Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

هاله حیدری

در یکی از روزهای زمستان سال گذشته، در تاکسی با خانمی آشنا شدم که مدیریت کانونی را به نام "خانۀ خورشید" عهده‌دار بود. به سمت میدان شوش می‌رفت و تا جایی که با هم همسفر بودیم، برایم از زنان آسیب‌دیده و مبتلا به ایدز که تحت پوشش مرکز هستند، صحبت کرد. آن روز چیزهایی را شنیدم که پیشتر یا زحمت فکر کردن به آن را به خود نداده بودم و یا تصور وجود چنین زنانی در فاصلۀ نه‌چندان دور از خود را نداشتم.

خانۀ خورشید نخستین مرکز گذری کاهش آسیب اعتیاد زنان است که در بهمن‌ماه ۱۳۸۵ در خیابان شوش و دروازۀ غار تهران کار خود را شروع کرد. برای کسانی که تهران را نمی‌شناسند، باید توضیح بدهم که "دروازۀ غار" از مناطق بسیار محروم در جنوب تهران است که شاید برخی از تهرانی‌ها یک بار هم پایشان به آنجا نرسیده باشد.

خانۀ خورشید با هدف ارائۀ خدمات و حمایت در زمینۀ درمان و بازپروری زنان معتاد به صورت رایگان و روزانه تأسیس شد. به گفتۀ خانم لیلا ارشد، مدد کار اجتماعی و مدیر عامل خانۀ خورشید، "اعتیاد فقط نوک کوه یخی است که ما از مشکلات زنان معتاد می‌بینیم . گروهی از زنان مصرف‌کنندۀ مواد مخدر در مناطق محروم به دلیل کاهش توانایی و عدم پذیرش در مشاغل و فعالیت‌های اجتماعی متداول و مجاز، برای تأمین نیازهای مالی خود و خانواده، به ویژه تهیۀ مواد مخدر، درگیر کسب درآمد از راه‌های غیر متعارف می‌شوند و با داشتن شرکای جنسی متعدد، از عوامل مؤثر در اشاعۀ بیماری‌های مقاربتی از جمله هپاتیت و ایدز هستند."

مددجویان خانۀ خورشید اغلب قربانی خانواده‌های خود هستند، زیرا بیشتر آنها در خانه‌هایی زندگی می‌کنند که دست کم یک مصرف‌کننده در آن حضور دارد. بیشتر زنان این مرکز توسط همسران خود به مصرف مواد تشویق شده‌اند تا به این ترتیب هزینۀ اعتیاد آنها را نیز تأمین کنند. این افراد اعتیاد خود را اغلب با تریاک آغاز کرده و پس از مدتی کوتاه جذب مواد مخدری همچون هروئین، کراک و شیشه شده‌اند.

این مددجویان بین ۲۰ تا ۴۹ ساله هستند و بیشتر آنان به دلیل مشکلات مالی و خانوادگی بی‌سواد و یا کم‌سواد هستند. این افراد به علت شرایط جسمی و روانی ناشی از اعتیاد، قادر به انجام کاری ثابت و مستمر نیستند و تنها ۲۳ درصد آنها به طور غیر منظم و فصلی به کار مشغول هستند. این افراد به دلیل عدم تمرکز، نداشتن مهارت‌های بین فردی و حرفه‌ای، تحمل کم و اختلالات عصبی، قادر به یافتن کاری ثابت و انجام صحیح آن نیستند و به دلیل عدم مسئولیت‌پذیری اغلب از کار خود اخراج می شوند.

این زنان با مراحعه به خانۀ خورشید به اضافۀ دریافت خدمات بهداشتی و درمان‌های سر پایی در کلاس‌های آموزشی برای یادگیری مهارت‌های زندگی شرکت می‌کنند.

مسئولان خانۀ خورشید بر این باورند که مددجویان مرکز به علت شرایط بسیار سخت اجتماعی و خانوادگی قادر به ترک یک‌بارۀ مواد نیستند و به درمانی احتیاج دارند که آنها را نسبت به مصرف مواد بی‌میل کرده و هشیاری آنها را در زمان نشئگی و خماری افزایش دهد و باعث شود که  از تن دادن به رفتارهای پرخطر اجتناب کنند.

خانۀ خورشید هم مانند تمامی سازمان‌‌های مردم‌نهاد (NGO) با همیاری و کمک‌های مردمی می‌تواند شرایط بهتری را برای زنان تحت پوشش خود به وجود بیاورد. چندی پيش گروهی از زنان هنرمند تصمیم به برگزاری نمایشگاه آثار هنری برای کمک به خانۀ خورشید گرفتند که با همکاری دیگر هنرمندان این نمایشگاه طی روزهای ۲۹ و ۳۰ مهرماه برگزار شد. تمامی هنرمندان آثار خود را به رایگان در اختیار نمایشگاه قرار دادند و با فروش نصف قیمت تا عصر روز دوم نمایشگاه بیشتر کارها به فروش رسید. تعدادی از گالری‌داران هم خریدهای زیادی انجام دادند، ولی هدف بیشتر خریداران کمک به کسانی بود که با تمام توان مشغول امدادرسانی به کسانی هستند که هرچند ما آنان را نمی‌بینیم، ولی زیر آسمان یک شهر روز را به شب می‌رسانیم.

در نمایشگاه خانۀ خورشید آثار ۱۶۰ هنرمند به نمایش درآمد و آثار ده‌ها تن از آنها، از جمله  ایمان صفایی، سمیرا علی‌خان‌زاده، حسنا درویشی،‌ مریم طباطبایی،‌ شهلا حسینی، مریم ابطحی، اذرخش عسگری، ندا معین افشار، اردشیر رستمی، محمد حمزه، امیرپاشا هوشی‌وار، احمد اسفندیاری، یحیی دهقانپور، مهران مهاجر، منوچهر معتبر، حسین ماهر، اوا بابازاده، نصرالله مسلمیان، صادق تبریزی، حمیدرضا یراقچی، علی نصر، پیمان گرامی، مهران زمانی، علی بیکی‌پرست، میثم محمدی محفوظ، بهرام دبیری، مهران صابر، خسرو خسروی، فیروزه امینی، مینا غازیانی، مهرداد نجم‌آبادی، شکوفه فلاح، غزاله هدایت، محمد فولادی، ناصر محمدی، پرویز تناولی، گیزلا سینایی، یاسمین سینایی، نیوشا توکلیان، شادی قدیریان، ایمان افسریان، نرگس هاشمی و مصطفی دشتی به فروش رفت.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شیدا مافی

ترکمن‌صحرا تکه‌ای است از کشور ایران در جنوب شرقی دریای مازندران که سوی دیگرش خراسان است و بالایش کشور نوپای ترکمنستان به مرکزیت عشق‌آباد یا اشک‌آباد.

منتهی‌الیه غربی‌اش بندر ترکمن است که راه آهن آمده از ماهشهر در جنوب ایران به آن ختم می‌شود، در نزدیکی شبه‌جزیرۀ میانکاله و شرقش پنبه‌زارهای فراموش دشت سوزان گنبد.

مردمان ساکن ترکمن‌صحرا از تیره ترک‌تباران آسیای میانه‌اند که قرن‌ها پیش برای فتح جهان به حرکت درآمدند و در هر سرزمینی که رحل اقامت افکندند و با قومی دیگر آمیختند، نامی جدید بر خود نهادند؛ از قرقیز و قزاق تا ترکمن و ترک.

مردان ترکمن که تا همین یکصد سال پیش مردم شمال شرق ایران آنها را با اسب و تفنگ و لباس‌های متفاوت‌شان می‌شناختند، دیرزمانی است که از اسب‌ها پایین آمده و شمشیر و تفنگ را هم بر زمین نهاده‌اند.

زنان ترکمن هم که با روسری‌های الوان و زیبایشان شهره بودند، حالا هنوز آن روسری‌ها را به سر دارند، اما نه دستبافت خودشان که ساختۀ کارخانه‌های کشور چین.

در شهرها و روستاهای ترکمن‌صحرا زنانی با همین روسری‌ها دهان خود را بسته‌اند که نشانی است بر ازدواج آنها و سخن نگفتن با غریبه‌ها.

در این میان اما اگر پای صحبت مردانی بنشینی که چنین منعی از سخن گفتن با غریبه ها ندارند، همه از بیکاری و فقر و اعتیاد می‌نالند و از کشاکش مدام‌شان با شیلات برای صید اندک ماهی خاویاری که در دریا مانده‌است. قصۀ پرغصه‌ای که در تمامی مناطق مرزنشین و سنی‌نشین ایران  تکرار می‌شود. حکایت بی‌توجهی تهران‌نشینان به مرزنشینان و بالطبع چشم امید آنها به داد وستد با آن سوی مرزها برای گذران زندگی.
اما برای دیدن ترکمن‌صحرایی متفاوت و شاداب باید در سه روز تعطیلی عید قربان به آنجا رفت. گویی این سرزمین در این سه روز رختی نو می‌پوشد و حال و هوایش دگرگون می‌شود.

از چند روز پیش خانه‌تکانی و فرش‌شویی آغاز می‌شود. زنان سخت‌کوش ترکمن به همراه دختران جوان مشغول پخت شیرینی‌های سنتی می‌شوند.

نان روغنی چوزمه و چاپاتی که به جای آب خمیرش را با شیر تهیه می‌کنند و در روغن تفت می‌دهند و به عطر دارچین آغشته می‌کنند در این روزها به وفور پیدا می‌شود. بشمه هم نام شیرینی است شبیه پیراشکی که در روغن تفت داده و در خاک قند غلت می‌دهند.

غذای لذیذی هم دارند به نام چکدرمه؛ غذایی با گوشت و برنج و مزه‌ای غریب و لذیذ که زنان ترکمن با صبر و حوصله تمام آن را برای روزهای خاص تهیه می‌کنند.

در این روزها هیچ حسی از فقر و نداری در ترکمن‌صحرا وجود ندارد. مردم با سخاوت و خوش‌رویی به پیشواز غریبه‌های فارسی‌زبانی می‌روند که به آنها "آشنا" می‌گویند و آنها را به خانه‌هایشان فرا می‌خوانند تا بر گلیم‌های زیبا و رنگینی که حاصل دسترنج زنان و دختران ترکمن است، بنشینند.

یکی دیگر از ایامی که یادآور غرور گمگشتۀ این مردم است، زمانی است که ترکمانان هر دو سوی خلیج حسن‌قلی، بر مزار شاعر بزرگ ترکمن، مختوم‌قلی، حماسه‌سرای ملی آنها گرد هم می‌آیند و فاصله‌ها و مرزها را به هنگام زخمه کشیدن نوازندگان محلی بر دوتار و سر دادن آوای "جوق جوق" به فراموشی می‌سپرند.

کمی دور تر از کوه‌ها و در نزدیکی دریا و در میان دشت ترکمن دو دریاچۀ آراگول و قره گول هم چون دو نگین درخشان در وسط خشکی دیده می‌شوند، هرچند بی‌بارانی‌های چند سال اخیر آنها را هم، چون ترکمن‌ها، پژمرده و نحیف کرده‌است.

به باور بسیاری ازترکمن‌ها، آنان دیرسالی است که مشمول قهر الهی خشکسالی شده‌اند. زیرا که مردم بومی برای روشن کردن تنور و گرمی خانه‌هایشان تمامی درخت‌ها و درختچه‌های منطقه را از بین برده‌اند.

اما در واقع این قاچاقچیان جنگل‌های شمال ایران هستند که در مقیاسی بسیار وسیع‌تر جنگل‌های منطقۀ گرگان را تاراج کرده‌اند؛ و در نتیجه سیل، با اندک بارانی، زمین بی‌حفاظ را از کوه‌ها می شوید و می‌برد تا دشت سوزان گنبد، و مردم بی‌پناهی که با چشمانی حیرت‌زده وارثان گل و لجن‌های ریخته در خانه‌هایشان ‌می‌شوند.

ترکمن‌ها روزگاری جنگاورانی سلحشور بوده‌اند که شهرهای همجوارشان را نیز زخم‌هایی زده‌اند، و حالا اگر از سرزمین‌شان کوچ نکرده باشند، در کوچه پس‌کوچه‌های گنبد کاووس، بندر ترکمن، گمیشان و آق‌قلا به دنبال نان برای گذران زندگی و هویت گمشدۀ خویشند.

گزارش مصور این صفحه از مهراوه سروشیان گذری است بر آق‌قلا  یا "سپید قلعه".

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فواد خاک‌نژاد

هیچ‌کس زلزله را  دوست ندارد. وقتی زلزله می‌آید، تنها می‌جنگی تا از جانت دفاع کنی. باید حواست به عزیزانت هم باشد، نکند اتفاقی برایشان بیفتد، نکند کسی از آن‌ها زیر آوار بماند، نکند یکی از عزیزانت را از دست بدهی.

ماه گذشته زلزله‌ای در روستای "کوه‌زر" شهرستان دامغان از توابع استان سمنان رخ داد که اثرات این زلزله تهران را هم لرزاند. همان‌شب در وب‌سایت‌های خبری خواندم که این روستا تخریب شده‌است و چند نفر هم جان‌شان را در این زلزله از دست داده‌اند.

وقتی برای تهیۀ گزارش به این روستا رفتم، شبیه تمام روستاهای زلزله‌زده‌ای بود که در گزارش‌های خبری دیده بودم. عده‌ای در سوگ عزیزان‌شان بودند، بعضی‌ها مدام این‌ طرف و آن‌ طرف می‌رفتند، تا زودتر بتوانند کمک‌های سازمان‌های بشردوستانه را دریافت کنند. بعضی‌ دیگر هم مشغول دعا کردن بودند و خدا را به خاطر این که هنوز زنده‌اند، شکر می‌کردند.

اما چیزی که توجه من را به خود جلب کرد، کودکان این روستا بودند. آنها که زلزله مدارس‌شان را تعطیل کرده بود، هنوز پر از زندگی بودند. خبری از آن افسردگی که در چهرۀ پدران و مادرشان دیده می‌شد، نبود. آنها اکثر ساعت‌های روز دور هم جمع می‌شدند و مشغول بازی می‌شدند. انگار هیچ‌وقت آنجا، زلزله‌ای نیامده‌است.

ترسیدم، اما هنوز زنده‌ام

امیرحسین نه‌ساله است. می‌گوید شب زلزله پدر و عمو و پسرعمویش زیر آوار رفته‌اند. اما خوشبختانه، هر سه‌تای آنها نجات پیدا کرده‌اند. می‌گوید:"خیلی ترسیده بودم. هنوز هم می‌ترسم. هنوز که هنوز است، جرأت نمی‌کنم شب‌ها در خانه‌ بخوابم. البته از خانه‌ هم چیزی نمانده، اما خوشحالم که مدرسه تعطیل است و با بچه‌ها هر روز بازی می‌کنیم. هنوز زنده‌ام. خدا را شکر"

این را می‌گوید و می‌دود و به جمع دوستانش باز می‌گردد.

کودکان، صدای جاری زندگی

احمد که دستش در زلزله به شدت آسیب دیده‌است، می‌گوید: "این زلزله برای همۀ ما اتفاق وحشتناکی بود. همه حالشان خراب است. همسر من شب‌ها خواب راحت ندارد و مجبورم بیدار بالای سرش بنشینم تا خوابش ببرد. اما تنها دلخوشی‌ ما شنیدن صدای بازی بچه‌هاست. صبح‌ها که با صدای بازی‌شان از خواب بیدار می‌شوم، انگار خیالم راحت است. با صدایشان باورم می‌شود که هنوز زنده‌ام".

در کوچه‌های این روستا که حالا دیگر خرابه است، قدم می‌زنم. کودکان روستا همچنان پر از زندگی‌اند. کودکی با دوچرخه از کنارم می‌گذرد. کمی‌ آن‌طرف‌تر چند تا کودک، عمو زنجیرباف بازی می‌کنند و کودکی هم با دستان کوچکش، دبۀ آبی پر می‌کند تا به مادرش برساند تا غذای خواهر کوچکش را آماده کند. این‌جا، در روستای کوه‌زر، اگرچه زلزله آمده‌است، اما به لطف کودکانش می‌توان بوی زندگی را از تک‌تک خانه‌های خرابش استشمام کرد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آرش دوستار

شاید کمتر چیزی را بتوان در دنیا سراغ داشت که روی آن مارک "ساخت افغانستان" یا Made in Afghanistan دیده شود. ولی نمایش مد لباس‌های افغانی روز هفتم اکتبر در پورچستر هال لندن، این آرزوی دیرین را برآورده کرد و با همین نام "ساخت افغانستان" برگزار شد.

لباس‌های افغانی با پارچه‌های نفیس بافت افغانستان و طرح طراحان و دست‌دوزی دوزندگان اهل افغانستان تمامأ ساختۀ افغانستان بودند.

طی سال‌های اخیر که افغانستان بیشتر در رسانه‌های غربی با اخبار جنگ و انفجارهای انتحاری و کنار جاده‌ای شناخته شده، گاه گوشه‌هایی فرهنگی  از زندگی افغان ها نیز در رسانه ها درز کرده‌است؛ یعنی در این سال‌ها عده‌ای از افغان‌ها هم فرصت یافته‌اند تا در کنار بازسازی اقتصادی- اجتماعی افغانستان به بازسازی فرهنگ این کشور جنگ‌زده نیز بپردازند.

در این میان طراحی لباس رونق خاصی داشته‌است. عده‌ای از طراحان داخلی و خارجی در صدد صادر کردن لباس‌های سنتی افغانستان به بازار های مد غرب شده‌اند. لباس‌هایی که طی سالیان متمادی جنگ در زیر برقع یا چادرها و یا هم گرد و غبار دود و باروت تنها رنگ خاکستری آنها به چشم می‌خورد و گلوله‌ها بدنۀ لباس‌ها را متلاشی کرده بود و قسمت‌های  دیگر آنها هم در آتش خانمان‌سوز جنگ‌ها سوخته بود.

اکنون طراحان افغان بر آن شده‌اند تا این میراث فراموش‌شده را از زیر آوار و خاک و خاکستر بیرون بکشند و سر و صورتش را تمیز کرده، رنگ‌هایش را جلا دهند و آن را دوباره در دید جهانیان زنده سازند.

زلیخا شیرزاد که بیشتر لباس‌های ارائه‌شده در نمایش مد لباس افغانی امسال در لندن نیز طرح‌های او بودند، یکی ا ز این طراحان است که امروز شهرت جهانی یافته‌است. او که از چند سال پیش بدین سو به طراحی لباس‌های افغانی به سبک و سلیقۀ غربی پرداخته‌است، قصد دارد رنگ‌های نامرئی فرهنگ و زندگی افغانستان را به جهانیان آشکار کند و نفس تازۀ به شریان‌های کپک‌زده و گرد باروت گرفتۀ کشورش بدمد و فرهنگ سرزمینش را جان تازه‌ای بدهد. 

زلیخا شیرزاد که اکنون ۴۲ سال دارد، تنها ده سال داشته که با خانواده‌اش مجبور به ترک زادگاه و پناهندگی در سوئیس شد. او مهندسی ساختمان خوانده و مدتی نیز در نیویورک همین رشته را تدریس می‌کرده‌است. ولی در سال ۲۰۰۰ بود که او مؤسسۀ خیریه‌ای را به نام "مکتب امید" برای بازسازی مدارس و مرکزهای درمانی در روستاهای افغانستان ایجاد کرد. ولی به این کار اکتفا نکرد و به فکر کار کارسازتری برای احیای فرهنگی کشورش افتاد. در سال ۲۰۰۴ میلادی یک کارگاه لباس‌دوزی به نام "طرح ظریف" راه‌اندازی کرد و چند سالی بیش نگذشت که شهرت جهانی یافت.

اکنون در افغانستان بیش از پنجاه نفر مرد و زن در کارخانه‌های لباس‌دوزی او در کابل و مزار شریف فعالیت می‌کنند.

لباس‌هایی را که زلیخا طراحی می‌کند، آمیزه‌ای از لباس‌های سنتی افغانستان در قالب طرح‌های مدرن غربی است که هم فرهنگ افغانستان را در خود حمل می‌کند و به نمایش می‌گذارد و هم برای مشتری غربی مدرن  قابل استفاده است.

نمایش مد لباس افغانی امسال در لندن که تعدادی از اعیان و اشراف کشور و دیپلومات‌های کشورهای غربی و سران ارتش بریتانیا و خانواده‌های آنها در آن شرکت کردند، برای گرامیداشت از دکتر "کرین وو"، پزشک بریتانیایی که چند ماه قبل در شمال شرق افغانستان به طرز دلخراشی به قتل رسید، برگزار شد. دکتر وو که سال قبل خود یکی از برگزارکننده‌های نمایش مد لباس افغانی در لندن بود، یکی از بانی‌های این مراسم در بریتانیا نیز به شمار می‌رفت.

لباس‌هایی که امسال در این مراسم به نمایش گذاشته شدند، با پوشش‌های نمایشی هر سال دیگر متفاوت‌ بودند. این برنامه، افزون بر این که قسمت‌های مختلف فرهنگ افغانستان، اعم از فرهنگ تاجیک‌ها، ازبک‌ها، ترکمن‌ها و هزاره‌ها در شمال، غرب و مرکز افغانستان، و پشتون‌ها در جنوب را به نمایش می‌گذاشت، از لباس‌های سنتی کوچی‌ها و بلوچ‌ها و نورستانی‌ها نیز بهره گرفته بود.

همچنین آمیزش لباس‌های اقوام مختلف با همدیگر که اتحاد تنوع فرهنگی در افغانستان را به نمایش می‌گذاشت، با طرح‌های مدرن غربی بیننده را مجذوب خود می‌ساخت. کلاه‌های ترکمنی، کلاه‌های پوست قره‌کل با لباس‌های دستی‌دوخت کوچی‌ها و نورستانی‌ها و دست‌دوزی‌های پشتون‌ها، پیراهن‌های رنگارنگ هزارگی با طرح‌های غربی بر تن مدل‌های اروپایی که بر روی قالی‌های افغانستانی راه می‌رفتند، تابلوی رنگ‌آمیزی‌شدۀ قشنگی از فرهنگ جهانی امروز را به تصویر می‌کشید.

یک نوآواری دیگر که خانم شیرزاد در کارهای خود انجام داده بود، استفاده از حسن خط و زیبایی ادبیات فارسی، به ویژه شعر فارسی، در طرح لباس‌های خود بود. او ابیاتی از غزلیات حافظ را با هنرمندی بر روی پیراهن‌ها نوشته بود که به زیبایی لباس‌ها افزوده بود.

زلیخا شیرزاد هدف خود از پروژه "طرح ظریف" را زنده نگه داشتن فرهنگ افغانی می‌گوید. به گفتۀ او، "افغانستان تنها جنگ، ترور، بدبختی و برقع نیست". او با این کار می‌خواهد چهره‌ای متفاوت از افغانستان ارائه دهد؛ چهره‌ای که تنها رنگ خاکستری در آن نیست، بلکه تلألؤ تمامی رنگ‌ها را می‌توان در آن مشاهده کرد.

تا به حال به علاوۀ کابل و لندن، نمایشگاه‌های لباس "طرح ظریف" در نیویورک، دهلی، دوبی و پاریس نیز برگزار شده‌است. و او در نظر دارد که با جلب حمایت خارجی‌ها بتواند کارگاه‌های تولید لباس خود را در افغانستان وسعت بخشد و برای تعداد بیشتر هموطنان خود زمینۀ کار را فراهم کند.

در مراسم مد لباس امسال در کنار نمایش طرح‌های مختلفی از لباس‌های افغانی، رقص ایرانی به اجرای "ایوا فرهنگ" بود که بر جذابیت محفل افزود.


هدف اصلی از برگزاری این نمایش مد لباس جمع‌آوری کمک برای دو سازمان خیریۀ Afghan Aid
 یا "امداد افغانستان" و "ا بی اف" یا مؤسسۀ خیریۀ سربازان بریتانیایی عنوان شده‌است.

در گزارش مصور این صفحه صحنه‌هایی را از این برنامۀ فرهنگی خواهید دید که با توضیحاتی از زلیخا شیرزاد همراه است.

عکس‌های اين گزارش را جرجينا کريگ هاروی Georgina Craig-Harvey برداشته‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
محمد سفریان

آثار متعدد فرهنگی و جاذبه‌های بی‌شمار معماری که در مقیاس بالایی از دیروزها تا امروز سالم و حتا دست‌نخورده باقی مانده‌اند، باعث شده تا شهر رم  بیش از هر شهر دیگری در قارۀ اروپا، نمادی از تاریخ باشد و نشانه‌ای از کهولت دوران.

آمفی‌تئاتر کلوسئوم، کلیسای واتیکان، تئاتر مارچلو، کلیسای پنتئون، میدان اسپانیا، چشمۀ آرزوها و ده‌ها اثر دیگر معماری، هر یک به گونه‌ای بازگوکنندۀ لایه‌های مهم معماری و راوی تاریخ کهن‌سال این شهر هستند.

در اساطیر رومی، پیدایش رم را به دو برادر افسانهای به نامهای رومولوس و روموس نسبت میدهند. حکایت اسطورۀ مذکور این‌گونه است که پادشاه نومیتر، فرمانروای سرزمین افسانه‌ای آلبالانگا (در جنوب شرقی رم کنونی)  به نیرنگِ برادر از حکومت خلع می‌شود و زان پس، امولیوس تازه‌ به قدرت‌رسیده، "رئاسیلویا"، دختر شاه پیشین را  از همخوابگی با مردان منع می‌کند، تا مبادا به فرداها رقیبی برای سلطنت و فرمانروایی‌اش پیدا شود.

ادامۀ قصه این‌گونه پیش می‌رود که حیلت امولیوس در منع کردن دوشیزه از مردان، کارگر نمی‌شود و  رئاسیلویا با نَفَس مارس (الهۀ جنگ در روایات اسطوره‌ای رم)، باردار می‌شود و در نهایت دو برادر دوقلوی روموس و رومولوس از نطفۀ او و مارس، متولد می‌شوند و پا به دنیای خاکی می‌گذارند.

این دو برادر به فرمان شاه در بیابان رها می‌شوند، اما سرانجام مشیت روزگار بر زنده ماندن این دو برقرار می‌ماند. ماده‌گرگی آنها را در بیابان پیدا می‌کند و از پستان خویش شیرشان می‌دهد تا از مرگ رهایی پیدا کنند و به روزگار فرداها به یاد سرزمینی که روزی از مرگ نجات‌شان داده بود، شهری بنا کنند و "رم" اش نام نهند.

این‌گونه است که رم، لااقل در لابلای صفحات و دنیای پر پیچ و خم اسطوره، زندگی آغاز می‌کند تا شهری برای اهل فضل و هنر پیدا شود و در همه حال در صدر باقی بماند.

این روایت البته آنچنان مورد پذیرش عمومی شهروندان رمی قرار گرفته که کمتر کسی در رم پیدا می‌کنی که این قصه را به حافظه نسپرده باشد و مجسمه‌های پرشمار گرگ در حال شیر دادن به دو نوزاد، که در جای جای شهر به وفور پیدا می‌شود، او را به یاد منشأ تاریخی این قصه نیندازد.

اما رها از قصص اسطوره‌ای که گاه کمتر نشانی از واقعیت دارند، مورخان روزگار امروز، آغاز پیدایش رم را به حوالی سال ۷۳۵ پیش از میلاد بر می‌گردانند. زمانی که رم، چنان دیگر تمدن‌های مهم بشری در کنار رودخانه‌ای پرآب، اشکال نخستین تمدن را تجربه کرد و نرم نرمک شکل و شمایل شهری به خود گرفت. این شهر در کنارۀ غربی رود "تِوِره" بنیان نهاده شد تا در آغاز سرزمینی برای پادشاهی رومولوس باشد و در پی آن پایتختی برای امپراتوری کبیر روم.

این شهر پس از طی دوره‌های مهم و پر فراز و نشیب "امپراتوری"، "جمهوری" و روزهای افول و انزوای امپراتوری، به دست کلیسای کاتولیک افتاد و برای سده‌های متمادی توسط کشیشان کلیسا اداره شد. سرانجام  پس از طی دوره‌های مختلف تاریخی، این شهر به عنوان پایتخت فرهنگی و سیاسی جمهوری متحد ایتالیا شناخته شد و از سال ۱۸۶۱ که گاریبالدی بزرگ ایتالیا را به کشوری متحد بدل کرد، هماره به عنوان شهر نخست جمهوری ایتالیا شناخته شد.

سالیان دراز تاریخ شهر، گونه‌های متفاوت حکومتداری، مراودات فرهنگی با دیگر تمدن‌های همسایه ، نزدیکی و حضور مستقیم فرهنگ مدیترانه‌ای که خاستگاه تمدن‌های مهم و تأثیرگذار فراوانی بوده‌است، همه و همه در کنار هم باعث شده‌اند تا شهر رم به عنوان یکی از اعجاب‌انگیزترین دست‌آوردهای بشری برای تاریخ و آیندگان باقی بماند.

هر چند که شناخت درست از تاریخ سیاسی و فرهنگی و آشنایی با سبک‌های گونه‌گون معماری، در راه لذت بردن از زیبایی‌های بی‌پایان رم مدد فراوان به  بیینده می‌رسانند، اما لذت بردن از رم و همنشینی با تاریخ در این شهر، بی همراهی دانش و فلسفه  نیز میسر است.

سنگ‌فرش خیابان‌های پیر و ستون‌های عظیم معماری باستان، در کنار نقاشی‌های بی‌بدیل امثال میکل‌آنژ و کاراوجو بر سقف و دیواره‌های کلیساها، ارتفاع یکسان ساختمان‌ها در خیابان‌های اصلی و پیچ و خم کوچه‌های تنگ، همه عین زیبایی و تاریخند و حتا اگر بیننده، تاریخ گذشتۀ رم را به خوبی نشناسد، باز هم این تاریخ از لابلای آثار معماری و ادبی رم خود را بر ذهن میهمانانش تحمیل می‌کند.

در گزارش مصور این صفحه که عکس‌هايش را محمد صادقی برداشته‌است، گشت‌وگذاری داریم در کوچه پس‌کوچه‌های پر از بار تاریخ ِ شهر رم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

انتقال علم و تکنولوژی از  کشورهای پیشرفته به  ایران از آرزوهای نواندیشان ایرانی از زمان امیر کبیر تا کنون بوده‌است. ارسال دانشجو و دانش‌پژوه به خارج، دعوت از استادان متخصص، و برگزاری سمینارها و دوره‌های کارگاهی بخشی از این  تلاش بوده‌است.
  
پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران تابستان امسال میزبان یک دورۀ کارگاهی مشترک بین استادان و دانشجویان معماری این دانشگاه و مدرسۀ انجمن معماری(Architectural Association) در لندن بود. در این دورۀ کارگاهی، با نگاه بنیادین به طراحی هوشمند، تجربه‌ای در زمینۀ فرایند طراحی دیجیتال ارائه شد. این تجربه با در نظر گرفتن شیوه‌های مرسوم و کاربردی در ایران صورت گرفت؛ روش‌هایی که امکان اجرا و پاسخگویی به نیازهای کشوری مانند ایران را داشته باشد.

مدرسۀ انجمن معماری در لندن یکی از قدیمی‌ترین مدارس معماری دنیاست که ۱۶۳سال قدمت دارد و در حال حاضر بیش از ۷۰۰ نفر در آن مشغول به تحصیل هستند. از طرف دیگر، دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران  که در سال ۱۳۲۸ خورشیدی و از تکامل مدرسۀ صنایع مستظرفه و هنرکدۀ دانشگاه تهران شکل گرفت و بسیاری از خلاق‌ترین و بااستعدادترین معماران معاصر ایران، دانش‌آموختۀ این دانشکده بوده‌اند؛ معماران برجسته‌ای چون هوشنگ سیحون، حسین امانت و هادی میرمیران.

فکر اصلی تأسیس یک کارگاه مشترک معماری توسط "امید کاموری مقدم"، از دانش‌آموخته‌ها و مدرسان مدرسۀ انجمن معماری در لندن، شکل گرفت.

در این گردهم‌آیی روش‌های نوین طراحی رایانه‌ای و نیز طریقۀ تولید صنعتی و انبوه عناصر سادۀ معماری سنتی ایرانی، همچون بادگیر، مقرنس و گنبد در معرض تجربۀ دانشجویان و راهنمایی استادان قرار گرفت. نکتۀ مثبت این رویارویی، تجربۀ روش‌های اجرایی معماری مدرن غربی بر عنصرهای سنتی معماری ایران  و نیز معرفی شیوه‌های خلاقانۀ آموزش معماری به استادان و سامانۀ آموزشی در ایران است.

این مجموعه همایش‌های کارگاهی معماری بین این دو مؤسسۀ آموزشی در دو نوبت دیگر نیز برگزار می‌شود که اولی دو سال دیگر در سال ۲۰۱۲ صورت خواهد گرفت.

در گزارش مصور اين صفحه "امید کاموری مقدم" در بارۀ تجربه‌های نو معماری صحبت می‌کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

نمایشگاه "ایران‌گردی بر روی اسکناس" در زمانه‌ای که ارزش پول ایران از هر وقت دیگر فروتر افتاده (گویا فقط از پول چند کشور باارزش‌تر است)، اگر به صورت جدی دیده شود، دریغ‌آمیز و اگر به صورت شوخی دیده شود، طنزآلود است. این نمایشگاهی است که مفهوم اجتماعی آن از مفهوم هنری آن کم نمی‌آورد. هرچند در نهایت این نگاه هنرمند است که می‌تواند "اسکناس، این مظهر مصرف و مبادله را به اثر هنری" تبدیل کند.

ورای دید هنرمندانه که متوجه نقش روی اسکناس است، توجه به اسکناس از یک نگاه دیگر نیز جالب است. پول، یک ارزش جدانشدنی از زندگی بشر است. در هر دوره و از سوی هر نسلی که تحقیر شود، سرانجام پاسخ تلخ آن بر سر آن نسل ظاهر خواهد شد، چنانکه بر سر نسل ما ظاهر شده و پول ما را به یکی از بی‌ارزش‌ترین پول‌های جهان بدل کرده‌است. اسکناس‌های دوتومانی و ده‌تومانی و بیست‌تومانی نمایشگاه که دیگر از رواج افتاده‌اند، به یادمان می‌آورد که روزی روزگاری اسکناس دوتومانی را می‌شد عیدی داد؛ با ده‌تومانی می‌شد در کافۀ آقا رضا سهیلا شام و تا خرخره عرق خورد؛ و با یک بیست‌تومانی در جیب می‌شد در خیابان شاه‌آباد، راستۀ کتابفروشی‌ها قدم زد و یک جلد کلیات سعدی با جلد زرکوب، با حروف چینی عالی و چاپ خوب (نه مانند امروز افست و رنگ‌پریده) از انتشارات جاویدان خرید که امروز به بیست هزار تومان نمی‌فروشند. اینها چیزهایی است که به سن هنرمند ما (متولد ۱۳۴۷، شیراز) قد نمی‌دهد، اما او با حس هنرمندانه‌اش به آنها پی برده‌است.

برای دریافت تاریخچۀ اسکناس اما قدری دورتر باید رفت. کلمۀ اسکناس را ما فارسی‌زبانان از زبان روسی گرفتیم که در زمان قاجارها مناسبات بیش از حد با ایران داشتند. روس‌ها خود واژۀ اسکناس را با تغییراتی از فرانسه گرفته بودند. فرانسوی‌ها از زمان انقلاب کبیر اسکناس را انتشار دادند. در ایران اسکناس به وسیلۀ بانک شاهی و توسط انگلیسی‌ها به جریان افتاد که شروع انتشار آن در دوران جدید است. دوران جدید برای آن که پیشترها در زمان مغولان چاپ اسکناس در ایران از طریق چینی‌ها می‌رفت رواج یابد، اما مثل هر چیز نو، مردم ایران چندان در برابر آن مقاومت به خرج دادند که حکم رواج آن لغو شد. آن وقت‌ها کاغذ هنوز نمی‌توانست جای طلا و نقره را بگیرد.

از همین جا پیداست که قدمت اسکناس به معنای پول کاغذی با قدمت پول برابر نیست. پول از زمان‌های بسیار دور و نزدیک هزار سال پیش از میلاد مسیح در جهان رایج شد. پول به مفهوم واحد ارزش و وسیلۀ پرداخت و مبادلۀ کالا نخست به صورت ماهی خشک‌شده، صدف و نمک رواج یافت، اما بعدها پول فلزی جای آنها را گرفت. همچنان که پول فلزی سرانجام جای خود را به طلا و نقره داد که فلزات سخت‌تری بودند. در دوران‌های جدید بود که اسکناس (پول کاغذی) جای طلا و نقره را پر کرد.

رواج اسکناس به این معنی بود که به ارزش مقدار اسکناس در جریان، طلا در خزانۀ مملکت موجود است. اما طولی نکشید که یکی از اقتصاددانان (گویا مارکس) استدلال کرد که طلا پشتوانۀ پول کشور نیست، بلکه این کار و تولید است که پشتوانۀ واقعی پول هر مملکت است. از آن زمان چاپ کردن اسکناس، حساب و کتاب خود را از دست داد و پاره‌ای دولت‌ها هر قدر توانستند، اسکناس چاپ کردند و به دست ملت دادند. تازه رواج پول الکترونیکی به صورت کارت‌های اعتباری حتا همان آشفتگی‌های چاپ اسکناس بی‌پشتوانه را هم برهم زد. چرا که کارت اعتباری حمل و نقل پول را بی‌دردسر، بی‌واهمه و مطمئن می‌کرد. با وجود این، هنوز خرید و فروش پول به صورت اسکناس مهم‌ترین یا پول‌سازترین شغل عالم است و تمام بانک‌ها و صرافی‌های دنیا به این کار مشغولند.

اسکناس‌های بهنام کامرانی در نگارستان "آن" ( آن به همان معنی که حافظ به کار می‌برد؛ بندۀ طلعت آن باش که آنی دارد) صرفأ بازسازی نقش و نگار روی اسکناس نیست، بلکه اسکناس‌ها هر یک بر اساس تصویری که در روی خود دارند با تخیل هنرمند درهم می‌آمیزند. اسکناسی که بر روی خود نقش بارگاه حافظ را دارد، هنرمند را به یاد موسیقی می‌اندازد؛ بنابر این یک جا تصویر کوچکی از درویش خان به آن می‌افزاید که با ساز خود بر چهارپایه‌ای نشسته‌است و می‌نوازد. جای دیگر یک دسته نوازنده را به جای درویش‌خان می‌نشاند. تصویر اسکناسی که پالایشگاه نفت آبادان را بر خود دارد، مردی را سوار بر شتر به یاد او می‌آورد و تصویر تخت جمشید بر پشت اسکناس، شیر و پهلوانی را که سوار بر شیر است و بازوهای آهنین دارد.

بدین ترتیب، در کارهای آقای کامرانی چاپ و نقاشی یا واقعیت و تخیل درهم آمیخته‌اند و معنی ایران‌گردی بر روی اسکناس از همین‌جا می‌آید. در مجموع می‌توان گفت، او سعی کرده‌است چنان با ظرافت تصورات خود را در نقش اسکناس‌ها بگنجاند که به تصویر کلی لطمه‌ای وارد نیاید یا کمتر به چشم بیاید.

نکتۀ آخر آنکه در زمانی که از همه چیز ارزش‌زدایی شده، بهنام کامرانی سعی کرده‌است از اسکناس، این وسیلۀ مصرف، بیشتر اثر هنری بسازد که به شکلی مفهوم معنوی دادن به آن است. شاید هم او می‌داند که با همۀ سرزنش‌هایی که متوجه مصرف زیاد است، آدمی به وسیلۀ همین مصرف است که از غار به‌ در آمده و پا به افلاک گذاشته‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

در تهران هر چیزی که رنگ تاریخ دارد، یک جور خاطره و نوستالژی است و مردم بیشتر با خاطرۀ چیزهای قدیمی دلخوشند تا خود آنها. مثلأ همۀ ما لااقل یک دوجین فیلم تاریخی دیده‌ایم که داستانشان در اواخر دورۀ قاجار یا اوایل پهلوی سیر می‌کند و محل وقوع‌شان  تهران قدیم است و گویی این تهران قدیم خیابانی جز لاله‌زار نداشته که همۀ قهرمانان و ضد قهرمانان از آنجا عبور می‌کنند ، کسب و کار همۀ آدم‌ها آنجاست و هر اتفاقی نیز همان‌جا رخ می‌دهد!

و نماد این لاله‌زار گراند هتل معروف است، اما نه گراند هتل واقعی، بلکه گراند هتل بدلی که مرحوم علی حاتمی برای "هزاردستان" ساخت و حالا در شهرک سینمایی غزالی بدل به یک رستوران شده تا مردم پس از خرید بلیت و دیدن ماکت لاله‌زار در آن بنشینند و لذت غذا خوردن در یک فضای بدلی شبه تاریخی را تجربه کنند.

اما خود لاله‌زار چه؟ خود لاله‌زار یکی از شلوغ‌ترین، کثیف‌ترین، پرسر و صداترین و نابسامان‌ترین خیابان‌های تهران است که تا کسی مجبور نشود، حتا فکر عبور از آن را به ذهنش خطور نمی‌دهد و گراند هتل واقعی هم بدل به پاساژ شده‌است. حیاطش را بارانداز کالا کرده‌اند و هر کدام از اتاق‌هایش تبدیل به یک مغازۀ دوپلکس شده‌است، البته بعد از ثبت در فهرست آثار ملی ایران!

ناف تهرون هم یکی از همین نوستالژی‌هاست. در بخش نخست این گزارش گفتیم که ناف تهرون همان روستای کوچک تهران در سدۀ نهم میلادی (سوم هجری) است که پژوهشگران با بررسی شواهد موجود هستۀ  آن را مسیر اصلی بازار تهران تشخیص داده‌اند. یعنی به تقریب جایی در فاصلۀ خیابان‌های پانزده خرداد (بوذرجمهری) در شمال و مولوی در جنوب و همین طور بخشی از محله‌های قدیمی چالمیدان و عودلاجان در شرق و محلۀ سنگلج در غرب.

این محدوده که خاستگاه ابرشهر تهران است و ما آن را "ناف تهرون" می‌دانیم به این صفات شناخته می‌شود: فرسودگی کالبدی، فقدان دسترسی ه و تسهیلات ایمنی مناسب خصوصأ در مواقع اضطرار و خطر، کمبود سرانه‌های خدماتی و رفاهی، آلودگی شدید هوا، آلودگی صوتی، ترافیک شدید، درهم‌ریختگی بصری، ناامنی و معضلات اجتماعی ناشی از حضور مهاجران غیربومی و امثال اینها.

با این وصف، در شهری که همه دوست دارند از باب تفاخر خود را بچۀ ناف تهرون معرفی کنند، کدام تهرانی است که دوست داشته باشد در ناف تهرون زندگی کند؟ خلاصه این که به مصداق "آن چه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری" تمام مشکلات پایتخت ایران، یک جا در ناف تهرون جمع شده‌است.

این همه مشکل ناشی از گسترش بازار (و نه وجود بازار) در مرکز شهر تهران یا همان ناف تهرون است. از دویست سال پیش تا دهه‌های اخیر بازار تهران یک محله با دو بخش تجاری و مسکونی بود و در دورۀ قاجار به تناوب بین ۱۶ تا ۱۹ درصد کل جمعیت شهر در آن زندگی می‌کردند. ساکنانش اغلب از تجار و کسبۀ بازار بودند و از نظر اجتماعی محلۀ متوسط الحالی بود. گاه نیز برخی اعیان یا شاهزادگان قاجار در آن ساکن بودند.

از دورۀ پهلوی که شهر تهران به سرعت گسترش پیدا کرد، بازار تهران نیز چه برای رفع نیازهای شهر و چه به عنوان بزرگ‌ترین مرکز تجاری کشور گسترش یافت. در وضع جدید، بازاریان ابتدا سراغ تیمچه‌ها و سراهای بزرگ بازمانده از دورۀ قاجار رفتند، تا با قطعه قطعه کردن و افزایش تراکم آنها واحدهای کوچک‌تر اما فعال‌تری را ایجاد کنند. مثلأ در وسط حیاط کاروانسرای امیر که زیباترین و بزرگ‌ترین سرای بازار و ساختۀ میرزاتقی‌خان امیرکبیر بود، یک ساختمان تجاری دوطبقه ساختند.

آن گاه نوبت به راسته‌های بازار رسید. چون عرض راسته‌ها را نمی‌توانستند افزایش دهند، تاق‌های ضربی را که از مشخصات بازارهای ایرانی است، خراب کردند، تا با افزایش طبقات فضای تجاری را گسترش دهند. حتا جرزهای بدنۀ آثار تاریخی بازار را که ۲ یا ۳ متر قطر داشتند، تراشیدند و با کار گذاشتن تیرآهن، مغازه‌هایی به عمق یک و نیم تا دو متر درست کردند.

همۀ این کارها را که کردند، نوبت به بخش مسکونی محلۀ بازار رسید که خانه‌های قدیمی‌اش را بکوبند و پاساژ بسازند یا به همان شکل بارانداز کالا کنند. این کار هم معدۀ پراشتهای بازار را سیر نکرد و نوبت به محله‌های قاجاری همسایۀ محلۀ بازار، یعنی چهار محلۀ چالمیدان، عودلاجان، سنگلج و دولت رسید که شاهد نفوذ بخش تجاری در بافت تاریخی و مسکونی شهر باشند. بازاریانی که سابق بر این یا در محلۀ بازار یا در نزدیکی آن سکونت داشتند، به شمال شهر رفتند و ناف تهرون را گذاشتند برای پادوها و باربرها و شاگرد مغازه‌های بازار.

حالا در نظر آورید که بازار تهران یک بازار همچنان سنتی و دور از روش‌های مدرن بازرگانی است. یعنی بازاریان از حجره‌های خود به عنوان دفتر تجاری استفاده نمی‌کنند، بلکه می‌خواهند کالاهایشان را هم همان‌جا بفروشند. اگر این کالا لوازم التحریر یا چند توپ پارچه باشد، مشکلی نیست. اما وقتی نوبت به کابل و لاستیک و لوازم خانگی می‌رسد، پیاده‌روهای خیابان و معبر عمومی هم بخشی از دکان بازاریان می‌شود؛ آن هم بازاریانی که نه شهرداری، نه سازمان میراث فرهنگی، نه نیروی انتظامی، نه وزارت بازرگانی  و نه هیچ سازمان دیگری حریف‌شان نیست. آنها خود کانون قدرت اقتصادی و سیاسی هستند و چون پس از انقلاب به مناصب سیاسی حساس دست یافته‌اند، تقریبأ مانع و رادعی در کار خویش نمی‌بینند.

حکایت بازار تهران که خود ناف تهرون است و خود خویشتن را از درون می‌بلعد، حکایت مفصلی است. گزارش مصور این صفحه شما را به این محدوده می‌برد و معضلات آن را به تصویر می‌کشد؛ البته بخش کوچکی از این معضلات را. راوی این گزارش آقای ناصر پازوکی، رییس پیشین سازمان میراث فرهنگی استان تهران است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرشید سامانی

همۀ شهرها، شمال و جنوب و شرق و غرب و مرکز و حاشیه و منطقه و محله و بازار و پاتوق و گذر و غیره و ذالک دارند، اما تهران غیر از اینها یک "ناف" هم دارد که تهرانی‌های اصیل خود را به آن می‌چسبانند و می‌گویند "بچۀ ناف تهرونیم!" این ظاهرأ از ابداعات خود آنهاست، چون کمتر شنیده شده – یا شاید اصلأ شنیده نشده- که کسی از ناف یزد یا ناف سنندج یا ناف بندرعباس سخن بگوید. این اصطلاح به فرهنگ مشهدی‌ها هم راه پیدا کرده و وقتی بخواهند از تفاخر یا ناز و افادۀ کسی صحبت کنند، می‌گویند: "همچی [فلان و بهمان] مُکنن که انگار تخمشاره تو ناف تهرون کاشتن…!"

فکرش را بکنید، شهری که از شمال تا ارتفاعات بالای ۱۸۰۰ متر البرز و تا عمق دره‌هایش پیش رفته؛ از یک طرف خود را به لواسانات رسانده و از طرف دیگر کن و سولقان را بلعیده؛ شهری که از جنوب، شاه عبدالعظیم را پشت سر گذاشته؛ شهری که از غرب به کرج رسیده و از شرق پهلو به پهلوی جاجرود می‌زند، سر و تهش کجاست که نافش باشد؟

"ناف تهرون" اصطلاحی قدیمی است و طرز به کار بردنش نشان می‌دهد که به قدیمی‌ترین جای تهران اطلاق می‌شود. بنابراین پونَک و باغ فیض و طرشت و علی‌آباد و چند دَه آبادی و روستای دیگری که طی دهه‌های اخیر در معدۀ پراشتهای تهران هضم شده‌اند، نمی‌توانند ناف تهرون باشند و این ناف را باید در محدوده‌های قدیمی‌تر جستجو کرد. مثلأ محدودۀ تهران دورۀ قاجار که ناصرالدین شاه گردا گردش را خندق کشید و نامش را "دارالخلافۀ ناصری" گذاشت.(سال ۱۸۶۸م ، ۱۲۴۷ش)

توضيحات ناصر پازوکی، رئيس پيشين سازمان ميراث فرهنگی استان تهران، در بارۀ كاوش‌های باستان‌شناختی در محدودۀ روستای تهران
از روی نقشۀ امروز تهران، این دارالخلافه از شمال به خیابان انقلاب، از جنوب به خیابان شوش، از شرق به خیابان هفده شهریور و از غرب به خیابان کارگر محدود می‌شد؛ البته با کمی تفاوت، چون دارالخلافۀ ناصری هشت‌ضلعی بود و نه چهارضلعی.

شاید بتوان دارالخلافۀ ناصری را همان ناف تهرون قلمداد کرد، اما وقتی به نقشه‌های آن دوره نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که بخش زیادی از آن خصوصأ در قسمت شمالی خالی از سکنه و جایگاه باغات و زمین‌های کشاورزی بود و تازه در دورۀ رضاشاه بود که سرتاسرش زیر ساخت‌وساز رفت. پس ناف تهرون اگرچه از محدودۀ خندق ناصرالدین‌شاهی خارج نیست، اما همۀ آن هم نیست.

لاجرم باید بگردیم دنبال محدوده‌ای که خیلی پیشتر از دورۀ ناصری جزء شهر بود؛ یعنی محدودۀ حصار شاه تهماسبی که ناصرالدین شاه ناگزیر شد بر اثر افزایش جمعیت، آن را خراب کند و پایتخت را گسترش دهد. این حصار - چنان که از نامش پیداست – به وسیلۀ شاه تهماسب صفوی ساخته شد و به عدد سوره‌های قرآن ۱۱۴ برج  داشت. در واقع با ساخت همین برج و بارو بود که تهران در سال ۱۵۵۳م، ۹۳۲ش جامۀ شهریت به خود پوشید و از حالت روستایی یا شهرک‌مانند خارج شد.

نقشۀ نسبتأ دقیق این محدوده را یک جهانگرد و خاورشناس روسی به نام "الیاس بَرَه‌زین" در اوایل دورۀ قاجار (پیش از سال ۱۸۴۱م، ۱۲۲۰ش) کشیده‌است و تصویر آن را می‌توانید در گزارش مصور این صفحه ببینید. طبق این نقشه، تهران عصر صفوی از شمال به خیابان پانزده خرداد امروزی، از جنوب به خیابان مولوی، از شرق به خیابان ری و از غرب به خیابان وحدت اسلامی یا همان شاپور قدیم محدود بوده‌است. آیا می‌توانیم این محدوده را ناف تهرون بخوانیم؟

وقتی به نقشۀ بره‌زین نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که با وجود پایتخت شدن تهران و گذشت حدود سه قرن از ساخت برج و باروی شاه تهماسبی هنوز بخش‌هایی از آن غیرمسکونی و جایگاه باغات و زمین‌‌های کشاورزی یا حتا زمین‌های بایر است و بخش مسکونی شهر تنها قسمتی از آن را شامل می‌شود. طبق این نقشه حتا ارگ سلطنتی تهران که امروزه فقط کاخ گلستان از آن باقی مانده، خارج از شهر قرار دارد.

حالا می‌توانیم مطمئن باشیم حدود روستای تهران را که شاه تهماسب پیرامونش حصار کشید و آن را بدل به شهر کرد، یافته‌ایم و می‌توانیم آن را به قطع و یقین ناف تهرون بدانیم. فقط مشکل این جاست که این روستا پیش از دوران شاه تهماسب چند دوره از گسترش را تجربه کرده بود و از یک روستای گمنام و کوچک تبدیل به چیزی شده بود که برخی مورخان آن را "قصبۀ معتبر" خوانده‌اند و ما می‌خواهیم بدانیم آن روستای اولیه کجا بوده و چه وسعتی داشته است؟

نام روستای تهران نخستین بار در سدۀ نهم میلادی به منابع تاریخی راه یافت. آن هم در ذکر احوال یکی از دانشمندان عصر به نام "ابوعبدالله محمد بن حماد طهرانی" ( با این توضیح واضحات که تهران را تا دوران اخیر با حرف طاء می‌نوشتند) و بعد هنگام نام بردن از دانشمند دیگری به نام "محمد بن احمد بن حماد بن سعید انصاری ابوبشر دولابی طهرانی".

نام این فرد اخیر کمی عجیب است. اگر او منسوب به دولاب است (روستایی در نزدیکی تهران و در حوالی چهارراه دروازه دولاب امروزی در مرکز شهر) پس چرا تهرانی است و اگر تهرانی است، چرا گفته‌اند دولابی؟ دقیقأ نمی‌دانیم، اما ظاهرأ در آن دوره روستای تهران آن قدر گمنام بوده که ناگزیر شده‌اند نام روستای معروف‌تری در همان حوالی را بیاورند تا خواننده به قرینۀ دولاب بفهمد که تهران کجاست.

از سخن خود دور نیفتیم. سخن از روستای کوچک تهران است که به قطع و یقین از سدۀ نهم میلادی وجود داشته و همان هستۀ اولیه "تهران بزرگ" یا همان ناف تهرون است. آیا می‌توانیم محدودۀ این روستا را دقیقأ مشخص کنیم؟ آیا هیچ اثری از آن باقی مانده‌است؟ محدودۀ این روستا اکنون چه حال و هوایی دارد؟

گزارش مصور ما با همراهی آقای کامران صفامنش، معمار، شهرساز و پژوهشگر تاریخ تهران، به این پرسش‌ها پاسخ می‌گوید و عکس‌هایی از محدودۀ روستای تهران در وضع فعلی را پیش چشم شما قرار می‌دهد. عکس‌هایی که زیرنویس دارند متعلق به اماکن مشخص و بسیار قدیمی هستند که آقای صفامنش از آنها یاد می‌کند، اما سایر عکس‌ها فقط مربوط به محدودۀ روستای تهران و محلات آن است و آثارشان در دوره‌های بعدتر ساخته شده‌است.

این گزارش در دو بخش تهیه شده‌است. بخش دوم آن با عنوان "بدرود، ناف تهرون" که در ستون "مطالب مرتبط" می‌بينيد، به آسیب‌های وارده بر محدودۀ روستای تهران و خطرات سهمگینی که متوجه آن است، اختصاص دارد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

در میان خوانندگان زن ایرانی، اگر خواسته باشیم بعد از بانو قمرالملوک وزیری از دو سه تن نام ببریم، مرضیه و دلکش در صدر خواهند بود. البته درمیان اهل هنر در مورد این که کدام یک از این دو هنرمندتر بودند، گفتگوی بسیار است.

مرضیه نام هنری اشرف السادات مرتضایی بود که  گویا به تشویق مادرش به موسیقی روی آورد. گفته شده که او کار هنری را در سال ۱۳۲۲ با بازیگری در تئاتر آغاز کرد و از همان ‌جا بود که نظر استادان موسیقی را به خود جلب کرد.

گرچه دلکش در میان خوانندگان زن صدایی داشت بسیار نیرومند و رسا، اما صدای مرضیه را بسیاری دلنشین ‌تر توصیف کرده ‌اند که ترانه ‌های او زبان ‌زد چند نسل از فارسی ‌زبانان بوده ‌است.

صحبت های رحمت الله بدیعی درباره خانم مرضیه
در واقع در کنار دلنشینی صدا، سبک خواندن و سرزندگی و طنازی جوانانه و پرحرکت و پویای او بود که پیر و جوان را به سویش جلب می ‌کرد. فعالیت هنری مرضیه زیر نظر بزرگان موسیقی همچون اسماعیل مهرتاش، مرتضی محجوبی، عبدالله دوامی و ابوالحسن صبا بود.

یکی از جاودانه ‌ترین ترانه ‌هایی که او با غلامحسین بنان اجرا کرد، "بوی جوی مولیان" بود که شعر آن از رودکی است. شاید کمتر خواننده ‌ای را بتوان در عرصۀ موسیقی ایران یافت که به اندازۀ مرضیه در وصف بهار و نوروز ترانه اجرا کرده باشد. پیام بهاری او "عید بر عاشقان مبارک باد، عاشقان عیدتان مبارک باد" در برنامۀ گلها، بر گوش جان و دل دوستدارانش تا همیشه باقی خواهد ماند. او حدود ۱۷۰ برنامه در رادیو گلها داشته ‌است.

آواز خواندن زنان در ملأ عام و برای عموم با آمدن رادیو در سال ۱۳۱۹ در ایران پذیرفته و همگانی شد، اما با انقلاب ۱۳۵۷به پایان رسید.

مرضیه که پس از انقلاب دیگر نمی ‌توانست در ایران آواز بخواند، در سال ۱۳۷۳برای کنسرت دادن و نیز مداوا به لندن آمد. اما پیش از آن که کنسرتی بدهد، به مجاهدین خلق، یکی از گروه ‌های مخالف حکومت، پیوست و عملأ وسیله ‌ای شد برای تبلیغات سیاسی.  این اقدام از نظر سابقۀ هنری برای مرضیه بسیار گران تمام شد و بسیاری از دوستاران او ر ا رنجاند. مرضیه ۸۵ سال زیست و سرانجام در پاریس بر اثر سرطان درگذشت.

فهرست ترانه ‌های شناخته ‌شدۀ مرضیه دراز است و در گزارش تصویری این صفحه می ‌توانید برخی از آنها را بشنوید. همچنین در همین صفحه می ‌توانید به پاسخ ‌های رحمت ‌الله بدیعی، استاد موسیقی، در بارۀ هنر و جایگاه مرضیه در موسیقی ایرانی گوش کنید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.