Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
امید صالحی

در ایران هیچ آماری از زنان و مردان و کودکانی که گوشۀ خیابان‌ها و سر چهارراه‌ها و در دالان‌های پرپیچ و خم و قطارهای شلوغ مترو دست‌فروشی می‌کنند، وجود ندارد. پیله وری و دست‌فروشی در ایران سنت دیرینه دارد. امروزه، دست‌فروشی به  پدیده‌ای عادی در تمام شهرهای ایران تبدیل شده‌است، هر چند که در بعضی از شهرها، نحوه حضور دست‌فروشان تغییر کرده‌است. بعضی از دست‌فروشان تهرانی شب‌هنگام، بعد از تعطیلی مغازه‌ها ترجیح می‌دهند در خیابان راه بروند ومشتری پیدا کنند. البته، هنوز هم در برخی از نقاط شهر بساط دست‌فروشان پهن است؛ لباس می‌فروشند یا اسباب‌بازی یا خوراکی یا فیلم‌های روز هالیوودی و حتا گوشی و سیم کارت تلفن همراه.

دست‌فروشان بسته به نوع کالا و وسایل نقلیه، در محدوده‌ای خاص کار می‌کنند. مثلاً در محدودۀ بازار بزرگ یا میدان‌های اصلی شهر هر نقطه ازپیاده‌رو به یک دست‌فروش اختصاص دارد و بقیه اجازه ندارند در حریم آنها کاسبی کنند. حضور زنان دست‌فروش در میان بازار غیررسمی کسب و کار و خرده‌فروشی ایران نیز پدیده‌ای تقریباً نوظهور است. زنان دست‌فروش معمولاً سر چهارراه‌ها گل و قاب و دستمال می‌فروشند یا در واگن‌های ویژۀ زنان در مترو.

همیشه تعدادی از دست‌فروشان کودکان هستند؛ آنها گل می‌فروشند یا فال یا اسباب‌بازی و خوراکی. یکی از پسربچه‌هایی که  در مترو دست‌فروشی می‌کند، می‌گوید: "هوا در مترو گرم است و زمستان‌ها برای کار جای بهتری است."

سر چهارراه‌های شلوغ تهران همیشه تعدادی دست‌فروش ایستاده‌اند، تا از راهبندان‌‌های طولانی برای فروش کالاهای خود استفاده کنند. معمولاً کنار شیشۀ خودروها می‌ایستند و دسته‌گل، دستمال یزدی یا لوح فشرده (سی‌دی) می‌فروشند.

اعمالی چون دست‌فروشی  و دیگر مشاغل کاذب در تهران غیر قانونی است، اما در واقعیت نمی‌توان از فعالیت این بخش از اقتصاد غیر رسمی ایران جلوگیری کرد. معیشت بسیاری از افراد جامعه وابسته به این گونه مشاغل است و تا ایجاد شغل واقعی برای این گروه  چاره‌ای جز پذیرفتن این گروه نیست .

نرخ بالای بیکاری یکی از دلایل اصلی افزایش مشاغل کاذب، از جمله دست‌فروشی است. بیشتر دست‌فروشان، بی‌سواد یا کم‌سواد هستند، و یا چون تخصصی ندارند برایشان امکان کسب و کار در بازار رسمی نیست. البته، برای برخی نیز شغل دوم است. معمولاً دست‌فروشان ِ شبانه که اجناسشان را در صندوق عقب خودروشان می‌فروشند، جزء دست‌فروشان دو شغله‌اند.

نزدیک ایام نوروز تعداد دست‌فروشان هم بیشتر می‌شود. معمولاً اواخر اسفندماه بیشتر خیابان‌های پررفت و آمد و نزدیک مراکز خرید بساط دست‌فروشی پهن می‌شود و انواع کالاهایی که مورد نیاز خانواده‌هاست، به فروش می‌رسد.

البته اجناس دست‌فروشان، ارزان‌تر از مغازه‌هاست. چون نه سرقلفی و اجاره می‌پردازند و نه مالیات.

طبعا درآمد آنها ثبت نمی‌شود و جزء سرانه درآمد ملی نیز به حساب نمی‌آید. در نمایش تصویری این صفحه، صحنه‌هایی را از دست‌فروشی در تهران می‌بینید.

در این مطلب قطعۀ موسیقی "پیش‌درآمد" از گروه Axiom of Choice به کار رفته‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

سعدی در حکایتی می‌گوید، "فواید سفر بسیار است، اما مسلم پنج طایفه راست: نخستین، بازرگانی که با وجود نعمت و مکنت، غلامان و کنیزان دارد دلاویز و شاگردان چابک و... دوم، عالمی که به منطق شیرین و قوت فصاحت و مایۀ بلاغت هر جا که رود به خدمت او اقدام نمایند و اکرام کنند. سیّم، خوبرویی که درون صاحب‌دلان به مخالطت او میل کند که بزرگان گفته‌اند اندکی جمال به از بسیاری مال. چهارم، خوش‌آوازی که به حنجرۀ داوودی، آب از جریان و مرغ از طیران باز دارد..."

پوران خواننده، صفت دو گروه از پنج گروهی را که سعدی بر می‌شمارد، یکجا داشت. هم صاحب جمال بود و هم آواز خوش داشت. عالم هنر از عوالم دیگر جداست؛ مخاطب عام دارد. یکی بر اثر آواز خوش یکشبه ره صدساله می‌پیماید و البته، به همان سرعت نیز ممکن است جا به دیگران بسپارد.

پوران که زادۀ ۱۵ بهمن‌ماه ۱۳۱۲ بود، در هجده- نوزده‌سالگی وارد عالم موسیقی شد. در آن زمان رادیو که در عالم رسانه‌ها رقیب نداشت، تازه داشت در ایران به خانه‌ها راه می‌یافت و خوانندگان و نوازندگان را به شهرت می‌رساند. پوران در سال ۱۳۳۱ فعالیت خود را با رادیو آغاز کرد و در همان سال با عباس شاپوری ازدواج کرد و یکشبه ره صدساله رفت. او هفت سال با عباس شاپوری زندگی کرد و حدود ۱۰۰ آهنگ از ساخته‌های او، از جمله ترانه‌هایی مانند تک‌درخت، شانه، عشق و شاعری و نیلوفر را خواند.

سخنان همایون خرم آهنگساز و نوازنده ویولن در مورد پوران

او پس از جدائی از عباس شاپوری (۱۳۳۷) با نام پوران به فعالیت خود ادامه داد و توانست جایگاه خود را در عالم تصنیف‌خوانی حفظ کند. او خواهرزادۀ بانو روح‌بخش بود که در دهۀ بیست خوانندۀ شهیری بود. صدای خش‌دار دلنشینی داشت که مانند آن کمتر دیده شده‌است.

از ترانه‌های او "کبوتر بهشتی‌ام سفر مکن / ز درد و غصه کشتی‌ام سفر مکن" هنوز ورد زبان‌هاست. جالب‌تر این که پوران خواهر مهین اسکویی بود که در تئاتر ایران نامی بزرگ است. می‌دانیم که مهین اسکویی نام اصلی‌اش مهین عباس طالقانی بود، چنانکه نام پوران هم، فرح‌دخت عباس طالقانی بود. مهین اسکویی زمانی که با مصطفی اسکویی ازدواج کرد، نام اسکویی را برگزید. پوران هم از زمانی که خواننده شد، ابتدا عنوان "بانوی ناشناس" و سپس نام "بانو شاپوری" را اختیار کرد، تا در نهایت "پوران" شد.

بعدها پوران با حبیب روشن‌زاده ازدواج کرد که یکی از دو مفسر بزرگ ورزشی زمان خود بود و نامش مانند نام عطا بهمنش در تفسیر ورزش می‌درخشید. پس از انقلاب پوران مانند دیگر خوانندگان راهی خارج از کشور شد، اما دیری نپایید که به مرض سرطان دچار شد و به ایران بازگشت و روز۱۲ مهرماه ۱۳۶۹ به قول پروین اعتصامی، به آخرین منزل هستی رسید و در امام‌زاده طاهر کرج که گورستان مشاهیر است، به خاک سپرده شد.

سخنان شاهرخ نادری از مدیران سابق رادیو در مورد پوران

پوران استعدادی درخشان و صدایی خوش و دلکش داشت. اسماعیل نواب صفا که یکی از شاعران و ترانه‌سرایان معروف بود، سرعت فراگیری‌اش را از دیگر خوانندگان بیشتر می‌دانست و می‌گفت: "از باهوش‌ترین خوانندگان زن" است.

حبیب‌الله بدیعی نیز از او به عنوان بهترین خوانندۀ تصنیف یاد می‌کرد: "ادیب خوانساری بهترین خوانندۀ مرد و روح‌انگیز بهترین خوانندۀ زن و پوران بهترین خوانندۀ تصنیف".

پوران از سال ۱۳۳۴ ترانه‌های متن برخی فیلم‌های سینمایی را اجرا می‌کرد. در آن زمان هنوز سینما قوت رادیو را نداشت و سینمای فارسی از طریق صدای خوانندگان معروف می‌کوشید گیشۀ خود را رونق دهد. همین همکاری با سینما و البته، آنچه سعدی در حکایت خود "خوبرویی" می‌نامید، سبب شد که در سال ۱۳۳۹ با بازی در فیلم "اول هیکل" به هنرپیشگی نیز روی آورد و در فیلم‌های بسیاری ایفای نقش کند. روی‌هم‌رفته، در سیزده فیلم بازی کرد، اما شهرت او همواره بر اثر خوانندگی‌اش بود، نه به خاطر هنرپیشگی‌اش. سینما چیزی بر شهرت او نیفزود، چون هنرپیشه نبود. در عوض تا بخواهید، رادیو و نوار کاست موجب شهرتش شد، چون خواننده بود. هنوز هم که نزدیک بیست سال از مرگش می‌گذرد، جایگاه خود را در بین خوانندگان ایران حفظ کرده و در کمتر خودروی است که سی‌دی‌های او پیدا نشود.

صدای او وسیع نبود، ولی در لطافت از برگ نیلوفر سبق می‌برد. همین لطافت صدا سبب راهیابی او به برنامۀ گلها شد. ترانه‌های دوصدایی او با ویگن نیز از بهترین ترانه‌های زبان فارسی است.

می‌گویند صدها ترانه اجرا کرده که بعضی از آنها به خاطر شعر ساده و خواندن راحت، کم‌نظیرند. یکی از آنها ترانه‌ای است که با عنوان "کیه کیه در می‌زنه، من دلم می‌لرزه" معروف است. نیز "گل اومد، بهار اومد، من از تو دورم"، "ملا ممد جان"، "اشکم دونه دونه" از مشهورترین آهنگ‌های اوست.

در گزارش تصويری اين صفحه که شوکا صحرايی تهيه کرده‌است، گيتی دريابيگی از خواهرش پوران ياد می‌کند.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
محمدتقی جکتاجی*

میرزا یونس، معروف به میرزا کوچک، فرزند میرزا بزرگ در سال ۱۲۵۷هجری خورشیدی در شهر رشت، محلۀ استادسرا، در خانواده‌ای متوسط چشم به جهان گشود. وی سنین اوّل عمر را در مدرسۀ حاجی حسن واقع در صالح آباد شهر رشت و مدرسۀ جامع به آموختن صرف و نحو و تحصیلات دینی گذرانید. چندی هم در مدرسۀ محمودیهٔ تهران به همین منظور اقامت گزید. با این سطح تعلیم می‌توانست یک امام جماعت یا یک مجتهد از کار درآید، امّا حوادث و انقلابات کشور مسیر افکارش را تغییر داد و او را به راهی دیگر کشاند.

بنا به روایات، او مردی خوش‌هیکل، قوی‌بنیه، زاغ‌چشم و دارای سیمایی متبسم و بازوانی ورزیده بود. طرفداران او می‌گویند از نظر اجتماعی مردی با ادب، متواضع، خوش‌برخورد، مؤمن به اصول اخلاقی، آدمی صریح‌اللهجه و طرفدار عدل و آزادی، حامی مظلومان و اهل ورزش بود و از مصرف مشروبات الکلی و دخانیات خودداری می‌کرد.

نهضت جنگل در بهار ۱۲۹۴خورشیدی به پایمردی میرزا کوچک جنگلی در جنگل‌های غرب رشت (منطقۀ فومنات) جرقه زد و در خزان ۱۳۰۰خورشیدی با مرگ وی به خاموشی گرایید.

هفت سال عمر نهضت، مشهون از فراز و فرود، شکست و پیروزی و رنج و سرمستی بود. تمام تلاش میرزا و گروه یاران جنگلی او مبارزه علیه استعمار و استثمار، حصول به آزادی و استقلال، رهایی از و ظلم و اعتلا و ترقی ایران و مردم آن بوده است:

مبارزه با بیگانگان اشغالگر روس و انگلیس، قیام علیه حکام نالایق و بیگانه‌پرست، تاراندن خائنان داخلی و رفع فساد دربار قاجار، برای رسیدن به یک زندگی بهتر و شرافتمندانه. آرزوهای بزرگی که دست‌یافتنی نشد و جز برههای کوتاه، تداوم نیافت و ماندگار نشد.

در طول هفت سالی که نهضت مقاوم و فعال بود، هر سال حوادث مهمی رخ داد که نظری اجمالی بر خلاصۀ آن، عمق عظمت و کارآیی نهضت و فراگیری آن را در سراسر شمال و تأثیرآن را بر تمامی کشور نشان‌ می‌دهد.

در سال ۱۲۹۷در جنگ‌های پراکنده‌ای که به صورت چریکی در دل جنگل‌های غرب گیلان (فومنات) رخ داد و نهضت هر بار پیروز شد. در یکی از همین جنگ‌ها مفاخرالملک، رییس نظمیۀ رشت و معاون حکمران کل گیلان کشته شد و این امر موجب شد تا شهرت و آوازۀ جنگلی‌ها در سراسر ایران پیچید و اهداف آن به اطلاع همگان برسد و باعث جذب نیروهای جوان به دور آن گردد.

در سال ۱۲۹۸بر اثر دسایس سیاسی و نفاق و نفوذ عناصر فرصت‌طلب به درون نهضت، تفرقه در میان رهبران جنگل افتاد وموجب شد تا در مقابل پیشرفت قوای قزاق شکست بخورند و در عمق جنگل‌های شرق گیلان عقب بنشینند. اما نهضت بار دیگر بعد از چند ماه تجدید قوا کرد و این بار قوی‌تر از گذشته وارد عمل شد.

طی سال ۱۲۹۷در جنگ‌های بزرگ و درگیری‌های پارتیزانی رودررو با روس‌ها و انگلیسی‌ها طرف شدند بخش‌هایی از خاک گیلان هدف بمباران‌هایی هوایی قرار گرفت. و بسیاری از جوانان شیدایی به خاک و خون غلطیدند.

در سال ۱۲۹۹درهنگام جنگ جهانی اول و بروز مرام‌ها و مکتب‌های جدید سیاسی و انقلاب کمونیستی تا ورود ارتش سرخ به انزلی نهضت تغییر موضع داد و نخستین جمهوری در ایران را اعلام داشت. اما خیلی زود سلایق داخلی رهبران به مناقشات بیرونی تبدیل شد و رهبر ملی‌گرای جنگل از سوی رهبران آن کنار گذاشته شد و میرزا به حالت قهر از دوستان خود به جنگل بازگشت. فاجعۀ مهاجرت مردم رشت دو بار در فاصله کوتاه ضربۀ عظیمی بر پیکر گیلان زد.

در سال ۱۳۰۰جنگ‌های قوای قزاق به سرکردگی رضاخان و رهبران جمهوری سرخ گیلان منجربه شکست جنگل شد. پس از شکست کامل جنگل و فرار و تسلیم یاران خود، میرزا نیز به سوی خلخال عزیمت کرد که در بوران آذرماه در کوه‌های نزدیک به خلخال بر اثر سرما از پای درآمد و هنوز خونی در بدن داشت که سر به تیغ هموطنی داد که خود برای رهایی او از قید ظلم و جور قیام کرده بود. سر بریدۀ میرزا را به نمایش عمومی گذاردند.

نهضت جنگل ادامۀ راه ناقص مشروطه بود که میرزا و نهضت او تا اعلام جمهوری و صدور آن و اجرای یک رشته عملیات و اقدامات انجام دادند. اما شرایط سیاسی بین‌المللی آن روز و توافقات قدرت‌های جهانی با هم آن را با شکست مواجه کرد و کار او را نافرجام گذاشت.



*محمدتقی جکتاجی، صاحب امتیاز و مدیر مسئول "ماهنامه گیله وا" در شهر رشت.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

در میان مطبوعات تهران، یک هفته‌نامه که نامش "امرداد" است، به آئین‌های کهن می‌پردازد. این هفته‌نامه به فارسی سره گرایش دارد و در شمارۀ  سه شنبه ۲۹ دی‌ماه، در چند مطلب به جشن سده پرداخته است. فریده شولی‌زاده در یادداشتی می‌گوید، واژۀ "سده" منسوب به ۱۰۰ است، اما به گونه‌ای ویژه و آن صدمین روز از زمستان در ایران باستان است.

در ایران باستان سال به دو بخش تابستان بزرگ هفتماهه و زمستان بزرگ پنج‌ماهه بخش می‌شد. زمستان از آبان آغاز می‌شد و صد روز پس از آن (آبان، آذر، دی و ده روز از بهمن) در روز مهرایزد از بهمن ماه، جشن سده را برگزار می‌کردند. واژۀ "سده" اشاره به صدمین روز زمستان باستانی دارد.

می‌دانیم که جشن سده پنجاه روز مانده به نوروز برگزار می‌شود. و می‌گفتند، از آنجا که این جشن ۵۰ روز و ۵۰ شب مانده به نوروز برپا می‌شود، سده نام گرفته‌است. بنابراین، نکتۀ خانم شولی‌زاده از آن جهت تازگی دارد که دلیل منطقی‌تری برای جشن سده بر می‌شمارد.

البته، دیدگاه‌های دیگر هم در مورد نام "سده" وجود دارد. مهرداد بهار و رضا مرادی غیاث‌آبادی گفته‌اند که "سده" واژه‌ای است اوستایی به معنای برآمدن و طلوع کردن  و با عدد ۱۰۰میانه‌ای ندارد و معرب آن "سذق" است.

فرزین فرخ‌منش، موبد یار، در هفته‌نامۀ امرداد در باره  جشن سده در یزد نوشته و وجود جشن‌های بزرگ ملی را ازنشانه‌های بزرگی تمدن دانسته است.

بوذرجمهر پرخیده نیز در گزارشی  به"سده پس از شامگاه ساسانیان" پرداخته و می‌نویسد که تا زمان ساسانیان در ایران هر سال حدود هفتاد جشن برگزار می‌شد که یکی از آنها سده است. هر جشن تا پنج روز طول می‌کشید و به این ترتیب ایرانیان دویست روز در سال به جشن و پایکوبی مشغول بودند. پس از حملۀ اعراب، ایرانیان که از برگزاری جشن‌های خود بطور آشکارا محروم شده بودند، جشن‌ها را در خانه‌های خود با ترس و لرز برگزار می‌کردند. تا این که ایرانیانی همچون خاندان برمکیان به بارگاه خلیفه راه یافتند و گرداننده و همه‌کاره شدند و جشن‌ها را دوباره زنده کردند که با شکوه بیشتر از پیش برگزار شد.

در این مقاله از قول عزالدین ابن اثیر، مورخ عرب، یادآوری می‌شود که "مرداویج زیاری بر آن شد که ایوان کسرا را دوباره ساخته و جشن سده و نوروز و مهرگان را زنده کند. مرداویج جشن سده را در سال ۳۲۳ قمری برگزار کرد. او دستور داد تا در کنار زاینده‌رود، پشته‌های خار و هیزم بسیار گرد آوردند و بر روی همۀ بلندی‌ها، تپه‌ها و دامنه‌های کوه‌ها تا جایی که چشم کار می‌کرد، هیمه و پشته‌های خار انباشتند." بنا به نوشتۀ ابن مسکویه و ابن اثیر، در کوهی رو به اصفهان هنگامی که هیمه ها را به آتش کشیدند، چنان نمایی داشت که گویی همۀ کوه می‌سوزد. در کتاب‌های تاریخی آمده‌است که "اطعام عمومی و نوشیدن شراب در خوان‌های همگانی برای همه برپا شد. ترنم موسیقی و تغنی همگانی بود... برای عیدانۀ کودکان، بوق و شمشیرهای چوبی و صورتک‌هایی در بازارها به فراوانی یافت می شد."

اما درهمان شب مرداویج به دست غلامان خود در گرمابه کشته شد.

هفته‌نامۀ امرداد آنگاه از قول تاریخ بیهقی می‌نویسد که در روزگار مسعود غزنوی در سال ۴۲۶ قمری جشن سده چنان باشکوه برپا می‌شد که آتش افروخته‌اش از چندفرسنگی دیدنی بود. برای نمونه، بیهقی در بازگویی کارهای مسعود غزنوی در سال ۴۲۶ ق، پس از آنکه کارهای روز چهارشنبه هفدهم صفر را گزارش می‌کند، می‌نویسد:

"... امیر فرمود تا سراپرده بر راه مرو بزدند، بر سه فرسنگی لشکرگاه. و سده نزدیک بود، اشتران سلطانی را و همه لشکر به صحرا بردند و گز کشیدن گرفتند تا سده کرده آید، و گز می‌آوردند و در صحرایی که جوی آب بزرگی بود پر از برف، می‌افکندند، تا به بالای قلعه‌ای برآمد و چارتاق‌ها بساختند از چوب، سخت بلند و... سده فراز کردند. نخست شب امیر بر لب جوی آب، شراعی (خیمه‌ای) زده بودند، بنشست و ندیمان و مطربان بیامدند و آتش به هیمه زدند و ...."

مورخان یادآور شده‌اند که سده به اندازه‌ای مهم بود که حتا در سفر نیز از آن غافل نمی‌ماندند. جشن‌های ایرانی تا پایان روزگار خوارزمشاهیان و تا زمان یورش مغولان برپا می‌شده‌است. تا این روزگار، دهقانان که همواره پاسدار و نگهبان فرهنگ ایرانی بودند، با همان آئین‌های گذشته و همانند روزگار ساسانیان به برگزاری جشن‌ها می‌پرداختند. مثلاً ملکشاه سلجوقی جشن سده را با بزرگی در شهر بغداد برپا داشت و در شکوه و بزرگی‌اش سخت کوشید. به گونه‌ای که مردم بغداد تا آن هنگام چنان جشنی ندیده بودند. سرایندگان بسیاری آن شب را ستوده‌اند ودر سروده های خود به زبان عربی از آن به سذق یاد کرده اند.

"صد سال سده در کرمان" هم عنوان مطلبی است از موبد هومن فروهری. وی در این زمینه می‌نویسد که از صد سال پیش جشن سده در روستای "قنات غستان" در ۳۳ کیلومتری جنوب شهر کرمان برگزار می‌شد. پس از آن، با رسمی‌تر شدن این جشن، سده به مدت ده سال در "پیر بابا کمال"، در هشت کیلومتری کرمان برگزار شد و هم‌اکنون نزدیک ۵۰ سال است که جشن سده در جایگاه کنونی آن، یعنی در "باغچه بوداغ آباد" (شاه مهر ایزد) برگزار می‌شود.

در آنجا هم، مثل هر جای دیگر که جشن سده را گرامی می‌دارند، مردم دور هیمۀ بزرگ آتش گرد هم می‌آیند و به شادی سرور می‌پردازند. بنا به روایات باستانی که در شاهنامۀ فردوسی هم آمده‌است، جشن سده، جشن پیدایش آتش است.

گزارش مصور این صفحه که مهراوه سروشیان تهیه کرده، در بارۀ اهمیت و جایگاه آتش در آیین‌های جشن سده و در کل، در دین مزدیسناست.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

نام اصغر بیچاره (اصغر ژوله) نخستین بار وقتی در جهان هنر مطرح شد که او داوطلب شد تا عکس‌های فیلم دختر لر را برای کپی کردن به آلمان ببرد. او این کار را به درخواست عبدالحسین سپنتا، کارگردان "دختر لر" که نخستین فیلم ناطق ایرانی بود، انجام داد و از تمام عکس‌های فیلم دختر لر برای سپنتا کپی گرفت و به این ترتیب رسماً وارد عرصۀ هنر شد.

اصغر بیچاره سپس با تئاتر آشنا شد و ضمن عکاسی از نمایش‌ها، گاه در بعضی از آنها هم بازی می‌کرد. چند سال بعد اصغر بیچاره با گروه دوبلۀ مرحوم مرتضی حنانه و زنده‌یاد حسین سرشار که آن زمان در ایتالیا دانشجوی موسیقی بودند و برای امرار معاش فیلم‌های خارجی را برای نمایش در داخل ایران دوبله می‌کردند، آشنا شد و مدتی با آنها همکاری کرد.

خود او از پیشینه‌اش می‌گوید: "سال ۱۳۰۶ در خانۀ دایی‌ام در خیابان اسماعیل بزاز، روبروی سینما تمدن به دنیا آمدم. بعد از فوت پدرم که تنها توانست الفبا را به من بیاموزد، در سن ۶-۷ سالگی وارد بازار کار شدم، نخستین کارم در سینما تمدن بود، کوزه‌های آب را می‌گرفتم و ازحوض سید اسماعیل که در زیرزمینی بود، برای سینما آب می آوردم. در سن هشت‌سالگی به لاله‌زار آمدم و در کنار خیابان بساط پهن می‌کردم و می‌فروختم و مدتی هم خیاطی می‌کردم؛ تا این که تصمیم گرفتم شاگرد عکاسی شوم و بعد از مدتی شاگردی، توانستم در پاساژ ایران بالای سینمای ایران کارگاه عکاسی به نام "شهرزاد" باز کنم.

از سیزده‌سالگی به عنوان کارگر ساده در عکاسی مشغول کار شدم. چند سال بعد که کار یاد گرفتم، مغازه‌ای در لاله‌زار باز کردم و در گوشه‌ای از آن، روی میز چرخ خیاطی مادرم سماوری زغالی گذاشتم، با وسایل چایخوری. به زودی مغازه تبدیل شد به پاتوق هنرمندان و نویسندگان معروف آن روزگار. خیلی‌ها به آن جا می‌آمدند: صادق هدایت، جلال آل احمد، شهریار و دیگران."

امروزه خانۀ اصغر بیچاره موزۀ کوچکی است که به نوعی دربرگیرندۀ بیش از نیم قرن تاریخ سینما و تئاتر ایران است. این خانه جایی است که تمام پیشکسوتان تئاتر و سینما، جوانی خود را لابه‌لای عکس‌های آن جا گذاشته‌اند.

البته، گنجینۀ اصغر بیچاره فقط به عکس محدود نمی‌شود، بلکه او در خانۀ خود دوربین‌هایی از قدیمی‌ترین عکاسان ایران را نگهداری می‌کند؛ از دوربین ابراهیم‌خان عکاس‌باشی و ماشاالله‌خان عکاس‌باشی گرفته تا دوربین روسی‌خان، عکاسی که در زمان قاجار از روسیه به ایران آمد و در خیابان فردوسی یک کارگاه عکاسی باز کرد. و یا دوربین شخصی به نام سانو .

بیچاره دربارۀ سانو می گوید: "سانو کسی بود که برای نخستین بار عکس رنگی را در ایران باب کرد. او در خیابان استانبول یک عکاسی بزرگ به نام "فتو رنگ" راه‌اندازی کرده بود و عکس‌هایی را که می‌گرفت، با دست رنگ می‌کرد. من هم کار رنگ کردن عکس را از او یاد گرفتم و در حال حاضر من و فخرالدین فخرالدینی کسانی هستیم که این نوع کار را بلدیم."

فخرالدین فخرالدینی که عکاس باسابقۀ پرتره است، می‌گوید که از حدود پنجاه سال پیش با اصغر بیچاره دوستی دارد: "اکبر، برادر او، پیش پدرم که عکاس بود، کار می‌کرد و ما از این طریق با هم آشنا شدیم. اصغر شخصیتی استثنایی دارد. انسان‌دوست، هنردوست و به جرأت بگویم، بهلول عکاسی است."

آقای فخرالدینی معتقد است که برای نگهداری از آثاری که اصغر بیچاره در خانه‌اش نگهداری می‌کند، باید موزه‌ای تأسیس شود. 

اصغر بیچاره در حال حاضر بزرگترین آرشیو عکس ایران را دارد. خود او در این باره می‌گوید:" از دورانی که با شیشه عکس می‌گرفتم، تا حالا، همۀ شیشه‌ها و فیلم‌هایم را سالم نگه داشته‌ام. اگر بخواهم همۀ آنها را به نمایش بگذارم، احتمالاً به اندازۀ میدان توپخانه جا لازم دارد."

و در مورد تاریخ عکاسی در ایران می‌گوید: "از اختراع دوربین عکاسی بیش از ۱۵۰ سال می‌گذرد و کشور ما با اختلافی بسیار کم از زمان پیدایش این هنر، عکاسی را آغاز کرده‌است. به این ترتیب ما در دنیا در زمینۀ عکاسی، چه از نظر مدت زمان استفاده از صنعت عکاسی و چه از لحاظ کیفی، مقام اول را داریم. هرچند بر اساس قانون نانوشته و نوعی بی‌همتی ملی، هیچ وقت برای جمع‌آوری عکس‌هایی که بیش از ۱۴۰ یا ۱۵۰ سال قدمت دارند، تلاش نکرده‌ایم؛ عکس هایی که هر کدام گوشه ای از تاریخ مملکت ما هستند."

اصغر بیچاره عکاس ۳۸ فیلم سینمایی بوده‌است و سابقۀ بازی در ۲۳ فیلم را نیز دارد؛ مانند لیلی و مجنون (۱۳۳۵)، یکی بود، یکی نبود (۱۳۳۸) و قلندر(۱۳۵۱).

در گزارش مصور این صفحه به خانۀ اصغر بیچاره سری می‌زنیم که به راستی شبیه یک موزه است.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رضا محمدی

قندهار آدم را به‌یاد انار می‌اندازد و باغ‌های سیاه در سیاه توام انار و به یاد جنگ. به یاد طالبان که مرکزشان بود و به یاد مردانی که مدارس دخترانه را آتش می‌زنند و به روی دختران مدرسه‌ای اسید می‌پاشند. قندهار آدم را به یاد گرگین خان گرجستانی و هوتکی‌ها می‌اندازد.

به یاد خرقه‌پوشی احمدشاه ابدالی و نامی به‌نام افغانستان.

اما اصلا نمی‌توان تصور کرد که قندهار آدم را به یاد شاعری بیندازد که زن است و با تمام وجود زنانه و عاصی دغدغه‌ها و تامیلات زنان برقع‌پوش شهرش و کشورش و یا شاید حتی بخش زیادی از زنان جهان را از قندهار بیان کند.

این تصور با خواندن کتاب ــ بادها خواهران من‌اند‌ ـ از محبوبه ابراهیمی به آدم دست می‌دهد. کتابی که از قندهار ما را به رویاهای مردمش می‌برد. به آرزوها و اندوه‌های زنانی که آنسوی چادری‌هایشان هنوز فکر می‌کنند و آرزو می‌کنند و رویا می‌بینند و می‌توانند عصبانی شوند.

شاید خیلی سال قبل بود که در مجله‌ای برای اولین بار به بیتی از محبوبه بر خوردم:

ما سنگ می‌‌شویم ولی سبز می‌‌شود
از پشت سال‌های حقارت فسیلمان

بیت واقعا تکان دهنده بود. رویا نبود، رویا و عصیان و شکایت و فریاد با هم بود. شکایت از روزگاری که می‌خواست محبوبه و نسلش را سنگ کند و رویای کاهنانه روزی که فسیل شکوهمندش سر برآرد و سبز شود.

غزل با ابن بیت خطاب به آدمی موعود یا نسلی موعود یا روزگاری موعود شروع می‌شد:

ای شب چراغ راه به دستت خلیلمان
مهتاب کن که گمشده در کوه ایلمان
.....

محبوبه اهل جلسات شعر نبود. اهل فستیوال‌ها و انجمن بازی نبود. خیلی کم در جمع‌ها حاضر بود. بعد‌ها محبوبه را در تهران پیدا کردم. دختری که در دانشگاه، صحت عامه می‌خواند و از او شعرهای بیشتری شنیدم که هر کدام از یکی دیگر عمیق‌تر و متفاوت‌تر و تازه‌تر بودند. شعر او مثل باقی همنسلانش نبود. اصلا مثل کسی نبود. نه احساساتی گری دخترانه داشت، نه رنگی از گل و بلبل جهان، نه دغدغه شیوه‌های پی‌در‌پی نو ادبی تهران را. در شعرش لحنی از نفرت و تلخی و اعتراض بود.

صبح می‌شود و باز کودکی بهانه‌گیر
خستگی ملال غم نان و چایی و پنیر
چشم را نمی‌شود روی صبح وا کنی
صبح چادری به سر رفته پشت نان و شیر
...در خودت فشرده‌ای ابرهای تازه را
صبح تازه‌ات بخیر آسمان دور و دیر
نه به دست و پا زدن دل رها نمی‌شود
یا پرنده شو بپر یا به خانه خو بگیر....

این شعر روایی روان با کلمات ساده و معمولی دنیای زنانه در شعر افغانستان خیلی تازه بود. رنگی از فرشته ساری داشت اما معترض. حکایت روزانه همه زنان افغانستان یا شاید همه زنان درمانده در سنت در هر جای جهان بود. تنها وجه تمایزش به سر کردن چادری بود یا خوردن نان و چایی و پنیر. شاید زنان دیگر در سرزمین‌های دیگر نوع غذایشان فرق داشت. یا به جای چادری شال و کلاهی داشتند و به جای ایستادن در صف شیر در صف‌های دیگری روزمره‌گی مصرفی زنانه را طی می‌کردند. اما به هر حال همه آنان با همین عوالم دست و پنجه نرم می‌کردند و زنان سرزمین او بیشتر از بقیه.

نگاه خاص اعتراض‌آمیز و دقیق او فقط به این جزییات زنانه معطوف نیست. مثلا وقتی درباره تغییر فصول حرف می‌زند باز همین اعتراض موشکافانه و جزیی‌نگر را دارد:

باز هم بهار شد پرنده‌ها
با خبر که باز جنگ می‌شود
کوه‌ها و دشت‌های دهکده
باز لانه تفنگ می‌‌شود

در شعر دیگری که برای بهار گفته است باز هم همین نگاه تلخ و معترض را دارد. این دفعه جان غمگین او همنشین کودکان مهاجری می‌شود که در اردوگاه بی‌بهار و زمستان، روز را دوره می‌کنند.

گل و نقل و ترانه آورده
نو بهاری که آمده از راه
مثل هر سال منتظر مانده
پشت دروازه‌های اردوگاه

درین زنانگی او حتی همه تاریخ را شریک می‌کند. تاریخی مذکر، تاریخی که همواره زنان را به رغم شاعر، اشیایی تزیینی و هیزمی برای آتش امیال جهنمی مردان پنداشته است.

باید نبود ماه و نتابید بر زمین
این یادگار غربت بانوی اولین

حوا زمین ما چه بگویم؟ جهنم است
اینجا نمی‌شود دل ما آسمان نشین

نگاه زنانه در شعر محبوبه نگاهی‌ست واقعی برآمده از زیر و بم زندگی او. او قصد ندارد مشکلات فلسفی همه زنان را بیان کند اما قصه هر زن وقتی دارد بی‌تکلف از دنیای خودش حرف می‌زند روایت سرگذشت و سرنوشت مشترک همه زنان است.

می توانم با شما قدم بزنم؟
گفتم هیچ چیز به هنگام نیست...
سال‌ها پیش از من تاکستانی را باد برد
شما راه خودتان را بروید
بادها خواهران من‌اند
که با شما قدم می‌زنند

و این زنانه شعر گفتن یعنی تغییر یک مشی طولانی در زبان فارسی زبانی که در آن زنان به ندرت از خودشان از جهان خودشان و از چیزهایی که با آن سر و کار دارند حرف زده‌اند. جهانی که آشپزخانه و خانه‌داری و بچه‌داری و عشق‌های سرکوب شده در آن غلیان می‌کند.

جا مانده‌ای
چون طعم شیر تازه
در دهان کودکم

* * *

فراموشت کرده ام
چون کودک که خواب‌هایش را

* * *

صبح رخت‌های چرک، صبح کوه ظرف‌ها
در اتاق کوچکی باز می‌شوی اسیر

و به این ترتیب است که با کودکش به عنوان مادر حرف می‌زند با کودکش از دغدغه‌های مادرانه‌اش می‌گوید و کودکش را به آرامش در آغوش خویش فرا می‌خواند:

بمب‌ها را خواب دیده‌ای
آن دشت‌ها که مادرت را ترسانده بودند
از عروسک‌های خندان مطمئن باش
جهان آغوش من است
که در آن به خواب رفته‌ای

طرح نگاه زنانه در ادبیات افغانستان قبل‌تر از این نیز به گونه‌ای مطرح شده بود و تصور بر این بود که نگاه زنانه تنها معطوف به عواطف عاشقانه می‌تواند باشد یعنی نگاه معشوقه به عاشق یا نگاه زنی عاشق به معشوقی که همواره در طول تاریخ در مقام گفتار بوده است. معشوق متکلم وحده‌ای که جایش را در شعر این زنان به مخاطب می‌دهد یا حداقل درگیر گفتگویی دو نفره می‌شود. اما محبوبه از این سطح فراتر می‌رود از سطحی که احساسات زنانه را به همان سطح خودش محدود می‌کرد. در جهان شعری محبوبه زنی است که در همه جای زندگی حضور دارد و وقتی با معشوقش نیز به سخن می‌آید می‌تواند او را و جهان پیرامونش را جدا از عواطف شخصی به چالش بگیرد و گریزهایی از عشق به همه زندگی بزند.

صلح

تفنگ بر دوش به استقبالم می‌آیی
ژولیده و ژنده پوش
این تو نیستی
قرار بود مردی بر اسبی سرخ...
تاجی از شگوفه‌های خشخاش بر موهایم می‌نشانی
لبخند می‌زنی و پروانه‌های نیمه جان به خاک می‌افتند
رهایم کن از تو می‌ترسم
در جیب‌هایت میدان‌های مین را پنهان کرده‌ای
مردانی را کشته‌اند و در چاه دلت انداخته‌اند
بوسه‌هایت می‌گویند
صدایت اما خسته و خراشیده به من می‌رسید:
بیا به خانه برویم
مرا اگر ببوسی
مین‌ها خنثی می‌شوند
تفنگ‌ها خشخاش‌ها...
بوسه‌ات کبوتری سپید است
شگوفه‌ای بر منقارش.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مینا شایسته

سر زدن از این مغازه به آن مغازه، همیشه ساعت‌ها وگاهی روزها وقتم را می‌گیرد. تنوع زیادی نمی‌بینم. بیشتر چینی و پاکستانی هستند. در کابل فقط تعداد اندکی فروشگاه‌های بزرگ وجود دارد که از کشورهای دیگر برای مردمی با سطح اقتصاد بالاتر کفش و لباس وارد میکنند.

به همین دلیل همیشه مجبورم هر وقت به ایران سفر می‌کنم، کالاهای مورد نیازم را از آنجا بیاورم. شاید برای همین است که جز خودم هیچ کسی نمی‌داند این مسئلۀ به ظاهر ساده در کجای مشکلات من قرار دارد. خب، آخر برای من که در افغانستان بزرگ نشده‌ام و از کودکی تا همین دو سه سال پیش از مغازه‌های تهران کفش و لباس خود را خریده‌ام، طبیعی است که خرید از این‌جا کار آسانی نباشد. 

با این حال، خیلی از دوستانم را میبینم که راحت و بیدغدغه یا از بازارهایی خرید میکنند که واردکنندۀ لباس‌های ساخت کشورهای چین و پاکستان است. و یا چند قدم آن‌ورتر به دکان‌هایی سر میزنند که کالاهای دست دوم میفروشند، لباس‌هایی که در افغانستان به "لیلامی" معروف است و طرفداران بی‌شماری دارد. چیزی که می‌توان آن را از کف خیابان و گاری و یا از دکان‌ها و فروشگاه‌های بزرگ و ویژۀ خودش یافت.

در محل فروش کالاهای دست دوم همه چیز یافت می‌شود. از اسباب‌بازی گرفته تا پوشاک و وسایل منزل. حتا زیپ شلوار، دگمه، جوراب و غیره. اصلاً از شیر مرغ تا جان آدمیزاد که می‌گویند، یعنی همین بازار لیلامی.

گذشته و قدمت این کالاهای وارداتی دست دوم که بعضی‌ها به آن مستعمل میگویند و عده‌ای دیگر used و یا second hand ، به درازای ده‌ها سال میرسد. از این رو بیشتر مردم حساسیتی در مقابل آن ندارند. شاید به همین دلیل است که خرید اجناس دست دوم در افغانستان، رفته رفته به یک امر معمول و شبه فرهنگ تبدیل شده‌است.

تهیۀ کالاهای دست دوم فقط محدود به پوشاک نیست، بلکه در هر جایی میشود رد پایی از "لیلامی" را دید. در بازار خرید و فروش ماشین، پرزه‌جات (لوازم یدکی) اتومبیل و ماشین‌آلات صنعتی، کامپیوتر، لوازم برقی و غیره.

با این‌ که بازار کالاهای دست دوم فقط منحصر به افغانستان نیست و در بیشتر کشورهای جهان وجود دارد، ولی دلیل اصلی بازار داغ این کالاها یک چیز می‌تواند باشد. فقر. آخر مردمی که با هزار و یک بدبختی شکم خود را نمی‌توانند سیر کنند، چه‌طور میتوانند پوشاک نو و گران بخرند؟ به همین خاطر کفش و لباس‌هایی را میخرند که عمر زیبایی خود را چند سال پیش به صاحب اولش بخشیده‌است و حالا فقط کیفیت و ارزانیش مشتری را به خود جلب میکند.

عده زیادی از مردم بر این عقیده هستند که وضعیت بد کوچه وخیابان‌ها و گرد و خاک باعث میشود که آنها ترجیح بدهند به جای استفاده از کالاهای نو ولی بی کیفیت و نسبتاً گران، که دوام زیادی در برابر این شرایط ندارد، از کالاهای دست دوم  استفاده کنند. چرا که بیشتر این کالاهای لیلامی در برابر شستشوی زیاد مقاوم است. اگر حتا مقاوم هم نباشد، حد اقل دلشان کمتر برای پولی که پرداخته‌اند، میسوزد. به همین دلیل، بیشتر مردم فقیر و بسیاری از طبقه متوسط جامعه و حتا بعضی از مردم طبقۀ مرفه نیز از کالاهای دست دوم استفاده میکنند.

تازه به برکت این اجناس دست دوم بسیاری از افراد بیکار صاحب کار و درآمد شده‌اند. ایجاد چنین شغلها بار مسئولیت بیکاران را از دوش دولت سبک میکند. برای همین تا این اجناس ارزان هست، دولت هم نظارتی روی فروش کالاهای نو نمیکند و برای همین قیمت کالاهای نو با سطح درآمد اکثریت مردم نمیخواند.

فروشندگان این کالاها هم مثل فروشند گان کالاهای نو از هر ترفندی برای فروش بیشتراستفاده میکنند. اکثر این کالاها را ساخت کشورهای آمریکا، آلمان و یا کره که محبوبیت بیشتری نزد مردم دارند، معرفی میکنند. در حالی که روی بیشتر این اجناس نام کشوری دیگر نمایان است.

با این که همه میدانند این دست دومی‌ها استفاده‌ شده‌اند، ولی فروشندگان این اجناس، به خصوص کفش‌فروشان، سعی میکنند با رنگ و لعابی که به آن میدهند، آنها را تقریباً نو جلوه دهند و خریداران نیز همیشه به دنبال نوترین آنها میگردند.

در بازار و محل فروش "لیلامی" جوان‌های شیک‌پوش امروزی هم زیاد به چشم می‌خورند. جوانهایی که موهای ژل‌خورده و چرب و پوشش‌شان با فرهنگ و لباس‌های افغانی هیچ همخوانی‌ای ندارد. به گفتۀ خودشان، آنها دوست دارند به مد روز غربی تیپ بزنند، ولی نه این لباس‌ها را میتوانند در کابل پیدا کنند و نه پول آن را دارند که اجناس اصیل خارجی بخرند. چون کالاهای نو که در بازارها یافت میشود، چند سالی از مد سایر کشورها عقب است. برای همین به سمت این دست دومیها میآیند.

همین یکی دوماه پیش بود که در پای یکی از دوستانم که از جملۀ همین جوان‌هاست، کفش بسیار زیبایی دیدم. مطابق فطرت زنانه‌ام با عجله پرسیدم، چند خریدی؟ از کجا خریدی؟ گفت: "۱۷۰ دلار! یکی از فامیلام از کانادا برام فرستاده". باورم شده بود، چون مارک کانادا را هم داشت. اما بعد که زیاد سؤال‌پیچش کردم، گفت که از بازار لیلامی خریده، آن هم به قیمت ۷۵۰ افغانی (۱۵ دلار).

برای تهیۀ این گزارش چند دفعه به بازار اجناس "لیلامی" رفتم. فریاد "لیلام، لیلام" فروشندگان و شور و هیجان خرید و فروش، هر رهگذری را وسوسه میکرد تا به سمت آنها برود. من هم وسوسه شدم و چیزی خریدم. با این که با قیمت ارزان، یک لباس با جنسیت خوب را صاحب شدم، ولی تمایلی برای پوشیدنش ندارم. راستش همین که میخواهم بپوشمش، حس بدی به من دست میدهد. با خودم میگویم، چرا باید لباس کهنه و استفاده‌شدۀ کسی دیگر را بپوشم؟ کسی که نمیدانم کی بوده، در کجای زمین زندگی کرده و از چه شرایط صحت و سلامت برخوردار بوده و یا از کجا که با چه بیماری پوستی این لباس را به تن کرده.

برای همین است که هر بار میخواهم این اولین لباس لیلامی‌ام را برای یک امتحان ساده هم که شده، به تنم کنم، اما و اگرهایی از این دست جرأتم را میگیرد و این گونه از خیر پوشیدنش میگذرم و با خودم میگویم، خب، بیخود نیست که از قدیم‌ها گفته‌اند: "ارزان بیعلت نیست و قیمت (گران) بیحکمت". یا به قول سعدی:

کهن جامۀ خویش پیراستن / به از جامۀ عاریت خواستن

چیزی که اکثر خریداران کفش و لباس دست دوم هم میدانند. اما با فقر و تنگ‌دستی چه میشود کرد؟ وقتی نه دست ستیزی باشد و نه پای گریز.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرزانه راجی

تاریخ دقیق آغاز شیشه‌گری در تمدن‌های بشری کاملاً روشن نیست. دانشنامه‌ها احتمال داده‌اند که ریشۀ این پیشه به سال‌های ۱۰۰۰۰ تا ۳۰۰۰ پیش از میلاد برمی‌گردد و نخستین شیشه‌گران در سوریه یا مصر بوده‌اند. به نوشتۀ دایره المعارف مصاحب، "آنچه مسلم است این که از ۱۵۰۰ ق م تا اقلاً ۳۰۰ ق م مصر مرکز شیشه‌گری بوده ‌است."

روش‌های تولید شیشه از آن زمان تا کنون تقریباً یکسان مانده‌است. چهار راه عمدۀ شکل دادن به شیشه وجود دارد: دمیدن، فشردن، کشیدن و ریخته‌گری.

هنر شیشه‌گری در ایران سابقه‌ای طولانی دارد و ظروف و اشیاء به ‌دست ‌آمده از روزگاران پیش دلالت بر وجود این صنعت در ادوار باستانی و حتا پیش از میلاد دارد. یک گردن‌بند شیشه‌ای متعلق به ۲۲۵۰ سال پیش از میلاد که دارای دانه‌های آبی‌رنگ است و در ناحیۀ شمال غربی ایران کشف شده و نیز قطعات شیشه‌ای مایل به سبز که طی کاوش‌های باستان‌شناسی در لرستان، شوش و حسنلو به دست آمده‌است، مؤید سابقۀ این صنعت در کشورمان است.

در سال‌های اخیر شیشه‌گران بیشتر از خردۀ شیشه به عنوان مواد اولیۀ مورد مصرفشان استفاده می‌کنند. محصولات تولیدی از خرده‌ شیشه‌ها عمدتا به رنگ‌های تیره است. نحوه‌ کار به این صورت است که ابتدا کوره را به مدت سه تا چهار شبانه روز روشن نگه می‌دارند و هنگامی که حرارت به حد مطلوب ۱۳۰۰ درجه رسید، از یک سو شیشۀ خردشده را در داخل آن ریخته و از سوی دیگر شیشۀ گداخته را برداشته و به مصرف می‌رسانند.

کوره‌های حرارتی موجود در کارگاه‌های ایران توان حرارتی بیش از ۱۳۰۰ را ندارند. بنا بر این شیشه‌گران برای ذوب سیلیس که در درجۀ حرارت ۱۹۸۰ گداخته می‌شود، از تبدیل‌کننده‌هایی مثل کربنات سدیم، آهک، دولومیت و اکسیدهای رنگی دیگر که باعث پایین آمدن نقطۀ ذوب می‌شود، استفاده می‌کنند.

در ایران دو نوع اصلی از شیشه‌گری دستی رایج است: شیشه‌گری دمیدنی که روشی برای تولید احجام است و روش ریخته‌گری که برای تولید کاشی‌ها و محصولات قالبی به کار می‌رود.

مهمترین ابزار کار شیشه‌گری دمیدنی لولۀ دم است. لوله‌ای فولادی به طول ۱۰۰ تا ۱۲۰ سانتی‌متر با آلیاژی مخصوص. این لوله توخالی است و برای برداشتن شیشه از داخل کوره (که به این برداشت اولیه اصطلاحاً "بار" می‌گویند) و دمیدن در مذاب که باعث حجم یافتن گوی می‌شود، مورد استفاده قرار می‌گیرد.

ولی چون در این مرحله غلظت شیشۀ مذاب کم و قابلیت شکل‌پذیری آن ناچیز است و از سویی می‌بایست فرم متناسب و قطر مساوی و یکسان داشته باشد، صنعتگر آن را روی میلۀ دوشاخه و در قاشق چوبی فرم می‌دهد. قاشق چوبی استوانه‌ای به ارتفاع هفت و قطر ۱۵ سانتی‌متر است و در یک سطح دارای فرورفتگی بوده و به میله‌ای فلزی متصل است. صنعتگر ضمن کار و برای جلوگیری از سوختن قاشق و نیر برای آن که شیشۀ مذاب به قاشق نچسبد، هرچند دقیقه یک بار آن را در داخل آب فرو می‌برد. پس از این مرحله استاد کار با دمیدن، غلتاندن و فرم دادن با انبر و تخته گوی را شکل می‌دهد.

در پاره‌ای از کارگاه‌ها نیر استفاده از قالب رواج دارد و استاد کار بعد از "قاشقی کردن" آن را در قالب قرار می‌دهد و عمل دمیدن را انجام می‌دهد.

اشیای ساخته‌شدۀ  شیشه‌ای، چنانچه در مجاورت هوای عادی نگه داشته شوند، پس از دقایقی به علت سرد شدن سطح و گرم ماندن درون آن می‌شکنند و به همین جهت باید آنها به تدریج و در مدتی طولانی خنک شوند. برای این منظور در هر کارگاه گرمخانه‌ای با درجۀ حرارت ۴۵۰ تا ۵۵۰ درجه سانتی‌گراد وجود دارد که اشیای ساخته‌شده را درون آن قرار داده و سپس کوره را خاموش می‌کنند، تا اشیا هم‌زمان با سرد شدن هوای داخل کوره خنک شود و این کار معمولاً بین ۲۴ تا ۴۸ ساعت طول می‌کشد. 

روند شیشه‌گری ریخته‌گری بسیار ساده و از طریق ریختن شیشۀ گداخته در قالب صورت می‌گیرد که به وسیلۀ ماله صاف شده و توسط ابزاری فلزی و شیاردار به نام "موج" روی آن فرم داده می‌شود. بر روی این کاشی‌ها گاه پس از سرد شدن توسط مواد مذاب نقش‌های دوباره ایجاد می‌شود. به این نوع شیشه، شیشه فیوز می‌گویند. کاشی‌های شیشه‌ای عمدتا برای تزئین ساختمان‌ها استفاده می‌شوند.

شهر تهران مهمترین مرکز تولید محصولات شیشه‌ای دست‌ساز است. در تهران با انجام عملیات تکمیلی که حالت تزئینی هم دارد، انواع محصولات شیشه‌ای زیبا و متنوع تولید می‌شود.

منابع: یک کارگاه شیشه‌گری در جاده ساوه، کتاب آشنایی با هنرهای سنتی (حسین یاوری) و دایره المعارف مصاحب

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده حسینی

"من سی کی وان هستم، ۲۴ سالم است. تقریبا ۷ سال است که روی دیوارهای تهران امضا می‌زنم. برای من خیلی جالب است که کارهایم را افراد بی‌شماری می‌توانند ببینند. این مثل یک بازی است".

کیوان حیدری، نقاش و گرافیتی‌کار ساکن تهران خودش را این گونه معرفی می‌کند.

گرافیتی یا دیوارنویسی یکی از هنرهای مدرن دنیای امروز است که هنرمند، در آن هنر و سخن خود را در معرض تماشای همۀ مردم می‌گذارد. دیوارنویسی، همان‌طور که از نامش بر می‌آید، شامل طراحی بر روی دیوارها و هر جایی است که بتوان بر آن نقشی ایجاد کرد. در اصل دیوارنویسی یک نوع هنرِ "اعتراض به شرایط موجود جامعه" است که تاریخ پیدایش آن را می‌توان به جنبش‌های اعتراضی مکزیک نسبت داد.

خیابان‌های تهران هم  چندی است جولانگاه گرافیتی‌کارهای جوان ایرانی شده‌است. البته، این هنر هنوز مانند بعضی از کشورهای دیگر جایگاه خود را پیدا نکرده‌است. هنوز این هنر برای بسیاری از مردم ناشناخته مانده‌است.

در ادامۀ گفتگو، کیوان می‌گوید: "من در خیابان‌های تهران در نیمه‌شب‌ها کار می‌کنم. تو خوابیدی یا داری تلویزیون نگاه می‌کنی. من می‌روم می خوابم، تو می‌روی سر کار. من در دانشگاه آزاد تبریز هنر خوانده‌ام. دانشگاه رفتن باعث شد که من یک سری تغییرات در زمینۀ کارهایم بدهم. به عنوان مثال، کارهای من از روی دیوارها به روی بوم نقاشی آمد. علاوه بر آن،  آشنایی من با هنر اسلیمی، گل‌های ایرانی و همچنین خطاطی باعث شد کارهای من صورت جدیدی به خود گرفتند. به نظر من، خط نستعلیق بهترین شکستگی‌ها را برای گرافیتی دارد." در تعدادی از آثار او هنر سنتی با هنر نوین درآمیخته است که در واقع، وجه اصلی تمایز کارهای او با دیگر هنرمندان این سبک هنری است."

گرافیتی و دیوارنویسی در ایران با مشکلات خود همراه است. با این حال، سال گذشته شهرداری تهران در اقدامی جالب مسابقه‌ای در میان دیوارنویسان تهرانی برگزار کرد که کیوان حیدری برندۀ آن شد.

"همیشه فضای بین دانشگاه و خیابان من را دچار دوگانگی می‌کرد. دانشگاه تمام شد. دوباره برگشتم به خیابان، اما این بار با یک سری از تجربیات آکادمیک. البته، در دانشگاه‌ها در مورد هنر گرافیتی هیچ اطلاعی ندارند، چی برسد به مردم عادی. هنوز هم گرافیتی برای خیلی‌ها ناشناخته است و خیلی‌ها آن را با شعارنویسی اشتباه می‌گیرند. همیشه با مشکلاتی روبرویی که شهرداری ایجاد می کند و همچنین انگ‌های سیاسی که به کارها بسته می‌شود.

همیشه وقتی نصف شب کار می‌کنی، وحشت و دلهره از پلیس وجود دارد. همیشه چشم‌هایی هستند که تو را می‌پایند. با همۀ این مشکلات من کارم را خیلی دوست دارم. از این که در خیابان‌های تهران راه بیفتم و برچسب بزنم یا در کل ردی از خودم بگذارم، لذت می‌برم. می‌دانم همیشه چشم‌هایی هستند که آنها را می‌بینند و فکر می‌کنند."

گرافیتی در ایران یک هنر نوپاست. چهار سال پیش گروه استریت رَتز (موش‌های خیابانی) اولین افرادی بودند که اقدام به دیوارنویسی کردند که از چشم رسانه‌های هنری خارجی دور نماند. بعد از آنها گروه  رتز (موشها) راه آنها را ادامه دادند. یکی از کارهای مهم این گروه تبدیل یک استخر متروک واقع در شهرک مسکونی آپادانای تهران به زمین اسکیت بود که تا مدت‌ها مورد توجه عکاس‌ها و فیلم‌بردارها بود. به عنوان مثال، می‌توان به فیلم "این‌جا تهران است"، اثر سعید حداد اشاره کرد.

آنچه که برای کیوان حیدری مهم است، واکنش مردم به آثار اوست: "مردم در برابر کارهای من عکس‌العمل‌های متفاوتی دارند. بعضی‌ها افرادی هستند که به اطراف خود دقت می‌کنند و فکر می‌کنند. بعضی‌های دیگر اصلاً اهمیت نمی‌دهند که اطرافشان چه می‌گذرد و فقط زندگی می‌کنند. حتا بعضی‌ها سعی در خراب کردن نقاشی‌ها دارند.

جالب‌ترین عکس‌العمل‌ها را وقتی می‌بینم که دارم کار می‌کنم. مثلاً یک‌دفعه پیرمردی آمده نزدیک من و با من دعوا کرده که "پسر، چرا دیوار خراب می‌کنی؟ اینا بیت‌الماله!".

بعضی وقت‌ها هم برعکس آن اتفاق افتاده. به عنوان مثال، فردی ایستاده و به کار من بادقت نگاه کرده و حتا بعد از تمام شدن آن، عکس گرفته‌است. در خیابان آدم باید انتظار همه چیز را داشته باشد. برای این که خیابان مانند کار من هیچ قانونی ندارد."

کیوان حیدری تا کنون نمایشگاه‌های گوناگون عکاسی، نقاشی و گرافیتی گذاشته که تازه‌ترین آنها با عنوان "از خیابان‌های ایران" در شهر لس آنجلس برگزار شد.

او در مورد مهم‌ترین نمایشگاهش چنین می‌گوید: "نمایشگاه اصلی من در خیابان‌هاست. من دوست دارم همۀ مردم کارهای من را بیبنند و شاد بشوند. آنها خیلی غمگین هستند. این را در نگاه آنها می‌توان دید. دوست دارم مردم با دیدن کارهای من به یاد افراد فقیر بیفتند. عشق، زندگی، صلح و خوشحالی همۀ دغدغۀ من برای زندگی است."

در نمایش تصویری این صفحه عکس‌هایی را از آثار این هنرمند می‌بینید که خود او در اختیار جدید آنلاین قرار داده‌است. موسیقی آن آهنگی است از گروه متال ایرانی "آستیگمات" با نام "ارغوانی ژرف".

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
زهرا سادات

سحر، دختری است که زندگی‌اش را با تار و شانه رنگ می‌زند. از وقتی یادش می‌آید، با این فضا پیوند عمیقی دارد. زیرا زندگی‌اش را در همین حال و هوا و در صدای شانه زدن‌هایی ممتد، نفس کشیده‌ است.

برای این دختر، زندگی کودکانه، سرگرمی و تفریح معنی خود را از دست داده ‌است. او هم مثل خیلی از کودکان افغانستان زود بزرگ شده و  بیشتر از دلهره‌های کودکی، اضطراب زندگی را در او حس می‌کنم. کار، درس و باز هم کار. کسی او را وادار به این برنامۀ روزانه نکرده، اما او فهمیده که  بافت تابلوفرش‌ها راه خوبی است برای امرار معاش و زنده ماندن در افغانستانی که فقر در تار و پودش خانه کرده ‌است.

او تابلو‌فرش‌های زیادی را همراه با پدرش کار کرده و چهرۀ رهبران سیاسی مشهوری را  بر تابلوها نقش زده‌ است.

سحر می‌گوید: "طرح‌های زیادی در ذهنم است که حتا پدر نقشۀ بعضی از آنها را برایم آماده کرده و دوست دارم، اگر کارهای فرمایشی تمام شوند، به سراغشان بروم."

گرچه قالی‌بافی در این خطه پیشینه‌ای طولانی دارد و بسیاری از مردمان این دیار با آن آشنا هستند، اما از بافت تابلوفرش سال‌های زیادی نمی‌گذرد. اما در همین مدت نیز هنرمندان این کشور با تلاش‌های بی‌وقفۀ خود توانسته‌اند مرزها را پشت سر بگذارند.

کاردستی‌های سحر نیز تنها در افغانستان نه که در منطقه، اروپا و امریکا مجلل‌ترین خانه‌ها را آزین بسته‌اند. اما همۀ زندگی آنها خلاصه می‌شود به دو اتاق کوچک، سه دار قالی و کامپیوتری که گاه‌ اندیشه‌ای را در آن حبس می‌کنند.

دستان هنرور سحر روز تا روز در تار و پود قالی، سبز و شاداب‌تر می‌شوند و هر روز زندگی‌اش بیشتر در تار و رنگ ریشه می‌کشد.

سحر دوست ندارد تابلوهایی که با عشق و شب‌بیداری‌ها به دنیای خود دعوت کرده، با گمنامی راهی سرزمین‌هایی شوند که حتا او خودش نمی‌داند کجاست. راست می‌گوید. این دختر می‌داند تابلو، تصویر هر کسی که باشد، مال اوست و او دختر افغان است. او بارها در دل، خدا خدا کرده که نمایشگاهی در سطح کشوری و جهانی برای آثار او و هنرمندان هم‌وطنش برگزار شود و او با افتخار و غرور به دیگران بگوید: این است هنر افغانی، نه آن کشتارهایی که شهره است در جهان. و این تبلور همان آرزویی است که بر جداره‌های احساسات پدرش خشکیده شد و کسی نفهمید.

سحر مسئول کارگاه بافندگی است، اما می گوید، هنوز به پای پدر نرسیده و خیلی چیزها را باید یاد بگیرد و تجربه کند. او به هنرش می‌بالد و حتا به هم‌کلاسی‌هایش گفته که اگر دوست دارند، به گارگاه آنها بیایند و یاد بگیرند. اما تنها پاسخی که هر بار شنیده، "قالین‌بافی بسیار سخت است، کی میتانه؟" بوده ‌است.

سحر تارهای رنگی را با ظرافت در کنار هم می‌چیند و می‌گوید: "تعداد رنگ‌هایی که در تابلوها، استفاده می‌کنیم، خیلی زیاد است. هنوز رنگ‌ها را به درستی نشناخته‌ام. گاهی وقت‌ها رنگ چشم  یا جای دیگری را اشتباه می‌کنم. اما پدر زود به دادم می‌رسد."

پدر سحر رنگ‌شناس زبده‌ای‌ است. او رنگ‌ها را دسته‌بندی کرده و به دخترش فهمانده که با ترکیب رنگ‌ها می‌توان هویت افغانستانی تابلوها را برجسته کرد. همان رنگ‌هایی که در لباس، آرایش و دکور افغانی حرف اول را می‌زند.

سحر دویست و بیست و پنج رنگ را در بایگانی رنگ‌ها قرار داده و انتظار می‌کشد تا بایگانی دو هزاررنگی پدر را به زودی مال خود کند. شاید او می‌داند با این رنگ‌ها می‌تواند زندگی خود و جامعه‌اش را، همان طوری که دلش می‌خواهد، رنگ بزند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.