۱۱ مارس ۲۰۱۶ - ۲۱ اسفند ۱۳۹۴
داریوش دبیر
تقویم جلالی به استناد پژوهش محققان و گفتههای اخترشناسان، دقیقترین گاهشمار جهانی است. در برابر تقویم اروپایی که در هر ۲۵۰۰ سال یک روز خطا دارد، گاهشمار جلالی در هر ۱۰ هزار سال یک ثانیه خطا دارد.
پیدایش دقیقترین گاهشمار مدیون تلاش گروهی از ستارهشناسان ایرانی است که به دستور سلطان جلالالدین ملکشاه سلجوقی مأمور تعیین و محاسبۀ دقیق سال خورشیدی شدند.
عبدالرحمان خازنی، ابومظفر اسفزاری، ابوعباس لوکری، محمد بن احمد معموری، میمون بن نجیب واسطی و ابن کوشک بیهقی مباهی از جملۀ این منجمان بودند، اما مشهورترین آنها مردی است که در دیوان رباعیاتش مکرراً از "فرصت کم" و "دو روز عمر" و "بازی فلک"، یعنی از زمان و پیمانه سخن گفتهاست. حکیم ابوالفتح عمر ابن ابراهیم نیشابوری مشهور به خیام.
مبدأ گاهشماری ایرانی
در تقویم رسمی فعلی در ایران و افغانستان گاهشماری خورشیدی برپایهٔ تقویم جلالی است که به سلطان جلالالدین ملکشاه سلجوقی منسوب است.
مبدأ گاهشماری هجری خورشیدی مانند گاهشماری هجری قمری، هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه در تاریخ ۲۴ تیر سال یکم هجری خورشیدی (۱۶ ژوئیه ۶۲۲ میلادی) است. البته سال خورشیدی با سه ماه و ۲۴روز تفاوت در اعتدال بهاری، یعنی اول فرودین که طول مدت شب با روز برابر است، آغاز میشود.
تا پیش از پیدایش تقویم جلالی در سال ۴۶۷ یا ۴۷۱ سال به دوازده ماه سیروزه تقسیم میشد؛ یعنی یک سال برابر بود با ۳۶۰ روز. پنج روز باقیمانده هم عموماً در اسفندماه به روزهای سال اضافه میشد.
به این ترتیب، پنج ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵/۵۱ ثانیه از سال باقی میماند. این زمان در هر چهار سال، یک روز میشد و از آنجا که در محاسبه نمیآمد، روز اول فروردین در فصول سال تغییر میکرد.
ایرج ملکپور، استاد نجوم دانشگاه تهران، که اینک بیش از سه دهه است، نامش در ابتدای تقویمهای ایرانی درج است، چند سال پیش گفته بود که پیش از پیدایش تقویم جلالی ایرانیها از تقویم یزدگردی استفاده میکردند، ولی کبیسهها را اجرا نمیکردند.
به گفتۀ آقای ملکپور، در واقع هر کس به میل خود کاری میکرد. تا این که در دورۀ ملکشاه سلجوقی و بر احتمال نزدیک به یقین با فرمان خواجه نظامالملک تصمیم گرفته شد، تا در توس و اصفهان و مرو رصد کنند، تا دریابند خورشید در روز اول فروردین در اعتدال بهاری نیمکرۀ شمالی قرار دارد یا نه.
حکیم عمر خیام از بنیادگذاران تقویم جلالی
نتیجۀ این تحقیق، تکاندهنده بود. تقویم ایرانی حدود بیست روز با تقویم نجومی فاصله داشت. یعنی در روز دوازدهم اسفند، عید نوروز به اشتباه جشن گرفته میشد. برای جبران این اشتباه، اول فروردین هجده روز جلوتر برده شد و در ابتدای اعتدال بهاری، یعنی فروردین واقعی قرار گرفت.
در محاسبۀ جدید، هر سال را در چهار نوبت، ۳۶۵ روز محاسبه و سال پنجم را ۳۶۶ روز محاسبه کردند. البته، پس از هر هشت دورۀ چهارساله، سال پنجم را ۳۶۶ قرار میدادند.
در این محاسبه آن پنج ساعت و اندی نیز به حساب آمد تا همچنان تقویم خورشیدی با تقویم نجومی همزمان باقی بماند. بدین ترتیب، روز نوروز به عنوان نخستین روز فروردین ماه، از آن سال ثابت ماند.
گاهشمار ایرانی دیگر تغییری نکرد، تا اینکه ۸۵ سال پیش در دورۀ رضا شاه با تغییراتی جزئی صورت امروزی خود را یافت.
تغییرات در گاهشماری ایرانی در دورۀ رضاشاه
تا سال ۱۳۰۴ خورشیدی تقویم رسمی ایران بر اساس گاهشماری هجری قمری بود که ۱۱ روز از تقویم خورشیدی کوتاهتر است و به این ترتیب فصول سال مطابق این گاهشماری در گردش.
نام ماههای ایرانی هم بر اساس گاهشماری قمری بوده، مثل محرم و صفر و رمضان. اما با تصویب مجلس شورای ملی در ۱۱ فروردین ۱۳۰۴، گاهشماری هجری خورشیدی، تقویم رسمی ایران شد و نام ماهها هم به نامهای اوستایی تغییر کرد.
تقویم قمری به عنوان سالشمار مذهبی در کنار گاهشمار خورشیدی باقی ماند، اما به ترتیب فصول و زمانبندی دقیقی که در دورۀ ملکشاه سلجوقی انجام شده بود، بازگشت. با این همه، تقویم امروزی ایران و افغانستان تفاوتی هم نسبت به تقویم جلالی دارد که مربوط به نحوۀ محاسبۀ کبیسه است.
مطابق تقویم مدرن ایران تنها به جای افزودن پنج روز به سال، شش ماه نخست سال سی و یک روز، و پنج ماه دوم سی روز و اسفند را بیست و نه روزه قرار داده شد که هر چهار یا پنج سال، سی روز محاسبه میشود. در این تقویم سالی که اسفند آن سی روز است، کبیسه نامیده می شود.
در یک دورۀ ۳۳ ساله، هشت سال کبیسه وجود دارد، یعنی در هر دوره، یک بار به جای هر چهار سال، بعد از پنج سال کبیسه گرفته میشود.
طول ماههای این تقویم در طول تاریخ و در کشورهای مختلف متفاوت بوده است، ولی از حدود سال ۱۳۴۸ در ایران و افغانستان طول ماهها یکسان شدهاست. تنها تفاوت گاهشماری ایران و افغانستان، نام ماههاست که در افغانستان برگرفته از زیج تقویم جلالی و به زبان عربی است: فروردین – حمل، اردیبهشت – ثور، خورداد – جوزه، تیر – سرطان، امرداد – اسد، شهریور – سنبله، مهر – میزان، آبان – عقرب، آذر – قوس، دی – جدی، بهمن – دلو و اسفند – حوت.
به این شکل فصل های سال طبق گاهشمار خورشیدی بر خلاف تقویم اروپایی به وسط ماه نمیافتد و مثلاً اول تابستان درست اول ماه است و روز اول نوروز که اعتدال بهاری است، نخستین روز فروردین و آغاز سال نو در ایران و افغانستان است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۷ مارس ۲۰۱۰ - ۲۶ اسفند ۱۳۸۸
شیدا واله
اوایل ظهر بود که به سمت ماسوله راه افتادم. شنیده بودم که مراسم "عروس گُله" در این شهر برگزار میشود. هوا کمی ابری بود. دعا میکردم که باران نیاید تا راحت عکاسی کنم.
نزدیک ماسوله که رسیدم، ترافیک سنگین بود. معلوم بود عدۀ زیادی برای دیدن مراسم عروس گله به این شهر آمدهاند. چارهای نبود. باید ماشین را همان نزدیکیها پارک میکردم و مابقی راه را پیاده طی میکردم.
ابرها تا کمر کوه پایین آمده بودند و نسیم خوبی به صورت میخورد، ولی هنوز از باران خبری نبود. بوی گل پامچال از دامنۀ کوه کنار جاده به مشام میرسید و صدای آب رودخانهای که از کنار جاده میگذشت، فضای پر سر و صدای ترافیک و همهمۀ مردم را خنثی میکرد.
از دور صدای دلنواز موسیقی محلی به گوش میرسید. جمعیت زیادی وارد شهر میشدند. بیشتر کوچههای باریک و پلهمانند ماسوله پر بود از رفت و آمد مردم.
صدای موسیقی را دنبال کردم و به کوچۀ اصلی رسیدم. چهار مرد سورنا و طبل و دهل و دایره میزدند و پیشاپیششان مردی پلاکاردی به دست داشت که رویش نوشته بود "جشن بهاری". دخترکهایی با لباسهای محلی که هر کدام چیزهایی مثل چراغ، سبزه، گل و شیرینی به دست داشتند، پشت سر نوازندگان حرکت میکردند. در بین آنها "عروس گله" و "پیر بابو" و "دیو سیاه" را هم میشد دید.
آیینهای نمایشی نوروزی از جملۀ آیینهایی هستند که در گذشته مورد توجه مردمان این مرز و بوم بوده و اجرا و نمایش آنها لحظات نشاط آفرین و خاطرهانگیزی برای مردم به وجود میآورد. برنامههای شاد و منتوع که امروزه ما جوانترها حتا نامشان را نیز نمیدانیم و متأسفانه جزو میراث فراموششده قلمداد میشود.
نمایش عروس گله از آیینهای استقبال نوروز است که معمولاً در تمام نقاط گیلان و مازندران اجرا میشود و بازماندهای از اعمال نیایش کشاورزی است. نمایشی شاد و موزیکال است و بازی به صورت گروهی انجام میشود.
اعضای این گروه نمایشی عبارتند از:
ناز خانم یا عروس گله که معمولاً یک پسر جوان نقش آن را بازی میکند و با پوشیدن لباس محلی زنانه و با ادا درآوردن رقص مردم را به وجد میآورد و از دست پیر بابو و دیو فرار میکند.
پیربابو (پیربابا) که پیرمردی است با ریش بلند و چوبدستی، لباس مندرس و کلاه قیفی، نقش عاشق عروس گله را بازی میکند و رقیب دیو است.
غول یا دیو سیاه مردی تنومند و بدقواره است با چهرهای سیاه، لباسی ساخته شده از کاه و پوشال و کلاه حصیری با زنگولهای بر گردن که با یک چوبدستی با پیر بابو برای عشق عروس گله میجنگد. در طول نمایش دیو برای دست یافتن به عروس گله، با حرکات مضحک به طرف تماشاگران یورش میبرد و باعث خندۀ حضار میشود.
موضوع و شعر ترانۀ این نمایش درهمه جای گیلان یکسان نیست، ولی تفاوتها جزئی و اندک است. پیداست که همۀ ریشه و منشأ واحدی داشتهاند، اما به تدریج در اثر گذشت ایام و تغییر و تحولات اقتصادی و فرهنگی دستکاری شدهاند:
شعر گیلکی: سلام بوگوفتم آقا / رخصت فده تو ما را / من باموم شیمی صارا/ تی سگی آدم گیرا/ پایه زنمه میرا / آناله مراگیرا / عروسه گوله ی، همینه؟ بیدین چی نازنینه / عروسه گوله ی باوردیم / جانه دیلی باوردیم / خانخا تره ناوردیم / تی پسره باوردیم.
ترجمه: سلام میگویم آقا / رخصت بده تو به ما / من آمدم در حیاط شما / سگ شما آدم گیر است / با چوبدستی او را میزنم / آه و ناله اش مرا میگیرد / عروس گله همین است / ببین چه نازنین است / عروس گل آوردیم / جان و دلمان را آوردیم / صاحبخانه برای تو نیاوردیم / برای پسرت آوریدم.
در کل، داستان این نمایش جنگ بین دیو سیاه و پبر بابو بر سر عشق عروس گل است که در نهایت هم پیر بابو بر دیو پیروز میشود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ مارس ۲۰۱۰ - ۲۵ اسفند ۱۳۸۸
آزاده حسینی
آکواریومهای بزرگ پر از ماهیهای قرمز کوچولو، سبزههای کوچک و بزرگی که در کنار هم چیده شدهاند، دورهگردانی که بساطشان را در هر گوشهای پهن کرده اند و سعی در جذب مشتری بیشتری دارند و مشتریانی که از سر و کله هم بالا میروند، تا بتوانند خرید عیدشان را به بهترین نحو انجام بدهند، خیابانهایی که باران آنها را نمناک کردهاست...
اینها همگی تداعیکنندۀ حال و هوای دو هفتۀ آخر اسفندماه تهران هستند. ولی اینجا در لندن وضع متفاوت است. نه خبری از ماهی قرمز است و نه از فروشندگان سفرۀ هفتسین. با این حال نباید ناامید شد. در این شهر دهها هزار فارسیزبان زندگی میکنند که نوروز را جشن میگیرند. خیلی از آنها سالها دور از کشور خود بودهاند و در نتیجه نمیتوان انتظار داشت که نوروز را همانطور که در وطن خود رسم داشتند، جشن بگیرند.
بعضی دیگر خانوادههای دو فرهنگیاند و یکی از والدین بریتانیايی است. در نتیجه نوروز و سال نو ایرانی به بوتۀ فراموشی سپرده میشود. با این همه، بسیاری از فارسیزبانان ساکن لندن و در کل بریتانیا نوروز را به بهترین وجه جشن میگیرند.
یکی از این خانوادهها، خانوادۀ دوفرهنگی خانم شهلا طاهری وایت، مدیر مدرسۀ فارسی رستم در لندن است. یکی از برنامههای غیردرسی این مدرسه، مراسم نوروزی است که شامل بازار نوروزی، چهارشنبهسوری و هفتسین و مراسم سالتحویل است. به راحتی میتوان حدس زد که چنین مدیر فرهنگدوستی، حتماً در خانه خود نیز نوروز را به نحو احسن جشن میگیرد.
کنجکاوی من را به خانۀ خانم طاهری وایت کشاند. تا وارد خانۀ او شدم، با صفا و صمیمیتی ویژۀ خانوادههای ایرانی روبرو شدم. همسر و داماد خانم طاهری انگليسی و اسکاتلندی هستند. در نتیجه به هنگام ورود باید انگلیسی صحبت میکردم، اما بعداً فهميدم که همۀ آنها فارسی را به خوبی متوجه میشوند و حتا صحبت میکنند، از جمله نوۀ خردسال خانم طاهری.
گوشهای از اتاق چشمم به سبزۀ عید افتاد. درست آمده بودم. خانوادۀ خانم طاهری مانند بسیاری از فارسیزبانان نوروز را جشن میگیرند. با کمک یکدیگر سفرۀ هفتسین چیدند. همه چیز درست و مطابق آیین نوروز انجام گرفته بود. سینهای هفتسین، شیرینیهای ایرانی مخصوص عید، تخممرغهای رنگی، آئینه و شمعدان و ديوان حافظ. همه چیز مهیاست برای یک نوروز کامل.
باید اعتراف کنم این نخستين بار در زندگیام بود که میدیدم افراد بومی بریتانیا نوروز را جشن میگیرند و از آن لذت میبرند. این را هم نباید از نظر دور داشت که به دلیل شرایط زندگی در لندن، نوروز را فقط دو روز جشن میگیرند و حتیالمقدور سعی میکنند سیزدهبدر را در پايان هفته برگزار کنند.
جشن نوروز با عید پاک مسیحیان تقريباً همزمان و چه بسا همريشه است که تأثیر آن در سفرۀ هفتسین خانوادههای دوفرهنگی بیشتر دیده میشود. در عید پاک مانند نوروز از تخم مرغهای رنگی استفاده میشود. در نتیجه آنها را چه در سفرۀ هفتسین و چه ميز عيد پاک خانوادههای دوفرهنگی میتوان مشاهده کرد.
در گزارش مصور اين هفته پای سفرۀ هفتسين با اعضای خانوادۀ طاهری- وايت در لندن به گفتگو مینشينيم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ مارس ۲۰۱۰ - ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
با گسترش آموزش و پرورش جدید در ایران در قرن کنونی، توجه به کودکان و پاسخ به نیازهای فکری و آموزشی آنها بالا گرفته و در کار تهیۀ کتاب برای کودکان گامهای بلندی برداشته شدهاست. اکنون نهادهای بسیاری در ایران به تولید و نشر ادبیات برای کودکان میپردازند. بسیاری از مترجمان، نویسندگان و سرایندگان با ترجمه، نوشتن داستان و یا گردآوری قصه و سادهنویسی متون پیشین و نیز سرودن شعر و ترانه به زندگی کودکان امروزی غنا بخشیدهاند.
پرداختن به ادبیات برای کودکان در ایران سابقهای تاریخی دارد. از همین رو، در سالهای اخیر مجموعهای در حال انتشار بوده که "تاریخ ادبیات کودکان ایران" نام دارد و چنان که از نامش پیداست، به تاریخ ادبیات برای کودکان میپردازد.
کار پژوهش برای این مجموعه را مؤسسۀ پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در سال ۱۳۷۰ آغاز کرد و حاصل کار آن را شرکت نشر چیستا منتشر کردهاست. تاریخ ادبیات کودکان ایران از آغاز تا سال ۱۳۵۷، ده جلد است. البته همه مجلدات این مجموعه هنوز نشر نیافته، زیرا جلدهای سهگانۀ هشتم، نهم و دهم این مجموعه از سال ۱۳۸۶ در انتظار مجوز از وزارت ارشاد است.
در این مجموعه دهجلدی به روندها و زمینههای وسیعی پرداخته شدهاست. همانند پیدایش مفهوم فرهنگ و ادب در ایرانزمین، مقولۀ ادبیات شفاهی یا فرهنگ عامه که دربرگیرندۀ افسانهها، لالاییها و ترانههاست. در گسترۀ فصلهای تاریخ ادبیات کودکان در دوران باستان، تاریخ ادبیات کودکان پس از اسلام، تاریخ ادبیات کودکان در دوران مشروطه، تاریخ ادبیات نو کودکان، وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران بررسی میشود، تا در بستر شرایط تاریخی جایگاه کودکان، دیدگاه جامعه و به ویژه نگاه هر دوران به کودک، آموزش و پرورش نو و ادبیاتی که در اختیار قرار میگرفت، بررسی و تحلیل شود.
بیگمان نخستین کتابهای کودکان ناگهان پدید نیامدهاند. عواملی چون دگرگونی نگرشهای تربیتی و آموزشی، تداوم گرایش به افسانهها و قصههای عامیانه در میان کودکان و نوجوانان، ساده شدن نثر فارسی، نفوذ ادبیات امروزی ایران، ورود دستگاه چاپ به ایران و تولید کتاب در گسترهای بزرگتر، بنیادگذاری مدرسههای جدید در ایران، رشد روانشناسی کودک و توجه به نیازهای او از جملۀ عواملی هستند که به پدید آمدن مقولۀ "ادبیات اطفال" و انتشار اولین کتابهای کودکان کمک کردهاند.
به گفتۀ تدوینکنندگان تاریخ ادبیات کودکان ایران، این مجموعه از آغاز تاریخ شفاهی و باستان، مسیر شکلگیری ادبیات کودکان را پی گرفته و ادبیات کودکان قومها و دینهای گوناگون ایران را از ادبیات آذری، کردی و غیره تا ادبیات آسوری، ارمنی و کلیمی مورد بررسی و ارزیابی قرار دادهاست.
در گزارش مصور این صفحه محمدهادی محمدی، پژوهشگر تاریخ ادبیات کودک، و یکی از مؤلفان این مجموعۀ ده جلدی در بارۀ آن سخن میگوید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ مارس ۲۰۱۰ - ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
فرشید سامانی
اکنون قرنهاست که آتش مقدس کشاورزان در معبد آذربرزین مهر خاموش است. از آن سفر تاریخی که سرنوشت خراسان را دیگرگون کرد، جز سنگی و رد پایی بر سنگ چیزی نمانده. از حلقۀ ابوسعید ابوالخیر و دهها حلقۀ عارفانه دیگر صدایی برنمیخیزد. هیچ کس نمیداند آن نظامیهای که سرآمد مدارس شرق و رشک دانشوران بود، کدام گوشه از این خاک مدفون است. کورههایی که آبگینههای درخشان و سفالهای خوش نقش و نگارشان زینتافزای موزههای جهان است، دیرگاهی است که به سردی گراییدهاند. خیام هنگامی که زوال پیشینیان را میسرود، مگر می توانست به سرنوشت دیار خویش نظر نکرده باشد:
آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو / بر درگه او شهان نهادندی رو / دیدم که بر کنگرهاش فاختهای / بنشسته همیگفت که کو کو کو کو؟
سرچشمههای نیشابور را باید در روزگاران بسیار کهن جستجو کرد. روزگارانی که در اوستا به نام "رئونت" یاد میشد و اشکانیان ابرشهر میخواندندش. بعدتر که به اسباب ناشناخته ویران شد، شاهپور اول ساسانی از نو بساختش و "نیوشاپوهر" لقب گرفت. یکی از سه آتش بزرگ ساسانیان که مخصوص کشاورزان بود، در آتشکدۀ آذربرزینمهر در حوالی این شهر شعلهور بود.
عصر زرین نیشابور اما با ورود اسلام به ایران آغاز شد. نیشابور، همراه مرو و هرات و بلخ، یکی از چهار مرکز خراسان بود و خراسان گرانیگاه فرهنگ ایران و خاستگاه زبان دری. ابتدا ایران ضمیمۀ خلافت اسلامی بود، اما در آغازین سالهای سدۀ سوم هجری، خراسانیان عَلم استقلال برافراشتند و نخستین سلسلۀ نیمهمستقل ایرانی پا گرفت: به دست آل طاهر و به زادگاه نیشابور.
این آغاز عصر زرین بود. نیشابور در فرهنگ و دانش و هنر و صنعت و اقتصاد و سیاست راه کمال پیش گرفت و به دوران سلجوقیان که یکچند نیز تختگاهشان شد، بر چکاد تمدن ایران نشست. اما به همان سرعت که فرا رفته بود، فرود آمد. نخستین ضربه را اُغُزها بر پیکرش فرود آوردند: قومی نیمهبدوی از آسیای مرکزی که در جستجوی قوت لایموت خود و احشامشان از سستی سلجوقیان در اواخر کار بهره جستند و بر خراسان تاختند و خاکش را به توبره کشیدند. سهم نیشابور قتل و غارت و ویرانی بود. سوختن آن مدارس و کتابخانههای افسانهای و جان باختن فرهیختگان دوران.
نیشابور تا خواست به خود بجنبد و کمر راست کند، ضربۀ دوم بر پشتش نشست. کاریتر از ضربۀ اول. مغولان آمدند و حکایت "کشتند و بردند و سوختند و رفتند" را رقم زدند. نیشابور ماند و خرابههایش و آبادی گورستانهایش. هنوز هم جای این دو عوض نشدهاست. نشان شهر قدیم را باید در خرابههای شادیاخ و غیره جست و زیبایی شهر را بر گور عطار و خیام و امامزاده محروق تماشا کرد.
نیشابور اما گرچه قدش خمید، هرگز نمرد. تا آن جا که به تاریخ مربوط میشد، حکایت صدرنشینیاش در فرهنگ و دانش و هنر جاودانه گشت و به سان زنجیرهای از تمدن بشری پذیرفته شد؛ زرین و درخشان.
از حیث جغرافیا هم زندگی را چند کیلومتری آنسوتر از سر گرفت و دوباره در آغوش بینالود، اگر نه مثل گذشته، لااقل در حدود یک شهر متوسط رونق یافت. بگذریم که بساط این رونق نیمبند را هم یک زمان تیمورلنگ برهم زد.
در سدههای اخیر که خراسان بزرگ در خاک ایران و افغانستان و ترکمنستان چندپاره شد و در خراسان ایران مشهد الرضا رو به ترقی گذاشت، نیشابور دیگر گرانیگاه خراسان نبود؛ شهری بود سر راه مشهد و منزلگاه زایران امام هشتم. و معروفتر از خودش باغ قدمگاه در نزدیکیاش بود که میگفتند، توقفگاه علی بن موسی در سفر به خراسان بوده و آب زلال چشمهاش به خواست او از زمین جوشیده. البته، کشاورزی نیشابور مثل قدیم سر پا بود و از این بابت تداوم حیات اجتماعی و اقتصادیاش با پارهای زایشهای فرهنگی تضمین گشته بود.
اکنون همچنان در آغوش بینالود زنده است. با باغها و مزارهای بسیار. نه فقط گور خیام، بلکه همۀ نیشابور مصداق این پیشگویی اوست که به نظامی عروضی سمرقندی گفته بود: "گور من در موضعی باشد که هر بهار، شمال (باد) بر من گل افشان میکند." و حالا همه جا چنین است: مزار عطار، کمالالملک، حیدر یغما، فضل بن شاذان، امامزاده محروق، بی بی شطیطه، بانو پسندیده، باغ قدمگاه، باغ ملی، باغ امینالاسلامی، دهکدۀ چوبین و غیره. نیشابور شهر باغها و مزارهاست و مزارهایی که باغ شدهاند.
گزارش تصویری این صفحه گشت و گذاری است در این باغها و بقعهها و برخی دیگر از دیدنیهای نیشابور.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۲ فوریه ۲۰۱۰ - ۳ اسفند ۱۳۸۸
آزاده حسينی
بسیاری از گردشگرانی که به دبی میروند، به هنگام بازگشت (البته خانمها) نشانی از سفر به دبی را با خود به همراه دارند: نقش حنا. از آنجا بود که من با طراحی حنا روی بدن آشنا شدم. تا پیش از استفادۀ آرایشی و سنتی، حنا را به هنگام مراسم حنابندان دیده بودم یا هنگامی که مادربزرگ پدرم آن را به انگشتان دست و پای خود میزد. بعدها فهمیدم که در ناحیۀ جنوب ایران مراسم حنابندان یا استفاده از نقش و نگار حنایی بسیار رایج است. حالا این نقش را بر روی دست و پای زنان هندی یا پاکستانی مقیم لندن زیاد میبینم که باعث شد در مورد ریشههای سنت حنابندان و نقش و نگار حنایی کنجکاو شوم.
حنا بوتهای نسبتاً بلند است که در آب و هوای خشک رشد میکند. مناطق اصلی رویش این گیاه، خاورمیانه، شمال آفریقا و شبه قارۀ هند است. این گیاه از سالهای بسیار دور در میان مردم این مناطق برای نیازهای پزشکی، هنری و تزئینی به کار میرفتهاست.
برای نقش حنا، از برگ تازۀ حنا یا پودر آن استفاده میشود. به روش سنتی، برگهای سالم بهدقت چیده و سپس ساییده میشوند. ساییدن برگها، باید با دقت و وسواس زیادی صورت گیرد، زیرا در غیر این صورت رنگ مطبوع نخواهد داشت.
به دلیل پر دردسر بودن این روش، اکثر افراد ترجیح میدهند از پودر آمادۀ حنا استفاد کنند. برای کشیدن نقش حنا روی بدن، ابتدا پودر حنا را به همراه آب مخلوط میکنند، به گونهای که مایهای غلیظ در میآید. سپس یک زرورق را به صورت قیف درمیآورند که نوک آن بسیار ریز است. حنا را در آن ریخته و بر روی بدن طراحی میکنند.
این طراحیها معمولاً در ناحیۀ ساق پا و کف دست انجام میشود، زیرا که پوست در آن نواحی دارای کراتین بیشتری است و در نتیجه باعث میشود حنا تیرهتر شود. نقش حنا در ابتدا نارنجیرنگ است که بعد از ۲۴ ساعت تدریجاً تیره میشود و ۴ تا ۶ هفته باقی میماند.
حنا به خودی خود نه تنها آسیبی به بدن نمیزند، بلکه دارای خواص زیادی برای پوست و مو است. اما بسیاری از افراد به دلیل اینکه میخواهند نقش تیرهتر داشته باشند، از مواد رنگی سیاه در حنای طبیعی استفاده میکنند که موجب حساسیتهای پوستی و دیگر مشکلات میشود.
نقش حنا را میتوان به چهار دستۀ مختلف تقسیم کرد. دستۀ اول طرح گلهای بزرگی است که درخاور میانه رایج است که از نقاشی، حکاکی و طرحهای پارچههای منطقه الهام گرفتهاست.
دستۀ دوم نقش گل با اشکال هندسی است که در آمریکای شمالی مرسوم است و در سالهای اخیر رایج شدهاست.
گروه بعدی طرحهایی است که در هند و پاکستان به کار میرود و از دو نوع قبلی گستردهتر و با جزئیات بسیار بیشتر است. در این نوع نقش حنا، طراحی تنها به دست و پا ختم نمیشود، بلکه نقاط دیگر بدن، مانند شانهها، روی شکم، کمر و گردن را نیز دربر میگیرد. در فرهنگ شبه قارۀ هند، به نقش حنا "مندی" میگویند و کشیدن آن یکی از سنتهای کهن این ناحیه است که در سالهای اخیر شهرت جهانی پیدا کردهاست. افراد مشهوری چون مدونا، ستاره موسیقی پاپ و دِمی مور، هنرپیشه هالیوود از نقش حنا استفاده کردهاند که به نوعی باعث مد شدن آن در آمریکا و بریتانیا شد.
در نهایت، دستۀ چهارم حنانگاری در آسیای جنوب شرقی و اندونزی رایج است که ترکیبی است از طرحهای هندی و خاورمیانهای.
مندی معمولاً در جشنها و توسط زنان استفاده میشود. در فرهنگ شبه قارۀ هند، حنا موجب خوشیمنی دانسته میشود. به همین علت استفاده از نقش حنا برای عروسان هندی و پاکستانی امری اجنتابناپذیر است. هر کدام از عناصر تشکیلدهندۀ مندی معانی خاص خود را دارند. مهمترین این نقشها و مضمونهایشان عبارت است از: غنچه (زندگی تازه و عشق)، لب شتر یا گل و برگ (باروری)، ساقۀ برگ مو یا عقرب (حفاظت از چشم بد وعشق)، گانش - خدای فیلگونۀ هندو (سلامتی و حفاظت از چشم بد)، ماندالا – نماد گِردِ جهان هستی (خرد و بلوغ معنوی)، طاووس و بتهجقه (عشق، بخت خوب و باروری).
علاوه بر تعریفهای بالا، باورهای جالب دیگر در "مندی" وجود دارد. به عنوان نمونه، اسم داماد در طراحی حنا نهفته شده که داماد باید آن را پیدا کند. اگر موفق نشود، باید به عروس هدیهای بدهد. همچنین این باور وجود دارد که در طول رابطۀ زناشویی، زن بر مرد مسلط خواهد بود.
یکی دیگر از باورها در مورد "مندی" این است که اگر نقش حنای عروس تیرهتر شود، یعنی مادرشوهر او را بیشتر دوست خواهد داشت. امتیاز دیگر داشتن حنای پررنگ این است که تا زمان محو شدن آن از روی بدن عروس، از او انتظار کمک در خانهداری نمیرود. به همین علت بسیاری از عروسها لیمو ترش بر روی طرحهای بدن خود میمالند تا نقش حنای آنها تیرهتر شود و بیشتر بماند.
مهارت و هنر حنانگاری از نسل به نسل منتقل میشود و معمولاً راه درآمد برای آن دسته از زنانی است که اجازۀ کار بیرون از خانه را ندارند. این هنر همچنان در میان هندیها به قوت خود باقی است؛ تا آنجا که آن را به شهری اروپایی چون لندن نیز آوردهاند.
گزارش مصور این صفحه در کارگاه یک حنانگار پاکستانی در لندن تهیه شدهاست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ اگوست ۲۰۱۷ - ۲۵ مرداد ۱۳۹۶
جدیدآنلاین: استاد علیاکبر صنعتی در سال ۱۲۹۵ متولد و در سال ۱۳۸۵ در سن ۹۰سالگی درگذشت.
در گزارش تصویری این صفحه مجسمهساز عباس مشهدیزاده از زندگی و کارنامۀ استاد صنعتی میگوید.
متنی که در پی میآید، متعلق به استاد زندهیاد محمدعلی جمالزاده است که در خصوص دوست قدیمی خود، استاد علیاکبر صنعتی، قلمی نموده و دریک سال پیش از انقلاب یعنی در سال ۱۳۵۶ از ژنو، محل اقامتش، به ایران فرستاد و در شمارۀ ۱۰۳۹۷ روزنامه کیهان (دوشنبه، ۱ اسفند ۱۳۵۶)، به چاپ رسید.
محمدعلی جمالزاده
سید علیاکبر صنعتی در کرمان به دنیا آمده و پدرش پس از جنگ بین المللی اول به مرض طاعون درگذشته است. از آن جایی که مادر تهیدست، از عهدۀ نگهداری فرزند دلبندش بر نمیآمده، او را به شادروان حاج علیاکبر صنعتی سپرد و آن مرد خیرخواه و بزرگوار سرپرستی طفل یتیم را، چنان که باید و شاید، به عهده گرفت.
خود سید علیاکبر به من نوشته است که از همان سن هشتسالگی ذوق نقاشی در خود احساس مینموده است و مینویسد:
"روزی شاخهای از گل را بر صفحۀ کاغذ کشیده بودم و چون رنگ نداشتم، رنگ خود آن گل را بر روی کاغذ آوردم و برگهای سبزش را هم از برگهای سبز – تا جایی که امکان پذیر بود – استفاده کردم و بدین ترتیب شاخۀ گلی کشیدم و در روز عید نوروز به مربی خود تقدیم کردم، و او از همان روز مرا تشویق کرد که به کار نقاشی بپردازم و خدا آن مرد خیرخواه را بیامرزد که مرا به کاری که برای آن خلق شده و استعداد داشتم، راهنمایی و تشویق فرمود."
سید علیاکبر باز به من نوشته است که "به قدری شوق نقاشی داشتم که چه بسا در سر درس، عکس معلمان را میکشیدم، و به همین جهت مکرر مزۀ کتک را، که در حقش گفتهاند، چوب استاد به ز مهر پدر، چشیدم. هرچند که از خردسالی یتیم و بیپدر شده و مزۀ مهر پدر را نچشیده بودم."
سرانجام همین که تحصیلات ابتدایی این طفل هنرمند مورد توجه اطرافیانش واقع گردید، مرحوم حاج علیاکبر صنعتی او را نزد پسر خود، شادروان عبدالحسین صنعتیزادۀ کرمانی، فرستاد و او نیز او را به مدرسۀ کمالالملک سپرد.
سید علیاکبر، ۱۲ سال تمام درآن مدرسه، در نزد استادهای نامآوری مانند ابوالحسنخان صدیقی و علیمحمد حیدری و اساتید دیگری از شاگردان درجۀ اول کمالالملک، کار کرد.
سیدعلیاکبر، چه در زمینۀ نقاشی و چه در کار مجسمهسازی، به قدری جذاب و دلفریب است که مانند شمع فروزان، هر پروانهای را که برشاخۀ تکنیک ننشسته واز ساغر اکولوژی قطرهای نچشیده باشد هم طبعاً مجذوب خواهد ساخت، و الحق جا دارد بگوییم، ماه رخ خورشید باشد نور او.
شرمندهام که صلاحیت ندارم و میترسم مشمول کلام بسیار معروف گردم که "پشه رقاصی میکرد و خرک خراطی و شتر نمدمالی".
همین قدر است که در خاطر دارم. روزی که سی سال پیش از این درکنار میدان سپاه به زیارت نمایشگاهی رفتم، چشمم خیره گردید و نمیتوانستم باور کنم که تنها یک نفر جوانی، که قدمش را از خاک ایران بیرون ننهاده است و هیچ یک از زبانهای بیگانه را نمیداند و با هنر دنیایی که ما آن را به حق یا ناحق دنیای مترقی میخوانیم و آن همه نقاشهای بسیار بزرگ وآن همه مجسمهسازهای نامدار بار آورده است، نتوانسته است تماس مستقیمی پیدا کند و تشنگی خود را از آن دریای بیکران، تسکین ببخشد، با دست تنها و خالی توانسته است آن همه مجسمه (که عدهای از آنها گروهی از افراد را – در حدود بیست و سی نفر – نشان میدهد و هر یک با حال و حرکاتی بسیار طبیعی و هنرمندانه) بسازد و با آنها موزهای را پر نماید و آن همه پردههای نقاشی - آب رنگ و رنگ و روغن و "پرتره" و منظره و انواع و اقسام دیگری که نامشان بر من مجهول است، با مجسمهها و پردههایی که همه با کمک نیروی تخیل خداداد و هنر فطری و شکلآفرین طبیعی و رنگآمیزی استادانۀ جبلی آفریده شده است و بدون هیچ مبالغه چند تالار بزرگ موزهای را میتواند زینتبخش باشد و هر یک از آن همه پرده و مجسمه به زبان حال با روح و چشم و ذوق و ادراک و داوری تماشاچی، داستانهای گوناگون (همه با مغز و معنی و از وقایع نشاط انگیز و یا اندوهزای زندگی و تاریخ ما) حکایت میکند.
از دوست قدیم هنرمند و فرشتهخصال خود خواسته بودم که دربارۀ آثارش شرحی برایم بنویسد. به خط خود برایم نوشته است:
"در این کارها مقصود بیشتر نمایاندن فقر اجتماعی است، که بعد از جنگ بینالملل دنیا را به قعر بیچارگی کشید. مثلاً، یکی از آنها صحنۀ "مرد بیکار را با عائلهاش" نشان میدهد که نگران آینده است. در کار دیگری صحنهای از اطفال یتیم و بی پناه ساخته شده است که اگر کسی به فکر آنها نباشد، خیلی احتمال دارد که سرنوشتشان به زندان برسد. در صحنۀ دیگر، ۳۵ تن زندانی را نشان داده و صحنۀ دیگر حضرت مسیح را در بالای صلیب نشان میدهد با جمعی از بینوایان، که در دور صلیب جمعاند و دعا میکنند؛ و میخواستهام توجهی را نشان بدهم که حضرت مسیح به بینوایان داشته و همواره نوع بشر را به محبت و داد دعوت میکرده است.
"در مجسمۀ دیگری چوپانی را نشان میدهم که نی مینوازد و چوپان دیگری مشغول پشم ریستن یا طبلک است. مجسمۀ دیگری از مجسمههایم مردی را نشان میدهد که با کبر و غرور در پشت میز ریاست نشسته است و خدا را بنده نیست و جز گرفتن رشوه و افاده فروختن، فکر و ذکر دیگری ندارد و به هر ترتیبی هست، باید جیب و کیسه را پر کند و از طریق بینوایان به نوایی برسد، و باز صحنههای گوناگونی از فئودالهای خودمانی و بیگانه، که همه را با سنگ مرمر و سنگهای سیاه ساختهام.
"و متأسفانه، چون در نمایشگاه جا تنگ بود، آنها را چسبیده به هم به صورت نامطلوبی جا دادهام. از این قبیل مجسمههای گروهی و دستهجمعی، گذشته، مقداری هم از شخصیتهای بزرگ و مشهور دنیا ا ساختهام و در نمایشگاه گذاشتهام؛ از قبیل گاندی و چند تن از رهبران دیگر هندوستان و همچنین همسر گاندی، که در زندان پونه درگذشت، و ویکتور هوگو، هانری دونان، مؤسس صلیب احمر و باز عدهای از دانشمندان ایرانی را از قبیل تقیزاده و دهخدا و ملکالشعرا و باز از اشخاص نیکوکار دیگر از امثال فیروزآبادی.
"از این مجسمهها در حدود صد عدد در نمایشگاه است، به اضافۀ یکصد عدد پردههای نقاشی رنگ و روغنی، که همه را مخصوصاً طوری ساخته و پرداختهام که تمام طبقات مردم به آسانی، معنی آن را بفهمند. چون معتقدم که همان طور که مردم نان زارع را میخورند و کفش کفاش را میپوشند، هنر هم باید برای عموم مردم قابل درک و فیض باشد تا بتواند رفته رفته سطح فکر و ذوق مردم را بالاتر ببرد. و خلاصه آن که همواره در موقع کار و انتخاب موضوع در مد نظر داشتهام که تا حد مقدور از محیط خودمان الهام بگیرم.
"من، رویهمرفته، در طول زندگیام، در حدود یک هزار تابلو و چهارصد مجسمه از سنگ و برنز و گچ و سیمان ساختهام، که قسمتی از آنها در منازل اشخاص و مابقی در نمایشگاه عمومی و بعضی هم در منزل شخصی خودم هست. ضمناً، ناگفته نماند که گذشته از آن چه در نمایشگاه و در منزل خودم و در منزل اشخاص گوناگون موجود است، قریب یکصد مجسمه و مقداری هم تابلوهای رنگ و روغنی از صحنههای مختلف در موزۀ مرحوم صنعتیزاده است، که ملک شخصی خود ایشان میباشد. آن مرحوم، که حق بسیار به گردن من دارد، نمایشگاه جداگانهای در میدان راه آهن تأسیس فرمود، که پس از وفات او به حال تعطیل ماندهاست."
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ فوریه ۲۰۱۰ - ۲۶ بهمن ۱۳۸۸
بهار نوایی
روز چهاردهم فوریه در تقویم ارامنۀ جهان "تیارن اند آراچ" Tiarn End Arach یا "عید ترندز" Terendez نامگذاری شدهاست. این روز به چهل روزه شدن حضرت عیسی میسح، که بر اساس تقویم کلیسای ارتدکس ارمنی برابر با ششم ژانویه است، اشاره دارد و یکی از مهمترین جشنهای ارمنیهاست. مراسم "تیارن اند آراچ" از غروب سیزدهم فوریه با برپا کردن آتش، غالباً در حیاط کلیسا، آغاز میشود و روز بعد با اجرای مراسم عبادی به پایان میرسد. اگرچه محل برگزاری این جشن کلیساست، محور اصلی آن آتش است.
بنا به روایات و باورهای ارمنیها، در این روز مریم مقدس، مسیح چهلروزه را نزد خردمند مردی سیصدساله به نام "سیمون" میبرد تا تقدیس شود. در آن زمان سیمون تشخیص میدهد که این کودک ناجی بشریت خواهد شد و دنیا را نجات خواهد داد. از آن زمان ارمنیها این روز را به عنوان یک روز مقدس جشن میگیرند؛ با این وجود پژوهشگران با توجه به عناصر تشکیلدهنده این جشن و شواهد تاریخی، دلایل دیگری نیز برای پیدایش "تیارن اند آراچ" ذکر میکنند.
ارمنیها هم از نظر قومی و هم از نظر زبانی به اقوام هند و اروپایی تعلق دارند و ارمنستان از نظر جغرافیائی درست در منطقهای قرار دارد که گمان میرود منشاء کوچ اصلی اقوام آریایی باشد. ازآن جایی که از دیرباز و حتا پیش از پیدایش آیین زرتشتی تقدس آتش در سراسر این منطقه رایج بوده، میتوان "تیارن آند آراچ" را با دیگر جشنهای آتش مرسوم در منطقه مقایسه کرد.
زمان برگزاری جشن آتش ارامنه از یک سو فاصلۀ زیادی با برپایی جشن سده در روز دهم بهمن ندارد و از سوی دیگر با نگاهی به شیوۀ برگزاری امروزین این جشن، میتوان به شباهتهای آن با مراسم چهارشنبهسوری که حدود شش هفته بعد برپا میشود، پی برد. در بعضی از منابع مکتوب ازاین جشن حتا به عنوان "چهارشنبهسوری ارامنه" یاد شدهاست.
بر اساس شواهد تاریخی، در قفقاز و سرزمین امروزی جمهوری ارمنستان، آتش از دیرباز مقدس بوده و در آنجا آتشکدههای متعددی وجود داشتهاست. با سلطۀ هخامنشیان بر ارمنستان و نفوذ دین زرتشتی در آن خطه، آتش در باورهای ارمنیها حضور پررنگتری گرفت. به این ترتیب، میتوان تصور کرد که وجود آتش در جشن "تیارن اند آراچ" میتواند با جشنهای آتش ایرانی، پیشینۀ مشترک تاریخی داشته باشد.
آئینهای این جشن را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: آئینهایی که در غروب روز سیزدهم فوریه با برافروختن آتش در حیاط کلیسا و یا مقابل آن اجرا میشود و بیشترابعاد تاریخی-اجتماعی آن را برجسته میکند و مراسمی که در روز چهاردهم فوریه با حضور کشیش در تالار کلیسا برگزار میشود و جنبهای روحانی دارد.
ارمنیهای ایران هم مانند همکیشان ارمنستانی خود قرنهاست که جشن "تیارن اند آراچ" را برگزار میکنند. در اصفهان مراسم روز سیزده فوریه را "جشن زوجها" نیز مینامند و تازهعروسان یا افرادی که در آستانۀ ازدواج هستند، آتش را روشن میکنند. در قدیم در جلفای اصفهان رسم بر این بوده که خانوادۀ داماد در این روز برای تازهعروس هدیههای مختلف تدارک میدید که به آن "خونچه" (برگرفته از "خوانچه"، یعنی سفرۀ کوچک) میگفتند. همچنین گفته شده که خانوادۀ داماد تکههای چوب نیمه برافروختهشده را به خانۀ زوجهای جوان میبردند و در آغل گوسفندان یا لانۀ مرغان میگذاشتند، تا برایشان فراوانی نعمت به ارمغان آورد.
امروزه حاجتمندان ارمنی در این جشن در بین شرکتکنندگان، حلوا و شیرینی پخش میکنند. همچنین در این مراسم آجیل مشکلگشا توزیع میشود که خود باید ریشه در باورهای دینی زرتشتی یا حتا پیش از آن داشته باشد.
بنا به گفتۀ "مهر ساهاکیان"، پژوهشگر فرهنگ و تاریخ ارمنستان، افروختن آتش در مراسم عید ترندز در ارمنستان، بهجز در کلیسا، در حیاط خانه نیز انجام میگیرد. زوجهای جوان آتش را روشن میکنند، سه بار از روی آن میپرند و هفت بار بر گرد آتش دور میزنند. به باور ارمنیهای ارمنستان، پریدن از روی آتش نماد برکت است و باعث شفای بیماران میشود. زنانی که باردار نمیشوند، تکهای از لباس خود را در این آتش میسوزانند و معتقدند با این عمل به زودی بچهدار میشوند. در پایان مراسم، زوجهای جوان و دیگر شرکتکنندگان، به ویژه کودکان از روی آتش میپرند و به رقص و پایکوبی میپردازند و سرانجام خاکستر باقیمانده از آتش به خانهها برده میشود و در چهار گوشۀ خانه ریخته میشود. در نظر آنها این عمل برای اهل خانه سالی نیکو به همراه خواهد داشت".
مهر ساهاکیان می افزاید: "ارمنیهای ارمنستان بر این باورند که اگر دود آتش به سمت جنوب یا شرق برود، سال پربرکتی در پیش است. این جشن، جشن پایان زمستان و استقبال از بهار است".
آئین "تیارن اند آراچ"، مانند بسیاری از آئینهای اقوام دیگر، مجموعهای است از باورهای کهن ارمنیها که در گذر تاریخ پوست انداختهاست. این مراسم نه تنها از گذشتۀ مشترک تاریخی و اعتقادی ارمنیها و با سایر ایرانیان حکایت دارد، بلکه پذیرش باورهای کهن در اعتقادات نو آنها را نیز نشان میدهد. باورهایی که در فراز و نشیب تاریخ سرسختانه هستۀ خود را در پوستهای نو حفظ کردهاند.
گزارش حاضر برگزاری آیین "تیارن اند آراچ" را از نگاه ارمنیها و از قول جوانس فرهادیان، از ارمنیهای اهل آبادان، و با تصاویری از این جشن در اصفهان مصور میسازد. با تشکر از "مهر ساهاکیان" برای ارائۀ اطلاعات درباره جشن "ترندز" در ارمنستان و همچنین مجموعه عکسهای این مراسم در ایروان.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ فوریه ۲۰۱۰ - ۲۲ بهمن ۱۳۸۸
جواد منتظری
سال ۱۳۷۸ در سمت دبیری عکس روزنامۀ اصلاحطلب خرداد مشغول به کار بودم. مدتی پس از واقعۀ کوی دانشگاه تهران که نیروهای لباسشخصی به خوابگاه دانشگاه تهران حمله کرده و دانشجویان را کتک زدند، روزی پیرمردی به دیدنم آمد. نه من او را میشناختم و نه او مرا. نامم را در حاشیۀ عکسهایی که از آن دوران در روزنامه چاپ میکردیم، دیده بود. بستهای از داخلی کیفش بیرون کشید و گفت: "هر چه با خود فکر کردم، کسی بهتر از شما پیدا نکردم که این بسته را به او بسپرم."
سراپا کنجکاو بودم و کمی هم گیج که این چه بستهای میتواند باشد که این مرد بی هیچ شناختی میخواهد آن را به من بسپرد.
بسته را باز کرد، نزدیک به بیست عکس سیاه و سفید در درونش بود. چشمهایم برق زد. عکسهای اجساد اعدامشدۀ تعدادی از امرای ارتش شاهنشاهی که جای گلولهها بر بدنهاشان خودنمایی میکرد. تعدادی دیگر مربوط به تظاهرات روزهای انقلاب بودند و نیز عکسی از مرحوم آیتالله طالقانی با سیگاری در دست و یکی دیگر که حجتالاسلام غفاری را نشان میداد که با همان تندرویهای معروفش از روی یک مینیبوس مردم را هدایت میکرد.
عکسها اصل بودند. نپرسیدم این عکسها از کجا آمدهاند. او نیز گویا سر آن نداشت بگوید و نگفت. پس از لختی گپ و چای، گفت: "میخواهم این ها پیش شما بماند، هر جور که صلاح دانستید استفاده کنید." بعد رفت بدون این که حتا خود را معرفی کند یا امکانی برای تماس بگذارد.
اتفاقی را که تعریف کردم، گوشهای از تاریخ عکسهای انقلاب سال ۱۳۵۷ است. تاریخی که سی و یک سال پس از انقلاب هنوز در یک جا گردآوری نشدهاست. عکسهای مستند مهمترین رویداد تاریخ معاصر ایران تکه تکه نزد عکاسان روزهای انقلاب، مردم عادی و نیز عکاسان آژانسهای خارجی ماندهاست. ارادهای برای جمعآوری و انتشار این عکسها در بخش دولتی دیده نمیشود و انتظار نمیرود که به این زودیها چنین ارادهای در کار آید.
سرنوشت عکاسان روزهای انقلاب نیز راه به جایی بهتر از سرگذشت عکسهای شان نبرد. تعدادی از عکاسان انقلاب پس از سرکوبهای پس از انقلاب، روانۀ فرنگ شدند و به موفقیتهای بزرگی نیز دست یافتند. از آن جملهاند عباس عطار که عضو بااعتبارترین آژانس عکس تاریخ عکاسی،"مگنوم فوتوز" شد و سه سالی نیز رئیس آن بود و رضا دقتی که نامش حالا زبانزد همۀ محافل عکاسی جهان است و علایق مستندنگارانهاش را نه در کشور خود، بلکه در کشور همسایۀ وطنش، افغانستان پی میگیرد.
تعداد کمی از آن عکاسان که در ایران ماندند، براعتقادشان استوار بودند، ادامه دادند، خطرها از سر گذراندند و از سرآمدان حرفۀ خود در روزگارشان گردیدند. از آن جمله اند بهمن جلالی، کاوه گلستان و کاوه کاظمی.
به یاد دارم بهمن جلالی در کلاسهای دانشگاهی رشتۀ عکاسی وضعیت انتشار آثار تصویری انقلاب را به چمدانی تشبیه میکرد که همهساله از کمدهای صدا و سیما بیرون میآید و پخش میشود و دوباره تا سال بعد به درون کمد میرود. این تشبیه، وضعیت غمانگیز داستانی را نشان میدهد که بر آثار مستند انقلاب ایران رفتهاست.
باز تولید همه عکسهای انقلاب گویا عملی ممنوع بود. به فاصلۀ کمی از انقلاب، تنها چند کتاب عکس به چاپ رسید؛ کمتر از انگشتان یک دست که همانها نیز هیچگاه تجدید چاپ نشد. گزینش های جناحی و تیغ سانسور که کوتاه مدتی پس از انقلاب حاکم شد، هماره بر پیشانی کتابها بود. کسی نباید میدید که چه اتفاقاتی در انقلاب افتاد. نسل جوان انقلاب نباید میفهمید که بار پیروزی انقلاب بر دوش سازمانها، گروهها و احزاب سیاسی دیگری نیز بودهاست که حالا دیگر نشانی از آنها نماندهاست.
در تمامی عکسهایی که در مطبوعات ایران به چاپ رسید، علائم سازمانهای سیاسی، پلاکاردهای گروههای دیگر انقلابی دیده نمیشد. در عکسهای انقلابی که جوانان عصر پس از انقلاب دیدهاند، زنان بدون روسری دیده نمیشدند. انگار نه انگار که ما کشوری بودیم که در آن چادر و حجاب اجباری نبودهاست.
در عکس مشهوری که آیتالله خمینی و همراهان نزدیکش از پلکان هواپیمای ایر فرانس به میهن قدم میگذاشتند، صادق قطبزاده، اولین رئیس صدا و سیمای دولت انقلابی اعدام شد و حجتالاسلام لاهوتی در شرایطی نامعلوم درگذشت. دکتر ابراهیم یزدی، وزیر خارجۀ دولت انقلاب اکنون در زندان است. دکتر ابوالحسن بنیصدر، اولین رئیسجمهوری اسلامی ایران مجبور به فرار از کشور شد. صادق طباطبایی که برادر همسر احمد پسر آیتالله خمینی است دیگر مقامی ندارد. این عکس همواره در طی سالیان پس از انقلاب کوچک و کوچکتر شد، تا آنجا که فقط آیتالله ماند و پسرش و خلبان ایرفرانس.
امروز اما به مدد تکنولوژی و اینترنت، کنترل از نوع سی سال پیش محلی از اعراب ندارد. اگر سری به تارنماهای آژانسهای عکس معروف نظیر کوربیس، گتی ایمجز، مجلۀ لایف و غیره بزنیم، عکسهایی از انقلاب میبینیم که در نوع خود بینظیرند؛ صحنههایی که تا حال ندیدهایم. از خلال این تصاویر ممکن است به نگاهی متفاوت از انقلاب برسیم. نگاهی که چندان خوشایند کسانی نیست که می خواهند روایت آنها از انقلاب پذیرفته شود و نه آن چه روی داد و دوربین ها بی پرده و بی دروغ ثبت کردهاند.
عکسهای انقلاب، روایت راستین تاریخ ماست.
در گزارش مصور این صفحه شادروان بهمن جلالی سرگذشت عکسهای انقلاب را مرور میکند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ فوریه ۲۰۱۰ - ۲۳ بهمن ۱۳۸۸
پرویز جاهد
مجسمۀ بوسه که چندی پیش در موزۀ تیت مدرن بریتانیا به تماشا گذاشته شده، از مهمترین آثار اگوست رودن، مجسمهساز بزرگ فرانسوی و از شاهکارهای هنری جهان است. داستان خلق این مجسمه و چگونگی ورود آن به مجموعۀ شاهکارهای هنری موزۀ تیت بریتانیا، بسیار جذاب و شنیدنی است.
رودن یکی از برجستهترین هنرمندان مدرن است. وی با ارزشهای منجمد و قالبی هنر قرن نوزدهم در ستیز بود و میخواست هنر مجسمهسازی را متحول کند.
رودن به عنوان هنرمندی رئالیست با ترسیم اندام انسانی به صورتی دقیق و واقعی، سعی داشت با نمایش عضلات و جزئیات پیکر انسانی، احساسات درونی او را در اثر خود بازتاب دهد. نمونۀ برجستۀ این تلاش را میتوان در مجسمههای "بوسه" و "انسان متفکر" او مشاهده کرد.
مجسمۀ بوسه نمونهای از تسلط رودن بر کالبد انسان و مهارت شگفتانگیز او در خلق جزئیات پیکر انسانی است.
در سال ۱۸۸۰ رودن در سن چهلسالگی، سفارشی برای ساخت یک یادبود برنزی به عنوان درِ ورودی موزۀ جدیدی در پاریس دریافت کرد. وی این یادبود هنری را با الهام از کتاب برزخ دانته و شخصیتهای آن، خلق کرد و آن را "دروازههای جهنم" نامید.
از جملۀ این شخصیتها، زوج تراژیک و عاشق کتاب دانته، یعنی پائولو مالاتستا و فرانچسکا ریمینی بودند که رودن بعدها در مجسمۀ بوسه نیز دوباره آنها را بازآفرینی کرد.
فرانچسکا ریمینی اشرافزادهای بود که در سال ۱۲۷۵ به دلایل سیاسی به همسری جیووانی مالاتستا، فرزند و وارث لرد ریمینی درمیآید. اما عاشق پائولو، برادر شوهر خود میشود و رابطۀ عاشقانهای با او پیدا میکند. جیووانی به این رابطۀ پنهانی پی میبرد و هردو را با شمشیر به قتل میرساند. دانته در برزخ نشان میدهد که چگونه عشق میان این دو نفر با خواندن داستان عاشقانۀ لانسلو و گوئنه ویر شعلهور میشود. اما این عشق نیز مثل اغلب عشقهای پرشور کلاسیک، سرانجام شیرینی ندارد و باید به فرجامی تراژیک منتهی شود.
رودن پس از خلق این اثر هنری، تصمیم گرفت آن را در اثر مستقل و مجزایی بازسازی کند.
مجسمۀ بوسه که اکنون در تیت مدرن به تماشا گذاشته شده، اندازهاش اندکی از پیکر طبیعی انسان بزرگتر است و یکی از سه مجسمهای است که رودن آن را با الهام از داستان عاشقانه و تراژیک دانته ساختهاست.
نخستین مجسمه از این مجموعۀ سهگانه ابتدا در سال ۱۸۸۸ از طرف دولت فرانسه به او سفارش داده شد. ده سال بعد که رودن این مجسمه را تکمیل کرد، در پاریس به نمایش گذاشته شد، از آن ستایش شد و شد و مایه اعتباربیشتر رودن شد.
پس از آن، ویلیام روتنستین، هنرمند بریتانیایی، از جملۀ کسانی بود که با دیدن مجسمۀ رودن عاشق آن شد و به یکی از دوستان هنردوستش که کلکسیونر آثار هنری بود، توصیه کرد از رودن بخواهد نمونۀ دیگری از آن را برایش بسازد و این مجسمهای که اکنون در گالری تیت به تماشا گذاشته شده، در واقع همان مجسمهای است که به سفارش ادوارد پری وارن، مجموعهدار آمریکایی و دوست ویلیام روتنستین ساخته شد.
وارن از رودن خواست که آلت تناسلی مرد را در مجسمۀ بوسه همانند مجسمههای یونان باستان، به طور کامل و بدون پردهپوشی، خلق کند و رودن در مقابل دریافت ۲۰۰۰۰ فرانک فرانسه این مجسمه را دوباره ساخت.
اما مجسمۀ بوسه بعد از تکمیل و انتقال آن به بریتانیا، هرگز در انظار عمومی قرار نگرفت. در سال ۱۹۱۴ وارن، مجسمه بوسه را به شورای شهر لوئیس (در منطقۀ ساسِکس انگلستان) قرض داد تا در سالن شهرداری این شهر به نمایش بگذارد، اما برهنگی و بیپروایی جنسی مجسمه برای مردم عادی آن زمان قابل درک نبود و خشم و اعتراض آنها را برانگیخت. واکنشی که اگرچه امروز و با معیارهای امروزی عجیب به نظر میرسد، اما با توجه به فرهنگ عمومی آن زمان، کاملاً طبیعی بود.
با شروع جنگ جهانی اول، سربازان به شهرداری لوئیس هجوم آورده و مجسمه را با برزنت پوشانده و به اصطبل خصوصی وارن منتقل کردند.
بعد از مرگ وارن، این مجسمه به حراج گذاشته شد، اما کسی توانایی خرید آن را نداشت. تا این که در سال ۱۹۵۲ موزۀ تیت بریتانیا از مردم خواست تا با اهدای مبلغی، این موزه را در خرید این مجسمه برای مجموعه آثار ارزندۀ هنری آن یاری رسانند. سرانجام این موزه موفق شد این مجسمه را به مبلغ ۷۵۰۰ پوند خریداری کند.
مجسمۀ بوسه امروز نه تنها شاهکاری هنری از یک هنرمند بزرگ است که عشقی زمینی و جسمانی را از مرمر تراشیده و جاودانه ساخته، بلکه الهامبخش بسیاری از هنرمندان بزرگ قرن بیستم، از جمله مارسل دوشان و کاملیا پارکر بودهاست.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب