Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


نوید یوسف

جورج بوش که هشت سال ريیس جمهوری ثروتمندترین کشور جهان بود، از همه دارایی هایش باخبر است، اما شاید در مورد بازار کوچکی در پس کوچه هاى کابل که به نام اوست، اطلاعی نداشته باشد.

این بازار که در دو رسته در سال های پس از حضور نظامیان آمریکایی در افغانستان ساخته شده، تمام اجناس آمریکایی و مورد استفاده آمریکایی های مستقر در افغانستان را به فروش می رساند. از این روست که نام "بوش" بر آن گذاشته شده است.

در بازار بوش از پوستر و سی دی های آمریکایی گرفته، تا شکلات، بستنی، کلوچه، عینک، ساعت، کفش، شلوار، قفل، کلید، نوشابه، مواد انرژی زا، پروتئین، لوازم برقی، پرچم آمریکا و هر ماده ای که مورد استفاده سربازان آمریکایی مستقر در افغانستان است، پیدا می شود.

صدها مترجم و کارگر افغان که در پایگاه های نظامی کار می کنند، اکنون تجارت انتقال موادی را که دیگر مورد نیاز نظامیان نیست، به بازار بوش انجام می دهند؛ ولی روشن نیست که آیا درآمد فروش این اموال تنها به جیب مردم محلی می ریزد یا جایی دیگر هم.

با این حال، این بازار از رونق خوبی در میان مردم محلی برخوردار شده است، چراکه کالاهای با کیفیت را به قیمت ارزان تر عرضه می کند. هرچند در اغلب موارد تاریخ مصرف این مواد نزدیک به پایان است.

مشتریان این بازار عمدتا افراد بازگشته از هجرت و کارمندان موسسات امدادرسان خارجی اند که با مواد آمریکایی آشنایی دارند. در برخی موارد شهروندان کشورهای منطقه نیز از این بازار خرید می کنند.

مغازه داران بازار بوش می دانند که جورج بوش از قدرت خواهد افتاد و باراک اوباما به زودی به کاخ سفید خواهد رفت، ولی می گویند در افغانستان وقتی نامی به چیزی داده شود، غالبا تا پایان باقی خواهد ماند.

جالب است كه در جای بازار بوش در اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی بازاری دیگر بود که دقیقا همین وظیفه را انجام می داد، یعنی کالاهای سربازان خارجی را به فروش می رساند؛ با این تفاوت که سربازان آن دوره شوروی بودند و بازار هم طبعا به نام رهبری مسما بود که نیروهایش به خاک افغانستان تجاوز کرده بودند: برژنف. 

سربازان شوروی اموال ساخت کشورشان را از پایگاه ها بیرون می آوردند و به دکانداران می فروختند. در دوران جنگ داخلی بازار برژنف کاملا ويران شد و اموال آن به یغما رفت.

زمان گذشت و اشغالگری تازه از راه رسید و این بازار دوباره برپا شد؛ با نامی دیگر و اموالی دیگر. اما بیشتر دکانداران معتقد اند که این بار، دیگر نام بازار برای همیشه "بوش" خواهد ماند. چون پیش آمدهای تلخ تغییر نام بازار را هنوز به یاد دارند و راغب به تجربه دوباره آن نیستند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مینا شایسته

به استثنای زوج های جوان، به ندرت می توان دختران و پسران جوان را کنار هم دید که در حال قدم زدن در پارک های کابل باشند، یا با هم به سینما بروند و یا در حال نوشیدن چای و قهوه ای در رستوران يا کافه تریا نشسته باشند.

رابطه این قشر از افراد جامعه در محیط های فرهنگی ای چون دانشگاه و محیط کار هم بسیار محدود است. و این محدودیت ارتباط و فاصله بین این دو جنس تا جایی پیش می رود که معمولاً پس از ازوداج نیز اثر آن باقی می ماند.

محمد بشیر شهروند کابل که یکی دو سالی است از فرنگ به افغانستان باز گشته، می گوید: "در کشورهای پیشرفته پسران و دختران جوان می توانند آزادانه با هم ارتباط دوستانه داشته باشند، تفریح و سرگرمی داشته باشند، در مکتب و دانشگاه پهلوی یکدیگر بنشینند، حتا روابط جنسی باهم داشته باشند. ولی در کشور ما هیچ!...طرف یک دختر نمی توانی حتا نگاه بکنی. رابطه دخترها با پسرها بسیار محدود است. یعنی هیچ نیست رابطه بینشان. به همین جهت این جا بچه ها و دخترها برای ارتباط داشتن با جنس مخالف فقط یک راه دارند: ازدواج."

واقعیت این است که ازدواج دراین جا امری بسیار مرسوم است وشاید از دید آماری افغانستان جزو کشورهایی باشد که بالاترین رقم ازوداج را دارد.

البته آنچه محمد بشیر به آن اشاره می کند تنها دليل اش نيست، بلکه اصولاً ازدواج یک آیین پسندیده در میان مردم افغانستان است، به خصوص که اسلام هم بسیار به آن سفارش کرده است. افغانستان هم که هردو ویژگی را یکجا داراست. یعنی هم جامعه ای سنتی است و هم جامعه ای مذهبی.

اما مرسوم بودن و رقم بالای ازدواج هرگز منجر به این نشده است که این مراسم ساده و بدون دردسر برگزارشود. بر عکس از قدیم مراسم ازدواج در این جا بسیار پرجنجال و پرهزینه بوده است و البته بیشترش هم سر کنار نیامدن خانواده های دختر و پسر بر سر تویانه (شیربها) و مخارج گزاف مراسم حنابندان و عروسی.

مشکل اصلی تعداد مهمان هاست. فرهنگ زندگی سنتی و قبیله ای در اکثر نقاط افغانستان و حتا در شهرهای بزرگ، از جمله کابل، باعث می شود که تعداد مهمان ها بسیار زیاد باشد.

دلیل دیگر هم این است که در میان بسیاری از خانواده ها این ذهنیت وجود دارد که تا قبل از ازدواج ، پدر مالک دختر است اما بعد از ازدواج دیگر به پدرش تعلق ندارد. مثل فروش برده می ماند. و دختر هم قیمتش نباید کم باشد.

پس از فروپاشی رژیم طالبان در هفت سال پیش و پدیداری آزادی های اجتماعی، بار دیگر روزهای خوشی آغاز شد و میل به ازدواج و برگزاری محافل خوشی در میان مردم فزونی یافت.

مشکل کمبود جا در شهرها و ميل گسترده ازدواج در میان جوانان، وسوسه آفرید و تب احداث تالارهای عروسی در میان سرمایه داران بالا گرفت. مهاجران بازگشته از کشورهای دیگر که سهولت برگزاری این گونه محافل را در تالارهای کشور میزبانشان تجربه کرده بودند، نخستین مشتریان این تالارها شدند.

بازدهی کوتاه مدت سرمایه گذاری در این صنعت باعث افزایش روز افزون این ساختمان ها شد، تا جایی که دو سه سالی بیش نگذشت که ساختمان های با شکوه این تالارها نماد پیشرفت و مدرن شدن شهرها شد و هر تالاری به نشانی محله اى بدل گشت.

بیشتر این سالن ها ظرفیت پذیرش هزاران مهمان را دارند. وقتی پیام های بازرگانی را در تلویزیون های محلی مشاهده می کنی، می توانی رد پای این ساختمان های مجلل را نیز ببینی که گویا بر سر قابلیت تعداد بیشتر پذیرش مهمان در رقابتی تنگاتنگ قرار دارند. یکی گنجایش ۳۵۰۰ مهمان را دارد و دیگری ظرفیت ۴۰۰۰ مهمان را.

نه اشتباه نکردید! ۴۰۰ نیست، همان ۴۰۰۰ است. البته دعوت این تعداد مهمان لزوماً به خاطر مهمان دوستی مردم افغانستان نیست، بلکه بیشتر آنها از روی اجباراست و به رقابت های خانوادگی و طبقاتی به خصوص بین زنان برمی گردد.

ویژگی این بزمگاه ها موسیقی زنده آنهاست اما سیستم اکوستیک صدا در طراحی اکثر این ساختمان ها در نظر گرفته نشده و هر گروه موسیقی با خود بلندگوهایی بزرگ می آورند و صداهایی گوش خراش پخش می کنند. بسیار سخت است که شعری را که خواننده می خواند، متوجه شد و برعکس، صدای طبله و جاز است که گوش را کر می کند.

علیرغم جو سنتی جامعه، بعضی از این مراسم به صورت مختلط برگزار می شود. در برخی از این تالارها اگر زنان لباس های نیمه عریان هندی و یا غربی بپوشند و آرایش غلیظی داشته باشند و هیچ چیزی هم روی سرشان نباشد، زنان با مردان دست بدهند و خوش و بش کنند و حتا برقصند، اشکالی ندارد.

گویا ایجاد این گونه تالارها نوعی فرهنگ غیر افغانی را در میان قشر خاصی از مردم نیز با خود به ارمغان آورده است و یا شاید هم بقاياى فرهنگی که در زمان حضور ارتش شوروی سابق در میان مردم شهر رایج شده بود اکنون فرصتی برای سربرآوردن پیدا کرده است.

آیا اینجا همان جایی است که تا چند سال قبل به شهر ارواح می مانست و نه از ساز و سرود خبری بود و نه کسی دماغ رفتن به محافل خشک و بی روح عروسی را داشت؟

اما برگزارى اين مراسم هزینه های سرسام آورى دارد كه همه را خانواده داماد باید متقبل شود؛ چه مراسم در خانه برگزار شود، چه در تالار. 

در بسیاری موارد این هزینه های کمر شکن باعث می شود که داماد بلافاصله پس از عروسی راه سفر در پیش گیرد و برای پرداخت بدهی هایی که برای حفظ آبروی خود در برگزارى مراسم عروسی دریافت کرده بود، به کشورهای دیگر پناه ببرد و به خیل مهاجرین کار بپیوندد. بسیاری از اینان حتا زمانى كه پدر می شوند، نمی توانند به افغانستان بازگردند، چون هنوز بدهکارند.

آدم وقتی به این محفل ها دعوت می شود، همیشه این سؤال ذهنش را مشغول می کند: آیا این خرج های گزاف، تشریفات و اسراف، آن هم در کشوری که بیش از هر چیزی فقرش نمایان است، مناسبتی دارد؟

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شوکا صحرایی

لئوناردو داوينچى در مورد پرواز مى گويد:
" براى يك بار هم كه شده پرواز را بيازماييد.
شما هميشه با چشمان خيره و حيرت زده به آسمان، راه مى رويد.
چون در روياهاى آن غوطه ور بوده ايد.
و زمانى را سپرى كرده و بازگشته ايد."

تازه ترين ورزشى كه به جمع ورزش هاى هوايى پيوسته، پرواز با پاراگلايدر است كه شايد بتوان گفت تحقق  رويايى است كه داوينچى نتوانست شاهد آن باشد.

در ايران از سال ۱۳۷۱بود كه دوستداران پرواز، با پاراگلايدر آشنا شدند و آرام آرام استفاده از آن رواج پيدا كرد.

پاراگلايدر از وسايل پرواز فوق سبك به شمار مى آيد و تهيه تجهيزات آن در مقايسه با وسايل ديگر پروازى از هزينه بسيار كمترى برخوردار است تا آنجا كه مى توان گفت قيمت اين تجهيزات حدود يك پنجاهم قيمت تجهيزات ساير ورزش هاى هوايى ست.

هزينه كم اين رشته از يك طرف و آموزش نسبتا آسان آن از طرف ديگر باعث شده تا پاراگلايدر، نقش مردمى ساختن ورزش هاى هوايى را به عهده بگيرد.

پاراگلايدر را به راحتى مى توان در كوله پشتى جا داد و براى پرواز تفريحى به خارج از شهر برد و در محل پرش آن را آماده كرد و در زمانى اندك در ارتفاعات آسمان به پرواز درآمد.

امروزه بسيارى از علاقه مندان به پرواز پس از طى مسيرهاى طاقت فرسا و رسيدن به بالاى كوه ها و قلل مرتفعى  مثل فوجى در ژاپن و يا اورست در هيماليا براى پايين آمدن، پاراگلايدر را بكار مى گيرند.

در ايران هم چندين سال است كه اين ورزش مورد توجه بسيارى از مردم قرار گرفته است. امروزه در اغلب شهرهاى ايران امكانات براى استفاده علاقه مندان فراهم است.

البته ناگفته نماند كه بخش عمده اى از سايت هاى پروازى و امكانات موجود، توسط ورزشكاران و عاشقان اين رشته و با هزينه شخصى آن ها ساخته و مهيا شده است و سازمان هاى مربوطه به خصوص تربيت بدنى كه متولى ورزش كشور است هيچ گونه مساعدتى در فراهم آوردن امكانات و بهينه كردن شرايط موجود به عمل نياورده اند.

اما باوجود تمام كاستى ها، به دليل موقعيت هاى جغرافيايى و استثنايى كشور ما براى سايت هاى پروازى و امكان پروازهاى زيبا بر فراز اين مناطق و همچنين وجود جمعيت جوان، مشتاق و پرنشاط در كشور، تعداد افراد علاقمند به اين ورزش روز به روز در افزايش است.

پرواز از سايت يزد، برفراز كوير و يا از سايت درازنو در گرگان با بيش از ۲۳۰۰ متر ارتفاع و غوطه ور شدن در ابرهاى پنبه اى و عبور مسافت ۱۱ كيلومترى بر روى جنگل هاى انبوه همه و همه از جذابيت هاى اين ورزش تازه اند.

استان تهران با وجود چهار سايت آب سرد، امامزاده هاشم، جنت آباد و عظيميه و بيش از پانصد عضو، يكى از فعال ترين استان هاى كشور در اين رشته ورزشى است و سايت آب سرد يكى از معدود سايت هاى استاندارد در ايران است. ركورد زمانى  پرواز با پاراگلايدر در ايران بيش از ۱۰ ساعت و مسافت ۴۸۸ كيلومتر است.

برخلاف تصور همگان زنان در اين رشته ورزشى، حضورى بسيار فعال دارند و محدوديت هاى موجود مانع حضور آن ها در اين عرصه نگشته و در حال حاضر بيش از سى زن در سايت جنت آباد واقع در غرب تهران در ايام تعطيل به پرواز مشغول اند.

در صبح يكى از روزهاى تعطيل به دعوت نايب رئيس هيات ورزش هاى هوايى، خانم مقدس منش كه خود از پرندگان با سابقه اين رشته است به سايت جنت آباد رفتم. تعداد زيادى پرنده با بال هاى زيبا و رنگارنگ در آسمان مشغول پرواز بودند و تعدادى هم پشت سرهم به زمين فرود مى آمدند. بال هاى رنگين آن ها صحنه هاى زيبايى را به تصوير كشيده بود.

با گروهى از زنان پرنده كه قصد بالا رفتن از كوه و پرواز را داشتند آشنا و همراه شدم. گزارش مصور اين صفحه آز آن روز است.
Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ساجده شریفی

دارايى از سال هايى مى آيد كه بازرگانان هنوز براى تجارت،‮ ‬جاده‮ "‬راه ابريشم‮" ‬را انتخاب مى كرده اند‮. ‬به نقل از‮ "‬على حكمت‮" ‬بسيارى از‮ ‬صنعتگران دارايى پس از حمله اعراب،‮ ‬از ايران به هند مهاجرت مى كنند‮.

‬سال ها اين هنر در نواحى جنوب‮ ‬غربى هند جريان داشته و با رونق دوباره جاده ابريشم،‮ ‬هنر و صنعت دارايى در امتداد اين مسير در ايران،‮ ‬رواج پيدا مى كند‮.‬

دارايى پارچه اى ابريشمى،‮ ‬با نقوش درهم هندسى است‮. ‬تفاوت دارايى با ديگر پارچه هاى دست باف در اين است كه پيش از بافت،‮ ‬الياف آن براساس نقشى كه بعدتر قرار است پارچه داشته باشد تكه تكه و نخ به نخ رنگ مى شود‮. ‬به اين ترتيب كه ابتدا الياف سفيد را طبق نقشه چله كشى مى كنند و پس از تعيين حدود هر رنگ،‮ ‬رشته هاى الياف را به صورت گره درون خم رنگ فرو مى برند‮. ‬

پس از آنكه رنگ به طور كامل خشك شد؛ الياف باز شده و روى دستگاه دارايى بافى بسته مى شود و با عبور پودها،‮ ‬نقوش هندسى بارنگ هاى درهم‮ ‬پديد مى آيد‮.‬

طرح هاى دارايى به طور معمول تك گل،‮ ‬چهارگل و چهارخانه است و براى رويه لحاف،‮ ‬روتختى،‮ ‬روميزى و پرده استفاده مى شود‮. ‬ظاهرا از آن رو به اين‮ ‬پارچه دارايى مى گويند كه در گذشته،‮ ‬قواره هايى از آن را،‮ ‬هنگام تهيه جهيزيه به عنوان دارايى عروس به او هديه مى دادند‮. ‬

قديمى ترين نمونه دارايى موجود،‮ ‬در مصر و متعلق به سال هزار و صد ميلادى است و اگرچه در ايران نمونه اى با اين قدمت باقى نمانده اما‮ ‬سن اين صنعت،‮ ‬به دوره پيش از اسلام مى رسد‮. ‬

امروز به خاطر سختى اين صنعت و نبودن مديريت درست بر بازار آن،‮ ‬دارايى بافى به عده كمى از‮ ‬كهنسالان دارايى باف محدود شده و تعداد كارگاه هايش در سراسر ايران از انگشتان دست تجاوز نمى كند‮.‬

يكى از قديمى ترين و پرسابقه ترين بافندگان دارايى خانواده‮ "‬ملك ثابت‮" ‬است كه از چندين نسل پيش به اين حرفه مشغول بوده اند‮.

'‬غضنفر ملک ثابت‮' ‬از پانزده سالگى هنر دارايى را نزد پدر و پدربزرگش آموخته و بيش از شصت سال است كه كارگاه دارايى بافى ملک را در‮ ‬يزد اداره‮ ‬مى كند.او علاوه بر تربيت فرزند و نوه اش،‮ ‬داوطلبانه دارايى بافى را به دانشجويان رشته نساجى و صنايع دستى هم آموزش مى دهد‮.‬

در گزارش مصور اين صفحه‮ ‬غضنفر ملک ثابت از مراحل بافت دارايى و مشكلات اين هنر گفته است‮.‬
Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مهراوه سروشیان

مجموعه عکس
آلبومى از عكس هاى كارگاه كُشتى بافى

 اولین بار که در بازار زرگرهای یزد زنی زرتشتی را در شوال و پیراهن و مکنایش دیدم، رنگ و ترکیب بندی موزون پارچه های شاد، که نرم و رها با گام برداشتن زن زیر سایه و آفتابِ تابیده از سوراخ های سقف  رنگ می دادند و رنگ می گرفتند، چنان درگیرم کرد که با خودم فکر کردم، در اولین فرصت لباسی این چنین برای خودم می دوزم.

پوشش اصیل زنان زرتشتی اما به این رنگ های دلفریب مَکناهای سبز و سرخ ، ختم نمی شد. این تنها بخشی بود که من می دیدم. زیر این شال های پهن و بلند که چندین لایه روی هم بسته می شدند، سدره و کُشتی هم بود.

شنیده بودم در شاهنامه آمده: سران بزرگ از همه کشوران/پزشکان دانا و کند آوران/همه سوی شاه زمین آمدند/ ببستند کُشتی به دین آمدند.

نمی دانستم اما این کُشتی که باید به کمر بسته باشی تا به دین بگروی حکایتش چیست و چگونه ساخته می شود؟

بعدها ویستا را پیدا کردم. دوست زرتشتی ام که برایم گفت کُشتی بندی است که روی سدره بسته می شود . ویستا پیش از توضیح کُشتی سدره اش را نشانم داد.

سدره پیراهنی سفید، گشاد با آستینی کوتاه و بدون یقه است که از ٩ تکه پارچه پنبه ای می دوزند. سدره در جلو از گریبان به پایین چاکی دارد که تا به سینه می رسد و در انتهای آن کیسه کوچکی کرفه نام، قرار دارد که به عقیده زرتشتیان کنش های نیک و سودمندی که در زندگی روزمره از آنها سر می زند در آن جای می گیرد.

ویستا می گوید سدره نشان بندگی اهـورامـزدا است و یک زرتـشتـی موظف است در تمام لحظات بجز مواقع خاص آن را به تن داشته باشد. کُشتی را روی این پوشش سفید ساده (سدره) می بندند.

اما هرچه از بافت کُشتی و کارگاه کوچک آن گفت تصوری از آن پیدا نمی کردم تا همراهش به آموزشگاه پوروچیستا در يزد رفتم و مراحل بافت کُشتی را از نزدیک دیدم.

کُشتی، بندی باریک و بلند است از ٧٢ نخ پشم گوسفند، که توسط زن موبد بافته می شود. این ٧٢ نخ را هنگام بافتن به شش قسمت که هر یک دارای دوازده رشته است تقسیم می کنند و به هم می بافند.

عدد هفتاد و دو کنایه از هفتاد و دو فصل یسنا است و عدد دوازده اشاره به دوازده ماه سال و عدد شش اشاره به شش گاهنبار، یا جشن هاى سالانه ششگانه زرتشتیان دارد.

سه دور بستن کُشتی به دور کمر و بر روی سدره نیز اشاره به سه بنیاد آئینی دین اشوزرتـشت یعنی اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک دارد.

دست آخر برای خوردن آجیل متبرک (لـُرک) به خانه ویستا رفتم تا او کُشتی دست باف خودش را روی سدره اش ببندد و این کار را با خواندن اوستای کُشتی همراه کند. به گفته او چهار گره کُشتی روی سدره هم به این باورها اشاره دارد:
گواهی به هستی خدای یگانه

گواهی به بر حق بودن و الهی بودن دین زرتشتی

گواهی به پیغمبری اشوزرتشت اسپنتمان

پذیرفتن سه پایه ی دین زرتشتی : اندیشه نیک ،گفتار نیک و کردار نیک.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینى

مسیح به روزگار اشکانیان (۲۵۰ پیش از میلاد تا ۲۲۶ میلادى) ظهور کرد و آموزه هایش خیلى زود به ایران رسید. اشکانیان که آگاهى از باورهاى دینى شان اندک و پراکنده است، با هیچ دین و آیینى در ستیز نبودند و از این رو مسیحیت در قلمروشان پایه و مایه گرفت.

اما وقتى نوبت به ساسانیان (۲۲۴ تا ۶۵۲ میلادى) رسید، اوضاع دگرگون شد. این عصر از یک سو، با گسترش مسیحیت در ایران همراه بود و از دیگر سو با آزار مسیحیان.

به روزگار ساسانیان، مسیحیت علاوه بر ارمنستان، در بخش هاى غربى ایران گسترش یافت؛ به گونه اى که  شهرهاى بسیارى در کرانه خاورى دجله، کردستان و خوزستان اسقف نشین شدند.

هنگامى که شاهان ساسانى در نبرد با رومیان چیره مى شدند، مسیحیان روم را به دوردست ترین نواحى ایران کوچ مى دادند و بذر اندیشه هاى مسیحى را بى آن که بخواهند، همه جا مى پراکندند.

مخالفت ایشان با مسیحیان، رنگ و بوى سیاسى داشت. تا زمانى که امپراتورى روم – دشمن دیرینه اشکانیان و ساسانیان- مسیحیت را به عنوان دین رسمى نپذیرفته بود، مشکلى در کار نبود، اما وقتى چنین شد، مسیحیان ایران مجذوب دولت روم شدند و ساسانیان احساس خطر کردند.

حتى وقتى مسیحیان ایران حساب خود را از کلیساى روم جدا کردند و کلیساى نسطورى را به عنوان یک کلیساى ایرانى بنیان نهادند، سختى ها پایان نیافت. 

پى گرد و آزار مسیحیان از ابتداى سده چهارم میلادى به روزگار فرمانروایى شاپور دوم آغاز شد و کمابیش تا پایان دوره ساسانى ادامه داشت. اگر شاهانى مانند یزدگرد اول با روم پیمان صلح مى بستند، کشتار و شکنجه مسیحیان پایان مى گرفت یا کمتر مى شد و اگر با رومیان وارد نبرد مى شدند، بر مسیحیان تنگ مى گرفتند.

وقتى هم که پى گردى در کار نبود، فرقه هاى گوناگون مسیحى خود به جان هم مى افتادند و روزگار یکدیگر را تباه مى کردند. سرانجام نه امپراتورى روم مسیحى، که عرب هاى مسلمان، به کار ساسانیان پایان دادند.

 فراگیر شدن اسلام در ایران و چیرگى آن بر امپراتورى روم شرقى، از پیشرفت مسیحیت در ایران تا حد زیادى جلوگیرى کرد. اما از آن جا که اسلام، مسیحیان را در زمره اهل کتاب جاى مى داد و آزار ایشان را روا نمى دانست، رخدادهاى محنت بار عصر ساسانى تکرار نشد. البته براى خلفاى اموى و عباسى که همکیشان مسلمان خود را به اتهام خارجى و رافضى و علوى و .... آزار مى دادند، پى گرد مسیحیان ناممکن نبود. 

شواهد تاریخى از وجود مراکز کوچک و بزرگ مسیحى در بین النهرین، آذربایجان، همدان، فارس، سیستان،  خراسان، آسیاى مرکزى، سواحل خزر و حتى قم و رى در نخستین سده هاى اسلامى حکایت مى کند. این مراکز تا سده سیزده میلادى و یورش مغولان کمابیش باقى بودند.

عصر مغول دومین دوره گسترش مسیحیت در ایران را همراه آورد. مغولان به آیین شمنى باور داشتند؛ این آیین ادعاى جهانى بودن یا جهانى شدن نداشت و لاجرم دربرخورد با ادیان دیگر از در تساهل و تسامح وارد مى شد.

این تساهل براى مسلمانان ایران که اکثریت داشتند، نفع چندانى نداشت، اما به پیشرفت کار اقلیت مسیحى یارى رساند. رقابتى سخت میان اسلام و مسیحیت براى تسخیر مغز و قلب مغولان درگرفت و هنگامى که مادر و همسر هولاکو خان ( سرسلسله ایلخانان مغول در ایران) مسیحى شدند، مسیحیت در دستگاه حکومت جایى براى خود باز کرد و همدلى هولاکوخان را برانگیخت.

با زوال مغولان، پیشرفت مسیحیت در ایران –چه در حیطه قدرت، چه در عرصه اجتماع- کاستى گرفت و تا برآمدن صفویه چنین ماند. عصر صفویه (۱۵۰۱ تا ۱۷۲۲ میلادى) بیش از آن که دوران گسترش مسیحیت باشد، دوران دگرگونى حال و روز مسیحیان، خصوصا ارمنیان بود.

ارمنى یک قوم است، نه یک مذهب. مذهب ارمنیان گریگورى از شاخه هاى مسیحیت ارتدوکس است و چون بیشتر ارمنیان پیرو این مذهب هستند، در باور عام، قومیت آنها با مذهبشان یکى گرفته مى شود و ارمنى بودن، مسیحى بودن معنى مى دهد.

شاه عباس اول، ارمنیان جلفا بر کرانه جنوبى ارس را به اصفهان کوچ داد و محله اى به همین نام برایشان پى افکند که در قلب پایتخت صفویه یک جامعه خودگردان با امتیازهاى ویژه بود.

شاید ترجیع بند هاتف اصفهانی نمونه ای از  تساهلی باشد که در بخشى از دوران صفویه نسبت به مذاهب دیگر روا مى شد. آنجا که او  در باره کلیسا و تثلیث در مسیحیت از زبان دختری مسیحی  مى گويد:

سه نگردد بریشم ار او را/ پرنیان خوانی و حریر و پرند/ ...

ما در این گفتگو که از یک سو/ شد زناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحده لا اله الا هو

با این حال کوچ ارمنیان جلفا از آذربایجان، موجب ضعف مراکز مسیحى در این ناحیه نشد و آذربایجان تا دویست و اندى سال بعد، یک پایگاه بزرگ مسیحى باقى ماند.

آن چه این ناحیه را تقریبا از وجود ارمنیان تهى کرد، جنگ هاى ایران و روس بر سر قفقاز در دوره قاجاربود. در این جنگ ها ایران به سختى شکست خورد و قفقاز و ارمنستان که بیشتر شهرهایشان مسیحى نشین بود، از خاک ایران جدا شدند.

ارامنه آذربایجان نیز ترجیح دادند که به قلمرو دولت هم کیش خود – دولت روسیه تزارى- بکوچند و کوشش دولت قاجار براى ماندنشان در آذربایجان ناکام ماند.

آنان به تدریج تا پس از جنگ جهانى اول خاک آذربایجان را ترک کردند و آنچه از قرن ها حضورشان در آذربایجان باقى ماند، میراثى از کلیساها، نمازخانه ها و صومعه هاى پراکنده در این سو و آن سو بود.

این کلیساها در تابستان سال ۲۰۰۸ میلادى تحت عنوان "کلیساهاى ارامنه ایران" برابر کنوانسیون ۱۹۷۲ سازمان علمى، فرهنگى و تربیتى ملل متحد (یونسکو) در فهرست میراث فرهنگى جهانى ثبت شدند و در پوشش حمایت و حفاظت بین المللى قرار گرفتند.

اکنون، اگرچه ارامنه آذربایجان کم شماراند و حوالى کلیساهاى بزرگى چون تادئوس مقدس (تاتوس، طاطاوس) و سنت استپانوس خالى از حضور ارمنیان است، اما از میراث پربهاى خود قطع علقه نکرده اند و هر ساله در روزهاى مشخصى از سال از سراسر ایران به زیارتشان مى آیند.

گزارش حاضر روایتى است از سرگذشت کلیساى تادئوس معروف به قره کلیسا ( کلیساى سیاه) که داستان درازش از نخستین سال هاى حضور مسیحیت در ایران آغاز مى شود و با ثبت جهانى، دورانی دیگر را تجربه مى کند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

عبدالحی سحر

خیبر پارک، واقع در منطقه حیات آباد پیشاور پاکستان، در میان عوام نام های مختلف دیگر نیز دارد که "باغ زنانه" و "باغ خواستگاری" از رایج ترین آنهاست.

با آن که در پیشاور به ویژه منطقه حیات آباد مراکز تفریحی ودیدنی دیگر هست،اما در بین زنان مهاجر افغان، خیبرپارک در روز های ملی و مذهبی و دیگر ایام تعطیل وتجلیل چون عید فطر و نوروز از اهمیت ویژه بر خوردار است. آنها این باغ را تنها مرکز تفریحی امن برای خود می دانند و ده ها زن و دختر جوان لباس های زیبا به تن در این باغ حضور می یابند.

در حال حاضرهزاران افغانستانی در کشور های اروپایی و آمریکایی به سر می برند که بیشترشان  مدت زمانی را در پاکستان سپری کرده اند. در واقع، پاکستان ایستگاه نخست بیشتر مهاجران افغانستانی است که به کشورهای اروپایی و آمریکایی پناهنده شده اند. این حالت پاکستان را به "تخته خیز" بیشتر مهاجران به سوی به غرب تبدیل کرده است.

اما بسیاری از این مهاجران که پایبند سنت ها و فرهنگ خاص خود می مانند، پس از مدتی دوباره به پاکستان برمی گردند، تا با یکی از آشنایان و بستگان خود ازدواج کنند. خیبر پارک نقطه آغازین بیشتر این اردواج هاست. یعنی این باغ افزون بر این که تفرجگاه خوبی است، محل مناسبی برای همسریابی از میان زنان مهاجر نیز به شمار می آید.

ورود مردان به باغ اکیدا ممنوع است و حتا پسران بالای پنج سال اجازه ورود به آن را ندارند. باغ محافظانی دارد که در اعمال این مقررات سخت می کوشند.

خانواده ها با گستردن بساط تفریح وشادی اوقات فراغت شان را در این باغ سپری می کنند. به ویژه یکشنبه ها خیبر پارک شاهد ازدحام شمار بیشتر زنان مهاجر می شود.

حضور دختران جوان در این تجمع ها فرصت خوبی است برای خواستگارانی که به دنبال عروس مناسب می گردند. بدین گونه، خیبرپارک به محل آزمایش بخت دختران جوان تبدیل شده است.

خانم صالحه مسئول مدرسه بی بی مریم در منطقه حیات آباد پیشاور می گوید: "هر دختر وپسر جوان بعد از ختم دوره تحصیل حق دارد همسر مورد پسند انتحاب کند. هر چند من تنها برای تفریح به باغ زنانه می روم ، ولی می بینم مادران ودختران زیاد در پهلوی تفریح  در جستجوی دختر زیبا هستند."

فضیله ویسی مدیر مسئول مجله "جوان" می گوید: "بیشتر از هفت سال است که برادرم در کشور کانادا بسر می برد  و از من خواهش کرده تا برایش همسر زیبا جستجو کنم. من در تلاش هستم تا  در ایام فراغت به خیبر پارک یا 'باغ همسریابی' بروم. به همین خاطر چندین قطعه عکس برادرم را همیشه با خود به باغ زنانه می برم."

"هرگاه دختری مورد پسند پیدا کنم، به تبادل آدرس وشماره تلفن یکدیگر می پردازیم، تا به رسیدن فیصله نهایی در تماس باشیم. باغ زنانه کار خواستگاران را آسان تر کرده است، زیرا به سادگی می توان با دختر مورد پسند صحبت ودید بازدید کرد. در غیر آن در شهر پیشاور دختران زیادی به چشم می خورند  که سرتا پایشان را با چادر پوشانده اند و تنها می توان به چشمان شان نگاه کرد و بس."

زنان ودختران جوان مهاجر از دیگر شهرهای دوردست پاکستان نیز با امید گشایش بختشان به خیبرپارک می آیند. بسیاری از آنها از خلال درختان این باغ به سوی آینده ای روشن، و شاید هم تاریک، پرواز کرده اند، چون فقط با دیدن چند عکس نمی توان همه چیز را در مورد یک نفر فهمید. در اینجا پیمان دوستی را نخست امضاء می کنند و بعد می خوانند.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

در نتیجه مرزبندی جمهوری های آسیای میانه در اواخر دهه ۱۹۲۰ میلادی کوچکترین پاره زمین به جمهوری تازه نام "تاجیکستان" رسید که بخش اعظم آن هم زمین نبود و نیست. ۹۳ درصد خاک تاجیکستان را کوهستان تشکیل می دهد و تنها هفت درصد آن زمین مزروعی و مسکونی است.

هرچند این توزیع زمین، تاجیکان را از شهرهای بزرگشان محروم کرد، از سوی دیگر، زیباترین و دیدنی ترین منظره های منطقه را که در قاب کوه ها محصور بودند، همراه با بیشترین مقدار ذخایر آب، نصیب تاجیک ها ساخت.

حوزه اسکندرکول یکی از آن دیدنی هاست که در شمال غرب تاجیکستان، در منطقه موسوم به کوهستان فان واقع است. "کول" آن برگرفته از ترکی به معنای "دریاچه" است. همه ساله صدها جهانگرد خارجی از طریق گردنه های انزاب یا شهرستان از این منطقه بازدید می کنند، کنار دریاچه های آن می آسایند یا بر فراز کوه های آن صخره نوردی و گردش می کنند.

سکون آب فیروزه ای دریاچه "اسکندرکول" و تنوع درخت و بوته های پیرامون آن که پای کوه های انبوه اطراف روییده اند، مهم ترین انگیزه سفر گردشگران به این منطقه است. قله های کوهسار فان معمولا بیشتر از پنج هزار متر ارتفاع دارند و زیباترین آنها قله های چپدره، بادخانه، ماریا، میرعلی و زندان هستند.

اسکندرکول تنها دریاچه کوهستان فان نیست. در این حوزه حدود سی دریاچه در دوره های مختلف شکل گرفته اند که آب یکی فیروزه ای است و دیگری سبزفام و سومی کبود پررنگ و غیره. دریاچه اسکندرکول با دو و نیم کیلومتر درازا و یک کیلومتر پهنا و حدود هفتاد و دو متر ژرفا زیباترین این دریاچه هاست. با این که در باره چگونگی پیدایش این دریاچه روایات فراوانی هست، دانشمندان بر این باور اند که اسکندرکول چندین هزار سال پیش بر اثر زمین لغزه در ارتفاع ۲۲۵۵ مترى پدید آمده است.

اما مردم روستاهای اطراف اسکندرکول ترجیح می دهند به روایت های باستانی خود باور داشته باشند. بنا به یکی از آنها، اسب اسکندر مقدونی پیش از لشکرکشی او به هندوستان در همین ناحیه بیمار می شود. اسکندر معطل اسبش نمی ماند و آن را با چند ندیم در کنار دریاچه رها می کند و خود عازم هندوستان می شود.

اسب، خود را به دریاچه می اندازد و در عمق آن در انتظار مرگ اسکندر می خوابد. دیری نگذشته اسکندر در راه بازگشت از هندوستان جان می دهد. برخی از مردم محلی می گویند که اسب سپیدیال اسکندر همین حالا هم زیر پرتو ماه پر از بستر دریاچه بلند می شود و بیرون می آید و شبانه در سبزه زار اطراف دریاچه می چرد و مى چرخد.

بنا به روایتی دیگر، زیر این دریاچه شهری است که اسکندر مقدونی بنا نهاده بود و اشغالگران عرب آن را زیر آب کردند.

عده ای هم معتقد اند که آن شهر از دیرباز در این محل وجود داشته و مردم آن علیه اسکندر مقدونی به شدت مقاومت کرده بودند. در نتیجه اسکندر خشمگین جریان رود را بست و آب آن را به سوی شهر روانه کرد تا با مردمش به زیر آب برود.

اما تاریخ نگاران از این داستان ها تنها به عنوان روایات رایج در باره اسکندرکول یاد کرده اند، نه بیشتر از آن، و دلیل پیوند خوردن نام اسکندر با این منطقه برای آنها روشن نیست.

سه رود منطقه فان، دریاچه اسکندر را سرشار از آب سرد کوهستانی می کنند. رودهای سریمه و سرتاغ و هزارمیخ از شمال و غرب و جنوب به دریاچه سرازیر می شوند و تنها از شرق دریاچه، رود موسوم به "اسکندر دریا" به بیرون می ریزد. آبشار بزرگ آن هم دیدنی است. آب دریاچه به اندازه ای سرد است که کمتر کسی جرات می کند به آن تن بزند.

دور و بر دریاچه اسکندر گاه می توان خرگوش و روباه و گرگ و خرس سیاه و بز کوهی و حتا پلنگ هم دید. پرنده های نادری چون بوقلمون کوهی، کبک، لاشخور و بلدرچین هم در این منطقه بسیار اند.

منظره هایی از دریاچه اسکندر و دره فان تاجیکستان را می توانید در گزارش مصور این صفحه ببینید.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جواد منتظرى

وقتى احمد عالى مى خواست اولين نمايشگاه اش را برگزار كند، هنوز در اداره هنرهاى زيباى كشور پيش بينى نشده بود انجام امور نمايشگاه يك عكاس مربوط به كدام بخش از آن اداره است.

خود او در اين مورد مى گويد: "كميسيونى تشكيل شد و صلاحيت كارها را تاييد كرد. بعد از آن قريب به ده ماه اين كار در دست اندازهاى ادارى گير كرد. هر ده پانزده روز يك بار سر مى زدم و جواب تقاضاى خود را مى خواستم. بهانه هاى مختلفى مى آوردند. بعدا معلوم شد كه ترتيب دادن نمايشگاه يك عكاس در شرح وظايف هيچ كدام از ادارات تابعه پيش بينى نشده بود."

"معنى ديگر اين حرف اين بود كه عكاسى به عنوان هنر هنوز پذيرفته نشده بود. من با اصرار و سماجت توضيح مى دادم و پافشارى مى كردم كه عكاسى هنرى مستقل است و مى تواند مثل نقاشى و مجسمه سازى مطرح شود  و نمايشگاه داشته باشد. بالاخره در ارديبهشت ماه ۱۳۴۲ رضايت دادند و مجاب شدند در تالار فرهنگ آن زمان نمايشگاهى از كارهاى عكاسى من به نمايش در آيد.

و اين مى شود اولين نمايشگاه عكاسى هنرى در ايران كه استقبال مردم و هنرشناسان از آن جاى عكاسى را به عنوان هنرى مستقل در ايران تثبيت مى كند.

احمد عالى در سال ۱۳۱۴ در تبريز در خانواده اى متوسط اما مرفه به دنيا آمد، چهار سالش كه بود، پدرش از دنيا رفت. او به ياد دارد وقتى ۷-۶ سال بيشتر نداشت، پدربزرگش كه آدمى اهل مطالعه بوده و كتاب هاى مذهبى مى خوانده، هميشه با دوستانش در خانه در مورد كتاب و مسائل مختلف بحث مى كرده اند. شايد همين بحث ها بوده كه كنجكاوى هاى اوليه او را برانگيخته و راهگشاى بعدى او در عرصه هاى هنرى شده است.

مادرش آدم بسيار دقيقى بوده و كار هايش را هميشه در حد وسواس با نظم و ترتيب انجام مى داده. اين نظم حتى زمانى كه به خواهر احمد خياطى و گلدوزى ياد مى داده نيز به چشم مى خورده است.

آقاى عالى مى گويد: "من هم پابه پاى خواهرم، تعليمات مادرم را پى مى گرفتم. فكر مى كنم كه مادر و دايى من دو شخصى بودند كه ذهن مرا به سمت يك نظم كلى سوق دادند و بهمين نظم است كه در كارهاى مختلفى كه بعدا من انجام دادم ديده مى شود."

دايى اما پزشكى بود كه در فرانسه تحصيل كرده بود و علاوه بر دقت و نظم بسيارش در كنار كار پزشكى به كارهايى نظير نجارى نيز علاقمند بود و در اوقات فراغت به آن مى پرداخت. احمد نيز در اين كارها با او مشاركت داشت. خودش مى گويد: "حضور دائى ام اين تاثير را بر من داشت كه بعدها راهم را پيدا كنم و سعى كنم هميشه در كارهايم با انضباط و دقيق باشم."

احمد عالى در مورد نقاش شدن خودش مى گويد: "در خانواده ما كسى گرايش به هنر نداشت و من نمى دانم چرا گرايش به نقاشى داشتم. فقط يادم است كه در دوران كودكى نمره هاى نقاشى مدرسه ام هميشه ۲۰ بود. و تنها الگويى كه داشتم يك نقاش بود در تبريز كه مغازه داشت و تابلو مى فروخت. ويترين او الگوى من بود، تماشا مى كردم و در خانه كارهايش را كپى مى كردم."

چون در تبريز موقعيتى براى ادامه نقاشى او وجود نداشت. در سال ۱۳۳۱ به تهران آمد و در هنرستان كمال الملك به تحصيل در رشته نقاشى پرداخت.

احمد عالى در تدارک تازه ترين نمايشگاه اش در تهران

در ادامه براى گذران زندگى اش به گرافيك روى آورد و سال ها با كار در اين رشته امرار معاش كرد. در سال ۱۳۳۵ در خيابان لاله زار در پاساژ ممتاز دفترى اجاره كرد و كار گرافيك تبليغاتى و كاربردى را پى گرفت. او طى اين دوره با زانيچ خواه از معروف ترين ليتوگراف هاى تهران كه در همان پاساژ بود، همكارى داشت. علاوه بر اين پوسترهاى سينمايى بزرگ را با دست نقاشى مى كرد و به چاپ سيلك و طراحى بروشور مى پرداخت.

در اواخر دهه سى به اين نتيجه رسيد كه گرافيك كارى نيست كه او واقعا در زندگى خود مى خواسته. دفترش را تعطيل كرد و با راه اندازى دفتر ديگرى با نام "آتليه جارچى" پى گير عكاسى شد. آرام آرام عكاسى برا ى او مهم شد و متوجه شد كه عكاسى قابليت هاى بيانى نوترى را به اومى دهد.

اين زمان مقارن است با اواخر دهه ۳۰ و موج نوى هنر نقاشى در ايران با نام هايى مانند مرتضى مميز، قباد شيوا، مسعود عربشاهى، محمد رضا جودت، كامران كاتوزيان، فرامرز پيلارام، روئين پاكباز، سيروس مالك، صادق تبريزى و منصور قندريز.

اين هنرمندان و تعدادى ديگر در ديدارهايى كه در كافه فردوسى، كافه فيروز، كافه نادرى، هتل مرمر، تهران پالاس و ريويرا برگزار مى شد گرد مى آمدند و از خلال ديدار و گفتگوهاى آنها موج نوى نقاشى ايران در حال شكل گرفتن بود.

از آن جمع منصور قندريز به احمد عالى بسيار نزديك بود. او تنها كسى ست كه عالى با او در مورد هنرهاى تجسمى به بحث مى نشسته است. پس از مرگ زودهنگام قندريز احمد عالى ترجيح داد آن بحث ها را فقط در خلوت خودش پى بگيرد.

احمد عالى در باره اين كه چگونه به اين نتيجه رسيد كه از كنار هم گذاشتن عكس هايش به مفهومى متفاوت برسد مى گويد: "مى خواستم عكسى رادر اندازه بزرگ چاپ كنم و به خاطر محدوديت هاى كارى و كمبود كاغذ بزرگ عكس، فكر كردم كه عكس را بر كاغذهاى كوچك چاپ كنم تا در نهايت با كنار هم گذاشتن آنها به يك عكس مترى برسم. اما موقع كنار هم قرار دادن عكس ها تعدادى از شماره هايى كه در پشت آنها نوشته بودم پاك شده بود و يك عكس بى هويت در دستم باقى ماند. بالاخره با چپ و راست كردن و اين طرف و آن طرف كردن توانستم آنها را كنار هم قرار دهم. همان جا به اين نتيجه رسيدم كه كار را به همان شكل بگذارم و اين يك شيوه جديد شد در كارم كه هنوز هم آن را ادامه مى دهم."

دو سال پس از اولين نمايشگاه، احمد عالى در سال ۱۳۴۴ نمايشگاه ديگرى را در تالار ايران كه بعداً به نام "قندريز" تغيير نام مى دهد، ترتيب داد و در آن مانيفست و نظراتش را در باره عكاسى عنوان كرد: "من به دنبال فرم ها و خطوط و تناسب هاى جديدى هستم كه در ريتم هاى نامحدود طبيعت پراكنده اند و اگر اين تناسب را گاهى در پرتره يك انسان و گاهى در يك در قديمى و گاهى در پديده هاى زندگى پيدا مى كنم، هيچگونه جاى تعجب نخواهد بود. مهم اين است كه بهانه اى پيدا شود، كليدى كه بتوان درهاى بسته را باز كرد و انديشه و احساس را بيرون كشيد. كوشش من صرفا به همين خاطر است."

"من در طبيعت جستجو مى كنم كه كشف نمايم و اين طبيعت نيست كه به افكار و انديشه هاى بيان شده ام صورت واقعيت مى دهد، بلكه من زمينه هر ديده اى را قبلا چيده ام و براى پيدا كردن قالب است كه مى كاوم و جستجو مى كنم. عكاسى براى من كپى محض از طبيعت و واقعيت هاى عينى نيست. من مى خواهم در طبيعت و واقعيت هاى آن تصرف نمايم."

احمد عالى در سال ۱۳۴۹ به مدرسه عالى تلويزيون و سينما دعوت شد تا رشته عكاسى را در آنجا پايه ريزى كند. اين همكارى تا سال ۱۳۵۲ ادامه داشت. اوايل ۱۳۵۷ مجددا از او دعوت شد و اين بار همكارى او تا انقلاب فرهنگى به طول انجاميد. اما در بازگشايى مجدد دانشگاه ها احمد عالى به خاطر اختلاف سليقه و تضاد ديدگاه ها ترجيح داد از كار آموزشى كناره گيرى كند.

"اگر چه در مقايسه با هنرهاى ديگر هنوز هم عكاسى را بيشتر دوست دارم، اما اگر يك بار ديگر زندگى را شروع كنم، چنانچه وضعيت اين گونه باشد كه هست و حق انتخاب نداشته باشيم، من عكاسى را انتخاب نمى كردم چون خيلى فكر ها در ذهن من جارى مى شود كه با محدوديت هاى اين دوره و زمانه نمى توانم آنها را اجرا كنم."

بخش هائى از اين متن با استفاده از منابع زيرنوشته شده است:
نشريه كلك - شماره ۸۳ ، آبان  ۱۳۷۵
نشريه عكس - اسفند۱۳۶۹

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرائى

زمان را چگونه می توان اندازه گرفت؟ این سؤالی ست که از دیرباز مورد توجه انسان بوده است. احتمالا نخستین تقسیم بندی زمان که مردمان باستان می شناختند، شب و روز بود.

یکی از هدایای مصریان به دانش نجوم تقسیم شبانه روز به ۲۴ ساعت است. هر چند در آغاز این ساعت ها مساوی نبودند و با تغییر فصل بلند و کوتاه می شدند. بعدها، آن هم فقط در آثار علمی منجمین یونانی بود که این ساعت های فصلی به ۱۲ ساعت روز و ۱۲ ساعت شب تقسیم شدند.

مصریان قدیم در حدود ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد اوقات بین طلوع و غروب آفتاب را به ۱۲ ساعت مساوی تقسیم می کردند. در نتیجه طول های مساوی پیدا می کردند و چون در آن عصر همه ی محاسبه های نجومی با دستگاه شصتگانی انجام می گرفت، لااقل تا آنجا که مربوط به کسر ساعات بود، ساعت های مساوی نیز بر حسب دستگاه شصتگانی تقسیم شدند.

تقسیم کنونى شبانه روز به ۲۴ ساعت و هر ساعت به شصت دقیقه در واقع یادگاری از روش های زمان سنجی مصریان باستان است که یونانی ها با به کار گرفتن روش های عددنویسی بابل باستان آن را اصلاح کرده اند.

همانطور که اشاره شد در ۲۰۰۰ سال پیش رسم شد که فاصله میان طلوع و غروب آفتاب را به ۱۲ قسمت مساوی یا ساعات تقسیم کنند. هیچ کس نمی داند که چرا برای شماره  ساعت های روز عدد ۱۲ را انتخاب کردند، شاید علت آن بود که عدد ماه های سال نیز ۱۲ بود. ممکن بود که روز را به ۱۰ یا ۲۰ یا هر عدد دیگر که بخواهند تقسیم کنند. بعدها شب را نیز به ۱۲ ساعت تقسیم کردند.

به دنبال این تقسیم بندی،  وسایلی برای سنجش زمان ساخته شد که از ابتدایی ترین این وسائل ساعت آفتابی بود و بعدها به دنبال آن ساعت های آبی، شنی و سوختی نیز مورد استفاده قرار گرفت. اما مشکل آن جا بود که اغلب این نوع ساعت ها زمان را نشان نمی دادند بلکه فاصله زمانی را تعیین می کردند.

بالاخره در اوایل قرن سیزدهم ساعت های مکانیکی وزنه ای به بازار آمدند. این نوع ساعت ها علاوه بر نشان دادن زمان از دقت بیشتری نسبت به ساعت های قبلی برخوردار بودند. از قدیمی ترین نوع آن ها می توان به ساعت موجود در کلیسای سالزبری انگلستان اشاره کرد.

در اواخر قرن چهاردهم این نوع ساعت ها جای خود را به ساعت های شاهینی دادند و سپس حدود قرن پانزدهم بود که از فنر برای تأمین نیروی محرکه ساعت ها استفاده شد و بدین ترتیب ساعت های فنری جای ساعت های قبلی را گرفتند. تا به امروز نیز با وجود ساخت ساعت های الکترونیکى،  پاندولی و ساعت های جیبی–رقاصکی کماکان از این نوع ساعت ها هم استفاده می شود.

اما در بین تمام ساعت های ساخته شده، دقیق ترین و مدرن ترین آنها، ساعت اتمی است. این نوع ساعت که اول بار در سال ۱۹۴۸ میلادی  ساخته شد بر اساس ارتعاشات اتم های گاز آمونیاک یا فلز سزیم کار می کند و توانایی اندازه گیری زمان های بسیار کوتاه را با دقت بسیار بالا دارند.

 "تماشاگه زمان" تنها موزه تخصصی زمان سنجی در ایران است که در سال ۱۳۷۸ راه اندازی شد. بنای این موزه که پیشینه آن به دوره محمدشاه و ناصرالدین شاه بر می گردد به دلیل وجود گچ بری ها، کاشی کاری ها و گره چینی ها جزء برجسته ترین بنا های تهران است.

این موزه با فراهم آوردن زمینه ای مناسب، به موضوعاتی چون مفهوم زمان، دیدگاه اقوام و ملل مختلف و نگرش آن ها نسبت به زمان و چگونگی تکامل ابزارهای زمان سنجی و صنعت ساعت و ساعت سازی پرداخته است.

این مجموعه تلفیقی از هنر و صنعت است که چشم هر بیننده ای را خیره می کند.

از مسئولین موزه " تماشاگه زمان" که ما را در تهیه این گزارش یاری کردند، سپاسگزاریم.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.