تزئین خودرو در پاکستان به عنوان هنر و شیوۀ بیان کسب اعتبار کردهاست. در دو سوی اتوبوسها، کامیونهای بزرگ و کوچک و ریکشاها، نقاشی و میناتورها بیانگر رؤیاهای مردم است که توسط نگارگران با رنگهای شاد و براق به تصویر در میآید. نگارگران پاکستانی با نقش و نگار رؤیاهای خود و رانندگان را به تصویر میکشند. این کار آهسته آهسته به یک پدیدۀ فرهنگی سراسری در پاکستان تبدیل شدهاست.
هر چهار ایالت پاکستان ( سند، پنجاب، بلوچستان، و خیبر) سبک امضای خودش را داراست. در ایالت خیبر پختونخوا (که پیشتر ایالت سرحد خوانده می شد) در کنار تصاویر، دوبیتیهای غالباً عاشقانه به زبان پشتو خطاطی میشود. درههای پیچدرپیچ، تصویر شیر، یک مرد جنگجو که کارد خونآلودی به دندان گرفته، قلب تیرخورده، نیمِ تن یک زن در حال رقص، تصویربازیکنان کریکت، تصویر پرندهها مثل باز و کبک، هواپیماهای جنگنده وهمچنین تصویر سیاستمداران ونوشتههایی از تبلیغات دینی در هر دو سوی اتوبوسها و ریکشاها رایج است.
صدای گوشخراش بوق ماشینها و سروصدای دستگاههای پخش در داخل اتوبوسها غالباً ماندگار ذهن سیاحان و مسافران پس از بازگشتشان از پاکستان است. بیشتر اتاق اتوبوسها در پاکستان ساخت خود کشور است و رانندگان به خواسته خود بوقهای خشن با صدای بلند را نصب میکنند و در قسمت دود رو اتوبوس، یک ابزار میافزایند که صدای موتور اتوبوس را دو برابر میکند، تا سروصدای ترسناک اتوبوس راه را برایش باز نگه دارد.
کلکینها (پنجرهها)ی اتوبوسهای شهری با گلهای پلاستیکی رنگین تزیین شدهاند.
در بسیاری از شهرهای بزرگ جهان اتوبوسها تبدیل به یک رسانۀ تبلیغاتی شدهاند و این مورد را میتوان در شهرهای پاکستان بهوضوح مشاهده کرد. برگههای چاپی کوچک با تبلیغات سیاسی و یا هم عکس هنرپیشه های فیلمهای پنجابی وپشتو روی شیشههای داخل اتوبوسهای شهری، بهترین جا برای تبلیغات رایگان به شمار میرود.
هر گاه یک فیلم جدید پنجابی یا پشتو در بازار سینما خوش بدرخشد، چند عکس ازصحنۀ عشق و جنگ آن را برای بیش از یک ماه میتوان روی شیشۀ ریکشاهای کوچک دید. این نقاشیها هزینۀ پولی برای مالک ریکشا و یا اتوبوس ندارد.
زمانی که دولت پاکستان از آمریکا چند فروند جنگندۀ "اف ۱۶" خریداری کرد، پیش از رسیدن آنها، تصویرگران خیابانی پاکستان دو سوی اتوبوسها و ریکشاها را با تصویرهای "اف ۱۶" منقش کردند. عکس سقوط و انفجار هواپیمای حامل ژنرال ضیاالحق در فضا در سال ۱۹۸۸ میلادی و صحنۀ انفجاری که بینظیر بوتو، رهبر حزب مردم پاکستان را کُشت، هنوز از روی ریکشاهای شهری پاکستان زدوده نشدهاست.
اما، همان گونه که در نمایش تصویری این صفحه میبینید، گاه این نقش و نگار و تصویرها به گونهای فضای دید راننده را بستهاست که باعث نگرانی یک مسافر تازهوارد میشود.
در تاجیکستان ۸۹ مدرسۀ شبانهروزی ویژۀ کودکان معلول وجود دارد که همگی از سوی دولت حمایت مالی میشوند. اما اخیراً مؤسسات مشابه مردمنهادی هم شکل گرفتهاند که برخیشان وابسته به کمکهای شخصی افراد بابضاعت جامعه هستند. و شماری هم به اهتمام سازمانهای خیریۀ خارجی و بینالمللی بنیاد یافتهاند که مرکز بازپروری کودکان معلول "کشتی" از جملۀ آنهاست. مرکز "کشتی" در شهر دوشنبه برای توانبخشی به کودکان معلول، انواع بازیهای ورزشی و ذهنی را به کار میبرد و از استفاده از داروهای شیمیایی برای معالجۀ کودکان پرهیز میکند.
مرکز "کشتی" که سال ۲۰۰۸ با کمک مالی چند سازمان بینالمللی پایهریزی شد و به معالجۀ کودکان زیر شش سال پرداخت، در میان این مؤسسات متفاوت است. در این مرکز پدر و مادران کودکان معلول هم میتوانند شیوههای بهتر نگهداری و مواظبت از کودکانشان را فرا بگیرند. یکی از ویژگیهای اصلی مرکز کشتی این است که مشغولیتهای درمانی هر کودک بهطور اختصاصی برنامهریزی و انجام میشود، در حالی که برنامههای درمانی و آموزشی در مرکزهای مشابه معمولاً دستهجمعی است و شاید یکایک کودکان از توجه کافی مربیها برخوردار نباشند. شیوۀ بازیگونۀ معالجۀ جسمانی و روانی در این مرکز فضای دوستانه و شادی را ایجاد کرده که باعث استقبال گرم اولیای کودکان معلول از "کشتی" شدهاست. این شیوهها عبارتند از نقاشی و رسامی، ورزش و بازی، بازیها برای رشد نطق و تکلم، آموزش مواظبت از خود از راه بازیهای نمایشی و استفاده از رقص و موسیقی و انواع دیگر هنر برای رشد استعدادهای نهفته یا خوابیدۀ کودکان.
طی دیداری که از این مرکز داشتم، شاهد خرسندی و خشنودی پدر و مادرانی بودم که فرزندشان قبل از ورود به مرکز کشتی قادر به حرف زدن نبوده و اکنون زبان گشودهاست. یا کودکانی که نمیتوانستند قاشق به دست بگیرند، اکنون مستقلاً با قاشق غذا میخورند.
به گفتۀ مسئولان انجمن معیوبان شهر دوشنبه، امروزه تنها در پایتخت تاجیکستان یک هزار و ۲۰۰ کودک ناتوان به ثبت رسیدهاند. "ایسَنبای واحدف"، کارمند وزارت کار و تأمین اجتماعی تاجیکستان، این رقم را در سطح کشور ۱۹هزار عنوان میکند. آقای واحدف میگوید که به احتمال زیاد، رقم واقعی بالاتر از این است، چون برخی از پدرو مادران از افشای معلولیت فرزندشان خودداری میکنند.
در گزارش مصور این صفحه صحنههایی از معالجۀ کودکان در مرکز بازپروری کودکان معلول "کشتی" در شهر دوشنبه را میبینید.
نقاشیهای پشت شیشه و آینه در ایران از نظر محتوا و مضمون به دو دسته تقسیم میشود: نقاشیهای مذهبی که شامل خط- نقاشیها و شمایلهاست و نقاشیهای تزیینی مرکب از گل و مرغ و پرترهها.
صادق تبریزی، نقاش بنام ایرانی، در خصوص موضوعهای مرسوم نقاشی پشت شیشه میگوید: "سوژهها خیلی محدود بوده، یعنی اگر صد تصویر را کنار هم بگذارید، ۲۰ تا ۲۰ تا شبیه هم هستند." مهمترین موضوعی که نقاشان ایرانی برای تصویرسازی انتخاب میکردند، شمایل امام علی بود.
صادق تبریزی در بارۀ ویژگی این شمایلها با اشاره به این که شمایل علی به سه شیوۀ خاص تصویر میشد، چنین توضیح میدهد: "در یک شکل مشهور، تصویر حضرت علی در میان نقاشی قرار داشت، در حالی که حسن وحسین در کنارش نشسته بودند. لباس امام حسن در این تصاویر به رنگ سبز بود، به نشان این که حضرت به وسیلۀ زهر مسموم میشود. و پیراهن امام حسین رنگ سرخ داشت، به نشان شهادت. در کنار اینها هم سلمان فارسی و قنبر، غلام وفادار حضرت علی، به تنهایی تصویر شدهاست، در حالی که ذوالفقاری روی پایش و شیری که نماد قدرت و شجاعت خود حضرت است، در کنارش زانو زده بود."
تبریزی تصویر ذوالفقار دوسر را از اشتباهاتی میداند که نقاشان رواج دادهاند: "این نقاشان که اغلب بیسواد بودند، در روایات خوانده بودند، شمشیر حضرت دودم است؛ به این معنی که هر دو سر شمشیر تیز و برنده است، اما آن ها به اشتباه شمشیر را دو سره تجسم و تصویر کردهاند."
این تصویرها به نوعی طراحی میشدند که فضای خالی و سفیدی در اطراف آن وجود نداشت. شمایلهای حضرت علی معمولاً با تصاویری از قدمگاه امام رضا، خانۀ کعبه و ضامن آهو پر میشدند. به جز این تصویرها شمایلی دیگر منسوب به نبرد امام علی با عمرو بن عبد وَدّ وجود دارد. در این تصویر لحظهای ثبت شده که امام، اسب عمر را به زمین زده و در حال گشتن دور اوست.
صادق تبریزی در خصوص این شمایل میگوید:" در کنار این تصویر، حضرت محمد در حالی که سوار بر شتر است، دیده میشود. او دستها را به سمت آسمان گرفته و برای پیروزی حضرت علی دعا میکند. حاشیۀ این تصویر هم با قلعۀ مدینه و مردمانی که نبرد جنگاور سپاه کفر را با سپهسالار سپاه مسلمین تماشا میکنند، پر میشود."
به جز امام علی، واقعۀ عاشورا از دیگر رویدادهایی است که شمایلهای مشهوری در ارتباط با آن یافت میشود. صادق تبریزی با اشاره به حواشی این تابلوها خاطرنشان میکند: "در گوشه و کنار شمایل ماجراهایی از دوزخ و بهشت شرح میشود. برای مثال، پل صراط که نیکوکاران از آن میگذرند و به حوض کوثر میرسند. در کنار این حوض هم حضرت علی، در حالی که جامی از آب کوثر در دست دارد، نشستهاست."
این نقاشان گمنام برای آفریدن نقاشیها از شیوههای خاصی استفاده میکردند. در تعدادی از آثار پشت شیشه، در پشت کار پارچۀ ابریشم میگذاشتند تا لباس اشخاص به صورت پارچهای مجسم شود. همچنین به جای فلزات از زورقهای طلایی و نقرهای کمک میگرفتند تا تصاویر واقعیتر جلوه کند. در این نوع نقاشیها اول قلمگیری میکردند و سپس رنگ میزدند. در دورههای قدیمی این هنرمندان از رنگهای طبیعی برای تابلوها استفاده میکردند، اما از میانۀ دورۀ قاجار با ورود رنگهای روغنی از رنگهای جدید نیز بهره میبردند.
علیرغم این که نقطۀ آغاز این نقاشی پشت شیشه دورۀ زندیه عنوان میشود، این سبک نقاشی در دورۀ قاجاربه نقطۀ اوج خود رسید و آثار نفیس شمایل پشت شیشه به این دوره تعلق دارد. در دورۀ قاجار، همزمان با ورود نقاشی غربی، این هنر نیز تحت تأثیر سبکهای جدید واقع شد؛ به گونهای که بسیاری از تصویرها از روش شمایلسازی که در هنر مسیحی وجود داشت، تأثیر گرفته بودند و مثلاً آن هالۀ نوری که بر گرد سر ائمه تصویر میشد، برگرفته از نور سر عیسی مسیح در شمایلهای مربوط به اوست.
این هنرمندان اما خیلی هم از شگردهای نقاشی مدرن به طور ارادی استفاده نمیکردند و برای نمونه، نکتهای که رعایت نمیشد، استفاده از پرسپکتیو در کارها بود. به قول صادق تبریزی " نه این که نقاشان ایرانی پرسپکتیو را بلد نبودند، بلکه آنها نمیخواستند آن را رعایت کنند. البته برخی تصاویر دورتر را کوچکتر میکشیدند، اما دیگر پرسپکتیو علمی نبود."
بیشتر این آثار بینام و بدون امضاء است. صادق تبریزی در این خصوص اعتقاد دارد: "کسانی که این نقاشیها را میکشیدند، از روی اعتقاد تصویرسازی میکردند و خودشان را هنرمند نمیدانستند. خیلی از آنها نوشتن نامشان را یک جور بیاحترامی میدانستند و به همین دلیل نقاشی را امضاء نمیکردند. البته یک گروه از تابلوهاهم که آثار نفیسی هستند، امضاء دارد. مشهورترین آنها امضاء گیلانی است، که یک پدر و پسر نقاش اهل مشهد هستند و شمایلهای زیادی را تصویر کردهاند."
و اما از نقاشیهای پشت شیشۀ گل و مرغ و پرترۀ دختران جوان با لباسهای فرنگی در گچبری منازل استفاده شده و گاهی درها و پنجرههای این خانهها هم با شیشۀ گل و مرغ تزیین میشدهاست. بهترین نقاش گل و مرغ دوران زندیه و قاجار آقا صادق شیرازی بودهاست. زیباترین نمونۀ این هنر را در شیراز در عمارت نارنجستان قوام و باغ ارم میتوان دید که به دست هنرمندان این شهر اجرا شدهاست. در اصفهان هم آثار بسیار زیبایی در بعضی از خانههای قدیمی شهر که هنوز خراب نشدهاند، وجود دارد. در نواحی دیگر ایران از جمله سنندج هم از نقاشی پشت شیشه برای تزیین عمارت استفاده شدهاست.
به باور صادق تبریزی "دوران این نقاشی تمام شده؛ تکرارش هم بیهوده است. هر سبک نقاشی به یک دورۀ خاص اختصاص دارد و خیلی بیجا و بیمنطق است که الآن شمایلسازی کنیم و سبکی خاص را که مربوط به ۳۰۰ سال پیش است، دوباره ادامه دهیم."
مگر اين كه در سيارۀ ديگرى زندگى كنيم تا خبر جشن سلطنتى را نشنيده باشيم؛ خبر ازدواج ويليام و كيت ميدلتون كه در ۲۹ آوريل برابر با ۹ ارديبهشت برگزار مىشود.
دولت محافظه کار بریتانیا در این دوران رکود افتصادی مردم را به برگزاری جشنهای خیابانی تشویق میکند و جمهوری خواهان معدود این کشور شدیدا سنتی میخواهند آن را نادیده بگیرند. در هرحال این روزها بازار سوغاتفروشیها داغ است و پرسود؛ همۀ آنها از ماهها پیش تمهیدات زیادی برای این جشن دیدهاند. سی سال پس از آخرین ازدواج سلطنتی رسمی در بریتانیا این جشن میتواند به صنعت گردشگری بریتانیا رونقی دوچندان دهد. عدهای هم که مشغول جمعآوری سکهها و تمبرهایی با تصاویر ویلیام و کیت هستند، امیدوارند روزی بتوانند از فروش این مجموعهها پول خوبی به دست آورند.
در این میان اما دربار بریتانیا هم اعلام کرده که عکسهایی که از این زوج خوشبخت براین یادگاریها چاپ میشود باید مورد تایید دربار باشد. به عقیدۀ عتیقهشناسان، تنها اقلامی از این سوغات ارزش جمعآوری دارند که از عکسها و نوشتهها به تایید رسیده باشد. به همین دلیل شاهزاده ویلیام تنها اجازۀ انتشار دو قطعه از عکسهای خود و همسرش را داده همراه با دو نوشتهداده است به این شرح:
"به مناسبت نامزدی شاهزاده ویلیام و کیت میدلتون"
To commemorate the Engagement of Prince William and Kate Middleton
و یا "به مناسبت ازدواج شاهزاده ویلیام و کیت میدلتون"
To Commemorate the Marriage of Prince William and Kate Middleton
بعضی از هول حلیم به دیگ افتادند و به جای داماد
عکس برادرش را کنار عروس چاپ کردند.
چینیها هم فرصت را غنیمت شمرده و سهم خود را از این بازار گرفتهاند. یک شرکت چینی آن قدر عجله داشته که حتا اشتباهاً به جای ویلیام عکس برادرش هری را در کنار کیت چاپ کرده بود.
کارگاههای دیگر چینی نمونههایی را از انگشتر نامزدی کیت میدلتون که همان انگشتر نامزدی دایانا، مادر ویلیام، روانۀ بازار بریتانیا کردهاند. ویلیام در مورد علت انتخاب انگشتر نامزدی مادرش گفته: "این انگشتر برای من مفهوم خاصی دارد، چون فکر میکنم روح مادرم هم در این جشن خواهد بود".
در این جشن، بچهها هم فراموش نشدهاند. از عروسک گرفته تا اسباببازیهای لِگو و کتابداستانهای زیادی که به این مناسبت تهیه شدهاند، تا خاطره و یاد این جشن در ذهن بچههای بریتانیایی بماند. هدف از انتشار این کتابها فقط سرگرمی نبوده، بلکه برنامههای آموزشی و فرهنگی هم به همراه داشته؛ مثلاً در یک مورد بچهها با بریدن و چیدن عکسهای عروس و با استفاده از کاغذهای رنگی یا سفید طرحی مناسب برای لباس او انتخاب میکنند.
یکی دیگر از کارهای فوقالعادهای که در آستانۀ ازدواج سلطنتی انجام گرفته، تابلوی "پیت میسون"، هنرمند انگلیسی است که با استفاده از سه هزار تمبر رنگین ِ سر ِ ملکه الیزابت دوم تصویر شهزاده ویلیام و کیت میدلتون را در کلیسای "وستمینستر" به تصویر کشیدهاست. وی در گذشته با کاربرد همین شگرد، تابلوهای شهزاده چارلز و کامیلا، ملکه و دایانا را نیز آفریده بود.
البته این ازدواج برای همه هم خوشایند نبوده؛ تعدادی از کاربران فیسبوک که همنام کیت میدلتون هستند، ناگهان متوجه شدهاند که حساب شان مسدود شدهاست. فیسبوک دلیل این کار را جلوگیری ازسوءاستفادۀ احتمالی از نام این عضو جدید خانوادۀ سلطنتی اعلام کرده؛ موضوعی که باعث اعتراض همنامان شدهاست.
و اما افراد همچهرۀ کیت و ویلیام این روزها اقبالشان بلند و بازار کارشان داغ. آژانسهای تبلیغاتی دنبال جوانانی میگردند که چهرههایی شبیه ویلیام و کیت داشته باشند تا در ازاء درآمدی قابل توجه درآگهیها تبلیغات وبرنامههای تلویزیونی ظاهر شوند.
اما همه این یادگاریها هم چندان دلنشین به نظر نمیرسند مانند پاکتهای تهوع که در میان سوغات این ازدواج در بعضی از مغازهها به فروش میروند. این طرح باعث اعتراض تعدادی از شهروندان بریتانیایی شد، ولی طراح این پاکتها هدف خود از این کار را نشان دادن حس شوخطبعی بریتانیاییها عنوان کردهاست.
در گزارش مصور به گوشههایی از تصاویر این سوغاتیها و یادگاریها را می بینید.
تا چندی پیش باور بر این بود که ناحیۀ "چاتال هواوک" در آناتولی ترکیه در هزارۀ هفتم پیش از میلاد با ساختاری پیشرفته از قدیمیترین مراکز زندگی جمعی انسانها و محلی مانند یک دِه باستانی بودهاست. در آنجا ساختمانهایی با دیوارهای نقاشیشده واتاقهای مخصوص نیایش یافته شد. اما در سالهای گذشته پژوهشگرانی از بریتانیا و ایران با کاوشهای باستانشناختی در تپههای جانی و شیخیآباد در کرمانشاه به این نتیجه رسیدهاند که سکونت انسان در این ناحیه میتواند قدمت بیشتری داشته باشد. بازماندههای کشت و آثاری از وجود بز و قوچ وحشی که در یک "اتاق نیایش" در حفاریهای آنها پیدا شده، با دقت چیده شدهاند و آزمایشهای متعدد، این پژوهشگران را متقاعد کرده که انسان این ناحیه، دوران نوسنگی را قبل از همسایگانش آغاز کرده بود؛ دورهای که انسان را از شکار و غارنشینی به کشاورزی و دهکدهنشینی سوق داد و باستانشناسان آن را "انقلاب" مینامند. آن نخستین "انقلابی" بود که پس از دوران یخبندان، در حدود ۱۰۰۰۰ سال پیش، انسان برای پیروزی بر دشواریهای طبیعت آغاز کرد.
این "انقلاب" باید ناشی از بهکارگیری تعقل و تفکر انسان برای تغییر محیط و به دست گرفتن شیوۀ زندگی خود باشد و نیز آغاز غلبۀ نسبی ولی آگاهانۀ انسان است بر محیطی که در آن زاده شده بود. علت طبیعی چینن تحولی، به گفتۀ دانشمندان، گرم شدن محیط بود. در این زمان انسان ِ رهاشده در کوه و دشت توانست نوع زندگی خود را از حیوانات دور و اطراف خود متمایز کند.
این "انقلاب" به زمانی برمیگردد که انسان غارهایی را که در دورۀ خانهبدوشیاش در آن میخوابید و آرام میگرفت، رها کرد و در یک جا ماندگار شد؛ حیواناتی را که تا آن زمان شکار میکرد، رام کرد و در کنار محل زندگیاش سکنا داد و بهجای اینکه از گیاهان وحشی تغذیه کند، به پرورش گیاهان در جای دلخواهش و آنچنان که برایش مناسبتر و راحتتر بود، پرداخت.
بنا به گفتۀ باستانشناسان، حدود ۱۰۰۰۰ تا ۸۰۰۰ سال پیش از میلاد در منطقۀ خاور میانه بود که انسان کوچنشین، یکجانشین شد و پس از چندی مسیر زندگی بشر از غارنشینی به دهکدهنشینی تغییر یافت. دست به کشاورزی در جایی که میخواست زد. همچنین به بعضی از حیواناتی که تا آن زمان بر اساس اتفاق طعمۀ شکارش میشدند، نزدیک شد؛ اعتماد آنها را جلب و آنها را متقاعد کرد در نزدیکیاش بمانند. به این ترتیب در مبانی اقتصادی زندگی انسان در این دوره تغییری بنیادین رخ داد و منجر به افزایش جمعیت شد. علت اصلی این تحول، به گفتۀ پژوهشگران، گرم شدن زمین و بارانهای موسمی بود که از ناحیهای در شرق دریای مدیترانه آغاز شد. این ناحیه را "هلال حاصلخیز" مینامند که به شکل یک هلال ماه از منتهیالیه خلیج فارس در جنوب غرب ایران آغاز میشود و شمال عراق، جنوب ترکیه، بخشی از اردن و سوریه را دربر گرفته، در ساحل مدیترانه ختم میشود.
در این منطقه، در دشتهایی با ارتفاع زیر۱۰۰۰ متر منابع جانوری و مهمتر از همه گیاهان خودرو وجود داشتهاند که برای انسان امکانات غذایی و شرایط زیستی مناسب پدید آورده بود. برای پاسخ به این پرسش که انسان در هلال حاصلخیز چهطور از غار به دهکده آمد، چهگونه غذای خودش را تولید کرد، از چه راهی اهلیسازی دام را عملی کرد و گیاهان و امکانات کشاورزی را در اختیار خود گرفت، تا کنون مطالعات زیادی صورت گرفتهاست.
از جملۀ این پژوهشها پروژۀ باستان شناختی زاگرس مرکزی است که با همکاری سه دانشگاه یونیورسیتی کالج لندن (پرفسور راجر متیوز Roger Matthews)، رِدینگ (دکتر وِندی متیوز Wendy Matthews) و دانشگاه بوعلی سینای همدان (دکتر یعقوب محمدیفر و دکتر عباس مترجم) در کرمانشاه در دست اجراست؛ محلی که به گمان باستانشناسان میتواند سرآغاز یکجانشینی بشر بوده باشد.
دکتر یعقوب محمدیفر، باستانشناس و از پژوهشگران دانشگاه بوعلی سینای همدان، میگوید: "بهطور کلی ما در دو مرحله، کار را انجام دادیم. درآغاز کار شناسایی اولیه بود. سپس در تابستان ۱۳۸۷ کاوش پنجاهروزهای داشتیم که موفق شدیم با حفاری در تپۀ شیخیآباد کرتـویج در بخش دینور شهرستان صحنه به کشفهایی دست یابیم. در لایۀ سطحی، بقایای یک پلان معماری پیدا شد که بخشی از آن مربوط به محلهای سکونت انسان است. اتاقهای کشفشده کوچک هستند، اما در محوطۀ بالای آن یک بنای "T شکل" است که پنج متر طول و ۲.۸۰ مترعرض دارد و در انتهای آن یک سکوی کوتاه چند سانتیمتری تعبیه شدهاست. در بالای این سکو جمجمۀ چهار بز وحشی و یک قوچ وحشی قرار دارد. در همین اتاق ما یک هاون و تعدادی استخوان جانور و بقایای یک اجاق را پیدا کردیم".
جنبۀ دیگر بااهمیت این یافتهها به باورهای مردم در آن زمانها بر میگردد که پژوهشگران امیدوراند برای آن جوابی بیابند. باور به ماوراءالطبیعه، احتمالاً از همان زمانها بین مردم معمول بودهاست. دکتر محمدیفر میگوید:
"ما یک الهۀ گلی پیدا کردیم که متعلق به ۸۵۰۰ قبل از میلاد است. ما غرب ایران را با "ونوس تپۀ سراب" میشناسیم. وقتی "ونوس" میگوییم، ذهن به سوی مجسمههایی با ویژه گیهای عصر کلاسیک میرود. اما این پیکرکها هم نمونۀ کلاسیک زمان خود هستند. ونوس تپۀ سراب مربوط به سال ۶۰۰۰ پیش از میلاد، ولی این پیکرک مربوط به ۸۵۰۰ قبل از میلاد است. این پیکرک به اندازۀ دو و نیم سانت است، ولی شکل آن شبیه ونوس تپۀ سراب است که ۱۳ سانت ارتفاع دارد. علم باستانشناسی در مورد این ونوسها بحثهای زیادی میکند و آنها را الهۀ زایش، فراوانی و نگهدارندۀ مادر و کودک میداند. اما آنچه مهم است، تفکر مذهبی این مردم درآن زمان است."
پژوهشگران بریتانیایی و ایرانی هنوز تحقیقات خود را در نیمهراه می دانند. آنها میگویند تا امروز تنها سطح بالایی این محل در منظقۀ شیخیآباد را مطالعه کردهاند که بقایایی مربوط به ۷۵۰۰ سال پیش تمام شواهد یکجانشینی در این منطقه را نشان میدهد. در صورتی که لایههای پایینی منطقه مورد کاوش بقایای انسانی مربوط به ۹۸۰۰ سال را به آنها نشان دهد، ثابت خواهد شد که قدیمیترین روستای دنیا در همین منطقه قرار داشتهاست.
پژوهشگران پروژۀ زاگرس مرکزی امیدوارند که تحقیقات خود در هر دو منطقۀ شیخیآباد و جانی را تا سال ۲۰۱۴ ادامه دهند.
در خیابان شریعتی تبریز یا همان شهناز قدیم، گورستانی وجود دارد به نام گورستان ارامنه. اینجا بخشی از محله ارمنی نشین "بارون آواک" یا به قول تبریزیها "بارناوا" است که از اواسط سده نوزدهم میلادی، مردگان ارمنی را در آن به خاک میسپردند.(۱)
در جایی از گورستان، جوانی به خاک سپرده شده که گرچه نشان مزارش زیر چرخ دندههای زمان و در سکوت دنیای مردگان از میان رفته (۲) اما خاطره جان فشانیاش در راه آزادی ایرانیان نه چیزی است که از صحیفه تاریخ این سرزمین محو شود.
داستان این جوان به صد و دو سال پیش بازمیگردد، به روزهای دهشتناک و دلهره آور تبریز که احمد کسروی، نویسنده تاریخ مشروطه ایران، آن را چنین وصف میکند:
" از دهه نخست فروردین [۱۲۸۸ خورشیدی] نشان گرسنگی میان مردم پدیدار شد. کسانی با رخسارههای کبود پژمرده و چشمهای فرورفته دیده میشدند.... هوا امسال بخوشی می گذشت و در این هنگام سبزهها سرافراشته بود. کم کم گرسنگان به سبزهخواری پرداختند. به باغها ریخته، گیاههای خوردنی بویژه یونجه را چیده، می خوردند. از این زمان تا سی و چند روز دیگر که راهها باز شد، یونجه خوراک بینوایان بود... تا سالها داستان یونجه خوردن در تبریز بر سر زبانها بود."(۳)
این حال و روز مردمی بود که در محاصره قوای دولتی گرفتار آمده بودند اما گرسنگی را در راه آزادی به هیچ میگرفتند. همان روزها یک مجاهد ارمنی خطاب به تبریزیان گفته بود: "ملت! آج سگز آزاد سگز." مردم! گرسنهاید ولی آزادید.(۴)
یک سال پیشتر در خرداد سوزنده تهران و در صحن بهارستان، نهال نوپای آزادیخواهی زیر سم اسبان قزاقان روس لگدمال شده بود. در آن روزهای دهشتناک – آن گونه که یک شاهد انگلیسی نقل کرده- "اروپا رفتگان با یقه سفید آهاردار، آخوندها با عمامه سفید، سیدان با عمامه سبز و سیاه، کلاه نمدیان، دهقانان، کارگران و عبا پوشان بازاری" (۵) دست در دست، پای دیوارهای "کعبه آمال" خویش ایستادند و پوست و گوشت خود را سپر بلای مجلس شورای ملی کردند. اما پوست و گوشت در برابر گلوله توپ چه میتواند کرد؟
سنگر آزادی فروریخت؛ طباطبایی و بهبهانی دو پیشوای بزرگی را که مشروطه خواهان "سیدین سندین و آیتین حجتین" میخواندند، ریش کشان و دشنام گویان به باغ شاه بردند تا از آن جا به تبعید بفرستند؛ صوراسرافیل روزنامه نگار و ملک المتکلمین خطیب را در برابر چشمان محمد علی شاه خفه کردند؛ سلطان العلمای خراسانی، سردبیر روزنامه روحالقدس را در چاه انداختند و جمال الدین واعظ اصفهانی را به همدان فرستادند تا همان جا خلاصش کنند! سرنوشت آنانی که موفق به فرار نشدند یا مرگ بود یا محبس یا تبعید.
ملکالمتکلمین، آن گاه که به مسلخ میرفت، با آوازی رسا سرنوشت شاه مستبد را پیش بینی کرده بود:
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
تا خود چه رسد خذلان بر قصر ستمکاران (۶)
چرخ روزگار را که انتقام همه آن یقه سفیدان و عمامه داران و کلاه نمدیان و عباپوشان را به دست تبریزیان سپرد. حالا که دست تطاول استبداد بر مجاهدت آن همه روشنفکران و روحانیان و بازاریان و کارگران و دهقانان سایه افکنده بود، نوبت تبریزیان بود که در راه آزادی، گرسنگی را به جان بخرند و بر گرد دو پیشوای بزرگ خویش فراز آیند: ستارخان، لوطی و دلال اسب و کدخدای محله امیرخیز و باقرخان، لوطی خشتمال و کدخدای محله خیابان.
داستان مجاهدات اینان داستانی است درازدامن. راستی را که از لحظه لحظه آن روزها چه قصهها میتوان گفت و چه کتابها میتوان نوشت؛ همه سرشار از حماسه، همه آکنده از غرور! از آن میان اما، یک داستان شنیدینیتر است. داستانی که قهرمانش از راهی بس دور و از سرزمینی ناشناخته آمده بود: آمریکا.
تقدیر روزگار بود که مسیر زندگیاش از فرسنگها دورتر از میهنش بگذرد تا به قول احمد کسروی به آذربایجان بیاید "یک تیری بیندازد با یک تیری هم از پا بیفتد" و تبریزیان را به خروش آوَرَد.(۷)
گزارش مصور این صفحه داستان این جوان آمریکایی و حماسهای است که به دوران استبداد صغیر در تبریز رقم زد. این داستان برگرفته از کتاب تاریخ مشروطه ایران، نوشته احمد کسروی است و او نیز بخشی از داستان را از قول دکتر رضازاده شفق، ادیب برجسته معاصر نقل کرده است. رضا زاده از یاران و همراهان مستر هاوارد باسکرویل(۸) و شاهد بی واسطه جانفشانی او بود.
عکسهای این گزارش، تصاویر کمتر دیده شدهای هستند از حال و هوای تبریز در خلال خیزش علیه استبداد محمد علی شاه قاجار که برخیشان به آرشیو عکسخانه شهر (تهران) تعلق دارند.
پی نوشت:
۱- برای آگاهی بیشتر درباره گورستان ارامنه تبریز نک: شجاع دل، نادره: گورستان ارامنه تبریز و کلیسای شوغاگات مقدس، فصل نامه فرهنگی پیمان، سال ۱۰، ش ۳۷، ۱۳۸۵
۲- نگارنده به رغم مراجعه به گورستان ارامنه تبریز در شهریورماه ۱۳۸۷ موفق به دیدار آن نشد. در آن زمان مسؤولان اداره میراث فرهنگی آذربایجان و نیز متولیان گورستان از محل مزار باسکرویل اظهار بی اطلاعی میکردند. همچنین چند تن از دوستان تاریخ پژوه نگارنده که موفق به دیدار گورستان شدهاند، به رغم کاوش بسیار موفق به یافتن مزار باسکرویل نشدهاند. تقریبا مسلم است سنگ مزاری با مشخصات سنگ مزار باسکرویل که در عکسهای دوران مشروطه ثبت شده، در این گورستان وجود ندارد.
۳- کسروی، احمد: تاریخ مشروطه ایران، تهران، ۱۳۷۳، ص۸۸۴-۸۸۳
۴- همان، ص ۸۹۹
۵- براوون، ادوارد: انقلاب ایران، ترجمه احمد پژوه، تهران، ۱۳۸۸، ص۱۹۹
۶- ملک زاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، ج۲، ص ۸۷۲
شهناز کیکاووسی (افسانه) در سال ۱۳۲۱ در شهر ری تهران به دنیا آمد. به واسطۀ علاقۀ شدید مادرش به موسیقی ایرانی از کودکی دلبستۀ ترنمات موسیقی اصیل شد. میگوید: "مادرم صدای خوبی داشت و میخواند. وقتی میخواند، من هم با او زمزمه میکردم."
در سال ۱۳۳۷ در هنرستان شبانۀ موسیقی به مدیریت مرحوم امیرجاهد نزد استاد عبدالله دوامی و سپس زندهیاد محمود کریمی به فراگیری آواز و ردیفهای موسیقی ایرانی پرداخت. افسانه در مورد آن روزها میگوید:
"زمانی که برای اولین بار نزد استاد کریمی رفتم، ایشان گفتند: "چیزی بخوان". من دشتی خواندم. گفتند: "این چه بود که خواندی؟" گفتم: "دشتی". گفتند: "از کجا میدانی؟" گفتم: "مادر گفته". و به همین ترتیب چند آواز را خواندم و درست پاسخ دادم که ایشان تعجب کردند."
به دنبال آن بود که در سال ۱۳۴۰ توسط استاد محمود کریمی به ادارۀ کل هنرهای زیبا معرفی شد و به استخدام آن درآمد و تا سال ۱۳۵۷ به عنوان خوانندۀ رسمی در وزارت فرهنگ و هنر به فعالیت خود ادامه داد. او در طی این سالها با ارکسترهای مختلفی همکاری کرد. ارکستر منوچهر صادقی، مرحوم مفتاح، پایور و عماد رام. میگوید: "من در همۀ ارکسترها میخواندم و برایم فرقی نمیکرد، چون یک ملودی را که به من میدادند، میتوانستم آن را درست دربیاورم. به نظرم خواننده باید بتواند همه جور بخواند. اما آقای کریمی دوست نداشتند من تصنیف بخوانم و تأکید روی آواز داشتند که فقط آواز بخوانم."
افسانه معتقد است رکن اصلی آواز ایرانی شعر است و اگر آوازخوانی نتواند شعر را با آوازش تلفیق کند، کارش بسیار ضعیف خواهد بود. "همیشه شعری را که میخواندم، با تمام وجودم میخواندم. چون خودم را جای شاعر هم میگذاشتم و شعر را پیش خودم حلاجی میکردم تا هدف شاعر را هم درک کنم. باید خواننده با احساس و با تمام وجودش اشعار را بیان کند و بخواند. یادم میآید زمانی در محضر آقای رهی معیری شعرهایی از ایشان را با آواز خواندم که ایشان گریه کردند و گفتند: "دقیقاً تو حس کردهای که من چه گفتهام."
از سال ۱۳۵۸ و با ممنوع شدن فعالیت خوانندگان زن افسانه نیز بهناچار خوانندگی را کنار گذاشت. در همان سال بود که با استاد حسین ملک ازدواج کرد و با تشویق ایشان به تدریس ردیفهای آوازی در هنرستان موسیقی ملک پرداخت. در سال ۱۳۸۰ پس از درگذشت استاد حسین ملک مدیریت هنرستان را به عهده گرفت و تاکنون صدها هنرجو در زمینۀ آواز ایرانی تربیت کردهاست. میگوید: "طی این سالها علاوه بر خانمها به آقایان نیز آواز تعلیم دادهام، چون مجوز این کار را دارم."
افسانه در زمینۀ نوازندگی نیز با ساز ستار آشنایی کامل دارد و سالها نزد استاد احمد عبادی و نصرتالله ابراهیمی و استاد حسین ملک به فراگیری این ساز پرداختهاست.
در گزارش مصور این صفحه به دیدن افسانه کیکاووسی میرویم.
از زمان اختراع کتابت و دبیری، کتاب و نوشته است که یک ملت را به جهانیان معرفی میکند و نطفۀ اندیشههای شکلگرفته در بطن یک ملت را میپراکند. با ورود به نمایشگاه بینالمللی کتاب لندن میشود این واقعیت را بهخوبی درک کرد؛ نمایشگاهی که طی چهل سال اخیر در ماه آوریل برگزار میشود و این بار بیش از ۱۶۰۰بنگاه انتشاراتی از ۵۸ کشور جهان را گرد هم آوردهاست.
از بساطی که در غرفهها پهن شده، میتوان حال و هوای اندیشگی حاکم در این کشورها را دریافت. مثلاً غرفۀ مصر که طی سالهای گذشته در میان کشورهای جهان عرب جلوۀ خاصی داشت، این بار بضاعت چندانی ندارد که شاید حاکی از انقلابزدگی کشور باشد. اما مارک لینز، مدیر انتشارات دانشگاه آمریکایی در قاهره جزوهای را برایم نشان میدهد و با افتخار از پیشرفتهای این مؤسسه میگوید که توانسته به همین زودی یک کتاب تاریخی نتیجهگیری از سه دورۀ حکومت حسنی مبارک را منتشر کند. لینز معتقد است که جامعۀ مصر و در کل جهان عرب آبستن تحولات بیشتر است که بهناچار روی نشر هم تأثیر خواهد گذاشت.
صحبتهای ناتالیا سولژنیتسینا، همسر آلکساندر سولژنیتسین، درباره روندهای نو در ادبیات روسیه
غرفۀ کشورهای عربی دیگر هم تعریفی ندارد: مجلل و چشمربا اما کممحتوا و در مواردی بیمحتوا. نمایندگان انتشارات امارات متحده و کویت به خودشان زحمت ندادهاند کتاب بیاورند و به جای آن جزوه پخش میکنند با عکس کتابهایی که منتشر کردهاند.
از کنار غرفۀ فاخر عربستان سعودی با انبوهی کتاب مذهبی که میگذرید، یک آن هیجانزده میشوید. کمتر اتفاق میافتد که غرفهای به ایران اختصاص داشته باشد. در نمایشگاههای چند سال اخیر نام و نشانی از انتشارات فارسی ندیده بودم. این بار رایزنی فرهنگی ایران در لندن تعدادی آثار ادبی و هنری و مذهبی انتشارات بینالمللی الهدی، بنیاد اندیشه، کانون پرورش فکری کودکان و امیر کبیر را به نمایش گذاشتهاست. اندکی دورتر، در غرفهای جداگانه کتابهای نفیس هنری انتشارات موزۀ هنرهای معاصر تهران را میشود دید؛ از رباعیات مصور خیام و دیوان حافظ با مینیاتورهای فرشچیان گرفته تا شاهکارهای نگارگری ایران که به گفتۀ مسئولان این غرفه، مهمترین اثری است که برای نمایش به لندن آوردهاند.
علی محمد حلمی، رایزن فرهنگی ایران در بریتانیا امیدوار است که در آینده مشکل روادید ناشران دیگر هم حل شود تا ایران بتواند در نمایشگاه کتاب لندن حضور گستردهتری داشته باشد. البته، از کتابهای انتشارات خصوصی ایران در دو غرفۀ متعلق به جمهوری اسلامی ایران خبری نیست تا بتوان این غرفهها را نمایندۀ تمامعیار صنعت چاپ و انتشار در ایران دانست.
در برابر غرفۀ فراخ و پربار و آراستۀ چین هر دو غرفۀ کوچک ایران بهکلی رنگ میبازد. و شاید این مشتی نمونۀ خروار سال آینده باشد که چین به عنوان مهمان افتخاری در نمایشگاه کتاب لندن حضور خواهد یافت. ولی امسال هم میدان وسیعی از کاخ "اِرلز کورت" لندن به چادرها و ستونهای سرخ و غرفههای پاگودا گونۀ چین اختصاص دارد که متاع فراوان ذهنی، از کتابهای علمی و ادبی گرفته تا ادبیات کودک عرضه میکنند.
اما حضور روسیه را به هیچ روی نمیتوان نادیده گرفت که به عنوان مهمان افتخاری امسال بزرگترین غرفه را در اختیار دارد و شعارهایش را از جای جای سقف بلند سالن آویخته و روی ستونهای دور و نزدیک نصب کردهاست: "روسیه: فصل نو، کتابهای نو، اندیشههای نو، ادیبان نو..." پنجاه نویسندۀ روس که ۶۰ ناشر کشورشان را همراهی میکنند، به نوبت روی صحنۀ ویژۀ مهمانان میروند و سخنرانی میکنند و به پرسشها پاسخ میگویند. یکی از توجه انگلیسیها به ادبیات روس سپاسگزار است و دیگری ناخشنود از این که چرا ناشران انگلیسی تنها سه کتاب او را چاپ کردهاند، در حالی که ناشران فرانسوی ۱۶ کتابش را وارد بازار کردهاند. یک مقام شورای فرهنگی بریتانیا که میخواهد از استقبال خوانندگان انگلیسی از آثار نویسندگان روس تعریف کند، جز نام پوشکین و تولستوی و چخوف که همه از بزرگان سدۀ ۱۹ روسیهاند، دیگر نامی به ذهنش نمیآید. هیئت روسیه به رهبری "سرگی ناریشکین"، رئیس دفتر ریاست جمهوری وارد لندن شده. ناریشکین این رویداد را نشان دوستی فزایندۀ روسیه و بریتانیا عنوان کرد و از انگلیسیها خواست که آثار نویسندگان روس امروزی را هر چه بیشتر بخوانند تا با عالم و آمال روسهای امروزی آشنا شوند. "ناتالیا سولژنیتسینا"، همسر آلکساندر سولژنیتسین فقید، برایم میگوید که بر خلاف تصور من، داستاننویسی روسی، با اینکه بیشتر دنبال ماجراهای پلیسی و جنایی رفتهاست، پیشپاافتاده نشده، بلکه همچنان بر پایۀ سنتهای قدیمی خود در حال پیشرفت و تکامل است.
حضور روسها محدود به نمایشگاه کتاب لندن نخواهد بود. قرار است نویسندههای روس با برنامههای فرهنگی مختلف به گوشه و کنار بریتانیا سفر کنند.
ترکیه هم در این نمایشگاه خوش میدرخشد. غرفههای پراکندۀ ناشران ترک همه جا با آرایش رنگین و کتابهای نفیسشان به زبانهای گوناگون جلب توجه میکنند. انتشارات "ایماک" کتابهایی را به زبانهای آسیای میانه و قفقاز با خود آورده و این تنها غرفهای بود که نام "تاجیکستان" را در آن دیدم. اما در غرفۀ اصلی ترکیه یک قفسه پر از کتابهای مربوط به مولانا جلالالدین بلخی و سلوک عرفان و تصوف است.
چیز دیگری که در نمایشگاه امسال زود به چشم میخورد، افزایش دوچندان فضای دیجیتال آن است. چون تعداد کشورهایی که ادبیات دیجیتالشان را به نمایش گذاشتهاند، دو برابر شده و از هفت کشور به ۱۴ کشور رسیدهاست. با پیشرفت فناوریهای دیجیتال بعید نیست طی سالهای آینده فضای آثار چاپی تنگتر و فضای ادبیات دیجیتال فراختر شود. یکی از سمینارهایی که در فضای دیجیتال برگزار میشود، مربوط به همین موضوع غمانگیز است که آیا باید با ادبیات چاپی بدرود گفت؟ به هر حال فعلاً حدود ۲۰ هزار بازدیدکنندهای که همهساله به نمایشگاه کتاب لندن سر میزنند، غالباً برای دیدن کتابهای ملموس میآیند تا مجازی. و بیشتر ناشران هم که در نمایشگاه با همپیشههای خارجیشان به مذاکره مینشینند، خواستار خریداری حق انتشار کتابهای چاپیاند تا دیجیتال. پس جای نگرانی نیست.
ضمناً در حاشیۀ نمایشگاه امسال انتشارات "هائوز" Haus داستان "کلنل" محمود دولتآبادی را به زبان انگلیسی رونمایی کرد. همین بنگاه انتشاراتی قبلاً "کلنل" را به زبان آلمانی منتشر کرده بود.
ولی حیف که این رویداد جذاب فرهنگی فقط برای سه روز تا ۱۳آوریل جریان دارد، وگرنه میتوانست سهم بیشتری در معرفی ملل به همدیگر داشته باشد.
هفت سال بیشتر نداشت که یک روز یکی از بستگانش بستهای به او هدیه داد که مسیر زندگیاش را رقم زد. داخل آن بسته به جز چند مداد رنگی چیز دیگری نبود، ولی تنها لمس آنها کودک خردسال را به دنیای جادویی، شگفتانگیز و خیالی رنگها برد؛ جایی که سالهای سال او را در خود نگاه داشت و به خود مشغول کرد؛ جایی که او رموز نهفته در زیبایی هستی را در قالب شکل و حروف و اعداد پیگرفت و به جستجوی جان کلمات جادویی در کهکشانها پرداخت.
این چنین بود که فرهاد سلطانی در کودکی پا به دنیای نقاشی گذاشت. خود میگوید که دایی مادرش که نقاش زبردستی بود، اولین بار استعداد و شیفتگی او را به نقاشی کشف کردهاست. هم او بود که مدادرنگیها را به او بخشید و هم او بود که فنون رسم و تناسب و جدولبندی سنتی و نیز فنون رنگ و ترکیببندی را به او آموزاند. آموزشهایی که بر جان او نشست و تا سالها با او بود.
او که در دورۀ دبیرستان مجسمهسازی هم میکرد، شروع به فروش برخی از نقاشیهایش کرد. خود میگوید، در آن زمان پیرو سبک خاصی نبوده و سعی میکرده افکارش را با ترکیبات و رنگها و طرحهای مختلف به اجرا درآورد. ولی چه آن زمان و چه هماکنون، وجود تهمایههایی از کارهای نقاشان سوررئالیست و گاه انتزاعی ابتدای قرن بیستم را در کارهایش میتوان مشاهده کرد. گاه همانند بعضی هنرمندان سرآمد دهۀ چهل و پنجاه ایران که کارهایشان عبارت از گسترش یک نقشمایه واحد بوده، بعضی از کارهای حجم، نقاشی و طراحی اخیر وی نیز بر اساس جان و یا قالب یک کلمه قرار گرفتهاست. کارهای متمایل به سوررئالیسم او در آن سالها تحت تأثیر تراوشهای ضمیر ناخودآگاهش و ارتباط آن با جامعۀ آنروزی ایران بود.
پس از اتمام دبیرستان و پس از طی کردن دورۀ دوسالۀ مهندسی راه ساختمان و نیز دورههایی نزد دکتر کارولین ورجاوند، نقاش و معمار، فرهاد فنون حکاکی روی شیشه را آموخت و در آخر در سال ۱۹۷۵ برای ادامۀ تحصیل به انگلستان آمد و در دانشگاه گلد اسمیت و در رشتۀ معماری به تحصیل پرداخت؛ رشتهای آمیخته به هنر و مهندسی.
از سال ۱۹۷۷ تا سال ۱۹۸۳ وی در شمار زیادی از نمایشگاههای گروهی هنرهای تجسمی و معماری شرکت جست و از آن به بعد نیز ضمن کار در این حوزه، هشت نمایشگاه انفرادی برای نمایش آثارش ترتیب داد که نمایشگاه آخرش "جوهر وجود" یا "پروژۀ حق" که ماحصل جستجوهای چندینسالۀ سلطانی در حوزۀ حجمسازی است، از یازدهم تا هفدهم آوریل (۲۲ تا ۲۸ فروردینماه) امسال در لندن بر پاست.
همانطور که فیبو ناچی، ریاضیدان و مهندس ایتالیایی قرنها پیش در پی کشف رمز زیبایی اندازهها و تناسبات پی به وجود سلسلهای طلایی از اعداد و ارقام برد و همان گونه که تناولی با گسترش و ادامۀ ساخت حجمهای "هیچ"اش در سه چهار دهۀ اخیر در ایران، تعبیری جدید از هستی را با حجمهای فلزیاش ارائه دادهاست، به نظر میرسد فرهاد سلطانی هم قصد دارد تعبیری زیباییشناسانه و عرفانی از جهان پیرامونش با فـُرمهای "حق"گونهاش به نمایش بگذارد.
یکی در تبریز و دو تن دیگر در تهران به دنیا آمدند، در ارمنستان به هم آمدند و به زبان انگلیسی ترانه سرودند و آواز خواندند.
The Beautified Project که برگردان نامش به زبان فارسی کار سهلی نیست و "طرح زیباشده" شاید معنای چندانی هم القا نمیکند، تنها گروه هنری انگلیسیزبان ارمنستان است. پیش از این گروه و پس از ظهور آن هم گروههای دیگری بودند که آهنگهای انگلیسی میخواندند. اما "بیوتیفاید پراجکت" فقط و فقط به انگلیسی میخواند.
آندره سیمونیان، خواننده و گیتاریست گروه، در شهر تبریز به دنیا آمد. به خاطره علاقهای که در بچگیاش به گیتار داشت، این ساز را به عنوان ساز درسی خود در مدرسه انتخاب کرد. پس از ختم مدرسه در سال ۱۹۹۷برای ادامۀ تحصیل به انگلستان رفت و مدرک تخصص زبان انگلیسی را از دانشگاه کمبریج دریافت کرد. بعد از گذشت ده سال تصمیم گرفت به ارمنستان برگردد و در آنجا بود که با آرمن و آرلن شاوردیان آشنا شد و گروه "زیباشده"اش را سازمان داد.
آهنگ "تک و تنها" از آلبوم "فراسوی پروانه"
آرمن و آرلن شاوردیان زادۀ شهر تهرانند. این برادران دوقلو هم از کودکی با موسیقی آشنایی داشتند. بعد از اینکه در ایران مدرک دیپلم را گرفتند، برای ادامۀ تحصیل به ارمنستان رفتند. آرمن در رشتۀ دندانپزشکی مدرک گرفت و آرلن رشتۀ معماری را به پایان رساند، اما هر دو دوباره به موسیقی روی آوردند.
نخستین آلبوم رسمی این گروه با نام "پشت نقاب شادمانی"(Behind The Happy Mask) در سال ۲۰۰۸ بیرون آمد. به قول آندره، این نخستین آلبومِ بومی کاملاً انگلیسی در ارمنستان بود که وارد بازار میشد و نماهنگ "من و نومیدیهایم" (Me and My Despair) از همین آلبوم، اولین نماهنگ از ارمنستان بود که در کانال تلویزیونیMid-East MTV نمایش داده شد. پس از پخش آن، گروه "بیوتیفاید پراجکت" مورد توجه شبکههای تلویزیونی داخلی و خارجی ارمنستان قرار گرفت.
سال ۲۰۱۰ آلبوم دومشان با نام "فراسوی پروانه"(Beyond The Butterfly) بیرون آمد که یکی از پرفروشترین آلبومهای سال ارمنستان شد و برای دریافت جایزۀ سال موسیقی ارمنستان نامزد شد. در همین سال از آندره سیمونیان درخواست شد تا برنامۀ "ستارۀ پاپ ارمنستان" را برای شبکۀ "شانت تی وی" تهیه کند، که این از پربینندهترین برنامههای تلویزیونی سال ۲۰۱۰ شد.
نماهنگ "دستم را بگیر" از گروه بیوتیفاید پراجکت
"بیوتیفاید پراجکت" در لندن یک رشته کنسرتهای خیریه برگزار میکند که نخستین آن روز دهم آوریل در "بوش هال"، در محله شپردزبوش، لندن خواهد بود.
آندره سیمونیان در گزارش مصور فرانک کیاسرایی ما را با گروه "بیوتیفاید پراجکت" ایروان آشناتر میکند. بیشتر عکسهای این گزارش متعلق به آروین کوچاریان و تیگران مکرتچیان است.