Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - گزارش هاى چندرسانه اى
گزارش هاى چندرسانه اى

گزارش هاى چندرسانه اى


بهروز ذبیح الله

حکمت جشن نوروز آنچنان قوی است که از محدوده مردمان فارسی زبان فراتر رفته، به یک جشن فراملی در خاورزمین تبدیل شده است. این در حالی است که در طول تاریخ برخوردها با این جشن کهن بنیاد یکسان نبوده، حتا در برخی مقاطع آن مورد نامهربانی قرار گرفته است. اما واقعیت این است که تا زمانی که بهار هست، نوروز هم خواهد بود. ستیزه با نوروز ستیزه با بهار و حکمت الهی است، زیرا این هر دو از هم جدا نیستند. نوروز عقیده نیست، بلکه یک واقعیت است، بنا بر این هیچ کس نمی تواند منکر آن باشد. راز ماندگاری نوروز نیز همین است.

نوروز جشن شعور است و زبان شعور شعر است. بنا بر این، شعر و شعور همزاد هم هستند و نوروز، همزاد آن دو.

توجه شاعران به بهار و نوروز هم به ژرفای تاریخ برمی گردد. جشن نوروز در دوران کهن همواره با شعر و آواز عجین بوده. در کتاب های تاریخی داستان های بسیار از بخشش و صِله پادشاهان به شاعران در جشن نوروز فراوان آمده است. اعطای هدایا به شاعران در جشن نوروز در واقع، نوعی دستمزد سالانه شاعران بود و آنها را به سرودن اشعار و مدیحه ها تشویق می کرد. در این باره از جمله بیهقی می نویسد:

"و روز پنج شنبه، هژدهم ماه جمادی الآخر، امیر (سلطان مسعود) به جشن نوروز نشست و هدیه های بسیار آورده بودند و تکلف بسیار رفت. و شعر شنود ازشعرا- که شادکام بود دراین روزگار و فارغ دل... و صِلت فرمود. و مطربان را نیز فرمود.  مسعود (رازی) شاعر را شفاعت کردند. سیصد دینار فرمود به نقد و هزار درم مشاهره(شهریه) هر ماهی..." 

و اما در سده بیستم میلادی استاد صدرالدین عینی، پایه گذار ادبیات معاصر تاجیک، در باره برگزاری جشن نوروز درمیان تاجیکان می نویسد: "به سبب در اول بهار، در وقت به حرکت درآمدن رستنی ها (گیاه ها) راست آمدن (مصادف شدن) این عید، طبیعت انسان هم به حرکت می آید. از این جاست که تاجیکان می گویند: حمل (فروردین)، همه چیز در عمل.  در حقیقت، این عیدِ به حرکت آمدن کشت های غله، دانه و آغاز کشت و کار و دیگر حاصلات زمینی است که انسان را سیر کرده و سبب بقای حیات او می شود. در بخارا نوروز عید ملی عموم فارسی زبانان بود، بسیار حرمت می کردند. حتا ملاها به این عید که پیش از اسلام عادت ملی بوده، بعد از مسلمان شدن هم مردم این عید را ترک نکرده بودند، رنگ دینی - اسلامی داده، از آن فایده می بردند."

مردم تاجیک جشن نوروز را تحت هر شرایطی گرامی داشته اند. فولکلور مردم پارسیگوی آسیای میانه دلیل آشکار دلبستگی آنان به این جشن است. در این آثار شرایط روانی مردم در دوره های مختلف بازتاب یافته است. مردم این خطه با آغاز فصل بهار، به ویژه در ایام نوروز، صرف نظر از مسایل و مشکلات دست و پاگیر روزگار با سرودن شعر و ترانه های دل آشوب به پیشواز آن رفته، به شادی می پرداختند، آن گونه که از این دو رباعی مردمی بر می آید:

نوروز شد و لاله خوشرنگ برآمد
بلبل به تماشای دف و چنگ برآمد
مرغان هوا جمله به پرواز شدند
مرغ دل من از قفس تنگ برآمد

یا:

نوروزَه به نوبهار کی می بینم
گلهارَه به شش قطار کی می بینم
گلهارَه به شش قطار در فصل بهار
دنیا رَه به یک قرار کی می بینم

مردم تاجیک آفرینندگی را از بهار می آموختند و علیرغم همه سختی های روزگار ناسازگار، مقاومت می کردند و به آینده خویش خوشبین بودند.

متاسفانه، این جشن باشکوه در دوران شوروی در برابر دیگر ارزش های ملی و مذهبی تاجیکان ممنوع اعلام شد و سال های دراز مردم از گرامی داشت آن محروم بودند. با وجود این، شاعران تاجیک با روش ها و بهانه های گوناگون این شور و شوق فطری را حفظ کرده، به مردم انتقال می دادند. حتا میرزا تورسون زاده، از شاعران پیش کسوت نظام کمونیستی شوروی که زمانی گفته بود:

کیستی، شاعر؟ اگر پرسند، گویم: کمونیست!
هر نفس، هر قطره خون، هر تار مویم کمونیست!

در جای دیگر می گوید:

بهار آمد ز عمرم باز یک سال دگر بگذشت
تمام زندگی آهسته از پیش نظر بگذشت
به مثل گوشت و ناخن من همیشه با وطن بودم
اگرچه نصف عمر بهترینم در سفر بگذشت

در این پاره شعر استاد تورسون زاده تلویحا به جشن نوروز اشاره می کند، زیرا تاجیکان نوروز را به تعبیر دیگر جشن "سر سال" نیز می گویند. گذشته از این، مروری بر زندگی گذشته خویش و ارزیابی دست آورد و ضعف های انسان در طول سال جزء سنت های نوروزی است.

در تاجیکستان شوروی به نوروز "جشن کار" هم می گفتند که نمودی دیگر از آب و رنگ کمونیستی تحمیلی آن بود. در جلد پنجم "انسکلوپدی شوروی تاجیک" در باره نوروز آمده است:

"پس از انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر این جشن کهن مضمون نو پیدا کرد. نوروز در زمان ما به عید آغاز نیک، محنت (کار)، عید نظم، جوانی و دوستی خلق ها تبدیل یافته است."

در آن زمان دیگر تمام شئون و سنت های ارزشمند این جشن باستانی ممنوع شد و از آن تنها به عنوان "عید کار" یاد می کردند. شاعران آن دوره نیز تحت فشار ایدئولوژیک مجبور بودند چنین بسرایند:

بهار شد، گل من، خیز، عزم سحرا کن
ز کفش و کرته کاری تو زیب و آرا کن!
(کرته به معنی پیراهن است).

یا:

بهار آمد، بهار آمد
به دهقان وقت کار آمد
عَمَک جان تراکتورچی
مرا همراه گیری چی!
(عَمَک به معنی عمو است).

شاعران دوران شوروی که از جمله مبلغان پیشگام نظام محسوب می شدند، در فصل بهار مردم را با این گونه شعرها به مشارکت در کار کلخوز (مزرعه اشتراکی) و جامعه تشویق می کردند:

دسته کلخوزچیان
جانب سحرا روان
چشمه برین جوش زن
غیرت پیر و جوان

اما به قول رستم وهاب، شاعری که در اواخر عمر نظام شوروی به جمع شاعران تاجیک پیوست، چه گونه می توان نوروز را نادیده گرفت و روز روشن را پنهان کرد؟

تو را کی می توان در ظلمت شب ها فرو پیچید
تو را کی می توان در پای دیو ناامیدی سر فرود آورد
درخت باور تو سر به عرش راستان دارد
جهان از هفت خوان تو هزاران داستان دارد...

پس از محکوم شدن کیش شخصیت استالین در اتحاد شوروی، و باز شدن روزنه کوچکی برای آزادی عمل و اندیشه در دهه ۱۹۶۰ میلادی بود  که شاعران تاجیک با جرات بیشتر به آرمان های ملی رو آوردند، و نوروز یکی از عنصرهای بنیادین در نگرش این جریان جدید بود.

گرچه درآن زمان هنوز تجلیل از نوروز ممنوع بود، اما با نرمش سیاست های رژیم، شاعران تاجیک به موضوع نوروز به عنوان عنصر نخست هویت ملی خویش رو آوردند. روان شاد لایق شیرعلی می گوید:

نوروز رسید، یار دیروزی من
یک روز بیا برای دلسوزی من
غم های تو کهنه اند، اما امروز
خوشتر ز غم تو نیست نوروزی من

گلرخسار، بانوی شعر تاجیک، از دیگر چامه سرایان این خطه است که به موضوع بهار و نوروز توجه ویژه دارد.  شعر "نبض بهار" بیانگر ناسازگاری روزگار شاعر با نوروز است:

چو زندانی آزادی خویشم
بهارا، بنده ام کن، بنده ام کن
به مثل خاک و باد و آب و آتش
بهارا، زنده ام کن، زنده ام کن

گفتنی است که ارتقای مقام نوروز به عنوان جشن ملی و تجلیل باشکوه از آن، در کنار مسایل سیاسی و اجتماعی دیگر،  از درخواست های جنبش آزادی خواهی تاجیکان در دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی بود.

در بدخشان تاجیکستان که بیشتر ساکنان آن اسماعیلی اند، سنتی هنوز رایج است که در دومین روز جشن های نوروز با رعایت شرایط خاص می توان از کسی چیزی را خواست و انتظار داشت که حتما آن خواسته برآورده خواهد شد. یکی از این شرایط طرح درخواست در قالب شعر است. از این رو مرسوم است که بسیاری از جوانان عاشق برای رسیدن به مراد خویش تلاش می کنند با همین شیوه از پدر و مادر محبوبشان اجازه وصلت با او را بخواهند. عطا میرخواجه، شاعر خوش ذوق، این سنت بدخشی را در یک رباعی به زیبایی تصویر کرده است:

نوروز شد و بزم و طرب خواهم کرد
بنگر که چه سان کار عجب خواهم کرد
مردم ز خدا عمر دراز می طلبند
من از پدرت تو را طلب خواهم کرد

عطا در غزلی دیگر حال و هوای نوروزی را این گونه به تصویر کشیده است:

می کند بازار معشوقان پر از سودا بهار
سکه گل می زند بر تنگه سحرا بهار
می زند باران و موی دلبرم تر می شود
می دمد بر تار تار موی او صدها بهار
آمد و برقی زد و خاکسترم را باد کرد
همچو عشق اولین بگذشت بی پروا بهار
گرچه تنهایی، مخور غم، تا شکفتن دور نیست
در میان چار موسم بشکفد تنها بهار
از ترازوی شب و روز حیاتم می زنی
کی برابر می کند روز و شب ما را بهار

بهار برای فرزانه خجندی، بانوی شعر نو تاجیک، همچون دیگر شاعران، فصل عشق، رهایی از غم، و فرصتی برای آغاز زندگی شاداب و سرشار از محبت است. او می گوید:

بریز نور مبارک، ریز
از آفتاب نوازنده
که پر شود ز طلوع سیب
فضای باغ شکرخنده

چه لذتی است ز عطر گل
نفس کشیدن و بالیدن
وجود زه زده خود را
در آفتاب بپالیدن...

با رها شدن از زندان ایدئولوژی کمونیستی، تاجیک ها بدون هیچ مانعی به پیشواز جشن باشکوه ملی خویش، نوروز می روند. به قول اقبال لاهوری، "آن چه بودست و نباید ز میان خواهد رفت / آن چه بایست و نبودست همان خواهد بود".

رستم وهاب، شاعر تاجیک، در باره مانایی و پایداری نوروز چنین می سراید:

بر این خاک کهن تا آسمان برپاست
تا خورشید می تابد
زر ناب دری جاری است چون دریا
ز نور روی انسان آیینه سرشار می گردد
موذن با صدای بلبلان بیدار می گردد
هلال ماه در هر چشمه ای چون ماهی طِلّاست
شکر-نم می تراود از نسیم شُکر در شبگیر
سحر خواب تو با بشکفتن گل می شود تعبیر
در این جا سرمه شب روشنی دیده روز است
به هر آیین که خواهی
تاجیکستان
میهن جاوید نوروز است


Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مهدی مهرآیین

روان خسته ازجنگ ثریا، دیگر کم کم آن روزهای دشوار را به فراموشی می سپرد. نه تنها سختی زندگی در دیار غربت، بلکه روزهای جنگ های خانمان سوز پیش از آن نیز آهسته آهسته برای او کم رنگ می شوند. این روزها امید جای خاطرات تلخ را در دلش گرفته است. ثریا به آینده خوشبین است و لبخند به لب دارد و گاهی از آشپزخانه به گلخانه نظر می کند، تا شاید غلامحسین، شوهر با وفایش را ببیند و دستی برایش تکان دهد. هر دو از کارشان راضی هستند.

این تنها ثریا نیست که روزهای دشوار را تجربه کرده است. میلیون ها زن افغانستانی رنج های بیشمار روزهای دشوارجنگ های سی ساله را هنوزحس می کنند و به خاطر آوردن آنها معذبشان می کند.

اما در میان کوه های سر به فلک کشیده بامیان، شهری در مناطق مرکزی افغانستان، در هفده کیلومتری تندیس های فروریخته بودا و در دامنه کوهی که شهر باستانی فرمانروای قدرتمند و مستبد، ضحاک ماردوش، دوهزارسال است که برفراز آن خودنمایی می کند، باغی هست که شاید بهشت آرزوها و رؤیای زنان این خطه باشد. جایی که شاید بتواند در خلسه ای هر چند کوتاه، بک بار آنها را از خاطرات تلخ گذشته شان جدا کند و بهشت را در دنیا برایشان هدیه کند.

باغ فامیلی (خانوادگی) بامیان، باغ کوچکی به مساحت ده جریب (بیست هزار متر مربع) است که در شش پل، درصد متری شهر تاریخی ضحاک  و در محل تلاقی سه دره (راه کابل، مزار، بامیان) ساخته شده است. این باغ دارای یک گلخانه مدرن و زیبا با گل های رنگارنگ که از سراسر دنیا آورده شده اند، یک آبشار مصنوعی زیبا و جوی آبی که از وسط باغ می گذرد، یک رستوران کوچک، بوفه و دیگرمکان های تفریحی و ورزشی بوده که هربخش آن دارای وسایل مجهز و مدرن است. شش غرفه فروش صنایع دستی، قالی، پوشاک، وسایل زینتی و خوراکی های محلی هم در نظر گرفته شده است.

خانواده ها می توانند در باغ قدم بزنند، ورزش کنند، عکس بگیرند، چای یا قهوه بنوشند و لذت ببرند. رستوران غذاهای متنوع آمریکایی، پیتزای ایتالیایی و همچنین غذاهای افغانستانی ارائه می کند. کانتین (بوفه) نیز محل فروش غذاهای سردستی، ساندویچ، بیسکویت، چیپس و غیره است.

آرزو نام دوم یک بانوی کانادایی است که هفده سال است با افغانستانی ها کار می کند و آشنایی کاملی با آنان دارد. او سه سال پیش تصمیم گرفت این بهشت کوچک را برای خانواده ها در بامیان بسازد. حبیبه سرابی، والی بامیان زمین باغ را در اختیارش گذاشت و او توانست با استفاده از پول اهدایی مردم کانادا این باغ را بسازد. سفارت آلمان در کابل هم کمک هایی نقدی ارائه کرد.

حدود بیست خدمه این باغ از میان مهاجرانی برگزیده شده اند که اخیراً از کشورهای همسایه برگشته اند و در مجاورت این باغ سکنا گزیده اند. آرزو به آنان خواندن و نوشتن، آشپزی، روش های مهمانداری، باغداری، پرورش گل و زبان انگلیسی آموزش می دهد. پانزده کارگر دیگر هم در مدت سه سال در آبادانی این باغ مشغول بوده اند.

آرزو هدفش از اعمار این باغ را، التیام دردهای بی شمار زنان افغانستان که هیچگاه جدی گرفته نشدند، بیان می کند. "مردم افغانستان درد کشیدند، روزهای بدی را تجربه کردند و خاطرات تلخی از آن روزها دارند.  این باغ قرار است مکانی باشد که بتواند یک بار، هرچند کوتاه، آنان را از آن گذشته تلخ جدا سازد".

او می افزاید: "فرض کنید، در یک روز تعطیل، خانمی با شوهرش بعد از دیدار از شهر ضحاک، از کوه پایین می آیند و در این جا، در فضای باز باغ و زیر سایه درختان، روی کاناپه می نشینند و چای یا قهوه سفارش می دهند و درباره زیبایی های شهر ضحاک باهم حرف می زنند و جاهایی از آن را به یکدیگر نشان می دهند. این یعنی یک روز بهشتی را تجربه کردن".

کارهای ساختمانی باغ هنوزتکمیل نشده است، اما آرزو امیدوار است که در روز اول نوروز بتواند باغ را رسماً افتتاح کند.

بلیت ورودی برای افراد بالغ پنجاه افغانی (معادل یک دلار) و برای اطفال بیست افغانی (معادل چهل سنت) در نظر گرفته شده است که در مقایسه با خدمات ارائه شده، ارزان به نظر می رسد. مردان مجرد حق دخول را ندارند.

ثریا سی و پنج ساله با شوهرش غلامحسین حدود یک و نیم ماه است که در این باغ کارمی کنند. اگرچه هنوز کار رسماً آغاز نشده، اما دراین مدت ثریا توانسته است که روش پختن چند نوع غذای خارجی و کیک را یاد بگیرد، اما در انگلیسی هنوز می لنگد. غلامحسین هم می داند که چه دمایی برای گل ها مناسب است. دستمزد شان هم کفاف زندگی شان را می کند.

ثریا می گوید: "امیدوارم بتوانم از درآمد کارم برای دختر و پسرم قلم و کتابچه (دفتر) بخرم. حالا من چیزهای زیادی یاد گرفته ام."

زهرا، فارغ التحصیل ادبیات فارسی در یک مؤسسه بین المللی کارمی کند و تازه ازدواج کرده است. او می گوید: "من بیصبرانه منتظر افتتاح رسمی باغ فامیلی بامیان هستم. تصمیم گرفته ام دراولین جمعه سال نو، تمام دوستانم را درآنجا دعوت کنم و یک روز را با آنها خوش باشم".

حبیبه سرابی، والی بامیان، یکی از طرفداران این طرح بوده و در زمان اجرای کار ساختمانی این باغ، بارها از آن بازدید کرده است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
هاله حیدری

رفتن به پیشواز نوروز ریزه کاری ها و مراسم خاصی دارد که هیجان این جشن را بیشتر می کند. خانه تکانی شب عید یکی از همین مراسم است که البته، برخلاف نامش در شب عید انجام نمی شود و حدوداً از اواسط اسفند ماه خانم های خانه و گاهی هم آقایان دست به کار می شوند.

در گذشته که خانه ها حیاط های بزرگ داشتند، سبک و سیاق خانه تکانی هم کمی متفاوت تر از امروز بود. بیشتر اساس خانه را به حیاط می آوردند و کهنه ها را به کناری می گذاشتند، تا اگر به درد کسی می خورد، آن را ببخشند و یا به دور بی اندازند.

وسایل دیگر را هم تا آنجایی که ممکن است، برق می انداختند و تمیز می کردند. فرش ها را در حیاط خانه می شستند و بر روی پشت بام پهن می کردند. تمام وسایل انبار هم به بیرون آورده می شد و بعد از گردگیری و جدا کردن بلامصرف ها، وسایل بدرد بخور دوباره به انبار می رفت. به دوده گیری اتاق ها و تمیز کردن بخاری برای سال آینده مشغول می شدند.

شستن شیشه ها و در و پنجره ها هم از آن دسته کارهایی بود که حتماً انجام می دادند. بعد سری به پستو می زدند و تمام پارچه ای ها را می شستند و رختخواب ها را هوا می دادند. آشپزخانه هم جای مهمی بود. تمام ظرف و ظروف از کمدها بیرون می آمد و شسته می شد و دوباره به کمد باز می گشت. ظروف مسی را هم برای سفید کردن به بیرون از خانه می فرستادند.

مادر بزرگم می گوید: گاهی ظرف ها را سال به سال بیرون می آوردیم و فقط می شستیم و به سر جایش می گذاشتیم تا سال بعد. و در این بین استفاده ای از آن نمی شد. جمع کردن لباس های زمستانی و قراردادن نفتالین در بین آنها هم در مرحله آخر انجام می شد.

زمانی که داخل خانه به اندازه کافی تمیز می شد، اسباب و اثاثیه را از حیاط می آوردند، پرده ها آویخته می شد و فرش های تمیز که هنوز بوی پشم از آن بلند می شد، به کف اتاق ها زینت دوباره می بخشید. در کنار این کارها، خانم خانه مشغول سبز کردن سبزه هم می شد و مرد خانه هم دست به کار کاشتن گل های بهاری در باغچه.

با رواج آپارتمان نشینی و کوچک شدن خانه ها، کم شدن تعداد درها و پنجره ها و نبودن انبار و پستو، خانه تکانی آسان تر شده، اما اصول آن تغییری نکرده است. درست است که خانم ها به دلیل آلودگی هوا مجبورند در طول سال چند بار شیشه ها و پرده ها را بشویند، ولی جابجایی بعضی از لوازم سنگین و تمیز کردن آن، مثل یخچال و شعله گاز و مبلمان، بیشتر سالی یکبار و در همان خانه تکانی انجام می شود.

با کار کردن خانم ها در بیرون از منزل و کمبود وقت، بازار کارگران خانه ها در شب عید سکه می شود. از ماه اسفند تمام وقت آنان پر است و خدا نکند که کسی فراموش کند، برای خانه تکانی وقت بگیرد. در ماه پایانی سال مهاجرت موقت، بازار کارگران شهرستانی که فقط برای خانه تکانی به تهران می آیند هم رونق زیادی دارد. زنان و مردانی از روستاهای اطراف و حتا شهرهای دور برای کمک به مخارج بالای شب عیدشان برای خانه تکانی به شهرهای بزرگ می آیند و در خانه ها مشغول به کار می شوند.

هرچه که به آخر اسفند نزدیک می شویم، روزنامه ها و در و دیوار شهر پر می شود از آگهی نظافت چی برای کارهای شب عید و وانت بارهایی که پر است از فرش و گلیم هایی که باید برای شسته شدن به حومه شهر بروند، بیشتر به چشم می خورد. در خانه ها هم بوی تمیز کننده ها در فضا موج می زند. وقتی به شیشه های آپارتمان ها نگاهی بیندازیم، پاکی شیشه ها دل آدم را باز می کند.

در این که خانه تکانی کار سخت و پرزحمتی است، هیچ شکی نیست. ولی کافی است بعد از تمیز شدن خانه و جابه جایی وسایل از پنجره تمیز خانه به جوانه های سبز شده درختان نگاهی بیندازیم و بوی عید را استشمام کنیم. تمام خستگی از بین خواهد رفت.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

حادثه ای او را پرتاب کرد به تهران. و گرنه او در زادگاهش، شهر کرمان، می ماند و شاید خاری در چشم سنت گرایان شعر فارسی نمی شد. و نقادان شعر صفحه بسیاری را در شاعر نبودن او سیاه نمی کردند. اما شعر این جوان کرمانی، جوهری داشت که می باید در باره اش نوشت و این دست کم اعترافی بود به شاعر بودن او.

احمدی در ۱۳۱۹به دنیا آمد و ۱۳۲۶ که پدرش برای معالجه چشم به تهران آمد او را هم با خود آورد. پار گی شبکیه چشم پدرش مداوا نشد و دیگر پدرش به کرمان برنگشت  و احمدی در دوران پرهیجان سیاسی تهران و پویایی شعر نو فارسی در تهران بزرگ شد. روزگاری که خاطره هایش برای او زنده است:

"روزهای خیلی وحشتناکی بود، سرما، غربت، غریبی. ۱۳۲۷- همان سالی که شاه تیر خورد، مدرسه ای که من در تهران می رفتم، پشت مسجد سپهسالار به اسم ادب بود. در آن زمان، هر روز در جلوی مجلس تظاهرات و بزن بکوب بود. جلوی چشم ما ملت را می گرفتند و می بردند. تنها زیبایی اش این بود که کنار مدرسه ما کلاس سنتور ابراهیم سلمکی بود. ظهرها که از مدرسه مرخص می شدیم، می ایستادیم و از صدای ساز لذت می بردیم."

برای دوران دبیرستان به قدیمی ترین مدرسه یعنی  دارالفنون رفت. و به گفته خودش با بسیاری از نوجوانانی همدوره شد که بعدها از پیشگامان ادب و هنر زمانه خود شدند. دوستی او باکسانی چون پرویز دوایی و مسعود کیمیایی و بعدها اسفندیار منفردزاده و فرامرز قریبیان به همان زمان بر می گردد.  برای مسعود کیمیایی هم آشنایی با یکی از بهترین شاعران نسل سوم شعر امروز خاطراتی بجا گذاشته است:

"احمدرضا احمدی در سال های سی و پنج و سی و هفت در جوانی من طلوع کرد. تنها بودم و می خواستم سیاست جهان را دو قسمت کنم. وقتی احمد رضا باور کرد، رفیق من شد. احمدرضا شعر گفت و نوشت. از کویری آمد که جاده نداشت. نه شاعر کرمانی بود و نه شاعر تهرانی، حتی شاعر جهان سومی هم نشد! احمدرضا شاعر بود که آمد. نیما و شاملو و فروغ را می خواند. اخوان را گاهی دوست داشت. اما حتی بعد از پنجاه سال شعر هنوز هیچ شعری از او شبیه دیگران نیست. احمدرضا با دانسته های قلب و تنش جهان را باور دارد. احمدرضا دیوانه ای پر از شعف و تنهایی است. این را از اول داشت. احمدرضا یکی از تنهایان کمیاب زندگی است."

آیدین آغداشلو نیز در همان در سالهای ۴۰ در مجله "اندیشه و هنر" نوشت یک شاعر ولادت پیدا کرد. آیدین، دوست احمدی است و درباره اش می گوید:

"از راه خواندن شعرهای احمدرضا می شود دید و دریافت که چه خلوت درونی شگفت انگیزی داشته است در همه عمر چه ساده زندگی کرده، و هرجا که حرفی و کلامی و پیامی داشته، با صراحت بیان کرده است. احمدرضای دهه ۱۳۴۰، شاعری بود با اشعاری چالش برانگیز. شاعر دوران نابغه های موج نو بود دیگر..."

احمدی نخستین مجموعه شعری اش را به نام "طرح" در سال ۱۳۴۱ منتشر کرد و بعد همراه چند تن دیگر از جمله  سپانلو و بهرام بیضایی  انجمنی به نام "طرفه" درست کردند که در آن کتاب هایی را منتشر می کردند که تاثیر گذار بود. تا کنون بیش از ۲۳ مجموعه شعر و ۲۵ کتاب برای کودکان از او منتشر شده است.

در باره احمدی و این که شعر از کجا می آید و از چه کسی تاثیر پذیرفته سخن بسیار است. خود او به این حرف ها  پاسخ داده است:

"کلام من هر چه بود طلا بود، مس بود، متعلق به خودم بود. در هر کتاب راه ناهمواری را طی کردم. در هر کتاب چون کتاب نخستینم با هراس آغاز کردم. راهی که در ظلمات بود... من با قطب نمای خودم حرکت کردم... من از کسی تقلید نکردم. به گمانم حتا از خودم هم تقلید نکردم. نقادان و خصمان شعر من در این حسرت ماندند که من در جاده ای قدم گذارم که قبل از من دیگران آن را طی کرده باشند. نقادان و خصمان من نمی دانند شعری که خمیر مایه اش رنج و مصیبت آدمی است تقلید نمی پذیرد. حتا اگر در زمهریر تنهایی شاعر جان ببازد."

و این هم نمونه ای از شعرهای او:

من انتظار نداشتم
با این برف محض رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با این عشق محض رو به رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشی ها
به ما اعلام می کنند
این عشق محض
در آن برف محض
آب می شود
اگر بدانید
که من چگونه تاک را سوختم
در روز آدینه دیدم
حتا فرصت نبود
آن عشق محض را
انکار کنم
از بس در عمر
جاسیگاری های سوخته دیدم
که صاحبان آنها مرده بودند
از بس در عمر
روز ویران دیدم
که محتاج شهادت کسی نبود
گاهی دیده بودم
عمر یک شعله کبریت
از عمر یاران من بیشتر بود

گاهی دیده بودم کسی در باران به دنبال نشانی خانه ای بود پس از آنکه من نشانی را گفتم ناگهان آتش گرفت و خاکستر شد.
من در عمرم کسانی را تسلی دادم که سرانجام این خیابان به پایان می رسد و آن کسان مرا تسلی دادند که در انتهای این خیابان یک سبد انگور در انتظار من است.

این عشق محض را
در میان دیوان حافظ
به امانت می گذارم که بماند
تا کی بماند
نمی دانم
تا چند ساعت
نمی دانم.

در گزارش مصور بالای این صفحه احمدرضا احمدی از زندگی و تجربه هایش می گوید.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

مجموعه عکس
 نوشهر که اکنون یکی از زیباترین شهرهای ساحلی خزر است تا پیش از زمان رضاشاه، شهر نبود. روستایی گمنام بود در کنارۀ دریای خزر، با نام حبیب آباد که موقعیت جغرافیایی ش، بدان استعداد شهر شدن می داد.

در گزارشی که روزنامۀ اطلاعات در ۲۵ مرداد ۱۳۱۲ منتشر کرده، می خوانیم که دهنو، یعنی همان حبیب آباد سابق، دهکدۀ مخروبه ای در کنار دریا بوده است که از یک قهوه خانه و چند خانۀ پوشالی تشکیل شده بود. در تحولات اولیۀ دوران رضاشاه نامش به دهنو تغییر یافت و طولی نکشید که شهر شد، شهری تازه و نو؛ نوشهر. 

زمانی در کلاس انشا، معلم با ذوقی از ما شاگردان خود خواسته بود بهترین ساختمان شهر را انتخاب و معرفی کنیم. امروز که به آن موضوع فکر می کنم، می بینم نوشهر بنای مهمی ندارد، ساختمان بانک ملی و شهربانی و فرمانداری بناهای قابل اعتنایی نیستند.

درعوض این شهر تأسیسات کم مانندی دارد که مانند آنها را در شهرهای دیگر نمی توان یافت. از جمله مهمترین آنها بنای باشکوه و ارزشمند اسکلۀ بندر که از ساخته های دوران رضاشاه است. چنانکه طرح اصلی خود شهر هم. درست مانند بسیاری از شهرهای شمال ایران.

طرح و بنای اصلی شهر کوچک است، اما بناهای صاحب سبک دارد و خیابانی که اسکلۀ غربی بندر را به دورن شهر امتداد می دهد. خیابانی با ساختمان های دو طبقۀ زیبا که ادارات اولیۀ شهر را تشکیل می داد و شالودۀ اصلی شهر را می ساخت، و زمانی بهترین مغازه های شهر در آن واقع بود، و اکنون شهرداری یا هر نهاد دیگری قصد بازسازی آن را کرده است، اما این بازسازی سال هاست در یک حالت نیمه کاره متوقف مانده و معلوم نیست بتواند از گزند باران های همیشگی شمال ایران جان سالم به در برد.

شهر همزاد بندری است که هنوز نزدیک ترین بندر دریای خزر به تهران است و بیشترین کالاهای وارداتی از دریای خزر بدان وارد می شود. تأسیسات و موج شکن بندر، در دهۀ دوم قرن حاضر خورشیدی، طبق یک قرارداد هشتاد میلیون ریالی به دست هلندی ها و بلژیکی ها ساخته شد. آنها که سن و سالی دارند، راه آهن ماشلک (یکی از محلات شهر) به معدن (معدن سنگ) را به یاد می آورند. این راه آهن هفت کیلومتری برای آن کشیده شده بود که سنگ های عظیم اسکله به ساحل حمل شود.

از این راه آهن تا سال های ۳۰ شمسی کم و بیش استفاده می شد. به همین جهت محله ای که دور و بر راه آهن شکل گرفت، به محله راه آهن معروف شد. با آنکه راه آهن سال های درازی است که دیگر از میان رفته، اما نام محله راه آهن هنوز هم نام باقی است.

بندر نوشهر همزمان با جادۀ چالوس که نزدیک ترین جادۀ شمال به تهران بود، ساخته شد، و گویا هر دو در سال ۱۳۱۸ به طور کامل افتتاح شدند. جادۀ چالوس به تهران که با ۱۵۰ کیلومتر پیچ، از دل کوه های البرز به کرج می رسد، امروزه بیشترین مسافران کشور را به ساحل خزر می رساند.

بناهای قدیمی شهر عبارتند از ساختمان بانک ملی، ساختمان شهربانی (نیروی انتظامی کنونی)، ساختمان فرمانداری (شهرداری کنونی)، ساختمان پست و همان خیابان و میدانی که در زمان رضاشاه ساخته شد.

میدان های بی قوارۀ دیگر بعدها  بر اثر توسعۀ شهر پدید آمد و شهر را، مانند بسیاری دیگر از شهرهای ایران که دیگر نه طبق نقشه، بلکه به شکل هردمبیلی بزرگ می شدند، ناساز و بی اندام کرد. یعنی خیابانی در دو طرف جادۀ کناره که از وسط شهر می گذشت (جاده کناره از وسط تمام شهرهای ساحلی می گذرد) شکل گرفت که برخلاف آن خیابان طراحی شده دورۀ رضاشاه هیچ شکل معینی نداشت.

بناهای بلند و کوتاه، زشت و بد ترکیب کنار هم قرار گرفت و شهر را گسترش داد. حتا رودخانه ای که در زمان رضاشاه به وسط شهر هدایت شده بود، تا بر زیبایی آن بیفزاید، پشت دکان ها و بناهای خیابان جدید پنهان و تبدیل به زباله دانی شد. اما در سال های ۵۰ در دوباره سازی همین خیابان که شکل و شمایل تازه ای به شهر داد، بار دیگر رودخانه را به درون شهر انداختند.

مغازه ها را خراب کردند و به سمت دیگر رودخانه بردند. هم خیابان وسعت گرفت و هم مسجد شهر که مانند رودخانه در پس و پشت واقع شده بود، در دیدرس قرار گرفت. این مسجد از یادگارهای مهندس سلامت رییس بندر معروف نوشهر بود که بعدها به علت توجه فرح پهلوی دستی به سر و روی آن کشیدند، شکل گنبد و کاشی هایش را تغییر دادند و فرش هایش را نو کردند.

اما شهر هرچه فاقد بناهای مهم است، واجد تأسیسات مهمی است. مهمترین تأسیسات شهر، گذشته از بندر پر رفت و آمد و زایندۀ ثروت آن، باغ کشاورزی و نهالستان آن از یک سو و باغ ارکیدۀ آن واقع در روستای نیرنگ از سوی دیگر است.

در باغ کشاورزی ( ایستگاه تحقیقات جنگل و مرتع ) که معروف به اکولوژی است، و از سال ۱۳۳۵ تأسیس شده، انواع گیاهان ناحیۀ خزر حفظ و نگهداری می شود و در واقع یک باغ بزرگ گیاه شناسی است. در نهالستانش انواع نهال ها تولید می گردد و باغ ارکیدۀ آن که متعلق به بخش خصوصی و حاصل ابتکار و پشتکار مهندس شیخی است، در واقع بیشتر ارکیدۀ مصرفی تهران را فراهم می آورد.

هر سه این باغ ها در نوع خود در ایران کم نظیرند و اگر برای باغ کشاورزی و نهالستان احیانا نظایری بتوان یافت، بی تردید برای باغ ارکیدۀ آن نظیری نه در ایران، بلکه در تمام منطقۀ خاورمیانه نمی توان یافت.

علاوه بر اینها، مهمترین جاذبۀ شهر در گذشته پلاژهای بی مانند آن بود که در شرایط آزاد بودن دریا، مسافران تهران و دیگر نقاط را به خود می خواند. این پلاژها جاذب توریست بودند و زایندۀ ثروت. ورود مسافران به شهر، اقتصاد شهر را دگرگون کرده بود و هر کسی می توانست به طریقی گلیم خود را از آب بکشد. در سال های اخیر دیگر شهر به خصوص در تابستان ها آن رونق گذشته را ندارد. با وجود این، هتل های شهر کسب و کارشان بد نیست.

وقتی از شهر بیرون می رویم و در جادۀ کناره به سمت شرق حرکت می کنیم، سراسر جاده در سمت دریا، پوشیده از باغ ها و ویلاهایی است که تا زمان انقلاب به صاحب منصبان و ثروتمندان دوران پهلوی تعلق داشت و اکنون بیشتر آنها صورت مصادره شده دارد. اما این باغ ها، از آن هر که هست، پر از درختان زیبا و ویلاهای شکیل و باغ های پر گل و ریحان است که شهر را دیدنی می کند.

چنین است که شهر به علت موقعیت جغرافیایی اش و نزدیکی دریا و کوه همچنان زیباست. گشت و گذار در شهر به خصوص در اطراف آن در ناحیه مزگاه به علت ویلاهایی که در گذشتۀ دور و نزدیک ساخته شده و نیز در ناحیۀ چلندر که بناهای نهاد ریاست جمهوری در آن یک مجموعۀ دیدنی فراهم آورده است، دلپذیر است. تا پایان رژیم پهلوی نوشهر مورد توجه محمد رضا شاه و فرح پهلوی هم  بود و شاه هر سال یکی دو ماه خود را در آنجا می گذراند.

وقتی مسافر از تهران می رسد و از دهانۀ ورودی چالوس، از جادۀ کمربندی به سوی نوشهر حرکت می کند، به ویژه زمانی که چشم انداز شهر از بلندی های جاده دیده می شود، شهری زیبا و چشم نواز در مقابل خود می یابد، اما زیبایی شهر از هیچ نقطه ای به اندازۀ وقتی که از دریا بدان چشم می دوزیم، دیدنی نیست. این شهر را باید از دریا و از درون اسکلۀ با شکوه آن دید، تا عظمت طبیعی آن بهتر در چشم بنشیند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ساجده شریفی

در ساعت چهار صبح پنجم خرداد سال هزار و دویست و هشتاد و هفت، نخستین چاه نفت خاورمیانه در "مسجد سلیمان" فوران کرد. از آن زمان صد سال می گذرد و این مایع سیاه گرانبها، چه با ط و چه با ت، بخش بزرگی از تاریخ معاصر سرزمین ایران را رقم زده است.

در حالی که سال هشتاد و هفت آخرین روزهایش را به پایان می برد، در فرهنگسرای صبا، نمایشگاهی با عنوان "از نفط تا نفت" برپاست. در این نمایشگاه بیش از هزار عکس و سند از تاریخ نفت ایران، تا بیست و نهم اسفند، مصادف با روز ملی شدن صنعت نفت ایران روی دیوار خواهد بود.

عکس ها در چهار بخش نمایش داده شده اند. بخش اول، به نخستین قراردادهای نفتی ایران در زمان ناصرالدین شاه و مظر الدین شاه تا زمان ساخت پالایشگاه آبادان می پردازد. بخش دوم ویژه فرآیند ملی شدن صنعت نفت و رویدادهای پس از سال هزار و سیصد و بیست و نه تا زمان انقلاب سال پنجاه و هفت است. بخش سوم، تاریخ انقلاب و جنگ هشت ساله با عراق را روایت می کند و بخش چهارم در رابطه با دوران سازندگی و توسعه صنعت نفت و فرآورده های نفتی ست.

حسین چنعانی، عکاس و پژوهشگر هنر، بانی اصلی این نمایشگاه است. او در آبادان به دنیا آمده و مانند پدر و پدر بزرگش دوره ای هم کارمند شرکت نفت بوده است. نمایشگاه کنونی نتیجه بیست سال تلاش و مطالعه او ست که امسال با همکاری شرکت ملی پخش و پالایش فرآورده های نفتی و وزارتخانه نفت برگزار شد.

وی می گوید: "پیشتر قصد نداشتم این کار را با هیچ نهاد دولتی پیش ببرم، اما دیدم این پروژه از توان شخصی خارج است. طرح را با وزارتخانه در میان گذاشتم و پیشنهاد دادم برای یکصدمین سال این کار اجرا شود. آنها ابتدا قصد داشتند تنها با دویست و چند عکس که در آرشیو خود سازمان موجود است، کار را تمام کنند، اما سرانجام پس از نه ماه رفت و آمد توانستم متقاعدشان کنم و نمایشگاه به این شکل که می بینید برپا شد."

در این چهار بخش، برای تمامی عکس ها  شرح و زیرنویس های کاملی به همراه تاریخ درج شده و سندهای مربوط به هر رویداد در کنار تصاویر به چشم می خورد.

به گفته حسین چنعانی، " این جا قرار است مثل یک کارگاه آموزشی باشد که بیننده به مرور با تمام تاریخ نفت ایران آشنا شود که درحقیقت، با بخش عمده تاریخ معاصر ایران گره خورده است. اما  کاستی هایی هم وجود دارد. مثلا برای روایت بخش سازندگی، سازمان، هیچ سندی در اختیار ما نگذاشت یا در دوره های پیش با نمایش برخی تصاویر موافقت نشد."

هویت عکاس بسیاری از تصاویر مشخص نیست و به همین دلیل نامی از عکاسان آورده نشده است.

آقای چنعانی گفت: "بخشی از این عکس ها نگاتیوهایی است که از شرکت  بریتیش پترلیوم به جا مانده که یک بار هم در مراسم پنجاه سالگی تاریخ نفت به نمایش درآمده بودند. بخش زیادی هم "کنتاکت" یا تصاویری از کتاب های تاریخ نفت است که من و شاگردهایم برای آن که قابلیت نمایش پیدا کنند، دو یا سه روز هر عکس را بازسازی و روتوش می کردیم. اما باز در قسمت چاپ که بر عهده سازمان بود و ما مشارکتی نداشتیم، کیفیت لازم وجود ندارد و بسیاری از جزییات از بین رفت."

حانم ویتا سکویل وست، نویسنده بریتانیایی که هشتاد واندی سال پیش به مناطق نفت خیز ایران سفر کرده بود درسفرنامه اش "مسافر تهران" می نویسد:

"هنوز نمی دانم که نفت برای این مردمان رحمت است یا ذلت.  ثروتی  که مردم این سرزمین ها استفاده از آن را نمی دانند و بهانه ای که مردم سودجوی دیارهای دور را به اینجا کشانده است."

روایت تصویری و مستند "از نفط تا نفت"، شاید به خوبی بیانگر نقل سکویل وست باشد. زمان صدساله پر هیاهویی که بر ما گذشته و بر ما خواهد آمد.

این نمایشگاه علاوه بر صبا،  در دو فرهنگسرای دیگر تهران، "نیاوران" و "بهمن"، تا بیست و نهم اسفند ماه ادامه دارد.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

آرین هروی

بسیاری ازمردم افغانستان، شهر هرات را به خاطر گذشته درخشان و باستانی اش، "هرات باستان" می خوانند. عده ای هم آن را همانند لقبی که مردم ایران به شهر قم داده اند، شهر خون و قیام می خوانند، اما چرا؟

دقیقا سی سال پیش، در بیست و چهارم حوت (اسفند) سال ۱۳۵۷ خورشیدی مردم هرات بر علیه حکومت وقت افغانستان قیام کردند. مردم خشمگین از سوی نیروهای امنیتی به گلوله بسته شدند. گفته می شود که در این روز بیش از بیست و چهارهزار تن از مردم هرات توسط نیروهای امنیتی کشته شدند.

برای نسل امروز باور کردن این موضوع و کشته شدن این همه آدم در یک روز مشکل است. اما کسانی که در این تظاهرات شرکت داشته اند و اکنون سنی از آنان گذشته، همواره تاکید می کنند که چنین رقم بزرگی از مردم در طول روزهای تظاهرات کشته شده اند و به همین سبب شهر هرات را شهر خون و قیام نامیده اند.

به هر حال، اگر چنین آماری درست باشد، می توان آن را یک نسل کشی تمام عیار نام گذاشت، اما این را نمی توان نادیده گرفت که این روز سرآغاز آشنایی مردم عادی با سلاح و دوام مبارزه و جنگ تا سه دهه بعد از آن بوده است.

مبارزه ای که بعدها "جهاد" نام گرفت و چندین سال طول کشید و در اثر آن صدها هزار نفر از مردم افغانستان کشته و معلول و میلیون ها تن دیگرآواره و بی خانمان شدند.

اما انگیزه این قیام چه بود و چرا این همه مردم کشته شدند؟

بسیاری از مردم هرات، روش ها و برخوردهای نادرست حاکمان وقت کشور با مردم به شدت سنتی کشورشان را علت وقوع "قیام ۲۴ حوت" می دانند. به عقیده آنان، حکومت وقت که شدیدا متمایل به شوروی بود، تلاش داشت تا قوانین سنتی افغانستان را نیز با قوانین و مقررات سوسیالیستی شوروی هم سو سازد.

حکومت وقت با طرح و اجرای قانونی جدید، که به "اصلاحات اراضی" موسوم بود، زمین های کشاورزی زمین داران را به زور از آنان گرفت و در میان کشاورزان به رایگان تقسیم کرد.

فرستادن اجباری زنان و دختران افغان به دوره های سوادآموزی و مواردی از این دست با مزاج مردم سنتی افغانستان سازگار نیامد و آهسته آهسته آنان را به واکنش برعلیه حکومت واداشت.

این واکنش در شهر هرات به صورت تظاهراتی گسترده با سرازیر شدن هزاران تن از مردم شهر و روستاهای اطراف هرات در خیابان های این شهر نمایان شد.

نکته جالبی که نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت، تفاوت زمانی اندک این قیام در هرات و سقوط حکومت پادشاهی ایران به دنبال اعتراضات پیاپی مردم این کشور است.

دقیقا ۳۲ روز پس از پیروزی انقلاب مردم ایران، حادثه ۲۴ حوت در هرات نیز به وقوع پیوست.

با توجه به نزدیکی جغرافیایی هرات به ایران، بدون شک خبرهای تظاهرات پی در پی مردم ایران به گوش هراتی ها رسیده بود و ممکن است‌، مردم هرات نیز این نوع روش مقابله با حکومت را از مردم ایران یاد گرفته باشند.

شاهدان عینی و شرکت کنندگان در تظاهرات ۲۴ حوت می گویند، به هر اندازه که تلفات مردم بیشتر می شد، به همان اندازه مردم خشمگین تر و شیردل تر می شدند، تا جایی که خیابان های هرات پر از پیکرهای بیجان شده بود.

این قیام پس از چند روز با حمله نیروهای زمینی و هوایی کمکی که از قندهار به هرات آمده بودند، سرکوب شد و شهر از کنترل مردم خارج شد.

با گذشت سه دهه، خیلی از کسانی که قیام بیست و چهار حوت را به یاد دارند، از این قیام روایت های افسانه گونه ای نقل می کنند.

گفته می شود در روزهای پس از این قیام، حکومت وقت به جستجوی عاملان این تظاهرات پرداخته و مظنونان به شرکت در آن را بازداشت کرد، اما بسیاری از بازداشت شدگان هرگز باز پس نیامدند.

مجاهدان گورهای دسته جمعی بازمانده از آن رویداد را "مزار شهدای گمنام" نامیدند و همه ساله سالروز حادثه ۲۴ حوت را در این مکان گرامی می دارند.

حکومت مجاهدان تلاش کرد تا حادثه ۲۴ حوت را در ذهن مردم هرات زنده نگه دارد. به این منظور بر علاوه بزرگداشت این روز، در منطقه ای به نام "دروازه قندهار" که نقطه آغازین تظاهرات ۲۴ حوت بوده است، یک تانک را در وسط فلکه مستقر کرده و اطراف آن را با مجسمه های مردم روستایی خشمگین در حال حمله بر آن تزیین کرده و این فلکه را به نام شهدای ۲۴ حوت نام گذاری کرد.

اکنون این تانک با تندیس های مردم خشمگین اطرافش در حالی که چوب و چماق به دست دارند، به عنوان نماد یادبود ۲۴ حوت در آن منطقه خودنمایی می کند. از دیگر نمادهای یاد بودی قیام ۲۴ حوت هرات، می توان به منظر جهاد که در دامنه کوهی در شمال شهر هرات است، اشاره کرد.

در این موزه، آنچه را که در ۲۴ حوت ۱۳۵۷ و روزها و سال های بعد از آن روی داد، می توان دید و مزه تلخ جنگ را می توان با تمام وجود احساس کرد. پس از گذشت سی سال از حادثه ۲۴ حوت در هرات، هنوز هم جنگ در افغانستان پایان نیافته است.

این جنگ که زمانی "جهاد فی سبیل الله" نام داشت، پس از مدتی جای خود را به جنگ های "تنظیمی و میان گروهی مجاهدان" داد و پس از آن به "مقاومت در برابر طالبان" تبدیل شد و امروز "مبارزه بر ضد تروریسم" نام گرفته است.

پرسشی که پس از دیدن موزه منظر جهاد در ذهن هر بیننده ای خطور می کند، این است که این جنگ کی به پایان خواهد رسید؟

پرسشی که شاید هیچ کس پاسخی برای آن نداشته باشد.

در گزارش مصور این صفحه، عبدالکریم، یک راننده مقیم هرات که از شاهدان عینی آن رویداد بود، خاطرانش را تعریف می کند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مریم آموسا

عبدالرحیم جعفری از اعماق جامعه برخاست، پادوی کرد، دستفروش کتاب شد و در نهایت با تاسیس انتشارات امیرکبیر در آبان ماه سال ۱۳۲۸ در طبقه دوم چاپخانه آفتاب در خیابان ناصر خسرو تهران، از پایه گذاران نشر نوین ایران شد.

جعفری دوازدهم آبان ماه سال ۱۲۹۸ خورشیدی در نبود پدر، در خانواده محقری که یک مادر و مادربزرگ بودند زاده می شود.

به سن ۷ سالگی که رسید، منتخب الملک - معاون وقت وزارت امور خارجه- سرپرستی او را برعهده گرفت و نام تقی را هم بر او گذاشت. بعدها جعفری براساس نام دوم و شباهت های که میان زندگی خود و"میرزا تقی خان امیرکبیر" یافت، نام امیرکبیر را برای مؤسسه انتشاراتی اش انتخاب کرد.

نهایت آرزوی جعفری غنی کردن گنجینه کتاب های فارسی و تحول در نشر ایران بود. او می خواست همانند ناشران برجسته فرانسوی  یعنی "لاروس" و" گالیمار" ایران باشد. او معتقد بود چاپ کتاب فقط "امیرارسلان"، "فلک ناز" و"حسین کرد" نیست، کتاب نو، اندیشه نو می خواهد.

در مهرماه سال ۱۳۲۹ امیرکبیراز تنگنای یک بالاخانه خارج شد و در خیابان ناصرخسرو تهران فروشگاهی تهیه کرد و از آن پس در صف کتابفروشی های جا افتاده تهران قرار گرفت.

امیرکبیر که انتشارات خانوادگی بود و تمام اعضای خانواده جعفری در آن مشغول بودند، در مدت ۳۰ سال فعالیت اش در سراسر کشور شعب همکاری، ۱۳فروشگاه مستقل، ۵ غرفه در فروشگاه زنجیره ای کوروش و نمایشگاهی دائمی در فرودگاه بین الملی مهرآباد داشت.

انتشارات امیرکبیر توانست آثار ارزشمندی درحوزه های مختلف منتشر کند.  جعفری در کنار نشر متون گذشته و دیوان شعرای کلاسیک به نویسندگان معاصر توجه کرد و آثاری از مؤلفانی چون صادق هدایت، محمد معین، جعفر شهیدی، بزرگ علوی، احمد محمود، غلامحسین ساعدی، فروغ فرخزاد، نادرنادرپور، جلال آل احمد، سیمین دانشور، پرویز داریوش، نادر ابراهیمی، مهدی آذر یزدی و بسیاری دیگر منتشرکرد.

عبدالرحیم جعفری در این باره می گوید: "هر وقت با خبر می شدم که مؤلف یا مترجمی در حال آماده کردن کتاب خوبی است، مثل عقاب بالای سرش حاضر می شدم و راضی اش می کردم کتاب را برای چاپ به من بسپارد."

جعفری توانست در کارنامه انتشاراتی اش قریب به ۳۰۰۰ عنوان کتاب که شامل شاهنامه فردوسی، امثال و حکم دهخدا، فرهنگ فارسی عمید، فرهنگ معین، تاریخ علوم، کمدی الهی نامه دانته، فرهنگ فشرده فارسی انگلیسی، فرهنگ آلمانی فارسی، فرهنگ فارسی فرانسه را به ثبت برساند.

این مؤسسه برای نخستین بار ارتباط میان مؤلف و ناشر را روشن کرد و مروج حق التالیف در نشرایران شد. امیرکبیرهمچنین مبدع نخستین نمایشگاه کتاب (۱۳۳۷) در ایران است. ازدیگر ابتکارات این انتشارات می توان به فروش کتاب قسطی، برگزاری نمایشگاه دائمی کتاب در فرودگاه مهرآباد، انتشارگاهنامه فرهنگی ادبی الفبا با همکاری غلامحسین ساعدی و تاسیس چاپخانه پیروز اشاره کرد.

در سال ۱۳۴۲به درخواست دکتر پرویز ناتل خانلری که در آن زمان وزیر فرهنگ و هنر بود، ریاست شرکت کتاب های درسی برعهده عبدالرحیم جعفری گذاشته می شود تا با سابقه و جسارتی که در نشر از خود نشان داده وضعیت انتشار کتاب های درسی سامان بگیرد و در این دوره ۱۲ ساله جعفری بر مسئولیت خود باقی ماند.

جعفری همچنین به مرور سهام انتشارات خوارزمی، ابن سینا و شرکت سهامی کتاب های جیبی را خرید و در کنار دیگر اقدامات خود به گسترش  و نیز بالابردن شمار عناوین کتاب های انتشارات   امیرکبیر افزود.

مؤسس انتشارات امیرکبیر با رایزنی با ناشران خارجی قصد داشت که شرایط ایجاد شعبه های بین الملی این نشر را فراهم کند. اوهمچنین قرارداد خرید یک ماشین چاپ ۳ میلیون دلاری را امضا کرده بود، اما با پیش آمدن وقایع انقلاب این قرارداد فسخ شد و با گرفتاری های که برای جعفری پیش آمد، انتشارات و اموال او به حکم دادگاه انقلاب توسط سازمان تبلیغات اسلامی مصادره شد و از ادامه هرگونه فعالیت فرهنگی محروم شد.

این انتشارات در مدت فعالیت خود جوایزی متعددی چون جایزه سلطنتی، نشان ایتالیا، جایزه بهترین ترجمه مجله سخن را از آن خود کرد. 

انتشارات امیرکبیر از جمله انتشاراتی بود که همواره با مشکل سانسور روبرو بود جعفری می گوید: "من که ناشرفعالی بودم، همیشه خدا در حدود ۷۰ عنوان کتاب داشتم که سرمایه گذاری کرده بودم واز این میان کتاب هایی بودند که بدون هیچ دلیلی با مشکل سانسور روبرو می شدند." 

تنها منبع موجود درباره "عبدالرحیم جعفری" کتاب خاطرات اوست که "در جستجوی صبح" نام دارد که از سوی انتشارات روزبهان منتشر شده است. این کتاب تاریخ نشر و نام آوران فرهنگ و هنر ایران نیز به شمار می رود که با زندگی جعفری آمیخته شده است.

جلد سوم خاطرات او "در جستجوی عدالت" نام دارد این کتاب شامل وقایع زندان و مصادره شدن اموال امیرکبیراست که قریب به ۲سال است در انتظار مجوز است.

جعفری در مدت ۲۹سالی که از توقیف انتشارات امیرکبیر می گذرد، بیشتر وقت خود را صرف دادخواهی و نوشتن خاطرات کرده است.

این روزها نیز بیشتر وقت خود را صرف مطالعه و پیانو زدن می کند. البته هفته ای یک بار نیز یکی از استادان آواز ایران به منزل اش می آید و به او تعلیم آوازمی دهد.

او می گوید: "تمام زندگی وعلاقه ام را پای کتاب گذاشتم، همایون صنعتی زاده هم که علاقه من به کتاب را می دید به من لقب رستم کتاب فروش ها را داده بود، من از این تشبیه لذت می برم و به فرجام کار رستم که گریبان من را هم گرفت هیچ توجهی نداشتم."

در این گزارش مصور عبدالرحیم جعفری گوشه هایی از زندگی خود را تا انقلاب باز گفته است.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمید رضا حسینی

شوش که ارمغان دیدنش یک دنیا پرسش آمیخته به افسوس است، شهری است در خوزستان. آبادانی امروزش را وامدار آرامگاه دانیال نبی است و بدین سبب "شوش دانیال" خوانده می شود. باستان شناسان بنیانش را به بیش از پنج هزار سال پیش می رسانند و می پندارند که پیدایی اش، نقطه عطفی در شهرنشینی جهان باستان بود.

شوش تختگاه ایلامیان (عیلامیان) بود؛ همانان که پیش از ورود آریایی ها به ایران، درخشان ترین تمدن این سرزمین را شکل دادند و پاره ای سنت های خویش را برای هخامنشیان به ارث نهادند. یکی از سه پایتخت هخامنشیان نیز شوش بود. تخت جمشید جنبه آیینی و تشریفاتی داشت. هگمتانه در فصل گرما پذیرای دربار و دیوان بود و شوش در سایر اوقات سال این وظیفه را بر دوش می کشید.

در روزگاران بعد، از دوران سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان گرفته تا سلسله های اسلامی، شوش همچنان جای آبادی بود اما در عصر مغول (سده سیزده و چهاردهم میلادی) رو به زوال رفت. از آن پس هیچ نبود مگر خرابه های کهن که در هیبت تپه های بزرگ، بیل و کلنگ باستان شناسان عصر جدید را انتظار می کشیدند.

فرانسویان در واپسین دهه های سده نوزدهم به این انتظار پایان دادند و رازهای سر به مهر شوش را گشودند. بی شک آنها بودند که با کاوش های باستان شناسی خویش، غبار از چهره تاریخ ایران در روزگاران بسیار کهن برگرفتند و آگاهی های سودمندی را عرضه داشتند.

اما برای هر آن چه دادند، بهایی گزاف ستاندند. گنجینه های باستانی شوش را با خود به موزه لوور بردند و برای همیشه حسرت به دل ایرانیان نشاندند. شاید هم نباید فرانسویان را مقصر بدانیم. آنان بخش بزرگی از آثار شوش را با اجازه دولت ایران به کشورشان بردند. هرچند که گاه از چارچوب قراردادهای خود پا فرا نهادند و از در فریب وارد شدند، اما اصل مشکل جای دیگری بود.

می توان بر این ها چشم بست و گفت: گذشته ها گذشته است. اما چیزهایی هم هست از جنس حال و آینده؛ آیا شوش هنوز گنجینه هایی در دل دارد؟ چرا دیگر تپه های باستانی این شهر کاوش نمی شوند؟ چرا ته مانده آثاری که فرانسویان نبردند – یا نخواستند ببرند – این سو و آن سو پراکنده است و رو به نابودی می رود؟

گزارش مصور این صفحه روایتی است از چگونگی کاوش و انتقال آثار تاریخی شوش به فرانسه. بخشی از این روایت براساس دو کتاب مادام ژان دیولافوا به نام های "ایران، کـَلده، شوش" و "خاطرات کاوش های باستان شناسی شوش" فراهم آمده است. تصاویر تاریخی نیز عکس هایی هستند که خانم دیولافوا گرفته و به صورت گراور روی چوپ منتشر ساخته است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

ایمان شایسته

۱۵۲ سال پیش، درآن سر دنیا، زنان کارگر کارخانه های نساجی، خیابان های منهتن شهر نیویورک را مارش کنان به لرزه در آوردند و اولین جرقه های جنبش عدالت خواهانه زنان را بر افروختند که گرچه در ابتدا با هدف بهبود شرایط کار و برابری زنان در برابر مردان در کارخانه ها سازماندهی شد، اما بعدها ابعاد گسترده ای به خود گرفت، تا این که در سال ۱۹۷۵ هشتم مارچ (مارس) جهانی شد و از طرف سازمان ملل متحد رسماً به عنوان روز جهانی زن اعلام گردید.

۱۵۲سال بعد از آن، در این سر دنیا، گویا هنوز جرقه ای هم از آن جرقه های عدالتخواهانه به اینجا نرسیده است. زنان هنوز کارگر نشده اند و از کارخانه های نساجی نیز خبری نیست. برابری زن و مرد واژه ای نامأنوس و کفرآلود به نظر می آید.

در آن سر دنیا زنان خود درک کردند و خود همت کردند و خود بسیج شدند و در نتیجه، جایگاهشان را تثبیت کردند. اما در این سر دنیا که مرد سالاری نقطه اوج خود را تجربه می کند، نه از بسیج زنان خبری هست و نه انگیزه ای جدی برای برابر بودن وجود دارد.

بعد از حکومت مجاهدان و طالبان، غربی ها با خود هشت مارچ را آوردند و اکنون چند سالی است هشت مارچ را پاس داشته می شود. فقط هشتم مارچ ب، نه نهم مارچ و نه روزهای دیگر.

هشت مارچ در اینجا فقط در یکی دو محفل و سمینار خلاصه می شود. یک روز نمادین است، به تمام معنا. محافلی که مردان در تشکیلشان تلاش بیشتری می کنند، تا خود زنان. خلاصه بگویم، به نظر نمی رسد هشت مارچ در اینجا ذهن های منجمدی را آب کرده باشد و یا خشونت علیه زنان را کاهش داده باشد.

شعار "حق دادنی نیست، گرفتنی است" تقریباً بدون استثنا در همه محافل هشت مارچ های گذشته بیان شده است، اما اکثریت زنان اینجا یا اصلاً نمی دانند حق و حقوقشان چیست که آن را مطالبه کنند و یا راهش را نیاموخته اند و یا به برابری با مردان بی باورند و چرا نباشند، آنها که زورشان به مردان نمی رسد.

از اینجاست که برگزاری روز زن در افغانستان بیشتر جنبه نمایشی دارد و هیچ کمکی به حال زنان افغان که با انواع خشونت ها روبرو اند، نمی کند.

در بسیاری موارد بدرفتاری با زنان جرم پنداشته نمی شود، بلکه به عنوان موضوعات عادی و روزمره خانوادگی به آن نگریسته می شود. عاملان بدرفتاری با زنان مجازات نمی شوند و در بسیاری موارد از جرم آنان چشم پوشی می شود. عاملان تجاوز جنسی با زنان بدون مجازات در بیشتر موارد آزاد می شوند.

زنان در بیشتر مناطق افغانستان از حق دسترسی به آموزش محروم اند، شیوه لباس پوشیدن، بیرون رفتن، صحبت کردن آنها باید به تایید مردان خانواده برسد، در تصمیم گیری های بزرگ خانوادگی نقش ندارند، همیشه در پشت پرده و در حاشیه بوده اند. تهیه خوراک و پوشاک از نظر آنها حقوق اساسی زنان پیش مردان است که آن هم در بیشتر خانواده ها تامین نمی شود.

پس در کشوری که زنان با چنین دشواری هایی روبرو اند، برگزاری یک روز نمایشی به عنوان روز زن چه مفهومی می تواند داشته باشد؟

بیش از یک قرن است که تلاش برای ذوب شدن همه رسم ها و سنت های  نابرا در غرب آغاز شده و هنوز ادامه دارد.  آن هم در کشورهایی که سکان داران حقوق بشر و حقوق زنان امروزه به حساب می آیند. در این سوی دنیا بی شک زمان بیشتری لازم است تا این اذهان یخ زده آب شود.

زنان نانوا

بیشتر زنان  در اینجا با شرایط واقعاً دشواری دست و پنجه نرم می کنند. با رفاه بیگانه اند و برای تنازع بقا جان می کنند. عده ای از این زنان، زنان نانوا هستند که از بد روزگار به این کار سخت و پرزحمت روی می آورند و بیماری ها را به جان می خرند.

از قدیم پختن نان یکی از وظایف روزمره  زنان در جوامع مختلف بشری بوده است، اما با توسعه شهر نشینی و از زمانی که پختن نان به یک شغل و منبع درآمد تبدیل شد و نانوایی نام گرفت، آن حرفه ای مردانه به شمار می رود. اما در افغانستان این شغل در انحصار مردان نمانده است.

رد پای تفاوت ها و تبعیض ها را در این مورد هم می توان به وضوح دید. برخلاف نانوایی های مردانه، نانوایی های زنانه از نظر دولت رسمیت ندارند و مجوز کار دریافت نمی کنند و به صورت انبوه نمی توانند نان بپزند و بفروشند. در واقع، در نانوایی زنانه نان فروخته نمی شود، بلکه نان فقط پخته می شود. زنان در خانه های خود خمیر را آماده می کنند و بعد برای پخت به نانوایی زنانه می برند.

با وجود این که در یک نانوایی مردانه پنج تا هشت تن کار می کنند، اما باز هم شغل نانوایی برای مردان حرفه ای نسبتاً خوب به حساب می آید. اما در یک نانوایی زنانه فقط یک زن کار می کند و در عین حال باز هم شغلی بسیار کم درآمد است.

در نانوایی مردانه نان عادی دانه ای ۱۰ افغانی فروخته می شود، اما غالبا دسمتزد یک زن نانوا از هر مشتری کاسه ای آرد است، که در پایان روز آرد جمع شده فقط نان خشک خانواده زن نانوا می شود.

نانوایی های زنانه مثال بارزی از پرده نشینی زنان افغانستان است. برخلاف نانوایی های مردانه که از دور هویداست و همه جایش را بلدند، نانوایی های زنانه گمنام اند، هیچ علامت و نشانی از خود ندارند و فقط زنان جایشان را می دانند. هرچه هست، در درون است. بیشتر این نانوایی ها حتا هواکش درست و حسابی ندارند. نفس تنگی و کمر دردی و ضعیف شدن چشم ها بر اثر دود، تنها شماری از دردهایی است که به جان هر زن نانوایی می افتد.

اما جدا از این مشکلات، این نانوایی ها مکان خوبی برای آشنایی ها و ارتباطات زنانه، دختر دیدن ها و خواستگاری ها و درکل، کانونی ارتباطی برای زنان است و از معدود جاهایی است که زنان از بودن در آنجا لذت می برند.

در گزارش مصور به بهانه روز جهانی زن، سری زدیم به یکی از این نانوایی های زنانه در کابل و پای صحبت زنان نانوا نشستیم که از وجود چنین روزی بی خبرند.

Flash برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.