Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

سیروس علی‌نژاد

عکس‌هایی که از مرتضی ممیز و بهمن محصص در " کتاب عالی" (گزیدۀ آثار احمد عالی) می‌بینیم، آنها را به هنگام جوانی و در زمانی نشان می‌دهد که هر دو از انرژی سرشار بودند. امروز که آنها را می‌بینیم به یاد این شعر خیام می‌افتیم: بودیم به یک شراب در مجلس عمر/  یک دور ز ما پیشترک مست شدند! آری، کار عکس ثبت لحظه‌ها و متوقف کردن زمان یا زمان‌های خاص است.

عکس کریم امامی و منصور قندریز آنها را در سال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ چنان زنده و شاداب نشان می‌دهد که بینندۀ امروز به یاد حرف معروف گوستاو فلوبر به هنگام مرگ می‌افتد: "مادام بواری لکاته! تو می‌مانی، ولی من ناگزیر باید بروم". آری، کار عکس ماندگار کردن بخشی از زندگی و شاید به نوعی دست یافتن به آرزوی بی‌بنیاد بشری، یعنی جاودانگی و شکست دادن مرگ است.

حتا عکس‌های جوانانی که در انقلاب پای می‌کوفتند و مشت هوا می‌کردند و امروز یقینأ به مردان سالخورده و خسته‌ای بدل شده‌اند، نیز همین حال و هوا را دارد. آری، عکس یک جور حافظه است؛ ما را از امروز به گذشته می‌برد و خاطراتی را در ما زنده می‌کند.

با وجود این،  کتاب و عکس‌های احمد عالی قصد ندارد از جاودانگی بگوید یا شکست دادن مرگ؛ حتا کتاب گذشته را هم نمی‌خواهد ورق بزند تا خاطراتی را در ما زنده کند، بلکه قصد دارد بگوید عکس خوب معنایش چیست و از این جهت است که از چهره‌ها گرفته تا ساحت فضاهای تاریخی مانند ارگ بم، فضاهای انتزاعی چون دودکشی تنها افتاده در پشت بام در کنار یک آنتن تلویزیون، فضاهای روستایی چون یوش و ریوش و رودبار حرکت می‌کند. به نوعی که این تلقی را پیش می‌آورد که سوژه اهمیتی ندارد. نوع نگاه کردن به سوژه را باید دریافت.

عکس‌ها که بیشتر سیاه و سفیدند، چنان وضوحی دارند که می‌توانند نقاط دور و نزدیک یک بنای تاریخی را به یکسان نشان دهند؛ شیارها و ناصافی‌ها و پستی و بلندی جزئی یک دیوار را چنان تصویر می‌کنند که گویی دیوار زبان باز می‌کند و با آدمی حرف می‌زند؛ جزئیات چنان اهمیت می‌یابند که کلیات از یاد می‌روند.

احمد عالی توانایی‌های شگفتی دارد. او قادر است از یک چیز ساده، یک اثر هنری و ماندگار بسازد؛ می‌تواند از زاویه و زوایایی به چیز بنگرد که ما از کشف آن زوایا عاجزیم، از جاهایی به موضوع نگاه کند که ما آن جاها را نمی بینیم، به جاهایی از موضوع سرک می‌کشد که ما نمی‌کشیم، توانایی او در نگاه کردن به هر چیز ساده چنان حیرت‌انگیز است که به گفتۀ آندره ژید ایمان می‌آوریم: "ناتانائل! اهمیت در نگاه توست، نه در چیزی که می‌نگری". 

متأسفانه، عکس‌ها هیچ شرح و توضیحی ندارند. تنها به کلامی چون تهران ۱۳۴۵، یوش ۱۳۴۴ و کریم امامی مترجم ۱۳۴۳ و مانند آنها بسنده می‌کند. اما از دید من که به هر حال از دیدگاه ژورنالیسم به عکس نگاه می‌کنم، عکس همواره توضیح می‌خواهد. عکس یا خبری و مستند است که از رویدادی حکایت می‌کند و در این صورت شرح لازم دارد، یا عکاس در آن دخالت کرده (چه هنگام گرفتن عکس و چه هنگام ظهور و چاپ) و عکس هنری ساخته‌است که تفسیر بر می‌دارد. هر کدام باشد توضیح می‌خواهد. در عکس‌های خبری و مستند، توضیح ما را نسبت به موضوع آگاه‌تر می‌کند و در عکس‌های هنری برای تفسیر کردن عکس‌ها به یاری ما می‌شتابد. نمی‌دانم کجا از قول آرنولد توین بی، مورخ نامدار انگلیسی می‌خواندم که در بارۀ مکان‌های جغرافیایی می‌گفت، این مکان‌ها هر قدر زیبا باشند، تا زمانی که تاریخ پشت سر آنها نباشد، حرف زیادی برای گفتن ندارند. حرف درستی است. وقتی تاریخ پشت سر سوژه قرار می‌گیرد، تازه موضوع (و در اینجاعکس) را معنی‌دار می‌کند. تازه حرف بر می‌دارد. تازه می‌توان در بارۀ آن سخن گفت.

با وجود این، احمد عالی ترجیح می‌دهد مخاطبانش نه از دید تاریخ و نه از دید خبر، بلکه صرفأ از دیدگاه هنر به عکس‌هایش بنگرند. مکان یا موضوع برایش اهمیتی ندارد و نمی‌خواهد خواننده را در جریان بگذارد. گویا دوست داشته باشد به عکس‌های او چنان بنگریم که به تابلو نقاشی. چیزی که در بسیاری عکس‌ها عینیت یافته‌است، چنانکه عکس‌هایی در کتاب هست که از روی تابلوهای نقاشی خود او گرفته شده‌اند. شاید هم این توضیح ندادن از سر تواضعی ذاتی است که در او وجود دارد.

احمد عالی از قدیمی‌ترین و از استادترین عکاسان ماست، اما این نخستین کتابی است که منتشر می‌کند. او عکاسی است که تجربۀ خود  را به بسیاری از عکاسان دیگر منتقل کرده‌است و رد پایش را در آثار بسیاری از آنان می‌توان دید. مثلأ درعکس‌های مریم زندی از شخصیت‌ها که با تمام وجود سعی می‌کند هنرمند یا نویسنده را در موضع و حالتی قرار دهد که نشان‌دهندۀ کاراکتر او باشد و این کار بسیار دشواری است و هوش و درایت و مطالعۀ سنگین لازم دارد. به هر حال، از بیشتر عکاسان بعد از او کتاب‌های زیادی منتشر شده، اما او اولین بار است که کارهایش را در یک مجموعه گرد می‌آورد.

گالری ماه مهر فرصت را غنیمت شمرده، به مناسبت انتشار کتاب عالی، نمایشگاهی از آثار او ترتیب داده (۲ تا ۱۹ مهرماه ۸۹ ) تا نقش و جایگاهش را در هنر معاصر به ارزیابی بگذارد. کتاب عالی در ۲۶۰ صفحه با طراحی و مدیریت هنری ابراهیم حقیقی و با نوشته‌هایی از شهریار توکلی، تورج حمیدیان و ابراهیم حقیقی منتشر شده‌است.   

کتاب عالی را مؤسسۀ فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر منتشر کرده در بردارندۀ بهترین آثار احمد عالی در فاصلۀ سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۸۸ است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

تابستان امسال انجمن پرورش جوانان ايرانی (IYDA) در لندن دوره‌هایی تحت عنوان " نمود و هویت" برگزار کرد. کارآموزان اين کارگاه، جوانانی دوفرهنگه بودند که پدر يا مادرشان ايرانی است يا در بريتانيا زاده و بزرگ شده‌اند. در پايان اين کارگاه، کارآموزان با همکاری جديدآنلاين روایت‌هايی تصویری تهيه کردند که سه نمونۀ آن را در زير می‌بينيد. ساناز موحدی، ناتاشا منصوری و پوريا آتش‌زران هر کدام به شيوۀ خود نمودی ازهويت‌شان را روايت کرده‌اند. توضيحات بيشتر در بارۀ اين کارگاه آموزشی را در پايين اين صفحه بخوانيد.

ساناز: من ِ دیگر

 

ساناز می‌گوید که در گذشته از بیان هویتش عاجز بود، چون از پدری ایرانی و مادری انگلیسی به دنیا آمده‌است. از بچگی‌اش به یاد می‌آورد که کتاب‌های دوزبانۀ انگلیسی- فارسی برای کودکان را می‌خواند و تلاش می‌کرد هر دو زبان را فرا بگیرد. اما بزرگ‌تر که شد، دریافت که زبان فارسی‌اش به قوت انگلیسی‌اش نیست. اما وقتی به ایران سفر می‌کرد، متوجه می‌شد که غرق فرهنگ و شیوۀ زندگی ایرانی شده و بیشتر خودش را یک ایرانی احساس می‌کرد، تا انگلیسی. و این پرسش پیوسته در ذهنش بود که "بلاخره تو یک ایرانی هستی یا انگلیسی؟"

به‌تدریج ساناز به این نتیجه‌ می‌رسد که نه این است و نه آن، در عین این که هم این است و هم آن. تنها پس از آن که او دو نیمۀ هویتش را یکی می‌کند، احساس کامل بودن به او دست می‌دهد.

در گزارش مصوری که می‌بینید، ساناز این تجربۀ خود را با استفاده از "من ِ نرمش پذیر" یا، چنان که در هنرتجسمی گفته می شود، من ِ پلاستیکی‌اش بیان می‌کند. وی می‌گوید، در تهیۀ این "من ِ پلاستیکی" او از کار شیرین نشاط الهام گرفته‌‌است که برای بیان باورهایش از نوشته‌هایی روی بدن کمک گرفته بود. ساناز می‌گوید: "این من ِ پلاستیکی هرچند شبیه سایه است، اما سایه نیست، بلکه بازتاب خود من است و هر دو فرهنگ ایرانی و انگلیسی را دربر دارد."

ناتاشا: پدر تنهای من

ناتاشا هم از مادری انگلیسی و پدری ایرانی در انگلستان زاده شد. چهارده سال پیش مادر او بر اثر سرطان درگذشت. مرگ مادر به خودی خود برای ناتاشا و برادرش ضربۀ روانی سهمگینی بود. اما تنهایی پدر در پی مرگ مادر بر رنج روانی ناتاشا افزود. پدر او که زمانی شوخ و سرزنده و سر حال بود، اکنون گرفته و گوشه‌گیراست. ناتاشا می‌گوید که هر بار به خانۀ پدرش سر می‌زند، می بیند که او، از تنهایی، خود را به کارهای خانه سرگرم می کند.

تصویر تنهایی پدر، در سرزمینی بیگانه، موضوع گزارش مصور ناتاشا است. تصویری که در شکل‌گیری هویت ناتاشا نیز سهم داشته‌است. خوشی پدر تبدیل به یکی از آرزوهای ناتاشا شده. ناتاشا می‌گوید، تنها چیزی که ذره‌ای از وجود شاد و بشاش پدرش را به او بازپس می‌دهد، دیدار از ایران و خویشاوندانش در آن جاست.

پوریا: فراموشم مکن

 

پوریا در لابلای اشیای خاطره‌انگیز اطرافیانش دنبال نشانه‌هایی از هویت‌شان گشته‌است؛ اشیایی که شاید برای دیگران ارزشی نداشته باشد، اما دارندۀ آن برایش یک جهان ارزش و معنا قایل است و هرگز از آن دل نمی‌کند. پوریا به بساط ده‌ها نفر سر کشیده تا ببیند این اشیای عزیز با چه خاطراتی گره خورده‌اند و چرا عزیز شده‌اند و آن خاطرات چرا برای صاحب اشیا این همه اهمیت دارد.

یکی تسبیح مادرش را باارزش‌ترین دارایی خود می‌داند، چون تنها یادگاری از مادر مرحومش است؛ دیگری به گردن‌بندی دل بسته که زمانی مادربزرگش به گردنش آویخته بود؛ سومی یک تابلوی قدیمی را از نسل‌های پیشینش به ارث برده و گرامی‌اش می‌دارد... و همۀ این اشیا و خاطرات را جزء جدایی‌ناپذیر هویت خود می‌دانند.

 نمود و هویت

داشتن پدر و مادری که از دو کشور یا شاید حتا دو قارۀ مختلف به هم رسیده‌اند و به دو زبان مختلف تکلم می‌کنند و شاید هم از دو دین و آیین مختلف پیروی می‌کنند، برای فرزندان‌شان به ویژه در سنین پایین‌تر می‌تواند بسیار پیچیده باشد. پرسش‌هایی از قبیل "من کی هستم؟ متعلق به چه نژاد و قومی هستم؟ پیرو چه دین و آیینی هستم؟" می‌تواند باری باشد بر ذهن.

برخی برای آرامش خاطر یکی از این دو هویت و پیشینۀ قومی را برمی‌گزینند و دیگری را نادیده می‌گیرند. شماری هم با پذیرش هر دو هویت، فرهنگ خود را غنی‌تر می‌کنند. در زبان انگلیسی عنوان‌هایی مثل“dual heritage” یا “shared heritage” برای این افراد به کارمی‌برند، یعنی افراد برخوردار از پیشینۀ فرهنگی دوگانه یا چندگانه.

اما افراد دوفرهنگی الزامأ دوتباره نیستند. آنها می‌توانند نسل دوم یا سوم پدر و مادری باشند که در کشوری دیگر به دنیا آمده‌اند. برای نمونه، نسل‌های دوم و سوم ایرانیانی که در بریتانیا متولد و بزرگ شده‌اند هم جزء افراد دوفرهنگی محسوب می‌شوند.

شمار ایرانیان جوان دو فرهنگه و دو تباره در بریتانیا رو به افزایش است و بسیاری از این جوان‌ها در جستجوی شناخت بیشتری از ریشه‌های فرهنگی خویشند. یکی از سازمان‌هایی که در لندن ایجاد شده تا در این راه به این جوانان کمک کند "انجمن پرورش جوانان ایرانی IYDA " است.

ساناز عمیدی، مدیر "آیدا" می‌گوید که سازمان او هر دو دسته از دوفرهنگی‌ها را دربر می‌گیرد؛ هم آنانی را که پدر و مادر ایرانی دارند و در بریتانیا زاده شده‌اند و هم جوانان دوتباره‌‌ای را که پدر یا مادرشان ایرانی است.

در کارگاه آموزشی‌ای که انجمن پرورش جوانان ایرانی تابستان گذشته در لندن تحت عنوان " نمود و هویت" سازمان داد، "نمود" به عنوان مظهر و تصویری معرفی شد که ظاهر فرد را به بیننده ارائه می‌دهد و "هویت"، به عنوان مجموع عواملی که باطن یا شناخت فرد از خود را تشکیل می‌دهد. این دوره‌ها همزمان با کارگاه آموزشی "نمود و هویت" در بنیاد امید مهر تهران نیز برگزار شد که گزارش مصور آن را تحت عنوان "آن سوی چهرههای پوشيده" در ستون مطالب مرتبط اين صفحه میبينيد..

هدف از برگزاری این کارگاه، کاوش در هویت جوانان دوفرهنگی و درک تصور آنها از خودشان و تصور دیگران از آنها بود. ساناز عمیدی می‌گوید: "شاید جوانانی مایل باشند که از خود تصویر بهتری به دیگران ارائه دهند. آموزش تجزیه و تحلیل نقادانه، آگاهی از تنوع و چندگونگی فرهنگی و بالا رفتن اعتماد به نفس و توجه به ارزش‌های خویش نیز از جملۀ هدف‌های این کارگاه بود."

در بخشی ازاین دورۀ آموزشی با همکاری جدیدآنلاین، کارآموزان با اصول کارعکاسی و نحوۀ ساختن گزارش چندرسانه‌ای آشنا شدند واز آنان خواسته شد که با استفاده از عکس و روایت، جنبه‌ای از هویت خود را به تصویر بکشند یا داستانی را بازگو کنند که به گونه‌ای هویت آنها را بازتاب می‌دهد. شگردهای عکاسی را امید صالحی، عکاس ایرانی مقیم لندن، به کارآموزان آموزش داد و در پایان دوره کار سه تن از کارآموزان برای انتشار در سایت جدیدآنلاین برگزیده شد که در بالا می‌بینید.

صحبت های ساناز، ناتاشا و پوریا درباره کارگاه آموزشی "نمود و هویت"


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سحر افاضلی

تصویر بدون چهرۀ زنی باردار، صورت‌های پنهان‌شده پشت دود قلیان و چهرۀ دختری که از پشت یک شیشۀ رنگ‌شده به لنز دوربین خیره شده، موضوع  بیشتر عکس‌هایی است که سه کارآموز بنیاد امید مهر در تهران با موضوع "  نمود و هویت" گرفته‌اند.
بنیاد امید مهر، موسسهای است در تهران، برای  توانمند سازی و آموزش مهارتهای زندگی به دخترانی که  در وضعیت اجتماعی دشواری قرار دارند.

ستاره، مرضیه و نیلوفر سه کارآموز این بنیاد هستند که علاوه براینکه در کارگاه عکاسی این بنیاد شرکت کرده‌اند، در پروژۀ "نمود و هویت" که در تابستان امسال در تهران برگزار ‌شد، شرکت کرده‌اند و نشانه‌ها و نمادهایی از هویت خود را به وسیلۀ دوربین ثبت کرده‌اند.

ستاره دختر ۱۷ ساله‌ای است که از خواهر باردارش عکاسی کرده‌است. می‌گوید: "از خواهرم عکاسی کردم چون به نظرم باردار بودن خیلی وضعیت عجیبی داشت. او تنها ۲۱ سال دارد و از مادر شدن می‌ترسد. دلش نمی‌خواست چهره‌اش در این عکس‌ها دیده شود. برای همین من تنها از سایه و اندام او عکس گرفته‌ام."

"تلاش کرده‌ام در این عکس‌ها هویت یک مادر را نشان بدهم؛ حسی که نسبت به فرزندانش دارد، ترس از آیندۀ بچه‌ها."

ستاره که اهل کابل افعانستان است، اضافه می‌کند که خودش هم از مادر شدن می‌ترسد. البته حس این که انسان دیگری در بدنت زندگی می‌کند، حس عجیبی است؛ حسی که  ستاره سعی داشته در این عکس‌ها که بیشتر سایه‌اند و اندام بی‌چهره، نشان دهد. به نظر ستاره، در عکس‌هایی که چهره واضح نیست، رمز و رازی وجود دارد که جذاب است. رمز و رازی که باعث می‌شود بیننده در بارۀ شخصیت پنهان در عکس حدس بزند یا فکر کند.

او که مثل بسیاری از دختران افغانی مقیم ایران تحصیلاتش را تنها تا سوم راهنمایی ادامه داده‌ می‌گوید: "از ده‌سالگی تا کنون دفترچه‌ای کوچک دارم که عکس‌های مورد علاقه‌ام را در آن چسبانده و خاطراتم را کنار هر عکس نوشته‌ام. آن قدر به عکاسی علاقه‌مندم که همه جا دوربین به همراه دارم و از چهرۀ آدم‌ها عکاسی می‌کنم."

ستاره می افزاید: "گاهی خانواده‌ام مانع از فعالیت‌های من شده‌اند، اما من ثابت کرده‌ام که عکاسی را دوست دارم. حالا آرزو دارم در کشور کانادا زندگی کنم وطراح لباس معروفی شوم."

نیلوفر هم عکاس چهره‌هایی پنهان‌شده پشت دود قلیان است؛ ۲۶ ساله است، اما می‌گوید، وقتی برای اولین بار در ۱۷ سالگی قلیان کشیدن را تجربه کرده، احساس استقلال و بزرگی به او دست داده‌است. حالا هم خیلی از مواقع با دوستانش به قهوه‌خانه می‌رود تا قلیان بکشد. می‌گوید: "در جامعۀ ما مرسوم نیست زنان قلیان بکشند. در قهوه‌خانه‌ها به زنان و دختران ِ تنها اجازۀ قلیان کشیدن داده نمی‌شود و باید برای قلیان کشیدن با مردی همراه شوند." 

اما او فکر می‌کند نباید هیچ تبعیضی بین زن و مرد باشد. برای همین هم از چهرۀ زنانی که قلیان می‌کشند، عکاسی کرده، هم مردان. چهره‌هایی که پشت دود پنهان شده‌اند.

مرضیه هم یکی دیگر از کارآموزان بنیاد امید مهر است که در کارگاه عکاسی شرکت کرده و برای نشان دادن هویت خود از چهرۀ خواهر کوچک‌ترش پشت تکۀ شیشه‌ای رنگ‌شده عکس گرفته‌است.

می‌گوید: "زندگی خواهرم خیلی به زندگی من شبیه است. چهرۀ او را پشت شیشه‌ای قرار داده‌ام  و آرزوها و اهدافم را با رنگ روی آنها نقاشی کرده‌ام؛ رنگ‌های شاد، آرزوهایم برای آینده است و رنگ‌های تیره، گذشته‌ام."

مرضیه ۲۲ ساله است و آرزو دارد مهندس کامپیوتر شود و آموزشگاهی برای دختران هم‌سن خودش که بی‌بضاعت هستند، تأسیس کند. تمام نقش‌های رنگارنگ روی شیشه‌ها هم همین رؤیاهاست.

وی می‌افزاید: "افکار مزاحم و موانعی را که در ذهنم شکل می‌گیرد، با رنگ‌های سیاه و تیره تصویر کرده‌ام. چیزهایی که مانع موفقیت من می‌شوند و واقعیت خارجی ندارند، فقط در افکار من هستند."

او وقتی به خودش فکرمی‌کند، ناامید می‌شود. فکر می‌کند هم‌سن و سال‌هایش از او جلوتر هستند. دوست دارد وقتی تلاش می‌کند، هیچ چیز مانعش نشود؛ نه جامعه، نه خانواده. مرضیه می‌گوید: "عکاسی برای من فرصتی است تا بخشی از افکارم را به تصویر بکشم. در گذشته برای رسیدن به خواسته‌هایم روی کمک خانواده حساب می‌کردم، اما حالا متوجه شده‌ام تنها خودم می‌توانم به خودم کمک کنم."

کارگاه "نمود و هویت" به طور هم زمان در بنیاد امید مهر در تهران و انجمن پرورش جوانان ایرانی (آیدا IYDA) درفصل تابستان در لندن  برگزار شد. آیدا که برای کمک به جوانان ایرانی دو فرهنگه تاسیس شده می کوشد پیوند آنان را با فرهنگ ایران تقویت کند. ساناز عمیدی، مدیر انجمن آیدا و هماهنگ‌کنندۀ  این پروژه آموزشی می‌گوید: "بچه‌هایی که در مدرسۀ آیدا فعالیت می‌کنند فرزندان مهاجرینی هستند که  دو سه نسل  از ایران دور بوده اند و یا یکی از والدینشان خارجی است. آنها یک روز در هفته را در این مدرسه به یادگیری زبان فارسی و مهارت‌های دیگر می پردازند. این بچه‌ها وضعیت متفاوتی با دختران بنیاد امید مهر در تهران  دارند، اما شباهت‌هایی هم میان آنها هست. هر دو گروه در ردۀ سنی‌ای هستند که به دنبال هویت خود می‌گردند وگاه با شرایط اجتماعی، جنسیتی، اقتصادی و فرهنگی  مشکل روبرو هستند."

به گفتۀ ساناز عمیدی دلایل مختلفی باعث شده‌است که دختران بنیاد امید مهر در این عکس‌ها تصویری واضح از چهرۀ خود ارائه ندهند؛ به طور مثال، این دختران چندان علاقه‌ای ندارند به عنوان مهارت‌جویان این بنیاد معرفی شوند. شرایط فرهنگی هم در این وضعیت مؤثر است و البته دلیل مهم‌تر مشکلاتی است که این دختران در بارۀ هویت خود با آن روبرو هستند و در خود انگاره‌هایی که خلق کرده‌اند، این مشکلات را به نمایش گذاشته‌اند. این دختران از قومیت‌های مختلفند. برخی اهل کشور افعانستانند و از نظر اقتصادی مشکلاتی دارند.

عمیدی می‌گوید: "هویت را می‌توان با ابزار متعددی نشان داد که  نمود یا تصویر افراد از خودشان، ساده‌ترین راه نمایش هویت است. یکی از تفاوت‌هایی که میان آثار کارآموزان بنیاد امید مهر و انجمن آیدا وجود دارد، نمایش چهره در  تصویرهای بچه‌های انجمن آیدا و پرهیز از نمایش چهره در میان دختران بنیاد امید مهر است. البته، برخلاف دختران بنیاد امید مهر، کارآموزان انجمن آیدا بیشتر از اشیاء شخصی‌شان برای نمایش هویتشان استفاده کرده‌اند.

ساناز عمیدی عکاسی در این پروژه را ابزاری انتزاعی برای بیان معنای هویت میان نوجوانان و جوانان این دو مؤسسه می‌داند که با ارائۀ نشانه‌هایی امکان کشف شخصیت و هویت آنها را میسر می‌کند.

دختران بنیاد امید مهر در کارگاه عکاسی‌شان، علاوه براین که شیوۀ استفاده از دوربین را از مهرداد عسکری آموخته‌اند و کوشیده‌اند حوزه‌های مختلف عکاسی را تجربه کنند، در حاشیۀ این پروژه فرصتی برای نمایش جهان درونی، افکار و خواسته‌های پنهان و آشکارشان پیدا کردند و حالا قرار است این آثار در دو شهر تهران و لندن به نمایش گذاشته شود.

در نمایش تصویری این صفحه عکس های ستاره، مرضیه، و نیلوفر را می‌بینید  که برداشت آنها را از هویت خود و یا محیط اطرافشان نشان می دهد. این عکس‌ها از میان عکس‌های کارآموزان دورۀ "نمود و هویت"  برای نشر در جدیدآنلاین برگزیده شده‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فواد خاک‌نژاد

آزاده‌ اخلاقی یکی از عکاسان جوان معتبر ایرانی‌ست. این را جایزه‌ها و نمایشگاه‌های مختلف بین‌المللی‌اش ثابت می‌کند.

او در سال ۱۳۵۶ در شیراز به دنیا آمد و شاید روح شاعرانۀ شیراز باعث شد که آزاده در شانزده‌سالگی تصمیم گرفت شاعر شود. شعر می‌گفت و در جمع‌های ادبی شرکت می‌کرد، تا این که برای تحصیل در رشتۀ کامپیوتر ایران را به مقصد استرالیا ترک کرد و وارد مؤسسۀ سلطنتی تکنولوژی ملبورن RMIT شد.

می‌گوید روزی فهمید که به رشته کامپیوتر علاقه ای ندارد و قرار نیست او مهندس کامپیوتر شود.  از همین رو از میان رشته‌های انتخابی موسسۀ سلطنتی تکنولوژی ملبورن، سینما را انتخاب کرد و در درسهای سینمایی حاضر شد.

گورستان‌ها

نخستین پروژه‌اش عکاسی از گورستان‌های استرالیا بود. هر روز صبح تا شب به گورستان‌ها سر می‌زد و از قبرها عکاسی می‌کرد. آن‌طور که خودش می‌گوید، این پروژه او را به شدت افسرده کرد و وقتی از این مجموعه یک نمایشگاه اینترنتی گذاشت، کسی برای او ای‌میل زد که: "تو چه‌قدر باید مریض باشی که در بیست‌ودو سالگی چنین عکس‌هایی بگیری!"

بازگشت به ایران

اخلاقی وقتی در استرالیا دانشجوی فوق‌لیسانس شد و به گفتۀ خودش، همه چیز برایش خوب پیش می‌رفت، ناگهان تصمیم گرفت به ایران برگردد و به فیلم‌سازی مشغول شود. پس از بازگشتش به ایران در سال ۱۳۸۳ دستیار عباس کیارستمی و منیژه‌ حکمت شد و خودش هم چند فیلم کوتاه ساخت. تا این ‌که فضای سینمای موجود در ایران دلش را زد و تصمیم گرفت به جای فیلم‌ساز بودن "آرتیست" باشد. پس عکاسی را برگزید.

ترجمه در کنار عکاسی

آزاده‌ اخلاقی در کنار کار عکاسی به ترجمه هم مشغول است و برای روزنامه‌های معتبر ایرانی ترجمه می‌کند. ماه گذشته ترجمه‌ای از آزاده اخلاقی منتشر شد که می‌توان آن را یک انتخاب خوب و درست برای یک مترجم دانست. نشر چشمه در ایران، کتاب "رومن به روایت پولانسکی" را با ترجمۀ آزاده اخلاقی وارد بازار می‌کند.

من؛ آن‌گونه که دیگری می‌خواهد

تازه‌ترین مجموعه عکس آزاده اخلاقی با استقبال فراوانی رو‌به‌رو شد. عکس‌هایی که به گفتۀ آزاده، هم او و هم سوژه‌اش در شکل گیری‌اش نقش داشته‌اند. او در این مجموعه عکس به "دیگری بزرگ" می‌پردازد. آزاده در این مجموعه عکس در پی نشان دادن این است که انسان‌ها در کنار دیگران همانی هستند که دیگران می‌خواهند. این تأثیر می‌تواند در کلام و پوشش باشد یا در آرزوهای آن فرد برای ما.

او در این مجموعه عکس، به گفتۀ خودش، در کنار آدم‌های زندگی‌اش ایستاده. آنهایی که با آنها مراوده دارد، به آنها دلبستگی دارد، با آنها به سفر می‌رود و...

در گزارش ‌تصویری این صفحه عکس‌هایی را خواهید دید از آزاده اخلاقی  از مجموعه‌های "تعلیق در تهران"، "بازتاب‌هایی از خود"، "در ستایش نوشتن" و نیز مجموعۀ کامل عکس‌های "من، آن‌گونه که دیگری می‌خواهد".

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

کامکاران را شاید همه بشناسند؛ در جهان موسیقی معاصر ایران این خاندان صاحب‌نام و محبوب است. اما در جهان نقاشی اندک کسی با ارژنگ کامکار، استاد تنبک گروه کامکاران آشناست، که اینک بیش از سی سال است گاه و بی‌گاه نقاشی می کند و شماری از منتقدان تابلوهایش   و گذارش را از رئالیسم به نقاشی انتزاعی و ذهنی پسندیده‌اند. "رنگ ترانه‌ها" عنوان تازه‌ترین نمایشگاه ارژنگ کامکار است که برای یک هفته در فرهنگسرای نیاوران تهران برپا بود.

ارژنگ کامکار در سال ۱۳۳۵ در سنندج و در خانواده‌ای موسیقی‌دان متولد و از کودکی نزد پدرش با موسیقی و ساز تنبک آشنا شد. بعدها در ارکسترهای " فرهنگ و هنر" و " رادیو سنندج " که به رهبری پدرش اداره می‌شد، شرکت کرد.

در سال ۱۳۵۵ با گروه" شیدا " و "عارف" همکاری داشت و به موازات آن به نقاشی هم علاقه‌مند بود و
آن را دنبال می‌کرد تا امروز که در جمع هنرمندان نقاش قرار گرفته‌است. طراحی و آب‌رنگ را نزد شهاب موسوی‌زاده فرا گرفت و در سال ۱۳۵۶ به دانشکدۀ هنرهای زیبا راه یافت. از آن زمان هنر نقاشی را همراه با موسیقی به طور جدی ادامه داده‌است.

تا به امروز چندین نمایشگاه از آثار او برگزار شده که آخرین آن از تاریخ ۲۶ شهریور ماه تا ۲ مهرماه در فرهنگسرای نیاوران جریان داشت. در این نمایشگاه ۷۲ اثر نقاشی ارژنگ را به نمایش گذاشتند که بسیاری از انها به فروش رفت.

هوشنگ کامکار، از برادران صاحب‌نام ارژنگ، در بارۀ نقاشی‌ها و نمایشگاه اخیر او می‌گوید:

"ارژنگ چند سالی بیش نداشت که علاقۀ بی‌حد، حتا عشق‌ورزی‌اش به طراحی و نقاشی را بروز داد. علاقه‌ای که با توان و استعدادی پررنگ همراه بود. کودک بود و سنی نداشت و به طبع فارغ از گرایش‌های سیاسی، در کاغذهای یادداشت، چهرۀ سران وقت حکومت و چهره‌های سرشناس را بیشتر با دیدی انتقادی نقاشی می‌کرد و با شوق و ذوق و اشتیاق به ما و دیگران نشان می‌داد. گویی این یکی از کامکارها از بدو خلقتش، بیش از موسیقی، شیفتۀ نقاشی بود. ارژنگ به دانشگاه هم که آ مد، در رشتۀ نقاشی قبول شد.

هیچ گاه ارژنگ را بدون دفتر طراحی ندیدم. جالب است که هنگام تمرینات یا تدریس موسیقی، چه بسا پشت صحنۀ کنسرت، ارژنگ دمی و لحظه‌ای را غنیمت می‌دانست و سری به این دفتر طراحی می‌زد. چند نمایشگاه هم برگزار کرد، اما آن نمایشگاه‌ها درخور نام و توان او نبود. ارژنگ در پی رویکردهای نوین در نقاشی‌اش بود و من همیشه با او از لزوم برپایی موارد نمایشگاه‌های درخور توجه می‌گفتم تا هم آثارش به مردم و علاقه‌مندان عرضه شود و هم به مدد نقد و نظر کارشناسان صیقل و رشد یابد. اکنون خوشحالم که بعد از ۱۲ سال به این توصیه‌ام گوش داده‌است و قرار است بخش مهمی از آثارش را به نمایش بگذارد." 

گزارش این صفحه را شوکا صحرایی از نمایشگاه "رنگ ترانه‌ها"ی ارژنگ کامکار تهیه کرده‌است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بهرام دبیری در ماه آذر ۱۳۲۹ در شیراز به دنیا آمد. از دوازده‌سالگی به آموختن نقاشی پرداخت. خود او در بارۀ‌ آن سال‌ها می‌نویسد: "در یکی از روز‌های پاییز در شیراز به دنیا آمدم. ارغوانی ارغوان را بر سر دیوار باغ‌ها به یاد دارم و گل‌های زرد بابونه را در باران. اول می‌خواستم شاعر باشم، بعد گیاه ‌شناس، اما رنگ گل‌ها و گرمای نگاه‌ها و اندام‌ها مرا شیفتۀ نقاشی کرد. کودکی‌ام پر از داستان‌های مثنوی و شاهنامه بود که شب‌ها مادرم برایم می‌گفت. برای خوب خواندن غزلی از حافظ، پدرم به من جایزه می‌داد. همراه خانواده به تهران آمدم. وارد دانشکدۀ هنر‌های زیبا شدم. کتابخانۀ‌ حقیرش برایم گنجی بود. با سیمین اکرامی که در رشتۀ مجسمه‌سازی تحصیل می‌کرد، ازدواج کردم. زندگی باشکوه‌‌تر شد. روزی صدها صفحه طراحی می‌کردم، از صورت و دست و اندام و اشیا. نقاشی برایم جستجوی خودم بود."

سال ۱۳۴۷ نخستین نمایشگاه خود را در گالری سپید برپا کرد.

در سال ۱۳۴۹ وارد داشکدۀ هنر‌های زیبای تهران شد. در سال‌های آغاز دانشجویی تحت تأثیر نقاشانی چون بوش و بروگل قرار گرفت. با استادانی چون هانیبال الخاص، بهجت صدر، پرویز تناولی و روئین  پاکباز کار کرد.

در این سال‌ها با آثار نقاشی دیواری مکزیک آشنا شد. او نقاشی را به طور حرفه‌ای از این سال‌ها آغاز کرد. او در این دوران عمومأ از تکنیک رنگ و روغن استفاده می‌کرد و هر روز ساعت‌ها مشغول طراحی می‌شد.

بهرام دبیری از سال ۱۳۴۷ که نخستین نمایشگاه خود را برگزار نمود، تا به امروز سالی یک نمایشگاه برپا کرده‌است.

محسن طاهر نوکنده، منتقد نقاشی، در تقسیم‌بندی آثار دبیری می‌نویسد: "دورۀ نخست آثار دبیری که تا سال‌های ۵۶ و ۵۷ ادامه دارد، دورۀ نمادگرایی اوست. انگار انسان نخستین، تازه به ساختار آیین مناسکی خود دست یافته‌است. این دوره گویاترین نمونه از ذهنیت اوست از دنیای اسطوره‌ساز اطرافش، که با رؤیا چندان فاصله ندارد و به اجرای مناسک آیینی می‌ماند. دورۀ دوم آثار او که در سال‌های ۵۷ به بعد آغاز می‌شود، دور‌ه‌ای است که محیط زندگی و طبیعت اطرافش دگرگونی یافته. دوره سوم آثار دبیری با طبیعت بی‌جان آغاز می‌شود. دوره‌ای بارور و راهی تازه که برای او فرصت آموختن و آمیختن شیوه‌های گوناگون و تجربه‌های متفاوت و هم‌زمان را فراهم می‌آورد."

در گزارش مصور این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کرده‌است، بهرام دبیری دوره‌های نقاشی‌اش را توضیح می‌دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
لوسیندا ایچ دان

مجموعه عکس
روایت است که ابوالقاسم فردوسی سرانجام پس از رنجی سی‌ساله سرایش شاهنامه را در سال ۱۰۱۰ میلادی به پایان برد و به سلطان محمود غزنوی پیشکش کرد، اما ارجی ندید. ولی داستان‌های حماسی شاهنامه که سرگذشت خاندان‌های پادشاهی ایران تا حملۀ اعراب در سدۀ هفتم میلادی را بازگو می‌کند، زنده ماند و پرآوازه شد. با گذشت هزار سال تمام از زمان پایان سرایش شاهنامه، امروز هم این کتاب در میان پارسی‌گویان چون نماد هویت ملی راستین‌شان، گرامی است.

ولی به گفتۀ دکتر باربارا برند Barbara Brend، پژوهشگر مقیم کمبریج، شاهنامه برای باقی جهانیان هم حایز اهمیت است: "شاهنامه، یک شاهکار ادبی است که به آثار سطح جهانی تعلق دارد. مسلمأ آن برای پارسی‌گویان و ایرانیان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. ولی شایسته است که ما، باقی مردم جهان نیز آن را بهتر بشناسیم."

یکی از دوستداران غیر ایرانی این شاهکار چارلز ملویل Charles Melville، استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه کمبریج انگلستان است که طی ده سال اخیر مشغول ساختن تارنمای "پروژۀ شاهنامه" Shahnama Project بوده‌است. این تارنما ویژۀ مطالعات مربوط به شاهنامۀ فردوسی است. در پی تلاش‌های همو بوده که هزارۀ شاهنامه در بریتانیا اکنون جلوۀ خاصی دارد.

"حماسۀ پادشاهان ایران: هنر شاهنامۀ فردوسی" Epic of the Persian Kings: The Art of Ferdowsi’s Shahnameh جامع‌ترین نمایشگاه ویژۀ شاهنامه است که تا کنون در بریتانیا برگزار شده. حدود ۱۲۰ تصویر کارزار و نبرد و پهلوانان و اژدهاها و عشق و رقابت‌ها از دست‌خط‌های نفیس و منقش موجود در سراسر بریتانیا و برخی از کشورهای اروپایی گرد هم آورده شده‌اند، تا روایتی تصویری از شاهنامه ارائه کنند. برای برگزاری این نمایشگاه در کنار موزۀ فیتز ویلیام کمبریج و دانشگاه آکسفورد و موزۀ بریتانیا و انجمن سلطنتی آسیایی، از مجموعۀ شخصی ملکۀ بریتانیا نیز استفاده شده‌است. قدمت برخی از این دستخط‌ها به هشتصد سال پیش برمی‌گردد. این نقاشی‌های نادر در موزۀ فیتز ویلیام در شهر کمبریج انگلستان تا روز نهم ژانویۀ سال ۲۰۱۱ در معرض دید عموم قرار خواهند داشت.

ترجمۀ داستان‌ها و تفسیر و تبیین تصویرها را پروفسور ملویل فراهم کرده‌است و دکتر باربارا برند این مجموعۀ غنی را در چارچوب یک نمایشگاه کنار هم چیده‌است. این داستان‌ها و تصویرهای حماسی حاکی از ظهور و سقوط پادشاهان و قهرمانان ایرانی و جنگ‌های پی‌هم و مداوم میان رقیبان است. در لابلای این داستان‌ها پیام‌هایی اخلاقی در بارۀ دادگری فرمان‌روایان و نظم و سامان جامعه نهفته است.

دست‌خط‌‌های مصور شاهنامه در این نمایشگاه اسطوره‌های ایرانی‌ای را که در غرب کمتر شناخته شده‌اند، معرفی می‌کنند. از این تصویرها می‌شود در بارۀ رستم پهلوان و سرگذشت و قهرمانی‌هایش و سرانجام مرگش به دست برادر شرورش شغاد چیزهایی را آموخت. یا به شبستان رستم و تهمینه سر زد و از داستان فجیع کشته شدن سهراب به دست پدرش آگاه شد.

این تصویرها متعلق به دوره‌های مختلف تاریخند و با دیدن آنها می‌شود دریافت که چه گونه داستان‌های شاهنامه از سینه به سینه و از قلم‌مو به قلم‌مو نقل شده‌اند و طی چندین نسل چون گنجینه‌ای گران‌بها حفظ شده‌اند. توصیف دیداری داستان‌های شاهنامه متنوع است. برای نمونه، تصویرهایی که در دورۀ سلطۀ مغول‌ها در سدۀ ۱۴ میلادی نقاشی شده‌اند، درشت‌تر به نظر می‌رسند و تأثیر هنر چینی و عربی را می‌توان در چشم‌های کشیده و تنگ قهرمانان و شیوۀ نقاشی ابرها مشاهده کرد.  

پیام‌های تیز و نافذ تابلوهای برآمده از شاهنامۀ فردوسی در مورد تاریخ مذهبی ایران هم شگفت‌انگیز است. در یکی از نقاشی‌ها صحنۀ تاجگذاری شاه لهراسپ تصویر شده. پسر همو بود که آیین زرتشتی را پذیرفت و در سراسر ایران رایج کرد.

در یک تابلوی دیگر رستم فرخزاد را در حال ملاقات با فرستادۀ سعد بن وقاص می‌بینیم؛ فرستاده‌ای که از او می‌خواست اسلام آورند یا جزیه بپردازند. رستم فرخزاد که سپهبد ارتش یزدگرد سوم ساسانی بود، این تقاضا را نپذیرفت، اما در نبرد قادسیه شکست خورد.

"کشتی تشیع" عنوان یک تابلوی فوق‌العدۀ دیگر است که در دورۀ صفویه آفریده شده و محمد و علی و امامان را درون کشتی در دل آب‌های تیره تصویر کرده‌است. این تابلو راه پر پیچ و خم و منحصر به فرد ایرانیان در مقولۀ مذهب را به‌زیبایی نشان می‌دهد.

دیگر بخش‌های نمایشگاه هم به مانند این برگه‌های مصور کهنه، بیانگر حضور شاهنامه در بطن زندگی روزمرۀ مردم است. در این‌جا می‌شود کاسه‌ها و سرامیک‌های روی میزی را هم دید که با صحنه‌هایی از شاهنامه و مضامین آموزندۀ آن مزین شده‌اند.

برای آن دسته از مردم بریتانیا که از فرهنگ ایرانی آگاهی اندک دارند، بازدید از نمایشگاه شاهنامه در موزۀ فیتز ویلیام فرصت مناسبی است تا به عمق هویت ملی ایرانیان نگاه بیندازند. و همچنین ایرانیان نسل دومی که در بیرون از ایران بزرگ شده‌اند، می‌توانند با دیدن آثار این نمایشگاه از فرهنگ سرزمین مادری‌شان تصور کامل‌تری حاصل کنند.

نسا عزیز که ۲۸ سال دارد، آموزگار مدرسه‌ای در منطقۀ "هکنی" لندن است. زمانی که او با خانواده‌اش به بریتانیا مهاجرت کرد، سه سال بیشتر نداشت. نسا می‌گوید: "ایرانی‌هایی که بیرون از ایران زندگی می‌کنند، حتمأ باید این نمایشگاه را ببینند و من امیدوارم همۀ آنها این کار را بکنند."

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

"هنر فردا" فصلنامۀ تخصصی هنرهای تجسمی است که اخیرأ در تهران رونمایی شد. در گذشته نیز مجله‌ای با همین نام، اما با هیئت تحریریه‌ای متفاوت، منتشر می‌شد. هیئت تحریریۀ جدید "هنر فردا" با سردبیری حمید کشمیرشکن تصمیم گرفته‌است که با پرداختن به هنر امروز ایران و خاور میانه، بکوشد تا فردای هنرهای تجسمی منطقه را ترسیم کند.

تعریف دست‌اندرکاران هنر فردا از مفهوم‌های "هنر" و "هنرمند" همسان با مفهوم‌های "آرت" و "آرتیست" غربی است و شامل حوزه‌هایی هنری چون سینما و تئاتر و موسیقی نمی‌شود، بلکه صرفأ  هنرهای تجسمی را دربر می‌گیرد. البته، به گفتۀ حمید کشمیرشکن، هنر تجسمی امروز یک مبحث میان‌رشته‌ای است که از مسایل مربوط به دیگر حوزه‌های فرهنگ و اجتماع مجزا نیست؛ خصلت هنرهای امروزی این است که گاه عنصرهایی را از تئاتر یا سینما یا موسیقی وام می‌گیرد و نهایتأ چیزی را شکل می‌دهد که با هنرهای دراماتیک و موسیقایی متفاوت است.

صحبت های علیرضا سمیع آذر هنرشناس و رئیس پیشین موزه هنرهای معاصر تهران در مورد مجله هنر فردا
سردبیر هنر فردا معتقد است که طی یک دهۀ اخیر در عرصۀ هنری ایران اتفاقات مثبت بسیاری رخ داد که منجر به تولیدات هنری چشمگیر شد و هنر ایران را به زبان بین‌المللی هنر نزدیک ‌کرد. برای تثبیت و ماندگاری و توسعۀ این تحولات به بستر مناسبی نیاز بود که به باور آقای کشمیرشکن، فصلنامۀ هنر فردا آن را فراهم کرده‌است. هنر فردا قصد دارد با تحلیل و بررسی و نظریه‌پردازی در مورد فرآیندهای نوپای هنری ایران و منطقه زمینۀ رشد و گسترش آنها را مهیا کند و پایه‌های استواری را برای هنر تجسمی وزین فردا شکل دهد و مبانی آن را به آیندگان منتقل کند.

با همین هدف مجلۀ هنر فردا در شمارۀ نخست خود گفتمان‌هایی را در بارۀ معاصر بودن در هنر، رویکرد مدرن و اشیای هنری معاصر، مدرنیته و پست‌مدرنیته در هنر و الگوهایی برای معاصریت در هنر امروز ایران را مطرح کرده‌است. منظور از "معاصریت" هم، از دید نویسندگان هنر فردا، گرته‌برداری یا تقلید از هنر معاصر غرب نیست، بلکه هنری است که با زبانی بین‌المللی از بستر هنری ایران و منطقه برمی‌خیزد. این موضوع در مطلبی زیر عنوان پرسش‌آمیز"چگونه می‌توان در جهان‌های غیر غربی به هنر اندیشید؟" مطرح شده که با پرسشی دیگر اغاز می‌شود:

"چرا روشنفکران غیر غربی چنین کم به هنر توجه نشان می‌دهند، یا بهتر است بپرسیم چرا مسئلۀ زیباشناسی در مدار دغدغه‌های ذهنی‌شان جایی ندارد؟" داریوش شایگان، اندیشمند ایرانی، تلاش کرده‌است با تطبیق و مقایسۀ رویکرد روشنفکران غربی و غیرغربی به مقولۀ هنر این موضوع را بشکافد.

در کنار داریوش شایگان، پژوهشگران و منتقدانی چون آیدین آغداشلو، محمد بهشتی، صادق خرازی، مرتضی کاظمی، محمد ضمیران و حسین نمکدوست نیز عضو شورای مشاوران این فصلنامه هستند. در این شورا نویسندگان و محققان غربی چون ادوارد لوسی اسمیت، پروفسور جیمز آلن از دانشگاه آکسفورد، کریستین گروبر از دانشگاه ایندیانا و آنا کنتادینی از دانشگاه لندن نیز عضویت دارند. شورای نویسندگان مجله از علیرضا سمیع آذر، حمید سوری، محمدباقر ضیایی، بهنام کامرانی و حمید کشمیرشکن متشکل است. مطالب هنر فردا به دو زبان فارسی و انگلیسی در مجلدی قطور و نفیس منتشر می‌شود.

اقتصاد هنر نیز از جملۀ مباحث هنر فرداست و در شمارۀ نخست آن مطلبی از سنگین‌وزن‌های بازار هنر جهان در سال ۲۰۰۸ منتشر شده‌است. استقبال گرم محافل غربی از آثار هنری ایرانی که اخیرأ مشاهده می‌شود، می‌تواند از انگیزه‌هایی مجله‌ای چون "هنر فردا" باشد.

هنر فردا در نظر دارد در هر شمارۀ خود به کارنامۀ یکی از هنرمندان سرشناس معاصر  بپردازد و در شمارۀ نخست پروندۀ هنری مسعود عربشاهی، از تقاشان نوگرای برجستۀ ایران را مرور کرده‌است.

در گزارش مصور این صفحه دکتر حمید کشمیرشکن، سردبیر فصلنامۀ هنر فردا، هدف‌ از راه‌اندازی این مجله را توضیح می‌دهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی فاضلی

آخر تابستان آن سال انگار مثل همۀ سال های قبل بود. بچه‌های مدرسه کیف و دفتر و قلم خریده بودند و خودشان را برای رفتن سر کلاس حاضر می‌کردند. نخل‌های خرما، گویی بعد از آن تابستان گرم می‌خواستند قدری بیاسایند. اما هیچ کس فکرش را هم نمی‌کرد که این آرامش قبل از طوفان است. خبر همه جا پیچید :عراق به ایران حمله کرد.

صدای موشک، بمب و هواپیماهای نظامی آسمان شهرهای مرکزی و غرب ایران را پر کرد. صدام حسین، رئیس جمهور وقت عراق، خوزستان را از ایالت‌های کشورش نامید و حتا قصد داشت  سه‌روزه  تهران را بگیرد؛ رؤیایی که  پس ازگذشت  ۲۸۸۷ روز هم محقق نشد. هشت سال جنگ چیزی نبود که نه ارتش صدام حسین  بتواند آن را پیش‌بینی کند، نه این سوی مرز نیروهای ایرانی. برای همین است که عده‌ای آن را بعد از جنگ ویتنام طولانی ترین جنگ قرن بیستم می‌خوانند.

این جنگ خانمان‌سوز چندصد میلیون دلار خسارت مالی و چندین صد هزار کشته، زخمی، معلول، اسیر گمشده از هر دو طرف گرفت. در آن جنگ از مین و موشک گرفته تا بمب‌ شیمیایی و گاز خردل به کار رفت.

در ذهن من و امثال من که در آن زمان سن و سالی نداشتیم، از جنگ و خاطرات آن تنها چند چیز باقی است. از جمله قلک‌های پلاستیکی به شکل نارنجک و یا تانک که به ما، دانش آموزان مدرسه‌ای، می‌دادند تا کمک‌های کوچک‌مان را برای مخارج جنگ در آن بریزیم. به ما می‌گفتند: "با هر هفتاد تومان شما می‌شود یک فشنگ خرید و این خودش خیلی است".

برای خیلی‌های دیگر جنگ یادگارهایی گذاشت که داغ آن را تا به امروز فراموش نکرده‌اند. عدۀ زیادی مجبور به ترک خانه‌هایشان شدند. برخی حتا فرصت نکردند چیزی بردارند؛ تنها لباس تن‌شان و یک پتو کل بساط‌شان بود. شهرهای دورتر از جبهه شدند میزبان این عدۀ جنگ‌زده. مشهد هم  یکی از این شهرها بود. شهرک مهاجران مشهد یا شهرک شهید بهشتی که معروف به شهرک عرب‌هاست، یادگاری از همان روزهای سهمگین است. مردم عرب جنوب یکی پس از دیگری آمدند و اینجا را مکان امنی یافتند، به‌دور از غرش موشک‌ها و شکاری‌های عراق، و ماندگار شدند.

وارد شهرک که می‌شوید، گویی دیگر در مشهد نیستید؛ صداها و گویش‌های عربی از  در و دیوار می آید، لباس و فرهنگ و سنن عربی موج می‌زند، زبان بازی کودکان خیابان هم عربی است. تقریبأ همه همدیگر را می‌شناسند و به هم  سلام می‌کنند.

چهل و دو بلوک مسکونی، هر کدام شامل چهل و پنج واحد یک ، دو و سه‌خوابه، نزدیک به هزار و چهارصد خانواده را در خود جای داده‌است. شکل و شمایل خانه‌ها در شهرک دلپسند نیست. هر کسی سعی کرده محل زندگی‌اش را به گونه‌ای بپوشاند و تزیین کند. گویی هیچ کدام دلبستگی به آن ندارند و قرار است امروز یا فردا بازپس به خانه‌های سابق‌شان اسباب‌کشی بکنند، با اینکه عدۀ زیادی از آنها مالک خانه‌هایشان شده‌اند و دیگر مستأجر نیستند. گویی اینجا را کاروان‌سرایی می‌دانند که نباید به آن دل بست.

پای حرف سالمندان‌شان اگر بنشینید، نمی‌توانید در کلام و چهره‌شان نشانی از رضایت ببینید. آنها دوست دارند به شهر و دیارشان برگردند، به محیطی که در آن پرورده شده‌اند، به خانه‌های اجدادی‌شان، و انتظار کمک‌های بیشتر از سوی دولت داشته‌اند. جوان‌ترها اما خوشنودتر به نظر می‌رسند.

پای صحبت هر کدام از شهرک‌نشین‌ها بنشینید، گلایه از این دارند که شهرک‌شان شهرت خوبی ندارد، آن هم به خاطر چند جوان لاابالی که در شهرک و حوالی آن پرسه می‌زنند و اعتیاد دارند و موادفروشی می‌کنند.

اما بسیاری از جوانان شهرک به آینده‌ای روشن امیدوارند و الگوهایی از پیشرفت در ذهنشان دارند؛ مثل علی موسوی و مهرداد میر، فوتبالیست‌های لیگ برتر ایران و بایر لورکوزن آلمان و نیز محسن چاووشی، خوانندۀ مشهور پاپ و راک  ایران که همه روزگاری از مهاجران ساکن همین شهرک بوده‌اند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امید صالحی

نامش محمدتقی طاهرزاده بود. در شهریور ۱۳۴۹ به دنیا آمده بود. نخستین بار نام  او را از تلویزیون شنیدم. او در هفده سالگی  به جبهه رفته بود. در نبردی مجروح شده و به اغما رفته بود. ۱۷ سال تمام در حالت اغما بود. پدر و مادرش با دلسوزی و امیدواری  از او پرستاری کردند.

او یکی از هزاران جانباز جنگ بود. اما داستانی متفاوت داشت. بسیاری از سیاستمداران به دیدنش می‌رفتند. در مبارزات انتخاباتی از او نام می‌بردند تا وفاداری خود را به جانبازان نشان دهند. جوانی که به خاطر جنگ بیش از نیمی از عمر کوتاهش را روی تخت خوابیده بود.

بعد از شنیدن نام او از تلویزیون، که جانبازی است دراغما، کنجکاو شدم او را بشناسم؛ نشانی‌اش را از بیناد شهید گرفتم و راهی شهر اصفهان و خانه‌ای شدم که محمدتقی در یکی از اتاق‌های آن خوابیده بود.

من در ایام جنگ نوجوان بودم.  پدرم ارتشی بود و مدام در جبهه بود. هر گاه که به خانه باز می‌گشت و از دوستانش، که می‌جنگیدند و شهید می‌شدند، داستان و خاطره می‌گفت،  دلم می‌خواست این آدم‌ها را از نزدیک ببینم و از آنها عکاسی کنم. کودکی و نوجوانی من پر از اتفاقات مربوط به جنگ بود، ولی من آن روزها عکاس نبودم، اما دیدار با محمدتقی بهانه‌ای شد تا بتوانم بخشی از اتفاقاتی این جنگ را که تا سال‌ها پس از آن هم ادامه داشت،  ثبت کنم.

خانوادۀ طاهرزاده وقتی دیدند هدفم از گرفتن این عکس‌ها ثبت واقعیت جنگ ایران و عراق است و سختی‌هایی که مردم سرزمین ایران در این دوران متحمل شده‌اند، قبول کردند تا تعدادی عکس از پسرشان گرفته شود.

وقتی برای نخستین بار وارد اتاقش شدم، حس احترام نسبت به او داشتم. با آن که می‌دانستم عکس‌العملی نشان نمی‌دهد، بلند سلام کردم. چهار حلقه عکس از او گرفتم و به تهران برگشتم، اما نمی‌توانستم او را فراموش کنم. مدام با خانواده‌اش در تماس بودم. پدر و مادر او با عشق و علاقه از او نگهداری می‌کردند. با وسواس و حوصله. انگار نخستین روزی است که فرزندشان روی تخت بیماری افتاده  بود.

مادرش در صحبت‌هایش ابراز نگرانی می‌کرد، از این که زخم بستر بگیرد، از زخم کوچکی که روی کمرش ایجاد شده بود و این که باعث شده بود مدت‌ها مورد پرستاری ویژه قرار گیرد. مادرش نیز از شکستگی پای پدرش می‌گفت که جابه‌جا کردن پسرشان را در بستر برای او مشکل کرده بود.

پدرش هم امیدوار بود. می‌گفت محمدتقی گاهی لبخند می‌زند یا اشک از چشمانش جاری می‌شود. آنها علی‌رغم نظر پزشکان که گفته بودند او زیاد زنده نمی‌ماند، امید داشتند پسرشان بهبود پیدا کند و حتا به فکر داماد کردنش بودند. از همین رو پیوسته مراقب او بودند تا شاید از این خواب  طولانی بیدار شود. اما او همچون زیبای خفته، قهرمان  داستان دوران کودکی همۀ ما، آرام روی تخت دراز کشیده بود.

سال‌ها از پایان جنگ می‌گذشت، اما خانوادۀ او همانند هزاران خانوادۀ دیگر هنوز درگیر پیامدهای جنگی بودند که سرنوشت بسیاری از ایرانیان را دگرگون کرد.

او سرانجام در چهارم اردیبهشت ۱۳۸۴جان سپرد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.