۲۹ دسامبر ۲۰۰۸ - ۹ دی ۱۳۸۷
شوكا صحرائى
ايرج كريمخان زند در سال ۱۳۲۹ در تهران متولد شد. پس از اتمام دوره هنرستان هنرهاى زيبا، در سال ۱۳۴۸ وارد دانشكده هنرهاى زيباى تهران شد. اما طولى نكشيد كه دانشگاه را رها كرد و بعدها در سن ۲۴ سالگى براى كار و تحصيل به فرانسه سفر كرد.
در باره خودش نوشت: "من جوان دهه ۷۰ هستم. اين دهه با جوانى من، ۲۴ سالگى ام، همراه بود. يك روحيه آنارشيستى ناآرام و ناراضى از محيط ايران آن زمان همراه من بود كه با خودم به پاريس بردم. سه چهار ماه بعد در كنكور بوزار قبول شدم و زندگى و كار هنرى بسيار متفاوتى را شروع كردم."
"در ايران بسيار سطحى نگر بودم و تفكرى نداشتم. در پاريس به مدت ۷- ۶ سال در آتليه بسيار زيبايى كار كردم. تحت تاثير همه كس بودم. هميشه تحت تاثير كسى بوده ام . يك موقعى از فضاى كارهاى بوش لذت مى بردم، يك موقع پيكاسو و يك موقع هم موندريان. شايد حالا كارهايم شخصيت پيدا كرده باشد."
"رفته رفته تخصص فرسك گرفتم. به آوينيون در جنوب فرانسه رفتم و پنج سال در آن جا زندگى كردم. در يك كليسا يك نقاشى ديوارى كار كردم. كلاس هاى آموزشى فرسك و طراحى برپا كردم. ولى ... دلتنگ ايران! در سال ۱۳۶۳ به وطن بازگشتم. مى خواهم بگويم آن شعورى كه اينجا نداشتم، در پاريس به سراغم آمد."
سايه بريمانى،همسر ايرج زند، معتقد است "موسيقى، شعر، ادبيات و آثار هنرمندان جهان سرچشمه الهامات ايرج زند بود. از مكتب فلاماند تا پررافائليست ها، از گويا، پيكاسو، كاندينسكى، ميرو، جكومتى، سيكه ايروس و ريورا تا مينياتورهاى هندى و ايرانى؛ از آرك هاى كليساهاى رومن كه در خيزشان مى توان روح معمارانش را جست تا سرزمين هاى جنوب آندولوسى؛ از دشت هاى وسيع يوجين تا كوچه پس كوچه هاى نپال؛ از ضرب آهنگ هاى غزليات شمس تا نواى شادى خاموش فلامينكو."
"ايرج زند بيننده ى تيزبين و هشيارى بود كه خوب گوش مى كرد و يافت خود را با "احوالات" درونى خود به هم مى آميخت، و حاصل آن چه بر بوم مى كشيد، هنرى بود عارى از هر قصدى، گويى ميان الهام هنرى و جان الهام يافته پرده اى نبود."
او طراحى را اصل مى دانست و از دو عنصر بنيادين خط و نقطه براى بافت اين يافت استفاده مى كرد و چون صدها نقاش و هنرمند " سيلوئت "، انسان را براى بيان ناب ترين احساسات درونى اش برگزيد.
خط و نقطه، كه او آن را به بند نافى تشبيه كرده است و در كنار آن دوعنصر ديگر ابر، آسمان و طبيعت ( اسب، زرافه، درخت، بركه، كوه ... ) به كمك كمپوزيسيون هاى او مى آيند. و همين خطوط در سال هاى ۷۰ از سطح دوبعدى بوم هايش بيرون آمده و هنرمند به جستجو و حركتشان در فضا پرداخته است. خودش مى گويد: "دلم مى خواهد آدم هايم از كارهايم گاهى بيرون بيايند. در فضا بچرخند و پرسه بزنند."
او از سال هاى ۵۰ انسان را به نقش مى كشد، انسان او تصويرى است از خود او، جستجوى درونى او. انسانى كه در اين جهان آرام آرام خود را كشف مى كند؛ انسانى كه مى تواند درياى مهربانى و عطوفت يا ميليون ها سلول حامل خشم باشد.
گاه نقشى از ليلى و مجنون مى زند كه يكى به پاى ديگرى افتاده، گاهى قهر و گاهى آشتى و گاه عاشقانه در كنار هم قرار گرفته اند.
در تحسين عشق، به ماده اى چون آهن و يا پلكسى گلس رو مى آورد و با برش و انحناهاى نرم و لطيف و با خطوطى ساده حالات عاشقانه را ابراز مى كند؛ و با ايجاد حفره اى كوچك متشكل از دو كمان حالت عاشقانه نگاه را القاء مى كند.
ايرج زند به اصول زيبا شناسى آشنا بود و دقت بسيارى در هارمونى يا كنتراست رنگ ها داشت، اما اين رنگ ها با عواطف و حس درونى او گاهى با مهربانى و گاهى با خشم ابراز مى شد.
در بعضى از كارها حركت و ديناميسم و در بعضى سكون و آرامش و نوعى مراقبه را جستجو مى كرد. انسانى متفكر بود كه در اين جهان فرصت آن را يافت كه خود را بكاود و به ابعاد ظريفش دست يابد.
بعد از درگذشت ايرج كريمخان زند در سال ۱۳۸۵، مجموعه اى از آثار او به همراه دست نوشته هايش توسط سايه بريمانى گردآورى شد و انتشارات نظر آن را تحت عنوان " گزيده آثار ايرج زند " به چاپ رسانيد. اين مجموعه در نمايشگاهى كه در آذر ماه امسال در فرهنگسراى نياوران از مجسمه ها و نقاشى هاى او برگزار گرديد، رونمايى شد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۷ دسامبر ۲۰۰۸ - ۷ دی ۱۳۸۷
حميد رضا حسينى
"خرافاتى نيستم، اما وقتى به گذشته و سرنوشتى كه برايمان رقم خورد فكر مى كنم، احساس مى كنم در وراى همه آن رخدادها، يك نيرو و يك اراده والا نهفته بود. چه شد كه اين خانه، آن همه حوادث ويرانگر را از سرگذراند و تاب آورد؟ فكرش را بكن، چهار صد سال! كم نيست."
"وقتى صدام موشك اندازى را شروع كرد، اين محله زير و زبر شد، خانه ها ويران شدند، ستون هاى مسجد جامع فروافتادند، طاق هاى بازار سلجوقى ازهم شكافتند، اما اين خانه فقط شيشه هايش شكست! اصلا چه كسى ما تهرانى زاده ها را از آپارتمانمان در مونيخ به اصفهان كشاند و در خانه شيخ جا داد؟"
اينها را خانم جلالى مى گويد؛ كنار همسرش و رو به پنجره اى كه در نگاه او زيباترين پنجره دنياست. در قاب اين پنجره هيچ نيست جز گنبد مسجد جامع و مناره هايش.
شيخ بهايى اين گنبد را هر روز مى ديده، گنبد نيز شيخ را بسيار ديده، هم او را، هم ميرداماد را، هم ميرفندرسكى را، هم ملاصدرا را...آه، خداى من! امروز بر درى كوبيدم كه كوبه اش سردى آهن را به گرماى دستان صدرالمتألهين سپرده.
تلفن زنگ مى زند و دقايقى به حرف هاى مادرانه مى گذرد.... "دختر بزرگم بود، هر روز از آلمان زنگ مى زند كه حال من و آقا را بپرسد. از وقتى آقا چشمش را عمل كرده، خيلى دلواپس است. آن دو تاى ديگر هم همين طور. هر سه تايشان مقيم آلمان هستند، هر سه تا شوهر آلمانى دارند و هر كدامشان دو پسر! تقدير را مى بينى؟ به خاطر همين دختر بزرگم كه با شوهرش مستندهاى فرهنگى مى سازد، گاه و بى گاه به اصفهان مى آمديم و همين شد كه اين خانه را خريديم.... آقا! امروز خيلى ساكتى، شما هم يك چيزى بگو."
عبدالعظيم جلالى فراهانى بيش از آن كه با زبانش سخن بگويد با چشمان نافذ و ژرفاى نگاهش حرف مى زند. ۱۴ سال پيش كه اين خانه را خريد، نه فقط اندوخته ساليان عمر را -كه از پس سال ها تدريس در دانشگاه بدست آورده بود- به پايش ريخت، بلكه هرچه رمق به تن داشت، صرف تعميرش كرد. آن هنگام ۶۷ ساله بود، اما گويى عشق به شيخ و خانه اش، نيروى جوانى را در وجودش زنده كرده بود.
"كارگرها به اين راحتى كار نمى كردند. حق هم داشتند، اين خانه مخروبه تمام بود. زيرزمينش تا سقف پر از خاك شده بود، فرغون فرغون خاك پر مى كردند و مى بردند سركوچه كه با ماشين ببرند. يك در و پنجره سالم نمانده بود. اين گچ برى ها مثل تاريكى شب سياه بود. اگر خودم آستين بالا نمى زدم و سرشان نمى ايستادم و شب و روز كار نمى كردم، كار تمام نمى شد."
و براستى اين شيخ كه بود كه بايد اين همه عشق به پاى خانه اش ريخت؟ اين شيخ نيز مثل آقا و خانم جلالى از دوردست آمده بود. در بعلبک لبنان به دنيا آمد، اما در ايران پرورش يافت. خانواده اش از سرشناسان شيعيان لبنان بودند و چون با بى مهرى حكومت سنى مذهب عثمانى روبرو شدند، به اميد آزادى در قلمرو دولت شيعه مذهب صفوى به ايران كوچيدند و خيلى زود به دربار صفوى نزديک شدند.
شيخ بهايى، كودكى و جوانى را در قزوين سپرى كرد و چون شاه عباس بزرگ پايتخت را از قزوين به اصفهان برد، به اين شهر آمد و در مقام مشاور شاه، شهرسازى اصفهان و تقسيم آب زاينده رود را پى ريخت. در واقع، آن چه اصفهان را در مقام نصف جهان نشاند، قدرت و ثروت شاه و نبوغ شيخ بود.
در زمان خود كشكولى از علوم گوناگون بود. چندان كه در فلسفه، فقه، كلام، تفسير قرآن، شعر و ادب، نجوم، رياضيات و معمارى تبحر فراوان داشت. اما خلقياتش با محيط پرطمطراق و آكنده از دسيسه دربار صفوى جور در نمى آمد، بدين سبب يكچند مناصب دولتى، از جمله شيخ الاسلامى دربار را وانهاد و در لباس درويشان در مصر و حجاز و عراق و شام و سيلان به گردش درآمد. آن گاه به ايران بازآمد، اين بار نه در قامت ديوانسالارى سياست پيشه يا مهندسى پرجنب و جوش كه در كسوت عارفى درويش مسلک.
واپسين سال هاى عمرش آغشته به عطر عرفان بود و بس و اين عرفان بعدها در پندار و كردار شاگردانش جلوه گر شد، شاگردانى كه سرآمدشان صدرالمتألهين شيرازى، تأثيرگذارترين فيلسوف چند سده اخير ايران است.
مرگ شيخ به سال ۱۰۳۱ ه.ق در اصفهان رخ داد و چون تولدش را در ۹۵۳ نوشته اند، هنگام مرگ ۷۸ ساله بود. پيكر او را در ميدان نقش جهان با شكوه تمام تشييع كردند و آن گونه كه اسكندر بيك منشى، مورخ رسمى شاه عباس نوشته، ازدحام "وضيع و شريف" از پى جنازه او جاى سوزن انداختن در آن ميدان فراخ باقى نگذارده بود.
پيكرش را طبق وصيتش به مشهد بردند و كنار بارگاه امام هشتم، در جايى كه اكنون رواق شيخ بهايى خوانده مى شود، به خاك سپردند.
گزارش مصور اين صفحه داستان مرد و زن عاشق پيشه اى است كه در خانه شيخ بهايى، چيزى فراتر از ظاهر آراسته آن را جست و جو مى كنند. گويى ترجيع بند شيخ را به گوش جان شنيده اند:
روزى كه برفتند حريفان پى هركار/ زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمار
من يار طلب كردم و او جلوه گه يار/ حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار
او خانه همى جويد و من صاحب خانه...
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ دسامبر ۲۰۰۸ - ۳ دی ۱۳۸۷
هاله حيدرى
در آستانه سال نوی میلادی و کریسمس محله های ارمنی نشین تهران حال و هوای ديگرى پيدا مى کند. البته اخیراً از اواسط آذر ماه در بیشتر مناطق تهران شاهد تغییر ویترین ها و پيدا شدن درخت های کاجى هستيم که در رستوران ها و فروشگاه های بزرگ به شکل زیبایی تزئین شده اند.
هرسال براى دیدن بابانوئل و جذابیت هایی که درخت کریسمس با خودش به همراه دارد به مغازه هایی که در این ایام تغییر کاربری مى دهند و به محل عرضه تزئینات و لوازم شب کریسمس و سال نو تبديل مى شوند، سر مى زنم. از همانجا هم بود که به بازارچه خیریه کریسمس دعوت شدم.
این بازارها معمولاً در سالن اجتماعات کلیسا ها و باشگاه های مخصوص ارامنه برپا می شود. در گذشته خانم های ارمنی که عضو انجمن های نیکو کاری بودند دور هم جمع می شدند و هر کسی به فراخور حال خود کالایی برای فروش می آورد که بیشتر شامل شیرینی های خانگی، دست بافته ها و گلدوزی ها، ترشی و مربا و تزئینات کوچک برای کریسمس بود. پولی که از فروش این محصولات به دست می آمد صرف مستمندانی مى شد که قدرت خرید برای سال نو را ندشتند و یا کسانی که در خانه های سالمندان زندگی می کردند.
امروز اما طرز کار اين بازارچه ها فرق کرده است. خانم نینا، مسئول بازارچه اى که من از آن ديدن کردم، می گوید: "وقتی جوان بودم در طول سال رومیزی هایی را سوزن دوزی می کردم و به بازار می آوردم، همیشه بزرگترین رومیزی را به عنوان جایزه قرعه کشی می گذاشتیم. در قدیم کارهای دستی خانم ها به کلیسا و یا انجمن های خیریه اهدا می شد و با برگزاری بازارها کل درآمد به امور خیریه اختصاص داده مى شد ولی الان دیگر نسل ما که حوصله این کارها را داشتند پیر شده و توانایی انجام این کارها را ندارد و شکل بازارها هم کمی تغییر کرده. حالا ما میز کرایه می دهیم و پول آن را صرف این امور می کنیم. این تغییر در بازارها باعث تنوع اجناس هم شده است."
بوی قهوه در هواى بازار موج می زند و موسیقی شاد ارمنی همه جا را پر کرده است. دور تا دور سالن میزهایی است که از عود و شمع تا لوازم آرایش و انواع لباس روی آنها چیده شده، دختران و پسران جوان، بازدید کنندگان را به طرف میزشان دعوت می کنند و سعی در فروش اجناس خود دارند. غرفه شیرینی ها ی خانگی از غرفه های پر طرفدار است.
خانم النا هم می گوید: "ما برای شب کریسمس همه باید یک غذا بخوریم، فقیر یا پولدار فرقی نمی کند برای همین با در آمد اينجا قبل از کریسمس برنج و روغن تهیه می کنیم و به هر کسی که به کلیسا بیاید و درخواست کند می دهیم و بقیه را برای سالمندانی که در خانه های تحت پوشش کلیسا هستند می فرستیم."
به نظر خانم آرسینه دور هم بودن در این بازارچه خیلی لذتبخش است. او مى گويد: "ممکن است فروش ما حتا به اندازه پولی که برای این میزها داده ایم نباشد اما بیشتر هدف ما کمک کردن است. با آمدن به اینجا هر سال قبل از سال نو حس خوبی دارم و فکر می کنم شاید با کار من دل یک بچه در کریسمس شاد شده باشد و همین یک دنیا ارزش دارد."
مشتری های بازار هم فقط ارامنه نیستند. خانم جودکی، که هر سال برای خرید به این بازار می آید، می گوید "خوشحالم که مردم هنوز دغدغه کمک کردن به همدیگر را دارند. وقتی می بینم این خانم ها چقدر زحمت می کشند بدون این که نفع مادی برای خودشان داشته باشد تلاش می کنم به اینجا بیآیم و کمک ناچیزی به این حرکت بکنم."
به غیر از ارامنه، انجمن های آشوری ها نیز بازارچه های مشابه ای را با همين اهداف برپا می کنند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ دسامبر ۲۰۰۸ - ۳ دی ۱۳۸۷
مريم زندى
زنان ايرانى هرات
سال ها بود كه دوست داشتم به افغانستان سفر كنم. قبل از سفر تصوير خيلى روشنى از آن جا نداشتم. از راه زمينى مشهد به هرات رفتيم. درباره هرات در كتاب هاى تاريخى زياد خوانده بودم. مسجد و ديگر بناهاى قديمى شهر همه حكايت از شهرى تاريخى مى كردند. اما آن چه ديدم خيلى تلخ بود. شهر شبيه زاهدان در سى سال پيش بود، البته بزرگ تر. محروم و فقير.
چيزى كه بيش از همه من را ناراحت كرد ديدن وضعيت زنان ايرانى بود كه با مردان افغان ازدواج كرده بودند. اين زنان از اول صبح پشت در كنسولگرى ايران در هرات، صف مى بستند تا وارد سفارت بشوند و از اين طريق شايد راهى براى دردهاى بيشمار خود پيدا كنند.
اكثرشان كسانى بودند كه يا شوهرانشان آنها را با چند بچه ترک كرده بودند يا اقوام شوهرانشان، آن ها را اذيت مى كردند. اين ها با آدم هايى در ايران ازدواج كرده بودند كه كار داشتند، اما وقتى به افغانستان برگشته بودند بيكار شده بودند. اعتياد هم كه غوغا مى كرد.
پوشش سياه رنگ چادرهاى آن ها، علامت مشخصه اين زنان بود. ديگر زنان افغانى حجاب سفت و سخت برقع را بر صورت داشتند.
فرودگاه هرات هم براى خودش حكايتى بود. يك اتاق سه در چهار كوچک وسط يك بيابان بزرگ. آدم ها ازيك در وارد مى شدند و از درى ديگر خارج. دو تا مامور پليس هم آن جا بودند كه با مردم خوش و بش مى كردند. بعد كه از در خروجى بيرون مى رفتيم بچه هايى بارهاى ما را تا جلوى هواپيما مى بردند. در فرودگاه هم فقط يک هواپيما ديده مى شد.
ميرداماد در كابل
وضع كابل ازهرات كمى بهتر بود. شهربزرگى با جمعيت زياد. معلوم بود روزگارى شهر نسبتا مدرنى بوده است. ستون هاى آهنى درب و داغانى در جاهاى مختلف شهر ديدم كه راهنمايم گفت پايه هاى قطار هوايى بوده است.
در تمام شهر يک تكه آسفالت سالم پيدا نمى شد. همه جاى كابل جاى جنگ و ويرانى ديده مى شد. فضاى سبزى وجود نداشت. ديدن دوتا گل آفتاب گردان يا گل سرخ در گوشه اى از شهر، كه كسى براى دل خودش كاشته بود، ذوق زده ات مى كرد.
يكى ازجاهايى كه ديدم و خيلى اذيت شدم مركز فرهنگى كابل بود. گويا اين مركز فرهنگى در زمان روس ها ساخته شده بود. سالن سينماى روباز بزرگى داشت و روى ديوارهايش نقاشى كرده بودند. اما متاسفانه ديگر چيزى ازش باقى نمانده بود.
تضادى كه ديده مى شد، ناراحت كننده بود. ساختمان اصلى در زمان جنگ ويران شده، اما هنوز زيربنايش پا برجاست. مركز فرهنگى اكنون مركز معتادهاى كابل و جايى بود براى زندگى و خواب آن ها و تزريق مواد مخدر.
سالن اجتماعات آن جا غرق ميوه هاى له شده و سرنگ بود و پر بود از آدم هايى كه روى هم مى لوليدند. وقتى ما بيرون آن جا كار مى كرديم، تك و توكى از آن ها مى آمدند و از دور ما را نظاره مى كردند. از سوراخ هاى ديوارها و پنجره ها مثل اشباح رد مى شدند. فضايى سوررئاليستى بود. جالب اين كه كمى آن طرف تر، بچه ها بازى مى كردند.
با راهنمايم به كوچه پس كوچه هاى مرتفع كابل رفتم و او براى من توضيح داد كه سال ها از اين جا، نه آمريكايى ها و نه روس ها، بلكه خود افغان ها به شهر كابل موشک مى زدند و حتى تک تيراندارهايى بودند كه مردم عادى را با تير مى زدند.
براى من سوال اين بود كه يک انسان چرا با هموطنان بى گناهش كه مردم عادى و معمولى هستند چنين مى كند؟ ياد ديالوگ فيلم "زيرزمين" "اميركوستاريتسا" افتادم كه مى گويد: تا برادر برادر را مى كشد، جنگ در جهان ادامه دارد.
فضاى عمومى كابل به خاطر بمب گذارى ها، نامطمئن بود. اما وقتى به مردم نزديک مى شدم مهربانى آدم ها همه چيز را خيلى لطيف مى كرد. اول سوال مى كردند، اهل كدام كشورى؟ مى گفتم ايران. بعد مى پرسيدند كجاى ايران؟ مى گفتم تهران. مى گفتند كجاى تهران؟ پاسخ مى دادم ميرداماد. ناگهان گل از گلشان مى شكفت و مى گفتند ما چند سال درآنجا كار و زندگى كرديم.
اكثر افغان ها از جايى از ايران خاطره داشتند و وقتى خاطراتشان زنده مى شد و بقول خودشان با هم گپ مى زديم، احساس نزديكى مى كرديم. براى مثال جايى داشتم از كاميون هايى كه رويشان نقاشى مى كنند و وسايل آويزان مى كنند، عكاسى مى كردم. پليس آمد و جلوگيرى كرد. راهنماى من نيم ساعت با آن ها صحبت كرد تا بگذارند من عكاسى كنم.
اين اتفاق جلوى مغازه اى افتاد. آن ها به من چاى تعارف كردند. تا مشكل حل شود، تعارفشان را قبول كردم و به درون مغازه رفتم و چاى خوردم وبا هم گپ زديم و از جاهاى مشتركى كه مى شناختيم، حرف زديم.
به نظر مى رسد، توده مردم افغانستان در حد اين كه بتوانند در اين شرايط سخت فقط زندگى كنند، راضى هستند. اما فكر كنم قشرفرهيخته آن جا از ديدن اين همه بلا و مصيبت كه بر سر كشورشان آمده و ديدن وضعيت فعلى آن، سخت در رنج و عذاب اند.
باغ هاى نارنج
بعد از يك هفته كه در كابل بوديم، به طرف مرز حركت كرديم. مسير كابل به طرف شمال، بسيار زيبا بود. رنگ مزارع گندم و برنج، چشم را نوازش مى داد. مثل شمال ايران بود. باغ هايى هم بود كه فكر كنم باغ نارنج بودند. سبزى اين درخت ها در تضاد با رنگ ديوارهاى كاهگلى، خيلى دلپذير بود. بالاتر از همه اين ها هم، كوه هاى پامير و هندوكش ديدنى بودند.
دو روز در راه بوديم. شب اول در پل خمرى بوديم كه كمى هم اذيت شديم. اسكورت هاى گروه ما مى گفتند در مسيرى كه هستيم، چند حمله انتحارى شده و از طرفى گرماى هواى تابستان، امان همه را بريده بود. هيچ وسيله خنك كننده اى هم نبود. تنها يك پنكه سقفى، كه آن هم هواى داغ را پخش مى كرد.
مجبور بوديم ملافه ها را زير آب خيس كنيم و رويمان بكشيم. اما بعد از يك ربع ساعت ملافه ها خشك مى شدند و بايد دوباره آن ها را خيس مى كرديم . فرداى آن روز، صبح زود راه افتاديم و در ميانه راه از شهر كندوز گذشتيم. به شيرخان بندر كه رسيديم، با قايق از جيحون رد شديم و به تاجيكستان رفتيم.*
*جديدآنلاين: متن بالا و گزارش مصور اين صفحه به مناسبت نمايشگاهى از عکس هاى مريم زندى با عنوان 'افغانستان و بادام تلخ چشم هايش' که از ۲۹ آذر تا ۷ دى در نگارخانه دى برپاست فراهم شده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ دسامبر ۲۰۰۸ - ۳۰ آذر ۱۳۸۷
جديدآنلاين: گزارش اين صفحه را سعيد حبيب الله، يكى از كاربران ما تهيه و ارسال كرده است. با تشكر از ايشان و كاربران ديگرى كه پيش از اين گزارش هائى براى ما ارسال كرده اند از همه علاقه مندان دعوت مى كنيم چنانچه كارهائى براى ارائه در مجله اينترنتى جديدآنلاين دارند از طريق پيوست 'تماس با ما' در ستون راست همين صفحه آثارشان را براى ما ارسال کنند.
يادگارهاى مشهورترين وكيل ايران
سعيد حبيب الله
آن هنگام كه افغانان غلجايى دولت صفوى را برانداختند و تركان عثمانى به غرب ايران يورش آوردند، ايل زنديه از طوايف لر پيرامون ملاير، گاه بر افغانان مى تاختند و گاه بر تركان.
اما بساط اين هر دو از ايران را نه زنديه كه نادر افشار برچيد. پاداش زنديه نيز چيزى نبود مگر سركوب به دست نادر و كوچ اجبارى به شمال خراسان؛ چرا كه گمان مى رفت مدعى بالقوه قدرت باشد.
نادر كه كشته شد، جانشينانش به جان هم افتادند و ايل زنديه به رهبرى "كريم توشمال" از تبعيد به درآمد. هرج و مرج روزگار پس از نادر آن چنان گسترده بود كه ايلياتى هاى گمنام را به فكر تصاحب تاج و تخت انداخت و پس از نبردهاى دامنه دار با مدعيان افغان و افشار و قاجار، سلطنت زنديه پاگرفت.
كريم اما، با همه جربزه و تهورش، آن قدر جسارت نداشت كه خويش را يكه و تنها پادشاه ايران بخواند. پس كودكى از بازماندگان صفويه به نام "اسماعيل سوم" را بر تخت نشاند و خود به وكالت از او زمام امور را به دست گرفت. از اين رو "وكيل الدولة الصفويه" خوانده شد.
هرچند اسماعيل سوم خيلى زود از گردونه خارج شد اما كريم خان تا پايان عمر به وكالت از صفويه حكم مى راند و تازه پس از مرگش بود كه به پاس سادگى و مردم دارى اش، "وكيل الرعايا" لقب گرفت.
تختگاه كريم خان زند، شهر شيراز بود. سى سال از ۱۱۶۳ تا ۱۱۹۳ هجرى قمرى در اين شهر سلطنت كرد. در اين جا نمونه عالى از بازسازى برنامه ريزى شده شهرى را ارائه كرد كه دومين نمونه پس از بازسازى اصفهان در دوره شاه عباس صفوى بود .
امروزه بيشتر يادگارهاى وكيل الرعايا در شيراز سالم اند و پذيراى گردشگران داخلى و خارجى . از ارگ كريمخانى گرفته تا عمارت كلاه فرنگى و از تكيه هفت تنان تا مسجد و بازار وكيل.
از اين ميان، سه گانه مسجد و حمام و بازار وكيل شهرت جهانى دارند. گردشگرى را نمى توان يافت كه به شيراز بيايد و اين سه را نبيند . مجموعه عكس هاى گزارش حاضر، نگاهى گذرا دارند به اين سه گانۂ وكيل ساخته.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۸ آذر ۱۳۸۷
داريوش رجبيان
رضا دقتى در صدر تارنماى وبستان اش اين باور شخصى اش را نوشته است: "جهان، ميدان ديد ماست. ما راويان داستان های نوع بشری هستيم که فرهنگی مشترک دارد. روايت ما وصف حال لحظاتی از زندگی است: از جنگ تا صلح، از قساوت تا شعر و شعور."
موسسه نشنال جئوگرافيک نمونه هايی از سی سال کار رضا و دوربين او را در طى دو سال از ميان نيم ميليون قطعه عکس از صد و دوازده کشور جهان گلچين کرده و در کتاب حجيم و قطوری تحت عنوان "رضا، جنگ و صلح" منتشر کرده است.
رضا دقتی معتقد است که "در جهان قرن بيست و يکم يک زبان نوين بين المللی پا می گيرد که همين زبان تصوير است و ما، تصويرگران، از زمره کسانی هستيم که الفبای اين کار را ياد گرفته ايم." رضا تلاش می کند با استفاده از اين الفبا انسان ها و فرهنگ هايی را به ما نشان دهد که درگير جنگ های خونين اند، تا عمق فاجعه نابودی اين انسان ها و فرهنگ های زيبا را درک کنيم.
رضا می گويد: "تا انسان يک چيز را دوست نداشته باشد، نمی تواند از آن دفاع کند. اگر من جنگ را نشان می دهم، برای اين است که در دل و ذهن مردم از جنگ نفرتی به وجود بياورم. چون به باور من، جنگ هنوز يکی از اعمال بسيار بدوی انسان غارنشين است."
ولی ما که ديگر از غارها به آسمان خراش ها رسيده ايم، چرا هنوز شاهد جنگ و ويرانی های بشری هستيم؟
رضا به اين پرسش هم پاسخی دارد: "ما صد و پنجاه هزار سال در غار زندگی کرديم و همديگر را کشتيم و گوشت همديگر را خورديم. حالا چه طور می توان انتظار داشت که آن عادت ديرينه به يکبارگی از ذهن و شعور همه نسل بشر زدوده شود؟"
رضا با ديدی روشن به آينده دور می گويد: "پس از چند نسل، بشر به جايی خواهد رسيد که اين جمله را در کتاب های تاريخ خواهد نوشت: 'زمانی بود که اجداد ما آنچنان وحشی بودند که تانک و توپ و گلوله می ساختند، تا همديگر را بکشند؛ اما آن زمان ديگر سپری شده است.'"
اين آرزو را در چشم بسياری از قهرمان های آثار او می توان خواند. آن دخترک چشم آبی و موبور روستايی در افغانستان با رخسار آلوده، آن زوج لاغر و تکيده آفريقايی که يک فنجان چای را با هم قسمت می کنند، و آن کودک سرگردان در اردوگاه پناهندگان کنگو، همه تجسم اين آرزو هستند.
چهره قبيح جنگ هم در کتاب رضا خودنمايی می کند: جسدهای پريشان در يک جاده افغانستان و عابری که از کنار آنها می گذرد، مادری که واپسين لالايی را به گوش پسر بيجانش شيون می زند، تانک ديوانه ای که بی پروا نونهالی را زير چرخ هايش می گيرد... و همه اين تصويرها را تفسيرهايی از خود رضا همراهی می کنند.
داستان تک تک اين عکس ها خواندنی است. در کنار عکس احمد شاه مسعود که يک دست به پيشانی دارد و صميمانه می خندد، می خوانيم: "مسعود پس از صدور دستورهای کدبندی شده برای انجام يک حمله عليه طالبان، نشسته بود که کتاب بخواند. تا از راه رسيدم، او را غرق مطالعه مجموعه اشعار "فروغ اميد" ديدم که در دره پنجشير منتشر شده بود. در سکون آن شب ماه رمضان شعرخوانی و صحبت های ما به ما کمک کرد، تا قساوت جنگ را فراموش کنيم."
در حاشيه برخی از عکس های آغاز کتاب سخنان بزرگانی چون مولوی و سعدی و گاندی آمده است. سربازان هول آور ترک با شنل های چرمی به تن و کلاه خود های آبی براق بر سر، با تفنگ های خود به آسمان نشانه رفته اند. ميله های تفنگ ها با گلدسته های مسجد موازی است و درهم آميخته است. در حاشيه اين عکس می خوانيم: "هرگز خلاف امر وجدان خود کاری را انجام نده، حتا اگر دولت بخواهد. آلبرت آينشتاين."
بار معنايی سخنان خود رضا دقتی نيز که در ديباچه کتاب آمده است، اندک نيست: "به باور من، تمام تاريکی جهان قادر نيست روشنايی يک شمع کوچک را بزدايد." رضا همچنين معتقد است که وظيفه او و ديگران بايد فروزان نگاه داشتن همان منبع روشنايی باشد.
متن زير پاره ای از توصيف سباستين يونگر از شخصيت و کار و کوشش رضا دقتی است که در آغاز کتاب "رضا، جنگ و صلح" منتشر شده است:
"رضا عکاس بزرگی است، زيرا او در تک تک افراد، کل بشريت را می بيند، چون او از طريق لنز دوربينش آنها را به خوبی آموخته است. روى ديگر اين انديشه که به حکم سرنوشت، ما می توانستيم به سادگی در جای پناهندگان افغان قرار بگيريم، اين است که آنها هم می توانستند در جای ما باشند."
"منظور من اين است که فساد و خشونت جهانِ رو به توسعه فطری يا ذاتی نيست. کارِ دستِ تاريخ است. تنگ دستی و بی عدالتی که مانند گياهى مرگ آور در آنجا نمو می کند، به همان آسانی می تواند در غرب هم ريشه بدواند. چرا که نه؟ شايد پس از چند نسل جهان رو به توسعه بتواند نيرو و دارايی باخترزمين را به دست آورد. هيچ قانون طبيعی ای وجود ندارد که وقوع اين احتمال را نفی کند."
"از اين رو، وقتی که رضا به يک جوان در افغانستان يا روآندا يا مصر يا سرزمين های فلسطينی نگاه می کند، او را به چشم محصول يک جهان ولنگار نمی بيند. بلکه در سيمای آن جوان نماينده بالقوه يک جهان بهتر را می بيند."
"پس از سقوط کابل به دست ائتلاف شمال افغانستان، رضا مرکزی را برای پرورش روزنامه نگاران جوان در آن جا راه اندازی کرد. او اين اقدام خود را اين گونه توضيح داد: دستيابی به آزادی اقتصادی بدون آزادی سياسی ناممکن است و کسب آزادی سياسی بدون آزادی مطبوعات هم ناممکن است. اما برای دست يافتن به آزادی مطبوعات بايد مفهوم دقيق روزنامه نگاری مدرن به يک نسل از مردم افغانستان معرفی و تدريس شود."
"بدين خاطر، زمانی که نيروهای آمريکايی و ديگر نيروهای ائتلاف در سراسر افغانستان کمک توزيع می کردند و مواظب امنيت کشور بودند، رضا ساختمانی را در شهر کابل اجاره کرد و به پرورش نسل نوين روزنامه نگاران در افغانستان پرداخت."
سازمان "آينه" که رضا دقتی پايه گذار آن است، همچنان در افغانستان فعال است و به طور منظم مجله رنگين و نفيسی را با نام پرواز منتشر و در ميان کودکان و نوجوانان آن کشور به صورت رايگان توزيع می کند.
"رضا دقتی سال ۱۹۵۲ ميلادی در شهر تبريز ايران به دنيا آمد. وی فارغ التحصيل رشته معماری دانشگاه تهران است. طی سی سال اخير رضا دقتی در خارج از ايران به سر می برد و تابعيت فرانسه را دارد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۹ آذر ۱۳۸۷
حمید رضا حسینی
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
رفیق حجره و گرمابه و گلستان باش
نیاکان ما که این شعر را زیر لب زمزمه می کردند، از حمام و حمام رفتن خاطره ها داشتند. حمام برایشان چیزی فراتر از جای شست و شو بود. در آن جا، اقوام و دوستان و بچه محل ها را می دیدند و از حالشان با خبر می شدند؛ از هر کجا خبری داشتند، به اطلاع یکدیگر می رساندند؛ گاه شکوه اهل سیاست را در گوش هم پچ پچ می کردند؛ فرزندان خویش را به حمام برده و در حین شست و شو، شیوه سلوک اجتماعی و مردم داری و حرام و حلال شرعی را بدانان می آموختند.
دختران را برای پسران خویش خواستگاری می کردند؛ اگر پسری برای دختر دم بختشان پا پیش گذارده بود، دزدانه، سر تا پایش را برانداز کرده و سلامت جسمش را می سنجیدند؛ حمام عروسی و زایمان می گرفتند و دیگران را به جشن و شادی خویش فرامی خواندند؛ خستگی تن را با مشت و مال دلاک و خستگی روح را با درد دل های دوستانه به در می کردند؛ رگ می زدند و سبک می شدند؛ آب تنی می کردند و شادمان می گشتند و خلاصه حمام را در جایگاه مهم ترین نهادهای اجتماعی می نشاندند.
این روح حمام بود، اما جسمش نیز دست کمی از روحش نداشت. نه تنها با کاشی کاری ها و نقاشی ها و آهک بری ها و حجاری های استادانه، نمایشگاهی از هنرهای گوناگون را پیش چشم می نهاد، بلکه معماری اش از گستره و ژرفای دانشی حکایت می کرد که آزمون دشوار سده ها و هزاره ها را از سر گذرانده بود.
وقتی کسی وارد حمام می شد، از دالانی نسبتا دراز و پیچ در پیچ گذر می کرد تا به بینه برسد. بینه، جای لحظاتى نشستن بود تا کم کم به هوای گرم و مرطوب عادت کنند و به قول قدما نچایند! آرام که می گرفتند، لباس ها را درمی آوردند و راهی گرمخانه می شدند.
میان بینه و گرمخانه، فضای دیگری بود به نام "میان در". در آن جا، یکی دو سکو برای انداختن لنگ قرار داشت و خلوتی برای ستردن موهای زاید. راهروی بلندی هم از میان در منشعب و به آبریزگاه (دستشویی) ختم می شد.
فضای بعدی، گرمخانه بود؛ جای سر و تن شستن. خزانه یا خزینه که به عبارتی آب انبار حمام بود، درگرمخانه قرار داشت. حمام ها دو خزانه آب گرم و آب سرد داشتند و در حمام های بزرگ تر، یک خزانه آب ولرم هم به این دو افزوده می شد. گاه نیز حمام دارای چال حوض (استخر) بود تا وسیله شنا و آب تنی مردم برقرار باشد.
حالا باید دید آب و هوای حمام چگونه گرم می شد؟ به کانون آتش حمام "تون" می گفتند. در این جا آب را در دیگ بزرگی به نام دیگ هفت جوش که ترکیبی از روی و مس و قلع و سرب و چند چیز دیگر بود، می ریختند و زیرش آتش می افروختند. این دیگ در برابر حرارت زیاد، مقاوم بود. همچنین گرما را در خود نگاه می داشت و دیر سردی می شد.
آتش زیر سنگ هفت جوش، دود و دم زیادی را به وجود می آورد که از آن برای گرم کردن هوای حمام بهره می بردند. دود و آتش را به تونل هایی که زیر کف حمام ساخته بودند و "گربه رو" می خواندند، هدایت می کردند و بدین وسیله سنگ کف حمام و در نتیجه هوای حمام گرم می شد. در ساختمان های امروزی، این کار را شوفاژ انجام می دهد.
نور حمام در روز از سقف و در شب با پیه سوز تأمین می شد. در طاق های گنبدی حمام، شیشه هایی به نام "جامخانه" قرار می دادند که محدب بود. بدین ترتیب، نور از آن ها به درون می تابید، اما کسی نمی توانست از پشتشان درون حمام را ببیند.
در برخی شهرها و محله های بزرگ تر، حمام ها، دو بخش جداگانه مردانه و زنانه داشتند. در غیر این صورت، حمام در برخی روزهای هفته مردانه بود و در روزهای دیگر زنانه. گاه نیز از ابتدای شب تا صبحگاه مردانه بود و در طول روز زنانه تا غسل واجب مؤمنان زایل نشود.
در شهرهای تاریخی ایران، حمام هایی از روزگار پیشین به جای مانده که شهره ترین شان در کرمان، یزد، اصفهان و شیراز قرار دارند. یکی از این حمام ها که چند سالی است بدل به موزه مردم شناسی شده، حمام "علی قلی آقا" در اصفهان است.
علی قلی آقا از درباریان دوره شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی (و بنا به گفته ای از خواجگان حرم) بود. او در محله ای که به نام خودش خوانده می شود، مسجد، حمام و بازارچه ای را بنا نهاد و برای استفاده مردم وقف کرد.
حمام او از سال ۱۱۲۵ هجری قمری تا سال ۱۳۷۲ خورشیدی (۱۴۱۳ ه.ق)، یعنی نزدیک به ۳۰۰ سال دایر بود. سپس مدتی تعطیل و پس از مرمت بوسیله شهرداری اصفهان، بدل به موزه مردم شناسی شد. در واقع شهرداری اصفهان با این اقدام، کفاره گناه نابخشودنی خود در تخریب حمام "خسروآقا" را پرداخت.
خسرو آقا برادر علی قلی آقا بود که همپای برادرش حمام کوچک تر اما فاخرتری را در اصفهان بنا نهاد. شهرداری اصفهان در سال ۱۳۷۳ حمام او را که در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده بود، شبانه خراب کرد و به جایش خیابان کشید.
گزارش تصویری این صفحه گلگشت کوتاهی است در حمام علی قلی آقا با روایت خانم طلعت صابری و آقای عباس پورقدیری. آقای پورقدیری، روزنامه نگار و کارشناس میراث فرهنگی، در دوران کودکی و نوجوانی ، همراه پدر خود، فراوان به حمام علی قلی آقا آمده و واپسین روزهایی را که حمام ایرانی هنوز موجودیت داشت، به یاد می آورد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ مارس ۲۰۱۶ - ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
حمید رضا حسینى
طول قنات هاى ایران را بیش از ۳۱۰ هزار کیلومتر برآورد کرده اند؛ یعنى ۸۲ درصد فاصله ماه و زمین و ۷/۷ برابر طول خط استوا و ۴۹ برابر طول دیوار چین. بى شک اگر این تلاش نیاکان ما صرف ساخت بناهایى روى زمین شده بود، نه دیوار چین، نه اهرام مصر و نه هیچ اثر انسان-ساخت دیگرى هماورد آن نبود.
از این ۳۱۰ هزار کیلومتر قنات، ۱۵ کیلومتر سهم جزیره کیش است. شگفت که این جزیره با ۹۱ کیلومتر مربع مساحت، ۵ هزارم درصد از خاک ایران را شکل مى دهد و طول قنات هایش نیز ۵ هزارم درصد طول قنات هاى ایران است.
بنابر پاره اى گمانه ها، قنات هاى کیش حدود هزار سال قدمت دارند و آب شور دریا پیش از آن که در کالبدشان جارى شود، با عبور از لایه هاى مرجانى تصفیه مى گردد و به شیرینى مى گراید.
این قنات ها در دهه هاى اخیر بى آن که خللى در کارشان پدید آمده باشد، تنها بدین سبب که دانش بوم آورد نزد مدیران نوین سازى در ایران اعتبار چندانى ندارد، متروک ماندند تا این که حدود ده سال پیش زندگى جدیدى را آغاز کردند.
این زندگى جدید، مرهون مردى بود که ۳۵ سال از زندگى خویش را در آلمان سپرى و همسرى آلمانى اختیار کرده بود. گاه گدارى به ایران مى آمد تا اقوام و دوستان را ببیند و دلتنگى ها را بشوید و اگر فرصتى دست داد به گوشه و کنار سرزمین مادرى سرک بکشد.
در یکى از همین سرک کشیدن ها، یک شبانه روز به جزیره کیش رفت که زیبایى هایش را از شبکه هاى ماهواره اى ایران دیده بود. با خود مى اندیشید که در سفر بعدى، همسر و فرزندان را هم بیاورد و مروارید خلیج فارس را نشانشان دهد. اما سفر دیگرى در کار نبود و آن سفر ۲۴ ساعته چنان پیش رفت که "منصور حاجى حسینى" شاید براى همیشه ساکن کیش شد.
آن قدر از آن یک شبانه روز لذت برد که رفت و آمدهایش به کیش مکرر شد و حتى تصمیم گرفت که زمینى در جزیره بخرد و خانه اى بسازد. همان روزها، مدیران سازمان منطقه آزاد کیش در پى سرمایه گذارانى بودند که پروژه هاى عمرانى را به یارى شان پیش ببرند. به واسطه اى از حضور یک ایرانى خارج نشین در جزیره مطلع شدند و به او پیشنهاد سرمایه گذارى دادند.
حاجى حسینى را به محل یکى از سه رشته قنات جزیره بردند و با طنابى از چاه پایین فرستادند. وقتى بالا آمد از او پرسیدند که آیا مایل است در مسیر قنات ها چیزى در حد یک رستوران بسازد تا اسباب سرگرمى گردشگران فراهم آید؟ و جواب حاجى حسینى دور از انتظار بود: " چرا رستوران؟ بهتر نیست به یک شهر زیرزمینى فکر کنیم؟"
رییس وقت منطقه آزاد، آن چنان از این پاسخ به وجد آمد که دستور داد قرارداد مربوطه در کوتاه ترین زمان تنظیم شود. حاجى حسینى حالا که این ماجرا را مرور مى کند، مى خندد و مى گوید: " طنابى که با آن به داخل چاه رفتم، پوسیده نبود و هیچ وقت از رفتن در این چاه پشیمان نشدم! چاه که نه، دنیایى بود آن جا که باید کشف مى شد."
دنیاى جدیدى که با حفر تونل هایى به طول سه کیلومتر در مسیر قنات هاى کیش پدیدار شد، نام " مجموعه فرهنگى سیاحتى شهر زیرزمینى کیش (کاریز)" را بر تارک خویش دید و خیلى زود در شمار معدود مجموعه هاى فرهنگى جزیره قرار گرفت.
اکنون نیمى از راه پیموده شده و تونل ها و تالارهایى به وسعت ۵۸۹۴ متر مربع در عمق ۱۴ مترى زمین ایجاد شده است؛ تونل ها و تالارهایى که به سبک و سیاق معمارى سنتى ایران آراسته شده اند.
حاجى حسینى بر آن است تا در هریک از این تالارها یک محیط فرهنگى برپا کند. در یکى موزه اى براى آثار بدست آمده از کیش، کاریز و سایر آثار تاریخى ایران و در دیگرى غرفه هاى صنایع دستى که در آن ها مردم هر محل با پوشش سنتى خود، طرز آفرینش هنرهاى سنتى را نمایش دهند.
اما از همه جالب تر، نمایش هفت خوان رستم و صحنه هاى مختلف شاهنامه در پیچ و خم تونل هاست که با نورپردازى و نقالى و پخش موسیقى به اجرا درمى آید. در این طرح، گردشگران در اعماق زمین و سوار بر قایق هاى کوچک، روى آب قنات به حرکت درمى آیند و روى دیواره ها و طاق هاى مرجانى با فردوسى و حماسه ملى ایران آشنا مى شوند.
این منتهاى آرزوى مردى است که مى گوید بزرگ ترین انگیزه اش عشق به ایران است و سرمایه اش همراهى همسرى که گرچه آلمانى است اما همچون خود او به فرهنگ ایران عشق مى ورزد؛ و اگر این دو نبودند، شهر زیرزمینى کیش هم نبود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۸ آذر ۱۳۸۷
شهاب میرزائى
صابئين که خود را از بازماندگان و پيروان يحيى تعميد دهنده مى دانند در حدود ۲۰۰۰ سال پيش از سرزمين هاى اصلى خود در بين النهرين کوچ کردند و بخشى از آنها به ايران آمدند.
بيشترين جمعيت صابئين ايران که به روايتى بيست تا سى هزار نفر جمعيت دارند در منطقه خوزستان زندگى مى کنند. به خاطر قداست آب در آئين صابئى و ارتباط مناسک دينى آنها با آب جارى کرانه هاى کرخه و کارون از منزلگاه هاى اصلى آنها در ايران است.
"سيد محمدعلى شوشترى" در كتاب تاريخ جغرافيايى خوزستان درباره "صابئين" و عقايد و افكار آنان مى نويسد: "مردمانى هستند ازسكنه قديم مملكت 'كلده' كه به نام 'نبط' در كتب ذكر شده اند و به طورى كه از تواريخ و كتب جغرافيايى به دست مى آيد، مسكن ايشان در قرون اوليه اسلامى در جنوب عراق بوده است."
محققان اروپايى اين طايفه را مندائيان يا ماندائيان مى خوانند." ادوارد براون" در كتاب تاريخ ادبيات ايران مى نويسد: "گذشته از مانويان، ماندائيان يا صابئين بقاياى مظاهر قديم بابل بوده اند. ماندائيان را اعراب "مغتسله" مى نامند و وجه تسميه آن اين است كه اين جماعت بيشتر اوقات به آداب و رسوم شستشو درآب مشغولند."
گفته می شود که صابئین در ترجمه آثار متفکران یونانی به زبان سریانی و عربی و نقل علوم یونانی به جهان اسلام نقش مهمی ایفاکرده اند.
زبان دينى صابئين مندائى است و متون مقدس متعددى دارند که مهم ترين آنها به نام 'کنز اربا'، به معنى گنج بزرگ، به آدم ابوالبشر منسوب است.
صابئين مندائى به پيامبران بسيارى اعتقاد دارند که از آدم شروع و به يحياى تعميد دهنده تمام مى شود. آنها در فاصله ميان اين دو پيامبر به رسولان ديگرى چون نوح و ابراهيم نيز اعتقاد دارند.
"ابوريحان بيرونى"، محل سكونت اوليه آنها را فلسطين دانسته و عقيده دارد در زمان حمله "مستنصر" اين قوم به اسيرى به عراق آمده اند. و بعد از آن است ک عده اى از آنها به ايران کوچ کرده اند.
صابئين يكتا پرست هستند. خداى واحد را از عالم ماده و طبيعت جدا مى دانند. او را علت وجود و هستى آنچه در جهان است مى دانند.
صابئين به ارواح خبيثه نيز معتقدند و اين ارواح را "مولوخون " مى نامند و مى گويند اين ارواح انسان را به تباهى و بزهكارى مى كشانند.
صابئين در جايى زندگى مى كنند كه آب روان باشد و بزرگان آن ها ريش خود را اصلاح نمى كنند و شغلشان در اهوازعموماً زرگرى است. در سابق ركاب و دهنه اسب خوب مى ساختند و محله ايشان در شهرهاى مختلف خوزستان كنارشط بوده است.
هم اكنون بيش از دويست تا سى صد هزار نفر از صابئين در سراسر جهان زندگى مى كنند. بيشترين تعداد آن ها درعراق و دراطراف رودهاى دجله و فرات و در نزديكى شهرهاى بغداد و بصره زندگى مى كنند. در قانون اساسى عراق به آن ها اشاره شده و درمجلس اين كشور نماينده دارند.
بر اثراتفاقات چند دهه اخير در دو كشور عراق و ايران، بسيارى ازصابئين از اين دو كشور كوچ كرده و به كشورهايى هم چون آمريكا، كانادا و استراليا مهاجرت كرده اند. دراهواز صابئين هريكشنبه صبح با آغاز طلوع آفتاب تا حوالى ظهر، مراسم تعميد خود را كنار رود كارون انجام مى دهند.*
در گزارش مصور اين صفحه صحنه هائى از مراسم غسل صابئين را مى بينيد.
* در تهيه متن بالا از کتاب 'تعميديان غريب' نوشته مهرداد عربستانى استفاده شده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۷ دسامبر ۲۰۰۸ - ۲۷ آذر ۱۳۸۷
گرزم تاجیک فر
آغاز فصل سرما روزهای تلخ زمستان گذشته در تاجیکستان را در ذهن ها تداعی کرده است: سرمای سوزناک، اجاق های خاموش و خانه های سرد و تاریک.
برای بسیاری از مردم در این کشور فقرزده، زمستان یعنی بی برقی و افزایش قیمت مواد مورد نیاز اولیه. حتا کودکان اکنون به فرا رسیدن زمستان و از راه رسیدن بابای برفی (پاپا نوئل) و سال نو رسمی کمتر اشتیاق نشان می دهند.
بنا به پیشگویی ها، امسال هم تاجیکستان سه ماه سرد و سختی را پیش رو دارد که از ماه دسامبر آغاز می شود و تا ماه مارس به درازا می کشد. ولی به گفته سازمان هواشناسی تاجیکستان، سرمای کم سابقه سال گذشته تکرار نخواهد شد. با وجود این، طی سه ماه زمستان نیروی برق جیره بندی می شود، قیمت انگِشت (زغال) بالا می رود و میزان انتقال گاز طبیعی به خانه های مردم افت می کند.
مشکل اخیر، یعنی کاهش حجم گاز انتقالی را جامعه شناسان معمولا مربوط به "نامهربانی های ازبکستان" می دانند. ازبکستان منبع اصلی گاز و برق تاجیکستان در فصل سرماست. این کشور در فصل تابستان از تاجیکستان آب و نیروی برق دریافت می کند.
اکنون ازبکستانِ غنی و سرشار از ذخایر طبیعی مایل است گازش را به نرخ جهانی یا دستکم نزدیک تر به آن بفروشد و چون تاجیکستان قادر به پرداخت آن قیمت گزاف نیست، معمولا زمستان ها جریان گاز ازبکی به تاجیکستان کم می شود.
اما شرکت "برق تاجیک" که فراهم ساز اصلی برق در کشور است، اطمینان می دهد که بحران پارساله با همان شدت و حدت امسال تکرار نخواهد شد، چون تاجیکستان قصد دارد از ترکمنستان و ازبکستان برق بیشتری خریداری کند.
خبر خوش این است که اخیرا دستگاه سوم نیروگاه آبی "سنگتوده یک" راه افتاد. در نتیجه، حجم انتقال برق به خانه های مردم به مقدار یک ساعت افزایش یافته است. با وجود این، رئیس جمهوری تاجیکستان از آغاز زمستانی سخت و سنگین هشدار داد و از مردم خواست که برای این دوره خوراک و مواد گرمایشی کافی ذخیره کنند.
گویا در تایید سخنان رهبر برف نخست امسال اندکی زودتر، در اواسط ماه نوامبر بارید و سرمای شدید زودرس مردم را نگران کرد و به یاد زمستان گذشته انداخت.
زمستان پارسال تاجیکستان که گفته می شود در ظرف پنجاه سال اخیر همتا نداشت، باعث مرگ شماری از نوزادان و سالمندان شد. دمای هوا به ۲۵ درجه زیر صفر افت کرده بود و مردم با کمبود شدید برق و گاز دست و پنجه نرم می کردند.
اکنون هم برق بیشتر کارخانه های صنعتی جیره بندی شده است. کارشناسان می گویند که تنها پس از بنیاد نیروگاه راغون که قرار است بزرگ ترین نیروگاه منطقه باشد، نیاز تاجیکستان به برق کاملا برآورده خواهد شد.
هنوز روشن نیست که این نیروگاه کی احداث خواهد شد و بن بست انرژی تاجیکستان چه زمانی گشوده خواهد شد. تا آن زمان مردم چه شهر و چه روستا در آستانه فصل سرما بیشتر پس انداز خود را برای هیزم و زغال و ژنراتور و آرد و برنج و روغن هزینه می کنند و با اضطراب و تشویش به پیشواز زمستان می روند و روزشماری می کنند، تا به بهاری دیگر برسند و می گویند: "صد بارِ بهار و یک بارِ زمستان".
در گزارش تصویری این صفحه شماری از مردم دوشنبه انتظارت خود از زمستان آینده را بیان کرده اند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب