Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


حسن فکرت

یکی از عوامل عمده بالا رفتن سن ازدواج در میان بسیاری از مهاجران افغان مقیم ایران، سنت های پیچیده ای است که در طول سالیان دراز دامن گیر ازدواج خانواده ها شده است.

در بسیاری از موارد حق انتخاب در زندگی مشترک فقط با پسر است. دختران در انتخاب زندگی آینده شان چندان نقش قابل توجهی ندارند. حتا قبل از عقد، شوهر خود را نمى ‏بینند. پسر همراه با خانواده اش برای خواستگاری به خانه دختر می رود، ولی در آنجا معمولاً این والدین یا برادر بزرگ دختر است که تصمیم می گیرد پاسخ مثبت بدهد یا رد کند. بدون این که نظری از خودِ دختر خواسته شود.

بسیاری از خانواده ها فکر می کنند که در مورد دخترشان معامله ای را انجام می دهند یا می خواهند سودی به دست آورند و تمام فکر و ذکرشان این است که کسی را به عنوان داماد بپذیرند که توقعات پدر عروس را بر آورده کند. این توقعات بیشتر جنبه مالی دارد.

مثلا اگر فردی که سال ها در خارج از کشور زندگی کرده است، به قصد ازدواج به افغانستان یا کشورهای مهاجرنشین بیاید، با استقبال گرم خانواده عروس مواجه می شود و این خانواده که این خواستگار را شانس بزرگی برای خودشان می دانند، بدون انجام تحقیق و شناخت و یا در نظر گرفتن خواست و نظر عروس، دخترشان را در مقابل پول گزافی به عقد آن فرد در می آورند.

البته، در بسیاری از این موارد، علاوه بر تمایل زیاد خانواده، اشتیاق دخترها و پسر ها به رفتن به خارج از کشور نیز در وقوع چنین ازدواج ها بی تاثیر نیست.

شبنم، یک دختر تحصیل کرده است که در مورد ازدواج ناموفقش می گوید: "من از همان بچگی شوق رفتن به یکی از کشورهای اروپائی را داشتم و آرزو داشتم که با فردی در یکی از این کشورها ازدواج کنم. با داشتن خواستگاران زیاد، به فردی که از خارج آمده بود و چند سالی از خودم بزرگتر بود، بدون تحقیق جواب مثبت دادم. وقتی مقدمات سفرم به اروپا مهیا شد و به کشوری که شوهرم در آن جا اقامت داشت، رفتم، در کمال تعجب متوجه شدم که این فرد نه تنها تحصیلات عالی ندارد، بلکه اعتیاد شدیدی هم به مواد مخدر دارد."

به دلیل محدودیت های فراوانی که در خانواده های افغانی وجود دارد، امکان ارتباط و شناخت بیشتر زوج ها از یکدیگر پیش از ازدواج فراهم نیست و بسیاری از دختران و پسران ازدواج را یک بخت آزمائى می دانند که توسط خانواده آنها برایشان رقم می خورد.

اگر هم دختر و پسری برای تضمین سلامت ازدواجشان بخواهند با همسر آینده شان پیش از زناشویی ارتباط برقرار کنند و با روحیات یکدیگر آشنا شوند، از طرف خانواده ها و فامیل طرد می شوند.

از دیگر سنت هایی که در خانواده های افغان رواج دارد، توقعات پولی زیاد از داماد و گرفتن گله (شیربهای) کمر شکن و یاری نکردن خانواده دختر و پسر به نوخانگان است، که باعث شده منزلت این پیوند را در سطح سایر معاملات تجاری قرار دهد.

کمتر عروسی ای برگزار می شود که بدون جنجال و دعوا یا دست کم بدون ناراحتی باشد. در چنین وضعیتی باید مسئولیت تمام کینه توزی ها و نامهربانی ها را دختر (عروس) به عهده بگیرد و در مقابل تمام ناملایمات سکوت کند. زیرا او در مقابل پول فروخته شده است.

بسیاری از داماد ها معمولا پول ازدواج را با سال ها دوری از وطن و دیدن و شنیدن صدها تحقیر و توهین و تن دادن به مشاغل پست و کم درآمد به دست می آورند و خرج شدن یک شبه آن، داماد ها را مجبور می سازد که با دست پرحنا، جلای وطن را در پیش گیرند. این امر، علاوه بر آن که نشاط و شادابی را از این خانواده تازه تاسیس می گیرد، آسیب های جدی و غیر قابل جبرانی را به اعضای این خانواده وارد می سازد.

در مرحله ای که عروس به شدت نیازمند آرامش است، این امر او را هم آشفته می کند. دوری از پدر و مادر و اعضای خانواده از یک طرف و نبود همسر از طرف دیگر و احیانا سر کوفت های اعضای خانواده داماد، درد بزرگی است که باید تحمل کند.

در بعضی از خانوادها حل کردن این مشکلات بر عهده پدر دختر است. پدر دختر باید تلاش کند تا با زحمات زیاد از پس مصارف زیاد جهیزیه بیرون بیاید. البته باید گفت، کمتر کسی پیدا می شود که سراغ دختران فقیر و کم درآمد را بگیرد. افراد پولدار نیز با تامین وسایل زندگی دخترشان، داماد را وادار می سازند که به خواسته های خانواده عروس احترام بگذارد و در موارد متعدد از حق مسلم خود کوتاه بیاید. این مشکلات، ثمره آداب و رسومی است که نا آگاهانه بر خانواده ها چیره شده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مجموعه عکس
تصاویری از کارها و بزرگداشت محمدعلی کشاورز
در شبی که بارانی سیل آسا، خیابان های تهران را با ترافیک سنگین بند آورده بود، دوستاران محمد علی کشاورز در آمفی تأتر فرهنگسرای نیاوران گرد آمده بودند تا از این هنرمند تآتر و سینمای ایران قدردانی کنند.  این جلسه بهانه ای هم بود برای معرفی  کتاب "اکسیر نقش" (زندگی هنری محمد علی کشاورز)  که بر اساس مصاحبه های اعظم کیان فر و یاسین محمدی و با مقدمه علی نصیریان منتشر شده است.

اکسير نقش

کتاب "اکسیر نقش" زندگی هنری محمد علی کشاورز را با این هدف دنبال می کند که تاتر را در گذر زمان یعنی دهه های ۴۰ به بعد ببیند. کتاب به نقش کشاورزدر سینما هم می پردازد وشناسنامۀ کارها و فیلم هایی که کشاورز در آنها شرکت داشته و نگاه دیگران به نقش او. اما مطالب جذاب تر کتاب، گفتگوهایی است که به نگاه این هنرمند به تآتر و سینما می پردازد؛ از جمله نقش ارامنۀ ایران و خدمات برجسته آن ها به تآتر و حتا ورود تآتر به ایران.

کشاورز در این بخش از مدرسه شاه عباس یاد می کند که بیشتر شاگردان اش بچه های ارمنى بودند و تعداد مسلمانان در آن اندک بود و در آن سال ها که در ایران هیچ سالن تاتری وجود نداشت "سالن داشت و سن داشت و پرده می رفت و چراغ ها بود و آنجا برنامه هایی گذاشته می شد، برنامه های تآتری."

در گفتگو با زاون قوکاسیان، روزنامه نگار ارمنی که در سی سال اخیر به ویژه در عرصۀ سینما بسیار فعال بوده، کشاورز می گوید: "موقعی که دکتر پرویز ممنون داشت راجع به تاریخ تآتر اصفهان می نوشت من به او گفتم این را که نوشتی درست نیست. تو باید بروی ببینی در اصفهان اول تآتر از کجا شروع شده. من معتقدم تآتر توسط ارامنه به ایران آمد. آنها با تأتر آشنایی داشتند. بخصوص در اصفهان."

کشاورز همچنین در این گفتگو از شاهین سرکیسیان به شایستگی یاد می کند و می گوید که او خیلی به تآتر این مملکت خدمت کرد. این کتاب همچنین حاوی عکس های زیبایی از کارهای سینمایی این هنرپیشه است.

بزرگداشت کشاورز

در واقع نشرکتاب  "اکسیرنقش" درشب بارانی سوم دی ماه بهانه ای شد برای بزرگداشت کشاورز که علی دهباشی، سردبیر مجله بخارا برگزار کرده بود.  چند تن در باره او سخن گفتند و فیلمی نیز از فعالیت های سینمایی کشاورز پخش شد.

دکتر محمد صنعتی، روان پزشک و همشهری کشاورز، از دوره ای گفت که با کشاورز در تاتر همکاری می کرد. او که  از "بازیگری روی صحنه و بازیگری در کوچه و خیابان" سخن می گفت، گفت: "آدم هایی مثل کشاورز جزء هنجار جامعه نیستند و خود را غریب حس می کنند. جوامعی که ما در آن زندگی می کنیم فقط با کسانی می توانند سازگار باشند که مانند خود آنها باشند. آدم متفاوت دشوار پذیرفته می شود."

"کسانی مانند کشاورز یا باید دنبالۀ رو مردم باشد و در چارچوب ذهنیت آنها بگنجد یا محکوم به غربت شوند. این گونه هنرمندان نه مانند عامۀ مردم زندگی می کنند و نه آرزوهایشان مانند عوام الناس است. اقلیت فرهنگ ساز، اقلیتی نا بهنجارند. درست به همین دلیل نا بهنجاری است که تابو شکن، اسطوره شکن و نوآفرین می شوند."

پس از صنعتی، اسماعیل شنگله بازیگر و کارگردان مشهور تآتر از نمایشنامه ای با عنوان "چند لحظه تا مرگ " یاد کرد که در آن سال های دور در تلویزیون اجرا شد. شنگله گفت: "آقای کشاورز را معمولا به عنوان بازیگر درخشان هزار دستان می شناسند یا بازی او در فیلم مادر مشهور است اما من معتقدم که بازی کشاورز در آن نمایش کوتاه تلویزیونی دست کمی از نقش ایشان در فیلم مادر و هزار دستان ندارد."

شنگله از تاتر سال های ۵۷ و ۵۸ به عنوان دوران شکوفایی تاتر ایران یاد کرد و گفت در آن سال ها گروهی تماشاگر نوپا به تآتر روی آوردند که قبل از ۲۲ بهمن رفتن به تآتر و شنیدن موسیقی را گناه می دانستند. اما به گفتۀ او این دستاوردی بود که زود از میان رفت.

زندگی نامه

روی جلد کتاب اکسیر نقش

بايد دید که محمدعلی کشاورز در چه دوره و تحت چه شرایطی پرورش یافته است. او در ۲۶ فروردین سال ۱۳۰۹ در اصفهان زاده شد. پدرش اهل عرفان بود و دراویش و اهل عرفان در خانه اش جمع می شدند، مولوی می خواندند و محفل بحث داشتند.

رابطۀ پدر با ارامنۀ جلفا نیز حسنه بود و داستان نویسان ارمنی در این محفل شرکت می کردند. محمدعلی پنج شش ساله بود که به کودکستان رفت و هفت هشت ساله بود که به مدرسه مریم، که مدیرش یک کشیش ارمنی بود و معلمانش بطور مختلط مسلمان و ارمنی بودند. این مدرسه ای بود که معلمان ارمنی در آن راجع به تآتر و رقص حرف می زدند.

محمدعلی تا سال سوم ابتدایی در این مدرسه مختلط  ماند و سپس به مدرسه عصر پهلوی و چندی بعد نیز به مدرسه شاه عباس رفت. تحت تأثیر فضای تاتری همین مدرسه بود که بعدها وارد تاتر و عالم بازیگری شد.

اصفهان در عین حال شهر هنر بود و قهوه خانه خانه هایی داشت که شاهنامه خوانی در آنها رایج بود از جمله قهوه خانه علی انجیلی که در ماه رمضان شاهنامه خوانی می گذاشت. تعزیه نیز از سنت های اصفهان بود. محمد علی در چنین شهری از کودکی با انواع تآتر ایرانی آشنایی یافت. 

وی در سال ۱۳۳۳ به اخذ مدرک دیپلم نائل آمد و بعد راهی خدمت وظیفه شد. در دوران سربازی هم بیشتر برای اینکه از زیر کارهای نظامی در برود، نمایش کار می کرد و برای خانواده های افسران نمایش می گذاشت.

بعد از دورۀ سربازی، در سال ۱۳۳۵ وارد مدرسۀ هنرپیشگی شد که شاید برای اولین بار هنرآموز می پذیرفت. از جمله استادان این هنرستان آقایان گرمسیری، اسماعیل مهرتاش، ناظر زاده و حبیب یغمایی بودند. دورۀ سه سالۀ هنرستان را به پایان رساند و وارد کار هنرپیشگی شد.

سپس به کلاس اسکویی رفت که سبک استانیسلاوسکی را آموزش می داد و هنرمندان برجستۀ تآتر ایران مانند علی نصیریان و جعفر والی و عباس جوانمرد در این کلاس شرکت داشتند. با اسکویی بود که نمایشنامۀ "هیاهوی بسیار برای هیچ" شکسپیر را بازی کرد. این در واقع اولین کار حرفه ای کشاورز در عالم تآتر به شمار می رود.

اما در آن زمان مردم به تاتر جدی عادت نداشتند و برنامه های رقص و آواز را بیشتر می پسندیدند. وقتى حبيب ثابت تلویزیون ايران را تأسيس کرد گروهی از هنرمندان مانند دکتر پرویز ممنون، علی نصیریان و جعفر والی و عباس جوانمرد و حمید سمندریان به آن پیوستند و برنامه های تأتر آن را به عهده گرفتند. کشاورز نیز به این گروه پیوست و در نمایشنامه هایش نقش هایی به عهده گرفت.

هنوز در تهران سالنی برای اجرای تآترهای جدی وجود نداشت و کسانی که در غرب تحصیل کرده بودند کوشش می کردند ذوق خود را در سالن های کوچکی که این سو و آن سو اجاره می کردند پرورش دهند. در عین حال مرتب پی گیری می کردند تا سالن هایی مختص تآتر ساخته شود.

سرانجام تالار رودکی و تآتر ۲۵ شهریور (سنگلج) ساخته شد و تآتر شهر پدید آمد و تآتر از هنرهای قابل توجه ایران شد و صاحب مدرسه و دانشکده و سازمان های مناسب خود گردید.

کشاورز حدود ۶۰ نمایش صحنه ای، و در حدود ۷۰ نمایش تلویزیونی بازی کرده و کارگردانی پاره ای از آنها را به عهده داشته است. نمایشنامه های مربوط به او بیشتر متعلق به دهۀ ۴۰ و ۵۰ است که به نظر او دوران طلایی تآتر ایران بود. از سریال های مشهورى که او بازی کرده، و در آن ها نقش های تاریخی داشته "هزار دستان" و "سلطان و شبان" را می توان نام برد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ساجده شریفی

اگر از یک بلندی، یزد را تماشا کنید؛ شاید با من هم عقیده شوید که  بادگیرها به پیانوهایی عمود بر بام ها می مانند و آن وقت تصور کنید، اگر گذر یک باد کویری به این شهر افتاد، در این مشبک هایی که خطشان تا افق می رسد؛ چطور زوزه و زمزمه اش، بدل به یک موسیقی باشکوه می شود.

محمد کریم پیرنیا، معمار و پژوهشگر یزدی، در رساله اش، بادگیرها را به شُش های یک شهر کویری تشبیه کرده است. در معماری سنتی ایران، بارزترین روش مدیریت جریان و دمای هوا در ساختمان ها، بادگیر است که بر بام خانه ها یا آب انبارها بنا می شده است.

به این ترتیب، از جایی که مشرف به اتاق بادگیر است؛ با خشت، تنوره اش را با مقطع مستطیل می چیدند، تا به بلندی مورد نظر برسد. سپس بالای این تنوره ها چهار دیواره را در دو چوب به شکل ضربدری می گذاشتند. جهت های رو به باد را به شکل مشبک عمودی تیغه و دیگر جهات را، دیوار می کشیدند.

زمان و مکان ساخت نخستین بادگیرها چندان مشخص نیست. اما به روایت سفرنامه نویسان قرون میانی، بیشترین بادگیرها در مناطق یزد، طبس و گناباد دیده شده و آن را به نام های واتفر، بادهنج، باتخان، خیشود، خیش‌خان، خیشور، ماسوره و هواکپ‌ خوانده اند.

قدیمی ترین بادگیرهای باقی مانده مربوط به آغاز دوره صفوی در ایران است. امروزه نواحی کویری، حاشیه کویر و سراسر حاشیه خلیج فارس، پرتراکم ترین مناطق بادگیردار هستند.

بادگیرها در جهت بادهای غالب هر منطقه، به سه شکل عمده ساخته می شدند. بادگیر اردکانی، ساده ترین شیوه بادگیرهاست و تنها رو به باد شمال دریچه باز داشته و از جهات دیگر بسته بوده است. به همین خاطر، این بادگیر شکننده بوده. پس، ضلع جنوبی آن را نیمه هلال می ساخته اند، تا در صورت وزش باد از جهات دیگر، در برخورد با این هلالی از سرعت و تیزی باد کاسته شود.

بادگیر کرمانی، بر بام خانه های متوسط رو به پایین بنا می شده. از آن رو که بادگیرهای کرمانی دو طرفه هستند، بادگیر دوقلو هم خوانده می شوند. این بادگیرها، کمی دقیق تر از بادگیرهای اردکانی عمل می کنند؛ چرا که به دلیل دو سویه بودن، فشار باد به یک جهت موجب تخلیه سریع هوای گرم و آلوده طرف دیگر می شود.

اما سبک یزدی، غایت معماری بادگیرهاست که گاه سه جهتی و بیشتر چهارسویه است. به طور معمول درون کانال‌های آن، با تیغه‌هایی از آجر، چوب یا گچ به چند قسمت تقسیم می‌شود. بیشتر، زیر کانال بادگیر حوضی می ‌ساخته‌اند که هوای خشک پر از غبار، پس از برخورد با آب، مرطوب و تصفیه شود.

اتاق زیر بادگیر را، حوضخانه می گفته اند که حوضی هشت ضلعی در آن قرار داشته و آب قنات از آن می گذشته. برای حوضخانه، درهای بسیار تعبیه می کرده اند، تا جریان هوا در تمام ساختمان روان باشد. در بناهایی هم که امکان کشیدن آب قنات به سطح وجود نداشته، راه بادگیرها را تا زیرزمین ادامه می داده اند.

بلندترین بادگیر را محمدتقی خان یزدی سال ۱۱۶۰ هجری در باغ دولت آباد بنا کرد. محمدتقی خان ابتدا قنات دولت آباد را ساخت و از آب آن باغی و در آن باغ، چند عمارت برپا کرد که بادگیر هشت ضلعی بر عمارت مرکزی ساخته شد.

این بادگیر سی و سه متر و هشتاد سانتی متر بلندی دارد. دهانه فوقانی، هشت سویه و به بلندای یازده متر است و باد از هر سمتی که بوزد به ساختمان هدایت می شود. در این بادگیر، جریان هوا پس از ورود به داخل ساختمان از روی یک حوض سنگی کوچک و فواره عبور می‌ کند و سپس از آنجا به دیگر اتاق ‌ها هدایت می ‌شود.

پیرنیا، معماری سنتی ایران را مبتنی بر چهار اصل می داند. مردم واری، یعنی در تناسبات مردمی کار کردن. گریز از بیهودگی که معماران قدیم کاری بیهوده در ساختمان ها نمی کرده اند و حتا زیبایی هم در خدمت سازه بوده است. خودبسندگی که سعی می کرده اند از مصالح بوم آوردشان استفاده کنند و داشتن مدول هایی که واحد اندازه گیری های خاصی است. او، بادگیرها را نمونه کاملی از مراعات این چهار اصل می داند.

از اواخر قرن گذشته که محیط زیست با استفاده بی رویه از انرژی های فسیلی در معرض تهدید جدی قرار گرفت، استفاده از فناوری سازگار با محیط طبیعی و کاربرد انرژی های پاک، مانند  خورشید، باد و آب اهمیت بسیاری یافتند.

در زمینه معماری نیز از این زمان، تلاش برای طراحی ساختمان های اقلیمی و معماری همساز با اقلیم آغاز شد. امروز، اگر چه تکرار مشابه بادگیرها در سازه، برای تهویه و خنک کردن هوا چندان عملی نیست، اما می توان از اصول ساخت آن در معماری جدید الگوبرداری کرد.

در گزارش مصور اين صفحه "دکتر پیروز حناچی"، متخصص مرمت شهری درباره معماری بادگیر، تاریخچه و جایگاه امروزش توضیحاتی داده و "رحیمه رحیمی" از نوادگان محمدتقی خان یزدی، از سال هایی سخن می گوید که هنوز خانه های یزد با بادگیر خنک می شدند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شوکا صحرایی

سال گذشته درست در چنین روزهایی که برف سپید بهمن ماه زمین را پوشانده بود، گزارش خانه بامداد را تهیه کردم. آن زمان حتا فکر نبودن وسایل و یادگارهای شاملو در آن خانه هم برایم تصورناشدنی و باور نکردنی بود. اما امروز با گذشت یک سال از آن روزها، و بازهم با برف سپید بهمن ماه، آن تصور ناشدنی، در تصویر آمد.

در روز هاى پنجشنبه و جمعه ۲۶ و ۲۷ دی ماه، آن چه از احمد شاملو یکی از بزرگ ترین شاعران فارسی زبان در قرن بیستم به جا مانده بود و بنا بود موزه ای شود برای گرامیداشت یاد و خاطره او، از این خانه برده شد.

سیاوش، پسر ارشد شاعر، در مزایده ای که خود نیز در آن سهیم بود برنده شد، و وسائلی را که از شاملو در خانه ومحل سکونت همسر شاعر،  آیدا شاملو (سرکیسیان)، واقع در دهکده پردیس کرج، به جا مانده بود، برد.

در گزارش سال پیش من که لینک آن را در کنار این صفحه می بینید، خانه را آن گونه که آیدا آراسته بود می توانید ببینید.

اين بار اما شما را به دیدار این خانه، پس از بیرون برده شدن وسایل شاملو، دعوت می کنم. یادداشتی از آیدا، همسر شاملو، را نيز کنار اين متن مى گذارم همراه با نوشته اى از احمد شاملو خطاب به آيدا. 

آیدا، که این روزها سخت غمگین است، می خواهد بار دیگر خانه اش را درخور کسی چون احمد شاملو بازآرایی کند.  آیدا می گوید: "ما با تلاش، همیاری و هم فکری دوستان و دوستداران شاملو در صددیم که با هر آنچه یادمان شاملو باشد، در همین فضا با ظرافت و آراستگی محیطی در خور نام او فراهم کنیم." 

"هیچ  کجا هیچ زمان فریاد زندگی بی جواب نمانده است."
احمد شاملو

آیدا شاملو
به گفته اکتاویوپاز "خاطره شعله ایست شناور ." از همه این خانه و وسایل آن، خاطرات بسیار دارم. تمام وسایلی که هر یک به نوعی تداعی کننده یاد اوست و روزهای با او بودن.

از صفحه های موسیقی که به آنها علاقه خاصی داشتیم و چه شب ها که تا صبح در کنار هم به شنیدن آن دل می سپردیم و یا فیش ها و یاداشت های کتاب کوچه که روزها و سال های متمادی وقتمان را صرف آن کردیم، تا خاطره هدایایی که از دوستان هنرمندمان به ما اهدا شد و نزد ما امانت بود و متاسفانه ... .

به هر شکل جای جای این خانه و جزء جزء آن برای من بو و یاد شاملو را زنده نگه می دارد.

و حالا به هر دلیل بیشتر یادگارهای او در خانه اش نیستند.

در هر حال این خانه از سال ها پیش قرار بود با یادگارهای شاملو حس حضور او را تداوم بخشد، مانند خانه موتزارت در سالزبورگ و یا گوته در فرانکفورت و...  اگرچه اين خانه حتى اگر خالى باشد نيز مى تواند حس حضور شاملو را تداعى کند، همچون خانه ى خالى نيما در يوش

نوشته اى از احمد شاملو خطاب به آيدا
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

امید صالحی

کمتر کسی است که تا به حال بخت و اقبال خود را با فال و یا به نحوی دیگر نسنجیده باشد. این روزها برخی از آنها که قبلا با توسل به نجوم و بهره گرفتن از رمل و اسطرلاب دنبال طالع خود بودند، به شیوه های نوین آینده نگری روی آورده اند و در بسیاری از فضاهای زنانه شهری مثل آرایشگاه ها یا فضاهایی شبیه آن گرفتن فال قهوه و تاروت رایج شده است. حتی در خیابان ها هم می توان آگهی های تبلیغاتی فال را دید. فال و پیش بینی آینده و خبر گرفتن از احوالات نامعلوم آدمی به دنیای مجازی هم راه پیدا کرده است.  به همین خاطر سایت ها و وبلاگ های بسیاری هستند که علاقمندان را برای گرفتن فال راهنمایی می کنند.

لادن حیدرپور یکی از فالگیرانی که حدود ۱۸ سال است برای مشتری های خاص خود فال قهوه و تاروت می گیرد، می گوید: "کمتر کسی است که بعد از خوردن قهوه فنجانش را دمر نکند به دنبال نشانه یا علامتی نگردد."

به نظر او استعداد فالگیری ارثی است  و می افزاید:«کولی های آلمانی، روس ها و ارمنی ها به فال اعتقاد دارند و در کتاب هایی که مطالعه کردم متوجه شدم که این توانایی زاییده انرژی و نیرویی است که از وجود انسان ها در فضا منتشر می شود.» انگشتان و چشم ها منبع انتقال انرژی هستند بنابراین در فال هم این دو عضو می تواند انرژی ها را به تاروت منتقل کنند. شمع و عود نیز از اجزاء حذف نشدنی مراسم فال است.

درباره کارت های تاروت تحقیقات گسترده ای انجام شده است و برخی معتقدند که خاستگاه بازی با ورق در کشور چین بوده و به اوایل سلسله تانگ، ۹۰۸ -۶۱۸ میلادی، برمی گردد.

به عقیده یک نویسنده ایتالیایی به نام کولوزو نیز برای اولین بار در سال ۳۷۹ کارت های بازی از شمال افریقا وارد ایتالیا شد و به نام بازی نائیب رایج شد.

برخی دیگر نیز تصور می کنند که کلمه تاروت تحریفی از نام توت خدای جادوی مصر باستان بوده است.

به اعتقاد جامعه شناسان وقتی افراد جامعه توانایی برآورده کردن نیازها و خواسته هایشان را از لحاظ فکری، اقتصادی و اجتماعی ندارند یا نمی توانند به خواسته هایی مثل ازدواج، طلاق، شغل مناسب و... دست پیدا کنند به خرافات و فالگیری رو می آورند.

در کشورهایی که افراد نمی توانند در عالم واقع به امیال و خواسته های خود برسند  گرایش به خرافات بیشتر می شود.

نعمت الله فاضلی مردم شناس و استاد دانشگاه نوشته ای به سه نوع فالگیری اشاره کرده است:

فالگیری مسأله محور: هدف آن پیدا کردن راه حلی برای یک مشکل است.
فالگیری اعتقادی: هدف آن انجام یک آن آیین یا باور فرهنگی خاص است.
فالگیری فراغتی: هدف آن تولید لذت و پر کردن اوقات فراغت است.

به اعتقاد فاضلی: "آنچه در جامعه شهری ایران دیده می شود بیشتر فالگیری فراغتی است. توجه به فالگیری و اهمیت دادن به آن در رسانه ها و گفتگوها را شاید بتوان اهمیت یافتن زنان و جوانان در فرهنگ و گفتمان های معاصر دانست با این حال پرداختن به این موضوع نیازمند بررسی آماری دقیق است."

فاضلی با اشاره به این نکات از علاقمندی تحصیل کردگان و اقشار مرفه اجتماع نیز یاد می کند. علاقمندان به فال در هر قشر و طبقه ای قرار دارند اما مشتریان لادن بیشتر تحصیل کرده گان متمولی هستند که به معنای انتقال انرژی و تفکرات لادن درباره فال اعتقاد دارند. او می گوید: "بیش از ۷۰ درصد از مراجعه کنندگان من را افراد طبقات بالای اجتماع تشکیل می دهند. بر خلاف تصور همه بیشتر آنها مرد هستند و بیشتر سوالاتی درباره تجارت و حرفه خود دارند."

لادن برای هر مشتری حداقل ۴۵ دقیقه و حداکثر ۱۹۰ دقیقه  وقت می گذارد و برای فال گرفتن مبلغی بین هفت تا پانزده هزار تومان دریافت می کند.

علاقمندان به یادگیری این فن نیز کم نیستند. لادن شاگردانی را هم تربیت کرده است به طور متوسط شهریه یادگیری فال تاروت حدود ۲۵۰ هزار تومان است.

بیشتر مردم توقع دارند به وسیله تاروت یا قهوه به اوضاع اجتماعی عاطفی و حرفه ای خود سر و سامانی بدهند. بیشتر در مورد مسائل عاطفی خود سوال می کنند. بعضی هم  به طور افراطی به این عمل معتاد می شوند، کسانی که دچار ضعف در شخصیت و اراده هستند و نمی توانند به درستی تصمیم بگیرند. بعضی از مشتریان لادن هر ۷۲ ساعت یکبار برای گرفتن فال به او مراجعه می کنند.

در قوانین ایران، برای رمالی و پیشگویی مجازات تعیین شده است، اما به نظر بعضی از حقوقدانان، این موضوع جنبه شخصی دارد و نمی توان به راحتی برای آن مجازات تعیین کرد.

در ماده سوم آیین نامه خلافی برای اقداماتی نظیر فالگیری و ایجاد کسب و کار از این طریق مجازات حبس تعیین شده بود پس از مدتی تنها جریمه آن پابرجا باقی مانده است. با وجود چنین قوانینی نه تنها از تعداد این افراد کاسته نشده، بلکه روز به روز به تعداد فالگیران و علاقمندان به فال اضافه می شود.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

هاله حیدری

هر روز صبح زود وقتی جلوی پارک با چشمانی خواب آلود منتظر تاکسی هستم افرادی را می بینم که آن وقت صبح سرحال و قبراق به سمت پارک در حرکتند ولی من آرزو می کنم ای کاش دقایق بیشتری را می خوابیدم.

محل کارم با دوستانم از کم تحرکی کلی حرف می زنیم و این که چقدر ما به ورزش و تحرک نیاز داریم اما همه ما بهانه های کافی برای ورزش نکردن داریم. همه به ظاهر مشتاقیم و علاقمند.

یکی می گوید فرصت کافی برای رفتن به خانه و تعویض لباس و دوش گرفتن را ندارد و آن دیگری می گوید اگر دوستی داشتم که با من همراهی می کرد حتما صبح می رفتم و ورزش می کردم. به این نتیجه رسیده ام که همه می خواهیم خودمان را توجیه کنیم همه دنبال بهانه ای هستیم که ورزش نکنیم.

از مزایای ورزش تا دلتان بخواهد داد سخن می دهیم و مدام می گوئیم ولی درصد کمی از ما حاضریم لحظاتی را در ساعات اولیه روز به ورزش اختصاص می دهیم.

به یاد پدربزرگم می افتم و از خودم می پرسم چه چیزی باعث می شد پدربزرگم هر روز صبح بعد از خواندن نماز چوبدستی اش را بردارد و از خانه بیرون برود و دو ساعت بعد با نان تازه و روحیه ای سرشار از انرژی باز گردد.

تمام دست اندرکاران بهداشت جسم و روح، ورزش صبحگاهی را یکی از بهترین راه های حفظ سلامت و جلوگیری از تنش های روزانه می دانند. آنها می گویند روزانه ۳۰ دقیقه تا یک ساعت ورزش سبک مثل پیاده روی و نرمش می تواند باعت نشاط روحی و افزایش اعتماد به نفش شود.

فواید ورزش بیشتر از آن است که بتوان در چند جمله شرحش داد به خصوص برای کسی که در شهر شلوغ و آلوده ای مثل تهران زندگی کند. جایی که این روزها هوایش به شدت آلوده است و گاهی هشدار داده می شود که افراد مسن، بیماران قلبی و ریوی و بچه ها بیرون نیایند.

تازه اگر این مشکلات نبود باز هم در زندگی شهری امروز که تحرک کم است ورزش مثل غذا لازم است و می تواند به پرورش جسم و جان بینجامد و روح آدمی را صیقل دهد و مانع افسردگی و انزوا شود.

بالاخره یک روز تصمیم گرفتم بر تنبلی خودم غلبه کنم و برای یک بار هم شده بروم و ببینم در پارک چه خبر است و خیل مشتاقان هر روزه پارک مشغول چه کاری هستند. با خودم می گویم شاید هم آنقدر جذاب باشد که من هم به جای خوابیدن بیشتر صبح از بلند شوم و بروم در پارک کمی پیاده روی کنم.

ساعت شش و نیم صبح از خانه بیرون می زنم. خیابان هنوز خلوت است. به سمت پارک حرکت می کنم. نرسیده به پارک نگاهی به دور و برم می کنم. عده ای را می بینم که ظاهرا در حال رفتن به سر کار هستند و عده ای نیز به سمت ورودی پارک می روند.

وارد محوطه پارک می شوم. انگار وارد دنیای دیگری شده ام. همه به هم صبح بخیر و خسته نباشید می گویند و برای هم دست تکان می دهند. فضا بسیار صمیمی است. خانمی در حال دویدن از کنارم رد می شود و به من که برای ورزش نیامده ام صبح بخیر بلندی می گوید. حس بیگانگی در من کم کم از بین می رود. صدای شمارش ورزشکاران به گوش می رسد؛ یک، دو، سه... چند نفری مشغول دویدن و نرمش انفرادی هستند. از شوخی های دسته جمعی متوجه می شوم همه آشنا هستند و غریبه ای بین آنها نیست جز من که هنوز خودم را پیدا نکرده ام.

چشم می چرانم و به این طرف و آنطرف دقیق می شوم. اکثرا صبح بیداران بازنشستگانی هستند که مشغول پیاده روی و نرمش هستند و تعداد جوانان بسیار کم است.

حس عجیبی پیدا کرده ام؛ انگار انرژی تازه ای پیدا کرده ام. روی یکی از صندلی های پارک می نشینم. دو نفری روی صندلی وسط پارک سرگرم گپ زدن هستند. از نظر آنها بودن با همسن و سالان در ساعت های ابتدایی روز مثل یک وعده غذاست و یکی از آنها می گوید که سالهاست حتی یک روز هم ورزش صبح و پیاده روی را ترک نکرده است.

آقای جهانگرد با خنده به دوستش اشاره می کند ومی گوید: "صبح ها وقتی این همه پیره مرد را در اینجا می بینم فکر می کنم فقط من نیستم که پیر شده ام. من با آمدن به اینجا و ورزش احساس می کنم هنوز کاری از من بر می آید و حس می کنم هنوز جوانم."

اما مسئله فقط این نیست، اینجا زندگی هم جریان دارد. آقای جهانگرد از اتفاقاتی که برایش افتاده تعریف می کند و می گوید "پارسال خانمی که سالها بود شوهرش را از دست داده بود و با گروه ما ورزش می کرد با یکی از بچه های گروه ازدواج کرد. همه ما را هم به باغشان دعوت کردند و کلی هم خوش گذشت. البته اتفاقات بد هم می افتد مثلاً چند ماه پیش ما یکی از دوستانمان را که ده سال هر روز با هم ورزش می کردیم، از دست دادیم. جایش خیلی در میان ما خالیه."

با آقای جهانگرد و دوستش خداحافظی می کنم و آنها را تنها می گذارم اما خیالشان یک لحظه مرا راحت نمی گذارد از خودم می پرسم آیا من هم وقتی به سن این آدمها برسم رختخواب گرم و نرم و خواب شیرین را رها می کنم و حاضر می شوم که لحظاتی را دستکم پیاده روی کنم. یعنی واقعا این آدمها مثل من بوده اند و در این سن و سال تغییر کرده اند؟

به خودم می گویم مهم نیست که اینها قبلا چطوری فکر می کردند مهم الان است که سرحال و قبراق هستند. از این که لحظاتی را در پارک و در بین این همه پدربزرگ و مادربزرگ با نشاط و شاد بودم احساس آرامش و سرزندگی می کنم. نمی دانم شاید من هم روزی تصمیم بگیرم به جمع ورزشکاران سحرخیز بپیوندم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

عبدالحی سحر

افلاطون موسیقی را یک ناموس اخلاقی گفته که روح به جهانیان و بال به تفکر و جهش به تصور و ربایش به غم و شادی و حیات به همه می بخشد.

ابوعلی سینا، موسیقی را علمی  ریاضی می گوید  که در آن چگونگی نغمه ها از لحاظ ملایمت و تنافر و چگونگی زمان های میان نغمه ها بحث می شود، تا در نتیجه بتوان آهنگ را تالیف کرد. اما خوارزمی موسیقی را پیوند آهنگ ها می داند.

شماری هم گفته اند که موسیقی صعود اصوات  و زبان دل بشر است و هنر، زبان روح است. شعر و موسیقی و رقص زادگان یک مادراند و با بشر پدید آمده اند. اما به باور دانایان، همانا اصوات و آهنگ های طبیعی، به مانند ریزش آب و برخورد سنگ و الحان پرندگان بود که به نوع بشر الهام داد و سرچشمه موسیقی بشری شد.

بعد از آن که بشر آهسته آهسته تکامل کرد، خود به اختراع سازهای موسیقی با الحان و نواهای ذهنی پرداخت و از رقص و آوازهای ضربی در جشن و سرود مذهبی خود استفاده کرد.

انسان ها از پوست  و شاخ حیوانات شروع به ساختن و نواختن سازهای، چون نی و دف و چنگ کردند و با کمک حس شنوایی سوراخ هایی در آنها ایجاد کردند. اما طبل شاید از نخستین سازهای کوبه ای ساخته بشر باشد. از طبل در جشن و سوگ و میدان نبرد کار می گرفتند. رفته رفته طبل های ابتدایی شکل های گوناگون و نام های مختلف کسب کردند.

در دایره المعارف فارسی مصاحب در تعریف مفهوم طبل در کشورهای اسلامی می خوانیم:

"نویسندگان اسلامی روایات مختلف در باب اختراع طبل آورده اند. بعضی اختراع آن را به توبل ابن لمک Tubale ‘bne Lamak نسبت داده اند، و برخی اسماعیل، نیای عرب مستعربه، را اول کسی دانسته اند که این ساز را به صدا آورد. به هر حال، سازهای گوناگون از خانواده طبل از انواع یک پوستی و دوپوستی و به اشکال استوانه ای، چلیکی، مخروطی، یا جامی در ممالک اسلامی رایج بوده است.

از اقسام استوانه ای و یک پوستی، ضرب یا تنبک در ایران معروف است. طبل بزرگ معروف به دهل در ایران و دیگر ممالک اسلامی از ایام قدیم معمول بوده، و ناصرخسرو آن را از سازهای نظامی فاطمیان مصر شمرده است... تبیره که ذکرش در شاهنامه و جز آن دیده می شود، ظاهرا از همین نوع بوده.

از انواع مخروطی یا جامی طبل گورگا، کوس و نقاره بوده است. گورگا بزرگترین طبل معمول در میان مسلمانان بوده، و مخصوصا در میان مغول رواج داشته است. پس از آن از لحاظ بزرگی کوس بوده است که در قرن چهارم هجری قمری بزرگترین طبل جامی مسلمانان و از سازهای جنگی بوده است." 

یکی از انواع طبل اکنون در افغانستان و شبه قاره هند با نام "طبله" شناخته می شود و اختراع آن را به طور سنتی به امیرخسرو دهلوی، شاعر و موسیقیدان پارسی گوی سده سیزدهم میلادی نسبت می دهند. امیرخسرو خود زاده هند بود، اما پدرش از افسران بنام بلخ آن دوران و مادرش بانویی دهلوی بود. وی با تسلطش بر شعر و موسیقی از مشاهیر عمده آن روزگار بود و او را "پدر موسیقی قوالی" نیز خوانده اند. در موسیقی قوالی هم که یک نوع موسیقی صوفیانه است، از طبله به وفور استفاده می شود.

بنا به باوری که به امیرخسرو نسبت می دهند، هر شعری وزنی دارد و آن وزن عبارت از ضرب هاست و برای نمایان و محسوس کردن آن ضرب ها در موسیقی، به ویژه قوالی ضربی، باید از سازهایی کوبه ای چون دهل کار گرفت.

می گویند، امیرخسرو به عنوان پایه گذار هنر قوالی به اندیشه ایجاد ساز کوبه ای تازه ای افتاد و یک دهل را دو نیمه کرد و با دستکاری اندک سازی را ساخت که حالا با نام "طبله" معروف است. اکنون در بسیاری از مناطق آسیای جنوبی طبله را استخوان موسیقی می دانند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

حمیدرضا حسینی

میدان نقش جهان اصفهان اگرچه بزرگترین میدان تاریخی ایران است، اما نخستین میدان از این دست نیست.

وقتی شاه عباس بزرگ در سال ۱۰۰۶ ه.ق پایتخت صفویان را از قزوین به اصفهان آورد، این شهر پایتختی آل زیار، آل بویه و سلجوقیان را از سرگذرانده و شاهکارهایی از هنر و معماری را در خود جای داده بود. یکی از این شاهکارها، میدان بزرگ عتیق در مرکز شهر بود که در سده ششم هجری قمری، نبض سیاست و اقتصاد سلجوقیان در آن می تپید.

صفویان آنچه را از پیشینیان به جای مانده بود، ویران نکردند. میدان نقش جهان را در بخش جنوبی بافت سلجوقی بنا نهادند و آن را از طریق بازار قیصریه به میدان عتیق وصل کردند. اما بافت سلجوقی رفته رفته در برابر نقش جهان رنگ باخت و اهمیت پیشین را از دست داد.

تا پایان دوره صفوی، بخش هایی از میدان عتیق زیر ساخت و ساز رفت و در دوره های بعد، به کلی محو شد. با این وجود، دانه های تاریخی پیرامون میدان، همچون مسجد جامع، هارونیه، منار علی، مسجد علی وانبوهی از خانه های تاریخی که برخی پیش از روزگار صفویان و برخی پس از آن ساخته شده بودند، بر جای خود باقی ماندند.

آنچه بافت سلجوقی اصفهان را زیر و رو کرد، خیابان کشی های دوره پهلوی بود که شیرازه محله های تاریخی را از هم پاشید. هنوز این زخم التیام نیافته بود که جنگ آغاز شد و رژیم عراق برای درهم کوفتن روحیه مردم اصفهان ـ که به پیشتازی در جبهه های جنگ شهره بودند - بافت تاریخی این شهر را زیر آتش گرفت.

طی هشت سال، نزدیک به ۲۰۰ راکت و موشک در بافت تاریخی اصفهان، خصوصا اطراف مسجد جامع فرود آمد و دهها اثر تاریخی را به کام مرگ کشاند. حتی شبستان مسجد جامع و بازار سلجوقی نیز هدف قرار گرفت و ضربه ای هولناک به میراث فرهنگی کشور وارد آمد.

در این اوضاع و احوال، مردمان ریشه داری که نسل اندر نسل در این محدوده زندگی می کردند، به محله ها یا شهرهای امن کوچیدند و ترکیب اجتماعی بافت تاریخی دگرگون شد. سوغات جنگ برای اصفهان انبوه خانه های خالی از سکنه بود که شتابان رو به ویرانی می رفتند.

جنگ که پایان یافت، جویندگان کار از شهرها و روستاها و حتی کشورهای دیگر به اصفهان سرازیر شدند و در خانه های متروک بافت تاریخی جا گرفتند. مهاجران، علاقه ای به این بافت نداشتند و حفظ میراث نیاکان دیگران را وظیفه خود نمی دانستند. لاجرم یک جور حاشیه نشینی در هسته مرکزی شهر شکل گرفت وانواع بزهکاری از دزدی و اعتیاد تا فحشاء و قاچاق مواد مخدر پدید آمد.

مدیران شهر همچنین پنداشتند که با نو کردن در و دیوار، اوضاع اجتماعی بهبود می یابد. از این رو، آثار تاریخی یکی پس از دیگری ویران شدند و جای خود را به بناهای تازه سازی دادند که نه نسبتی با سنت داشتند و نه بهره ای از مدرنیسم برده بودند.

تا روشن شود که این ره رو به ترکستان است و کعبه ای پیش رو نیست، بافت تاریخی که یک بار با خیابان کشی پهلوی و دیگر بار با موشک اندازی صدام زیر و زبر شده بود، برای سومین بار شخم خورد.

آن روزها، هر کسی به اصفهان می آمد، یکراست سراغ نقش جهان و چهارباغ و پل خواجو و سی و سه پل  را می گرفت و با دیدن ظاهر مرتبشان، از بابت نصف جهان آسوده خاطر می شد؛ غافل از این که پشت این ویترین بزک کرده، صدها کالای گرانبها در تاریکی پستو رو به نابودی اند.

در پاسداری از میراث فرهنگی، هر وقت که ماهی را از آب بگیرند، دیر است؛ امروز دیرتر از دیروز و فردا دیرتر از امروز؛ و حالا چهل- پنجاه سال دیر شده است! اما باز هم می توان آغاز کرد. اصفهان هنوز هشتصد خانه تاریخی و دهها شاهکار دیگر را در خود جای داده است.

اکنون، وزارت مسکن و شهرسازی و شهرداری اصفهان چاره کار را در این دیده اند که بازسازی بافت تاریخی را از همان جایی آغاز کنند که آغاز خرابی بود: از میدان ۹۰۰ ساله عتیق که زیر دهها ساختمان بی قواره مدفون شده اما خط و خطوط و حدود و ثغورش معلوم است.

احیای میدان عتیق، از دهه ۱۳۶۰ خورشیدی طراحی شد، اما اجرایش به همان علت همیشگی، یعنی بوروکراسی اداری و کمبود اعتبارات و مدیریت نابسامان تا اوایل دهه ۱۳۸۰ به تعویق افتاد. اکنون، این پروژه که بزرگترین پرو‍‍‍‍ژه توأمان شهری، میراثی و گردشگری ایران است، کلید خورده تا دومین میدان نقش جهان را در نصف جهان برپا کند.

در گزارش مصور این صفحه، دو تن از مدیران پروژه احیای میدان عتیق، اهداف و کم و کیف این پروژه را بازگو می کنند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جلال رستمی

تابلوهای شهرام کریمی به دنبال بدست دادن تاریخ "هویت" دراجزای فکری- فرهنگی آن ودر بعد تاریخی اش است. درهر تابلو بزرگ او، ما شاهد پنج یا شش و گاهی هفت تصویر "نقاشی با هویت مستقل" هستیم. هر کدام از این تصاویر، تاریخچه ای یا داستانی ویا گوشه ای از تاریخی را روایت می کند که نقاش به شکلی با آنها درارتباط بوده است.

چهره یک زن، چهره یک مرد، فضای یک دهکده یا یک گل پیچک رها شده در وسط تابلو. همه از حافظه و یاد- خاطره های نقاش می آید. ازنزدیکترین نزدیکان تا دورترینی که دیگر برای او متن تاریخی شده اند. ولی با این همه، موضوع تابلوها در حوزه خاطرات شخصی باقی نمی مانند.

و از بطن همین رابطه با آشنایان وزیر و رو کردن خاطراتش است که به تاریخ نقب می زند و درپی نشان دادن هویت می گردد. اینجاست که مسئله  نشان دادن هویت دیگر برای او بصورت یک "مفهوم هنری- Art Concept " در می آید. برای این مفهوم مشخص که او می خواهد اکنون به آن واقعیت ببخشد، تنها تصاویر کافی به نظر نمی رسند. پس او به سراغ "شعر نوشته" هم می رود.

"شعرنوشته"های او هویت مستقل ندارند، حامل زیبایی خطاطی گونه هم نیستند. اشعاری نیستند که بشود از اول تا آخرآنها را خواند. شعرها از متن تصاویر به بیرون راه می یابند. یعنی همانطور جاری می شوند - می شود قسمتی از آنها را خواند- و بعد در متن تصاویر فرو می روند و محو می شوند.

شهرام کریمی با چند گانگی تصاویر برروی یک بوم، که من بر آنها نام تصاویر روایی می گذارم، خودآگاه یا ناخودآگاه در پی پیوند بین این تصاویرمی گردد واین شعرنوشته هایش است که با زبان غنایی، که در همه متن تابلو جاری است و حضوری قابل لمس دارند، بین تصاویر مختلف پیوند ایجاد می کنند.

او به همه گوشه و کنار بومش سفرمی کند. با تصاویر روایتگری می کند و تنها زمانی که کار روایتگری تصاویر و پیوند آنها باهم خاتمه می یابد و از متن به سطح می رسد، آن زمان است که فضایی آرام و یک دست با رنگ هایی که از بطن این روایتگری تاریخی ساخته وآمیخته شده است، خلق می شود. فضایی که با رنگ و بوی کهنگی که همراه دارند، به تماشای یک روایت واحد هدایت می کنند. روایتی که در جستجوی نشان دادن "هویت" در بطن روایت های مختلف است واینجاست که فضای تابلوها درکلیت شان آرام ولی گویا، درمقابل چشمان ما قرار می گیرند.

رنگ ها با بیان تاریخی رویداها (یاد- خاطره ها) تناسب عجیبی دارند. درست مانند رنگ فرش و یا زیلو و یا یک کوزه سفالی که سالیان دراز زیر خاک باقی مانده وحال، از زیر آوار تاریخ بیرون آمده اند.

در کارهای شهرام کریمی، تصاویردریچه ای به دنیای واقعی هستند. او می خواهد هویتی را نشان دهد که در پس رفتارها وگفتارها، در طول تاریخ دگرگون شده و پنهان گردیده اند. در یکی از تابلوها که به دو قسمت تقسیم شده است در یک قسمت، انسان های پارینه سنگی را با همان هویت ابتدایی برهنه خود می بینید در حال حمل کودکی بر روی برانکاردی که از چوپ ساخته اند. نگاه کودک که به حالت نیمه خیز، روی برانکارد درازکشیده طوری است که تو را ناخود آگاه به قسمت دوم تابلو هدایت می کند. در قسمت دوم تابلو خانواده ای را می بینید که در کنار حرم مقدسی به حالت کاملاً سنتی کنار ضریح ایستاده اند؛ یادآورعکس هایی که  نمونه های فراوان آن در بیشتر خانواده های ایرانی موجود است. کارهای شهرام کریمی آیینه روایت گونه ای است در مقابل چشمان ما. هرکس می تواند در نهایت برداشت خودش را از این روایت ها داشته باشد؛ به همان اندازه گونه گونی حوادث ثبت شده در خود تابلوها.

اگر چه شهرام کریمی سالیانی است که در خارج از ایران زندگی می کند و با نقاشی مدرن جهان از نزدیک آشناست ودر نمایشگاه ها و گالری های مختلف کارهایش به نمایش گذاشته شده است، ولی کارهای او شاید بیشتراز خیلی از نقاش های ایرانی که درداخل کشور زندگی می کنند، بومی تر است. بعضی ها به آن نام نوستالژی می دهند. من آن را تلاش برای نشان دادن هویت ارزیابی می کنم. او برای نشان دادن این "هویت" از هنر اروپایی وام نمی گیرد. کارهای او بیشتر از سنت نقاشی قدیم ایرانی، مینیاتور، پرده کشی ها، و نقاشی های قهوه خانه ای بهره می گیرد؛ اما به شکلی مدرن و امروزی.

بعضی از تصاویر و کارهای شهرام کریمی به قدری در فرم و شکل ساده هستند که در نگاه اول انسان را به تعجب وا می دارند. او تکنیک را به خدمت تزیین به کار نمی گیرد، بلکه از تکنیک برای ساده نشان دادن موضوع ها ومفاهیم پیچیده استفاده می کند. به همین خاطر در این کارها فرم و شکل ساده به نظر می رسند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
علی فاضلی

اگر از مشهد حدود سی کیلومتر به سمت غرب بروید، در دامنه رشته کوه های بینالود، در انتهای یک جاده ییلاقی  و در محیطی کوهستانی، می رسید به یک روستای کوچک و زیبا بنام کنگ. این روستا در شیب یک کوه قرار دارد.

کنگ جایی است که گویی در آنجا  دست نوازش طبیعت بر سر انسان کشیده شده است. جهت باد و نور خورشید کاملا با قرارگیری  خانه ها در این روستا سازگار است به طوری که نور خورشید درتابستان کمترین گرما و در طول زمستان بیشترین تابش آفتاب را برمنازل این روستا دارد. آب وهوای مطبوع کوهستانی و رودهای جاری در این روستا محیطی دلپذیر به وجود آورده است. کنگ همه ساله آغوشش را برای دوستداران طبیعت باز می کند. سه هزار سال قدمت تقریبی این روستا خود بیانگر آن است که ساکنان آن چطور دراین محیط به آرامش رسیده اند و چطور از فراز بینالود، جهان را به نظاره نشسته اند.

با وجود نزدیکی کنگ به مشهد، مردمان این روستا به خصوص قدیمی ترها  شکل سنتی زندگی و پوشاک خود را حفظ کرده اند و فارسی را با لهجه محلی صحبت می کنند. بزرگ و یا کوچک هنگام گذر از کوچه های پر شیب روستا که  یکدیگر را می بینند به هم سلام می کنند و همه در کنار هم دوستانه از زندگی و گذر عمر می گویند.  پیر مردها از باغ و درختان جوز (گردو) با هم گپ می زنند و داستان هایی را بازگو می کنند که از آابا و اجدادشان شنیده اند.

پیشه مردم روستا بیشتر باغداری و دامپروری است و قالی بافی نیز در برخی خانه ها وجود دارد .گفته می شود که هفت هزار خانواده اکنون در کنگ زندگی می کنند. به نظر می رسد که جوان ها، مثل همه جا، تمایلی به ماندن در روستا ندارند و آنها به امید یافتن زندگی بهتر به شهرها رفته اند.

از نقاط تاریخی کنگ، یکی قلعه حصار است که جز چند خشت چیزی از آن بر جای نمانده و رباط شاه عباسی که  کاروانسرایی است از زمانی که مال دارها یا مسافرها عازم نطقه ای در دور دست بوده اند شب را در آن می ماندند.

دو رود از روستا می گذرد که محلی ها به آن دو رود بزرگ و کوچک می گویند. این دو رود به هم پیوسته و به طرف دشت مشهد و کشف رود می روند.

می توان دو نوع غذا را مختص این روستا دانست که در نقاط دیگر نمی توان یافت، نان ملری و آبگوشت اوجیز (آب - جز). کنگی ها به نوعی تره کوهی "ملر maler" می گویند که در اطراف کوه بینالود پیدا می شود. ملر را با پیاز خورد کرده به همراه جزغاله لای خمیر نازک شده قرار می دهند و به تنور می زنند .گاهی هم اگر ملر نیابند از مغز گردو استفاده می کنند . آبگوشت "اوجیز ojiz" همان مخلفات آبگوشت معمولی را دارد با این تفاوت که به آن ترکیبات دیگری هم اضافه می کنند و بعضی تخم مرغ و برنج را در روغن  سرخ کرده به آبگوشت می افزایند.  

وقتی در کوچه های تنگ و پر شیب روستا نفس زنان بالا می روی گاهی می توانی مادربزرگ و پدربزرگی را ببینی که از روی مهتابی چوبی خانه اش که کنگی ها به آن "پیشگاه" می گویند، تو را نگاه می کنند، سلام و بعد تعارف که به منزلشان بروی و دمی بیاسایی .

روستاییان بسیار مراقبند تا آتشی در روستا بپا نشود که نتوانند آن را کنترل کنند چه که به دلیل پلکانی بودن خانه ها امکان اینکه تمامی روستا طعمه حریق شود بسیار است، اتفاقی که چند سال قبل افتاد و نزدیک به چهل خانه سوخت.

زندگی و مرگ برای مردمان روستا در هم تنیده است، آنها مجالس عروسی و بزم های شادی را همراه با ساز آوازهای محلی بر بام های خانه شان برپا می کنند و درست آنسوی تر و بر تپه ای مشرف بر روستا قبرستان قدیمی قرار دارد که آن هم به تبع  خانه های دنیایی شان پلکانی است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.