Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


برگزاری جشن بزرگ نوروزی، در ۲۱مارس به میزبانی مشترک ۹ کشور با پیشگامی ایران و افغانستان و جمهوری آذربایجان در مقر سازمان ملل در نیویورک، و نیز در مرکز یونسکو در پاریس و برای نخستین بار در پارلمان اروپا  در استراسبورگ، نشان می‌دهد که قلمرو نوروز هر‌ساله در حال گسترش است. 

دو سال پس از ثبت نوروز در فهرست میراث فرهنگ جهانی در سازمان یونسکو و پذیرش نوروز از سوی مجمع عمومی سازمان ملل به عنوان جشنی جهانی و دعوت به بزرگداشت آن، اکنون نه تنها فرستادن پیام‌های نوروزی میان رهبران و مقامات جا افتاده،  بلکه جشن گرفتن از سوی مردمانی که از ایران و کشورهای همجوار منطقه به غرب آمده‌اند از پوشیدن لباس‌های رنگی و جشن‌های خودمانی میان دوستان و آشنایان فراتر می‌رود. ایرانیانی که در غرب زندگی می‌کنند توانسته‌اند به  نهادهای فرهنگی غرب کمک کنند تا در روزگاری که تنش سیاسی بر پیوندهای میان ملت‌ها سایه انداخته، از راه شناساندن آیین‌های نوروزی به معرفی فرهنگ امروزی مردم ایران و منطقه بپردازند. امسال شهرهای بیشتری در اروپا و آمریکای شمالی که در آنها ایرانیان و دیگر مردم همجوار زندگی می‌کنند، به جرگه جشن گیرندگان نوروز پیوسته‌اند. در کشورهای ایالات متحده و کانادا جشن‌ها از هر سال گسترده‌تر شده است.

در بریتانیا، دانشگاهها به صورت روزافزونی نوروز را نیز جشن می‌گیرند و در لندن موزه بریتانیا و نیز موزه ویکتوریا و آلبرت جشن‌هایی فرهنگی در پیوند با نوروز برپا کرده‌اند. 

دهههاست که لندن شاهد جشن نوروز در محدوده جامعه ایرانیان و مردم همجوار بوده اما با افزایش مهاجران کشورهای منطقه در لندن، حال و هوای این شهر هزار چهره هم در آغاز بهار "نوروزی" شده است. طبیعت سرسبز در هفته‌های آخر ماه مارس با شکوفه‌های رنگارنگش، فرارسیدن نوروز و بهار را به دوستدارانش نوید می‌دهد.

مغازه‌های ایرانی و افغان و کـُرد، همگی با عرضه میوه‌ها، گل‌ها و شیرینی‌های ویژه، مرکزی برای شناساندن فرهنگ نوروزی شده‌اند. 

تب و تاب نوروزی خریداران و فروشندگان، محله‌های ایرانی‌نشین لندن، مثل کنزینگتون، ایلینگ و فینچلی را به جایی تماشایی بدل کرده است. وقتی در این  محله‌ها  قدم می‌زنید، گاه چندین فروشگاه ایرانی را در کنار هم می‌بینید، و برای لحظه‌ای شلوغی لندن و اتوبوس‌های دو طبقه آن را فراموش و احساس می‌کنید شب عید است و در گوشه‌ای از تهرانی در انتظار تحویل سال هستید. هرجا نگاه می‌کنید سبزه و سنبل از سر و کول مغازه ها بالا رفته‌اند و ماهی‌های قرمز در ظرف‌های بزرگ بلورین در انتظارند تا در کنار سبزه و سنبل و دیگر سین‌ها، به سفره هفت سین رنگی نو بدهند. در همه‌جا فارسی می‌شنوید و اگر هم چهره‌ای غیر ایرانی از آنجا گذر می‌کند، سبزه‌ای در دست دارد و فارسی را با لهجه صحبت می‌کند و به شما نشان می‌دهد که با ایران و فرهنگ ایرانی آشناست.

اصرار ایرانیان و مردمان همجوار در بزرگداشت نوروز در غرب، که خرید نوروزی و برگزاری جشن بخشی از آن است، نشان دهنده این پیام بوده که نوروز جزئی جدا نشدنی از هویت ماست. از آن فراتر، این پافشاری‌ها بر هویت و نیز بالارفتن اهمیت کشورهای منطقه بوده که نوروز را به سوی جهانی شدن برده است.

در گزارش تصویری این صفحه، برای دیدن گوشهای ازین تب و تاب نوروزی، سری به فروشگاههای ایرانی در لندن زده‌ایم که هر ساله حضورشان در نوروز رنگ و جلوه بیشتری می‌گیرد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

برای من سنت‌های نوروزی مثل زنجیره‌ای به هم پیوند خورده‌اند. از خانه‌تکانی گرفته تا سبزه کاشتن، تا چهارشنبه‌سوری و تهیه آجیل وشیرینی و پیش ازعید البته حاجی فیروز که به قول خودش سالی یه روزه و با دایره زنگی و شعرهای شادش پیام‌آور سال نو و بهار و زندگی دوباره است.

روزهای اول  اسفند ماه بود که در ترافیک سنگین تهران گیر کرده بودم و در اتومبیل داشتم خیالات می‌کردم که ناگهان صدایی توجه مرا به خود جلب کرد و انگار از خواب بیدارم کرد. صدای آشنای دایره زنگی و شعر "حاجی فیروز" بود با چهره سیاه و لباس‌های قرمز و رنگی. می‌زد و می‌رقصید و شادی می‌کرد و خوب بی‌آنکه به زبان بیاورد عیدی می‌خواست.

دیدن او مرا برد به خاطرات دوران کودکی. حاجی فیروزهایی را به یاد آوردم که متفاوت از آن چه امروز می‌بینیم بودند. تعدادشان در سطح شهرمان به نسبت امروز اما  بسیار کمتر، وقت بیشتری داشتند و انگار صمیمی‌تر هم بودند.

این روزها نه دیگر از آن احساسات و لطافت‌های دوران کودکی در من اثری مانده و نه آن حال و هوا را می‌شود از نو زنده کرد. انگار گرفتاری‌های امروزی زیبایی‌های دیروزی را کمرنگ‌تر کرده. شاید هم زندگی حاجی‌فیروزهای امروزی هم مثل همه ماشینی شده. همین من را به این فکر انداخت که در باره اصل و نسب حاجی فیروز پرس و جو کنم.

بعضی معتقدند که حاجی فیروز از رسوم آفریقایی است که از طریق جنوب ایران وارد فرهنگ ما شده، عده‌ای هم آن را یه تمدن سومر و بابل می‌برند و به ایران باستان وصل می‌کنند.

اما افسانه حاجی فیروز هرچه باشد و از هرکجا آمده باشد برای ما پیام‌آور شادی و نوید بخش بهار و بخشی از سنت ما شده است و در فرهنگ ما تاثیر گذاشته و ایرانیان حتی این سنت را باخود به کشورهای دیگر برده‌اند.

فکر اصل و نسب حاجی فیروز هنوز مرا رها نکرده بود که خبر شدم در "گالری سیحون" حاجی فیروزهای احمد نصرالهی  به نمایش گذاشته شده و من هم با اشتیاق به دیدن نمایشگاه رفتم. اما قبل از این که شما را به دیدن کارهای نصرالهی در باره حاجی فیروز ببرم دو سه نکته را درباره خودش شاید لازم باشد  یادآوری کنم.

نصرالهی نقاش است و در سال ۱۳۳۰ در بابل به دنیا آمده و نقاشی را به صورت خودآموخته و کاملا تجربی فرا گرفته. دو دهه است که حاجی فیروز یکی از سوژه‌های اصلی نقاشی‌هایش شده. به قول خودش: "از اولین مجموعۀ  حاجی فیروزهایم بیش از ۲۰ سال می‌گذرد اما هر سال دو سه تابلو به آنها اضافه می‌شود و خودم هم به درستی علتش را نمی‌دانم".

گرچه در این نمایشگاه از اصل و نسب حاجی فیروز خبری نبود، اما تاثیر او بر فرهنگ ما را در همه کارهای نصرالهی می‌شد دید. 

 
در گزارش تصویری این صفحه احمد نصرالهی از قصه آشنایی‌اش با حاجی فیروز و تاثیر این پیام‌آور شادی می‌گوید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
صدیقه محمودی

در و دیوار اینجا هر چند رنگی است اما رنگ و رویی ندارد. شادی نقاشی‌های بر دیوار با نوشته‌هایی که کودکان بر آن نگاشته‌اند تلخ می‌شود. جمله‌ای که بر در سبز رنگ آهنی یکی از کلاس‌ها نوشته شده است نگاه من را به خود جلب می‌کند: "زندگی زیبا نیست" همه تصورات ذهنی‌ام از زیبایی به هم می‌ریزد و به فکر فرو می‌روم. ناگهان فریادهایی از کلاس کناری می‌آید. کودکانی را می‌‌بینم که با شوق به هوا می‌پرند و یک صدا فریاد می‌زنند "دفتر دفتر دفتر". معلم با دفترهای ۶۰ برگ وارد کلاس می‌شود و بچه‌های کوچک از قامت بلند او بالا می‌روند تا زودتر دفتر مشق داشته باشند.

بچه‌های مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار هر چند به رسم ادبِ مردم زمانه سخن نمی‌گویند اما با ذره‌ای محبت دلشان شاد می‌شود و به تو عشق می‌ورزند. هر شیء، هر چند هم کوچک باشد، برای آنها دنیایی از شور و شادی است. با مهربانی "خاله" صدایت می‌کنند. چنان با انرژی صحبت می‌کنند که شباهتی به کودکان معصوم خیابان‌ها ندارند و با وجود این که مشکلات بسیاری از هر پستوی زندگی‌شان بیرون زده است  و از وضعیت موجود ناراضی هستند، اما انتهای جملات را با شکر از خدا تمام می‌کنند.  گویا در انتظار روزنه امیدی از آسمان هستند. اینجاست که همه چیز برایم ناشناخته می‌شود؛ چون معماهای بی‌جواب دوران کودکی.

جمعیت حمایت از کودکان کار مجموعه‌ای است که با نگاه انتقادی به وضعیت موجود نظام سرمایه در جامعه امروز ایران به وجود آمده است. این مجموعه درجهت حمایت از کودکان کار، به عنوان بخشی از اجتماع که زاییده نظام سرمایه هستند و هیچگاه دیده نمی‌شوند، شکل گرفته است، تا شاید بتوان با آموزش به این کودکان روزنه امیدی در زندگی آنها برای تغییر پیدا کرد، کودکانی که هیچگاه دیده نمی‌شوند و بسیاری، آنها را محصول زندگی مدرنی می‌دانند که طبیعی جلوه می‌کند.

"علی بنی هاشمی"، مدیر مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار، که بچه‌ها عموعلی خطابش می‌کنند، با بیان اینکه از سال ۱۳۸۲ این جمعیت شکل گرفت، می‌گوید: جمعیت برای حمایت از کودکانی که مجبور به کار می‌شوند تشکیل شد تا بتوانیم نقش حمایتی در این بخش داشته باشیم. این جمعیت از پنج بخش آموزش، مددکاری، بهداشت، هنر و تحقیقات تشکیل شده است.

بنی هاشمی می‌گوید در بخش آموزش سه معلم ثابت فعالیت می‌کنند که به آنها حقوق پرداخت می‌شود. اما در بخش‌های دیگر همه افراد به صورت داوطلبانه کار می‌کنند.

به گفته وی، براساس تحقیقات این جمعیت، یکی از مهمترین موضوعاتی که در جامعه وجود  دارد، مشکلات نابرابری بین هزینه و درآمد است. زیرا هر قدر که درآمد قدرتش در برابر هزینه کمتر می‌شود، بحران‌ها به صورت اجتماعی بروز می‌کنند و مسئله کودکان کار که امروز شاهدش هستیم نیز یکی از بحران‌هایی است که بر اثر این مشکل به وجود آمده است.

وی می‌گوید خانواده‌های بسیاری در جنوب تهران هستند که بخش اساسی درآمدشان صرف اجاره بها و دیگر هزینه‌های اولیه زندگی می‌‌شود و آموزش و بهداشت پایین‌ترین سطح ارزش را در میان آنها پیدا می‌کند.

در خانواده‌های این کودکان مشکل عمده که بر دوش پدر خانواده است بر عهده سایر اعضای خانواده نیز قرار داده می‌شود و همه افراد خانواده  باید برای کسب درآمد و گذران زندگی کار کنند.  کودکان نیز در این میان به کار گمارده می‌شوند تا زندگی‌شان تامین شود.

به اعتقاد وی عده‌ای از کودک کار سود می‌برند و هر پدیده‌ای که با سود ترکیب شده باشد پیچیده گویی، پنهان کاری و انفعالی برخوردکردن با آن زیاد است و مبحث کودکان کار نیز از این دست است.

وی فعالیت جمعیت را مستقل عنوان می‌کند و می‌افزاید: "جمعیت با حمایت‌های مالی مردم پابرجاست. چهار ماهی می‌شود که کرایه ساختمان مدرسه را نداده‌ایم و مشخص نیست مدرسه باقی می‌ماند یا نه. اما تا جایی که توان مالی داشته باشیم، کار می‌کنیم."

"علی صداقتی خیاط" معلم مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار چهار کتاب مخصوص کودکان کار، با توجه به ویژگی‌های زندگی این کودکان،  نگارش و چاپ کرده است.  او از این که  ساختار زبان در کشورمان عربی است انتقاد می‌کند و می‌گوید : "این کودکان به دلیل سختی ناشی از کار وقت درس خواندن ندارند و از آنجایی که ساختار زبان ما عربی است و تعداد حروف الفبا زیاد است آنها رغبت کمتری برای خواندن پیدا می‌کنند به همین دلیل من تعداد حروف الفبا را به ۲۳ حرف یا نشانه تبدیل کرده‌ام و در کتابم به ساختار زبان فارسی پرداختم. در کتاب من یک "س" داریم، یک "ز" داریم، دلیلی وجود ندارد از حروف زبان عربی در کتاب‌ها استفاده کنیم."

به  نظر وی آموزش به کودکان کار می‌تواند تعیین کننده زندگی بهتری برای آنها باشد. و با توجه به پژوهش‌هایش می‌گوید: کودکان در عرض ۳۰ جلسه باسواد می‌شوند و می‌توانند بخوانند و بنویسند. او می‌گوید بسیاری از کودکانی که در سال‌های قبل با این روش به آنها آموزش دادیم یاد گرفتند که به آینده فکر کنند. آرزو داشته باشند و ادامه تحصیل دهند. 

 
در گزارش تصویری این صفحه به سراغ مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار رفته‌ایم تا از روزها و لحظه‌ها و آرزوهای آنها باخبر شویم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

سیمین دانشور نخستین رمان‌نویس زن ایران و استاد برجسته هنر و زیباشناسی دانشگاه تهران بود. در محیطی که همچنان مردسالار است او توانست با آموختن و درس دادن و نوشتن از پیشگامان فرهنگی شود.

پدرش، محمد علی دانشور، پزشک و حافظ دوست بود و کتابخانه بزرگی داشت. مادرش، قمر‌السلطنه حکمت، اهل فرهنگ و هنر بود و مدیر مدرسه انگلیسی مهرآیین شیراز. سیمین در سال ۱۳۰۰خورشیدی در چنین خانواده‌ای در شیراز زاده شد که او را با هنر و ادبیات آشنا کرد. طبیعی بود که با زبان فارسی از راه حافظ و سعدی مانوس شود و با لهجه شیرازی بار بیاید و از آمیزه آنها برای خود در نوشتن سبکی بیافریند.

بخشی از سخنرانی سیمین دانشور در شب های شعر در سال ۱۳۵۶ در تهران
نویسندگی را در شانزده سالگی با مقاله‌ای با عنوان "زمستان بی‌شباهت به زندگی ما نیست" در روزنامه‌ای در شیراز  آغاز کرد. او زبان انگلیسی را نیز فراگرفت.

سیمین از شیراز به تهران رفت تا در دانشکده ادبیات دانشگاه جدیدالتاسیس تهران درس بخواند. در حالی که درس می‌خواند، و با درگذشت پدرش،  نیاز مالی سبب آن شد که در رادیو تهران به کار بپردازد و برای روزنامه‌ها مقاله بنویسد. او حتی مدتی معاون اخبار خارجی رادیو هم شد.

او با استادان برجسته زمان خود، مانند فروزانفر و عبدالعظیم قریب و بهمنیار و خانلری و دیگران از نزدیک آشنا شد و از آنها بسیار آموخت.

"آتش خاموش" نخستین مجموعۀ داستانی او، شامل ۱۶ داستان کوتاه در سال ۱۳۲۷ انتشار یافت. او بعدها این اثر را بسیار رمانتیک توصیف می‌کرد و دیگر آن را چاپ نکرد. اما همین مجموعه او را  به سلک نویسندگان درآورد. به نوشته خودش هنگام سفر از شیراز به تهران با جلال آل‌احمد آشنا شد: "جلال و من همدیگر را در سفری از شیراز به تهران در بهار ۱۳۲۷ یافتیم و با وجودی که در همان برخورد اول در باره وجود معادن لب لعل و کان حسن شیراز، در زمان ما شک کرد و گفت که تمام این گونه معادن در زمان همان مرحوم خواجه حافظ استخراج شده است، باز به هم دل بستیم."

 آل‌احمد توان این را داشت که بسیاری از اهل قلم را مرید خود کند اما سیمین یکی از آنها نبود. پس از یکی دوسال آشنایی سیمین همسر این نویسنده پرآوازه و سیاسی ایران شد. اما به گفته خودش نه سیمین آل‌احمد شد، نه وارد سیاست و نه جنجال‌های اهل قلم.

در سال ۱۳۲۸ دانشور پایان‌نامه دکترایش را در باره زیبایی‌شناسی با راهنمایی فاطمه سیاح و بعد بدیع‌الزمان فروزانفر نوشت.

آل‌احمد و دانشور، به نوشته خودشان، نه تنها همسر بلکه دوست و نخستین خواننده و منتقد هم بودند. دیگران پاکنویس‌ها را می‌خوانند و آن دو چرکنویس‌های یکدیگر را. آن‌گونه که گفته شده، چند شخصیت مسیر زندگی او را دگرگون کردند.

فاطمه سیاح که او را با ادبیات غرب و بویژه روسیه و نیز نگاه انتقادی در ادبیات آشنا کرد؛ صادق هدایت که سیمین داستان‌هایش را برایش می‌خواند و به نظر او در باره نوشته‌هایش گوش می‌داد؛ و نیز نیما یوشیج، پیشوای شعر نو، که در تهران با هم همسایه بودند.

دانشور در سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال و اندی به دانشگاه استنفورد در آمریکا رفت تا در زمینه هنر و ادبیات و داستان‌نویسی مطالعه کند. این دوره در جهان‌بینی او و آشنایی با مکاتب فرهنگی غرب و نویسندگان و ادبیات جدید غرب موثر بود.

کار اصلی دانشور استادی دانشگاه تهران بود و حدود ۴۰ سال در زمینه هنر و ادبیات نوشت و درس داد و شاگردان برجسته‌ای تربیت کرد. در کنار آن در خانه  و همراه با آل‌احمد با اهل قلم مراوده داشت و در تاسیس کانون نویسندگان ایران نقش مهمی ایفا کرد و نخستین رییس آن شد. دانشور کتاب‌های بسیاری از داستان گرفته تا مسایل هنری نیز به فارسی ترجمه کرده است، اما آنچه که به دانشور نقش پیشگامی داده است داستان‌ها و مجموعه داستان‌های اوست مانند "شهری چون بهشت"(۱۳۴۰) "سووشون"(۱۳۴۹) "به کی سلام کنم"(۱۳۵۹) "غروب جلال"(۱۳۶۰) "جزیره سرگردانی"(۱۳۷۲)، "از پرنده‌های مهاجر بپرس"(۱۳۷۶) و "ساربان سرگردان"(۱۳۸۰).

از میان این آثار رمان "سووشون" بیش از همه طرف توجه واقع و بیش از ۱۵ بار چاپ شد. این داستان به بیشتر زبان‌های مهم دنیا هم ترجمه شد و از آن به عنوان سندی یاد شده که برای شناختن ایران معاصر باید آن را خواند.

به عنوان نخستین رمان یک زن ایرانی به زبان فارسی، سووشون در میان ناقدان ایرانی و پژوهشگران غربی بارها به بررسی گرفته شده و از چندین منظر برجستگی‌ها آن تجزیه و تحلیل شده است. داستان سووشون در خانه یکی از مالکان در شیراز پس از جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد و از این راه زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم را در اشغال ارتش انگلیس ترسیم می‌کند. قهرمانان زن و مرد این داستان زری و یوسف‌اند که در میان سنت‌های اجتماعی، روابط زن و مرد و مراودات اجتماعی و نیز بازی‌های سیاسی کوچک و بزرگ گرفتار آمده‌اند. دانشور در پایان، این داستان را به اوجی می‌رساند که در آن کشته شدن یوسف، قهرمان عدالت‌طلب داستان،  با افسانه مرگ سیاوش به هم آمیخته شده است. و برای بسیاری و بویژه روشنفکران و ناراضیان، نمادهای این داستان به سرنوشت ایران آن زمان پیوند خورده است.

و در واقع می‌توان گفت که سووشون دانشور را به عنوان یک داستان نویس برجسته شناساند و از همین رو در سال ۱۳۶۳ هوشنگ گلشیری نوشتۀ بلندی با نام "جدال نقش با نقاش" درباره او منتشر کرد و در سال ۱۳۷۱ فرزانه میلانی کتاب "حجب و حجاب" را انتشار داد که بخشی از آن به سیمین دانشور اختصاص یافت. دیگران هم در باره این رمان نوشته‌اند.

در شب‌های شعر انستیتو گوته در پاییز ۱۳۵۶ که جوی پرهیجان و سیاسی بر آن حاکم بود، دانشور در باره نقش هنر و رسالت هنرمندان و نقد هنری سخن گفت و پس از انقلاب از عضویت در فرهنگستان زبان و ادب فارسی خودداری کرد و تا توانست به نوشتن ادامه داد.

در ده سال اخیر سیمین دانشور، دیگر مانند گذشته سر حال و فعال نبود و زندگی او بیشتر به بیماری و در بستر گذشت. او روز پنجشنبه هجدهم اسفند ماه ۱۳۹۰ در دزآشیب شمیران درگذشت.

دانشور را "بانوی قصه‌نویسی" لقب داده‌اند و با وجود آنکه در سال‌های اخیر نویسندگان برجسته‌ای از میان زنان برخاسته‌اند، او همچنان موقعیت خود را به‌عنوان پیشگام زنان داستان‌نویس حفظ کرده است. دانشور خاطرات خود را هم روزانه نوشته و گفته است که پس از مرگش منتشر خواهد شد. خاطرات این نویسنده تیزبین بی‌شک سندی خواندنی خواهد بود.

عکس هایی که در آلبوم بالای این صفحه می بینید از یادنامۀ دکتر سیمین دانشور، به کوشش علی دهباشی، برداشته شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

شاید بهتر باشد سخن درباره خانه دایی جان ناپلئون را نه با مقدمات تاریخی و بحث‌های فرهنگی؛ که از دیدگاه اقتصادی و با یک حساب سرانگشتی آغاز کنیم؛ چون فعلا آن چه سرنوشت آثار تاریخی پایتخت ـ از جمله این خانه ـ را رقم می‌زند، معادلات اقتصادی است، نه ملاحظات فرهنگی.

داستان از این قرار است: زمین بزرگی به وسعت حدود ۱۰هزارمتر مربع در خیابان لاله‌زار تهران جا خوش کرده که هرچند کاربری آن در پرونده‌های شهرداری، باغ مسکونی است اما اکثر درختانش خشکیده (و شاید خشکانده) شده‌اند.

این باغ که به اصطلاح دست ورثه افتاده، حول و حوش پنجاه مالک دارد که طبیعتا همه آنها نمی‌توانند در آن سکنی گزینند؛ اولا چند عمارت قدیمی باغ گنجایش این عده و خانواده‌هایشان را ندارد و ثانیا بافت مسکونی آن حوالی تماما از بین رفته و زندگی در میانه بازار لوازم الکتریکی و سیم و کابل خوشایند نیست. در نتیجه، مالکان در فکر فروش باغ هستند تا از حقوق مالکانه خود بهره‌مند شوند.

این باغ که تنها باغ قاجاری بازمانده از لاله‌زار قدیم و دارای چند عمارت اعیانی ارزشمند است، می‌تواند دست کم سه خریدار داشته باشد: اول، بازاریان که می‌خواهند در جای آن یک مجتمع تجاری بزرگ بسازند و چند نفرشان آنقدر سماجت دارند که به قول معروف پاشنه در را از جا درآورده‌اند.

دوم، سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور که شش سال پیش این خانه را در فهرست آثار ملی ثبت کرد و در صدد خرید آن بود اما فعلا مدعی است که پولی در بساط ندارد؛ نه برای خرید و نه حتی برای مرمت عمارت‌های تاریخی باغ.

حتی اگر این ادعا را باور نکنیم، نباید از یاد ببریم که در تهران حدود ۵۰۰ خانه قاجاری دیگر وجود دارد که اغلب‌شان وضعی بهتر از خانه- باغ مورد بحث ندارند. سازمان میراث فرهنگی با این خانه‌ها چه باید بکند؟ و نیز با هزاران خانه ارزشمند دیگر در شهرهایی مانند اصفهان، یزد، کرمان، تبریز، کاشان و غیره.

خریدار سوم شهرداری تهران می‌تواند باشد که اخیرا ۳۶۰ نفر از هنرمندان تئاتر و سینما و نیز ۱۰۰ روزنامه‌نگار خواسته‌اند پا پیش گذارد و خانه را برای استفاده‌های فرهنگی بخرد. اگر شهرداری به این خواسته پاسخ مثبت دهد، باید حداقل ۱۰ تا ۱۲ میلیارد تومان بابت خرید باغ بپردازد. مرمت عمارت‌ها و احیای باغ نیز شاید یکی دو میلیارد تومان پول لازم داشته باشد. هزینه‌های نگهداری و تجهیز برای کاربری‌‌های مختلف (مثلا موزه، فرهنگسرا، کتابخانه و از این قبیل) فعلا قابل محاسبه نیست.

اما اگر بازاریان باغ را بخرند، آن وقت باید برای تغییر کاربری و خرید تراکم عوارض سنگینی را به شهرداری بپردازند. طبق ضوابط، دست کم در ۶۰ درصد از مساحت باغ (۶ هزار متر مربع) می‌توان ساخت و ساز داشت. شهرداری در بافت مرکزی تهران و در زمین‌های خیلی کوچک‌تر تا ۱۵ طبقه تراکم تجاری – اداری هم فروخته است اما در خوشبینانه‌ترین حالت فرض می‌کنیم که در این مورد، فقط ۵ طبقه تراکم بفروشد که در زیربنای ۶هزار متری می‌شود، ۳۰هزار مترمربع. قیمت تراکم تجاری تابع موقعیت ملک و پارامترهای متعدد است و محاسبه آن به راحتی ممکن نیست؛ اما باز هم در خوشبینانه‌ترین حالت فرض می‌کنیم که متری ۳ میلیون تومان است. پس شهرداری می‌تواند نقدا ۹۰ میلیارد تومان درآمد از بابت تخریب باغ داشته باشد و بماند عوارض جور و واجوری که هر ساله از واحدهای تجاری ساخته شده اخذ می‌کند.

سخت نیست که بفهمیم این نهاد بین دو گزینه خرید و یا سکوت در برابر تخریب باغ، کدام را انتخاب می‌کند.

این فقط داستان خانه دایی‌ جان ناپلئون نیست. بسیاری از خانه‌های تاریخی تهران یا حتی آثاری مانند حمام‌ها، سراهای بازار، مدارس، تکایای متروکه و حتی گاهی مساجد در چنین وضعیتی قرار دارند و طعمه مناسبی برای ساخت و ساز تجاری و مسکونی محسوب می‌شوند. سودی که از بابت این کار حاصل می‌شود به قدری زیاد است که هر صدای مخالفی را  ساکت می‌کند. برای مثال، چند سال پیش هیأت امنای مسجد جامع تهران که از مساجد دوره صفویه است، جرزهای قطور یکی از دیواره‌های مسجد را تراشید و چند مغازه چند صد میلیون تومانی درون آن‌ایجاد کرد. مخالفت سازمان میراث فرهنگی و سر و صدای رسانه‌ها نیز به جایی نرسید.

در این وضع، اگر خانه دایی‌جان ناپلئون تا به امروز دوام آورده، بیشتر به خاطر مشکل تعدّد مالکان و عدم توافق آنان بوده است. اینان از یک‌سو برای نگاهداری این باغ ارزشمند که هزینه‌های زیادی را طلب می‌کند، از هیچ حمایتی برخوردار نیستند و از دیگرسو در صورت فروش یا تخریب، ثروت هنگفتی در انتظارشان است. اگر ما به جای آنان بودیم، چه می‌کردیم؟

در گزارش مصور این صفحه، شاید برای آخرین بار به درون خانه دایی جان ناپلئون می‌رویم و داستانش را از صد و اندی سال پیش تاکنون مرور می‌کنیم. عکس‌های این گزارش، به جز تصاویر قدیمی لاله‌زار، توسط آقای کامران عدل، گرفته شده‌ و با اجازه ایشان منتشر می‌شوند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ببرک وسا

ترانه "کمرباریک من" با صدای ظاهر هویدا
ظاهر هویدا، خواننده روشنگر و اندیشمند افغانستان صبح دوشنبه پنجم مارس ۲۰۱۲ در هامبورگ آلمان خاموش شد. او در ۲۸فوریه ۱۹۴۵میلادی در خانواده‌ای اهل فکر و فرهنگ چشم به جهان گشود. از کودکی به موسیقی علاقه داشت. او در ایران و روسیه موسیقی تحصیل کرد. ترانه "کمر باریک من" او را در ایران به شهرت رسانید. ببرک وسا، آهنگساز و موسیقی‌دان و رهبر ارکستر که دوست دیرینه هویدا بوده است برداشت خود را از این هنرمند بزرگ افغانستان برای جدیدآنلاین نوشته است:

ظاهر هویدا تنها یک هم‌مسلک و همفکرم نبود، تنها مثل برادر و دوست نبود ـ به صورت مرموزی نیم وجودم بود. او کوه بلند و استواری بود که می‌توانستم با اطمینان به او تکیه کنم. نبودن ظاهر هویدا برایم خلاء بزرگی است که تصور می‌کنم توان پر کردنش میسر نخواهد شد.


ظاهر هویدا و ببرک وسا

 

ظاهرهویدا هیچ‌گاه در برابر صاحبان زر و زور سر تسلیم فرود نیاورد و مدیحه‌سرائی نکرد. او یک بزرگ‌مرد دانشمند بود که نه تنها در عرصه شعر، ادبیات و فلسفه، بلکه همچنان در پهنای مسایل مذهبی، اجتماعی و جریانات سیاسی هم مرد میدان بود.

دل او با مردم میهنش و با تمام ستمدیدگان جهان بود. از نبود عدالت و ضعف و بیچارگی متوالی و متواتر نیروهای عدالت‌خواه در مقابل ظلم و ستم رنج می‌برد و خشمگین بود. این احساسش در بعضی از آهنگ‌هایش بازتاب روشن داشت.

تقریبأ پنجاه سال قبل با وی آشنا شدم و به زودی دریافتم که دوستی ما با پیوند رشته‌های همفکری و اعتقادات مشترک به مقدسات زندگی، برای همیشه مستحکم خواهد ماند، که همانطور هم شد.

با ظاهر هویدای عزیز در حدود پنجاه سال قبل در رادیو افغانستان آشنا شدم که خوشبختانه این آشنایی پیوند نیک یک دوستی بی‌نهایت صمیمانه و بی‌شائبه را به ارمغان آورد که تا حال دوام دارد. بلی، دوام دارد، چون با رفتن او از اینجا به پایان نمی‌رسد و تا زنده هستم افتخار دوستی و محبت همچو برادربزرگ و پرهنرخود را خواهم داشت.

از همان آغاز تا حال ما هیچ‌گاه از همدیگر بی‌خبر نبودیم، به استثنای تقریبأ چهار ماه در سال ۲۰۱۰، آنهم نسبت مصروفیت‌های زیاد هنری هردوی ما. حداقل درهر دو یا سه هفته با هم صحبت تلفنی داشتیم که هر بار تا دو ساعت یا بیشتر از آن دوام می‌کرد.

اگر از من بپرسید که چه خاطرۀ خوشی از هویدا دارم، پاسخم این است: وقتی به دوران باهمی ما فکر می‌کنم، می‌بینم که از اول تا آخرش خاطرات خوش و دل‌پسند است. کدامیک را اول‌تر بازگو کنم؟ برای این کار به روزها وقت در کارست. فقط همینقدر: مهربان بود، هم‌صحبت و شنوندۀ کم نظیری بود، صدای گرم و پرمحبت داشت، باصداقت و شهامت نظرش را بیان می‌داشت. با ظرافت و با منطق سخن می‌گفت و تا واقعأ ایجاب نمی‌کرد، کسی را مورد توبیخ و سرزنش قرار نمی‌داد.

دفعات بی‌شماری افتخار آن‌را داشتم که هویدای محبوبم را در هنگام سرایندگی‌اش با نواختن پیانو یا اکوردیون و حتی ماندولین همراهی کنم. آخرین باری که برایش پیانو نواختم در حدود شش یاهفت سال قبل بود: در آن روز دو آهنگ خود را در نزدیک منزل من ثبت کرد و خواست که مڼ روی پیانو، و فرزند برومندش آرش جان هویدا با طبله، او را همراهی کنم. یکی آهنگ (دیشب که تا سحرگه با یار قصه گفتم) و دیگرش (بشنو از نی چون حکایت می کند) بود.

ظاهر عزیز از نتیجۀ همکاری‌مان در این راستا بسیار خشنود شده بود.

ظاهر هویدا در آغاز دهۀ شصت میلادی به آوازخوانی پرداخت و به‌سرعت شنونده‌های بی‌شماری را گرویده آواز سحرآمیز خود کرد که نه تنها در افغانستان، بلکه همچنان در ایران و تاجیکستان به او دل سپردند.

ظاهر هویدا به یاری و همکاری محترم "عزیز آشنا"  گروهی را از نوازندگان بسیار جوان و مستعد گردهم آورد و آن‌را بنام "ارکستر آماتور" شهرت داد. این‌ها عبارت بودند از: کبیر هویدا (پیانو نواز، اکوردیون نواز و ماندولین نواز)، رحیم جهانی (بانگو درم نواز و آوازخوان)، آقا محمد کارگر (فلوت نواز) چترام (نوازندۀ طبله، دهل و جازبند)، عزیز آشنا - سراینده و ماندولین نواز.  

به مرور زمان نوازندگان و سرایندگان دیگری هم بعضأ با ارکستر آماتور همکاری می‌کردند، نظیر صابر شیرزوی (ویلون نواز)، مسحور جمال (سراینده و اکوردیون نواز)، محمد یونس (سراینده)، شادکام (سراینده)، ببرک وسا (پیانو نواز، اکوردیون نواز، ماندولین نواز) و ‌بالاخره احمد ظاهر (سراینده). اینجانب هم به همراهی این ارکستر آهنگ‌‌های (شب مهتاب، که یارم نیست) و ( تنها تویی در خلوت تنهایی‌ام) را سرودم. ارکستر آماتور سبک تازه‌ای را بوجود آورد که مثل نسیم روح‌بخشی در گلستان موسیقی افغانستان می‌دمید و مسرت، فرحت و رسالت با خود ارمغان داشت.

هفتۀ گذشته، شام بیست و هشتم ماه فوریه برایش تلفن کردم تا سال‌روز تولدش را تبریک بگویم. صدایش مثل همیشه گرم و صمیمی بود. از ورای صحبتش آواز و خنده‌های شاد عزیزانش، که به‌مناسبت سالگردش نزدش آمده بودند، شنیده می‌شد. احساس شادمانی کردم که ظاهر عزیزم استوار و سرحال بود، گرچه می‌دانستم که ظاهر هیچوقت از حال و درد خود شکایت نمی‌کرد. اگر از دردی شکایت می‌کرد، درد مردمش بود، درد دیگران بود.

هویدا بارها از برازندگی شخصیت بتهوون با تحسین و تمجید یاد می‌کرد و در پهلوی سمفونی‌های سوم و نهم وی از سمفونی پنجم وی زیاد خوشش می‌آمد. این اثر بتهوون در تاریخ موسیقی نام سمفونی سرنوشت را به خود گرفته بود. به نظر پژوهش‌گران، بتهوون درین اثر ماندگار خود مناقشۀ انسان را با سرنوشت به زبان موسیقی بیان نموده. وی در آغاز این اثر، بدون کدام مقدمه، با سه ضربۀ  کوتاه و یک ضربۀ دوام‌دار، شروع یک درآویزی دوام‌دار این مناقشه را ترسیم می‌کند. حکایت شده که بتهوون در مورد آغاز سمفونی خود گفته بود: این‌ها ضربات سرنوشتند که به در می‌کوبد.

برای ظاهر هویدا مهمتر از همه این بود که این سمفونی، بعد از درگیری‌های فراوان آهنگ‌های مختلف با هم، ‌بالاخره، در قسمت چهارم، با نواهای پرشکوه و شاد، که نوید پیروزی می‌دهد به‌پایان می‌رسد. هویدا اظهارنظر دیگران را در این مورد که این پیروزی، همان پیروزی روشنی بر تاریکی‌هاست، تایید می‌کرد.

ظاهر عزیز در طول حیات خود همیشه بر ضد تاریکی و تاریک پسندها مبارزۀ خستگی‌ناپذیر داشت و با شجاعت، شهامت، درایت و منطق تزلزل‌ناپذیر، همواره، در هر فرصتی که برایش میسر می‌شد، با مشعل تابناک پاکی و صداقت در عمق تیرگی‌ها نفوذ می‌کرد.

ظاهر هویدا از آنجا در دل دوستدارانش در افغانستان، ایران و تاجیکستان جای بزرگی دارد، زیرا او به آنچه می‌گفت و می‌سرائید معتقد بود. چون از دل می‌گفت و از دل می‌سرائید، گفته و سروده‌اش بر دل‌ها نشست و ماندگار شد.

روان پاک زنده یاد ظاهر عزیز، مهربان و شیرین زبان شاد باد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
پرستو قاسمی

اینجا زمان مفهوم خود را از دست داده است. چندین متر زیرِ زمین نه صدایی می‌آید و نه نوری و نه حتی تغییر دمایی دارد. اینجا آب انبار قاجاری "حکیم" در قزوین است‌؛ ۱۵۰کیلومتر دورتر از هیاهوی پایتخت. جایی که هیچ صدایی جز رعشه سیم‌های ساز شنیده نمی‌‌شود. چند سالی است که این آب انبار تاریخی و ثبت شده در فهرست آثار ملی به کارگاهی برای ساخت سازهای سنتی و احیای سازهای باستانی "سیف‌الله شکری" تبدیل شده است. او روزها و شب‌ها را در این آب انبار قدیمی بی‌آنکه گذر زمان را حس کند سپری می‌کند.

سیف‌الله شکری، متولد ۱۳۵۴حدود ۲۰سالی می‌شود که به قول خودش درگیر موسیقی شده و ۱۷سال است که به صورت تخصصی سازسازی را دنبال می‌کند. او تاکنون حتی توانسته تعدادی از سازهای ایران باستان را نیز از نو زنده کند؛ سازهایی مانند نی ۳هزارساله خوزستان، چنگ باستانی، بربط ایلامی، لیر اشکانی و همچنین ابداع سازهایی چون ساز "نگاره". تازه‌ترین فعالیت او ابداع "ساز فرش" است. می‌گوید با ابداع این ساز رویای کودکی‌اش به حقیقت پیوسته است: "از کودکی با قالیبافی آشنا بودم و اعضای خانواده‌ام به این هنر مشغول. به نوجوانی و جوانی که رسیدم همیشه به فکر این بودم که چطور می‌توانم احساسات، شادی‌ها، رنج‌ها و دردهای قالیبافان را به گوش همه برسانم".

نوای "ساز فرش"، ساز ابداعی "سیف الله شکری"
بعد از سال‌ها تلاش برای برآوردن آرزویش، سرانجام از سال ۱۳۸۶ گام به گام به ساختن این ساز پرداخت. از آنجا که سیمی برای این ساز ساخته نشده بود، شکری سیم آن را از ۶ لایه ماده‌ای ترکیبی ساخت: سیمی از جنس برنج، نیکل، کروم، استیل ضد اسید و حرارت، آلیاژ برنز، ابریشم و آلیاژ مس، که به قول خودش هنوز برای هیچ ساز سنتی ایرانی از آن استفاده نشده است. همچنین او جنس این ساز را هم از ماده‌ای ترکیبی انتخاب کرد تا بتواند ۱۰ تن وزن را تحمل کند: ترکیبی از چوب‌های گردو، کاج، توت، آکاژو، افرا و چند نوع  فلز دیگر. نمونه اولیه این ساز در سال ۱۳۸۹به پایان رسید. به گفته شکری بیشترین زمان برای طراحی، محاسبات، ساخت مواد و دستگاه‌های مورد نیاز برای آن صرف شده است.

گفته شده قدیمی‌ترین فرش، "فرش پازیریک" است. این فرش را "سرگی رودنکو"، باستان‌شناس روس، در سال ۱۳۲۸(۱۹۴۹)، در دره پازیریک در سیبری در کنار اشیاء باستانی دیگری در گور یخ‌زدۀ یکی از فرمانروایان سکایی پیدا کرد که گویا به دوران هخامنشیان باز می‌گردد. از همین رو، شکری تصمیم گرفت آن را به گونه‌ای طراحی کند که به طور غیرمستقیم ظاهرش هم از همان دوران الهام گرفته شده باشد. به همین دلیل به نوعی می‌توان طرح دروازه ملل تخت‌جمشید را نیز در آن دید.

همچنین با الهام از کار گروهی در فرش، این ساز را چند نفر با هم می‌توانند بنوازند. ساز کوچک آن را ۴ نفر، ساز متوسط آن را ۶ نفر و ساز بزرگ آن را ۱۰نفر می‌توانند به صورت گروهی بنوازند. اندازه ساز ۱۰ نفره ۲۶۵ در ۱۵۵سانتی متر است. این ساز به صورت همزمان یک ساز مضرابی، چکشی، زخمه‌ای، آرشه‌ای، کوبه‌ای و چند صدایی است.

ساز اولیه‌ای که شکری ساخت اکنون در موزه چهلستون قزوین نگهداری می‌شود. او هم اکنون در حال تکمیل این ساز است و امیدوار است بتواند آن را به همه ایرانیان معرفی کند.

نوایی که در گزارش تصویری این صفحه به گوش می‌رسد نوای ساز فرش ابداعی سیف‌الله شکری است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

سال ۸۶ بود که برای ساخت گزارشی با عنوان " کامبیز درم‌بخش از زبان خودش" برای اولین بار به دیدن این هنرمند کاریکاتوریست رفتم. ناگفته نماند که ملاقات و متقاعد کردن او برای ساخت چنین گزارشی کار آسانی نبود.

از آن زمان تا به امروز حدود چهارسال می‌گذرد و من به دلیل علاقه فراوانی که به او و آثارش پیدا کردم اغلب کارها و فعالیت‌هایش را دنبال می‌کنم.

بسیاری، و حتا خودش، مجموعه "مینیاتورهای سیاه" او را بهترین آثارش می‌دانند. زنده یاد مرتضی ممیز می‌نویسد: "به گمانم سال ۱۳۵۵ است که کامبیز به مینیاتورهای سیاهش می‌پردازد. این طرح‌ها بدون آنکه لحنی روشنفکرانه داشته باشد، متفکرانه است؛ ظرافت لحن مینیاتورهای ایرانی را پیدا می‌کند و اشارت هنرمندان گذشتۀ ما را به زبان حال ترجمه می‌کند."

پرویز کلانتری نیز دراین خصوص در ماهنامه مکعب می‌نویسد: "در این مجموعه سربازان مغول به آثار فرهنگی حمله‌ور شده‌اند. کتاب‌ها و روزنامه‌ها را می‌سوزانند و به قتل وغارت و آتش‌سوزی مشغول‌اند و جلوه‌های شاعرانۀ زندگی را نابود می‌کنند.

این گونه بود که به یادم آمد من کامبیز را از ۹۰۰ سال پیش به‌خاطر دارم؛ از حمله مغول و قتل‌عام و آتش‌سوزی شهر نیشابور. در آن زمان من و او در یک کارگاه صحافی کتاب در نیشابور کار می‌کردیم. شهر باشکوه فرهنگی و مظهر تمدن چند هزارساله که در حمله مغول و در آن آتش سوزی همه چیز نابود شد. من و کامبیز در پستوی کارگاه مخفی شده بودیم. در آن قتل‌عام همه را کشتند و حتا به سگ و گربه‌ها هم رحم نکردند. کامبیز با نوک قلم روزنه‌ای به بیرون باز کرد و صحنه‌هایی را از آن روزنه به من نشان داد."

به نظرم آثار کامبیز درم‌بخش از چهارسال پیش به این‌سو بسیار تغییر کرده است. این تغییر را می‌شد هم در نمایشگاه "بازی‌های ذهنی ۱ و ۲ " دید که بیشتر جنبه چیدمان داشت و آثار متفاوت‌تری از او در آن به نمایش درآمد، و هم در نمایشگاه اخیرش تحت عنوان "بنگاه شادمانی"، شامل طرح‌هایی در ارتباط با موسیقی و وسائل مربوط به آن، که در گالری سیحون به نمایش گذاشته شد.

نمایشگاه دیگری از او نیز هم اکنون در پاریس و در گالری "نیکولاس فلامل" برپاست. درم‌بخش در مورد این نمایشگاه می‌گوید: "برای من بسیار جالب است که در پاریس که خود مهد کاریکاتور دنیاست و مردم آن بسیار به کاریکاتور علاقه‌‌مندند آثار من مورد توجه قرار می‌گیرد و زمان نمایش آن نیز تمدید می‌شود."

او اضافه می‌کند: "در زمان برگزاری این نمایشگاه شهرداری پاریس به من پیشنهاد داد در اردیبهشت۹۱ نمایشگاهی از آثارم با موضوع پاریس و دیدنی‌هایش با عنوان" باگت و ژانت" برگزار کنم که این روزها بخشی از فعالیتم متمرکز به تهیه این آثار است."

همین فعالیت‌های چندسال اخیر کامبیز درم‌بخش و نمایشگاه اخیرش "بنگاه شادمانی" بود که مرا برآن داشت تا از او بخواهم مرا برای ساخت گزارشی دیگر یاری کند. اما، این بار با روی خوش مرا پذیرفت و هر آن چه خواستم در اختیارم گذاشت. چند ساعتی با او در منزل  و اتاق کارش گذراندم. در این مدت لحظه‌ای قلم و کاغذ از دستانش جدا نشد، حتا به هنگام گفتگو و ضبط آن مدام قلمش به نرمی روی کاغذ حرکت می‌کرد. خودش واژه رقص قلم را به کار می‌برد و به راستی واژه شایسته‌ای است. می‌گفت:" قلم جزیی از انگشتانم شده و نمی‌توانم لحظه‌ای آن را از خودم جدا کنم."

درم‌بخش معمولا نیمی از روز را خارج از خانه، و به قول خودش در کافه، سپری می‌کند که این روزها به "نشر ثالث" می‌رود و آن جاست که طرح‌هایش شکل می‌گیرد.

از او در ارتباط با فعالیت‌های سال آتی‌اش می‌پرسم که می‌گوید: "سال آینده علاوه بر پاریس نمایش دیگری در گالری ساربان خواهم داشت به نام "همشهری یا سیتی‌زن" که شامل افراد کوچه و بازار است، و در آن طرح‌هایی که از مردم عادی کشیده‌ام روی بوم‌های بزرگ اجرا خواهم کرد.

همچنین همکاری مشترکی با مجسمه‌ساز جوان "کامبیز صبری" خواهم داشت. ایده و طرح‌هایم را این مجسمه‌ساز اجرا خواهد کرد و به صورت چیدمانی بزرگ به نمایش گذاشته می‌شود. نام این نمایشگاه "کامبیز و کامبیز" خواهد بود که متاسفانه به علت محدود بودن فضاهای نمایشگاهی، بخش کوچکی از آن در ایران و بخش بزرگتر آن در خارج از ایران به نمایش گذاشته خواهد شد."

از طرح‌های او چندین کتاب در حال انتشار است؛ مینیاتورهای سیاه و جهان خاکستری از آن جمله‌اند.

درم‌بخش در سه سال گذشته بیش از ۲۰ فیلم انیمیشن ساخته که می‌گوید: "این فیلم‌ها را با همکاری پسرم ساختم که در جشنواره‌های مختلف، جوایز متعددی گرفته‌اند. در همه آنها شخصیت‌ها همان شخصیت‌های کاریکاتورهایم هستند."

ابراهیم حقیقی در ارتباط با درم‌بخش و آثارش می‌نویسد:

"درم‌بخش نوعی از کاریکاتور را خلق می‌کند که به اثر هنری پهلو می‌زند یا آن که حداقل به بی‌زمانی و بی‌مکانی (خصلت اثر هنری) دست یافته است. برای او همانقدر که موضوع مهم است، خط نیز مهم است. ارزش لکه‌های سیاه را در پهنۀ زمینه سفید می‌داند. نرمی و خشکی خط و کمی یا زیادی آن در صفحه برایش مهم است. واقعیت صفحه برایش به اندازه واقعیت درون مایه ارزش‌مند است. آدم‌هایش نمایندۀ  طبقه یا تیپ خاصی نیستند، فقط آدم هستند. انسان معاصر مسخ‌شده دل و دین از دست داده، با چهره‌ای واحد. به این دلایل آثارش بعد از سال‌ها دوباره قابل دیدن و صحبت و نقد است.

حرف‌هایش کهنه نشده. اثرش را دوست داری که داشته باشی و به دیوار نصب کنی. شاید مثل آیینه. چرا که از رفتار و نگاه روزمره  در زمان خود پرهیز کرده، لایه‌های زیرین را کاوش کرده؛ نه به مدد ابزار رادیولوژیست‌ها به مثل، بلکه در عمل به مدد حس نکته‌سنج و ظریف‌پرداز یک هنرمند که به جای چاقوی مقاله‌نویسی یا نقاشی، شمشیر دودم کاریکاتور را در میان بسته و دیوان و بدان و غافلان و نادانان را به مقابله می‌خواند. درم بخش هنرمند معاصر است."

در گزارش تصویری این صفحه کامبیز درم‌بخش از کارهای اخیرش می‌گوید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

نخستین عکس،‌ سیاه و سفید بود و نخستین فیلم، صامت. فیلم، گویا شد و عکس، رنگی. فیلم صامت به تاریخ پیوست، ولی عکس سادۀ سیاه و سفید سخت‌جان‌تر از آب درآمد، هرچند دامنۀ حضورش اکنون بسیار محدود است. اما انگیزۀ مخترعان و پیش‌آهنگان، هم فیلم گویا و هم عکس رنگی، نزدیکی هر چه بیشتر هر دو هنر به واقعیت‌هایی بود که چشم آدمی می‌بیند و گوشش می‌شنود. کارشناسان همچنان می‌کوشند رنگ‌های عکاسی را به نهایت شباهت با رنگ‌های طبیعی برسانند.

نخستین تلاش‌ها برای رنگ بخشیدن به عکس سیاه و سفید به آزمایش‌های "لوای هیل" Levi Hill در آمریکا و "آلکساندر ادموند بکرل" Alexandre-Edmond Becquerel فرانسوی در دهه‌های ۱۸۴۰ و ۱۸۵۰ برمی‌گردد. اما هیچ کدام موفق نشده بودند به کیفیت مطلوب عکس رنگی دست یابند. اشکال اصلی، ناپایداری رنگ‌ها بود که چند لحظه بیشتر دوام نمی‌آورد. در پی انتشار نظریۀ "جیمز کلرک مکسول" James Clerk Maxwell، فیزیک‌دان اسکاتلندی، در سال ۱۸۵۵ راهی گشوده شد که سرانجام ِ آن، عکس رنگی امروزی‌ست.

نظریۀ مکسول متکی بر این حقیقت بود که یاخته‌‌های مخروطی سطح درونی چشم معمولی یک انسان، سه رنگ را تشخیص می‌دهد: سرخ، سبز و آبی. این رنگ‌ها وجود خارجی ندارد، اما حساسیت یاخته‌های درهم‌آمیختۀ چشم به طول نور، رنگ‌ها را در ذهن پدید می‌آورد و آمیزه‌ای از آنها رنگ‌های دیگر را قابل رؤیت می‌کند. بر پایۀ همین نظریۀ فیزیک‌دان اسکاتلندی، عکاس‌های دانشمند بار دیگر دست‌به‌کار اختراع عکس رنگی شدند. "سرگی پروکودین گورسکی" Sergey Prokudin-Gorsky از کامگارترین آنها بود.

پروکودین گورسکی سال ۱۸۶۳ در حوالی شهر سن پترزبورگ روسیه به دنیا آمد. از جملۀ شاگردان "دمیتری مندلیف"، شیمی‌دان شهیر روسیه، در انستیتوی تکنولوژیک سن پترزبورگ بود. تحصیلاتش در رشتۀ شیمی را در شهرهای برلن و پاریس ادامه داد. در این شهرها با شیمی‌دان‌های مخترعی چون "آدلف میته" و "ژول ادمه مومن" دمساز بود و مدتی هم با برادران لومر، از پیشگامان سینما، همکاری کرد. در اواسط دهۀ ۱۸۹۰ به روسیه برگشت و پژوهش‌هایش را در زمینۀ عکاسی رنگی پی گرفت.

پروکودین گورسکی برای عکاسی رنگی، بر پایۀ نظریۀ "مکسول"، از سه پالایه (فیلتر) سرخ و سبز و آبی استفاده می‌کرد؛ یعنی از یک صحنه سه بار با سه پالایه عکس برمی‌داشت. سپس این سه‌تا را از طریق پرتوافکن روی صفحه نمایش می‌داد. ترکیب سه رنگ، رنگ‌های دیگر را هم ظاهر می‌کرد. به دلیل ضرورت سه مورد عکس‌برداری از یک صحنۀ واحد، همۀ عکس‌های او خوب و بی‌عیب نبودند؛ چون میان این سه مورد عکس‌برداری وقفه افتاده بود و اشیاء و افراد طی هر سه مورد همیشه ثابت نمی‌ماندند. در نتیجه برخی از عکس‌ها کدر و موج‌دار از آب درآمده‌اند.

سال ۱۹۰۵ پروکودین گورسکی نخستین سفر مفصل خود به گوشه و کنار امپراتوری روسیه را انجام داد و از قفقاز و کریمه و اوکرائین با حدود ۴۰۰ قطعه عکس رنگی برگشت. ۹۰ قطعه از این عکس‌ها به شکل کارت‌پستال منتشر شد.

سال ۱۹۰۶ برای نخستین بار روانۀ فرارود (آسیای میانه) شد تا از خورشیدگرفتگی ۱۴ ژانویه ۱۹۰۷ بر فراز کوهستان تیان‌شان عکس بگیرد. به دلیل هوای ابری موفق به رؤیت کسوف نشد. رهاورد او از این سفر نخستین عکس‌های رنگی سمرقند و بخارا بود.

سه سال پس از آن به درگاه "نیکولای دوم"، تزار روسیه، بار یافت. امپراتور به بزرگ‌ترین عکاس سرزمینش دستور داد که از عرصه‌های مختلف زندگی مردمان امپراتوری عکس‌ بگیرد. برای انجام این مأموریت واگنی را با لوازم عکاسی و ظهور عکس مجهز کرده بودند و نامه‌ای با امضای پادشاه به عکاس اجازۀ دسترسی به همۀ اماکن امپراتوری را می‌داد. پروکودین گورسکی سوار بر آن واگن ویژه بخش قابل ملاحظه‌ای از سرزمین فراخ روسیه را درنوردید. وی در دفتر خاطراتش نوشته‌است که روزها عکس‌برداری می‌کرد و شامگاهان در تاریک‌خانۀ واگن عکس‌ها را ظاهر می‌کرد. "بعضاً کار تا دیروقت شب به درازا می‌کشید، به‌ویژه وقتی که وضع آب‌وهوا مساعد نبود و باید تصمیم می‌گرفتم که پیش از عزیمت به جایی دیگر، آیا نیازی هست که زیر نوری متفاوت از همان صحنه عکس بگیرم یا نه. سپس از نگاتیوها نسخه‌هایی می‌گرفتم و در آلبوم می‌گذاشتم‌".

این مسافرت‌ها تا سال ۱۹۱۶ ادامه داشت. طی این مدت پروکودین گورسکی دوباره به فرارود برگشت و در سمرقند دوربین فیلم‌برداری رنگی‌اش را که به‌تازگی اختراع کرده بود، آزمود. نتیجۀ آزمایش به دلخواهش نبود، اما عکس‌های رنگی‌ای که از منطقه برداشت، ماندگار شد.

انقلاب شد و شاه و شاهیگری رفت. پروکودین گروسکی که با سیاست سروکاری نداشت، ماند و در پایه‌ریزی "انستیتوی عالی عکاسی و فن‌آوری‌های عکاسی" نقش محوری داشت.  اما روز نهم سپتامبر ۱۹۱۸ که این مؤسسه گشایش یافت، دیگر پروکودین گورسکی هم رفته بود. وی حدود یک ماه پیش از آن روسیه را به قصد نروژ ترک کرد و سپس به انگلستان رفت. سال ۱۹۲۲ به شهر نیس فرانسه نقل مکان کرد و یک سال بعد از آن موفق شد که بخشی از مجموعه‌اش را ـ شامل ۲۳۰۰ عدد نگاتیو - از روسیه بیرون آورد.

سرگی پروکودین گورسکی روز ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۴۴، چند هفته پس از پایان اشغال پاریس توسط آلمان نازی، در این شهر چشم از جهان فرو بست و پیکر او در گورستان روسی "سنت ژنویو دو بوآ" به خاک سپرده شد. اما عکس‌های رنگی او که در زمرۀ بهترین و نادرترین عکس‌های آغاز سدۀ بیستم میلادی‌ست، بر طول عمر نام و یادش افزود. در گزارش مصور این صفحه برخی از آن عکس‌های جاودانه را که در کتابخانۀ کنگرۀ آمریکا محفوظ است، خواهید دید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
*خسرو عابدینی

"شجاع‌الدین شهابی"، استاد هنر و پیکرتراش معاصر ایران، ۷۳ سال پیش در تبریز به دنیا آمد. او گرچه در خانه‌ای قدیمی در محلۀ بازارچه معیّر تهران و در میان آداب و سنت‌های قدیم پرورش یافت، اما کنجکاوی و شوق فراگیری مایه تعالی هنری او شد. دستاوردهای هنری او آمیزه‌ای است از هنر ایرانی و هنر مدرن جهانی.

پدرش، "سید رضا شهابی"، از شاگردان کمال‌الملک بود. به همین سبب دوران کودکی خود را در محیطی هنری گذراند. او دوران کودکی تا نوجوانی را در میان خانواده‌ای پرجمعیت با وجود پدری سخت‌گیر، اما هنرمند گذراند. توجه او از آغاز به دیگر مسائل زندگی بود و نگاهش به همه چیز با هم سن و سالان خود کاملاً متفاوت بود.

از قضا در همسایگی شجاع‌الدین پسر عمه‌اش، "منصور عابدینی"، نیز به هنر نقاشی مشغول بود. به این ترتیب زندگی و دوران کودکی و نوجوانی شجاع‌الدین، در فضایی با سنت‌های قدیمی و هنری و دوران‌‌ساز گذشت و نقش این دو هنرمند در وجود و شخصیت شجاع‌الدین باقی ماند.

شجاع‌الدین ابتدا به نقاشی روی آورد و اولین نمایشگاه خود را در تالار قندریز در سال ۱۳۴۸ برگزار کرد. کارهای او را در این دوران موتیف‌های تزئینی و آثار گواش و آبرنگی تشکیل می‌دادند که جنبۀ سنتی و انتزاعی داشتند و خود دارای ویژگی‌های این دوره بودند. نمونه‌هایی از این آثار در تالار فرهنگ در سال ۱۳۴۸ و در گالری مس در سال ۱۳۴۹ به نمایش گذاشته شد.

شوق به آموزش و کشف طبیعت و علاقه به سفر، او را در سال ۱۳۴۹ به یک سفر ماجراجویانه در مسیر "راه ابریشم" برد. وی به همراه دو تن از دوستان خود، که بخشی از راه با اتومبیل بود، از طریق افغانستان، پاکستان، هندوستان، نپال، بنگلادش، تایلند، هنگ‌کنگ و ژاپن به آمریکا رفت.

در بین راه و در مسیر جادۀ ابریشم، شهابی نمایشگاه‌هایی از کارهایش برگزار کرد؛ از آن جمله: نمایشگاهی در "دانشگاه فردوسی مشهد" در سال ۱۳۴۹، نمایشگاهی در "انجمن فرهنگی ایران و هند" در شهر دهلی نو در سال ۱۳۴۹، و نمایشگاهی در هتل دوسی تابی در بانکوک تایلند.

در سال ۱۳۵۵ از دانشگاه ایالتی سن خوزه در کالیفرنیا، لیسانس مجسمه‌سازی و سپس از دانشگاه ایالتی چیکو موفق به دریافت فوق لیسانس شد.

با وقوع انقلاب سال ۱۳۵۷، شهابی به ایران آمد و در دانشگاه الزهرا به تدریس پرداخت. سال بعد مبادرت به برگزاری نمایشگاه بزرگی با بیش از۵۰ اثر از آثار نقّاشی و مجسمه‌های خود در "باغ فردوس" شمیران نمود. در همین سال و با درگذشت پدر، وی منزل پدری را که یکی از کانون‌های هنری دوران‌ساز خود بود به محل کار، تدریس و فعالیت‌های هنری بزرگی تبدیل نمود و از این پس با نام "کارگاه هنر" شروع به فعالیت نمود و به کار و مدیریت و تدریس مشغول شد. در کنار این فعالیت ها، کارگاه دیگری نیز در "باغ موزۀ سعد آباد" با هزینۀ شخصی ایجاد نمود.

شجاع‌الدین شهابی از سال ۱۳۵۹ آثار تجسمی متعددی در قالب کتاب‌های آموزشی و طراحی منتشر ساخت و به بازار هنر عرضه کرد. یکی از این کتاب‌ها درباره "هِنری مور"، مجسمه‌ساز بریتانیایی است که برخی از کارهای شهابی یادآور سبک و شیوه اوست.

نوآوری‌های شجاع‌الدین شهابی در ساخت و ترکیب مواد اولیه و در آفرینش‌های هنری او دیده می‌شود. آنطور که خودش می‌گوید، برخی ترکیبات او از گچ و فلز و چوب و کاغذ و یا عناصر و آمیزه‌های نو، برای نخستین بار به کار رفته است. از نظر محتوای خلاقیت هنری، شهابی هنر مدرن جهانی را با هنر سنتی ایران درآمیخته و آثاری ماندگار پدیدآورده است که اکنون می‌توان آنها را در موزه‌هایی چون "موزۀ هنرهای معاصر تهران"، "موزۀ سعدآباد"، و مراکزی چون "مرکز هنرهای تجسمی"، و "موسسۀ فرهنگی هنری صبا" تماشا کرد.

در گزارش تصویری این صفحه که ساخته شوکا صحرایی است، استاد شهابی در باره زندگی و کارهایش صحبت می‌کند.
 
*خسرو عابدینی نقاش و مدرس است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.