جدیدآنلاین: سرپرسی سایکس (۱۸۶۷-۱۹۴۵) سپاهی و مستشرق انگلیسی در هندوستان فارسی آموخت و در ولایات شرقی و نیز جنوب ایران نماینده بریتانیا بود و نیروی موسوم به پلیس جنوب را در ایران بنیاد گذاشت.
از او به عنوان یکی از خاورشناسان برجسته نام برده شده که کتاب های بسیاری در باره ایران و افغانستان نوشته است. در گزارش مصور این صفحه عکس هایی را می بینید که او در سال ۱۹۱۶ میلادی از پامیر و ترکستان چین گرفته است. انتونی وین، خاورشناس انگلیسی که خود کتابی به نام "ایران در بازی بزرگ" تالیف کرده، در این جا گزارشی نوشته از چگونگی سفر سرپرسی سایکس به همراه خواهرش به کاشغر و پامیر.
انتونی وین
در اواخر سده نوزدهم میلادی، زمانی که "بازی بزرگ" میان ابرقدرت های وقت (روسیه و انگلیس) به اوج خود رسیده بود، شهر کاشغر در ترکستان شرقی، در بخش چینی کوهستان پامیر، در مرکز مثلثی واقع بود که روسیه را در غرب، چین را در شرق و هندوستان را در جنوب خود داشت.
این شهر که ساکنانش عمدتا اویغورهای مسلمان ترک زبان بودند، در غربی ترین نقطه امپراتوری چین واقع بود. اما روابط آن با پکن به اندازه ای بد بود که پایتخت چین بر این ولایت سیطره کامل نداشت.
اجناس چینی برای رسیدن به کاشغر باید مسیر درازی را طی می کرد. با کشتی به شهر باتومی (در گرجستان کنونی) در کرانه دریای سیاه منتقل می شد، از راه زمینی به باکو می رفت و از آن جا دوباره با کشتی از طریق دریای خزر به شهر کراسنوودسک انتقال می یافت تا از آن جا با قطار به سمرقند و سپس به اندیجان می رسيد. از شهر اندیجان کالا را با ارابه و اسب و گاومیش و شتر به کاشغر می بردند. از این رو برای بازرگانان کاشغری تجارت با روسیه آسان تر بود.
در دهه ۱۸۹۰ حکومت بریتانیایی هندوستان نگران نفوذ روسیه در منطقه شد و جورج مک کارتنی را به کاشغر فرستاد، تا در آن جا یک کنسولگری تاسیس کند و مواظب فعالیت های روسیه در منطقه باشد.
درسال ۱۹۱۵ از آغاز ماموریت مک کارتنی بیست و چهار سال می گذشت، اما در این مدت او تنها دو بار از خانه اش در بریتانیا دیدن کرده بود. از این رو مقامات تصمیم گرفتند که به او یک مرخصی دیگر هم بدهند.
کسی که در دوره مرخصی مک کارتنی جایگزین او شد، سر پرسی سایکس بود. سایکس از سال ۱۸۹۴ به بعد کنسول بریتانیا در شرق ایران بود و به عنوان سیاح و یک سیاستمدار موشکاف برای خود نامی دست و پا کرده بود.
همسر او و شش فرزندش نخواستند که او را در این سفر طولانی به دور افتاده ترین پایگاه نفوذ بریتانیا همراهی کنند. در نتیجه، سایکس از خواهر مجردش الا (Ella) خواست که به او بپیوندد و در کاشغر برای او خانه داری کند. الا گردشگر نترس و سرسختی بود که پانزده سال پیش از آن با برادرش سرتاسر ایران را پیموده بود.
در آن دوره کنسولگری بریتانیا در کاشغر از منزوی ترین نمایندگی های دیپلماتیک بریتانیا بود. بسته های کنسولگری در عرض سه هفته توسط چاپارها به هند می رسید.
زندگی اجتماعی کمرنگ و محدود بود. افزون بر چندین کارمند زبر و خشن کنسولگری روسیه، چند تن سوئدی لجوج و شراب ستیز هم بودند که در بنیادهای خیریه مذهبی پزشکی کار می کردند و با روس ها میانه خوبی نداشتند و اصلا مایل به همکاری با آنها نبودند. روس ها خوش مشرب بودند، اما یک ضیافت شام آنها که قرار بود ساده و رسمی باشد، تا بامداد به درازا کشید که تحملش برای الا سخت بود.
سال ۱۸۷۷ دولت چین کنترل ترکستان شرقی را از بیگ های اویغور پس گرفت. در پایان سال ۱۹۱۱ "سون یات سن"، رهبر جمهوری خواهان چین علیه امپراتورهای فاسد مانچو قیام کرد که در پی آن کشور درگیر آشوب شد. ترکستان چین میان جمهوری خواهان و هواداران مانچوها بخش شده بود.
روسیه با استفاده از بهانه معمولی اش مبنی بر ضرورت حمایت از اتباع خارجی در معرض خطر، یک هزار قزاق و چهارصد تن تفنگدار خود را وارد منطقه کرد. چینی ها قادر به مقاومت نبودند. متعاقبا روس ها به هندوستان یک گام نزدیک تر شدند.
تا جنگ اول جهانی اوج گرفت، مردم ترک زبان ترکستان شرقی مورد علاقه آلمانی ها و متحدان ترک آنها واقع شدند. آلمان و ترکیه رویای برانگیختن آشوب سراسری در شرق را در سر می پروراندند. آشوبی خزنده که به هند راه یابد و امپراتوری بریتانیا را نابود کند.
ماموران ترک، ترکستان شرقی را پایگاه خود برای برانگیختن قبیله ها در مناطق مرزی هندوستان و ترکستان روسیه قرار دادند. ماه فوریه سال ۱۹۱۵ یک گروه پنج نفره ترک ها در کاشغر ظاهر شدند.
مک کارتنی دریافت که آنها قصد دارند در فصل بهار به افغانستان بروند و مردم آن جا را به مبارزه علیه بریتانیایی ها تشویق کنند. وقتی که او از چینی ها خواست که ماموران ترک را اخراج کنند، پاسخ این بود که چین کشوری بی طرف است و دلیلی به اخراج ترک ها ندارد.
سر پرسی سایکس مدتی پس از ورودش به کاشغر شاهد عزیمت گروهی دیگر از ترک ها به افغانستان بود. سایکس و کنسول روس با تشریک مساعی از "تائوین"، والی محلی، خواستند که ترک ها را دستگیر کند. در ماه مه همان سال گروه سوم ترک ها قصد ورود به منطقه را داشتند، اما در مرز توسط قزاق های روس بازداشت شدند.
دو ماه پس از آن باز یک گروه ترک ها به کاشغر آمدند، این بار گویا برای گشودن چند مدرسه. بازرگانان کاشغر با ورود هر نوع فکر نوی که از کنترلش عاجز بودند، سرسختانه مخالفت می کردند. آنها تحت حمایت روس ها (آن گونه که منابع ترکی ادعا می کنند) به ملاها پول دادند، تا از منبر مسجدها ترک ها را تقبیح کنند. نکات مورد اصرار ملاها به شرح زیر بود:
زبان ترکی عثمانی نباید در مدرسه ها تدریس شود.
تنها واحدهای مدارس باید زبان عربی و مذهب باشد.
شعر و سرودهای ملی گرایانه باید از برنامه آموزشی حذف شود.
عربی باید نه به شیوه عثمانی، بلکه به شیوه کاشغری تدریس شود.
دانش آموزان باید عبا و دستار به سر و تن داشته باشند، نه پوشش فرنگی.
نحوه درودگویی باید "السلام علیکم" با صدای بلند باشد.
تاریخ و جغرافیا نباید تدریس شود و کتاب های درسی نباید تصویر داشته باشد.
زندگی در واحه کاشغر با بهره برداری از تاکستان های انگور و کشت هندوانه با آرامش می گذشت. برای رهایی از یک نواختی زندگی در این منطقه حاصلخیز سایکس و الا (Ella) از گرمای آزاردهنده ماه ژوئن فرار کردند و از کوه های پامیر بالا رفتند و از گردنه هایی در خاک روسیه سر در آوردند که هنوز علامت گذاری مرزی نشده بود.
روسیه در آن زمان متحد بریتانیا بود، اما این اتحاد، شکننده به نظر می رسید. سایکس در دوره کنسولگری اش در ایران شاهد پیمان شکنی روس ها شده بود. اما اکنون روسیه دوباره با بریتانیا عهد دوستی بسته بود، چون هر دو علیه آلمان می جنگیدند، ولی سایکس مطمئن نبود که روسیه خیال ضمیمه کردن هندوستان به خاک امپراتوری اش را که رو به شرق گسترش می یافت، از سر دورکرده باشد.
سر پرسی و خواهرش با هجده اسبی که بارشان را حمل می کردند، از امتداد رود گِز به سوی دریاچه "بلند گول" و سرزمین قرقیزهای کوچگر راه افتادند.
قرقیزهای کوچی در چادرهای معروف به "آق اوی" یا "سپید خانه" از آنها پذیرایی کردند. آق اوی ها از چادرهای معمولی گرمتر و راحت تر بود.
آنها گاومیش ها را جایگزین اسب هایشان کردند، تا حدود پنج هزار کیلومتر ارتفاع گردنه "کته داوان" را درنوردند. از فراز این گردنه نمای دیدنی دریاچه "قراکول بزرگ" در خاک روسیه به چشم می خورد. آنها از پاسگاه "پامیرسکی" هم بازدید کردند که پایگاه مرزی نظامی روسیه در دره مرغاب بود (و اکنون در تاجیکستان واقع است.)
سایکس و الا در منطقه "تغرمه" دوباره به خاک چین وارد شدند که با نمای فریبنده کوه "موزتاغ آتا" (پدر کوه یخ) آراسته بود. در آن جا سایکس ها شاهد بازی "الاک تارتوش" شدند که معادل قرقیزی "بزکشی" افغانی است. بزکشی شبیه راگبی اسب سواران است که در آن لاشه بز جای توپ را گرفته است.
با انحرافی اندک در خط سیر، سایکس ها وارد دره سریکول در خاک امپراتوری روسیه شدند که سرزمین مسلمانان اسماعیلی بود. مردم سریکول به زبان سغدی حرف می زدند که شکل بسیار قدیمی زبان پارسی است.* آنها پیرو آقاخان بودند. آقاخان که در هند زندگی می کرد، تبعه بریتانیا محسوب می شد. از این رو اسماعیلی های سریکول خود را اتباع بریتانیا و مستحق برخورداری از حمایت بریتانیا می دانستند.
سر پرسی و الا سایکس در ماه سپتامبر بار دیگر عازم سفر شدند و این بار از طریق حاشیه جنوبی صحرای "تکله مکان" به آبادی های یارکند (شاچه کنونی) و ختن راه افتادند. از دید آنها، یارکند بارورترین و شکوفا ترین آبادی در جنوب چین بود.
یارکندی ها که آب را نجوشیده می نوشیدند، غالبا از غمباد رنج می بردند. سایکس ها در هر شهرکی مورد ارج و احترام آقسقال ها (ریش سفیدان) یا در واقع، ماموران بریتانیا واقع می شدند که عمدتا از جمله بازرگانان هندی بودند.
در سراسر ترکستان شرقی شبکه گسترده این نوع "آقسقال ها" فعال بود. آنها در عین این که از جماعت خرد خود نمایندگی می کردند، اخبار اتفاقات محلی را نيز به کنسولگری بریتانیا در کاشغر می رساندند. این معامله پنهانی نبود و چینی ها به خوبی از آن آگاه بودند. بنا به شرایط کاپیتولاسیون چین، هندی های مقیم این کشور تابع قوانین بریتانیا بودند و وظیفه حل و فصل مناقشات هندی ها با مقامات چینی به دوش کنسول بریتانیا بود.
سایکس ها برای رسیدن به ختن اسب ها را از پهنه رود یارکند عبور دادند. ختن با سنگ یشم سبز و ابریشم اش معروف بود. از همین شهر بود که در سال ۵۵۰ میلادی تخم های کرم ابریشم را دزدیدند و به بیزانس بردند، تا انحصار چین بر تجارت ابریشم را بشکنند.
در همه این شهرها سایکس مجبور بود همراه با "آق سقال" با والی محلی دیدار کند و مناقشات هندی ها را که برخی طی چندین سال لاینحل مانده بودند، حل کند. سپس او با الا به کاشغر مراجعه کرد.
در ماه نوامبر سال ۱۹۱۵ مک کارتنی و خانواده اش از انگلیس باز آمدند و الا و برادرش از راه روسیه به انگلستان و بازپس به "جنگ جهانی اول" برگشتند.
چهار ماه پس از آن سایکس در راس گروهی از افسران ارتش بریتانیا و هندوستان به بندر عباس رفت، تا تفنگداران جنوب را در ایران سازمان دهد و با نفوذ آلمان در آن جا مقابله کند.
*در این جا به احتمال زیاد منظور یکی از زبان های بدخشی بوده است که به مانند زبان سغدی از زبان های ایرانی شرقی به شمار می آید. زبان پارسی متعلق به شاخه غربی زبان های ایرانی است – جدیدآنلاین.
سال ها قبل يادم مى آيد که من و دایی ام صبح زود براى رفتن سر کار از خواب بیدار می شدیم. هر روز صبح دو تا نان داغ بربری، کره و مربا صبحانه ما بود. پاییز بود و هوا سرد، و صدای کلاغ ها را خوب به یاد دارم.
از شاه عبدالعظیم به سوی مرکز شهر راهی طولانی بود ، مسافرکش های تهرانی چراغ قرمز ها را رد می کردند، نوای ترانه های داریوش بود و دود سیگار راننده: یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت/غم من نخور که دوری برای من شده عادت.
گاهی راننده ها می زدند توی پیاده رو تا بتوانند ما مسافرهای خواب آلود را هر چه زودتر سر کارهایمان برسانند. محل کار، ساختمانی نیمه کاره بود. من، دایی و شریکش گروه گچ کارهای آن ساختمان بودیم.
چند ماهی بود که از مشهد آمده بودم تهران تا شاگردی دایی ام را بکنم. می دانستم که پدرم برای چشیدن سرد و گرم روزگار مرا به آن اردوگاه کار فرستاده است. حقوق من روزی هزار تومان بود و پدرم دوست داشت من بدانم که برای بدست آوردن یک قران باید سختی کشید.
وظیفه ام این بود که استنبولی (ظرفی که در آن گچ را خیس می کنند) را پر آب کنم. با دو دست درست پنج و نیم مشت گچ داخل آب بریزم بعد با پنجه گچ را درون آب مخلوط کنم. ملاط که حاضر می شد آن را جلوی استادها می گذاشتم و بعد دوباره همان کار را تکرار می کردم. دست هایم به گچ حساس بود و خشک می شد اما وقتی تن پر از عرق دایی ام را می دیدم فراموششان می کردم.
اين خاطرات وقتی برایم زنده شد که برای تهیه عکس و صدای "خانه هنر" نزد محمد جعفری رفته بودم. نقاش ها و مجسمه سازها مشغول کار بودند و دست های گچی حجم کارها مرا به یاد دست های آن روزگارم انداخت.
چه آن زمان در تهران و چه تا حالا در مشهد نمی دانستم که گچ، این ماده سفید حالت پذیر، در طول قرن ها چه کاربری هایی داشته. بشر گچ را پیش از خشت و آجر می شناخته و از کارایی های آن آگاه بوده است.
آدمیان پیشین از ساقه گیاهان دیوار و سرپناه می ساختند و برای پوشاندن منافذ از گل رس استفاده می کردند. سپس این کار را با ملاط آهک انجام دادند و بعدها بناها دریافتند که با ملاط گچ می توانند دیوارهای سفید و محکم و بدون ترک ایجاد کنند.
گچ در تمدن های بزرگی چون مصر، یونان و روم اسامی و کاربردهای مختلفی داشته. مصری ها در ساخت اهرام ثلاثه شان از گچ کار می گرفتند. گچ ماده چسبنده ای است که می تواند لابه لای سنگ ها قرار بگیرد و آنها را با هم کلاف کند.
هنوز هم نقش های باشکوه سربازان مصری سوار بر ارابه های جنگی، خدایان، حیوانات و پرندگان بر روی دیوارهای گچی داخل آن بناها وجود دارد. یونانی ها با ساختن ظروف کوچک و قوری، کاربرد دیگری برای گچ یافتند.
مجسمه های بزرگ گاوهای بال دار متعلق به تمدن آشور را در موزه بریتانیا می توان یافت که از نوعی گچ به نام الاباستر درست شده اند. گفته می شود که یونانیان نام سلنیت (selenite) یا سنگ ماه را برای گچ به کار می بردند و آن نوع خاصی از سنگ گچ بود که حالت شیشه ای داشت و برای پنجره ها از آن استفاده می شد و اغلب آنها را وقف معابد الهه ماه می نمودند.
رومی ها اما از سنگ گچ برای ساختن تندیس های مختلف بدن انسان استفاده کردند. امروزه می توان آثار گچی زیادی را در کلیساها، آرامگاه ها و ساختمان های تاریخی یافت.
به نظر میرسد که استفاده از گچ در ایران مقارن بوده است با عصر حکمرانی هخامنشیان. حاکمان این دوره برای شکوه و جلال کاخ ها و قصرهایشان به دنبال هر هنر و هنرمندی بوده اند. استاد کارهای ماهر دیوارهای داخلی بناها را با گچ اندود مى کردند.
در زمان اشکانیان برای پوشاندن زشتی های دیوارهای خشتی سفیدکاری با گچ معمول تر شد. ساسانیان و سپس اعراب بعد از فتوحاتشان از هنر گچبری نهایت استفاده را کردند.
با آمدن اسلام و حرمت برخی نقش ها چون حیوانات و انسان کم کم در تزیین و آراستگی داخل بناهای حکام و ثروتمندان استفاد از گل و گلبرگ و کتیبه متداول شد.
از استاد محمد جعفری، استاد خانه هنر، سراغ بهترين شاگردان گچکارش را گرفتم و او چند نفر از شاگردان برگزیده اش را به من معرفی کرد که "طاهر رحیمی" هم در میان آنها بود.
طاهر رحیمی هنرمند افغان، طراح و مجسمه ساز، نقاش، و یک استاد کار حرفه ای گچبری است. او شخصیتی آرام دارد و ترجیح می دهد دور از هیاهو در خلوتش طرح ها و کارهایش را بررسی کند.
رحیمی مجسمه سازی با گچ را بسیار زود آغاز کرد و چیزی نگذشت که جادوی گچ او را مسحور خود کرد. براستی او قادر است طرح گچی هر چیزی را خلق کند.
در گزارش تصویری اين صفحه طاهر رحیمی از گچ و گچبری و از کارهاى خودش مى گويد.
نمونه هایی از آثار گردآوری شده در نمایشگاه موزه بریتانیا
دیوید بلو*
هیچ حکومتی در ایران به اندازه صفویان در تشکل هویت امروزی ایرانیان سهم نداشته است. شاه اسماعیل اول، نخستین فرمانروای صفوی که از سال ۱۵۰۱ تا ۱۵۲۴ میلادی حکومت کرد، برای نخستین بار پس از اشغال ایران توسط مسلمانان عرب در اواسط سده هفتم میلادی، ایران را به عنوان یک نهاد سیاسی در درون مرزهای تاریخی اش احیا کرد.
پیش از سلطنت شاه اسماعیل سرزمین ایران میان دو یا چند قدرت بخش شده بود یا پاره ای از یک امپراتوری بزرگ را تشکیل می داد، به مانند دوره خلافت عباسیان یا امپراتوری تیمورلنگ.
شاه اسماعیل کسى است که ایران را به یک کشور شیعه دوازده امامی کنونی تبدیل کرد. در آن زمان جمعیت ایران غالبا سنی بودند، با جماعت های پراکنده شیعه مذهب در بخش های مختلف کشور و اقلیت های شیعه در بسیاری از شهرها.
البته، شیعه کردن ایران بدون خونریزی صورت نگرفت و چندین هزار تن از سنی های ایرانی در جریان آن کشته شدند یا به سرزمین های سنی نشین پناه بردند. اما تنها در دوره شاه عباس اول (۱۵۸۷ تا ۱۶۲۹ میلادی) بود که تشیع دوازده امامیِ کمابیش تثبیت شده، به عنوان دین متقن دولت و مذهب بیشتر مردم ایران جا افتاد.
قدرت اسلاف صفوی شاه عباس بر رزمندگان قبیله "قزلباش" (سرخ سر) ترکمن متکی بود. وجه تسمیه آنها کلاه سرخی بود که بر سر داشتند. آنها از شاه به عنوان وارث شیخ صفی الدین اردبیلی، شیخ طریقت صفوی، پیروی می کردند.
شاه عباس با سازمان دادن ارتش دایمی از جمله بردگان قفقازی به سیطره قزلباش ها و چالش ناشی از دیدگاه مذهبی ویژه آنها پایان نهاد. مذهب قزلباش ها آمیزه ای ازگزافه نگری های غلات شیعه و تصوف بود.
وی همچنین میان نظام پادشاهی صفوی و علمای شیعه دوازده امامی اتحادی استوار شکل داد. شاه در ازای تبلیغ و تحکیم روحانیون مورد حمایت قشر روحانی واقع شد. این سیاست تا زمان سرنگونی امپراتوری صفوی توسط افغان ها در سال ۱۷۲۲ ادامه داشت.
اما در طول سال های حکومت صفویان علاقه شاهان به می و می گساری و التفاتشان به مسیحی ها گاه ناآرامی هایی را برمی انگیخت. به ویژه تاسیس منطقه ارمنی نشین جلفا در اصفهان، پایتخت صفویان، توسط شاه عباس اول باعث اغتشاشاتی شده بود. ارمنیان در صادرات ابریشم ایرانی نقش برتر را داشتند.
شاهان صفوی مشروعیت مذهبی خود را با این ادعا تحکیم کرده بودند که نسب شان از طریق موسی الکاظم، امام هفتم، به علی، امام اول شیعیان می رسد. این ادعا بعدا تکذیب شد، اما علمای وقت اسلام و مردم عادی آن را قبول داشتند. اما علما ادعای دیگر شاهان صفوی را، که خود را نمایندگان امام زمان بر روی زمین مى دانستند، نپذيرفتند.
سلسله قاجاری هم تلاش کرد به تقلید از صفوی ها با روحانیون اتحادی ایجاد کند، اما شاهان قاجار هرگز از آن حد مشروعیت مذهبی برخوردار نبودند و به تدریج حمایت روحانیون را از دست دادند. ولی پهلوی ها هرگز سراغ این نوع حمایت نرفتند و متعاقبا سرنگون شدند.
شیعه کردن ایران توسط صفویان منجر به جنگ های دراز و خونینی با دو همسایه سنی مذهب ایران هم شد: امپراتوری عثمانی در غرب و خانیگری ازبک در شرق که در بخارا و سمرقند مستقر بود.
این جنگ ها تعهد ایرانیان در برابر مذهب تشیع را تقویت کرد و حفاظت و پیروی از آن را در جایگاه آرمان ملی آنها قرار داد. ایران صفوی با سومین قدرت سنی مذهب هم مرزش، یعنی امپراتوری گورکانی هند، میانه بدی نداشت. دلیل اصلی آن هم رویکرد تسامح آمیز شاهان گورکانی به مذهب بود.
صفویان و به ویژه شاه عباس اول، به یکی دیگر از ابعاد هویت ایرانی که خیلی قدیمی تر بود و به دوران پیش از اسلام برمی گشت نیز توجه داشتند. شاه عباس در کنار تشویق مردم به برگزاری عاشورا ومراسم مذهبی دیگر، در برپایی جشن های باستانی ایران، به مانند مهرگان، چهارشنبه سوری، آبپاشان و بیشتر از همه نوروز هم می کوشید.
گفته می شود، همو بود که تجلیل از جشن باستانی آبپاشان یا آب ریزان را دوباره رایج کرد. آبپاشان که در دوران ساسانی ریشه دارد، جشنی بود که در پی بارش باران پس از خشکسالی برپا می شد.
در دوره شاه عباس و اخلاف او نوروز مهم ترین جشن رسمی در دربار سلطنتی و شهرهای عمده ایران بود. از زمان شاه عباس به بعد هم بر هویت ایرانی کشور تاکید بیشتر می شد. در آغاز سلطنت صفویان ایران در مکاتبات و صحبت های رسمی "مملکت محروسه " بود. اما در زمان شاه عباس در بیشتر موارد نام ایران را به تنهایی به کار می بردند و شاه را "فرمانروای ایران" یا "شهریار ایران" می نامیدند.
با سقوط امپراتوری صفوی، ایران گرفتار گرداب هرج و مرج و خونریزی های متمادی شد و در پی آن ایران حقارت و خواری سلطه انگلیس و روسیه بر دولت فاسد قاجار را تحمل کرد. به همين خاطر ایرانیان از دوره صفوی، به ویژه از سده هفدهم میلادی که دوره ثبات و شکوفایی نسبی بود، به عنوان "عصر طلایی" ایران یاد می کردند. و شاه عباس اول، بزرگترین فرمانروای صفوی، به زودی در میان چهره های حماسی ایران قرار گرفت.
سر جان ملکم، فرستاده بریتانیا به دربار قاجار در آغاز سده نوزدهم میلادی، میزان ارج و احترام مردم عادی به شاه عباس را چنین توصیف کرده بود: "یک سیاح مدرن اگر جویای نام بنیادگذار هر ساختمان کهنی شود، یک پاسخ می شنود: شاه عباس بزرگ. این پاسخ ناشی از دانش دقیقی نیست که واقعا شاه عباس پایه گذار آن ساختمان بوده. بلکه حاکی از عادتی رایج در اینجاست که همه نشان های بهبود و پیشرفت را از یادگارهای شاه عباس می دانند."
اکنون شهر اصفهان، پایتخت باشکوه شاه عباس، به اندازه ویرانه های تخت جمشید، یادآور جلال پیشین ایران است.
جديد آنلاين: نمايشگاه 'شاه عباس: بازساخت ايران' از روز نوزدهم فوريه تا چهاردهم ماه ژوئن امسال در موزه بريتانيای لندن برپاست.
*دیوید بلو مولف کتابی است در باره شاه عباس که این هفته در لندن منتشر خواهد شد.
,David Blow
Shah Abbas: The Ruthless King Who Became an Iranian Legend
Emperor of Persia and Restorer of Iran
IBTauris, London
گلشهر که با نام های "کابل کوچک" و "کابل شهر" هم در میان مردم محلی و مهاجران معروف است، شهرکی است در شمال شرق مشهد و از میزبانان اصلی پناهندگان افغان.
در واقع، می توان ادعا کرد که بخش اعظم این شهرک را مهاجران افغان ساخته اند، چون بنا به داده های غیررسمی، ۵۰ تا ۶۵ درصد جمعیت این شهرک را همین مهاجران تشکیل می دهند که غالبا از جمله هزاره های شیعه هستند.
گلشهر در پی سه موج مهاجرت ناشی از اشغال افغانستان توسط شوروی، جنگ داخلی و سلطه طالبان، به "کابل شهر" تبدیل شده است.
بسیاری از پناهندگان در این شهرک برای خود خانه ساخته اند یا خانه های موجود را خریده اند. شغل بیشتر مردان مهاجر گلشهر ساختمان سازی است. در کنار آن افغان های گلشهر فروشندگی، جوشکاری و کشاورزی هم می کنند.
در کارگاه های کوچک گلشهر مردان و زنان مهاجر تسبیح و مهر می سازند و جانماز می بافند. قالی بافی هم در گلشهر رونق دارد و دست اندرکاران آن بیشتر کودکان و جوانان خانواده های مهاجر اند.
امکانات شهری گلشهر نسبت به دیگر مناطق مشهد محدود است. در این شهرک یک بیمارستان با ۲۰۰ تخت خواب، چند مدرسه دولتی و خودگردان وجود دارد، اما مردم محلی تعداد مدارس را بسنده نمی دانند.
دوازده کتابخانه و هشت مسجد و حسینیه از جمله دیگر اماکن همگانی گلشهر است. در این شهرک یک زمین ورزشی خاکی هم برای جوانان مهاجر ساخته شده که روزهاى جمعه در آن فوتبال و در بخش دیگری از آن والیبال بازی می کنند.
شهروندان مشهدی ساکن گلشهر سال هاست صبورانه در کنار مهاجرین افغان زندگی می کنند. ساکنان گلشهر می گویند، نهادهای دولتی نظیر شهرداری در ارائه خدمات رفاهی هیچ تبعیضی میان شهروند ایرانی و افغان قائل نشده اند.
با وجود آن که مدتی است بحث بازگشت مهاجران به کشورشان مطرح می شود، اما بسیاری از این مهاجران تمایل چندانی برای بازگشت به افغانستان ندارند.
محمد که ۲۰ سال پیش مهاجر شده است، می گوید: "من افغانستان را دوست دارم. هموطنانم را هم دوست دارم اما ترجیح می دهم در ایران زندگی کنم. چون در اینجا امکانات زندگی وجود دارد و فرزندانم در اینجا به دنیا آمده اند و نمی خواهند به افغانستان برگردند. آنها شناخت زیادی از افغانستان ندارند."
اما سکینه، یک زن مهاجر که ده سال است همراه خانواده اش به ایران آمده، می گوید: "۴ فرزند دارم که دو تای آنها چون کارت اقامت ندارند، مدرسه قبولشان نکرد. شوهرم در افغانستان کارگر ساده بود و الآن هم کارگر روزمزد است. اگر ما در افغانستان یک خانه داشته باشیم، حتماً به افغانستان بر می گردیم."
مهاجران در این منطقه به دور از گزند زندگی شهر نشینی، فضای صمیمی و آرامی را در کنار یکدیگر به وجود آورده اند. مردم به همان سبک و شیوه زندگی در افغانستان زندگیشان را در این شهر آغاز کردند. آنها نمی خواستند احساس غربت و دوری از وطن، زندگیشان را سخت تر و دشوارتر کند.
در این شهرک بر خلاف دیگر مناطق مهاجرنشین، مردم شغل های متفاوتی دارند که کمتر تحت تاثیر فرهنگ شهرنشینی محیط اطراف کشور میزبان قرار گرفته است. در میانه شهر خیابان اصلی قرار دارد که خیابان های فرعی شهر از آن منشعب می شود.
در انتهای خیابان اصلی گلشهر هم منطقه ای بنام کال واقع است که در آن امکانات بسیار محدودی برای زندگی وجود دارد. اما شلوغ بازار گلشهر جائی که ترکیب سنت های اقوام مختلف را به تصویر می کشد، در قلب این شهر و قلب مردم آن قرار دارد.
چهارچرخ هایی که بر روی آن سیب زمینی و پیاز و دیگر مایحتاج زندگی مهاجران عرضه می شود و دکان های شورنخود پزی و بلانی پزی و رستوران هایی که انواع غذاهای محلی عرضه می کنند، هر بیننده تازه واردی را به یاد کابل می اندازد، اما کابلی که مردمش در آرامش و رفاه بيشتر به سر می برند.
مردم گلشهر احساس نزدیکی خاصی با هم دارند، به گونه ای که اکثر آنها همدیگر را می شناسند. با این که در این شهرک، عده ای از خانواده های ایرانی نیز در کنار مهاجران زندگی می کنند، چهره آن کمتر دچار تغییر و دگرگونی شده است.
بیشتر دفترهای نمایندگی موسسات بین المللی، مثل یونیسف، پزشکان بدون مرز و موسسه ژاپنی نیکو در گلشهر قرار دارند. همچنین تعداد زیادی از موسسات فرهنگی و هنری در این شهرک فعال هستند.
هرچند امکانات زندگی در این شهرک محدود است، اما مهاجران ماندن در گلشهر را بر بازگشت به افغانستان ترجیح می دهند و باز هم در آرزوی استقرار ثبات و آرامش در زادبومشان هستند. آرامشی که گلشهر را با همه نواقصش برایشان محبوب کرده است.
کاظم بایرام عکاسی را در نوجوانی آغاز کرد یعنی زمانی که پول های توجیبی اش را جمع کرد و با آن دوربین خرید. از آن به بعد هیچگاه دوربین از او جدا نشده است.
آقای بایرام از قهرمانان قایقرانی ایران است و برای همین وقتی به فرانسه رفت و امکان قایقرانی نداشت، تصمیم گرفت که غواصی یاد بگیرد. برای آموزش غواصی مدتی نیز به آفریقا رفت تا زیر نظر استاد، غواص حرفه ای شود.
او می گوید: "دوست داشتم غواصی را به عنوان یک ورزش و به صورت حرفه ای دنبال کنم و برای همین غواصی بدون کپسول اکسیژن را شروع کردم. چون با اکسیژن حتی اگر ورزشکار هم نباشیم می توانیم غواصی کنیم. با تمرین زیاد و به کمک یوگا توانستم این کار را انجام دهم. در یک روز بدون کپسول هرچه قدرت بدنی داشته باشی می توانی غواصی کنی بر خلاف غواصی با کپسول اکسیژن که محدود است."
البته این تنها دلیل آقای بایرام برای استفاده نکردن از وسایل غواصی نیست او دلایل مهم تری نیز دارد. او معتقد است کسپول اکسیژن برای عکاسی و فیلمبرداری زیر دریا دست و پاگیر است و توانایی آدم را محدود می کند.
کاظم بایرام در رشته بیولوژی تحصیل کرده است و به همین دلیل مجموعه های مستند زیادی از رفتار شناسی حیوانات و حشرات تهیه کرده که در مجلاتی نظیر نشنال جئوگرافی چاپ شده و فیلم هایش نیز از شبکه خبری بی بی سی و چند شبکه معتبر دیگر پخش شده است.
'غواص آزاد'، فيلم کوتاهى از غواصى کاظم بايرام در درياى سرخ
بایرام می کوشد با هنر به جاودانگی مفاهیمی بپردازد که به آن ها دل بسته است. بیست سال پیش که او برای شرکت در نمایشگاه عکسی به ترکیه رفته بود، یک نقاشی از آبزیان خلیج فارس را دید که نام خلیج فارس زیر ان نوشته نشده بود.
خودش مى گوید: "این اتفاق ناگوار حادثه تلخی در زندگیم بود. و از آن به بعد سعی کردم سرزمینم و به خصوص خلیج فارس را آنطور که هست به دنیا معرفی کنم." و بعد از آن بود که آقای بایرام عکس ها و فیلم های زیادی از خلیج فارس و جانداران زیر آب تهیه کرد و در نشریات معتبر دنیا چاپ کرد و در شبکه های مختلف نمایش داد.
این روزها اما خلیج فارس تنها موضوع مورد علاقه او نیست. زعفران ایرانی هم جای خود را در عکس های او باز کرده و او در باره زعفران چنان با حرارت حرف می زند که انگار از بچه اش سخن می گوید.
او می گوید وقتی متوجه شدم که زمزمه هایی در نقاط مختلف دنیا علیه زعفران ایران بلند شده تصمیم گرفتم که نحوه تولید آن را به تصویر بکشم. برای همین کوله بارم را برداشتم و رفتم به مناطق تولید زعفران در شرق ایران و چند مجموعه مستند و چند آلبوم عکس تهیه کردم.
"در اروپا شایع شده بود زعفران ایرانی در شرایط بهداشتی تهیه نمی شود. من به مزارع زعفران رفتم و تلاش کردم نشان بدهم که زعفران کارهای ایرانی با چه وسواس حیرت انگیزی این محصول را تولید می کنند. هدفم نشان دادن واقعیت به مردم جهان بود."
دغدغه دنیای پیرامون کاظم بایرام باعث خلق تصاویر شگفت انگیز و مستندهای دیدنی شده است و سال هاست که برای نجات طبیعت و نشان دادن تاثیرات مخربی که انسان ها می توانند بر آن وارد کنند تلاش می کند.
آسیب به طبیعت پیرامونش به خصوص در ایران خوابش را آشفته می کند. او همیشه آماده سفر است؛ فقط کافی است خبر برسد که طبیعت در نقطه ای از جهان به خطر افتاده، یا تصویری که نشان داده می شود واقعیت ندارد تا خود را به آن نقطه برساند.
پری رخ شاه یلانی ( پری زنگنه)، هنرمند کاشانی تبار تحصیلات مقدماتی خود را در تهران گذراند و نخستین درس های آواز را نزد استاد نصرالله زرین پنجه در ردیف های آواز ایرانی فرا گرفت و سپس به هنرستان عالی موسیقی رفت و نزد خانم اولین باغچه بان به تحصیل اپرا پرداخت.
وى پس از این دوره برای تجربه اندوزی بیشتر و تکمیل آموخته های خود به کشورهای ایتالیا، آلمان و اتریش سفر کرد و کار پرورش صدایش را براى استفاده کامل از قابلیت هاى کم نظیر آن در اروپا دنبال کرد.
پری زنگنه در سال ۱۳۵۰ در یک حادثه رانندگی بینایی خود را از دست داد. این حادثه و تجربه نابینائى براى او انگیزه اى شد تا از یک سو دیگر نابینایان را به زندگى فعال دعوت کند و از سوى دیگر به همه نشان دهد نابینایی و اصولا هر گونه آسیب دیدگی عضوی مانع شکوفایی توانمندی های انسان و اوج گیری هنر او نمی تواند باشد.
به همین منظور پس از وقفه ای که زندگی خانوادگی در فعالیت های هنری اش انداخته بود، مصمم تر و جدی تر از قبل به عرصه موسیقى و سفرهای هنرجویانه بازگشت و کنسرت های متعددى برگزار کرد.
او در سفرهای پی در پی خود و برگزاری کنسرت در نقاط مختلف ایران و جهان دو هدف را دنبال می کرد، یکى آشنایی مردم هر دیار با موسیقی ایران و دیگرى ایجاد درآمد برای یاری دادن به مراکز فرهنگی روشندلان در هر منطقه.
به پاس همین خدمات نیکوکارانه ى خانم زنگنه در کنار فعالیت های فرهنگی و هنری اش بود که به او عنوان "سفیر بین المللی حسن نیت" داده شد.
به نظر پرى زنگنه، جهان امروز نیاز به مهر ورزیدن بیشتر برای ارتباط انسانی بهتر بین مردم دارد و موسیقی یکی از بهترین راه ها براى ایجاد این ارتباط است. به همین دلیل او نیز به اجرا و خلق آثاری پرداخته که در جهت تحقق این آرمان هستند.
از اجراهای برجسته پری زنگنه تکخوانى او در اجراى سمفونی شماره ۹ بتهوون توسط ارکستر سمفونی فورت لادِرديل ( Fort Lauderdale ) به رهبری لری سیگال ( Larry Segal) در فلوریدا است. همچنین بازسازی علمی ترانه های محلی و بومی ایران و اجراى آن به صورت کلاسیک از کارهای شاخص او به شمار می رود.
آواز محلى 'رشيد خان' با صداى پرى زنگنه
از پری زنگنه تا کنون بیش از سیصد ترانه و ده اثر نوشتاری منتشر شده است. کتاب هایی مانند" آوای نام ها از ایران زمین "که گردآوری و نوشتن آن بیش از ۵ سال به طول انجامید و یا کتاب هایی با آمیزه یی از وصف طبیعت و اهداف آموزشی برای کودکان و نوجوانان مانند "دنیای بزرگ کودکی"، "شاهپرک های قصه ی من" و"پری لالایی ها".
آخرین کتاب او" آن سوی تاریکی " نام دارد که به تازگی انتشارات کتابسرا منتشر کرده است. این کتاب نتیجه سال ها زندگی در نابینائى و در کنار نابینایان است که با بیان خاطره های زندگی شخصی و آموزه های علمی و تجربی، در پی روشن کردن گوشه های پنهان مسائل، مشکلات و راهکارهای زندگی این گروه اجتماعی گام بر مى دارد.
پری زنگنه در مورد نگارش این کتاب می نویسد:" آسان نبود بازگشت به روزهای آغازین نابینایی و فرو افتادن در میان گذشته ها، تنفس هوای متغیر زندگی و گم شدن در انبوه تصویرهای گمشده. دشوارتر از نگارش و پژوهش و ویرایش کتاب، بازخوانی تجربه های نادیده بود و تکرار روزهای ناخوانده."
"اما این راه را برگزیدم چرا که می خواستم آیندگانی که تاریکی را تجربه خواهند کرد، زندگی آسوده تر و هموارتری داشته باشند و بسیاری از مردم همان گونه که در بازگویی واژه ی "نابینایان" اشتباه می کنند، در عمل نیز نابینایان را "بینوایان" به شمار نیاورند. پس به سراغ کتابچه ی ذهنم رفتم و از اوراق خاک خورده ی آن تا برگ های امروزی را ورق زدم."
خانم زنگنه در حال حاضر برای معرفی کتاب "آن سوى تاریکى" به اروپا و آمریکاى شمالى سفر کرده است. وى کتاب دیگرى نيز با نام " من و آواز" در دست نگارش دارد.
سخنان پروفسور رابرت مک چِسنی
از مسئولان کتابخانه دیجیتال افغانستان
داریوش رجبیان
شش سال پیش گروهی از استادان دانشگاه نیو یورک آمریکا متوجه شدند که تاریخ آثار چاپی افغانستان در حال نابودی است. یعنی معلوم نبود که از زمان آغاز چاپ کتاب در افغانستان به شیوه نوین در پایان سده نوزدهم میلادی تا کنون چه تعداد کتاب منتشر شده و با چه عنوان هایی. چون نمی توان جایی فهرست جامع کتاب های چاپ شده در افغانستان را پیدا کرد و مقدار زیادی از آثاری که در خلال سال های ۱۸۷۱ تا ۱۹۳۰ میلادی منتشر شده، امروز دیگر در دسترس نیست. آن آثار چاپی ای هم که از آن دوران به یادگار مانده، در ترکیب مجموعه های شخصی یا روی قفسه های کتابخانه های مختلف جهان گرد می خورد و در معرض نابودی است.
این گروه دانشوران تصمیم گرفتند طرحی را برای تدوین فهرست آن کتاب ها و گردآوری همه آثار چاپی افغانستان در آن دوره راه اندازند و حتی الامکان آن کتاب ها را با کیفیت خوب دیجیتال در شبکه جهانی اینترنت منتشر کنند، تا همه به آنها دسترسی داشته باشند.
طرح "کتابخانه دیجیتال افغانستان" سال ۲۰۰۳ با حمایت مالی "بنیاد ملی علوم انسانی" آمریکا و دو نهاد غير دولتى دیگر آغاز به کار کرد. پروفسور رابرت مک چسنی (McChesney)، استاد پیشین دانشگاه نیو یورک که همچنان از مسئولان عمده این طرح است، کار را از مجموعه کتاب های شخصی خودش آغاز کرد.
دست اندرکاران طرح با استفاده از تجهیزاتی پیشرفته که در کتابخانه دانشگاه نصب شده بود، از کتاب های خرد و بزرگ صفحه به صفحه عکس بر داشتند و روی شبکه اینترنت منتشر کردند. حجم برخی از این کتاب ها، به مانند سراج التواریخ بالغ بر ۱۲۰۰ صفحه بود و شماری هم به مانند نظام نامه ها و اصول نامه های عهد امیر حبیب الله و امیر امان الله، دو تا صد صفحه بیشتر نداشتند.
نمونه ای از آثار دیجیتال شده
در ظرف پنج سال گذشته کتابخانه دیجیتال افغانستان حدود ۸۵۰ عنوان کتاب را وارد فهرست کرده است که همگی طی سال های ۱۸۷۱ تا ۱۹۳۰ در افغانستان یا در شهرهای لاهور و کلکته برای افغانستان چاپ شده اند.
از این میان تا کنون ۵۷۰ کتاب دیجیتال شده و حدود ۴۰۰ جلد آن از طریق اینترنت در دسترس عموم است. در فهرست کتاب های دیجیتال تارنمای این طرح می توان کتاب های مختلف، از شعر و داستان گرفته تا کتاب های درسی و حقوقی و تاریخی آن دوره را پیدا کرد.
کتابخانه دیجیتال افغانستان در سال ۲۰۰۷ شیوه دیجیتال کردن کتاب و اسناد را به بایگانی ملی افغانستان در کابل نیز آموزش داد. پروفسور مک چسنی با شگفتی می گوید که این بایگانی، آثار چاپی اندک دارد و بیشتر آثارش دستنویس است.
پروفسور مک چسنی می گوید، ده درصد آثار دیجیتال، به ویژه نظام نامه ها و اصول نامه های دولتی، به زبان پشتو است و مابقی همه فارسی است. عبدالرحمان، نخستین امیر افغانستان بود که به انتشار آثار به زبان پشتو آغاز نهاد. پروفسور مک چسنی می افزاید، کتاب های پشتوی آن دوره عمدتا ترجمه آثار فارسی اند یا همزمان با نسخه فارسی آن کتاب ها منتشر شده اند و در آن میان تنها پنج یا شش جلد کتاب پشتو هست که نسخه فارسی ندارد.
به گفته رابرت مک چسنی، طرح کتابخانه ملی افغانستان تقریبا به همه هدف هایش رسیده است و در این روزها ندرتا کتابی تازه از دوره مورد نظر تاریخ افغانستان گیرشان می آید. از این رو سرعت کار کندتر شده است. برخی از دست اندرکاران طرح می خواهند دامنه آن را گسترش دهند و کتاب هایی را هم که در سال های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ منتشر شده، شامل کتابخانه دیجیتال کنند. اما این دسته از کتاب ها را با سهولت بیشتر می توان در کتابخانه های همگانی یافت.
ورود به کتابخانه مجازی افغانستان آزاد است: afghanistandl.nyu.edu
در شرح معجزات "مانی" آمده است او با دستی آزاد، با قلم مویی نازک، آن چنان بر پارچه خط می کشید که با کشیدن آن نخ از پارچه، رد قلم مو هم محو می شد.
برخی پژوهشگران بر این عقیده اند که هنر مینیاتور، در اصل از ایران آغاز می شود و در کتاب ارژنگ مانی ریشه دارد. به آن دلیل که ایرانیان بر مذهب مانویان سخت می گرفتند، آن ها به چین مهاجرت می کنند و این نوع نقاشی را هم با خود به آن جا می برند.
هنر مينياتور بيش از يك بار بر اثر تماس مستقيم با نقاشي چينى زنده شد. يكبار در زمان نخستين سلطه ی مغولان بر ايران در دوران ايلخانيان و بار ديگر در دوران تيموريان و سرانجام در دوران صفويان.
مينياتور ايرانى، بعدها در نقاشى گوركانيان هند ادامه يافت و به صورت هنر دربارى درآمد و به ويژه براى مصور کردن دفتر وقايع دربارى، با سبكى واقع گرايانه مورد استفاده قرار گرفت.
سبک نقاشی عهد گورکانیان آمیزه ای از صورت گری ایرانی و هندی است و نزد اهل فن به سبک مغولی مشهور است. این نوع نقاشی یکی از پردامنه ترین سبک های نقاشی اسلامی است.
"همايون شاه" هنگام اقامت در ايران، دو نقاش صفوى به نام هاى 'ميرسيدعلی' و 'عبدالصمد' را با خود به دهلى آورد. "اکبرشاه" در زمان حکومتش هنرکده ای تأسیس کرد که در آن بيش از صد نقاش هندى، تحت آموزش دو استاد ايرانى قرار گرفتند.
شاگردان اين هنركده پس از آموزش اسلوب كار به تقليد ساده از استادان ايراني قناعت نكردند و به مطالعه محيط خود و تاریخ نقاشی هندی پرداختند و با تلفیق این دو شیوه، سبکی نو ساختند.
نخستين محصول این هنرکده داستان "اميرحمزه پارسي" بود که با نظارت خود اكبر تكميل شد. اين داستان فارسي در دوازده برگ جداگانه و شامل بيش از هزار و چهارصد نقاشى بر روى پارچه بود. تكميل اين اثر، مصادف با پيدايش "سبك اكبرى" شد.
در زمان اكبر شاه، جهانگيرشاه و شاه جهان، مصور کردن شاهکارهای ادبیات فارسی بسیار رایج بود. علاوه بر آن، نقاشان، صحنه هايى از زندگی مجلل درباری، شكارگاه های سلطنتی، جنگ ها، لشكركشى ها، زنان حرمسرا و صحنه هايى از زندگي مردم كوچه و بازار را نيز طرح مي كردند.
در فرم، با افزودن عناصر کوچک و بزرگ، به خلق دورنما می پردازند. نوازش های گستاخانه ی قلم موى چينى جاى خود را به خطوط دقيق و پيوسته ی قلم مى دهد و سطح هاى درون خطوط، با رنگ های به هم پيوسته پر مى شوند. و در محتوا نقطه مشترک در فلسفه هند و ایران، درباره رمز و تمثيل "بهشت زمينی" و "وطن آسمانی" به کمال تصویر می شود.
نقاشى مينياتور به دلیل دربرداشتن هزينه هاى بالا، همواره به حمايت سلطنتى نياز داشت، از اين رو عامه مردم با این هنر بيگانه بودند. با روی کار آمدن "اورنگ زیب"، نقاشی و مینیاتور رو به فراموشی رفت و از رونق پیشين اش کاسته شد. او مسلمانی متعصب بود که صورت سازی را خلاف اسلام می دانست. در این دوران نقاشی محدود به تزیین قرآن و یا تصویرهایی از طبیعت و حیوانات شد.
ديري نپاييد كه با حمله نادرشاه به هند ، ريشههاي اين مكتب، به یکباره خشكيد. هنرمندان درباری به زمين داران بزرگ و حكمرانان جزء در ساير نقاط هند پناه بردند و بدین ترتیب، این هنر آرام آرام از منطقه راجستان و ایالت های همسایه فراتر رفت و در نقاط دیگر هند هم گسترش یافت.
با این همه هنوز هم هندی ها "راجستان" را مرکز این هنر می دانند."آجاسرما"، یکی از هنرمندان راجستانی ست که مینیاتور را در نوجوانی، از پدربزرگش آموخته و در کارگاهی کوچک در حاشیه جیپور به تعدادی از علاقه مندان آموزش می دهد.
دیوار کارگاه او پر از مینیاتورهایی ست که به اشعار فارسی آراسته اند. اگرچه وقتی از او درباره این خطوط می پرسم؛ چیزی از معنی شان نمی داند و تنها از آن برای زیبایی آثارش استفاده می کند.
او مجموعه بزرگی از کتاب های قدیمی اردو و فارسی دارد که هر برگ آن ها بعدها آغشته به خط و رنگ قلم مویش می شوند و برای فروش به شهرهای بزرگ هند مانند دهلی، کلکته و بمبئی می روند. نقاشی های او بسته به کیفیت کار از پنجاه روپیه ( کمتر از یک یورو) تا سی هزار روپیه (حدود چهارصد و پنجاه یورو) قیمت دارند.
علاوه بر کارگاه او، ده ها مغازه و دست فروش در جیپور به فروش مینیاتور مشغول اند و بیشتر، مسافران خارجی مشتری این آثار هستند.
اما هر ایرانی مانند من که پیشتر در موزه دهلی و کلکته، مینیاتور شاهکارهای ادیبات فارسی را، در بخش هنر مغولی و به نام نقاشی مغولی ديده باشد، از دیدن مینیاتورهای نه چندان گران بر برگ های کتب گران قیمت و قدیمی فارسی، در راجستان، بيشتر اندوهگين مى شود تا شگفت زده.
آجا سرما درباره این حس من می گوید: "الان، آن قدر بازار برای مینیاتوریست های هندی کساد است که به هر وسیله ای شده سعی می کنند کارشان را بفروشند. آن ها نه به این می توانند فکر کنند که وظیفه دارند درحفظ آثار گذشتگان بکوشند نه این که به نسل های بعد آموزش دهند تا آرام آرام این هنر توسعه یابد. نمی شود به آن ها خرده گرفت. هنر راه معاش آن هاست همانقدر که چراندن گوسفند، راه معاش یک چوپان"
مردم آسیای میانه در زمان شوروی هم با بسیاری از آوازخوانان ایران و افغانستان را می شناختند. در کشور فارسی زبان تاجیکستان، کسانی چون گوگوش، احمد ظاهر، ساربان، احمد ولی، لیلا فروهر، هنگامه، هایده، مهستی، معین، مهوش و دیگران نام های بسیار آشنایی بودند.
در آغاز دهه ۱۹۷۰ بود که آواز گوگوش برای نخستین بار وارد تاجیکستان شد، اما ورود آن یکباره و حضور آن فراگیر نبود، بلکه برخی از روشنفکران، به ویژه مترجم هایی که به ایران و افغانستان می رفتند، از آن جا با آواز گوگوش برمی گشتند.
نوارهای گوگوش به آهستگی در محفل های دوستان و نزدیکان این افراد به طور زیرزمینی تکثیر و پخش می شد. راز این کامگاری، در کنار صدا و سیمای گیرای خواننده، زبان مشترک او با مردم تاجیکستان بود.
آشنایی مردم با سیمای گوگوش اندکی دیرتر اتفاق افتاد. در اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی سیلی از جوانان مشتاق دیدن و شنیدن سیما و صدای ایرانی به گیشه های شهرهای بزرگ تاجیکستان حمله کردند، تا بازی گوگوش در فیلم "در امتداد شب" را ببینند. شاید یک چنین استقبال از هیچ فیلمی در تاجیکستان دیگر صورت نگرفته است.
با تصویر گوگوش، اشتیاق دیدار با گوگوش در دل هزاران تن از مردم تاجیکستان خانه کرد. عشقی که محی الدین عالمپور، روزنامه نگار فقید تاجیک را در اوایل دهه ۱۹۹۰ به تهران، به دیدار گوگوش کشاند.
عالمپور پیش و پس از آن دیدار در باره گوگوش کتاب نوشت و برنامه های تلویزیونی "ستاره های شرق" را ساخت و بینندگان را با آهنگ ها و جزئیات زندگی گوگوش و نیز دیگرانی چون هایده، احمد ظاهر، لیلا فروهر هم آشنا کرد.
از لحاظ محبوبیت، گوگوش و احمد ظاهر در تاجیکستان شانه به شانه هم قرار داشتند و آواز این دو آوازخوان ایران و افغانستان را می شد تقریبا در همه جای تاجیکستان شنید.
در زمانی که حزب دمکراتبک خلق در حکومت بود برپایی نخستین کنسرت هاى هنرمندان افغانستان و تاجیکستان در دو کشور آسان شد و کسانی چون مهوش، هنگامه، احمد ولی و چندی دیگر از آوازخوانان کشور همسایه برای نخستین بار در شهر دوشنبه کنسرت دادند. با دو سفر هنری ظاهر هویدا، یکی دیگر از آوازخوانان بنام افغانستان، محبوبیت موسیقی افغانی در تاجیکستان بیشتر شد.
از تاجیکستان هم گروه رقص "زیبا" و گروه سازی و آوازی "گلشن" بارها در افغانستان کنسرت برگزار کردند و در آن سوی رود آمو هم هوادارن بی شماری یافتند. این مراودات هنری تا پایان حضور نیروهای شوروی در افغانستان ادامه داشت و با تشدید درگیری ها در آن کشور متوقف شد.
رفتن بسیاری از آوازخوانان ایرانی به اروپا و امریکا و روی کار آمدن نسل نوی از خوانندگان فارسی زبان در غرب اندک اندک پای آن ها را به تاجیکستان بازکرد.
از سوی دیگر پس از سقوط طالبان، منیژه دولت، آوازخوان تاجیک، راهگشا و پیش آهنگ دیگر هنرمندانی شد که در افغانستان هنرنمایی کردند.
در گذشته شمار هنرمندان همزبان محبوب از شمار انگشتان یک دست تجاوز نمی کرد. اما اکنون منصور، اندی، آرش، فرهاد دریا، ولی و چندین آوازخوان دیگر به این زمره پیوسته اند.
بسیاری از این هنرمندان، از جمله منصور و اندی و آرش و لیلا فروهر و فرهاد دریا در شهرهای تاجیکستان کنسرت ها برگزار کردند که در پی آن محبوبیتشان میان مردم تاجیکستان بیش از پیش شد.
ولی از آغاز استقلال تاجیکستان تا کنون هواداران موسیقی امیدوار اند که دو تن از محبوب ترین آوازخوانان ایرانی شان، گوگوش و معین را روی صحنه های خود ببينند. یکی از رایج ترین دروغ های مطبوعاتی تاجیکستان در روز اول آوریل (دروغ سیزده) خبر ورود قریب الوقوع گوگوش به تاجیکستان است. با این که این دروغ تقریبا همه ساله تکرار می شود، شماری از آدمان خوش باور هم چنان آن را باور مى کنند.
دیواره بسیاری از شهرهای ایران به موزه های موقتی برای نمایش بخشی از هنر ایدئولوژیک تبدیل شده است. برخلاف آنچه تصور می شود بخشی از این تصاویر در شهرها به ویژه در تهران توسط هنرمندان گمنام و جوانی خلق شده که جدا از اداره نقاشی دیواری و گرافیک شهرداری ها فعالیت می کنند.
با این که شهرداری تهران مایل است فعالیت این هنرمندان را تحت کنترل قرار دهد اما همواره با مخالفت آنها مواجه شده است. بخشی از این کارها را مى توان وندالیسم شهری دانست اما بخش دیگرى از این دست آثار در تهران یا شهرهای دیگر به شیوه ای نادر بر جاذبه هاى شهرى افزوده است.
آنچه در گذری ساده در شهر تهران جلب توجه می کند نقاشی هایی است که تصویر گر بخشی از تاریخ یا ادبیات ایران هستند. نقاشی دیواری سیمرغ عطار در میدان ولی عصر، داستان هفت پیکر نظامی در خیابان ولی عصر و یا تصاویری از واقعه عاشورا و حتی مینیاتورهای فرشچیان که بر دیوارهای نقاط مختلف شهر نقش بسته اند نشانه هائی از علاقمندی مدیران شهری به این هنر در جهت زیباسازی شهر هستند. اما پدیده نقاشی دیواری فقط مربوط به سال های اخیر نیست .
علیرضا سمیع آذر کارشناس و منتقد هنری می گوید: "در اوایل انقلاب پیام های انقلابی از طریق نقاشی های دیواری به مردم منتقل می شد و الگوى نقاشان ایرانی ، نقاشی دیواری های مکزیکی بود، این نوع نقاشی ها کاملا رئالیستی با گرایش سوسیالیستی بودند، حتی وقتی هم به موضوعات مذهبی می پرداختند؛ کیفیت رئالیستی و سوسیالیستی در نقاشی ها کاملا قابل فهم بود."
"با استقرار عمیق تر جمهوری اسلامی تلاش شد این نقاشی ها از نظر کیفیت زیبا شناسی ماهیت سنتی تری پیدا کند و با هنرهای ملی و سنتی ایران بیشتر هماهنگ شود در نتیجه عناصر سنتی مثل خط و نگارگری ایرانی به طور فزاینده ای در نقاشی دیواری های آن دوره پدیدار شد."
سمیع آذر مى گوید: "با آغاز جنگ هشت ساله بین عراق و ایران ، بار دیگر دیوارها نمایش احساسات و شعارهای مردم و سیاست های جنگی حکومت را به عهده گرفتند و طرح های ترکیبی شعار و نقاشی یا تصاویر شهداى جنگ بر دیوارها نقش بستند.اما با فروکش کردن شور انقلابی و جنگ موضوعات خالص تر هنری با محتوای دینی و معنوی رایج شد و تناسب بیشتری با عنصر خط و نگارگری پیدا کرد."
در سال های اولیه انقلاب هنرمند خلاقی چون هانیبال الخاص که به مفهوم نقاشی دیواری آگاه بود یکی از مهم ترین نقاشی های آن دوره را بر دیوار سفارت سابق آمریکا کشید.
هانیبال الخاص در گفتگویی به این پرسش که "فکر می کنید این تصویر تا چه زمانی بر دیوار خواهد ماند؟" پاسخ داد: "باقی ماندن این نقاشی وابسته به دو مفهوم است ، هم دوام طبیعی (در مقابل باد و باران) و هم دوام سیاسی (اگر سیاست با آمریکا تغییر کند) و ما برای هر دو معنی آن یک پاسخ داریم .این نقاشی برای ما "موزه ای" نیست. به فکر تثبیت آن در تاریخ هنر نیستیم؛ ما می خواهیم بگوییم نقاشی یک زبان است و با این زبان می توان حرف زد و از ایمان، عقاید و واقعیات، مطالبی را بیان کرد.این دیوار برای ما شبیه یک نمایشگاه است .اگر این دیوار یک ماه بماند، نمایشگاهی داشته ایم یک ماهه و حدود ۱۵۰ هزار نفر از آن بازدید می کنند ، اگر یک سال بماند، نمایشگاهی یک ساله و....."
به گفته سمیع آذر :"به تدریج هنرمندان خلاق از این کار کناره گیری کردند و نهادهای انقلابی و شهری متولی ساماندهی به نقاشی های دیواری شدند. بعد از این نقاشی دیواری تبدیل شد به یک هنر دولتی و به هنرمندان کم تجربه سپرده شد و در نتيجه کیفیت نقاشی دیواری افت کرد اما بعد از جنگ تحمیلی هنرمندانی که در نهادهای دولتی بودند شناخت وسیع تری از تکنیک های اصولی نقاشی دیواری کسب کردند و کمابیش؛ نقاشی هایی لطیف تر با محتوای سنتی خلق کردند."
در اواسط دهه ۱۹۹۰ تکنیک چاپ در ابعاد بزرگ وارد ایران شد و این امکان بوجود آمد که هنرمندان بتوانند اثر هنری خودشان را با کامپیوتر خلق و در ابعاد بزرگ چاپ کنند. این اتفاق کیفیت نقاشی دیواری را ارتقاء داد.
به گفته آقاى سمیع آذر: "در سال های اخیر نقاشی دیواری تبدیل شده به یک هنر دکوراتیو که شهر را تزئین و جذاب می کند بدون این که اشاره صریح مذهبی، سیاسی، انقلابی داشته باشد. این تحول بسیار خوبی است از آن جهت که شهر را از هجوم انواع شعارها و فشارهایی که هر لحظه به لحاظ روانی و روحی برای شهروندی که در یک شهر با بناهای نازیبای بتونی، ازدحام، ترافیک و آلودگی بسر می برد نجات می دهد. در فضای فعلی شهر نقاشی هایی آبستره با رنگ های شاد وجود دارد که در ۳۰ سال بعد از انقلاب هرگز تجربه نشده بود."
آثاری چون مادر اثر اسکندری در پارک مادر، تصویر سازی های محیطی در خروجی بزرگراه همت و شهید ستاری، نقاشی های جدید میدان ونک، اثری از قدیانلو در کوچه مروی تهران و...آثار موفقی از اين نوع اند.