Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

زیورشاه محمدف

شهرت، نام آدم‌ها را کوتاه می‌کند. مثلأ، اگر در ایران بگویم، "هایده"، شاید کمتر کسی به یاد هایده‌ای غیر از "معصومۀ دده‌بالا" بیفتد که در جهان موسیقی فارسی با نام "هایده" شناخته شد. و همین‌طور در تاجیکستان هم اگر بگویید "منیژه"، حتمأ منظورتان "منیژه دولتوا" است که شهرت و محبوبیتش به مراتب طولانی‌تر از عمر کوتاه هنری‌اش است. شاید قضاوت در مورد کوتاهی یا درازی عمر هنری‌اش بسیار زود باشد و شاید دوباره منیژه را روی صحنه ببینیم. اما فعلأ منیژه تنها ستارۀ موسیقی مدرن تاجیکستان است که در اوج درخشش فوق‌العاده از صحنه کنار رفت و گوشه‌گیری او موضوع شایعات و داستان‌های فراوانی شده.

احتمال بازگشت منیژه به صحنۀ هنر زیاد است، چون این ستارۀ پنهان تازه ۲۸ سال دارد. پدر و مادر او که سه دختر داشتند، آرزومند داشتن یک پسر بودند که منیژه به دنیا آمد. پدرش، "دولت"،  که آموزگار مدرسه بود، نامش را از شاهنامه برگزید.

وطن، تازه ترین آهنگ منیژه دولت
منیژه اما دختری متفاوت بود؛ بی‌باک و گاه گستاخ، که ترجیح می‌داد پیراهن و شلوار پسرانه بپوشد و با پسرهای محله بازی کند. نخستین ترانه‌هایش را هم در کودکستان خوانده‌است، و در محفل‌های خانوادگی.

در مدرسه به شعر علاقه پیدا کرد و شعرهای شاگردانه می‌نوشت و برای پدرش می‌خواند و آرزو داشت روزی شاعر شود و شعرهایش را در سراسر کشور بخوانند.

از مدرسه که فارغ شد، به فکر آموزش زبان‌های خارجی افتاد و یک سال در دانشگاه زبان‌های شهر کولاب در جنوب تاجیکستان درس خواند. پس از مهاجرت خانواده به شهر دوشنبه، دریافت که گرایشش به موسیقی قوی‌تر است و می‌خواست وارد دانشکدۀ هنرهای زیبا شود، اما با توصیه و اصرار پدر در دانشگاه ملی تاجیکستان رشته روزنامه‌نگاری و ترجمه را خواند.

آشنایی‌اش با "ذکرالله"، که در آن سال‌ها از معروف‌ترین آوازخوانان جوان موسیقی مدرن بود، دوباره شوق و علاقۀ منیژه به رفتن روی صحنه را بیدار کرد. او دو آهنگ ساختۀ ذکرالله را همراه با او اجرا کرد که پس از مدتی کوتاه محبوب شدند. آواز منحصر به فرد منیژه بی‌درنگ توجه آهنگسازان را به خود جلب کرد و آهنگ‌هایی برایش ساخته شد.

روز یکم ژانویه ۲۰۰۲ بود که نخستین نماهنگ منیژه از طریق شبکۀ سراسری تلویزیون تاجیکستان پخش شد و غلغله به پا کرد. از آن به بعد صدا و سیمای منیژه را می‌شد همه جا شنید و دید. و در همان سال بود که منیژه نخستین آلبومش را زیر عنوان "سرنوشت من" وارد بازار کرد و به یک آوازخوان حرفه‌ای تبدیل شد. انتشار آلبوم در سال نخست ورود به صحنۀ موسیقی حرفه‌ای، یک امر کم‌سابقه است.

برگزاری نخستین کنسرت منیژه در "کاخ باربد"، بزرگ‌ترین کاخ کنسرتی دوشنبه، روز ۲۱ سپتامبر سال ۲۰۰۲ به‌وضوح محبوبیت این ستارۀ نوظهور را به نمایش گذاشت. بلیت‌های کنسرت به سرعت به فروش رفتند، تالار لبریز از تماشابین بود و صدها تن دیگر پشت درهای کاخ مانده بودند.

این گونه بود که منیژه در مدتی کوتاه پلکان هنر را طی کرد و به قله رسید و به عنوان "ملکۀ موسیقی پاپ تاجیکی" شناخته شد و طی سه سال پی‌هم موفق به دریافت جایزۀ اول "سرود سال"، مهم‌ترین مسابقۀ موسیقی تاجیکستان، شد.

برخی از آهنگ‌های منیژه نفسی تازه به پیکر موسیقی تاجیکی دمیدند و بحث‌هایی را برانگیختند. ترانۀ "دوری" در سال ۲۰۰۵ که آمیزه‌ای از موسیقی تاجیکی و هندی و غربی بود، گونه تازه‌ای را وارد موسیقی مدرن تاجیکی کرد و با این که برخی از موسیقی‌دانان هشدار دادند که "این آهنگ قالب موسیقی تاجیکی را می‌شکند"، آهنگ "دوری" به  ذوق علاقه‌مندان موسیقی بسیار نزدیک بود و بی‌درنگ جا افتاد و محبوب شد. اکنون این گونۀ موسیقی، در پاپ تاجیکستان همه‌جاگیر شده‌است.

در واقع، منیژه آمده بود که قالب‌ها را بشکند و شکست. و محبوبیتش مرزها را شکسته بود. آوازۀ منیژه در کشورهای همسایه، به ویژه افغانستان پیچیده بود. همین آوازه باعث شد که منیژه سال ۲۰۰۶ نخستین و تنها سفر هنری خارجی‌اش را انجام دهد.

سفر منیژه به افغانستان طی روزهای ۱۷ تا ۲۰ ژانویه ۲۰۰۶ و برگزاری کنسرت‌های بی‌سابقۀ او در شهرهای کابل و مزار شریف را معتبرترین خبرگزاری‌های جهان گزارش کردند. یک رسانۀ آمریکایی نوشته بود: "هر دو کنسرت تحت تدابیر شدید امنیتی برگزار شد. علی‌رغم قیمت نسبتأ گران بلیت (حدود ۴۰ دلار) تالارها پر بودند. این نخستین مورد از هنرنمایی یک زن طی بیش از بیست سال اخیر در جامعۀ به‌شدت محافظه‌کار افغانستان است".

در پی آن کنسرت‌ها محبوبیت منیژه در افغانستان صعود کرد و طی چندین نظرپرسی علاقه‌مندان موسیقی در افغانستان منیژه را در صدر جدول "محبوب‌ترین آوازخوانان فارسی‌زبان" نشاندند.

پس از دورۀ موفقیت و شهرت بسیار بود که منیژه خاموشی برگزید و از صحنه کنار رفت. آیا او دچار هراس از شهرت شد؟ و یا رشک دیگران را چنان برانگیخت که احساس کرد باید مدتی گوشه‌گیری کند؟ رفتن او از صحنه هوادارانش را در میان حدس و گمان‌های بسیار در بهت و حیرت فرو برد.

خود منیژه هنوز نمی‌خواهد دلیل سکوتش را توضیح دهد.  اما بهترین مژده برای هوادارانش شاید پخش تازه‌ترین آهنگ او با نام "وطن" در ماه گذشته است که می تواند نشانه ای از شکستن سکوت از سوی او و امید به بازگشتش برای هوادارانش باشد.

منیژه، که با اجازۀ خودش آهنگ تازۀ او را روی همین صفحه قرار داده‌ایم، در گزارش مصور این صفحه از خود و دنیای خودش می‌گوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لوسیندا ایچ دان

همیشه دلش می‌خواست آوازخوان راک شود، ولی در ایران که موسیقی راک مُهر تأیید رسمی نخورده‌است، داشتن این آرزو مستلزم تعهد تزلزل‌ناپذیر به خود است.

شهرام شرباف که اکنون از آوازخوانان شناخته‌شدۀ راک فارسی است، طی سفر اخیرش به لندن آن روزها را به یاد می‌آورد و می‌گوید: "سفر درازی بود این سفر رسیدن تدریجی به من ِ خودم".

وی اکنون خوانندۀ اصلی و نوازندۀ گروه موسیقی راک "اوهام" است. شهرام همراه با گیتارنواز گروهش، شاهرخ ایزدخواه، توانسته‌اند هنرمندانه سازها و نوا‌های سنتی ایرانی و حتا اشعار کلاسیک فارسی را با آلات و موسیقی غربی درآمیزند و گونۀ به‌کلی نوِ موسیقی را ارائه دهند.  راه او به جایگاهی که اکنون دارد، فداکاری و امتحان‌های فراوانی به همراه داشته‌است.

شهرام شرباف از دنیای درون خود می گوید

پانزده سالش بود که این راه آغاز شد. در سال‌های آغازین انقلاب که او حتا اجازۀ حمل یک ساز موسیقی در خیابان‌ها را نداشت، شهرام و دوستانش خانۀ او را پاتوق کردند تا کنار هم موسیقی بسازند. خانواده‌اش از این کار او دل خوشی نداشتند و از بلندپروازی‌های هنری او حمایت نمی‌کردند. به گونه‌ای که یک روز او تصمیم گرفت کوله‌باری روی دوشش بیندازد و خانۀ پدری را ترک کند. می‌گوید: "ایرانی‌ها مردم محافظه‌کاری هستند و من باید بیشتر تلاش می‌کردم تا خودم بشوم".

سال ۱۹۹۹ نخستین آلبوم گروه اوهام با نام "نهال حسرت" رویید. آلبوم را برای دریافت پروانۀ انتشار به وزارت ارشاد فرستادند. با این که اشعار آن را از میان غزلیات حافظ برگزیده بودند و در کنار سازهای غربی، سه‌تار ایرانی هم بود، آلبوم اوهام به عنوان  نشانه ای از غرب‌زدگی رد شد.

شهرام می‌دانست که به عنوان یک نوازنده و خواننده زندگی مرفه و آسوده‌ای نخواهد داشت. اما تسلیم این واقعیت نشد. در سال ۲۰۰۴ گروه اوهام آلبوم "آلوده" را وارد بازار سیاه موسیقی کرد.

 در پاسخ به این که چه گونه او توانسته بود با این همه عناد و ستیز با واقعیت‌های جامعه و خواسته‌های خانواده‌اش سلامت روانی‌اش را حفظ کند، می‌گوید: "در ذهنم دنیای خودم را ساختم و همان جاست که زندگی می‌کنم. دوستان زیادی ندارم و کارم فقط ساختن موسیقی است".

علی‌رغم همۀ دشواری‌ها "اوهام"  در سال ۱۹۹۹ آلبوم نخستش را از طریق اینترنت به دست هواداران موسیقی راک ایرانی رساند و "نهال حسرت" اش به‌زودی شکفت و گل داد. در پی آن بود که راه گروه اوهام به خارج از ایران باز شد و طی سال‌های ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۸ "اوهام" در شهرهای برلین، هامبورگ، فرانکفورت، روستوک، آمستردام و نیویورک هنرنمایی کرد.

شهرام که اکنون سی و شش سال دارد، همواره از فراز به نشیب افتاده و از نشیب به فراز رفته‌است؛ گاه طول یک هفته در تالارهای شلوغ و پرهیاهو کنسرت داده و چند ماه بعد از آن برای سرپناه و غذا محتاج محبت دوستی بوده‌است. او اعتراف می‌کند که "سفر اوهام و فراز و نشیب‌های آن من را به عنوان یک انسان دگرگون کرد. قبلأ خیلی خودخواه بودم".

آهنگ درویش از آلبوم ايهام گروه اوهام
یک روز آفتابی و زیبای تابستانی. کرانۀ جنوبی رود تیمز لندن. گردشگران بی‌پروا اطراف هنرمندان خیابانی تجمع کرده‌اند و غرق تماشای هنرنمایی آنهایند. شهرام پس از نخستین اجرای مشترکش با شاهرخ در چهار سال اخیر در لندن، زیر آفتاب لم داده‌است تا دوباره نیرو بگیرد. او هم به فکر ترک ایران افتاده؛ این بار برای همیشه.

از نسل جوان موسیقی‌دانان ایران که در حال تولید انواع تازۀ موسیقی هستند، حمایت می‌کند. ولی گلایه دارد که فشار شدیدتر شده‌است: "کار در ایران واقعأ غیرممکن شده. آنجا به اندازه‌ای انرژی هدر می‌دهی که به‌زودی ازت دیگر چیزی باقی نمی‌ماند."

ولی ترک ایران کار ساده‌ای نیست. "هر بار که ایران را ترک می‌کنم، به‌شدت دلتنگش می‌شوم؛ دلم تنگ همه چیز ایران می‌شود: تهران، مردمش، دوستانم."

شهرام زندگی یک موسیقی‌دانی چون خودش در ایران را همسان "راه رفتن روی طناب سیرک" می‌داند. ولی وقتی قرار بود میان پناهندگی در بریتانیا و بازگشت به ایران یکی را برگزیند، شهرام تصمیم گرفت به کشورش برگردد و همچنان روی آن طناب راه برود. می‌گوید: "محل فیزیکی، تنها یکی از عناصر هستی است: جهان واقعی‌ات را درون خودت حمل می‌کنی."

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

وارد کوچه‌باغ‌های تفت در نزدیکی یزد می‌شوم. شاخه‌های پربر و بار انار از دیوارهای کاه‌گلی آویزان شده‌اند. کنار جوی آبی که وارد باغ می‌شود، می‌نشینم و به صدای باغبان‌ها گوش می‌دهم. امروز از کنار هر باغی که گذشتم، صدای چند نفر می‌آمد که مشغول برداشت محصول باغشان بودند. صدای بلبل‌هایی هم که خود را به ضیافت انارهای ترک‌خورده مهمان کرده بودند، در باغ‌ها غوغایی بپا کرده بود.

اناری را بر می‌دارم تا بخورم؛ مزۀ میخوش و ملسی می‌دهد. با خودم می‌گویم: بی‌راه نبوده که خلفای عباسی والی شهرهایی را که انار داشتند، موظف کرده بودند که به همراه خراج و مالیات مقداری انار هم به دربار بفرستند.

شهرهای بسیاری در ایران و شرق به داشتن انارهای خوب مشهورند. قندهار، ساوه‌، قم‌، یزد، بَجستان‌ خراسان‌، فین‌ کاشان‌؛ که در این میان انار بى‌دانۀ سُرخۀ سمنان‌ و انار سیاه‌‌دانه ساوه نیز شهرت یافته‌اند.

شعر "ترانه شرقی" فدریکو گارسیا لورکا در وصف انار با صدای احمد شاملو
تفت همانند بسیاری از شهرهای حاشیۀ کویر است که تقریبأ همۀ باغ‌هایش پوشیده از انار است. تفت، در ۲۲ کیلومتری یزد، در میان دو کوه بنا شده‌است و اکثر مردمش به کشاورزی مشغولند. جاده‌ای که از تفت عبور می‌کند، طوری است که از بالای آن می‌گذری و تمام تفت را یکجا می‌بینی. می‌بینی که تا چشم کار می‌کند، انار است و باغ‌هایی پر از این میوۀ حیات‌بخش.

دبستان که بودم سر راه برگشت به خانه، سری پیش مادربزرگ می‌رفتم. کنارم می‌نشست و همیشه خوراکی برایم می‌آورد. گاهی اناری برایم می‌آورد و وقتی می‌خوردمش، با دقت نگاهم می‌کرد. همیشه می‌گفت: "یکی از اون دونه‌هایی که داری می‌خوری، بهشتیه. مواظب باش رو زمین نی‌افته، اگه اون رو بخوری میری بهشت". و من هم با دقت‌تر می‌خوردم و بعدش می‌گفت: "برام شعر بخون". و شعر "صد دانه یاقوت دسته به دسته / با نظم و ترتیب یکجا نشسته..." را برایش می‌خواندم.

بزرگ‌تر که شدم مادربزرگ نبود، اما آن حرفش همیشه همراهم ماند و انار را بادقت می‌خوردم. بعدها در کتابی خواندم: "سرسبزی‌ و حفظ سرزندگى‌ و جاودانگى‌ درخت‌ انار، به‌ این‌ رستنى‌ در پنداشت‌ بیشتر مردم‌ جهان‌ تقدس‌ بخشیده‌است‌ و آن‌ را مادر زمین‌ و زهدان‌ طبیعت‌ و مظهری‌ از فراوانى‌ و جاودانگى‌ پنداشته‌اند. پردانگى‌ میوۀ آن‌ را هم‌ نماد برکت‌ و باروری‌ به‌ شمار آورده‌اند. از این‌ رو، درخت‌ انار و میوه‌ و شاخه‌های‌ آن‌ در اسطوره‌های‌ بیشتر اقوام‌ جهان‌ و ادیان‌ الهى‌ مقدس‌ شمرده‌ شده‌اند".

ظاهرأ تاریخ آشنایى‌ ایرانیان‌ با درختچۀ انار و شیوۀ اهلى‌ و بوستانى‌ کردن‌ و پرورش‌ آن‌ در ایران‌ دقیقاً روشن‌ نیست‌. پلوتارک‌ از یک‌ ایرانى‌ یاد مى‌کند که‌ با دادن‌ اناری‌ بسیار بزرگ‌ به‌ اردشیر اول‌، او را از پرورش‌ چنین‌ میوه‌ای‌ شگفت‌زده‌ کرده‌ بود. گفتۀ پلوتارک‌ نشان‌ مى‌دهد که‌ مردم‌ ایران‌ در دورۀ هخامنشى‌ در پرورش‌ انار بوستانى‌ مهارت‌ و ورزیدگى ‌داشته‌اند و اين که جاودانان یا گارد جاویدان، سربازان برگزیدۀ ایران باستان، نیزه‌هایی به شکل انار داشته‌اند، گواه اهمیت و تقدس این میوه است و چنان که "ابراهیم پورداوود" در مقاله ای نوشته‌است: بنا بر اساطیر یونانى‌، آفرودیته‌، رب‌النوع‌ عشق‌، درخت‌ انار را به‌ دست‌ خود در جزیرۀ قبرس‌ کاشت.

انار در دین‌ مزدیسنا از درختان‌ مینوی‌ و از عناصر مقدس‌ و خجسته‌ به‌ شمار مى‌رود و زرتشتیان‌ شاخه‌ و میوۀ آن‌ را در مناسک‌ و آیین‌های‌ دینى‌ خود به‌ کار مى‌برند. بَرسَمى‌ که‌ زرتشتیان‌ در آیین‌های‌ عبادی‌ به‌ دست‌ مى‌گیرند، بنابر متن‌های‌ متأخر زرتشتى‌، از ترکه‌های‌ درختان‌ اناری‌ است‌ که‌ معمولاً در آتشکده‌ها مى‌کاشتند و ایرانیان‌ باستان‌ با سوزاندن‌ شاخه‌های‌ هذانئپاتا (درخت‌ انار) و پراکندن‌ دود چوب‌های‌ سوختۀ این‌ گیاه‌ در فضا، دیوهای‌ پنهانى‌ را از خانه‌ و کاشانه‌ مى‌راندند و فضای‌ زیست‌ را پاک‌ مى‌ساختند. و کلینی، مؤلف کتاب کافی، می‌نویسد که مسلمانان‌ دود شاخه‌های‌ سوختۀ درخت‌ انار را رمانندۀ حشرات‌ و گزندگان‌ و نگه‌ داشتن‌ شاخۀ انار را گریزانندۀ مار و کژدم‌ از خانه‌ و خوردن‌ انار را رمانندۀ شیطان‌ از دل‌ مؤمن‌ و وسیلۀ دور کردن‌ وسوسۀ شیطانى‌ از او دانسته‌اند.

برای طبیبان نیز انار میوه‌ای است شگفتی‌آفرین و بزرگانی چون ابن سینا، على‌ بن‌ عباس‌ اهوازی، ابوریحان بیرونی و ابومنصور هروی در تألیفات خود‌ در بارۀ این‌ گیاه‌ و خواص‌ دارویى‌ و درمانى‌ اجزاء و میوۀ آن‌ و شیوۀ کاربرد آنها نوشته‌هایی مشروح دارند.

انار در ادبیات هم جای خود را بازکرده‌است. فردوسی در شعرهایش لب زیبارویان را به ناردان و عنصری گونه‌های یار را به نار شکفته و انوری دل‌ پر‌ از درد و اندوه‌ را به‌ انار پاره ‌تشبیه کرده‌اند.

در موسیقی و ترانه‌ها و نیز در ادبیات عامه و فولکلور هم همه شنیده‌ایم که چهرۀ شرمسار و برافروخته‌ و گل‌‌انداخته‌ را به‌ انار و گل‌ انار تشبیه‌ کرده‌، مى‌گویند: "صورتش‌ مثل‌ انار، سرخ‌ یا قرمز شد". یا مثلأ در مورد کسى‌ که‌ از شنیدن‌ خبری‌ یا واقعه‌ای‌ ناگهان‌ به‌ گریه‌ مى‌افتد، مى‌گویند: "مثل‌ انار ترکید و به‌ گریه‌ افتاد". برای سهراب سپهری نیز انار نقش مهمی در شعر و نقاشی‌اش داشت. نقاشی‌های او از انار بسیار ارزشمند است و خودش از اشتیاق به انار چنین می‌گوید: "تا اناری تَرَکی برمی‌داشت، دست، فوارۀ خواهش می‌شد."

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لوسیندا ایچ دان

به چه دلیلی مارک کازِنز، فیلمساز ایرلندی، کردستان عراق را به عنوان موضوع تازه‌ترین مستندش به نام "نخستین فیلم" برگزیده‌است؟

چند سال پیش کازنز سوار بر ماشین وانتش از ادینبورگ به هندوستان سفر کرده بود. در طول راه بیشتر مناطق کردنشین ترکیه و عراق و ایران برایش هیجان‌انگیز بودند. می‌گوید: "شیوۀ آوازخوانی کردها مثل ایرلندی‌هاست. من در آن منطقه حس غربت نداشتم و می‌خواستم در بارۀ محلی که از زنده‌دلی مردمش خوشم می‌آید، یک فیلم بسازم."

بر خلاف بسیاری از مستندهای دیگری که طی سال‌های اخیر در این منطقه ساخته شده‌اند، انگیزۀ کار کازنز سیاسی نبود. "اگر مردم بخواهند از احوال اجتماعی و سیاسی آگاه شوند، می‌توانند سی ان ان تماشا کنند."

در واقع، کازنز معتقد است که غربی‌ها می‌توانند چیزهای بسیاری را از این مردم بیاموزند. او از پایداری و استقامت آنها می‌گوید: "شبیه فیلم "زندگی و دیگر هیچ" عباس کیارستمی است. آنها باز نمی‌ایستند و امیدشان همچنان زنده است."

صحبت های مارک کازنز، کارگردان "نخستین فیلم" درباره این مسنتد
کردستان عراق یک منطقۀ خودمختار با منابع مستقل نفتی و امنیت نسبی است. شهر اربیل، مرکز کردستان، در میان هاله‌ای از گرد و غبار ساختمان‌سازی‌ها پنهان است، اما آن گونه که در فیلم کازنز می‌بینیم، بخش‌هایی از درون شهر دست‌نخورده مانده‌است. حکومت کردستان برنامه‌هایی برای نوسازی مناطق این شهر دارد و دبی را الگو قرار داده‌است. کازنز با این دیدگاه موافق نیست: "آنها همین حالا هم از دبی خیلی جلوتر هستند؛ در قلب و روان و فرهنگ‌شان جلوترند. نخیر، دبی را فراموش کنید!"

تجربۀ اثرات جنبی منفی قدرت و پول، کازنز را که در غرب زندگی می‌کند، نسبت به تفسیرهای انسانی و شاعرانه از زندگی حساس‌تر کرده‌است. "وفور پولی که در اطراف و اکناف شهری چون لندن ریخته می‌شود، شهر را بدریخت و فضا را تا حدی آلوده می‌کند. و آدمان فکر می‌کنند که آزادی را هم می‌شود با پول خرید، آرامش را هم، هویت را هم. در نتیجه، نوعی بدگمانی و بدبینی به وجود می‌آید."

از طریق سینمای ایرانی بود که برای نخستین بار مارک کازنز با فرهنگ شاعرانۀ منطقه آشنا شد. وقتی که کتاب "داستان فیلم"اش را تدوین می‌کرد، متوجه شد که علاقه‌اش در حال تغییر جهت‌یابی است. "این زمانی بود که "خانۀ دوست کجاست" عباس کیارستمی بیرون آمد. این فیلم وحی‌ای از عالم غیب بود. به حدی فوق‌العاده بود که هندسۀ ذهنی‌ام را به سمت سینمای ایران منتقل کرد".

وی در سال ۲۰۰۵ مستندهای هشت‌قسمتۀ "سینما ایران" را برای شبکۀ تلویزیونی چهارم بریتانیا ساخت. در این رشته مستندها او با فیلمسازان بنامی چون عباس کیارستمی، جعفر پناهی، محسن مخملباف و سمیرا مخملباف مصاحبه کرد.

کازنز با استناد به سخنان کیارستمی در بارۀ سینمای ایران می‌گوید: "سینمای ایران ظاهر کم‌مایه و درون‌مایۀ غنی دارد". کازنز می‌افزاید که "در حالی که ظاهرأ سینمای غرب حرمت‌زدایی می‌کند، به نظر می‌آید که که سینمای ایران برای حرمت و ادب جایگاهی قایل است."

این نوع دیدگاه‌ها منجر به تحولاتی در تولیدات سینمایی کازنز شد. او می‌خواست فیلم‌هایی بسازد که "ظاهر آراستۀ سینمای غرب را بتکاند"، تا ببینیم که چه چیزی از آن باقی خواهد ماند.

در "نخستین فیلم"، مارک کازنز دقیقأ همین کار را کرده‌است: او چند دوربین فیلم‌برداری را به کودکان روستای کوهستانی "گوک‌تپه" می‌دهد، تا هر کدام فیلم خودشان را بسازند. فیلم نهایی که می‌بینیم، ترکیبی از کار خود او و نگاه‌های سینمایی کودکان این روستاست. ‌کازنز می‌گوید که در این فیلم به اندرز کیارستمی گوش داده و دوربین را عقب کشیده و به سوژه‌هایش مجال داده که لگام را به دست بگیرند. تأثیر ساخته‌های آهنگین بهمن قبادی را هم می‌توان در "نخستین فیلم" کازنزــ در موزون بودن ساختار سکانس‌های آن – مشاهده کرد.

"فیلمم را به هیچ روی با این آثار بزرگ در یک ردیف قرار نمی‌دهم، ولی می‌بینم که تحت تأثیر آنها واقع شده‌ام. زیباشناسی سینمای ایرانی و کردی، فیلمسازی و نگاه من به سینما را دگرگون کرده‌است."

در گزارش مصور این صفحه صحنه‌هایی از مستند "نخستین فیلم" مارک کازنز را می‌بینید و در مطلب شنیداری توضیحات خود او را می‌شنوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
زهرا سادات

در پوستری که مقابل چشمانم بود، عکس‌های نیمه‌تاریک افرادی را می‌دیدم که بر صحنۀ نمایش، نقش‌آفرینی می‌کردند. نمی‌شد فهمید موضوع نمایش چیست. فقط احساس نزدیکی به من می‌گفت: این صحنۀ درهم و آشفته، بی‌شباهت به اوضاع اجتماعی ما نیست. چون بیشتر تئاترهایی را که تاکنون در افغانستان دیده‌ام، همه صحنه‌هایی از جنگ، خشونت و نابسامانی‌های اجتماعی بودند و بارها من از لابلای این تئاترها، تصویر جامعه‌ام را در مقابل چشمانم دیده و دریافته بودم که این تئاترها با من سخن می‌گویند و مرا تا ساعت‌ها به تفکری عمیق وا می‌دارند که چرا اینچنینیم ما؟ خیلی از چیزهایی که نمی‌توان از آن عریان سخن گفت در همین جاست که مجالی برای گفتن می‌یابند و پیامی انسانی را تکثیر می‌کنند.

با صدای گفتگوی جوانان دانشگاهی که گروه گروه از کنارم می‌گذرند، به خود می‌آیم. اما در میان این همه دانشجو حتا نیم‌نگاه با‌معنایی به پوسترها را نمی‌بینم. چند قدم آن‌طرف‌تر دوستم را می‌بینم که برایم دست تکان می‌دهد. به سمتش می‌روم. اولین چیزی که توجهم را جلب می‌کند، تاریخچۀ تئاتر افغانستان است که به همراه چند پوستر از ششمین جشنوارۀ تئاتر در دستانش دارد. حس عجیبی برای خواندن این کتاب وادارم می‌کند تا کتابش را برای مطالعه بگیرم.

با خواندن کتاب تازه می‌فهمیدم که تئاتری که از دیرباز با آب و خاک خطۀ ما در هم تنیده، چه سرنوشت پرفراز و فرودی داشته و چه‌گونه در تاریخ رقم خورده‌است. تئاتری که این گونه آغاز شده بود: 

صحبت های حسن ناظری، رئيس خانۀ تئاتر افغانستان، در بارۀ وضعيت تئاتر در افغانستان
تئاتر سنتی افغانستان

هنر تئاتر در افغانستان پیشینه‌ای کهن دارد و سرآغاز آن که با نام تئاتر سنتی افغانستان گره خورده، در افغانستان به صورت قصه‌خوانی و تمثیل داستان‌های عشقی مانند لیلی و مجنون، وامق و عذرا و یا روایت‌های حماسی، مانند واقعۀ کربلا در روزهای خاصی از سال، در شهرها و بازارها و یا مکان‌های تفریحی، توسط مداحان و راویان با پوشش و ‍ژست‌ها  و بیان‌های خاصی به نمایش گذاشته می‌شد.

هر یک از این مداحان شاگردانی داشتند که باید سال‌ها در کلاس درس استاد می‌بودند و نباید طریقت استاد دیگری را در پیش می‌گرفتند. زمانی که استاد توانایی مداحی‌گر ی را در شاگردی می‌دید، آن وقت اذن به کار او می‌داد و این گونه یک شاگرد، مداح می‌شد.

بعد از مداحان، سادوها یا درویشان هندی گروه دیگری بودند که فصل تازه‌ای را در تاریخ تئاتر افغانستان گشودند. این گروه‌ها اغلب به نقاط مختلف سفر می‌کردند و با ایراد سخنرانی‌های توأم با جذبه و هیجان و صحنه‌آفرینی‌های شگفت، توجه مردم را به خود جلب می‌کردند.

تئاتر معاصر

در دوران امانیه،  دهه دوم قرن بیستم، گروه دیگری به نام مسخره‌باز‌ها (دلقک ها) پا به عرصۀ تئاتر افغانستان گذاشتند که مشخصه این گروه‌ها، استفاده از ماسک و نقاب و اجرای موسیقی زنده با دایرۀ زنگوله‌دار، دولک، میخ و چکش بود  که در لابلای نمایش استفاده می‌شد. مهم‌ترین هدف این گروه‌ها خندانیدن مردم بود. از گروه "سائین قناد" به عنوان معروف‌ترین گروه مسخره‌بازها یاد شده‌است. این گروه نمایش‌های متنوعی را در میدان‌های شهر و محافل گوناگون اجرا کرده بود. سردستۀ این گروه که سائین نام داشت، فردی بذله‌گو، شوخ‌طبع و آوازخوان بود که در دربار امیر عبدالرحمان‌خان از احترام زیادی برخوردار بود. حرفۀ اصلی سائین  قنادی بود و دستۀ او را نیز شاگردان قنادی‌اش تشکیل می‌دادند.

بعد از مرگ سائین گروه او از هم پاشید، اما فردی به نام جبار نقاش، مجددأ این گروه را جمع‌آوری کرد و به فعالیت هنری آنان نظم و انسجام داد. او در دروازۀ لاهوری شهر کابل توسط این افراد، نمایشی جالب به نام "طالع بجنگان" را اجرا کرد و از همین رو او را از بنیادگذاران تئاترابتدایی افغانستان می‌دانند. او با شور و علاقه قدم در ترویج این هنر گذاشت تا جایی که این هنر به مزاج امان الله خان، پادشاه وقت،  خوش افتاد و این گونه بود که تئاتر به دربار راه یافت.

بسیاری از جوانان سرشناس و مقامات بلندپایۀ دولتی وقت به شمول عده‌ای از وزرا، چون وزیران فواید عامه، معارف و عدلیه در این هنر سهیم شدند و این آغازی شد برای پدید آمدن تئاتر روشنفکران در افغانستان. از آن پس بینندگان تئاتر از مردم عوام به روشنفکران تغییر چهره دادند و دیگر محتوای تئاتر برای این قشر، روایت، اسطوره و افسانه نبود، بلکه موضوعات اجتماعی روز در تئاتر افغانستان تفسیر می‌شد.

در سال پنجم استرداد استقلال افغانستان، نمایشنامه‌ای روی صحنه رفت که تهیه‌کنندگان آن، شاگردان مکاتب بودند. علی افندی، هنرمند و آموزگاری بود که در راهیابی این هنر به مدارس نقش ارزنده‌ای ایفا کرد. به گفتۀ استاد عبدالقیوم بیسد، پدر تئاتر افغانستان، "در سال ۱۳۰۲ به دستور امان‌الله خان سینما بهار پغمان ساخته شد و نمایش‌نامه‌های خواب و بیداری و فتح و سقوط اندلس در آن نمایش داده شد. چند سال بعد صلاح‌الدین سلجوقی، رئیس مستقل مطبوعات، در راستای فعالیت‌های فرهنگی‌اش فکر تئاتر ملی را در سر پروراند و آن را در سال ۱۳۲۲ به منصۀ اجرا گذاشت و در پی تلاش‌های او دانشکده یا پوهنزی ننداری افتتاح شد که بعدها  به کابل ننداری و کابل تئاتر تغییر نام داد."

با این که فعالیت‌های تئاتری کماکان در سراسر کشور جریان داشت، اما  سال ۱۳۲۷ اوج تاریخ تئاتر افغانستان بود، زیرا به میان آوردن تئاتر حرفه‌ای که دربردارندۀ مسائل فنی (نورپردازی، فضاسازی، دکور، گریم، لباس و غیره) بود، توسط آقای علی رونق که خود از تحصیل‌کردگان تئاتر در کشور فرانسه بود، تغییرات زیادی در تئاتر به وجود آورد. این سال‌ها مقارن با اوج فعالیت‌های تئاتری در کشور بود و به گستردگی دامنۀ آن روز به روز افزوده می‌شد. تا جایی  که تئاتر کودک با نمایش کلاه‌سرخک و توپک خمیری آغاز به کار کرد.

تئاتر جنگ

با آمدن مجاهدان در صحنۀ سیاسی افغانستان، ضربان قلب تئاتر افغانستان به کندی گرایید. زیرا از یک سو فضای دود و باروت و از سوی دیگر ویرانی ساختمان‌هایی چون کابل ننداری (۱۳۷۱)، تلنگری بود برای خاموشی هنر تئاتر. و زمانی که طالبان پا به حیات سیاسی افغانستان گذاردند، آخرین نفس‌های نیم‌جان تئاتر نیز از کار افتاد. عظیم حسین‌زاده، رئیس دانشکدۀ تئاتر دانشگاه کابل می‌گوید: "تنها چیزی که از هنر تئاتر در دورۀ طالبان باقی ماند، اجرای تعداد معدودی از پاره‌های تمثیلی در حوزۀ دانشجویی و آن هم فقط در تئاتر دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه کابل بود."

تئاتر بعد از جنگ

با فروکشی آتش جنگ در افغانستان برای بار دیگر نهادهای تئاتری، مانند دانشکدۀ تئاتر دانشگاه کابل و کابل تئاتر، با خاطرات تلخ تباهی تئاتر افغانستان، اما با امید به فردایی روشن بر ویرانه‌های به‌جامانده از تماشاخانه‌ها، نمایش‌هایی را به اجرا گذاشتند و دیری نپایید که مرکز فرهنگی سفارت فرانسه با گشایش تئاتر آفتاب و آشناسازی شماری از تئاتردوستان با اصول و فنون مدرن تئاتری و اجرای نمایش‌های این گروه در افغانستان و فرانسه، کمک شایانی به این هنر آسیب‌دیده کرد. نهادهای دیگری، چون شورای فرهنگی انگلستان، سفارت آمریکا و مرکز فرهنگی آلمان نیز در راستای برگزاری جشنوراه‌های تئاتر در کابل و همیاری با نهادهای تئاتری افغانستان، نقش ارزنده‌ای را بر عهده داشتند. اما علی‌رغم این تلاش‌ها، آنچه در تئاتر هشت سال اخیر به خوبی هویداست، چالش‌های جدی و عمیقی است که تئاتر امروزی شدیداً با آن گرفتار است.

در گزارش مصور این صفحه گیلدا شاهوردی، مسئول برگزاری جشنواره‌های تئاتر کابل و مسئول بخش فرهنگی سفارت فرانسه در افغانستان، نگاهی دارد به وضعیت کنونی تئاتر در افغانستان بر پایۀ تجربیات خودش.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

رنگ و شادی و رنج راه... کوچ و کوچ و سکونتی کوتاه و بعد، کوچ گرمسیر و سکونتی دیگر، تا کوچ سردسیر.

شاید کل داستان فیلم مستند "الفبای بختیاری" را بشود در همین یک جمله خلاصه کرد و اما هر واژۀ آن فورانی از صحنه‌های رنگین دشت و صحرا و کوه و رود درگذر و آداب و رسوم تباری است که به گفتۀ سازندگان فیلم، بزرگ‌ترین ایل ایران‌زمین است؛ ایل بختیاری که "گام در راهی مینهد که تکرارش نویدبخش زندگی دوباره است؛ ایلی که سالی دو بار، راه‌پویان ِ مسیر سخت و دلفریب کوچ است."

آموزش و پرورش هم از موضوع‌های محوری این مستند است؛ آموزش و پرورشی که از مکتب کوچ آغاز می‌شود و در هنرستان طبیعت و مدرسه‌های سیار صحرایی صیقل می‌یابد. "سیما صدیق"، تهیه‌کنندۀ مستند، استاد تدریس در دانشگاه "سیکرید هارت" کانتیکت آمریکاست که می‌کوشد راه‌ها و شیوه‌های تازۀ تدریس به کودکان ایل بختیاری را کشف کند که سازگارتر با زندگی روزمرۀ آنها باشد و از مترو و آسمان‌خراش و کفش‌های پاشنه‌بلند نه، بلکه از ییلاق و قشلاق و پشم و گبه و گیوه بگوید. رضا قدیانی، مستندساز ایرانی، همدست سیما صدیق در تهیۀ این فیلم بوده‌است.

الفبای بختیاری، ما را پا به پای این ایل ایرانی در جستجوی بهاری همیشگی، در دشت و جلگه‌ها و تپه‌ها و دره‌های غرب ایران گردش می‌دهد؛ با همان‌ها از پاییز به زمستان و از بهار به تابستان می‌رسیم و درمی‌یابیم که چه پیوند شگرفی میان طبیعت و این تبار کوچ‌نشین وجود دارد و چه‌گونه روزها و ماه‌های تبار بختیاری با ساعت طبیعت برنامه‌ریزی شده؛ بدون آموزشی ویژه خرد و بزرگ بختیاری چه ارجی به زمین و دیگر عنصرهای طبیعی می‌گذارند. گویی عدم دلبستگی آنها به یک پارۀ خاص محدود از زمین، به دلیل سکنا ناپذیری‌شان، زایندۀ حس احترام به زمین و طبیعت بوده که همه‌ساله بی‌دریغ خوراک و پوشاک‌‌شان را می‌دهد؛ این حس تملک بر زمین نیست که زمین را برایشان عزیز کرده‌است، بلکه حس یک فرزند در برابر مادر و پدر خود است. و گویی "الفبای بختیاری" می‌خواهد الفبای زندگی طبیعی بی‌پیرایه و آشتی با طبیعت را به ما دوباره یاد دهد.

و چراغی که شب و روز روی ارابۀ کوچ روشن است، گویی خاطره‌ای است از روزگار زرتشت، و دامن‌های پهن و پولک‌دار زنان بختیاری که تمام رنگ‌های طبیعت رویشان منعکس شده‌، و تندیس‌های دام و جانوران و هنر دستی بختیاری‌ها همه از قدمتی هزاران‌ساله حکایت می‌کنند.

طی هشت سال تولید مستند "الفبای بختیاری" سیما صدیق گاه برای چند هفته و یک بار هم برای شش ماه همراه با عشایر بختیاری زندگی کرده‌، هرچند قبل از آن دانسته‌هایش در بارۀ این تیره از مردمان ایرانی در چند کتاب تاریخی و تیره‌شناسی خلاصه می‌شد.

سیما صدیق زادۀ کرمان است، اما اکنون بیش از سی سال است که بيرون از ايران زندگی می‌کند. می‌گوید، بیشتر تصویرهایی که در رسانه‌های کشور میزبانش از ایران پخش می‌شد، تیره و تهی از شوق زندگی بود. در حالی که تبار بختیاری و شیوۀ ویژۀ زندگی آنها که در عمق تاریخ ایران ریشه دارد، می‌توانست چهره‌ای دیگر از ایران و مردم و فرهنگ آن نشان دهد. سیما صدیق با پشت سر گذاشتن چالش‌های بسیار، از جمله به سرقت رفتن صحنه‌های فیلم‌برداری‌شده در آغاز و حمله به استودیوی رضا قدیانی، همکار او در تهیۀ مستند در سال ۲۰۰۵، سرانجام توانست سال گذشته مستند را روی پرده ببرد.

طی یک سال گذشته "الفبای بختیاری" در چندین جشنوارۀ ملی و بین‌المللی در آمریکا، از جمله جشنوارۀ فیلم بین‌المللی بوستون، شرکت کرده و جایزۀ اول جشنوارۀ فیلم کنت در کانتیکت را به خود اختصاص داده‌است. در جشنوارۀ موسیقی جهان و سینمای مستقل در واشنگتن "الفبای بختیاری" به دریافت هر پنج جایزۀ جشنواره نامزد شد و سرانجام جایزۀ "بهترین سینماتوگرافی" را به دست آورد. قرار است روز ۱۴ نوامبر ۲۰۱۰ مستند "الفبای بختیاری" در جشنوارۀ فیلم "زیرو" در شهر نیو یورک نمایش داده شود.

زبان اصل مستند "الفبای بختیاری" انگلیسی است و اکنون تهیه‌کنندگان آن در حال ترجمه و صداگذاری فیلم به زبان فارسی‌اند. پاره‌هایی از روایت فارسی مستند را که "بهروز رضوی" اجرا کرده‌است، می‌توانید همراه با توضیحات سیما صدیق در گزارش مصور این صفحه که بهار نوايی تهيه کرده‌است، بشنوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

ایرن زمانی ستاره درخشان سینمای ایران بود اما سال‌هاست که فیلمی از او نشان داده نشده است. او آرام، شمرده و فروتنانه حرف می‌زند. پس از تحولات انقلاب وقتی که به او دیگر اجازه بازی داده نشد، سرنوشت خود را پذیرفت اما  بیکار ننشست و به عنوان متخصص زیبایی به کار پرداخت. گذشت سالها لطف زیبایی‌اش را نپوشانده و در ۸۲ سالگی همچنان جذاب است.

 ایرن زازیانس در سال ۱۳۰۶ در بابلسر متولد شد. در دوران دبیرستان بسیار علاقمند به فعالیت‌های هنری بود و در نمایش‌های مدرسه اغلب بازی می‌کرد اما به صورت حرفه‌ای از ۱۹ سالگی پا به عرصه بازیگری گذاشت. او فعالیت‌هایش را از تئاتر شروع کرد و برای نخستین بار در تئاتر فردوسی در نمایش کارمند شریف بازی کرد و سپس در اسفند سال ۱۳۲۹ به گروه نوشین در تئاتر سعدی پیوست.

آن روزها عبدالحسین نوشین، که از هنرمندان چپ بود، در زندان به سر می‌برد  و همسر نوشین خانم لرتا، ایرن را برای بازی در نمایش بادبزن خانم ویندرمر نوشته اسکار وایلد پیشنهاد کرد. لرتا، ایرن را به همراه خود به ملاقات نوشین برد و پس از تایید او، نقش را به ایرن داد.

پس از فرار نوشین به شوروی، گروه تئاتری او متفرق شد و ایرن به گروه محمدعلی جعفری در تئاتر فرهنگ  پیوست و در کنار توران مهرزاد و شهلا ریاحی در چند نمایش بازی کرد.

در اواخر سال ۱۳۳۶ همزمان از طرف جعفری و عطاالله زاهد به سینما دعوت شد و با بازی در فیلم‌های مردی که رنج می‌برد ساخته جعفری و چشم به راه ساخته زاهد فعالیت سینمایی خود را آغاز کرد.

بسیاری معتقدند تا سال ۱۳۳۶ سینمای ایران بازیگر داشت اما ستاره نداشت. با روی پرده آمدن فیلم چشمه آب حیات با بازیگری ایرن، سینمای ایران صاحب ستاره شد.

در همان سال در فیلم قاصد بهشت ساخته ساموئل خاچیکیان نقش ایفا کرد. ایرن می‌گوید: "آن زمان سینما‌ها در تسخیر فیلم‌های ایتالیایی بود و مردم برای دیدن فیلم‌های سیلوانا منگانو و سوفیالورن سر و دست می‌شکستند، با نمایش فیلم قاصد بهشت، برای مدتی فیلم‌های ایتالیایی از رونق افتاد. استقبال از فیلم به حدی بود که اکثر سینماها به اجبار دو نوبت بیشتر فیلم را نمایش می‌دادند".

ایرن درباره نقش‌هایش می‌گوید: "بازیم در نقش‌های مختلف متفاوت بود. هر نقشی برایم ویژگی خودش را داشت و سعی می‌کردم زن‌هایی را که نقششان را بازی می‌کردم، درک کنم. مطالعه درباره آنها برایم خیلی جالب بود و در هر زمان با نقشی که داشتم زندگی می‌کردم. همه نقش‌هایم را دوست دارم و نمی توانم هیچ کدام را بر دیگری ترجیح دهم و یا حتی نمی‌توانم بگویم کار با کدام کارگردان و یا بازی در کنار کدام بازیگر برایم مهمتر بوده‌است اما آن چه مسلم است فیلم خروس به دلیل نقش متفاوتی که نسبت به سایر نقش‌هایم داشته‌ام را بیشتر می‌پسندم."

ایرن در فیلم‌های مطرحی چون "خداحافظ رفیق" ساخته امیر نادری، "بلوچ" ساخته مسعود کیمیایی، "خروس" ساخته شاپور غریب و "برهنه تا ظهر با سرعت" ساخته خسرو هریتاش بازی کرده و نقش آفرینی او در نقش مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه در سریال "سلطان صاحبقران" ساخته علی حاتمی به یاد ماندنی است.

فیلم "محلل" ساخته نصرت کریمی نیز پس از سه روز اکران توقیف شد و در زمان خودش فیلم پرسر و صدایی بود.

ایرن پس از انقلاب در دو فیلم "جایزه" ساخته علیرضا داوودنژاد و "خط قرمز" ساخته مسعود کیمیایی بازی کرد که هر دو فیلم توقیف شد و هرگز نمایش داده نشد و پس از آن نیز نام او در لیست افرادی که اجازه کار ندارند قرار گرفت و تا به امروز نیز برخلاف میل و علاقه‌اش دیگر هرگز موفق به فعالیت در عرصه بازیگری نشد. 

در گزارش مصور این صفحه خانم ایرن از هنر و زندگی‌اش می‌گوید.


Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

حنیفه مولانوا، هنرمند مردمی تاجیکستان، بعد از ظهر یکشنبه، ۲۴ اکتبر، در سن ۸۶ سالگی در شهر مسکو درگذشت. وی از سال ۱۹۹۳ بدین سو در پایتخت روسیه زندگی می‌کرد. پیکر حنیفه مولانوا روز ۲۶ اکتبر در گورستان "سر آسیا" در حومۀ شهر دوشنبه به خاک سپرده شد. مطلب زیر را جدیدآنلاین روز ۱۵ اکتبر ۲۰۰۹ منتشر کرده بود که نگاهی است به زندگی و آثار این هنرمند اپرای تاجیک.

زرینه خوشوقت

حنیفه مولانوا هنرمند اپرای تاجیک است که سال ۱۹۲۴ میلادی در استان سُغد تاجیکستان در خانوادۀ محی‌الدین مولانو، نوازندۀ موسیقی تاجیک به دنیا آمد و علاقۀ او به موسیقی در اوان نوجوانی‌اش هویدا بود. وی پس از تحصیل در دانشکدۀ موسیقی شهر خجند در کنسرواتوار دولتی شهر مسکو ادامۀ تحصیل داد و بعد از آن در تئاتر جوانان شهر خجند (لنین‌آباد پیشین) مشغول به کار شد.

کار در تئاتر اپرا و بالۀ صدرالدین عینی در شهر دوشنبه بر شهرت و محبوبیت مولانوا افزود و او تا دورۀ بازنشستگی‌اش در همین تئاتر کار می‌کرد. نقش‌های"تاتیانا" در نماشنامۀ "یوگنی اونگین" چایکوفسکی، "دزدمونا" در اپرای "اتللو"ی جوزپه وردی و "آیدا" در اپرای "آیدا"ی همین آهنگساز ایتالیایی از جملۀ بهترین نقش‌هایی است که حنیفه مولانوا در این تئاتر آفریده‌ است. اجرای نقش اصلی اپرای "توسکا"ی پوچینی هم از اجرا‌های بیادماندنی حنیفه مولانوا در تئاتر عینی بود.

هنر اپرا و باله پس از تأسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان وارد این کشور شد و در اوایل دهۀ ۱۹۴۰ به طور کامل تشکل یافت. از آن به بعد آهنگسازان تاجیک نیز برای نمایشنامه‌های اپرا آهنگ می‌ساختند. در فرآیند تشکل اپرای تاجیک حنیفه مولانوا نقش عمده‌ای دارد. وی در اپرای "گلرو"ی شراف‌الدین سیف‌الدینف، "بختیار و نسا"ی سرگی بالاسانیان و "بازگشت" یعقوب سبزنف نیز نقش‌های اصلی را بازی کرده‌است. به گفتۀ هنرشناسان، این نمایشنامه‌ها به راستی از بهترین آفریده‌های اپرای تاجیکی بوده‌اند.

اما بسیاری حنیفه مولانوا را بیشتر به عنوان خوانندۀ ترانه‌های مردمی و کلاسیک می‌شناسند. وی در ترکیب هیئت‌های هنری تاجیکستان در لهستان و افغانستان و مغولستان و کاناداهم برنامه‌های کنسرتی اجرا کرده ‌است.

حنیفه مولانوا در کنار فعالیت هنری در دانشگاه هنرهای زیبای شهر دوشنبه هم تدریس می‌کرد و هنر اپرا را به آوازخوانان جوان یاد می‌داد. اما با آغاز جنگ خانگی در تاجیکستان حنیفه مولانوا هم به مانند بسیاری دیگر از هنرمندان در سال ۱۹۹۳ مجبور به ترک کشور شد و تا کنون در مسکو به سر می‌برد.

گلنار، تنها فرزند حنیفه مولانوا که به عیادت مادرش به مسکو آمده‌ است، می‌گوید: "روزی مادرم در خیابان افتاد و پایش ضرب خورد و اکنون بستری است. من در خارج زندگی می‌کنم، ولی دایماً به دیدن مادرم می‌آیم. من تنها میراث‌دار بایگانی غنی مادرم هستم و همۀ ضبط سرود و ترانه‌های او در اختیار من است. اگر شرکت‌های رادیو و تلویزیون تاجیکستان مایل به پخش این سرود و ترانه‌ها هستند، من می‌توانم آنها را در اختیارشان بگذارم."

در گزارش مصور این صفحه به دیدن حنیفه مولانوا در مسکو رفته‌ایم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رضا محمدی

سال‌های سال پیشتر از آنکه شعر فارسی  رواج پیدا کند، نوشته‌ها و شعرها و مکاتبات مردم عربی بود. انگاری فرهنگ و دانایی و دانش جز به زبان عربی درست نمی‌آمد. رودکی انقلابی بود برای تازه کردن هویت و زندگی و زبان مسلمانان یا مسلمان‌شده‌های غیر عرب، برای آنکه بدانند آنها نیز  مردمی صاحب زبان و فرهنگ هستند.

بسیاری از نکات مربوط به آثار رودکی را البته مثل خیلی چیزهای دیگر خاورشناسان غربی بودند که به یاد ما آوردند. دانشمندان آلمانی، انگلیسی و روسی اولین کسانی بودند که رودکی را از نو از پستوهای کهنه کشف کردند. بعد به قبای ما که برخورد، این استاد صدرالدین عینی بود که شروع کرد به کار جدی کردن در بارۀ رودکی. استاد سعید نفیسی هم تقریبأ همزمان پژوهشش را در بارۀ رودکی آغاز کرده بود که بعدها این تلاش‌هایش با نام "احوال و اشعار رودکی" در چهار جلد به چاپ رسید. بعد از سعید نفیسی و عینی هیچ کس یا جرأت نکرد به آثار رودکی دست بزند یا به هر روی این آثار به همان حال ماندند.

اشعاری از رودکی با صدای منوچهر انور و آواز پری زنگنه
سال گذشته که سال جهانی رودکی اعلام شد، دو نفر از پرکارترین پژوهشگران تاجیک، کاری نو را عرضه کردند؛ کاری که ظاهرأ آنها خیلی وقت پیشتر آغاز کرده بودند، اما مجال رونمایی نیافته بود. پروفسور رسول هادی‌زاده و دکتر علی‌محمد خراسانی که چندین سال تمام فرهنگ به فرهنگ، تفسیر به تفسیر، تذکره به تذکره، کتابخانه به کتابخانه نشان‌هایی از رودکی را جستجو کردند؛ از تاریخ بیهقی تا کشف‌الاسرار میبدی، صد و پانزده منبع را مشخص کردند و در آنها به صورتی علمی به مقایسه، پژوهش و یادداشت‌برداری نشستند. این آخرین کار پژوهشی رسول هادی‌زاده بود که در پی آن درگذشت.

"در اول سال ۲۰۰۰، اصول کار و راه وروش نوین کار را معین کردیم و به کار شروع نمودیم. در دوام زیاده از پنج سال با زحمات زیادی این کار را به انجام آوردیم. در این مدت مسودۀ متن را برای بررسی و ملاحظات از نظر دانشمندان گذرانیدیم".

این پژوهش ناگفته پیداست که با همۀ پژوهش‌های قبلی تفاوت چشمگیری به لحاظ سبک کاری، سخت‌گیری علمی و تنوع منابع دارد. پژوهشی که به محققان جوانی که این روزها کتاب تصحیح می‌کنند، درس و تجربه‌ای گران‌بهاست.

 

"این کتابی که با نام "دیوان رودکی" به طبع می‌رسد، اولین مجموعۀ آثار بازماندۀ شاعر است که از روی اصول و طلبات علم متن‌شناسی تهیه شده‌است. تا چاپ این کتاب، دیوان مجموعه‌های اشعار رودکی بارها انتشار یافته و در آینده نیز نشر خواهد شد، اما متن علمی و انتقادی شعر رودکی، به معنای تام این اصطلاح، به نشر نرسیده‌است و برای ما در این کار نمونه و سابقه‌ای وجود نداشت. بنا بر این، ما در جریان کار خود کوشش نمودیم که از تجربۀ مکتب ِ در جهان شناخته‌شدۀ متن‌شناسی روس و نمونه‌های بهترین متون آثار و ادبیات فارسی به دست دانشمندان ایران استفاده نماییم".

 

این اثر تحقیقی باارزش، پس از آماده شدن راهی برای چاپ نمی‌یافت، تا وقتی سفارت ایران در تاجیکستان گام پیش نهاد و چاپ آن را در تاجیکستان به عهده گرفت. هرچند در ایران ده‌ها نهاد رسمی و غیر رسمی وجود دارند که با اشتیاق در پی داشتن و چاپ کردن چنین آثاری‌اند، گویی چراغ‌های واسطه هنوز آن‌قدر روشن نیستند که بی‌ تصور و تعارف بیگانگی، این همگنان و همکاران را به هم دیگر بشناسانند. سفارت ایران به جای چاپ آن  و نوشتن مقدمه‌ای بر آن می‌توانست آن را به مراجع مربوطه وصل کند و از این طریق هم جامعۀ ادبی ایران و هم دیگر فارسی‌زبانان را از آن مستفید کند و نکرد.

ظاهرأ این کتاب نیز مثل فیلم رودکی - ساختۀ باریس کیمیاگرف، کارگردان تاجیک، در سال ۱۹۵۹ - در همان تاجیکستان حالا حالاها خواهد ماند و تا روز و روزگاری دیگر که معلوم نیست کی خواهد بود، همچنان مردمان ایران و افغانستان و تاجیکستان هر کدام فقط رودکی خود را خواهند داشت.

 

جلد فیلم قسمت شاعر ، ساخته باریس کیمیاگرف

فیلم زندگی رودکی که "قسمت شاعر" نام دارد و در سال ۱۹۶۰ در جشنوارۀ سینمای آسیا و آفریقا در شهر قاهره جایزۀ "عقاب طلایی" را برد، در میان سایر فارسی‌زبانان ناشناخته است. این فیلم رویه‌ای تقریبأ موزیکال دارد. بخش عظیمی از فیلم را شعر و آواز و رقص و طرب شکل می‌دهند. اما این همه رنگارنگی را در قالب داستانی دلنشین گنجاندن هنری است که "ساتم الغ‌زاده"، نویسنده و فیلمنامه‌نویس فقید تاجیک، از عهده‌اش به خوبی برآمده‌است.

 

داستان فیلم از وقتی شروع می‌شود که شعر فارسی رودکی از افواه مردم بازار سمرقند به ابوالفضل بلعمی، وزیر سامانیان رسیده و او شاعر جوان را پیش خویش خوانده‌است. تمام سفر بازگشایی شعرهای رودکی است. شعرهایی که از هر کدام پاره‌ای را حتمأ مردم  پارسی‌گوی به یاد دارند.

دانش اندر دل چراغ روشن است / وز همه بد بر تن تو جوشن است
* * *
از شمار دو چشم یک تن کم / از شمار خرد هزاران بیش
* * *
به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار / بسا کسا که به روز تو آرزومند است
* * *
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس / تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
* * *
مردی نبود فتاده را پای زدن / گر دست فتاده‌ای بگیری مردی

و بالاخره این شعر جاودان که "بوی جوی مولیان آید همی". همۀ اینها را شمیمی آشنا گویی از درون حافظۀ بیننده دارد ورق می‌زند. حتا شنیدن قصیده‌ای که در جدی‌ترین مجالس ادبی دشوار به نظر می‌رسد، در این فیلم چندان به زیبایی و به هنگام آمده‌است که آدم بیت به بیت با آن بر می‌خیزد و می‌نشنید.

مادر رز را بکرد باید قربان / دختر او را بکشت و کرد به زندان

ساختن این فیلم هنری تنها از تاجیکان برمی‌آمد و افسوس که تنها در تاجیکستان تا هنوز محصور مانده‌است. بی هیچ شکی در ایران و افغانستان و هر جایی که فارسی‌زبانان زندگی می‌کنند، این فیلم دیدنی خواهد بود. اگرچه کمی فیلم به رویه همان زمانی رنگی نیمه‌سوسیالیستی به خود گرفته‌است و چه بسا که حق با سازندگان فیلم بوده و رودکی را نه عقاید علوی اسماعیلی‌اش، بلکه دعوای عدالت‌طلبی و حق‌خواهی‌اش میل کوری در چشم نصیب کرد. نه که جنبش اسماعیلیه در طی روزگاران با نوعی دعوی از این گونه عجین شده بوده‌است و برای این خیلی شواهد دیگر هم هست.

اما دیوان شعرها و قصاید و غزل‌های پرشور تنها بخشی از همت و عظمت رودکی به شمار می‌آید. رودکی جز این، داستان جاودان کلیله ودمنه را از حکمت نیاکان به نظم در‌آورده بود که امروزه از آن تنها بیت‌هایی پراکنده به‌جا مانده‌است. همچنین سندبادنامه، دوران آفتاب و چندین داستان دیگر را که بر اساس گفتۀ محمد عوفی بخارایی در لباب الالباب به بیش از صد دفتر می‌رسند، در ابریشم نظم فارسی از سر آراست. بنایی که او را پدر شعر فارسی و مهم‌ترین و بزرگ‌ترین حکیم مفید تاریخی فارسی‌زبانان ساخته‌است.

و در سایۀ این بنا بوده که شاعران بزرگی چون خیام و مولانا و فردوسی قد برافراشته‌اند؛ نه تنها زبان و شیوۀ شاعری را که شیوۀ فکر، ارجاع دادن به عقل و به‌خصوص در توصیف خوشباشی و خوش‌نشینی و خوش‌گذرانی در جهان گذران را این بزرگان از رودکی به ارث برده‌اند. شاعران متأخرتر، به‌خصوص خیام که نماد این طرز فکرشمرده می‌شود، از جوّ فکری- ادبی رودکی تغذیه می‌کرده‌است. مثل این شعر که گویی عینأ از دهان خیام گفته شده باشد:

شاد زی با سیاه‌چشمان شاد / که جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده شادمان بباید بود / وز گذشته نکرد باید یاد

در گزارش مصور اين صفحه صحنه ای از فيلم قسمت شاعر، ساختۀ باريس کيمياگرف را می‌بينيد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لوسیندا ایچ دان

"حضرت اقدس والا سلطان علی قاجار" که هنوز در میان اعضای خاندانش از ارج و احترام سلطنتی برخوردار است، از پاریس به لندن آمده بود تا در مراسم دهمین سالروز تأسیس کانون خاندان قاجار در منطقۀ "وایت‌هال" لندن شرکت کند. اگر "رضا خان"، فرمانده فوج قزاق، در کودتای سال ۱۹۲۱ دودمان پهلوی را جایگزین قاجار نمی‌کرد، شاید امروز سلطان علی بر اریکۀ قدرت در تهران تکیه زده بود. ایل کوچ‌نشین ترک‌تبار قاجار تا آن زمان برای ۱۳۰ سال فرمان‌فرمای ایران بود.

سلطان علی سال ۱۹۲۹ در لبنان به دنیا آمد و در پاریس بزرگ شد. در دوران جوانی‌اش برای مدت کوتاهی به ایران سفر کرد و سال ۱۹۹۲ کتابی تاریخی نوشت زیر عنوان "شاهان فراموش‌شده" (Les Rois Oublies)، اما ارتباط او با ایران امروز به‌ناچار محدود است.

ولی خاندان قاجار که بین دو تا سه هزار عضو دارد، می‌کوشد با برگزاری محافلی از این قبیل پیوند خاندانی را حفظ کند.

در بزم باشکوه اخیر مهمانان از میراث دودمان خود لذت ‌بردند: آشپزباشی این ضیافت شاهانه محمدعلی عضدی بود که از قاجارهای مقیم لندن است. او میزهای تالار پذیرایی را با چندین نوع کباب و خورشت و برنج آراسته بود. دیرتر گروه موسیقی سارنگ مقیم لندن روی صحنه رفت و مجلس را با نواهای ایرانی گرم کرد. برخی از اعضای این گروه هم خود را متعلق به خاندان قاجار می‌دانند.

مسلمأ این خاندان سهم قاجارها در فرهنگ هنر ایران را هم گرامی می‌دارد. یک روز پیش از این شب‌نشینی، کانون خاندان قاجار در موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن "روز هنرآموزی" برگزار کرد و آثار هنری دورۀ قاجار را به نمایش گذاشت. فریال نیکپور، رئیس هیئت اجرایی کانون، می‌گوید که اخیرأ روند احیای هنر  و سبکهای رایج  در زمان قاجاریه  رونق گرفته‌است. برای نمونه، کاخ‌های قاجاری سعدآباد و صاحب‌قرانیه در تهران ترمیم می‌شوند. هنرمندانی چون شادی قدیریان و رامین حائری‌زاده از لباس‌های باب روز قاجار و نمایش‌های تعزیۀ آن دوران الهام می‌گیرند و گروه موسیقی پاپ و آلترناتیو "آبجیز"  سبک‌های غربی و قاجاری را در هم آمیخته‌است تا سیما و سیاق خاص خود را بسازد.

خانم نیکپور می‌افزاید: "قاجارها شاهان محافظه‌کار و مسلمانان سنتی بودند، ولی در عین حال، در زمینۀ فرهنگ و هنر آینده‌نگر و پیشرو بودند. چون آنها اهل سفر بودند."

نقطۀ اوج بزم قاجاری، نمایش عکس‌های قدیمی شاهان قاجار بود، همراه با توضیحات پراحساس امیر فرمان‌فرما، از اعضای خاندان. تالار نمایش را فضای نوستالژیک فرا گرفته بود. وقتی که تصویر احمد شاه، واپسین پادشاه قاجار، هنگام سفرش به بریتانیا روی پرده ظاهر شد، "امیر" لگام احساساتش را از دست داد و اشکش روان شد و با صدایی بغض‌آلود گفت: "او چه قدر به دموکراسی ایمان داشت!"

اما این رویدادها بیشتر روی تجلیل از یک خاندان متمرکز است، تا یک ملت. خانم نیکپور می‌گوید: "هدف این کانون گرد هم آوردن اعضای خاندان است. ما حافظان میراث فرهنگی خودمان هستیم."

کانون خاندان قاجار که ۶۰۰ عضو دارد، در لندن مستقر است. اما در گذشته رویدادهای مشابهی در فرانسه، هلند، اتریش و آمریکا هم برگزار شده‌اند.

نازآفرین رکنی، صندوقدار کانون خاندان قاجار، ضمن سخنرانی پیش از شام اعلام کرد که تارنمای این سازمان به موزۀ مجازی هنر قاجاری تبدیل خواهد شد و اینکه قرار است کانون خاندان قاجار به کارهای خیریه برای ایران هم بپردازد.

گزارش مصور این صفحه از همین بزم قاجاری حکایت می‌کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.