهانی در فارس عکس‌های خانوادۀ چهره نگار است که از در گیری بین عشایر با ماًموران حکومتی و تحصن ها در تلگراف خانه برای اعلام همبستگی با آزادی خواهان تهران و مراسم اعدام گرفته شده است."

بهمن جلالی، مدرس و محقق تاریخ عکاسی ایران نیز در باره برادران عکاسباشی یا چهره نگار می‌گوید: "چهره نگاران شیراز عکاسان بداهه بودند، یعنی آثارشان دارای خلوص و اصالت است. ساختارعکس‌هایشان کاملاً ایرانی و به دور از هرگونه تقلید است. بین عکس و مخاطب حایلی نیست و ترکیب بندی عکس‌ها ایرانی بودن آن را نشان می‌دهد."

عکاسخانه های شیرازی نور نداشت. عکاسخانه‌ها را در حیاط خانه ها برپا می کردند و برای اینکه نور را کنترل کنند، آلاچیق‌هایی می ساختند که رویش درخت انگور بوده و برگ های این درخت‌ها نور را می شکسته و باعث می شده که نور کنتراست نداشته باشد . بیننده در این عکس ها نور نرمی را حس می کند که انگار وجود ندارد. درست برخلاف عکس های امروزی که نور، عنصری مشخص و قابل تشخیص است.

بهمن جلالی می افزاید: "این عکاسان آرایش و دکوری که برای عکس ها استفاده می‌کنند، همان آرایش حیاط خانه شان است. شما در عکس هاشان گلدان های شمعدانی می‌بینید، قالی و قالیچه می‌بینید. در دهۀ ۱۳۳۰با موج تجدد خواهی این نوع عکاسی را هم از بین برد و به جای قالی و قالیچه، ما مبلمان فرنگی می بینیم و سال‌های بعد ما شاهد یک نوع بی‌قیدی در عکاسی هستیم که در بقیۀ چیزهایمان هم با آن درگیریم."

به اعتقاد جلالی، متاسفانه هیچ نشانی از ایران در تاریخ عکاسی دنیا نیست. چرا که ما بهایی به عکاسان قدیم ایران نداده ایم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

رضا محمدی

وکیل شینواری نویسنده کتاب "پنجاه میلیون دلار"


پنجاه میلیون دلار، نام کتابی است از عبدالوکیل سوله‌مل شینواری که به تازگی درزبان انگلیسی منشر شده‌ است. شینواری نویسنده‌ای‌ است که در بین نسلی از مردم افغانستان شهرت زیادی دارد. اگرچه بیشتر نوشته‌های او به پشتو است، اما او نویسنده‌ای است که سعی داشته در طی سال‌های نویسندگی‌اش به دغدغه‌های اجتماعی مردم افغانستان و خرافه‌ها و جنبه‌های وحشتناک و از طرفی بیهوده و زشت سنت‌های مردمی توجه کند.

طبع این کتاب در بازار ادبیات انگلیسی از دو جهت حایز اهمیت است: اول به این جهت که این کتاب اولین مجموعه داستان مستقل از یک نویسنده افغان است که به انگلیسی ترجمه می‌شود و دو دیگر این‌ که این کتاب توسط مترجمی افغانستانی به انگلیسی ترجمه شده ‌است. این نشان می‌دهد که هم ادبیات افغانستان قابلیت‌های جهانی شدن و وارد شدن به ادبیات جهان را می‌یابد. هم مردم افغانستانی که زبان‌های خارجی آموخته‌اند تا چه اندازه می‌توانند در معرفی فرهنگ و ادبیات کشور خودشان مؤثر باشند.

این مجموعه داستان آیینه‌ای است از زندگی خیلی عادی مردم افغانستان. آنهایی که در افغانستان‌اند یا در بیرون از افغانستان در جای جای دنیا پراکنده شده‌اند، اما هنوز هم شدیداً افغانند.

داستان‌های وکیل ما را شهر به شهر، خانه به خانه و چهره به چهره به داخل حافظۀ جمعی افغانستان و مردم آن می‌برد. داستان‌های وکیل با ما نفس می‌کشد، با ما در خیابان راه می‌رود و با ما سر سفره می‌نشیند و غذا می‌خورد. و بدین شکل خواننده را به تمام زوایای مخفی زندگی افغانی می‌برد. زوایایی که معمولا افغان‌ها از بازگو کردنشان در مقابل دیگران سر باز می‌زنند و در بین خودشان با نوعی مفاخره صحبت می‌شود.
وکیل شینواری تنها ما را در مثلث خودمان با خاطرۀ جمعی خودمان و تماشای مردم دنیا به صورتی برهنه تنها می‌گذارد.

و در این عریانی، هم از ما چهره‌ای راست‌تر به چشم عالم نشان می‌دهد، هم از ما به خودمان چهره‌ای را نشان می دهد که همواره می‌خواسته‌ایم مخفی بداریمش.

داستان پنجاه میلیون دلار روایت جایزه‌ای‌ است که در افغانستان برای سر بنلادن گذاشته‌اند و مردی به طمع این مبلغ، خود را به آب و آتش می‌زند و چون از یافتن بن‌لادن در جستجویی مخاطره‌آمیز ناامید می‌شود، ناگهان فکری شیطانی به سرش می‌زند. برادرش را می‌بیند که هم چهرۀ بن‌لادن است. برادری که سر کندۀ او می‌تواند مبلغ زیادی بیرزد و هیچ کسی نیز نتواند به موضوع شک کند. این گونه نویسنده با طنزی تلخ وارد روان شگفت آدمی می‌شود که در دوراهی شرافت و اشرافیت اسیر مانده ‌است.

داستان بعدی داستان مردی است که در آغوش معشوقه‌اش در غرب خبر کشته شدن زنش را می‌شنود. و وقتی متوجه می‌شود بچۀ خودش به خاطر غیرت و مسایل ناموسی مادرش را کشته ‌است، نمی‌تواند خوشحالی‌اش را مخفی کند و تقابل این مسرت با حیرت معشوقۀ غربی‌اش تقابلی از رویارویی شگفت سنت افغانی با جامعۀ جهانی بیرون است.
در داستان بعد یک فرمانده امنیتی در جستجوی دزدان به فرزند خودش بر می‌خورد و دوباره با نوعی تقابل مواجه می‌شویم که در زندگی افغانی فراوان اتفاق می‌افتد.

داستان "جهان مدرن" داستان مردانی سنتی است یا در حقیقت، فرماندهان جهادی که از افغانستان برای سمیناری به غرب آمده‌اند و شب در هتل با وسایل جهان جدید ذوق‌زده می‌شوند و صبح با چهره‌های نخوابیده طشت رسوایی‌شان از بام می‌افتد.

داستان کیف اما روایت پیرمردی است که در کیف دستی‌اش مردۀ کودکی را چون گنجی گران‌بها حمل می‌کند و سربازان طمعکار و راهزن را شوکه می‌کند.

باقی داستان‌ها هم به همین شکل روایت تقابل‌های شگفت و جادویی زندگی افغانی است. مزاحم تلفنی که به خانۀ خودش به اشتباه مزاحمت تلفنی ایجاد می‌کند و یا خانواده‌ای که از بمب‌باران می‌گریزند، اما سرمای هوا بی‌هیچ حمله‌ای آنها را می‌کشد.

یا در تقابل بعدی بچه‌هایی که در بازی زندگی آتشبازی جنگ را می‌توانند آتشبازی عروسی تصور کنند و تنها با تغییر دادن نام، قاعدۀ بازی را و در حقیقت، اعتبار بی‌معنی بازی اعتباری دنیا را تغییر شکل بدهند.

تقابل بعدی یا در حقیقت، داستان بعدی روایت مردی است که در مهاجرت عاشق دختری می‌شود که بعدها در می‌یابد دختر خود اوست.

داستان‌های وکیل شینواری بدین ترتیب همه روایت تقابل‌های بیهوده و از جانبی مضحک زندگی شگفت افغانی است. این داستان‌ها قصه‌های جهانی جادویی است. داستان‌ها همه در شیوۀ واقع‌گرایی نوشته شده‌اند. اما با این همه نوعی رئالیسم جادویی را هم با خود دارند. اگرچه به هیچ وجه مشخصات رئالیسم جادویی را ندارند. این در حقیقت جادوی زندگی افغان‌هاست. زندگی سرشار از جن و پری و شیطان. زندگی اسرارآمیزی غرق در شیطان که شیاطین و اجنه و دیوها از هر جای این زندگی سر بالا می‌کنند.

مهمترین شگرد وکیل نیز همین توصیفات روایی است. هرچند توصیفات او عموماً کلی‌اند و به ندرت وارد جزئیات می‌شوند. نویسنده به طور کل به جزییات اهمیت نمی‌دهد. او هیچ وقت به شکل معمول شخصیت‌سازی نمی‌کند. شخصیت‌های او همه آدم‌هایی بی‌چهره‌اند یا در حقیقت آدم‌هایی هم‌چهره. انگاری همۀ اشخاص و شخصیت‌های داستان‌ها همه یک نفرند که در هر جایی به شکلی تازه سر بیرون آورده و وظیفه‌ای نو یافته‌اند. آدمی که حالت‌ها و تفکراتش تغییر نمی‌کند، تنها در موقعیت‌های مختلف نقاب‌های متفاوت به چهره می‌زند.

بدین ترتیب، می‌توان داستان‌های وکیل شینواری را نمونه‌ای از روایت متفاوت داستان‌نویسان افغانستان از وقایع به حساب آورد و شاید همین نیز بوده ‌است که ناشر آمریکایی را متقاعد کرده تا ترجمۀ انگلیسی این کتاب را با ترجمۀ زیبای رشید ختک منتشر کند. و بدون شک، این آغازی تازه است از راه افتادن ادبیات امروز افغانستان در جامعۀ ادبی مغرب‌زمین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

کندوان در ۶۲ کیلومتری شهر تبریز است با خانه‌هایی مخروطی یا کندو مانند که به آنها کـَران می‌گویند. هر کران چند طبقه دارد. کران‌ها از حفاری گدازه‌های آتشفشانی کوه سهند درست شده که به شکل مخروط‌ه ای در کنار هم اند.حفره ها به گونه ای شکل گرفته اند که گويی فرهادان کوهکن گمنامی آنها را با عشق تراشيده و کنده اند.

در مورد تاریخچه کندوان این چنین نقل شده است که نخستین کسانی که به کندوان پا گذاشته اند، ساکنان روستایی به نام حیله ور بودند که در دو کیلومتری غرب کندوان قرار داشت و در قرن هفتم هجری برای در امان ماندن از حمله مغول‌ها به دشتی در مقابل کندوان فعلی مهاجرت کرده‌اند و در طول مدت زمانی به تدریج درون کران‌ها را حفاری کرده و پناهگاهی امن برای خود ساخته‌اند که از آن زمان تاکنون فرزندان آنها نسل به نسل در همان خانه‌های سنگی سکونت دارند.

البته اگر گذرتان به کندوان بیفتد متوجه خواهید شد که این روستای تاریخی نیز از ساخت و سازهای امروزی در امان نمانده است. زیرا ظاهر بی‌نظیر و بکر این کران‌ها که نمونه بسیار زیـبایی از زندگی مسالمت بشر با طبیعت است، با حضور ساختمان‌های نوساز تا حد زیادی دستخوش تغییرات نه چندان خوشایندی شده است. از سویی اهالی از نعمت لوله‌کشی آب، برق و سایر امکانات برخوردارشده‌اند و از سوی دیگر شکل روستا کاملاً تغییر یافته.

وجود گردشگران ایرانی و خارجی باعث ساخته شدن هتلی با سبک و سیاق خانه‌های کله قندی شده است. وجود این گردشگران از سویی کمکی زیادی به اقتصاد کندوان می‌کند. در ابتدای روستا گیشه‌ای قرار دارد که با دریافت ۳۰۰ تومان اجازه ورود گردشگران را به داخل می‌دهد و به گفته دهدار کندوان درآمد حاصل از آن صرف نگهداری روستا می‌شود. بعضی از اهالی روستا هم با دریافت ۲۰۰ تومان اجازه بازدید از داخل خانه‌هایشان را می‌دهند. ولی عده زیادی هم دل خوشی از حضور هر روزه تعداد زیادی غریبه در محل زندگیشان را ندارند.

یکی از اهالی که از وجود گردشگران ناراضی بود می‌گوید: "شما خودتان را به جای ما بگذارید. ما اینجا زندگی می‌کنیم ولی هر روز عده‌ای می‌آیند و به ما مثل اشیای داخل موزه نگاه می‌کنند. با دوربین از ما عکس می‌گیرند و در خانه‌های ما سرک می‌کشند. فکر می‌کنند ما واقعاً غارنشین هستیم. عکس زن و بچه‌های ما در موبایل‌ها و دوربین‌های غریبه‌ها است."

البته بناهای قدیمی و منحصر به فرد کندوان تنها دلیل جذابیت این روستا نیست. چشمه‌های آب‌معدنی هم باعث جذب گروهی دیگر از مردم شده است. اهالی تبریز، اسکو، ارومیه و بیشتر شهرهای اطراف برای بردن آب‌معدنی به کندوان می‌آیند. آب چشمه‌های کندوان به دلیل نوع خاک آن از آهک بسیار کمی نسبت به سایر آبهای آشامیدنی برخوردار است و به همین دلیل برای امراض کلیوی مفید است.

در پایین دست دِه یک رودخانه قرار دارد که در کنار آن اهالی فراورده‌های کندوان را به فروش می‌رسانند مثل عسل، داروهای گیاهی و کوهی، میوه‌های خشک، گردو، و صنایع دستی.

گرچه کندوان تنها نمونه باقی ماندۀ روستا‌های صخره‌ای در دنیاست که هنوز مسکونی می‌باشد ولی مسئولین فکر خاصی جهت حفظ و نگهداری آن نکرده‌اند.

مردم روستا، کم کم ترجیح می‌دهند خانه‌های سنگی خود را ترک کرده و در ساختمان‌های نوساز زندگی کنند. تمام این عوامل و محرومیت برخی از مردم، باعث تخریب تدریجی روستای کندوان می‌شود و ممکن است به زودی شاهد صدمات جبران ناپذیری به تنها روستای صخره‌ای و مسکونی دنیا باشیم.

انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین:۰۹ اکتبر ۲۰۰۹ - ۱۷ مهر ۱۳۸۸


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.