Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

علی فاضلی

برای بسیاری خوردن نان تنوری نشان تشخص است. به خصوص در این روزها که همه چیز ماشینی شده است. رستوران‌های شهر با نوشته‌های نئونی روی درهای شیشه‌ای‌شان، نان داغ و کباب داغ تبلیغ می‌کنند. در تفریحگاه‌های خارج از شهر هم روی تخت‌ها بوی کباب و نان تنوری چنان اشتهای شما را تحریک می‌کند که آدم را دیوانه می‌کند. در چنین لحظاتی است که آدم یاد این دوبیتی منسوب به خیام نیشابوری می‌افتد:

گر دست دهد ز مغز گندم نانی/ وز می دو منی ز گوسفندی رانی/ با لاله رخی و گوشه بستانی/ عیشی بود آن نه حد هر سلطانی.

با ماشینی شدن نان، بساط نان تنوری در بیشتر جاها برچیده شد. دستگاه‌های پخت نان صنعتی، بزرگ و کوچک، دوار و غلطکی آمدند که از دریچه‌ای خمیر را بگیرند و از دیگر دریچه نان تحویلت دهند، اما این نان‌ها کجا و نان پر از بوی گرم تنور کجا.

درگذشته هر خانه‌ای یک تنور داشت. بوی آتش و دود که از خانه‌ای بلند می‌شد همه می‌دانستند که شمیم نان داغ هم از پی‌اش خواهد آمد. تنور در خانه‌ها برای خودش جایگاهی داشت. به قول همشهری‌های خیام "خـَنـَۀ تـُنـُر" یا خانه تنور، محلی بود که از یک سو در آن آرد و غله نگاه می‌داشتند و در جانبی دیگر هیزم.

پیش از زدن خمیر به تنور باید آن تنور را آماده کرد. این کار را نرم کردن تنور می‌گویند. پارچه‌ای نخی آغشته به روغن "بنجیر" یا کرچک را به دیواره داخلی تنور می‌زنند تا در مقابل آتش دوام بیشتری داشته باشد. آن وقت هیزم‌ها را آتش می‌زنند. دود آتش که فرو نشست و تنور گـُر گرفت و سرخ شد، آن وقت برای زدودن سیاهی‌های دیواره، پارچه آغشته به روغن نباتی استفاده می‌شود و حالا وقت آن است که خمیر پهن شده روی سلّه را به تنور بزنند.

ساختن تنور در روزگار ما هم  دربرخی از شهرک‌های حومه مشهد رواج دارد. هنوز هم کسانی هستند که  به کار ساخت تنور، یا به قول خودشان "تنورمالی" مشغولند.  تمامی مواد ساخت یک تنور همین جا مهیا است. هیچ کدام وارداتی نیستند که اگر روزی تحریمی از راه رسید خللی در ساخت آنها ایجاد شود.

معدن خاک رس این اطراف کم نیستند. نمک  فراوان است، کاه گِل و موی بز و شن هم یافت می‌شود. آن وقت تنها چیزی که می‌ماند یک همت بلند است. ساخت یک تنور زحمت زیادی دارد و هر فرد در طول روز تنها قادر به ساخت یک تنور است. تنور چه آن وقت که متولد می‌شود و چه به وقت بلوغ از آدم‌های اطرافش عرق بسیار می‌گیرد. شاید به همین علت حافظ گفته است:

تنور لاله چنان برفروخت باد بهار/ که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

این گفته آن پیرمرد تنورفروش از خاطرم نمی‌رود: "آنچه که کار دست در آن نقشی نداشته باشد و طبیعت و طبیعی بودنش از بین برود، یک جای کارش همیشه می‌لنگد. نان‌هایی که روی آهن‌آلات درست می‌شوند همیشه نفخ‌آور و اذیت کننده‌اند اما نان‌های تنوری همیشه خوشمزه و خوردنی بوده‌اند چون از تنوری در می‌آید که با دست و گل طبیعت درست می‌شود".

کارگاه تنورمالی اوستا غلام در حومه مشهد، در جایی به نام "قلعه ساختمان"، پنجاه سال است  که گرم کار است. اوستا غلام بازنشسته شده و کمتر به آنجا می‌آید، کارگرهایش اما مشغولند.

گزارش تصویری این صفحه شما را به این کارگاه می‌برد تا مراحل ساخت تنور را به شما نشان دهد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

اگر به دلایلی کنجکاوید که  با پیشینه مترو در لندن آشنا شوید، باید اول فراموش کنید که مسافرید و دیر کرده‌اید و عجله دارید که فورا به مقصد برسید. یک نفس عمیق بکشید و آماده باشید با پله یا آسانسور یا پله برقی ‬بروید به ۷۰ متری عمق زمین و گاهی هم روی زمین. اگر ناراحتی قلبی دارید حتما از پله‌ها بالا نیایید که در جاهایی مثل بالا رفتن از یک عمارت ۱۵طبقه است‫.‬

و البته این هم یادتان باشد که مترو فقط متعلق به آدمها نیست. حدود نیم میلیون موش هم  در سوراخ‌ها و کانال‌های مترو زندگی می‌کنند و گاهی می‌توانید آن‌ها را ببینید که در زیر ریل‌ها در حرکتند و بازی می‌کنند و انگار نه انگار که قطاری هم می‌آید. گاهی هم کبوترها سوار بر مترو به مرکز شهر می‌آیند تا غذای چرب‌تری پیدا کنند.  البته ده‌ها نفرهم هر سال برای رهایی از فشار زندگی و یا دلایل دیگر خودشان را زیر قطار می‌اندازند و برای مسافران و رانندگان بهت زده مترو دردسرساز می‌شوند.

مترو درلندن، که نخستین مترو در دنیاست، زاییده انقلاب صنعتی است و تصمیم به تاسیس آن در سال ۱۸۵۵ گرفته شد و فعالیت برای ساختن آن در سال ۱۸۶۳ آغاز شد.

البته نخستن خط مترو در لندن در سال ۱۸۶۵ به بهره‌برداری رسید و کم کم این شهر متحرک در زیر لندن به راه افتاد و در میان مردم به عنوان تیوب معروف شد. هرچند روی خود ایستگاه‌ها آندرگراوند یا زیر زمین نوشته شده است‫. هنوز هم نوسازی مترو ادامه دارد و امسال بیش از هرسالی که دارند لندن را آماده پذیرایی از مهمانان المپیک می‌کنند.‬

مترو با چنان ارقام و آماری پیوند خورده که یادآوری‌اش برای بسیاری می‌تواند سرسام آور باشد. اما گفتن برخی ازاین ارقام شاید مایه شگفتی و انبساط خاطر شما هم بشود.

مترو در ساعات پُررفت وآمد بیش از ۵۰۰ قطار را به کار می‌گیرد که متوسط سرعت آن‌ها  ۳۳ کیلومتر (کم) است. طول ریل آهن مترو حدود ۴۰۰ کم است که با آن در سال بیش از یک میلیارد و یک صد میلیون مسافر را جابجا می‌کند. البته مترو در مرکز شهر بیشتر زیرزمین و در اطراف شهر گاهی روی زمین است و درازترین تونل مترو ۲۷ کم است.

این را هم بگوییم که مترو ۴۲۶ پله برقی دارد که بلندترین پله‌اش ۶۰متر است. شلوغ‌ترین ایستگاه مترو "واترلو" نام دارد که در سال ۸۲ میلیون تن از واترلو سوار و پیاده می‌شوند.

متروی لندن با ده خط بسیار طولانی، گوشه و کنار این شهر بزرگ را به هم پیوند می‌دهد. در واقع مرکز لندن تا شمال شهر ۲۷کم و تا جنوب ۱۶کم- تا شرق ۲۵ کم و تا غرب ۴۷ کم است. این شهر عریض و طویل پیوسته در حال نوسازی است و  ۱۹۰۰۰ کارمند دارد که که در ۲۶۰ ایستگاه قطار فعال‌اند.

البته هر یک از ایستگاه‌های مترو هم برای خود، به خصوص در نقاط مرکزی، نام و نشان و شخصیتی دارد و کانونی است برای تبلیغات اقتصادی و یا ورزشی و فرهنگی. در گوشه و کنار مترو همه جور آدم را می‌توانید ببینید از گدا گرفته تا نوازنده‌های خیابانی و گاهی هم جیب‌بر و و فروشنده و دیگران.

در گزارش تصویری این صفحه شما را به درون خط سرمه‌ای مترو (خط پیکادیلی) می‌بریم که از فرودگاه به شمال‌شرقی لندن می‌رود.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

پژوهشگران، پیدایی کاروانسرا را تا دوران هخامنشیان عقب برده‌اند و آن را برآمده از چاپارخانه‌هایی دانسته‌اند که از دوره داریوش اول در مسیر جاده‌ شاهی برپا شده بودند و وظیفه انتقال پیک‌های حکومتی را برعهده داشتند. با این حال، ساخت کاروانسراهای متعدد در پهنه ایران بزرگ، مرتبط با عبور جاده ابریشم از این قلمرو وسیع است؛ جاده‌ای که نامش می‌تواند تا حدودی گمراه کننده باشد. زیرا اگرچه ابریشم از مهم‌ترین کالاهایی بود که در مسیر شرق به غرب این جاده حمل می‌شد اما افزون بر کارکردهای گوناگون بازرگانی، از جنبه‌های نظامی، فرهنگی و اجتماعی نیز برکنار نبود.

در واقع در متون کهن ایرانی، عربی، ترکی و چینی این نام دیده نشده است. بلکه اصطلاح جاده ابریشم نخستین بار در دهه ۱۸۹۰ میلادی توسط یک نویسنده آلمانی به نام "فردیناند فون ریشتوفن" به کار رفت و خیلی زود فراگیر شد.

به هر روی، در دوران اشکانی که یکی از فرازهای مهم نضج‌گیری جاده ابریشم است، کاروانسراهایی در ایران ساخته شد که باستان‌شناسان بقایای برخی از آنها را کشف کرده‌اند. این کاروانسراها با پلان مستطیل و حیاط داخلی خود شباهت زیادی به کاروانسراهایی داشتند که از دوران ساسانی به بعد ساخته شدند. دوران ساسانی دوره‌ای است که طی آن معماری ایران به یکی از مهم‌ترین فرازهای خود می‌رسد و بنیان معماری پس از اسلام را شکل می‌دهد. بنابراین کاروانسراهای ساسانی به مراتب از کاروانسراهای اشکانی شکوهمندتر بودند. خوشبختانه نمونه‌های اندکی از آنها که همچنان باقی هستند - مانند کاروانسرای نوشیروانی در راه ری به دامغان – اطلاعات درخور توجهی را از حال و هوای کاروانسراهای ساسانی در اختیار می‌گذارند.

پس از آن به دوران اسلامی می‌رسیم. چند عامل موجب شد که در این دوره، کاروانسراها پرشمارتر شوند و بر اهمیت‌شان افزوده شود. نخست اینکه اسلام مرزهای امپراتوری ساسانی و رم شرقی را از میان برداشت و اقوام و فرهنگ‌ها و مذاهب مختلف ساکن این دو قلمرو را در قلمرو واحدی جا داد؛ و بالطبع موجب سهولت و آزادی رفت و آمد در این مسیر شد. چه برای بازرگانان، چه برای مسافران و سیاحان و چه حتی برای صوفیانی که سیر آفاق و انفس می‌کردند و سرگرم بسط طریقت خویش بودند.

عامل دوم، اهمیتی بود که اسلام برای رسیدگی به مسافران و در راه ماندگان قایل بود. در قرآن، هرگاه که از رسیدگی به خویشان و مستمندان و یتیمان سخن به میان آمده، "و ابن السبیل" نیز مورد اشاره قرار گرفته است و بدین سبب، کاروانسرا نزد مسلمانان در زمره نهادهای عام‌المنفعه می‌گنجید و توجه به آن مانند ساخت مسجد و مدرسه و حمام جزء خیرات و مبرّات بود. بنابراین هم حکومت به جهت اهمیت اقتصادی و نظامی کاروانسراها (از جمله حمل مالیات‌ها یا خزانه دولتی) و هم عموم مردم برای انجام کار خیر، در ساخت و نگهداری کاروانسراها می‌کوشیدند.

برای نمونه، ابن حوقل، جغرافی‌دان سده چهارم هجری تصریح دارد که اغلب ثروتمندان ماوراء‌النهر، ثروت خویش را صرف ساختن راه‌ها و رباط‌ها و پل‌ها می‌کردند. او رباط‌های این منطقه را بیش از نیاز مسافران برآورد می‌کند و می‌نویسد که شنیده است در ماوراء‌النهر بیش از ده هزار کاروانسرا وجود دارد.

در تاریخ میانه ایران، دوره سلجوقیان یکی از فرازهای مهم ساخت کاروانسرا در ایران است. قلمرو امپراتوری قدرتمند سلجوقی از ماوراء‌النهر تا کرانه شرقی مدیترانه امتداد داشت و جا‌به‌جایی کالاها و مسافران و نظامیان و دولتیان در این راه چیزی نبود که از چشم کارگزاران دولت دور بماند. از این رو، نه فقط کاروانسراهای پرشماری در سرتاسر امپراتوری ساخته شد بلکه کیفیت ساخت‌شان نیز به شکل حیرت‌انگیزی ارتقا پیدا کرد. برجسته‌ترین نمونه باقی‌مانده، رباط شرف در نزدیکی شهر سرخس است که از معماری استوار و تزئینات فاخری برخوردار است. در همین دوران، کاروانسراها مانند مساجد به شکل چهارایوانی درآمدند و صحن مرکزی‌شان شباهت بسیاری به صحن مسجد پیدا کرد.

ساخت و نگهداری کاروانسرا در دوره‌های بعد، خصوصا دوره ایلخانان مغول و تیموریان، و به رغم ویرانگری اولیه این دو سلسله، ادامه یافت و دلیلش نیز اهمیت کاروانسراها از جهات گوناگون بود.

سپس به دوران صفویه می‌رسیم که ازدیاد کاروانسراهایش در این داستان تبلور یافته است: شاه عباس می‌خواست که ۱۰۰۰ کاروانسرا بسازد اما شیخ بهایی توصیه کرد که ۹۹۹ تا بسازد؛ چه آن که گفتن نهصد و نود و نه کاورانسرا، شنونده را بیشتر تحت تأثیر قرار می‌دهد تا این که بگویند هزارتا! هرچه که بود در دوره صفویه با توجه به بسط امنیت و تجارت، کاروانسراهای بسیاری ساخته شد؛ اگر نه ۹۹۹ تا، قطعا چند صدتایی بودند و به قول شاردن - سیاح فرانسوی – کثرت‌شان به حدی بود که موجب کمی مخارج مسافران و سکونت رایگان‌شان در این عمارات شده بود.

ساخت کاروانسرا در دوران افشاریه، زندیه و قاجاریه را می‌توان ادامه رویه دوران صفوی ارزیابی کرد. اما از اواسط دوره قاجار، ورود امکانات نوین ارتباطی که ره‌آورد تمدن غرب بود و سپس پیدایی وسایل ارتباطی جدید که سفر را راحت‌تر و سریع‌تر ‌می‌کرد، موجب از رونق افتادن کاروانسراها و ویرانی تدریجی آنها شد.

امروزه معدودی از کاروانسراهای قدیمی که از معماری قابل توجه برخوردارند به عنوان میراث فرهنگی تحت محافظت قرار گرفته‌اند و مابقی رو به خرابی می‌روند. با این حال، در سال‌های اخیر کوشش‌هایی صورت گرفته تا بعضی کاروانسراهای شهری و نزدیک به جاده‌های امروزی به عنوان مراکز اقامتی بین راهی یا هتل از نو زنده شوند. مجموعه کاروانسرای عباسی در شهر میبد و رباط زین‌الدین در استان یزد نمونه‌هایی از این دست هستند.

در گزارش مصور این صفحه عکس‌هایی از رباط شرف در سرخس، رباط عباسی میبد، کارانسرای مادرشاه در مورچه خورت اصفهان، کاروانسرای بیستون، کاروانسرای خواجه نظر در جلفای آذربایجان شرقی، کاروانسرای قصر بهرام در کویر مرکزی ایران، کاروانسرای گنجعلی‌خان کرمان، مجموعه رباط عباسی نیشابور، رباط ماهی در استان خراسان جنوبی، رباط زین‌الدین در استان یزد، کاروانسرای فرامرزخان در سبزوار، کاروانسرای سنگی  زنجان و کاروانسرای خانات در جنوب شهر تهران را می بینیم. نظر دو کارشناس را هم  در این باره می‌شنویم.  نخست دکتر ناصر تکمیل همایون، مورخ و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی که در برنامه‌های مشترک یونسکو، از سوی دولت ایران سرپرستی گروه پژوهش درباره جاده ابریشم و کاروانسراهای ایران را برعهده داشته است؛ و دیگر دکتر سیمون آیوازیان، استاد معماری پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران که پایان‌ نامه دکتری خود را درباره کاروانسراهای ایران به نگارش درآورده و پژوهش‌های دامنه‌داری در این باره داشته است.

این را هم بیفزاییم که کاروانسراها به دو بخش درون شهری و برون شهری تقسیم می‌شوند که هر کدام تعریف خاص خود را دارند. در گزارش مصور، سخن کارشناسان معطوف به کاروانسراهای برون شهری یا بین راهی است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

خاطره محمدعلی جمالزاده از دیدن نخستین فیلم در تهران
بازشدن، بسته شدن، سوختن و دوباره بازشدن سینماها در ایران گرماسنجی است از تحولات اجتماعی و فرهنگی در یک قرن اخیر. پیدایش سینما، فراز و فرود پذیرش آن در میان قشرهای مذهبی و سنتی، و نقشی که ایرانیان در سینمای جدید دنیا پیدا کرده‌اند، و نحوه به وجودآمدن سالن سینما و محبوبیت آن در میان قشرهای گوناگون خود نشانه‌ای است از بومی شدن تدریجی سینما در ایران. اما چنان که می‌دانیم سینما در صد سال گذشته به دلایل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مسیر دشواری را طی کرده و این مسیر هنوز هم هموار نشده است.

موزۀ سینمای ایران که اخیرا بسیار فعال شده، تاریخچه صد سال سالن سینما در ایران را در کتابچه‌ای منتشر کرده است. این کتابچه نشان دهندۀ رشد سریع و شگفت‌انگیز سینما در ایران قبل از انقلاب، بحران ساختن فیلم پس از انقلاب و نیز نشان دهندۀ آتش‌سوزی یا سوزانده شدن سینماها در مقطع انقلاب و بعد از آن است. در عین حال نشان می‌دهد که سالن‌های سینما بعد از مدتی کاستی گرفتن، بار دیگر به شکل مجتمع‌های فرهنگی در حال سر برآوردن‌اند.
 
میرزا ابراهیم خان صحاف‌باشی
نخستین سالن‌های سینما درایران به سال ۱۲۸۲خورشیدی بازمی‌گردد، زمانی که "میرزا ابراهیم خان صحاف‌باشی"، در ماه رمضان، حیاط پشتی دکان آنتیک فروشی خود را در خیابان لاله‌زار تهران جهت نمایش فیلم آماده کرد و یک سال بعد نخستین سالن عمومی سینما را در همان نزدیکی، و در خیابان چراغ گاز که بعداً امیرکبیر نام گرفت، بازکرد.
 
بهترین خاطره از آغاز این سینما را از زبان شادروان جمالزاده، داستان‌نویس بزرگ معاصر در همین صفحه می‌شنویم که در مجموعه رادیویی "فانوس خیال" ساخته شاهرخ گلستان آمده است.
 
جمالزاده درباره این سینما می‌گوید که در پانزده سالگی که پدرم مجبور شده بود از اصفهان به تهران بیاید روزی در ماه رمضان در خیابان چراغ گاز گردش می‌کردم. شخصی به اسم "سیف الذاکرین" مرا دید و گفت محمدعلی می‌خواهی بروی سینما. گفتم سینما چیست؟ گفت همین جاست. بلیطش دو قران است. من که وارد شدم دیدم مردی توی دیوار دارد خیابان را جارو می‌کند. تعجب کردم. بعد فهمیدم این آدم نیست، تصویر آدم است. همان‌طور که در سخنان جمالزاده در فایل صوتی این صفحه خواهید شنید، این یکی از زنده‌ترین و دقیق‌ترین گزارش‌هایی است که در باره نخستین سالن سینما در تهران موجود است.
 
البته نقش مهاجرین روس در ترویج سینما در ایران را نیز نباید نادیده گرفت. در سال ۱۲۸۶مهاجری روسی به نام "آقایف"، یک سالن سینما در قهوه‌خانۀ زرگرآباد خیابان چراغ گاز تهران افتتاح کرد. فیلمی از جنگ روس و ژاپن برنامۀ افتتاحیۀ این سینما بود. سینما کم کم داشت جا می‌آفتاد و آقایف به جای استفاده از قهوه‌خانه زرگرآباد، قسمت پشتی مغازه خود در خیابان ناصریه تهران را تبدیل به سالن کوچکی با ۲۰صندلی کرد.
 
روسی خان
در همین سال مهدی خان روسی معروف به روسی‌خان با خرید یک دستگاه نمایش و ۱۵ حلقه فیلم از آغاز ماه رمضان، در عکاس‌خانۀ خود در خیابان علاءالدوله (فردوسی) تهران مشغول کار نمایش شد. سال بعد یعنی در سال ۱۲۸۷روسی‌خان پس از بازگشت از روسیه، طبقۀ بالای مطبعۀ فاروس در خیابان لاله‌زار تهران را اجاره کرد و با کمک حیدرخان عمواوغلی یکی از فعالان سیاسی و فرهنگی زمان خود، یک سالن سینما در آن محل راه انداخت. این سالن بعدها به نام "فاروس" معرفی شد.
 
طرفداری از سینما در حال گسترش بود و به جای بیشتری نیاز بود. روسی خان حیاط تالار دارالفنون در خیابان ناصریه تهران را به سینمایی با ۱۵۰تا ۲۰۰نیمکت تبدیل کرد. او برای جلوگیری از گرما، بالای حیاط را با پارچه پوشاند وچون هنوز فیلم‌ها صامت بود چنان که رسم بود یک نوازنده پیانو  و یک  نوازنده ویلون برای نواختن موسیقی همزمان با نمایش فیلم استخدام کرد.
 
هر سال بر تعداد سینماها افزوده می‌شد. زنان هم به آمدن به سینما علاقه نشان دادند و چند سال بعد و در سال ۱۳۰۷علینقی‌خان وزیری، موسیقی‌دان و استاد مشهور و خان باباخان معتضدی، سالن سینمایی را به نام "صنعتی" در محل مدرسه عالی موسیقی در خیابان لاله‌زار مخصوص خانم‌ها افتتاح کردند.
 
کم کم فیلم‌های ناطق هم رواج پیدا کرد و از سال ۱۳۱۳، سینما داریوش تهران که تا این تاریخ فیلم‌های صامت نشان می‌داد، از این پس به نمایش فیلم‌های ناطق پرداخت.
 
ساختن فیلم ایرانی نخست در هند و سپس در ایران رواج یافت و سینماها در کنار فیلم‌های خارجی فیلم ایرانی هم نشان می‌دادند. دیگر سالن سینما مرکز تجمع و دیدار و در شهرهای بزرگ مکانی اجتماعی شده بود.
 
چند حادثه دیگرهم با سالن سینماها گره خورده است. یکی مربوط به روز سوم شهریور ماه ۱۳۲۰می‌شود که در ساعت هشت بعدازظهر برق سراسر شهر تهران به علت حملۀ متفقین قطع شد و تماشاگران سینماها از سالن‌ها بیرون ریختند. برای بسیاری این حادثه‌ای شد به یاد ماندنی. ازهمه مهم‌تر، اما، آتش گرفتن سینما رکس آبادان است که در روز ۲۸مرداد ۱۳۵۷صورت گرفت. این سینما هنگام نمایش فیلم "گوزن‌ها" به آتش کشیده شد و بسیاری در این حادثه سوختند. در هرحال با آمدن انقلاب حمله به سینماها افزایش یافت و بسیاری از سینماها سوختند، بسته شدند، مصادره شدند و برخی از آن‌ها دو باره باز شدند. 
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

فروغ فرخزاد شناخته‌ترین شاعر زن در شعر فارسی است. گرچه در جوانی درگذشت، اما در دوره‌ای که زیست توانست شیوه‌ای را در شعر فارسی به نام خویش به ثبت برساند؛ شیوه‌ای چون سادگی در زبان، نگاه و بیان انسانی و توجه به سرنوشت آدمی، صمیمیت و صراحت و گاه بی‌پروایی در کلام، کوتاه‌گویی، تجربه شخصی زنانه و جهان‌بینی و از همه شاید مهمتر تاثیرگذاری بر سر نوشت شعر زنانه بعد از خودش.  پیش از او شاعرانی چون رابعه و مهستی و قره‌العین و پروین اعتصامی در شمار برجستگان شعرزنان بودند اما تاثیر فروغ آن بود که پس از او بیان شعر فارسی دگرگون شد و صراحت یافت و زنان بیشتر از زبان خود شعر گفتند.

سال‌های نوجوانی و جوانی‌ فروغ با سال‌های سیاست‌زدگی جامعه ایران و روشنفکران ایرانی مصادف بود، اما او از فعالیت‌ها و در گیری‌های مستقیم سیاسی  به دورماند. شعر فروغ  نگاه موشکافانه خود را بیشتر به روابط رنگارنگ هستی از انسان و اشیا دوخت و کل هستی را زیر ذره‌بین برد و در کشف حقایق آن کوشید. او بسیار ساده "دلش برای باغچه می‌سوزد" و حسرت لمس و دیدن خوشبختی، در شعرش موج می‌زند: "اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم". گویی میراث شاعرانه و مکتب فروغ برای همه موجودات هستی از جاندار و بی‌جان، که با انسان همزیستی دارند گفته شده است.

حالا چهل و پنج سال است که  دوستداران فروغ و شعر فروغ هرسال در آستانه سال‌مرگش، بر سر مزار او در گورستان ظهیرالدوله گرد می‌آیند تا یادش را گرامی دارند. هر کس، چه شاعران و چه مردم عادی، زن و مرد از زاویه‌ای و با نگاه خود به فروغ و میراث شاعرانه او می‌نگرد و با خاطراتی که از اشعار او دارد، جنبه‌ای از آثار و شخصیت او را برجسته می‌کند. و شعر فروغ چنان چند بعدی و عمیق است که این حس و حال نسل‌ها نسبت به شعر او هیچگاه تکراری نیست.

در گزارش تصویری این صفحه که به مناسبت چهل و پنجمین سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد تهیه شده است، شماری از دوستداران فروغ تاثرات خود از شعر و نگاه فروغ به هستی را بیان می‌کنند. برخی از عکس‌های این گزارش متعلق به هاله حیدری است.

علاوه بر آن سه نگاه به فروغ را از آرشیو جدیدآنلاین بار دیگر در دسترس شما قرار می‌دهیم که تاثیرگیری و تاثیرگذاری شعر فروغ را در ورای مرزهای ایران مورد بررسی قرار می‌دهد.

نگاه نخست از دکتر محمد هادی کامیابی است که از شباهت‌های شعر فروغ  و تی.‌‌اس.‌ الیوت شاعر انگلیسی/آمریکایی زبان می‌گوید. زیرا هم فروغ و هم الیوت با موضوع‌های مربوط به دلهره بشر در یک دنیای بی‌معنا سر و کار دارند. پوچی، سترونی روحی جهان و احساس تنهایی و انزوای انسان از معمول‌ترین موضوع‌های شعر الیوت و فرخزاد است: 

و این منم مردی پیر درآستانه ماهی خشک 
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد 
نخستین مصرع از تی.اس. الیوت، و مصرع دوم از فروغ فرخزاد. 
 
 
در دهه‌های گذشته تاثیر شعر فروغ شاعران افغانستان و تاجیکستان را هم تحت‌تاثیر قرار داده است. در گزارشی دیگر رضا محمدی تاثیر شعر فروغ بر شعر امروز افغانستان را موشکافی کرده و معتقد است "مهم‌ترین تاثیرات فروغ در شعر افغانستان تغییر در لحن، شیوه نگرش و تفکر شاعرانه در شاعران نسل‌های پسین است. مثلا شاعری که عادت داشت از معشوق خویش چون مردان سخن بگوید، اینک براحتی نه از جایگاه مجنون که از جایگاه لیلی و نه از جایگاه فرزند که از  جایگاه مادر صحبت می‌کند:
 
عشق لیلی است 
عشق مادر 
عشق خاک 
و تو دانه‌های پراگنده کاجی 
که به دامان من بازخواهی گشت  
(شکریه عرفانی)
 
و به همین شکل تاثیر شعر فروغ، نظریات فروغ  درباره شعر، و زندگی فروغ به‌عنوان شاعر بزرگ را می‌توان بسیار بیشتر از این در شعر شاعران زن افغانستان پیدا کرد. و هرچه این آشنایی با شعر فروغ و صحبت‌ها و زندگی و لحن و فکر او بیشتر بوده است، تاثیرات بیشتری مشهود است.
 
 
ورود شعر و اندیشه فروغ به پهنه شعر تاجیکستان در دهه هفتاد و هشتاد قرن بیست اتفاق افتاد. به باور نورعلی پیرزاد پژوهشگر تاجیک، با نشر مجموعه تولدی دیگر نه تنها در محیط ادبی، بلکه در جامعه تاجیکستان بخصوص میان نسل جوان، انفجاری از احساس و تفکر و عشق رخ داد. شعر فروغ وسیله کشف رازهای قلبی، بازتاب احساسات فردی، افاده درد عشق، اظهار صدای اندرونی ناگفته جوانان تاجیک گردید. جوانان با شعر فروغ زندگی می‌کردند، عشق می‌ورزیدند، خالی‌گاه سرد و سکوت زندگی تنهای خویش را پر کرده، اندوه‌هاشان را با هم قسمت می‌کردند. شاید دیگر از آن روزگار به بعد هم شاعری نتوانست به اندازه فروغ میان جوانان تاجیک محبوبیت یابد.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرنیان محرمی

سخن از کوچ است و از رفتن، از باربستن و دل‌کندن. گفته‌اند که جوهره ایل در رفتن است، در راه ماندن، شکار کردن، در راه به‌دنیا آمدن حتی. جوهره عشایر جنگیدن است برای زنده ماندن در راه، سرشار از رنگ و زندگی. و چه زیبا تصویر کرده‌اند بیژن و پسرش سیروس بهادری کشکولی این جوهره را.

بیژن بهادری کشکولی در سال ۱۳۰۷ در ایل قشقایی در فارس‌زاده شد. در مراتع سرسبز قشلاق دوید و در جنگ و شکار، قهر و عروسی و سنت‌های عشایری با  آن‌ها بود.‌

او کوچ ایل و زندگی را در همه ساحت‌هایش لمس کرده است و تمام صحنه‌هایی که بعدها الهام‌بخش او برای نقاشی‌هایش بوده است از ریسیدن پشم گرفته تا پختن نان، تا شیر دوشیدن، کوچ و ییلاق و قشلاق و دشت‌های فراخ، کوه‌ها و مراتع، رودخانه‌ها و چشمه‌های تمام مسیر راه‌ها را دیده است. او آداب و رسوم ایل قشقایی را در نقاشی‌های آبرنگ بی شمارش، بر بوم نقاشی ثبت کرده است.

بیژن بهادری کشکولی از کودکی بر اساس حس و غریزه شروع به نقاشی کرد؛ برروی هرچیز که به دستش می‌رسید، حتی روی تخته‌سنگ‌های صاف و کاغذپاره‌های بی‌مصرف ایل. چنان که نوشته‌اند نقاشی‌های آبرنگ او بسیاری از هنرمندان را شیفته کارهای او کرد و نمایشگاه‌های بسیاری از آثار او در ایران و اروپا و آمریکا برگزار شده است. تا چند ماه دیگر نیز کتابی شامل هفتاد اثر از آثار نقاشی او همراه با خاطراتش به زبان انگلیسی به چاپ خواهد رسید که شامل بخشی از تاریخ قشقایی و داستان‌هایی است که در پس هر نقاشی و رنگ نهفته است. شاید به همین علت است که یک نقاش هلندی لقب "نقاش باد" را به او داده است: نقاش حرکت، نقاشی که همیشه در سفر بوده است همچون باد در صحرا.

بیژن بهادری در کنار نقاشی به تحصیل هم پرداخت و پیشرفت تحصیلی خود را مرهون همت "الیاس‌خان کشکولی" یکی از بزرگان تاریخ قشقایی می‌داند. به همین خاطر است که خود او نیز سال‌ها برای آموزش کودکان ایل وقت صرف کرده و در این راه به "استاد محمد بهمن‌بیگی" که در آموزش عشایر پیش قدم شده بود کمک کرد.

بیژن بهادری اکنون نزدیک به ۸۳ دارد و در شیراز به سر می‌برد. او ۳۶ سال دبیر هنر و ادبیات در دبیرستان‌های شیراز بود. به گفته پسرش، سیروس بهادری، با این که هیچوقت در خارج از کشور نبوده ولی زبان انگلیسی را هم مانند نقاشی به صورت خودآموز آموخت.

پسر او، سیروس بهادری کشکولی نیز نقاش است. سیروس بهادری کار نقاشی روی سرامیک انجام می‌دهد. او نقاشی را در شیراز با رنگ روغن شروع کرد و راه پدرش را در نقاشی ادامه داد.

سیروس بهادری در سال ۱۳۳۶ در شیراز متولد شد و تا هشت سالگی با خانواده در ایل قشقایی زندگی کرد. بعد که پدرش برای تدریس در دبیرستان‌ها به شیراز آمد، سیروس هم همراه خانواده از ایل به شهر آمد. او اکنون در شهر آمستردام در هلند زندگی می‌کند.

سیروس در مورد تفاوت‌های آثار نقاشی خودش و پدرش می‌گوید: "تمام نقاشی‌های پدر من بر اساس خاطرات خودشان از بچه‌گی و صحنه‌هایی از ایل بوده که قبلاً دیده بوده‌اند. یعنی ایشان بدون مدل کار می‌کرده‌اند: از عروسی‌هایی که یک ماه طول می‌کشیده، جشن‌های سنتی ایل، رقص‌های محلی، داستان‌های عاشقانه، شکار، جنگ، حتی حمام زنان که با مراسمی خاص انجام می‌شده است. از تک درختی که در میانه صحرا مقدس شمرده می‌شده و یا سوگواری خانواده‌ای برای از بین رفتن اسب‌شان. اما من حتما باید مدل می‌داشتم و چیزی جلوی چشمم می‌بود تا می‌توانستم نقاشی‌اش کنم."

در گزارش تصویری این صفحه سیروس بهادری درباره نقاشی‌های پدرش صحبت می‌کنند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مریم سپهری، دانشجوی کارشناسی ارشد عکاسی دانشگاه هنر، سال‌هاست داستان می‌نویسد و عکاسی می‌کند. او در کارنامه خود یک مجموعه داستان، سه فیلم مستند، چند ترجمه و چند نمایشگاه عکس دارد.  امسال فیلم مستند "تا باران بعدی" از او برنده بهترین فیلم مستند اولین جشنواره بین المللی فیلم سوره شد.

سپهری از سال ۱۳۸۱ همکاری خود را با مطبوعات آغاز کرد. و مطالبی در روزنامه‌های شرق، نگاره، ماهنامه هفت و سینما حقیقت از وی منتشر شده است.

عکس‌های وی نخستین‌بار در مجله هفت در کنار سفرنامه‌هایش با نام  " سفرنامه ونیز: از کنار این دیوارهای مرطوب" و همچنین " انارک، دیاری که درآن آب کیمیاست" چاپ شدند. او می گوید: ادبیات و عکاسی وسوسه‌های روزمره او هستند. کنار هم گذاشتن  داستان‌ها و عکس‌ها، روایت‌های پراکندۀ آدم‌ها و عکس‌های اتفاقی از آنها فکر او را به خود مشغول می‌کنند.

آن طور که خودش  می گوید نوشتن را از کودکی دوست داشته و از همان زمان برای تاثیر بر دیگران، حتی آموزگاران دبستان، دوستان نزدیک و خانواده‌اش، از نوشتن به‌عنوان جایگزینی برای حرف زدن استفاده می کرده است.

مجموعه داستان "صدایی زیر طاقی" که به تازگی از او منتشر شده است در بر گیرنده نه داستان کوتاه و تعدادی عکس است. داستان‌های این مجموعه که طی پنج سال نوشته شد‌‌ه‌اند روایت‌هایی زنانه از زندگی راوی داستان و آدم‌های اطرافش هستند. روایت‌هایی معلق در مکان و زمان که با رفت و برگشت‌های متوالی در گذشته و حال، رویا و واقعیت بافت در هم تنیده خود را پیدا کرده اند. داستان‌ها بسته به  اندازه‌شان با سه تا شش عکس در کنار هم چیده شد‌ه‌اند. عکس‌هایی که در کنار داستان‌ها جای گرفته‌اند، لزوماً به مکان‌های واقعی قصه‌ها مربوط نیستند. گاهی تداعی تصویر ذهنی قصه‌ها در خاطرۀ عکاس ِ نویسنده با مکان‌های واقعی، او را به گرفتن عکس از جایی واداشته، که سال‌ها بعد از نوشتن قصه در آن زیسته یا گذرش به آنجا افتاده است. گاهی یک قاب عکاسی شده در آرشیو عکسش او را آنقدر جذب کرده که برای آن قاب ویژه، یا مجموعه عکس‌های آن فضای ِ ویژه، یادداشتی نوشته که تبدیل به داستان شده است.

برخی از داستان‌ها همچون هفت سین و کافه لاتیرا در فضایی خارج از ایران نوشته شده‌اند. هفت داستان دیگر روایت‌هایی در فضاهای داستان‌نویسی ایرانی هستند و بیشتر حال و هوای نوستالژیک دارند، اما لحن داستان‌ها و پایان آنها لزوماْ آنها را به سمت ستایش گذشته نمی‌برند.

"خوابِ رنگی در خانه آرام"  داستانی ذهنی است که در خواب می‌گذرد. زبان، فضا و حال و هوای این داستان با داستان‌های دیگر این مجموعه متفاوت است. داستان‌های چهارشنبه سوری و خورشید بانو در فضایی کمابیش سورئالیستی نوشته شده‌اند.  در هر دوی این داستان‌ها راوی وارد فضایی خیالی در گذشته‌ای پر ابهام  و رمزآمیز می‌گردد تا پاسخی برای پرسش‌هایش بیابد.

یکی از خوانندگان کتاب صدایی زیر طاقی درباره این داستان‌ها می گوید: تجربه خواندن داستان های مریم سپهری برای من مثل گم و پیدا شدن در انعکاس نگاهی به پدیده‌ها و آدم‌ها بود که همه جا هستند؛ اینجا کنارمان یا در جهان مردگان، گوشه‌ای از این آب و خاک یا آنطرف مرزها، حتی در رویا یا کابوس.

در گزارش تصویری این صفحه که براساس گفتگوی بیتا شباهنگ با مریم سپهری شکل گرفته، گزیده‌هایی از متن داستان‌ها و شماری ازعکس‌های کتاب ارائه شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

دوازدهم بهمن‌ ماه امسال پنج سال از خاموشی پرویز یاحقی و ویلون‌نوازی بی‌همتایش می‌گذرد. هنرمندی که گفته بود اولین آهنگش را در سن دوازده سالگی ساخته و تا پایان عمر ۷۱ ساله‌اش، چه در جمع دوستدارانش و چه در خلوت خود، همواره یک مونس داشت: ویلونش. در مصاحبه‌ای که سال‌ها پیش منوچهر نوذری با پرویز یاحقی و حمیرا کرده بود، آن زوج زیباترین ساخته یاحقی با صدای حمیرا را به شنوندگان معرفی کردند. اگرچه زندگی مشترک آن‌دو هنرمند چند سالی بیشتر دوام نیافت اما حاصل زندگی هنری‌شان برای نسل‌ها به یادگار ماند. در گزارش تصویری این صفحه تکه‌هایی از مصاحبه منوچهر نوذری را به همراه خاطره آشنایی پرویز یاحقی و بیژن ترقی می‌بینید و می‌شنوید. همچنین در فایل صوتی که جین لویسون در اختیار جدیدآنلاین گذاشته پرویز یاحقی از خاطره ساخت ترانه "من از روز ازل دیوانه بودم" می‌گوید. متن زیر نیز پنج سال پیش به مناسبت درگذشت پرویز یاحقی در جدیدآنلاین منتشر شده است.

یاحقی، هنرمند بی‌جانشین
 
خاطره‌ای از ترانه "من از روز ازل دیوانه بودم" از زبان "پرویز یاحقی"
"در موسیقی خود ساخته بود و خلاقیت‌های فراوانی داشت. آهنگ ساز و در ویولن صاحب سبک بود. شیرین و مسلط ساز می‌زد. موفقیت او به این دلیل بود که عشق در کارهایش نمایان است. او هنرمندی بود بی‌جانشین."
 
در میان نوازندگان بی‌شمار ویولن، کسانی که توانستند به سبک و شیوه‌ای در نوازندگی ویولن در موسیقی ایرانی برسند، کم‌اند. پرویز یاحقی، در این میان از کسانی بود که صاحب سبک بود.
 
فرامرز صدیقی پارسی ، در سال ۱۳۱۴ در تهران به دنیا آمد و در دوازده بهمن ۱۳۸۵در گذشت. از کودکی به واسطه دایی هنرمندش حسین یاحقی با موسیقی آشنا شد و به عنوان تکنواز خردسال در رادیو آغاز به نوازندگی کرد و نام هنری پرویز یاحقی را برای خود برگزید.
 
یاحقی که در هیجده سالگی یک نوازنده تمام عیار شده بود سبک خاص خود را داشت. در همین سال‌ها بود که آهنگسازی را آغاز کرد. آهنگ‌های او به اندازه‌ای زیبا  بودند که در ابتدا همه گمان می‌کردند این آثار به دایی‌اش تعلق دارد نه او. اما کم کم استعداد و هنر خلاقانه او بر همه آشکار شد.
 
اولین اثر او "امید دل من کجایی" بود که با صدای غلامحسین بنان اجراشد. اعضای ارکستری که این قطعه را در رادیو اجرا کردند هنرمندان برجسته‌ای چون ابوالحسن صبا، حسین یاحقی، مرتضی محجوبی، علی تجویدی، حبیب‌الله بدیعی، محمد میرنقیبی، نصراله زرین پنجه، حسینعلی وزیری تبار، و حسین تهرانی بودند. این پیشکسوتان و استادان مسلم موسیقی، اثر این آهنگساز جوان هجده ساله را اجرا کردند.
 
یاحقی از بهترین تکنوازان برنامه بسیار برجسته گلها بود و در عمر هنری خود صدها آهنگ زیبا ساخت. او در جوانی با حمیرا خواننده خوش صدای موسیقی ایرانی ازدواج کرد. اگر چه این زندگی مشترک شش، هفت سال بیشتر به طول نیانجامید اما تاثیر عمیقی در زندگی هنری این دو هنرمند داشت. در این مدت آثار ماندگار بسیاری از یاحقی با صدای حمیرا به جا مانده است که از آن میان می‌توان به صبرم عطا کن، مرانفریبی، هدیه عشق، بهار نورسیده، مراتنها نگداری، پنجره‌ای به باغ گل اشاره کرد. بعد از جدایی نیز دوستی و علاقه این دو هنرمند با یکدیگر باقی ماند و آنها تا همین اواخر نیز از حال یکدیگر سراغ می‌گرفتند.
 
استاد حسن کسایی نوازنده نام آشنای نی درباره اومی گوید: "بدانید که یاحقی‌ها به این زودی‌ها دوباره پیدا نمی‌شوند و به دستمان نمی‌رسند. مثل پایورها و شهناز‌ها که در منزل افتاده اند و در سن کهولت هستند و یا علی تجویدی‌ها و حبیب الله بدیعی‌ها جایگزین نمی‌شوند. امیدوارم خداوند تفضلی کند تا موسیقی ایرانی از بین نرود و بازهم ادامه پیدا کند."
 
استاد کسایی درباره شیوه نوازندگی پرویز یاحقی گفت: "من، پرویز یاحقی و منوچهر همایون پور در تهران با هم مانوس و همنشین بودیم. یاحقی با اینکه سنش کمتر بود شیرین و مسلط ساز می‌زد و آهنگساز خوبی هم بود. فقدان او برای جامعه موسیقی فاجعه است. به دیگران توهین نمی‌کنم اما جانشینی برای او نداریم. این موسیقی کلیشه‌ای امروز با آنچه ما اجرا می‌کردیم تفاوت دارد. انشاءالله موسیقی ما به مقام و شخصیت خود بازگردد."
 
همایون خرم آهنگساز و نوازنده ویولن که در رادیو با یاحقی آشنا شده بود آثار این هنرمند را می‌ستاید: "او در موسیقی خود ساخته بود و خلاقیت‌های فراوانی داشت. موفقیت او به این دلیل بود که عشق فراراهش قرار داشت. این عشق در کارهایش کاملا نمایان است. آشنایی ما به پنجاه سال قبل باز می‌گردد. زمانی که خودم نوازنده چهارده ساله ای بودم و در رادیو ساز تک می‌نواختم. یاحقی هم آن زمان به عنوان نوازنده خردسال در رادیو ساز می‌زد. البته آن زمان از نزدیک با او آشنا نبودم فقط می‌دانستم که خردسالی به نام پرویز یاحقی در رادیو نوازندگی می‌کند. چند سال بعد وقتی در جوانی کار نوازندگی را شروع کرد با هم آشنا شدیم و دوستی عمیقی میان ما ایجاد شد."
 
خرم ادامه می‌دهد : "سال ۳۵ بود که فعالیت‌های موسیقایی زیادی را با هم شروع کردیم. ارکستری تشکیل دادیم. مشغول ساخت آهنگ شدیم. آن زمان ناچار بودم به کرج بروم و بیایم. پرویز در این مدت همه کارهایم را انجام می‌داد. سال‌های سال این رابطه ادامه داشت. من، پرویز یاحقی، حبیب الله بدیعی و علی تجویدی دیدارهای خصوصی زیادی داشتیم و در خانه هم حمع می‌شدیم. یادم است که به ما چهار سوار سرنوشت می‌گفتند که الحق این صفت شایسته یاحقی بود و سرنوشت موسیقی ایرانی را در دست داشت."
 
یاحقی سال‌های بعد از انقلاب را در خلوت گذراند و تمایلی به ادامه همکاری با رادیو و انتشار آلبوم‌های موسیقی نکرد. اما برخلاف آنچه همه گمان می‌کردند او این سال‌ها را بیکار ننشسته بود و در خانه‌اش به کمک سیستم ضبط خانگی‌اش به ضبط تکنوازی و آثاری از خود مشغول بود. علاوه بر این یاحقی همنوازی‌های زیادی با استادان به نام موسیقی ایرانی، از جمله جلیل شهناز، فرهنگ شریف، حسن کسایی، معروفی، فضل‌الله توکل، ناصر فرهنگ‌فر و دیگران دارد. یاحقی در اواخر عمر همچنان با ساز خود دمساز بود.  از او در سال‌های اخیر چند اثر تکنوازی و همنوازی خود از جمله راز و نیاز، طوبی  منتشر شده بود.
 
دکتر جهانشاه برومند از موسیقی دانانی بود که در این سال‌ها با او دوستی نزدیکی داشت. او می‌گوید: "درست است که گوشه خلوت را برای خودش انتخاب کرده بود اما با سیستم ضبط صدا، آثار بسیاری را  به صورت تکنوازی و همنوازی با استادان موسیقی از جمله جلیل شهناز، فرهنگ شریف و دیگران ضبط کرده بود. متاسفانه نزدیک یک سال و نیم پیش، دست چپ او در اثر تصادف شکست و روزهای سختی را گذراند. و این موضوع باعث شد بیشتر در اندوه و انزوا فرو رود.  آخرین اثری که پرویز ضبط کرد، به دو سال پیش باز می‌گردد و شامل بیش از ده ساعت همنوازی با فضل‌الله توکل است. که بخش‌هایی از آن قرار است به زودی منتشر شود."

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ثمانه قدرخان

خانه‌ای ساده اما با گیرائی عجیب که بساط موسیقی هر گوشه‌اش پهن است. یک کتابخانه چوبی با قدی نه چندان بلند و کتاب‌هایی از ایران و شعر و حافظ و تاریخ و چند قصه. یک بالکنی کوچک با صدای خیابان مجاور و نیمکت چوبی طوسی رنگ. ساکن این خانه مردی است بالای ۶۰ که به نام سلی می‌شناسیدش. 

می‌گوید خانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام، خانه‌ای ساده در یکی از محله‌های شرق تورنتو. میان گفته‌هایش از سهراب سپهری بیش از دیگران یاد می‌کند و اشاره می‌آورد. 
 
آنها که رفیق خانقاهی‌اش هستند، هم از شوخ طبعی‌اش خاطره‌ها دارند هم از دل نازکی‌اش؛ سلیمان واثقی که هم نسلان پدران ما، یا همان‌هایی که در جوانی به کاخ جوانان می‌رفتند به نام سلی می‌شناسندش.  
 
ترانه "چه کنم" با صدای "سلی" از آلبوم "واقعه"
متولد ۱۳۲۴ در تهران و بزرگ‌شده یک خانواده مذهبی است. داستانش شبیه داستان دیگرانی است که خوانندگی را از کودکی دوست داشته و می‌خوانده‌اند. پس از کودکی میل به عطش آواز خواندن را با خواندن قرآن سیراب کرده و در دسته‌های عزاداری بازار پدرش را همراهی کرده بوده. و به گفته خودش با آهنگ‌سازی برای نوحه‌خوانان، رونقی هم به تکیه‌ها و کار مرثیه‌خوانان می‌داده است.
 
فارغ‌التحصیل رشته علوم‌ اجتماعی از دانشگاه تهران و دانشجوی فعال اردوهای دانشجویی بود. در همین کارهای دانشجویی بود که صدایش را شناختند و دنیای موسیقی به صورت رسمی به او خوش آمد گفت.
 
در یکی از سال‌های تحصیلش دو اپرای "تخت جمشید" و "فتح بابل" نوشته دکتر نارون و پرویز اتابکی را به رهبری اسفندیار منفردزاده در دانشگاه تهران و مقابل محمدرضا شاه پهلوی اجرا کرد. از همان‌جا پایش به تالار رودکی باز شد. موسیقی علمی و تئوری را ازهمان سال شناخت و دنبال کرد.
 
وقتی برای خواندن کـُر یا آواز دسته جمعی پایش به تالار رودکی باز شد موسیقی را به صورت علمی و تئوری دنبال کرد. مسوولیت بخش موسیقی اردوهای دانشجویی هم سبب ساز پیوند محکم‌ترش با دنیای ساز و آواز شد. همراه شدنش با اعتصاب‌کنندگان در تالار رودکی که نسبت به قطع شدن بورسیه‌های تحصیلی معترض بودند و تعطیل کردن چند اپرا و برنامه‌های گروه کر این تالار زمینه‌ساز تشکیل پرونده‌ای سیاسی در اداره سازمان اطلاعات و امنیت وقت برایش شد. آن‌طور که خودش می‌گوید با وجودی که تحصیل‌کرده دانشگاه تهران بود اما به دلیل پرونده مذکور نمی‌توانست مشغول به کار شود. اما بخت طور دیگری هم با او یار شد و توانست به عنوان رئیس بخش سمعی و بصری  سازمان شیروخورشید سرخ ایران مشغول به کار شود و تا یک سال بعد از انقلاب نیز به کار خودش ادامه داد. ولی امروز خالق برخی ترانه‌های ابی، فریدون فرخزاد، آلیس، لیلا فروهر و ترانه مشهور "ما هم به نمی‌رسیم" گوگوش در خانه‌ای برای خودش ساز و گاهی با یکی دو شاگرد سر و کله می‌زند.
 
سلی ۶۶ ساله، سال‌های پس از انقلاب  را دوران فترت و گسستگی می‌خواند؛ روزگاری که سال‌های بعد از آن به دلیل کسادی بازار موسیقی به مطالعه و تحقیق گذشته است. بعد از انقلاب دیگر نه برنامه پربیننده "پنجره‌ها" در تلویزیون ایران  وجود داشت و نه هنرمندان در تلویزیون برنامه داشتند.  دیگر جایی برصفحه تلویزیون در خانه‌های مردم برای او  نبود اما همچنان امیدوار به داشتن جایی میان خاطره‌های مردم بود.
 
از همین سال‌ها علاقه‌اش به موسیقی عرفانی کم کم رخ نشان داد و موسیقی خانقاهی و قوالی را بیشتر پسندید. محصول تجربه‌های پس از انقلابش آلبومی شد به نام "واقعه". سلی بسیار خوشبین بود که با این آلبوم به روزهای شکوه گذشته بازگردد اما اتفاقات پس از انقلاب ۵۷ و تحولات عرصه موسیقی در سال‌های پس از انقلاب چنین خواسته‌ای نداشت. همین شد که آلبوم واقعه آنطور که خودش می‌خواست واقعه‌ای در زندگی هنری‌اش نشد. سال ۱۳۶۵ ایران را به مقصد کشور موسیقی ترک کرد و به ایتالیا رفت. و دنبال راهی برای یافتن آن چیزی شد که سال‌هایی را برایش تلاش کرده بود. حاصل زندگی در فلورانس ایتالیا برگزاری دو کنسرت با همکاری و تنظیم کامران خاشع در فلورانس و سپس انتشار آلبومی از این آثار و تلفیق موسیقی و ادبیات با حافظ، مولانا و سهراب سپهری و ریتم‌های ترکیبی و همچنین آلبومی به نام "آب"، که چندان هم هواخواه پیدا نکرد، بود. با این حال، سال‌های بعدی عمرش را به پای موسیقی خانقاهی ریخت که می‌گوید این‌گونه موسیقی، پُر از نشاط، حرکت و گفتمان زندگی است.
 
دوره بعدی زندگی‌اش ورود به تورنتو و گونه دیگری از تجربه است. انتشار نشریه فرهنگی- هنری "سایبان" با همکاری حسن زرهی و بیژن بینش و ادامه انتشار سه ساله آن دستاورد این سال‌هاست. انتشار آلبوم "رنگین‌کمان" با همکاری جمشید باستانی در واشنگتن و کار مشترکش با رضا مقدس و راه‌اندازی ارکستر کاروان در تورنتو نیز به همین سال‌ها بر می‌گردد. در تورنتو دیگر چهره‌ای شد برای خودش میان ایرانیان ساکن این شهر آمریکای شمالی. اما داستان تمام این سال‌هایش شعر و موسیقی نبود. برعکس، سال‌هایی از زندگی‌اش در تورنتو، به جای جابه‌جا کردن نت در حنجره، به عنوان راننده تاکسی در شهر مسافر جابه‌جا کرد.
 
او در این روزها، سلی ِ روزهای جوانی و شو "پنجره‌ها" نیست. او ۶۶ سال دارد و همچنان مشغول تجربه است. روزهایش به ساز زدن می‌گذرد و موسیقی تلفیقی را گاه در خانه و گاه در خانقاقی در این شهر مرور می‌کند. این زندگی این روزهای اوست.
 
ثمانه قدرخان در این گزارش تصویری ما را  به دیدار سلیمان واثقی می‌برد. عکس‌‌های این صفحه کار نوید شهدی است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رامونا طاهری*

زنده‌یاد "جعفر روح‌بخش عینی" در سال ۱۳۱۷در شهر مشهد به‌‌دنیا آمد. پدرش از مهاجران ولایت خوارزم بود که بعد از انقلاب بلشویکی به ایران آمده بود و در ضمن نسبتی هم با خاندان صدرالدین عینی داشت که از نام خانوادگی‌اش هم برمی‌آید.

روح‌بخش از همان دوران نوجوانی علاقه خود را به هنر نشان داد، وارد هنرستان هنر‌های زیبا در تهران شد. و سرانجام در سال ۱۳۴۹ در رشته هنرهای تزئینی از دانشکده هنر‌های زیبا فوق‌لیسانس گرفت.

او شاید از معدود نقاشان این دیار بود که نقاشی را با شاگردی حسین بهزاد و تجربه و تعلیم در زمینۀ مینیاتور در سال‌‌های ۳۸ تا ۴۰ آغاز کرد. این تجربه ژرف باعث شد تا پیوندش با اصالت نگارگری ایران در هیچ دور‌ه‌ای از زندگی هنری‌اش نگسلد و آثاری در حال و هوای نگارگری ایرانی به شکلی نو ارائه دهد.

در اوایل دهه ۵۰ برای  سه سال به فرانسه رفت تا به تجربیاتش در زمینه هنر‌های تزئینی بیفزاید.

کار‌های او در فرانسه نیز مورد استقبال بسیاری از هنرمندان و هنر دوستان قرار گرفت، به‌طوری که یک سرمایه دار هنری به نام مک، در منطقه سن فون دوآم، در نزدیکی شهر نیس، رسما از او دعوت کرد تا در این مرکز به کار بپردازد. روح‌بخش در این مرکز به کار‌هایی چون حجاری، چاپ دستی و گراوورسازی نیز پرداخت و با هنرمندانی مشهور چون خوآن میرو، شاگال و براک، که در همین مکان سکونت داشتند، آشنا شد.

با شروع انقلاب، روح‌بخش به ایران بازگشت، اما شرایط بد اقتصادی و اجتماعی سبب شد تا از تهران به شمال برود. این سفر و زندگی در کنار طبیعت باعث شد  تا کار‌های وی حال و هوایی واقعی پیدا کند. او در این زمان به فعالیت‌‌هایی چون مجسمه‌سازی، تابلو‌های کوچک آبرنگ و همچنین چاپ‌‌های دستی ‌پرداخت و در تمام این سال‌‌ها هیچ‌گاه دست از کشیدن مینیاتور برنداشت. او در دهه ۶۰ وارد دانشگاه شد و به تدریس پرداخت. در همین سال‌‌ها آشنایی او با یک گالری‌دار ایرانی به نام محمد اسدی که در سوئیس فعالیت داشت، باعث شد تا کار‌های وی وارد عرصه جدیدی شود و این همکاری میان روح‌بخش و گالری‌دار تا سال‌‌های پایانی عمر روح‌بخش ادامه یافت.

بسیاری از هنرمندان، کار‌های دهه ۴۰ تا ۵۰ روح‌بخش را در زمره نقاشی‌‌های سقاخانه‌ای می‌دانند. هدف جنبش سقاخانه تعریف دوباره زیبایی‌‌های ملی و سنتی و تلاش دوباره با عشق به زوایای فرهنگی ملی بود.

روح‌بخش حدفاصل دو طبع متفاوت در نقاشی ایران می‌باشد، پلی میان نقاشی سقاخانه و انتزاع. در هر زمانی و در هر مکانی می‌توانست ابزار کار خود را فراهم کند. گاهی رنگ و قلم مو دوستان صمیمی‌اش بودند گاهی رنگ‌‌های چاپ و کاغذ گلاسه و گاهی مس‌‌های سرخ.

شاید چیزی که روح‌بخش را از دیگر هنرمندان هم‌دوره اش متمایز می‌کند این است که او با جسارت کامل در عمل و سخن، تاثیرپذیری خود را می‌پذیرفت و ابراز می‌کرد. وی در تمام طول عمرش اذعان داشت که از همه‌چیز و همه‌کس متاثر است و خود را در آن تاثیرپذیری حل می‌کرد. کاری که خیلی از هنرمندان همچون پیکاسو انجام می‌دادند؛ تاثیر می‌پذیرفتند اما مغلوب نمی‌شدند. او نیز در یک دوره، تاثیرپذیری را آغاز می‌کند و آن زمانی است که به یک پختگی در مورد کار خود می‌رسد.

تلاش و پژوهش وی در تمام زندگی هنری‌اش از او هنرمندی ‌منحصر به‌فرد ساخت. بی‌شک فراوانی چاپ‌‌های دستی، طراحی‌‌ها و نمایش‌‌ها، مشق‌‌های مینیاتور و موتیف‌‌هایی که دست آخر در آثار روح‌بخش متبلور شد بخش مهمی از آثار تجسمی ایران محسوب می‌شوند. جعفر روح‌بخش سرانجام در اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۵ درگذشت.

چندی قبل مجموع‌های از آثار روح‌بخش که شامل چاپ و نقاشی‌‌های او بود و بعضـاً دیده نشده بودند در مرکز هنری موسوم به آرت‌سنتر به نمایش گذاشته شدند. 

در گزارش تصویری این صفحه شوکا صحرایی  در گفتگو با دوستان روح‌بخش ما را با کار‌های او آشنا می‌کند.
 
     
*رامونا طاهری، پژوهشگر هنری.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.