Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

حمیدرضا حسینی

کنگاور شهری است در غرب ایران، در ۹۲ کیلومتری شرق کرمانشاه و کنار شاهراه باستانی خراسان به بین‌النهرین. در آن‌جا محوطه باستانی وسیعی قرار دارد که آن را معبد آناهیتا می‌خوانند. این نامگذاری ریشه در نوشته‌های یونانی دارد. ایزیدور خاراکسی، جغرافی‌نویس یونانی نخستین کسی بود که در سال ۳۷ میلادی در کتابی به نام "ایستگاه‌ها و چاپارخانه‌های پارت" از وجود معبد آرتمیس (الهه پاکدامنی یونانیان) در شهر کنکوبار در غرب ایران یاد کرد. بعدها برخی به این نتیجه رسیدند که کنکوبار همان کنگاور و معبد آرتمیس همان معبد آناهیتاست. 

این در حالی بود که مورخان و جغرافی‌دانان اسلامی در نوشته‌های خود هیچ اشاره‌ای به معبد آناهیتا در کنگاور نداشته‌اند و در عوض از وجود کاخی شگفت در این شهر یاد کرده ‌و بنای آن را به خسروپرویز نسبت داده‌اند. اعراب این کاخ را "قصراللُصوص" می‌خواندند. علت آن بود که وقتی در جنگ نهاوند بر سپاه ایران پیروز شدند، بر سر راه همدان در کنگاور فرود آمدند و چون در آن‌جا چارپایانشان به سرقت رفت، بنای بزرگ موجود در کنگاور را قصراللصوص به معنای کاخ دزدان نامیدند. 
 
تا سده نوزدهم میلادی، محوطه باستانی کنگاور به زیر ساخت و ساز رفته بود و انبوهی از خانه‌ها، دکان‌ها و اماکن عمومی در جای جای آن سربرآورده بودند. تنها نشانی که از بنای شکوهمند گذشته به چشم می‌خورد، دیواره‌ای سنگی و چند ستون برفراز آن بود که اوژن فلاندن و پاسکال کست – دو جهانگرد هنرمند فرانسوی – طرحی از آن را در ۱۸۴۰ میلادی رسم کردند؛ اما تا دهه‌های اخیر این بخش نیز زیر ساخت و ساز رفت.
 
در سال ۱۹۶۸ میلادی (۱۳۴۷خورشیدی) آوازه معبد آناهیتا یا به تعبیری دیگر قصراللصوص، اداره کل باستان‌شناسی و فرهنگ عامه ایران را واداشت تا یک گروه باستان‌شناسی را به سرپرستی سیف‌الله کامبخش فرد مأمور کاوش در کنگاور کند. این گروه با دشواری بسیار و با صرف هزینه هنگفت، ابتدا همه ساختمان‌های برپا شده در محوطه باستانی کنگاور را خریداری و خراب کرد و سپس به کاوش در آن پرداخت.
 
از همان آغاز روشن شد که ساخت و ساز در این محدوده پیشینه‌ دور و دراز دارد. در لایه‌های رویی، آثاری از دوره اسلامی به دست آمد که مهم‌ترینشان حمام عمومی بزرگی متعلق به سده چهارم هجری بود. در لایه‌های زیرین آثار دوره ساسانی و اشکانی مانند سفالینه، سکه و تابوت‌ها و خمره‌های تدفین کشف شد و نهایتا با کشف برخی سازه‌های معماری عظیم که برای قرن‌ها زیر خاک مدفون شده بودند، هیأت باستان‌شناسی به این نتیجه رسید که سنگ بنای اثر تاریخی کنگاور متعلق به دوره هخامنشی است و سبک و سیاق و شواهد پیرامونی آن نشان می‌دهد که چیزی جز  نیایشگاه آناهیتا نمی‌تواند باشد. حتی سیف‌الله کامبخش فرد، تپه‌ای را که بنای تاریخی کنگاور روی آن شکل گرفته بود، تپه ناهید نامید. 
 
کاوش‌های او به مدت ۹ فصل تا سال ۱۳۵۴ ادامه پیدا کرد و در این مدت کارهای درخور توجهی برای حفاظت، مرمت و بازسازی آثار کشف شده انجام گرفت.* بدین ترتیب چنین می‌نمود که پس از قرن‌ها، پرده از راز سر به مهر محوطه باستانی کنگاور برداشته شده و معبدی که ایزودور خاراکسی از آن نام برده بود، سر از خاک برداشته است. اما تنها دو سال بعد در ۱۳۵۶ یکی از اعضای هیأت باستان‌شناسی کنگاور به نام مسعود آذرنوش که خود اهل همین شهر بود، کاوش‌ها را از سرگرفت و به نتایجی کاملا متفاوت رسید: اینجا معبد آناهیتا نیست، بلکه همان کاخ ساسانی است که اعراب قصرالصوص می‌خواندند!
 
این سخن البته بین مردمان عادی و حتی در ادبیات رسمی سازمان میراث فرهنگی ایران بازتاب درخوری پیدا نکرد و امروز نیز همچنان بنای تاریخی کنگاور در تمام نشریات و نوشته‌ها و گفته‌های سازمان مزبور، معبد آناهیتا خوانده می‌شود اما بدیهی است که پژوهش‌های دکتر آذرنوش ذهن باستان‌شناسان را به خود مشغول کرد و کنجکاوی علمی‌شان را بیش از پیش برانگیخت. آنچه می‌توانست امکان داوری بین دو نظر پیش گفته را فراهم آورد و باستان‌شناسان را به حقیقت امر نزدیک‌تر کند، کاوش‌های بیشتر در کنگاور بود که یک چند به سبب جنگ معوق ماند و پس از آن نیز با وجود برخی تلاش‌های سازمان میراث فرهنگی، به گستردگی و جدیت گذشته پی‌گیری نشد.
 
امروزه در این محوطه نه فقط کاوشی صورت نمی‌گیرد، بلکه حفاظت چندانی از آثار کشف شده به عمل نمی‌آید. بازدیدکنندگان دور از چشم نگاهبانان و مراقبان در محوطه‌ای بزرگ رها می‌شوند و برخی‌شان مجال می‌یابند که با فراغ بال روی دیواره‌ها و ستون‌های باستانی یادگاری بنویسند. حتی اگر عوامل انسانی هم در کار نباشند، آفتاب و باد و باران تهدیدی همیشگی تلقی می‌شوند و به نظر نمی‌رسد که برای مهارشان چاره‌جویی لازم صورت گرفته باشد. 
 
در گزارش مصور این صفحه، ضمن تماشای بخش‌های مختلف بنای تاریخی کنگاور، سخنان مهرداد ملک‌زاده، باستان‌شناس پژوهشکده باستان‌شناسی سازمان میراث فرهنگی ایران را می‌شنوید که مبانی و استدلالات باستان شناختی شادروان کامبخش فرد و شادروان آذرنوش درباره چیستی بنای تاریخی کنگاور را شرح می‌دهد و نظر خویش را در این باره ابراز می‌کند. 
 
 
*دکتر کامبخش فرد نتیجه کاوش‌ها و فعالیت‌های حفاظتی خود در کنگاور را در این کتاب شرح داده است: معبد آناهایتا کنگاور، سازمان میراث فرهنگی کشور، تهران، ۱۳۷۴
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاطمه جمال‌پور

حالا دیگر خیلی وقت از آن روزهایی گذشته‌است که برای بازدید از نمایشگاه کتاب و مطبوعات تهران راهی بزرگ‌راه چمران و  نمایشگاه بین‌المللی تهران  می‌شدیم؛ نمایشگاهی که شلوغ می‌شد و پررونق بود و برگزاری هم‌زمان جشنوارۀ مطبوعات هم تنور آن را داغ‌تر می‌کرد. حالا اگر بخواهیم از نمایشگاه مطبوعات تهران بازدید کنیم، باید شال و کلاه پاییزه تن کنیم و راهی مصلی و شرق تهران شویم.

هجدهمین نمایشگاه مطبوعات، خبرگزاری‌ها و پایگاه‌های اطلاع‌رسانی در حالی شروع به کار می‌کند که مسئولان و کارشناسان آن را محلی برای آشتی ذائقه مخاطب و سلیقۀ رسانه‌ها با نمایشگاه می‌خوانند. آشتی که قهرش ریشه در نمایشگاه‌ قبلی و مدیریت محمدعلی رامین بر مسند معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد داشت.

نمایشگاه امسال طوری طراحی شده که بازدیدکنندگان با عبور از راهرو اصلی سالن شبستان مصلی با عناوین آشنا، خاطره‌انگیز و نشریات پرشمار روبه‌رو شوند و خبرگزاری‌ها هم در بخش  میانی سالن اصلی قرار گرفته‌اند. بخش کودک و نوجوان، غرفه‌های نشریات تخصصی، بین‌المللی، دانشجویی و روابط عمومی هم در طبقۀ دوم شبستان قرار دارند.

نمایشگاه امسال در فضایی به مساحت ۹۰ هزار متر مربع و با حضور۶۰۰ غرفۀ مطبوعات، خبرگزاری‌ها و پایگاه‌های خبری و با شعار"جهاد اقتصادی، توسعۀ کیفی و تذهیب رسانه" در حال برگزاری است.

هجدهمین نمایشگاه مطبوعات بخش‌های ویژه‌ای دارد؛ برگزاری نشست‌های تخصصی، برپایی نمایشگاه‌هایی با عناوین دیرینه‌ها، اولین‌های مطبوعات ایران، هم‌زبانان، نوزادگان از جملۀ این بخش‌هاست.

موزۀ مطبوعات ایران با همکاری مرکز اسناد و کتابخانۀ ملی ایران در کنار سرای روزنامه‌نگاران دایر است. در این موزه اسناد تاریخی مطبوعات از دوران مشروطه شامل مکاتبات مدیران مطبوعات با هم و با مراجع و مسئولان زمان خود و قاب‌هایی که صفحات خاطره‌انگیز مطبوعات را در خود گنجانده‌اند، گردآوری شده‌است. نمایشگاه اولین‌های تاریخ مطبوعات ایران در سرای روزنامه‌نگاران به معرفی مطبوعاتی می‌پردازد که ابتکار خبری و رسانه‌ای در حوزه‌های مختلف رسانه به خرج داده‌اند. امسال برای نخستین بار در طول برگزاری نمایشگاه "نشر اولی‌ها" حضوری پررنگ دارند و بخش نشر اولی‌ها نشریاتی را شامل می‌شود که امسال متولد شده و نخستین شماره‌شان را راهی کیوسک‌های مطبوعاتی کرده‌اند.

کتاب مطبوعات ایران با عنوان "تیتر" هم در نمایشگاه هجدهم رونمایی می‌شود. این کتاب روی جلدهای روزنامه‌ها و نشریات و صفحۀ نخست خبرگزاری‌ها را دربر می‌گیرد تا مخاطب با تورق کتاب به درون‌مایه و تفاوت‌های شکلی پی ببرد.

پیش‌کسوت‌های حوزۀ مطبوعات و سردبیران باسابقه هم روایت‌های سال‌های دور تحریریه را در شب شعرهای خاطره‌گویی‌ سرای روزنامه‌نگاران بازگو می‌کنند.

هجده نشریه کودک و نوجوان در طبقۀ دوم سالن شبستان حضور دارند تا کودکان و نوجوانان سهمی بیشتر از پیش در نمایشگاه هجدهم داشته باشند. ضمن این که قرار شده در سالن کودک ونوجوان طولانی‌ترین روزنامه‌نگاری دانش‌آموزان جهان به طول یک کیلومتر در روز دوم نمایشگاه (امروز) طراحی و رونمایی شود تا دانش‌آموزان بیشتر با روزنامه‌نگاری آشنا شوند و روحیۀ همکاری میان آنان تقویت شود.

توزیع پنج میلیارد ریال بن خرید مطبوعات هم از دیگر اقدامات معاونت فرهنگی ارشاد در نمایشگاه امسال است. این بن‌ها تا سقف ۲۰ هزار ریال میان دانشجویان، دانش‌آموزان، روحانیان و اصحاب رسانه توزیع می‌شوند تا دیگر نمایشگاه تنها مکانی برای بازدید نباشد و خرید مطبوعات هم به کارکردهایش اضافه شود.

در بخش بین‌المللی نمایشگاه که از ششم آبان‌ماه افتتاح می‌شود، ۱۰۰ رسانه از ۵۰ کشور جهان حاضر می‌شوند که در این میان عراق، افغانستان،ارمنستان و سوریه بیشترین حضور را دارند. بخش بین‌المللی در سال ۱۳۸۶ تنها با حضور ۲۷ رسانه از ۱۵ کشور شروع به کار کرده بود.

اتحادیۀ مطبوعات جهان اسلام هم در هجدهمین نمایشگاه مطبوعات تهران شروع به فعالیت می‌کند. مدیران نشریات اسلامی ۳۰ کشور جهان در نخستین اتحادیۀ مطبوعات جهان اسلام حضور دارند که از این تعداد ۲۳ نفر از کشورهای مسلمان و هفت نفراز کشورهای غیر مسلمان هستند.

امسال بخش سرای روزنامه‌نگاران شاهد برگزاری ۱۲ نشست و کارگاه علمی آموزشی با موضوعات مختلف اعم از تیترنویسی، احساس امنیت در رسانه و فضای مجازی، گزارش‌نویسی، مصاحبۀ خبری، رسانه‌های اجتماعی و انتخابات، چالش‌های روزنامه‌نگاری اینترنتی در ایران است.

در راهروهای نمایشگاه خلوتی غرفۀ روزنامه‌های پرتیراژ در روز نخست جلب توجه می‌کند، اما غرفه‌های خبرگزاری‌ها هر چند دقیقه یک بار با حضور یکی از مسئولان و اطرافیانشان شلوغ می‌شود و خبرنگاران خبرگزاری‌ها در به دست آوردن خبر و مصاحبه و از دست ندادن زمان رقابت می‌کنند. مدیر غرفۀ یکی از خبرگزاری‌های داخلی با نگاهی به نمایشگاه خلوت آهی می‌کشد و یادی از روزهای شلوغ و هم‌زمانی نمایشگاه مطبوعات و کتاب می‌کند که آن را این روزها دست‌نیافتنی می‌خواند.

در طبقۀ دوم تا پایان روز اول هنوز غرفه‌های نشریات دانشجویی و تخصصی و کودک و نوجوان پا نگرفته‌اند.

متفاوت بودن میزان فضای غرفه‌ها از دیگر مسائلی است که در نگاه اول جلب توجه می‌کند. خبرنگار یکی دیگر از روزنامه‌ها هم عنوان "نمایشگاهی در خواب" را به هجدهمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری‌ها اطلاق می‌کند و در ادامه می‌گوید: "اینجا تنها حسنش تجدید دیدارهاست".

در پایان روز اول نمایشگاه هنوز جان نگرفته و غرفه‌داران و مسئولان به امید روزهای آینده‌اند.

هجدهمین نمایشگاه مطبوعات، خبرگزاری‌ها و شبکه‌های اطلاع‌رسانی تهران از سوم تا دهم آبان‌ماه در محل مصلی تهران برگزار می‌شود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

ژینوس تقی‌زاده در سال ۱۳۵۰ در تهران به دنیا آمد و در سال ۱۳۷۸ در رشته مجسمه‌سازی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. خودش می‌گوید آثارش به یک شاخۀ هنری یا رسانۀ خاصی محدود نمی‌شود. او هنرمندی است که هنر خود را به شکل‌ها و صور مختلف نشان می‌دهد.

در سال ۱۳۸۳ روز تولد فروغ فرخزاد، در ماه دی، ژینوس یک اجرای خیابانی تدارک دید. در ارتباط با این اجرا می‌نویسد: "از یک کتابفروشی حوالی «باغ فردوس» راه افتادم به سمت گورستان «ظهیرالدوله» که آرامگاه شاعر است با یک بغل کاغذ و سطل چسب و قلم‌مویی، به هیئت کارگران نصب آگهی. آنچه به دیوارها می‌چسباندم صفحات کپی گرفته از کتاب‌های فروغ بود، چهره‌اش و صفحات شعرش که دست خودم را با هویت آشنایش، با انگشترهایم روی آن قرار داده بودم، نشان من بود روی شعرهای فروغ، انگار".
 
در سال ۱۳۸۷ و پس از اتمام مجموعه سنگ، کاغذ، قیچی می‌نویسد:"
اکنون من سی و هفت ساله‌ام. بزرگ شده‌ام و هنرمندم. کارهای مختلفی کرده‌ام از تئاتر تا نقاشی و ویدئو و ... اما خوب که فکر می‌کنم می‌بینم کاری نکرده‌ام جز همین بازیِ کاویدن میان صفحات روزنامه، خواه کاغذ و خواه صفحات الکترونیک. می‌بینم که سال‌هاست، بازی مرگ‌آلود کودکی را دنبال کرده‌ام‌هاج و واج و بی‌‌توانِ قضاوت میان بد و خوب آنچه در این اوراق یافت می‌شود."
 
در میان کارهای بسیار ژینوس تقی‌زاده مجموعه "بلوغ نا تمام" نظرم را بیشتر به خود جلب می‌کند که در آن‌ها روی نوار بهداشتی کار کرده است. مجموعه‌ای که تا به حال به نمایش گذاشته نشده و بهتر بگویم کمترگالری حاضر به نمایش دادن آن است. ژینوس می‌گوید یادش هست اولین بار که در ۱۲ سالگی عادت ماهانه شد خواهر بزرگترش کتاب "به کودک زاده نشده" اوریانافالاچی را داد که بخواند. خواندن این کتاب او را پرتاب کرد به جهانی زنانه با باید و نبایدهایش. "از آن روز باید دختر معقول‌تری می‌شدم و خیلی کارها مال پسرها بود و برای من زشت. پسرهای کوچه مان یک به یک در جنگ کشته می‌شدند و سهم ما گریه کردن بود و گلدوزی روی پیش‌بندهای کودکانه در ساعت حرفه و فن مدرسه."
 
تقی‌زاده نام کارهایش را روی نواربهداشتی، چون تمام نکرده بود، گذاشت "بلوغ ناتمام". گرچه  می‌گوید به بهانه چهل سالگی اش دارد آن‌ها را تمام می‌کند. او می‌افزاید: "خلاصه این  ناتمامی جایی باید انگار تمام شود. یک سال اخیر اما به این تام وتمام شدن‌ها هم شک کرده‌ام. تمام شدن چیز کسل کننده‌ایست، قطعی بودن؛ محتوم بودن. بالغ شدن هم گمانم چیز مزخرفی باشد و حکمی ست سبعانه برای نقطه پایان گذاشتن بر تجربه کردن... ناتمام می‌مانم."
 
آخرین مجموعه تقی‌زاده، مجموعه تمبرهای اوست تحت عنوان " نامه‌هایی که ننوشتم" این مجموعه شامل ۱۰۰ موضوع تمبر خواهد بود. در این مجموعه به هرآنچه که طی سال‌های اخیر منهدم و نابود شده و به طور کلی وقایعی که افتخاری را نقل نمی‌کند در حیطه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی، سیاسی  پرداخته می‌شود.
 
در گزارش تصویری این صفحه ژینوس تقی‌زاده در باره زندگی و کارهای هنری‌اش صحبت می‌کند.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

مسعود گلسرخی آدم عجیب و غریبی است. اگر در مرکز لندن با شما قرار بگذارد، ممکن است با موتورسیکلت و کلاهخود ظاهر شود. وقتی به شما بر می‌خورد، گرچه سیگاری نیست، ممکن است پاکت سیگاری از جیبش در آورد. خیال نکنید می‌خواهد سیگار به شما تعارف کند. او به جای سیگار کتابی را چاپ و صحافی کرده و در قوطی سیگار گنجانده‌است. 

گلسرخی در لندن مدیر کارهای هنری از نوع طراحی و مد و تبلیغات است. مجله‌ای به اسم تانک (TANK) در می‌آورد و ویژه نامه‌های روزنامه‌های مشهور را در زمینۀ مُد و طراحی  چاپ می‌کند. پسندیدن کارهایش به سلیقۀ آدم‌ها بستگی دارد. اما هر چه هست، مانند مجلۀ "تانک" موفق است. مثلاً برای تبلیغ شلوار لی، طرحی داده که وقتی می‌بینید خیال می‌کنید یک انجیل در حال چاپ و صحافی نیمه‌کاره را در قرون گذشته از روی خط تولید در چاپخانه برداشته‌اند. اما او قصدش این بوده که نشان دهد شلوار لی وقتی کهنه می‌شود، تازه جا می‌افتد و راحت‌تر می‌شود آن را پوشید. برای همین شلوار لی را کهنه‌نما درست می‌کنند. این طرح او در مسابقه‌ای که غول‌های تبلیغاتی در آنجا حضور داشته‌اند، برنده شده و درآمد قابل توجهی برای شرکتش به همراه آورده‌است. 
 
اینها نشان می‌دهد که او تا چه حد به طراحی علاقه‌مند است؛ اما ضمناً نشان‌دهندۀ آن است که به کتاب عشق می‌ورزد. کتاب برای او از شکل تا محتوا جذابیت دارد و با آن طرح‌های مختلفی اجرا می‌کند. قطع مجلۀ "تانک" هم در ابتدا ترکیبی از کتاب و مجله بود. 
 
"تانک" چهارده سال پیش بنیان گذاشته شد. ابتدا مجله‌ای دلاویز به نظر نمی‌آمد، اما هر چه بود قطع و محتوایش در چشم خریداران نشست. به گونه‌ای که مجله‌ای که در شماره‌های اول در ۴۵۰۰ نسخه انتشار می‌یافت، اکنون بین ۴۵ تا ۶۰ هزار تیراژ دارد. البته به جای دو ماه یک بار که اوایل منتشر می‌شد، حالا سه ماه یک بار منتشر می‌شود. 
 
چه شد که مجله راه انداخت؟ عشق و علاقه به یک نوع مجله‌نگاری. وقتی درس عکاسی می‌خواند، نقد عکاسی هم می‌نوشت. این کار او را به سمت نوشتن و مجله درآوردن سوق داد. "سرمایه نداشتیم. یک همکار آلمانی داشتم که مدیر هنری بود. برای یک شرکت فرانسوی یک کار تبلیغاتی انجام داده بودیم و ۱۵ هزار پوند گیرمان آمده بود. فکر کردیم آن را به مصرف چاپ مجله برسانیم. ما در نظر داشتیم مجله‌ای چاپ کنیم که هم قطعش خوب باشد هم محتوایش. به عنوان یک کار هنری به آن نگاه می‌کردیم. فکر کردیم این پول دود می‌شود و به هوا می‌رود. اما بعد از اینکه شمارۀ اول را فروختیم، دیدیم ۱۶ هزار پوند مداخل داریم. به این ترتیب کار ادامه یافت". 
 
گلسرخی پس از تحصیلات دانشگاهی به کار هنری در عرصۀ مد روی آورده است و در مجله‌اش هم از مد به عنوان چاشنی استفاده می‌کند. نشریات دیگر وقتی بخواهند شروع به انتشار کنند، دست به تحقیقات می‌زنند و مثلاً از خوانندگان می‌پرسند چه نوع مجله‌ای دوست دارند. "اگر ما این کار را می‌کردیم، هیچ وقت چنین مجله‌ای درست نمی‌کردیم. فکر می‌کنم هـِنری فورد، سازنده اتومبیل، بود که می‌گفت: اگر از مصرف‌کنندگان بپرسید چه می‌خواهند، خواهند گفت اسب سریع‌تر. من فقط مجله‌ای درست کردم که خودم دوست داشتم".
 
گلسرخی متولد تهران است و تا پایان دورۀ دبیرستان در تهران زیسته، ولی سپس به قصد تحصیل در آمریکا به انگلستان آمده تا زبان انگلیسی خود را تقویت کند. اما همین‌جا ماندگار شده و اکنون سی و چند سالی است که در لندن زندگی می‌کند. در دانشگاه لندن عکاسی خوانده و سپس وارد کارهای تبلیغاتی شده‌است. اما هنرش در این است که هنوز ارتباطش را با دانشگاه قطع نکرده و سعی دارد خود را تر و تازه نگه دارد. "من در دانشگاه سن مارتین لندن استاد افتخاری صنعت مد هستم. دوازده سال است که رایگان برای آنها کار می‌کنم. از این جهت آن را ادامه می‌دهم که همواره با جوانان بیست‌ساله در تماس هستم. دانشجوها فکر می‌کنند که من دارم به آنها چیزی یاد می‌دهم، ولی واقع این است که من از آنها یاد می‌گیرم".  
 
او با روزآمد نگه داشتن خود نبض بازار مد را هم در دست دارد. از گستردگی بازار مد در پانزده سال گذشته حکایت می‌کند که بدل به یک صنعت جدی و پرقدرت شده و از صنایع خودرو‌سازی جلو افتاده‌است. می‌گوید در سال‌های گذشته مؤسساتی شکل گرفته‌اند که برای شرکت‌های بزرگ مانند صنایع خودرو‌سازی و سازندگان لوازم خانگی گزارش تهیه می‌کنند. اینها از صنعت نشر در بخش مد بزرگ‌تر شده‌اند. بیست سال پیش طرز لباس پوشیدن و مدهای باب روز از خیابان می‌آمد. صنایع مد کارهای گذشته را کپی و در بازار باب می‌کردند. اینک اما همه چیز برنامه‌ریزی شده‌است. فرضاً یک صنعت بزرگ یک گروه موسیقی را می‌خرد و به آنها می‌گوید چی بپوشند و چه‌طور آرایش کنند. به این ترتیب، برای آیندۀ خود سرمایه‌گذاری می‌کند. آن گروه موسیقی به عنوان سفیر آن صنعت یا صنایع کار می‌کند. طبیعی است که گروه موسیقی کار خودش را می‌کند، اما در عین حال با نوع پوشش و آرایش خود، پیام آن صنایع را به صورت نهانی می‌گستراند. این نوع کارها در گذشته به صورت خالص به هنر ربط داشت، اما حالا دیگر به صورت خالص هنری نیست، تجاری است. مثلاً وقتی در جشنوارۀ ونیز هنرپیشه‌هایی را می‌بینید که روی فرش قرمز راه می‌روند، لباس‌شان، کفش‌شان، کیف‌شان، جواهرات‌شان همه بر اساس برنامه‌ریزی قبلی انتخاب شده و پیام صنایع مربوطه را گسترش می‌دهند.
 
با همۀ ابتکارها و نوآوری‌هایی که مسعود گلسرخی دارد، کار مجله در این سال‌ها به علت گسترش اینترنت سودآور نیست. جوان‌های این سال‌ها عادت به خرج کردن برای مجله ندارند. گلسرخی در صنعت تبلیغات و مد پول می‌سازد و در مجله آن را از دست می‌دهد. "ما دفتر درازی داریم که همکاران به شوخی می‌گویند در یک قسمت آن پول در می‌آوریم و در قسمت دیگر پول‌ها را آتش می‌زنیم". 
 
شاید به همین علت حالا تارنمایی با نام Because راه انداخته تا زیان‌های مجله‌اش را جبران کند. این تارنما به صنعت مد تعلق دارد و در کنار تازه‌های مد، به انتشار آگهی مبادرت می‌ورزد. در ضمن گلسرخی در سال چهار شماره ویژه‌ نامۀ مد و طراحی تولید می‌کند که ضمیمۀ هفته‌نامۀ معروف ابزور The Observer در لندن منتشر می‌شود.
 
در گزارش تصویری این صفحه، مسعود گلسرخی از طراحی و مد و کار نشر و تجربه‌هایش می‌گوید.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

"چشم و چراغ مازندران، پل وِرِسک". این جمله‌ای بود که پیرمرد با افتخار از آن یاد می‌کرد. پلی که روزگاری، چرچیل، نخست‌وزیر وقت بریتانیا، نیز از آن با عنوان "پل پیروزی" یاد کرده بود. گویی برای هر دو طرف، ساخت این پل، پیروزی فراموش نشدنی است.
 
اگرچه ابوذر عباسی، کارگر راه آهن ورسک، اکنون بسیار فرتوت و نحیف است و به سختی از دورانی می‌گفت که پل ورسک ساخته شد، اما این پل را مظهر تعهد انسانی می‌دانست که واقعاً به فکر انسان بودن است. او از این که در کشور ساختمان‌هایی ساخته می‌شوند و به‌راحتی فرو می‌ریزند با ننگ یاد می‌کرد و می‌گفت: "اگر رضاشاه الآن زنده بود، مهندس‌های این ساختمان‌ها را کنار دیوار می‌گذاشت و سر تا پایشان را بتون می‌گرفت".
 
آقای عباسی از دورانی گفت که پل از ملات سیمان و شن شسته شده و آجر ساخته شد و در ساختمان آن از آرماتور استفاده نشده‌است. پل ورسک که اکنون از ساخت آن بیش از هفتاد سال می‌گذرد و تضمینی که مهندس سازنده پل، والتر اینگلر، داده بود و خم به ابرو نیاورده، حیرت هر مسافری که جاده سوادکوه را می‌رود، بر می‌انگیزد.
 
پل ورسک از بزرگ‌ترین پل‌های راه آهن سراسری ایران است. نام این پل و روستا و ایستگاه راه‌ آهن نزدیک آن از نام مهندس سازنده‌اش گرفته شده‌است.
 
ورسک از شاهکارهای شرکت مهندسی دانمارکی "کامپ‌ساکس" Kampsax است که توسط مهندسان آلمانی و اتریشی با تضمین ۷۰ ساله احداث شده‌است. در ساخت این پل از هیچ سازۀ فلزی استفاده نشده‌است. طول پل ۱۱۰ متر و طول قوس زیر آن ۶۶ متر است و در زمان جنگ جهانی دوم  به "پل پیروزی" معروف بود. حجم پل ورسک که دارای ۶۶ متر دهانۀ قوسی و ۱۱۰متر ارتفاع از ته دره است، جمعاً ۴۵۰۰ متر مکعب است.
 
امروز پل ورسک علاوه بر اهمیت ویژه در صنعت حمل ونقل، از جاذبه‌های سیاحتی کشور نیز محسوب می‌شود. در سال ۱۳۲۰ که نیروهای متفقین در زمان جنگ جهانی دوم وارد ایران شدند، یکی از دلایل پیروزی خود را در این جنگ وجود راه آهن سراسری ایران عنوان کردند.
 
هزینۀ ساخت آن در آن زمان، بالغ بر دو میلیون و۶۰۰ هزار تومان بوده‌است.
 
برای ساخت این پل عظیم چند طرح مبتنی بر استفاده از مصالح بنایی که بیشتر مقرون‌ به‌صرفه بوده، به تصویب رسید. اینک، پل ورسک در شمار مهم‌ترین آثار فنی مهندسی راه آهن شمال ایران محسوب می‌شود و با شمارۀ ۱۵۴۳ به ثبت ملی رسیده‌است.
 
این اطلاعات در مورد پل ورسک شاید بسیار کلی و حتا معمولی به نظر می‌رسد. اما دو نکته بسیار جذاب است. یکی اینکه بر ساخت این پل شخص رضاشاه نظارت داشت؛ به طوری که در زمان ساخت این پل به آن سر می‌زد و از روند احداث آن مطلع می‌شد. حتا در زمان افتتاح این پل نیز، رضاشاه شخصاً به سوادکوه، همان زادگاه خویش، آمد و به دستور او مهندس اتریشی، یعنی والتر اینگلر نیز موظف شد تا در هنگام عبور اولین قطار از روی پل، زیر پل قرار بگیرد تا در صورت تخریب این پل اولین شخص کشته‌شده از این حادثه خود او باشد. مهندس اتریشی نیز به همراه خانواده‌اش با اطمینان زیر پل رفت و قطار چند بار از روی پل گذشت، اما پل همچنان استوار ماند.
 
نکتۀ جالب و حتا تاریخی دیگر این است که بسیاری این داستان زیر پل قرار گرفتن سازندۀ آن را شنیده‌اند. اما پیرمرد روستای ورسک از ماجرایی گفت که شاید کسی نشنیده باشد و آن این است که همین مهندسی که این‌چنین با شهامت در زیر پل ایستاد، چندی بعد بر اثر حادثه‌ای از بالای پل افتاد و جانش را از دست داد. او را در تپه‌ای مشرف به پل ورسک دفن کردند و آرامگاه ابدی‌اش هر روز با طلوع و غروب خورشید نظاره‌گر زیباترین پل تاریخی ایران است.
 
وقتی که از ابوذر عباسی که دوران کهنسالی زندگی خود را سپری می‌کند و از اینکه "اگر این پل نبود من هم نمی‌توانستم در راه آهن کار کنم" به خشنودی یاد می‌کرد، خداحافظی کردم، حرف‌هایش را در ذهنم مرور می‌کردم که "این پل امروز دیگر پل نیست؛ خود پل به کوهی تبدیل شده که فقط با بمب تخریب می‌شود و ریزش آن غیر ممکن است".
 
گزارش مصور این صفحه با شرح گفتگوی رضاشاه با مهندس اتریشی توسط ابوذر عباسی آغاز می‌شود.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش دبیر

کتاب تازۀ مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی دانشگاه سیراکیوز نیویورک، "تراشیدم، پرستیدم، شکستم" با طرح جلدی از یک سوار ملبس به لباس سنتی ایرانی که با حروف لاتین پوشانده شده، از همان ابتدا نشان می‌دهد که کلیت مجموعه درگیر هویت و چند فرهنگی و به هم آمیختگی خرده فرهنگ‌های ایرانی با جامعه مدرن غربی است.

مهرزاد بروجردی، از دوستداران علامه اقبال لاهوری است. نام کتاب نیز برگرفته از شعری از اقبال است: 
 هزاران سال با فطرت نشستم/ به او پیوستم و ازخود گسستم/
ولیکن سرگذشتم این سه حرف است/ تراشیدم، پرستیدم، شکستم.
 
آقای بروجردی در مقدمه کتاب و در توضیح دغدغه‌هایش نوشته است که مجموعۀ این مقالات حاصل دلمشغولی‌های فکری و احساسی کسی است که در سال‌های جوانی ترک وطن کرده و سه دهه از عمر خود را در "انیران به دلباختگی ایران و نیز گشت و گذار در زاویه‌های تاریخ و سیاست هویت ایرانی سپری کرده است."
 
کتاب بازتاب دهندۀ نگاه یک مهاجر ایرانی به سرنوشت کشورش است که گرچه تابعیت کشور دیگری را نیز در سال‌های مهاجرت به دست آورده و در بلاد غریب است اما هر روزش را در یاد دیار حبیب، به شب می‌رساند.
 
مهرزاد بروجردی
آقای بروجردی در یکی از مقالات‌اش به نام از "از دیار حبیب تا بلاد غریب" خاطره‌ای نقل می‌کند که یکی از پرسش‌های ضمنی و اساسی مجموعه مقالاتش به حساب می‌آید: "در کلاس درس رو به شاگردان آمریکایی خودم پیوسته واژه شما آمریکاییان را به کار می‌بردم. در پایان درس دانشجویی پیش من آمد و پرسید آیا شما شهروند آمریکا نیستید؟ پاسخ گفتم بلی. پرسید پس چرا میان خود و ما دیواری می‌کشید و به جای کاربرد واژگان ما آمریکایی‌ها پیوسته می‌گویید شما آمریکایی‌ها؟ پرسشی تفکر برانگیز بود و در پاسخش تنها توانستم به شرح حال خویش اکتفا کنم."
 
نویسنده سپس می‌گوید که در گیر و دار این ماجرا سراغ دفترچه‌های خاطرات بیست سال پیش خود رفته و به نقل از یادداشت‌های دو دهه پیشش می‌نویسد که آن پرسش سمج دوباره گریبانم را گرفته و قلبم را می‌فشارد که آیا ما در جامعه آمریکایی چیزی که در شمار آید هستیم؟ شاید کسی بتواند در دو فرهنگ زندگی راحتی داشته باشد ولی می‌تواند به هردو به یک سان دل بسپارد؟ سپس خطاب به معلم دوران مدرسه‌اش – که کتاب هم به او تقدیم شده- می‌نویسد: می‌بینید آقای پرچمی؟ از مرزهای زمینی و هوایی گذر کرده ام ولی حصار خاطره‌ها و چنبره احساس‌ها را چه توانم کرد؟
 
دیدار وطن، سرمه چشم
 
مهرزاد برجرودی در ادامه به ترسیم وضعیت "آواره" و "مهاجر" می‌پردازد و یادی می‌کند از توصیف غلامحسین ساعدی نویسنده شهیر ایرانی که در هجرت و عزلت در فرانسه درگذشت.
 
ساعدی مهاجر را مرغی می‌نامد که از جایی بر می‌کند و پر پرواز می‌گشاید و در گوشه ای می‌نشنید که هوای خوش تری دارد؛ و آواره را فردی توصیف می‌کند که از کنار سگ‌های جلیقه پوش پلیس به احترام و لبخند رد می‌شود که مبادا کارت اقامتش را بگیرند. اما مهرزاد بروجردی ساعدی را گرچه کسی می‌داند که درد آوارگی را با پوست و استخوان تجربه کرده بود اما معتقد است که او درتصویرگری  خویش ار راحت حال مهاجران زیاده روی کرده است.
 
"اگر زنده یاد ساعدی در کنار ما بود شاید برایش می‌گفتیم که مهاجرت یک پدیده جهانی است و بیش از دویست میلیون مهاجر در جهان وجود دارند. به او می‌گفتم که که مهاجرت ایرانیان با علت‌هایی چون حال و روز سیاسی، اعتقادی و اجتماعی جامعۀ ایران، با نبود امکان‌های لازم برای پاسخگویی به نیازها، بالا رفتن سطح آموزش و انتظار نسل جوان و با ده‌ها علت دیر گره خورده است. می‌گفتم که موج مهاجرت بعد از انقلاب یکی از بزرگترین موج‌های مهاجرت در تاریخ ایرانیان است و یادآور می‌شدم که بسیاری از دستاوردهای علمی و فنی و ادبی دنیا، پیامد همین گونه مهاجرت‌ها و تبعید‌ها و آوارگی‌ها است..."
 
 دغدغه‌های شخصی مهرزاد بروجردی درباره سرزمینش، آینده و پیشرفت آن انگار دست از سر او بر نمی دارد. او در سال‌های مهاجرت و اقامت در آمریکا، ارتباط با ایران را به انواع شیوه‌ها از جمله نوشتن برای نشریات و حضور در گردهمایی‌ها را حفظ کرده است.
 
از جمله در سال ۱۳۷۹ یعنی بیش از ده سال پیش در گرماگرم پیشنهاد ایران برای تعیین سالی به نام گفت و گوی تمدن‌ها، با مقاله سخنی با منادیان گفت و گو با ایرانیان خارج از کشور در همایش "گفتمان ایرانیان" شرکت کرده است.
 
این سخنرانی/ مقاله حاوی پیشنهاد‌های جالبی به دولت ایران برای استفاده از ظرفیت مهاجران ایرانی است که به تعبیر آقای بروجردی وطندوستان از راه دور هستند.
 
 گرچه مقاله آقای بروجردی یک دهه بعد در تهران و در قالب این کتاب منتشر شده که شرایط ایران با دهه ۸۰ خورشیدی تفاوت‌های عمده ای کرده، اما به نظر می‌رسد پیشنهاد‌هایی دارد که برای هر زمانی کارآمد است.
 
بی‌خبری از رنج‌ها
 
بروجردی در این مقاله یادآوری می‌کند همان طوری که ایرانیان خارج از کشور از اوایل دهۀ ۶۰ خورشیدی حس بی واسطه هموطنان خویش زیر آتش گلوله‌های دشمن را تجربه نکردند، ایرانیان درون کشور نیز از درک نزدیک رنج‌های هموطنان کوچ کرده خود در سال‌های نخسیت پس از انقلاب ناتوانند.
 
"در آن زمانۀ عسرت، ایرانی آواره و مهاجری که می‌دید دولتیان کشورش نه از طرد و لعن او پرهیزی دارند و نه بی اعتباری، و سرانجام خاموشی اش، را به چیزی می‌گیرند، هرچه بیشتر از دولت و واقعیت‌های عینی کشورش رویگردان می‌شد و در واکنش به این وضع یا به دنبال خیال و رویا درباره کشور و حکومت دلخواهش پناه می‌برد. اینک اما پست و بلند روزگار و جزر و مد سیاست ایرات و جهان در بیست سال گذشته شیوۀ نگرش ایرانیان داخل و خارج از کشور را به یکدیگر بهبود نسبی داده است."
 
به تعبیر نویسنده کتاب تراشیدم، پرستیدم، شکستم، اکنون بخش بزرگی از ایرانیان خارج از کشور نه تنها دوگذرنامه‌ای و دو زبانه شده‌اند که دو ملیتی‌اند و گرچه شاید نسل اولشان هنوز در فرهنگ کشور میزبان ذوب نشده ولی بدون شک از آنان تاثیر پذیرفته است.
 
آقای بروجردی سپس با ترسیم ویژگی‌های ایرانیان مهاجرت کرده، ترازنامه این بخش از شهروندان ایران را چنین بازخوانی می‌کند: جامعۀ ایرانیان مهاجر دگردیسی‌های ژرفی را تجربه می‌کرده است. در هم آمیختگی فرهنگ بومی و فرهنگ میزبان هندسه فکری آنان را دگرگون ساخته و افق‌های نوینی از اندیشه و توانایی را به روی شان گشاده است... دور افتادگی جغرافیایی اما میراث فرهنگی، آداب و روسم و دلبستگی‌هایشان به ایران را از میان برنداشته بلکه بر عکس شور پاسداری از آیین‌ها و مراسم ملی را در دلشان شعله ور کرده است. بیشتر ایرانیان بیرون مرز، همسری ایرانی برای خویش بر می‌گزینند و بر فرزندانشان نام‌های ایرانی می‌نهند و به زبان مادری شان شعر می‌خوانند و برای پیروزی ورزشکاران ایرانی اشک شوق در چشم می‌آورند و وصیت می‌کنند که بدنشان به خاک ایران سپرده شود... هیچ زلزله ای از ایران نگذشت که سیل کمک‌های ایرانیان خارج از کشور را در پی نداشت. امروز بنای بیمارستان و درمانگاه و مدرسه هم به خیل یاری‌های آنان افزوده شده است...
 
نویسنده سپس با مرور بخشی از مشکلات ایرانیان مهاجر در این سال‌ها چند پیشنهاد برای بهبود زندگی ایرانیان مهاجر و کمک آنها به کشورشان داده است.
 
تصویب قانون تابعیت دوگانه در مجلس ایران، استفاده از ظرفیتی که ایرانیان شاغل در مجامع جهانی و دولت‌های مختلف دارند، حمایت از لابی‌های ایرانی (گروه‌های پشتیبان نظیر گروه‌های ضد جنگی که در دوره‌ای علیه حملۀ احتمالی امریکا به ایران و تاثیر بر کنگره آمریکا تلاش می‌کردند.) دعوت از افراد و گروه‌ها و نهادهای سیاسی و فرهنگی ایرانی برای بازدید از ایران و برنامه ریزی عملی برای دعوت از استادان و پزشکان و دیگر کارشناسان ایرانی برای گذراندن فرصت‌های پژوهشی و آموزشی از جمله این پیشنهاد‌هاست.
 
کتاب شامل سیزده مقاله است. به جز مقالاتی که درگیر موضوع هویت است، مقالات دیگر درباره رابطه اسلام و زندگی عرفی در ایران، مصائب روشنفکران ایران در میانه دو جنگ جهانی، فراز و نشیب‌های مدرن سازی استبدادی در دوره رضاشاه و تجدد گرایی متناقض روشنفکران ایرانی است.
 
تراشیدم، پرستیدم، شکستم در مجموع حاوی نگاهی خردمندانه و منصفانه به تضاد‌های زندگی ایرانی و مشکلات و مسائل بر سر راه نوسازی جامعه ایرانی است.
 
 
تراشیدم، پرستیدم، شکستم
نویسنده: مهرزاد بروجردی
انتشارات نگاه معاصر، تهران ۱۳۸۹

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نبی بهرامی

 یک روزی شهرمان تنها یک عکاسی داشت. که آن هم خودش دستگاه ظهور چاپ عکس رنگی نداشت. ما هم هر از چند گاهی مخصوصا دم عید نوروز فیلم ۳۶ تایی کونیکا می‌گرفتیم و می‌رفتیم عکاسی. این وسط قسمت سخت ماجرا این بود که وقتی نگاتیوها را به عکاسی تحویل می‌دادیم سه هفته طول می‌کشید تا زمانی که عکس‌ها را می‌دیدیم. هیچ وقت آن انتظار را فراموش نمی‌کنم. حالا پس از سال‌ها که دیگر دوربین دیجیتال روی کار آمده است آن انتظار گنگ هم دیگر وجود ندارد.

همه این خاطرات دور، در یک لحظه از ذهنم می‌گذرند وقتی پوستر نمایشگاه عکس نابینایان را بر سینه دیوار می‌بینم. به این فکر می‌کنم که اگر آن انتظار چند هفته بشود یک عمر چه سخت می‌شود. راهم را کج می‌کنم تا مهمان نمایشگاهشان شوم.
 
نمایشگاه عکس با عنوان "روز عصای سفید" با ۵۲ تابلو عکس دستکار ۱۳عکاس به همت حوزه هنری و جامعه نابینایان یزد برپا شده است. انگار کمی زود رفته‌ام و به جز چند نفر از عکاسانش کسی دیگر نیست. اسم یکی شان سمیه قدیان هست. از همه شان پر انرژی‌تر است پای حرف‌هایش که می‌نشینم همه‌اش لبخندی روی چهره‌اش است. می‌گوید که عکاسی را دوست داشته است اما چیزی از آن نمی‌دانسته است. تا اینکه حوزه هنری یزد کلاس‌های آموزش عکاسی برایشان دایر می‌کند و همین می‌شود شروعی برای عکاسی. بعد، یک سری قوانین یاد می‌گیرند و حاصل کارشان می‌شود این نمایشگاه.
 
بازدید کنندگان نمایشگاه هم اکثرا نابینا هستند، یکی کنارشان هست و عکس را برایشان توضیح می‌دهد. کنار یکی‌شان می‌نشینم. جوان است و موهایش را با وسواس خاصی شانه زده است. شروع به حرف زدن می‌کند انگار آماده است تا بگوید که ما هم مثل شماها زندگی عادی داریم. می‌گوید: "من توی مدرسه نابینایان درس خواندم. اول‌هاش بیشتر روی حس لامسه و سر انگشت هامون کار کردن. مثلا سوزن رو می دادن نخ کنیم یا پارچه‌های مختلف می دادن تا ما با زبری و نرمی اونا آشنا شویم. این طوری برای خواندن خط بریل آماده می‌شدیم. البته مثلا نقط‌ نویسی و اینا رو هم داشتیم. و اینکه تنها روی حس لامسه کار نکردیم. توی مدرسۀ مان یه قوطی‌هایی توش دانه‌های مختلف مثل برنج، لوبیا، گندم.... می ریختن تا ما با تفاوت صدا آشنا بشیم." حرف‌هایش تمامی ندارد ولی دوستش می‌خواهد برود و ناچار است خداحافظی کند حالا دیگر نمایشگاه شلوغ شده است. چند نفر از عکاس‌ها هم روی نیمکتی نشسته‌اند. انگار صدای همهمه بازدید کنندگان آنها را خوشحال‌تر می‌کند.
 
یکی از عکاس‌ها اسمش مریم شیرانی است. عکس‌هایش خیلی خوبند. یزدی حرف می‌زند: "همیشه به عکاسی علاقه داشتم اما خب هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم که یک نابینا بتوونه عکاسی کنه. تا اینکه آقای ابوترابی زحمت کشیدن و برامون کلاس عکاسی گذاشتن و ما هم شروع کردیم به عکاسی. اول‌هاش بهمون کمک می‌کردن تا کادر رو کج نبندیم اما کم کم خودمون دستمون اومد چطوری باید باشه. اما خب مثلا این دوستم از پنجم ابتدایی نابینا شده و چیزهایی رو دیده. اما من هیچ تصوری از عکس ندارم. فقط وقتی عکس را می‌گیرم دوست هام باید بیان برام توضیح بدن عکسم چطوره. اما بازم توی ذهنم یه تصویرهایی دارم. ولی عکاس‌های کم بینا هم می‌تونن خیلی به ما کمک کنن. مثل پلی هستند بین ما و افراد بینا" حرفش را قطع می‌کند و از کیفش موبایلش را بیرون می‌آورد و کنار گوشش می‌گذارد ساعت را چک می‌کند و گوشی‌اش را به من می‌دهد و می‌گوید که "توی گالری عکس هام هست ببین چطورن." گالری عکس‌هایش پر است از عکس. اشاره‌ای که به هر کدام می‌کنم با جزئیات برایم توضیح می‌دهد که کجا این عکس را گرفته است و چطوری بود. گاهی می خندد گاهی هم جدی توضیح می‌دهد. چه دنیایی دارند اینها روی دیوار تاریخچه‌ای از روز عصای سفید نوشته است. روز ۱۵ اکتبر برابر با ۲۳ مهرماه، به این روز نامگذاری شده است که روز "عصای سفید" یا روز ایمنی نابینایان است. قانونی که تصویری جدید از نابینایان در جامعه ایجاد کرده است و عصای سفید را نماد آنها یا پرچم آنها قرار داده است. چشمانم را می‌بندم و به مردم این شهر فکر می‌کنم. به تنه‌هایی که در بازار شلوغ می‌خورم. به چاله‌های پیاده روها. به یک روز فکر می‌کنم که با چشمان بسته از این همه موانع احتمالی بگذرم. در این فکر هستم که صدای خنده‌شان بلند شده است. نمی‌دانم به چه می‌خندند اما هرچه هست به این گفته‌شان که نوشته است: "همراهی آری، ترحم هرگز" ایمان پیدا می‌کنم.
 
عکاسان نابینا شرکت کننده  در نمایشگاه عبارت هستند از: لیلا اسلامی، عباس خاوری، ثریا زارع، محمد رشیدی، علیرضا زمانی، زهرا علمداری، مدرسی‌زاده، زینب مظفری، فخرالسادات میرحسینی، اکرم دهقانی، مهدیه رحیم‌پور، مریم شیرانی، سمیه قمریان و عباس میرجلیلی.
 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 "امید صالحی" عکاس ایرانی گزیده‌ای از عکس‌های خود را از ایران امروز در لندن منتشر کرده‌‌است. این مجموعه شامل عکس‌هایی است که هریک در خود داستانی دارد و یا مجموعه‌ای است از چند عکس که در آنها می‌توان داستان‌هایی متفاوت اما به هم پیوسته‌ای را دنبال کرد. 

امید صالحی از نسل سوم عکاسان پس از انقلاب است که می‌کوشند عکاسی داستانی و مستند را با هم بیامیزند. کتاب "امید صالحی، سفر یک عکاس در ایران" را باید از این نگاه مهم شمرد که عکس‌های آن فکرشده و نمایشگر بخشی است از زندگی مردم. از فرهنگ رسمی گرفته تا زندگی خصوصی. زاویه‌هایی که امید صالحی در این تصویرهای مستند ارائه می‌کند به مسائلی باز می‌گردد که قشرهای مختلف در ایران با آن دست بگریباند.
 
امید صالحی در سال ۱۳۵۱ در شیراز تولد یافته و دو سال پیش به لندن آمده است. او عکاسی را در دانشگاه آزاد تهران و هنرهای گرافیک را در دانشگاه شهید رجایی آموخت. او برای چند روزنامه عکاسی کرد و نیز عکاس چند بنگاه تصویری بین‌المللی هم بوده است. از امید صالحی نمایشگاه‌هایی در لندن، تهران و کشورهای دیگر برگزار شده است. امید صالحی برنده چندین جایزه بوده است از جمله جایزه عکاسی مستند، جایزه فتوژورنالیسم کاوه گلستان و غیره. آثار او در مجلات مهم بین‌المللی نیز منتشر شده است. 
 
تصاویر این کتاب "امید صالحی: سفر یک عکاس در ایران"  در چند فصل دسته بندی شده‌اند: نقاشی‌های دیواری شهری، عکاسی‌های زائران مشهد در استودیوها، ایمان، تهران و گردش در ایران. 
 
در مقدمه این مجموعه باقر معین دربارۀ "عکاسی داستانی در ایران" نوشته و کارهای امید صالحی را یکی از نمونه‌های موفق اینگونه از عکاسی بر شمرده است. "کوکو فرگوسون" هم در مقاله دیگری از سنت و نوگرایی در ایران و به ویژه فرهنگ تصویری مذهبی صحبت کرده است. رُز عیسا، ویراستار کتاب، هم در مؤخره‌ای نوشته است که عکس‌های امید صالحی نشان دهنده صحنه پربار و پرنیروی هنری اصیل در ایران امروز است. 
 
در گزارش تصویری این صفحه شما می‌توانید عکس‌هایی را از امید صالحی ببینید و نیز صحبت‌های حسن سربخشیان عکاس شناخته شده ایران را درباره کارهای امید صالحی بشنوید.  
 
Omid Salehi
A photographer’s journey through Iran
Published by Beyond Arts Production
London 2011

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرستو قاسمی

 درگورستان ابن‌بابویه  بزرگان بسیاری دفن شده‌اند. کسانی همچون علی اکبر دهخدا، میرزاده عشقی، اشرف‌الدین گیلانی (نسیم شمال)، خانم فخرالدوله (بانی مسجد فخرالدوله، دختر مظفرالدین شاه و مادر دکتر علی امینی)، و جهان پهلوان غلامرضا تختی که هر یک بخشی از فرهنگ و تاریخ ایران‌اند. آیا ساماندهی این گورستان یعنی به فراموشی سپردن گذشته است؟ 

گورستان ابن‌بابویه هم می‌توانست شبیه پرلاشز در پاریس، فخرلر در باکو، هایگیت در لندن، نوودویچی در مسکو و یا حتی شهدای صالحین در کابل و وادی السلام در نجف باشد، اما با همه آنها متفاوت است. گورستان ابن‌بابویه تهران که نامش را از دانشمند شیعی قرن چهارم، شیخ صدوق معروف به ابن‌بابویه، گرفته این روزها حال و روز خوشی ندارد و طرح‌های ساماندهی که یکی پس از دیگری به جانش افتاده، رمقی برایش نگذاشته است.
 
این گورستان ۲۰۰ ساله با ۱۲ هکتار وسعت، دومین گورستان شهر تهران پس از بهشت زهرا به شمار می‌رود که از زمان فتحعلی شاه قاجار ، پس از کشف اتفاقی جسد سالم شیخ صدوق در محلی که امروز هم بقعه او قرار دارد، به عنوان گورستان رونق گرفت و بسیاری از نام‌آوران ایرانی در عرصه‌های مختلف در آن آرمیدند.  بسیاری هم آرامگاه خانوادگی با معماری و تزئیناتی با سلیقه خود در آن درست کردند تا نوادگان و بستگانشان از آرامگاهشان دیدن کنند.
 
بنا بر پژوهشی که سید احمد محیط طباطبایی، پژوهشگر تهران قدیم، در این گورستان انجام داده، حدود ۲۶۰ نفر از رجال معاصر ایران که هر یک، نیک یا بد، در تاریخ این کشور نقشی داشته‌اند، در گورستان ابن‌بابویه آرمیده‌اند.
 
اما روند تخریب این گورستان هم مانند خیلی جاهای قدیمی دیگر نیز شروع شد و اولین گام‌ها برای تخریب آن از حدود ۱۷ سال پیش برداشته شد. زمانی که به بهانه ایجاد باغ مشاهیر ده‌ها مقبره خانوادگی تخریب شد. مقبره‌هایی که هر یک معماری خاص خود را داشتند و در آنها وسایل مختلفی مانند عکس‌های قدیمی، آیینه و شمعدان، فرش و میز و صندلی و حتی وسایل پذیرایی از مهمان نگهداری می‌شدند.  اگر این مقبره‌ها امروز وجود داشتند می‌شد به عنوان موزه‌ای برای نمایش آیین مرگ به آن توجه کرد.  چرا که دیگرکمتر گورستانی در ایران وجود دارد که مقبره‌های خصوصی با معماری دوره قاجار و پهلوی داشته باشد. آرامگاه‌های خانوادگی زیادی از بین رفتند مانند آرامگاه‌های خانوادگی امیراعلم، زراندوز، خلعتبری و دیگران و سنگ مزارهای نفیس و تاریخی این مقبره‌ها نیز در معرض باد و باران قرار گرفتند و آسیب‌های زیادی دیدند.
 
پس از این تخریب، نه باغ مشاهیری ساخته شد و نه آرامگاه‌هایی که تخریب شدند، بازسازی شد. حتی معتادان بیش از گذشته به این گورستان پناه آوردند.
 
مدتی بعد تعداد زیادی از سنگ قبرها به دلیل سهولت در عبور و مرور تخریب و همسطح زمین شدند و حالا هم مدتی است که قرار است بقعه شیخ صدوق که در سال ۱۳۷۵ با شماره ۱۸۱۶ در فهرست آثارملی کشور به ثبت رسید، گسترش یابد. در این طرح توسعه، بقعه از هر طرف به شعاع ۲۰ متر توسعه می‌یابد و در این میان همه قبرهایی هم که وجود دارند، خراب می‌شود. مسئولان اوقاف می‌گویند که قبرها شناسایی شده و پس از بازسازی اسم مردگان روی سنگ‌های یکدستی نوشته و سرجایشان نصب می‌شود.
 
اما مسئولان شهر ری معتقدند که کل گورستان به خاطر اینکه در میانه شهرری قرار گرفته باید ساماندهی شود و قبرهایش همسطح شوند. در بخشی از گورستان هم باید امکانات تفریحی و ورزشی برای اهالی ایجاد شود.
 
اما اگر کمی بیشتر به وضعیت گورستان توجه می‌شد، مانند گذشته می‌توانست زائران اهل قبور را راضی نگه دارد. البته اگر درختان گورستان آبیاری می‌شد تا خشک و بی‌شاخ و برگ نشوند و اگر روشنایی آن به اندازه کافی تامین می‌شد. دیدارکنندگان از آرامگاه‌ها همیشه یکی از منابع درآمدی اهالی شهرری بوده چرا که پیوسته بسیاری از مردم بوِیژه از تهران به دیدن گورستان‌ها و زیارت مزارهای شهرری مانند ابن‌بابویه، امامزاده عبدالله، بی‌بی زبیده و همین طور زیارت شاه عبدالعظیم می‌رفته‌اند.
 
در گزارش تصویری این صفحه پرستو قاسمی ما را به دیدن آرامگاه‌های بزرگان در ابن‌بابویه می‌برد و ما را با نظرات سید احمد محیط طباطبایی، تهران شناس، آشنا می‌کند.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
*حمید شانس

گروهی برای چندمین بار سعی در حذف آثار هنری از چهره شهرها دارند. پاکسازی نقاشی‌های دیواری، سعی دوباره در حذف و برداشتن مجسمه‌های شهری، محدود کردن و تک‌سویه کردن حوزه‌های کاربردی آن، نگاهی اجمالی به موضوع کارکرد و حوزه مجسمه‌های شهری در گذشته، حال و آینده را مفید فایده می‌کند.

رابطه هنر و محیط زندگی سابقه‌ای طولانی در تاریخ بشری دارد و اولین یافته‌ها از دست آفریده‌های انسان شکارورز، در درون غارها، که قدمتی بیش از سی هزار سال بر پاره ای از آنان متصور است، حاکی از به کار گیری هنر در امر ارتباط‌های اجتماعی است.
 
انسان در عین گرسنگی، در عین مبارزه مرگ و زندگی و در دشوارترین شرایط جسمانی از هنر غافل نبوده است و با صرف دقت زیاد به کشیدن نقاشی بر دیوار غارهای محل سکونت و سپس ساختن پیکره‌های گلی پرداخته است.
 
صرف نظر از دلایل پرداختن انسان اولیه به هنر، انجام این امر در سخت‌ترین لحظات تاریخ بشری نشان از ضرورت انکارناپذیر نقش هنر می‌باشد. او هنر را به عنوان زبانی برای ارتباط، وسیله‌ای برای تهییج و شیوه‌ای برای تقویت باورها، وسیله‌ای برای غلبه بر شکار و ابزار کارای زندگی و در چهارچوبی وسیع‌تر از نقش تزیین و بزک به کار برده است. 
 
"استفاده از هنر برای تزیین صرف بسیار دیرتر و در تمدن بین‌النهرین ظهور پیدا می‌کند و خود به مثابه غنی‌تر شدن و پیچیده‌تر شدن نقش هنر در ارتباطات اجتماعی است" لذا رابطه هنر و محیط اجتماعی همواره یکی از عرصه‌های فعالیت بشری و محل نمایش توانمندی‌ها و مهارت‌های بشری است. 
 
بشر در طول تاریخ به خوبی واقف بوده است که آنچه که به شاخص‌های حداکثر توانایی او مربوط می‌شود. نه در حیطه عمل فردی و عرصه زندگی خصوصی بلکه در رابطه عمل جمعی و در حیطه محیط همگانی قابل حصول و انجام است لذا محیط اجتماعی همواره نقش حامی گسترش هنر را برعهده داشته است و بالعکس هنر به عنوان وسیله‌ای ارتباطی در فرهنگ سازی، در غنی‌سازی عاطفی محیط اجتماعی و در امر ایجاد هویت محیطی نقش ارزنده‌ای در بهبود کیفیت روابط اجتماعی و گسترش آن بازی کرده است.
 
هنر مجسمه‌سازی نیز رابطه‌ای با قدمت شهرنشینی و با معماری و شهرسازی دارد. مجسمه‌سازی از طریق زیبا‌سازی، ایجاد هویت بصری، تثبیت ارزش‌های فرهنگی و ساختن مجسمه شخصیت‌ها به غنای معماری می‌افزاید. در جهان مدرن با رشد و گسترش شهرها و تغییر چهره آنان جایگاه مجسمه‌سازی متفاوت شده است. وفور زیبایی در کالاهای تولیدی در بدنه شهرها، در ویترین آرایی و فضا سازی، استفاده از تکنولوژی پیشرفته برای مهارت در ساخت کالا‌های زیباتر به زیبایی شناختی عناصر زندگی روزمره منجر شده. هنر محیطی و مجسمه‌سازی شهری هم هدف اصلی خود را در زیبایی نمی‌داند. مجسمه‌سازی معاصر در حوزه شهری دانش و عملی است که برای حل معضلات بصری شهرها تلاش می‌کند.
 
رشد بی رویه و تغییر یکباره چهره شهرها و ایجاد مسائل جدید شهری مشکلات بصری عدیده ای را دامنگیر چهره شهرها نموده است.
 
1- شلوغی و بی‌نظمی بصری که باعث می‌شود تا اطلاعات بصری محیط به سهولت دریافت نگردد.
2- آلودگی بصری که باعث تحریک و فرسودگی روانی شهروندان است.
3- عدم هویت بصری که به احساس تعلق و ایجاد انگیزه فعالیت منجر نمی‌شود.
 
لذا مسائل بصری سیمای شهری تاثیری شگرف بر زندگی، روان و فعالیت انسان دارند. امروز محیط شهری را به مثابه پدیده ای فیزیکی نمی‌بینیم، کالبد شهری جسمی است که سپری انسانی بر فرازش برقرار است. با توجه به تاثیر شگرف محیط بر روان انسان تلاش در جهت بهبود چهره شهرها و نیاز به انسانی کردن هر چه بیشتر محیط زندگی هم راستا با تلاش جهت بهبود عملکرد شهرها ضروری است.
 
مجسمه‌سازی ملموس ترین هنرهاست و حوزه فعالیت آن عرصه فضا ماده و ساخت یعنی چهارچوب واقعیت فیزیکی و ماده است. 
 
مجسمه‌سازی شیوه سازماندهی به عواطف مربوط به محیط فیزیکی، تصریح، تبلور و رشد آن و کمک به حیات جمعی عواطف آن است. از طرف دیگر مفهوم مرکزی مجسمه‌سازی، فضای سازمان یافته "چه تو پر یا تو خالی" عرصه پیوسته ای است بین مجسمه‌سازی، معماری، لندسکیپ، هنرهای محیطی و طراحی محیط. لذا شیوه‌های آرایش و پیرایش محیط شهری سازماندهی بصری فرم و فضای شهر، الحاقات غیر کارکردی فضاها و بناهای شهری، مجسمه‌های محیطی "که بر اساس کارکرد محیط مخاطب و سیمای شهری، موضوع و شکل خود را انتخاب می‌کند" مجسمه‌های فرهنگی، مجسمه‌های تبلیغی عرصه وسیع‌تری را برای مجسمه‌سازی باز کرده است.
 
اما مسیر آینده مجسمه‌سازی شهری، جایگاه مجسمه و اصولا هنر در جامعه در حال شکل‌گیری نوین که به زودی چهره جوامع انسانی را تغییر خواهد داد نبایستی با پارامترهای گذشته اندازه گیری کرد.
 
نقش هنر، جایگاه اجتماعی، محتوی، معنا، میزان اثرگذاری آن در حال تغییر هستند. تغییری که ناشی از تحولات اجتماعی دوران معاصر است. در دوران تاریخی بسیار متفاوتی زندگی می‌کنیم که مشابه تغییرات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و علمی آن در هیچ مقطعی از تاریخ بشریت وجود ندارد. در چهار دهه گذشته بشریت بیش از تمامی قرون و اعصار گذشته تحولات مادی و فرهنگی ایجاد کرده، و به داشته‌های بشری افزوده است. انقلاب فنی و تکنولوژیک و انقلاب اطلاعات چهره جوامع بشری را کاملا دگرگون کرده‌اند. انقلاب فنی و تکنولوژیک زمان فراغت زیادی را در اختیار بشریت قرار خواهد داد تا این وقت را صرف تعالی خود کند. انقلاب اطلاعات، اینترنت، موبایل و ساختارهای رو به گسترش مجازی عرصه ثانویه‌ای را در مقابل بشریت گشوده اند که اهمیت بیشتری از انقلاب کشاورزی و انقلاب صنعتی در تحول بشری دارند.
 
دقت کافی و قابلیت‌های وسیع مجازی این مجال را برای همه آحاد بشری فراهم خواهد آورد تا به پرورش قابلیت‌های فردی و شکوفایی استعدادهای انسانی خود اقدام ورزند. انقلاب اطلاعات و فنی تکنولوژیک و فضای جدید انسانی "جهانی شدن" نه تنها فضای فعالیت و عرصه تولید تازه‌ای ایجاد کرده است بلکه باعث تغییر فضای انسانی، تغییر در شیوه فعالیت و دیدگاه‌های وی در حیطه احساسات و خواسته‌های بشری شده است.
 
مجموعه وسیعی از بازتاب‌های عاطفی اساسا بدیع در حال شکل‌گیری است. شکل بخشی و ساماندهی این تحول  عاطفی محتوی هنر معاصر را شکل می‌دهند. "سخن گفتن از مرحله جدید به معنای راه‌های تازۀ دیدن و عمل کردن است."
 
دیدن و عمل کردن جدید مجسمه‌سازی متحولی را طلب می‌کند. تحول مفهوم فضا به سپهر انسانی، ایجاد فضای مجازی، تغییر مفاهیم ابعاد، اندازه، جغرافیا همگی در محتوی و معنای مضامین مجسمه‌سازی تغییر بنیادی ایجاد کرده‌اند و وظایف نوینی را در مقابل مجسمه‌سازی قرار داده‌اند. مجسمه‌سازی معاصر استفاده از عناصر و نشانه‌های اجتماعی را به عناصر و نشانه‌های پلاستیک ترجیح می‌دهد و مضامین را بر همین اساس انتخاب می‌کند و هنری زمینه‌گرا مرتبط با فضا نزدیک تر به هنر چیدمان و با گرایش‌های هنر زمینی "هنر میرا" شده است. از جریان عمل تخصصی به طرف هنری اجتماعی سوق پیدا کرده است. در عرصه تخصصی نیز از حیطه شکل به عرصه ساخت و روند متمایل شده است لذا شاهد تحول جدی در عرصه ساخت و روند، در شیوه نگاه به مخاطب، در اهمیت روزافزون هنر همگانی و محیطی و... هستیم. مجسمه‌سازی قابلیت‌های بسیاری یافته و در جامعه در حال شکل گیری نقش بسیار وسیع تری در ایجاد فضای شهری خلاق و فعال بازی خواهد کرد که قابلیت‌های فانتزی آن را افزایش خواهد داد و به درک عمیق تر از رابطه فضای شهر با معماری، جغرافیا، ارزش های انسانی، هویت و تمدن کمک خواهد کرد. مجسمه‌سازی هم اکنون نیز مبین مباحثی چون واقعیت و مجاز و مسئله ستم دیدگان، اقوام، جنبش زنان، مسائل زیست محیطی، مهاجرت و غیره در عرصه شهری است.
 
در گزارش مصور این صفحه ایرج محمدی، سازندۀ تندیس شاه عباس، در بارۀ  مجسمه‌های شهری ساختۀ خودش صحبت می‌کند.
 
* حمید شانس، مجسمه ساز و هنرشناس
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.