۱۸ آوریل ۲۰۱۲ - ۳۰ فروردین ۱۳۹۱
نمایشگاه کتاب لندن دیگر فقط کتاب نیست، تجارت است و فرهنگ و فنآوری. فروش حقوق مولف برای ترجمه و چاپ کتاب در کشورهای دیگر بخش اعظم کار چهل و یکمین نمایشگاه کتاب لندن است، که هر ساله در غرب لندن برگزار میشود.
صنعت کتابسازی و ویراستاری و نشر و توزیع کتاب در برخورد با دنیای مجازی در حال دگرگونی است.
اگر سالهای پیش در این نمایشگاه صحبت از فروش کتاب در جهان مجازی و از راه اینترنت مطرح بود، حالا این کار آن قدر پیش رفته که فریاد کتابفروشان را درآورده است. سال پیش، آمازون، فروشنده اینترنتی معروف، از طریق سایتاش در بریتانیا میلیاردها دلار کتاب فروخت. اکنون صحبت اصلی بر سر نشر اینترنتی و آسان و ارزانتر شدن چاپ کتاب است و از آن مهمتر، خرید حقوق مولف برای نشر اینترنتی و نه به صورت کتاب ملموس، بلکه به صورت یک فایل در کامپیوتر دستی شما. در گوشه و کنار این نمایشگاه کارشناسان فنآوری را میشد دید که افزونهها و نرمافزارهایی را برای عرضه آورده بودند که ویراستن و صفحهآرایی و فهرست اعلام و منابع را در کمترین زمان انجام میداد و کتاب شما را با سرعت در اختیار مشتری میگذاشت.
هر ناشری که چیزی برای عرضه دارد در دکه و اتاقی مشغول گفتگو است. کتابهای پرفروش جهانی، کتابهای دانشگاهی و فنآوریهای اینترنتی سرفصل مذاکرات بازرگانیاند. کتابهای آشپزی که در دنیا در شمار پرفروشتریناند نیز بازاری یافته بودند تا غذاهای توصیه شده را همانجا عرضه کنند.
در واقع نمایشگاه کتاب بیشتر در سیطره کشورهایی است که به زبان انگلیسی کتاب منتشر میکنند و زبانهای مهم دیگر دنیا همانند فرانسوی، روسی، اسپانیایی نیز برای خود جایگاهی دارند. از کشورهای عربی و به زبان عربی گرچه ناشران بسیاری آمدهاند، اما حضورشان بیشتر بر عرضه کتابهای درسی و دینی تکیه دارد. ترکیه که قرار است سال آینده بخشی ویژهای از نمایشگاه را در برگیرد، حضور چشمگیری در این نمایشگاه داشت و ناشران ترک با عرضه کتابهای خوش طرح و چاپ برای کالاهای فرهنگی خود جذابیتی ویژه پدیدآورده بودند.
در کنار دادوستدهای ناشران و مولفان فصل ویژهای هم به چین و فرهنگ آن کشور اختصاص داده شده بود که فرصتی است برای اهل کتاب و ناشران و دیدارکنندگان تا با پیشرفتهای چین در زمینه علوم و فنآوری و هنر و ادبیات و کتاب بیشتر آشنا شوند.
در هر زمینه ای که به فکرتان برسد، چینیها چیزی برای عرضه داشتند. کتاب طب سوزنی، کتاب برای نابینایان و دستاورهای آنها در زمینه طرح و عرضه کتابهای اینترنتی.
در گوشهای از نمایشگاه و در کنار کتابهای چینی چند کتاب هم به خط اویغوری به چشم میخورد. خط اویغوری همان خط عربی است با این تفاوت که حروف غلیظ عربی مثل "صاد" و "ضاد" و "ع" و "ح" را ساده کردهاند و مصوتها را هم وارد متن میکنند. مثلا محرر میشود موهرر. کتابهای اویغوری که گویی ویژه نمایشگاه بودند، در باره موسیقی و مقامهای آن بودند که بیشباهت به دستگاههای ایرانی نیست و اسامی هم بیشتر همان است که در زبان فارسی است. کتابی هم در باره سازهای بادی و کوبهای اویغور بود که باز برای فارسیزبانان بیگانه نبودند. کتابی هم بود در باره زندگی یکی از شاعران اویغور به نام "یوسف خاص حاجب" از شاعران قرن یازده میلادی که به خط خودشان تبدیل به "یوسوپ خاس هاجیپ" شده است. در این کتاب دوبیتیهایی از او چاپ شده که همانند دیگر شاعران آن دوره بیشتر درباره خردمندی، عشق و عزت نفس و زندگی است. مجموعهای در ۱۲ لوح فشرده تصویری نیز عرضه شده بود که ترکیبی بود از رقص و داستان و آهنگهایی در دستگاهها موسیقی با نامهای بیات و سه گاه و عراق و دیگر دستگاهها.
یکی از صحنههای جالب که نمک نمایشگاه شد، اعتراض جوانی چینی بود که ناگهان و هنگام سخنرانی یک مقام چینی در باره فرهنگ در چین از جا برخاست و برگهای را در اعتراض به اوضاع سیاسی در چین روی دست گرفت. اما زمانی که او با فریاد شعار داد زود او را از صحنه خارج کردند.
برای برخی از کشورهای کوچک همانند شارجه هم حضور در نمایشگاه بهانهای بود که نام خود را در نمایشگاه بینالمللی مطرح کنند. این نکته هم که از ناشران ایرانی و کتابهای فارسیزبان در این نمایشگاه خبری نبود، حرف تازهای نیست. چند سالی است که چنین است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ آوریل ۲۰۱۲ - ۲۸ فروردین ۱۳۹۱
نمایشگاه عکسی که اینروزها در گالری "Rossi & Rossi" لندن برپاست و توجه زیادی را به خود جلب کرده، نمایشگاهی از عکاسان حرفهای و معروف نیست. در اینجا نگاه یازده دختر جوان از طریق لنز دوربین عکاسی به نمایش گذاشته شده که زمانی در حاشیه جامعه ایران "از اینجا رانده و از آنجا مانده" بودند. به همین دلیل هم برگزارکنندگان این نمایشگاه را "صدای نیمه دیگر" نامیدهاند. این پروژه از برپایی کارگاه آموزش عکاسی در تهران تا برپایی نمایشگاه در لندن در چهارچوب برنامههای نیکوکارانه بنیاد امیدمهر مستقر در بریتانیا به انجام رسیده است.
بنیاد امید مهر بیش از هشت سال است که به همت بنیانگذار و سرپرست آن "مرجانه حالتی" نیروی بسیاری صرف درمان روانی زنان جوان آسیب دیده و بازگرداندن آنها به عرصه فعالیت اجتماعی کردهاست. مرجانه حالتی که دکترای روانشناسی اجتماعی از دانشگاه کمبریج دارد هدف اولیه بنیاد امیدمهر را توانمند سازی این آسیبدیدگان اجتماعی میداند. به عقیده او "منظور از توانمندسازی یعنی طرزفکر و فضای فکری این افراد را باز کردن و اولین گام برای کسب این هدف، تلاش برای خودباوری است". برهمین اساس تشکیل دورههایی مانند عکاسی برای کسب این مهم درنظر گرفته شده است. پروژههایی که "حتا انتخاب نام و عنوان آنها باعث تفکر و بینشی جدید نسبت به محیط اطراف میشود."
نمایشگاه "صدای نیمه دیگر" (Voices of the Other Half) به سرپرستی "شادی قدیریان" یکی از همین پروژههای بنیاد امیدمهر است. پنجاه و پنج تصویراین نمایشگاه، به قول برگزارکنندگانش، نگاه دختران جوان آسیبدیده به موضوع زن است. در بین دختران عکاس چند دختر مهاجر افغان نیز شرکت دارند؛ دخترانی که "از یک سو مانند همتایان ایرانیشان در معرض آسیبهای اجتماعی و خانوادگی قرار دارند و از سوی دیگر به دلیل مهاجر بودن و پذیرفته نشدن از طرف جامعه میزبان، رنجی مضاعف را متحمل میشوند. به همین دلیل هم نگاه این دختران افغان حتی در عکاسی متفاوت است".
مرجانه حالتی در پاسخ به این سوال که چرا بنیاد امیدمهر تنها دختران را بخش آسیبپذیر جامعه میداند میگوید: شاید چون من هم به عنوان بنیانگذار این مرکز زن هستم و به نظرم زندگی در ایران برای یک زن سختتر از دیگران است. از طرفی من دوسال در این مورد تحقیق کردم و حتا بسیاری من را به حمایت از کودکان یتیم تشویق میکردند. اما به نظرم آمد که مردم به بچههای یتیم و ناتوان یا بچههایی که با بیماریهای سخت علاجی مثل سرطان دست به گریباند بیشتر کمک میکنند و ردۀ سنی پانزده تا بیست سال آخرین گروهی هستند که جامعه به فکر نجات آنهاست و آنها همیشه از دسترفته محسوب میشوند.
تجربه هشت ساله من ثابت کرد که این دختران همان ضریب هوشی من و شما را دارند و همانقدر هم عشق به زندگی دارند. ما در امیدمهر دخترانی داریم که در حال حاضر در رشته گردشگری یا علوم هستهای تحصیل میکنند. آنها در زندگی فقط به شانس نیاز داشتهاند و اینکه کسی آنها را باور کند. تسکین روح و روان این گروه آسیبدیده پیشرفت بزرگی برای من بوده است.
گزارش تصویری این صفحه عکسهایی از این نمایشگاه همراه با توضیحات مرجانه حالتی و امید صالحی عکاس مستند اجتماعی است. با تشکر از امید صالحی که تعدادی از عکسهای نمایشگاه را در اختیار ما گذاشت.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۱ آوریل ۲۰۱۲ - ۲۳ فروردین ۱۳۹۱
امیر جوانشیر
ما به تصادف وارد خرانق شدیم. هیچ تابلویی وجود نداشت که بگوید خرانق جای بااهمیتی است و ما را تشویق کند که از آن دیدن کنیم. اگر در زیارتگاه پیرسبز یا چَک چَک، بنزینمان ته نکشیده بود، ما به خرانق نمیرفتیم و یکی از دیدنیهای مهم استان یزد را از دست میدادیم. نداشتن بنزین مسافر بیابان را نگران میکند. وقتی در طول جاده از رانندگان کامیونها سراغ پمپ بنزین را گرفتیم از خرانق سر درآوردیم.
پمپ بنزین خرانق پر از کامیونهایی بود که تهران تا چابهار و بالعکس را میپیمایند. از کارگر پمپ بنزین پرسیدم: اینجا جای دیدنی هم دارد؟ گفت وارد خرانق شوید. کنار کاروانسرا که پارک کردیم، به جای آنکه کاروانسرای تازه تعمیر شده ما را به خود بخواند، این بافت کهن خرانق بود که از سوی مقابل چشم را خیره میکرد. وارد آن که شدیم معلوم شد با یک ده معمولی سروکار نداریم. یک محل باستانی با معماری دورۀ ساسانی و حتا پیش از آن، با قلعه و منارجنبان و مسجد و کوچههایی که انگار فروتر از بناهای ده ساخته شدهاند، با ساباط ها و گذرها و دیوارهای کاهگلی که دیگر ویرانهای بیش از آنها باقی نمانده، انگار یک موزه بازمانده از گذشتههای دوردست، مبهوتکننده و عبرتآموز.
در بافت قدیمی خرانق، پرنده پر نمیزد و جز چند کارگر و یکی دو استاد بنا کسی حضور نداشت. حضور نداشت یا وجود نداشت؟ پیش از آنکه وارد مسجد شویم کارگران را دیدیم که روی پلههای ورودیاش کار میکردند و سنگ بنای پلهها را کار میگذاشتند. بعد پلههای تازه تعمیر شده و سرانجام مسجدی کوچک اما نو شده به همت میراث فرهنگی، با سنگ ستونهایی که تازه کار گذاشته بودند و طاق ضربیهایی که نو شده بودند، و فضایی روحانی که خالی مانده بود زیرا جنبندهای نبود تا در آن رفت و آمد کند. بافتهای کهن ما در ناحیۀ ایران مرکزی مانند بیشتر روستاهای ایران، از جمعیت تهی شده و تنها ورود مسافران میتواند سکوت سرد و حسرتبار آن را بشکند.
از حیاط مسجد، منارجنبان پیدا بود. دو جوان که از پلکانها بالا رفته بودند، میکوشیدند آن را به جنبش درآورند. موفق شدند. یکی از پائین داد زد: میجنبد؟ و جوانان ترسیده پاسخ داند که آری نیممتر از جای خود آنسوتر رفت و بازگشت. به بام مسجد برآمدیم. استاد بنا مشغول مرمت بود و همهچیز را به شیوهای کهن نو میکرد.
وارد کوچهها و خانهها شدیم. کوچهها بیشتر از خانهها دوام آوردهاند. خانهها تقریبا همگی سقف خود را از دست دادهاند. دیوارهای بدون سقف خانههای چند طبقۀ متروک که دیگر انتظار سقف را نمیکشند. خانههای ویرانی که هر گوشهاش نشان از زندگی داشت؛ زندگی بر بادرفته. چنان محو تماشای بافت کهنشده بودم که همراهان را گم کردم و سرانجام هر یک از جایی سر درآوردیم. دیوارهای افتاده، تاقچههای فروریخته و تنها، و درها و پنجرههایی که دیگر نه باز میشوند نه بسته. چه چیزها که بر سر این تاقچهها بوده که دیگر نیست. چرا دیگر هیچکس بر سر این تاقچهها چیزی نمیگذارد؟ شگفت زده شدم که چگونه گذشت روزگار این دیوارهای دو سه هزار ساله را نتوانسته درهم بکوبد؟ چه استحکامی داشتهاند که در مقابل باد و باران و زلزله دوام آوردهاند و هنوز سر پا ایستادهاند؟
یاد طبس افتادم که به تازگی از استان خراسان جدا شده، در تقسیمات جغرافیایی به یزد آمده. خرانق بر سر راه یزد - طبس قرار دارد. سال ۵۵ بود که طبس را دیدم. خیابانی داشت با بناهایی چند طبقه و با عظمت و بادگیرهای باشکوه که چون در خیابانش قدم میزدید در تاریخ قدم گذاشته بودید و چون در سردابههای آن مینشستید انگار از گرمای وحشتناک کویر، به کوهستان رفته باشید. اما دو سال بعد، پس از زلزله طبس چون بار دیگر آنجا را دیدم، از آن خیابان و آن ساختمانها که تا آن زمان در دو طرف خیابان ایستاده بودند، هیچ نشانی نمانده بود. چنان با خاک یکسان شده بودند که گویی اینجا هرگز بنایی وجود نداشته بلکه با کامیون در دو طرف خیابان خاک ریخته اند. تنها از روی آسفالت خیابان و درختانی که به نحو بیهوده و غمانگیزی دو طرف خیابان صف کشیده بودند، میتوانستی بدانی که اینجا روزی روزگاری شهر بوده و این خیابانش و این تل خاک، بقایای همان خانههای فروریخته است. اما در خرانق دیوار خانهها چنان محکم و قرص ساخته شده بوده که هنوز برجای خود ایستادهاند و ویرانیها همه حاصل ترک خانهها و مراقبت نکردن از آنهاست.
در جلو کاروانسرا و در پارک کناری آن آبی جاری است به روشنایی اشک چشم. این آب از قنات میآید و به کاروانسرا میرسد. اهالی ده - زمانی که آباد بوده - هم از همین آب استفاده میکرده اند. جلو کاروانسرا عدهای توریست با یک مینیبوس رسیدهاند و راهنمای تور برای آنها از خرانق میگوید. اما من از یاد آن تیسفون ویران شده چنان غمگینم که حوصلۀ شنیدن چیزی را ندارم.
با وجود این دلم میخواهد پیش از ترک روستا کاروانسرایش را ببینم. اما کاروانسرا متعلق به عهد قاجار است. کاروانیان مدتهاست رفته اند و کسی در آن نیست. از کارگری که مشغول کار برای مرمت مسجد است میپرسم اینجا کسی نیست که در را باز کند؟ میگوید در بزنید نگهبانش خواهد آمد. در میزنم. اما در زدنها بیجواب میماند. هنگام ظهر است و سرایدار لابد برای ناهار رفته است. از پشت کاروانسرا راهی پیدا میکنم و خود را به بام کاروانسرا میرسانم و از آن بالا حیاط و حجرههایش را تماشا میکنم. عجب کاروانسرای بزرگی است. مرمتش کردهاند و چنان تازه شده که انگار قرار است افتتاحش کنند. از پشتبام کاروانسرا چشمانداز ده بهتر پیداست و موقعیت جغرافیاییاش را بهتر میتوان دریافت. واپسین نگاهم را به روستا میاندازم و بر روح نیاکان درود میفرستم و با خود میگویم عجب مردمانی بودهاند، عجب وسعت نگاهی داشتهاند. هر چه میساختند برای آینده و آیندگان میساختند. هر چه میساختند ماندگار میساختند. گویا آنها به آینده بیش از ما امیدوار بودهاند.
گزارش تصویری این صفحه گوشه هایی از خرانق باستانی را نشان می دهد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ آوریل ۲۰۱۲ - ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
مهرداد شجاعی پزشک است و در شهر ونکوور در ایالت واشنگتن در غرب امریکا زندگی میکند. میگوید مدتی است که با همراه جدید زندگیاش - که همیشه یار و یاور اوست- همین که کارش تمام میشود و از بیمارستان بیرون میآید به طبیعتگردی میروند.
اینجا دیگر سخن از حرفه پزشکی و طبابت او نیست، سخن از رابطه اوست با دوربین عکاسیاش و ثبت لحظههایی که اگرچه ممکن است در زندگی روزمره شبیه به یکدیگر به نظر آیند، از نظر مهرداد شجاعی هر کدام گویای رمز و راز طبیعت است.
مهرداد شجاعی که متخصص بیماریهای داخلی است میگوید اگرچه حرفه پزشکی را همیشه دوست داشته و با شور و اشتیاق به درمان بیماران میپردازد، همیشه در زندگیاش یک خلأ حس میکرده که حالا با عکس و عکاسی پر شده است. او از طریق لنز دوربین عکاسیاش جهان پیرامون خود را بازنگری میکند و در هر بازنگری به نکتههایی نو پی میبرد. میگوید اگر به دنیای اطراف دقت کنیم چیزهایی میبینیم که قبل از آن اصلا ندیدهایم یا اگر دیدهایم از کنارش گذشتهایم؛ مثل غروب آفتاب که هر ثانیهاش متفاوت با ثانیه بعدی است.
برای مهرداد شجاعی حرفه پزشکی و عکاسی هردو جذاب و پرکششاند و میخواهد هر دو را در کنار هم حفظ کند "و اگر به شروع دوبارهای در زندگی فکر کند باز هم طبابت را بهعنوان حرفه اصلی خودش انتخاب میکند اما (در این صورت) شاید عکاسی را زودتر و جدیتر از قبل".
اما گویی یک پزشک حتا در هنگام پاسخ به علاقمندیهایش بازهم به درمان بیمارانش میاندیشد: "قصد دارم عکاسی را با کارم تلفیق کنم. من همیشه با بیمارانی سروکار دارم که بستری هستند و وضع وخیمی دارند. به فکرم رسید که از عکسهایی که می گیرم در روند بهبود بیمارانم کمک بگیرم. در کشورهای پیشرفته، از روشهای مختلف غیر دارویی هم برای درمان استفاده میکنند، مثل "پت (حیوان خانگی) تراپی" و "موزیک تراپی". من فکر میکنم عکس هم میتواند وارد این میدان شود و حتما در جهت بهبود روان بیماران نقش مثبتی خواهد داشت. موضوع بیشتر عکسهای من طبیعت است و فکر میکنم این عکسها در روحیه بیماران تاثیر مثبت خواهد داشت".
در بسیاری از کشورها واژههایی چون خرید درمانی و موسیقی درمانی و یا چنانکه دکتر شجاعی میگوید پت درمانی (نگهداری جانواران خانگی برای آرام گرفتن که شاید بتوان از آن به جاندار درمانی تعبیر کرد) بر سر زبانها افتادهاند.
تصویردرمانی نیز اکنون واژهای رایج شده و در کشورهای گوناگون درباره آن و چگونگی استفاده از آن برای شفای برخی از بیماران صحبت شده است. چراکه هر عکس میتواند بخشی از زندگی و خاطره و بازگوکننده گوشهای از نگفتههای زندگی را در خود داشته باشد.
برای مهرداد شجاعی هر یک از عکسهایش داستانی برای خود دارد و از دیدن همه آنها لذت میبرد اما "حس میکند اگر عکسهایش را به دیگران نشان ندهد کارش تمام نشده است".
حالا این پزشک ایرانی مقیم آمریکا میگوید آرزو دارد روزی با دوربینش به ایران سفر کند و با عکاسی از طبیعت گونه گون کشور زادگاهش به گنجینهاش بیفزاید.
در گزارش تصویری این صفحه مهرداد شجاعی از علاقمندیاش به عکاسی و طبیعتگردی میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ آوریل ۲۰۱۲ - ۱۸ فروردین ۱۳۹۱
محبوبه شیرخورشیدی
یوزپلنگ یکی از چهار گربهسان بزرگی است که کمتر از هفتاد سال پیش همگی در ایران میزیسته اند: شیرآسیایی، ببرمازندران، پلنگ و یوزپلنگ. از این چهار گربهسان، شیر آسیایی و ببر مازندران، در ایران به کلی از بین رفتهاند. جمعیت پلنگ در معرض خطر است و یوزپلنگ آسیایی دومین گربهسان در معرض خطر در دنیا بهشمار میرود که گسترۀ پراکنش آن در قرن گذشته بخشهای وسیعی از غرب و جنوب آسیا بود. در بیست سال گذشته یوزپلنگ فقط در مناطق بیابانی ایران حضور داشته و از این رو آن را یوزپلنگ ایرانی نیز می نامند.
یوزپلنگ برخلاف پلنگ، بدنی باریک و ظریف و پاهایی کشیده و بلند دارد و اجزای مختلف بدنش به بهترین شکل برای دویدن ساخته شده و تیزپا ترین پستاندار جهان است. بر خلاف پلنگ که برای شکار کمین میکند، یوزپلنگ به دشتهای باز برای دویدن به دنبال شکار نیاز دارد، تا با برهم زدن تعادل شکار هنگام دویدن بر او غلبه کند. ظرافت و کوچکی جمجمه و آروارهها، آن را در مقابل دیگر گوشتخواران آسیب پذیر میکند، طوری که سگهای قوی به راحتی آن را فراری میدهند. خالهای توپر بدن و خط سیاهرنگِ اشک در صورتش آن را به راحتی از پلنگ با خالهای گل مانند و توخالی متمایز میکند.
تخمین زده میشود که جمعیت یوزپلنگ در ایران بین ٧٠ تا ١٢٠ قلاده باشد. قوچ و میش، کل و بز و جبیر(نوعی آهوی کوهی) و آهو غذاهای اصلی یوز را تشکیل میدهند. بر خلاف تصور بسیاری از مردم، یوز به دامهای اهلی حمله نمیکند. بخش عمدۀ عوامل تهدید جمعیت یوز در ایران، تخریب زیستگاهها و اشغال آن توسط جوامع انسانی، کشتهشدن در جادهها و از پا درآمدن توسط دامداران محلی است که بر اثر سوءتفاهم آن را دشمن دامهای خود میدانند.
یکی از مهمترین زیستگاههای این حیوان زیبا و آسیبپذیر منطقۀ حفاظتشدۀ کوه بافق است. در گذشته موارد زیادی از تلفات یوز در این منطقه به دست روستاییان به سازمان محیط زیست گزارش میشد که همگی از ترس و باورهای نادرست اهالی حکایت میکرد که این جانور را خطرناک یا مسوول کشتهشدن دام خود میدانستند. در حالی که احترام به محیط زیست و حیات وحش ریشههای عمیقی در باورها و تاریخ مردم این منطقه داشته است.
باید این نکته را پذیرفت که حفاظت از محیط زیست در هر جایی قبل از هر چیز باید توسط اهالی آن محل اعمال شود. این نکته را هم باید افزود درک اهمیت حیات وحش و لزوم حفظ آن و احترام به طبیعت امری آموختنی است. از همین رو برنامۀ آموزشی منسجمی برای توانمندسازی جوامع محلی شهرستان بافق و روستاهای اطراف منطقه حفاظت شده کوه بافق، توسط "انجمن یوزپلنگ ایرانی" و با نظارت صندوق برنامه کمکهای کوچک سازمان ملل و پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی سازمان محیط زیست تدوین شد.
مقدمات این پروژه از سال ۱۳۸۴ آغاز شد و اجرای آن تا سال ۱۳۸۷به انجام رسید. پس از آن با مشارکت تشکلهای محلّی این پروژه ادامه پیدا کرد. حامیان مالی این پروژه، صندوق برنامه کمکهای کوچک سازمان ملل و پروژهٔ حفاظت از یوزپلنگ آسیایی سازمان محیط زیست و شرکت سنگ آهن بافق بودند.
این برنامهٔ آموزشی در دو مرحله اجرا شد. در مرحله اول هدف توانمندسازی جامعه محلی، انتقال دانش و تجربه و جلب مشارکت آنها بود تا کار آموزشی ماندگار شود و با پایان پروژه، مشارکت محلی و آموزش به پایان نرسد. به همین سبب، با تشکیل کارگروه محلی متشکل از اعضای انجمن و مقامات محلی، برنامهریزیهای لازم انجام شد و تشکلهای مردمی شهرستان و روستاها و ۸۰۰ دانش آموز مقطع راهنمایی شهرستان بافق آموزش دیده و به مشارکت در ادامه پروژه دعوت شدند.
در سال دوم بخش عمدهٔ آموزش و فعالیتهای فرهنگی و زیست محیطی با مشارکت جوامع محلی همچون جمعیت داوطلبان هلال احمر انجام شد، و حتا فعالیتهایی خارج از برنامهٔ پروژه توسط تشکلهای محلی برنامهریزی و اجرا شد. از آنجا که منابع مالی برای طراحی و اجرای پروژه بسیار محدود بود، بخش عمدۀ کار بر پایۀ فعالیتهای داوطلبانه انجام میشد و بدون این مشارکتهای دلسوزانه و داوطلبانه، اجرای پروژه و موفقیت آن امکانپذیر نبود.
روزهای شیرین هر روز میآمدند و امید به آینده هر روز بیشتر میشد. تشکلهای مردمی شهر بافق و روستاها هر روز با اشتیاق بیشتری به طور مستقل وارد عمل میشدند و گوشهای از فعالیتهای آموزشی، ترویجی و اطلاعرسانی را به دست میگرفتند. باورهای مذهبی مردم منطقه کمک بزرگی بود برای درک لزوم احترام به طبیعت و حفظ میراث طبیعی چرا که این موضوع ریشه در اعتقادات اسلامی نیز دارد.
این روزها شهر بافق را میتوان نمادی از تلاش جوامع محلی برای حفظ میراث طبیعی دانست. نمادی از سرزمینی که در آن قدر طبیعت دانسته میشود.
آنچه غرورآفرین است این است که با وجود به پایان رسیدن پروژۀ آموزشی - آگاه سازی در منطقه، نهادهای مدنی منطقه همچنان پیگیر و فعالند و هوشیارانه هرجا که پای تخریبی در میان باشد واکنش نشان میدهند. بافق که روزگاری نه چندان دور نامش با خاطرات کشتار یوزپلنگ همراه بود، این روزها بین اهالی محیط زیست و علاقمندان به حیات وحش به نمونه و الگویی از تلاش مردم برای حفظ حیات وحش تبدیل شده و بیش از پیش اهمیت آموزش در جلب مشارکت مردم محلی برای حفظ منابع طبیعی را نشان میدهد. در واقع آن چه که اتفاق افتاده این باور را استوارتر میسازد که: ما ازچیزی محافظت می کنیم که دوست داشته باشیم. ما چیزی را دوست میداریم که بشناسیم. ما چیزی را میشناسیم که دربارهٔ آن آموخته باشیم.
در گزارش تصویری این صفحه "مرتضی اسلامی" مدیرعامل انجمن یوزپلنگ ایرانی با ما از مردم بافق و تلاش آنها برای محافظت از یوزپلنگ میگوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۲ آوریل ۲۰۱۲ - ۱۴ فروردین ۱۳۹۱
گلریز فرمانی
اولینبار که اسمش را شنیدم، گویی نامی آشنا بود در گوشهای از کشورم که میپنداشتم خوب میشناسمش. و در پی شنیدن نامش دعوتی دوستانه بود به دیاری با میراثهای ماندگار و دلهای ساده و مهربان همنشین کویر.
در فصل جوانههای تازه سرک کشیده و با طراوت تک درختان کویری، در آغاز بهار بود که همراه شدم در سفری به شرقیترین مرزهای کشور؛ سفری که بازگشتش با کولهبار سنگینی عکس و نوشته بود تا بگوییم به راستی خواف کجاست و مردمانش چگونهاند.
خواف، نشتیفان، زوزن، خرگرد و سنگان... در آغاز نامهایی غریب بودند برای ما پایتختنشینانی که حافظهمان پر است از نام شهرها و دیدنیهای غربی. و دیدنشان، لمس و باور ماندگاریشان در گرمای بیرحم کویر، با همه بیتوجهیها و محرومیتی که در هر گوشهاش پیدا بود، سخت بود و فراموش نشدنی. گویی این شهرها و روستاهایی که روزگاری با مدارس باشکوه و قرارگرفتن در مسیر جاده ابریشم از اهمیت بالای تجاری و علمی برخوردار بودند، در آیندهای دور یا نزدیک بر اثر جبر زمان و بیوفاییها تنها به ماندن در کتابهای تاریخ و جغرافیا رضا خواهند داد.
اما در سفر، لحظهای به این دلهای کویری دلسپردن و با آنها هم کلام و هم سفره شدن، همقدم شدن با آنها در کوچه باغهای به جا مانده از دوران سنت، شاید کمی بیشتر دلگرممان کرد. دلگرم به اینکه با این همه بازی روزگار و قدرتمندانش، امید و ایمان به آینده و عزمی راسخ به توسعه و گسترش اقتصادی منطقه، در این دلهای گداخته و سختی کشیده به دست روزگار حک شده است و این مردمان برای ساختن آینده این دیار با امید و پشتکار در حرکتند.
خواف
خواف شهری است با سابقه تاریخی چند هزارساله درجنوب خراسان رضوی، در مرز افغانستان. این شهر، تاریخی پرمخاطره را پشت سرگذارده به قدمت تاریخ ایران: از هجوم و حمله و تاخت و تازهای اقوام مختلف، تا منزلگاهی بر شاهراه تجارتی جاده ابریشم و جادۀ آذربایجان به سیستان برای حمل آتش مقدس زرتشتیان. از آبادی و شکوه در زمان ساسانیان و اشکانیان و کشت انار و انگور و ابریشم تا از بین رفتن رونق شهرنشینی و خشکی و کم آبی امروز. از ولایتی مستقل، پررونق و باشکوه در دوران خوارزمشاهیان و تیموریان و مدارس و مساجدی که مهد تعلیم و تربیت علمایی چون عبدالرحمان جامی بودند، تا وقوع زلزله در سال ۷۳۷ هـ.ق و حمله مهاجمین و تخریبها و بیتوجهیهای ناشی از تعصبات دینی از دوران صفویه تا امروز و محو شدن آن همه آوازه و شکوفایی.
بافت قدیم شهر در محلات میانده، پایینده، سرده، قلعه بالا و سالارباشی، سرتلو و مزار میباشد. میان ده بخش اصلی، بافت قدیمی است که دیگر محلات به دور آن شکل گرفتهاند. دالانها وکوچههای تنگ و باریک و پیچ در پیچ و بنبستی که برای جلوگیری از تاخت و تاز اسب سواران در داخل شهر اینگونه ساخته شده بودند. زمینهای زراعی و باغها در محلههای قدیمی شهر بودند و مردم بیشتر در مسیر قناتها و آبهای سطحی سکونت میکردند. مسجد جامع خواف و یخدان مخروطی شکل با ارتفاع ۲۰متر از مهمترین آثار درون شهر هستند.
مسجد ملک زوزن
مسجدی دوایوانی است که تنها اثر بهجا مانده از شهر زوزن است. دومین مسجد تاریخدار دوره خوارزمشاهیان در ۶۵ کیلومتری جنوبغربی شهر خواف، در شهر قاسمآباد واقع شده است. محراب این مسجد با رنگهای پایدار در سالهای اخیر کشف شده است.
مدرسه نظامیه خرگرد
این بنا یکی از نظامیههایی است که توسط خواجه نظام الملک، وزیر ملکشاه سلجوقی با هدف تدریس علوم و تعلیم دانشمندان در سالهای ۴۷۵- ۴۸۵ هـ.ق ساخته شده بود. در گذر ایام و بیتوجهیها و عوامل طبیعی، از این بنا جز کتیبهای در موزه ایران باستان چیزی باقی نمانده است. در محل این بنا در سال ۱۳۶۱ هـ.ش. مسجدی به نام مسجد نظامالملک ساخته شد. عبدالرحمان جامی شاعر بزرگ قرن نهم هـ.ق شاگرد نظامیه خرگرد بوده است.
به گفته "آندره گدار"، این مسجد قدیمیترین مدرسه بزرگ چهار ایوانی در ایران است که الگویی برای چهار ایوانی شدن مسجد جامع اصفهان و پس از آن مسجد اردستان در قرن هشتم هـ.ق بوده است.
مدرسه غیاثیه خرگرد
در ۵ کیلومتری خواف، در خرگرد نزدیک جاده آسفالت بنایی دیده میشود که زمانی مهمترین مرکز تعلیم و تربیت بوده است. بر اساس کتیبه موجود، این مدرسه در سال ۸۴۸ هـ.ق به دستور خواجه غیاث الدین پیراحمد خوافی، وزیر شاهرخ میرزا بنا شده است. این بنا نماینده کامل دوران تیموریان است. در داخل ایوان نوار پهنی از کاشیهای معرق با زمینه سفید و نقوش فیروزهای رنگ است که کلمه ا... در آن تکرار شده است. در سال ۱۳۱۶ تعمیراتی روی آن صورت گرفته است.
چون مدرسه غیاثیه را وزیر اهل سنت دوره تیموری برای طلاب علوم دینی ساخته بود، بعد از ۶۰ سال با ظهور دولت صفوی که در تشیع تعصب داشت، مورد بیمهری قرار گرفت وعلم و درس علما از بین رفت.
در سالهای پس از آن به دلیل عدم آگاهی، مردم محل به مرور زمان کاشیها و سنگها را از مدرسه جدا کرده، حتی از آن به عنوان آغل گوسفندان استفاده میکردند. این بنا از سال ۱۳۴۸ هـ.ش. توسط دفتر فنی سازمان حفاظت آثار باستانی استان خراسان مورد مرمت قرار گرفت؛ اما به گونهای که همخوانی رنگ و ماده و طرح را بینشان پیدا نمیکنی. بازسازیهایی که سالها به طول میانجامند و داربستهایی که تا همیشه جزئی از تاریخ امروز این بنا میشوند.
مسجد جامع سنگان
این بنا که در شهر سنگان قرار دارد مربوط به اواخر دوره سلجوقیان است که به مرور به دلیل زلزله و ریزشهای جوی برخی قسمتهای آن تخریب شده است. زیبایی بنا در آنجاست که به شکل ذوزنقه ساخته شده است.
آس بادها
چشمگیرترین تاسیسات سنتی خواف آس بادها یا آسیابهای بادی هستند که هنوز هم با ابهتی تمام سینه سپر باد دارند. آس بادها از بزرگترین مجموعههای خشت، گل و چوب بازمانده از دوره صفویه هستند و چرخش آنها تنها به وزش باد قوی، مداوم و شبانهروزی ۱۲۰ روزه سیستان (از اردیبهشت تا مرداد) بستگی دارد که در مناطق مختلف خراسان، بهویژه از خواف تا نهبندان میوزد و با حرکت دادن پرههای چوبی این آس بادها، باعث انتقال نیرو به سنگ و آرد شدن گندمها میشود.
کوشک سلامه
بنای تاریخی زیبایی با قدمت ۸۰۰ ساله، که یادآور حیات سیاسی منطقه خواف در گذشتههای دور میباشد. این قصر قدیمی از زمان آخرین خرابی تا سال ۱۳۲۶ (هـ.ق) بصورت تلی قلعه مانند از خاک بود که ویرانههای عمارتی بزرگ را در دل داشت. مردم سالها قبل خاک این تپه را بهعنوان کود به مزارع اطراف حمل میکردند و حفرههای عمیقی که در دل تپه ایجاد شده بود محلی بود برای پناه دادن احشام در برابر برف و باران و باد و آفتاب.
موسیقی محلی
شهرستان خواف پیشینه غنی در هنر موسیقی دارد و استادان بینظیری را در زمینه موسیقی مقامی به هنر ایران زمین معرفی نموده است. از جمله میتوان به "استاد عثمان محمدپرست" و "استاد حسین سمندری" اشاره کرد. دف و دوتار از سازهای مهم این منطقه هستند. بعضى آهنگهاى این ناحیه در هر دو منطقه (شمال خراسان و شرقى - مرکزى خراسان) اجرا مىشود؛ مثل نوایى که در هر دو منطقه جزو آهنگهاى اصلى محسوب مىشود.
و نمیشود از خواف گفت و از استاد عثمان چیزی نگفت و نشنید نغمههای دلنشین و آسمانی دوتارش را. او که از بازماندگان اصیل دوتارنوازی خراسان است، موسیقی را سینه به سینه آموخته و مهارت بینظیری در بداهه نوازی دارد.
مذهب
آتشکدههای مهمی که در این دیار یافت شدهاند، نشان از رواج و رونق دین زرتشت در این منطقه دارند. قلعه گبرها در تپهای مرتفع در خرگرد به روایتی دژ نظامی زرتشتیها بوده برای مقاومت در برابر مسلمانان. امروزه، بیش از نیمی از مردم این منطقه از اهل سنت و پیرو فقه حنفی هستند.
منابع:
خواف در گذر تاریخ، عبدالکریم احراری رودی، ۱۳۸۴
سیمای هزارساله خواف، ابراهیم زنگنه قاسم آبادی، ۱۳۸۲
بافت قدیم شهرها، جلوه فرهنگ مادی و معنوی شهرهای اسلامی، دکتر فرامرز بریمانی، علی شعاع برآبادی . فصلنامه جغرافیا و توسعه، پاییز ۸۸
خواف و شهرهای آن، غلامحیدر ابراهیم بای سلامی، فصلنامه تحقیفات جغرافیایی، تابستان ۸۵
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ مارس ۲۰۱۲ - ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
مریم آخوندی یکی از خوانندگان شناختهشده خارج از مرزهای ایران است. او آموزش موسیقی را کمی پیش ازانقلاب نزد اسماعیل مهرتاش آغاز کرد و با نصرالله ناصح پور ادامه داد. در سال ۱۳۶۴ به آلمان رفت و طی ۲۶ سال اقامتش در اروپا و در برخورد و دیدار با هنرمندان اروپایی و جهانی، تجاربی کسب کرد که گاه از مرز موسیقی سنتی ایرانی خارج و به موسیقی اروپایی نزدیک شده است.
شروع فعالیت موسیقایی مریم آخوندی در آلمان با سنتینوازانی که در آن زمان بیشتر در شهر کلن، محل اقامت او، جمع بودند آغاز شد:
"در آلمان مستقیما نزد مجید درخشانی رفتم و به "گروه نوا" پیوستم. پس از آن با حمید متبسم گروه "چکاوک" را با تعدادی از هنرمندان تشکیل دادیم و کنسرتهای زیادی در اروپا برگزار کردیم. کار هنری من به این ترتیب در آلمان شروع شد."
حاصل این دوره انتشار کاستی به نام "برداشتی در ماهور" است که مریم آخوندی آنرا اولین اثر هنری خود بعد از کار با اسماعیل مهرتاش میداند. پس از این دورۀ چند ساله است که آواز و تصنیفهای فارسی او با سازهای بادی یک گروه آلمانی (شل زیک براس باند Schael Sick Brass Band) همراهی میشود. انتشار دو سی دی "مجنون" و "چوپون" توسط این گروه، که تجاربی در تلفیق موسیقیهای شرقی و غربی داشتند، بر سرنوشت هنری او تاثیر بسیار گذاشت و باعث آشناییاش با مخاطب غربی شد.
پس از آن تجارب او از تآتر و نمایشهای موزیکال که در ایران آموخته بود به یاریش شتافتند. او آهنگهای اندرونی دوره قاجار را به شکل موزیکال وبا مضامینی نو اجرا کرد. بخش اول این نمایش موزیکال که "آشنایی با ایران خانم" نام داشت در بسیاری از شهرهای اروپایی روی صحنه رفت. شاید اقبال همین موسیقی اندرونی بود که مریم آخوندی را به سمت پروژهای جدید برد؛ پروژهای که در آن صدای زن در مرکز قرار میگیرد و نه هنر خوانندگی او. او "گروه بانو" را با همکاری شماری از زنان ایرانی بنیان گذارد که آن را نخستین گروه آوازی موسیقی ایرانی میداند که بدون هیچگونه ساز ملودیک و تنها با صدای زنان به اجرای برنامه میپردازند.
تشکیل "گروه باربد" و انتشار سیدی "سرمست" از دیگر فعالیتهای اوست؛ مجموعهای که شامل آواز و تصنیفهایی با شعرهای حافظ، خیام و عطار دربارهٔ شراب است و به گفته او آنها را نه آهنگسازی، بلکه نغمهپردازی کرده است.
مریم آخوندی توانسته هنر خود را به مخاطبان ایرانی و غیرایرانی در کشورهای مختلف ارائه کند. او میگوید زندگی موسیقاییاش در بیرون از مرزهای ایران با کسب تجربههای مختلف شکل گرفته و همیشه برخورد شنوندگان غیرایرانی را آسانتر حس کرده است:
"...نمونهاش همین موسیقی اندرونی است که دریک صحنه از آن موسیقی کافهای میخواندم و نمیدانستم برخورد شنوندهها چه خواهد بود. یا گروه بانو که ترکیبی از خانمهایی است که پیش از تشکیل گروه جرات آواز خواندن نداشتند و گاهی هم فالش (خارج) میخواندند اما از نظر من هیچ اشکالی نداشت. این فهمیدنش برای شنونده ایرانی بسیار سختتر از اروپاییها بود."
او میگوید اگر فعالیتهای هنری خود را در ایران ادامه میداد شاید امکانات بیشتری از جهت نوازنده و آهنگساز داشت اما زندگی درغرب این امکان را به او داده که از طریق موسیقی و آوازش دنیایی بزرگتر از دنیای هنر کشف کند.
در گزارش تصویری این صفحه مریم آخوندی از خود و از یافتههای هنریش میگوید. شماری از عکسهای این مجموعه توسط Bernd G. Schmitz "برند. گ. اشمیتز" تهیه شده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ مارس ۲۰۱۲ - ۱۰ فروردین ۱۳۹۱
*کامیلا کاردل
این اولین باری بود که در جشن نوروز تاجیکستان شرکت میکردم. جشن بزرگی که معمولا در خانه شروع میشود و به همان خوبی در خارج از خانه برگزار میشود و همه مردم شهر و روستا در آن شرکت میکنند. بوی عید در همه جا پیچیده بود؛ احساسی که پیش از آن نیز در ایران داشتم.
روز جمعه شانزدهم مارس قبل از تعطیلات رسمی نوروز در شهرستان حصار، در اولین جشن نوروز شرکت کردم. این مراسم در یک مدرسه به نام "آفتابک" توسط سازمان "نور آفتاب" که از کودکان معلول ذهنی و جسمی تاجیک نگهداری میکند برگزار شد. دوست انگلیسیام "مری" که مشاور توسعه آن سازمان میباشد، ما را به همکارش "فاطمه" که مدیر آنجا است معرفی کرد و توانستم در این جشن شرکت کنم. برایم بسیار جالب بود که این بچههای معلول، نقاشیهای نوروزی آماده کرده بودند، لباس سنتی خود را پوشیده و "دسترخان" (سفره) گذاشته بودند و به اتفاق شاگردان مدارس دیگر آن ناحیه با موسیقی زنده میرقصیدند و نوروز را با هم جشن میگرفتند.
یکشنبه هیجدهم مارس، فاطمه دوباره من و دوستانم را به جشنی که در مرکز شهر حصار برگزار میشد، دعوت کرد. در این مراسم یک گروه از مردان و پسران با دمیدن در "کرنا" و نواختن طبل به استقبال ما آمدند. پس از آن فرماندار محل به دیدار ما آمد و غرفههای آماده شده توسط دانش آموزان و سازمانهای محلی و صنایع دستی را به ما نشان داد. و نوشیدنی ها و غذاهایی مانند "دوغ" و "آش پلو" به ما دادند (آش پلوغذایی است که از برنج، هویج، گوشت و نخود آماده میشود). در حالی که زنها سمنو را، با صدای دف، میپختنند گروهی دیگر با چوب، پنبه میزدند. یک عروس و داماد کنار سفره ایستاده بودند و عروس با تعظیمهای مکرر، مراسم ادای احترام به خانوادۀ خود و داماد را به نمایش گذاشته بود. این یک رسم تاجیکی است که هر عروس قبل از رفتن به خانه داماد و زندگی مشترک باید انجام بدهد.
مراسم نوروزی با اهدای شاخههای گل به مقامات محلی توسط دانش آموزان ادامه پیدا کرد. به علت بارش باران از ما خواسته شد، که در کنار مقامات، زیر سایبان بنشینیم. به رغم بارش شدید باران و سردی هوا دانش آموزان به خواندن شعر و ترانههای نوروزی و رقص ادامه دادند. دسترخان بزرگی روی میز گسترده بودند و روی آن موادی از قبیل شکرآب، سبزی (به گویش محلی یعنی هویج)، نان سمرقندی، سبزه، سُمنَک، سیب، سرکه و انواع شیرینی و شکلات قرار داشت. دانش آموزان با قبا یا "چَپَن" به اجرای چند نمایش مثل خروسجنگی، طنابکشی، نمدمالی، و رقصی که نماد کشاورزی بود، پرداختند. خوانندههای تاجیک و افغان آهنگهای زیبایی اجرا کردند و ما هم با آنها به رقص و پایکوبی پرداختیم.
روز چهارشنبه بیست و یکم مارس دو مراسم باشکوه در باغ کشاورزی و در خیابان رودکی، روبه روی ساختمان "آپرا باله" بر گزار شد. در این مراسم دختران با "کورته اطلس" (لباس سنتی تاجیکی که معمولا در جشنها میپوشند) و سبزه در دست و پسران با چپن حضور داشتند. شرکتکنندگان نمونههایی از صنایع دستی، لباسهای محلی و انواع نان را به نمایش گذاشتند. در گوشۀ دیگر زنان تاجیک طرز تهیه خمیر و استفاده آن در غذاهای گوناگون را نشان میدادند.
مراسم دیگر در روز یکشنبه بیست و پنجم مارس در ورزشگاه شهر برگزار شد. در این مراسم، رؤسای جمهور تاجیکستان، ایران، افغانستان و پاکستان و مقامات رسمی حضور داشتند. این مراسم با سخنان رییس جمهور تاجیکستان، "امام علی رحمان" آغاز شد. در این ورزشگاه گروههای هنری به نمایندگی از مردم مناطق مختلف (کولاب، خجند، بدخشان، سمرقند، بخارا) شرکت داشتند و رقصهای دسته جمعی بینظیری را اجرا کردند. البته گروهی از هنرمندان افغانی، ایرانی و پاکستانی نیز شرکت داشتند و برنامههای هنری خاص کشورشان را به نمایش گذاشتند. باید اعتراف کنم که غنای فرهنگی تاجیکستان و تنوع آن هر شرکت کنندهای را تحت تاثیر قرار میداد.
برای اینکه با مراسم نوروز تاجیکستان بیشتر آشنا شوم با چند نفر صحبت کردم. خانم مؤمنه که خانوادهای ۱۸ نفره شامل پسرها، دخترها و نوهها داشت برایم از آمادگی جشن نوروز گفت. او حالا ۶۴ سال دارد اما خاطرات بسیار خوبی از برگزاری جشن نوروز در کودکی به یاد دارد. به من گفت از دوران کودکی نوروز را هم چون جشنی اسلامی- تاجیکی میدانستند. در فرهنگ تاجیکی این جشن را شروع سال اسلامی میدانند. او اضافه کرد که در زمان شوروی سابق هیچ وقت مخالفتی با بر گزاری نوروز نبود. به نظرش جشن نوروز برای مردم تاجیکستان بسیار مهم است. همه خانههایشان را تمیز میکنند، لباسهای نو و ملی میپوشند و رقص و پایکوبی میکنند. خانوادهها کوشش میکنند جشن عروسی فرزندانشان را در این روزها برگزار کنند. خانم مؤمنه در خانهاش سفره هفتسین میچیند و چیزهای مانند سیر، سمبوسه و غذاها و شیرینیهایی که با "س" شروع میشود در آن میگذارد. وقتی به مهمانی میروند به یکدیگر عیدی مانند سمبوسه و حلوا میدهند. جوانان هم به تماشای باغ بوتانیکی (باغ گیاه شناسی زیبا در مرکز شهر دوشنبه) میروند.
خانم سعادت که تاجیک و اهل شهر دوشنبه است، اما خانوادهاش اصلا از سمرقند هستند به من گفت در دوران شوروی سابق شرایط برگزاری جشن نوروز با آنچه که امروز انجام میشود تفاوت بسیار داشت. در آن زمان آنها فقط ۲۱ مارس را جشن میگرفتند در حالی که امروزه، برای ۳ روز جشنهای باشکوهی برپا میشود و تعطیلات دارند. زنهای تاجیک پیش از نوروز آرزو و نیت میکنند و از خداوند سلامتی و شفای بیماران، و بچهدار شدن طلب میکنند. اگر آرزوی آنها برآورده شود آنها سمنک میپزند.
خانم منوره سومین کسی است که با او گفتگو میکنم. او در دوشنبه به دنیا آمده و تاجیک است اما پدر و مادرش دهه ۳۰ میلادی از بخارا مهاجرت کردند. به نظر او عید نوروز جشن آریایی است. او میگوید در این روزها به آرامگاه مادر و پدرش میرود و برای روح گذشتگانش قرآن میخواند. در این روزها مردم کوشش میکنند یکدیگر را ببخشند و اظهار امیدواری میکنند که تا نوروز آینده سالم و تندرست بمانند. در جشن نوروز دختران کرتههای اطلسی، که لباسهای ملی و زیبای تاجیکی است، میدوزند و تاقی (کلاه ملی) میپوشند. خانم منوره در نوروز آش مخصوصی میپزد که این آش با گوشت مرغ پخته میشود.
این تجربه بهاری من از نوروز تاجیکستان بود. خاطرهای که همیشه هنگام بهار در ذهن و یادم زنده خواهد شد.
*کامیلا کاردل کارآموز آمریکایی زبان فارسی در تاجیکستان است و این مطلب را به زبان فارسی تهیه کرده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۷ مارس ۲۰۱۲ - ۸ فروردین ۱۳۹۱
ایلیانا بوژُوا
ماه مارس برای مردم بلغارستان اهمیت ویژهای دارد. در نخستین روز این ماه مردم به پیشواز فصل بهار میروند و آمدن بهار را جشن میگیرند. آنها با گفتن عبارت "چستیتا بابا مارتا" یعنی "مادربزرگ مارتا مبارک" به یکدیگر تبریک میگویند.
مادربزرگ مارتا نماد ماه مارس و احیای طبیعت است. بنابر یک افسانه قدیمی، این خانم پیر دو برادر به نام "سچکو بزرگ" (ماه ژانویه) و"سچکو کوچک" (ماه فوریه) داشته است. مارتا، سچکو بزرگ و سچکو کوچک هر یک ظرفی از شراب داشتند. دو برادر سهم خود را مینوشند و بدون اینکه از مارتا بپرسند شراب خواهر را نیز مینوشند. مارتا خشمگین میشود و طوفان به پا میشود. اما کمی بعد مارتا تصمیم میگیرد آنها را ببخشد و هوا دوباره آرام و گرم میشود و فصل بهار آغاز میشود.
در این ایام مردم بلغارستان علاوه بر تبریک گفتن، هدیههای تزیینی کوچکی به نام "مارتنیتسا" به یکدیگر میدهند. این هدیهها از کامواهایی قرمز و سفید در هم تنیده شده ساخته شدهاند که به عقیده مردم سلامت و خوشبختی را برای تمام سال به ارمغان میآورد.
رنگها مفهوم نمادین دارند؛ سرخ نماد سلامت و قدرت است و سفید نماد زندگی طولانی و پاکیزگی و شادی. مارتنیتسا شکلهای مختلفی دارد که معمولا به صورت دستبند، گردنبند، یا سنجاق سینه است. معروفترین مارتنیتسا دو عروسک کوچک است. یکی از عروسکها پسر و دیگری دختر است. نام این دو عروسک " پیژو" و" پندا" میباشد. در طی ماه مارس اگر در خیابانهای بلغارستان قدم بزنید حتماً با افرادی برخورد میکنید که برروی لباس آنها مارتنیتسا وصل شده است.
امروزه همه مردم بدون در نظر گرفتن سن یا جنس یا وضعیت تأهل مارتنیتسا دارند اما در گذشته این زینت فقط در دستهای کودکان، گردنهای دوشیزگان یا دخترهای تازه ازدواج کرده بود. و مردم، مارتنیتسا را در درختان میوهدار یا در کنار حیوانات تازه متولد شده میگذاشتند و آن را سمبل باروری، موفقیت، سلامت و شادی فراوان میدانستند.
مارتنیتسا تا نخستین نشانههای بهار مورد استفاده قرار میگیرد. اگر کسی به شما مارتنیتسا هدیه بدهد شما باید وقتی لکلک یا پرستو یا یک فاختهای دیدید آن را از دست خود باز کنید و یا از روی لباس خود بردارید و آنرا روی درخت میوهداری بگذارید. در گذشته بچهها مارتنیتسا را در زیر سنگی میگذاشتند. اگر بعد از یک روز در زیر سنگ سوسک یا کرم پیدا میکردند معتقد بودند که در آن سال بیشتر حیوانات اهلی بزرگ مثل گاو و اسب متولد میشود. و اگر مورچه یا حشرات کوچک میدیدند باور داشتند در آن سال بیشتر بره و بچه متولد میشود.
درباره پیدایش مارتنیتسا افسانههای متعددی وجود دارد. افسانههایی که بیشتر به کوشش مردم برای درک حوادث طبیعی مربوط بوده است. یکی از معروفترین این افسانهها مرتبط با پیدایش کشور بلغارستان در شبه جزیره بالکان، ۶۸۱ بعد از میلاد، توسط خان اسپاروه است. همسر و خواهر اسپاروه برای تبریک به اسپاروه نخی سفید به پای یک پرستو میبندند و پرستو را به سوی او روانه میکنند. در راه، پای پرنده زخم میشود و خون او نخ سفید را رنگین میکند و نصف نخ سرخ و نصف دیگر سفید میشود و مارتنیتسای دو رنگ به خان اسپاروه میرسد. جالب است ذکر کنیم که این افسانه نسبتاً جدید است و تقریبا در سال ۱۹۳۰ بوجود آمده است.
سنت ساختن مارتنیتسا در خانههای بلغاری برای قرنها حفظ شده است و منشأ آن به قبل از پذیرش مسیحیت توسط مردم بلغارستان باز میگردد. در گذشته، شب پیش از اول مارس مسنترین زن خانواده مارتنیتسا را برای همه افراد خانواده درست میکرد. او قبل از ساختن مارتنیتسا به هیچگونه آتشی دست نمیزد زیرا معتقد بود مارتنیتسا قدرت جادویی خود را برای حفاظت از شر موجوداتی مانند دیو یا اجنه از دست میداد.
سنت ساخت مارتنیتسای خانگی قرنها زنده بود اما امروزه جنبه تجاری به خود گرفته است. از چند هفته قبل از ماه مارس خیابانها و مغازههای بلغارستان پر از مارتنیتسای از پیش ساخته شده به شکلهای مختلف است. اما هنوز هم افرادی هستند که این سنت قدیمی را پاس میدارند و در خانه و مدرسه مارتنیتساهای دست باف تهیه میکنند. یک نمونه از این کارگاهها، مدرسه بلغاری "St. Kiril and Methodius" در شهر لیدن هلند است که با کمک بچهها، معلمان و والدین آنها مارتنیتسا دستباف تهیه میشود و نه تنها این سنت باستانی را پشتیبانی میکنند، بلکه وحدت مهاجرین بلغاری در هلند را نیز حفظ میکنند.
عکسهای نمایش تصویری این صفحه را خانم رادُستینا شارِنکُوا Radostina Sharenkova تهیه کرده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ مارس ۲۰۱۲ - ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
سزاست که هرگونه شادباشی برای روز نو و سال نو، با سخنهای نغر و دلنشین همراه باشد. از همین رو، در ششمین بهاری که از جدیدآنلاین با شما هستیم به سراغ اهل فرهنگ و هنر رفتهایم تا تصویری که از نوروز دارند برای ما و شما بازگوکنند. و چه بهتر که این شادباش را نخست با شعری از خیام آغاز کنیم که زندگی را ارج مینهاد و در بامدادهای نیشابور به تماشای زییاییهای لاله و رنگ و بوی گل میرفت:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیر و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشا گه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
و به دنبال پیام خیام پیام گفتاری هنرمندان به ترتیب: ایران درودی، پرویز کلانتری، بهرام دبیری، لوریس چکناوریان، کامبیز درمبخش و گیزلا سینایی را می شنوید.
شاد و تندرست و پیروز باشید.
جدیدآنلاین
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب