Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى

حمیدرضا حسینى

مجموعه عکس

" نمى دانم این قدرتى که شما اروپایی ها را بر ما مسلط کرد چیست و موجب ضعف ما و ترقى شما چه؟ شما در قشون و جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن قواى تحصیله متبحرید و حال آنکه ما در جهل غوطه ور و به ندرت آتیه را در نظر مى گیریم. مگر حاصلخیزى و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما بر ما مى تابد، تأثیرات مفیدش بر سر ما کمتر از سر شماست؟... گمان نمى کنم. اجنبى ! حرف بزن من باید چه کنم که ایرانیان را هوشیار نمایم؟"

این پرسشى بود که عباس میرزا، ولیعهد فتحعلیشاه و فرمانده جنگ با روسیه تزارى، از موسیو ژوبر پرسید، هم او که با گروهى از فرانسویان آمده بود تا به قشون ایران مشق نظام بدهد.

مدرسه اى که چندین سال بعد در روز یکشنبه، ششم دى ماه سال ۱۲۳۰ خورشیدى در تهران بنیان نهاده شد و نام دارالفنون بر تارکش نقش بست، پاسخى بود به این پرسش. این پاسخ را امیرکبیر، صدراعظم ناصرالدین شاه قاجار، عرضه کرد، اما پیش از آن که ثمره کار خود را ببیند، از مقام خویش عزل شد و ۱۳ روز پس از گشایش دارالفنون در حمام فین کاشان به قتل رسید.

با این حال، دارالفنون که نخستین مدرسه ایران به سبک و سیاق مدارس اروپا بود، خیلى زود بالید و در تحولات اجتماعى، سیاسى و فرهنگى کشورنقش آفرین شد.

رشته هاى تحصیلى دارالفنون در آغازعبارت بود از شیمى، داروسازى، هندسه، ریاضى، طب، توپخانه، مشق نظام، پیاده نظام، معدن و کان شناسى، جغرافیا، زبان فرانسه، عربى و ادبیات فارسى.

این رشته ها  یا از علوم و فنون نظامى بودند یا در ربط با آن. چرا که شکست سهمگین از روسیه و جدایى قفقاز از خاک ایران در اذهان باقى مانده بود و دولت، تقویت بنیه نظامى را یک وظیفه اساسى تلقى مى کرد.

بعدها رشته هاى دیگرى چون نقاشى و موزیک و تاریخ هم مد نظر قرار گرفتند و رشته هاى اولیه با فاصله گرفتن از حال و هواى نظامى، سمت و سوى علمى فزون ترى یافتند.

اغلب معلمان، خارجى بودند و امیرکبیر در استخدام آن ها،  روسى نبودن و انگلیسى نبودن را یکى از شروط نانوشته قرار داده بود؛ چرا که ایران از این هر دو، زخم ها بر پیکر و سوء ظن ها در دل داشت.

دارالفنون کار خود را با ۱۵۰  شاگرد آغاز کرد و تا واپسین سال هاى سلطنت ناصرالدین شاه، یعنى حدود سال ۱۲۷۱ خورشیدى، ۱۱۰۰ شاگرد را در دامان خویش پرورش داد؛ شاگردانى که کارهاى بزرگ و بر زمین مانده مملکت، غالبا به دستشان رفع و رجوع مى شد.

تنها در یک قلم، ۸۹ نفر از دانش آموختگان دارالفنون به مقام وزارت رسیدند و ۲۸ نفرشان وزیر آموزش و پرورش (یا معارف یا فرهنگ) شدند. بسیارى از دیگر دانش آموختگان نیز ستاره هایى در سپهر فرهنگ ایران بودند: کمال الملک غفارى، علینقى وزیرى، نصرالله مین باشیان، قاسم غنى، مجتبى مینوى، عیسى صدیق، على اکبر سیاسى، صادق هدایت و در روزگار نزدیک تر به ما  محمود حسابى، حسین گل گلاب، محمود افشار یزدى، مهدى بازرگان، یدالله سحابى، بهرام بیضایى وبسیاری دیگر.

بعدها در جنبش مشروطیت، وزن سیاسى دارالفنون و نقش آن در بیدارى مردم آشکار شد. شاگردان دارالفنون همه جا حاضر و ناظر بودند: در اداره روزنامه هاى بى پروا؛ در مطبعه هایى که شبنامه علیه حکومت نشر مى دادند؛ زیر چادر بست نشینان سفارت انگلیس که مشروطه مى خواستند وهرجاى دیگر که سخن از قانون و آزادى و برابرى در میان بود.

وقتى حکومت قاجارها به پایان رسید و پهلوى ها به قدرت رسیدند، مدارس ابتدایى، متوسطه و عالى زیادى به تأسى از دارالفنون پا گرفته بود. دولت پهلوى نیز برنامه هاى گسترده اى را در زمینه  آموزش پى گرفت که بزرگ ترینشان تأسیس دانشگاه تهران بود.

با تأسيس دانشگاه، دارالفنون جایگاه یگانه و ممتاز خود را از کف داد و بدل به یک دبیرستان شد؛ منتها دبیرستانى که مادر همه مدارس و دانشگاه هاى نوین ایران بود. البته هرچه زمان پیش رفت و پهلوى به آخر کار خود نزدیک شد، دارالفنون کم فروغ تر از گذشته جلوه کرد؛ به گونه اى که در واپسین سال هاى این دوران دبیرستان البرز گوى سبقت از آن ربوده بود.

دارالفنون پس از انقلاب، مدتى مرکز تربیت معلم  بود و مدتى هم مرکز آموزش عالى ضمن خدمت فرهنگیان. در سال ۱۳۶۷ با شماره ۱۷۴۸ در فهرست آثار ملى ایران جاى گرفت. اما از ابتداى دهه ۷۰ تمام فعالیت هایش –شاید به سبب فرسودگى ساختمان– متوقف شد.

در سال ۱۳۷۸ وزارت آموزش و پرورش تصمیم گرفت این نهاد تاریخى و این بناى کهن را به گنجینه و مرکز اسناد آموزش و پرورش بدل کند تا خاطره پیشگامى اش در بیدارى ایرانیان براى همیشه زنده بماند. اما این کار تا کنون به سرانجام نرسیده است.

اینک، دوباره ماه مهر است و دارالفنون خاموش. گویى از آن گذشته تابناک هیچ برایش نمانده مگر حسرت مهر!

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
على فاضلى

در یک اتاق کوچک  رو به روی  محمد جعفری  نشسته ام. او چند دقیقه قبل صندلی  چرخدارش را در آستانه در جا گذاشته دست ها را بر روی  انگشتان پاهایش می گذارد و چند قدم به سختی بر می دارد و می نشیند رو به روی من.

از در و دیوارهای این خانه شمیم  هنر به مشام می رسد؛ تابلو های خط و نقاشی در همه جا آویخته اند. از جایی که نشسته ام می توانم یک مجسمه گلی را ببینم که نیم تنه " آقای احمد شاه مسعود " است، فرمانده نظامی افغان که پیش از یازده سپتامبر توسط  مخالفینش ترور شد. آن طرف تر یکی از مجسمه های بودای بامیان است که از گل ساخته اند. 

اینجا خانه هنرِ اندیشه است . آقای جعفری  بنیانگذار ، مدیر و آموزگار این مرکز از زندگی پر از فرازونشیب اش می گوید: "متولد مزار شریف هستم سال ۱۳۵۳ شمسی ، شش ماهه بودم که با پدر و مادر مهاجر شدیم و امدیم به مشهد ، سه ساله بودم که به بیماری فلج اطفال مبتلا شدم و هر دو پایم را از دست دادم."

"پدر و مادرم بی سواد بودند و من تک فرزند خانواده هستم . تا سن ده سالگی به هیچ کلاس و درسی نرفتم ، آن زمان کلاس های قران را مکتب می گفتند. من را به مکتب فرستادند و پس از چندی به یک مدرسه خودگردان افغان ها رفتم و مدتی بعد وارد مدرسه ایرانی شدم. با کوشش زیاد کلاس ها را به صورتی جهشی گذراندم و اکنون  دیپلمه هستم.”

"با دیدن آقای محرابی نقاش افغان متوجه شدم که نقاشی را دوست دارم و پس از آن دنباله کار را با رفتن به حوزه هنری سازمان تبلیغات مشهد پی گرفتم. درکنار طراحی و نقاشی کار حجم و هنرهای تجسمی را نیز شروع کردم . آن زمان از سوی مدرسه در مسابقات هنری زیادی شرکت می کردم و در آن مسابقات با بچه های هنرمند افغان آشنا می شدم و خیلى زود دیدارهایمان مرتب و هرهفته شد."

"تعدادمان به هشت نفر رسید نقاش ، طراح ، مجسمه ساز ، بازیگر تئاتر ، عکاس و خطاط . تصمیم گرفتیم هر چه را بلدیم به دیگر بچه های مهاجرهم یاد دهیم و به این ترتیب هسته اولیه خانه هنرِ اندیشه شکل گرفت. خانه کوچک من شده بود مکان این مرکز و ما اولین نمایشگاه  از کار های خط و نقاشی شاگرد ها را در اتاق سه در چهار خانه خودم برپا کردیم و مردم می آمدند و کار ها را می دیدند."

"بعد از زیاد شدن شاگردها تصمیم بر آن شد که از فضای مسجد ها برای تدریس استفاده کنیم . اکنون سیزده سال می گذرد وتنها یکی دو نفر از دوستان با من مانده اند  که این مرکز را می گردانیم ، همه رفتند من هم می رفتم ( و با فروتنی می گوید) شاید من چون پایم بسته بود ماندم."

"در میان مهاجرین استعداد های خوبی وجود دارد که تنها نیاز است کمی آن را بپرورانید. شاگرد های من تمام زندگی من هستند و وقتی کار های آنها را می بینم به آرامش می رسم و وقتی در فضایی هستم که دور خودم به وجود آورده ام حس رضایت از زندگی به من دست می دهد."

"مثل هر مهاجری  دغدغه های مالی در زندگی رنجم داده ولی نگذاشته ام که این کمبود های مالی جلوی حرکتم را به سوی هدف بگیرد. بسیاری از شاگردان من هم چنین وضعیتی دارند." 

آقای جعفری به همراه همسرش خانم معصومه نظری یک خانواده  تمام هنرمند را شکل داده اند. خانم نظری اهل مشهد است، طراحی و نقاشی را نزد همسرش فراگرفته، کارشناس هنر درمانی و روانشناس کودکان استثنایی و نوازنده سنتور است.

آقاى جعفری تاکنون هفت نمایشگاه از کار های شاگردانش بر پا کرده است  و می گوید این روند را ادامه خواهد داد. بعلاوه او مدتی مدیر یک مدرسه خود گردان افغان ها بوده ، به همراه چند  تن از دوستان اتحادیه معلولین افغانستان را در مشهد و تهران بوجود آورده ، با زبان ( ناشنوایان) و همچنین  با خط بریل آشناست.

خانه هنر اندیشه در یک فضای صد مترى و در  نقطه ای در حاشیه شهر مشهد واقع است. در گزارش مصور به سراغ این خانه و شاگردان آقای جعفری می رویم.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حُسن آرا میرزا

در تاجیکستان هم، مانند بسیاری دیگر از جامعه های شرقی، تا چندی پیش تمام بخش های زندگی اجتماعی دارای "اندرونی" ویژه زنان بود. به ندرت می شد زنان را بیرون از محدوده آن "اندرونی" دید.

این جدایی قاطع جنسیتی در جای های همگانی همین اکنون هم در برخی از روستاهای تاجیکستان حفظ شده است. اما در اوایل حکومت شوراها این حالت در سراسر کشور حاکم بود. حضور زن کنار مردان بیگانه از عجایب روزگار محسوب می شد و مردم معمولا آن را برنمی تابیدند. به ویژه، حضور زن روی صحنه تئاتر ناممکن بود و نقش زنان را هم مردها اجرا می کردند.

نخستین تئاتر حرفه ای در شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان، سال ۱۹۲۹ گشایش یافت که اکنون آن را با نام تئاتر ابوالقاسم لاهوتی می شناسند. (شاید بسیاری ندانند که ابوالقاسم لاهوتی، شاعر کرمانشاهی، که به تاجیکستان مهاجرت کرده بود، به خاطر گام های بزرگ فرهنگی اش برای تاجیکستان، درشمار نامداران فرهنگ تاجیک شناخته شده است.)

 مسئولان تئاتر لاهوتی در سال های آغازین فعالیت آن با معضل نبود هنرپیشه زن مواجه بودند. حضور زن در هنرهای نمایشی در تاجیکستان، مساوی با کفر تلقی می شد. هیچ زنی یارای آن را نداشت که تعصب جامعه را نادیده بگیرد و روی صحنه برود. اما به تدریج چنین زنان دلیرى پیدا شدند و با تعصب فراگیر به پیکار پرداختند.

گلچهره بقایوا از زمره پیش کسوتان بازیگری زنان تاجیکستان در تئاتر است. اما حضور او به تنهایی کفاف نیاز تئاتر به بازیگران زن را نمی داد. و همچنان، بیشتر نقش های زنانه، توسط هنرپیشه های مرد اجرا می شد.

اما این حالت نمی توانست برای همیشه ادامه داشته باشد. ورود صافیه تویبایوا به تئاتر در سال ۱۹۳۴ دختران دیگر را نیز تشویق کرد که از خط قرمز جامعه سنتی عبور کنند و روی صحنه تئاتر بروند.

در سال ۱۹۴۰ ستاره دیگری در آسمان تئاتر تاجیکستان درخشید: تحفه فاضلوا نیز به جمع اندک هنرپیشه های زن پیوست و اکنون نام او در ردیف کامگارترین بازیگران تئاتر تاجیک در سده ۲۰ می آید.

اما مشکل کمبود هنرپیشه های زن تا سال ۱۹۵۰ از موانع عمده تئاتر تاجیک به شمار می آمد. اندک اندک یخ تعصب آب شد و چشم مردم به دیدن بازیگران زن روی صحنه خو گرفت. دختران بی شماری از دانشگاه های هنرهای زیبای شهرهای تاشکند و مسکو فارغ التحصیل شدند و دیگر نیازی نبود که مردان نقش های زنانه را اجرا کنند. 

با وجود این پیشرفت چشمگیر، برای بسیاری از خانواده ها تلاش دخترانشان جهت راه یافتن به تئاتر همچنان جسارتی نابجا تلقی و با آن مقابله می شد. البته، عده ای هم بودند که با آرزو و آمال هنری دخترانشان مشکلی نداشتند و از آنها در این راستا حمایت می کردند. اما باور غالب بر این بود که صحنه تئاتر، با وجود اجر هنری ای که می تواند برای یک زن به بار آورد، زندگی شخصی او را نابسامان می کند.

 شهرتی که بازی هنرپیشگان زن در تئاتر و سینما برایشان به ارمغان می آورد، معمولا همانند زنان مشهور دیگر، همراه با شایعات فراوانی در باره زندگی شخصی آنها بود. هر شوهری زندگی با هنرپیشه زن را تحمل نمی کرد و کار برخی به طلاق کشیده می شد.

حوادث تلخ تری هم، از قبیل کشته شدن یک هنرپیشه زن به دست شوهر بد رشک اش، ناسازگاری ایده بازیگری زنان با جهان بینی سنتی برخی را آشکار می کرد. اما در اواخر دوره شوروی این حوادث بسیار نادر شد و هنرپیشگان زن هم جایگاهی همپایه همتایان مرد خود یافته بودند و تقریبا به همان اندازه در میان مردم عادی ارج و احترام می دیدند.

اما امروز، نگاه های سنتی پیشین به تدریج در حال پر کردن خلاء ایدئولوژیکی است که در پی فروپاشی اتحاد شوروی حادث شد. تغییر ارزش ها عرصه تئاتر را نیز درمی نوردد و دوباره گروهی با تکیه بر ارزش های سنتی به نکوهش هنرپیشگان زن می پردازند و حرفه آنها را شایسته نمی دانند.

این تغییر ارزش هنوز فراگیر نشده است و بیشتر به گروه های عقیدتی خاص برمی گردد. اما نفس بروز دوباره برخورد منفی با بازیگران زن و ممانعت برخی از پدر و مادران از تحصیل دخترانشان در رشته بازیگری، یادآور سال های تیره آغاز سده بیستم میلادی در آسیای میانه است. زمانی که دیوارهای "اندرونی" زنان در هر ساحت و زمینه ای از جامعه، سفت و محکم بود.

اما این تنها دلیل از رونق افتادن شغل بازیگری در میان زنان تاجیکستان نیست. شاید دلیل عمده آن اقتصادی باشد. درآمد یک بازیگر به تنهایی کفاف زندگی او را نمی دهد و غالبا هنرپیشه ها در کنار کار تئاتر و سینما یک یا چند شغل فرعی هم دارند.

در زمان شوروی چنین وضعی برای هنرپیشه ها قابل تصور نبود و بازیگری از حرفه های معتبر و نسبتا پردرآمد محسوب می شد. عنوان های افتخاری "هنرپیشه مردمی" یا "هنرپیشه شایسته جمهوری" بر اعتبار و درآمد آنها به طور قابل ملاحظه ای می افزود. اما اکنون از آن شان و مقام تنها خاطره ها مانده است.

در گزارش مصور این صفحه سه هنرپیشه زن تاجیک از کار و زندگی خود می گویند.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
آزاده نوری

در هر دوره ای استفاده از زمان کوتاه تر برای بهره وری در کارها مهم تر از دوره های قبل شده است. با وسعت شهر نشینی در ساخت و ساز بناهای شهری توجه بیشتری به زمان ساخت می شود و مؤلفه های دیگر بنا مثل جنبه های هنری و زیبائی شناسی آن نقش کم رنگ تری پیدا می کنند. 

در اواخر قرن نهم هجری شاه عباس اول صفوی دست به ساخت و سازهای وسیعی در اصفهان زد. اما کاشیکاری سنتی گذشته که به کاشیکاری معرق معروف بود پاسخگوی حجم گسترده ساخت و ساز را نمی داد و زمان زیادی صرف ساخت و نصب آنها می شد.

به همین دلیل راه تازه ای برای کاشیکاری بناها ابداع شد که می توانست جایگزین خوبی برای کاشی معرق باشد. این شیوه که به کاشی خشتی یا هفت رنگ مشهور است اگر چه در مقايسه با کاشی کاری پيش از خود ارزش هنری کمتری داشت و تنها به عنوان گزينه اى سريع جایگزین کاشی معرق شده بود اما باعث شد قابلیت های هنری بیشتری در اختیار هنرمندان قرار گیرد.

قدیمی ترین آجر لعاب دار ایران از زیگورات چغازنبیل کشف شده که متعلق به ١٢٥٠ سال قبل از میلاد است. در كاخ آپادانا در شوش هم، آجرهاي لعاب داری که سربازان گارد جاويدان در دربار هخامنشى را نشان می دهد، کشف شده است.

اما بعد از هخامنشیان در دوره اشکانی این هنر از رونق افتاد. کاشی ها به دلیل مواد اولیه که برای رنگ آمیزی استفاده می شد کیفیت لازم را نداشت و گاهی طرح ها به وضوح و دقیق از آب در نمی آمدند و رنگ ها در هم مخلوط می شدند.

به همین خاطر در دوره ساسانی استفاده از کاشی کاری معرق متداول شد. یعنی به جای این که طرح با رنگ های مختلف روی کاشی کشیده و بعد در کوره پخته شود، در ابتدا کاشی های تک رنگ بزرگی را با لعاب ساده می پختند. بعد اجزاى طرح را از كاشى هائى به رنگ مطلوب می بریدند و کنار هم می گذاشتند. مثلا گلبرگ های یک گل را تک تک از يك رنگ، ساقه را از رنگ دیگر و زمینه را از رنگ دیگری مى بريدند؛ بعد اجزا را در جای خود قرار می دادند و فاصله آنها را با دوغ آب گچ پر می کردند. مسجد گوهرشاد مشهد و مدرسه الغ بیک در سمرقند نمونه های زیبا و کاملی از کاشی كارى معرق هستند.

درآغاز قرن هفتم هجری، تولید کاشی توسعه خیره کننده ای یافت. مرکز اصلی تولید آن شهر کاشان بود و شايد به همين خاطر این دستاورد هنرى به کاشی مشهور شد. تعداد بسیار زیادی از گونه های مختلف کاشی چه از نظر فرم و چه از نظر تکنیک ساخت، در این شهر تولید می شد. در همین زمان بود که کاشی کاری به معناى پوشاندن تمام سطح بنا متداول شد.

حدودا از قرن هفتم هجری در بناهایی مثل گنبد سلطانيه هم در سطوح درونى و هم در نماى بيرونى کاشی کاری به صورت کامل به كار گرفته شده است. تا پیش از این زمان كاشى كارى تنها در بخش هایی از بنا استفاده می شد.تا قرن نهم هجری و حکومت صفویه این شیوه متداول ترین شیوه کاشی کاری بود. البته شیوه های دیگری مثل زرین فام، اختر چلیپا، شش ضلعی و...نیز به کار گرفته می شد.

اما تراشیدن و جدا کردن هر کدام از اجزاى طرح و بعد در کنار هم چیدن آنها زمان زیادی از کاشی کارها می گرفت و مشکل اصلی این سبک با توجه به رونق و توسعه هر روزه فضاهای شهری سرعت پايين انجام كار بود.

در اواخر قرن نهم هجری تکنیک ارزان تر و سریع تری با نام هفت رنگ، جایگزین معرق شد. در این تکنیک، ابتدا طرح را با رنگ های مختلف و متعدد روی کاشی می کشیدند و بعد آن را در کوره می پختند.

برای جلوگیری از مشکل مخلوط شدن رنگ ها و نفوذ آنها در یکدیگر که در دوره های قبل وجود داشت، ابتدا طرح روی کاغذ کشیده می شد بعد با سوزن خطوط را نقطه چین و سوراخ می کردند و بعد آن را روی کاشی می گذاشتند و از طریق گرد ذغال آن را روی کاشی کپی می کردند بعد هم با ترکیب منگنز و روغن دنبه طرح ها را کامل می کردند. این ترکیب اجازه نمی داد رنگ ها در هم نفوذ کنند. کاشی بعد از پخت آماده نصب بود.

به خاطر بی تابی شاه عباس برای دیدن بناهای کامل نشده اش به خصوص مسجد جامع عباسی یا مسجد شاه و مجموعه میدان نقش جهان، در بناهای اين مجموعه از این تکنیک استفاده شد. هرچند عمر او کفاف نداد که مجموعه تمام شده را ببیند و پیش از این که مسجد عباسی به اتمام برسد چشم از جهان فرو بست.

اين كاشي به دليل گسترده تر بودن سطح با ابعادی بین ٧ در ١٥ تا  ٢٢ در ٢٢ سانتيمتر مي‌توانست به سرعت توليد و ساخت در سطوح صاف کمک کند. اما در سطوح منحنی و قوس دار این بناها كماكان بايد از كاشى هاى معرق استفاده مى شد.

چون در ساخت این کاشی ها از رنگ های مختلفی متشکل از هفت رنگ اصلی استفاده می شد آن را هفت رنگ می خواندند. رنگ هایی که در این دوره مورد استفاده قرار می گرفت بیشتر رنگ های آبی، فیروزه ای، سبز، زرد، قرمز و آبی لاجوردى بود. 

در دوران قاجار رنگ هايى چون صورتى، زرد تيره و قهوه ای به رنگ هاى گذشته اضافه شد اما هنر كاشى كارى دچار افول شد و تزئینات دیگر وابسته به معماری از جمله گچبری و آئینه کاری و نقاشی روی دیوار جای آن را گرفت.

طرح هایی كه در بیشتر آثار به کار رفته در دوره صفوی وجود دارد عبارتند از گل و برگ های به هم پيچيده، جملات شامل اسماء متبرکه و آیات قرآن یا عبارات دیگر، گلدان، پرندگان و حیوانات.

تا اوایل قرن هفتم هجری کاشی ها از گِل ساخته می شد اما در اواخر قرن ششم هجری، ماده ای به نام خمیر سنگ یا خمیر چینی جایگزین آن شد.

جزء مهم کاشی، لعاب است. لعاب سطحی شیشه مانند است که دو عملکرد تزیینی و کاربردی دارد. کاشی های لعاب دار از يك سو باعث زيبائى سطح بناهاى کاشی دار می شوند و از سوى ديگر به عنوان عایق ساختمان ها در برابر رطوبت و آب عمل می کنند.
Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

"داستان شورانگیز بازرگان وندیکی" از معدود کتاب هایی است که فاصله زمانی میان پایان تهیه و چاپ  آن بیش از ۹۰ سال است. این داستان را بعدا در شکل هایی دیگر خوانده ایم، چون این همان نمایشنامه "تاجر ونیزی" ویلیام شکسپیر، شاعر سده ۱۶ میلادی انگلیس است. اما نخستین ترجمه آن به زبان پارسی سال ۱۹۱۷ میلادی توسط ابوالقاسم خان ناصرالملک انجام شد و اخیرا به کوشش فریدون علاء، نوه مترجم به چاپ رسیده است.

قبلا درباره موجودیت این ترجمه اطلاع چندانی در دست نبود. برای نمونه، سیروس غنی، پژوهشگر ایرانی مقیم آمریکا، در کتاب تازه اش با نام "شکسپیر، ایران و شرق" که امسال منتشر شد و در آن نام همه آثار ترجمه شده شکسپیر به فارسی آمده است، می نویسد:

"ابوالقاسم قراگوزلو، ملقب به ناصرالملک دوم (۱۸۶۳-۱۹۲۷) از خاندان ایلی معروفی در غرب ایران بود. پدربزرگ او محمدخان ناصرالملک رئیس قوم قراگوزلو بود و با دربار قاجار پیوند نزدیکی داشت. وی به عنوان وزیر خارجه، ناصرالدین شاه را در دومین سفرش به فرنگ همراهی کرد. او نوه اش را با خود برد و در کالج "بی لیول" آکسفورد نام نویس کرد (۱۸۷۹-۱۸۸۲). ابوالقاسم خان به ایران برگشت و سرانجام طی سال های ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۴ نایب السلطنه احمد شاه نوجوان شد. سپس او به اروپا رفت و تا آخرین سال عمرش آن جا ماند. ترجمه اتللوی او کار شایان تقدیر، اما عاری از نظم و شعر است. او شاید نمایشنامه "تاجر ونیزی" را هم برگردانده باشد، ولی هیچ نسخه ای از آن در دست نیست."

خوشبختانه، اکنون نسخه ای از "داستان شورانگیز بازرگان وندیکی" را در دست داریم که آن هم به مانند اتللوی ناصرالملک منثور است. اما نثر آن از زبان نوشتاری رایج در عهد قاجار بسیار متفاوت است و بیشتر به نثر امروزی می ماند، با بیانی شیوا و پارسی ای روشن. ناصرالملک در دیباچه کتابش درباره هنر ویلیام شکسپیر می نویسد:

"(او) برای مجسم ساختن حالات و طبع و خوی اشخاص، زشت و زیبا را چون سایه و روشن در پرده نقاشی با رنگ های هوای دل انسانی چنان به هم آمیخته و چندان استادی و هنر به کار برده که گویی روح در آنها دمیده است."

پاره ای از "مجلس دوم" این داستان گویای کیفیت بیان مترجم است:

"پرسیا: نریسا، راستی، تن خرد من از این جهان بزرگ فرسوده است.
نرسیا: خانم، جا داشت هرگاه گرفتاری شما به فراوانی خوشبختی شما بود. مگر آنکه می بینیم دارنده از سیری ناخوش است، چنان که بی چیز از گرسنگی. پس نه کم سعادتی است میانه جویی. زیادت زودتر به پیری کشاند، کفایت زندگانی را درازتر گرداند.

پرسیا: نصیحتی است پسندیده و به بیانی سنجیده.

نرسیا: آنگاه پسندیده تر گردد که از آن پیروی شود."

در متن داستان، ندرتا می توان با اصطلاحاتی قدیمی به مانند "شیشه ساعت نما" (به معنای "ساعت شنی") روبرو آمد که آن هم با توضیحات مترجم همراه است: "در قدیم دو گوی بلورین میان تهی را با لوله ای باریک به هم پیوسته و در یکی از آنها ریگ نرم می ریختند و از جریان ریگ از این به آن، میزان وقت را می گرفتند."

از ابوالقاسم ناصرالملک تنها دو ترجمه از آثار ویلیام شکسپیر به جا مانده است و با وجود قدرت آشکارش در نویسندگی ظاهرا چیز دیگری ننوشته است.

فریدون علاء در پیشگفتار خود برای این کتاب چگونگی مبادرت ناصرالملک به ترجمه نمایشنامه های شکسپیر را این گونه توضیح می دهد: 

"به گفته فرزند ایشان، حسین علی قراگوزلو، شبی در حضور جمعی از دوستان نام شکسپیر به میان آمد و یکی از حضار اظهار نمود که ترجمه منظومات و نقل معانی و عبارات آن شاعر شهیر به زبان فارسی امکان پذیر نمی باشد. ناصرالملک با این عقیده موافق نبود و از راه آزمایش و تفنن در صدد برآمد چند سطر از یکی از آثار نویسنده را ترجمه نماید و به این منظور تصادفا نمایشنامه اتللو انتخاب گردید. تفریح یک شب و ترجمه چند جمله ایشان را بر آن داشت که تمام داستان را به فارسی درآورد و به فاصله چند سال بر اثر اصرار دوستان به ترجمه "بازرگان ونیزی" پرداخت که اینک، در حدود چهل و پنج سال بعد از انتشار اول اتللو، همراه با متن انگلیسی و نقاشی های فاطمه علاء (دختر ناصرالملک) به چاپ می رسد."

گذشته از القاب و مقام های دولتی و ترجمه دو اثر شکسپیر به پارسی، نکته دیگری از زندگی نامه ابوالقاسم خان ناصرالملک او را از چهره های برجسته دوره قاجار کرده است: به نوشته فریدون علاء در پیشگفتار بازرگان وندیکی، ابو القاسم خان نخستین ایرانی (و از نخستین مسلمانانی) بود که به دانشگاه آکسفورد راه یافت. چون تا قبل از آن، در انگلستان ملکه ویکتوریا قانونی حاکم بود که ورود نمایندگان ادیانی غیر از مذهب رسمی انگلستان را منع می کرد و آن قانون تازه ملغی شده بود.

دفتر مطبوعاتی دانشگاه آکسفورد در پاسخ به پرسش جدیدآنلاین درباره صحت و سقم این ادعا تایید کرد که در سال ۱۸۷۱ ورود غیر انگلیکان ها به دانشگاه آکسفورد ممکن شد و ظاهرا ناصرالملک نخستین دانشجوی ایرانی در آکسفورد بوده است. در فهرست موسوم به "دانشجوهای هندی و غیره نام نویس شده" که دانشگاه آکسفورد در اختیار ما قرار داد، نام ابوالقاسم خان ناصرالملک در آغاز آمده است و در واقع، بنا به اسناد موجود، او نخستین دانشجوی ایرانی آکسفورد بوده و از جمله نخستین دانشجوهای مسلمان آن.

در گزارش مصور این صفحه می توانید عکس هایی از ناصرالملک را ببینید و پاره هایی از زندگی نامه او را از قول نوه اش فریدون علاء بشنوید.

داستان شورانگیز بازرگان وندیکی (تاجر ونیزی)
منظومه شاعر معروف ویلیم شکسپیر

ترجمه ابوالقاسم خان ناصر الملک

به کوشش فریدون
علاء
انتشارات نیلوفر

تهران

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوكا صحرائى

در یکی از شب های سرد زمستانی سال گذشته به دعوت کیومرث درم بخش به دیدن سیرک ایران ایتالیا رفتم که مدتی است به تهران آمده. بعد از انقلاب ۵۷ این اولین سیرک بزرگ در ایران است. سیرکی که بیش از ۶۰ هنرمند از کشورهایی مثل ایتالیا، رومانی و پرتغال در آن برنامه اجرا می کنند.  برای ما که سال ها از دیدن چنین برنامه هایی محروم بودیم دیدن این سیرک خالی از لطف نبود.

در بین راه آقای درم بخش از پهلوانی به نام خلیل عقاب که مدیر سیرک است می گفت و البته از کارهای نمایشی و عجیب و غریب او در گذشته. هر چه درم بخش بیشتر می گفت من به دیدن او مشتاق تر می شدم.

به سیرک که رسیدیم به دیدن این پهلوان رفتیم.  پیرمردی با ریش های بلند سفید اما قامتی تنومند واستوار و با وجودی که سال ها از ایران دور بوده همچنان با لهجه غلیظ شیرازی صحبت می کرد. 

وقتی از او پرسیدم پهلوان اهل شیرازی؟ گفت: "بله. با وجودی که مدت ها خارج از ایران زندگی کردم اما همیشه دلم برای شیراز و محله های قدیمی اش می تپد."

مى گفت: "سال ها بود که تصمیم داشتم این سیرک را به ایران بیاورم تا بالاخره موفق شدم اما هنوز بزرگ ترین آرزویم بردن اين سیرک به شیراز است."

آرام آرام به زمان شروع برنامه های سیرک نزدیک شدیم. او از ما جدا شد و به دفتر کارش رفت. از همان لحظه فکر ساخت گزارشى از كار و زندگى او در ذهنم نقش بست.

عمليات نمايشى خليل عقاب در فيلمى از حسين بهمن كه در سال هاى ١٣٤٧ و ١٣٤٨ در تهران فيلمبردارى شده است.

برنامه ها با معرفی پهلوان و پخش فیلمی از گذشته های او شروع شد. مجری برنامه شرح حالى از او را به همراه نمایش فیلم می خواند.

"خلیل عقاب در سال ۱۳۰۳ در شیراز به دنیا آمد. از كودكى علاقه زیادی به ورزش باستانی داشت. چهارده ساله بود که کار جدی ورزش باستانی را شروع کرد و از همان زمان میلی را که دیگران به سختی بلند می کردند به راحتی بالا می انداخت اما در سن سی سالگی بود که به پختگی لازم رسید. در این سن بود که وزنه ای ۴۵۰ کیلویی را با دندان بلند کرد. این رکورد در کتاب رکوردها (موسوم به کتاب گینس) ثبت شده است."

خلیل عقاب بین سال های ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰ به بسیاری از شهرهای ایران سفر کرد و نمایش های خود را به اجرا گذاشت. بلند کردن وزنه های بسیار سنگین، خوابیدن زیر کامیون و اتوبوس،  و خم کردن تیرآهن.

به گفته مجرى برنامه او اولین برگزار كننده نمايش هاى پهلوانی با بلیط فروشی بود و نيز اولین کسی بود که از هندوستان، شیر و خرس به ایران آورد و آنها را تربیت كرد و روی صحنه برد. بعد از آن بسیاری از کارگردانان بزرگ سینما از اوخواستند که در سینما و تلویزیون به اجرای برنامه بپردازد.

خليل عقاب در سال ۱۳۵۰ ایران را ترک کرد و به دعوت سیرک فاست به ایرلند سفر کرد. سپس به سیرک جری کاتل انگلیس رفت در این سیرک بود که موفق به بلند کردن فیل ۱۴۰۸ کیلویی شد. او در این مورد می گوید:"آن زمان ۵۰ ساله بودم و در مدت چهارسالی که در انگلستان اقامت داشتم شبی دو بار این فیل را بلند می کردم."

بعد از انگلستان به سیرک دریکس تون ایتالیا رفت و طی این سال ها در بیش از ۳۷ کشور جهان به اجرای نمایش های پهلوانی پرداخت.

خلیل عقاب می گوید:" به بسیاری از کشورهای دنیا سفر کردم اما در بین تمام این کشورها درایتالیا به سیرک اهمیت خاصی می دهند. در این کشور ۶۴ میلیونی حداقل ۲۵ سیرک بزرگ وجود دارد و مردم ايتاليا توجه خاصی به این هنر دارند."

شاید به همین دلیل بود که سال ها در کنار سیرک دریکس تون ایتالیا ماند و به کشورهای مختلف سفر کرد و بالاخره هم موفق شد آن را به ایران بیاورد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مجموعه عکس
سلطان ميوه هاى مشهدى
سلطان ميوه هاى مشهدى
رضا مرواريد

گرچه در مشهد اين روزهای سال را به عنوان "جشن خربزه" گرامی نمی دارند، نشانه های اين جشن پنهان اما در هر کوی و برزنی پيدا است و در همه ی ميوه فروشی ها و وانت بارهايی که در برخی از خيابان های شهر ايستاده اند فراوان ترين ميوه، خربزه است؛ ميوه ای جاليزی که بذر آن را در بهار مى کارند و پس از يک دوره ی صد روزه، آن را برمی دارند.

نام جاليز خربزه "باغ تره" است که در گويش مشهد و حوالی آن، "باخترّه ـ با تشديد روی حرف ر" و در اصطلاح عاميانه تر "بَخترّه" خوانده می شود و کسی را که به اين کار می پردازد "باخترّه کار" می نامند.

خربزه ی مشهدی را در جاهای مختلف خراسان، مانند سرخس و تربت جام و تايباد کشت می کنند، اما معروف ترين خربزه ی مشهد، مربوط به جيم آباد است؛ روستايی در بيست و پنج کيلومتری شرق مشهد که آب چاه هايش اندکی شور است و خاکش مستعد برای کشت خربزه هايی که هر کس آن را خورده، گفته است "شيرين تر از اين خربزه هرگز نبريده است!"

در مقايسه با خربزه های خوش پوست عسقلان افغانستان و خربزه‌ های متنوع و رنگ رنگ ترکمنستان، خربزه های نازک، کم آب، سبزرنگ، ترد يا "شخته" و لطيف مشهدی، حس چشايی شما را بيشتر تحريک می کند.

پوست، تخم و گوشت خربزه سرشار از آب، قند، مواد ازته، املاح معدنی، سلولز، فسفر، کلسيم و ويتامين های آ، د و ث است و استفاده ی درمانی و بهداشتی از بخش های مختلف اين ميوه، هم در کتاب های طب قديم و حکمای اسلامی و هم در متون پزشکی نونوشت توصيه شده است. آن را برای کودکان دارای طبيعتی گرم دانسته اند و گفته اند که "کودکان را خربزه گرم است و پيران را خيار."

تنها منع اکيدی که در استفاده از آن توصيه شده، هم زمانی خوردن آن با عسل، به عنوان سلطان فرآورده های مشترک حيوان و گياه است که شايد از باب نگنجيدن دو سلطان در يک اقليم باشد؛ چه "در ميان ميوه‌های خوشمزه/ شاه انگور است و سلطان خربزه."

پس از رفتن خربزه از شرق به روم و يونان، روشن نيست در حدود سيصد سال پيش که نخستين کشت خربزه در فرانسه آغاز شده، آن را چگونه می کاشته اند، اما باخترّه کار مشهدی اينک، وقتی در بهار يکی از انواع تخم‌ های "قصری" يا "خاقانی" خربزه را در خاک می نشاند، تا زمانی که اولين ميوه را برمی دارد، هر چه بيشتر به بوته های آن رسيدگی کند، ميوه ی خوش تری را به بازار می فرستد.

بوته ها يا به قول مشهدی ها "بياج" خربزه در فاصله های حدود نيم متری کشت مى شود و هر بياج، بسته به غنی يا فقير بودن خاک، تعدادی ميوه می دهد، اما پاليزدار يا همان باخترّه کار برای رشد بهتر ميوه ها، تنها دو يا سه خربزه را باقی مى گذارد و تعداد بيشتری از آن را همين که "خرمايی" يعنی به اندازه ی خرما شد، از بياج جدا مى کند و دور می اندازد.

او در همين مدت، پای بوته ها را خاک می دهد، ساقه و به اصطلاح محلی "رعنه ی" آنها را مرتب می کند، خربزه های کال را که به آنها "سيب چه" می گويند، اگر سر به خاک داشته باشند، روی زمين می خواباند و همواره مراقب "مگس خربزه" است تا ميوه هايش به قول نظامی، "چون خربزه ی مگس گزيده" روی دستش نماند.

و برای آن که جاليزش تبديل به "شهر خربزه" نشود، سخت مواظب است که رهگذران يا شبگردان به باخترّه اش نتازند و ميوه هايش را نبرند، از همين رو در زمان رسيدن محصول، شبانه روز همان‌ جا می‌ ماند و خود را در برابر کسانی که او را می خوانند، به ناشنوايی مى زند، اما نشان حضورش الاغ فربهی است که گردنش از فرط خوردن سيب‌ چه های اضافی جاليز و پوست های به خاک ماليده ی خربزه، به شدت ستبر شده است؛ همان الاغی که مولوی هم به آن اشاره می کند و می گويد: "که ديده خربزه زاری لطيف بی سرخر/ که من بجستم عمری، نديده ام باری!"

برای مصرف خوراکی، خربزه را معمولاً از درازا به چهار قاچ می برند و هر برش را با کارد بزرگی از پوست جدا ساخته، به شکل ها و اندازه های مختلف تقسيم می کنند و سپس پوستش را با قاشق می تراشند.

گاه برش باريک و بلندی از آن را به دست کودکان می دهند که در مشهد آن را "شتری" می خوانند، همان که کرمانی‌ ها به آن "اشترو" می گويند.

با توجه به کشت انبوه خربزه در منطقه ی خراسان، اخيراً تلاش هايی برای فرآوری محصولات جديد از پوست و گوشت خربزه صورت گرفته که از جمله می توان به تهيه ی مربا، مارمالاد و بستنی خربزه اشاره کرد و شايد اولين محصول از اين دست، در آينده ی نزديک به بازار بيايد.

تخمه‌ ی خربزه هم گرچه رواج و گرانی و مرغوبيت تنقلاتی مانند تخمه ی کدو و هندوانه را ندارد، اما خود را در ميان خشکبار و آجيل شب های زمستانی جا داده است.

برای نگهداری بيشتر خربزه تا فصل زمستان و به‌ ويژه برای استفاده در شب چلّه، پيش تر که خبری از سردخانه های امروزی نبود، تعدادی خربزه و هندوانه را در بافه های توری می گذاشتند و آنها را به سقف چوبی اتاق های سردتر خانه آويزان می کردند. در هرات، اما برش های باريک تر خربزه را می خشکانند و به قول خود آن را "قاق" می‌کنند و در غذای "اشکنه" می پزند و از خوردنش لذت می برند.

اما از همه ی اين ها گذشته، يک قاچ خربزه ی ترد و معطر مشهدی با نان تازه و پنير، چنان دهان را به آب می اندازد که نمی توانی از آن چشم بپوشی، و وقتی آن را فرو ببری خواهی دانست که شيخ بهائی بی جهت نگفته است که "بس سبک روح و لطيف و خوشمزه است/ گوييا نان و پنير و خربزه است."


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

انیس کنج تنهایی
ایمان شایسته
 

برگزاری نمایشگاه های کتاب در افغانستان که پدیده ای تازه است، فرصت نادری را برای دوستداران کتاب فراهم می کند، تا به کتاب هایی دسترسی یابند که معمولا در بازارهای افغانستان پیدا نمی شود.

در کشوری که کتابدوستان اش اندک بهانه ای برای گردهم آیی دارند، نمایشگاه کتاب بهترین محل اختلاط و گفتگو میان آنهاست. شماری از کتابخانه های محلی نیز در این نمایشگاه ها امکان خریداری کتاب های جدید را می یابند که غالبا در ایران و شماری هم در پاکستان منتشر شده اند.

در نمایشگاه کتاب امسال کابل نیز ناشرانی از ایران و پاکستان و کشور میزبان شرکت کرده اند. در این نمایشگاه که با عنوان نمایشگاه کتب علمی و دانشگاهی برپا شده و هدف ارائه کتابهای مورد نیاز دانشجویان بوده، کمتر اثری از کتاب های دانشگاهی می توان دید و برعکس، بیش از هر چیزی کتابهای مذهبی، تاریخی، سیاسی، شعر و رمان و سایر کتاب های قدیمی و جدید ادبی به چشم می خورد. شاید به خاطر این که همین دست از کتاب ها، به اضافه فرهنگ ها، قصه های کودکان و کتاب های فلسفی از اقبال و توجه کتاب خوان ها در افغانستان برخوردارند.

"ندا" که چند سال پیش از پاکستان به کابل برگشته و بیش از یک سال است که کتاب خوانی را به صورت جدی آغاز کرده است، می گوید، فرهنگ کتابخوانی در گذشته بسیار کمرنگ بود و با بازگشت مهاجران از خارج، به ویژه ایران، رونق یافته است.

با وجود این، وی که هیچ روزی را بدون کتاب سر نمی کند، بر این نظر است که در افغانستان کتاب خوان به معنای واقعی بسیار کم است و می گوید، "من فقط یکی دو نفر را می شناسم که کتاب خوان هستند و با آنها کتاب رد و بدل می کنم".

دلیل وضعیت آشفته کتاب و کتاب خوانی در افغانستان امروز را باید در تاریخ این کشور و به خصوص در تاریخ معاصر جستجو کرد.

سواد و سوادآموزی و کتاب و کتاب خوانی جزء اولویت بیشتر دولت های افغانستان نبوده است و معمولا نابسامانی های سیاسی و اجتماعی از اهمیت این موضوع کاسته است. در حالی که درست در محدوده همین دوران کشورهای مشابه و یا همسایه های افغانستان به پیشرفت های بزرگی نایل شدند و امروزه در شرایطی بسیار متفاوت از مردم افغانستان زندگی می کنند.

اکنون افغانستان جزء کشورهایی به شمار می رود که بیشترین آمار بی سوادان را دارد. برنامه توسعه سازمان ملل متحد سال گذشته میلادی در گزارش توسعه انسانی سالانه خود در زمینه سوادآموزی افغانستان را در برابر واپس مانده ترین کشورهای آفریقای غربی، به مانند بورکینا فاسو و مالی قرار داد.

بنا به جدولی که در این گزارش آمده است، هم اکنون تنها ۲۳.۵ درصد جمعیت بالغ افغانستان باسواد اند و از این میان شمار به مراتب کمتری به کتاب خوانی علاقه دارند.

عامل بزرگ دوم در عدم رشد کتاب خوانی، بیکاری و فقر اقتصادی خانواده هاست که همه را دچار غم نان کرده و باسوادان و فرهنگیان را دچار روزمرگی.

در آمد ماهانه یک خانواده افغان به طور متوسط معادل ۸۰ دالر (دلار) برآورد شده است که حداقل نیمی از آن فقط صرف تهیه آرد مى شود. از طرفی، تفکر کمونیستی حاکم در دهه های گذشته مردم را طوری بار آورده که حاضر نیستند برای کتاب هزینه کنند و آن را بخرند، بلکه تهیه آنرا وظیفه دولت می دانند.

افغانستان هنوز عضو ISBN یا شابک (شماره استاندارد بین المللی کتاب) نيست و مقامات وزارت اطلاعات و فرهنگ مى گویند کار فرهنگی ریشه ای و مؤثر در عرصه کتاب نیازمند هزینه بالایی است که از توان این وزارت خارج است.

تاکنون انتشارات به معنای واقعی کلمه در افغانستان وجود نداشته است به جز یک انتشارات دولتی در زمان کمونیست ها که به نشر کتب و مجلات ایدیولوژی حاکم می پرداخته است و اکنون عملاً به یک کتابفروشی تبدیل شده است.

تعداد کتابخانه های عامه در سراسر افغانستان حدود ۷۰ عدد است و بیشتر آنها نیز خصوصاً درقسمت کتاب های مرجع و کتاب های روز غنی نیستند. بیشتر ناشران و کتاب فروشان هم دید تجاری به مقوله کتاب و کتاب خوانی دارند، تا دید فرهنگی.

خلاء تولیدات بومی و دانش بومی در عرصه کتاب و نیاز نسل جدید به دانش روز باعث پناه بردن اهل کتاب به تولیدات خارجی شده و در این میان کشور ایران به دلیل همسایگی، زبان مشترک و دامنه وسيع تألیف، ترجمه و چاپ کتاب، بیشترین حضور را در این قسمت دارد. به خصوص که بیشتر خریداران کتاب های ایرانی کسانی هستند که سال ها در آنجا زیسته اند و در همان جا تحصیل کرده اند.

محصولات فرهنگی کشور پاکستان معمولاً به سه زبان اردو و پشتو و انگلیسی است که بیشتر آنها کتب مذهبی و ادبیات پشتو و یا آموزش زبان انگلیسی هستند. اما تجربه نشان داده که کیفیت پایین چاپ، کاغذ های کاهی و ویرایش غیر حرفه ای کتاب های پاکستانی باعث شده که بازار کتاب در انحصار ناشران ایرانی باقی بماند.

تعداد چاپخانه های (نه انتشارات) داخلی در چند سال اخیر رو به افزایش بوده است که آنها هم بیشتر مبادرت به چاپ کتاب های نویسندگان داخلی و به خصوص کتاب های درسی و سیاسی و ادبی کرده اند که البته غالباً بیشتر از این که به کتاب شباهات داشته باشند به جزوه های شخصی می مانند.

همینطور کمتر اثر ترجمه ای در داخل به چاپ رسیده است. قیمت گران کاغذ در مقایسه با ناشران ایرانی که برای کاغذ یارانه دولتی دریافت می کنند و تجربه کمتر آنها در ویرایش و ظاهر کتاب، باعث شده که این کتاب ها نیز از اقبال چندانی در مقایسه با کتب ایرانی برخوردار نباشند.

در قسمت تالیف و یا ترجمه کتاب های علمی و دانشگاهی نیز به ندرت می توان اثری از نویسندگان و یا مترجمان داخلی یافت.

در نمایشگاه کتاب کابل نکته ای که جلب توجه می کند، آشفتگی و پراکندگی کتاب ها در میان یکدیگر است. گویا غرفه داران با عجله فقط کتاب ها را چیده اند، غافل از این که چه قدر خریداران را برای یافتن کتابی سردرگم می کنند. صحنه هایی از این نمایشگاه را می توانید در گزارش مصور این صفحه ببینید.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهراوه سروشيان

در خیابان کاشانی یزد کوچه ای هست که نامش توجه هر تازه واردی را به خود جلب می کند: کوچه مازاری ها.

مازاری ها کارخانه ها و یا در عمل آسیاب هایی هستند که در آن ها چیزی را می سایند. لغت مازاری از واژه ماز به معنی چرخ و نورد می آید. حناسایی ها که در آن رنگ حنا را می ساییده اند خاص ترین نوع این کارخانه های کوچک هستند.

یزدی ها می گویند نوع سنگی که حنا را با آن می سایند از کوه های مهریز در نزدیکی یزد می آید و خاص است. این نکته که با وجود درختچه حنا در بلوچستان و بم، همیشه بهترین حنا را در یزد می ساییده اند، شاید درستی حرف شان را تایید کند.

وارد کوچه  پهن و دلبازی می شوم. در دوسوی آن بناهای یک طبقه با سقف های گنبدی شکل مشبک هست که قدمتشان بین هشتاد تا صد سال است. این بناها عمدتاً شبیه هم اند. با درهای ورودی باریک که آدم را به فضای سیاه و پوشیده ازغبارعطر آگینشان می خوانند.

پنجره ها به سبک بناهای کویری قدیم، شبکه های فلزی در هم پیچیده دارند و تک و توک بناها را بازسازی کرده اند، یا کاهگل سرخی رویشان کشیده اند. (و اخیرا یکی از این بناها کتابخانه فرخی یزدی و دیگری رستوران حنای سبز شده است.)

رایحه خوش دارچین تا وقتی که با هُرم کویر در هم می پیچد دل نشین است. اما پایت را که داخل یکی از مازاری ها می گذاری عطر ادویه آن چنان گیجت می کند که از خود بی خود می شوی و تازه می فهمی چرا آن جوانان خسته سیه چرده، که اكثرشان بلوچ یا افغانی اند، ساعتی یک بار برای استنشاق هوای تازه می روند روی بام های کوتاه یا پله های سنگی کنار در.

استاد محمدکریم پیرنیا  (۱۳۰۱- ۱۳۷۶) پدر معماری سنتی ایران، (استاد دانشکده هنرهای زیبای تهران و مولف کتاب‌هایی نظیر راه و رباط، شیوه‌ های معماری ایران، گنبد در معماری ایران ، سبک شناسی و کتاب تحقیق در معماری گذشته ایران)  در مصاحبه ای در باره معماری کارگاه های صنعتی چنین گفته بود:

"ساختمان های صنعتی مثل کار گاه ها و کارخانه ها بناهایی هستند که با پیشه مردم هر دیار در ارتباطند. این بنا ها از نظر معماری بسیار با ارزشند حتی در مورد بناهایی مثل مازاری ها که کار انجام شده در آن ها، جنبه هنری هم نداشته، شکل بنا بدلیل شناخت و نوع کاری که در آن صورت می گرفته، مهم است."

 مازاری ها سنگ بسیار بزرگی دارند که قطر آن حدود سه متر است. در وسط مازاری ها سکویی به ارتفاع حدود چهل سانت قرار دارد که سنگ مازاری روی آن می چرخد. در مرکز سنگ محوری هست که چوبی در داخل آن قرار می گرفته و آن را به شتر می بسته اند. مازاری ها از دسته بناهای درون گرا هستند و نورشان عموماً از سقف تأمین می شود.

از ویژگی دیگر معماری مازاری ها اتاق هایی در چهار گوشه آن هاست . این انبار های متعدد برای مواد نکوبیده، نیم کوب و الک شده بوده است؛ مثلاً از برگ کامل تا ساییده شده و آماده بسته بندی. حتی اتاقی برای بریدن کرباس و دوختن کیسه که حنا یا ادویه های دیگر را در آن بریزند.

مازاری حاج محمد مسیح باز است.  رایحه ای که ازآن می آید تو را به یاد حمام  مادر بزرگ می اندازد. داخل می شوم و با او در باره حرفه اش گپی می زنم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

برق، یعنی روشنایی
ایمان شایسته 

ادیسون را اگر مردم دیگر کشورها به خاطر اختراعاتش می شناسند، خیلی ها در افغانستان از طریق این فکاهی به جایش می آورند: "مردم افغانستان بیش از همه مردم دنیا به ادیسون احترام می گذارند، چون دیگر مردم دنیا سالی یک دقیقه به یاد ادیسون خاموشی دارند، ولی مردم اینجا یه یاد وی همیشه در خاموشی به سر می برند."

شاید هیچ پایتختی در دنیا فقط سه ساعت در شبانه روز برق نداشته باشد. شاید در هیچ شهری به اندازه کابل ژنراتور موجود نباشد. شاید در هیچ کشوری به اندازه افغانستان چراغ دستی (چراغ قوه) و تنوع باطری وجود نداشته باشد. شاید در هیچ جای دیگری معیار اول خریدن تلفن همراه، کیفیت باطری و نگه داشتن شارژ بیشتر و یا داشتن چراغ قوه نباشد. وشاید هیچ مردمی به اندازه مردم افغانستان در تقلای داشتن برق این همه روش بکار نبرند.

افغانستان از ابتدا متکی به برق آبی بود، اما هم اکنون تعدادی از سدهایش قابل استفاده نیستند و تعداد دیگرشان یا لایروبی نشده اند و یا توربین هایشان آسیب دیده است. ساختن سدهای دیگر نیز به دلیل پر هزینه و وقت گیر بودن نمی تواند راه حل کوتاه مدت مناسبی باشد.

بدین سان، سالانه میلیاردها متر مکعب آب این کشور بدون این که مهار شود و برای برق و زراعت از آن استفاده شود، به کشورهای همسایه سرازیر می شود. از طرفی، رشد جمعیت و توسعه شهرها موانع جدی برای دولت به وجود آورده که تأمین نیازمندی های آنها در شرایطی که این کشور با چالش های بزرگ امنیتی مواجه است، بعید به نظر می رسد.

بنا بر آمار رسمی، ۸۰ درصد مردم افغانستان از انرژی برق محرومند، حال آنکه در دنیای امروز انرژی برق جزء لاینفک زندگی بشر است و كمتر کسى نبود برق را می تواند تصور يا تحمل كند.

اما آدم وقتی بيشتر متأسف می شود که در می یابد در گذشته های نه چندان دور وضعیت به گونه دیگری بوده است. تا قبل از جنگ های داخلی دهه هزار و نهصد و نود، حتا کوچه پس کوچه های فقیر نشین کابل از برق ۲۴ ساعته برخوردار بوده و حمل و نقل بسیاری از مسافران توسط اتوبوس های برقی در سطح شهر انجام می شده است.

غلام نبی ۵۲ ساله در این باره می گوید: "زمانی ما در کابل نمی دانستیم برق هم قطع می شود، اما هم اکنون شبی که نوبت برق باشد، هر لحظه چشممان به طرف گروپ (لامپ) است، تا ببینیم کی برق می آید و روح زندگی در خانه دمیده می شود."

اما در یکی دو دهه اخیر واقعاً چه اتفاقی افتاده که اینچنین وضعیت دگرگون شده است؟ به طور خلاصه می توان دلایل زیر را بر شمرد:
•عدم وجود حکومت مرکزی و جنگ و ناامنی که به زیرساخت سیستم برق کشور لطمه شدید وارد کرده است.

•افزايش چشمگير جمعيت افغانستان طی بیست سال اخیر که بر میزان استفاده از برق افزوده است. در این زمینه کوچ مردم روستا به شهر نیز نمی تواند بی تاثیر باشد.

•در خانواده ها هرگز به حد كنونى از وسایل برقی استفاده نمی شده است. درنتیجه، فشار بر شبکه برق افغانستان رو به افزایش است.

و چند عامل دیگر:
•عدم سرویس تأسیسات انرژی

•لایروبی نشدن سدها و در نتیجه کم شدن حجم آب پشت سدها

•از بین رفتن تأسیسات و توربین ها و ستون های برق بر اثر اصابت گلوله و موشک و آتش سوزی

•تخریب شبکه های برق و قاچاق سیم ها و کابل ها توسط شبه نظامیان و نیروهای درگیر به کشورهای دیگر

•عدم توسعه شبکه سراسری
 

شبکه های خصوصی برق

اما گذشته از این داستان های ناخوشایند، ابتکارهایی که مردم برای دسترسی به حداقل برق مورد نیاز خود کرده اند در نوع خود جالب و درخور توجه است.

البته نقش چینی ها را نباید در این میان نادیده گرفت که با توجه با نیازمندی های مردم افغانستان از شير مرغ تا جان آدمیزاد را در کمترین زمان ممکن و با نازل ترین قیمت هر چند نه با کیفیت مطلوب، تولید می کنند و بدین سان به نحوی حلقه اتصال اکثریت فقیر مردم با دنیای خارج و تکنولوژی روز شده اند.

 یکی از این ابتکارها ایجاد شبکه های خصوصی برق با استفاده از ژنراتورهای متوسط و بزرگ معمولاً وطنی است که می تواند ۲۰۰ تا ۵۰۰ خانواده را برق بدهد.

صاحبان این ژنراتورها تمام امور سیم کشی و انتقال برق و نظارت را بر عهده دارند. در این سیستم شخص مسئول که "برقی" نامیده می شود، دستگاه های کنترل برق را در اختیار دارد و در طول ساعاتی که ژنراتور روشن است، نردبان به دوش در کوچه ها گشت و گذار می کند، تا مچ افرادی را که برق دزدی کرده باشند، بگیرد.

در این سیستم کنتور یا دستگاه ثبت برق مصرفی وجود ندارد، بلکه آمار بر اعتماد استوار است و بر اساس تعداد مصرف کننده، و به صورت ماهیانه محاسبه می شود. مثلاً از هر لامپ نیون (مهتابی) ۱۰۰ افغانی و از هر تلویزیون نظر به نوع و اندازه آن از ۳۰۰ تا ۸۰۰ افغانی اخذ می شود.

این شبکه ها از لحاظ استاندارد و اطمینان در سطح خیلی پایینی قرار دارند و علاوه بر ایجاد خطربرق گرفتگی و آتش سوزی به علت قطع و وصل متناوب شبکه در اثر برق دزدی، باعث سوختن وسایل برقی از جمله تلویزیون می شوند. 

روش های جالب دیگر را می توانید در گزارش مصور این صفحه ببینید و بشنوید.

نقش دولت

وزارت انرژی و آب افغانستان تلاش کرده است تا حد اقل برق شهرهای مرزی را از طریق کشورهای همسایه تأمین کند و در این راستا قراردادهایی با کشورهای ایران، پاکستان، تاجیکستان ترکمنستان و ازبکستان بسته که برخی از آنها به بهره برداری نیز رسیده است.

 گفته می شود حداقل به ۵۰۰۰ مگاوات برق در ساعت نیازهست تا مردم همه مناطق این کشور به انرژی برق دسترسی داشته باشند.

این در حالی است که شهروندان پایتخت نشین به شدت از کمبود برق رنج می برند. به همین منظور قرار است تا ظرف ماه های آتی ۳۰۰ مگاوات در ساعت برق وارداتی از ازبکستان، نیاز شهروندان کابل را تأمین کند.

 مردم کابل بارهای شنیده اند که تا سال دیگر برق کابل ۲۴ ساعته خواهد شد، ولی تا کنون نزدیک به ۳ سال از آن زمان می گذرد و هنوز این اتفاق نیفتاده است. مردم امیدوارند که شوخی بعضی جوانان بذله گو که می گویند، منظور آقای وزیر از سال بعدی، سال نوری بوده است، در حد یک شوخی بماند.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.