Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


یحیی مجد

چهره قدیمی شهر دوشنبه و نمای معماری روسی ساختمان ها و آسفالت کهنه خیابان ها، تصویری از شهری متروکه و جنگ زده برایم تداعی کرد. اما همین خیابان های به ظاهر مرده، آراسته اند به درخت های سر به فلک کشیده که گویی به نشانه احترام به مهمان و خوش آمد گویی از جای برخاسته و سر تعظیم فرود آورده اند.

این خیابان ها به همت رفتگران شهرداری (که همگی زن هستند) بستری فراهم کرده اند برای تردد مردمی دل زنده، شاد و پر از جنب و جوش و هیاهو که گویی هیچ غم دنیا توان در هم بردن چهره آنها را ندارد.

به نظر می رسد که تاجیک ها بیشتر به جای حسرت برای چیزهایی که ندارند، لذت از چیزهایی را که دارند، سرلوحه زندگی خود کرده اند. برخلاف برخی کشورهای دیگر که در هر محفل و مجلسی صحبت از سیاست و بررسی مشکلات اقتصادی و اجتماعی و بطور کلی نداشته ها بسیار گرم می باشد، محافل تاجیک ها با گپ های دوستانه و یاد دوران خوش گذشته و شکر نعمت ناچیز و بطور کلی داشته ها سپری می شود. گردش و پیاده روی در بازارهای دوشنبه بسیار لذت بخش است.

در خیابان ها نیز پیاده روی رواج دارد، ولی از تماشای ویترین مغازه ها که فعالیت مورد علاقه من است، خبری نیست. به ندرت می توان مغازه ای یافت که ویترین داشته باشد. تنها از روی تابلو بایستی تشخیص داد که این مغازه چه نوع کالاهایی را عرضه می کند. بازارها و مغازه ها هم در هنگام غروب تعطیل کرده و شهر را به حالتی بی زیب (نازیبا) و کسل کننده در می آورند.

در دوشنبه به دلیل این که مردمی از شمال و جنوب و غرب و شرق را در خود جای داده، شاید به درستی نتوان توصیفی درست و جامع از چهره و طرز لباس پوشیدن تاجیک ها ارائه داد. بطور کلی تاجیک ها دارای چهره ای گندمگون و گاه روشن با موهای قهوه ای، مشکی و قرمز، چشم هایی درشت در میان پلک هایی باریک، مژگانی بلند، ابروهایی پهن و بینی هایی خوش فرم و متنوع هستند.

عمدتا افراد میانسال و سالمندتر دندان هایی از جنس طلا یا پوشش طلا دارند که درخشش آنها به هنگام صحبت کردن و خندیدن، هر چند حس خوبی را به من منتقل نکرد، اما به نظر نوعی ارزش به حساب می آید.

رسوم و ادیان
در تاجیکستان به وضوح همزیستی ادیان مختلف را دیدم. اکثریت مردم پیرو اسلام و اهل سنت و پیرو ابوحنیفه هستند. البته، شیعیان اسماعیلی نیز که از بدخشان پامیر به این شهر آمده اند، وجود دارند، و البته مسیحیان، زرتشتیان و غیره.

نکته جالب این که به هیچ وجه نمی توان گفت که کی مسلمان است کی بی دین! نوع پوشش دختران و زنان بسیار متنوع است: از لباس های بومی زیبای تاجیکی گرفته تا الگوهای اروپایی و وارداتی. در خیابان رودکی که یکی از خیابان های اصلی شهر است، می توان شاهد دو نوع هنرمندی بود: دست و دلبازی طراحان داخلی در طرح و رنگ و صرفه جویی طراحان خارجی در پارچه.

در لباس های محلی تاجیکستان می توان بازی رنگ های شاد و متنوع را شاهد بود که بر تن دختران نه چندان زیبا، جذابیتی خاص در ظاهر آنها ایجاد می کند. لباس هایی همچون کیسه که از گردن تا مچ پا را می پوشانند و یک پارچه بر سر که نه برای حفظ شئونات اسلامی، بلکه برای بستن مو استفاده می شود.

لباس رسمی و اداری مردها کت و شلوار و کراوات است و جوان ها از شلوار لی و انواع پیراهن ها و تی شرت های رایج در همه جای دنیا استفاده می کنند. جامه و تاقی (قبا و کلاه)، که لباس سنتی مردهاست، بیشتر توسط افراد پیرتر و روستاهایی ها استفاده می شود و در اصطلاح نسل امروزی نوعی بی کلاسی به حساب می آید.

بسیار گفته می شود که تاجیک ها معروف به مهمان نوازی هستند؛ این را با تمام وجود تجربه کردم. اما واقعیت این است که تا شما را به واسطه کسی نشناسند، نه تنها در دل بلکه در دیده ایشان نیز جایی ندارید.

در بسیاری موارد ردپایی از بی اعتمادی نسبت به خارجی ها در رفتار آنها احساس می شود، اما چنانچه به مهمانخانه (اتاق پذیرایی) تاجیک ها راه پیدا کنید، محال است از نان و عرق وافر و آش پلو و لغمان و سمبوسه و انواع تارت (شیرینی) و چای کبود (سبز) داغ و تلخ و کشمش سیاه و بادام و پسته کوهی، و در نهایت میوه هایی که خودشان برایتان پوست می گیرند و باید میل کنید، بی نصیب بمانید. پس از گرفتن (میل کردن) همه اینها و فقط هنگامی که احساس سیری می کنید، غذای اصلی از راه می رسد. اگر نگیرید، بی احترامی کرده اید.

به راستی، نمی توان حتی با شکم پر، دست رد به سینه این غذاهای اغواکننده و گناه آمیز زد. هر چه در سال گذشته با ورزش و روزه گرفتن و تحریم غذایی از جانب مادر و همسرم سعی بر کاهش وزن خود نمودم، احتمالا در دیدار مجدد، آنها مرا نخواهند شناخت.

ایران و زبان
مردم تاجیکستان بسیار علاقه مند به ایران هستند و سفر به ایران برای بسیاری آرزوست. گوش دادن به موسیقی ایرانی در کوچه و خیابان، رادیو، تاکسی و اتوبوس و تنگم (مینی بوس های موش مانند تاجیکستان) بسیار رایج است.  سی دی های ایرانی نیز، از جدیدترین آلبوم های آرش و منصور و چاوشی گرفته تا آخرین قسمت سریال حضرت یوسف که از نان شب واجب تر است، به وفور یافت می شود.

زبان، یکی از مهمترین ابزاری است که یک گردشگر باید در کوله پشتی خود پیش بینی آن را داشته باشد. همین زبان می تواند در عین حال که عامل پیشرفت امور گردد، سبب مشکلات فراوانی نیز باشد. هویت زبان فارسی تاجیکی در طول تاریخ سیاسی این کشور، دستخوش تغییرات فراوانی شده است. دانشمندان و زبانشناسان تاجیک بسیار تلاش می کنند تا گنجینه زبان فارسی را حفظ کنند.

اما زبان به اصطلاح کوچه و بازار، به وضوح متاثر از زبان شیرین تر روسی است. گویشوران تاجیک هر جا واژه ای کم می آورند، دست به دامن زبان روسی می شوند. و جالب تر این که برخی افراد که روسی اندک بلدند و روسی صحبت کردن را نشان باسوادی می دانند، هنگام روسی گپ زدن (حرف زدن) از زبان فارسی کمک می گیرند. و نیز گفته می شود که ما (تاجیک ها و ایرانی ها) همزبانیم.

ولی به مناسبت های مختلف و به هنگام بازدید از چند دانشگاه و کتابخانه و انجام برخی کارهای اداری، نه به دلیل تفاوت ظاهری، و البته به سبب اقليت بودن گویشی، برخوردی نامناسب و البته، نه از سر مهمان نوازی با من شد، دریافتم که از دیگر ابزاری که در کنار زبان در کوله پشتی جایش خالی است، اندکی دانش زبانشناسی است.

از لحاظ جامعه شناسی زبان، یکی از راه هایی که می توان در فرایند ارتباط موفق بود، عامل برتری زبانی است. در برخوردهای بعدی خود از زبان انگلیسی جهت آزمودن نوع ارتباط خود با افراد و پیشبرد امور استفاده کردم. نتیجه باور نکردنی، ولی قابل پیش بینی این بود که غریبه ها سعی در ایجاد ارتباط و انجام خدمت و ابراز ارادت به شیوه های مختلف داشتند.

بنابراین، در پاسخ به ادعای همفهمی زبانی تاجیک ها باید گفت که اولا همدلی از همزبانی بهتر است، و ثانیا این که تاجیکی یک گویش است از زبان فارسی، و این  یکی از دلایل اختلال در ارتباط کلامی بین ایرانی و تاجیک هاست.

قلعه حصار و سامانی
دوشنبه دارای چهار دروازه در چهار جهت شهر می باشد که قلمرو آن را مشخص می کنند. در یک روز یکشنبه از دروازه غربی به همراه یکی از بهترین دوستانم که در طول اقامت من در تاجیکستان محبت زیادی به من داشت، به سمت منطقه تاریخی حصار در بیست و پنج کیلومتری دوشنبه سفر کردیم.

قلعه حصار که هم اکنون از آن چیزی جز یک دروازه و دو برجک دیدبانی باقی نمانده، زمانی محل استقرار امیر بخارا در اوایل قرن بیستم و بعدها میدان اسب سواری، میدان بزکشی (نوعی بازی)، بازار و غیره بوده است. در کنار آن کاروانسرایی قرار دارد، که زمانی محل استراحت مسافران جاده ابریشم بوده.

در مقابل دروازه قلعه، آثارخانه ای (موزه) کوچک در داخل مدرسه ای که قدمت آن به قرن هجدهم باز می گردد، وجود دارد که در اتاق های کوچک آن می توان اندکی با لباس سنتی تاجیکستان، ابزار کشاورزی و مختصر سبک زندگی و شرح حال دانشمندان و بزرگان تاجیکستان آشنا شد. در کنار ورودی قلعه بنای یادبودی وجود دارد که عروس ها و دامادها به همراه دوستانشان همراه می شوند و با آهنگ و رقص در عکس های گرفته شده به یادگار می مانند.

از دیگر نشانه های تاریخی  که مردم به آن بالیده و نماد غرور خود می دانند، مجسمه شاه اسماعیل سامانی است. میدان سامانی محل اجتماع مردم در جشن های مختلف از جمله عید سال نو میلادی است، و در پای تندیس سامانی، در کنار پارک استاد رودکی، صورت گیر(عکاس)ها در انتظار گردشگرانی هستند، که به سختی یافت می شوند.

تاجیکستان از جمله کشورهایی است که جذب توریست بسیار اندکی دارد. پس از ورود به کشور، هر فرد خارجی بایستی در فرایندی وقت و پولگیر، ثبت نام شود.

فقر آبرومندانه
راهنمای جاهای دیدنی این کشور، که اماکن تاریخی فراوان و طبیعت بکر مناطقی چون کوهستان پامیر(که معروف به بام جهان است) را معرفی کند، در جایی یافت نمی شود. بطور کلی می توان گفت که تاجیکستان گمشده ای است در آسیای میانه، که  شاید از دلایل عقب افتادگی عمرانی این کشور نیز همین باشد.

با وجود برخورداری از منابع غنی اورانیوم، کشتزارهای  پهناور پنبه، منابع بالقوه فراوان آب شیرین و غیره این کشور تصمیم گرفته نوعی همزیستی مسالمت آمیز با  مشکل فقر داشته باشد.

مردم به هنگام شب که در حال نگاه کردن برنامه مورد علاقه خود می باشند و برق ناگهان قطع می شود، از پدر دو فرد یاد می کنند؛ بر یکی رحمت می فرستند و بر دیگری لعنت. چرا کشوری با چنین مردم نیک و چنان منابع طبیعی و نیروی بالقوه تولید برق به دلیل آب فراوان، بایستی نیازهای اولیه خود را با محنت و منت در اختیار داشته باشد؟

بسیار کم پیش آمد که گدایی جلو مرا بگیرد و طلب پول کند، به هیچ وجه کسی را با لباس ژولیده و گداوار ندیدم. این تنها می تواند بیانگر فقر آبرومندانه و با شرافت باشد. شرافت تا حدی که زن های خانه دار جهت تامین حداقل های زندگی خود، با لباسی نارنجی جارو به دست گرفته و به نظافت خیابان ها مشغولند.

یکی دیگر از مواردی که به فقر این جامعه دامن می زند، سنت حسنه ای است که از زمان شوروی به یادگار مانده است: تعداد فرزندان زیاد. گفته می شود تاجیکستان دارای بالاترین نرخ رشد جمعیت در آسیای مرکزی است. در آن دوران به مادری که ده فرزند به جامعه تقدیم می کرد، سکه طلا، لوح افتخار و مستمری برای فرزندان اهدا می شد.

کشوری ناشناخته
تا کنون کتاب های اندکی در باره تاجیکستان نوشته شده است و همگی سعی بر معرفی طبیعت و فرهنگ و آداب و رسوم مردم برای سیاحان و گردشگران نموده اند. قاعدتا تجربه یک فرد در برخورد با یک جامعه جدید، با فرد دیگر متفاوت است و این بستگی دارد به عواملی از جمله دانش فرهنگی، سطح انتظارات و توانایی هماهنگ سازی خود با آن جامعه فرهنگی و غیره.

کشور تاجیکستان نیز سرزمینی است کوهستانی و متنوع و صحبت در مورد طبیعت و فرهنگ و سبک زندگی و عادات مردم، کاری است بس دشوار. به نظر می رسد که باید تلاش های بیشتری در جهت شناساندن این کشور و جاذبه های توریستی آن صورت گیرد تا نه تنها سیاحان، بلکه گردشگران عادی نیز از سرتاسر جهان به تاجیکستان سفر کنند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امید صالحی

این روزها از ماشین های قدیمی تر که رانندگانشان با ذوق و سلیقه خود دکور داخل آنها را تغییر داده باشند و آن را  تزیین کرده باشند، تعداد کمی باقی مانده است. چرا که ماشین های سنگین در شهرهای بزرگ کمتر دیده می شوند  و تردد آنها در جاده های بیرون شهری است. در میان رانندگان این گونه ماشین ها تزیینات ماشین همچنان طرفدار دارد.

البته اتومبیل های شهری هم خالی از تزیین نیست و در آنها هم به نوعی اشیای تزیینی دیده می شود.

آما رانندگان ماشین های سنگین عکس و تسبیح و شعار و دعا و اسم و نوشته های گوناگون را روی شیشه و در و دیوار و سقف ماشین خود می چسبانند و محیط ماشین خود را به فضایی کاملا شخصی و متفاوت با دیگر اتومبیل ها بدل می کنند.

آنچه میان رانندگان حرفه ای مرسوم است و بیشتر از دیگر تزیینات در محدوده مرکزی ایران رایج است، نصب تصویر بازیگران زن بر در و دیوار اتومبیل است. خود رانندگان دلیل خاصی برای این کار عنوان نمی کنند جز اینکه می خواهند اتومبیلشان را زیبا کنند. اما تکرار یک الگوی رفتاری در میان آنان مساله قابل توجهی است.

محمد امین قانعی راد جامعه شناس و استاد دانشگاه در یکی از تحقیقات خود به بررسی ارتباط ایرانیان با تکنولوژی و اتومبیل به عنوان اولین و ملموس ترین مظهر تکنولوژی در ایران پرداخته است. به اعتقاد او ایرانی ها با اتومبیل احساس غربت و بیگانگی می کنند و نیاز دارند تا به وسیله هر راهکاری این شیء غریبه را اهلی و به فضای زندگی خویش نزدیک کنند.

برای اهلی کردن ماشین راه های متنوعی  به کار گرفته می شود. مثلاً افراد به محض تملک یک ماشین با نصب اشیاء و وسایل گوناگون مثل تسبیح، عروسک، آینه و قالپاق، ضبط و بوق متمایز به ماشین خود هویت می بخشند و سعی می کنند خرده فرهنگ خود را وارد ماشین کنند و آن را از یک موجود گویا غیر فرهنگی به یک هستار دارای هویت فرهنگی، شبیه صاحبش، تبدیل کنند.

معمولا این گونه تصور می شود که ماشین تنها ابزاری برای مصرف است. اما این وسیله کاملا ویژگی های نمادین و فرهنگی دارد. به گفته قانعی راد، رانندگان حرفه ای در مواجهه با اتومبیل یا احساس غریبگی می کنند و یا نسبت به آن احساس شیفتگی می کنند یعنی از شدت علاقه، نسبت به ماشین خود حساس اند و آن را تزیین می کنند.
رانندگان زمان زیادی را در جاده سپری می کنند و تبدیل فضای اتومبیل به یک محیط آشنا، فضای کسل کننده کار را برایشان قابل تحمل می کند.

جوانان امروزی و مدرن ایرانی نیز همچنان همان رفتار قدیمی را با اتومبیل انجام می دهند به عقیده قانعی راد فقط شکل رفتار تغییر کرده است: "جوانان هم با نصب سیستم پخش و قراردادن عروسک و تغییر شکل قالپاق و رینگ با اتومبیل خود ارتباط برقرار می کنند و آن را اهلی می کنند."

قانعی راد عنصر مشترک میان تصویر هنر پیشه ها که در اتومبیل ها استفاده شده را توجه به معیار زیبایی ایرانی و معصومیت چهره می داند. به اعتقاد او عواملی چون سن رانندگان، وضعیت تاهل وعلاقه مندی های فردی آنان نیز در انتخاب این عکس ها موثر است.

البته به اعتقاد این جامعه شناس  این رفتار به نوعی برقراری ارتباط با دیگران نیز هست. در همه نقاط ایران رانندگان از یک الگوی رفتاری واحد استفاده نمی کنند مثلا در سیستان و بلوچستان عکس هنر پیشه های هندی رایج است و در بعضی مناطق بیشتر از عناصر مذهبی در تزیین دکور ماشین استفاده می شود. در کل نمی توان قضاوتی درباره این نوع رفتار ارایه کرد فقط می توان گفت یک راننده می خواهد به کامل بودن خود اشاره کند.  اینکه انسان کامل است و ارتباط با یک شیء تکنیکال نمی تواند تغییری در هویت او ایجاد کند.

شخصی کردن  پدیده های تکنولوژیک جدید را می توان در استفاده از تلفن همراه، کامپیوتر و آی پاد و بسیاری دیگر از ابزارها دید.

در گزارش تصویری این صفحه شما می توانید با دنیای برخی از کسانی آشنا شوید که ماشین های خود را تزیین کرده اند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

شوکا صحرایی

بخارا، مجله ای است که در میان ایران شناسان و پژوهندگان زبان و ادب فارسی، جای خود را باز کرده است. در بسیاری از کشورها اگر شما به دیدن ایران شناسان و دوستاران ادبیات فارسی بروید، نسخه ای از بخارا را در کنارشان می توانید ببینید. هر شماره آن کتابی است ویژه درباره موضوعی و یا یادواره ای از شخصیتی با نگاهی  کلاسیک و یا مدرن.

گرچه بخارا وارد دوازدهمین سال انتشار خود می شود، آن ادامه منطقی ماهنامه کلک است که از شهریور ماه ۱۳۶۹ به مدت هفت سال با سردبیری علی دهباشی منتشر می شد. گروه نویسندگانی که با مجله "کلک" کار می کردند، با بخارا همکاری خود را ادامه دادند. به عبارتی دیگر از نگاه شیوه کار و موضوعات می توان گفت که علی دهباشی با بخارا وارد نوزدهمین سال فعالیت فرهنگی خود به این شیوه شده است.

"بخارا" به عنوان گونه ای از کار فرهنگی، ادامه دهنده کار نشریات مستقلی همچون سخن، نگین، یغما و راهنمای کتاب هم است. موضوعاتی که به آن می پردازد، متنوع و فراگیر است.

به گفته علی دهباشی "سلسله گفتگوهایی که مجله بخارا با سردبیران و مدیران نشریات پنجاه سال اخیر منتشر کرده، سند ارزشمندی است برای تحلیل گران تاریخ مطبوعات ایران که  متجاوز از سی گفتگوست  با کسانی چون دکتر علی بهزادی مدیر مجله سپید و سیاه، عطا بهمنش درباره نشریات ورزشی، جهانبانویی مدیر مجله فردوسی، احمد شهیدی مدیر مجله اطلاعات هفتگی، خسرو شاهانی، صفری، محمود طلوعی و دیگران."

دهباشی با گفتگوهایی که با بنیان گذاران نشر کتاب در ایران، در مجله بخارا منتشر شد بسیاری از تحولات فرهنگی و نشر کتاب در ایران را برای مورخین ثبت کرده است.

نویسندگانی که برای این مجله می نویسند، همه از برجستگان زمینه های گوناگون ادب و فرهنگ اند، همچون ایرج افشار، دکتر عزت الله فولادوند، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، ژاله آموزگار، همایون صنعتی، محمدعلی موحد و بسیاری دیگر که در مجلات دیگر کمتر می توان نوشته هایشان را دید.

علی دهباشی با تماسی که با اهل ادب و فرهنگ و ایران شناسان و فارسی زبانان در دنیا دارد، توانسته است دفتر بخارا را که در یکی از کوچه های نزدیک به میدان فردوسی در ساختمانی قدیمی واقع است، با کتاب ها، عکس ها و یادگارهایی که در آن دارد، به نوعی موزه تاریخ ادبیات معاصر ایران تبدیل کند. در این دفتر می توان از دست نوشته های چاپ نشده سهراب سپهری تا نامه امبرتو اکو را بر دیوار این دفتر دید.

همچنین قلم و خودنویس بسیاری از نویسندگان بزرگ ایران به همراه دست خط آنها از یادگارهایی است که دهباشی در این دفتر گرد آورده است. و البته عکس های منتشر نشده و قدیمی از شاعران و نویسندگان ایرانی و خارجی که هر کدام می تواند دقایقی انسان را محو خود کند.

اکنون از دهباشی خواسته شده که این دفتر را خالی کند. از همین رو او این روزها  سرگرم فهرست کردن گنجینه کتاب های سنگی کمیاب، دست خط ها و تابلوها و فرستادن آنها به درون کارتن هاست، تا به انبارهایی در گوشه و کنار شهر که دوستانش در اختیارش گذاشته اند، انتقال داده شوند. به تعبیر دهباشی این آثار "دفن می شوند" و بدین سان مجله بخارا بی دفتر می شود.

دهباشی با کوششی که برای نشر بخارا می کند، نه تنها تحسین اهل هنر و ادب را برانگیخته، بلکه رابطه فرهنگی فارسی زبانان را هم عمیقتر کرده است. از همین رو ستایش  سیمین دانشور از مجله بخارا معنی پیدا می کند که در آغاز هفتمین سال انتشار بخارا نوشته بود: "تو برای ما جوی مولیان آوردی. تو در مجله بخارا فرهنگ، هنر و ادبیات ایران، افغانستان و تاجیکستان را به هم پیوند زدی... تو وقت ما را خوش گرداندی. پس همیشه بمان."

در گزارش مصور این صفحه علی دهباشی از یادگارها و دلتنگی هایش درباره رفتن از دفتر کنونی بخارا می گوید.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

داریوش رجبیان

در آن سوی مرز، در ایران، دوستان و بستگانش به چمن زارها رفته بودند، تا از نحسی سیزده فرار کنند و در آغوش طبیعت کنار هم خوش بگذرانند. او هم با همکارانش در منطقه کِفری شمال عراق، در فضای باز و سبز کنار هم نشستند و پیک نیکی آراستند.

سیزده بدر سال ۱۳۸۲ کاوه گلستان آخرین لحظات عمرش را با غور و تفحص در هویت خود سپری کرد و با چهره ای باز به جیم میور، خبرنگار بی بی سی که همراهش بود رو آورد و گفت: "من یک عکاس جنگ نگارم. در وضعیت هایی اینچنینی من سرشت خودم را درمی یابم."

در واقع، رویدادهای خشونت بار پیرامون کاوه بود که او را به عکاسی جنگ نگار تبدیل کرد. انقلاب اسلامی ایران، جنگ های داخلی افغانستان، جنگ ایران و عراق و ناآرامی های متعاقب آن در منطقه، نگاه عکاس باریک بینی چون کاوه را می خواستند. عکس های منحصر به فرد او از مرحله های مختلف انقلاب اسلامی ایران جایزه های بین المللی بسیاری را برای او به ارمغان آورد که معروف ترینشان جایزه رابرت کاپا بود که سال ۱۹۷۹ میلادی به کاوه گلستان تعلق گرفت.

اما برای رسیدن به این هویت، کاوه گلستان راه پرپیچ و تابی را طی کرده بود. یازده سالش بود که به تقلید از فیلم "آتش" پدرش (ابراهیم گلستان) مستندی را با نام "پاییز" ساخت. در دوره دانش آموزی در منطقه سامرست انگلیس یک گروه موسیقی پاپ سازمان داد و چند آهنگ هم ضبط کرد. در تهران در کنار آهنگ سازی، به نقاشی هم پرداخت و با پدرش در ساختن فیلمی همکاری کرد. پس از پلمب شدن استودیوی "گلستان فیلم" به روزنامه نگاری رو آورد.

دوربین کاوه سراغ درد و آلام پنهان را می گرفت و "شهر نو" تهران را با روسپی هایش از زاویه ای دیگر می دید و سرنوشت تلخ تن فروشان را با یک عکس ساده بیان می کرد. نگاه او به تیمارستان کودکان هم نمی تواند بیننده را بی تفاوت بگذارد.

گرفتاری و نومیدی را می شود از چشمان واپس ماندگان ذهنی خردسال به آسانی خواند. کاوه از دوربین خود به عنوان پلی میان نگاه خودش و چشم و ذهن دیگران کار می گرفت و آن حس و نگاه ویژه خود را به سادگی به بینندگان آثارش منتقل می کرد.

به ایرلند شمالی رفت، تا درگیری های آن جا را پوشش دهد. دوباره به تهران برگشت و برای خبرگزاری آسوشیتد پرس و مجله تایم کار کرد. پس از استخدام در موسسه تایم لایف دوباره به لندن رفت، اما به زودی از پوشش رویدادهای یک نواخت انگلیس خسته شد و به ایران برگشت.

به منطقه ای که شور و هیجان بیشتر داشت و هر آن می توانست تحول بنیادینی رخ دهد. کاوه گلستان متوجه شد که ارزش کار او در موضوع کارش است. ایران را موضوع کارهای خود قرار داد.

در همین دوره بود که کاوه گلستان دوباره از عکس ثابت به تصویر متحرک گذار کرد و به عنوان فیلم بردار برای بخش جهانی بی بی سی کار می کرد.

مهمترین کار او در این دوره فیلم مستند "ثبت حقیقت" بود که شامل روایاتی می شد از فرهنگ پسا انقلابی ایران. در پی نمایش آن در شبکه چهار تلویزیون بریتانیا وزارت ارشاد اسلامی ایران گذرنامه و پروانه کارکاوه گلستان را برای سه سال مصادره کرد. به او گفته بودند که اگر می خواهد کشور را ترک کند، گذرنامه اش را پس خواهند داد.

اما کاوه این پیشنهاد را نپذیرفت و حاضر بود درد سر دادگاه را به جان بخرد، اما در ایران بماند. چون گذشته از مهر فزونش به زادبوم، ایران را تنها محل کار مناسب خود می دانست.

از ایران الهام می گرفت و با ایران می تپید. ایران، پایگاه او بود و با این که معمولا با ماموریت های مختلف به کشورهای گوناگون سفر می کرد و گاه برای دیدن همسر و تنها فرزندش "مِهرک" به لندن می آمد، بازپس به ایران برمی گشت.

عنایت فانی، روزنامه نگار مقیم لندن، که در ساختن "ثبت حقیقت" با کاوه گلستان همکاری داشته، می گوید:

"دو ویژگی برجسته کاوه بی نظیر بود. یکی، عشق و علاقه اش به کار عکاسی و بعدا فیلمبرداری. و دومی، علاقه وافرش به نوآموزان و جوانان هم پیشه اش. کاوه فوق العاده سخت کوش بود و می کوشید کارش را، قبل از این که تحویل بدهد، به اوج کمال برساند. از سوی دیگر، تلاش می کرد دانش و مهارت خود را و هر چیزی را که در زمینه عکاسی و فیلم برداری بلد بود، به جوانان منتقل کند."  

نمونه بارز محبوبیت کاوه در میان عکاسان جوان، حضور غلغله آسای انبوهی از آنان در تشییع جنازه استادشان در تهران بود. مراسم خاک سپاری او را هم در ده افجه، در حومه شمال شرق تهران، دهها تن از همین جوانان عکاس و فیلم بردار برای تاریخ ثبت می کردند.

روستای افجه که منزل آخرت کاوه گلستان است، محلی است مرتفع و کوهستانی. کاوه آرزو داشت دوره بازنشستگی اش را در آن جا بگذراند و اکنون برای همیشه در آنجا آرمیده است.

دوستان کاوه گلستان از او خاطرات زنده ای در ذهن ها دارند و می گویند، کاوه مردی بود مردم دوست، خوش مشرب، مهربان و پردانش. به تاریخ علاقه شدیدی داشت و در جوانی دوست داشت تاریخ نگار شود. اطلاعات عمومی فوق العاده غنی داشت و به ویژه در باره فیلم ها و کارگردان ها و عکاس ها و تاریخ عکاسی و داستان ها و نویسندگان معلومات گسترده ای داشت.

پس از همان پیک نیک شوم سیزدهم فروردین شش سال پیش در بحبوحه جنگ عراق بود که کاوه گلستان روی مینی گام نهاد که آخرین گامش شد.

کانون هنرمندان ایران در سال ۲۰۰۴ میلادی جایزه ویژه ای را با نام کاوه گلستان تاسیس کرد که همه ساله به بهترین روزنامه نگاران عکاس اعطا می شود.

افزون بر این، تقریبا همه ساله برای بزرگداشت خاطره کاوه گلستان برنامه ای ویژه یا نمایشگاهی برگزار می شود یا کتاب و نوشته ای به چاپ می رسد. در بیشتر این برنامه ها هنگامه گلستان، همسر کاوه دست دارد که طی سی سال زندگی مشترکش با کاوه خود او نیز هنر عکاسی را در نهایت کمال فرا گرفته و عکاس بنامی است.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بهار نوایی

نوروزخوانی از جمله آیین های کهن است که در زمانهای گذشته به  شکل گسترده ای بخصوص در مازندران و گیلان رواج داشته است. چنین استنباط می شود که مضمون این آیین  پیش از اسلام در ستایش اهورا مزدا، مدح شاهان و سخاوتمندان  بوده است و سپس در زمان بعد از اسلام و به ویژه در دوره صفوی  اشعار نوروزخوان ها با روایات و احادیث اسلامی همراه شده و به حیات خود ادامه داده است. گفته می شود که "نوروزخوانی" به معنی فرا خواندن نوروز است.

برطبق پژوهش محمد رضا درویشی در کتاب نوروزخوانی، نوروزخوانان خنیاگران گمنام و دوره گردی بودند که در دسته های دو، سه و چهار نفری  پیش از رسیدن نوروز با گردش در روستاها به در خانه ها می رفتند و مژده بهار را می دادند و در مقابل هدایایی دریافت می کردند.  با فرا رسیدن بهار کار نوروزخوان ها هم  به پایان می رسید.

نوروزخوانان ازمردم عادی روستا بودند و به همین علت نغمه های نوروزی نوروزخوان ها بسیار ساده و روان بودند. نوروزخوان ها با حافظه قوی که داشتند، اشعاری در حمد و ستایش پیامبران و ائمه، بداهه سرایی برای صاحب خانه و توصیف نوروز و بهار می خواندند.

فریدون پوررضا، خواننده ترانه های گیلکی در مصاحبه ای گفته است که در گذشته نوروزخوانی در دستگاه شاد و پرغرور چهارگاه اجرا می شد که دستگاهی است باستانی و قسمت آوازی اوستا در آن دستگاه خوانده می شد.

به گفته وی، گذشت زمان، ستم به طبقه کشاورز و مشکلات اقتصادی بازدارنده، موجب شد نوروز خوانی از چهارگاه به دشتی متمایل شود و از قطعه ضربی به "گوشه زابل" در چهارگاه تغییر کند.

هاشم رضی، پژوهشگر و ایران شناس، در کتاب گاهشماری و جشن های ایران باستان، از همراهی  ساز و سرنا با این پیک های نوروزی نیز سخن گفته است. وی همچنین معتقد است، در گذشته نه چندان دور نوروزخوان ها کار خود را با  اجرای نمایش هایی همراهی می کردند.

بازخوانی نوروزخوانی مازندران با صدای یحیی شریفی
نمونه نوروزخوانی در مازندران:

سلامِم برشما با این سرا را
رفیق و هم کوچیک همساده ها را
بزرگ و هم جوان و هَمَسرا را
بپوشید برشما رنگین و الوان

محمد گل به گل قربان نامت
علی شیرخدا قنبرغلامت

نمونه نوروزخوانی در مازندران:

بهار آمد که بلبل بی قراره
تمام دشت و صحرا لاله زاره
هوا از عنبرین چون مُشکُباره
زمین پر سبزه و نقش و نگاره

بهار آمد، بهار آمد خوش آمد
علی با ذوالفقار آمد، خوش آمد
علی دل دل سوار، قنبر جلودار
ز شهر زنگبار آمد، خوش آمد

نمونه ای از نوروزخوانی در گیلان:

مبارک برشما را عَید نوروز
همه سال و همه ماه و همه روز
بیا آقای من ای صاحب خانه
بده چیزی بکن ما را روانه
که محتاج نمانی در زمانه
مبارک برشما را عَید نوروز

به نظر می رسد آیین نوروزخوانی امروز به شکل پراکنده و تغییر یافته خود در برخی از مناطق روستایی و کوهستانی گیل و دیلم وتالش حفظ شده است.

در گزارش مصور این صفحه تصویرهایی از نوروزخوانی در تالش را می توانید ببینید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

وحید تدبیر

نوروز در بلخ، جشن "گل سرخ" نامیده می شود و بر مبنای یک سنت قدیمی تا چهل روز شادمانی های وابسته به آن ادامه می یابد.

در صبح نخستین روز، مادر فرزندانش را یکی یکی فرا می خواند و کاسه ای از آب شیرین به آنها می نوشاند. این آب شیرین آمیزه ای از طعم پسته، بادام، چهارمغز (گردو) غولنگ (زردآلو خشک)، آلوبخارا، سنجد و کشمش را در خود دارد.

شب و روزی پیش از فرا رسیدن سال نو، میوه های خشک و مغزیات (آجیل)، میان آب گرمی قرار داده می شوند و نوشیدن آب حاصل از آن تا پایان روز ادامه می یابد و به هر مهمانی هم که وارد خانه کسی می شود، از همین آب که آب هفت میوه نام دارد، می چشانند.

گفته اند، دلیل تهیه کردن هفت میوه این آرزوست که در سراسر روزهای سال نو، دسترسی به میوه هایی که آب شان نوشیده شده، میسر باشد. پختن سمنک یا سمنو به شکل آش یا نان نیز در شب پیش از سال نو انجام می شود. دختران جوان در اطراف دیگ بزرگ سمنک حلقه می زنند و با دایره به آوازخوانی می پردازند.

یکی از آیین های نوروزی در اطراف دیگ سمنک این است که دختران جوان انگشتر خود را به یک چایجوش که ظرفی است مسین شبیه آفتابه، می اندازند و از یک کودک می خواهند دست خود را در چایجوش فرو کند و یک انگشتر برون بکشد.

بر اساس باورهای موجود در این باره، دختری که انگشتر او از آب بیرون آورده می شود، در این سال نو، عروس خواهد شد و به خانه بخت خواهد رفت.

صاحب انگشتر، در حالی که حیا می کند، به شور و هیجان اطرافیان، با تبسمی از سر شادی پاسخ می دهد. اما برخی آیین های نوروزی رفته رفته از رواج افتاده اند. آنچه اکنون بسیار برجسته است، آمیختگی آیین های نوروزی با آیین های مذهبی است.

مسگران بلخ چند روز پیش از نوروز قبه های مسین گنبدهای روضه شریف – آرامگاه منسوب به حضرت علی – را با قلعی سفید می کنند.

و در روز بردن این قبه ها از راسته مسگری تا روضه شریف، همهمه بزرگی برپا می شود و مردم زیادی برای تماشای جریان این مراسم جمع می آیند و به شادمانی می پردازند.

درصبح اول نوروز، پرچم نوروزی در محل خاصی در طرف قبله آرامگاه سخی برافراشته می شود. "حضرت سخی" و "سخی جان" لقب هایی است برای علی که اهل بلخ آن را به کار می برند.

ده ها هزار نفر برای تماشای جریان بر افرازی پرچم که آن را "جهنده سخی" می نامند، از شهرهای مختلف افغانستان در روضه شریف و ساختمان های اطراف جمع می آیند.

پرچم نوروزی تا چهل روز بر افراشته می ماند و جشن گل سرخ با کنسرت ها، نمایشگاه های آثار نقاشی و عکس همراه با مشاعره هایی که اغلب در لاله زارهای جنوب شهر برگزار می شوند، ادامه می یابد.

امسال نمایندگان دولت های ایران، تاجیکستان و افغانستان جشن گل سرخ را در بلخ با همدیگر برگزار کردند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

بهار نوائی

هنگامی که تاریخ موسیقی  جهان را از دورترین زمان تا به امروز بررسی می کنیم، به قطعات بسیاری زیادی با نام بهار از آهنگسازان آشنا و ناآشنا برخورد می کنیم. کنسرتو ویلن بهار از مجموعه چهار فصل اثر آنتونیو ویوالدی، بهار از مجموعه چهار فصل اثر ژوزف هایدن، سونات بهار اثر لودویک ون بتهوون، سمفونی بهار اثر روبرت شومن، قطعه بهار ساخته کلود دبوسی، ده ها لید و قطعات آوازی با نام بهار ساخته روبرت شومن و فرانتس شوبرت، و بسیاری دیگر، نشان می دهد که آرامش، شادى و زیبایى طبیعت در فصل بهار انگیزه آفرینش آثار آهنگسازان دنیا در مکتب های باروک، کلاسیک، رمانتیک، امپرسیونیست، نئوکلاسیک، اکسپرسیونیست و دوره معاصر بوده است.

 

با وجود این، به نظر می رسد فرا رسیدن فصل بهار در بسیاری از کشورهای اروپایی، تا جایی که در حافظه تاریخ ضبط شده، هیچگاه عمق و شکوه برگزاری آیین های بهاری در منطقه آسیای غربی را نداشته است.  کشورهای واقع در مرز آسیا و اروپا و در مرکز آن ایران قدیم، ازگذشته دور میلادگاه سلسله جشن ها و آیین هایی بوده که  با آغاز بهار همراه بوده است. بعدها جشن رستاخیز طبیعت با برگزاری جشن نوروز همراه شد و گذر زمستان به بهار به لحظه ای مقدس تبدیل شد.

 

بدین ترتیب، مردم این منطقه تغییر زمانی از زمستان به بهار را بر زندگی خود عمیق تر احساس کردند. این اهمیت که شاید با شرایط اقلیمی منطقه ارتباط دارد، در طول تاریخ بر فرهنگ و هنر این کشورها به طور عام و بر موسیقی به طور خاص تاثیر گذاشته است.

تعداد قطعاتی که به فرم های مختلف موسیقایی و همچنین در زبان های مختلف نام نوروز وبهار  دارند و یا به توصیف زیبایی های طبیعت در این فصل می پردازند، از حد تصور فراتر است. در دستگاه های موسیقی ایرانی گوشه هایی با نام های نوروز عرب، نوروز صبا و نوروز خارا اجرا می شوند  که دنباله نمونه هایی در موسیقی قدیم مقامی ایران است. ترانه های بسیاری نیز با نام بهار یا نوروز در دهه های گذشته به این مجموعه افزوده شده است. علاوه بر ایران، در موسیقی کشورهای مجاور فارسی زبان و ترکی زبان و همچنین در موسیقی کردی نیز ترانه ها و سروده های زیادی با موضوع مشابه وجود دارد.

بی گمان، در دو گزارش مصور این صفحه مجال معرفی تعداد کمی از این ترانه ها امکان پذیر است و تنها ذکر نمونه هایی را شامل شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

علی فاضلی

برای آنها که می توانند، بهار و نوروز تنها وقت جشن گرفتن و دید و باز دید اقوام و استراحت در منزل نیست، بلکه فرصتی است برای سفر.  تو گویی که ایرانیان این سخن نیاکانشان را پاس می دارند که " بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی ".

تعطیلات دو هفته ای مدارس این امکان را به خانواده ها می دهد تا بتوانند شال و کلاه کرده، پس اندازها را جمع کنند و نقشه سفری بکشند و به راه بیفتند. دور شدن از شهر و خانه فرصتی است تا همگام با نو شدن طبیعت آدمی هم تازه شود.

مسافرت، مسافرت است، چه به بهانه دیدار از نقاط تاریخی باشد یا برای آب و هوای مطبوع بدون دود و یا رسیدن به مراد و زیارت، به قصد صیقل دل و  صفای روح. مشهد از شهرهایی است که هر سه ویژگی را دارد. این شهر پیش از این که "مشهد" یا "محل شهادت" نام گیرد، قریه ای به نام "سناباد" در دو کیلومتری شهر نوغان بوده که گویا آب و هوایی خوش و عمارتی عالی داشته است.

قاضی شمس الدین محمد بن بطوطه طنجی که سال ۷۳۴ هجری خراسان را سیاحت کرده، در کتاب تحفه النظار آورده است:

"از جام آمدیم به طوس. این شهر اعظم و اکبر بلاد خراسان و شهر عالم فاضل ابوحامد غزالی است و ابوحامد در همین بلد مدفون است و از این جا به شهر مشهد الرضا رفتم. این شهر نیز بزرگ و پر جمعیت است. میوه و آب آن بسیار و آبادی های زیاد در آن مشاهده می شود".

آرامگاه امام هشتم شیعیان، دهها نقطه تاریخی در داخل و خارج شهر و البته، تفرجگاه های باصفای اطراف و قریه های دست نخورده کوهستانی همه ساله سیل عظیمی از مسافران را به این شهر می کشانند.

جاده کمربندی صد متری اطراف شهر این امکان را به سیاحان می دهد، تا بتوانند به راحتی خودشان را به جاده هایی برسانند که منتهی به تفرجگاه ها و زیارت گاه های اطراف شهر است. در سطح شهر قیافه، گویش و پوشش متفاوت، خود گویای آن است که فرد مسافر است و غریب. مشهدی ها به تمامی مسافر ها "زایر اقا" می گویند.

این مسافران برای این شهر آبادانی و توسعه به ارمغان آورده اند و در واقع، می شود گفت که آنها موتورهای اقتصاد این شهر هستند. هزاران شغل، از فروش مهر و تسبیح و جانماز گرفته، تا هتل داری در مشهد تنها با حضور زایران و مسافران  رونق گرفته است.

در نزدیکی مشهد، دهها نقطه تاریخی و زیارتی و گردشگاه می توان یافت که بسیاری از زایران و مسافران و نیز خود اهالی مشهد برای گردش و تفریح به آن نقاط سر می زنند، تا گل های بهاری را ببینند یا در کنار سایه درختان به ترانه مرغان گوش کنند و  یا با صدای آب روان  آرام بگیرند. 

گزارش مصور این صفحه گردشی است در برخی تفرجگاه های نزدیک مشهد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مجموعه عکس
تعطیلات نوروزی، تهران شلوغ و پردود را به شهری دیگر مبدل می کند؛ کوچه و خیابان های آن به طور عجیبی خلوت و آرام اند و هوای آلوده آن پاکتر از هر موقع دیگر سال است.

هزاران تن از مردم شهر آلودگی ها را با خود به بیرون از شهر می برند و به تهران خسته فرصتی برای تنفس می دهند. این در حالی است که چند روز پیشتر از آن، در واپسین روزهای سال، تهران پرسروصداترین لحظاتش را تجربه می کرد و در آغوش دود غلیظ ماشین ها و کارخانه ها غنوده بود.

خیابان ولی عصر، شاهراه تهران است. هر بار که که واقعه ای بر این شهر گذشته، نسبت به آن تغییر نام داده است: خیابان پهلوی، خیابان دکتر مصدق، و سرنجام خیابان ولی عصر. اگر جشن پیروزی فوتبال باشد یا عزاداری امام حسین، جشن انتخابات یا راه پیمایی مخالفان، سهم بزرگی از این اتفاقات نصیب این خیابان می شود.

تهران در روزهای آخر سال و نخستین روزهای سال نو دو چهره کاملا متفاوت دارد. از میدان راه آهن تا میدان تجریش در امتداد خیابان ولی عصر فاصله خوبی برای دیدن نمونه های این تغییر است. در عکس های این صفحه نماهایی از تهرانِ پیش و پس از آغاز نوروز را کنار هم می بینیم.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مهدی مهرآیین

نوروز در ولایت بامیان افغانستان همواره درقالب مراسم مذهبی اسلامی، فرصت خودنمائی می یافت، اما نوروز امسال متفاوت از گذشته بود. یعنی اول مراسم مذهبی (بلند کردن جهنده یا پرچم علی در زیارتگاه میرهاشم و میرسیدعلی یخ سوز) اجرا شد و بعد ازظهر مردم بامیان، درپای تندیس های بودا جشن جداگانه ای گرفتند. تندیس های نابود شده ای که از خودشان تنها حفره های عظیمی را به یادگار گذاشته اند.

رسوم متداول چند صد ساله که دیگرنزدیک بود کم کم به فراموشی سپرده شود، در میان برنامه هایی بود که در این جشن مد نظر گرفته شده بود. شاید نسل جدید دیگر با رقص "پیشپو" هیچ پیوندی احساس نکند، اما وقتی دختران بامیان، با لباس های محلی زیبا و پر نقش و نگار رقص پیشپو را اجرا کردند، این پیرزنان بودند که به یاد گذشته های زیبا و دورشان اشک ریختند و با حسرت سر تکان دادند. البته، بعضی از پیرزنان اشکالاتی هم گرفتند. مثلاً یکی گفت که پشت سر عروس نباید خالی گذاشته شود و یک نفر باید دامن عروس را بگیرد. دیگری گفت: "اینها همه نفس سوخته اند و نتوانستند خوب پیشپو کنند. پیشپو خیلی نفس میخواهد."

در بخشی دیگر، ازچمن گل و خنتما، دو بانوی هنرمند، به همراهی دوهنرمند مرد، ترانه ای زیبا به لهجه هزارگی را اجرا کردند و همگان را به صلح، وحدت، آموزش و بازسازی خواندند. آهنگی که توسط دختران بامیانی اجرا شد، خاطر دوستداران هنر را شاد کرد، اما در عین حال باعث شد که عده ای از ملاها محل را ترک کنند. آنچه پدیده ای نو بود، آوازخوانی دختران در محضرعام بود.

بازی های قدیمی هزاره ها، ازدیگربرنامه هایی بود که به اجرا درآمد. گرگ و بره، بازی ای بود که حسینعلی ۶۳ ساله را به دوران کودکی اش برد. زمانی که درعروسی ها و روزهای نوروز، با کودکان دیگر گرگ و بره بازی می کردند و همیشه او می برد. چون تنومند تر از دیگران بود و می توانست خیلی زود دیواره قلعه را شکافته و بره را بدرد. 

بازی "لَنگی" هم جالب بود. همه باید یک پایشان را با دست می گرفتند و بعد به تیم مقابل که آنها هم یک پایشان در دستشان بود، حمله می بردند و سعی می کردند که آنها را به زمین بزنند. باید خیلی کنترل توازن می داشتند، تا می توانستند از تیم مقابل ببرند. دو نفر سرگروه به نام عروس میدان یاد می شدند و لباسی متفاوت داشتند.

ریسمان کشی، مسابقه ورزشی ای بود که بین دوتیم محله زرگران و محله دره اژدها برگزارشد و قراربود تیم بازنده، برنده ها را میهمان کند. حضور پیرمردانی تنومند با اندام هایی گوشتی، آدم را به یاد پهلوانان قدیم کابل می انداخت. بلاخره تیم محله زرگران برد.

دو نمایشنامه هم اجرا شد که یکی به ارزش آثار باستانی پرداخت و دیگری مردم را به نهال کاری و ایجاد فضای سبز تشویق می کرد. البته، هر دو نمایشنامه، در مایه طنز اجرا شدند.

محفل با گردانندگی دو جوان (یک دختر و یک پسر) که آنها هم لباس های محلی پوشیده بودند، گردانندگی می شد که در لابلای برنامه ها، شعرهای زیبایی از شاعران بزرگ پارسی گو که در وصف بهار و نوروز سروده شده بودند، قرائت میشد.

نمایشگاه آثار و صنایع دستی زنان نیز یکی ازبرنامه های ضمنی بود. البته، این نمایشگاه در محلی درمقابل بودا برگزارشده بود. همچنین مسابقه نقاشی هم دایر شده بود و عکس هایی از پنج عکاس برتر بامیان نیز به نمایش گذاشته شد.

حضور زنان هم در بین تماشاچی ها و هم در بین هنرمندان چشمگیر بود و در کل، جشن نوروز امسال برای بسیاری از مردم بامیان بی سابقه بود. این برنامه شاد به ابتکار برنامه اکوتوریسم بامیان و با همکاری شمار زیادی از شهروندان داوطلب برگزار شد. حال و هوای جشنی ای که برنامه آن روز در فضا پخش کرد، همچنان باقی است.

تاریخچه نوروز در بامیان پرفراز و نشیب است. پس از این که قدرت سلسله سلوکیان که پایتخت شان در بلخ بود، روبه کاهش نهاد، سلسله موریای هند دامنه نفوذش را تا عمق افغانستان امروزی گسترش داد  و در زمان سومین پادشاه آن آشوکا (۲۷۳- ۲۳۲ پیش از میلاد) پای راهبان بودائی هندی به بامیان که ساکنان آن بیشتر پیر و دین زرتشتی بودند، بازشد.

آشوکا با تمام قدرت به ترویج آئین بودائی پرداخت. بعدها در زمان کوشانی ها این تلاش ها ادامه یافت و بامیان به یکی از مراکز مهم بودیسم در جهان بدل شد.

اگرچه در قسمت هایی از مناطق کوهستانی بامیان، هنوز بودند، مردمانی که در پذیرش آئین جدید مقاومت کرده بودند و به دین زرتشتی باقی مانده بودند، لیکن تعدادشان بسیار اندک بود. اما هیچکس گمان نمی کرد که دو هزار سال بعد، بعضی از سنت های زرتشتی، از بودیسم و حتا تمدن اسلامی جان به سلامت ببرد و دوباره قد علم کند.

بعضی هم بر این باورند که بامیان، محل پذیرش تمدن های مختلف در زمان واحد بوده است و این را می شود از روی آثار معماری و نقاشی های بجا مانده روی دیواره های مغازه های بودائی بامیان حدس زد. در دو طرف مجسمه های بودای بامیان، می توان شش هنر مختلف دنیا را یافت. معماری هندی-بودائی، یونانی، هندی-یونانی، چینی، ایرانی و عربی (بیشتر مصری)، همه و همه فرصت حضور بر دیواره های این معبدهای بودائی را یافته اند. بنابراین با سنت های زرتشتی مخالفت زیاد صورت نمی گرفته، و چنین است که هنوز هم مردمان بامیان، بعضی از سنت های زرتشتی و ماقبل آن را حفظ کرده اند.

به هرحال، آنچه مسلم است این است که نوروز، آتش الغو(چهارشنبه سوری) و بعضی دیگر از آئین های ایرانی باستان هنوزهم در بامیان، در کانون توجه مردم اند.

از دیر زمانی نوروز دررأس آئین هایی بوده است که در میان بامیانی ها جشن گرفته می شد، اما نفوذ روحانیون اسلامی درسال های اخیر باعث کم رونق شدن بازار آن گردیده بود. از طرفی، مردم بامیان اکثراً متشکل از اقلیت هزاره اند که پیر و مذهب شیعه هستند. تفاوت نژادی و مذهبی، هر دوعاملی برای منزوی ساختن این قوم توسط حاکمان وقت در سیصد سال اخیر بوده است.

و عمق این محدودیت ها به حدی بود که داشته های فرهنگی این مردم نیز در امان نماند و کمتر در شهرها اثری از آن دیده می شد. اما هرچه به طرف دوردست ها می رفتیم، بیشتر آن را حس می کردیم. ولی بعد از گذشت سال های متمادی سکوت، اینک هزاره ها فرصت آن را یافته اند که آزادانه و بدون هیچ محدودیتی، نوروز را جشن بگیرند.

 Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.