۱۴ ژانویه ۲۰۰۹ - ۲۵ دی ۱۳۸۷
ایمان شایسته
برقع در گذشته ها به روبنده و روی پوش گفته می شده است.
در شاهنامه فردوسی آمده:
چو برقع بر افکند از چهر مهر
بخواندش بر خویش بوذرجمهر
سعدی هم در بیتی می گوید:
به صید عالمیانت کمند حاجت نیست
همین بس است که برقع ز روی بر فکنی
امروزه در افغانستان برقع یا چادری، پوششی است مثل کیسه که تمام صورت و بدن یک زن را می پوشاند و جلو صورت را یک بافته مجزا مثل توری گرفته که باعث می شود، زنان نگاهی مشبک به جهان داشته باشند. چادری با چادر مرسوم در ایران تفاوت دارد.
بسیاری بر این باورند که برقع حجابی افغانی است و تا نام زن افغان به میان می آید، اولین چیزی که به ذهنشان خطور می کند، برقع های آبی رنگی است که به سان یک نماد زن افغانستان را تصویر می کند. اما باید توجه داشت که نوعی از برقع در بسیاری از کشورهای اسلامی رواج داشته و یا هنوزهم در گوشه و کنار رواج دارد.
نوع پوشش زنان در افغانستان فراز و نشیب های زیادی را در یکی دو قرن اخیر تجربه کرده است. از موضوع کشف حجاب در زمان شاه امان الله در دهه های نخست قرن بیستم همزمان با آتاتورک در ترکیه و رضاشاه در ایران گرفته تا پوشیدن مینی ژوپ و ماکسی ژوپ در دوران داوود خان و یا حکومت حزب دمکراتیک خلق؛ و بالاخره نوع متضاد آن، یعنی برقع در دوران طالبان.
حجاب زنان با وضعیت کلی زنان در هر دوره ای ارتباط داشته است. به عنوان مثال، در دوران کمونیست ها که آزادی و مشارکت زنان در امور اجتماعی بیشتر بود، وضعیت زنان در کل نیز پیشرفت کرده بود و برعکس، در زمان طالبان که پوشیدن برقع یا به قول مردم افغانستان، "چادری" اجباری شد، به همان میزان حضور زن ها در عرصه های اجتماعی کم رنگ شد و به صورت گسترده از حقوقشان محروم شدند.
امروزه در کل وضعیت پوشش زنان به خصوص در شهرها تغییرات زیادی کرده و خیلی متنوع گشته است. در کوچه و بازارهای افغانستان شما می توانید زنان را با پوشش های گوناگون ببینید. از مانتوشلوار گرفته تا چادرهای مشکی ایرانی، چادرهای عربی، روبند، لباس های پنجابی پاکستانی، کت و شلوار زنانه و لباس های مد روز غربی و حتا مدل های ترکیبی از اینها. اما هنوز عده زیادی به برقع وفادار مانده اند.
رایج ماندن برقع دلایل گوناگونی می تواند داشته باشد، مثل پوشیده ماندن از چشم نامحرم، عادت زنان سنتی به برقع که در آن احساس امنیت و آرامش بیشتری می کنند، و یا خاطرات تلخ اذیت و آزار و تجاوز و ربودن زنان در سال های جنگ. برای گروهی هم پوششی است برای امرار معاش از طریق گدایی و حتا تن فروشی، تا شناخته نشوند.
پروین، جوان ۱۹ ساله ای که تا چهار سال پیش فقط با روسری نازکی در خیابان های مشهد قدم می زد و تصور نمی کرد روزی چهره خود را در پشت توری های برقع زندانی ببیند، اولین تجربه اش از پوشیدن برقع را اینچنین نقل می کند:
"نمی توانستم فاصله ام را با زمین تنظیم کنم. هر قدم که برمی داشتم، احساس می کردم زیرپایم خالی می شود. درست مثل کسی که برای بار اول عینک طبی به چشم زده باشد. خودم را در پشت جالی (توری) برقع زندانی احساس می کردم و احساس نفس تنگی داشتم. برای دیدن اطرافم هر لحظه مجبور بودم تمام سرم را بچرخانم. توری های جلو چشمانم بسیار ضخیم بودند و جلو دیدم را می گرفتند.
لحظه ای یک گادی (درشکه) مملو از مسافر از پیش چشمم رد شد. اسب را دیدم که او هم نمی توانست مسیری جز روبرویش را ببیند. لحظه ای فکر کردم که چه قدر به هم شبیهیم. انگار من هم زین شده بودم و اختیارم در دست دیگری بود. یک دفعه صدای بلند "باخبر!" مرا به خود آورد، ولی دیر شده بود. دوچرخه ای پایم را زیر گرفت و نقش زمین شدم. اولش خیلی خجالت کشیدم. چرا که دوچرخه سوار پیرمرد مغازه دار سر کوچه مان بود. اما وقتی دریافتم که مرا نشناخته، نفس راحتی کشیدم."
در گزارش مصور این صفحه نظرات برخی از زنان و مردان کابل در باره برقع را خواهید شنید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ ژانویه ۲۰۰۹ - ۲۴ دی ۱۳۸۷
عبدالفتاح شفیع یف
رشته تکواندوی تاجیکستان وابسته به فدراسیون بین المللی تکواندو (ITF) از بهترین های نوع خود در جهان به شمار می آید. در پی مسابقات جهانی فدراسیون بین المللی تکواندو در اسلوونی در بهار سال ۲۰۰۷ تیم تکواندوکاران تاجیک از لحاظ شمار مدال ها پس از کره شمالی در مقام دوم قرار گرفت. آن تعداد مدال طلایی که تکواندوکاران تاجیکستان از مسابقات بین المللی برای این کشور چیده اند، هیچ نوع دیگر ورزش کسب نکرده است. بیست تن از آنها به عنوان قهرمانی جهان دست یافته اند و شماری از آنها چند بار قهرمان جهان اند. برای نمونه، دلیر سیف الدینف، یکی از تکواندوکاران تاجیک، شش مدال طلا را بر گردن دارد که همه آنها را در مسابقات جهانی و بین المللی به دست آورده است.
در فدراسیون تکواندوی تاجیکستان دیگر مدال های نقره و برنز را به شمار نمی آورند و نمی دانند که دقیقا چه تعداد از این نوع مدال ها را صاحب شده اند. میرسعید یحیایف، رئیس این فدراسیون می گوید، پیش از آغاز هر مسابقه بین المللی او تک تک اعضای گروه منتخب تاجیکستان را موظف می کند که تنها با مدال طلا به کشور برگردند، چون او کسب مدال های نقره و برنز توسط اعضای تیمش را نوعی ناکامی می داند.
میرسعید یحیایف راهگشای تکواندو به تاجیکستان است. او در گذشته در شهر دوشنبه یک باشگاه کاراته داشت. اما طی اقامت کوتاه در شهر تاشکند ازبکستان با تکواندو آشنا شد و آن را بیشتر پسندید و باشگاهش را به محل آموزش تکواندو تبدیل داد.
بدین گونه سال ۱۹۹۲ نخستین باشگاه تکواندو در تاجیکستان گشایش یافت. فدراسیون تکواندوی تاجیکستان وابسته به فدراسیون بین المللی تکواندو نیز در همان سال پایه ریزی شد و سه مدال برنز نخست تکواندوکاران تاجیک در نخستین مسابقات قهرمانی آسیا هم همان سال به دست آمد. پس از سه سال، در مسابقات قهرمانی جهان تکواندوکاران تاجیک صاحب نخستین مدال طلا هم شدند.
اکنون نفوذ تکواندو در تاجیکستان همتای محبوبیت کشتی ملی است. فدراسیون تکواندو تلاش می کند با استفاده از محبوبیت چشمگیر خود به حل برخی از مشکلات اجتماعی نیز بپردازد و کارزار مبارزه با اعتیاد به مواد مخدر را راه انداخته است. آقای یحیایف معتقد است که جوان ها با رو آوردن به ورزش از اعتیاد رو خواهند تافت.
یکی از راه های جلب توجه هر چه بیشترجوانان به این نوع ورزش برگزاری مسابقات بین المللی و جهانی در تاجیکستان است. فدراسیون بین المللی تکواندو بارها از یحیایف خواسته است که کشورش میزبان یکی از مسابقات آن در سطح جهانی باشد. ولی یحیایف مجبور است هر بار این پیشنهاد را رد کند، چون به باور او، تاجیکستان هنوز آماده میزبانی مسابقات جهانی نیست – میدان های وسیع ورزشی، امکانات مالی، فرودگاه و هتل های مناسب ندارد.
با وجود این، شمار باشگاه های تکواندو در تاجیکستان اندک نیست. هم اکنون بیش از دو هزار تن سرگرم فراگرفتن این ورزش اند. سی درصد آنها از جمله زنان و دختران اند. نخستین مدال طلای جهانی زنان تاجیکستان در دوران استقلال هم توسط شهلا محمد رحیموا، یک تکواندوکار هجده ساله تاجیک، حاصل شده است. اکنون شهلا در دو کودکستان به خردسالان هنرش را می آموزاند و واقعا فرا گرفتن تکواندو از شخص قهرمان جهان برای کودکان هیجان فراوانی دارد.
مربی های تکواندوی تاجیک در بیرون از تاجیکستان، در ایالات متحده آمریکا نیز مشغول کار اند. فعلا هفت عضو پیشین تیم منتخب تاجیکستان در آمریکا به سر می برند. آنها در گذشته زیر پرچم تاجیکستان و با سرود ملی کشور زادگاهشان مدال دریافت می کردند. اکنون اکثرا گرین کارد آمریکایی دارند و با سرود و پرچم آمریکا مدال های مسابقات را صاحب می شوند.
اما فدراسیون تکواندوی تاجیکستان راغب است همچنان پرورش قهرمان های آینده را ادامه دهد و مقام دوم قهرمانی را حفظ کند. از یحیایف می پرسم که آیا امیدوار است که روزی بر تارک جدول پرمدال ترین کشورهای جهان در رشته تکواندو بدرخشند. می گوید، این کار ساده ای نیست، چون قهرمان فعلی، کره شمالی، زادگاه تکواندو است و شمار ورزشگران آنها در این رشته بیشتر از جمعیت تاجیکستان است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ ژانویه ۲۰۰۹ - ۲۳ دی ۱۳۸۷
رضا مروارید
اگر در میان همسویی های فرهنگی تاریخی ایران و افغانستان جست و جو شود، بی گمان آوازه بلند بانویی به نام گوهرشاد که پیوستگی میان مشهد و هرات را از شش سده پیش بدین سو کشانده است، بر هر چیز دیگری پیشی خواهد گرفت. درنگی کوتاه بر سازه های معماری این دو شهر که با اراده و اهتمام این بانوی دربار تیموری شکل گرفته است، یکی از انگیزه هایی بود که چندی پیش ما را تا هرات کشاند و این نوشته و عکسها را در پی داشت.
"خیابان" را پشت سر می گذارم و از دهانه طاق آجری نوساز "باغ" می گذرم. سر برنمی دارم به دیدن روبه رو؛ هنوز می خواهم حس دل انگیز گام نخستین بر این زمین را در وجودم حس کنم، هنوز می خواهم آغازین پژواک سنگ ریزههای پاشیده بر باغ را در خودِ خویش نگه دارم، هنوز خوش ندارم که سر را این سو و آن سو بگردانم و بودن در ژرفای تاریخ را از خود دریغ کنم؛ گو این که اگر دیده را به هر جانب برگردانم، جز تاریخ چیزی نمی بینم.
خوانده بودم که مرمر بوده است کف این نمازگاه بزرگ، سراسر سفید؛ چندان که نمازگزاران بازتاب آفتاب تابیده بر آن را بر نمی تابیدند، و ناگزیر دستاری بر سر می نهادند سیاه، یا خطی بر چشم می کشیدند از سرمه، به رسم سایه بان، تا طیف گسترده ای از رنگ سفید کف تا زرین و لاجوردیِ مناره ها را تکمیل کنند. هر چه می روم، از فرش مرمرین نشانی نمی یابم، سنگ ریزه است و خاک و دیگر هیچ. به ناچار چشم از زمین برمی گیرم و نقش گنبدی بزرگ را در دیده خود می بینم که نشان از درستی راه دارد؛ گنبدی برپا با نشانی اندک از آبادی روزگاران دیر و دور، با هیأتی به شکل کلاه درویشان، با کاشی هایی ریخته و نریخته، با کتیبه هایی خوانا و نخواندنی؛ یکه و تنها ایستاده در کهنه باغی فراخ.
یکی از راه هایی را که در دو سوی باغچه چمن پوش آراسته به نونهال های سوزنی برگ کشیده شده است، پی می گیرم تا به تنها بنای آجری روبه رو برسم. من اینک در باغ مزار گوهرشاد ایستادهام در محله "خیابان" هرات؛ نخستین خیابان جهان اسلام. در آغاز، شهرهای نوبنیاد اسلامی را گذرگاه هایی تنگ و هزارتو بود، با خانه هایی نزدیک هم، تا سوارانِ سرکشِ دشمن را یارای تاختن نماند و مرد و زن و خرد و کلان بتوانند از فراز بام های خانه هاشان، حتی با فرو انداختن پاره سنگی، راه را بر آنان ببندند. اما هرات، خلاف آمد عادت همه شهرهای مسلمان نشین، گذرگاهی فراخ یافت که به گفته بیهقی، آن را "دشت خدابان" نامیدند و بر این باور رفتند که خدا، خود آن را پاس خواهد داشت و نیازی به سنگ باران از فراز بام ها نیست و این گونه بود که "خدابان" و "خیادوان" و "خیابان" برای اولین بار در هرات پدیدار شد و دومین نمونه اش در قزوین و آنگاه در مشهد و اصفهان و همه جا.
با احداث "خیابان"، کانون فرهنگی پایتخت تیموریان بدین سو کشیده شد، در آغاز مدرسه و مصلایی بزرگ، اندکی بعد، مدرسه سلطان حسین بایقرا و نیم قرن پس از آن، مجموعه اخلاصیه امیرعلی شیر نوایی در این محله برپا گردید که از این همه، اکنون تنها چهار مناره مدرسه سلطان حسین، یک مناره مصلا و یک گنبد و نیمه ای از گلدسته مدرسه گوهرشاد خاتون برپا مانده است.
اینک ششصد سال می گذرد از آن روزگاری که قوام الدین شیرازی، معمار پرآوازه دوران تیموری، پس از پایان بنای مسجد جامع مشهد، به هرات آمد تا به فرمان و هدایت گوهرشاد بیگم، در این نخستین "خیابان" جهان اسلام، مسجد و مدرسه ای بسازد.
گوهرشاد دختر امیرغیاث الدین ترخان است که به سال ۷۸۰ قمری زاده شد و پانزده سال بعد، به عقد شاهرخ، فرزند و جانشین تیمور جهان گشا در خطه خراسان و فرارود و نواحی همسایه در آمد که تنها یک سال از گوهرشاد بزرگتر بود. شاهرخ که بر تخت نشست، هرات را مرکز حکومت خود کرد، یزد و مرو را آباد ساخت و مشهد را برکشید؛ آن سان که فرزند هنرمندش بایسنغر میرزا را به حاکمیت ولایت خراسان غربی گمارد و گوهرشاد خاتون، چهار سال در مشهد ماند تا در سال ۸۲۱ بنای مسجدی بزرگ را در کنار حرم امام هشتم شیعیان به پایان ببرد و شاهرخ را برای گشایش آن به مشهد فرا خواند تا چنان مایه شگفتی او شود که همان جا فرمان ساخت کاخ باغ بزرگی را در مشهد صادر کند که پس از ساخت به "چهارباغ" نامور شد.
فاصله زمانی اندک میان ساخت مسجد جامع گوهرشاد در مشهد و بنای مدرسه گوهرشاد در هرات، و یگانگی بانی و معمار این دو بنا، وضعیتی را به وجود آورده است که می توان از این دو سازه بزرگ دوره تیموری به سان یکی از زمینه های نزدیکی میان مشهد و هرات نام برد و آن دو را خواهروار در کنار یکدیگر نهاد.
هنوز به گنبدخانه نرسیدهام که این افسوس در جان من زبانه می کشد و همه وجودم را دریغی دردناک فرا می گیرد که کاش شرایطی فراهم می آمد که این باغ مزار نیز همانند همزادش مسجد گوهرشاد در مشهد، از گزندهای فراوانی که از دست طبیعت و انسان بر آن وارد شده است، در امان می ماند، و آن گاه که به درون گنبدخانه می روم و چشمم به سنگهای نیمه شکسته و مرمرها و کاشیهای انباشته در چهارسوی ساختمان می افتد، اندوهم افزون می شود و دریغاگو می مانم حیران سقف و دیوار و کف و ایوان.
وقتی کسی همچون قوام الدین شیرازی که در کنار عبدالقادر مراغه ای موسیقیدان، و یوسف اندکانی آوازه خوان و خلیل مصور نقاش، یکی از چهار هنرمند پایتخت تیموری شمرده می شود، با هنرنمایی خوشنویس توانایی همچون بایسنغر میرزا که در قرآن نویسی و شاهنامه نویسی و کتیبه نویسی یگانه است، در شهر مشهد مسجدی به این زیبایی و عظمت را می سازد، حتماً پس از این تجربه ارزشمند و رفتن به هرات پایتخت، مدرسه و مصلایی باشکوه برپا کرده است، که اگر می بود و می ماند، به بزرگترین بناهای مذهبی امروز پهلو می زد.
اما چرا نماند؟ پرسشی که پاسخ آن را شاید بتوان در یک نکته داد: گوهرشاد خاتون، پس از بنای مسجد جامع در مشهد، و احداث رواق های دارالسیاده و دارالحفاظ و دارالسلام به عنوان حلقه پیوست مسجد با حرم امام رضا(ع)، رقبات و املاک و دکان هایی را وقف آبادی و عمران و نگهداری مسجد کرد، و از آن زمان بدین سو، به رغم تصرّف ده ساله مشهد به دست ازبک های شیبانی (۹۹۷ تا ۱۰۰۶ق)، زلزلههای سال ۱۰۸۴ق و ۱۳۲۷ش و توپ بندی حرم و مسجد از سوی قزاق های روسیه تزاری (۱۳۳۰ق)، این مجموعه بزرگ بارها و بارها از محل عایدات همان موقوفات بازسازی و مرمت شده و گنبد و دو گلدسته و صحن و چهار ایوان و هفت شبستان آن همچنان استوار مانده است؛ در حالی که برای آباد ماندن بناهای هرات، چیزی و جایی را وقف نکرده یا در گذر روزگاران از آن نشانی نمانده است و اینگونه است که از مصلای بزرگ محله خیابان هرات که به فرمان همان گوهرشاد خاتون، به دست همان قوام الدین معمار و در پایتخت تیموری ساخته شده، اینک جز یک مناره هیچ اثری بر جا نیست، و از مدرسه اش تنها یک گنبدخانه مانده است و نیمی مناره؛ همین و بس.
در زیر گنبد این باغ مزار، شش گور، شامل دو سنگ بزرگ و سه سنگ کوچک و یکی کوچک تر دیده می شود که یکی از آن دو بزرگ، سنگی است بر گور گوهرشاد که در ۸۱ سالگی در آشوب هرات کشته شد و در مدرسه اش مدفون گردید. یکی از آن سه سنگ کوچک، از آن فرزندش بایسنغر میرزا است که ۲۴ سال پیش تر از او درگذشته بود. سنگهای دیگر را یکی متعلق به شاهرخ می دانند که ۱۱ سال پیش از همسرش مرده بود و آن سه دیگر را قبر فرزندان و نوه هایش می دانند؛ هر چند در این چهار قبر اختلاف دیدگاه بسیار است، و درست تر آن که قبر شاهرخ در گورمیر سمرقند و در کنار پدرش تیمور است.
از پله های پر پیچ و خم گنبد که بالا می روم و اِزاره و پوشش گنبد و وضع اسفناک کاشی های آن را از نزدیک می بینم، آه از نهاد بر می آورم و از همان بالا است که کلیددار مزار گوهرشاد، قبر نیمه ویران امیرعلی شیر نوایی را در آن سوی باغ نشان می دهد و می گوید: "چند سال است که گور او را به قصد نوسازی خراب کردهاند و همین طور رها مانده است؛ زیر برف و باران و آفتاب؛ باز خوب است که هنوز نخواسته اند گنبد گوهرشاد را دوباره بسازند و گرنه، امروز نشانی از این گنبد هم نبود".
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۰ آوریل ۲۰۱۸ - ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
حسين على ذابحى*
محمد ابراهيم جعفرى متولد ۱۳۱۹ در بروجرد، فارغ التحصيل دانشكده هنرهاى زيباى دانشگاه تهران (در سال ۱۳۴۳) و در حال حاضر عضو هيات علمى دانشگاه هنر است.
جعفرى، براى اولين بار آثارش را به كوشش محسن وزيرى، در يك نمايشگاه خيابانى در اطراف پارك دانشجو ارائه كرد و از ۱۳۴۳ تا كنون در نمايشگاه ها و بينال هاى داخلى و خارجى بسيارى شركت كرده است.
مردى كه ايام كودكى و نوجوانى خود را در كنار ديوارهاى كاهگلى گذرانده است خاطره آن ها، چنان در اعماق وجودش ريشه دوانيده، كه در ايجاد جوهره هنرى آثارش نقشى اساسى را ايفا مى نمايد.
ديوارهايى كه در كودكى در نگاهش بلند مى نمود و او را سخره مى كرد، اكنون در نظرش كوتاهند، و راه را بر نگاه و ديدنش، نمى بندند. اين ديوارها در آثار او رنگى افسانه اى به خود گرفته اند، افسانه اى كه نقاش به هيچ روى نمى خواهد و نمى تواند از آن روى برگرداند.
او مردى دنيا ديده و صاحب فكرى تازه است و به شاگردانش نگرش نوين و اصيل را توصيه مى كند. در حالى كه خود از نظر معنوى و درونى مثل يك كولى باقى مانده است.
شعرها و زمزمه هايش با فضاى زادگاه بكر و ساده اش عجين شده. بذله گويى ها و حرافى هايش به هيچ وجه بيان گر آنچه در اعماق روحش مى گذرد نيست، در ژرفاى وجودش چنان آرامشى نهفته است كه گويى تمام مسائل حتى فلسفه زندگيش به ثباتى خاص رسيده است.
اين هر دو بر روى سطح كاغذ به خوبى نمايان است، به طورى كه عناصر ايستا، نمايانگر حيات روحى و معنوى اوست كه در عين گويايى ساكت و آرامند؛ و خطوط و لكه هاى اضافه شده بر عناصر ايستا، كه گاهى آن ها را قربانى كرده از روحيه جستجو گر نقاش نشات گرفته است.
شايد هم به علت آن است كه نقاش طالب است جريان نقاشى امروز دنيا را به عنوان نشانه هاى زمانه در كارش مطرح نمايد و خوشبختانه خطوط و لكه هاى اضافى روز به روز در كارش كمتر شده است.
عناصرى كه به يك ديگر پيوند دارند، بيانگر (pantheisme) وحدت وجودى ست، بدين معنى كه انسان ها نيز همانند ساير عناصر تابلو ارزش دارند و نه بيشتر.
همه چيز را در ارتباط با هم و نهايتا يك چيز مى بيند. ديوار هم مثل انسان با انسانى ديگر در حال گفت و گو است و فعل و انفعالاتى مرموز و ناشناخته بين تمام اين عناصر در جريان است كه گويى ممكن است لحظه اى ديگر محو گردند.
او در حالى كه واقعيت را درک كرده يك نئورمانتيک است. برگشت او برگشتى تاريخى نيست بلكه برگشت خاطرات كودكى است كه ظاهرا تحت تاثير ديوارها، گليم ها، نقش و نگارهاست. اگر آن ها را عريان كنيم خواهيم ديد چيزى جز خاكسترى به جاى نمى ماند.
او در كارهايش جزئى از گليم و ديوارست كه به زبان آن ها صحبت مى كند به طورى كه اگر ديوارى را محمد ابراهيم جعفرى خطاب كنى برايش به هيچ وجه شگفت انگيز نيست و به راحتى مى پذيرد كه ديوار مى تواند خود او باشد.
روزى مى گفت به هيچ وجه مايل نيست كه در مورد عرفان صحبت كند و يا از آن وادى عبور نمايد، همين دليل محفوظات عرفانى اوست كه هنوز خود را فراتر از ديوارها نمى بيند و آن ها را جزو وجود خود و خود را متعلق به آن ها مى داند.
زمينه و پلان آخر كار اين هنرمند، حيات روحى و معنوى او را به ما مى نماياند و مابقى نمودار احساسات پنج گانه اى ست كه گاهى نمايانگر لحظه اى ناپايدار است و نبود آن ها مرا بيشتر خشنود مى سازد و گاهى وجودشان ضرورى به نظر مى رسد و لازمه زندگى و هنر اوست.
*حسین علی ذابحی، نقاش و مدرس دانشگاه های هنر است.
انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین: ۰۹ ژانویه ۲۰۰۹ - ۲۰ دی ۱۳۸۷
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۸ ژانویه ۲۰۰۹ - ۱۹ دی ۱۳۸۷
مریم آموسا
جمشید مرادیان که بیشتربه ساخت اسطوره ها علاقه دارد، تاکنون دربیش از۱۵ سمپوزیوم مجسمه سازى بین الملى شرکت کرده است و ساخته هاى او در کشورهاى مختلفى از جمله ژاپن و ایتالیا نصب شده اند و جوایز متعددى براى او به ارمغان آورده اند.
جمشید مرادیان متولد سال ۱۳۳۰ در تهران و دانش آموخته رشته مجسمه سازى دانشگاه سوره است. او مى گوید: "من مجسمه سازى را یاد نگرفته ام، مجسمه سازبه دنیا آمده ام. عاشق ساختن مجسمه بودم. وقتى هر صبح ازخواب بیدار مى شدم، مادربزرگم مى گفت جمشید امروز قراره برایمان چى بسازى."
شش هفت ساله بود که با گل سرشور مادربزرگش مجسمه ساخت، بعدها در دوره دبیرستان ازهمان گل صورت میرزاده عشقى را ساخت. به اعتقاد او مجسمه همواره گویا ترین عامل ارتباط فرهنگى بوده است، هرچند که درایران به دلیل برخى باورهاى دینى، هنرمجسمه سازى کمتر مورد اقبال قرارگرفته است.
مرادیان مى گوید:" مجسمه باید با مردم آغشته شود و تمرین بصرى به آنها داده شود. درآن صورت است که هنرمجسمه سازى رشد پیدا مى کند وادامه مى یابد. اگر مخاطب وقت ندارد که به گالرى برود و مجسمه ببیند من مجسمه ام را سر راه او قرارمى دهم تا با هنرم درگیر شود. اگر چنین دیدى داشته باشیم ضرورت مجسمه درجامعه شهرى نابه سامان امروز را درک خواهیم کرد."
مرادیان با اتکا به این نگاه در برخى از خیابان هاى درکه و کوچه هایى که کارگاه مجسمه سازى اش در آنجا دایربوده، درختان خشکیده را درجا تبدیل به مجسمه کرده و در تماس هاى مکرر با سازمان فرهنگى هنرى شهردارى تهران خواستار ساختن مجسمه از درختان خشکیده سطح شهر تهران شده است.
امسال براى نخستین بار نازنین رشیدى، مسول هنرى باغ موزه هنر ایرانى، با او تماس گرفت و ازمرادیان خواست که ۴ درخت خشکیده این باغ را در قالب ورک شاپ تبدیل به مجسمه کند.
باغ موزه هنر ایرانى یکى از باغ هاى شمیران است که به مکانى فرهنگى تبدیل شده و در آن مجسمه ها و ماکت هایى از بناهاى تاریخى ایران که در دهه ۴۰ و ۵۰ توسط هنرمندان ایتالیایى و ایرانى ساخته شده اند به نمایش گذاشته شده است. این باغ میزبان نخستین سمپوزم مجسمه تهران هم بود.
مرادیان دراین باغ با کار بر روى ۴ درخت خشکیده ۴ اسطوره را باز ساخته است. او مى گوید: "من به خاطرعلاقه اى که به اسطوره ها دارم، معتقدم که چوب با اسطوره ها قرابت و نزدیکى بیشترى دارد. من در جان چوب درجستجوى آن چیزى هستم که ازآغار تاریخ مردم به خاطرآن به درخت ها پناه برده اند. چیزى که من از آن به عنوان "خوف مقدس درخت ها" یاد مى کنم. با تراشیدن درختان قصد دارم این خوف مقدس را بیرون بکشم و به مردم نشان بدهم."
"در دوره ما باید بزرگى انسان عصراسطوره ها به رخ کشیده شود. انسان ها دردوره ما با حقارت زندگى مى کنند، این حقارت باید به آنها نشان داده شود."
مرادیان با ترکیب برخى مواد نگهدارنده به مجسمه ها قصد دارد عمر این مجسمه هاى درختى را در برابر بلاهاى طبیعى افزایش دهد.
با پایان گرفتن ساخت و برداشتن داربست ها که مجسمه ها را استتار کرده بودند، قرار است که باغ موزه هنرایرانى دریک حرکت فرهنگى با دعوت ازهنرمندان عرصه هاى مختلف تجسمى مراسم رونمایى این ۴ مجسمه درختى را برگزار کند.
از مسئولان وهمکاران باغ موزه هنرایرانى براى همکارى در ساخت این گزارش سپاسگزاریم.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ ژانویه ۲۰۰۹ - ۱۷ دی ۱۳۸۷
زهره خوش نمک
مراسم عزادارى شهرستان بروجرد را اگر ديده باشى هركجاى اين دنيا كه زندگى كنى زمانش كه مى رسد دلت پر مى زند كه خودت را جلوى صحن امام زاده جعفر برسانى براى ديدن دسته هاى سينه زنى و زنجير زنى كه حتما يكى از اهل فاميل يا آشنايى در ميان آن ها مى بينى؛ مهم نيست كه جوانى باشد با موهاى ژل زده و لباس هايى با مارک هاى فرنگى مد روز يا ميان سالى سنتى با تمام اعتقادات مذهبى خود.
نهم و دهم محرم زمانى است براى گردهمايى هاى خانوادگى و ديدن همه آن هايى كه از راه هاى دور و نزديک خود را براى مراسم روز تاسوعا و عاشورا به بروجرد رسانده اند و شهر پر است از شير و شربت و شيرينى يا حليم ويژه خوشمزه، قيمه پلو، زرشک پلو با مرغ و آبگوشت نذرى كه دست به دست مى چرخد و علاوه بر شكم عزاداران، فريزرها را هم براى مدت ها پر مى كند . اين روزها كسى در خانه اش آشپزى نمى كند.
محرم كه شروع مى شود سقاخانهها آماده مى شوند .از چند روز مانده به آغاز ماه مردم به حرمت امام حسين و خاندانش و يا به خاطر نذرى که داشته اند بهترين اتاق منزل شان را سياه پوش كرده و با چراغ هاى گردسوز، لوسترهاى تزيينى و گلاب پاش و تصاويرى از ائمه روى پله هاى منبر تزيين مى كنند و عقيده دارند اين چراغ ها در روزهاى محرم، به ويژه در روز عاشورا، بايد روشن باشد. روشن كردن چراغ ها هم با نيت برآورده شدن دعاى افراد انجام مى شود.
صاحب خانه ها با نصب پرچم سياه و سبز و باز گذاشتن در ورودى به نشان آماده بودن سقاخانه ، مردم را دعوت به ورود مىكنند. خورشيد كه غروب مى كند در خانه ها باز مى شود و مردم از اين سقاخانه به آن سقاخانه مىروند. زنان و مردان، جوانان و نوجوانان و حتى كودكان در گروه هاى جدا گانه قرار مى گذارند و تا وقتى خستگى اجازه بدهد و تا نيمه شب به خانه ها برنمى گردند.
اين ايام معمولا از امن ترين ايام براى تردد شبانه است براى همين قديمى ترها مى گفتند "محرم آمد و عيد زنان" شد كه حكايت از آزادى زنان در تردد شبانه در خيابان ها و كوچه پس كوچه ها مى كرد در زمانى كه حضورشان در بيرون از خانه بعد از غروب آفتاب چندان خوشايند نبود.
اين روزها حتى مردان بسيار متعصب هم اهل و عيال را رها مى كنند تا بى نگرانى به عزادارى بپردازند. ايام عزادارى است و ديدار و گپ زدن و شب بيدارى و البته جفت يابى براى جوانان كه از ديرباز از كاركردهاى اين گونه مراسم به شمار مى رفته و سقاخانه يكى از بهترين مكان ها براى ديدن دختران توسط خانواده ها و پسران جوان است.
براى وارد شدن به سقاخانه رسم است كه مى پرسند "قليچه يا قولوچه؟" و صاحب خانه با گفتن "قليچه" ميهمانان را دعوت به ورود مى كند به همين دليل سقاخانه در زبان عاميانه به "قليچ" هم شهرت دارد و البته جواب صاحب خانه هايى كه سقاخانه ندارند به نوجوانانى كه در خانه هاى باز را براى شيطنت مى زنند و همين سوال را مى كنند "تک پا و سقولوچ" به معناى نيشگون است.
ميهمانان با گفتن "برقاتلان سيدالشهدا لعنت" وارد مى شوند و جواب مى گيرند "بش باد." خواندن شعردر مدح شهداى كربلا و سينه زنى مختصردر بين آقايان و دعا براى شفاى بيماران، گشايش كار حاضران و برآوردن حاجات ميزبان و پذيرايى با چاى، شير، ميوه، شيرينى و مانند آن از برنامه هاى همه سقاخانه هاست و البته برخى ركورد دارند در رفتن به سقاخانه ها. به هنگام خروج نيز رسم است بگويند: "اجرتان با سيد الشهدا !" و بعد به سقاخانه ديگرى بروند و اين كار معمولا تا نيمه شب ادامه دارد.
پروين يك زن خانه دار ساكن بروجرد مى گويد: "رفتن به سقاخانه برنامه هر شب ما است. ابتداى شب به سقاخانه هاى فاميل و آشنا و همسايه و دوست سرى مى زنيم كه مدت زمان حضور در برخى از آن ها به ۵ دقيقه هم نمى رسد و در نيمه هاى راه به سقاخانه اى مى رويم كه نذر داريم كمک شان چاى بريزيم و يا ساير دوستان جمع مى شوند و گپى مى زنيم و قليانى مى كشيم كه از ديرباز از وسايل پذيرايى سقاخانه ها به شمار مى رفته است. در اين شب ها هر كس داستانى دارد از معجزه ها و اتفاقات عجيب و مرادهايى كه گرفته و حاجت هايى كه روا شده."
چهل منبر
يكى از آداب تاسوعا و عاشورا نذر كردن چراغ براى سقاخانه هاست. روش كار اين گونه است كه معمولا از سقاخانه هاى مشخصى كه ويژه اين كار است چراغى با اجازه صاحبخانه بر مى دارند و نذر مى كنند كه با برآورده شدن حاجاتشان مثلا ده چراغ جايگزين آن كنند. در برخى مواقع به جاى چراغ از كالاهاى ديگر به ويژه ليوان و استكان كه مورد استفاده هيئت ها و سقاخانه هاست استفاده مى شود.
اما عصر تاسوعا حال و هواى ديگرى دارد. كوچه پس كوچه ها شاهد عبور دختران سياه پوش و نقابدار است كه پابرهنه راه افتاده اند و با نيت و خواست هاى مختلف به ويژه بخت گشائى به چهل منبر سر مى زنند و در ۴۰ سقاخانه شمع روشن مى كنند.
انتخاب پوشش اجبارى نيست اما مشخص نبودن هويت افراد محاسنى دارد كه سيرو سلوک در خود و داشتن حس معنوى ، نبود لزوم مراودات اجتماعى و احوال پرسى با آشنايان به ويژه به دليل ممنوع بودن تكلم و گريز از نگاه پرسشگر اهالى به دختران جوان و حاجاتشان از جمله آن هاست. شهر پر است از حاجاتى كه در شعله شمع ها مى سوزد و نيازنسل جوان را به رخ مى كشد و دعاى مردم براى برآورده شدن تمام نيازها.
زهره مى گويد: "هنوز نوجوان بودم كه مادرم بيمار شد و من تصميم گرفتم براى شفاى مادرم به چهل منبر بروم فصل زمستان بود و يادم مى آيد از آن جا كه در اين مدت نبايد با هيچ كس هيچ كلمه اى رد و بدل شود.نيمه هاى راه در حالى كه آب از تمام لباسم چكه مى كرد و به خود مى لرزيدم به خانه برگشتم و لباس عوض كردم و بدون كلمه اى برگشتم و به راهم ادامه دادم. البته مادرم شفا نيافت و از دنيا رفت اما حس صادقانه اى را كه در تلاشم براى نجات مادرم داشتم هنوز به ياد دارم و سينى شربت و يا شير داغى كه ساكنان برخى از خانه ها تعارف مى كردند و جريان خون را در رگ هايم به راه مى انداختند."
مراسم چهلمنبر در خرمآباد خاص زنان است كه پوشيده در چادرهاى سياه هروله كنان و شيون كنان شمع روشن مىكنند و حاجت مىطلبند اما در بروجرد محدوديتى براى رفتن مردان نيست. اگرچه اگر مردى را ببينى كه شمع در دست مى رود تا چهل سقاخانه را شمع بگذارد مى دانى كه حاجتى بزرگ دارد.
شهرستان بروجرد بيش از ۳۰۰ هيات و دسته سينى زنى، زنجيرزنى و ... دارد كه با شروع محرم فعال شده و اغلب تا پايان صفر به كار خود ادامه مى دهند. اين دسته ها در روزهاى تاسوعا و عاشورا از خيابان هاى شهر عبور مى كنند و در سه راه جعفرى جلوى مسجد بزرگ شهر و نيز در صحن امامزاده جعفر به نوبت توقفى كوتاه كرده و به سينه زنى و زنجيرزنى در مقابل مردم، روحانيون و مسئولان شهر مى پردازند.
سلام علمداران به امام زاده ها و يا علمداران هيئت هاى ديگر با تعظيمى خاص با آن وزن نگين فلز،آويزها، چراغ ها و پرها و ... بسيار ديدنى است.
سينه زنى در بروجرد را مى شود به دو گروه تقسيم كرد. هيئت هاى نسل جديد دست روى شانه هم مى گذارند و با ريتمى خاص پا را به صورت اريب جلو مى گذارند و سينه مى زنند كه معمولا با نوحه هاى جذاب و جديد همراه است و لوازم صوتى پيشرفته.
اما سينه زنى در هيئت هاى سنتى در قالب دسته هاى كوچك انجام مى شود. به اين ترتيب كه بنا بر بزرگى هيات، اعضا به سه، چهار، پنج ... دسته تقسيم مى شوند و هر دسته داراى يک رهبر يا سردسته مى شود. سردسته مسئول نگهدارى گروه و جلوگيرى از تفرق آنان است و شعار يا دم گروه به وى محول مى شود.
نوحه ها معمولا با بلندگوهاى دستى و اكثرا توسط نوحه خوان هاى غيرحرفه اى خوانده مى شوند. البته اين بسته به قدمت و بزرگى هيئت و توانايى مالى آن دارد . با برخى از آن ها نوحه خوان هاى مطرح همراه مى شوند كه توانايى بالايى در تهييج مردم دارند.
نوآورى هاى جوانان
هيات هاى زنجيرزن به صورت قطارى در دو صف موازى حركت مى كنند و باز هم به ترتيب از افراد سالخورده تا نوجوانان مرتب مى شوند. چندين طبل و سنج زن مسئول ريتم بخشيدن و هماهنگ كردن زنجيرزنان هستند .
هر گروهى سعى مى كند نوآورى خود را در موزيک و ريتم سينه زنى و برداشت پاها داشته باشد و مورد توجه قرار بگيرد. برخى دسته هاى جوانان بالاى شهر كه با لباس ها و آرايش هاى موى مختلف در دسته ها حاضر مى شوند ديدنى است.
سرهيئت يكى از اين دسته ها كه آرايشگر است با گِل، موهاى جوانان را شبيه به مش آرايش مى كند كه بسيار مورد توجه مردم به ويژه زنان جوان قرار مى گيرد. چنين نوآورى هايى در گروه هاى عزادار اگر چه به مذاق خيلى ها خوش نمى آيد اما نقش بسيارى در جذب جوانان امروزى به هيئت هاى عزادارى دارد.
سحرگاه عاشورا زمان خره گيرى به معناى ماليدن گل و خاک به بدن است كه نشانه اوج سوگوارى مردم در عزاى امام حسين است. در اين روز حمام هاى عمومى شهر رايگان اند و عزاداران بعد از اذان صبح به حمام مى روند و در حالى كه سرتاپاى خود را با گل رس پوشانده اند سينه مى زنند. برخى از آن ها با همان حالت و تنها با پوشش حوله به دور بدن هاى خود بيرون مى آيند و در همان نزديكى به سينه زدن مى پردازند. مهم نيست كه هوا به صفر نزديك باشد و يا در ميانه تابستان .
در نقاط ديگر شهر هم ديگ هاى بزرگ پر از گل و گلاب توسط آنانى كه نذر دارند گذاشته شده تا همه بتوانند در عزاى حسين گل برسر بمالند. اين روزها پسران جوان با گل به موهاى خود فرم مى دهند، با شابلون حسين را با خط نستعلق پشت لباس شان مى نويسند و هر كارى مى كنند تا در نگاه هاى جستجوگر دختران خوش سيما و شيک به نظر بيايند. جاى پنجه گل آلود را در اين روز مى توان بر سر و صورت و لباس زن و مرد و پير و جوان ديد.
صبح عاشورا كه بيرون باشى در هر خانه اى كه نذرى داشته باشد مى توانى صبحانه صرف كنى و البته حليم لذيذترين اين صبحانه هاست . با نزديك شدن به ظهر عاشورا راه اغلب دسته هاى عزادارى به خانه مرحوم آيت الله بروجردى و امام زاده جعفر ختم مى شود و بعد از دقايقى اوج گرفتن عزادارى با اذان ظهر سكوت شهر را فرا مى گيرد.
مردم براى خوردن غذاى ظهر عاشورا كه معمولا آب گوشت است در خانه هايى كه نذرى مى دهند پخش مى شوند. بعد از نهار زمان رفع خستگى ۱۰ روزه است كه شهر به خواب مى رود تا شام غريبان كه بعد از غروب آفتاب شروع مى شود و اتمام مراسم عزادارى ۱۰ روزه و بسته شدن سقاخانه هاست .
گروه هاى زن و مرد با روشن كردن شمع و بر سر نهادن طبق هايى حاوى كاه و خرما و شمع و يا عروسك هايى به نشانه كودكان يتيم كربلا، در كوچه پس كوچه هاى شهر به راه مى افتند و با صدايى اندوهناك در رثاى امام مى خوانند...
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ ژانویه ۲۰۰۹ - ۱۷ دی ۱۳۸۷
مهراوه سروشيان
سنت تابوت گردانى به گفته اى به زمان حضرت موسى بر مى گردد. ساختن تابوت های تمثیلی شهیدان و آیین حمل آنها در دسته های عزا در فرهنگ ایران نیز پیشینه ای دراز دارد. آیین سوگواری سالانه مرگ سیاوش و گرداندن تابوت او بهترین گواه این ادعاست.
تابوت گردانی و تابوت شویی برای آمدن باران نیز از آئین های ایرانیان کشاورز بوده است. مردمان شوش نیز تا آغاز ظهور اسلام و فتح شهر شوش به وقت خشک سالی تابوت مقدس دانیال نبی را بیرون می آوردند و طلب باران می کردند. شستشوی نمادین قالی در مشهد اردهال به جای تابوت حضرت سلطانعلی در مشهد اردهال کاشان در همین سنت ها ریشه دارد.
بنا به روایت های تاریخی مردم ماوراء النهر تا نخستین سده های اسلامی هر ساله در سالمرگ سیاوش، قهرمان اسطوره ای ایران شبیه او را می ساختند و در محملی می گذاشتند و برسرزنان و سینه کوبان در شهر می گرداندند.
پس از آن نیز گزارش هایی در مورد کاربرد ساز و برگی مخصوص در تجمع شیعیان در سوگ شهیدان دین، از اوایل سده ی پنجم هجری مشاهده شده است.
مَنجنیق که نخستین تابوت واره شیعیانِ محله کَرخ بغداد بوده است، چیزی شبیه نخل امروزی است که آن را با شمشیر و خود و سپر و چراغ و آئینه و پر می آراستند.
در عهد صفوی سیاحتگران بسیاری نظیر پیترو دلاواله ی ایتالیایی به وصف حرکت دسته های عزا و مشاهده همان تابوت ها در سفرنامه خود پرداخته اند.
نخل برداری در روزگار ما
امروز نیز به شیوه قدیم در نخستین دهه محرم، دهه پایانی صفر و روز اربعین دسته های عزا داری به راه می افتند و بنا بر سنت شهر و دیار خود نشان هایی نظیر بیرق، علم، علامت، جریده و صندوق هایی تابوت واره با خود حمل می کنند.
اما مراسم نخل گردانی در تمام خرده فرهنگ های ایرانی-شیعی شناخته شده نیست. حوزه جغرافیایی که این مراسم از دیرباز در آن رواج داشته، حوزه ی فرهنگ کویری در شهرها و آبادی های حاشیه کویر ایران است. این حوزه شامل یزد، تفت، میبد، زارچ، نائین، ابیانه، کاشان، سمنان، زواره و آبادی های پیرامون آن است.
نخل چیست؟
نخل در لغت به معنای درخت خرما یا خرمابُن و مجازاً به معنی هر درخت و درختچه مومی و تزئینی و نیز نام تابوت واره ای است که در عزای امام حسین، به ویژه در روز عاشورا بر دوش می کشند و در دسته های عزاداری می گردانند.
نخل را در نخستین دهه محرم و بیشتر در دو ـ سه روز پیش از تاسوعا مى بندند. بستن و آرایش نخل بسته به کوچک و بزرگ بودن نخل و مقدار اشیاء و لوازم و زیورهاى تزئینى و نوع و شکل آذین بندى، بین یک تا چند روز طول مى کشد.
کسی که نخل را مى بندد و تزئین مى کند از کارآزمودگى و مهارت بسیار فراوانى برخوردار است. این فرد را نخل بند، نخل آرا و در بسیارى از شهرهاى ایران "بابا" یا "باباى نخل" یا "نخلى" مى نامند.
در بعضی نقاط ایران، مانند ابیانه، کار نخل آرایى و نگهدارى اشیاى تزئینى نخل اختصاص به یک خانواده معین دارد و این وظیفه نسل اندر نسل از پدر به پسر رسیده است.
گزارش تصویرى این صفحه درباره ی مراسم عاشورا در شهرستان زارچ ، پانزده کیلومتری شمال یزد است. در این مراسم تمام وقايع عاشورا و آنچه پس از آن به وقوع پیوسته، در یک مکان به صورت نمادین در معرض دید مردم قرار می گیرد. در انتها نيز مراسم نخل گردانی انجام می شود.
صحنه تخت یزید
یکی از عظیم ترین صحنه هاى به نمایش گذاشته شده در روز عاشورا تخت یزید است که بیانگر وضع کاخ یزید است. تخت یزید داراى فضایی است که باید تجمل را به نمایش بگذارد. این صحنه با پارچه هاى مخمل قرمز رنگ پوشیده می شود.
صحنه دیر راهب
زمانى که لشکر یزید سر بریده شهداى کربلارا به طرف کوفه مى بردند تا به یزید تحویل دهند، در میان راه در کنار صومعه اى براى استراحت توقف مى کنند. سر امام حسین را که داخل جعبه اى بود در کنار صومعه راهبى قرار مى دهند. شب هنگام راهب از صومعه خود بیرون می آید و متوجه جعبه مى شود و معادل جایزه اى که قرار بود براى تحویل سر بریده امام بدهند، به آنها مى دهد تا براى مدت کوتاهى آن جعبه را نزد خود نگاه دارد.
صحنه بازار و خرابه شام
خرابه شام جایى بود که زنان و کودکان سپاه امام حسین را براى مدتى در آن زندانى کردند. براى بازسازى خرابه شام از خشت، گل و آجر با گیاهان خشکیده استفاده مى شود تا یک خرابه را مجسم کند.
بازار شام در این کاروان، از بى نظیرترین صحنه هاست. در این قسمت از کاروان، غرفه هاى کوچکى ساخته مى شود که هرکدام بیانگر صنف و شغل خاصى است. بخش بالایى بازار شام را طاق نصرت مى بندند و دورتادور آن را به وسیله شمعدان، آیینه و گلدان تزئین مى کنند و تمام حجره ها را با پارچه هاى نقش دار مى پوشانند.
گهواره علی اصغر
واقعه تیر زدن حَرمَله به گلوى حضرت على اصغر از دیگر صحنه هایى است که در این کاروان به نمایش درمى آید. اهالى بنا به اعتقادی که دارند در روز عاشورا به تن کودکان خود لباس على اصغر را می پوشانند و آنها را در طول مسیر کاروان در گهواره قرار می دهند.
صحنه تخت شیر
در این بخش از کاروان، فردى لباس شیر می پوشد و در زمان پیمودن مسیر بر دست خونین حضرت ابوالفضل سوگوارى می کند و کاه بر سر مى ریزد. ذوالجناح، حجله خانه حضرت قاسم، قبر شش گوشه، طفلان مسلم و شطِ فرات از صحنه هاى دیگر این کاروان در روز عاشورا هستند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ ژانویه ۲۰۰۹ - ۱۶ دی ۱۳۸۷
علی فاضلی
با آمدن ماه محرم سر در منازل ، مساجد و دکان های شهر مشهد، همانند بسیاری شهرها، با پارچه های سیاه و بیرق های سبز و سرخ آذین داده می شود . مردم با پوشش های مشکی ، زنگ های محزون موبایل ها و حتی خط نوشته های رنگین بر روی وسیله نقلیه شان به استقبال این ماه می روند.
در هر کوی و برزنی نواهای تعزیه به گوش می رسد . شهر حال و هوای دیگری به خود می گیرد و به خصوص شب ها می شود خانواده ها را ديد که دسته دسته به سوی مساجد و تکایا در حال رفتن به مراسم عزاداری هستند .
جوان ها با بر پایی ایستگاه هایی با انداختن پارچه های سیاه رنگ بر روی چارچوب های فلزی و چوبی، در پیاده رو ها و میدان ها، با اب جوش و چای از رهگذران پذیرایی می کنند و در همان حال نوحه سرایی نوحه خوانان مشهور با صدای بلند پخش می شود.
مشهد به عنوان یک شهر مذهبی میزبان عده زیادی از زائران هم هست که از نقاط مختلف جهان برای بزرگداشت محرم به این شهر وارد می شوند. در سال های اخیر و به خصوص پس از روى کار آمدن دولت تازه در عراق زائران عراقی زیادی در این شهر دیده می شوند.
عزاداران زیادی هم از شهرها و روستاهای اطراف مشهد می ایند و به این ترتیب مجموعه ای از متنوع ترین سبک ها و شیوه های عزاداری در کنار هم در یک نقطه جمع می شود.
یکی از چشم نواز ترین صحنه ها شاید هنگامی باشد که در روز عاشورا در یکی از چهار خیابان منتهی به حرم امام رضا در حال حرکت باشید . دسته های عزاداران در حال حرکت اند و شما با گذشتن از هر دسته نواهای متفاوتی را می شنوید.
گاهی مرثیه ای به زبان ترکی: گل باجی ال بالامی اوخلاندی قان اپاردی/ جان وردی اللریمده ارام جان اپاردی/ بیرده گلیم خیامه گلمز باجی یوزومدن/ اهل دل اولدما انلار احوالیمی سوزومدن (بیا خواهر بگیر طفلم را که تیر خورد و سیل خون جاری است/ جان داد روی دست هایم آرام جان مرا برد/ می خواهم به خیمه بیایم خواهر، رویم نمی شود/ اهل دلی را نمی یابم که احوالم را باز گو کنم.)
و گه گاه مردمی را با پاهای برهنه و ردای سیاه بلند بر تن می بینید که در یک صف طولانی زنجیر می زنند، همراه با نوحه ای به زبان عربی: انا مظلوم حسین/ انا عطشان و قد احرق نطقی و لسانی/ انا ظمئان و قد احرق قلبی و فوادی/ انا مظلوم حسین (من حسین مظلوم هستم/ من تشنه هستم و لب و دهانم خشک شده است/ من بسیار تشنه ام و دل و جگرم سوخته است/ من حسین مظلوم هستم.)
مهاجرانی که از افغانستان به مشهد آمده اند نیز برای خود مراسمی دارند. آنها با جمع شدن در یکی از منازل یا مساجد محل هایشان مراسم را به همان سبک و سیاق و فرهنگ خودشان بر پا می کنند .
مراسم آنها پس از غروب اغاز می شود و تا پاسی از شب ادامه پیدا می کند. روضه خوان ها با همان سبک به اصطلاح "وطنی" افغانستان روضه می خوانند. دراین گونه روضه خوانی ها معمولا از چهار بیتی ها و اشعاری حماسی استفاده می شود که از گذشتگان به جای مانده است. جوان ها درصف های منظم بر روی زانوان در کنار هم می نشینند و بر سینه می زنند. نوحه خوان با ضرب آهنگ مخصوص دسته را هدایت می کند .
این مراسم از روز نخست محرم آغاز شده و با نزدیک شدن به روز های نهم و دهم به اوج می رسد تا آنجا که دیگر عزاداران را تاب و توان و قرار ماندن در مسجد و خانه نمی ماند. پس به خیابان ها سرازیر شده و با گذشتن از کوچه پس کوچه های محل ، عزاداری را رنگ دیگری می بخشند و با رسیدن به در منزل هر همسایه، که از محرم سال گذشته تا آن روز مصیبتی دیده و عزیزی را از دست داده، لختی می ایستند و یادی هم از آن درگذشته می کنند.
گزارش مصوری که می بینید بخشی از عزاداری افغان های مهاجر مشهد را نشان می دهد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۱ دسامبر ۲۰۰۸ - ۱۱ دی ۱۳۸۷
حُسن آرا ميرزا
تجليل از سال نو ميلادی نمادی از هويت دوگانه ما مردم تاجيکستان است. از اوان کودکی چشم براه پايان ماه دسامبر بودم، تا مادرم کاج بلندی را در يک گوشه اتاق نشيمن بيارايد و پايه آن را با پنبه بپوشاند، گو اين که زير برف مانده است.
تا لحظه سال تحويل که هميشه در راس ساعت دوازده نيمه شب ۳۱ دسامبر فرا می رسيد، بی صبرانه منتظر ارمغان و هدايای پدر و مادر و ديگر اعضای بزرگسال خانواده می مانديم. امسال هم آن شوق انتظار را می شد در چشمان کودکان ديد.
سال نو ميلادی از بازمانده های دوران شوروی است. با اين که بنا به آمار رسمی بيش از ۹۵ درصد جمعيت تاجيکستان را مسلمانان تشکيل می دهند، اين جشن که به کيش مسيحيت برمی گردد، همچنان مرسوم است. چون سالشماری رسمی کشور هم گريگوری است و همانا در شب ۳۱ دسامبر است که سال ما رسما تحويل می شود.
معمولا در شامگاه ۳۱ دسامبر جوانان به ميدان و خيابان های مرکزی شهر می ريزند و ميدان اسماعيل سامانی شهر دوشنبه در اين روز شلوغ ترين محل تاجيکستان است.
کودکان و جوانان در اين مراسم غالبا ماسک های مختلف بر صورتشان کشيده اند و پوشش قهرمان های فيلم ها را به تن دارند. آنها دور کاج سال نو که در تاجيکستان به آن عرچه می گويند، پايکوبی و بازی می کنند.
بابای برفی (پاپا نوئل) و نوه او "برفک" قهرمان های اصلی برنامه های سال نو ميلادی اند. آنها مسابقه ها برگزار می کنند و به برندگان آن هديه ها می دهند. در ميدان اصلی پايتخت نقش اين دو را هنرپيشه های سرشناس تاجيکستان بازی می کنند.
در لحظه تحويل سال هزاران فشفشه به فضا رها می شود و آسمان شهر مشعشع و روشن می شود و با رنگ های مختلف در می آميزد.
اما اوايل ماه دسامبر امسال شايعه اى در شهر دوشنبه پيچيد که گويا از اين به بعد از سال نو مسيحی تجليل نخواهد شد. پخش اين شايعات تا روز ۲۱ دسامبر ادامه داشت، اما شامگاه آن روز کاج باشکوهی در ميدان سامانی قد افراخت و به شايعات پايان نهاد.
در قلمرو تاجيکستان امروزه نخستين بار مراسم سال نو مسيحی را ماموران و کارگران روس مقيم شهر خجند و استان بدخشان در اواخر دهه ۱۸۹۰ برگزار کردند. در آن دوران عمدتا مرزبانان روس در استان بدخشان بودند که در آستانه سال نو منزل های خود را با کاج مزين با اسباب بازی ها می آراستند. تدريجا برخی از مردم تحصيل کرده و غرب گرای بومی به اين جشن علاقه ظاهر کردند.
در جمهوری سوسياليستی بخارا نخستين بار آن را مقامات کمونيست در آغاز دهه ۱۹۲۰ جشن گرفتند. با تغيير سال شماری از هجری خورشيدی به گريگوری، اندک اندک فرهنگ تجليل از اين روز ميان مردم رايج شد.
راه ترويج آن هم برپايی برنامه های شاد و رنگين در مدرسه های همگانی و دانشگاه ها بود. کودکان با لباس های جشنی صف می بستند و آواز می خواندند: سال نو آمد / شاد و غزلخوان / تبريک گوييم / آن را رفيقان!
با ورود راديو و تلويزيون به جمهوری، تجليل از سال نو ميلادی رونق بيشتر يافت. برنامه های ديدنی شبکه های تاجيکی و روسی تلويزيون محفل خانواده ها را تا بامداد اول ژانويه گرم می کرد. در دهه ۱۹۶۰ جشن هاى سال نو ميلادی به خانه و کاشانه تقريبا همه مردم تاجيکستان راه يافت.
حتا طی چهار سال جنگ جهانی دوم که مردم تاجيکستان هم در آن نقش عمده داشتند، در شهر و نواحی کشور کاج های بزرگ آراسته می شد و مردم به تجليل از سال نو ميلادی تشويق می شدند.
در کنار اين، تجليل از نوروز که سال نو سنتی مردم تاجيکستان است، ناپسنديده و يکی از رسوم مردم واپس مانده تلقی می شد. اما عليرغم تلاش های فراوان مقامات کمونيست، مردم نوروز را هم گرامی می داشتند.
در نتيجه نوروز به جشن سال نو خانگی تبديل شد و ۳۱ دسامبر از سال نو خيابانی تجليل می شد و بدين گونه، هويت دوگانه تاجيک ها در برپايی سال نو شکل گرفت.
اکنون هر دو جشن سال نو رسمی است و با حشمت و شکوه برگزار می شود. اما با ورود يکی سال رسما تغيير می کند و با ورود دومی، طبيعت جامه نو به تن می کند.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۳۰ دسامبر ۲۰۰۸ - ۱۰ دی ۱۳۸۷
علی عطار
اگر چه در سی سال گدشته تئاتر ارحام صدر در اصفهان بطور زنده اجرا نشده و جوانان امروز اصفهانی این هنرمند را بیشتر از زبان پدرانشان یا از طریق ضبط های ویدیوئی آثاراو می شناسند، اما شرکت وسیع مردم در مراسم سوگ ارحام صدر نشان از حضور پر قوت او و نمایش هایش در اعماق شهر اصفهان داشت.
آوازه رضا ارحام صدر که در دهه سی ام هجری خورشیدی در شهراصفهان و اطراف آن پیچیده بود، در دهه چهل و پنجاه به سراسر ایران گسترش یافت. او نمایش های مردمی را با شوخ طبعی و لهجه مردم پسند اصفهانی به صحنه تئاتر منتقل کرد.
پس از موفقیت در اجرای نمایش های طنز آمیز و در ادامه کارش در تماشاخانه های اصفهان به این نتیجه رسید که قدرت آنرا دارد که چون رسانه ای توانمند مشکلات مردم را به گوش مسئولین حکومتی برساند.
او خود گفته است زمانی که قرار بود مالیات کسبه و صنعتگران خرد افزایش یابد، وظیفه خود دانست، مشکل آنان را روی صحنه تئاترش بیان کند. پس ازاستقبال گسترده تماشاگران ازاین عمل بود که تاتر ارحام صدر "تئاتر کمدی-انتقادی" نام گرفت و از آن پس نمايش هاى این هنرمند در کنار آثار باستانی اصفهان به یک جاذبه توریستی دراین شهر تبدیل شد.
قهرمانان اصلی داستان نمایش های ارحام صدر بطور عمده از بین خود مردم انتخاب می شدند. ارحام صدر که به طور کاملا اتفاقی از یک "دانش آموز مزه پران دبیرستان ادب اصفهان" با تشویق مسئولین مدرسه به یک بازیگر نمایش های کمدی تبدیل شده بود، با مخالفت بعضی از افراد خانواده خود مواجه شد که حضور در تماشا خانه را مخالف با شئون خانواده های "آبرودار" شهر اصفهان می دیدند.
شاید ازهمینجا بود که اقشاری چون میرزاها، قلندارها، جاهل ها، داش ها، باجی ها و بازاریان سنتی که در آن زمان در مقابل پوست انداختن جامعه مقاومت می کردند، در مرکز انتقاد نمایش های ارحام صدر قرار گرفتند.
با وجود نگاه انتقاد آمیز به برخى سنت ها رضا ارحام صدر هیچگاه پوسته مردمی خود را ترک نکرد و تمایلی به شرکت در تئاتر های آن زمان که عمدتا آثار نویسندگان غربی یا روسی را اجرا می کردند، پیدا نکرد.
ارحام صدر که بعدها تحصیلات دانشگاهی اش در ادبیات و فلسفه را به پایان برد، همواره کوشید تا نزدیکی زبان نمایش هایش به زبان مردم را حفظ کند. او بیش ازهر چیز به بداهه بودن گفتارش در تئاتر اهمیت می داد و علاقه ای به نمایش های از پیش نوشته نداشت.
اگر چه او با بازی درفیلم "شب نشینی در جهنم" در سال ۱۳۳۶ به سینمای تجارتی آن زمان پا گذاشت و توجه دست اندر کاران را جلب نمود ولی همچنان به تئاتر وفادار ماند. نوه او "امیر حافظ جهانگیری" می گوید که پدر بزرگش همیشه ارتباط مستقیم با تماشا گر تئاتر را بر حضور بی روح بر پرده سینما ترجيح مى داد.
پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ فعالیت های تئاتری و سینمایی رضا ارحام صدر ۵۵ ساله به حداقل خود رسید. مشکلاتی که او پس از انقلاب بر سر راه کار خود یافت، او را بر آن داشت که نیروی خود را در بخش جهانگردی که مورد علاقه اش بود متمرکز کند. سرانجام بازی در چند فیلم او را مجددا به صحنه سینما بازگرداند.
در دهه هفتاد ارحام صدر اجازه یافت که سه نمایش خود به نام های "آقا معلم"، "خواستگاری" و "ارحام صدر رئیس جمهور می شود" را برای ایرانیان خارج کشور اجرا کند.
آخرین کار نمایشی ارحام صدر شرکت و بازی در فیلم "شکر پاره" است که داستان زندگی او را بصورت نیمه مستند-نیمه داستانی به تصویر می کشد.
امیر حافظ می گوید با وجودی که پدر بزرگش درزمان فیلمبرداری هشتاد ساله بود و از دردهای مزمن رنج می برد، اما در مقابل دوربین هرگونه درد جسمی را فراموش می کرد.
ارحام بطور گلایه آمیز گفته بود بعد از آن که دیدیم همکاران قدیمی یکی پس از دیگری می روند و چیزی از آنها باقی نمی ماند و کسی هم به سراغ ما نمی آید خود دست به کار شدیم و فیلم خودمان را ساختیم.
دو خصوصیت غیر هنری رضا ارحام صدر با توصیف کار حرفه ای او گره خورده است: نیکو کاری، که بسیاری ازمردم اصفهان از آن سخن می گویند، و علاقه به شهر و فرهنگ زادگاهش.
زمانی که به او پیشنهاد شد تئاتر خود را به تهران منتقل کند، گفته بود "چرا هر چه چیزخوب است به تهران منتقل شود؟ مگر مردم شهرستان ها نباید از این چیزها سهمی داشته باشند؟ شرط من این است که منارجنبان را از جا بکنید و در لاله زار کار بگذارید، آن وقت در کنارش هم بلند گو اعلام کند که تئاتر من آنجا اجرا می شود!"
رضا ارحام صدر روز يکشنبه ۲۴ آذر در سن ۸۵ سالگى درگذشت. شرکت گسترده و بی نظیر مردم اصفهان در مراسم تشییع و سوگواری این هنرمند نشان داد که اهالی این شهر او را چون قهرمانى ملی می دانستند که همواره به زادگاه و فرهنگ خود وفادار مانده بود.
در گزارش مصور اين صفحه کوشش شده است گوشه هایی از زندگی ارحام صدر از زبان نوه اش امیر حافظ جهانگیری و از زبان خود او به روایت فیلم "شکرپاره" بازگو شود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب