Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

بهار نوایی

حدود پنجاه سال است که نوای سازهای ایرانی آواز محمدرضا شجریان را همراهی می‌کند. حالا اما چند سالی است که این استاد مسلم و برجستۀ موسیقی ایرانی در صدد تنوع و گسترش دادن به نوای این سازها برآمده و می‌کوشد به اعضای خانوادۀ آنها بیفزاید. ساغر و کرشمه، تـُندر و دل‌ودل، سبو و صُراحی، شه‌بانگ و شه‌نواز و شهرآشوب نام برخی از سازهایی است که با ابتکار محمدرضا شجریان به تازگی به موسیقی ایرانی راه پیدا کرده‌اند.

آن‌طور که محمدرضا شجریان در مصاحبه‌های مختلف مطبوعاتی گفته، انگیزۀ ساخت این سازها آفرینش نغمه‌های نو و افزایش توانمندی سازهای موسیقی ایرانی بوده‌است. وی افزوده که در طول اجراهای متعدد خود متوجه شده که مردم به اجرای موسیقی ایرانی توسط ارکسترهای بزرگ علاقۀ بیشتر نشان می‌دهند، اما سازهای موسیقی ایرانی ــ به خصوص در تولید صداهای بم ــ برای استفاده در ارکسترهای بزرگ کارآیی کافی ندارند؛ کمبودی که او همیشه حس می‌کرده و برای برطرف کردن آن می‌اندیشیده‌است. او معتقد است سازهای موجود تنها قادر به اجرا در محدودۀ صوتی اُکتاوهای میانی هستند، در حالی که در طراحی سازهای جدیدِ او تولید صدا در اکتاوهای پایین‌تر و بالاتر نیز در نظر گرفته شده‌است.
 
سازهای ابداعی محمدرضا شجریان پیش از همه و بیش از همه توسط مجید درخشانی، آهنگساز و سرپرست گروه موسیقی شهناز، به کار گرفته شد. اگرچه آهنگسازی و نوازندگی با سازهای نو و آزمایش‌نشده کار آسانی نیست، مجید درخشانی باور دارد که به‌کارگیری این سازها تأثیر زیادی در رنگ صدایی گروه شهناز داشته و به‌زودی جایگاه خود را در موسیقی ایرانی می‌یابد:
 
"در حال حاضر این سازها تک‌نواز ندارد و از تکنیک سازهای موجود برای صدادهی آنها استفاده می‌شود. مثلاً من شخصاً برای نوازندگی ساز کرشمه از تکنیک تار استفاده می‌کنم. اما نوازندگان گروه شهناز در حال کشف و تجربۀ تکینک‌های نوازندگی این سازها هستند که بی‌شک نیازمند زمان است. به عقیدۀ من، این سازها نقش مؤثری در گروه شهناز دارد و کاملاً صدای ارکستر را متفاوت می‌کند و شما این تفاوت را در اجراهای اخیر گروه شهناز به‌خوبی حس می‌کنید".
 
اما در کنار محمدرضا شجریان و مجید درخشانی که از دل سنت برآمده‌اند و درعین حال حضور سازهای جدید را ضرورت زمان برای "نوآفرینی" در موسیقی ایرانی می‌دانند، برخی از کهنه‌کاران موسیقی ایرانی، به‌خصوص نوازندگان و آنانی که خود نیز سوابقی در سازسازی دارند، به مخالفت برخاسته‌اند و استفاده از این سازهای نو را کاری بیهوده می‌دانند که به رشد و تکامل موسیقی ایرانی هیچ کمکی نکرده و نخواهد کرد. مجید درخشانی در پاسخ مخالفان، آیندۀ این "نوآمدگان" در موسیقی ایرانی را روشن می‌داند:
 
"افراد بسیاری، چه هنرمندان و چه سازندگان ساز، با سازهای ابداعی استاد شجریان مخالفت کردند و برخورد منفی داشتند. من تأسف خوردم، چون این سازها هیچ‌گونه ضرری برای موسیقی ایرانی ندارد. اما باید بگویم که این برخوردها هیچ تأثیری بر استاد نداشته‌است و ایشان همچنان در جهت تکامل و رفع نواقص این سازها می‌کوشند. در عمل، وقتی از این سازها در گروه شهناز استفاده می‌شود و یا افراد معتبری مثل محمدرضا درویشی برای ارکستر این سازها قطعه می‌نویسد، به‌تدریج استفاده از آنها تثبیت می‌شود. من خودم کار جدیدی دارم که بر روی اشعار مهدی اخوان ثالث آهنگسازی کردم. در این اثر گاهی صداهایی شنیده می‌شود که شاید با سازهای معمول در موسیقی ایرانی نمی‌توانستیم این صداها را تولید کنیم. به نظر من، کاربرد سازهایی مثل شه‌نواز در آهنگسازی این اثر بسیار مؤثر بوده‌است".
 
سازسازی و ابداع سازهای جدید در ایران پدیدۀ نوی نیست. استاد ابراهیم قنبری‌مهر به عنوان شناخته‌شده‌ترین سازندۀ ساز در ایران علاوه بر اصلاح سازهایی همچون تار، سه‌تار، تنبور، کمانچه و عود، نقش مؤثری در تولید سازهای جدید داشته‌است، تا جایی که بسیاری از او به عنوان "پایه‌گذار سازسازی نوین در ایران" یاد می‌کنند. از ابداعات او می‌توان به ساخت "شاه‌رباب" و "شورانگیز" (بر روی کاسۀ سه‌تار و بربط) اشاره کرد. 
 
حسین علیزاده نیز با تجربیات ارزندۀ خود در نوازندگی و آهنگسازی موفق به ساخت "شورانگیز" بر روی کاسۀ تنبور شده‌است. طرح ساز "سلانه" نیز از ابتکارات اوست که به وسیلۀ سیامک افشاری ساخته شد و امروز در غالب کنسرت‌های حسین علیزاده صدای این ساز شنیده می‌شود. 
 
در همین راستا می‌توان به ساز "شاه‌کمان" ساختۀ کیهان کلهر، "اودوی ضربانگ" ساختۀ بهنام سامانی، شبیه‌سازی ساز چنگ توسط سیامک مهرداد، عبدالعلی باقری‌نژاد و عبدالله عباسی، و بازنگری ساز بربط توسط برادران محمدی و موارد بسیار دیگری توسط سازندگان جوان نام برد. اما تنها گذشت زمان نشان خواهد داد که سازهای ابداعی استاد محمدرضا شجریان و دیگر مبتکران چه تحولی در عرصۀ صدادهی موسیقی ایرانی ایجاد خواهد کرد و تا چه حد به رشد و تکامل آن یاری خواهد رساند.
 
در گزارش تصویری این صفحه مجید درخشانی از چه‌گونگی ساخت سازهای جدید محمدرضا شجریان و کاربرد آنها در گروه شهناز سخن می‌گوید. قطعۀ اول در این گزارش تصویری که توسط مجید درخشانی آهنگسازی شده، با مجموعه سازهای جدید محمدرضا شجریان اجرا شده‌است. در قطعۀ بعدی هم صدای اجرای گروهی با این سازها در کنار سازهای متعارف را می‌شنوید. با تشکر از یاری "فریبرز کیانی" و "جین لویسون" برای تهیۀ این گزارش.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

ایران، دیار عجیبی است. گاه چنان به سوی عرفان در شتابیم که راه عقل را فراموش می‌کنیم و گاه چنان به سوی عقل می‌دویم که راه معنویت را به کوره‌راه‌هایی در جنگل می‌کشانیم. شاید به همین بابت است که هانری کربن، فیلسوف و اسلام‌شناس برجستۀ فرانسوی، در کتاب "اسلام ایرانی" سخن از اسلامی می‌گوید که مخصوص ایرانیان است. 

جدال عقل و دل نیز در این دیار همیشه و همه‌جا حضور داشته و هیچ‌گاه بر آن پایانی نبوده‌است. گاه یکی بر دیگر غالب شده و گاه دیگری بر یکی دیگر. شاید به همین دلیل بود که این جدال‌ها و کشمکش‌های بی‌فرجام ملاصدرای جوان را به سوی بیابانی کشاند که اینک از آن کاشانه فقط خانه‌ای مانده که برای دنیای متجدد ما در کالبد موزه‌ای درآمده‌است. خانه‌ای که به "خانۀ ملاصدرا" معروف است. 
 
صدرالمتألهین شیرازی، معروف به ملاصدرا، در سال ۹۸۰ قمری در خانواده ای مرفه در شیراز تولد یافت. برای آموزش علوم اسلامی به اصفهان رفت و نزد شیخ بهایی و میرداماد و میرفندرسکی درس خواند و سرآمد فلاسفه روزگار خود شد.  او را در کنار ابن‌سینا و سهروردی یکی از سه فیلسوف اصلی جهان اسلام می دانند. و شاید به دلیل تلفیقی که در افکار و آراء فلسفی پیشینیان خود انجام داد، مهم‌ترین آنها باشد. امروزه نظام فلسفی او را آخرین نظام فلسفی در عالم اسلام به شمار می‌آورند. ملاصدرا به دلیل پاره‌ای از عقاید و آراء فلسفی و آموزه‌های عرفانی و مابعدالطبیعی که آشکارا تقریر می‌کرد، آماج حملات تند فقها و علمای ظاهرگرا قرار گرفت، تا جایی که او را تکفیر کردند. ملاصدرا هم به‌ سان آن دو فیلسوف دیگر روی به بخت نداشت. ابن سینا در اواخر عمر محبوس شد. سهروردی در اوج جوانی طعم مرگ را چشید. ملاصدرا نیز از کاخ صفویۀ اصفهان به تبعیدی خودخواسته تن داد. به تعبیر داریوش شایگان، "ملاصدرا که از کوردلی و نابینایی شریعت‌مداران نومید شده بود، به دامنه‌های سرسبز کــَهـَک در حاشیه کویر، در نزدیکی قم پناه برد". روستای کهک به مثابه پناهگاهی برای ملاصدرا شد که توانست مهم‌ترین کتاب خود، یعنی "اسفار اربعه" را در آن جا بنویسد. 
 
ملا صدرا گویا هفت بار پیاده به مکه سفر کرد. و در سال ۱۰۵۰ هجری قمری پس از بازگشت از سفر هفتم حج به علت بیماری در بصره درگذشت و در قبرستانی مدفون شد که اینک نشانی از آن نمانده‌است.
 
و اما روستای کهک، پناهگاه ملاصدرا، اکنون به شهری تبدیل شده که مردمان بسیاری در آن زندگی می‌کنند. ساختمان محل اقامت پانزده‌سالۀ ملاصدرا در کهک  به دورۀ صفویه مربوط می‌شود. پس از طی مسیر حدود ۱۲ کیلومتر از قم به کاشان به دو راهی می‌رسیم که با فضاهای سبز و درختان زیادتر نسبت به پوشش گیاهی منطقه قابل تشخیص است و دارای بهترین آب‌وهوای منطقه است. اختلاف سطح بالاترین و پایین‌ترین منطقۀ روستا ۹/۲۹ متر است. دارای زمستانی با بارش برف و باران مناسب و تابستانی معتدل است .این روستا از سه طرف به ارتفاعات مشرف است و درۀ زیدان در شرق آن قرار گرفته‌است.
 
برای یافتن خانۀ ملاصدرا کافی است به انتهای بافت سنتی کهک برویم. خانۀ ملاصدرا در منتهی الیه غرب کهک در محلۀ چال حمام واقع است و پیرامون آن را خانه‌های روستایی با بافت معماری مناطق گرمسیری احاطه کرده‌اند. البته این بافت سنتی به مرور در حال از بین رفتن است. ساختمان مذکور در داخل یک باغ قرار داشته که هم‌اکنون قسمت زیادی از آن توسط خانه‌های همجوار اشغال شده‌است و از آن خانه اکنون فقط اتاقی نسبتاً وسیع مانده‌است. محوطۀ اصلی این بنا سقف گنبدی‌شکل دارد و در رأس گنبد آن، شیشه‌هایی نور را به داخل بنا هدایت می‌کند. 
 
خشت، ملات گل و سقف با تیرهای چوبی مواد و مصالح مورد استفاده در این بناست. ابعاد خشت‌ها معادل ۶×۲۰×۲۰ سانتی‌متر است و عرض دیوارها به طور معمول از دو خشت تشکیل شده که معادل ۶۰ سانتی‌متر است. این خانه دارای فضایی گیرا و قدیمی با سقفی بلند و پوشش گنبدی با دیوارهای سیاه و گِل‌اندود و تزئینات گچبری ساده با کاربندی‌های زیبا در سقف چهار طرف آن فضاهایی چهارگوش مسقف بین تویزه‌های جناغی‌شکل که در مجموع، شبیه امامزاده‌های دورۀ صفوی است.
 
"خانه ملاصدرا" که می‌توانست خانه‌ای برای حلقۀ فیلسوفان باشد نیز چندان مورد توجه واقع نشد. و فیلسوفی که به تعبیر هانری کربن، شبیه "توماس قدیس" در ایران است، سرنوشتی را به خود دید که گویی سرنوشت محتومی است. با تمام این توصیف‌ها اینک چراغ بنایی که در سال ۱۳۷۲ بازسازی شده بود، روی به خاموشی گذاشته‌است. 
 
گزارش مصور این صفحه با توضیحات از علی روستائیان‌فرد، از پژوهشگران حوزه باستان‌شناسی، در بارۀ "خانۀ ملاصدرا" آغاز می‌شود.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی فاضلی

نوشته‌اند وقتی قابیل هابیل را کشت، نمی‌دانست با مردۀ برادر چه کند. آن گاه کلاغی آمد و زمین را با چنگال‌هایش کند و قابیل دانست که چه کند. اما هیچ‌جا نوشته نشده که او بر خاک مزار برادر نشان و علامتی هم گذاشت یا خیر. شاید هم زمین را هموار کرده که بر جنایتش سرپوش بگذارد. 

آدم‌ها وقتی عزیزانشان را در خاک پنهان می‌کنند، دوست دارند روی آن نشانی بگذارند؛ علامتی که مشخصۀ متوفایشان است. کسی نمی‌داند این کار چه‌طور آغاز شد. شاید پیشینیان که یکجانشین نبوده‌اند، می‌خواستند مقبره‌ها را دوباره بیابند. شاید این کار جزئی از آئین‌شان بوده‌است. به دور از ذهن هم نیست که برای محفوظ داشتن اجساد از دستبرد حیوانات و دزدان، سنگ روی مقبره‌ها می‌گذاشتند.
 
شکل و شمایل سنگ‌ها به اندازۀ تنوع فرهنگ‌ها و سنت‌های بشری متفاوت است. رابطۀ مستقیمی وجود دارد میان تمول آدم‌ها و سنگ قبرهایشان. شاید بتوان گفت هیچ سنگ مزاری معروف‌تر از آرامگاه پادشاهان باستانی مصر نباشد که در آنها جسدهای مومیایی شده آنها نگهداری می‌شده و با زر و زیور به خاک سپرده می‌شدند. اهرام مصر هم که به چنین شهرتی جهانی رسیده و یکی از عجایب هفتگانه جهان نامیده می‌شود، گویا آرامگاه فراعنه باشد.
 
بر کسی پوشیده نیست که سنگ‌های باکیفیت و زیبا و گران‌قیمت صاحبانی دارند که در دوران حیات وضعیت مالی مناسبی داشته‌اند.
 
آدم‌ها با هر بینشی که نسبت به آخرت داشته باشند، دوست دارند جایی در همین زمین باشد که بتوانند گاهی با عزیزشان نجوایی کنند، حرفی بزنند، برای همین است که سعی دارند هر چه بیشتر خانۀ آخرت درگذشته‌شان سر و شکلی بهتر داشته باشد. آن را تزیین می‌کنند با انواع نهال‌ها و گل‌ها و گیاهان، سنگ مزاری مناسب با اشعاری از غم و اندوه و گاهی متن‌های شاعرانه، اشکال کنده‌کاری‌شده از قلب و شمع و پرنده و کتاب و طومار... همه و همه برای نوعی تقدیر است و شاید آرامشی درونی.
 
اگر تمامی دیوان حافظ را جستجو کنید، کلمه‌ای از سنگ مزار یا سنگ قبر نمی‌توان یافت، بلکه حافظ از آن با کلمه "تربت" یا "خاک" یاد می‌کند:
برسر تربت من با می و مطرب بنشین / تا به بویت ز لحد رقص‌کنان برخیزم
 
و یا:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه / که زیارتگه رندان جهان خواهد بود 
 
متن‌های سنگ گور امروزه گاهی در توصیف فداکاری و از خودگذشتگی و در وصف نیکی شخص است، از زبان باقی‌ماندگان: 
از خاطر دل‌ها نرود یاد تو هرگز / ای آنکه به نیکی همه جا ورد زبانی 
 
و گاهی در بیان عمق اندوه باقی‌ماندگان که با کلماتی چون "پدرم"، "مادرم" و "فرزندم" آغاز می‌شوند:
پسرم دست اجل زود تو را پرپر کرد / مادرت گریه‌کنان شال عزا بر سرکرد
 
حکاکی تصاویر مختلف روی این سنگ‌ها آب و رنگی دیگر به آنها می‌دهد. در گذشته خطوط مستطیل ‌شکل به همراه یک عدد شانه روی سنگ قبر نشان از جوان بودن متوفی داشت. امروز مردم دوست دارند تصویر خود شخص روی سنگ‌ها کنده‌کاری شود. 
 
در پیشۀ سنگ‌تراشی به حکاک‌های تصویر "عکاس" می‌گویند. شاید به این خاطر که با عکس متوفی سروکار دارند. عکاس‌ها امروز دیگر قلم و تیشه به دست نمی‌گیرند، بلکه با مته‌های برقی ظریف نقش‌ها را پیاده می‌کنند. 
 
نوشته‌ها با خطوط نستعلیق، کوفی، نستعلیق شکسته و غیره و تصاویر و طرح‌های گوناگون با کنده‌کاری و رنگ‌آمیزی خطوط این روزها نمای قبرستان‌ها را عوض کرده. به گونه‌ای که گورستان بیشتر شبیه یک نگارستان بزرگ است با طرح‌های نسبتاً یکسان.
 
در گزارش مصور این صفحه قدم به دنیای سنگ‌تراش‌ها می‌گذاریم.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
محبوبه شیرخورشیدی

در بین بیش از ۲۵۰ گروه هنری و هنرمندان سرشناس موسیقی جاز از سراسر جهان که برای شرکت در جشنوارۀ جاز، این روزها در لندن به سر می‌برند، چند نام ایرانی هم به چشم می‌خورد. گروه کیهان کلهر و مهدی خلج که نام‌های آشنایی در دنیای موسیقی هستند و یک نام کمتر آشنا برای ایرانیان: گروه نو نیم تریو NoName Trio.
 
اعضای این گروه، دو ایرانی و یک بریتانیایی هستند: علی نوربخش، صالح زارعی و کری اوانس . آنها به سبک جاز می‌نوازند. هرچند جازی که به گوش می‌رسد، سبکی است مرکب از نوا‌ها و سازهای  ایرانی همراه با ملودی‌های غربی و آمریکای جنوبی. بنا بر این، اصولاً نوعی جاز تلفیقی است. به گفتۀ آنها گروه‌شان جایی است که موسیقی شرق با غرب به هم می‌رسد،  چون با توجه به این که هر کدام از اعضای گروه پیش‌زمینۀ خاصی از دانش موسیقی دارند، از موسیقی کلاسیک سنتی تا سبک‌های تلفیقی و جاز، هر کدام شمه‌ای از کوله‌بار خود را به موسیقی گروه‌شان وارد می‌کنند و این کارشان را شنیدنی می‌کند.
 
این جور درآمدن سازها و نواهای سنتی ایران با موسیقی جاز نه چندان عجیب است و نه برای اولین بار.  چرا که بداهه‌نوازی همیشه جزئی جدایی‌ناپذیر از موسیقی ایرانی بوده و اساس سبک جاز هم بر بداهه‌نوازی استوار است. محصول این ترکیب هم موسیقی است که مشابه آن را کمتر شنیده‌ایم. شاید همین هم راز جذابیت موسیقی آنها باشد. گروه های دیگری نیز تا کنون تجربه هایی عرضه کرده اند و خوانندگانی ایرانی هستند که هم موسیقی و هم آواز را تلفیق کرده اند و حتی شعر های مولوی را با موسیقی جاز خوانده اند.
 

قطعۀ "ساقی در ویـژن" از گروه "نونیم تریو"
موسیقی سنگین سبک جاز طرفداران محدود و خاص خودش را دارد. این سبک، مورد علاقۀ عدۀ کمی است که با انواع موسیقی آشنایی کامل دارند و به دنبال کاری متفاوت می‌گردند و برای جامعۀ ایرانی کمتر شناخته شده‌است. از این رو این گروه مخاطبان اصلی خود را بیشتر در جایی خارج از ایران جستجو می‌کند، هرچند امیدوارند با آب و رنگ ایرانی که به موسیقی خود می‌دهند، نظر طرفداران موسیقی تلفیقی جاز در ایران را هم به خود جلب کنند. اما به طور کلی، مخاطبان کنسرت‌های جاز در همه جای دنیا محدودند. بنا بر این  باید برای ارائۀ کارشان به جشنواره‌های مختلف رو بیاورند. جشنواره‌ای مانند همین جشنوارۀ جاز لندن که البته شرکت در آن هم کار هر کسی نیست و موفقیت بزرگی محسوب می‌شود.
 
با وجود این که کمی بیش از دو سال از تشکیل گروه نو نیم تریو می‌گذرد، این دومین بار است که آن در جشنواره‌های بزرگ شرکت می‌کند. تابستان گذشته این گروه در بخش کناره ای جشنوارۀ ادینبورگ یا فرینج ادینبورگ حضور یافت. جشنواره‌ای در پایتخت اسکاتلند که محلی است برای ارائۀ کارهای گروه‌های جوان و نیمه‌حرفه‌ای.
 
پله‌های پیشرفت آنها با اولین گام در سال پیش شروع شد. زمانی که بعد از یک سال تمرین دشوار بالاخره اولین آلبوم‌شان را به نام "Nothingness"  (هیچ) ضبط کردند. آنها امیدوارند با اعتباری که از شرکت در جشنواره‌های معتبر جهانی و کنسرت‌ها و ضبط آلبوم‌شان به دست آورده‌اند، بتوانند در آینده‌ای نزدیک تور جشنواره‌های جاز اروپایی خود را برنامه‌ریزی و اجرا کنند.
 
جشنوارۀ ده‌روزۀ جاز لندن، یکی از بزرگ‌ترین جشنواره‌های جاز دنیاست که قدمت آن به دهۀ ۱۹۷۰ میلادی برمی‌گردد؛ هنگامی که شهردار محلۀ کمدن لندن تصمیم گرفت یک هفته جاز به برنامه‌های جشنوارۀ کمدن اضافه کند. جشنوارۀ  کمدن در سالیان بعدی از رونق افتاد، اما هفتۀ جاز همچنان برقرار ماند تا در سال ۱۹۹۲ به شکل امروزی جشنوارۀ جاز لندن رسمیت پیدا کرد و امروزه محل هنرنمایی بزرگان موسیقی جاز جهان است.
 
در گزارش مصور این صفحه پای صحبت‌های علی نوربخش و صالح زارعی دربارۀ گروه "نونیم تریو" و موسیقی‌شان می‌نشینیم. تعدادی از عکس‌های این مجموعه کار امیر حشمتی  و خدایار شیبانی است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نیلوفر سنندجی‌زاده

هندوستان سرزمین همیشه پررمز و راز بوده با مردمانی دارای عقاید و سبک‌های بسیار متفاوت که در کنار هم زندگی می‌کنند. در گوشه و کنار شهر حیوانات زیادی مانند گاو و بز و میمون و پرندگان فراوانی دیده می‌شوند که در آرامش مشغول بازی و زندگی هستند، در حالی که در بشقاب غذای هیچ‌کدام از مردم کوچه و خیابان گوشت نمی‌بینید.

یکی از راه‌های شناخت هر قوم و سرزمینی و سبک زندگی و باورهایشان توجه به خوراک و تغذیه آنهاست. این سبک زندگی و ذائقه ریشه در باورهای کهن مذهبی مردم هند دارد. در آموزه‌های مذهب هندوها، که اکثریت مردم هندند، خوردن گوشت جانوران و آزار رساندن به هر موجود جانداری منع شده‌است. یکی از قوانین اصلی این مذهب قانون "کارما" است که می‌گوید زیان رساندن به هر موجودی در جهان در نهایت باعث زیان رساندن به خود انسان می‌شود، چرا که انسان هم حلقه‌ای‌ است از حلقه‌های طبیعت.

آنها معتقدند که انسان‌ها موجوداتی گیاه‌خوار بوده‌اند و خوردن گوشت آنها را تندخو و ناآرام می‌کند و همچنین کشتن حیوانات و خوردن گوشت موجب رواج خشونت در جامعه می‌شود که البته این عقاید و باورها از زمان گاندی که یکی از مبارزان و رهبران بزرگ این سرزمین برای به استقلال رسیدن هند از استعمار بریتانیا بوده، پررنگ‌تر و جدی‌تر هم شده‌است.

گاندی که معتقد بود حتا مبارزه با ستم را هم باید بدون خشونت و خونریزی پی گرفت، می‌گفت: "من چیز جدیدی ندارم که به دنیا بدهم، حقیقت و ضدخشونت بودن هم‌سن‌وسال کوه‌ها هستند".

نکتۀ قابل توجه دیگر نحوۀ عرضۀ این غذاهای ساده و ارزان خیابانی است.  کاسه‌هایی درست‌شده از برگ درختان هر چند به نظر بسیار ابتدایی می‌آید، اما روشی بسیار طبیعی است چرا که پس  از خوردن، چیزی که نخورده می‌ماند همین برگ‌ها هستند که بسیار ساده و سریع به چرخۀ طبیعت برمی‌گردند. این مردم حتا برای خوردن غذاهایشان هم کم‌ترین زحمت را برای طبیعت ایجاد می‌کنند.

نرم‌خویی، آرامش و قناعت مردم این سرزمین، اهمیت ندادن به خوراک و توجه به روح و روان، مهم‌ترین دلیل پرورش عرفان در هند است.

بوی غذا در فضای کوچه و خیابان‌های شهرهای بزرگ هند هم می‌پیچد، چون سر هر چند قدمی می‌شود دکه‌ای را دید که انواع مختلف خوردنی‌های خوش‌رنگ و بو عرضه می‌کنند: چات‌های متنوع، وادا پائو، کباب و بریانی‌های گورکانی، شیرینی‌های پرچربی چون جَلبی (نوعی زولبیا) و بالوشاهی یا خوردنی‌های سرخ‌شده‌ای از قبیل سمبوسه و نمکی و پاکورا و نوشیدنی‌های پرادویه‌ای چون چای ماسالا، چای نعنا، شیرچای، لاسی (نوعی دوغاب) بیانگر طیف وسیع ذائقه‌های هندی است. هرچند همۀ غذاهای خیابانی هند گیاهی نیست، اما گوشت‌خواران در این بازار سهم به‌مراتب کمتری دارند.

در شهرهای بزرگ هند فروشگاه‌های غذای حاضری آمریکایی هم فراوانند، اما خوردنی‌های خیابانی ارزان هندی - با این که در پیاده‌روها و گاه روی زمین صاف قرار دارند و از شرایط بهداشتی اندکی برخوردارند - همچنان پرطرفدارترند. در گزارش تصویری این صفحه نمونه‌هایی از غذاهای خیابانی چند شهر هند را می‌بینیم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سیروس علی‌نژاد

هر کتابی را بنا بر معمول باید خواند تا از لابه‌لای نوشته‌ها به مضمون و محتوای آن پی برد، اما پاره‌ای کتاب‌ها را باید تورق و تماشا کرد یا به مثابه سندی در آن نگریست تا نسبت به رویداد یا موضوعی اطلاع کسب کرد. "صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران" که به همت مسعود مهرابی از سوی چاپ و نشر نظر منتشر شده، از این دست است و کتابی است که تصاویر آن خاطرات چهار نسل از ایرانیان را دربارۀ سینما و فیلم بیدار می‌کند. البته کتاب به غیر از تصاویر خاطره‌انگیز، دارای مقدمه پر و پیمانی است که خواننده را نه تنها با تاریخ صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران، بلکه با طراحان و سازندگان پوسترها و در عین حال با دست‌اندرکاران سینما، از هنرپیشه‌ها گرفته تا کارگردانان، آشنا می‌کند. 

 
نخستین نکته‌ای که از خواندن پیشگفتار کتاب بر می‌آید، این است که سینما مانند دیگر مؤلفه‌های تجدد در ایران، با نام ارمنی‌ها عجین است. وقتی سخن از یک اعلان متعلق به سال ۱۲۸۹ است، از محلۀ ارمنستان در تبریز یاد می‌شود و خانۀ وارتان وارتانیانس که "الیزیون" ایران "با قوۀ الکتریک" در آن‌جا گشایش می‌یابد؛ نامی که برگرفته از نام یک تئاتر در مسکو است. یک اعلان دیگر که متعلق به سال ۱۲۹۴ است، خبر از تغییر نام سینما تجدد به مدرن سینما می‌دهد که مؤسس آن آرداشس بادماگریان آن سینما را در سال ۱۲۹۰ تأسیس کرده‌است. در همان اعلانات سال‌های اول تولد سینما، می‌بینیم که آگهی‌های فیلم به غیر از زبان فارسی، به زبان‌های فرانسه، روسی و ارمنی چاپ می‌شود. روسی برای آنکه گروه کثیری از مهاجران روسیه پس از انقلاب بلشویکی، مال و منال خود را از بیم مصادره برداشته و به ایران گریخته بودند؛ فرانسه برای آنکه زبان تحصیلکردگان ایرانی بعد از تأسیس دارالفنون بود؛ و ارمنی برای آنکه ارمنی‌ها نه تنها نقش تأثیرگذاری در تئاتر و سینمای ایران دارند، بلکه بزرگ‌ترین اقلیت دینی ایران به شمار می‌آیند. در صفحات بعد وقتی سخن از طراحان و سازندگان پوسترهای فیلم است، می‌بینیم دو نام بزرگ ارمنی، میشا گراگوسیان و هایک اجاقیان، در میان آنان می‌درخشد. به غیر از کسانی که نام بردیم، برادران سارویان نیز که صاحب مدرسه‌ای برای دانش‌آموزان ارمنی بودند و نیز ناشر مجله‌ای به نام غنچه‌ها برای کودکان، در سینما دست داشتند. 
 
اما گذشته از نقش ارمنی‌ها در سینما، اهمیت کتاب در این است که به ما یادآوری می‌کند، هیچ کالای دیگری برای معرفی خود بیش از سینما و تئاتر به پوستر نیازمند نیست یا سینما از همان روز نخست تماشاگران را چنین عادت داده‌است که از طریق دیدن پوستر و پلاکارد به تماشای فیلم اقدام کنند.
 
کتاب نشان‌دهندۀ آن است که طراحی پوسترها در تمامی صد سال تاریخ سینمای ایران از هر نظر تابعی از سینمای ایران بوده‌است. هرگاه سینمای ایران رونق می‌یابد و تولیداتش قابل ملاحظه می‌شود، شمار پوسترها و سازندگان آنها نیز افزایش می‌یابد و هرگاه سینما از رمق می‌افتد، طراحی و پوسترسازی نیز رونق خود را از دست می‌دهد. هرگاه سینما به لحاظ مضمون و محتوا کیفیت پیدا می‌کند، سطح گرافیک و طراحی پوسترها نیز بالا می‌رود. هرگاه سینمای ایران دچار بحران می‌شود، کار طراحی و پوسترسازی نیز به بحران می‌رسد. هرگاه سینما حرفی برای گفتن پیدا می‌کند، پوستر نیز متحول می‌شود و حتا در تکنیک و اجرا زبان رساتری به دست می‌آورد. هرگاه سینما به ابتدال می‌گراید، سطح پوسترسازی نیز پائین می‌آید. هرگاه سینما از ابتذال دور می‌شود، پوستر نیز از ابتذال فاصله می‌گیرد. نسل تازه‌ای از فیلم‌ها، نسل تازه‌ای از پوسترها را پدید می‌آورد و جالب‌تر از هر چیز این که هرگاه سینما حرفی برای گفتن پیدا می‌کند، زبدگان طراحی و گرافیک نیز به سوی آن می‌شتابند. مرتضی ممیز، فرشید مثقالی، ابراهیم حقیقی، قباد شیوا، آیدین آغداشلو و دیگرانی که زمانی به طراحی پوستر فیلم پرداختند، پیش از ورود به عالم سینما در عرصه‌های دیگر طراحی هنرمندان نام‌آوری بوده‌اند، اما هرگاه سینما سطح خود را بالا کشیده، سلیقه و دانش خود را در این رشته به کار گرفته‌اند. در حالی که در زمان‌های بحرانی سینما این ذوق و سلیقۀ طراحان نیست که بر پوسترها حاکم است، بلکه بی‌سلیقگی و بی‌ذوقی سفارش‌دهندگان است که حرف اول را می‌زند.
 
فراز و فرودهای اجتماعی نیز سهم خود را دارند. "چند سال بعد از پا گرفتن سینما در ایران، در دهه‌های ۱۳۱۰ و ۱۳۲۰ پلاکاردهای کوچکی وجود داشت که یا دوره‌گردها در شهر می‌گرداندند یا در گذرگاه‌های پررفت‌وآمد چون تقاطع خیابان سپه و علاء‌الدوله (فردوسی فعلی)، ابتدا و انتهای خیابان لاله‌زار و میدان حسن‌آباد، مقابل دید رهگذران قرار می‌گرفت. بعد از انقلاب، با پوشانده شدن سطح دیوارهای شهر از نوشته‌ها و پوسترهای سیاسی، پوسترهای سینمایی نیز از موقعیت فراهم‌شده بهره بردند و جایی بر در و دیوار شهر به خود اختصاص دادند".
 
مسعود مهرابی شرح می‌دهد که از آغاز فیلم‌سازی در ایران تا پایان دهۀ پنجاه فیلم‌ها بر مدار ستاره‌های سینما می‌چرخید و نظام ستاره‌سالاری و ستاره‌سازی اصل بود، اما فیلم هایی که بعد از انقلاب در دهۀ شصت تولید شد، رویکردشان یکسره علیه ستاره‌سالاری سینمای پیش از انقلاب بود. 
 
صد سال اعلان و پوستر فیلم کتاب جالبی است که هر یک از ما را به خاطره‌های دورمان از سینما می‌کشاند و نقش و یاد بازیگران و کارگردانانی را در خاطر زنده می‌کند که هر یک از نسل‌های گذشته و حاضر با آنها زیسته و ای بسا آرزوها و امیدهای خود را در قهرمانانی جستجو کرده‌اند که زمانی در زندگی آنها نقش یافته‌اند. شاید حتا تأسیس سینمایی را در پنجاه سال پیش در یکی از شهرهای دورافتاده به خاطر می‌آورند و یاد کسانی را در خاطر زنده می‌کنند که پلاکاردهای سینمایی را بر سر دست گرفته در شهر می‌گرداندند. حرف‌ها و حرکات بازیگران سینما و تئاتر همواره بخشی از زندگی کسانی را می‌سازد که در دورۀ آنها زیسته‌اند. لطف کتاب صد سال اعلان و پوستر سینمای ایران این است که همۀ این چیزها را در یک تورق ساده به یاد می‌آورد. 
 
شاید در یک تورق ابتدایی این‌طور به نظر بیاید که بیشتر پوسترهای کتاب پیش از آنکه در این کتاب منتشر شود، به وسیلۀ طراحان آن در کتاب‌های دیگری منتشر شده‌است، اما یک تورق جدی نشان می‌دهد که کتاب، واجد تازه‌های فراوانی به‌ویژه در صفحات اول خود است که جستجو کردن و یافتن آنها کار بس دشواری بوده‌است. باید به مسعود مهرابی بابت این کار خاطره‌انگیز دست مریزاد گفت. 
 
صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران
مسعود مهرابی
۴۹۸ صفحه
مؤسسۀ چاپ و نشر نظر، تهران
 
 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
قاسم نقیبی

منطقه آزاد کیش

درست چهل و یک سال پیش سنگ بنای منطقۀ آزاد در ایران گذاشته شد. در سال ۱۳۴۹ قانونی تصویب شد که به دولت اجازه می‌داد کالایی را که برای "استفاده، مصرف و فروش وارد بعضی از جزایر خلیج فارس می‌شوند"، از پرداخت حقوق و عوارض گمرکی، سود بازرگانی و عوارض دیگر معاف کند.

این قانون وقتی تصویب شد، تب مناطق آزاد به کشورهای آسیایی رسیده بود، اما ده سالی طول کشید تا جزیرۀ کیش از این امتیاز به عنوان بخشی از امتیازات یک منطقۀ آزاد برخوردار شود.
 
شورای انقلاب در حالی امتیاز منطقۀ آزاد را به کیش داد که این جزیره پیش از انقلاب مورد توجه حکومت پادشاهی بود و امکاناتی فراتر از دیگر مناطق جنوبی کشور داشت. اما این امکانات در شرایط جنگی ارزش چندانی نداشتند و جزیرۀ کیش در طول جنگ هشت‌ساله با عراق، مثل خیلی از مناطق جنوبی و غربی که در حاشیۀ آتش جنگ قرار داشتند، نتوانست از امکانات و مزایایی ویژۀ خود استفادۀ چندانی بکند.
 
پایان جنگ اما برای مردمی ‌که از یک جنگ طولانی خلاص شده بودند، فرصتی بود تا توانایی خود را در منطقۀ آزاد کیش امتحان کنند.
 
در این زمان یک‌باره همۀ نگاه‌ها به سمت کیش برگشت و این جزیرۀ کوچک خیلی زود جای خود را در میان ایرانیان پیدا کرد. مردمی ‌که می‌خواستند اجناس خارجی بخرند و تفریح کنند، به سمت جزیرۀ کوچکی در خلیج فارس راه افتادند تا هم کالای خارجی ارزان‌تر بخرند و هم دمی‌ در جزیره‌ای بیاسایند که مقررات سفت و سخت اسلامی ‌داخلی در آن‌جا رعایت نمی‌شد.
 
استقبال از جزیرۀ کیش در کنار توجه دولت، سرمایه‌گذاران را به آن‌جا کشاند. هتل‌ها، مهمانسراها و مراکز فروش کالاهای خارجی یکی بعد از دیگری پا گرفتند و دولت هم که شعار توسعۀ اقتصادی می‌داد، زمینه را برای توسعۀ منطقۀ آزاد کیش را فراهم کرد.
 
کم‌کم حساسیت در میان محافظه‌کاران حکومتی برانگیخته شد که به نظرشان احکام اسلامی ‌جزیره آن‌ طور که می‌خواستند، رعایت نمی‌شد. همین‌جا بود که زنگ خطر برای کیش به صدا درآمد. فشار برای محدود کردن از یک سو و واردات گستردۀ کالاهای خارجی از مناطق دیگر، کیش را از روزهای طلایی خود دور کرد.
 
حالا دیگر ایرانیان راه‌های تازه‌ای برای تفریح و سفر پیدا کرده بودند و کیش دیگر پاسخگوی این دسته نبود. آنها ترجیح می‌دادند به جای سفر به جزیره‌ای در میانۀ خلیج فارس، کمی ‌آن‌طرف‌تر بروند و در ساحل دُبی پیاده شوند یا با هزینه‌ای مشابه کیش، به آنتالیا در ترکیه سفر کنند.
 
کیش با آن دبدبه و کبکبه خیلی زود از رقبای جنوبی‌اش جا ماند، قشم و چابهار که جای خود دارد. وقتی کیش دوران طلایی خود را می‌گذارند، دولت امتیاز منطقۀ آزاد را به قشم و چابهار نیز داد، بلکه این مناطق نیز توسعه پیدا کنند.
 
کلی قانون و مقررات نوشته شد که ترکیبی بود از رؤیاها و آرزوهای دست‌نیافتنی. قانونی که مجلس در مهرماه سال ۱۳۷۲ تصویب کرد، یکی از همین نمونه‌هاست. این قانون هدف از ایجاد مناطق آزاد را چنین بیان می‌کند: تسریع در انجام امور زیربنایی، عمران و آبادانی، رشد و توسعه اقتصادی، سرمایه‌گذاری و افزایش درآمد عمومی، ایجاد اشتغال سالم و مولد، تنظم بازار کار و کالا، حضور فعال در بازارهای جهانی و منطقه‌ای، تولید و صادرات کالاهای صنعتی و تبدیلی و ارائۀ خدمات عمومی".
 
امروز نزدیک به دو دهه از تصویب قانون مناطق آزاد گذشته و روشن شده‌است که فقط با قانون و دستور از بالا نمی‌توان آرزوها را به واقعیت تبدیل کرد. این قاعده حتا برای مناطقی نظیر چابهار که در دوران جنگ هشت‌ساله با عراق مورد توجه دولت بود، صدق می‌کند. چابهار جایی بود که با میدان جنگ فاصله داشت و دولت می‌توانست بدون دغدغه برای واردات کالا در جنوب کشور روی آن حساب کند. برای همین امکانات بخش بندری‌اش را تقویت کرد؛ همان چیزی که امروز نقطۀ قوت منطقۀ آزاد چابهار به شمار می‌آید.
 
دیگر مناطقی که بعدها در فهرست مناطق آزاد جای گرفتند، وضعیتی کمابیش مشابه دارند. منطقۀ آزاد ارس، اروند و انزلی که سال‌های گذشته شکل گرفته‌اند، گرفتار همان معضلاتی هستند که کیش و چابهار و قشم سالیان سال است با آن دست و پنجه نرم می‌کنند.
 
اگر درآمد سرشار نفت و واردات گستردۀ کالاهای خارجی نبود، همین اندک منافع نیز به ساکنان این مناطق نمی‌رسید. چابهار با آنکه نزدیک‌ترین مرز آبی برای افغانستان و کشورهای آسیای میانه است و می‌تواند آنها را به آب‌های آزاد برساند، اما این منطقه نیز در این سال‌ها نتوانسته از این موقعیت جغرافیایی استفاده کند.
 
اگر این منطقه واقعاً منطقۀ آزاد بود، دست‌کم باید افغان‌ها و دیگر بازرگانان کشورهای آسیای میانه آن‌جا دفتر و دستک حسابی داشتند و بخش اعظم کالاهای خودشان را از این مسیر حمل می‌کردند.
 
فعلاً مناطق آزاد تجاری و اقتصادی چیزی در حد بازارچه‌های مرزی با ابعاد بزرگ‌تر و امکانات بیشتری هستند که در همۀ مرزهای ایران وجود دارند و مردم منطقه برای گذران زندگی به طور سنتی به تجارت کالا با همسایگان‌شان مشغولند.
 
وقتی مقامات رسمی ‌ایران حجم قاچاق کالا را بیست میلیارد دلار اعلام می‌کنند، می‌شود حدس زد که مناطق آزاد نامی‌ بیش نیستند و با همه امتیازاتی که برای این مناطق ردیف شده، خیلی‌ها هنوز ترجیح می‌دهند پنهانی و خارج از مسیرهای قانونی کالا وارد کنند. این یعنی قاچاق به‌صرفه‌تر از واردات قانونی، حتا از طریق مناطق آزاد است.
 
منطقه آزاد قشم

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فاطمه جمال‌پور

در سفر خیالی‌ام چابهار شهری بود که  چهار فصلش بهار بود و در ساحل سحرانگیز و جادوئیش آهنگ‌هایی شبیه آهنگهای هندی و پاکستانی بلند بود.  دریا هم پر بود از لنج‌ها صیادی و کشتی‌های بزرگ باری.

یادم می‌آید که صدای اذان از گلدسته‌های مسجد شهر به گوش می‌رسید و در کوچه‌هایش عطر تند غذای بلوچی و دریایی پیچیده بود. یادم است که برای دیدن ساحل گواتر و دیدن تمساح‌های پاکوتاه لحظه‌شماری می‌کردم.

وقتی سفر واقعی‌ام شروع شد، در پوستم نمی‌گنجیدم و غرق رؤیاهایم بودم. حتا وقتی فهمیدم تنها مسافران زن هواپیما هستیم، باز بالای ابرها رؤیاهایم مثل قطعات فیلمی‌ جلوی من رژه می‌رفتند و و من از ابرهای زیر پایمان عکس می‌گرفتم.

در طول مسیر با خود زمزمه می‌کردم: من می‌روم به چابهار، شهر اسطوره‌های زمان‌های دور و دراز، سرزمین سوزن دوزی‌های خیره‌کننده و نخل‌های سبز در سبز سر به فلک کشیده، سرزمین باد‌های یکصد و بیست روزه، دیار موج و مرجان و مردانگی، سرزمین ناز و نارنج و ترمه و ترانه، دیار همیشه‌بهار.

وقتی درهای هواپیما باز شد، گرما و شرجی هوا به استقبال‌مان آمد و راننده‌هایی با لباس‌های محلی بلوچی و ماشین‌های خارجی با پلاک منطقۀ آزاد.

در مسیر رفتن به هتل تغییرات دو دهۀ گذشته را به چشم دیدم. بیست سال پیش شهر چابهار دو تکه شده: شهر قدیمی ‌که چرخ زندگی ساکنان آن به صیادی می‌گذرد و منطقۀ آزاد که چشم به دنیای خارج دارد.

منطقۀ آزاد چابهار با دروازه‌ای از شهر جدا شده که اگر این دروازه هم نبود، باز شهر دوتکه بود. بخش قدیمی ‌فقیر و بخش جدید به ظاهر ثروتمند. اکثر ساکنان بخش قدیمی ‌شهر به شغل آبا و اجدای‌شان، یعنی صیادی مشغولند و وضعیت‌شان به‌مراتب بهتر از آنهایی است که در کپر زندگی می‌کنند. لازم نیست راه دوری بروی تا فقر را به چشم ببینی. پشت همین ساختمان‌های دولتی نظیر شرکت نفت و سازمان بهزیستی پر است از کپرنشین‌هایی که تنها سعی دارند زنده بمانند. البته همین خانه‌های حصیری و کپری دیش ماهواره‌ای هم دارند و گاه صدای خواننده‌های پاکستانی از آن‌جا به گوش می‌رسد. تسلط فرهنگی کشور همسایه را می‌شود حتا در غذاهای این بخش شهر به چشم دید.

فقط فقر نیست که جابه‌جا دیده می‌شود. اعتیاد نیز مثل خوره به جان شهر افتاده‌است. چابهار هم مثل دیگر شهرهای استان سیستان و بلوچستان به دلیل همسایگی با افغانستان که یکی از مراکز تولید مواد مخدر است، به شدت گرفتار مخدرات است.

گوشه و کنار شهر سفره‌خانه‌هایی است که برای مشتریان قلیان دارند. گوش تا گوش این سفره‌خانه‌ها پر است از کسانی که قلیان دود می‌کنند. ظاهراً قلیان کشیدن سرگرمی‌ پرطرفداری است در این ساحل گرم و شرجی، این را می‌شود از شلوغی کسب‌وکار سفره‌خانه‌ها حدس زد. در شهری که نه پارک دارد و نه سینما عجیب نیست که قلیان این همه طرفدار داشته باشد.

کمی‌ آن‌طرف‌تر پشت همان دروازه‌ای که شهر را دو قسمت کرده، وضعیت جور دیگری است. ساحل دریای عمان در قسمت منطقۀ آزاد چراغانی شده‌است. در این بخش از ساحل می‌توان روی صندلی و زیر آلاچیق نشست و دریا را تماشا کرد. انگار در این بخش شهر حتا موج‌های بزرگ و وحشی بخش قدیمی‌ هم کنترل شده‌اند.

اما این‌جا همه چیز تصنعی به نظر می‌رسد، حتا هتل، ویلاهای ساحلی و مراکز فروش تر و تمیز هم تصویر تلخ بخش قدیمی ‌شهر را پاک نمی‌کنند.

بنای منطقۀ آزاد چابهار حدود بیست سال پیش گذاشته شد، وقتی ایران دو منطقۀ آزاد دیگر هم داشت؛ یعنی کیش و قشم. هدف از تشکیل مناطق آزاد چند چیز بود: تسهیل تجارت، حذف قوانین گمرکی، جذب سرمایه‌گذاری و ایجاد واحدهای تولیدی. اما اصل ماجرا یک چیز بیشتر نبود: بهبود زندگی مردم محروم منطقه. 

اما چابهاری‌ها راضی به نظر نمی‌رسند و می‌گویند منطقۀ آزاد فقط شهرشان را شلوغ کرده و دیگر هیچ. البته این سرنوشت همۀ مناطق آزادی است که در این سال‌ها در گوشه و کنار ایران راه افتاده. همه یک جوری کنار دریا یا لب  مرز قرار دارند. منطقۀ آزاد کیش، قشم، بندر انزلی، ارس.

مهم‌ترین این مناطق آزاد در همسایگی چابهارند، کیش و قشم. هیچ‌ کدام‌شان حتا ذره‌ای به هدف نزدیک نشده‌اند. بیشترشان به جای آنکه سکوی صادراتی شوند، پایگاه واردات شده‌اند یا شبیه کیش ملغمه‌ای از واردات و گردشگری. فعلاً مزیت‌های دولتی نظیر حذف قوانین گمرکی و سود بازرگانی در خدمت واردات است.

این‌جا در اسکله منطقۀ آزاد چابهار، تریلی‌ها صف کشیده‌اند تا محموله‌‌های بزرگ وارداتی را به شهرهای دیگر به‌خصوص تهران حمل کنند. برای چابهاری‌ها مهم نیست بخشی از چیزهای که مصرف می‌کنند در همین محموله‌هاست. آنها می‌گویند حتا کالاهایی که وارد چابهار می‌شود، اول به تهران برده می‌شود و تجار بعد از اضافه کردن سود آن را برای مصرف به چابهار بازمی‌گردانند.

قرار بود منطقۀ آزاد جایی باشد که خارجی‌ها بدون روادید بیایند و کسب و کار راه بیندازند، اما دریغ یک خارجی. حتا در مرکز خرید منطقۀ آزاد چابهار داخلی‌ها نیامده بودند، چه برسد به خارجی‌ها. وقتی شب‌هنگام سری در مرکز خرید آن‌جا زدیم، متوجه شدم که  وارد هر غرفه که می‌شویم، تنها مشتریان آن غرفه ما هستیم و بومی‌ها و خبری از مسافرانی که برای خرید راهی مناطق آزاد می‌شوند، نیست. دلیلی هم ندارد وقتی قیمت‌ها فرق چندانی با تهران ندارد.

همه چیزهایی که در سفر می‌بینم، با تصویر رؤیایی‌ام فرق دارد و انگار خوابی واژگونه دیده‌ام. دست بر چشمانم می‌مالم تا باورم شود که بیدارم. وقتی مطمئن می‌شوم که بیدارم، با خودم عهد می‌کنم که روزی بازگردم؛ با این امید که اولین رؤیایم تعبیر شود. 

آن‌وقت می‌روم و چابهار را با تمام طنازی‌هایش می‌بینم و حس می‌کنم؛ از گلدسته‌های مسجدش و موسیقی ناب بلوچ تا تالاب لیپار و ساحل جادویی گواتر. از چینه‌های کوه‌های مینیاتوری و مریخی، تا غذاهای تند و تیز بلوچی و چشم‌انداز ساحل جادویی گواتر.
 
در گزارش تصویری این صفحه سراغ یک خانم مهاجر در منطقۀ آزاد و سه نفر از بومیان چابهار رفته‌ایم و در بارۀ کیفیت زندگی و تغییرات چابهار پس از تبدیل شدن آن به منطقۀ آزاد به گفتگو پرداخته‌ایم.
 
 
 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سازمان آکسفام که سازمان خیریۀ بین‌المللی و مرکز آن در شهر آکسفورد است، از روز سه‌شنبه 15 ماه نوامبر نمایشگاهی را در شهر لندن برگزار کرده‌است، با عکس‌هایی از پنج عکاس که از کشورهای شوروی سابق عکس گرفته‌اند. این نمایشگاه در نزدیکی میدان ترافالگار و رودخانه تیمز در گالری استراند برگزار شده‌است. نمایشگاهی هرچند فروتنانه و کوچک، اما با عکس‌هایی تأثیرگذار.

اکنون بیست سال از فروپاشی شوروی می‌گذرد. سقوط و فروپاشی شوروی میان ماه‌های اوت و دسامبر ۱۹۹۱صورت گرفت. فرو ریختن این ابرقدرت که در آن زمان تنها رقیب غرب و به‌ویژه آمریکا بود هم به معنی پایان دوره‌ای بود که به "جنگ سرد" معروف شده بود و هم آغازی برای پایان نظام‌های کمونیستی در شرق اروپا و برخی از کشورهای جهان سوم. سرمایه‌داری پیروز شده بود و بسیاری از کسانی که در کشورهای کمونیستی از استبداد و نبود انگیزۀ اقتصادی به تنگ آمده بودند، گمان می‌بردند که به‌زودی زندگی آنها مثل کشورهای غربی خواهد شد. یعنی آزادی سیاسی همراه با رفاه نسبی اقتصادی. اما برای همه چنین نشد.

در این دو دهه کشورهایی که از دل شوروی بیرون آمدند و هر یک به سویی رفتند. کشورهای بخش اروپایی شوروی که به اتحادیۀ اروپا پیوستند، وضع اقتصادی مطلوب‌تری به دست آوردند. برخی دیگر هم با تکیه بر منابع طبیعی و تولید خود وضع اقتصادی خویش را تا حدی بهبود بخشیدند.

در میان این کشورها افراد بسیاری نیز به ثروت‌های زیاد دست یافنتد. کمتر روزی است که شما در رسانه‌های جهانی نام کسانی را از شوروی پیشین نشنوید که اکنون در شمار میلیاردرهای جهانند. برخی از اینها با دست بردن به میراثی که از شوروی مانده بود، به ثروت‌های بادآورده رسیدند. در برخی از کشورها، به‌ویژه جمهوری‌های جنوبی شوروی پیشین، گروه اندکی که بخشی از طبقۀ حاکمه هستند، در ناز و نعمت به سر می‌برند و افراد بسیاری در فقر زندگی می‌کنند. در این کشورها نه از بهداشت و آموزش و بیمۀ اجتماعی رایگان فراگیر گذشته خبری است و نه از آزادی‌های سیاسی و رفاه نسبی جامعه‌های اروپایی.

فروریزی شوروی از درون و به استقلال رسیدن پانزده پارۀ تشکیل‌دهندۀ آن با یک حرکت و جابجایی عظیم انسانی همراه بود. این جابجایی‌ها و جنگ‌ها با درد و رنج و و در برخی از کشورها با جنگ‌های داخلی همراه بود.

روسیه به عنوان بزرگ‌ترین و ثروتمندترین کشور کعبۀ آمال میلیون‌ها کارگر و مهاجری شد که در جستجوی کار و زندگی بهتر، به‌ویژه از برخی از جمهوری‌های کم‌درآمدتر، عازم آن شدند. اما دیگر این مهاجران، شهروندان پیشین نبودند و با آنها همانند بیگانگانی ناخواسته رفتار می‌شود؛ رفتاری که این روزها به ویژه در قبال شهروندان تاجیکستان در روسیه اعمال می‌شود و خبرهای آن در جهان منتشر شده‌است. اما در کشورهایی چون تاجیکستان و ارمنستان و گرجستان زندگی بدون کار در روسیه نمی‌گذرد. روسیه خود نیز در کنار ثروت سرشار پر از تهی‌دستان است.
 
در  این نمایشگاه عکاسی ، شما می‌توانید گوشه‌هایی از زندگی مردم عادی در کشورهای روسیه، ارمنستان، آذربایجان، گرجستان و تاجیکستان را ببینید؛ مردمی که نتوانسته‌اند از ثروت‌های نو بهره‌ای به دست آورند.

این تصاویر از یک سو نشان‌دهندۀ احیای مجدد فرهنگ‌ها و سنت‌های محلی این جوامع است و از سوی دیگر، نشان‌دهندۀ فقر نفس‌گیر و بی‌نوایی بسیاری از مردم این سرزمین‌ها. ما در تصویرها لباس‌های رنگارنگ و چشم‌گیر زنان تاجیک با نقش‌های اطلسی را می‌بینیم و نیز ابروهای به هم پیوستۀ دختران تاجیک را، هنگامی که با رنگ گیاه وسمه خود را آرایش می‌کنند؛ یا زنانی که در افق دور گوسفندان را می‌چرانند و یا از راه دور برای خانوادۀ خود آب آشامیدنی می‌برند.

در ارمنستان پیرزنی را می‌بینیم که با دلشکستگی به درختان زردآلوی خویش می‌نگرد که یخ زده‌است و دیگر امید به برداشت زردالو ندارد.

در منطقه تو وا در روسیه که در نزدیکی مرز مغولستان است، مردمی را می‌بینم که پارچه‌ها و لباس‌هایی را روی بند آویخته‌اند تا در آفتاب خشک شود. این تصاویر از مناطق دورافتادۀ این کشورها که نشان‌دهندۀ فقر است، با آن چه که در پایتخت این کشورها می‌گذرد، کاملاً متفاوت است. چرا که در پایتخت‌ها و شهرهای بزرگ این جمهوری‌ها طبقه‌ای جدید در حال سر برداشتن است که ثروتش حد و مرزی ندارد.

آکسفام در کشورهای شوروی سابق اکنون مشغول فعالیت‌های انسان‌دوستانه است. این سازمان خیریه می‌کوشد تا به کشاورزان خرده‌پا کمک‌های بهداشتی و صحی ارائه کند. به گفتۀ سخنگوی آکسفام، هدف از برگزاری این نمایشگاه مطرح ساختن مشکلات مردمی است که بیست سال پس از فروپاشی شوروی هنوز در وضع اقتصادی و بهداشتی نامطلوبی به سر می‌برند، در حالی که بسیاری از مردم در غرب از آنها اطلاعی ندارند و فی‌المثل برخی حتا نمی‌دانند که تاجیکستان کجاست.

عکاسانی که این تصاویر را برداشته‌اند، عبارتند از اندی هال، دیوید لوین، مایک گلدواتر، جاستین جین، ابی تریلر اسمیت و کی‌یران داهِرتی.

در تصویرهای آلبوم این صفحه عکس‌های این عکاسان را از چند کشور شوروی پیشین، بیست سال پس از فروپاشی آن اتحادیه، می‌بینید.

After the Thaw
The Strand Gallery
32 John Adam Street
London WC2N 6BP
15-19 November 2011

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

مجموعه عکس
نمایشگاه "نیروی خلاقیت" در موزۀ ویکتوریا و آلبرت لندن با همکاری شورای حرفه‌ها و کارهای دستی بریتانیا برگزار شده‌است. هدف از این نمایشگاه بالا بردن نیروی سازندگی یا خلاقیت در زندگی است و این که ما میتوانیم در زندگی روزانۀ خود نیز نوآوری کنیم. زیرا ما با نگاه کردن به اطراف‌مان چیزهایی می‌بینیم که توسط انسان‌ها ساخته شده و ما می‌توانیم آنها را با نوآوری‌هایی ادامه دهیم و کامل‌تر کنیم. تبدیل خُرجینی که دیگر از آن روی اسب یا الاغ استقاده نمی‌شود، به یک پـُشتی و یا کیف دستی برای خانم‌ها و یا روکش مـُبل یکی از این‌گونه کارهاست که ما با آن آشناییم. استفاده از بافتنی و قلاب‌دوزی برای درست کردن مجسمه و یا قالب‌ریزی پلاستیکی برای کفش‌هایی متفاوت همه نشان‌دهندۀ نوآوری‌هایی است که در این نمایشگاه به آن بر می‌خوریم.

در واقع این نمایشگاه می‌خواهد به ما بگوید که چه‌گونه می‌توانیم با ایجاد تغییرات در آشیایی را که در اطراف‌مان می‌بینیم درگرگونی‌هایی بیافرینیم و یا به کشف و چیدمان‌ها و اختراع‌های تازه‌ای برسیم و با به کار بردن تخیل و یا نیروی سازندگی‌مان آنها را با محیط و نیاز زندگی امروزی دمساز کنیم.

به گفتۀ برگزارکنندگان این نمایشگاه، نوآوری و خلاقیت و سازندگی چیزها می‌تواند با افزودن یا کاستن بخشی از یک شیء و یا ترکیب و تغییر صورت پذیرد.

در نمایشگاه می‌بینیم که در لهستان کارگاهی کارش بافتن کلاه ویژۀ کشیشان بود؛ چیزی شبیه عرقچین بافتنی یا قلاب‌بافی. زمانی که از شمار کشیشان کاسته شد یا کشیشان دیگر از این کلاه سرشان نگذاشتند، کارگاه بیکار بود.  جرقه‌ای در ذهن صاحب گارگاه درگرفت تا زیرپوش دست‌باف برای زنان ببافد! از نگاه بسیاری این کارگاه یک کار دستی هنری کم‌نظیری آفریده که اکنون بسیار محبوب است و تقاضای مشتریان بیش از تولید است. 

در بخشی دیگر عکسی آمده‌است از مردی که یک چشم دارد و معمولاً چشم بند سیاهی روی چشم نابینایش می‌گذارد که بسته بودن و کور بودن آن را نشان ندهد. یا عینک سیاه می‌زند. هنرمندی اهل هلند به فکر افتاد تا چاره‌ای بیندیشد و سرانجام از چینی بسیار سبک و نازک چشم‌پوشی ویژه ساخت که بر روی آن گلی زیبا طراحی شده‌است.

در کشور اندونزی از بعضی از نخل‌ها به نام "ساگو" نشاسته‌ای به دست می‌آید که آن را خشک می‌کنند و بعد آرد می‌کنند. خانواده‌ای در اندونزی برای آرد کردن این ماده با مشکل روبرو بودند. آهنگری تصمیم گرفت تا نوآوری کند و با افزودن نوعی چرخ دنده به یک ارّه برقی کار آسیاب کردن ساگو را برای خود و دیگران آسان کردند.

Power of Making
V&A Porter Gallery
از۶ سپتامبر ۲۰۱۱ -  ۲ ژانویه ۲۰۱۲

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.