Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

علی عطار

در بین اقوام گوناگون ساکن ایران شاید گرجی های فریدن، در نزدیکی اصفهان، یکی از ناشناخته ترین آنها هستند. گرجی ها در زمان سلسله صفویه  به اسارت گرفته شده و پس از انتقال به ایران در نواحی مرکزی کشور اسکان داده شدند.

براساس نوشته های مورخین و سیاحان آن زمان حدود دویست هزارگرجی  اسیر با پای پیاده از گرجستان تا ناحیه اصفهان رانده شدند. بخشی از گرجی ها که ابتدا در شهر اصفهان، سپس در شهر تازه تاسیس نجف آباد ساکن بودند، بعد ها روانه نواحی غربی تر یعنی فریدن و فریدون شهر امروزی شدند.

 

به نظر می رسد که گرجی ها، نه همچون ارامنه که با حفظ دین خود بیشتر به حرفه های ساده پرداختند، بيشتر به امور نظامی علاقه مند بودند. برخی از آنها پس از پذیرش اسلام به شغل های بالای نظامی و حتی فرماندهی و حاکمیت استان های کشور رسیدند.

گفته می شود که در زمان صفویه بیش از چهل حاکم گرجی الاصل وجود داشته است. سهیم بودن گرجی ها در قدرت تا زمان افشاریه و زندیه و حتی تا دوره قاجاریه ادامه داشته است. به نظر می رسد که گرجی های اولیه هویت خود را بیشتر در شراکت در قدرت سیاسی با صفویان ترک تبار یافتند.

ظاهرا با شکستی که گرجی های سرکش از لشکر کریم خان زند خوردند، موقعیت اجتماعی سیاسی خود را ازدست داده و از آن پس در روستاهای اطراف فریدون شهر امروزی به کارهای ساده کشاورزی و دامداری مشغول شدند.

کوه سیخه یا سیخک که بین فریدون شهر وروستای چغیورت، یکی از روستاهای مهم گرجی نشین امروز ایران، واقع شده، محل تار ومار کردن گرجی ها توسط لشکر کریم خان زند است. این محل برای گرجیان امروز از یک سو نماد مقاومت و سرکشی نیاکانشان و از سوی دیگر نماد جبر و زورگوئی امرای ایرانی است.

شناخته شده ترین گرجی ساکن ایران الله وردی خان است. وی که از خاندان اوندیلادزه، از ثروتمندان و زمین داران  آن زمان بود در جوانی دربرابر سی سکه طلا به فروش رسید و بعد از اینکه چندین بار در معرض خرید و فروش واقع شد به دربار شاه طهماسب صفوی راه یافت.

الله وردی خان نه تنها بعنوان جنگجو و فرمانده نظامی  شناخته شده، بلکه خدمات فرهنگی و عمرانی او نیز با تاریخ ایران رقم خورده است. پل مشهور سی و سه پل در اصفهان که یکی از شاهکارهای معماری ایران است به دستور و با هزینه وی ساخته شد.

گرجی های امروز فریدن و فریدون شهر عمدتا در هفت روستا پراکنده اند که تعداد آنها هر روزبه دلیل مهاجرت به شهرها کمتر می شود. شهرک یزدان شهر در حاشیه شهر نجف آباد نیزازمناطق مهم گرجی نشین امروز محسوب می شود.

علاوه بر آن گرجی ها در شهرهای دیگر ایران بخصوص اصفهان و تهران بطور پراکنده زندگی می کنند و برخی از آنان از تحصیل کردگان و متخصصین برجسته هستند. گفته می شود که تعداد با سوادان و تحصیل کردگان گرجی به نسبت جمعیت آنها بسیار بالاست.

از فرهنگ قدیم گرجی ها امروز تنها زبان آنهاست که هویت قومی آنان را مشخص می سازد. نوعی سقف خانه و نوعی فرش که در ناحیه فریدون شهر و بخصوص در چغیورت به طرح گرجی معروفند، امروز دیگر به ندرت ساخته و بافته می شوند.

کوشش برای آموزش زبان و الفبای نیاکان که با زبان و خط گرجی متداول در فریدن متفاوت است نیزدر این روزها طرفدارانی دارد. در فریدون شهر مغازه هایی یافت می شوند که تابلو آنها به دو خط فارسی و گرجی نوشته شده است.

پس از فروپاشی اتحاد شوروی ارتباط اقتصادی و اجتماعی بین گرجی های ایران و کشورگرجستان افزایش یافته است.

دو گزارش مصور اين صفحه در بازدید از فریدون شهر و روستاهای گرجی نشین چغیورت و داشکسن و در گفتگوبا باشندگان آنها تهیه شده است.

گزارش اول نگاهی است گذرا به اسکان گرجی ها در ایران، پیدایش روستای چغیورت و وضع امروزین آن.

دومین گزارش در باره دو جوان ورزشکار گرجی است که به یاد نیاکان اسیر خود از زادگاهشان داشکسن تا تفلیس پایتخت گرجستان را پیاده طی کرده اند.

بدون اطلاعات و یاری سعید مولیانی، پژوهشگر گرجی تبار تهیه این گزارش ها امکان پذیر نبود.

کیفیت نامطلوب بعضى از تصاوير به دلیل کهنگی آنهاست.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

 

تا حالا خاک خورده اید؟
ساجده شريفى

در فرهنگ ایرانی خاک از عناصر پاک و پاک کننده است و می تواند متبرک باشد.  در نماز، بر خاک سجده می کنند.  آن ها  که قرار است برای مدت طولانی از سرزمینشان دور شوند، گاه مشتی خاک با خود می برند. گاهی هم بعضی ها کمی از  خاک تربت برخی از امامان را می خورند.  اما تاس کباب ایرانی ها، طعم خاک نمی دهد.  

 یکی از روزهای آخر هفته است که در محله  سلطان احمد شهر استانبول به دنبال جایی برای غذا خوردن می گردیم.  روزهای تعطیل، این خیابان، آن قدر از مسافران و ساکنان خود استانبول شلوغ می شود که اگر برای اولین بار پا به اینجا گذاشته باشید ؛ بی شک فكر می کنید اتفاق مهمی افتاده است.  

سرانجام در یکی از خیابان های فرعی، جایی را به نام "کافه رستوران فیروزه" پیدا می کنیم که یک میز خالی دارد. .نام یکی از غذاهای منویش، آشنا به نظر می رسد "تستی کباب".

آیا همان تاس کباب خودمان است؟ 

سفارش می دهیم. غذا را در کوزه ای آتشین برایمان می آورند. پیش خدمت مثل یک تردست، کوزه را از سینی مشتعل بر می دارد، می شکند و غذا را در بشقاب می ریزد. حدود هفتاد لیره می پردازیم. گران است اما بعد از خوردنش می بینیم که می ارزید، حالا هم سیر شده ایم، هم مزه غذا زير زبانمان مانده و هم یک نمایش تمام عیار دیده ایم. 

تستی کباب، از خانواده تاس کباب است. ایرانی ها، گوشت خردشده را به همراه چند نوع تره در دیگ هایی موسوم به تاس می پزند. تستی کباب هم با موادی مشابه اما با روشی متفاوت طبخ می شود.

این غذا در اصل به منطقه کاپادوکیای  ترکیه تعلق دارد. آن را درظرف هایی سفالی و در تنور می پخته اند. ظرف سفالی از خاک  سرخ رنگ کاپادوکیا ساخته می شده و طبخ غذا داخل آن، دست کم، نصف روز طول می کشیده است.  

امروزه، در رستوران های ترکیه ، برای آنکه به روند پخت این غذا شتاب دهند؛ مواد اولیه تستی کباب را از چند ساعت قبل آماده می کنند و مراحلی از پخت، روی اجاق  و در تاوه های متعدد، صورت می گیرد. 

وقتی برای "آرسین"، آشپز بیست و هشت ساله تستی کباب، از طعم تاس کباب ایرانی حرف می زنم؛ تاکید می کند: " آن چیزی که تستی کباب را از سایر غذا ها جدا می کند خاک کاپادوکیاست. این خاک به غذا طعم و بوی خاصی می دهد." 

آرسین، پانزده سال است که آشپزی می کند. اهل سواحل مدیترانه است و عاشق شغلش. می گوید: اوایل به خاطر مشکلات مادی وارد این کار شدم. اما یک زمانی فهمیدم که آشپزی، حرفه نیست، هنر است. غذای من، یک اثر هنری ست که مردم را شیفته خود می کند."  

این آشپز جوان ، در صدا-تصویری که می بینید از شیوه پخت تستی کباب گفته است .

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

زنان جاودانه عاشق
شوكا صحرائى 

"یک سالی است که داستان زنان عاشق زندگی مرا درگیر خود کرده. شاید این بار مجسمه هایم از همیشه به خودم نزدیکترند و آشنا تر. داستان این زنان را دنبال خواهم کرد تا شاید جاودانگی آنها را تجربه کنم."

"زنان بی نام و نشانی را خواهم یافت و داستان آنها را جاودانه خواهم کرد. زنانی که شجاعت عاشق بودن را دارند. زنانی که رنگ دارند گذر زمان رنگ آبی آسمان را بر سینه تپنده آنها منعکس کرده. زخم هایی بر دل آنها بر زیبایی آنها افزوده. می‌خواهم در فضای آنها باشم و از زخمی شدن نترسم. با آنها جاودانه شوم و آبی آسمان را بر قلب عاشقم احساس کنم."

اين ها حرف هاى یاسمین سینایی در باره مجموعه اى از مجسمه هايش است که اكنون با عنوان "عاشقانه" در تهران به نمایش گذاشته شده.

او  در سال ۱۳۴۸ در خانواده ای هنرمند به دنیا آمد.  مادرش گزیلا وارگا سینایی، نقاش، و پدرش خسرو سینایی، كارگردان سينما، است. 

ياسمين تحصیلات اش را در رشته گرافیک دنبال کرد اما خیلی زود به شاخه ی دیگری از هنر دلبسته شد. به مجسمه سازى.  البته مجسمه سازی نه با سنگ، چوب، یا فلز بلکه با پاپیه ماشه. تکنیکی که در آن ابزار كار خمیر کاغذ و چسب است.

از او می‌پرسم چه طور به مجسمه سازی رو آوردی؟ می‌گوید: "كاملاً اتفاقی. سال ها قبل کلیسای آلمانی ها در تهران سفارش ساخت تعدادی مجسمه های کوچک از شخصیت های مذهبی را به من داد و من با استفاده از تکنیک پاپیه ماشه (خمیر کاغذ) آن مجسمه ها را ساختم و سال بعد در همان کلیسا مجسمه هایم به نمایش درآمدند و این شروعی بود بر مجسمه سازى من."

در مورد شخصیت ها و موضوع نمایشگاه هایش می‌گوید: "همیشه زنان و سرنوشت اجتماعی آنها برایم مهم و جذاب بوده؛ به همین دلیل سعی کرده ام بیشتردر کارهایم به این موضوع بپردازم. اوج آن، سال ها پیش،  نمایشگاهی تحت عنوان فرشته های سیاه بود که مضمون آن زنانی بودند که بال پرواز داشتند اما فراموش کرده بودند بال پرواز دارند و به نوعی در اسارت بودند."

"و یا بعدها نمایشگاه سایه ها که در آن زنان خاکستری و سایه واری را به نمایش گذاشتم که خود را با  زینت آلات و جواهرات آراسته بودند و در حقیقت انتقاد من به زنان اجتماع مان بود که چرا خاکستری اند وبا توسل به این ظواهر می‌خواهند سایه نباشند اما در نهایت سایه می‌مانند."

زنان عاشق

زنان عاشق نام مجموعه جدید یاسمین سینایی است. او در رابطه با این مجموعه می‌گوید: "به دنبال زنان عاشق تاریخ به راه افتادم. آنها را در کتاب ها جستم، داستان آنها را از دیگران پرسیدم و از زبان دوست و غریبه شنیدم. داستان این زنان مرا با خود برد، رابعه را فهمیدم و شیرین را تحسین کردم در اشعار عاشقانه به دنبال تصاویر زیبا گشتم."

"زنان عاشق گمنام بسیاری را نیز یافتم. زنان عاشق را دنبال کردم و رد آنها را در میان اساطیر خدایان باستان پیدا کردم.  زنانی را یافتم که جانشان را در راه عشق گذاشتند و عاشقانی که جان دیگران را در راه عشق گرفتند."

"آبسال سوخت و زلیخا طرد شد. اوفلیا غرق شد و پاکی او با گل های سپید یکسان شد.آفرودیت عشق به آدونیس را هر بار با شکفتن گلی سرخ رنگ به یادمان آورد."

"در سفرم به دنبال زنان عاشق، زنان عاشق مشهور زیادی را شناختم و داستان زنان بی نام و نشان بیشتری را یافتم . حاصل این سفر نه تصویر زیبا بود نه کلام، نه شکل بود و نه رنگ، نه شعر بود و نه داستان . آنچه برایم باقی ماند تنها یک احساس بود. تنها عشق بود."

مجموعه زنان عاشق نه با این عنوان بلکه با نام " عاشقانه" از تاریخ ۲۵ مرداد تا ۲ شهریور در فرهنگسرای نیاوران به نمایش گذاشته شده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
فرناز خطيبى

بعضی می گویند تهران جایی برای دیدن ندارد؛ شهری است آلوده، شلوغ، با معماری ناهنجار و لجام گسیخته  که جذابیتی برای ساکنانش ندارد و بسیاری از شهروندان ۱۴ میلیونی این شهر، به هر بهانه،  مثل یک مشت فراری سوار بر هر چیزی که گیرشان بیاید، راهی شهرها و دیارهای دیگر می شوند تا آرامش از دست رفته شان را آنجا جستجو کنند. اما تهران همیشه این شکل و شمایل را نداشته است.

در یکی از سفرنامه های سیاحان اروپایی دوران صفویه می خوانیم که آنها از زیبایی طبیعت تهران مدهوش می شدند و به علت کثرت درختان چنار و سپیدار آنجا را چنارستان می نامیدند.

امروز بسیاری از چنارهای سربه فلک کشیده تهران افتاده اند. اما هنوز هم  شماری در خیابان ولیعصر و چند چنار کهن در محوطه های قدیمی کاخ موزه های تهران ازدسترس بساز و بفروش ها در امان مانده اند مثل کاخ/موزه کاخ گلستان.

محوطه کاخ گلستان پیش از این که به صورت کنونی یعنی باغی یکپارچه درآید، از حیاط و باغچه های متعددی تشکیل شده بود که هر کدام نامی ویژه چون نارنجستان و سروستان داشت.

حوض ها، حوضچه های کوچک با کاشی هایی به رنگ آبی در کف آنها و پاشویه، فواره ها و جویبارها، این محوطه را بسیار شاعرانه و خیال انگیز و زیبا جلوه گر می ساخت. در هر حیاط یا باغچه نیز یک یا چند عمارت ساخته شده بود.

اما امروزه این یادگار سال های نه چندان خوش تاریخ، در میان دود و همهمه و شلوغی و سایه ساختمان های چند ده طبقه همسایه اش گم شده است. درهای بسته، درختان خشکیده، خودروهایی که گه گاه در حیاط کاخ جولان می دهند، حوض های بی آب. گرد گذر زمان هیچ سوالی بر نمی انگیزد جز یک سوال: مشتی رنگ و چوب به چه می ارزد؟

مجموعه کاخ گلستان، یادگاری به جای مانده از ارگ تاریخی تهران محل اقامت شاهان سلسله قاجار است. سابقه تاریخی ارگ سلطنتی  به روزگار صفویه باز می گردد.

شاه طهماسب اول صفوی (۹٨٤-۹٣٠) نخستین پادشاهی بود که دستور داد بارویی به دور قصبه تهران احداث شود. پس از او شاه عباس صفوی در قسمت شمالی حصار، چنارستانی احداث نمود که با ساخت عمارات سلطنتی آن را ارگ نامیدند. ولی امروز اثری از بناهای دوره صفوی باقی نمانده است .

کهن ترین بناهای موجود در مجموعه گلستان، ایوان تخت مرمر و خلوت کریمخانی متعلق به دوران کریمخان زند است.

در بیش از یک سوم فضای ارگ ، دارالحکومه و محل سکونت شاه قرار داشت . در شرق دارالحکومه و شمال باغ گلستان حرمسرا قرار داشت؛ که به جای آن ساختمان فعلی وزارت امور اقتصادی و دارایی ساخته شده.

در دوران پهلوی این کاخ مختص پذیرایی از میهمانان خارجی بود.

با اين که بیشتر بخش های کاخ از بین رفته اما وجود اشیاء نفیس، تابلوهای نقاشی و مجموعه هدایای منحصر به فرد آن که عمدتاً متعلق به ناصرالدین و مظفرالدین شاه است، بر اهمیت این کاخ می افزاید. 

ارزش این اشیاء چنان بالا بوده که در همان زمان برای نگهداری و بازدید از آنها تالارهایی مجزا انتخاب شدند که از آنها با عنوان موزه یاد می کردند. تالار سلام و تاجگذاری، کاخ ابیض (موزه مردم شناسی کنونی) و موزه مخصوص جزو این تالارها هستند.

تالار سلام اولین موزه ایران

ناصرالدین شاه پس از اولین سفر اروپا در سال ۱۲۹۰ هجری قمری و دیدن موزه ها و گالری های بزرگ کشورهای غربی تصمیم گرفت که موزه ای شبیه به موزه های اروپا در ارگ ایجاد كند.  بدین منظور درجوار تالار عاج ، بناهای کاخ گلستان جدید، یعنی سرسرا و تالار آئینه گلستان و اتاق موزه را بنیاد نهاد.

ساخت اتاق موزه در سال ۱۲۹۱ ه.ق. آغاز و در سال ۱۲۹۴ ه.ق. پایان یافت. ولی به دلیل تزئینات زیاد و چیدن اشیاء که با نظارت مستقیم شاه صورت می گرفت بهره برداری از آن تا سال ۱۲۹۹ ه.ق. به طول انجامید.

پس از انتقال تخت طاووس از موزه های قدیم و تالار آئینه به اين تالار و نیز برگزاری سلام های خاص و رسمی در آن؛  نام تالار سلام را به خود گرفت. در این تالار نفیس ترین اشیاء و آثار هنری اهدایی، به ویژه جواهرات سلطنتی نگهداری می شد.

اعتمادالسلطنه، در یکی از روزنامه هاى آن روزگار، مورخ نهم ربیع الثانی ۱۲۹۴ ه.ق. می نویسد: "یکی از تالارهای بزرگ این عمارت ۳۴ قدم طول و ۲۵ قدم عرض دارد. میز و صندلی های عمارت کلا از طلای خالص است و یک تخت مرصع بسیار بزرگ که جواهر نفیسه بسیار دارد و خیلی گرانبها است، در این عمارت گذاشته شده است که در اغلب اعیاد در سلام عام بندگان اعلیحضرت پادشاهی روی آن تخت جلوس می فرمایند."

در سال ۱۳۴۵ به دلیل برگزاری مراسم تاجگذاری محمدرضاشاه پهلوی در این تالار، موزه آرایی آن بطور کلی دگرگون شد و به شکل امروزی درآمد.

از اشیاء این کاخ می توان به ظروف زیبایی اشاره کرد که از جمله جالب ترین آنها سرویس چینی جنگ های ناپلئون بناپارت، سرویس اهدایی نیکلای اول، سرویس جواهر نشان اهدایی ملکه ویکتوریا و سرویس ساخته شده از سنگ گرانبها اهدایی الکساندر سوم  است. در دوره پهلوی این ظروف به تالار ظروف انتقال یافت.

کاخ ابیض

در اواخر پادشاهی ناصرالدین شاه سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانى، چند دست مبل لویی شانزده، پرده های مخمل، آینه های بزرگ، مجسمه های برنزی و طلا و چند قطعه قالی بافت ترکیه برای ناصرالدین شاه هدیه فرستاد.

به همين خاطر شاه تصمیم گرفت که ساختمانی در گوشه جنوب غربی باغ گلستان برای این هدایا بنا کند. این بنا بین سال های ۱۳۰۶ و ۱۳۰۹ ه.ق. ساخته شد و به سبب سفیدی رنگ بنا و به کار بردن مرمر سفید در سرسرا و پله هایش کاخ ابیض نام گرفت.

این کاخ از آغاز، محل کار صدراعظم ها و سپس نخست وزیران و مقر تشکیل هیئت وزیران شد. پس از انتقال نخست وزیری به محل جدید، کاخ ابیض به محل موزه مردم شناسی اختصاص یافت.

موزه مخصوص

این عمارت که در شمال کاخ گلستان و در طبقه زیرین تالار سلام قرار گرفته است ، در حقیقت بخشی از ساختمان اولین موزه ایران است که به دست توانای محمد ابراهیم خان معمار باشی ساخته شده است.

در زمان شاهان قاجار این مکان انبار چینی آلات و نقره هایی بود که از کشورهای اروپایی به آنها هدیه می شد.  از اشیاء ویژه ای که در موزه مخصوص نگاهداری می شود ، می توان زره شاه اسماعیل صفوی، تیر و کمان نادر شاه افشار، ساعد بند و مهر فتحعلی شاه، تاج آقا محمدخان، دسته مهرهای سلاطین قاجار، گوی غلتان عاج، تخم شترمرغ و غیره را نام برد.

تالارهای این موزه  بعد از گذران سال ها بار دیگر قد راست کرده اند و درهای خود را برای اولین بار پس از ۴۰سال به روی مردم گشوده اند، تا شاید بتوانند با نشان دادن زیبایی و عظمت خود، بخشی از تاريخ ایران را دوباره زنده سازند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شهر من آبادان 

داستان نفت ايران در خردادماه امسال صدساله شد. گسترش آبادان به عنوان يك شهر مدرن صنعتى از پيامدهاى نفت است كه همواره در سرنوشت ايران تأثيرگذار بوده است.

نخستين چاه نفت در پنجم خرداد ماه سال ۱۲۸۷ در مسجد سليمان به نفت رسيد و تقريبا بلافاصله آبادان به عنوان محل صدور نفت انتخاب شد. از آن پس سرنوشت ايران با نفت و به نوعى با آبادان گره خورده است.

در كنار نفت، كه امروز هم جهان بيشتر از گذشته تشنه آن است و اقتصاد ايران  به آن وابسته است، آبادان، به بركت نفت، در برهه اى از تاريخش بندرگاهى شد براى آمدن فكر و فرهنگ نو از خارج به درون ايران.

بسيارى از نويسندگان و اهل فرهنگ امروز هم يا از آبادان برخاسته اند ويا از حال وهواى نوگرايانه اى كه در آبادان بود بهره ور شده اند. سيروس على نژاد پاى صحبت دو تن از شهروندان شناخته شده آبادان نشسته. نجف دريابندرى و ايرج پارسى نژاد.

آبادان از نگاه نجف دريابندرى
سيروس على نژاد 

اولين تصويرهاى نجف دريابندرى از آبادان به مدرسه رازى مربوط مى شود. دبيرستانى كه معلمان خوب داشت و شايد نظير آن در ايران دهۀ بيست كمتر يافت مى شد. مدرن بودن يك شهر صنعتى نوپا سبب شده بود كه افراد نخبه در آن گرد آيند و آن را به كانونى فرهنگى بدل كنند.

دريابندرى نوشتن را در عرصه هاى بسيارى مثل ادبيات، هنر، فلسفه و حتى آشپزى آزموده است. او نقد نقاشى، سينما و تئاتر هم بسيار نوشته  است. خودش حكايت مى كند كه با ادبيات جديد هم در همان مدرسه رازى آشنا شد.

"اولين بار اسم چوبك را از معلم شيمى مان شنيدم. اين معلم گرچه معلم شيمى بود ولى از ادبيات سر در مى آورد. در كلاس راجع به چيزهاى ديگر هم حرف مى زد. از جمله روزى گفت نويسنده اى هست به اسم چوبك. گويا خيمه شب بازى  تازه منتشر شده بود. براى اينكه خيمه شب بازى سال ۱۳۲۴ درآمد. اين مثلاً سال ۲۵ يا ۲۶ بود. گفت چنين نويسنده اى هست و من كنجكاو شدم كه اين نويسنده كيست. من آن موقع ها از بين نويسنده ها مثلاً دشتى را مى شناختم. نوشته هاش را مى خواندم و داستان هايى به سبك او مى نوشتم."

صداى نجف دریابندری
نجف دستى هم در طراحى و نقاشى دارد. اين مهارت را او مديون معلمى است كه تاشچيان نام داشت و از ارامنه بود. نجف مى گويد تاشچيان بعد از هجوم تركان عثمانى به ارامنه، به مصر رفته بود. مدتى در آنجا زيسته بود و سپس كه آبادان شهرت گرفته بود، به آنجا آمده بود. او كه "مرد قابلى بود" علاوه بر نقاشى تئأتر هم مى دانست و دكور تئأتر نقاشى مى كرد. اما بجز تاشچيان اساسا ارامنه در آبادان جمعيت قابل ملاحظه اى را تشكيل مى دادند.

دريابندرى مى گويد: "ارامنه در آبادان عنصر مهمى بودند. از جاهاى مختلف ايران آمده بودند و در شركت نفت استخدام شده بودند. اما محلۀ خاصى نداشتند. پراكنده بودند. قاطى مردم بودند. در آبادان بيشتر با مردم تجانس داشتند. كليساشان به منزله باشگاهشان بود. چندين رده هم بودند. يك عده اى كارگر بودند، تعميرگاه و از اين چيزها داشتند. عدۀ ديگر كارمند بودند. بعضى شان هم تحصيلكرده بودند و از رؤساى شركت. مثلاً رئيس حسابدارى شركت، يك ارمنى بود. در كلاس هم چند تا ارمنى داشتيم كه با من دوست بودند و حالا هم گاهى به ديدن من مى آيند."

به غير از مدرسه رازى، خود شهر از زمانى كه متفقين وارد آن شده بودند به  آموزشگاه مهمى بدل شده بود. متفقين بويژه انگليسى ها مى دانستند كه نفت چه نقش مهمى در پيروزى جنگ دارد. بنابراين از همان روزهاى اول اشغال ايران، آبادان و نفت را در اختيار گرفتند.

دريابندرى مى گويد: "وقتى نيروهاى متفقين وارد آبادان شدند شهر به كلى زير و رو شد. تا آن زمان همه چيز بسته و ساكت و بى سروصدا بود. اما با شروع جنگ يكباره درها باز شد."

بعد از جنگ سينماها و تأتر و باشگاه ها رونق گرفت. سينماها تعدادشان قابل ملاحظه بود و از آن ميان نجف بويژه از سينما تاج به عنوان بهترين سينماى دنيا ياد مى كند كه به زبان اصلى فيلم نشان مى داد. ما انگليسى دانى يكى از بهترين مترجمان خود را مديون همين فيلم هاى به زبان اصلى در سينماهاى آبادان هستيم. "هر فيلمى را دو سه بار مى ديدم و مقدار زيادى از بر مى كردم."

او كه از جوانى كارمند شركت نفت شده بود بعد از اين كه انگليسى آموخت به "سيمنز كلاب" يا باشگاه ملوانان منتقل شد و آنجا ناچار بود با مسافران يا در واقع همان ملوانان و ناخدايان كه از نفتكش ها پياده مى شدند و مدتى در آبادان سكونت مى كردند به زبان انگليسى حرف بزند و انگليسى خود را تقويت كند. "جاى جالبى بود. براى اينكه ملوان ها بودند و من، بيشتر انگليسى حرف زدن را آنجا ياد گرفتم."

در واقع نه تنها سينماها و باشگاه ها، بلكه همه جاى آبادان آن روز به مثابه كانون فرهنگى بود. چهره هاى مهم ادبى و فرهنگى كشور در آبادان گرد آمده بودند. در روزنامۀ "خبرهاى روز" كه نجف پس از باشگاه ملوانان بدان انتقال يافت، با كسانى مانند ابراهيم گلستان، حميد نطقى، محمد على موحد و ابوالقاسم حالت آشنا شد.

در همين روزنامه بود كه او دست به نوشتن نقد فيلم زد. از فيلم هايى مى نوشت كه در سينما تاج و سينماى نفت و جاهاى ديگر مى ديد. نيز در همين روزنامه بود كه به فكر افتاد داستان هايى از فاكنر ترجمه كند. ازجمله "يك گل سرخ براى اميلى" را ترجمه كرد و به دست ابراهيم گلستان سپرد كه سردبير آن روزنامه بود و اولين بار در همان روزنامه  چاپ شد.

"در واقع مى دانى چه سالى من اين را ترجمه كردم؟ سال هاى بيست و هشت، بيست و نه. يعنى در حدود بيست سالگى. وقتى من اين داستان را بعدها چاپ كردم اصلاً درش دست نبردم. يعنى همانطور كه بود چاپش كردم. چه بسا عيب هايى درش باشد. اشكالاتى داشته باشد. مثلاً من باب نمونه يادم هست كه يك جايى اسم يك گياهى هست. من اسم گلى را نوشتم. بعدها متوجه شدم كه اين گل اصلاً آن چيزى كه فاكنر گفته نيست. آن را كه او گفته اصلاً يك چيز ديگر است."

"يا جايى هست كه قبرستانى را توصيف مى كند كه درش دار و درخت و اينها هست. بعد از بوى درختى مى گويد كه پيچيده توى قبرستان. من نوشتم بوى صندل. بعد متوجه شدم كه اين صندل نيست، چيز ديگرى است. اما وقتى خواستم كتاب را چاپ كنم به آن دست نزدم. براى اينكه صندل هم براى خودش جالب است. از اين قبيل اشكالات گاهى پيدا مى شود."

"اين داستان را من دادم به آقاى گلستان. او هم آن را در "خبرهاى روز" چاپ كرد، بدون اينكه دست بزند. يكى همين بود و يكى هم داستان "دو سرباز". دو سرباز هم داستان قشنگى است. مال زمان جنگ است. براى من جالب اين است كه گلستان اصلاً به اينها دست نزد و عيناً همانطور كه بود چاپ كرد. اينها نشان مى دهد كه من يك استعدادى براى اين كارها داشتم."

"بعدها يعنى بيست سال، بيست و پنج سال بعد دو سه داستان ديگر هم ترجمه كردم كه همه يكجا در كتاب «يك گل سرخ براى اميلى» آمده. اينها را وقتى آدم كنار هم مى گذارد مى بيند به لحاظ ترجمه تفاوتى ندارند."

نيز در همينجا بود كه ابراهيم گلستان "وداع با اسلحه" همينگ وى را به او داد و او توانست در مدت اندكى آن را ترجمه كند و براى مرتضى كيوان در تهران بفرستد. اين اولين رمانى است كه او ترجمه كرده است.

علاوه بر فضاى ادبى فرهنگى، آبادان آن سال ها فضاى سياسى هم داشت. حزب توده كه در آن سال ها فعال بود نيروهاى كارآمدى در آنجا داشت. در كودتاى ۲۸ مرداد زندان آبادان از زندانيان آبادانى پر شد و گروهى را به تهران فرستادند. فضاى صنعتى آبادان سبب مى شد كه نيروهاى سياسى در آن به فعاليت بيشترى بپردازند. در انقلاب سال ۵۷ نيز اين اعتصاب كارگران شركت نفت بود كه پشت حكومت را شكست.

صداى ایرج پارسی نژاد

ايرج پارسى نژاد

ايرج پارسى نژاد همچون دريابندرى از آبادان برخاسته و در زمينه هاى نشر و تحقيق ادبى كار كرده و سال ها در چندين دانشگاه استاد ادبيات بوده است. از پارسى نژاد چندين كتاب و مقاله در زمينه شناخت ادبيات و نقد ادبى منتشر شده است.

 

 

 

جديد آنلاين: شما هم اگر صدا، عكس يا خاطره اى از آبادان داريد براى نشر بفرستيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ديزباد، پلكانى به تاريخ
حسين داودى 

ديزباد روستايى است در دل كوه بينالود، درچهل كيلومترى راه مشهد به نيشابور که به دو بخش دیز باد علیا و سفلی تقسیم مى شود.

دیز باد سفلی (دیز باد پایین) در منطقه ای هموار و بیابانی قرار دارد و مردم آن شیعه اثنی عشری هستند که به کشاورزی و دامداری مشغولند. اما دیزباد علیا (دیزباد بالا) روستایی زیبا و کوهستانی است که هنوز نیز در بخش هایی از آن شیعیان اسماعیلیه زندگی می کنند.

ديزباد قديم داراى سه قلعه بوده است كه در زمان ورود بيگانگان يا خطربه وسيله دود به همديگرعلامت مى دادند و مردم را از ورود بيگانگان آگاه مى ساختند، اما حالا اثرى از آنها باقى نمانده است. بافت معمارى اين روستا بصورت پلكانى است كه پشت بام هر خانه حياط خانه ديگر است.

ديزباد عليا به سه قسمت پايين ده و ميان ده و بالا ده تقسيم شده است. ساكنان ديزباد تركيبى هستند از شيعيان دوازده امامى و اسماعيلى كه در كنار هم زندگى مى كنند. البته هميشه اين گونه نبوده و در برهه هايى از تاريخ، و در همين گذشته نه چندان دور، اسماعيلى ها مورد آزار بسيار بوده اند.

اكثريت شيعيان دوازده امامى اند. اما  دو گروه ديگر در ميان شيعيان هستند كه اقليت نسبتا بزرگى را در بر مى گيرند. يكى اسماعيليان كه بزرگترين گروه اند و ديگر شيعيان زيدى كه بيشتر در يمن زندگى مى كنند و تا نيمه قرن پيش امام آنها بريمن شمالى حاكم بود و اكنون برخى از پيروان آنها با حكومت يمن درگيرند.

نقش اسماعيلى ها در فلسفه و تعليم و نيز سياست در برهه هايى از تاريخ برجسته بوده است. فاطمى ها كه در شمال افريقا و مصر حكومت مى كردند اسماعيلى بودند و در زمان آنها بود كه دانشگاه الازهر در قاهره تاسيس شد. از ميان شاعران برجسته اسماعيلى مى توان از ناصر خسرو ياد كرد.

اسماعيليان، رشته امامت را به اسماعيل فرزند امام جعفرصادق مى رسانند و اكنون امام خود را شاهزاده كريم آقاخان مى دانند كه چهل و نهمين امام شمرده مى شود.

اسماعيليان از تاجيكستان، افغانستان، و ايران برخاسته اند و  بسيارى از آنها هم در پاكستان و هند زندگى مى كنند، اما بسيارى از آنها به كشورهاى ديگر جهان در قاره هاى آفريقا و اروپا و آمريكا نيز مهاجرت كرده اند.

اجداد آقاخان، رهبر كنونى اسماعيليه، از ايران به هند مهاجرت كردند و اكنون دفتر اصلى او در نزديكى مرز سويس و فرانسه است. كريم آقاخان كوشيده است تا مذهب اسماعيليه را با زندگى امروز وفق دهد و با ايجاد شبكه هاى آموزشى و عمرانى زندگى پيروان خود را بهبود بخشد.

اگرچه شهرت اسماعيليه به قلعه تاريخى الموت درحوالى قزوين است، ولى تاريخ ديزباد نشان مى دهد كه بسيارى از اسماعيليان قرن ها در كنار كوه بينالود و در بلندى هاى  آن در نزديكى نيشابور زيسته اند.

بسيارى از اقليت ها براى در امان ماندن از تاخت و تازها پيوسته به كوه ها پناه مى برده اند تا بتوانند  راه و رسم زندگى  و سنت هاى خود را در امان نگهدارند. و ديزباد يكى از اين گونه روستا هاست.

به سختى مى توان آنچه از روستاى ديزباد باقى مانده را به عنوان بخشى از زندگى جامعه  امروز اسماعيليه در نظر گرفت، ولى بازهم نمودهايى از زندگى اسماعيليان در ديزباد ديده مى شود.

در كنار بسيارى از دانشمندان و متخصصان، دو شاعر نامى اسماعيليه نيز از ديزباد برخاسته اند: محمد فدایی خراسانی وامامقلی خاکی خراسانی كه مقبره هردو آنها در ديزباد است.

گفته مى شود مسلمانان در سال ۱۱۳ هجرى وارد  منطقه ديزباد شده اند و تا آن زمان مردم آن، مثل ساير مناطق ايران زرتشتى بوده اند. وجود سنگ قبرهايى با سابقه ى بيش از هزار سال دراين روستا بيانگر قدمت حضور مسلمانان در اين روستا است.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منصور نصیری*

سالن تاتو پر از آدم‌های مختلفی است که منتظرند نوبت شان برسد تا طرح دلخواه شان را که چاپ کرده‌اند یا از آلبوم های بزرگ و سنگین کنار صندلی ها پسندیده‌اند، روی بدن شان خالکوبی کنند.

یکی از تاتو‌کارها مرد میان سالی از اوکلند نیوزیلند است، سر و بدنش تقریبا پوشیده از طرح های مختلف خالکوبی است.

روی چراغ کوچکی که از نور آن برای بهتر دیدن محل خالکوبی استفاده می کند، علامت صلیب شکسته ای با چهار نقطه در وسط مربع های آن چاپ شده و کنارش نوشته است "این علامت لعنتی نازی ها نیست."

او می گوید" صلیب شکسته یا "سواستیکا" خیلی پیش از آن که به عنوان نماد "حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان" استفاده شود در فرهنگ های کهن هندی، ایرانی و در میان بودائیان نشانه خوش شانسی و خورشید بوده است."

بعدا که درباره حرف‌هایش تحقیق می‌کنم، عکسی از گردن بندی با علامت صلیب شکسته در موزه ملی ایران می بینم که در گیلان پیدا شده و مال هزار سال پیش از میلاد مسیح است.

او قبول دارد که خالکوبی در بعضی جاها با جرم، زندان، عضویت در گروه های تبه کار یا گروه هایی با عقاید خشن گره خورده است.  اما معتقد است به محض دیدن علامتی روی بدن یک نفر ـ که درباره مفهومش مطمئن نیستیم- نباید در باره او و عقایدش پیش داوری و قضاوت کنیم.

تاتوکار نیوزیلندی از تیغ پهن مخصوصی استفاده می کند که به نوک تکه چوبی وصل شده است. او از دستگاه های برقی برای خالکوبی استفاده نمی کند و به سبک سنتی و قدیمی قبایل بومی جزایر اقیانوس آرام، با ضربه زدن به تیغ و فروکردن حساب شده و ظریف آن در پوست، طرحی را که روی بدن افراد نقاشی کرده، خالکوبی می کند.

این سنت از هزاران سال پیش و از قبایل بومی این جزایر به دست تاتوکارهایی مثل او رسیده است. تاتو در آن روزگار برای شناسایی دام و انسان و برای نشان دادن چیزهای مختلفی مثل بلوغ و باروری استفاده می شده است.

دست مزد او نسبت به همکاران دیگرش که از دستگاه‌های برقی استفاده می کند بیشتر است و ممکن است برای خالکوبی هایی که ساعت ها طول می کشد و بخش بزرگی از بدن را می پوشاند، تا چند هزار یورو پول بگیرد.

بیشتر تاتو کار‌ها برای خالکوبی از دستگاه برقی استفاده می کنند که صدایی شبیه ریش تراش دارد.

شاید وقتی توماس ادیسون در سال ١٨٧٦ قلم‌های استنسیل را برای حکاکی با جوهر اختراع می کرد، فکرش را هم نمی کرد که دارد اساس دستگاهی را پایه می گذارد که در آینده برای خالکوبی روی بدن انسان مُد می شود.

پانزده سال بعد "ساموئل اوریلی" با تغییری در دستگاه ادیسون، از آن برای تزریق جوهر به پوست استفاده کرد و با افزودن سوزن و منبع جوهر، آن را کامل کرد.

دستگاه های مدرن امروزی که تاتو‌کارها استفاده می کنند به جای فن‌آوری چرخشی (روتاری) از فن‌آوری الکترومغناطیسی استفاده می کنند. تاتوکارها سوزن، جوهر، عمق‌ خالکوبی، سرعت و قدرت فرورفتن سوزن در پوست بدن و ولتاژ دستگاه را به تناسب پوست بدن و طرح خالکوبی تغییر می دهند.

طرحی که با این دستگاه ها روی پوست حک می شود همیشگی است ولی امکان برداشتن و پاک کردن آن با استفاده از اشعه لیزر وجود دارد که سخت و پرهزینه است.

جوانی ایتالیایی که در آتلیه‌ای در یک شهر اروپایی نشسته و بیشتر بدنش را با تاتو پوشانده و من نمی دانم چه‌طور می خواهد تاتوی جدیدی روی بدنش حک کند می گوید: "در ایتالیا وضع با بقیه اروپا کمی فرق دارد و هنوز بعضی مردم به ما بد نگاه می کنند."

او مشکل ایتالیایی‌هایی مثل خودش را استخدام می داند و معتقد است در ایتالیا کار پیدا کردن برای کسی که بدنش پر از خالکوبی است سخت است.

او دنبال استاد‌کاری می گردد که بتواند طرح جدید دلخواهش را روی خالکوبی قدیمی که تمام گردن تا شکمش را پوشانده، طوری دربیاورد که با خالکوبی اول یک پارچه به نظر بیاید.

از سالن بیرون می آیم، راننده اتوبوس، پلیس، مامور محافظ یک فروشگاه بزرگ و بعضی مردمی که در رفت وآمدند هر کدام طرحی را روی بدن شان خالکوبی کرده‌اند.

* منصور نصيرى عكاس آزاد است

و گزارش تصويرى اين صفحه حاصل جستجوى او در چند شهر اروپائى، رم، جنوا، استكهلم ...است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

فرقی نمی کند فروشنده باشی یا خریدار و یا رهگذر، با قدم زدن در خیابان انقلاب نزدیک دانشگاه تهران صدای "کتاب، کتاب دست دوم، تاریخی، رمان، دانشگاهی" توجه هر رهگذری را جلب می کند.

بساط دستفروش هایی که کتاب دست دوم را بر روی روزنامه کنار خیابان چیده اند همیشه جذاب است و ناخودآگاه آدمی را وامی دارد که لحظاتی به آنها نگاه کند. عناوین بیشتر کتاب ها آشنا هستند و هر کدام خاطره ای را از گذشته زنده می کنند.

کتاب های صادق هدایت، ایرج میزرا و ایرج پزشکزاد از کتاب های پرفروش این بازار هستند که در بساط تمام دستفروش ها دیده می شود. کتاب هایی هم که در خارج از ایران به چاپ می رسند، مخفیانه به شیوه افست چاپ شده و اينجا به دست مشتریان می رسد.

سال گذشته در جلسه کتابخوانی قرار شد کتاب "صد سال تنهایی" را بخوانیم و من آن زمان تازه فهمیدم که نسخه تازه چاپ شده کتاب با نسخه قبلی چقدر فرق دارد. از آن زمان بود که من مشتری پر و پا قرص پاساژ ایران در ضلع غربی میدان انقلاب و دست فروش های کتاب در خیابان انقلاب شدم.

وقتی اسم کتاب و نویسنده اش را می دانم کار آسان است و فروشنده در یک چشم به هم زدن آن را در اختیارم قرار می دهد یا می گوید که می توانم مثلا چند روز دیگر بیایم و کتابم را بگیرم. 

اما گاهی هم برای تفریح ساعت ها کتاب های دست دوم را وارسی می کنم بلکه کتابی را میان تلی از کتاب بیابم. نتیجه همیشه راضی کننده است و کمتر پیش آمده که دست خالی از آنجا برگردم.

خیلی از کتاب هایی که بعد از انقلاب به چاپ رسیده و یا تجدید چاپ می شوند به دلیل برخی محدودیت ها تحریف و دستکاری می شوند. حالا دیگر من مکانی را پیدا کرده ام که می توانم نسخه اصلی بسیاری از کتاب ها را آنجا پیدا کنم.

پاساژ ایران برای دانشجویان شهرستانی مکانی آشناست. وقتی پول کم می آورند با چند جلد کتاب از سال پیش به آنجا می روند. هرچند مبلغ ناچیزی دستشان را می گیرد. تخمین قیمت کتاب ها به عهده دلال است و اوست که کتاب ها را ارزان می خرد و گران می فروشد.

این همه کتاب از کجا می آید؟

در اوایل دهه سی خورشیدی آقای دکتر نیازی بعد از تمام شدن تحصیلاتش در فرانسه با چمدانی از کتاب به مملکت باز گشت و بعد از پنجاه سال این چمدان تبدیل به کتابخانه بزرگی شد. پس از مرگ دکتر، نوبت به تقسیم اموال رسید.

در مدت کوتاهی تکلیف همه چیز روشن شد. به غیر از کتابخانه. فرزندان بزرگ همه از قبول کتاب ها طفره رفتند و کوچکتر ها با گشتی در کتابخانه هر کدام تعدادی کتاب انتخاب کردند و بقیه کتاب ها بی مشتری ماند. سمسار را صدا کردند و او تقریبا به رایگان و با منت کتاب ها را قبول کرد و خانواده آقای نیازی را از شر کتاب ها نجات داد.

بخشی از کتاب های دست دوم سرنوشتی اینچنین دارند. گاهی هم به دلیل جابجایی مکان زندگی، افراد مجبور به فروش کتاب های خود می شوند. همه این کتاب ها یکراست سر از دست دوم فروشی ها در می آورند.

یکی از قدیمی های این حرفه با کمک پسرش سایت اینترنتی برای خرید و فروش کتاب های دست دوم راه اندازی کرده است. بیشتر مشتری های او کلکسیونرهایی هستند که در خارج از کشور زندگی می کنند و به دنبال چاپ اول کتاب های قدیمی و یا نسخه های خطی و نفیس می گردند. او کسی را نا امید نمی کند. هر چند که گاهی مبالغ هنگفتی از مشتریانش می گیرد.

مونا از کسانی است که نو بودن کتاب برایش اهمیت دارد. به عقیده او کتاب دست دوم تمیز نیست و او تا به حال به دنبال خریدکتاب دست دوم نبوده است. اما در دانشگاهشان کتاب های ترم قبل را از آنها می خرند و با قیمت کمی کتاب نو برای ترم جدید به آنها می دهند.

دانشگاه معمولا کتاب های دانشجویان سال های پیش را می خرد و آن را به همان قیمت به دانشجویان سال جدید می فروشد. او می گوید خوشحالم که به من کتاب های ترم های پیش را نمی دهند.

اما همه این طور نیستند. امین یکی از این افراد است که می گوید کتابی که قبلاً خوانده شده باشد برایش جذابیت بیشتری دارد.

او در مورد دیوان حافظ قدیمی که در خانواده اش نسل به نسل چرخیده می گوید: "این کتاب روح دارد و هر وقت به آن رجوع می کنم تصور این که چه کسانی قبل از من این کتاب را به دست گرفته اند و در آن زمان چه احساسی داشتند برایم جالب است. من وقتی این کتاب را در دستم می گیرم احساسی دارم که با هیچ دیوان حافظ دیگری قابل قیاس نیست."
Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

مجموعه عکس
اوس غلام پیرهادی، هر روز صبح، بعد از این که کرکره  دوچرخه سازی اش  را بالا می دهد،  چهارپایه کوچکی را  کنار در می گذارد و چشم می دوزد به زیر گذر. مدام چشم می چرخاند  دنبال یک آشنا؛ یکی از آن بچه محل های قدیم ؛ اما وقتی کسی را پیدا نمی کند، سرش را به عقب برمی گرداند و خاطرات گمشده را در عکس هایی که به دیوار مغازه چسبانده، می جوید.

- رضا موتوری رو دیدی؟ یه صحنه شو تو همین مغازه ما فیلم برداشتن. بهروز (وثوقى) میاد تو مغازه و یه سلامی می ده. منم این کنار وایسادم. آخه می دونی، مسعود (مقصودش کیمیایی است) خیلی با ما رفیق بود. خودش بچه همین محل بود، با فرامرز قریبیان تو این کوچه بغل، تو مدرسه بدر درس می خوندن. هر وقت فیلمبرداری داشت با آرتیست هاش جمع می شدن تو مغازه ما. از اون بچه تهرونی های با صفاس.

- اون وقتی که قیصر رو می ساختن یادتونه؟

- گفتم که بساطش تو مغازه ما بود. خونه قیصر دیگه خراب شده. چند سال پیش کوبیدن رو هم،  آپارتمانش کردن.

- اون موقع حال و هوای محله چه جوری بود؟

- خیلی با الان توفیر داشت. تو تمام این خونه ها اعیون و اشراف می نشستن.

- مثلا کی ؟

- این پشت یه خونه اس، آدرس می دم برو ببین. خیلی آنتیکه! مال سید جلال الدین تهرانی بود. اون آخری ها که شاه رفتنی شد، این بابا رو گذاشت رییس شورای سلطنت. منتها ول کرد رفت پاریس پیش آقای خمینی و استعفاء داد. سریال پدرسالار رو دیدی ؟ تو خونه خواهر سد جلال بازی کردن. دو تا کوچه پایین تره. حالا شده خونه فرهنگ محله. خلاصه گذر امامزاده یحیی که می گفتن، برای خودش جایی بود، نه مثه حالا زپرتی !

زپرتی را که می گوید، خنده ام می گیرد. اما وقتی به اندوه چشمانش می نگرم، خنده روی لبانم می خشکد. گویی گذشته ها پیش چشمش رژه می روند و حسرت به دلش می نشانند.

یادش می آید شصت سال پیش که در زعفرانیه، سگ آدم را گاز می گرفت و نیاوران جالیز خیار بود؛ پنجاه سال پیش که دولت می خواست یوسف آباد را سر شهر بیندازد و زمین هایش را از دم قسط متری ۴ تومان به خلق الله می داد، گذر امامزاده یحیی برای خودش برو بیایی داشت که نگو و نپرس. اما حالا، آن برو بيا بالاى شهر است و این جا بافت فرسوده.

حیف ! دیگر آن چنار کهنسالی که سایه بر حیاط امامزاده یحیی افکنده و ۷۸۷ بهار را از سرگذرانده، شناسنامه این محله نیست.  دیگر کسی به یاد نمی آورد که این محله را دویست و پنجاه  و اندی سال پیش، کریم خان زند بنیان نهاد.

در راه ستیز با طایفه قجر به سمت مازندران می رفت که گذرش به تهران افتاد و دست و رویی به سر این شهر کوچک کشید. او از ترکیب محله های کوچک، دو محله جدید ساخت ؛ یکی عودلاجان و دیگری چالمیدان.

گذر امامزاده یحیی بخشی از محله بزرگ عودلاجان بود، اما شاید شهره ترین بخش آن. چون برای خودش یک امامزاده قدیمی داشت و ساختمان این امامزاده دست کم سه قرن قبل از روزگار کریم خان بنا شده بود.

اینها را حتی اوس غلام هم نمی داند. او دوچرخه ساز است، مورخ که نیست. بعضی چیزها را شاید از پدرش شنیده؛ مثلا این که در مدرسه میرزا ابوالحسن معمارباشی که دویست متری پایین تر از مغازه اوست، میرزاکوچک خان جنگلی درس طلبگی می خواند.

همان اوقات بود که مشروطه هم پاگرفته بود و گویا نخستین راهپیمایی مشروطیت از روبروی همین مدرسه آغاز شد. مأموران حکومت یکی از وعاظ مشروطه خواه به نام شیخ محمد واعظ اصفهانی را دستگیر کرده بودند و با خود  می بردند، اما طلاب مدرسه مانع شدند و کار به زد و خورد کشید. سربازان چند تیر شلیک کردند. یکی در قلب طلبه ای به نام سید عبدالحمید نشست و او شد نخستین شهید مشروطه ایران.

اکنون ۱۰۲ سال از آن واقعه گذشته، اما مدرسه میرزا ابوالحسن هنوز حوزه علمیه است  و وقتی طلاب جوانش اینها را می شنوند، چشمانشان از تعجب گرد می شود. به یکباره دور نیمکت کنار حوض حلقه می زنند و سراپا گوش می شوند. مدیر حوزه از پشت پنجره دفتربه حیاط می نگرد. این خبرنگار آمده بود عکسی بگیرد و برود. حالا با آن پیراهن آستین کوتاه و شلوار جین رفته  بالای منبر! چه می گوید؟

در دوره قاجار، گذر امامزاده یحیی به عنوان شرقی ترین محله تهران، جای آدم های متوسط الحال با روحیات مذهبی بود. اما برخی از سرشناس ترین رجال سیاسی و مذهبی هم در آن زندگی می کردند. مهم ترینشان وثوق الدوله از نخست وزیران مشروطه و عاقد قرار داد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس بود که با مخالفت سرسختانه نمایندگان مجلس، خصوصا سید حسن مدرس لغو شد.

اتفاقا خانه مدرس نیز چند کوچه پایین تر از خانه وثوق قرار داشت. خانه او در کوچه بن بستی که حالا به نام خودش کوچه مدرس خوانده می شود جای گرفته بود. همسایه مدرس،  نصیرالدوله بدر (بر وزن شنل) از تجار ثروتمند پایتخت بود. آن دو با هم رفاقتی تام و تمام داشتند اما به دو راه متفاوت رفتند ؛ مدرس با رضاشاه درافتاد و به تبعید رفت و نصیرالدوله وزیر فرهنگ شد.

این هر سه خانه هنوز باقی اند؛ اولی مرمت شده و در اختیار کمیته ملی ایکوموس (شورای بین المللی بناهای تاریخی) است، مرمت دومی به کندی پیش می رود و سومی انبار یک انتشارات مذهبی شده است.

-احسنت، احسنت، جدا استفاده کردیم اخوی! عرض می کنم  یک حمامی هم  بالاتر از مدرسه، زیر بازارچه واقع شده که طلاب این مدرسه از قدیم الایام آن جا استحمام می کرده اند. مثل این که در رژیم گذشته یک فیلم معروفی را آن جا ساخته اند. همین طور است؟

گرمابه نواب، حمامی قدیمی است. اما قدمت دو حمام دیگر محله، یعنی حمام قوام الدوله و حمام میرزا علی اصغر را ندارد. آن چه این حمام را بر سر زبان ها انداخت، فیلم معروف قیصر اثر مسعود کیمیایی بود.

در به یادماندنی ترین صحنه فیلم، بهروز وثوقی یا همان قیصر، به گرمابه نواب داخل شد و کریم آبمنگل را با چاقو خلاص کرد ! حالا روزی نیست که جماعتی ازعاشقان فیلم فارسی و دلباختگان کیمیایی به سراغ این حمام نیایند.

اگر لنگی ببندی و بخواهی سر و تنی در این حمام بشویی، می شود ۱۲۰۰ تومان. اما حالا که دوربین بدست داری و می خواهی عکس بگیری، می شود ۲۵هزار تومان!

- پدرجان ما رو گرفتی، فیلم سینمایی که نمی خوام بسازم . می خوام دوتا عکس بگیرم و برم. چهلستون هم که باشه، بلیتش ۵۰۰ تومنه.

- پس برو از چهلستون عکس بنداز!

چه ایرادی دارد ؟ بگذار این پیرمرد از آخرین یادگار روزهای خوش محله اش پولی به جیب بزند. لااقل او می داند روی چه گنجی خوابیده است.

کیمیایی، قیصر را درست زمانی ساخت که روزهای خوش این محله – از پس ۲ قرن حیات درخشان شهری – رو به پایان بود. قیصر و فرمان هم دو تا از همان تیپ های لوطی مسلک محلات قدیمی تهران بودند که دوره شان به سرعت در حال سپری شدن بود.

از آن پس، محله رو به افول نهاد. چون ارزش در بالاشهر بود و تفاخر در بالاشهری بودن. سیل مهاجران جویای کار بود که از یک در وارد می شد و انبوه کوچندگان محلی بودند که از در دیگر بیرون می رفتند.

مسعود کیمیایی، فرامرز اصلانی، فرامرز قریبیان، بهروز وثوقی و سیروس الوند تنها بخشی از انبوه آدم های به درد بخوری بودند که گذر امامزاده یحیی در دامان خویش پرورش داد و به بالای شهر هدیه کرد.

آنانی که از پس اینان آمدند،‌ نه قیصر و محله اش را می شناختند و نه تعلق خاطری به او داشتند. و این همه را قیصر پیشگویی کرده بود  : "ننه! آخه تو چی می دونی؟ سه دفعه که آفتاب بیفته لب اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب رو بگن، همه یادشون می ره ما چی بودیم و واسه چی مردیم..."


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

کوکی میان نگاه و تصویر
داریوش رجبیان
 

تصویر گوگوش را حتما دیده اید. اما تصویر کوک زده این ستاره آواز ایرانی شاید برایتان ناآشنا باشد.

فرح پهلوی هم چهره ای آشناست. اما بخیه و سنجاق های روی لب او در تصویری کدر و مخدوش، فرح دیگری ساخته است که نگاه دقیق تر و موشکافانه تر ما را می خواهد.

بخیه ها و سنجاق ها نگاه ما را روی تصاویر آشنا می دوزد و در نهایت شاید برداشتی تازه را از آن در ذهن ما می کارد و رهایمان می کند. این حس را می توان در نمایشگاه "کوک زده" فرهاد احرارنیا، هنرمند ایرانی مقیم بریتانیا، در لندن تجربه کرد.

عکس های جدید را هم در این میان می توان دید، از جمله عکس سربازان آمریکایی یا چهره های سیاسی شناخته شده را که زمانی شاید در روزنامه یا صفحه تلویزیون به چشمتان خورده باشد. اما این تصویرها هم دستکاری شده است.

فرهاد احرارنیا این عکس ها را نخست به طور دیجیتال روی پارچه چاپ می کند، آن را روی کرباس پهن می کند و بخش هایی از تصویر را با نخ ابریشم رنگی شماره دوزی می کند.

قلاب دوزی روی تصویرها را دیده ام، اما کار فرهاد احرارنیا منحصر به فرد به نظر می آید، چون در واقع، شماره دوزی رنگین آن روی بخش های مختلف تصویر پریشان است و نظم و ترتیب بخصوصی ندارد.

در متن معرفی این نمایشگاه پراکندگی شماره دوزی های فرهاد احرارنیا را نشانه ای از تمرد و یک امر عاصیانه عنوان کرده اند، چون او با استفاده از نخ و سوزن جاهایی را به دلخواه خودش کوک زده است و خطوط مشخص تصویر را نادیده گرفته است.

خود احرارنیا معتقد است که با کشیدن نخ از درون چهره گوگوش یا فرح پهلوی، در واقع شکافی را در سازه های اجتماعی ایران به وجود می آورد، تمامیت و کمال آنها را می شکند، تا بیننده با نگاهی تازه به این چهره های آشنا بنگرد و آنها را به گونه ای دیگر دریابد. به عبارتی دیگر، کار فرهاد احرارنیا تفسیرِ "چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید" سهراب سپهری در هنر عکاسی است.

فرهاد احرارنیا در باره عکس موسوم به "چشم هایش" که یک چشم گوگوش را در قاب جداگانه ارغوانی برجسته تر از سایر بخشهای تصویر نشان می دهد، می گوید: "نگاه یک چیز بسیار نمادین است. جوری که ما به دنیا و پیرامون مان نگاه می کنیم، بر دیگر بخش های زندگی مان تاثیر فوق العاده ای می گذارد. نگاه برای من خیلی مهم است."

فرهاد احرارنیا دریافت مفهوم و معانی کارهایش را به بینندگان محول کرده است، چون به اعتقاد او، همان نگاه است که برداشت یک بیننده را از بیننده ای دیگر متمایز می کند. او راغب نیست نگاه خودش به آثار خودش را بر چشمان ما و شما تحمیل کند. می گوید: "بگذار هر کسی از چشمان خود کار بگیرد."

وی معتقد است که در کارهای او نباید تنها دنبال مفهوم گشت، چون بیشتر آنها حسی هستند و معمولا حسی را به بیننده منتقل می کنند، تا مفهوم روشنی را. می گوید: "به نظر من، سوزن ها و رنگ ها احساسات را به نوعی برانگیخته می کنند. برداشت شما بستگی دارد به این که چگونه بخواهید با آن ارتباط برقرار کنید."

اما چهره های سیاسی و سربازان آمریکایی در میان آثار فرهاد احرارنیا چه کار می کنند؟ ظاهرا در این مورد هم این هنرمند ایرانی کوشیده است با ریختن صحنه های آشنای خبری در ظرفی دیگر نگاه تازه ما به تصویرهای آشنا را را برانگیزد.

تغییر رسانه آن تصویرها و ارائه آنها در قاب و هیئتی دیگر و غیرمنتظره، به ناچار بیننده را به بذل نگاه و توجهی ژرف تر در تصویر وا خواهد داشت. مثلا، با دیدن یک عکس شما می توانید فورا دست افشانید که "بابا، این سرباز آمریکایی رو من بارها تو روزنامه ها دیده ام." اما تا چشمتان به سوزن دوزی های رخسار و پیشانی او می افتد، لحظه ای درنگ می کنید و در درک حس یا مفهوم آن می کوشید.

اگر این اتفاق براى شما هم بیفتد فرهاد احرارنیا به هدف خود، که برانگیختن حس و اندیشه و تجدید نگاه ماست، دست يافته است.

شمار اندکی از کارهای فرهاد احرارنیا را می توانید در گزارش مصور این صفحه ببینید.

نمایشگاه "کوک زده" (Stitched) از ۱۳ اوت تا ششم سپتامبر سال ۲۰۰۸ در موزه لیتون هاوس لندن جریان خواهد داشت.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.