Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


حمیدرضا حسینی

چهار سال پس از آن که در ۲۸ دسامبر ۱۸۹۵ میلادی، برادران لومیر، نخستین فیلم تاریخ جهان را در گراند کافه پاریس نمایش دادند، مظفرالدین شاه قاجار، راهی اروپا شد. از فرنگستان که پدر تاجدارش – ناصرالدین شاه- سه بار به آن سفر کرده بود، چیزها شنیده بود و می خواست سرزمین عجایب را به چشم خود ببیند.

عجایب فرنگ یکی دو تا نبود؛ از "تلفنی که تا صد فرسخ حرف می زد "تا" اسباب بستنی که از قوه الکتریک درست می شد". اما از این ها بهتر دستگاهی بود که حتی شاه بابا نیز در سفرهایش ندیده بود: اسباب سینماتوگراف.

وقتی در ۲۷مرداد ۱۲۷۹ خورشیدی (۱۸اوت ۱۹۰۰میلادی) دسته اسباب سینماتوگراف در بندر اوستاند بلژیک چرخید و از مظفرالدین شاه فیلم گرفت، سینمای ایران متولد شد. سینمایی که اکنون ۱۰۸سال عمر دارد و ساخت بیش از ۲۰۰۰ فیلم سینمایی را در کارنامه خویش به ثبت رسانده است.

در سال ۱۳۷۳ خورشیدی (۱۹۹۴ میلادی)، یک سال پیش از صدسالگی سینمای جهان، سینماگران ایران به صرافت افتادند که اسناد سینمای وطنی را گردآوری کنند تا وقتی صدساله می شود، موزه ای از آنِ خود داشته باشد. در کشوری که فرش و خط و پست و برق و آب و آبگینه هر یک برای خود موزه ای دارند، حیف بود که سینما با همه محبوبیتش از این موهبت محروم بماند.

شرکت توسعه فضاهای فرهنگی وابسته به شهرداری تهران پا پیش گذاشت و در شهریور سال ۱۳۷۳ کار گردآوری اسناد سینمای کشور در خانه ای قدیمی در خیابان لاله زار – مهد سینماهای ایران- آغاز شد.

 بر نخستین تابلوی موزه سینما چنین نوشته اند که عزت الله انتظامی، عباس کیارستمی، جمال امید، امیر اثباتی، بهزاد رحیمیان و عزیزالله ساعتی، بیش و پیش از دیگران در برپایی موزه کوشش به خرج دادند. نتیجه این کوشش ها راه اندازی موزه سینما در سال ۱۳۷۷ خورشیدی در همان محل بود، دو سال پیش از صدسالگی سینمای ایران.

اما جا تنگ بود و در لاله زاری که به تیول فروشندگان لوازم الکتریکی رفته بود و درِ تماشاخانه هایش یکی پس از دیگری تخته می شد، کسی از موزه سینما سراغ نمی گرفت. سینما یک بار دیگر از لاله زار به شمال شهر کوچید: خیابان ولی عصر، بالاتر از زعفرانیه، باغ فردوس.

حکایت باغ فردوس نیز شنیدنی است. این باغ  را حسینعلی خان معیرالممالک، رییس خزانه و ضرابخانه سلطنتی، در فاصله سال های ۱۲۵۰ تا ۱۲۶۴ هجری قمری یعنی دوران سلطنت محمد شاه قاجار بنا نهاد.

 فرزندش دوستعلی خان که او نیز به شکل موروثی رییس خزانه بود، بنایی سترگ درونش پی ریخت و رشک بهشت نامیدش. اما چند سال بعد، دل از بهشت برکند و باغ را فروخت.

مالک بعدی یعنی میرزا حسین تهرانی معلوم نیست به چه علت درختان باغ را از ریشه درآورد  و ورثه اش نیز هر یک سهم خود را از آن فروختند.

قطعه اصلی که کوشک کنونی درونش بود، بعد از چند دست گردش، در سال ۱۳۱۶ خورشیدی به دست آموزش و پرورش افتاد و با نام مدرسه شاپور سر و سامانی پیدا کرد.

نهایتا حدود سال ۱۳۵۰ دفتر فرح پهلوی که پیوسته در جست و جوی  بناهای قدیمی بود، باغ فردوس را خرید و پس از یک مرمت اساسی، در اختیار سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران قرار داد.

با پیروزی انقلاب، باغ فردوس میزبان مرکز آموزش اسلامی فیلمسازی شد. در سال ۱۳۷۶ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و پنج سال بعد در ۱۳۸۱ به دست سید محمد خاتمی، رییس جمهور وقت، پشت قباله سینمای ایران افتاد.

موزه سینما دارای بخش هایی درباره تاریخ سینمای ایران (معروف به تالار آبی)، سینمای معاصر(معروف به تالار سفید)، حضور بین المللی سینمای ایران (معروف به تالار افتخارات)، دفاع مقدس و کودک و نوجوان است که هر یک  غرفه های متنوعی را دربر می گیرند.

اما در این موزه، جایگاه برخی کسان کمرنگ تر از آنی است که باید باشد و ردپای کسانى چون هوشنگ کاووسی، فریدون رهنما، فرخ غفاری، پرویز کیمیاوی، ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی و... را باید لابلای اسناد و عکس ها و پوسترهای تالارهای گوناگون جست، نه درون غرفه های اختصاصی.

شاید اگر روزی اسناد بیشتری از اینان در دسترس قرار گیرد و محدودیت فضای نمایشی از میان برود، حضورشان در موزه سینمای ایران پررنگ تر شود؛ چندان که به زودی غرفه های اختصاصی ابوالفضل جلیلی، پوران درخشنده، یدالله صمدی، محمدعلی طالبی، رسول صدر عاملی و کیومرث پوراحمد رونمایی خواهد شد.

علاوه بر این، در گنجینه موزه اسناد تاریخی سینمای ایران از حدود صد سال پیش تا کنون نگهداری می شود که از آن جمله می توان به ۴۰ هزار عکس از صحنه و پشت صحنه فیلم های سینمایی، ۲۵۰۰ پوستر و اعلان، ۸ هزار کتاب، ۳ هزار سند دولتی و ۳۰۰ دستگاه و ابزار قدیمی اشاره کرد.

در گزارش مصور که به یاری خانم سحر آذین و با روایت خانم مریم آرامی، از همکاران موزه سینما تهیه شده نگاهی گذرا داریم به سه تالار آبی، سفید و افتخارات موزه سینما.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جمال سپهر

۲٣ سال پیش بود که برای اولین بار عمیقا به نفت فکر کردم. زمانی که در یکی از دبستان های حاشیه شهر مشهد درس می خواندم و کلاس سوم ابتدایی بودم.

داستان از این قرار بود که مدرسه از هر دانش آموزی ۲۵ تومان می گرفت و یک مجموعه نوشت افزار در اختیار او می گذاشت. قیمت این مجموعه در بیرون و در بازار آزاد حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ تومان بود.

رکود اقتصادی سال های آخر جنگ بود و محله ما هم فقیرنشین. بعضی از خانواده ها، چند تا بچه مدرسه رو داشتند و تامین ۲۵ تومان برای هر بچه مشکل بود.

من و دو یا سه تا از همکلاسی هایم تصمیم گرفتیم سهمیه این بچه ها را بخریم و در بازار آزاد بفروشیم.  خلاصه پولی تهیه کردیم، دور از چشم معلم و ناظم سهمیه چند نفر را خریدیم. بعد آنها را هم به لوازم التحریر نزدیک مدرسه به قیمتی نزدیک به قیمت بازار آزاد فروختیم.

یکی دو روز بعد موضوع لو رفت و سر و کله مادر و پدرهای این بچه ها پیدا شد. ما متهم به کلاه برداری شدیم و سروکارمان به دفتر مدرسه و ناظم و مدیر افتاد و آخر کار هم به احضار والدین کشید.

من که نمی دانستم واقعا چه خلافی مرتکب شده ام، از پدرم دلیل را پرسیدم. او برای من شرح داد چرا نوشت افزار مدرسه، قیمتش یک دهم قیمت بازار است. اینجا بود که فهمیدم در واقع پول این نوشت افزار، با یارانه ای پرداخته شده که منبع آن نفت مملکت است.

تا آن وقت فکر می کردم که نفت، فقط به درد بخاری می خورد. آن سال ها شماره هایی را به هر خانواده می دادند و ماهی یکبار با این شماره ها می رفتیم شعبه نفت محل و بعد از ایستادن در یک صف طولانی، در برابر پولی ناچیز برای زمستان، نفت و یا گازوئیل می گرفتیم. 

من از این که اهل این مملکت نبودم و این مملکت برای من -مثل بقیه- سهمیه نوشت افزار در نظر گرفته بود و بعد من سهمیه چند نفر دیگر را هم در بازار فروخته بودم، احساس شرمندگی کردم.

بعد از آن در تمام سال هایی که در ایران زندگی کردم، همیشه به سهمیه ای که از نفت به من تعلق گرفته بود، فکر می کردم.

بهای نان، آب، برق، نفت و بعدها گاز بسیار ارزان تر از نرخ واقعی بود. منِ مهاجرِ بی وطنی که به این مملکت پناه آورده بودم، زیر نور برقی می نشستم که روشنایی اش را از نفت می گرفت.  بر سر سفره ای می نشستم که نان و آبش از برکت نفت بود و در امنیتی زندگی می کردم که حقوق مأمور و کارمندش را از نفت می گرفت.

همه روزهایی که با بهایی ناچیز دوتا بلیط اتوبوس می خریدم، تا از این سر شهر به آن سر شهر بروم و همه روزهایی که مفت و مجانی در برابر تخته سیاه و آموزگار و دبیر و استاد نشستم، مدیون نفتی بود که سال های سال چون خون در رگ های جامعه ایران دویده است.

پدرم که دستی در خرید و فروش داشت، همیشه درباره نفت می گفت که " اگر این گنج خداداد ایران نمی بود، زندگی برای افغان جماعت در این کشور امکان نداشت".

وقتی یک کارگر افغان، آفتاب نزده، از خانه خارج می شد، می دانست که هرچه دستمزدش اندک باشد، بازهم  آخر شب می تواند از عهده تامین غذای نان خورهای کوچک و بزرگش برآید. دستمزد دو روز کارش، برای یک ماه قبض آب و برقش کافی بود و بچه ها هم، هر طور که بود، برای رفتن به مدرسه مشکل نداشتند.

اگر فقط به همین بحث آموزش توجه کنیم، ده ها هزار دانش آموز افغانستانی در ایران درس خواندند و هزاران تن در سطح متوسطه و عالی تحصیل کردند. شمار زیادی از آنها به افغانستان باز گشته اند و در بخش های مختلف فعالیت می کنند.

ولی حالا مدتی است که دولت ایران از موضوع حذف یارانه نفت از آب، برق، گاز، نان، حمل و نقل و چیزهای دیگر حرف می زند و طرح واریز نقدی این یارانه ها به حساب های بانکی مردم جدی شده است.

در این صورت دیگر واقعا زندگی برای "افغان جماعت" در ایران امکان ندارد، چون آنها از "گنج خدا داد نفت" بهره ای نخواهند برد.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مهدی مهرآیین

بامیان دردل کوه های سربه فلک کشیده بابا، با ارتفاع ۲۵۰۰ مترازسطح دریا، درست درنقطه مرکزی افغانستان، در فاصله ۱۷۰ کیلومتری کابل، علیرغم فقر بی حد و حصر امروزش، گنجینه هایی دردل نهفته دارد. تا چندی پیش دو تندیس عظیم بودا نگین بامیان بودند که توسط طالبان نابود شدند. اما آن رویداد توجه به حضور بودا در بامیان را دوچندان کرد.

اخیراً گروهی از باستان شناسان فرانسوی و آلمانی برای تحقیق پیرامون بوداهای بامیان و انجام حفاری های تازه وارد بامیان شدند. در رأس گروه فرانسوی پروفسور زمریالی طرزی قرار دارد.

زمریالی طرزی، نواسه محمد زمان خان، برادر زنده یاد محمود طرزی است که از او به عنوان یکی ازجلوداران جنبش روشنفکری و همچنین پدر ژورنالیسم افغانستان یاد می شود.

او درجه فوق لیسانس دررشته باستانشناسی را ازدانشگاه استراسبورگ فرانسه دریافت کرد و برای نوشتن تز دکترای خود، به بامیان آمد. دربازگشت، ماحصل سفرش مورد استقبال گسترده ای قرار گرفت و به صورت کتابی دردو جلد به چاپ رسید و در برنامه های تدریسی آن دانشگاه مورد استفاده قرار گرفت.

آقاى طرزى بعد ازاخذ مدرک دکترای باستانشناسی به کابل آمد و به عنوان مدیرعمومی باستانشناسی وحفظ آبدات تاریخی افغانستان شروع به كار کرد واین مقارن است با دوران حكومت داوود خان.

دراین مدت، وی درتحقیقات زیادی ازجمله ترمیم بت های بامیان ونقوش دیواره های آن، آثار و آبدات اسلامی مسجد جامع هرات، روضه مبارک در مزار شریف،  کمان و حمام بوست درهلمند، خرقه مبارک ومیرویس نیکه درقندهار، آبدات تاریخی ولایت غزنی، منارچکری وگلدره کابل و اده در جلال آباد سهم داشت.

بعد ازسقوط دولت داوود خان و روی کارآمدن دولت کمونیستی، دوباره به فرانسه رفت و درآنجا پناهنده شد. درسال ۲۰۰۱ برای تهیه تزى دوباره به بامیان آمد. بعد ازبازگشت، به عنوان استاد دانشگاه استراسبورگ درمقاطع فوق لیسانس و دکترا، به تدریس باستانشناسی خاورمیانه پرداخت.

بعد ازآن، عظمت تاریخ بامیان به قدری وی را مجذوب خود ساخت که پژوهش هایش را بیشتر به تاریخ بامیان معطوف کرد.

نوشته زیر چکیده ای از صحبت های پروفسور زمریالی طرزی در باره پژوهش های جاری در بامیان است:

دست آوردهای ما در هفت سال اخیر در بامیان، واقعاً چشمگیر و ارزشمند بوده است. ما به حقایقی دست یافتیم که قبلاً کسی ازآن اطلاعی نداشته است. البته، آسان نبود. برای کشف این اطلاعات، ما باید از تمام ادوارتاریخی آگاهی کامل می داشتیم، چرا که ما درحفاری های خود، ازدوره های غوریان، غزنویان و سامانیان می گذشتیم، تا به دوره بودائی می رسیدیم. آگاهی کامل ازدوره های یادشده، لازمه کار بود.

تحقیقات ما بدون استفاده ازآلات مغناطیسی و عکس های اشعه اکس، بسیارموفقیت آمیزتر  از گروه های باستانشناسی دیگر ممالک بود که با سامان آلات بسیارپیشرفته وسرمایه گزاف کارمی کردند. شاید این موفقیت بدان خاطربود که ما خود اهل افغانستانیم و نوعی مسؤلیت و همچنین علاقه مندی به وطن درخود حس می کردیم که به ما نیروی بیشتری می داد.

حفاری هایی درمعبد شاهی وبعضی معابد دیگروهمچنین شهرشاهی که درمنطقه ای درغرب صلصال (سرخ قول فعلی) قراردارد، انجام شد که نتایج بسیارعالی خصوصاً ازدوره اسلامی به دست آمد.بقایای کارخانه های شیشه سازی وسفال سازی با سامانه (سیستم) های پیشرفته روی خاک آمد که نشانه هایی از پیشه وری آن زمان را دارد. 

البته، فعلاً شهر شاهی دروضعیت خوبی نیست و تعداد زیادی ازمغاره نشینان بامیان که توسط دفتر یونسکو به این منطقه کوچانده شده اند، دراین منطقه سکنی گزیده و بعضاً درمغاره ها به سرمی برند.

البته زمانی که یونسکو مردم را به این منطقه کوچانده بود، شهرشاهی کشف نگردیده بود و سرخ قول ازاهمیت زیادی برخوردارنبود. متأسفانه فعلا بعضی ازمغاره های شهرشاهی بخاطراستفاده شان به عنوان منازل رهایشی (مسکونی) تخریب شده اند.

بعد ازسال ۲۰۰۳، درقسمت معابد شرقی(قسمت جنوب شرقی شمامه، بودای ایستاده ۳۸ متری)، ما توانستیم آثاربسیارارزشمندی را کشف نمائیم که می توان به کشف ۲۰ مجسمه بسیارنفیس وارزنده اشاره کرد که تماما ازدوران بودائی ها بود. این مجسمه ها همه ازگل ساخته شده اند که با روکشی سرخ رنگ مزین شده اند.

نشانه هایی وجود دارد که بعضی ازآنان روکشی طلایی داشته اند. درحال حاضربعضی ازاین مجسمه ها درصندوق های مخصوص نگهداری می شوند. مجسمه ها وآثار بدست آمده، بخوبی نمایندگی ازهنراصیل بامیان می کنند.

همچنین آنان نشان دهنده غنای فرهنگی و اقتصادی بامیان اند و ثابت می نمایند که درآمدهای اقتصادی بامیان، تنها ازگرفتن نذریه های زائران بودائی بدست نمی آمد.

ساختن دوازده هزارمغاره منقش به پیشرفته ترین نقاشی های زمان و جواهرات گرانبها، کاری است که نمی توان ازمنابع یادشده انتظار داشت. بلکه بامیان خود مرکز تمدنی عظیم با سامانه های اقتصادی پویا و فعال وصنعتگران متبحر بوده است. تولید انواع و اقسام جنگ افزارهای پیشرفته وسایر وسایلی که مورد نیاز جنگ است، ازجمله هنرهای مردم بامیان بوده است. همچنین بامیان، مرکزپرورش اسب های جنگی مرغوب بوده است.

همچنین بقایای کارخانه های ذوب آهن هم کشف شده است. آثار به دست آمده ثابت می کند که بامیانی ها، درصنعت آهن گدازی ازهمسایگانشان به مراتب پیشگام تر بوده اند. دردست داشتن صنعت ذوب آهن باعث شده بود که آنان بتوانند سامانه آلات جنگی پیشرفته ای داشته باشند و بدین ترتیب قدرت نظامی آنان نیزنسبت به سایرین فزونی یابد.

همچنین هشت استوپا (stupa) درمعبد شرقی کشف گردید. استوپا ازبهترین و باشکوه ترین بناهای بودائی است که براساس پندارهای سمبولیستیک، بیانگر قسمتی از بیانات و نظریات و یا قسمتی از بدن خود بودا و قسمتی از اموال شخص بودای بزرگ است.

وقتی مرگ درهندوستان گریبانگیر بودا می شود، بدنش را طبق رسومات وقت، آتش می زنند. ازآنجائی که وی فردی قابل احترام دربین بودائیان بوده است، هشت پادشاه آن زمان، برای گرفتن استخوان های سوخته بودا به عنوان تبرک، به محل سوزاندن وی هجوم می آورند.

به منظورجلوگیری ازنزاع، استخوان های سوخته بجامانده ازبودا، توسط شخصی با نام هاسیتا به هشت قسمت تقسیم شده به هشت پادشاه سپرده می شود. پس ازآن، هر پادشاه، استخوان های سوخته بودا را به موطن خود برده و برآن مقبره ای با شکوه به شکل نیم گنبد بنا می کند که بعد ها با نام استوپا مسمی گردیدند.

البته بعدها آشوکا، پادشاه هند، دستورمی دهد که این هشت استوپا را پیدا کنند و استخوان های بودا را به هشتاد و چهار هزارقسمت درآورند واین قطعات را بدست مبلغین بودیسم داده به سرزمین های دیگربفرستند.

بودائیان معتقدند که استوپاها می توانند نمایندگی از دنیائی نمایند که بودا درآن زندگی می کرد. به همین ملحوظ، طواف استوپه ها به سمت راست به جهت خورشید است.

بعدها با تأثیرپذیری بودائیان ازمعماری یونانی، استوپا ها به شکل مربع در چند طبقه ساخته می شدند. چنانچه استوپای کانیشکا درپیشاور، هزارپا (معادل بیش از سیصد متر) ارتفاع داشته است.

مهم ترازهمه اینکه ما موفق به کشف یک مجسمه بودای خوابیده به طول ۱۹ متر درساحه معبد شرقی شدیم.

اگرچه درحدود بیش ازهشتاد و پنج درصد این مجسمه تخریب شده است، اما هنوزقسمت هایی ازدست راست وشانه و گردن آن باقی مانده است. سراین مجسمه کاملاً ویران شده، لیکن بالشی که سربرآن تکیه داشته، کاملاً سالم است.

قدمت این تندیس احتمالاً به قرن سه میلادی می رسد. سکه هایی که ازاطراف آن کشف شده است نیز این احتمال را تقویت می کند. دراین صورت، قدمت این مجسمه بیشتر از بوداهای ایستاده است.

احتمالاً زیورآلات و جواهرات این مجسمه درزمان زعامت یعقوب بن لیث صفاری و قدرت مسلمانان، ابتدا ربوده شده و سپس مجسمه مورد سنگباران قرارگرفته است. وفورسنگ های اطراف مجسمه و همچنین جای خالی سنگ های استوپا وبناهای اطراف مجسمه، این را ثابت می کند. 

اما یکی ازدلایل سفرما، کشف یک مجسمه بودای خوابیده دیگر است. براساس روایت زایر چینی هوان سانگ، آن درقسمت غربی معبد شرقی واقع است، یعنی درجنوب شرق شمامه و من فکرمی کنم که درست درزیرخانه های قریه داوودی قراردارد.

همچنین روایت دیگری حاکی ازآن است که بودای خوابیده در مقابل معبد شاهی قراردارد که درست حد فاصل دو بودای ایستاده می باشد که ما فعلا درهمین نقطه درحال کارمی باشیم.  روایت سوم می گوید که این بودای خوابیده درنزدیکی شهرغلغله است که بیشتر متخصصین ژاپنی براین باورند.

هوان سانگ می گوید، در شمال شرق شهرسلطنتی، یعنی درجنوب شرقی شمامه، یک مجسمه بودا به صورت خوابیده موجود است که هزارپا (سیصد و سی متر) طول دارد که ازگل ساخته شده و مزین به طلا و جواهرات است.

بنابراین، من فکرنمی کنم که ما بتوانیم تمامی این مجسمه بودای خوابیده را به صورت سالم پیدا کنیم ویقینا آن تخریبات زیادی به خود دیده است. درحال حاضرما درحد فاصل دو بودای ایستاده (صلصال و شمامه) درحال حفاری هستیم که تا به حال موفق به کشف چند دیوار و دو استوپا شده ایم. البته، اظهارنظردر باره آثار کشف شده در این منطقه، هنوز بسیار زود است.

زوال بودیسم ازابتدای قرن هفتم میلادی با ورود مسلمانان آغازشد که البته، درآغاز به شکل بسیار نوسانی و کمرنگ صورت گرفت و قشون مسلمان فقط خواستند که ازاهمیت بودیسم دربامیان بکاهند و بدین منظورمحدودیتهایی را وضع کردند. پس از تحمیل مذهب تازه، هرزمان که قشون اسلام به ضعف مبتلا می شد، بودائیان فرصت را غنیمت شمرده دوباره به آئین آبائی خود بازمی گشتند.

بعد ها یعقوب ابن لیث صفاری به بامیان آمد و تمام آثار بودائی را آتش زد و بسیاری از زیورآلات و جواهرات بامیان را با خود به عنوان غنیمت به دربار عباسی در بغداد برد.

با این حال، بازهم بامیان ازخود مقاومت نشان داد و به پای خود ایستاد و این وضع تا آمدن سبکتگین ادامه داشت. بالاخره درقرن  دهم، تمدن بودائی بامیان، به کلی ازبین رفت و دولت های قدرتمند اسلامی چون سامانیان، غزنویان، غوریان و خوارزمشاهيان بر آن حاکم شدند. بعد ها درحمله چنگیزخان، بامیان دچارتخریبات بیشتر نیز شد. 

امیدواریم که بتوانیم پرده ازرازهای نهانی برداریم که قرن هاست درسینه خاک مدفون مانده اند و بدین طریق معرف تمدن عظیم بامیان به جهانیان باشیم.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

حسین داودی

زهرا حسین زاده، شاعر
حلقه های فرهنگی نسل جوان مهاجر در ایران، خصوصا در شهر مشهد و موضوعات مورد بحث در این حلقه ها یکی دو تا نیست. گروه هایی اهل داستان کوتاه هستند، گروه هایی هم نشریه های مختلف راه انداخته اند و وارد عرصه روزنامه نگاری شده اند، تعدادی هم به مجسمه سازی، عکاسی، طراحی و گرافیک روی آورده اند.

شاعرها هم که از مدت ها قبل جمعشان جمع بود و ده سالی است که هم در ایران و هم در افغانستان اسم و رسمی دارند و حتا سبک و سیاق شعر آنها به عنوان یک جریان شعری ویژه در ادبیات روز شناخته شده است.

اما دختر و پسرهای امروز که در بین آنها از ته ریش دارها و چادری های مذهبی گرفته تا جین پوش ها و مانتویی های خنده رو دیده می شوند، با نسل قبلی فرهنگیان مهاجر افغان تفاوت های زیادی دارند. نسلی که شاید کشیده شدن پای آنها به فعالیت های سیاسی و فرهنگی محصول بازی روزگار و مهاجرت بود.

برای مهاجری که از وطنی "اشغال شده" گریخته ، دو موضوع مهم بود. دنبال کردن سرنوشت کشور و تلاش کردن برای تاثیر گذاری بر این وضعیت که هر دو از راه شرکت کردن در اجتماعات احزاب میسر بود.

محمدجواد خاوری، نویسنده
به این دلیل بود که بدنه های سیاسی احزابی که در افغانستان شاخه نظامی داشتند، به راحتی در خارج از افغانستان شکل گرفت و ازجمله فعالیت سیاسی احزاب افغان درایران با گستردگی آغاز شد.

گردهم آیی ها و اجتماعات سیاسی و انتشار نشریه و ارگان های نشراتی ضمن سیاسی بودن، نوعی کار فرهنگی هم به حساب می آمد. کانون فعالیت احزاب افغان در ایران، شهر مشهد بود که از نظر موقعیت جغرافیایی به غرب افغانستان نزدیک تر بود.

اختلاف احزاب و شمار بسيار آنها باعث تنوع گردهمایی ها و اجتماعات می شد که البته در مواردی این اختلافات به رقابت های منفی کشیده شده و تبدیل به جنگ روانی و مطبوعاتی علیه یکدیگر هم می شد.

نفوذ احزاب در میان مهاجران مدت زیادی ادامه یافت، اما سرانجام بعد از بر سر کار آمدن دولت مجاهدان در افغانستان ضعیف و کمرنگ شد . در همین حال نسلی جوان که به دلیل بهره مند بودن از امکان تحصیل نیازمندی های دیگری داشتند، رشد یافته و آرام آرام محافلی فرهنگی شکل گرفت که تشکیل دهندگان آن جوانان عاری از گرایش های سیاسی وحزبی پیشین بودند.

ابوطالب مظفری، شاعر
ادبیات تند و مبارزه جویانه دوران جنگ و اشغال جای خود را به نوشته ها و سروده های انتقادی از وضعیت جامعه و سیاستمداران داد و آهسته آهسته یک جریان فرهنگی مستقل، انتقادی و خودجوش راه افتاد. این جریان اکنون یک فرآیند فرهنگی قدرتمند است، هرچند مجال زیادی برای بروز استعدادهای خود نداشته است.

 درطول این ایام نشریه های زیادی به صورت روزنامه و یا هفته نامه و ماهنامه چاپ شد که یکی از وزین ترین نشریه های این جریان،  فصل نامه "خط سوم" است که محمد جواد خاوری، نویسنده افغانستانی، مدیر مسئول و سید ابوطالب مظفری، شاعر افغانستانی، سردبیر آن و موسسه "دُر دَری" صاحب امتیاز این نشریه است که ده سال پیش آغاز به کار کرد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سهراب سپهرى از برجستگان شعر معاصر و يكى از نقاشان نوگراى ايران هشتاد سال پيش يعنى در سال ۱۳۰۷ شمسى  در كاشان به دنيا آمد و در سال ۱۳۵۹ در گذشت. 

نقاشى هاى او درموزه هاى جهان و نيز در بازارهاى آثار هنرى همچنان پر طرفدار است. شعرهايش در مجموعه "هشت كتاب" گرد آمده و   از سال ۱۳۵۵ تا كنون در شمار پرفروش ترين ديوانهاى شعر معاصر بود ه است. براى بزرگداشت او به مناسبت هشتاد سالگى اش  گروهى از اهل هنر و ادب در كاشان گرد هم امده اند.

يكى از كسانى كه با سپهرى آشنا بود، روانشاد كريم امامى بود كه در باره هنر سپهرى هم  بسيارنوشته است. امامى گزيده اى از شعرهاى سپهرى را در كتابى به نام "عاشق هميشه تنهاست" به زبان انگليسى  ترجمه كرده و در باره راز موفقيت شعر سپهرى نكاتى را در مقدمه آن  برشمرده است كه ترجمه چكيده اى از آن را اينجا مى آوريم:

راز توفیق سپهری
کریم امامی

 

خوانندگان شعر سپهرى بيشتر دانش آموزان و دانشجويان دختر و پسر و دانش آموختگان زن ومرد اند كه به سپهرى به عنوان راهنما و مربى روحانى خود مى نگرند.

آرامگاه او در دهكده مشهد اردهال در نزديكى كاشان زيارتگاه  است. پاره هايى از شعر او نام مقالات و كتاب هاى بيشمار است و رسانه هاى عامه پسند پيوسته و به صورتى سرسام آور پر از مقاله و مطلب در باره اوست. كتاب هاى بسيارى هم  در باره او در داخل و خارج ايران به چندمين چاپ رسيده است.

راز توفيق سپهرى در شعر چيست؟ چه چيزى انبوه  خوانندگان بيشتر جوان را به شعر او جذب مى كند؟

پاسخ به اين پرسش ها بيان ناپذير است.

بر خلاف بسيارى از شاعران هم عصرش، سپهرى، براى برنامه اى سياسى پيكار نمى كند. او به صورتى آشكار يا پنهان براى سرنگونى نظامى خودكامه شعار نمى دهد. او غير سياسى است. شعر او پژواك عميق ترين احساس هاى درونى شخصى  و انعكاس كوچک ترين پيشامدهاى زندگى روزانه اوست.

از همين رو، و دقيقا به همين دليل، شاعران "متعهد سياسى"  هم دوره اش او را نكوهش مى كردند كه چرا او بيش از حد به زندگى درونى مى پردازد و به واقعيات سياسى و اجتماعى پيرامونش كمتر توجه دارد.

سپهرى شاعرى سنتى نيست كه پيرو بزرگان ادب فارسى باشد. او داستانسرا نيست؛ او در فراق معشوقش غزل نمى سرايد. او زبان رسمى و وزن ها و قافيه هاى مرسوم را به كار نمى برد.

رسانه شاعريت او شعر آزاد است. واژگان شعرى اش از گپ و گفت روزمره منشاء مى گيرد. او زندگى و آفريدگان بى شمار خدا را ستايش مى كند -همه را از جاندار و بى جان گرفته تا  هر چه در زير آسمان كبود با آن روبرو مى شود.

او با طبيعت در ارتباط است؛ و مى خواهد ما عاشق آن باشيم و به قوانين آن احترام بگذاريم. شعر او پر است از كلمات قصارى كه  چون اندرز به ما مى گويد، يا چون توصيه و گاه حتى همچون فرمان.

- آب را گل نكنيم!
- چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.
- ساده باشيم چه در باجه يك بانك، چه در زير درخت.

بايد گفت كه سپهرى به خودى خود شاعر خوبى است كه فنون شاعرى اش را در قوت مشاهده، تصوير پردازى و بيان احساس خود نشان مى دهد. بخشى از جذابيت او بايد اين باشد كه او مثل هيچ شاعر ديگر نيست. در حد خود همتايى ندارد.

علاقه سهراب به شعر، رسم و نقاشى از نوجوانى خود را نشان داد.  پس از دوسال آموزگارى در كاشان به تهران رفت تا در دانشكده هنرهاى زيبا درس بخواند. او نمى توانست عشق به نقاشى را كه سخت او را شيفته كرده بود، در درون خود سركوب كند.

در دانشگاه به جنبش هنر مدرن، هم در شعر و هم در نقاشى، علاقه پيدا كرد و در اينجا بود كه به شعر نيمايى روى آورد.

در همين زمان ها بود كه با چند تن ديگر از هنرمندان جوان در نمايشگاهى  كه براى نمايش هنر مدرن برپاشده بود شركت كرد. در آن زمان، مكتب كوبيسم و شاخه هاى آن هنر روز بود.  هنرمندان آوانگارد ايرانى شيوه هاى كوبيستى را براى نشان دادن محتواى محلى هنر خود به كار مى گرفتند كه منجر به بحث هاى عمومى بسيار درمورد محتوا و معنى هنر در تالار نمايشگاهه ا و نيز صفحات مطبوعات مى شد.

پرسش اين بود كه آنها مى خواهند چه چيزى را به تصوير بكشند؟ هنر دوستانى كه به نسخه بردارى از طبيعت عادت داشتند كه در كارهاى ظريف كسانى مثل كمال الملک ديده بودند و آن را حد اعلاى هنر تلقى مى كردند، نمى توانستند شكل هاى شبه كوبيستى درهم شكسته را هضم كنند.

سهراب ديگر به كاشان بر نگشت و در تهران ماندگار شد. بعد ها  به فرانسه رفت و با ديدن كارهاى  هنرمندان بزرگ با فضاى هنر و فرهنگ فرانسه آشنا شد. 

سپهرى  به نقاشى شبه انتزاعى روى آورده بود و بيشتر حال و هواى كاشان را در نقاشى هايش مى آورد.

در سال هاى اوليه  دهه ۱۳۴۰ هنگامى كه من در دانشكده هنرهاى تزيينى انگليسى درس مى دادم، با سهراب سپهرى از نزديك آشنا شدم كه نقاشى درس مى داد. او آدمى بود خوش برخورد، با وقار و پر شور و شوق. جثه اى داشت كوچك و تقريبا هميشه لباس راحت و غير رسمى  مى پوشيد.  موى مشكى و پوست تيره و لبخند او در نخستين نگاه چشم آدم را جذب مى كرد.

او درس دادن را هم رها كرد تا به شعر و كارهاى هنرى اش بپردازد. در واقع سال هاى ۱۳۴۰ بهترين سال هاى زندگى او بود. سهراب سپهرى  به تشويق همايون صنعتى زاده به ژاپن رفت و در آن جا با هنر ژاپن آشنا شد.  و اين سفر در شعر و نقاشى او بسيار اثر گذاشت. 

در بازگشت از ژاپن بود كه سپهرى به هند رفت. چشمانش به جشن ديدن تاج محل و زيبايي هاى جاودانه آن نائل آمد. تمايل او به نوعى عرفان بودايى را مى توان به اين دوره نسبت داد.

سبك نقاشى او چندين دوره داشت.  او هر از گاهى از تكرار خود نگران مى شد و از همين رو رسانه و بيان هنرى خود را تغيير مى داد.

شعر  و نقاشى  هاى سهراب سپهرى از او هنرمند و شاعرى شناخته شده ساخته بود.  او پيوسته در سفر و آمد و شد به شهرهاى ايران و جهان، به ويژه اروپا و موزه هايش بود.  از جمله او به افغانستان سفر كرد و به ديدن بناهاى تاريخى و مناظر شگفت انگيز طبيعى اش رفت.

اما پناهگاه روحى او همچنان كاشان ماند و براى بالا بردن روحيه و گرفتن جانى تازه و محكم تر كردن ارتباط خود با طبيعت به ديدن روستا و مناظرى مى رفت كه  از كودكى با آنها خو گرفته بود.
 
*گزارش مصور اين صفحه تعدادى از عكس ها و نقاشى هاى سهراب سپهرى همراه با شعرهائى از مجموعه حجم سبز است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داريوش رجبیان

مجموعه عکس
در کنار در ورودی نمايشگاه "سی سال تنهايی" در مؤسسه "خانه آسيا"ی لندن می خوانيم: "ستاره ها در شب می درخشند". اين جمله، اشاره سازمان دهندگان نمايشگاه به سی سال اخير تاريخ ايران و سرنوشت مردم آن است که با دلهره و اضطراب و انزوا همراه بوده و ستاره های تازه ای را پديدار کرده است.

طی اين سی سال شماری از عکاسان زن ايرانی تلاش کرده اند اين انديشه ها و عواطف را در قاب تصوير بگيرند. شمار زيادی از آن تصويرها را اکنون می توان در اين نمايشگاه ديد و با کارهای آبنوس البرزی، هاله انوری، مهروا آروين، مهرانه آتشی، نغمه قاسملو، فرزانه خادميان، نيوشا توکليان و چندين نفر ديگر از نزديک آشنا شد. 

بيشتر هنرمندان برای رساندن پيام خود از کولاژ و ترکيب سازی کار گرفته اند. "من، زن، اينجا"، اثر حورا يعقوبی، عکس مات زنی است با موهای کوتاه که تصوير نگاتيو خود او با يک پيچ جلو دهان او را بسته است.

اتوپرتره (خودنگاره) ايلا گلپريان عکس بريده دختر بی حجابی است که زير آسمان ابری و گرفته با گيره در طنابی چسبيده، رو به باد، اما ايستاده. از رشته عکس های "زنان محور شرارت" نيوشا توکليان دو عکس مشابه را به نمايش گذاشته اند، با تصوير مادران سربازان کشته شده که پرتره فرزندانشان را در بغل دارند. 

"کاتريانا هازل"، مدير فرهنگی خانه آسيا در ديباچه کتاب فهرست نمايشگاه نوشته است که "سی سال تنهايی" بيانگر چگونگی تاثيرگذاری رويدادهای تاريخی تکان دهنده سه دهه اخير بر هنر معاصر ايران است. و در واقع، عکس های نمايشگاه، اين حقيقت را تا حدودی آشکار می کند. در همه اين آثار از زبان رمز و راز بهره برداری شده و هر کدام پيام پنهانی دربر دارد.  

به گفته فريار جواهريان، متصدی نمايشگاه: "هنر (در ايران) وسيله برون ريختن بدی هايی بوده است که هنرمندان در طول سال های جنگ و انقلاب ديده اند. اروپا نيز در پی جنگ جهانی دوم شاهد فوران مشابه هنری، ادبی و فلسفی شده بود."  

چشمان نگران نيکی کريمی و چهره پريشان خسرو شکيبايی در رشته عکس های موسوم به "پرتره ها" از مريم زندی، رنگ شاد پيراهن های زنی خموده در سلسله عکس های "رنگين باش" از شادی قديريان، گل سرخ پژمرده و نگاه دور و اندوهبار زنی در عکس "يکی بود، يکی نبود" از رعنا جوادی، پلاستيک سوخته روی عروسک باربی در عکس بی نامی از هميلا وکيلی همگی نمونه هايی از بروز ناگهانی خلاقيت در هنر عکاسی، به ويژه در ميان زنان ايرانی هستند. 

در حاشيه نمايشگاه "سی سال تنهايی" فيلم های مستند و هنری نيز از فيلمسازانى چون مهوش شيخ الاسلامی، ميترا فراهانی، مرضيه مشکينی، رخشان بنی اعتماد و مونا زندی حقيقی به نمايش در می آيد. 

اين نمايشگاه يکی از چندين برنامه ويژه ای است که تحت عنوان "ايران پس از سی سال" در لندن جريان دارد. 

نمايشگاه "سی سال تنهايی" تا روز دهم ژانويه ٢٠٠٩ در خانه آسيای لندن برپاست.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

پرویز کلانتری در شرح حال خودش مى نويسد: "در صبح روز شنبه نخستین روز هفته و نخستین روز نوروز سال ۱۳۱۰، هنگام طلوع آفتاب و در لحظه تحویل سال، کودکی به دنیا آمد. همین که چشم گشود و سفره هفت سین را دید، گفت: نوروزتان مبارک. از این رو نام پرویز بر او نهادند."

"در دو سالگی پیراهن سفید بلندی به تن داشت و از مادرش می خواست دکمه های رنگین گوناگون بر آن پیراهن بدوزد. کودکی با پیراهن عجیب و غریب، که سرتاپا پوشیده از دکمه های الوان، در دو سالگی عشق خود را به رنگ ها نشان داد و در سه سالگی با خط خطی کردن در و دیوار همسایه ها به جکسون پولاک نشان داد که چگونه باید نقاشی انتزاعی ساخت. البته جکسون پولاک هیچ گاه از همسایه هایش کتک نخورد!"

"امروز هم، در میان انبوه خاطرات پراکنده، هنوز او را می بینم که در هفت هشت سالگی با قطعه ذغالی که از آشپزخانه ربوده است کف پیاده رو جلوی خانه را نقاشی می کند."

پرويز كلانترى، نقاش و داستان نويس، از چهره هاى صاحب نام مكتبى در نقاشى معاصر ايران است كه به سقاخانه معروف شد. تجربه هاى نقاشى او از كشيدن كاريكاتور در نشريات ايرانى تا مصور كردن كتاب هاى درسى گسترده است.

كلانترى توشه هنرش را از فضاها و داستان هاى بومى ايرانى مى گيرد. مجموعه كارهاى كاهگل او، كه در ميان آثارش از همه شناخته شده تر است، به گفته خودش متأثر از آمد و شد مكرر به زادبوم پدرى اش، طالقان، است.

مى نويسد: "هر خشت و هر دیواره حرفی دارد با تو، رازی دارد از حوادث جهان و گذشت زمان. سائیدگی دیوار، از باد است، از باران است، از گذشت زمان است. و این زمین، زمینی که با اطمینان زیر پایت حس می کنی، اشارتی است در آیینه خشت به ناپایداری. و خشت نمودار خاک است و سرنوشت و سرگذشت تبار ماست بر دیوار، تا بماند به یادگار، به رسم، به نقش، به شکل."

كلانترى معتقد است كه او سبكى را انتخاب نمى كند بلكه سبك ها او را پيدا مى كنند. در باره دوره هاى كارش مى گويد: "زمانی که معلم طراحی دانشجویان معماری بودم، همراه آن ها برای طراحی به اطراف کاشان می رفتیم. ۵ سال تمام تماشای این بناهای خشت و گلی سبب شد که این چشم اندازها را مستقیما روی کاهگل به شیوه های گوناگون نقاشی و تجربه کنم"

"زمانی که مدیر آموزش های هنری در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم با جنگلی از نقاشی های کودکان سر و کار داشتم و در این دوره نقاشی های کودکانه را تجربه کردم، که این تجربیات به نقش فرش سرایت کرد؛ و زمانی، در همکاری با موزه مردم شناسی، زندگی و دست بافته های عشایر مورد توجهم قرار گرفت. حاصل این دوره مجموعه ی همراه با عشایر ایران بوده است."

پرویز کلانتری علاقه اى وصف ناشدنی به سرزمین مادری اش دارد و دغدغه اصلی سال های اخیرش جنگ است که مى گويد از از آن متنفر است.

او در سال ۱۹۹۳ در پاسخ به نامه يك هنرمند سوئدی به نام بومن که از کلیه هنرمندان جهان برای مشارکت در ایجاد یک اثر هنری که تمثیلی باشد برای صلح دعوت كرده بود، مشتی خاک را با کیسه ای کاه از گندم زارهای سرزمین مادری اش فرستاد و نوشت:

"آقای بومن، پیشنهاد شما که گامی است هنرمندانه به سوی صلح، برای من ایرانی که هشت سال تمام مصائب جنگ را در کشورم داشته ام، بسیار خوشحال کننده است. مشتی خاک از سرزمین پهناور ایران را برایتان می فرستم، خاک سرزمین کهن سالی که در گذشته ها سهم بزرگی در تمدن بشری داشته است، خاک سرزمینی که اگر چه همواره در معرض تاخت و تاز و تجاوز بیگانگان بوده است، ولی شعر و ادبیاتش آکنده از دوستی و مهر بین انسان هاست، و همچنین کیسه کاهی از گندم زارهایی که هشت سال آزگار در آتش جنگی ناخواسته سوختند."

پرویز کلانتری این روزها مشغول خلق مجموعه ای است که قرار است به زودی در کشور چین به نمایش گذاشته شود.

اين مجموعه نيز  بازتاب نگرانی هاى او از فاجعه جنگ است كه به صورت نقوشى بر شیشه های شکسته نشان داده مى شوند.  این نقاشی های پشت شیشه، تصاویر زندگی ساده مردمانی را نشان می دهد که در اثر جنگ، شکسته و پراکنده شده اند.

این آثار، در جنب چهارمین نشستی که دفتر برنامه اسکان بشر وابسته به سازمان ملل از تاریخ ۳ تا ۷ نوامبر ۲۰۰۸ در چین برگزار می کند، به نمایش در می آیند.

این نمایشگاه در ارتباط با بخشی از مباحث برنامه (طراحی و توسعه شهری) به ویژه در مناطق جنگ زده اى مثل افغانستان و عراق به موضوعاتی از قبیل : جنگ، خشونت، نا امنی و مهاجرت می پردازد.
 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

جديدآنلاين: بازار تبریز که از هزار و اندى سال پیش لحظه اى از تکاپو باز نمانده است، روز ۳۱ ژوئیه سال ۲۰۱۰ در سی و چهارمین نشست کمیتۀ میراث جهانی یونسکو در پایتخت برزیل در فهرست میراث فرهنگی بنیاد آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد به ثبت رسید. در این نشست بقعۀ شیخ صفی الدین اردبیلی در اردبیل نیز شامل فهرست میراث فرهنگی جهان شد. افزون بر این، یونسکو مجموعۀ آثار باستانی موسوم به "سَرَزم" در منطقۀ پنجکت تاجیکستان را نیز ثبت این فهرست کرد که نخستین مورد ثبت میراث فرهنگی تاجیکستان در این فهرست جهانی است.

گزارش زیر که بار نخست روز ۱۳ مهرماه ۱۳۸۷ خورشیدی در جدید آنلاین منتشر شده بود، به بازار تبریز که از بزرگترین ساختمان های آجری سرپوشیده در جهان است، اختصاص دارد.

 

بازار تبريز، بازارى است همچون ديگر بازارهاى تاريخى ايران و با همان فضاها و عناصر؛ اگر با ديد معمارانه بنگريم، شايد احساس كنيم كه شبيه اش را در بسيارى شهرها، از يزد و كرمان و نايين گرفته تا تهران و اصفهان و شيراز ديده ايم. اما خوب كه بنگريم آن را بى نظير و يگانه مى يابيم.

بازارهاى كرمان و كاشان و قزوين هم همين تاق هاى ضربى و آجركارى هاى زيبا و رسمى بندى هاى چشم نواز – وشايد بهترش – را دارند، اما كو آن اعتبار اقتصادى و اجتماعى پيشين؟

قيصريه اصفهان چهارصد سال است كه نام بازار را بر تارک دارد. اما آن رونق دوره شاه عباس و تجارت با شرق و غرب دنيا كجا، و بازار توريستى امروز با تعدادى مغازه گز فروشى و عرضه صنايع دستى (البته از نوع هندى و پاكستانى) كجا؟ اگر تجارتى هست، در پاساژهاى جديد و مجتمع هاى تجارى نونوار است. و چنين اند بازارهاى شيراز و يزد و جاهاى ديگر.

مى ماند بازار قديمى تهران كه هنوز بين بازارهاى كشور حرف اول را مى زند و هنوز همان جايى است كه دويست سال پيش بود. اما اگر مى خواهيد از حال و روزش با خبر شويد، كافى است چند عكس قاجارى از سبزه ميدان و تيمچه حاجب الدوله و بازار بين الحرمين دست بگيريد و برويد سمت بازار. به هر چيزى شبيه است، مگر خويشتن تاريخى اش!

در اين وانفسا، شايد فقط يک بازار است كه دامان خويش را از اين معركه تا حدودى به دور نگاه داشته: بازار تبريز.

اين بازار از هزار و اندى سال پيش لحظه اى از تكاپوى اقتصادى و اجتماعى باز نمانده است؛ نه زلزله دوره زنديه تباهش كرد، نه ركود اقتصادى عصر قاجار از رونقش كاست و نه نهضت پاساژسازى دوران سازندگى، توانست رقيبى برايش بتراشد.

خيابان كشى هاى دوره پهلوى هم گرچه جسم تاريخى اش را خراشيده، اما هسته مركزى اش همچنان پرصلابت جلوه مى كند و از اسباب زيبايى آن قد در چنته دارد كه بخواهد جايى براى خود در فهرست ميراث فرهنگى جهانى دست و پا كند.

اگر همه چيز خوب پيش برود، احتمالا سال ۲۰۱۱ ميلادى سال ثبت جهانى اين بزرگترين بازار تاريخى سرپوشيده جهان است.  

گزارشى كه از بازار تبريز به قالب تصوير و صدا درآمده، بدان پايه نيست كه بتواند  اطلاع درخور توجهى از تاريخچه، كاركرد و معمارى اين مجموعه سترگ به دست دهد، فقط شايد بتواند شوقى در مخاطب برانگيزد كه اگر روزى پايش به تبريز رسيد، ديدار بازار را از كف ندهد.

از آن جا كه در اين گزارش، فراوان از فضاهاى معمارى و ارتباطى بازار ياد شده ، در زير توضيح كوتاهى در تعريف هر يک از اين فضاها ارايه مى شود:

حجره: حجره يا دكان، كوچك ترين عنصر بازار است. در بازارهاى تاريخى ايران، حجره ها يک تا سه طبقه هستند. معمولا طبقه همتراز با كف بازار، محل داد و ستد است؛ طبقه بالا به عنوان دفتر كار مورد استفاده قرار مى گيرد و طبقه زيرين به انبار اختصاص دارد.

در گذشته برخى اصناف مانند نجاران و مسگران، در يک حجره به توليد و فروش كالا مى پرداختند. در اين حالت از يک طبقه حجره به عنوان كارگاه و از طبقه ديگر براى فروش كالا استفاده مى كردند.

راسته: از قرار گرفتن حجره ها در كنار هم و به شكل خطى، راسته پديد مى آيد كه خود دو گونه اصلى و فرعى دارد. راسته اصلى در امتداد يک معبر مهم شهرى قرار گرفته و از نظر ارتباطى حايز اهميت است. بنابراين هر بخش آن در اختيار يكى از اصناف بزرگ است.

راسته هاى فرعى نيز موازى يا عمود بر راسته اصلى شكل گرفته اند و هر كدامشان به يكى از اصناف و پيشه وران اختصاص دارند.

چهارسو: به تقاطع دو راسته اصلى، چهارسو مى گويند و چون از هر طرف به بازار راه مى برد، به آن چهارسوق هم گفته اند. همه تقاطع هاى بازار، چهارسو خوانده نمى شوند و بايد از نظر موقعيت ارتباطى و اقتصادى مهم باشند. در بازارهاى شهرهايى مانند تهران، اصفهان و تبريز، چهارسوها داراى فضاى طراحى شده و چشم نواز هستند.

كاروانسرا (سرا): وقتى بازار گسترش مى يافت و راسته هاى اصلى و فرعى پاسخگوى نيازهاى تجارى نبود، در پشت راسته اصلى و كنار راسته هاى فرعى يک كاروانسرا مى ساختند. بنابراين كاروانسرا، چيزى شبيه پاساژهاى امروزى بود.

كاروانسرا، داراى حياط مركزى و حجره هاى دو طبقه پيرامونى است و در گذشته فضاى محدودى براى توقف چهارپايان داشت. اما از زمانى كه نقش كاروان ها در جابجايى كالا كمرنگ شد، كلمه كاروان را برداشتند و اين گونه فضاها را "سرا" خواندند.

تيمچه: تيم به معناى كاروانسرا است و تيمچه كاروانسراى كوچک و مسقفى است كه دكان هايش به سبب دور بودن از باد و باران و آفتاب، گران تر از دكان هاى كاروانسرا هستند.

دالان: راهرويى كه ارتباط درون سرا و تيمچه با راسته را برقرار مى كند، دالان خوانده مى شود. دالان در دو سوى خود دكان دارد.

انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین: ۱۳ مهر ۱۳۸۷، ۲ اکتبر ۲۰۰۸


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مهراوه سروشیان

مجموعه عکس
فقط اهالى فين و خاوه اجازه دست زدن به قالى را دارند
اردهال برای اهالی اش سرزمینی مقدس بشمار می آمد. این تقدس برخاسته از پاک و خجسته بودن کوه های درهم و پیوسته ای است که آن را فرا گرفته.

در گذشته بر فراز این کوه ها آتشکده هایی بوده که مردم پیش از گرویدن به اسلام در آنها گرد می آمدند و نیایش می کردند. ظاهرا به سبب همین نیایشگاه های کوهستانی، رشته کوه های اینجا را " اردهار" یا "اردهال" به معنای رشته کوه یا رشته کوه مقدس نامیده بودند. اردهال از دو واژه "ارد" به معنای پاکی و تقدس و "هال" به معنای کوه و رشته کوه است.

مردم فین کاشان بعد از گرویدن به اسلام در سال ۱۱۳ هجری قاصدی را به مدینه نزد امام محمد باقر فرستادند و  از او درخواست پیشوایی کردند. وی نیز فرزند خود سلطان علی را رهسپار ایران و شهر کاشان کرد. امامزاده به کاشان رسید و در محله فین بزرگ ساکن شد.

امامزاده سلطان علی تابستان ها به دلیل گرمی هوا به منطقه اردهال می رفت. چند سالی اوضاع بدین صورت بود تا این که نفوذ او در بین مردم زياد شد و حاکم اردهال که زرین کفش نام داشت از اين نفوذ وحشت كرد.

زرین کفش با دستور والی قم تصمیم به کشتن امامزاده سلطان علی گرفت و به امام و یارانش در دربند ازناوه حمله کرد و در جنگی ۱۰ روزه که در اوایل مهر ماه رخ داد با وی رویارویی کرد .

روايت است كه در این جنگ نیروهای امامزاده سلطان علی بسیاری از افراد دشمن را از بین بردند تا اين كه زرین کفش حیله ای اندیشید و چهل تن از زنان و دختران کلجاری را برهنه به میدان جنگ فرستاد. امامزاده عقب نشینی کرد و در پناه سنگی در دربند ازناوه به نماز و دعا پرداخت. در این هنگام افراد والی به امامزاده سلطانعلی و یارانش حمله کردند و آنها را به قتل رساندند.

خبر شهادت به مردم کاشان و محله فین رسید. مردم فین کاشان چوب و چماق به دست راه افتادند امامزاده سلطان علی را در قالیچه ای پیچیدند و در نهری کنار شاهزاده حسین غسل داده و سرو سینه زنان در حالی که چوب و چماق به دست داشتند در اردهال به خاک سپردند .

اما بررسی های تاریخی نشان می دهد مراسم قالی شویان ریشه در آیین های مهرپرستی ایرانیان باستان دارد. با ظهور دین اسلام، برخی از آیین های نیک ایرانیان در میان مسلمانان نیز رواج پیدا کرد.

واقعه كشته شدن علی بن محمدباقر که در جمادی الثانی سال ۱۰۶ قمری اتفاق افتاده هم زمان با دومین هفته مهرماه سال شمسی بوده که آیین جشن و پایکوبی مهرگان در ایران برپا می شده است .

مردم فین در اين دوره آیین خاصی به نام جشن آبریزان برگزار می کردند. گفته مى شود به هنگام اين واقعه، مردم سرگرم برگزاری جشن بودند اما به محض شنیدن خبر كشته شدن امامزاده سلطان على خود را به مشهد اردهال رساندند و از آن سال به بعد همه ساله در همان تاریخ (دومین جمعه مهرماه) مراسم قالیشویان را که شباهتی با جشن آبریزان و آیین مهرگان دارد برگزار می کنند.

برخى معتقدند كه اين قالى نشانه همان قالى اى است كه پيكر امامزاده سلطان على در آن پيچيده شد و شستن قالى به ياد مراسم غسل اوست. در مراسم حمل اين قالى تنها اهالى روستاى خاوه و فين اجازه دست زدن به آن را دارند. ديگر عزاداران شركت كننده فقط مى توانند در نوحه خوانى و سينه زنى ها شركت داشته باشند.

بنای اوليه امامزاده سلطانعلی به اواخر قرن چهارم هجری می رسد اما اصل حرم امامزاده متعلق به سال ۹۵۰ هجرى و موقوفه شاه طهماسب سوم صفوى است.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

عبدالفتاح شفیع یف 

لالایی که در بخش اعظم تاجیکستان با نام "الّه" (و در جاهایی با نام "لالائیک") معروف است، شاید از نخستین آفریده های هنری مادران باشد. اما اکنون این هنر زیبا شتابان به تاریخ می پیوندد.

مادران جوانى که خود با لالایی مادرانشان بزرگ شده اند، غالبا دیگر به فرزندان خود لالایی نمی گویند. جای صدای طبیعی مادران را به سرعت ضبط صوت می گیرد.

الایی یا "اله" مجموعه ای از رباعیات و دوبیتی ها و اشعاری است که معمولا با صدای مادر تکان های موزون گهواره را همراهی می کند. این ابیات، غالبا حاکی از آرزوی مادران برای فرزندان و خاندان شان است.

احیانا در این لالایی ها واقعیت های اجتماعی روزگار بازگو می شوند. برای نمونه، در گذشته مصراع "کلان شوی، پهلوان شوی" تقریبا در همه لالایی ها می آمد. اما اکنون که قدر و منزلت پهلوانان رنگ باخته است، برخی از مادران آرزومند اند که فرزندانشان "کلان و پیر شوند و وزیر و کبیر شوند."

امروزه لالایی بیشتر در مناطق کوهستانی و روستایی تاجیکستان محفوظ مانده است. حالا هم زنان روستایی لالایی سرایی را وسیله ای برای گشودن عقده دل و ریختن غم و اندوه انباشته شده می دانند.

آنها، در حالی که گهواره فرزندانشان را تکان می دهند، از خدا می خواهند که سرنوشت بچه شان بهتر از تقدیر خود آنها باشد. جمله هایی چون "پدرت از روسیه زودتر بیاید، برای بچه ام ماشینچه زیبا بیارد" در لالایی این مادران با بیان های مختلف تکرار می شود، چون شوهران اکثر این زنان به طور موسمی در روسیه کار و زندگی می کنند.

یکی از هم صحبتان من زنی است که سال ها پیش شوهرش را در جنگ شوروی با افغانستان از دست داده و سه کودکش را به تنهایی بزرگ کرده است. زمانی که شوهرش کشته شد، کودک سومش چند ماه بیشتر نداشت. آن طفل با دوبیتی زیر بزرگ شده است:

ای کوه کلان، تو را کمر می باید
فرزند عزیز، تو را پدر می باید

اما سنت لالایی سرایی به تدریج رنگ می بازد و اندک مادری را می توان دید که به فرزندش لالایی بگوید. بسیاری از آنانی هم که در حفظ این سنت تلاش می کنند، به جز چند جمله ساده "اله، بچه ام خوابش ببره" چیزی برای گفتن ندارند.

مصاحبان جوان من می گویند که کسی برایشان این هنر را یاد نداده است و از سوی دیگر، نیازی برای لالایی خوانی نمی بینند. چون می توانند نوای آرامی را روی ضبط صوت پخش کنند و زحمت خواندن لالایی را نکشند.

عده ای هم بر این باور اند که لالایی متعلق به نسل های گذشته است و با امروز ما نمی سازد. اما مصراع زیر از یک لالایی معروف تاجیکی به ظاهر هیچ ربطی به دیروز و امروز ندارد، بلکه آرزوی هر مادری است که کودک نوزادی در بغل دارد:

های بچه ام بچمه، کی کلانت بینمه
های در مکتب علم و فن روانت بینمه

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.