۰۵ سپتامبر ۲۰۰۸ - ۱۵ شهریور ۱۳۸۷
خاموشی های تهران
"خاموش کردن حتی یک لامپ اضافی کافی است."
"از لامپ های کم مصرف استفاده کنید."
از اول تیر ماه امسال توصیه های این چنینی را زیاد در ایران می شنویم. رفتن برق به صورت منطقه ای اتفاقی بود که گرمای تابستان را برای مردم محسوس تر کرد.
دلیل خاموشی ها این گونه مطرح شد: چیزی نیست جز مشکل همیشگی"کمبود آب".
کمی عقب تر برویم و زمستان ۸۶ را درتهران مرور کنیم.
کاهش دمای شدید و بارندگی های پراکنده. چیزی که علاوه بر ضرر زدن به کشاورزان، خشکسالی را هم به دنبال خواهد داشت. شهر تهران با وسعت حوزه آبی ۱۹۶۵۰ کیلومتر مربع و جمعیت ۱۳۳۰۰۰۰۰ نفر متوسط بارندگی اش ۳۴۰ میلیمتر است.
علی محمد نوریان رئیس سازمان هواشناسی ایران در مقایسه سال آبی ۸۵ و ۸۶ می گوید: "بارندگی در سال آبی گذشته در مقایسه با سال آبی ۸۵ به میزان ۳۰ درصد کاهش داشته چرا که وضعیت بارندگی در کشور یکنواخت نیست."
نبود توازن در تولید و میزان مصرف برق باعث می شود تا ۹ سدی که درتهران در حال بهره برداری هستند توان پاسخگویی به شبکه برق را نداشته باشند.
این سدها عبارتند از سد امیرکبیر (کرج)، سد زیارت، سد شهید غفوری، سد طالقان، سد فشافویه، سد لار، سد لتیان، سد تنظیمی امیرکبیر(کرج) و سد تنظیمی لتیان.
علاوه بر تولید نیروگاه های برقابی و حرارتی، میزان برق وارداتی به شبکه برقی کشور هم مشکل را برطرف نمی کند و مسئولان افزایش برق وارداتی را مرهمی برای کم کردن این مشکل در زمستان پیش روی اعلام کردند.
از اول تیرماه می شد جدول قطع برق در مناطق گوناگون را در سایت های خبری، روزنامه ها و یا حتی بعضی از وبلاگ ها دنبال کرد. هر چند این جداول در دسترس هستند اماقطع برق هميشه مطابق آنها نیست.
شاید جدول رفتن برق برای خانه شما دو ساعت در شبانه روز را نشان دهد و شما در آن هفته روزی را با ۴ ساعت بی برقی سپری کرده باشید. در پيشامد چنین مشکلی بهترین کار تماس با سامانه ۱۲۱،سامانه فوریت های برق، است.
اما باید صبر ایوب داشت تا پس از شندین چندین بار بوق اشغالی، اپراتور پاسخ دهد. سئوال شما این خواهد بود: " ۴ ساعته برق ما رفته ، یعنی بیشتر از ۲ ساعت، دلیلش چیه؟" پاسخ: "احتمالاً مشکل از کابل های منطقه شما است وگرنه همه از روی برنامه خاموشی دارند."
بی برقی در منازل، اداره ها، بانک ها، بیمارستان ها، رستوران ها، کلاس های آموزشی مختلف و خلاصه همه جا باعث شده عده ای خود را با آن وفق دهند. عده ای به دنبال استقاده از راه های دیگر روشن کردن خانه هایشان بیافتند، عده ای به خاطر نماندن در ترافیک از ماشین های شخصی شان استفاده نکنند و عده ای هم عصبانی از این وضعیت نا مرتب آن را تحمل کنند.
در گزارش مصور اين صفحه فرن تقى زاده به میان مردم تهران رفته و از تاثیر بی برقی در زندگی آنها سؤال كرده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۳ سپتامبر ۲۰۰۸ - ۱۳ شهریور ۱۳۸۷
هزارتوی قومی قفقاز
داریوش رجبیان
حوادث روزگار نمایندگان گروه های زبانی مختلف را به سمت قفقاز رانده است، به گونه ای که اکنون در این منطقه نسبتا کوچک کوهستانی گویندگان ده ها زبان قفقازی، اروپایی، ایرانی، آلتایی و اسلاوی کنار هم به سر می برند.
کوهسار و وادی هایی که حدود ۱۲۰۰ کیلومتر مسافت میان دریاهای سیاه و خزر را فرا گرفته اند، طی سده ها به اقلیت های قومی گوناگون پناه داده اند و ویژگی زبانی و گویشی آنها را حفظ کرده اند. این تنوع قومی و زبانی که منشاء اصلی غنای فرهنگی این خطه باستانی است، بارها در طول تاریخ، سرچشمه درگیری ها و نزاع ها نیز بوده است و اکنون هم این اختلافات گاه بروز می کند.
جالب این جاست که چنین فشردگی و درهم تنیدگی قومیت ها و زبان های گوناگون در منطقه های مشرف به قفقاز، یعنی در اروپا و خاور میانه مشاهده نمی شود. با این که اروپا و خاور میانه، از نگاه مساحت و جمعیت، بسیار گسترده تر و بیشتر از قفقازاند، از لحاظ زبانی و قومی از تلون و گوناگونی کمتری برخوردار هستند. اگر بخواهیم فهرستی از زبان های عمده رایج در قفقاز بدهیم، تقریبا به شکل زیر خواهد بود:
ارمنی، آذری، گرجی، آبخازی، آدیگیئی، چرکسی، کاباردینی، آواری، آگولی، دارگینی، لکی، لزگی، فوتولی، تباسرانی، تزاخوری، چچنی، اینگوشی، یونانی، کردی، اوستی (ایرونی)، تالشی، روسی، بالکاری، قراچایی، کومیکی، نوگایی، ترکمنی و قالمیقی.
نقشه ای که در این صفحه هست، گروه بندی این زبان ها و موقعیت جغرافیایی گویندگان آنها را نشان می دهد. هر کدام از این زبان ها در ناحیه های مختلف گویش خاص خود را دارند.
ایرانی تباران قفقاز
در اين نقشه نام زبان تاتی را نمی بینیم که همچنان در جمهوری خودمختار داغستان روسیه و جمهوری آذربایجان رایج است و از گویش های بازمانده از زبان پهلوی (پارسی میانه) به شمار می آید و طبعا، با پارسی نوین پیوند تنگاتنگ دارد.
زبان تالشی هم که یکی دیگر از زبان های ایرانی باستانی است و در ایران هم گویندگانی دارد، در قفقاز رایج است. بنا به داده های تاریخی، ریشه قوم و زبان تالشی به مردمان ماد برمی گردد.
زبان اوستی که به زبان خود اوستی ها "ایرونی" یا "ایرون اوزاگ" خوانده می شود، همان گونه که از نامش پیداست، یک زبان ایرانی است، متعلق به شاخه شرقی این خانواده زبان ها. گویندگان این زبان باستانی که بخشی از سرزمین شان طی چند هفته اخیر در سرخط خبرها بود، حدود ۷۰۰ هزار تن را تشکیل می دهند و رسما میان روسیه و گرجستان بخش شده اند.
ایرستان کجاست و ایرونی ها کیستند؟
به گفته دکتر تورج اتابکی، کارشناس مسایل آسیای میانه و قفقاز، اوستی ها هزاران سال پیش از آسیای میانه به قفقاز کوچ کرده اند، اما فرهنگشان به تمام با فرهنگ مردم بومی قفقاز درآمیخته است.
با وجود این، زبان ایرانی اوستی ها حفظ شده و پیوند آن با دیگر زبان های ایرانی شرقی، به مانند زبان های یغنابی و بدخشی (در تاجیکستان و افغانستان) و زبان پشتو هویداست. اوستی ها به سرزمینشان "ایرستان" می گویند که برگرفته از همان "ایر" ایران به معنای "آریا" است.
در دانش نامه های فارسی نام این قوم به شکل های "آسی" و "آلانی" نیز آمده است. دایرة المعارف فارسی مصاحب در باره زبان این قوم می نویسد: "آسی یا آلانی یا اوستی (Oseti) از زبان های ایرانی شرقی، از ریشه هند و اروپایی که در قسمتی از نواحی کوهستانی قفقاز مرکزی رایج است، و دارای دو لهجه مهم ایرون (iron) و دیگورون (digoron) است. صرف اسامی در حالات مختلف هنوز در این زبان معمول است و از زبان های معدود ایرانی رایج است که زبان فارسی در آن کمتر تاثیر کرده است."
تنها یک زبان شناس مى تواند پیوند ریشه ای واژه های آسی با پارسی را ردیابی کند. در فایل شنیداری دوم این صفحه پاره ای از یک برنامه رادیوی جمهوری اوستیای شمالی را می توان شنید و متوجه شد که تا چه اندازه زبان ایرونی از دیگر زبان های ایرانی ای که می شناسیم، متفاوت است. اما نگاهی دقیق تر به برخی از واژه های این زبان راهگشای شناخت نزدیکی میان زبان های ماست.
مقایسه پارسی و ایرونی
برای نمونه، در گویش "دیگرونی" به پسر "بیتسئو" یا "بیچئو" (bitseu; bicheu) می گویند که بی ارتباط با واژه فارسی "بچه" نیست. و همین طور در گویش "ایرانی" به فعل دستوری "نکن" "مکه" (ma ke) یا "مکن" (ma ken) می گویند. چند واژه دیگر و معادل پارسی آنها:
خوئیتزائو (Xuitzau) – خدا(ی)
سوشتن (saushtan) – سوگند
خون (xun) – خوان
امردی (amardy) – (او) مرد
خرش (xorsh) – خوش
دار (dar) – بدار
سائو (sau) – سیاه
و دو جمله به زبان ایرونی:
آی تا مه خو او [Ay ta mæ xo u] – این هم خواهر من است.
نه، اوی استودنت نه او [Næ, uyi student næ u] – نه، او دانشجو نیست.
دانشنامه بریتانیکا "ایرونی" و "دیگرونی" را دو گویش اصلی زبانی آسی توصیف کرده است که اولی در خاور و دومی در باختر سرزمین ایرستان رایج است. از میان این دو گویش "دیگرونی" قدیمی تر محسوب می شود.
در فایل شنیداری نخست این صفحه دکتر تورج اتابکی پیشینه مردمان قفقاز، به ویژه آسی ها را مرور می کند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ سپتامبر ۲۰۰۸ - ۱۱ شهریور ۱۳۸۷
نیاوران، این مجموعه تاریخ ساز، نیزاری بیش نبود. به همین جهت آن را "نی آوران" مى گفتند که بعدها به نیاوران بدل شد. اما منطقۀ نیاوران، مانند تمامی شمیران، قدیمی تر از پادشاهی قاجار است و از زمان های دور شناخته بوده است.
پیش از آن نام روستای نیاوران کردویه بود. می گویند بهرام چوبین، سردار نامدار ساسانی، که فرماندار ری بود، برادری به نام کردویه داشت و این منطقه ییلاقی که بخشی از املاک وی بود، به نام او کردویه خوانده شد و این نام تا اواخر دورۀ قاجار بر روستای نیاوران مانده بود.
نام کاخ صاحبقرانیه از صاحبقران می آید که لقب ناصرالدین شاه قاجار بود. ناصرالدين شاه به روايتى چون در باغ هاى ييلاقى محمد شاه متأثر مى شد اين كاخ ييلاقى را براى خودش بنا كرد.
اما در دوران ما همواره این کاخ و باغ آن که چنارهایش سر به فلک می سایند، به کاخ نیاوران معروف بوده است.
این کاخ را چه صاحبقرانیه بخوانند و چه نیاوران، از زیباترین آثار تاریخی تهران و شمیران است. پادشاهان قاجار هر یک بنایی بر آن افزودند و مجموعه بزرگی پدید آوردند. مهم ترین تصمیمات تاریخی صد سال اخیر در همین کاخ گرفته شده است. امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه احتمالا مهم ترین این تصمیمات است.
باغ و کاخ نیاوران از اواخر دوران رضاشاه مورد توجه قرار گرفت. کاخ بازسازی شد تا مراسم عروسی ولیعهد و فوزیه در آن برپا شود که نشد. سرمای هوا مانع گردید.
در هر حال این فوزیه نبود که به کاخ اعتنا کرد بلکه آخرین همسر شاه، فرح پهلوی، بود که به علت علایق معماری خود به زیبایی کاخ نیاوران پی برد. وی به بازسازی آن اقدام کرد و کاخ تازه ای در کنار کاخ های کهنه بنا نهاد و سرانجام محل مسکونی پهلوی ها را از کاخ سعد آباد بدانجا انتقال داد.
چند سالی در دوران آخرین پادشاه پهلوی نیز کاخ نیاوران مكان مهم ترین تصمیم گیری های سیاسی و تاریخی ایران بود. بویژه زمانی که شاه مستأصل از حرکات انقلابیون، این و آن را به مشورت می خواند، ملاقات هایش در همین کاخ صورت می گرفت.
پس از برچیده شدن سلسلۀ پادشاهی در ایران، کاخ نیاوران به وسیله نیروهای انقلابی تسخیر شد. چند سالی عاطل ماند تا آنکه در سال ۱۳۶۰ به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سپرده شد که سازمان میراث فرهنگی نیز زیر مجموعۀ آن بود.
میراث فرهنگی کاخ نیاوران را مانند بیشتر کاخ های موجود در ایران، به کاخ–موزه بدل کرد. کاخ–موزه نیاوران در سال ۱۳۶۵ گشایش یافت. در سال ۱۳۶۸ مرکز آموزش عالی میراث فرهنگی در همین محل راه اندازی شد. یک سال بعد فضاهای جانبی آن به خوابگاه پسران اختصاص یافت. در سال های بعد موزه جهان نما (۱۳۷۶)، کاخ صاحبقرانیه (۱۳۷۷) و کوشک احمد شاهی (۱۳۷٩) به معرض دید عموم گذاشته شد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ سپتامبر ۲۰۰۸ - ۱۱ شهریور ۱۳۸۷
شاه همدان در ختلان
میرسیدعلی همدانی که در برخی منطقه ها با نام های شاه همدان و امیر کبیر نیز شناخته می شود، در تاجیکستان عهد شوروی چهره ای شناخته شده نبود. تنها مردمی که در حوالی آرامگاه این صوفی طریقت کبراوی در جنوب تاجیکستان زندگی می کردند، از زندگی و کارهای او داستان هایی می گفتند و به زیارت مزارش می رفتند.
پس از فروپاشی شوروی بود که نام میر سید علی همدانی سر زبان ها افتاد، در باره اش مطالب فراوانی منتشر شد و حتا اسکناس ده سامانی تاجیکستان با تصویری خیالی از او منقش شد.
سید علی همدانی در اوایل سده چهاردهم میلادی در شهر همدان ایران به دنیا آمد، قرآن را فرا گرفت و به طریقت کبراوی پیوست و پس از چندی رهبر این طریقت شد. او تحت پیگرد تیمورلنگ سمرقند را با حدود هفتصد مریدش به قصد کشمیر ترک کرد.
لقب "شاه همدان" به او در کشمیر داده شد و تا کنون در کشمیر از او با همین نام یاد می کنند. "خانقاه مولا" یا زیارتگاه "شاه همدان" در کنار رود جهلم کشمیر همچنان از دیدنی های عمده آن سرزمین است و مخلصان زیاد سید علی همدانی همه روزه در آن حضور دارند.
گذشتگان بیشتر این زایران توسط میر سید علی همدانی و مرشدان او به مذهب اسلام هدایت شده اند. پیشینیان بسیاری از مردم منطقه ختلان تاجیکستان نیز که مقبره سید علی همدانی همان جا واقع است، به دعوت او به طریقت کبراوی جذب شده بودند.
سید علی همدانی در شهر کنر افغانستان کنونی درگذشت و بنا به وصیت او پیکرش در منطقه ختلان به خاک سپرده شد که اکنون شهر کولاب تاجیکستان در آن است.
امروزه گسترش بسیاری از هنرهای قرون وسطایی در منطقه کشمیر را با نام سید علی همدانی پیوند می دهند؛ هنرهایی مانند شالبافی، بافندگی، سفالگری و خوش نویسی از بازمانده های میراث "شاه همدان" و هفتصد همراه هنرمند او به شمار می آید.
علامه اقبال لاهوری، شاعر پارسی گوی شبه قاره، در جاویدنامه خود قطعه ای دارد زیر عنوان "زیارت امیر کبیر حضرت سید علی همدانی و ملا طاهر غنی کشمیری" كه در آن نام سید علی همدانی را به عنوان کسی که از کشمیر هند "ایرانی صغیر" ساخت، جاودانه کرده است:
سید السادات، سالار عجم
دست او معمار تقدیر امم
تا غزالی درس ﷲ هو گرفت
ذکر و فکر از دودمان او گرفت
مرشد آن کشور مینو نظیر
میر و درویش و سلاطین را مشیر
خطه را آن شاہ دریا آستین
داد علم و صنعت و تهذیب و دین
آفرید آن مرد، ایران صغیر
با ھنر های غریب و دلپذیر
یک نگاہ او گشاید صد گرہ
خیز و تیرش را به دل راهی بدہ
مسلما، غالبا مسلمانان اند که در حمد و ستایش میر سید علی همدانی داد سخن می دهند، در حالی که هندوهای کشمیر با انتشار نوشته هایی در باره این شخصیت مذهبی و تاریخی او را به هندوستیزی متهم می کنند و به عنوان دلیل نکاتی را از رساله "ذخیره الملوک" وی نمونه می آورند که کتابی است اندر آداب دولتداری.
در این کتاب از جمله به شاهان مسلمان اندرز شده است که بازسازی نیایشگاه های "بت پرستان" را روا نبینند و از نامسلمانان خواسته شده که به محض ورود مسلمانان به ساختمانی آن ساختمان را ترک کنند و لباسی متفاوت از پوشش مسلمان ها به تن داشته باشند و سلاحی در اختیارشان نباشد و گوشت خوک نخورند و بر سر مردگانشان با صدای بلند شیون نکنند و غیره.
اما در تاجیکستان که میزبان تربت سید علی همدانی است، از این رساله و شایست و ناشایست های آن صحبتی نیست. مردم این کشور بیشتر از میر سید علی همدانی با نام "حضرت امیرجان" یاد می کنند و به طور روزافزون برای نذر و نیاز به آرامگاه او می روند.
برخی در کنار مزار سید علی همدانی دام قربانی می کنند تا حاجتشان برآورده شود.
در باره این شیخ صوفی در تاجیکستان روایات فراوان است. پژوهشگران هم بیش از پیش به تحقیق و تصحیح این روایت ها می پردازند.
حاتم عصا زاده، یک پژوهشگر تاجیک، می گوید: "سال ۱۳۷۴ میلادی، یک سال پس از ورود میر سید علی همدانی به شهر کولاب، پسرش سید محمد به دنیا آمد. وی دخترش 'ماه خراسان' را در همین منطقه به یک جوان محلی که خواجه ابو اسحاق بود به زنی داد."
هم اکنون در شعبه آثار خطی پژوهشگاه خاورشناسی فرهنگستان علوم تاجیکستان بیش از ۵۶ عنوان رساله علی همدانی محفوظ است و همچنین چند کتاب او در کتابخانه فردوسی موجود است.
معروف ترین اثر میر سید علی همدانی در تاجیکستان بیت های زیر است که روی اسکناس ده سامانی این کشور آمده است:
هر که ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد
هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اند راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی از باغ وصلش بشکفد بی خار باد
در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار
هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ اگوست ۲۰۰۸ - ۸ شهریور ۱۳۸۷
شهاب میرزایی
صبح روز اول: بهارجنوبی. کوچه سمنان. خانه سینما. زنی با موهایی سپید و چهره ای که گذرعمر بر آن هاشور زده. بر صندلی چوبی کنار دیوارنشسته است. سیگارمی کشد و نگران به زمین می نگرد.
روبرویش نشسته ام. به اوخیره می شوم. من او را می شناسم و او مرا نمی شناسد. بعد از مدت ها جستجو" شهرزاد" را یافته ام. کنارش می نشینم. سر صحبت را که باز می کنم، کوله و ساکش را نشانم می دهد و می گوید به این فکرمی کند که امشب کجا بخوابد.
صبح روز دوم: بهارشمالی. خانه ای کوچک، وسط تهران بزرگ. دیواری به رنگ خاک که کنتراستش با پیراهن آبی او، منظره ای دلپذیر ساخته.
از کودکی اش و کارکردن در قهوه خانه پدردر نزدیکی میدان راه آهن شروع می کند. بعد کپی کتاب "با تشنگی پیر می شویم" را نشانم می دهد که درمقدمه اش نوشته: کبرا نام خواهرمردهام بود که شناسنامهاش را باطل نکرده بودند وشناسنامه را برای من گذاشتند. مادرم مریم صدایم میکرد و پدرم زهرا. زمان رقصندگی شهلا میگفتندم. در سینما شهرزاد شدم و حالا زیر شعرهایم مینویسند: شهرزاد.
ازآغازرقصندگی در کافه جمشید، و سیروس لاله زار، در سن چهارده پانزده سالگی و میان انبوهی از دود سیگار و بوی الکل می گوید. ازعشق به تئاتر که او را می برد تا گوشه و کنارایران، در روزگارماشین های قدیمی و جاده های خاکی و بعد رسیدن به جاده سینما.
اولین بار نامش در تیتراژ فیلم "قیصر" می آید و بعد از آن در چند فیلم مطرح سینمای ایران و چند فیلمفارسی بازی می کند. نقش او در بیشتراین فیلم ها زن بدکاره یا رقاصه ای است که به چند سکانس و پلان محدود می شد. اما نقش آفرینی های متفاوتش در"تنگنا" و "صبح روز چهارم"، برایش جایزه هایی ای از جشنواره "سپاس" به ارمغان آورد.
حوالی سال ۵۲ در اعتراض به فضای فیلم فارسی ازسینما کناره گیری می کند. به گروه سینمای آزاد می پیوندد، فیلم کوتاه می سازد، کتاب های شعرش را چاپ می کند و داستان های کوتاهش در روزنامه "آیندگان" و بعدها "کتاب جمعه" چاپ می شود.
تا اين كه فیلم بلند "مانی ومریم" را در سال ۱۳۵۶ با بازی "پوری بنائی" می سازد. مریم ومانی ازاولین فیلم های سینمای پیش ازانقلاب است که کارگردان وقهرمان قصه اش زن هستند. فیلم توقیف می شود و سه سال بعد اکران.
توفان انقلاب از راه می رسد و در آن شلوغی روزگار، دارو ندارش از بین می رود. فیلم هایش گم می شوند و کتاب هایش و خودش. مدت های مدید دربدر می شود وهراسان. دراوج بیماری روحی و جسمی در سال ۱۳۶۴ راهی آلمان می شود و بعد ازهفت سال هوای وطن می کند و باز می گردد به ایران.
حالا هفده سال ازآن بازگشت تلخ می گذرد. هفده سالی که به دربدری و آوارگی و پریشانی گذشته است. از کوچه پس کوچه های تهران تا روستاهای دورافتاده طبس و کرمان.
در این میان آن چه گم می شود آرامش است و آسایش و آن چه نمی یابد اعتماد وتوجه اهالی سینما وآشنایان و دوستان قدیم که بیش ازحقوق بخورونمیری باشد که بعدها از خانه سینما می گیرد. او را سال ها آدم هایی که باید ببیند، نمی بینند. کم به سهو و بیش به عمد.
در کنار تلاش برای یافتن سرپناه، راهی کتابخانه ها می شود تا کپی کتاب هایش را از روی نسخه های موجود بگیرد و همیشه و همه جا در کوله پشتی اش با خود ببرد و در این دربدری چه اهمیت دارد که "پوران فرخ زاد" در کتاب "کارنمای زنان ایران" می نویسد او با خوردن قرص در سال ۱۳۵۷ خودکشی کرده است و مجله "دنیای سخن" در سوگ "اخوان" نامه ای از" گلستان" منتشر کند که از آخرین دیداراین دو در لندن بگوید و در آن اشاره ای شود به شعرشهرزاد:
"اخوان روزرسیدنش، به هدیه، کتابی به من بخشید که یک جنگ از شعرهای نو فارسی بود. چند روز بعد ازم پرسید آن را چگونه میبینم. گفتم در این جنگ از آنهایی که شعرشان بیپاست، برگزیدههایی هست. بعد رفتم آن جلد لاغر آکنده از بیان زندۀ بیدادگر را که سال ها پیش با عنوان "با تشنگی پیر میشویم" درآمد، در آوردم."
"از آن برایش تکهها خواندم. شعر کار خود را کرد. خود را میگرفت نگرید، که عاقبت نتوانست. افتاد به هقهق. بلند شد رفت. بعد که آمد گفت: این از کجا آمد، کیست؟ گفتم: همین دیگر. بیخبرهستیم. به خود گفتم و همچنان همیشه میگویم، در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل میشویم از دنیایی که در همسایگی زندگی دارد. گفت: مثل رگ بریده خون زنده ازش میریخت. گفتم: همین دیگر. گفت اسمش هم به گوش من نخورده بود، اسمش چیست؟ گفتم: همین دیگر. اشکال از اسم و آشنایی با اسم میآید. از روی اسم چه میفهمیم؟ اسمش بنا به آنچه معروف است "شهرزاد" است."
صبح روز سوم: نیمکت خانه هنرمندان. جایی که شب گذشته این جا خوابیده. شهرزاد می گوید: وقتی در پارک می خوابی، بعد از چند وقت وحشتت از خوابیدن در کنار بی خانمان ها و موش و گربه و سوسک به الفت با آن ها می رسد."
"در شب های گرم تابستان، می توانی به آسمان خیره شوی و برای هزارمین بار دنبال ستاره بختت بگردی و بازهم پیدایش نکنی. اما صبح که بیدارمی شوی و می خواهی به دستشویی بروی، دردسرهایت تازه شروع می شود. همین کارعادی روزانه همه آدم های دنیا به مشکلی بزرگ تبدیل می شود. کجا بروم؟ چه کار بکنم؟ ساک هایم را کجا بگذارم؟"
می گوید وقتی در روستا هستی، چیزی که بیشتراز نبود امکانات آزارت می دهد نبود سینما و کتابفروشی و دکه مطبوعاتی است و خیابانی که در آن قدم بزنی و صندلی که بر روی آن بنشینی و مخاطبی که درباره اتفاقات جدید جهان با او حرف بزنی. آدمی بیگانه هستی که گویی ازجهانی دیگر به آنجا پرت شده ای، بی هیچ نقطه اشتراکی. حتی خیلی وقت ها حرف زدن آدم های اطرافت را به زبان محلی، نمی فهمی.
همه آرزویش اما در این سال ها، یافتن سرپناهی است غیرازآسمان. جایی که بتواند در آن لختی بیاساید و به راحتی بخوابد و بنویسد. یخچال و تلویزیون داشته باشد. آن قدر پول داشته باشد که کتاب ومجله بخرد و آن قدرفرصت که آن ها را بخواند.
صبح روز چهارم: اتاقکی در باغ پرتقال یکی از شهرهای شمال. حالا چند روزی است که این جا، دوراز هیاهوی انبوه کرکسان تماشای آن شهر بزرگ، جایی برای زندگی پیدا کرده است. جایی که بتواندغذایی بپزد، روزنامه ای بخرد و نگاهی به پس پشت زندگی پرفراز و نشیب اش بیندازد و آرزوی چاپ کردن سفرنامه ها، شعرها، فیلم نامه ها و داستان هایش را دوباره جان بخشد و باز بسرايد:
تلنگری بر آب زدم
سازی که زمین آن را میشنود
آسمان آن را میشنود
تلنگری بر گیجگاه عشق
رعدی سخت درمیگیرد
پرنده مهاجر تنم بال میگشاید و میخواند
زندگی اینگونه است
تلنگری بر دهان کامل ترین انسان
پایان آرامش
و یا آغاز شورش
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ اگوست ۲۰۰۸ - ۸ شهریور ۱۳۸۷
ایمان شایسته
درست در هنگامی که شدت جنگ و حملات انتحاری به اوج خود رسیده بود و آوازه بازگشت افغانستان به ۷ سال قبل یکبار دیگر امید مردم را به یأس تبدیل کرده بود اتفاقی تاریخی اذهان همه را به سوی خود جلب کرد.
اتفاقی که گرچه از شدت جنگ نکاست اما روحیه امید و غرور را در کالبد بی جان یک ملت دمید. شکستن یک طلسم تاریخی، جاری شدن اشک های شوق و جشن و پایکوبی تا نیمه های شب خبر از افتخاری بزرگ می داد که برای اولین بار نصیب مردم افغانستان شده بود.
در آن لحظه نگاه های مضطرب افغان ها به صفحه تلویزیون دوخته شده بود و وقتی که سوت پایان مسابقه به صدا در آمد دیگر کسی سر از پای نمی شناخت. مردم بی اختیار همدیگر را بغل کرده بودند و از شوق مى گریستند.
آری افغانستان اولین مدال تاریخ المپیک اش را کسب کرده بود. برای اولین بار بود که نام افغانستان در لیست کشورهایی که مدال گرفته بودند دیده می شد و برای اولین بار پرچم افغانستان در تاریخ المپیک به اهتزاز در آمده بود. این بار افغانستان نه در تولید مواد مخدر که در عرصه ورزش مقام کسب کرده بود.
دستآورد بزرگ این رویداد این بود که همه مردم افغانستان احساس خوشی کردند. همه احساس کردند که در این افتخار شریک اند. و این تبلور روحیه ملی و ملی گرایی در اعماق وجود یک ملت بود. یک حس نادر، زیبا که برای دهه ها و بلکه قرن ها زندانی سلیقه ها و عقده های شخصی و قبیله ای و دخالت های بیگانه شده بود.
تا قبل از این بهترین مقام المپیکی افغانستان کسب یک مقام پنجمی در المپیک ۱۹۶۴ بوده است. واین خود نشان می دهد که رشد ورزشی افغانستان ظرف چند سال اخیر چشمگیر بوده است.
ورزشکاران افغان در رشته های تکواندوو و کریکت اکنون جایگاهی دارند. مقام نایب قهرمانی نثار احمد بهاوی در رقابت های قهرمانی تکواندوی جهان در سال گذشته، قهرمانی رؤیا زمانی در تکواندوی بانوان ایران، کسب مقام نخست رقابت های تکواندوی تورنمنت 'حسن نیت' هند، در میان ۳۵ کشور و قهرمانی تیم کریکت افغانستان در مسابقات بین المللی جزیره جرسی بریتانیا در میان ۱۲ کشور شروع خوبی پس از ۳۰ سال جنگ و در بدری شمرده می شود.
این در حالی ست که ورزشکاران افغان با مشکلات عدیده ای از قبیل کمبود شدید امکانات و نبود مکان های ورزشی و مشکلات اقتصادی مواجه هستند، بسیاری از ورزشکاران در زیر زمین های کوچک و تاریک و یا حتی در محوطه خرابه ها به تمرین می پردازند. و در زمین های خاکی و نا هموار فوتبال و والیبال بازی می کنند.
ورزش خانم ها نیز پیشرفت قابل توجهی در مقایسه با گذشته داشته است به نحوی که در بسیاری رشته های ورزشی تیم ملی بانوان تشکیل شده و حتی یکی از چهار شرکت کننده افغان در المپیک امسال یک خانم بود.
اما محدوديت زنان به مراتب بیشتر از مردان است. چون آنها نمی توانند در مکان های باز مثل پارک به تمرین بپردازند و تعداد سالن های سرپوشیده ورزشی در کابل به عدد انگشتان یک دست هم نمی رسد. از طرفی جو سنتی حاکم بر خانواده های افغان نيز مانع روی آوردن بیشتر خانم های علاقه مند به ورزش می شود.
در کل، گرچه وضعیت ورزش در افغانستان بسیار تغییر کرده و قابل مقایسه با گذشته نیست ولی این بدان معنی نیست که ورزش همگانی و یا یک فرهنگ عمومی شده. بلکه بیشتر مختص شهرهای بزرگ و در صد کمی از مردم می باشد.
برای تشویق جوانان به روی آوردن به ورزش، شرکت های خصوصی به پاس از روزهای ملی اقدام به برگزاری مسابقات دوش (دویدن) و دوچرخه سواری می کنند.
قهرمانی روح الله نیکپا، تکواندوکار افغانستانی، برنده مدال برنز، نظر مردم و مسؤلین دولتی را یک بار دیگر به ورزش جلب کرد. عکس های وی را که اکنون قهرمان ملی نام گرفته در همه جا می توان دید. روی در و دیوار مغازه ها، سر در خیابان ها، میدان های اصلی شهر، و حتی در کنار لوگوی بعضی ازکانال های تلویزیونى.
تلویزیون ها مرتب کلیپ صحنه های مبارزه روح الله و لحظه های شادمانی و گریستن وی را همرا با سرود ملی افغانستان نشر می کنند.
دولت کمیته ویژه استقبال تدارک دیده و دو مراسم بزرگ و شکوهمند را برنامه ریزی کرده بود. یکی در میدان هوایی کابل بدون حضور مردم و خبرنگاران که کارت های ویژه شرکت در این مراسم از روزهای قبل توزیع شده بود و دیگری در محل استادیوم ورزشی کابل و در حضور مردم و رسانه های داخلی و خارجی.
این واقعه تاریخی و سایر افتخارات ورزشی و هنری این مرز و بوم به وضوح نشان می دهد که یکی از بهترین راه ها برای رسیدن به وحدت ملی، سرمایه گذاری بیشتر روی ورزش و هنر است.
روح الله نيكپا در همين مورد به رسانه ها گفت: "من بسیار خوشحالم و امیدوارم که این پیروزی، پیام صلحی را برای کشوری که ۳۰ سال در جنگ بوده است برساند."
در گزارش مصور این صفحه می توانید عکس هایی از این مراسم استقبال و نظر چند شهروند را بشنوید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۸ اگوست ۲۰۰۸ - ۷ شهریور ۱۳۸۷
رنگِ کار
هاله حیدری
هوا به شدت گرم بود. چشم انداختم تا نرگس کوچک را پیدا کنم و مثل همیشه فال حافظی از او بخرم. ولی نبود.
عمر، پسر بچه روزنامه فروش، گفت: نمی دانی نرگس را بردند؟
گفتم شهرداری ؟
گفت: نه آقا و خانمی آمدند و به او گفتند می تواند از این به بعد به مدرسه برود. تازه کیف مدرسه هم برایش آورده بودند.
چشمان عمر پر از حسرت بود.
نرگس یکی از هزاران کودک کار بود که من تصادفاً با او آشنا شده بودم. ظاهراً چند ماه بعد از رسیدن خانواده اش از کابل به تهران، متولد شده بود و بعد از او هم ۴ خواهر و برادر دیگر به دنیا آمدند. اداره این همه بچه آن هم در تهران از عهده کمتر کسی بر می آید چه برسد به پدر او که کارگر روزمزد ساختمان است.
نرگس هر روز از ۱۰ صبح تا ۹ شب در میدان تجریش مشغول کار است. فال حافظ، آدامس خروس نشان، چسب زخم و یا شکلات تقلبی، خلاصه هر چیزی که صبح آن روز گیر پدرش بیاید تا شب به وسیله نرگس فروخته می شود.
عصر جمعه دوباره نرگس را دیدم. می خندید، کتابچه ای را نشانم داد گفت به مدرسه می رود و حرف "ب" را یاد گرفته. با لهجه افغانی ادامه داد: خانم مداد رنگی هم دارم.
بسیاری از کودکان کار و خیابان از مهاجرین خارجی هستند که به دلایل مختلف امکان برگشت به کشورشان را ندارند. سازماندهی این کودکان بر عهده سازمان بهزیستی و آموزش و پرورش است ولی تشکل های مردمی که بدون حمایت دولت در حال خدمت رسانی به این کودکان هستند در این میان نقش پر رنگ تری دارند.
یکی از کسانی که در یک نهاد غیر دولتی (NGO) در شهرستان کرج فعالیت می کند در مورد مشکلات آموزش به کودکانی که به دلیل اشتغال فرصت رفتن به مدرسه را ندارند و یا مدرسه ای آنان را ثبت نام نمی کند می گوید:
"حتی برای پیدا کردن جایی که بتوانیم کلاسمان ر ادر آنجا برگزار کنیم مشکل داشتیم. مدرسه ای حاضر نبود کلاسی را در روزهای جمعه برای درس دادن به شاگردان در اختیار ما بگذارد. بخصوص که ما با زحمت آنها را از سطح شهر پیدا کردیم و با سختی خانواده هایشان را راضی کردیم که اجازه درس خواندن را به آنها بدهند."
"مدت ها کلاس هایمان را در پارک تشکیل می دادیم. بعد از این که با تلاش بسیار جایی را پیدا کردیم، از اداره اتباع بیگانه ما را خواستند و از ما تعهد گرفتند که دیگر به بچه های خارجی درس ندهیم. البته آن را امضاء کردیم ولی هنوز به کارمان ادامه می دهیم. هر وقت مسئولین توانستند برای این کودکان امکانات فراهم کنند ما هم به تعهدمان عمل می کنیم."
بچه هایی که به این آموزشگاه می روند به غیر از دروس ابتدایی، در کلاس زبان انگلیسی و خلاقیت هنری هم شرکت می کنند. چند استاد نقاشی و زبان به صورت افتخاری با موسسه همکاری می کنند. هدف آنان توانمند سازی کودکان کار و خیابان از طریق آموزش علمی، درسی، هنری و فنی است.
تا به حال چند نمایشگاه هم از آثار برگزيده اين بچه ها برگزار شده كه مورد استقبال مردم قرار گرفته است. گزارش مصور اين صفحه از نمايشگاه آثار هنرى اين كودكان است كه در حال حاضر در تهران برپاست.
بهنام اخوت، يكى از مسئولان برگزارى اين نمايشگاه مى گويد: "وقتی خود بچه ها به نمایشگاه می آیند با دیدن کارهایشان خیلی هیجان زده می شوند. حوشحالی آنها تمام خستگی را از تن ما بيرون مى كند. در این نمایشگاه آقای برزو به همراه آقای رضاقلی عکس هایی را در اختیار ما گذاشتند که در کنار نقاشی ها از آنها استفاده کنیم. "
به گفته مدیر عامل جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان "تعداد اين كودكان در حدود يك و نيم میلیون نفر برآورد شده و با احتساب کارگاه های خانگی و کودکانی که از خانوادههای محروم هستند و در خیابان کار میکند، این جمعیت بیشتر خواهد شد."
اغلب این کودکان دستفروش هستند. کبریت، فال، چسب زخم و یا گل می فروشند و گاهی هم به صورت پنهانی مواد مخدر. تعدادی در کارگاه های خیاطی و کفش و عده ای هم در مکانیکی ها مشغول به کار هستند؛ میانگین درآمد آنها ۵۰ هزار تومان در ماه است .
در پیمان جهانی حقوق کودک، کار کودکان زیر ۱۸ سال و بهره کشی از کودکان به هر نحو، چه در مناسبات اقتصادی و چه در منازعات سیاسی، منع شده است . طبق این پیمان بازی و تفریح حق کودکان است، باید امکانات لازم برای فعالیت های تفریحی آنان را فراهم کرد؛ همه کودکان حق استفاده از آموزش رایگان را دارند و دولت ها باید تحصیلات ابتدایی را برای همه کودکان اجباری و رایگان کنند.
من نمی دانم چند نفر از کودکان از این حقوق بهره مند هستند اما مطمئنم اگر به تمامی آنان امکان آموزش و پرورش استعدادهایشان داده شود، آینده بهتری برایشان رقم می خورد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۷ اگوست ۲۰۰۸ - ۶ شهریور ۱۳۸۷
جشنواره مجسمه هاى شنى
جواد منتظری
در میان شهرهای ناحیه شرقی مازندران، بابلسر بیشترین درصد توریست ها را به خود جذب می کند. عوامل این جذابیت را می توان چنین بر شمرد: ساحلی که تقریبا در شهر تنیده شده، رودخانه ای پر آب که توریست ها می توانند در دو سویش بر قهوه خانه ها بیاسایند، چای بنوشند و قلیان دود کنند، و نیز در رودخانه به قایقرانی بپردازند. همین رودخانه باعث شده تا درصد زیادی از قهرمانان قایقرانی کشور از این شهر برآیند.
چند سالی است اما بابلسر ویژگی دیگری به جاذبه های توریستی خود افزوده است. جشنواره مجسمه های شنی اتفاقی است که اگر چه چندان برایش تبلیغ نشده و شهرتش به سختی فراتر از استان مازندران رفته است، اما آرام آرام در حال تبدیل به برنامه های ویژه تابستانی این شهر می شود.
اما به گفته خلیل سمایی مدیر جشنواره انجام چنین کاری هم هزینه های بیشتری می طلبد، و هم همدلی بیشتر مسئولان شهر را. چهارمین جشنواره سراسری مجسمه های شنی ۲۸ تا ۳۰ مردادماه ۸۷ در این شهر برگزار شد.
امسال ٤٨٣ ماکت، به این جشنواره فرستاده شده بود که از میان آنها، ۲۵ اثر در دور اول داوری انتخاب شد و به جشنواره راه یافت. باقی آثار ( بیش از ۵۰ اثر) در بخش جنبی جشنواره به نمایش در آمد.
در روزهاى برگزارى اين جشنواره مجسمه سازان آثار خود را بر ساحل بابلسر خلق می کنند و به انتظار داوری نهایی می نشینند. جوایز جشنواره شامل دیپلم های افتخار، تندیس و وجوه نقد از ۱۵۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰۰ تومان است.
خلیل سمایی مدیر برگزاری جشنواره ، درباره نحوه انتخاب مجسمه ها در این چهار دوره می گوید: در نخستین جشنواره، از طریق فراخوان عمل نکردیم. بلکه از هنرمندانی که می شناختیم دعوت کردیم تا در جشنواره مجسمه ها شنی شرکت کنند. به هر شرکت کننده هم یک سکه اهدا شد. اما از جشنواره دوم به بعد، از همه هنرمندان علاقمند، از طریق انتشار فراخوان، دعوت به شرکت کردیم.
سمایی همچنین در باره برنامه آتی جشنواره می گوید: برآنیم که در جشنواره پنجم، باز از طریق انتخاب هنرمندان عمل کنیم. قرار بر این است که از ۵ گروه ده نفره دعوت کنیم تا طرح هایشان را از چند ماه قبل به دبیرخانه ارائه دهند.
بیشتر مردمی که برای بازدید از جشنواره آمده اند، نخستین باری است که با چنین جشنواره ای روبرو شده اند. بسیاری از آنان با کنجکاوی و حتی حیرت به مجسمه ها نگاه می کنند و شکل یافتن شنهای زیر پای شان را در قالب آنچه که مجسمه سازان ساخته اند، به راحتی باور نمی کنند.
جشنواره امسال مجسمه های شنی بابلسر با همکاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان مازندران، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی بابلسر و مشارکت سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و صنایع دستی مازندران، و نیز سازمان ملی جوانان استان مازندران برگزار شد.
اما به نظر يكى از برگزاركنندگان، دولتی بودن جشنواره باعث افت کیفیت آن می شود. به اعتقاد او، چنین جشنواره ای باید به صورت ان.جی.اویی (سازمانهای غیر دولتی) اداره و برگزار شود و امکان داشتن اسپانسرهای (حامیان) خصوصی را داشته باشد. زیرا به هر روی اداره ارشاد از پس هزینه های سنگین آن بر نمی آید.
جشنواره مجسمه های شنی بخش نه چندان وسیعی از ساحل بابلسر را به خود اختصاص داده و دارای بخش های آزاد، دفاع مقدس و بخش جنبی است که شامل آثاری است که از سوی داوران برای رقابت برگزیده نشده است.
اگر چه بنا بر نظر مدیر اجرایی جشنواره ۱۵۰۰۰ نفر از آن دیدن کرده اند، اما یکی از بازدیدکنندگان، تبلیغات و اطلاع رسانی چنین جشنواره ای را ناچیز می داند: "این همه زحمت کشیده شده، هزینه شده، چنین جشنواره ای باید تعداد خیلی بیشتری از مسافران تابستانی ساحل خزر را به اینجا بکشاند. در حالی که می بینیم استقبال بازدیدکنندگان اصلا در آن حد نیست."
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ اگوست ۲۰۰۸ - ۵ شهریور ۱۳۸۷
سفر ارزان به "نصف جهان"
فرن تقی زاده
هفتاد هزار تومان، تنها پولی است که در کمد اتاق مانده است. هفتاد هزارتومانی که نتیجه یک هفته نشستن روی صندلی و چشم دوختن به مانيتور است تا کاری در خور و شایسته آماده شود.
بعد از دو ماه کار مداوم باید راهی یافت تا از دست خستگی ها و اضطراب ها خلاص شد.
روزنامه ها را که ورق می زنی، بخش تبلیغات آژانس های مسافرتی با عکس هایی از سواحل نیلگون کشورهای اطراف ایران تو را به سمت تلفن می کشاند تا با آنها تماس بگیری.
- الو آژانس؟
- بله، بفرمایین.
- ببخشید، تور یک هفته ای فرانسه قیمتش چنده؟
- والّا بلیت اش در حال حاضر نهصد و پنجاه و نه هزار تومنه، هزینه های هتل و غذا جداگانه حساب میشه، اگه بخواین.
قیمت "نهصد و پنجاه و نه هزار تومان" یا سرراست ترش "یک میلیون تومان" آنچنان هوش و حواس از آدم می برد که به هزینه های دیگر فکر نمی کند.
به سراغ ضمیمه یکی از روزنامه ها که مختص اين جور آگهی هاست می رویم. تورهای مختلف از دورترین نقاط جهان تا دم دست ترین شهرهای ایران را می شود در پانزده دقیقه پیدا کرد.
پول توى کمد هنوز هفتاد هزار تومان است و چیزی هم به آن اضافه نشده؛ حتی اگر جلوی آینه هم برود هنوز هفتاد هزار تومان است.
از سفرهای خارجی صرفه نظر می کنیم و به سراغ تورهای داخلی می رویم. شهر های دورتر نسبت به تهران، با هواپیما و سه یا چهار روز اقامت چیزی حدود دویست هزار تومان خرج بر می دارد. مثلاٌ: بلیط هواپیما به شیراز؛ رفت و برگشت "شصت هزار تومان".
پول توى کمد هنوز هفتاد هزار تومان سر جایش محکم و استوار مانده است.
پس سفر با هواپیما هم فراموش. می ماند شهرهای نزدیک تر و وسایل نقلیه ارزان تر.
پایانه (ترمینال) اتوبوس های بین شهری در تهران گزینه خوبی است: ترمینال آرژانتین در شمال تهران؛ ترمینال غرب، ترمینال شرق و ترمینال جنوب که بنا به محل سکونت و مقصد، یکی از این چهار ترمینال انتخاب می شود.
برای راحتی کار، شرکت های مسافربری در ایران برای خودشان سایت اینترنتی دارند و مسافرها بدون مراجعه می توانند بلیت اتوبوس را آنلاین خریداری و یا تلفنی تا یک ساعت قبل از حرکت اتوبوس بلیط شان را رزرو کنند. هزینه بلیت اتوبوس "ولوو" از تهران به اصفهان پنج هزار تومان است. رفت وبرگشت ده هزار تومان.
دیدن "نصف جهان" با هفتاد هزار تومان گزینه خوبی است. دو روز هتل ارزان چهل هزار تومان؛ غذا ده هزار تومان؛ ده هزار تومان هم برای گردش در شهر و خرید بلیط مکان های دیدنی، موزه ها و هزینه حمل ونقل درون شهری.
با هفتادهزار تومان توى کمد هم جور در می آید. پس انتخاب شد، سفر دو روزه به اصفهان.
همسفرهای خوب و داشتن برنامه ای برای گذراندن روزهایی خوش می تواند طول مدت سفر را کوتاه کند. تا جایی که بعد از ۶ ساعت راه بگویی: " چقدر زود رسیدیم".
شاید اگر صادق هدایت الان در میان ما بود سفرنامه تازه ای درباره اصفهان، "نصف جهان"، می نوشت و جریان های بین راه امروزی را با دوران جوانی اش مقایسه می کرد.
سفر به "نصف جهان" با چهارچرخی ارزان، تجربه ای است امروزی که شما هم می توانید در آن سهیم شوید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۵ اگوست ۲۰۰۸ - ۴ شهریور ۱۳۸۷
ماه شادمانى در لندن
ماه اوت که خورشيد با شهر لندن مهربان تر است، پايتخت بريتانيا صحنه جشن های خيابانی متنوعی است. در همين جشن هاست که ماهيت چندفرهنگی لندن بیشتر برملا می شود و به خوبی می درخشد. بهترين نمونه این چند فرهنگی بودن را می توان در جشنواره آسیایی ها (میله) و نیز کاروان شادی يا کارناوال ناتينگ هيل دید که در این ماه در شهر لندن برگزار می شود.
جشنواره آسیایی ها
در شبه قاره هند به هر نوع مراسم شادی مذهبی، فرهنگی، ورزشی و تجاری "ميله" می گويند که واژه ای سانسکريت است، به معنای "گردهم آمدن" و "ديدار کردن". اين واژه از شبه قاره هم فراتر رفته و در زبان پارسی دری افغانستان نيز رايج شده است و گذشته از آن، در زبان انگليسی نيز اکنون متداول است. شهرهای بزرگ بريتانيا همه ساله ميزبان ميله های آسيايی است.
امسال اين مراسم در شهر لندن روز دهم اوت برگزار شد. نمايندگان فرهنگ های مختلف آسيای جنوبی به اضافه افغانستان، در پارک گنسبری شهر تجمع کردند، به رقص و پايکوبی و هنرنمايی پرداختند و خوردنی های کشورهای خود را به نمايش گذاشتند. پوشش خاص اين کشورها نيز در دکه های مختلف به فروش رفت. و سازمان های خيريه متعددی برای اين کشورها پول جمع آوری کردند.
عارفه امينی، يکی از کاربران تارنمای جديدآنلاين از اين مراسم عکس هائى برداشته و همراه با توضيحاتی برای ما فرستاده است که در آلبوم روبرو می توانيد ببينيد.
كاروان شادی يا کارناوال ناتينگ هيل
کاروان شادی ناتینگ هیل از اواخر دهه ١٩٥٠ تا کنون همه ساله برگزار می شود. البته در آغاز اين جشن به کاروان شادی شباهت اندکی داشت و بيشتر بهانه ای بود برای بيرون ريختن عقده های نمايندگان نژاد سياه از برخوردهای نژادپرستانه رايج در آن روزها.
شمار شرکت کنندگان هم چندان زياد نبود و برای نيروی پليس مقابله با يک ازدحام هزار و دوهزارنفره کار سختی نبود. رفته رفته شمار شرکت کنندگان کاروان شادی ناتينگ هيل به صدها هزار نفر رسيد. امروز ديگر تنها سياه پوستان و برزيلی ها و کارائيبی ها نيستند که در آن حضور دارند و کارناوال، فرصت بسيار خوبی برای ديدن تجلی فرهنگ چندگانه و هزاررنگ لندن است.
هرچند اين مراسم هرگز بی حادثه نبوده، غالبا رويکرد به آن، مثبت است و از جاذبه های گردشگری عمده لندن به شمار می آيد. پنچ سال پيش اعلام شد که کاروان شادی ناتينگ هيل به اقتصاد شهر ٩٣ ميليون دلار درآمد واريز می کند.
در اين مراسم بسيار شلوغ و باشکوه که امسال طی روزهای ٢٤ و ٢٥ اوت برگزار شد، نمايندگان کشورهای آمريکای لاتين، کارائيب و آفريقا با پوشش و آرايش های ويژه خود زير صدای بلند موسيقی کشورهايشان راهپيمايی كردند.
نام اين كارناوال از محل برگزاری آن در ناحيه مرکزی لندن بر مى آيد. برگزاری کاروان شادی ناتينگ هيل در آخرين روز تعطيل سال قبل از جشن هاى کريسمس، اين مراسم را پر شور و شوق تر می کند. با اين جشن تعطيلات تابستانه هم به پايان مى رسد.
در آلبوم بالا صحنه هايی از کاروان شادی ناتينگ هيل امسال را كه فرانك ناوى عكس بردارى كرده مى بينيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب