Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها

ندا حبیب‌الله

اگر ایران را سرزمین قلعه‌ها بنامیم، سخن به گزاف نگفته‌ایم. به هر سوی این سرزمین پهناور که برویم از پهنه دشت‌ها تا فراز کوه‌ها قلعه‌های سترگی را خواهیم دید که قدمت‌شان گاه از چند هزار سال فراتر می‌رود. برخی از این قلعه‌ها صرفا جنبه نظامی داشته‌اند و برخی دیگر مسکونی بوده‌اند.

ناامنی‌هایی که در دوره‌های طولانی از تاریخ ایران وجود داشت، ایجاب می‌کرد که بسیاری از شهرها و روستاها مانند قلعه ساخته شوند. ساختار شهر- قلعه‌های ایرانی به این صورت بود که حصاری را به دور شهر می‌کشیدند و خندق عمیقی را در پای آن می‌کندند. در مواقع لزوم و در صورت امکان، درون این خندق آب می‌انداختند تا دسترسی به حصار شهر دشوارتر شود. حصار نیز دارای برج‌های دیده‌بانی، و بسته به کوچکی و بزرگی شهر دارای یک یا چند دروازه بود که عبور و مرور از آن به دقت کنترل می‌شد. گاهی نیز قلعه را روی یک بلندی یا تپه بنا می‌کردند که در این صورت نفوذ به آن از طریق نقب زدن در زیر زمین غیرممکن می‌شد.

داخل شهر، قلعه دیگری وجود داشت که مثل خود شهر دارای برج و بارو و دروازه بود و به آن ارگ می‌گفتند. این قلعه محل سکونت شاه یا فرمانروای محلی بود که با پناه گرفتن در آن هم در مقابل شورش مردم شهر مصونیت بیشتری پیدا می‌کرد و هم در صورت اشغال شهر بوسیله مهاجمان خارجی، می‌توانست مدت بیشتری در مقابل آنان مقاومت کند. در لغت نامه دهخدا در تعریف ارگ آمده است: "ارک یا ارگ به قلعه‌ای گفته می‌شود که سکونتگاه پادشاه باشد و نیز به قلعه کوچک‌تری می‌گویند که درون قلعه بزرگ‌تر جای گرفته است."

بسیاری از شهرهای ایران مانند تهران، اصفهان، شیراز، یزد، میبد، اردکان، نائین و غیره با چنین سبک و سیاقی ساخته شده بودند. مثلا تهران از دوره صفویه تا ۱۵۰ سال پیش دارای حصاری با ۱۱۴ برج دیده‌بانی و ۵ دروازه بود که جمعیت ۱۲۵ هزارنفری شهر را در خود جای می‌داد. درون این شهر قلعه مستحکمی وجود داشت که خود یک محله کامل به شمار می‌آمد و به عنوان محل سکونت پادشاهان قاجار و جایگاه دیوانسالاری این سلسله مورد استفاده قرار می‌گرفت. کاخ گلستان و میدان ارگ (۱۵ خرداد کنونی) بازمانده‌های این ارگ سلطنتی هستند.

آنچه شهر – قلعه‌های ایرانی را در سده اخیر دچار دگرگونی و تخریب کرد، یکی افزایش سریع جمعیت شهرها بود و دیگری تغییر شیوه زندگی. اما قلعه‌هایی هم بودند که در خلال تغییر و تحولات بنیادین، تخریب نشدند؛ بلکه شهر جدیدی در کنارشان شکل گرفت. بهترین نمونه، ارگ بم است که تا دوره قاجار محل سکونت اهالی این شهر بود اما مردم به تدریج از آن خارج شدند و شهر جدید بم را کنارش بنا کردند. بنابراین، ارگ بم تا پیش از زلزله مهیب سال ۱۳۸۲، بزرگ‌ترین، کامل‌ترین و سالم‌ترین شهر- قلعه ایرانی بود. 

شهر-قلعه دیگری که تقریبا سالم باقی مانده و می‌توان آن را نمونه کوچکی از ارگ بم دانست، ارگ رایـِن در استان کرمان است. این بنای کهن به سبب اقلیم و بستر تاریخی مشترک با ارگ بم، شباهت زیادی به آن دارد. گزارش مصور این صفحه را به معرفی ارگ رایـِن اختصاص داده‌ایم. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

چوگان یک بازی باستانی ایرانی با گوی و چوب و اسب است که به شرق و غرب رفته است. نخستین متن کهنی که در آن بارها به این بازی اشاره شده "کارنامه اردشیر بابکان" است. چوگان از دو واژه "چوب" و "گان" ساخته شده و یکی از معانی آن چوب بلند سرکج است. در متون فارسی به چوگان اشارات بسیار شده و تشبیهات و استعارات فراوانی با چوگان و گوی و میدان و چوگان‌دار در شعر فارسی دیده می‌شود. البته بازی چوگان را استادان هنر مینیاتور هم در آثار خود ثبت کرده‌اند.

شیوه این بازی در متون به گونه‌های متفاوتی معرفی شده. مثلا "فردوسی" این بازی را ۱۴ نفره (هر تیم هفت نفر) توصیف می‌کند و "قابوس وشمگیر"  در کتاب «قابوسنامه»  شمار بازیکنان را ۱۶ نفره می‌نویسد؛ یعنی در هر طرف شش نفر در زمین و دو نفر در میانه میدان بازی می‌کنند.

فردوسی در شاهنامه گزارش‌های بسیاری از بازی چوگان پادشاهان می‌دهد. یکی از این گزارش‌های تاریخی، چوگان بازی "شاهزاده سیاوش کیانی" با تورانیان است. گزارش‌‌های دیگری از بازی شاهان ساسانی چون "اردشیر اول" و "شاپور اول" هم وجود دارد. همچنین درباره چوگان بازی "شاپور دوم ساسانی"، "بهرام پنجم ساسانی"، "خسرو دوم ساسانی" و "هرمز ساسانی" هم گزارش‌هایی وجود دارد. این بازی هرساله در جشن‌های نوروز به عنوان یکی از بازی‌های شادی‌آفرین رواج داشته است.  

دوره صفویه یکی از دوره‌های مهم بازی چوگان در ایران پس از اسلام است. بازی چوگان دراین دوره در قزوین آغاز شد و سپس به اصفهان رفت. "شاه عباس" هر گاه از کار و جنگ و لشکرکشی و سفر فراغت می‌یافت یا می‌خواست میهمانان بیگانه خود را سرگرم کند به چوگان بازی مشغول می‌شد. به دستور" شاه عباس اول صفوی"، میدان نقش جهان اصفهان به منظور برگزاری بازی چوگان احداث شد. این میدان قدیمی‌ترین زمین بازی چوگان در جهان است.

 در زمان فرمانروایی مغولان بر هند، چوگان همانند بسیاری از دستاوردهای فرهنگی، هنری و ورزشی به هند برده شد و در آن سرزمین گسترش و رواج یافت. انگلیسی‌ها در هند این بازی‌ را آموختند و به انگلستان بردند. در سال ۱۸۷۱ میلادی نخستین مسابقه در انگلستان برگزار شد. چوگان از انگلستان به امریکا رفت. یکی از نخستین باشگاه‌های بازی چوگان در امریکا باشگاه جهانی "وست-چستر" در نیویورک بود که در سال ۱۸۷۶ بنیاد شد. پس از آن مسابقاتی میان امریکا و آرژانتین برگزار شد و این بازی در قاره امریکا محبوبیت بسیار یافت. همچنین از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۳۶  چوگان از بازی‌های رسمی المپیک بود.

اما این بازی، در همان زمان، در زادگاهش ایران چندان مورد توجه نبود. در اواخر دوران قاجار توجه چندانی به چوگان نشد. در زمان پهلوی، به خصوص پهلوی دوم، بازی چوگان رونق یافت. این رونق و اهمیت بازی تا آنجا پیش رفت که حتا مدال‌های ورزشی کشور در یک سو تصویر چوگان داشتند و در سوی دیگر تصویر آن بازی. در این دوره همچنین تمبرهایی با تصویر چوگان چاپ شد.  در سال‌های اخیر چوگان به سبب پشتوانه غنی فرهنگی‌اش، بار دیگر  مورد توجه قرارگرفته و بويژه پس از سال ۱۳۸۰، فدراسیون آن شکل گرفته و در حال حاضر این ورزش در ایران به سرعت رو به پیشرفت است.

بازی قوانین زیادی دارد. اما مهم‌ترین آن‌ها قطع خط گوی است. اسب‌ها در این بازی با شتاب می‌دوند، پس امنیت بازی اهمیت زیادی دارد. وقتی سواری گوی را می‌زند، خط حرکت گوی اهمیت زیادی دارد و هیچ سوار دیگری حق ندارد از این خط عبور کند.

جریمه‌های این بازی به ترتیب خطای ۶۰ یارد که با حضور دفاع زده می‌شود، خطای ۴۰ یارد که با حضور یک دفاع زده می‌شود، خطای ۳۰ یارد که بدون دفاع زده می‌شود، خطای ۱۰ یارد، و در نهایت فول گل است که از جلوی دروازه زده می‌شود. هر نیمه چوگان را "چوکه" می‌نامند.

در حال حاضر چوگان در بیش از پنجاه کشور دنیا طرفدار دارد و مسابقات این بازی در خیلی از کشورهای دنیا انجام می‌شود. اما تا راه یافتن دوباره این بازی به المپیک راه درازی در پیش است.

گزارش تصویری این صفحه در گفتگو با حجت‌الله دهخدایی، دبیر فدراسیون چوگان ایران، اهمیت بازی چوگان در گذشته و امروز را توصیف می‌کند.  

*برای نگارش این متن از کتاب "گوی و چوگان در ایران" تالیف استاد ذبیح بهروز بهره گرفته‌ایم.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

موسیقی نواحی ایران اسرارآمیز است. تولد بندبند موسیقی مقامی و نواحی ایران، با تولد، لحظه به لحظه آئین‌ها و سنت‌ها و اسطوره‌ها پیوند خورده ‌است. در میان انواع گوناگون موسیقی نواحی ایران، موسیقی جنوب، به خصوص موسیقی بوشهر، ویژگی خود را دارد. هرچند مردم گاهی به آن موسیقی بندری می‌گویند اما به واقع این موسیقی بخش مهمی از موسیقی سنتی، مقامی و نواحی ایران است.

نی‌انبان، دمام، سنج و سازهای کوبه‌ای بخش جدایی‌ناپذیر موسیقی بوشهر هستند. اما موسیقی بوشهر تنها با به هم پیوستن این آلات موسیقی پدید نمی‌آید. بوشهر، از جمله معدود مناطق ایران است که زندگی مردمانشان از خورد و خوراک تا کار و برگزاری آئین‌ها و مراسم مختلف عزا و عروسی و دفع بلا و جن و شر، با موسیقی گره خورده ‌است. این سطح تبادل میان ساختارهای زندگی با موسیقی، کمتر در دیگر نقاط ایران دیده و شنیده‌ شده ‌است. از این روست که اشعار زیادی برای موسیقی بوشهر به وجود آمده ‌است.

این ساختار منسجم زندگی و موسیقی، مایه پیدایش نوازندگان و آهنگسازان خاص خود شده است. "محسن شریفیان"، زاده ۱۳۵۴ یکی از ‌آن‌هاست. او با تاسیس گروه «لیان» در سال ۱۳۷۲ رسما فعالیت خود را در عرصه موسیقی جنوب و بوشهر آغاز کرده و تا کنون تلاش‌های زیادی برای حفظ و گسترش فرهنگ موسیقایی جنوب ایران انجام داده ‌است.

محسن شریفیان ساز نی‌انبان را به طور تخصصی می‌نوازد و به نوازندگی چند ساز بادی و کوبه‌ای جنوب ایران مسلط است. او و گروه‌اش لیان تا کنون تلاش‌های زیادی برای معرفی درست موسیقی بوشهر و جنوب ایران داشته‌اند. حاصل این تلاش‌ها انتشار ۶ جلد کتاب و بیش از ۱۲ آلبوم موسیقی بوده‌ است.

گردآوری و ضبط آثار اصیل موسیقی بوشهر، از زبان و نَفَس نوازندگان و خوانندگان محلی، چه زن و مرد بخشی از فعالیت‌های گروه لیان و محسن شریفیان بوده ‌است. محله خمونی، خیام‌خوانی، شروه‌خوانی و پار و پیرار بخشی از آثار ضبط شده موسیقی جنوب است که توسط گروه لیان منتشر شد.

نوازندگان موسیقی نواحی لزوما درس موسیقی نخوانده‌اند و بیشتر از پدران و اساتید محلی خود آموخته‌اند. ولی آنچه آن‌ها می‌نوازند، بخش جدایی ناپذیر موسیقی ایران است. از این رو گاهی نگاه بخشی از جامعه به این نوازندگان جدی نیست. یکی از تلاش‌های محسن شریفیان مقابله با این گونه دیدگاه‌هاست. آن‌ها به دانشگاه رفتند، مقاطع مختلف تحصیلی را سپری کردند، کارهای پژوهشی انجام دادند تا به جامعه بفهمانند که نوازنده محلی بخشی از گجنینه موسیقی ایران است و باید حفظ شود.

اما کارهای محسن شریفیان تنها به موسیقی جنوب و گردآوری آن خلاصه نمی‌شود. این آهنگساز و نوازنده محلی، میلی زیادی به اجرای آثار تلفیقی دارد. سبک‌های مختلف موسیقی ملل و دنیای امروز به خصوص فیوژن (سبکی از موسیقی جاز ترکیبی)، ابزار زورآزمایی این آهنگساز ایرانی با موسیقی تلفیقی است. او قطعاتی هم برای این منظور نوشته و اجرا و ضبط کرده ‌است. همچنین تلاش کرده تا در دنیای موسیقی پاپ هم با استفاده از تم‌های موسیقی جنوب، کارهای ارزنده‌ای بسازد، آثاری که با استقبال زیادی مواجه شده‌ است.

او در راستای اجرای آثار تلفیقی، کارهایی هم به صورت دوئت (دونوازی) نی‌انبان با پیانو در تهران و مسکو داشته و در مقابل تمام انتقاد‌ها ایستاده ‌است. اجراهای خارج از کشور او و گروه‌اش کم نیستند: آمریکا، آلمان، روسیه، قطر، اردن، یونان، بلاروس، سنگاپور، سوئد، نروژ و ده‌ها کشور دیگر، محل کنسرت محسن شریفیان و گروه‌اش لیان بوده‌اند.

گزارشی ویدئویی ساخته شده درباره محسن شریفیان و گروه لیان را می‌توانید در این صفحه ببینید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

برای آن‌ها که دستی در علوم انسانی دارند، "فتح‌الله مجتبایی" نامی است به غایت بلند، اما خیل بزرگی از ایرانیان که نخبگی را بیشتر از جَنَم علوم فنی و مهندسی یا پزشکی می‌دانند، این پژوهشگر برجسته ادیان و عرفان را کمتر به‌جا می‌آورند - حتا اگر هنگام تحصیل، کتاب‌هایی را خوانده باشند که او از نویسندگان و تدوین‌گرانش بوده است.

اوایل دهه ۱۳۳۰ خورشیدی بود که مؤسسه انتشارات فرانکلین نیویورک، شعبه‌ای در تهران دایر کرد و چند سال بعد تدوین کتاب‌های درسی یکنواخت برای مدارس ایران را عهده‌دار شد. بدین منظور گروهی از نویسندگان، پژوهشگران و آموزگاران زبده که فتح‌الله مجتبایی نیز از آن جمله بود، به دانشگاه کلمبیا رفتند تا روش‌های نوین تدوین کتاب‌های درسی را فراگیرند. یک سال بعد که این گروه به ایران بازگشت، مجتبایی به همراه "مصطفی مقرّبی" و "زهرا کیا" زیر نظر "پرویز ناتل خانلری" نگارش کتاب‌های "قرائت و دستور زبان فارسی" دبیرستان‌ را آغاز کرد.

این تنها یکی از خدمات پرشمار و گوناگون مجتبایی به فرهنگ ایران معاصر است. او چه آن سال‌هایی که عهده‌دار تدریس متون عرفانی فارسی در "مرکز تحقیقات ادیان جهان" در دانشگاه هاروارد بود؛ چه در روزگاری که وابستگی فرهنگی و مدیریت خانه‌های فرهنگی ایران در لاهور  پاکستان را به‌عهده داشت؛ چه امروز که ضمن تدریس در دانشگاه، در شورای عالی علمی مرکز دایر‌ة‌المعارف بزرگ اسلامی حضور دارد  و به عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی به پژوهش و راهنمایی پژوهشگران جوان همت گمارده، لحظه‌ای از خدمت به فرهنگ کشورش بازنایستاده است.

مجتبایی در گزارش مصور این صفحه، شرحی از زندگی و کارنامه فرهنگی خود را بازمی‌گوید اما آن‌چه در این مقدمه باید به اجمال مورد اشاره قرار گیرد، زمینه پرورش فکری و اخلاقی اوست. خانواده او پشت در پشت از مستوفیان عصر قاجار بودند و می‌دانیم که زادگاه او فراهان و شهرهای حوالی‌اش مثل تفرش و آشتیان و گرَکان، خاستگاه کثیری از مستوفیان عصر قاجار و ماقبل آن بوده‌اند: از قائم مقام فراهانی و میرزا تقی‌خان امیرکبیر گرفته تا میرزا حسن مستوفی‌الممالک و خاندان دکتر محمد مصدق. مجتبایی اما، غیر از تعلق به خاندان مستوفیان، اجدادی داشت از مشایخ صوفیان نعمت‌اللهی. از این‌رو شاید بتوان گفت که فضل و دانش خود را از مستوفیان و علاقه وافرش به عرفان شرقی را از صوفیان به ارث برده است.

تحصیلاتش نیز آمیزه‌ای است از نظام سنتی و مدرن تعلیم و تربیت؛ نظامی که یکسرش به ملّای مطوّلی می‌رسد و در سوی دیگر به دانشگاه هاروارد راه می‌بَرَد. نخستین آموزگارش، مادرش بود که ذوق و قریحه‌ای شاعرانه داشت و فرزندش را از چهار سالگی با خواندن و نوشتن فارسی و قرائت قرآن و بوستان و گلستان آشنا کرد.

در شش سالگی اما، معلم سرخانه‌ای را از تفرش به روستای محل زندگی‌شان آوردند تا فتح‌الله و یک خواهر و دو برادرش را تحت آموزش قرار دهد. این معلم، ملایی بود به‌نام "شیخ ابراهیم" و معروف به "مُطَوّلی" که به خاطر تبحرش در تدریس کتاب "مطول" بدین لقب خوانده می‌شد. مطول کتابی است در معانی و بیان و بدایع ادبیات عرب  که خواندش از قدیم‌الایام در حوزه‌های علمیه رواجی تمام داشت و جزء لاینفک آموزش مقدماتی به شمار می‌رفت. فتح‌الله، مطول و مُغنی و جامع‌المقدمات را نزد شیخ ابراهیم خواند و به قول خودش "از شش سالگی تا دوازده سالگی پایه و مایه فکری و سواد من را او ریخت". شب‌ها نیز در غیاب رادیو و تلویزیون و شبکه‌های مجازی، همه خانواده گرد شیخ ابراهیم حلقه می‌زدند و به اتفاق شاهنامه و مثنوی معنوی و کلیات سعدی و خمسه نظامی و دیوان حافظ را می‌خواندند.

در چهارده سالگی راهی اراک شد تا تحصیلات دبیرستانی را آن‌جا بیاغازد. از میان معلمانش بیش از همه "ابراهیم دهگان" را به یاد می‌آورد، این مرد "نیک نفس که بایدش پدر فرهنگ نوین اراک خواند" یکچند در کسوت روحانیت بود، سپس عبا و عمامه را کنار گذاشته و به دبیری روی آورده بود. دهگان ادبیات فارسی و تاریخ دوران اسلامی را چنان به فتح‌الله آموخت که وقتی برای تحصیلات دانشگاهی به تهران آمد، بسیاری از درس‌ها برایش تکراری می‌نمود و در اغلب کلاس‌ها حرف تازه‌ای به گوشش نمی‌خورد.

البته در محیط دانشگاهی هم بودند کسانی که او سخت تحت تأثیرشان قرار گرفت و از محضرشان بسیار آموخت؛ از جمله: دکتر لطفعلی صورتگر که زبان و تاریخ ادبیات انگلیسی را نزدش فرا گرفت؛ دکتر باقر هوشیار که فلسفه آموزش و پرورش و روانشناسی آموزشی را تدریس می‌کرد؛ دکتر علی اکبر سیاسی که تعلیم و تربیت می‌گفت و از همه این‌ها بیشتر، پرویز ناتل خانلری و "سعید نفیسی" که رابطه‌شان با مجتبایی از استاد و شاگردی به رفاقت کشیده بود و غالبا در جلسات ادبی و خانگی آنها در شمیران و تهران شرکت می‌جست.

حالا او خود استادی است ارجمند در قواره همین استادان بزرگ و نام‌آور. چندان‌که در ۸۸ سالگی همچنان می‌خواند و می‌نویسد و درس می‌دهد و در جذبه عرفان شرقی ره می‌سپارد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

همه چیز از یک کلاس درس ساده هنر مدرسه‌ای در کرج آغاز شد. دبیر هنر به جای ساده‌انگاری این درس که معمولا در مدارس ایران به آن توجه‌ای نمی‌شود، شروع به کار جدی با دانش‌آموزان خود می‌کند. در میان‌ آن‌ها سه خواهر افغان هم هستند که با یکی دو سال اختلاف سن تعلیم نقاشی را پیش دبیر‌ هنرشان، "مریم یگانه" آغاز می‌کنند.

بلقیس، سکینه و نرگس محمدی نامشان هست. به ترتیب ۱۵ و ۱۴ ساله‌اند و در یک خانواده افغان به دنیا آمده‌اند. به غیر از بلقیس که تا حدودی با نقاشی کردن از کودکی آشنا شده بود، هر سه آن‌ها با دنیای حرفه‌ای نقاشی آشنایی نداشتند. نخستین آموزش جدی آن‌ها هم کلاس هنرشان در مدرسه بود. اما ذهنیت فرار و فراگیری سریع آن‌ها باعث شد خیلی زود نقاشان خوبی شوند. دبیر هنر که هر جلسه موضوعاتی را برای نقاشی به شاگردانش می‌داد، از انجام تکلیف این سه خواهر متعجب می‌شد. کار به جایی رسید که دیگر کیفیت نقاشی‌ها از یک تکلیف ساده کلاسی عبور کرده بودند و جای بزرگتری برای دیده شدن می‌خواستند.

هفده خرداد بود که پس از چانه‌زنی‌ها با فرهنگسرای ملل در پارک قیطریه، بالاخره آن تکالیف ساده مدرسه تبدیل به نمایشگاهی تحت عنوان «نقاشی‌های سه خواهر نوجوان افغان» شدند. این نمایشگاه یک هفته بیشتر طول نکشید اما بازتاب رسانه‌ای آن از مرزهای ایران گذشت. در کمتر از یک هفته نام سه خواهر افغان بر زبان‌ها افتاد و نشریات داخلی صفحاتی را به مصاحبه به آن‌ها اختصاص دادند. 

سی اثر از آن‌ها در این نمایشگاه روی دیوار رفتند. سبک نقاشی‌ها سورئال و رئالیسم جادویی با استفاده از مدادرنگی، خودکار نوک نمدی و کولاژی از بریده مجلات است. استفاده از این‌ ابزار را از مریم یگانه دبیر هنرشان آموخته‌اند. بلقیس، سکینه و نرگس تا کنون نام هیچ یک از نقاشان بزرگ دنیا را نشنیده‌اند. وقتی از نرگس در همین‌باره می‌پرسم می‌گوید که در کودکی بارها نقاشی مونالیزا را دیده و با شک، نام "داوینچی" را به عنوان صاحب اثر به زبان می‌آورد. 

یکی از نقاشی‌های سکینه ساعتی است که نرم شده و شماره‌هایش ریخته‌اند. این ساعت روی درختی قرار گرفته‌ است. نقاشی او هرچند شباهت اندکی به نقاشی، ساعت‌های نرم اثر "سالواتوره" یا "سالوادور دالی" دارد، اما سکینه تا به حال نام این نقاش را هم نشنیده است.

یکی از تمرین‌های کلاس آن‌ها تصویرگری از شعر است. دبیر هنر که شعرهای "حسین پناهی" را بسیار دوست دارد، معمولا از اشعار او برای تکلیف کلاس استفاده می‌کند. نتیجه اما در آثار این سه خواهر شگفت‌انگیز است. آن‌ها پس از فهم شعر، مضمون آن را کاملا سورئال روی کاغذ می‌آورند.

یکی دیگر از تمرین‌های کلاس، نقاشی بر اساس موضوعاتی است که نسبتی با هم ندارند. آن‌ها باید از تخیلشان استفاده می‌کردند و در بطن نقاشی خود موضوعاتی را می‌آوردند که معلم تکلیف کرده‌ است. یکی از این موضوعات، خانه، چشم، قیچی و برگ بوده‌ است. حاصل کار در نقاشی‌های سکینه و نرگس حیرت‌‌انگیز است. آن‌ها با استفاده از این اشیاء به دنیایی سورئال پا می‌گذارند. موضوعات دیگر مانند هفت‌سین و نوروز، قوری و نردبان و ساعت، و حتا مضامین مذهبی نتیجه‌ای عجیب در بر داشته و خلاقیت هر سه آن‌ها را به جنب و جوش درآورده‌ است.

این نقاشان نوجوان نیاز به تعلیم جدی‌تر در حوزه نقاشی دارند. رویایشان استفاده از رنگ روغن و بوم نقاشی ‌است. دوست دارند در هنرستان و دانشگاه رشته هنر را دنبال کنند. آرزوهای بزرگی دارند اما فضای فعالیت‌شان هنوز محدود است. حتا خودشان هم نمی‌دانند که آیا روزی به آرزوهایشان می‌رسند. با این‌حال چهره‌شان مصمم است که آن‌چه می‌خواهند به‌دست بیاروند. نمایشگاه فرهنگسرای ملل مسئولیتش را در قبال هنر این سه خواهر بیشتر کرده ‌است. حالا خبرهای دیگری هم شنیده می‌شود. گویا نمایشگاه‌های تازه‌ای در پیش است. 

درباره خواهران محمدی و آثارشان ویدئویی ساخته شده که می‌توانید آن را در همین صفحه مشاهده کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رژین شفیعی

"فرزین فرزانه" فیلم‌ساز و پویانما یا انیماتور ایرانی نزدیک به سی سال است که در شهر مونترال کانادا زندگی می‌کند. او در دانشگاه "مک گیل - McGill University" تاریخ خواند اما علاقه به فیلم‌سازی و هنر راه دیگری در زندگی برای او گشود و امروز از  فعالان رشته پویانمایی و فیلم در کاناداست. 

اولین فیلم انیمیشن فرزین فرزانه، «سگ ولگرد»  بر اساس داستان معروف صادق هدایت ساخته شد. «سگ ولگرد» موفقیت‌های بین‌المللی زیادی کسب کرده است. این فیلم به عنوان اولین فیلم، و همین‌طور فیلمی که همه کارهایش- از مرحله تولید تا تدوین نهایی و موسیقی- برعهده خود فیلم‌ساز بوده، مورد توجه منتقدین قرار گرفته است. فرزین فرزانه به اشکالات فنی این اثر اذعان دارد اما می‌گوید همین نقص‌ها به او کمک کرده است تا شاگردانش را در رشته انیمیشن بهتر راهنمایی کند.

ساخت انیمیشن سگ ولگرد و موفقیت‌های آن زمینه‌ای برای فعال شدن فرزین فرزانه در عرصه تدریس در "دانشگاه کنکوردیا - Concordia University" شد. امروز پایه و اساس رشته انیمیشن در دانشگاه کنکوردیا نتیجه تلاش‌های اوست.  به گفته خودش تدریس، وقت برای تولید کارهای جدید را نمی‌گذاشت. به همین علت بعد از هشت سال، کار در دانشگاه را رها کرد و به ساخت فیلم‌های جدید مشغول شد.

از این پس بیشتر کارهای فرزانه شکل تجربی پیدا کردند و او در هر فیلم، از یک تکنیک جدید استفاده کرد. او در فیلم کوتاه «ویراژ- Virage» از  تکنیک «لایو اکشن» (اجرای زنده)  بهره گرفته و در «I Wanna Be Your Alpha Male» (من می‌خواهم یگانه مرد تو باشم) تمام نقاشی‌ها را بدون تکرار و با دست کشیده و با دوربین ۳۵ میلیمتری فیلم‌برداری کرده است. در آخرین فیلم انیمیشن «Drat» (اَه) که برگرفته از یک داستان و تجربه شخصی ست از تکنیک تازه‌ای به نام «A Hundred Camera» (زیر دوربین) استفاده کرده است. این اثر در سال ۲۰۱۱ جایزه بهترین فیلم کوتاه IFQ: Independent Film Quarterly (فصلنامه مستقل فیلم) را از آن خود کرده است. از دیدگاه او هر فیلم یک تجربه و یک کنجکاویست و شاید همین حس کنجکاوی او را وادار به امتحان تکنیک‌های مختلف می‌کند. 

فرزین فرزانه در اوقات فراغت نقاشی می‌کشد؛ فعالیتی که آن را استراحت ذهنی می‌داند. او خودش را فیلم‌ساز تعریف نمی‌کند و از همه چیز دور و برش برای تولید یک اثر هنری ایده و الهام می‌گیرد. این الهامات بیشتر مواقع به خلق یک فیلم می‌انجامد اما گاه می‌تواند نقاشی، مجسمه، یک عکس، و یا یک یادداشت کوچک باشد. فیلم‌ها و انیمیشن‌های او جوایز بین‌المللی زیادی کسب کرده است. وی در حال حاضر، در انتظار اکران فیلم نیمه بلندش به نام «Phone Whore» (روسپی تلفنی) است که به زودی به روی صحنه می‌رود. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رژین شفیعی

در راسته نجاری‌های خیابان شکوفه تهران وقتی راه می‌روید، آن تَه تَه با دیدن دو دختر در لباس نجاری غافلگیر می‌شوید. دو دختری که هر روز مثل باقی نجارهای آن کوچه به کارگاه‌شان می‌آیند و روی تولیداتشان کار می‌کنند.

یکی از این دو، "نگین نصیری”‌ است که ۲۵ سال دارد و فارغ‌التحصیل رشته مجسمه‌سازی از دانشگاه تهران است. او علاوه بر کار نجاری، در حوزه هنرهای تجسمی و روزنامه‌نگاری و فضای مجازی فعالیت دارد. دیگری، "شقایق جهانبانی" ۲۶ ساله، فارغ‌التحصیل رشته طراحی پارچه از دانشگاه الزهرا تهران است. او هم در کنار حرفه نجاری، در طراحی لباس برای تآتر، عکاسی برای خانه سینما و شهرداری، چاپ برروی تی‌شرت و روزنامه‌نگاری تجربه دارد. در واقع وقتی پای صحبت‌شان بنشینی، می‌گویند که بعد از چند سال تجربه و فعالیت روزنامه‌نگاری و کار‌های هنری مختلف به این نتیجه رسیدند که باید برای خودشان کاری راه‌اندازی کنند.

ایده «استودیو آن» از همین‌جا شکل گرفت. نگین و شقایق این پروژه را به قصد جمع شدن عده‌ای هنرمند، که هرکس فعالیت و تخصص خودش را داراست، راه انداختند. اما این ایده خیلی بزرگ به نظر می‌رسید و به همین علت به دکوراسیون محدود شد. کمبود فضا و وسایل، موانع دیگری را بر سر راه قرار داد و سرانجام استودیو آن به یک کارگاه نجاری با خلق آثار جدید و بازسازی و مرمت آثار قدیمی به دست نگین و شقایق تبدیل گشت.

نگین نصیری و شقایق جهانبانی کار نجاری را حدود یک سال و نیم پیش با چند وسیله چوبی قدیمی که دور ریخته شده بود، اما چوب خوبی داشتند در بالکن خانه شقایق شروع کردند. آن‌ها، هردو، دغدغه محیط زیست هم دارند. به همین علت وقت، هزینه بازسازی و مرمت وسایل چوبی قدیمی را به از نوساختن و مصرف چوب ترجیح می‌دهند. در این میان، آقای قلی زاده- یکی از نجارهای همین راسته خیابان شکوفه- از ابتدا پاسخ‌گوی سوالات آن‌ها بوده و نیز با در اختیار گذاشتن کارگاه چوب خود، نقش موثری در راه‌اندازی استودیو آن و انتقال کارگاه نجاری از بالکن خانه شقایق به محل کارگاه داشته است.

وقتی از سختی آغاز کارشان می‌پرسی، می‌گویند مردم و به خصوص نجار‌های آن راسته به راحتی آن‌ها را نمی‌پذیرفتند: «دختر رو چه به این کارا؟ شوهر کنید، برید خونه‌هاتون.» یا «خوب اینجا سر گذر می‌ایستید کارکاسبی ما رو کساد می‌کنید‌ها!» 

مشکلات آن‌ها همچنان ادامه دارد اما خودشان می‌گویند از اول پیش بینی چند سالی، "خاک‌خوری" را کرده بودند. آن‌ها می‌خواهند پدیده بازسازی وسایل چوبی را جا بیاندازند و آن را به شکل مدرن با رنگ‌های جدید طراحی کنند. برگزاری نمایشگاه کارهای چوبی استودیو آن در اسفندماه ۱۳۹۳، تاثیر مثبتی برای معرفی کارهای نگین و شقایق در حوزه نجاری داشت. آن‌ها می‌گویند بعد از برپایی نمایشگاه، کارهای قبلی را به فروش رساندند و سفارش‌های زیادی دریافت کردند.  تمامی آفریده‌ها و بازآفریده‌‌های آن‌ها، قبل از رنگ نهایی با یک پلاک کوچک که نشان دهنده قدمت کار، زمان بازسازی، نوع چوب است، معرفی می‌شوند.

نگین و شقایق دوست دارند که فکر و ایده "استودیو آن" گسترده‌تر و بزرگ‌تر شود و هنرمندان جدید به گروه آن‌ها بپیوندند. آن‌ها در فضای مجازی به واسطه روزنوشت‌هایشان از محبوبیت زیادی برخوردار هستند و می‌گویند که با نام "نگین و شقایق ِ استودیوآن" بیشتر شناخته شده هستند تا با نام فامیل‌شان. این حسی خوبی است که آن‌ها را به آینده امیدوار می کند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

شماره چهل و شش به باجه سه، شماره چهل و شش به باجه سه...

با این که صبح اول وقت است و ماه رمضان، بانک حسابی شلوغ است. هنوز یازده نفر مانده تا نوبتم شود. موبایلم را از جیب درمی‌آورم تا شاید این دقایق انتظار را با گشت و گذار در دنیای مجازی سر کنم. به یکباره صدای زنگش بلند می‌شود و نام یکی از رفقای خبرنگار روی صفحه می‌افتد. سلام و علیکی کوتاه با صدایی مضطرب و بعد اعلام این که خبری بد دارد!

- متأسفانه دیشب شهریار عدل در پاریس فوت کرده

- ای وااای، برای چه؟!

- مثل این که یک مرتبه دچار ایست قلبی شده

بعد، آه و افسوس من و تعجب او ‌که هیچ طورش نبود و تأیید من که در آخرین دیدارچقدر سالم و سر حال به نظر می‌رسید.

- می‌خواستم یادداشتی درباره آثار و خدماتش بنویسی که همراه خبر فوتش چاپ کنیم.

- فعلا که ذهنم کار نمی‌کند. بگذار دو سه ساعتی بگذرد، ببینم چه می‌شود کرد.

- راستی! آن روزی که رفتی خانه‌اش، توانستی عکس بگیری؟

- چهار پنج تا

- پس یکی دو تایش را برایم بفرست.

شاید وقتی دیگر

دستم را که روی زنگ می‌فشارم، چشمم به رنگ پاشیده بر در می‌افتد و ردش را می‌گیرم تا انتهای دیوار. کار شهرداری است. یک جور اشتغال زایی برای کارگران مهاجر، شاید هم بازاریابی برای کارخانه‌جات رنگ‌سازی. کف دستشان را بو نکرده‌اند که اینجا خانه شهریار عدل است و زیبایی‌اش به همان کهنگی دیوار است. حتما موقع رنگ پاشی در خانه نبوده یا شاید... با صدای قژقژ در آهنی به خود می‌آیم. همیشه خودش در را باز می‌کند. در این خانه غیر از او کس دیگری نیست. مسیر چشمم را دیده و ذهنم را خوانده:

- خودت را ناراحت نکن، والله اگر به همین رنگ پاشیدن قناعت کنند، من راضی‌ام.

- این ساختمان قدیمی روبرو را چرا کوبیدند؟

با دستش اشاره می‌کند که داخل شوم:

- چرا نکوبند؟ کل این شهر را طوری مدیریت می‌کنند که اگر هم نخواهی مجبور شوی، خرابش کنی. الان خود من گیر افتاده‌ام بین شهرداری و شرکت آب. این درخت‌ها قدیمی‌اند، آب زیاد می‌خورند. آب می‌دهم، اخطاریه قطع انشعاب می‌آید. آب نمی‌دهم، شهرداری مأمور می‌فرستد که لابد می‌خواهی درخت‌ها را خشک کنی، ولی کور خوانده‌ای، ما جریمه‌ات می‌کنیم!

قدم‌ زنان از حیاط جلویی می‌گذریم، ساختمان را دور می‌زنیم و می‌رسیم به حیاط پشتی؛ و او همچنان زبان به گلایه دارد:

- حالا فکر نکن این خانه ما خیلی چیز از سر در رفته‌ای است. خیلی هم قدیمی نیست، نهایتا هفتاد سال. این زمان خودش در حد بساز و بفروشی بوده. منتها از آنجا که در شهر کورها، آدم یک چشمی پادشاه است، از بس خانه‌های زیبا را خراب کرده‌اند، این‌ها به چشم می‌آید.... خب، حالا چه کنیم؟

-عکس بگیریم

- تلفنی گفتی که می‌خواهی درباره مقاله من در دانشنامه تهران صحبت کنی؟

- بله، ولی نه امروز، آمدم درباره مقدماتش صحبت کنیم و قرار چند جلسه مصاحبه را بگذاریم. امروز دوربین‌ همراهم بود، گفتم اگر اشکالی نداشته باشد، چند تا عکس هم بگیرم.

- نه، چه اشکالی، کجا بایستم بهتر است؟

در حین عکس گرفتن به یادش می‌آورم که دو سال پیش در همین خانه قرار و مدار گذاشتیم که مفصلا عکس بگیریم اما هر بار که تماس گرفتم، یا نبود یا گرفتار بود و نشد.

- اووووه، دو سال پیش! تو بگو دیشب شام چه خورده‌ای؟! الان هم گرفتارم. نصف شب پرواز دارم و تا دو سه ماه نیستم. تلفنم را که داری، زنگ بزن قرارش را می‌گذاریم.

تنها صداست که می‌ماند

این خانه چه حس خوبی دارد. این عکس‌های سر تاقچه، این آتش بخاری، این مبل‌های رنگ و رو رفته، این بوی نم که از راهرو می‌آید، این حیاط پر دار و درخت از پشت این پنجره بخار زده، این دانه‌های برف که این روزها حکم کیمیا را دارند....، و این سکوت! باورت می‌شود اینجا فقط چند متر با تقاطع سمیه و شریعتی فاصله دارد، پشت آن چراغ قرمز، با آن هوای کثیف و بوق ماشین‌ها  و ویراژ موتوری‌ها و...

- خوشا به حالتان، در چه سکوت و آرامشی زندگی می‌کنید.

- نتیجه تنهایی است. البته بیشتر در سفر هستم. ایران هم که باشم، باز می‌روم این ور و آن ور. منم و این خانه بزرگ و همین اتاق که از سرم زیاد است.

دستش را بالا می‌آورد و نگاهی به ساعت مچی‌اش می‌اندازد.

- ساعت ۱۲ باید سعدآباد باشم. الان هم که لابد آن بالا حسابی برف می‌آید و تا برسم، بدان که یک ساعت طول می‌کشد. ضبط صوتت را روشن کن که شروع کنیم.

- آن وقت کی از شما عکس بیندازم؟

- امروز که قطعا نمی‌شود، تلفن‌ام را که داری، زنگ بزن یک روز دیگر قرار بگذاریم.

***

۳۱ خردادماه سال ۱۳۹۴، شهریار عدل، مردی که همیشه در سفر بود، به سفر ابدی رفت. دو زمستان آمد و رفت و گرفتاری‌هایش نگذاشت تا دو سه ساعت وقت بگذارد برای عکاسی. گاه هم می‌آمد و می‌رفت، بی‌آن که خبر دار شوم و سراغش را بگیرم. حالا مانده است یک فایل صوتی منتشر نشده از داستان زندگی‌اش و عکس‌هایی که هیچ وقت گرفته نشد. دو سال صبر کردم تا این صدا با تصاویری از چهره‌اش، اتاق کارش، خانه‌اش  و آلبوم خاطراتش آمیخته شود اما نشد و دیگر نخواهد شد. حالا گزیده‌ای از همان را منتشر می‌کنم. فروغ راست گفته: تنها صداست که می‌ماند...

 

جدیدآنلاین: شهریار عدل، باستان‌شناس، استاد، مورخ و هنرشناس برجسته‎‌ای بود که بیشتر عمر خود را صرف شناساندن و نگهداری از آثار تاریخی و فرهنگی ایران و منطقه کرد. اوکتاب‌های بسیاری تالیف کرد و در تدوین تاریخ پنج جلدی تمدن‌های آسیای میانه و نیز در ثبت بسیاری از آثار فرهنگی ایران، مانند تخت جمشید و میدان نقش جهان، در فهرست میراث فرهنگی جهان، نقش بسیار ارزنده‌ای ایفا کرد. شهریار عدل در آخرین روز ماه خرداد ۹۴ در پاریس درگذشت. از آن جا که عدل پیوسته در تحقیق و سفر بود پیدا کردن او در ایران چندان آسان نبود. حمیدرضا حسینی، چندی پیش، پس از تلاش بسیار توانست با او گفتگو کند و در واقع آخرین روایت زندگی‌اش را از زبان خودش بشنود. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

قلمرو فرهنگی ایران بسیار گسترده‌تر از قلمرو سیاسی آن است. از این‌رو، بخش مهمی از میراث فرهنگی ایران را باید بیرون از مرزهای سیاسی‌اش جست‌وجو کرد: در افغانستان، آسیای میانه، سواحل جنوبی خلیج فارس، اَران، قفقاز، عراق و سوریه. 

عراق، کشوری که هشت سال درگیر جنگ با ایران بود، از بزرگترین میراث‌داران فرهنگ و تمدن ایران است. در زمان‌هایی طولانی از دوران اشکانیان (سده سوم پیش از میلاد تا سده سوم میلادی) و ساسانیان (سده سوم تا هفتم میلادی)، پایتخت ایران در عراق قرار داشت. این دو سلسله با امپراتوری روم در کشمکش بودند و ترجیح می‌دادند که برای حفظ امنیت مرزها، پایتخت خود را به مرز مشترک با رومیان نزدیک کنند. در این دوران، عراق به عنوان سرزمینی که پشت به تمدن‌های بین‌النهرین داده بود، تنوع فرهنگی و زبانی جالبی را به نمایش می‌گذاشت و میزبان شاخه‌های گوناگونی از نژاد سامی بود، اما استیلای ایرانیان بر این منطقه موجب شده بود که فرهنگ آریایی نیز حضور چشمگیری در آن‌جا داشته باشد. 

با سقوط امپراتوری ساسانی به دست اعراب مسلمان در سده هفتم میلادی، سرزمین پهناور ایران زیر سلطه خلفای مستقر در مدینه و کوفه و دمشق و بغداد قرار گرفت، اما از دامنه نفوذ فرهنگ ایرانی در عراق کاسته نشد و حتا در دوره آل‌بویه (سده دهم و یازدهم میلادی) ایرانیان موفق شدند که استیلای سیاسی خویش بر عراق را اعاده کنند و خلافت عباسی بغداد را برای حدود صد سال دست نشانده خود سازند. 

در سده‌های بعد، یعنی از زمانی که اکثریت مردم ایران به مذهب شیعه دوازده امامی گرویدند، نفوذ سیاسی و فرهنگی ایران در عراق، صبغه مذهبی پیدا کرد؛ زیرا شش تن از امامان شیعه در عراق به خاک سپرده شده‌اند و از همین روست که بزرگ‌ترین و دیرپاترین حوزه علمیه شیعیان، در شهر نجف پا گرفته است. در سده شانزدهم تا هیجدهم میلادی، دولت صفویه، عراق را بخشی از قلمرو سیاسی خود می‌دانست و بارها برای تسلط بر شهرهای مختلف عراق با دولت عثمانی درگیر شد. هرچند که در فرجام کار، برتری نظامی امپراتوری عثمانی، تسلط آن دولت بر عراق را تثبیت کرد اما نتوانست از نفوذ فرهنگی ایران در این سرزمین جلوگیری کند. 

پیوستگی فرهنگی ایران و عراق تا دوران قاجار ادامه پیدا کرد و در رویدادهایی مانند جنبش تحریم تنباکو و نهضت مشروطیت، آثار سیاسی خود را نمودار ساخت. در پایان این دوره، یعنی پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، عراق به عنوان کشوری مستقل متولد شد. این رویداد می‌توانست نویدبخش دوران تازه و سازنده‌ای از روابط دو کشور باشد اما کودتای حزب بعث و قدرت یابی صدام حسین این چشم انداز را تیره و تار ساخت و با یورش عراق به خاک ایران، تلخ‌ترین دوره تاریخ دو کشور را رقم زد. 

در این زمان، حزب بعث می‌کوشید تا میراث فرهنگی ایران در عراق را نابود یا تحریف کند. بدین‌سان آثار سترگی چون ایوان کسرا مورد بی‌مهری قرار گرفتند و برخی آثار دیگر - مانند شهر اشکانی هترا- به عنوان میراث هلنی معرفی شدند. بعثی‌ها از دوران اشکانی به عنوان دوران هلنیستیک و از دوران ساسانی به عنوان دوران پیش از اسلام نام می‌بردند تا حضور هزاران ساله ایرانیان در عراق را نادیده بگیرند. 

چنین می‌نماید که امروزه این سیاست به شکل آشکارتر و مخرب‌تری از سوی گروه‌های سلفی- تروریستی پی‌گرفته می‌شود. اینان نه فقط از هدم آثار ایرانیان – یا به تعبیر خودشان عجمان و مجوسان– سخن می‌گویند، بلکه تشیع را نیز مذهبی عمدتا ایرانی تلقی می‌کنند و تخریب بقاع امامان شیعه را تکلیف دینی خود برمی‌شمارند. 

متأسفانه سلطه دهشت افکنان سلفی بر شمال عراق، ایشان را تا حد زیادی به این هدف نزدیک ساخته است و در تازه‌ترین اقدام، موفق شده‌اند که شهر باستانی هترا (حضر) در جنوب موصل را تخریب کنند. این شهر یکی از باشکوه‌ترین شهرهای دوران اشکانی با نمودهایی از شهر ایرانی است که نمونه آن درون مرزهای سیاسی ایران به هیچ روی یافت نمی‌شود. 

گزارش ویدئویی این صفحه به معرفی هترا و پیوستگی آن با تاریخ و تمدن ایران اختصاص دارد. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

کریم امامی و همسرش گلی امامی

جدیدآنلاین: "کریم امامی" از هنرشناسان، مترجمان و ویراستاران برجسته ایران بود که ۸۵ سال پیش در چنین روزهایی به دنیا آمد و ده سال پیش درگذشت. امامی در هر زمینه‌ای که گام نهاد، از سرآمدان آن رشته شد. مجموعه نوشته‌ها و ترجمه‌های بسیار او  گواه بر این است. اخیرا مجموعه‌ای از نوشته‌های کریم امامی در باره آفرینش‌های هنری و فرهنگی ایران در دهه ۱۳۴۰ به زبان انگلیسی در کتابی به نام  «کریم امامی در باب فرهنگ، ادبیات و هنر مدرن ایران» در نیویورک منتشر شد. از دکتر احمد کریمی حکاک، استاد ممتاز ادبیات تطبیقی و نقد ادبی، دعوت کردیم تا برداشت خود را از این کتاب برایمان بنویسد.  

احمد کریمی حکاک
جان فرهنگی و هنری دهه‌ای پرتب و تاب را از روزن تنگ کتابی واحد، هرچند یگانه، جستن اگر محال نباشد، بی‌تردید دشواری‌های صعبی را بر سر راه جوینده می‌گذارد. بسیاری برآنند که دهۀ ۱۳۴۰ در ایران دهۀ بسته شدن تدریجی پنجرۀ سیاست‌ورزی و گشوده شدن گام به گام دریچۀ فرهنگ‌ورزی وهنرآفرینی بود. پنجاه و اند سال بعد، به همت «بنیاد میراث ایران» کتابی در نیویورک منتشر شده است با عنوان «کریم امامی: در بارۀ فرهنگ، ادب، و هنر ایران»، حاوی مقاله‌ها، مصاحبه‌ها و دیگر آثاری که منتقد، مترجم و ویراستار شهیر ایران در سال‌های آن دهه به زبان انگلیسی نوشته و در نشریات انگلیسی زبان تهران انتشار یافته است.

در نگاه فردی که جوانی خود را در تهران آن دهه گذرانده و اینک، از این سوی هفتاد سالگی، از روزن این کتاب به آن دهه باز پس می‌نگرد، مروری در دویست و پنحاه صفحۀ آن خیلی زود به گردشی مغتنم، گیرم اندکی حزن‌آور، در باغ یادواره‌های تلخ وشیرین و، در عین حال به راحت‌ترین راه بازیابی فضای آن روزگار می‌شود. من در سال هزار و سیصد و چهل و دو از زادگاهم مشهد به تهران، که در آن ایام در چشمم کلان‌شهری آراسته به دانش و کار و آلوده به لذت و گناه می‌نمود گام نهادم، هر روز کیهان اینترنشنال را می‌خریدم و می‌خواندم، و هر وقت دست می‌داد، به راهنمائی نوشته‌های کریم امامی خودم را به بازدید از نمایشگاهی در اینجا و آنجای شهر میهمان می‌کردم. در راستۀ کتابفروش‌های روبروی دانشگاه تهران تالار قندریز و چند نمایشگاه دیگر هم منزل داشتند و، دورترک، در خیابان عباس‌آباد، ساختمان «انجمن ایران و آمریکا» سالن سخنرانی و نمایش هم داشت. بعدها تالار رودکی و تالار آبگینه و تئاتر سنگلج و کاخ جوانان و چند مرکز هنری دیگر هم به این مجموعه افزوده شد؛ انگار کسی از آن بالاها ولی نزدیک گوش آدم می‌گفت اینها را دریاب و باقی را به ما واگذار، که کار ملک اولأ تدبیر می‌برد که تو اصلأ نداری و ثانیأ تأملاتی از نوعی می‌طلبد که تو شاید بعدها به دست آوری ولی الأن یکسره از آن محرومی. و من از رهگذری نزدیک می‌پرسیدم: ببخشید، آقا، تالار آبگینه این طرف است؟

 
کریم امامی آموزگار بود و بلد راه بود، کارشناس و هنرشناس و هنرمند‌شناس بود ... و خیلی هم سرشناس بود. مقاله‌ها و مصاحبه‌هایش در کیهان اینترنشنال نه تنها به من می‌گفت کجاها باید بروم و چه نمایشگاه ، کدام فیلم، یا کدام نمایش را ببینم و کدام کتاب یا مجله را بخوانم، بلکه این‌ها را که می‌گفت، بعد انگار به شکل جملۀ معترضه‌ای می‌گفت که چگونه ببینم و بخوانم، یا چگونه دقیق‌تر گوش کنم تا بهتر بشنوم. از همه مهم‌تر به من دانشجوی زبان و ادبیات انگلیسی درس چطور به انگلیسی نوشتن و چگونه با آثار ادبی روبرو شدن می‌داد. "گتسبی بزرگ"او را با عنوان فرعی «طلا و خاکستر» پیشتر از گریت گتسبی فیتزجرالد خواندم، همان روزهائی که در آمد، وسال‌ها بعد، دوباره وقتی داشتم «تام جونز» را ترجمه می‌کردم. و ترجمۀ انگلیسی شعرهای سپهری و فرخزاد را که او ترجمه کرده بود و در کیهان اینترنشنال در می‌آمد پیش از خبرها و گزارش‌های سیاسی از هضم رابع می‌گذراندم، و بعدها هم یک بار دیگر خواندم، در سال‌های ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶ در آمریکا، همراه با ترجمۀ دیگرانی نظیر منیب الرحمان و مسعود فرزان و امین بنانی، وقتی خودم دست اندر کار ترجمۀ شعر فارسی به زبان انگلیسی شده بودم. حالا همۀ آن مقاله‌ها و مصاحبه‌ها و ترجمه‌ها را در این کتاب می‌بینم و می‌خوانم و به این فکر فرو می‌روم که: چه حقی دارد آن مرد به گردن من و امثال من، و چه کار بزرگی کرده است همسرش "گلی امامی" که این کتاب را تدارک دیده، و "حورا یاوری" که تنظیم و تدوین مطالب آن را چنین زیبنده به سامان رسنده، و چه مقدمۀ جامع و شامل و گویائی بر کتاب نوشته "شائول بخاش"، رفیق گرمابه و گلستان کریم و گلی و همکار کریم در کیهان اینترنشنال.
 

کتاب «کریم امامی: در یارۀ فرهنگ، ادب، و هنر ایران» چهار بخش اصلی دارد در باب چهار هنر: سینما اعم از کوتاه و بلند و فیلمفارسی و فیلم هنری و مستند و آنچه ما در آن سال‌ها به خوب و بد قسمت می‌کردیم (در ۶۵ صفحه)؛ ادبیات شامل شعر و رمان و نمایشنامه و فیلمنامه و مصاحبه و مقاله و جز این‌ها (در ۸۶ صفحه)؛ هنرهای تزیینی (یا پلاستیک) دربر گیرندۀ نقاشی و پیکرسازی و گل‌آرائی و بسیاری هنرهای چشم‌نواز و ذوق‌نمای کمتر شناخته شدۀ دیگر (در ۸۱ صفحه)؛ و انواع هنرهای دراماتیک یا نمایشی اعم از سنتی و تاریخی‌اجتماعی‌سیاسی و تئاتر از رئالیست گرفته تا سوررئالیست و اگزیستاسیالیست و پوچی و هیچی و همه چی باهم (در ۲۱ صفحه). هر مقاله بین دو تا دوازده صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده است. هرگاه مقدمات و مؤخرات کتاب را هم به این مجوعۀ مطالب بیفزائیم به راستی در مجموع کتابی داریم گویای پهنا و ژرفای دانش و بینش هنری کریم امامی، منهای اشراف او به هنرها و مهارت‌های دیگری جز نقادی هنرهای گوناگون، همچون مترجمی و فرهنگ‌نگاری و ویراستاری و فنون و هنرهای دیگری که آن مرد به آن‌ها آراسته و در آن‌ها سرآمد بود. 

از فراز نیم قرن آنچه امروز در روشنای پرتوی که این کتاب بر صحنۀ هنری ایران در دهۀ چهل خورشیدی می‌افکند در نگاه نخست این است که سال‌های ثبات سیاسی اغلب زمینۀ رشد فعالیت‌های دیگر می‌شود، هر چند از سوی دیگر، هرگاه نگاه خود را به سوی اروپا و آمریکا بگردانیم، همان دهه را می‌بینیم که رویدادهای نوآورانۀ هنری در غرب نیز تنک و کم مایه نبوده است. ظهور بیتل‌ها در انگلستان و شیوع جنبش‌های هنری مشابهی در اروپا و آمریکا با رشد نهضت حقوق مدنی در آمریکا و انقلاب دانشجوئی در فرانسه همزمان بود و تظاهرات جوانان و رشد آگاهی‌های سیاسی دوش به دوش ظهور هیپی‌ها و نهضت فرهنگ بدیل، یعنی کاونترکالچر چیره در آمریکا، پیش می‌رفت. در ایران نیز نا آرامی‌های دانشجوئی دهۀ ۱۳۴۰ بی‌تردید در پروردن فرهنگ چریکی دهۀ بعد، و در شکل‌گیری انقلابی آرمانی، سهمی داشت.  از خود می‌پرسم: رونق هنر، آنگونه که در صفحات این کتاب به رأی العین می‌توان دید، در این میان چه نقشی داشت؟ ما جوانان آرمان‌خواه آن ایام فکر می‌کردیم اینها دانه‌هائی است در دامی که برای سیاست‌زدائی از نسل جوان گسترده شده است، و تأسیس کاخ جوانان و انجمن ایران و آمریکا را نمایان‌ترین نمونه‌های این دامدانه‌ها می‌شمردیم. امروز می‌اندیشم که شاید این تصور ما درست نبود. بی‌تردید آشنا شدن ما با همنسلان خودمان، در کاخ جوانان شیوۀ آمیختن و آموختن همزمان را، آن سان که من بعدها در دانشگاه‌های آمریکا تجربه کردم، نیز به ما می‌آموخت. بی‌گمان در انجمن ایران و آمریکا فقط درس آمریکائی شدن فرا گرفته نمی‌شد، نمایش و نمایشگاه هم بود و کلاس زبان انگلیسی هم بود.

 

رودکی راست می‌گوید: گذشت روزگار آموزگار خوبی است که می‌توان و باید از او آموخت، و براستی آن که از این آموزگار نیاموزد چه درسی را ازکدام آموزگار خواهد آموخت؟ کتاب «کریم امامی در باب فرهنگ، ادبیات و هنر ایران» پیام مهم و معتنابهی برای جوانان این روزگار در بر دارد. من بیش از سی سال است که از دیدن خیابان‌های ایران محرومم. گاه در گشت و گذارهای انگاری شبانه چشمم به کوچه بازارهای کلان‌شهرهائی همچون تهران و اصفهان و شیراز و زادگاهم مشهد می‌افتد، و دقایقی را به تأملاتی در عمر رفته و کارهای نکرده در برابر کامپیوترم می‌گذرانم. سخنم با جوانان امروز ایران این است که جست وجوگرانه – حتا می‌خواهم بگویم درمان‌جویانه – به نهادهای هنری و فرهنگی شهرهای ایران بنگرید. از حقایق انکارناپذیر تاریخ ایران یکی هم این است که هرچه از سمت تاریخ سیاسی به سوی تاریخ فرهنگ، ادب و هنر ایران، و جلوه‌های زنده و بیدار امروزین آن، نزدیک‌تر شویم نه تنها دانش و بینشمان که حالمان هم بهتر می‌شود، شادتر و سیرابتر و راضی‌تر سز به بالین می‌گذارم و سر از بالین بر می‌داریم. درس نهائی کتاب کریم امامی برای من همین است.

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.