۲۵ می ۲۰۱۱ - ۴ خرداد ۱۳۹۰
*کاترین بروک و تامی تریبواسر
اولین بار که "نوروز عربف"، ورزشکار ورزش پهلوانی تاجیکستان، وارد زورخانۀ دوشنبه شد، لبخندی بر لبانش جاری شد. او به قصد ادامۀ تمرین کشتی آمده بود و وقتی که تجهیزات زورخانه و نمایش چرخیدن مربی را دید، انگشت به دهان ماند، اما به زودی تحت تأثیر فرهنگی آشنا، مهارت و چابکی مربی قرار گرفت. از آن زمان که حدود شش سال گذشتهاست، "نوروز" بر این ورزش باستانی تسلط یافتهاست و احساس میکند به زورخانه تعلق دارد.
ورزش باستانی یکی از سنتهای قدیمی و میراث غنی فرهنگی ایران است که در سالهای اخیر کمرنگتر شدهاست. در جهت احیا و تداوم این سنت گروههایی نظیر فدراسیون ملی و بینالمللی ورزشهای زورخانهای این رسم را در داخل و خارج از کشور ایران ترویج میدهند. بدین ترتیب، در سال ۲۰۰۵، فدراسیون بینالمللی ورزشهای زورخانهای همراه با سفارت ایران در تاجیکستان، زورخانهای به نام "حکیم ابوالقاسم فردوسی" در شهر دوشنبه بنا نهادند و نظارت آن را به مردم محل سپردند. این زورخانه که در ورزشگاه مرکزی شهر دوشنبه قرار دارد، توجه ورزشکاران جوان تاجیکستان مانند "نوروز" را به خود جلب کردهاست.
در آغاز نوروز و همراهانش مانند "جهانگیر عربف"، به ورزش کشتی و ورزش ژاپنی "جودو" مشغول بودند، لیکن بهتدریج به ورزش باستانی روی آوردند. آنها سنت زورخانه را میراث فرهنگی خود میدانند و معتقدند که این ورزش پر از چالشهای ذهنی و جسمی است. به عبارت دیگر، این سنت در میان جوانان دوشنبه مورد توجه و استقبالی پرهیجان قرار گرفته، چون به گفتۀ نوروز، "در خون ماست".
نظر سعید محمود ضمیرف، سرمربی کنونی زورخانۀ تاجیکستان نیز بازتابی است از همین گونه احساس. وی هنوز در اوقات فراغت جودو تمرین میکند، لیکن به دلیل وجود جنبههای هنری، از جمله شعر و موسیقی، ورزش باستانی را از ورزش های دیگر متمایز میشمرد. او اشاره میکند که شنیدن ضرب طبل و شعر فردوسی احساس خستگی را از بدن میزداید. گویی همچنان که اشعار حماسی فردوسی در میان اکثریت قریب به اتفاق فارسیزبانان شور و هیجان میانگیزد، این بار نیز به برانگیختن اعضای تیم ملی تاجیکستان آمدهاست.
در مسابقات بینالمللی ورزشهای زورخانهای اخیر تحت عنوان "جام فردوسی" که تابستان گذشته در شهر دوشنبه بر گزار شد، ورزشکاران تاجیک موفق به کسب جوایزی شدند. "نوروز" در این مسابقات در رشتههای کباده و سنگگیری مقام اول را به دست آورد. همچنین در میلبازی سعید محمود رتبۀ چهارم را کسب کرد، در حالی که در ردۀ وزنی خود در کشتی مقام اول را از آن خود کرد. سرانجام، در بخش مهارتهای تیمی، تیم الف تاجیکستان در مقام سوم قرار گرفت.
با وجود همۀ این موفقیتها، به عقیدۀ ورزشکاران، زورخانه از اهمیتی فراتر از کسب جایزه در مسابقات برخوردار است؛ تا آن جایی که نوروز و سعید محمود به زورخانه به مثابه خانۀ دوم خود مینگرند. برای سعید محمود، که خاطرات تلخ تجربۀ جنگ داخلی هنوز در ذهنش رنگ نباختهاست، زورخانه مکانی است که در آن میتوان خود را از مشکلات روزمره رها کرد. نوروز زورخانه را نه تنها مکانی برای گردهمآیی و ورزش میداند، بلکه همچنین از آن به عنوان مکتبی برای دست یافتن به سرشت "پهلوانی" یاد میکند. وی حتا با شوخی میگوید که در واقع، زورخانه "خانۀ اولش" است.
این ورزشکاران امیدوارند در آینده موفق به کسب فرصتهای بسیاری برای انتقال این احساس تعلق به ورزش باستانی و زورخانه، به طیف هر چه گستردهتری از جوانان میهنشان شوند. هماکنون تعداد قابل توجهی از جوانان شهر دوشنبه به ورزشهای باستانی علاقه نشان میدهند. بنا به برآورد سعید محمود، هر هفته حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر از جمله گروهی از دانشجویان و نوجوانان به زورخانۀ دوشنبه میآیند و از امکانات آن استفاده میکنند. اما به غیر از تشکیل یک تیم کوچک در ولایت ختلان، این فعالیت و امکانات عمدتاً در پایتخت متمرکزند؛ از این رو آرزوی آیندۀ سعید محمود و همگـنانش این است که سنت، امکانات و درک اهمیت و نسبت و قدمت ورزشهای زورخانهای را به بقیۀ مناطق کشور گسترش دهند و سرانجام وظیفۀ پرورش و راهنمایی پهلوانان آیندۀ تاجیکستان را به نسل جوانتر کشورشان واگذار کنند.
در گزارش مصور این صفحه به دیدن ورزشکاران زورخانهای تاجیکستان میرویم.
* کاترین بروک Katherine Bruch و تامی تریبواسر Tommy Triebwasser از کارآموزان زبان فارسی در تاجیکستانند و این مطلب را به زبان فارسی تهیه کردهاند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ می ۲۰۱۱ - ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
مهتاج رسولی
گالری سیحون خود را آماده میکند تا در پایان ماه اردیبهشت اولین سال خاموشی معصومه سیحون، بنیانگذار خود را گرامی بدارد. معصومه سیحون نخستین زن ایرانی بود که با ایجاد گالری به معرفی هنرهای تجسمی همت گمارد و در به شهرت رساندن بسیاری از نقاشان کوشید.
او زمانی دست به ایجاد گالری زد که هنوز ایجاد محلی به قصد نمایش آثار هنری متداول نبود. نقاشان آثار خود را در مکانهای ثابتی به نمایش نمیگذاشتند و بیشتر آنها برای عرضۀ آثار خود از خانههایشان استفاده میکردند.
انجمن ایران و شوروی و انجمن ایران و آمریکا که هر دو نفوذ در جامعه ایرانی را از طریق توجه به فرهنگ و هنر دنبال میکردند، در آن زمان از جملۀ کانونهایی بودند که در زمینههای فرهنگی-هنری فعالیت داشتند و سالنهای آنها محل دیدار هنرمندان و همچنین گهگاه عرصۀ نمایش فیلم یا آثار هنری دیگر بود، اما گالری خصوصی هنوز باب نبود.
سیحون از زنان پیشگامی بود که در سال ۱۳۴۵، چند سالی پس از آن که از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشتۀ نقاشی فارغالتحصیل شده بود، با حمایت همسر خود مهندس هوشنگ سیحون دست به ایجاد نمایشگاه زد و تا پایان عمر به کار خود ادامه داد و توانست هنرمندان بسیاری را به جامعۀ ایران معرفی کند. ژازه طباطبایی، سهراب سپهری، حسین زندهرودی، رضا مافی، مسعود عربشاهی و علیرضا اسپهبد از جمله هنرمندانی هستند که گالری سیحون نخستین بار آثارشان را به نمایش گذاشت.
گالری سیحون نخستین بار در خیابان شاه (جمهوری امروزی)، حوالی سینما نیاگارا، در طبقهای از ساختمانی که دفتر مهندس سیحون در آن قرار داشت، به وجود آمد، اما چندی بعد، در سال ۱۳۵۱، به خیابان وزرا نقل مکان کرد. خیابان وزرا که انجمن ایران و آمریکا (محل امروزی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان) در آن قرار داشت و محل آمدوشد دانشجویان وتحصیلکردگان بود، به مکان مناسبی برای نمایشگاه بدل شده بود.
معصومه سیحون از دهۀ ۱۳۴۰ تا امروز از مهمترین گالریداران ایران به شمار میرود و گالری او در کوچۀ چهارم خیابان وزرا، با وجود آنکه به لحاظ وسعت از یک مغازه بزرگتر نیست، چنان اهمیت یافتهاست که وقتی پس از مرگش مالک ساختمان خواست آن را بازپس گیرد، اقدام او مقاومتهایی در بین هنرمندان کشور برانگیخت. هنرمندان در آنجا اجتماع کردند تا از وزارت ارشاد و دیگر نهادهای مسئول بخواهند در حفظ مکانی بکوشند که حدود چهل سال در معرفی آثار هنری کوشا بودهاست.
معصومه سیحون در سال ۱۳۱۳ در رشت به دنیا آمد. پدرش کارمند راه آهن بود و به اهواز منتقل شد. او سالهای دبستان و دبیرستان را در اهواز سپری کرد، اما بعدها و در آستانۀ ورود به دانشگاه خانوادهاش به تهران آمدند و او در کنکور دانشکدۀ هنرهای زیبا پذیرفته شد. خانوادهاش او را به تحصیل در رشتۀ پزشکی تشویق میکردند، اما او به نقاشی علاقهمند بود. تحصیل در رشتۀ نقاشی و در دانشکدۀ هنرهای زیبا سبب آشنایی او با مهندس هوشنگ سیحون شد که استاد معماری و بعدتر رئیس آن دانشکده شد و به ازدواج آن دو انجامید، اما این ازدواج دیر نپایید. معصومه سیحون، اگرچه خود نقاش بود و در رشتۀ نقاشی تحصیل کرده بود، بیشتر به گالریداری معروف شد. شم نیرومندی داشت و در جذب هنرمندان و مخاطبان و در معرفی آثار نمایشی توانا بود. او در ۳۱ اردیبهشت سال پیش درگذشت و اکنون گالری سیحون که به وسیلۀ نادر، پسرش، اداره میشود دستاندرکار گرامیداشت سالمرگ اوست.
در گزارش مصور این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کردهاست، به دیدن گالری سیحون در تهران میرویم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۰ می ۲۰۱۱ - ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۰
رویا یعقوبیان
در هشتم ماه مه ۱۸۸۶ میلادی زمانی که صاحب داروخانۀ "یعقوب" واقع در آتلانتای آمریکا، اولین شیشه از معجونی تقویتی و غیرالکلی را فروخت، هیچ گمان نمیبرد که بعدها این محصول گمنام به یکی از پرفروشترین محصولات تجاری جهان تبدیل و نماد عصر سرمایهداری و کشور ایالات متحده آمریکا شود. این شربت مقوی که بعدها "کوکاکولا" لقب گرفت، در آغاز چیزی جز ترکیبی از شیرۀ کوکائین و عصارۀ کافئین نبود که توسط "جان پمبرتون" John Pemberton داروساز آمریکایی ابداع شده بود و مصرفی محدود و درمانی داشت.
بعدها "آسا گریگز کندلر" Asa Griggs Candler آن را به عنوان یک نوشیدنی غیرالکلی سبُک به دنیا معرفی کرد وسیاستهای بازرگانیاش آن را به عنوان نوشیدنی شماره یک قرن بیستم شهرۀ خاص و عام کرد .در این هنگام کوکاکولا توسط شعبۀ این شرکت در جورجیای آتلانتا در ایالات متحده فورمولبندی شده، به تولید انبوه رسیده و همهگیر شده بود.
کوکا کولا در ۱۲۵ سال حیات خود اوج و فرودهایی نیز داشت؛ از زمانی که به عنوان نمادی از کشور ایالات متحده آمریکا و سرمایهداری جهانی مطرح شد تا وقتی که در معرض اتهام تولید نوشیدنی مخدر و مضر برای سلامت و نیز حمایت از منافع سرمایهدارها قرار گرفت و توسط شخصیتهای علمی، سیاسی و مذهبی تحریم شد. از طرف دیگر، با استقبال چشمگیر مردم نسبت به این کالا، رقیبهای مشهور و جدی دیگری در سراسر دنیا وارد میدان شدند.
رقیب اصلی کوکاکولا محصولی به نام پـِپسیکولا بود که باز هم توسط یک داروساز جوان به نام کلب برادهم Caleb Bradham و به قصد درمان درد معده ابداع شد. این شربت کربوهیدراتی گازدار در سال ۱۸۹۸ میلادی در کارولینای آمریکا ابداع شد و شاید به خاطر ایجاد این شبهه که دارای آنزیم پپسین معده است، نام پپسی را به خود گرفت. عملاً ۱۶ ژوئن ۱۹۰۳، یعنی زمان تشکیل شرکت پپسیکولا را میتوان نقطۀ ورود این رقیب اصلی کوکاکولا به میدان دانست.
پس از آن رقیبهای رنگارنگ دیگری همچون سِوِن آپ، کانادا درای و در چند دهۀ اخیر مشابههای اسلامی و همچنین ایرانی آن چون مکاکولا، زمزمکولا و پارسیکولا نیز برای تنوع در بازار گشودهشدۀ این کالا و جلوگیری از انحصار آن توسط شرکتهای آمریکایی سر برافراشتند.
علیرغم اینها ، کوکاکولا هماکنون مانند همۀ آن چیزهایی که خواسته یا ناخواسته نماد آنها قرار گرفت، تفوق خود را بر رقیبان سنتی و جدید خود حفظ کردهاست. این محصول بهتدریج و با سیاستهای بازارگشایانۀ مدرن به اکثر نقاط دنیا راه یافت. مارک تجاری کوکا که در ۲۷ مارس ۱۹۴۴ میلادی به ثبت رسید، در این سالها به شناختهشدهترین مارک بازرگانی دنیا تبدیل شد و کلمۀ "کوک" Coke ( نام مخفف کوکاکولا) پس از عبارت "اوکی" OK آشناترین کلمۀ انگلیسی در جهان است.
افزون بر این، کوکاکولا در نیم سدۀ گذشته به عنوان یک شهد جادویی و یا زهر مخدر و عادتزا نوشیدنی رایج تمام دنیا بودهاست. از رئیسجمهوری آمریکا گرفته تا مبارزان ضد آمریکایی کشورهای آمریکای لاتین (چون ارنستو چهگوارا) و تا کودکان گرسنۀ آفریقایی و حتا علمای مسلمان کمتر کسی هست که در طول عمرش طعم آن را خواسته یا ناخواسته، آشکار یا پنهان نچشیده باشد و یا در دل هوس نوشیدن آن را نکرده باشد. از این لحاظ کوکاکولا صاحب خانوادهای بسیار بزرگ از طیف وسیع و گوناگون مصرفکنندگان خود است؛ مصرفکنندگانی از همۀ رنگها، نژادها و باورها.
تولد کوکاکولا به زمان اوجگیری نظام صنعتی و ساختار سرمایهداری در جهان و بهویژه ایالات متحدۀ آمریکا باز میگردد و در ادامه سرنوشت آن به گونهای با این نظام آمیخته شد و بخشی از شهرت و همهگیر شدن آن نیز مدیون شیوههای سازوکار آن است؛ شیوهای که مبتنی بر تولید انبوه، تبلیغات، فروش و سوددهی متقابل است. از آنجایی که دوام و سودآوری چرخۀ محصول مهمترین اصل در این نظام به شمار میآید، خالقان و مبلغان کوکا به ویژه پس از جنگ دوم جهانی، با جادوی تبلیغ، نوشابۀ سبک گازدار را به عنوان بخش جدانشدنی از وعدههای غذایی طبقۀ متوسط مردم آمریکا درآوردند و فرهنگهای دیگر و همین طور مردم جهان سوم نیز از این قاعده پیروی کردند و این شد که بعضیها در مصرف این کالا به عنوان یک شهد شکمپرکن از آمریکاییها پیشی گرفتند.
کوکاکولا بدون شک به عنوان فرزند دلبند نظام سرمایهداری، پیشتاز موضوعات و ترفندهای تبلیغاتی بدیع و بیشمار در مدتی فراتر از یک قرن درجهان بودهاست .از ابتدا با طراحی اولین لوگوی دستنویس تبلیغاتی توسط فرانک رابینسون، کتابدار جان پمبرتون، و در ادامه با طراحی کوپنهای جایزه و سپس باز با طراحی چشمنواز و زنانۀ شیشههایش که هم زنان را خوش میآمد و هم مردان را ناخودآگاه به یاد کالبدهای زنانه میانداخت و جذب میکرد، همواره پیشتاز این رقابت بود. جنبش هنری "پاپ آرت" در دهۀ ۱۹۶۰ میلادی را نمیتوان بدون تصاویر خودروهای آمریکایی آن دهه، تصویر زنان بلوند و شیشههای کوکاکولا به پیش چشم آورد.
پس از استقبال عمومی ازکوکاکولا در آمریکا از آن همچون وسیلهای برای فتح بازارهای دنیا استفاده شد. کوکاکولا پس از آن بدون شک بیش از یک شهد گازدار نقش ایفا میکرد. عمر یک محصول در بازار جهان زیاد نیست، ولی علیرغم گذشت بیش از یک قرن کوکاکولا هنوز هم در دنیا خریدارهای بیشمار و طرفداران پروپا قرص خود را دارد.
در گزارش مصور این صفحه از شماری از عابران خیابانهای لندن خواستیم که کوکاکولا را در یک عبارت تعریف کنند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ ژوئن ۲۰۱۱ - ۱۷ خرداد ۱۳۹۰
قمر احرار
اگر در جستجوگر "گوگل" نام "بایمحمد نیازف" را به خط سیریلیک جستجو کنید، بهناگزیر مطالبی حاصل جستجویتان خواهد بود که همگی مربوط به "تهمینه نیازوا"، برندۀ مسابقۀ موسیقی پاپ کشورهای شوروی پیشین در سال ۲۰۰۸ است. تهمینه نیازوا اکنون هم از خوانندگان مطرح موسیقی غربی در تاجیکستان است و ترانههای او به زبانهای فارسی و روسی و انگلیسی در کوچه و خیابانهای تاجیکستان مدام پخش میشود.
اما دلیل این تصادف گوگلی، نسبت تهمینه با "بایمحمد نیازف" است که از سرآمدان موسیقی کلاسیک تاجیک در سدۀ بیستم میلادی بود. تهمینه نوۀ پسری "بایمحمد نیازف" است. بایمحمد که در سال ۱۹۲۷ به دنیا آمد و هشتاد و دو سال زیست، خدمتی برای موسیقی تاجیکستان کردهاست که شاید در هیچ نوع مسابقۀ موسیقی نتوان آن را ارجگذاری کرد. وی ضمن نتنگاری موسیقی سنتی تاجیک موسوم به "ششمقام" آهنگهایی از خود بهجای گذاشت که به نمونههای اصیل موسیقی سنتی تبدیل شد و در نبرد کشورهای همسایۀ تاجیکستان و ازبکستان بر سر وراثت "ششمقام" نقش کلیدی داشت.
بسیاری از موسیقیدانان تاجیکستان بر آنند که موسیقی سنتی این کشور را باید از تأثیر موسیقی ترکی و مغولی پالود. به ویژه لرزشهای آوایی برخی از خوانندگان ششمقام بناچار شنونده را به جهان موسیقایی چینی و مغولی میکشانند. و با توجه به تاریخ سرزمین آسیای میانه چنین لرزشها و تابشهایی از موسیقی بومی این خطه بعید نیست. اما بایمحمد نیازف با پافشاری به اصالت تاجیکی موسیقی "ششمقام" که از نام آن هم برمیآید، در طول زندگی هنری خود با بیش از ۲۰۰ سرود و ترانهای که خوانده و ضبط کردهاست، تلاش کرد اصالت تاجیکی آنها را به ثبوت برساند. حاصل کاراو این بود که موسیقیدانانی چون "لاله طالس" موسیقی سنتی بایمحمد نیازف را از ششمقام متداول در منطقۀ آسیای میانه مجزا دانستند و انگاشتند که نیازف با تکیه به ریشههای این نوع موسیقی آواز میخواند.
اجرای منحصربهفرد بایمحمد نیازف باعث شد که او را به تالارهای باشکوه مسکو و لنینگراد (سن پترزبورگ) و سپس افغانستان فراخوانند و شاهد اجرای آفریدههایی باشند که به قول نیازف، از دل تاریخ برمیآمد و سراپا تاجیکی بود و به گوش شنوندگانش نامأنوس، اما دلنشین.
بایمحمد نیازف در مکانی روستایی در شمال تاجیکستان زندگی میکرد و در خلوت خود تازههایی را وارد موسیقی کهن تاجیکی میکرد. وی در یکی از آخرین گفتگوهایش با بیبیسی فارسی تاریخ ایجاد یکی از بارزترین آفریدههایش در دهۀ ۱۹۵۰ میلادی را چنین تعریف میکند: "کتابی را از غزلیات "مُشفِقی" میخواندم و چند شعر را خواندم و خوابم برد. صبح زود داس در دست به درو علف رفتم و همان شعر را زمزمه میکردم و دریافتم که موسیقی مناسبی برای این شعر پیدا شد. داس را دور انداختم و دویدم سوی خانه و دستگاه ضبط را روشن کردم و ربابم را برداشتم و ترانۀ "ای جان من اسیرَت" را خواندم. چند روز بعد در تئاتر پوشکین شهر خجند این ترانه را اجرا کردم و شنوندهها پسندیدند. بعد از آن بود که ترانه را برای رادیو تاجیکستان ضبط کردم که هنوز هم پخش میشود".
میگویند که "احمد ظاهر"، پرآوازهترین آوازخوان افغانستان، این آهنگ را بار نخست از طریق رادیو برونمرزی تاجیکستان با آواز بایمحمد نیازف شندیده و به آن دل باخته بود. و سپس با دستکاری در موسیقی آن "ای جان من اسیرت" به یکی از محبوبترین ترانههای احمد ظاهر تبدیل شد.
سیر تاریخی این غزل "مشفقی" ادامه داشت و تا به پایان سدۀ بیستم رسید و مبارکشاه میرزاشاه، از آوازخوانان محبوب موسیقی مردمی تاجیکستان، آن را با دستکاری جزئی تبدیل به آهنگی مدرن کرد و بازخواند. امروزه ریشه و اصالت موسیقایی این ترانه فراموش شده، اما "ای جان من اسیرَت" در تاجیکستان و افغانستان همچنان از ترانههای محبوب است.
"بایمحمد نیازف" از خود شاگردان بنامی به جا گذاشتهاست که عنوانهای رسمی بهمراتب برتر از او دریافت کردهاند و شناختهشدهترند؛ به مانند "جورهبیک مراد"، هنرمند مردمی اتحاد شوروی و "مستانه ایرگــَشوا"، هنرمند ممتاز تاجیکستان، که هر دو از معروفترین آوازخوانان تاجیکستانند. اما در مراسم یادبود او در سال ۲۰۰۹ پیدا بود که یاد و نام استاد در دل و ذهن شاگردان نامآورش جاودانه زنده است.
در گزارش مصور این صفحه مروری داریم بر زندگی سازندۀ این آهنگ جاودانه، زندهیاد بایمحمد نیازف.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ می ۲۰۱۱ - ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
*سودابه مجاوری
مانی، پیامآور و پایهگذار آیین نوینِ گــَنوسی، در سال ۵۲۷ سلوکی- بابلی برابر با ۲۱۶ میلادی، در جنوب شرقی تیسفون چشم به جهان گشود. مانی در متون گوناگون خود را "پزشکی از بابلزمین" معرفی میکند. با این حال او اصل بابلی ندارد، زیرا از پدر و مادر ایرانی از نسل شاهزادگان اشکانی به دنیا آمد. پدر که اهل همدان بود به بابل، مرکز تلاقی ادیان و باورهای گوناگون، رفته و در تیسفون، از پایتختهای امپراتوری اشکانی، اقامت گزید و آنگاه که مادر مانی باردار شده بود، به یکی از گروههای تعمیدی مسیحی، که در آن روزگار در بینالنهرین بسیار رایج بود، گروید.
مانی که به گفتۀ ابن ندیم، نویسندۀ "الفهرست"، نقص عضوی مادرزاد در ناحیۀ پا داشت، از چهارسالگی به خواست پدر به این گروه تعمیدی وارد شد و دور از مادر و در محیطی خشک و مذهبی رشــد کرد. بنا بر نوشتههای ابن ندیم و ابوریحان بیرونی، مانی در ۱۲ سالگی و ۲۴ سالگی به تجلی یا "الهام" دست یافت و، پس از آشکارسازی پیامآوری خویش، راهی سفری تبلیغی به سوی شرق شد (۲۴۲-۲۴۰ م.). مانی به یاری "پیروز" و "مهرشاه"، برادران "شاپور"، که هر دوی آنها پیشتر به کیش او گرویده بودند، به دربار ساسانی راه یافت و در سال ۲۴۲-۲۴۳ م. با شـاپور ملاقات کرد. شاه تمامی درخواستهـــای پیامبر جوان را پذیرفت و اجازۀ تبلیغ در سراسر امپراتوری را برای او صادر کرد و در طول سی سال سلطنت همواره پشتیبان او باقی ماند.
اینچنین بود که مانی سفرهای تبلیغی طولانی خود را آغاز کرد و پیام او تا آسیای میانه، چین، جزیرۀ بالکان، و مصر، گسترش یافت.
آیین مانی که به شدت از دینهای مزدیسنی و مسیحی و بودایی تأثیر پذیرفته بود، میکوشید از راه ریاضت و روزهداری و هنر نقاشی پیروانش را به مرتبۀ انسان کامل برساند. این آیین که اندیشۀ نبرد تاریکی و روشنایی یا نیکی و بدی را از مزدیسنا به وام برده بود، روان را برآمده از روشنایی و پیکر یا جسم را متعلق به تاریکی میدانست و تلاش میکرد با آزار پیکر (تاریکی) به خوشنودی روان (روشنایی) برسد.
مانی که نقـاشی چیرهدست هم بود، برای اشاعۀ آموزههای دینی خود به نگارگری دست زد. از همین رو مکتب نقاشی مانوی، که از معجزات مانی به شمار میآمد، همچون هنری مقدس قرنها توسط مانویان در سراسر جغرافیای باستان بهویژه در آسیای میانه و امپراتوری "اویغور" محفوظ مانده، اشاعه یافت.
مانی در دوران کوتاه پادشاهی "هرمزد"، به بابل رفت و تا زمان تاجگذاری بهرام اول (۲۷۴ م.) در آنجا ماند و آنگاه گویی زمان مرگ خود را احساس کرده باشد، آخرین سفر زندگی خود را آغاز کرد تا پیش از مرگ با اجتماعات مانوی وداع کند و از آنجا به سوی شرق رهسپار شود؛ لیکن، طبق دستوری از رفتن منع شده، به گندیشاپور فرا خوانده شد. مغها به سرکردگی "کـَرتیر" با این اتهام که "مانی در مخالفت با قانون و اعتقادات مذهب رسمی تعلیم میدهد" - آنچه در اواخر دوران ساسانی توهین به خـدا تلقی میشد و مجازات مرگ داشت - علیه او اعلام جرم کردند. بهرام اول در ملاقاتی ناخوشایند، خود مانی را محاکمه کرد. پیرمرد شصتسالۀ رنجور و فرتوت از ریاضتها و روزهداریها را به زنجیرهای سنگین (به وزن تقریبی ۲۵ کیلو) بستند، با لگامی به گردنش و زنجیرها را به مرور تنگتر کردند. مانی به سیاهچال افتاد و هرگز از آنجا خارج نشد و پس از ۲۶ روز رنج توانفرسا، در روز دوشنبه چهارم آذار بابلی، مطابق با ۲۶ فوریه ۲۷۷ میلادی جان سپرد.
بر اساس منابع مانوی، پیکر مانی را پاره پاره کردند. سر از بدن او جدا کرده، بر فراز دروازۀ شهر به میخ آویختـند. پوست از بدنش برکندند و پیکرش را مملو از کاه کردند و کالبد دوپارۀ او بر دروازۀ شهر به صـلیب رفت؛ دروازهای که به گفتۀ بیرونی تا زمان او (قرن یازدهم میلادی) هنوز به نام دروازۀ مانی شناخته میشدهاست.
از آن پس دادگاه تفتیش عقاید، بسیاری انسان و کتاب و اثر هنری را سوزاند و قتل و شکنجه بیداد کرد. لیکن مانویت به صورتی مستقل و یا در هیئت فرقههای گوناگون تا سدۀ ۱۲میلادی در آسیای میانه، چین، در دوران حکومتهای اسلامی و در اروپای مسیحی ادامه یافت و هنر مانوی نیز به آبشخوری برای سنتهای نقاشی، خوشنویسی، تذهیب و تجلید در سراسر تاریخ هنر ایران، هنر اسلامی و هنر مسیحی بیزانس مبدل شد.
*سودابه مجاوری متولد تهران، هنرپژوه و مستندساز که چندین فیلم ساخته ،ازجمــله "نگارههای مانوی و جادۀ ابریشم". گزارش مصور این صفحه (ساختۀ شوکا صحرایی) در بارۀ فیلم مستند او از مانی و آموزههایش است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ می ۲۰۱۱ - ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۰
زرینه خوشوقت
اپرا و باله در تاجیکستان ِ دهۀ ۱۹۳۰ میلادی از انواع هنرهای ناشناخته بود. اما در پایان همان دهه و دقیقاً در سال ۱۹۳۹ بود که اپرا و باله سوار بر موج فراگیر انقلاب فرهنگی شوروی به تاجیکستان هم رسید و نخستین تمرینهای رقصندههای باله در شهر دوشنبه انجام گرفت. در روز یکم مه همان سال نخستین نمایشنامۀ باله با نام "دو گل" با تهیۀ کاسیان گالیزوفسکی Kasyan Goleyzovsky، هنرمند زادۀ مسکو، در تاجیکستان اجرا شد و این آعازی بود برای هنر باله در این پاره از آسیای میانه.
اپرا و باله جدا از این که از مظاهر فرهنگ نوین تاجیکستان به شمار میآمد، ابزاری برای گسترش سیاستهای فرهنگی دولت نوپای شوروی هم بود. از این رو فرهنگگستران در مسکو به ترویج باله در سرزمینهای بالهندیدۀ آسیاییشان توجه بسیار قایل بودند و زمینه را برای پرورش ستارههای بومی اپرا و باله فراهم کردند. آلکساندر پروتسنکو Aleksandr Protsenko، استاد رقص باله، از روسیه به تاجیکستان اعزام شد و پس از مدتی عنوان افتخاری "هنرمند ممتاز تاجیکستان" به او تعلق گرفت. دریافت این عنوان در دوران شوروی کار سادهای نبود، اما پروتسنکو که همۀ نمایشنامههای آغاز فعالیت تئاتر اپرا و بالۀ شهر دوشنبه را تهیه کرده بود، بهناگزیر سزاوار این عنوان بود.
نخستین نمایشنامههای تئاتر اپرا و بالۀ صدرالدین عینی در شهر دوشنبه، پایتخت نوپای تاجیکستان، ساده بود، به مانند "اسبک گوژپشت" و "زیبای خفته". و چون هنرپیشگان جوان تاجیک از این امتحان کامیاب به در آمدند، "پروتسنکو" به نمایشمامههای کلاسیکتر روی آورد. در نمایشنامههای پروتسنکو غالباً هنرپیشههای تاجیک بازی میکردند. عزیره عظیموا، فاطمه صابروا و لطفی زاهدوا از جملۀ سرآمدان رقص باله در تاجیکستان بودند. جالب اینجاست که ورود مردهای تاجیک به صحنۀ باله دیرتر اتفاق افتاد و در آغاز خود آلکساندر پروتسنکو بود که نقش مردها را اجرا میکرد. سپس "غفار وَلـَمـَتزاده" راه مردان تاجیک به صحنۀ باله را گشود.
در آغاز دهۀ ۱۹۶۰ بالۀ تاجیک به جزء برجستۀ هنر باله در سراسر اتحاد شوروی تبدیل شد. با پیوستن هنرآموختگان آکادمی بالۀ "واگانوا"ی سن پترزبورگ به جمع هنرمندان تئاتر اپرا و بالۀ شهر دوشنبه، هنر باله در تاجیکستان بهکلی خودی شد و خون تاجیکی در شریان باله دویدن گرفت.
درخشانترین ستارۀ این موج "ملکه صابروا" بود که در سن هجدهسالگی وارد صحنۀ بزرگ باله شد و نامآور شد. اکنون تنها مدرسۀ موسیقی شبانهروزی شهر دوشنبه نام او را دارد و ساختمانی در دوشنبه که محل اقامت او بوده، لوحۀ افتخاری را بر پیشطاق خود حفظ کردهاست. ملکه صابروا نه تنها در تاجیکستان مایۀ حیرت بینندگان بود، بلکه در روسیه نیز تحسین استادان رقص باله را برانگیخت و دارندۀ مدال طلای نخستین مسابقۀ بینالمللی باله در شهر مسکو شد و دیگر تنها به تاجیکستان تعلق نداشت، بلکه مایۀ افتخار هنر بالۀ سراسر شوروی بود.
نخستین آفریدۀ ملکه صابروا نقش ژیزِل در نمایشنامۀ "ژیزِل" آدولف آدم Adolphe Adam بود که سال ۱۹۶۸ روی صحنۀ تئاتر اپرا و بالۀ عینی رفت. نقش "آلبرت"، محبوب ژیزل را مظفر برهانف بازی میکرد. این بازی برای ملکه و مظفر سرنوشتساز شد و در پی آن هر دو با هم ازدواج کردند. مظفر برهانف نیز همراه با ملکه صابروا در آکادمی بالۀ سن پترزبورگ درس خوانده بود. ملکه صابروا تا پایان عمر کوتاهش در کنار مظفر برهانف ماند. اما تا سال ۱۹۸۲، تا سن ۳۹ سالگیاش که سرطان او را از میان ربود، ملکه صابروا، ملکۀ صحنۀ بالۀ تاجیکستان بود و هیچ نمایشنامهای بدون حضور خیرهکنندۀ او برگزار نمیشد. اجرای ملکه به اندازهای جذاب و دیدنی بود که نمایشمامههای او در روسیه و دیگر جمهوریهای شوروی هم بیوقفه روی صحنه میرفت.
با مرگ ملکه صابروا در روز ۲۷ فوریۀ ۱۹۸۲ بسیاری پنداشتند که هنر باله در تاجیکستان به خوابی گران خواهد رفت. اما در پی او هم ستارههای دیگری پرورده شدند، از جمله "فرخ روزیمتف"، زادۀ شهر دوشنبه، که اکنون مقیم روسیه است و تا کنون در صحنههای بالۀ جهانی میدرخشد.
پس از دوران کهولت یا خمودگی مزمنی که به جان بالۀ تاجیکستان افتاده بود و در پی گسستی که فروپاشی اتحاد شوروی به بار آورد، در پاییز سال گذشته جنبشی تازه تئاتر عینی را در کانون توجه هنرمندان قرار داد. همان نمایشنامۀ "ژیزل" که زمانی ملکه صابروا را روی صحنه میآورد، این بار در هیئت و نمایی تازه به اپرا و بالۀ تاجیک جان تازه بخشید. در گزارش مصور نخست این صفحه با مروری بر تاریخ بالۀ تاجیکستان به امروز تئاتر اپرا و بالۀ عینی هم نظری میاندازیم. در گزارش مصور دوم که زیورشاه محمدف تهیه کردهاست، به یکی از تمرینهای هنرپیشگان تئاتر اپرا و بالۀ شهر دوشنبه سر میزنیم.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ می ۲۰۱۱ - ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
ندا حبیبالله
دیجیریدو (didgeridoo) یکی از قدیمیترین سازهای جهان است . این ساز بادی نخستین بار در سرزمینهای آرهن و میان بومیان شمال استرالیا یافت شدهاست. دیجیریدو را گاه "ترومپت چوبی طبیعی" نیز مینامند.
بعضی بر این باورند که بومیان استرالیا دیجیریدو را از حدود چهل هزار سال پیش به کار میبردهاند، اما مطالعات باستانشناسان نشان میدهد که قدمت این ساز کمتر است. گواه باستانشناسان بر این مدعا سنگنگارهها و نقاشی غارهایی در مناطق شمالی استرالیاست که افرادی را در حال نواختن دیجیریدو نشان میدهد و قدمتشان را حدود دو هزار سال تخمین زدهاند.
دیجیریدوهای اولیه معمولاً از ساقۀ درختان اکالیپتوس ساخته میشد که به وسیلۀ موریانه سوراخ شده بود. بومیان استرالیا، زمان زیادی را صرف یافتن درخت مناسب برای ساخت دیجیریدو میکنند، زیرا میزان شکاف ایجادشده در تنه یا ساقۀ درخت برای ساخت ساز بسیار مهم است. اگر سوراخ خیلی بزرگ و یا خیلی کوچک باشد از کیفیت ساز کاسته میشود.
بومیان پس از یافتن درخت مناسب، آن را قطعه قطعه میکنند، پوستش را میکنند و انتهای آن را می تراشند تا آمادۀ نواختن شود. گاه نیز دیجیریدوها را با نقوش رنگارنگ تزیین میکنند و برای راحتی در هنگام نواختن، دهانۀ آن را به موم آغشته میکنند.
در گذشته مراسم رقص و آوازهای آیینی بومیان استرالیا با نوای دیجیریدو همراه بود و این ساز بخش جدانشدنی از این مراسم محسوب میشد. البته نواختن این ساز تنها به مراسم آیینی محدود نبود و بومیان استرالیا برای تفریح وسرگرمی نیز دیجیریدو مینواختند. با اینکه امروزه هم زنان و هم مردان میتوانند دیجیریدو بنوازند، اما در گذشته فقط مردان حق نواختن این ساز را داشتند.
بومیان استرالیا، دیجیریدو را با تقلید از صدای حیوانات یا دیگر صداهای طبیعت مینواختند و از آن به عنوان ساز همراهیکننده برای آوازها و داستانسراییها استفاده میکردند. آنها به دامان طبیعت میرفتند و به صداهایی مانند صدای جانوران، پر زدن پرندگان، باد، طوفان، خشخش برگها، جریان آب و همین طور صدای قدمها روی زمین، گوش فرا میدادند و سپس تمامی این صداها را با دقت هرچه تمامتر به وسیلۀ ساز دیجیریدو مینواختند . بومیان با شنیدن این صداها به همدلی با طبیعت میپرداختند که نهایتاً به تقلید از آن منجر میشد.
ساختن و نواختن دیجیریدو در دنیای مدرن از اواخر قرن بیستم در جوامع غربی رواج یافت، هرچند که در ساخت این ساز از مواد و اشکال سنتی استفاده نمیشود. جنس دیجیریدوهای غیر سنتی از پی وی سی، چوبهای سخت غیر بومی، پشم شیشه (فایبرگلاس)، فلز و سفال است. با این که تزیین دیجیریدو ضروری و لازم نیست، بسیاری از آنها با رنگهای سنتی و مدرن به وسیلۀ سازندگانشان و یا دیگر هنرمندان تزیین میشوند.
نواختن دیجیریدو آسان نیست. نوازنده باید شگردهای خاص تنفس و ایجاد صدا با تغییر شکل دهان را یاد بگیرد. مهمترین نکته یادگیری شگرد "چرخۀ تنفس" است. دراین تکنیک نوازنده باید بیاموزد که چهطور در یک زمان از طریق بینی نفس بکشد و درهمان زمان هوا را از طریق دهان خارج کند. چنین سیستم تنفسی اکسیژن زیادی وارد بدن میکند. همچنین به خاطر لرزشهایی که در اثر نواختن این ساز در حفرههای صورت و جمجمه ایجاد میشود، بعد از چند دقیقه احساس آرامش عمیقی به نوازنده دست میدهد .
از اینجاست که امروزه در برخی از کشورها از دیجیریدو در علم پزشکی استفاده میشود. در آلمان درمانگاهی وجود دارد که برخی ناراحتیهای تنفسی در حنجره و جمجمه، مثل خر و پف یا پریدن آب حلق در زمان خواب را با نواختن دیجیریدو درمان میکند. این روش نتیجهبخش بوده و طرفداران بسیاری پیدا کردهاست.
همچنین از نواختن دیجیریدو برای تسکین دردها استفاده میشود. به این صورت که دیجیریدو را در نزدیکی عضو دردناک بدن مینوازند و معتقدند که صدای این ساز میتواند موجب تسکین درد شود.
در ایران نیز چند سالی است که دوستداران موسیقی با این ساز آشنا و به نواختن آن علاقهمند شدهاند . برخی گروههای سنتی از این ساز به عنوان ساز همراه در اجراهایشان استفاده میکنند که به دلیل تازگی و خاص بودن صدای این ساز، مورد توجه مخاطبان قرار گرفتهاست.
در گزارش مصور این صفحه، ژوبین عسگریه و سیامک محبعلیان، دو تن از نوازندگان دیجیریدو، نحوۀ آشنایی خود با این ساز و میزان استقبال از آن در میان گروههای موسیقی ایران را شرح میدهند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ می ۲۰۱۱ - ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
منوچهر دینپرست
نحوۀ آشنایی ما با دنیای مدرن داستان عجیب و غریبی است. عجیب از آن بابت که وقتی با دستگاههای جدید روبرو شدیم و آنها را دیدیم، فکر کردیم جن وارد آنها شده و جنی هستند و کار جن گیرها هم سکه شد. غریب هم از این بابت است که فکر نمیکردیم که در گذشتۀ دور هم ما با صنایع و فراوردههای جدید روبرو بودیم، اما آنقدر عقب افتادیم که یادمان رفته که قبلاً چه می کردیم.
از زمان حیات حکیم ابوالقاسم میرفندرسکی تا زمان به قتل رسیدن امیر کبیر حدود دو قرن میگذشت و در این مدت تحولات مهمی در کشور رخ داد. اما آنچه که من قصد بازگویی آن را دارم، مسئلۀ توجه به صنعت و به عبارتی که بعدها "تکنولوژی " یا فن آوری نامیده شدهاست.
حکیم میرفندرسکی رسالهای به فارسی به نگارش درآورده با نام "صناعیه" که به نام و عنوان "حقایق الصنایع" نیز شهرت دارد. میرفندرسکی در این رساله مطالب علمی و فلسفی دقیق را با زبانی روشن و فصیح آمیخته با آیات، احادیث و اقوال بزرگان و حکما بیان داشتهاست. آنچه که در این رساله برای ما اهمیت دارد و فارغ از مسائل دینی، این است که گویی میرفندرسکی با زبانی فلسفی میخواست صنایع را مورد توجه قرار دهد و بگوید که صنعت برای خودش چارچوب و قاعدهای دارد.
بنابر این، صنعت در لغت به معنای کار و پیشه است و در اصطلاح به آنچه که پرودۀ دست انسان میباشد، گفته میشود. اما مسئله این است که در سلسلۀ صفویه صنعت برای خودش تعریفی داشت که نماد آن را میرفندرسکی و در سلسلۀ قاجاریه نیز تعریفی دیگر در نظر بود که نماد آن را امیرکبیر میدانیم.
میرفندرسکی در رسالۀ صناعیه، صناعت را به مفهومی بسیار گسترده گرفته است؛ به معنای هر چیز که از قوای عاقله و عامله آدمی به ظهور و حصول بپیوندد. او در ۲۸ باب به این امور پرداختهاست؛ صناعت همان پیشه است و پیشه، توانایی است که با فکر و اندیشۀ درست در موضوع تأثیر راسخ گذارد و موضوع هم به اقتضای غرض و غایتی که در آن است، آن تأثیر را میپذیرد. میرفندرسکی در تعریف خود تلاش میکند با بهره گیری از روش فلسفی، زوایای گوناگون مسئله را بررسی کند. او برای کار و پیشه نگاهی فلسفی و معنوی قائل است. به همین خاطر میرفندرسکی اهمیت معنوی کار را هم از حکمت اسلامی و هم از حکمت هندو آموختهاست که در این نگاه کار به معنای سلوک معنوی نیز هست. اما مفهوم دوم صنعت در نظر میرفندرسکی از نبوت، حکمت و خلافت تا آهنگری را شامل میشود. البته در اینجا صنایع دارای سلسله مراتبند که از مراتب اشرف آغاز شده و به مراتب اخس میانجامند. نکتۀ دیگر این است که از نظر میرفندرسکی میان صنایع و علوم تفاوت چندانی دیده نمیشود و در نتیجه نجوم و طب نیز از جملۀ صنایع محسوب میشوند.
از نظر حکما میان صنعت و آنچه امروزه هنرهای زیبا خوانده میشود، مثل موسیقی و نقاشی، تفاوتی وجود ندارد. هنر در معنای زیباشناختی آن مولود تفکر غرب بوده و پیش از آن سابقه نداشتهاست. همچنین از این رویکرد صناعت نوعی معرفت است که منجر به عمل میشود. عمل در اینجا بسیار مهم است، به این معنا که نسبت میان پیشه و عمل و سهم عمل در ملکات نفسانیه اهمیت بسیاری دارد. پس بر خلاف آنچه امروزه مورد نظر است، صناعت تنها به عمل مربوط نمیشود و نوعی دانایی را نیز در خود دارد.
با این حساب، تلقیای که در حکمت اسلامی نسبت به صنایع وجود دارد، این است که هیچ یک از صنایع حاصل دست بشر نیستند، بلکه جنبه و منشأ آسمانی دارند. جالب است که صنعتگران در دورۀ صفویه فتوتنامه داشتهاند. معمولاً در فتوتنامهها از حضرت علی به عنوان سرمنشأ بسیاری از صنایع نام برده میشود تا شأن ولایی ایشان مرتبط با صنایع نشان داده شود. میرفندرسکی اوصافی را که موجب شرف یا خست صنایع میشوند، مورد بحث قرار میدهد. در این راستا وی صنایع را تقسیمبندی میکند و از صنایعی یاد میکند که نافع ضروری (مانند آهنگری) یا نافع غیر ضروری (مانند رختشویی) یا خیر بالذات (مانند پیامبری) و خیر بالعرض (مانند خیاطی) هستند. همچنین از نظر میرفندرسکی برخی صنایع کثیرالنفع (مانند آهنگری) یا قلیلالنفع (مانند مارگیری) بوده و نیز برخی صنایع متمم فعل طبیعت (مانند دامپزشکی) و برخی مزین طبیعت (مانند نقاشی) محسوب میشوند.
با تعریفی که از صنعت از دیدگاه میرفندرسکی ارائه کردیم، دیدیم که او صنعت را آسمانی می بیند و به نظر میرسد در آن مفهوم پیشرفت و توسعه جایی نداشته باشد.
اما دو قرن بعد و در سلسلۀ قاجاریه کسی مانند امیر کبیر برای رشد و ترقی کشور به صنعت توجه میکند. در این دوره تولیدات صنعتی مانند محصولات کشاورزی، همۀ نیازهای زندگی ساده و محقر اکثریت جامعۀ ایران را تأمین میکرد و در مواقع جزئی نیاز به کالاهای وارداتی میشد. صنایع دستی ایران بیشتر به مصرف داخلی میرسید و چندان در اقتصاد و تجارت اهمیتی نداشت. از صنایع این دوره میتوان به فرش، ابریشمبافی، شالهای ایرانی، کرباس، چرم، نمد، حنا و تریاک و معادن اشاره کرد.
به جز منسوجات و صنایع دستی، "معادن" سرشار ایران نیز راه را برای ایجاد صنایع دیگر فراهم کرده بود؛ اگرچه ایرانیها از دانش استخراج معادن بیبهره بودند و این صنعت تماماً در دست عاملان روسی و انگلیسی بود. ذخایر عظیم مس، آهن، سُرب، نمک طعام و گوگرد به دلیل فقدان دانش کافی و نبود راهها و هزینههای گزاف استخراج، چندان کمکی به اقتصاد و صنعت ملی نکرد. فقط قسمت بسیار اندکی از معادن غنی آهن مملکت در مازندران و خراسان استخراج میشد و بقیۀ آهن ِ مورد نیاز از هند وارد میشد. کارگران ایرانی، از آهن شمشیرهای بسیار مرغوبی تولید میکردند، که به "شمشیرهای دمشقی" شیراز و مشهد معروف بود. در کارگاههای اسلحهسازی اصفهان، شیراز و تهران اسلحههای آتشین، خصوصاً تفنگ از روی نمونۀ اروپایی ساخته میشد. فقط سرب و لاجورد به مقدار زیاد و کیفیت مطلوب تولید میشد و به مصرف داخلی میرسید. معادن لاجورد در روستای قمصر کاشان و نزدیکی قزوین بودند.
با تمام این تلاشها تا پنجاه سال اول حکومت قاجارها هنوز صنایع دستی کمابیش وضع خود را حفظ کرده بودند. در سالهای بعد نیز صنایع ایران، به جز فرش و بعضی صنایع که فرآوردههای آنها مورد علاقۀ اروپاییان بود، پیشرفتی نکرد.
اواخر دورۀ قاجار و همزمان با پیشرفت صنایع در اروپا تأسیس کارخانه توسط امیر کبیر در ایران آغاز شد. امیر معتقد بود که صنایع جدید اروپا را باید با احداث کارخانهها در خود ایران رواج داد و به عبارت دیگر باید احتیاجات مادی جدید را که از لوازم تمدن اروپا است، در داخل کشور بسازند. وی تشویق از صنایع ملی را جزء مواد اساسی برنامۀ اقتصادی خود قرار داده بود. در اینجاست که ما تفاوت نگرش فلسفی و معنوی میرفندرسکی به مفهوم صنعت با رویکرد امیر کبیر به این موضوع را میبینیم.
در سال ۱۲۶۸هـ.ق. کارخانۀ شکرسازی در میدان "ارگ" ساری و بابل ساخته شد که شکر مازندران را تصفیه کرده و قند و شکر سفید تولید میکرد. کارخانۀ بلورسازی و چینیسازی در تهران و شکرسازی قم و اصفهان، در همین سال احداث شد. کارخانههای دیگری همچون چراغ برق در مشهد، پنبهکاری در سبزوار، صابونپزی، آجرپزی، کاغذسازی و ریسمانریسی در تهران و چلواربافی و حریربافی در کاشان از دیگر مؤسسات صنعتی بودند.
امیر کبیر برای گسترش و رشد صنایع، هنروران و صنعتگران را طی سالهای ۱۲۶۷ و ۱۲۷۵هـ.ق. برای آموختن دانش ماهوتبافی، چینیسازی و کاغذگری به اروپا فرستاد. امیر در استخراج معادن ایران طبق اصول علمی اروپایی بسیار اهتمام کرد و کارشناسانی را نیز از اتریش آورد که به پیشرفت قابل ملاحظهای در این امر انجامید. کارخانههایی نیز برای پنبهپاککنی و کشیدن روغن زیتون و چوببری توسط روسها و کارگاه آهنگری در آذربایجان به دست آلمانیها به راه افتاد.
امیر کبیر به غیر از تولید صنایع خارجی در داخل به توسعه و رونق صنایع ملی نیز بسیار علاقهمند بود، در مازندران شال چوخایپشمین که مخصوص لباس اهالی آنجا بافته میشد، با تلاش امیر کبیر به حدی رونق گرفت که به جای ماهوت، در دوخت لباس نظامیان به کار گرفته شد.
اما تمام این فعالیتها با مرگ امیر کبیر مختومه شد و آن رشد و شکوفایی که در صنعت قرار بود اتفاق افتد، بار دیگر به سراشیبی سقوط فرو رفت. متأسفانه نه صنعت حکیمانه ما را به رشد و شکوفایی رساند و نه صنعت وارداتی.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ می ۲۰۱۱ - ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
سلیم دادور
بیست و چهارمین نمایشگاه کتاب تهران که مطابق سنت هرساله در سه بخش ناشران بینالمللی، کتابهای دانشجویی و ناشران عمومی در محل مصلای تهران دایر شده، یک نمایشگاه کممایه است؛ برای اینکه کتابهای تازه عرضه نمیکند یا کم عرضه میکند یا کتابهای تازهاش در بین کتابهای کهنه گم شدهاست.
نبض نمایشگاه کتاب تهران همواره در بخش ناشران عمومی میزند. بخش دانشجویی و بینالمللی جایگاه عرضۀ کتابهای تخصصی است که مورد توجه دانشجویان و استادان است. بخش ناشران عمومی است که طرف توجه عموم مردم است و اگر همهساله به میلیونها دیدارکنندۀ نمایشگاه کتاب پز میدهیم، بیشک عمدتاً کسانی هستند که به بخش کتابهای عمومی نظر دارند، نه به کتابهای تخصصی. نمایشگاه کتاب امسال در بخش ناشران عمومی شکل و شمایلی دارد که بهراحتی میتواند نام ناشران مذهبی به خود بگیرد، چرا که ناشران عمومی بهآسانی در شکم ناشران دینی هضم شدهاند.
اما کممایه بودن نمایشگاه کتاب تهران صرفاً به دلیل آن نیست که کتابهای تازه در آن کم عرضه شده و بیشتر کتابهای عرضهشده در آن کتابهای مذهبی مانند قرآن و نهج البلاغه و مفاتیح یا کتابهای کلاسیک مانند دیوان حافظ و خمسۀ نظامی و مانند آنهاست. یا صرفاً به این دلیل نیست که حضور ناشران قم در آن نظرگیر است، بلکه به این دلیل است که آن دسته از ناشرانی هم که کتابهای عمومی عرضه میکنند، عمدتاً ناشرانی هستند که به کتاب صرفاً به عنوان کالای اقتصادی نگاه میکنند و جای آنها میتواند به جای راستۀ کتابفروشیها در بازار تهران باشد. تازه یک چیز دیگر هم هست. ناشرانی در نمایشگاه حضور چشمگیر دارند که کتابهایشان هر قدر با ارزش از کتابهای کلاسیک فراتر نمیرود. برای مثال دیدن کلیات سعدی و شاهنامۀ فردوسی و مثنوی معنوی در نمایشگاه، اهل کتاب را راضی نمیکند. غرفۀ عرضهکنندگان مثنوی معنوی هر اندازه نظرگیر باشد، چیزی به ارج نمایشگاه کتاب که باید محل عرضۀ تازهها باشد، نمیافزاید. دیدارکنندگان نمایشگاه قصد دارند کتابهای تازهانتشار را ببینند و با جدیدترین محصولات فکری ایران و جهان آشنا شوند. کالایی که در نمایشگاه کتاب تهران کمیاب است.
از این گذشته ناشران آشنا که بهطور معمول کتابهای نو منتشر میکنند، در نمایشگاه حضور ندارند. اینان یا خود حضور نیافتهاند یا اجازۀ حضور نداشتهاند. برای مثال انتشارات آگاه و آگه و اختران و مانند آنها در نمایشگاه حضور ندارند. آنها هم که حضور دارند، محل مناسب و درخور شأن خود در اختیار ندارند؛ در غرفههای ده بیست متری پنهان شدهاند. در مقابل، انتشارات دولتی جایگاه وسیع و چشمگیر دارند و چنین به نظر میرسد که دولت در بخش نشر هم دارد بخش خصوصی را از عرصه بیرون می کند.
جالبتر این است که مؤسساتی که کتابهای مذهبی یا کتابهای عمومی منتشر میکنند (به غیر از کتابهای مقدس مانند قرآن و نهج البلاغه) از سی چهل سال پیش اینسوتر نیامدهاند. هنوز کتابهای آیتالله مطهری و علی شریعتی که در دهههای چهل و پنجاه نوشته شده، مهمترین کتابهایی است که به نمایشگاه سال ۱۳۹۰ راه یافتهاست؛ یا در بخش شعر کتابهای اخوان ثالث و شاملو؛ یا در بخش کتابهای عمومی آثار ذبیحالله منصوری که حد اکثر پاورقیهای دوران خود بودهاند و کارکرد آنها از ایجاد سرگرمی برای خوانندگان فراتر نمیرود. جالب است که این نوع کتابها که نخست به شکل پاورقیهای مطبوعات منتشر شدهاند، مانند آثار سیروس بهمن و منوچهر مطیعی، به طور وسیعی به زیور طبع آراسته شده و به جای چیزهای تازهای که باید مجوز نشر بگیرند، راهی بازار کتاب و نمایشگاه شدهاند و اینها تازهترین چیزهایی است که دیدار کنندگان از نمایشگاه کشف میکنند. باید به پاورقینویسانی که از قافله عقب ماندهاند، هشدار داد که بشتابند و پاورقیهای پنجاه- شصت سال پیش خود را به صورت کتاب منتشر کنند که بازار گرمی در انتظارشان خواهد بود.
هنگام دیدار از غرفۀ کتابهای منصوری، فروشنده میگوید یکی دو کتاب تازه هم از او انتشار یافتهاست. دیدارکنندهای به تعریض میپرسد: "یعنی مرحوم منصوری این کتابها را تازه نوشتهاست؟" فروشنده میگوید: "نه، اینها پاورقیهایی بوده که قبلاً منتشر نشده بود".
دیدارکنندهای که تعریض آن خریدار را میشنود، لطیفهای در باب کتاب به یاد میآورد که شنیدنی است: ناشری برای دریافت مجوز کتاب به مسئولان مراجعه میکند. از او میپرسند: "نام مؤلف چیست؟" میگوید: "شهابالدین سهروردی". از او میخواهند نامهای از مؤلف بیاورد تا به او مجوز بدهند. میگوید: "مؤلف متأسفانه مرحوم شدهاست". میگویند: "خب از ورثهاش نامه بیاورید". ناشر بیچاره تمجمجی میکند و میگوید: متأسفانه ورثه هم در دسترس نیستند". میگویند: "چرا؟ مگر چه شدهاست؟" میگوید: "خیلی وقت پیش مردهاند". میگویند: "مگر کی مردهاند؟" میگوید: "هفتصد- هشتصد سال پیش".
بیننده همان گونه که در سالن نمایشگاه کتابهای عمومی (شبستان مصلای تهران) قدم میزند و نام کتابفروشیها را میبیند، میتواند حدس بزند که با چه نوع کتابهایی سروکار دارد. ناشرانی که نامهایی مانند دارالفکر، صدرا، حقبین، دارالمعارف، دارالمجتبی، دارالزهرا، دارالکتاب اسلامی را برای خود برگزیدهاند (نامهایی که منباب مثال فقط در راهرو ِ "دال" و اطراف آن به چشم میخورد) پیداست که کتاب مذهبی عرضه میکنند، نه کتاب عمومی.
اما در بخش کتابهای مذهبی، به ضِرس قاطع میتوان گفت که قرآنهای نفیس و ارزانی منتشر شده که توجه دیدارکنندگان را به خود جلب میکند. این قرآنها در قطعهای گوناگون و با حروف زیبا و صحافی عالی عرضه شدهاند و آدمی را به هوس میاندازند که چندتایی از آنها را بخرد تا در موقع مناسب هدیه بدهد. حتا برای خواندن هم این قرآنها از چاپهای قدیمی بهتر است. برای همین است که وقتی به تماشای آنها مشغولم، یکی میآید که "قرآن کوچک خوش خط درشت" میخواهد.
رویهمرفته، بیست و چهارمین نمایشگاه کتاب تهران دیدارکننده را راضی نمیکند. عطش خواننده را سیراب نمیکند. روح آدم در آن تازه نمیشود.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ فوریه ۲۰۲۱ - ۱۰ اسفند ۱۳۹۹
بهار نوایی
غلامحسین بنان نوری در اردیبهشتماه صد سال پیش، در خانوادهای که ریشه در خاندان قاجار داشت و علاقهمند به هنر و موسیقی بود، به دنیا آمد. وقتی آن زمان بنان ِ نوزاد با فریادی حضور خود را نوید داد، شاید کسی گمان نمیبرد که صد سال بعد قضاوت در مورد مهارتهای آوازی و ویژگیهای حنجرۀ او سینه به سینه نقل شود.
مادرش پیانو مینواخت و پدرش آواز میخواند، خواهرانش نیز نزد "درویشخان" و "مرتضیخان نیداود" تار میآموختند و خانۀ آنها محل آمدوشد هنرمندان بزرگی همچون "میرزا عبدالله" بود. اما در آن زمان شاید نه پدر هنردوستش و نه مادر اهل موسیقیاش که برادرزادۀ ناصرالدینشاه قاجار بود، باور نداشتند که توان و دانش آوازی فرزندشان چند دهه بعد استادان بزرگ موسیقی ایرانی چون "روحالله خالقی" و "علی نقی وزیری" را چنان تحت تأثیر قرار دهد که او را بیدرنگ به جمع هنرمندان صاحبنام در رادیوی تازهتأسیس تهران فرا بخوانند.
بنان در ابتدا فقط آواز میخواند و تمایل به اجرای تصنیف نداشت، اما به تشویق روحالله خالقی و تمرین با ارکسترهای بزرگ آن زمان به خواندن قطعات ارکسترال و تصنیف روی آورد. او بود که با تسلط بر موسیقی ایرانی، تصنیف و آواز را با شکلی نو ارائه کرد و با تحریرها، زیر و بمها و غلتهای آوازی و استفاده از موتیفهای دهانبسته، مکتب آوازی ویژۀ خود را بنیان گذارد. تأثیر صدای بنان در موسیقی ایرانی تا به حدی است که برخی آواز ایرانی را به دو دوره پیش و پس از او تقسیم میکنند.
موفقیت آواز بنان به قول "محمود خوشنام"، پژوهشگر موسیقی، از پیوند ماهرانۀ جنس و توان طبیعی صدایش و هنر او شکل گرفته بود. اما این موفقیت بدون عشق به موسیقی و تلاش بیپایان او ممکن نبود. بنان از یازده سالگى در کلاس درس "مرتضى نى داود" شرکت کرد و در همانجا بود که برای اولین باراستعداد هنری او کشف شد. وى پس از آن شاگرد آواز "میرزا طاهر ضیاء رسایی" (ضیاءالذاکرین) شد. حاصل زندگی هنری او بیش از سیصد و پنجاه آهنگ ساختۀ عارف قزوینی، روحالله خالقی، علی نقی وزیری، محمود ذوفنون، اکبر محسنی، علی تجویدی، مرتضی محجوبی و دیگر آهنگسازان صاحبنام است که بعضی از آنها چون الهۀ ناز، می ناب، آه سحر، دیلمان، سرود ای ایران، حالا چرا و بوی جوی مولیان که همراه با مرضیه خوانده بود، از ماندگارترین ترانههای ایرانی محسوب میشوند. غلامحسین بنان از اولین همکاران برنامههای رادیویی گلهای جاویدان، گلهای رنگارنگ و برگ سبز که به ابتکار "داود پیرنیا" بنیان گذاشته شد، به شمار میآید.
گفتههای استادان و بزرگان موسیقی در مورد این استاد مسلم آواز ایران دلالت بر ویژگیهای آوازی کمنظیر او دارد. ابوالحسن صبا در بارۀ او گفته بود: "بعضی تحریرها را هیچ کس جز بنان نمیتواند درست بخواند". روحالله خالقی صوت او را لطیفترین صدایی نامید که در عمرش شنیده بود. علی تجویدی معتقد بود به جز بنان هیچ خوانندهای توان اجرای درست تصنیف "مرا عاشقی شیدا" را نداشت و فرهاد فخرالدینی هم او را خوانندهای میبیند که "به طرز عجیبی بر صدای خود مسلط بود" و میگوید هرگز نشنید که او نـُتی را خارج یا کم و زیاد بخواند. محمود ذوفنون (ذوالفنون) میگوید صدای او همهپسند بود و غالب مردم از آن لذت میبردند. صدایی که اگرچه از نظر موسیقایی تنها یک اکتاو ونیم بود، اما هیچکس نتوانست آن را تقلید کند.
سیما بینا او را معلم همۀ هنرمندان آواز ایرانی میداند: "من هم هیچوقت شانس این را که مستقیم در کلاس و محضر ایشان حضور داشته باشم، نداشتم، اما خودم بارها آوازهای ایشان را حفظ کردم و بر تحریرهایی که به صدایش میداد، تأمل کردم. بسیاری مواقع الگوی کار من با شاگردانم موسیقی آوازی استاد بنان بودهاست".
یحیی معتمد وزیری (نوذر)، از خوانندگان گلها، معتقد است: "هر خواننده در حنجرۀ خود جای بهخصوصی برای "خوشصدایی" دارد. مرحوم بنان این را بهخوبی میدانست و از آن حدود خارج نمیشد. هیچگاه فریاد نمیزد و بم میخواند و به همین علت صدایش حالت ناپسند نداشت". او میگوید بنان حق هر شعر را بیان میکرد و توان اجرای هر آهنگی را داشت. هنرمندان، بسیاری از تصنیفها و ترانههای او مانند "بهار دلنشین" را تکرار و تقلید کردهاند، اما بنان از همه "دلنشینتر" خوانده و به همین علت آثار او ماندگار است.
غلامحسین بنان در سال ۱۳۳۶ در یک سانحۀ رانندگی یک چشم خود را از دست داد و پس از آن همیشه با عینک دودی ظاهر میشد. محمود ذوفنون که از دوستان نزدیک بنان بوده و قطعات بسیاری را برای او ساخته، میگوید: "به یاد دارم این اتفاق تأثیر روحی زیادی در بنان داشت، اما هرگز بر روی هنرش اثر نگذاشت، چون او عاشق کارش بود".
غلامحسین بنان شاید جهان موسیقی خود را تا پایان عمرش، اسفندماه ۱۳۶۴، همانطور که خواست دید. او در بیست سال پایان عمر خود به سبب بیماری از خواندن دست کشید. گفته شده همسر او "پری بنان" به احترام او یکی از ساعتهای خانه را بر روی زمانی که بنان درگذشته، متوقف کردهاست. اما آن طور که امروز- صد سال بعد از تولد بنان- به نظر میرسد، عشق دوستداران موسیقی ایرانی به صدا و مکتب آوازی او هر گز متوقف نخواهد شد و مکتب آوازی بنان و همۀ تصنیفها و ترانههایش برای همیشه در رگهای زمان جاری است.
در گزارش تصویری این صفحه محمود ذوفنون، سیما بینا و مرضیه از غلامحسین بنان سخن میگویند.
با سپاس از یاری مژگان زریننقش، حسن زارع و رامین ذوفنون برای تهیۀ این گزارش.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب