۱۰ جولای ۲۰۱۲ - ۲۰ تیر ۱۳۹۱
امیر جوانشیر
کمتر هفتهای است که بحث نوینی در باب گوشهای از تاریخ ایران در پیوند با رویدادهای کنونی طرح نشود. بازنگری تاریخ ایران از آغاز تا امروز در دهههای پیشین آغاز شد اما در چند سال اخیر به نشر تحقیقات و کتابهای مهمی انجامیده که نقد آنها بازاری داغ دارد. نشریات و رسانههای ایرانی داخل و خارج نیز پیوسته برای شناخت امروز به دو سه قرن گذشته و آغاز برخورد ایران با غرب نگاه میکنند. از ویژگیهای تاریخنویسی کنونی٬ ورود بیشتر ایرانیان به مباحث جدی تحقیق تاریخی است. از جمله در دانشگاههای داخل و خارج رسالههای بسیار توسط خود ایرانیان در باره زوایای تاریخ معاصر و بویژه تاریخ قاجار و پهلوی در حال عرضهشدن است.
نگاه به شخصیتهای مهم دوران قاجار مانند عباس میرزا و امیرکبیر و ناصرالدین شاه سابقهای دراز دارد ولی این نگاهها در حال دگرگونی است. با آمدن هرکتاب درباره این شخصیتها بسیاری از پیشفرضهای همگانی درباره نیت و اقدامات و تاثیر این شخصیتها بر اوضاع ایران در زمان خود آنها درحال عوض شدن است.
نشر کتابهایی درباره دیگر رجال دوران قاجار مانند تحقیق "حمید شوکت" درباره "قوام السلطنه" مایه بحث در باره نقش او در دربار قاجار و پهلوی و از جمله مشروطیت و رابطه با شوروی در ماجرای آذربایجان شد. بخش دیگر تغییر سلطنت و نیز ماجرای آذربایجان در زندگینامه "حسین علاء" نوشته "منصوره اتحادیه" با جزییات بررسی شده است. کتاب دیگری که به زاویههای دیگری از تاریخ قاجار میپردازد "زندگینامه سیاسی و اجتماعی علاءالسلطنه" نوشته "عباس هدایتی خمینی" است.
گرچه اوضاع دوران قاجار بیشتر در پرتو شکست ایران از روسیه و دخالت انگلیس و روس و جنگهای جهانی و نقش استعمار بررسی شده اما مهمترین موضوع مورد بررسی در میان خود ایرانیان انگیزههای انقلاب مشروطه و پیامدهای آن از جمله وضع ایران در جنگ جهانی اول تا پایان قاجاریه بوده است. نکته جالبی که در تحقیقات اخیر ایرانی دیده میشود تاکید بیشتر بر نقش خود ایرانیان و استفاده از منابع موجود ایرانی و بایگانیهای خانوادگی است که کم کم در دسترس قرار میگیرند.
نوشتههای خانم اتحادیه در باره حسین علاء و آقای هدایتی در باره علاءالسلطنه از همین منظر جالب به نظر میآید که نقش آنها را از نگاهی درونی و در تعامل با تحولات ایران به تصویر میکشند.
در چنین شرایطی که هنوز مدارک داخلی کاملا در دسترس نیست داوری کردن در باب کارنامۀ هیچ سیاستمداری آسان نیست. شاید تا پیش از انقلاب ایران، نوشتن کتابی دربارۀ علاء السلطنه یا فرزند وی حسین علاء در چشم بیشتر اهل کتاب خوشایند نبود، اما امروز، نوعی بازنگری به تاریخ ایران آغاز شده که هرچه باشد از پیشداوریهای قبل از انقلاب منصفانه تر و محققانه تر است.
حال باید دید که محمدعلی خان علاءالسلطنه چکاره بود و چه نقشی ایفا کرد؟
علاءالسلطنه٬ پدر حسین علاء، فرزند میرزا ابراهیمخان مهندس از تربیت یافتگان دورۀ عباس میرزا نائبالسلطنه بود. میرزا ابراهیم خان از شاگردان مدرسهای بود که ژنرال گاردان فرانسوی در ایران بنیاد گذاشته بود. او به واسطۀ اعتبار خانوادگی برای تحصیل در آن مدرسه انتخاب شد. به دلیل تسلط بر زبان فرانسه به استخدام وزارت خارجه درآمد و در سال ۱۲۵۳ کارگزار سرحدات گیلان شد.
فرزندش، محمدعلی خان نیز در اوان جوانی نیابت حکومت گیلان را یافت. پس از آن مدتی کار در بمبئی بود و سرانجام سرکنسول ایران در تفلیس شد که شخصیت سیاسی او را شکل داد. تفلیس در آن روزگار مرکز قفقاز بود و شمار بزرگی از ایرانیان در آنجا کار و تجارت میکردند. مهمترین سمت سیاسی در خارج از کشور وزارت مختار لندن و پترزبورگ بود. روسیه و انگلیس در آن زمان دو همسایه متنفذ ایران بودند. پس از آنها سفارت در باب عالی، یعنی دربار عثمانی، سفارت برلین و سرکنسولگری تفلیس قرار داشتند.
محمدعلی خان در تفلیس اقدامات موثری در جهت رفع مشکل ایرانیان و توسعۀ بازرگانی انجام داد. اما ستارۀ اقبال وی زمانی طلوع کرد که الکساندر دوم تزار روسیه درگذشت و الکساندر سوم به جای وی نشست. دولت ایران هیاتی را به ریاست شاهزاده عزالدوله، برادر ناصرالدین شاه، برای تبریک جلوس تزار جدید به مسکو فرستاد که محمدعلی خان عضو آن بود. او در این سفر انظباط و کارآمدی بسیار از خود نشان داد و خدماتش مورد توجه وزارت امورخارجه و در نهایت اتابک امینالسلطان قرار گرفت.
اما واقعهای که بر زندگی سیاسی او تأثیر غیرقابل تردید گذاشت، سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا بود. او در بازگشت در تفلیس توقف و از نقاط دیدنی شهر دیدن کرد. محمدعلی خان، که در دیدار از شهر تفلیس همراه پادشاه بود از خود کیاست و لیاقتی نشان داد که در دل شاه نشست و شاه ظرف چند ماه او را به عنوان وزیر مختار ایران به لندن فرستاد و به مهمترین مقام سیاسی ایران در خارج از کشور منصوب کرد. علاءالسلطنه به مدت هجده سال وزیر مختار ایران در لندن ماند. سپس به عنوان وزیر خارجه به تهران احضار شد. از این پس دور تازهای در زندگی او آغاز شد که به طور مرتب به وزارت و صدارت منصوب میشد.
"علاءالسلطنه در آخرین روزهای زندگی مظفرالدین شاه در سال ۱۲۸۵ از لندن به تهران آمد. او تا بازنشستگیاش در دی ۱۲۹۶، جمعا هشت بار وزیر امور خارجه، سه بار وزیر علوم و اوقاف، سه بار وزیر فواید عامه و تجارت، دو بار وزیر عدلیه و دو بار نخست وزیر کشور گردید و جز ایام محدودی عموما مسئولیتهای خطیر و عمدهای را بر عهده داشت." وی که در سال ۱۲۱۵ چشم به جهان گشوده بود، بیش از نیم قرن بر مهمترین مسندهای سیاسی ایران تکیه زد و در تیرماه ۱۲۹۷ خورشیدی درگذشت.
آقای هدایتی بر نقش علاءالسلطنه در در دیپلماسی ایران در تمام طول سالهای پس از مشروطیت تاکید میکند و مینویسد که او فرد مناسبی برای ادارۀ سیاست خارجی کشور در آن سالها بود زیرا علاوه بر اطلاع از مسائل جهانی، وزارت خارجه را خوب میشناخت و با کارمندانش الفتی دیرین داشت. هم او از قول عبدالله مستوفی نقل میکند خدماتی که مشیرالدوله و دو پسر او برای وزارت خارجه انجام داده اند، فقط بهوسیلۀ علاءالسلطنه و فرزند او حسین علاء تکمیل شده است.
پیگیری کارهای علاءالسلطنه از ورای رویدادهایی که در طول کتاب مکرر بدانها اشاره شده از وی یک شخصیت درستکار و دارای عزتنفس ترسیم میکند.
دورۀ دیپلماسی علاءالسلطنه، کم و بیش، با درایت او به آسایش و آرامش گذشت. اما دورۀ سیاستمداریاش در داخل کشور، پرآشوب و هولناک بود. از زمانی که گلوله میرزا رضا بر قلب ناصرالدین شاه نشست و او کشته شد همه چیز حتا دولتها را ناپایدار و بی ثبات کرد.
دورۀ سیاستمداری علاءالسلطنه دوران چهار پادشاه، یعنی ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه و احمد شاه، را در بر میگیرد. در تمام این دورهها، دخالت بیگانگان به حدی است که پادشاه و دولتها از خود اختیاری ندارند. فقر و پریشانی بر کشور حاکم است و دولتها برای هر کاری از جمله سفر شاهان به اروپا ناگزیر به استقراض از دولتهای بیگانهاند. دخالت خارجیان به حدی است که شاه نمیداند بدون اجازه آنها میتواند به سفر و شکار برود یا نه. دستخط ناصرالدین شاه به صدراعظم خود، میرزا حسین خان سپهسالار، به آشکارترین وجهی عمق فاجعه را نمایان میکند. او به صدر اعظم مینویسد از وزرای مختار روسیه و انگلیس سوال کند "آیا بالاخره ما استقلال داریم یا در داخل کشور خود برای سفر و شکار هم باید با آنها هماهنگ کنیم؟"
تازه این در دوره ناصرالدین شاه است. در دورههای بعدی وضع از این هم بدتر میشود. به نوشتۀ مورخ الدوله سپهر "در اوایل جنگ در سال ۱۹۱۴ / ۱۲۹۳ ش کار مداخله بیگانگان در امور داخلی ایران به جایی رسیده بود که روسها در قزوین و تبریز از مردم مالیات میگرفتند و مانع اعزام نمایندگان آذربایجان به مجلس شورای ملی میشدند. انگلیسیها در مقابل وام مختصری، گمرک بوشهر را تصرف نموده و عواید آن را تصاحب میکردند. گویی غبار مذلت بر سرتاسر ایران نشسته و قلوب وطندوستان را از اندوه مالامال نموده بود". وامهای پی در پی از دولتهای روسیه و انگلیس کشور را هر روز بدهکارتر میکرد. از انگلیس وام میگرفتند که قرضهای روسیه را بپردازند و از روسیه وام میکردند که وامهای انگلیس را سبک کنند. تنها قرارداد رژی که در سفر ناصرالدین شاه به انگلیس منعقد شده بود و بر اثر مخالفتها و اعتراضهای داخلی لغو شد، ۵۰۰ هزار لیره خسارت به عهده ایران گذاشت. استقراض صورت میگرفت اما کمترین توجهی به برنامهریزی و محاسبات مالی وجود نداشت. "کار در دست کاردان نبود و تملق و چاپلوسی و لبخند شاه مریض (مظفرالدین شاه) که فاقد اداراک کافی بود، حرف اول و آخر را میزد و جایی برای ابتکار و استفاده از عقل خدادادی وجود نداشت". ارکان اساسی حکومت مشروطه تعطیل بود.
بروز جنگ جهانی اول وضع را آشفتهتر کرده پای آلمان و عثمانی را هم در کشور باز کرد. روسها در داخل ایران علیه عثمانیها میجنگند و با انگلیسها پوشیده از چشم ایرانیان قرارداد ۱۹۰۷ را امضا کردند که عملا کشور را به دوپاره تحت نفوذ آنان تقسیم میکرد. یک وضع ویران توصیف ناپذیر بر همه عرصههای کشور حاکم بود. نویسنده کتاب علاءالسلطنه به عنوان نتیجهگیری مینویسد: "ظهور و سقوط پی در پی دولتهای کوتاه مدت هیچ گرهی از مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و امنیتی کشور نمیگشود. بحران سیاسی ناشی از تشکیل پلیس جنوب به وسیله انگلیسیها و حضور نیروهای بیگانه در کشور، بحران اقتصادی ناشی از جنگ جهانی، کمبود آذوقه و بروز بیماریهای مسری همه و همه وضعی آشفته و درهم وبرهم فراهم آورده بودند که عملا هیچ دولتی قادر به ادامه کار مثبت و سازنده و در جهت حل مشکلات نبود. اختلافنظرها و مواضع سیاسی گوناگون در ایران چون دمکراتها، اعتدالیون، انگلوفیل، روسوفیل، ژرمانوفیل کار را از حد تصور دشوارتر نموده بود."
علاءالسلطنه اگرچه به شخصیتی محافظهکار معروف است اما فیالواقع وقتی به مقام صدارت رسید برای قرارداد ۱۹۰۷ در مقابل انگلیسیها ایستادگی کرد. آنطور که مولف کتاب تصویر میکند در واقع علاءالسلطنه نه شخصیتی محافظهکار که اهل مدارا بود. نمونۀ برجسته این مداراگری زمانی رخ میکند که او به جای ملکم خان بر کرسی سفارت ایران در لندن مینشیند. ملکم خان که به علت گرفتن امتیاز لاتاری مغضوب و از سمتهای خود برکنار شده بود، در لندن دست به انتشار نشریه قانون زد و علیه شاه و دولت برخاست. علاءالسلطنه که نمایندۀ ایران در بریتانیا بود و قاعدتا میبایست روابط و مناسبات خود را با او قطع میکرد اما یار دیرین خود را فراموش نکرد و در بدترین موقعیتها کوشید از راه گفتگو، او و سید جمال را با دربار قاجار آشتی دهد و روابط شان را دوباره برقرار کند.
او به معنی دیپلماتیک کلمه مردی با انضباط بود. هجده سال در سفارت ایران در لندن خدمت کرده و نظم و ترتیب را از غرب آموخته بود. با جدیت میکوشید چهرۀ بهتری از وزارت خارجه پدید آورد و از دانشجویان مدرسه سیاسی در این راه استفاده میکرد. او حتا زمانی که سالخورده بود، از اوضاع و احوال مملکت غافل نماند و تا پایان صحنه را ترک نکرد. شاید هنوز هم حسن انجام وظیفه را باید از او آموخت.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ ژوئن ۲۰۱۲ - ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
"جوامع الحکایات و لوامع الروایات" نام کتاب معروفی است از سدیدالدین محمد عوفی نویسندۀ قرن ششم و اوایل قرن هفتم، مشتمل بر حدود ۲۰۰۰ حکایت ادبی و تاریخی دربارۀ شعرا و نویسندگان و پادشاهان و ... که شهرۀ خاص و عام است. اما در بین قصههای مردمی ایران نیز کتاب یا کتابهایی با نام "جامع الحکایات" وجود دارد که برای اهل کتاب ناشناخته است و نباید با کتاب محمد عوفی اشتباه شود. این کتاب و کتابها مشتمل بر تعدادی قصۀ کوتاه است از نوع قصههای هزار و یک شب و یا نوع نازلتر آن، مانند قصههای امیرحمزه صاحبقران و سلیم جواهری و امثال آن، که تا پیش از وجود مطبوعات و بخصوص رادیو و تلویزیون از سرگرمیهای مردم مشرق زمین بوده است. یکی از این کتابها به تازگی به کوشش پگاه خدیش و محمد جعفری (قنواتی) به بازار آمده است.
کوشندگان در مقدمۀ کتاب آوردهاند که "داستاننویسی در فاصلۀ قرن دهم تا دوازدهم هجری رواج و رونق بسیار یافت. این امر بیشتر مدیون حمایتها و تشویقهای شاهان و فرمانروایان هند و دکن بود که در آن سالها، دیارشان به پایگاه امنی برای شاعران و نویسندگان فارسیزبان و نیز قصهخوانان و شاهنامهخوانان تبدیل شده بود" یا به نوشتۀ دکتر ذبیح الله صفا در تاریخ ادبیات ایران، "بازار داستانهای فارسی در هند بسیار گرمتر از ایران بود و نسخههای بازماندۀ داستانهای آن دوره، بیشتر در هندوستان کتابت شده است".
کتابی که از آن سخن به میان میآوریم مجموعهای است از افسانهها و داستانهای ایرانی که ظاهرا در همین دوران تألیف شده و احمد گلچین معانی در فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی نسخهای از آن را به نام ۴۶ حکایت یا جامع الحکایات معرفی کرده است. اما چون آغاز و پایان نسخه افتادگی دارد نام مولف مشخص نیست. به همین جهت، گلچین معانی به قرینۀ بیتی که در یکی از داستانها آمده و سرایندۀ آن بوعلی اسیری در اوایل قرن یازدهم هجری در هندوستان به سر میبرده، احتمال داده است که این مجموعه در اوایل قرن یازدهم به وسیله یکی از مهاجران ایرانی برای شاهان هند و احتمالا به درخواست جلالالدین محمد اکبر شاه (۹۶۳ – ۱۰۱۴) تدوین شده باشد.
به هر حال پگاه خدیش و جعفری قنواتی کتاب را از روی نسخۀ آستان قدس رضوی، تصحیح و نقطهگذاری کرده به چاپ سپردهاند و بر آن مقدمهای نوشتهاند و لغتنامه و نمایهای هم بر آن افزودهاند.
دربارۀ نسخخطی "جامع الحکایات"ها کوشندگان یادآوری میکنند که تعدادی نسخخطی به همین نام در کتابخانههای مشهور جهان پراکنده است. یکی از آنها، در کتابخانۀ فردوسی شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان نگهداری میشود و در فاصلۀ سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ در سه جلد به خط سریلیک منتشر شده است. مولفان همچنین از نسخههای موجود در لندن، سن پطرزبورگ، پاریس، پاکستان، ازبکستان و جاهای دیگر یاد میکنند و مشخصات آنها را به دست میدهند. علاوه بر این، مصححان در مقدمه به زبان و سبک بیان داستانها توجه کرده و از این حیث آنها را دستهبندی کردهاند و گفتهاند که پارهای داستانها نثر زبانی ساده و روان، پارهای دیگر زبانی سنگین و متکلف و برخی دیگر زبانی بینابین دارند. حتا نوشتهاند که "بیشتر حکایتها به زبانی گفتاری، ساده و روان بیان شدهاند و سرشار از اصطلاحات و عبارات رایج در زبان مردم کوچه و بازارند". در واقع کتاب نه تنها از حیث تاریخ قصهپردازی در ایران اهمیت دارد، بلکه به لحاظ تاریخ نثر نیز واجد اهمیت است. ظاهرا نثر فارسی از زمان قائم مقام متحول شده و به سادهنویسی گرایش یافته است اما وقتی کتاب "جامع الحکایات" را مطالعه میکنیم در مییابیم که نثر مردمی در ایران همواره ساده و بیتکلف بوده است. چنانکه نثر پارهای از داستانها چندان ساده و روان و گفتاری است که گویی در روزگار ما نوشته شدهاند. مولفان نیز به زبان گفتاری کتاب توجه کرده و از جمله نوشتهاند "از ویژگیهای ارزشمند این کتاب، کاربرد فراوان عبارات و گفتههایی است که مردم کوچه و بازار آنها را به شکلهای گوناگون در زندگی روزمرۀ خویش به کار میبرند و مولف یا راوی آنها را به زیبایی در متن داستانها و حکایتها گنجانده است. برخی از این عبارات که کاملا جنبۀ گفتاری دارند عبارت اند از: تو به خیر و ما به سلامت (حکایت ۴۳) جان تو جان فلانی (حکایت ۴۴) برو تا برویم (حکایت ۳۰) ... ".
شیوۀ داستانپردازی و روایتگری حکایات همان شیوۀ آشنای داستانهای ایرانی است. "راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار ... چنین نقل و روایت کردهاند". اما مولفان یادآور میشوند که "در معدودی از حکایتها با تغییر زاویه روایت روبهرو میشویم، از جمله حکایتهای ۳۱ و ۳۲ که زاویۀ نقل داستان چند بار از دانای کل به اول شخص تغییر میکند". همچنین در برخی داستانها "برخی از تکنیکهای داستاننویسی جدید را میتوان مشاهده کرد مانند جریان سیال ذهن و واگویههای ذهنی اشخاص داستان".
کتاب مشتمل بر ۴۶ حکایت است و با چاپ خوب، جلد عالی، صحافی قابل توجه، در ۷۶۳ صفحه اواخر اسفند سال ۱۳۹۰توسط انتشارات مازیار منتشر شده است. افسوس که عکس ندارد.
نمونۀ نثر جامع الحکایات
نثر کتاب در بسیاری از داستانها ساده و روان است و از نثر پرتکلف فارسی در قرنهای گذشته نشانی ندارد. تکهای از حکایت هجدهم را صرفا برای به دست دادن نثر کتاب در اینجا میآوریم. داستان مانند بسیاری از حکایتهای کتاب عاشقانه است و از عشق یک شاهزاده خانم چینی به یک جوان تبریزی به نام ملک حسین حکایت میکند.
"چون بر در کاروانسرا رسیدند و خواستند که ملک حسین را از خواب بیدار نمایند و او را منع کنند، به جانب او دویدند. عجب نازنین جوانی دیدند که در شیرۀ خواب بود. دلشان بر نیامد که او را از خواب بیدار کنند، درگذشتند. خواجهسرایان نیز رسیده به طریق اولی ترحم نمودند. چون ایشان درگذشتند، دختر به آن عظمت که گفته شد، در رسید و چون نظرش بر ملک حسین افتاد، به اول نظر دل داده و مفتون او شده، تیری از کمان خانۀ ابروی ملک حسین جستن کرده بر سینۀ آن نازنین آمد که تا پر و سوفار جای گرفت، آه از نهاد دختر برآمد و نزدیک به آن شد که از مادیان درغلطد. باز به چستی و چابکی خود را نگاه داشت و از واهمۀ آنکه مبادا که دختر خانهها از این سر مطلع گردند، به ناکام مکث ننموده درگذشت و به زبان حال این بیت را ادا نمود:
دیدار مینمایی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی
چون ایشان درگذشتند و بازار آرامشی به هم رسانید و خواجه منصور رسیده، پسر را در خواب دید. او را بیدار نموده، به اندرون کاروانسرا آمدند. خواجه منصور فرمود تا استران را برپا ... از شهر چین روانۀ عراق شدند وملک حسین از این بیخبر که ملکۀ چین پای بست او شده، به اتفاق پدر از شهر چین بیرون آمده، متوجه راه شدند. منزل به منزل و وادی به وادی، چون ماه، راه میبریدند تا به یک منزلی شهر تبریز رسیدند. بزرگان تبریز و خواجگان چون آمدن خواجه منصور و پسرش ملک حسین را شنودند، به اتفاق استقبال نموده، ایشان را به اعزاز هرچه تمامتر داخل تبریز نمودند. چون داخل خانه شدند و چشم مادر به جمال جهانآرای فرزند افتاد، بسیار بسیار مشعوف و خوشحال گردیده، از خوشحالی های های بگریست و شکر باریتعالی را به جای آورد و از سلامتی او شکرها نمود. پس ملک حسین بر قرار عادت در وطن مألوف به صحبت و عیش مشغول شد.
اما از آن طرف، چند کلمه از ملکۀ چین بشنو که در محل و زمانی که دختر عاشق و واله ملک حسین شد روانۀ حمام شده چون داخل حمام شد، شروع در بیتابی نموده که دلم درد میکند و به بهانۀ درد دل فریاد میزد و های های میگریست. دایه و کنیزکان پروانهوار بر گرد شمع میگردیدند. هر چند از گلاب و عرق علاج میکردند، علاج پذیر نمی شد...
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ ژوئن ۲۰۱۲ - ۲۶ خرداد ۱۳۹۱
صادق تبریزی ۳ اسفند ۱۳۱۷ در محله سید نصرالدین در تهران چشم به جهان گشود. او چهارمین فرزند و تنها پسر خانواده بود. وجود ۵ خواهر باعث شده بود که به پدر بیشتر مانوس شود. پدر که نقاش ساختمان بود با نقاشان قهوهخانه مانند عباس بلوکیفر، حسین قوللر، محمد مدبر ارتباط زیادی داشت و علاقمند بود که پسرش نیز این هنر را بیاموزد و از همان کودکی او را به کارگاه این هنرمندان میبرد. تبریزی میگوید: "کنار دست آنها میایستادم به انگشتانشان خیره میشدم و همانها را مشق میکردم. از کلاس چهارم که ۱۰ ساله بودم نقاشیهای روزنامه دیواری مدرسه را تهیه میکردم. یادم است، چهره ملکمطیعی را طوری کشیدم که با خودش هیچ فرقی نداشت. یا وقتی آیتالله بروجردی فوت کرد، عکس او را کشیدم. اینها اولین آثار هنری من بودند و فکر میکنم اگر پدرم این راه را پیش پای من نمیگذاشت ممکن بود شغل دیگری انتخاب کنم."
تبریزی پس از ورود به هنرستان پسران رشته نگارگری را برای ادامه تحصیل انتخاب میکند اما پس از اتمام این دوره در سال ۱۳۳۸ به استخدام کارگاه سرامیک اداره هنرهای زیبا در میآید. او میگوید: "سفالگری وسیله بیانی تازهای در اختیارم نهاد، از مینیاتور که هنری موزهای و مقدس به نظر میرسید فاصله گرفتم، در همان ایام ظرفیت زیباشناختی حروف را کشف کردم. سنایی هنرمند خطاطی که برای کاشیهای مسجد کتیبه مینوشت مرا متوجه زیبایی خط نسخ کرد. دریافتم که با ترکیب ابداعی آن حروف میتوانم کتیبههایی بسازم که موتیف خط، محور اصلی ساختار آن باشد. سال ۱۳۳۸ کتیبهای ساختم که ترکیببندی آن بر اساس خط نسخ شکل گرفته بود. به گمانم این اولین کمپوزیسیون نقاشی خط است که بر اساس موتیف حروف ساخته شده است. بعد این تجربه را روی کوزهها و سفالینهها آزمودم."
تبریزی با استفاده از این شیوه سفالینههای بسیاری را طراحی و رنگآمیزی کرد که تعدادی از آنها در سال ۱۹۶۲ در نمایشگاه جهانی سرامیک در پراگ به نمایش درآمد.
پس از آن در سال ۱۳۳۹ با افتتاح دانشکده هنرهای تزئینی، کار در کارگاه سرامیک را رها و وارد این دانشکده شد. او برای ادامه تحصیل رشته معماری داخلی را انتخاب نمود. تبریزی میگوید: "یکی دو سال از تحصیل که گذشت متوجه شدم که هیچگاه معمار داخلی نخواهم شد بنابراین آن را سرسری گرفتم."
اما از طرفی آشنایی با اساتیدی مانند "بیژن صفاری" و "هوشنگ کاظمی" که در تعالیم خود توجه دانشجویان را به موتیفهای ایرانی معطوف میکردند و آشنایی با کتابهای پرفسور پوپ درباره هنر ایران باعث شد به واقعیت مهمی پی برد، "این که گذشته ایران چقدر غنی و پربار است و علیرغم اینکه از هنر مدرن عقب هستیم، ولی وقتی به هزار سال قبل بر میگردیم و سفال نیشابور را میبینیم، طرحهای آنالیزشده آن از کارهای پیکاسو هم مدرنتر است". و از طرف دیگر تعلیمات نگارگری دوره هنرستان او را وسوسه کرد و باعث شد آن مینیاتورهای آنالیزشده روی پوست را بکشد. اولین آثار تبریزی روی پوست در شب افتتاح تالار ایران به نمایش درآمد. وجه اشتراکی که در استفاده از موتیفهای ایرانی در تمام این آثار دیده میشد باعث شد که کریم امامی عنوان "سقاخانه" را به آنها اطلاق کند.
تبریزی این روزها نیز مانند قبل سرگرم نقاشی است. میگوید هنوز هم کار جدی من همان نقاشی خط هاست.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۱ می ۲۰۱۲ - ۱ خرداد ۱۳۹۱
منوچهر دینپرست
صادق هدایت در روزگاری که به جمعآوری فرهنگ عامیانه مشغول بود در بخشی از یادداشت های خود آورده بود: "هر قومیتی، هر طایفهای فرهنگ عامیانه خاص خودش را دارد و دستیابی و اطلاع از آنها کار سهلی نیست". تامل در فرهنگ عامیانه نه تنها دقت و ممارست خاصی را میطلبد بلکه به نوعی با آن فرهنگ نیز باید دلبسته بود. شناخت ترانهها، لهجهها، شوخیها، متلها، باورها و... همگی اجزای این فرهنگ در هم تنیده است. اما یکی از این اجزا چیستانها است. چیستانهایی که گاهی برای سرگرمی به کار میرفت و گاهی برای رساندن منظوری. مثلا: "این چیست، دخترکی دارم یک وجب، موی سرش دو وجب"؛ "سرش سرخ و میانش لاجوردی، اگر خوردی و به گریه نیفتادی، مردی"؛ "چنه چنه، صد تا قیطی میون یه قیطی"؛ "قرقر میکو ولی نه قلونه" که اینها از جمله چیستانهایی است که در فرهنگ ایرانی استفاده میشد. شاید اکنون بسیاری از آنها به فراموشی سپرده شده و کمتر کسی حال و حوصله چیستانگویی و یا حل چیستان داشته باشد. اما هستند کسانی که چه در گذشته افرادی مانند صادق هدایت، احمد شاملو، انجوی شیرازی و.... به فرهنگ عامه ایرانی علاقمند بودند و سعی در حفظ و تعمیم آن داشتند و چه اکنون نسل جوانی که برخی از آنها از شاگردان این افراد بودند به دنبال پژوهش در حوزه مردمشناسی هستند.
چیستانها از کهنترین زمانها، در میان همه اقوام ابتدایی و مردم جامعههای سنتی و پیشرفته جهان شناخته شده بودند و به کار میرفتند. از این روست که فولکلور همه اقوام جهان آکنده از چیستان است. در حقیقت با پیشرفت تمدن، چیستانها، پیچیدهتر و دقیقتر شدند اما با سادهتر و پیش پا افتادهتر شدن روابط، علاقه به چیستان نیز رنگ باخته است.
چیستانها که زمانی آموزۀ تعلیمی برای نوباوگان و موضوعی برای دورههای شبانه روستاییان، شبنشینی خانوادهها و محفل قهوهخانهها در شبهای بلند زمستان بودند، در حال حاضر موضوعی بیگانه به شمار میآیند و جای خود را به پیامکهای تلفن همراه، موسیقی، عکس، فیلم یا گفتگوهای روزمره که از آن به "فرهنگ گلایه" یاد میشود، دادهاند. به عبارتی چیستانها را میتوان "مقبول دیروز و مغفول امروز" دانست که کاربردهای خود را در خانواده و میهمانیها و شبنشینیها از دست داده است.
به تازگی کتابی توسط سید علیرضا هاشمی با عنوان "چیستان؛ مقبول دیروز، مغفول امروز" توسط انتشارات سروش منتشر شده که به بحثی درباره چیستانها و معماها میپردازد. این کتاب با هدف آشنایی بیشتر مخاطبان خود با دو موضوع "چیستان" و "معما" و منابع قابل دسترس در این دو موضوع نگاشته شده است. کتاب از دو بخش تشکیل شده که در بخش اول تفاوت چیستان و معما بررسی شده و در بخش دوم نمونههای مختلف چیستانها با دسته بندیهای مختلف ذکر شده است. این دسته بندیها عبارتند از: چیستانهای گیاهی، چیستانهای جانوری، چیستانهای مربوط به انسان، چیستانهای مادی و مربوط به زندگی، چیستانهای پدیدههای طبیعی، چیستانهای امور انتزاعی و مقدس و چیستانهای متفرقه.
با جستجو در چیستانها و معماهای فارسی، با توجه به منابع معدودشان، به این نتیجه میرسیم که معماهای فارسی جای ویژهای در ادبیات مکتوب و شفاهی ما دارند. اگر کمی به گذشتههای دور برگردیم، شیوه زندگی مردم را ساده و معیشت آنها را مبتنی بر کشاورزی و دام پروری مییابیم. از آنجا که در گذشته استفاده از فرهنگ مکتوب میان مردم محدود بود، ادبیات شفاهی سینه به سینه و نسل به نسل منتقل میشد. آن زمان مردم مناطق مختلف خسته از کار روزانه، اوقات فراغت خود را با شب نشینیهایی که نقل مجلس آنها یا "شب چره"شان قصهها و روایتها و بازیها و چیستانها بود، سپری میکردند. در فرهنگ ایرانی برخی از چیستانها رنگ و بوی ادبی هم گرفتهاند. چنانچه طبع شاعرانه بسیاری از مبدعان چیستانها به گونهای بود که با بیان شعری به چیستانها روی میآوردند:
آن چیست این سر کوه اره اره
آن سر کوه اره اره
میان کوه، گوشت بره
حالا بگو من چیستم
همچنین در فرهنگ و ادب فارسی، چیستان به دو صورت نوشته یا مکتوب و نانوشته یا شفاهی رایج بوده است. چیستانهای مکتوب همه منظوم و غالبا زاده اندیشه و احساس گروهی شاعر پارسی گوی بوده و در دیوانها و دفترهای اشعار آنان آمدهاند. مانند کهنترین چیستان که قطعهای از رودکی است:
لنگ و دونده است گوش نی و سخن یاب
گنگ و فصیح است چشم نی و جهان بین
تیزی شمشیر دارد و روش مار
کالبد عاشقان و گونه غمگین
چیستانهای غیر مکتوب نیز که بخشی از ادبیات شفاهی یا ادبیات عامه را در فرهنگ مردم شکل میدهند، زاده اندیشه تیز و احساس لطیف توده مردم هستند. گاهی نیز نظام نوشتاری زبان به بازی گرفته میشود: آن چیست که من یکی، شما سه تا و ایشان شش تا دارد.
در برخی از چیستانها آموزش غیر مستقیمی از درک قافیه و ریتم به چشم میخورد:
رفتم لب باغ در شکسته
دیدم صنمی سر پا نشسته
گفتم صنما قبله نما بوسی به ما ده
گفت امروز نه و فردا نه چند روز دیگر
هم بشکن و هم واشکن و هم چیز دیگر
گاهی وسعت تشبیهات به کار گرفته شده در چیستانها نشان دهنده مهارت تفکر خلاق است. چنانکه در این چیستان تشبیهاتی این چنینی به کار رفته است:
یک معما از تو پرسم ای حکیم پر هنر
اندر این صحرا بدیدم یک عجایب جانور
مور چشم و ماردم، کرکس پر و عقرب شکم
گاوزانو، پیل گردن اره پا و اسب سر
این کتاب را شاید بتوان حاصل تلاشهای مولف دانست که با دیگر آثار فولکلور متفاوت است. کتاب حاضر را میتوان عصاره و منتخبی از اسناد موجود در برنامه رادیویی "گنجینه فرهنگ مردم" دانست که به همت انجوی شیرازی، فرهنگشناس برجسته ایرانی، چهار دهه پیش از رادیو پخش میشد. این برنامه که روزگاری از برنامههای پرطرفدار رادیو بود به ارائه چیستانها و معماهای مختلف میپرداخت که مخاطبان از سراسر کشور چیستانهای محلی را برای این برنامه میفرستادند. در سایه تلاش انجوی گنجینهای بسیار غنی از اسناد فولکلوریک گرد آمده که شامل صدها هزار سند از آداب و رسوم اقوام مختلف ایرانی است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ می ۲۰۱۲ - ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
سیروس علینژاد
حالات و مقامات م. امید، مجموعهای است از نوشتههای استاد محمد رضا شفیعی کدکنی، درباره مهدی اخوان ثالث و شعر او، که به تازگی منتشر و در بیست و پنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران عرضه شده است.
"گامی در آن سوی هنگام" عنوان پیش گفتاری است از استاد شفیعی که آن را با تعریف تازهای از شعر آغاز میکند: "شعر معماری زبان است و موسیقایی شدن تصویر عواطف انسانی در زبان" و در خلال آن گفته میشود که یادداشتهای مربوط به اخوان در فاصلۀ حدود نیم قرن "دربارۀ یکی از معماران بزرگ زبان فارسی" نوشته شده است.
اما در این میان ستون اصلی بنایی که "حالات و مقامات م. امید" نام گرفته، همان بخش اول کتاب یعنی مقالهای باهمین عنوان است که خاطرات شخصی شفیعی کدکنی از اخوان ثالث را در بر دارد و انگیزۀ نوشتن آن هم پیغامی است که ه. الف. سایه (هوشنگ ابتهاج) پس از درگذشت اخوان از آلمان برای شفیعی فرستاده که مطالبی بفرستد چون قصد دارد مجلسی برای اخوان برپا کند. بنابراین شفیعی نامهای خطاب به سایه نوشته و در آن از اخوان گفته اما در طول سالیانی که از آن زمان گذشته چیزهایی به آن افزوده است.
گرچه بسیاری از نکاتی که در باره زندگینامه اخوان آمده، پیشتر هم گفته شده، اما در این روایت نکتههایی میتوان جست که تازگی دارد. از جمله آنکه نشر شعری از اخوان به نام "حافظ جان" مایه دردسرهایی شده است. به گفته شفیعی "در یکی از دایرةالمعارفهای بزرگ و بسیار مهم عصر ما که به زبان فارسی و درتهران چاپ میشود، در مدخل اخوان ثالث مقالهای چاپ شد (سال چاپ ۱۳۷۵) مدتها بر سر اینکه چه کسی آن مقاله را بنویسد از بنده پرسش میشد. قبلا چند نفر، ظاهرا، نوشته بودند و به دلایلی پذیرفته نشده بود. من آقای دکتر جلالی پندری را، که در دانشگاه تهران درسی هم با اخوان گذرانده بود و تقریرات درس اخوان به خط او موجود است و اخوان در چند یادداشت از او تجلیل بسیار کرده است، معرفی کردم. مقاله را سرانجام او نوشت و بسیار خوب و به هنجار. مقاله چاپ شد و نشر یافت. یکی از روحانیون سیاسی عصر، وقتی آن مجلد را دیده بود، آشوبی به پا کرده بود که "این مرد کافر است و زندیق و دشمن دیانت و شعر حافظ جان را گفته است… نباید در دایرةالمعارف نامی از او بیاید".
ناچار شدند تمام نسخههای آن مجلد را جمع آوری کردند و مدخل "اخوان الصفا" را که در جوار مدخل "اخوان ثالث" قرار میگرفت چندان گسترش دادند و بر حجم آن افزودند تا آن خلأ پر شد و کتاب بار دیگر به صحافی رفت و نشر یافت".
اما دربارۀ مقامات اخوان، شفیعی نکات بدیعی میآورد. او مینویسد بهترین دوران شاعری اخوان از اواخر "زمستان" آغاز میشود، از حدود ۱۳۳۳ و تا ۱۳۴۵ طول میکشد. بعد از این تاریخ به تدریج نوع شعرها عوض میشود و "ایجاز" جای خود را به نوعی "اطناب" میدهد. اما مهمتر این است که به عقیدۀ آقای شفیعی "در شعر نو و قوالب آزاد نیمایی، هیچ شاعری به اندازۀ اخوان شعر درخشان ندارد"، و "او بزرگترین کیمیاگر زبان فارسی بود. کسی که با کلمات زبان فارسی طلا میساخت و سکه میزد؛ سکههایی که هیچگاه از رواج نخواهد افتاد".
شفیعی همچنین از استادان و معلمان اخوان یاد میکند که دو تن بیش نبودند: کاویان جهرمی و شریعتی مزینانی. اما این اخوانی که "چیزی دیگر از کسی نیاموخته بود، به برکت قریحۀ ذاتی و پشتکار عجیب و دیوانهوارش تمام متون ادبیات فارسی را – از عصر رودکی تا دوران معاصر، چه نظم و چه نثر – به دقتی از نوع دقتهای بدیعالزمان فروزانفر و علامۀ قزوینی خوانده بود. تصور میکنم اگر روزی یادداشتهای او را از کنار صفحات کتابهای کتابخانۀ شخصی او استخراج کنند، کمتر از یادداشتهای قزوینی نخواهد بود".
هدیههایی از عالم غیب
شفیعی در مقالهای با این عنوان مینویسد شعرهای اندک یابی هست که موجب شگفتی ما میشود. مثل بخشهایی از مثنوی، دیوان شمس، اوجیات سعدی، و حافظ و خیام و… اما او که شعر بسیار خوانده از شعر هیچکس از معاصران در شگفت نشده الا از بعضی شعرهای اخوان. شعرهایی مانند سبز و نماز و حالت و آنگاه پس از تندر. "این را با اطمینان میگویم که در شعر صد سالۀ اخیر ایران – با همۀ لذتی که از بعضی شعرهای بهار، ایرج، نیما، شاملو، و فروغ و سایه و چند تن دیگر بردهام – از شعر هیچ کدامشان در شگفت نشدهام … اما از ۱۳۳۹ که دستنویس شعر آنگاه پس از تندر به مشهد رسید من این حالت شگفتی را نسبت به این شعر داشتهام و لحظه به لحظه بیشتر شده است".
اخوان و شاملو
یک مقاله عجیب و جدلبرانگیز هم از تازههای کتاب است. عجیب برای اینکه رویکردی از این دست به شعرا در این جا معمول نیست. اما آقای شفیعی دست به این کار زده یعنی دو شاعر (اخوان و شاملو) را بر اساس طرز فکر طرفدارانشان دیده است. میگوید "طرفداران شعر اخوان بیشتر کسانی هستند که شعر فارسی و ادبیات کهن را به خوبی میشناسند. برعکس، طرفداران شاملو گروهی از شعرخوانان یا شعردوستاناند که ارتباط چندانی با عرصۀ تاریخ ادب فارسی ندارند". یا "از چشمانداز دیگر، طرفداران اخوان را بیشتر کسانی تشکیل میدهند که نسبت به مسائل ملی ایران شیفتگی بسیار دارند ولی طرفداران شاملو چنین نیستند" و البته در تمام موارد تأکید دارد که استثناها را باید به یک سو نهاد.
سپس به مقولۀ کیفیت و کمیت روی میآورد و مینویسد "شمار "شاعران" طرفدار شاملو چند برابر شاعران طرفدار اخوان است. یعنی طرفداران شاملو به لحاظ کمیت بسیارند… ولی طرفداران اخوان کیفیت کارشان بهتر است". شاهد استاد مرثیههایی است که پس از مرگ این دو شاعر گفته شده و میگوید آنچه مربوط به اخوان بوده بیشتر در حافظهها مانده است.
با اینهمه شفیعی مینویسد "برای کسانی که از فضای کهنه و تکراری شعر سنتی فارسی ملولاند، شعر شاملو واقعا "هوای تازه"ای است. از عوالمی سخن میگوید که مورد نیاز روحی انسان معاصر است و آن عوالم در شعر اخوان کمتر وجود دارد".
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۱ می ۲۰۱۲ - ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
حسن سربخشیان
یازده عکاس ایرانی (امید صالحی، نیوشا توکلیان، مهرداد عسگری، امیرعلی قاسمی، گوهر دشتی، بابک کاظمی، مهدی مقیمنژاد، جلال سپهر، آرمان استپانیان، و حسن سربخشیان) در اقدامی نوآورانه دست به برپایی نمایشگاهی مجازی در فضای اینترنت زدهاند؛ گالری عکسی که درعین سادگی، میتواند بیننده را ساعتها پای کامپیوتر بنشاند و این فرصت را به بازدید کننده بدهد تا فراتر از مکانهای قرار دادی که ذات شکل سنتی نمایشگاههای هنری است، از هر گوشه دنیا، وارد این گالری عکس شود و هیچگاه از درهای بسته، ساعات اداری، محدودیتهای ورود و خروج نگران نباشد.
گالری مجازی این یازده عکاس به بیننده ایرانی و غیر ایرانی این امکان را میدهد که با هم از پشت شیشه مانیتورهایشان از دو دنیای متفاوت به عکس یک عکاس چشم بدوزند و برداشت خود را داشته باشند. در عصری که گالریها در تعیین و نمایش آثار عکاسان نقش بسیار مهمی را در دنیای خرید آثار هنری ایفا میکنند، این اقدام جالب که با تلاش و مساعدت امید صالحی، عکاس مستند ایرانی برپا شده است قدمی است برای ارتقا و پیشبرد هنر عکاسی و شناساندن عکاسی ایران به جهان و بازکردن درهای ورود به دنیای خرید آثار هنری بر روی ایرانیان.
نمایشگاه مجازی "آن سوی رویاها"
من به دعوت امید صالحی که عکاسی ایران را میشناسد و خود یکی از عکاسان حرفهای ایران است به شرکت در این نمایشگاه جواب مثبت دادم. امید اکنون بعد از سالها عکاسی توانسته است با همکاری "بنیاد امید مهر" نمایشگاهی حرفهای را برپا کند که در نوع خودش بینظیر است. استاندارد بالای برگزاری این نمایشگاه که با مدیریت "مرجانه حالتی" شکل گرفته است نشان از اهمیت ویژهای دارد که مسئولین برپایی این نمایشگاه به آن مبذول داشتهاند.
در این گالری آنلاین شاید جای افرادی نظیر محسن راستانی، پیمان هوشمند زاده، مهران مهاجر، ژینوس تقیزاده، رومین محتشم، مهرداد افسری خالی است. البته اسامی این افراد میتواند بسیار بیش از این باشد.
این امکان وجود داشت که عکسهای منتخب بزرگتر دیده شوند، اما یکی از ضعفهای این گالری مجازی ، اندازه نمایش آثار است. بد نبود اگر بر روی اسامی عکاسان، آدرس وب سایت آنها وجود داشت تا بیننده با کلیک کردن روی اسم آنها وارد سایتشان شود. جای یک فضای گفتگو و نظرگاه در سایت خالی است. کاش فضایی در سایت وجود داشت تا مخاطبان و خریداران مستقیم با عکاس به گفتگو مینشستند. حتی وجود یک تالار گفتگو در این سایت ضروری بود تا مخاطبان داخلی و خارجی میتوانستند مستقیم با عکاسان در تماس باشند و حتی به نقد عکسها بپردازند.
از منظر نقد، عکاسی ایران در سالهای گذشته در چندین زمینه کمکاری را از سوی عکاسان و مسئولین برپایی نمایشگاههای عکس شاهد بوده است. یکی از این موارد بسیار مهم، نحوه معرفی عکاسی ایران به جهان و نوع مدیریت و برگزاری نمایشگاههای مزبور است. هرچند اکنون چندین سال است که گالریهایی نظیر "گالری راه ابریشم" به صورت حرفهای در معرفی عکاسی ایران به بازار بینالمللی میکوشند، اما خلاء اصلی فقدان تربیت افرادی است که خود هر دو وجه عکاسی ایران و بازار حرفهای فروش آثار عکاسی را در نمایشگاههای جهانی بشناسند. و از طرفی با گذشت بیش از یک قرن و نیم از ورود عکاسی به ایران هنوز شاهد هیچ جشنواره معتبر و مستدامی در این رشته هنری نیستیم.
با توجه به شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران و فقدان عوامل ذکر شده، برپایی چنین گالری آنلاینی میتواند قدمی جدی به سوی شناساندن عکاسی حرفهای ایران به جهان در شکلی جدید باشد.
در سه دهه گذشته همواره برای معرفی عکاسی ایران به خارج، افراد مشخصی به عنوان برگزار کننده و مجری طرح در سفرهای خود به داخل کشوربه انتخاب عکاسها و معرفی آنها به دنیا اقدام کردهاند. حرکتهای فردی نیز توانسته موفقیتهایی برای عکاسان شرکتکننده در نمایشگاههای جهانی به همراه داشته باشد که بارز ترین این نمونهها را میتوان فروش آثار عکاسانی نظیر شادی قدیریان، بهمن جلالی، شیرین نشاط، صادق تیرافکن و عباس کیارستمی در حراجیهای معتبر جهانی برشمرد.
عمده تلاش برای یافتن دلایل موفقیت حضور عکاسان داخل کشور در بازار جهانی در دهههای اخیر را شاید بتوان مدیون تلاش افرادی نظیر بهمن جلالی، سیفالله صمدیان و آناهیتا قباییان دانست. اما بیشک حضور عکاسان ایرانی تنها به شرکت در گالریهای معتبر نبوده است. حضور درخشان تعدادی از عکاسان حوزههای خبری در کسب موفقیتهای جهانی در سالهای اخیر نشان از توانایی بالای عکاسان ایرانی در این حوزه هنری دارد. برای مثال کسب جوایز معتبر مسابقاتی نظیر ورد پرس فوتو، توسط ابراهیم نوروزی، مسابقه بینالمللی عکاسی در چین توسط حسین فاطمی و جایزه بینالمللی عکاسی بنیاد لوسی توسط مجید سعیدی که همگی در سال ۲۰۱۱ کسب شدند میتواند نشان از این توانایی و قابلیت بالای عکاسان ایرانی در رقابت با سایر عکاسان جهان باشد.
آمار بالای نمایشگاههای برپا شده در سالهای اخیر در داخل و خارج از ایران نشان از استقبال عکاسان ایرانی برای عرضه و فروش آثارشان دارد. در این میان نحوه ارایه آثار، تبلیغات، بیمه اثر، نحوه طراحی بروشورها و سهم درآمد حاصله عکاس و گالری از اهمیت ویژهای برخوردار است که عکاسان ایرانی باید با این استاندارها آشنا شده و خود را بهروز کنند.
عکاسان حاضر در این نمایشگاه آنلاین هر یک به تنهایی در کارنامه فعالیت هنری خود تجربه حضور در نمایشگاههای معتبر را دارا هستند؛ اگرچه تجربه فروش آثارشان به صورت آنلاین شاید متفاوت از تمامی تجارب قبلیشان باشد. امکان بازدید تعداد زیادی از افراد علاقهمند به خرید آثار عکاسی، میتواند برای برپایی نمایشگاههایی از این دست الگو و تجربه مفیدی باشد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۷ آوریل ۲۰۱۲ - ۲۹ فروردین ۱۳۹۱
داریوش رجبیان
"جمهوری غمگین" رستم عجمی سرزمینی است بریده از خود اما آشفته از این دوری و مشتاق رسیدن به خود و خودی؛ سرزمینی که رسمالخطش هم عامل این بریدگی و جدایی است. رستم عجمی از معدود شاعران تاجیکستان است که تا کنون مجموعههای شعرش را صرفاً به خط فارسی منتشر کرده و "جمهوری غمگین من" نخستین دفترچۀ شعر اوست که به دو خط فارسی و سیریلیک در لندن منتشر شدهاست. دو مجموعۀ قبلی این شاعر جوان را انتشارات انجمن قلم ایران و نشر تکا در تهران به خط فارسی منتشر کردهاند. "جمهوری غمگین من" نخستین تجربۀ چاپ اشعار چامهسرایان تاجیکستان به دو خط در لندن است که به اهتمام انتشارات "ایچ اند اس میدیا" H&S Media انجام گرفته.
این مجموعه در آن سوی خط مخاطبی دارد که گاه معشوقش است و گاه موطن شاعر و معشوقش، اما موضوع گفتمان سرزمینی است که به جبر روزگار از هویت خود دور افتاده و در غم غنوده و یارای رسیدن به خود را ندارد. شاعر کتاب میشود تا این آلام را بازگوید:
قلبم را به معتبرترین انتشارات جهان خواهم داد
به نام دوشنبههای غمگینم
چاپش خواهم کرد
حالا در دستان تو
با نبضهایم کتابی شدهام
انگشتهایت را
روی واژههایم میگذاری
و من سطرهایی هستم که به چشمان بیقرار تو نگاه میکنم ...
موی درازت
گهگاهی
روی جلدم میریزد
و حالا من کتاب بیقرارم...
و تو هنوز به واژههای من فکر میکنی...
و شاعر، پریشان از پریشانیها، به شعر خود پناه میبرد:
جغرافیای یتیم من
نشرشده
در هر مرز بیسرباز
پیامبرت کجاست؟
به کدام تاریخ
معجزه خواهد کرد؟
زیباترین خاکِ تنها!
زیباترین شعرغربت!
بی تو
آرامشم تنها
زبان مادری است
و این شعر
که تنهاییام را
در آغوش میگیرد
و احساس زخمدیدهام را
پناه میدهد...
احساس یتیم بودن در مجموعه موج میزند و "یتیم" بسامد قابل توجهی دارد:
خاک پاکدامن من!
به زودی
تو را همه خواهند شناخت...
واژههایت را که در خاک یتیم
پنهان شدهاند
همانند احساس دلتنگی برای زبان مادری، همراه با شمهای از امید:
دیر به دنیا آمدم
دلم تنگ میشود برای زبان مادریام
میدانم
واژههای غمیگن من
بهزودی
رستگار خواهند شد...
و دوباره در یأس فرو میرود و رستمانه به شغاد میاندیشد:
...امّا تلف شدیم؛ گناهی نداشتیم
شب پشت شب سحر شد و ماهی نداشتیم
رستم شدیم و آخرِ شهنامه خوش نبود
مُردیم لحظه¬لحظه و چاهی نداشتیم
چون رود آمدیم به هر پستی¬ای فرود
چون آبشار، جز دره راهی نداشتیم
می¬خواستیم مَرد بمانیم همچو کوه
پنداشتیم و پشت و پناهی نداشتیم...
حس غربت خصیصۀ اصلی این دفترچۀ شعر است؛ حس غربت شاعری در وطن ِ خویش غریب. او رفتار روزگار را با پندار و کردار خود یکی نمیبیند و خودش را خورشیدی تبعیدشده در روز میانگارد که محکوم به سوختن و ساختن است و به پیکار شب میرود. و همچنان میترسد از این که مبادا خودش نباشد؛ مبادا در حال اجرای برنامۀ فردی دیگر باشد و جدل میکند که همانا خودش بماند:
میترسم از این که به تو نگاه کنم
میترسم از این که سرم را پایین نگه دارم
میترسم از این که تو نباشی
میترسم از این که من خودم نباشم
هر پاره از شعر رستم عجمی انبانی از پرسش است که بر خوان روزگار تاجیکان پهن شده:
زاده شدم
یک کلمه اضافه شد بر جهان
نه تنها یک کلمه
همان نخستین اشکهایم
دایرهالمعارفی بود، لبریز از معانی و سؤال
و گاه رستم به واقعیتهای بیعاطفۀ روزگار به حدی نزدیک میشود که واژگانش به شعور ما یورش میبرند و با لگد آن را بیدار میکنند:
وقتی تو نیستی
دستهای من دیکتاتور میشوند
به هم میپیچند
مرا تازیانه میزنند
و انگشتان جلادم
پی در پی با آتش سیگار نفسم را میبرند
نفس رستم عجمی اما با این نفسها تازه آغاز میشود تا نفسی تازه بر پیکر نحیف پارسی فرارود بدمد. در این مجموعه به گزینش خود شاعر برخی از تازهترین آفریدههای سنتی و نوین او گردآوری شده است. این دفترچه راهی است به جمهوری غمگین شاعر که در ابیات او گریه میکند.
جمهوری غمگین من
رستم عجمی
ناشر: H&S Media
۱۸۰ صفحه
۱۵ دلار
تاریخ انتشار: ۱۰ آوریل ۲۰۱۲
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۴ آوریل ۲۰۱۲ - ۱۶ فروردین ۱۳۹۱
*نسرین میرزایی
یکی از گوشههای جالب تاریخ، نقش شاهان روم در آوردن آیین میترایی یا مهرپرستی از ایران باستان به انگلستان است. در میان شهرهای نیوکاسل و کارلایل، دیواری باستانی به طول ۱۲۰ کیلومتر وجود دارد به نام دیوار"هَدریَن" که امروزه یکی از جاذبههای گردشگری بریتانیا محسوب میشود. اکثر گردشگرانی که به دیدن این دیوار میروند، از شهرهای دو سر این دیوار و نیز مناطق اطراف آن نیز بازدید میکنند.
دیوار هدرین مهمترین یادگار لشکرکشی امپراطوری روم به سرزمینی محسوب میشود که امروز بریتانیا نام دارد. این دیوار از کنار چند رودخانه و از میان زمینهای کشاورزی بسیار سرسبز و باشکوه میگذرد و تا مردابهای نمکی در خلیج "سالوی" به طول ۸۰ مایل امتداد دارد.
دیوار هدرین در سال ۱۹۸۷ به عنوان بخشی از مرزهای امپراطوری روم باستان در فهرست جهانی یونسکو ثبت شد؛ درحالیکه هشت سال زودتراز این تاریخ، "تخت جمشید" در ایران در این فهرست ثبت شده بود که برخی از کارشناسان تاریخ این دو بنا را در زمان خود یک بیانیه بزرگ سیاسی و نماد قدرت قلمداد کردند.
این بنای خارقالعاده به دستور امپراطور "هَدرین " در قرن دوم قبل از میلاد به عنوان سمبلی از نمایش قدرت امپراطوری روم و به منظور ایجاد امنیت و ثبات اقتصادی در منطقه بنا شد. و با تلاش سربازان سه لژیون ارتش روم در عرض پنج سال تکمیل شد. شیوه کار به این صورت بوده است که یک گروه از هر لژیون مسوول ریختن پی دیوار و ساخت برجها و قلعهها بودهاند و بقیه افراد لژیون ساخت خود دیوار را برعهده داشتهاند. (هر لژیون ارتش روم از سه هزار تا شش هزار پیادهنظام و صد تا دویست سوارهنظام تشکیل میشده است وگفته میشود این سربازها اغلب اسپانیایی بودند).
در ابتدای ساخت دیوار، پهنای دیوار در حدود دو ونیم متر و یا حتی کمتر بوده است، اما بعداً تصمیم گرفته میشود که ضخامت آن به سه ونیم متر افزایش پیدا کند. به همین خاطر اکنون پهنای تمام بخشهای این دیوار به یک اندازه نیست. ارتفاع این دیوار بین پنج تا شش متراست. تحقیقات نشان می دهد که تحول بزرگی در این منطقه در فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی سربازان رومی و خانوادهیشان روی داد؛ به طوری که از آثارشگفتانگیز به جا مانده میتوان به اولین دعوتنامه جشن تولد در دنیا ویا لوحههای مومی اشاره کرد.
تحول دیگر، نمادهای میترایی در برخی از بخشهای این دیوار است که نشان از آوردهشدن و گسترش مهرپرستی از ایران به اروپا توسط رومیان درآن زمان است.
به گفته مورخان، بر اثر جهانگشاییهای اسکندر واستقرار تمدن یونانی در دوران سلوکیها و شاهان اشکانی و در نتیجه انواع جنگها و مراودهها که بین ایرانیان و مردم آسیای صغیر و دیگر کشورهای امپراطوری روم در آن زمان روی داد، آئین ایرانی مهر به تدریج به کشورهای آسیایی و از راه آسیای صغیر و سوریه به کشورهای اروپایی راه یافت.
نرون، امپراطور روم، به وسیله تیرداد پادشاه ارمنستان درسال ۶۶ میلادی به کیش مهر گرایید. امپراطوران روم در نقاط مختلف بارها معابدی به نام مهر ساختند یا معابد مهر را ترمیم نمودند. این معابد "میترئوم" نام داشت. کیش مهر، شمال افریقا، شبه جزیره بالکان (گویا غیر از یونان)، سواحل دانوب، داسیا (مجارستان کنونی)، زمینهای اطراف رود رن، سرزمین گلها ، شبه جزیره ایبری و ایتالیا را فرا گرفت و تا جزیره بریتانیا و دیوار هدرین در شمال انگلستان پیش رفت.
در سال ۱۹۵۴که در مرکزمالی لندن موسوم به سیتی مشغول بازسازی بودند به نیایشگاهی با نشانههایی از مهرپرستی برخوردند و نیز در آن مجسمهای یافتند که با آیین مهرپرستی پیوند داشت. به گفته مورخین رومیها در زمانی که در لندن بودهاند برای نیایش به این مکان میرفتهاند.
امسال کارشناسان آموزشی در کشورهای اتحاد اروپا و سازمان میراث فرهنگی بریتانیا، چهل سالگی محافظت از دیوار هدرین را جشن خواهند گرفت.
*نسرین میرزایی از کاربران جدیدآنلاین است که این مطلب را برای ما فرستاده است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ مارس ۲۰۱۲ - ۷ فروردین ۱۳۹۱
امیر جوانشیر
به موزۀ آب یزد از چند منظر باید نگریست. یکی ساختمان موزه و دیگر اشیای موزه و نیز نقش یزد در ابداع قنات. ساختمان موزه، عمارتی است از بناهای منحصربه فرد دورۀ قاجار، سرشار از عظمت و ظرافت. اگر هم موزه نبود مثل بسیاری از خانههای واقع در یزد و کاشان و جاهای دیگر میتوانست به عنوان یک میراث فرهنگی، محل دیدار و اعجاب سیاحتگران باشد. این بنای بزرگ ۷۲۰ مترمربعی، در روزگار جوانی خود، خانه تاجر بلند آوازهای بود که نامش به عمارتش نمیآید؛ "سید علی اکبر کلاهدوز". و دارای بخشهای مختلفی است مانند اتاق اروسی، اتاق پنجدری، دالان، تالار، زیرزمین، سرداب که از هر کدام برای کاری استفاده میشد همچون حجلهخانه، مهمانخانه، خیاط خانه، اتاق ویژۀ آقای کلاهدوز و اتاق استراحت ایام تابستان. دختر و پسر و عروسهایش که در این عمارت میزیستند لابد در اینجا عیش تمامی داشتهاند.
سرداب عمارت حوض کوچکی دارد که محل گذر قنات است. جایی است ۱۴ درجه خنکتر از سطح زمین، و بدینسان فضای مناسبی است برای نگهداری مواد غذایی و میوهها، بخصوص در فصل گرما. نقشهای گچکاری آن هوش از سر آدم میبرد. زمینۀ گچکاریها کاهگل بسیار ظریف است و تزئیناتش خیره کننده. نتوانستم پیدا کنم که معمار آن کدام شخص باذوق بوده است.
اما اشیای موزه همه در ارتباط است با زندگی در مناطق بیابانی. مثل قنات که یک تمدن سههزارساله را در مناطق کویری ایران رقم میزند. در منطقۀ یزد سه هزار قنات هست که قدیمیترین آنها از سههزار سال پیش به یادگار مانده است. از این رو موزه آب آن مجموعهای است از اشیایی در ارتباط با فناوری قنات و زمینههای وابسته به آن. از چرخ چاه گرفته تا انواع کلنگهای سنگکنی، گلکنی، تراش، وسایل روشنایی داخل قنات و دیگر چیزها. در کنار اینها انواع شیرهای برداشت آب از آب انبارها و منابع زیرزمینی، ظروف سفالی و شیشهای و فلزی مخصوص حمل و نگهداری آب چون مشک سقایان و انواع مشربه، آفتابه، پارچ، سماور، کوزه، کتری و دیگر ظرفهای آب که اگرچه زمانی عزیزِ زندگی بودهاند اما امروز کاربرد خود را از دست دادهاند و به موزه پناه بردهاند.
یک خمرۀ سفالی که شکل مشک دارد و بر بالای آن بادگیرهای کوچکی برای خنک نگهداشتن آب تعبیه شده از اشیای نادر موزه است. حیاط عمارت حوض کوچکی دارد که زمانی آب از آن فواره میزد اما امروز خاموش است. آبی که از آن فواره میزد در منبع پشتبام عمارت ذخیره میشد و برای شستشو در داخل عمارت هم از همین آب استفاده میشده است.
و اما نقش یزد و یزدیها در ایجاد قنات در کویر و نیز سایر نقاط ایران نقش بسیار مهمی بوده است. در بسیاری از مناطق خشک ایران اغلب این مهاجرین یزدی بودهاند که در ایجاد و ترمیم کاریزها نقش مهمی ایفا کردهاند. در نتیجه نام یزد با آب و قنات و فنون آن عجین شده است. ازهمینرو، از موزه آب گرفته تا دانشکده قنات تفت، و نیز زیارتگاه "پیرسبز" یا "چک چک" همه با یزد پیوند دارد.
مگر در هیچ نقطۀ دیگری از جهان مردم سههزارسال پیش در پی جستجوی آب زمین را کاویدهاند؟ آیا در هیچ نقطۀ جهان سههزار رشته قنات فعال وجود دارد؟ نه تنها قنات، بلکه یک چکۀ آب اگر از صخرۀ کوهی بچکد در یزد نامش "چک چک" میشود. "چک چک" که زیارتگاه زرتشتیان جهان است، حکایت از همین معنی دارد.
اینکه ۷۰ درصد کرۀ خاکی را آب فراگرفته باشد برای کویرنشینان که از یک قطرۀ آن بیبهرهاند، تفاوتی ندارد. چون آنها ناگزیرند آب را از دل زمین درآورند و با نوعی فناوری پیچیده به شهرها و روستاهای خود برسانند. اما آبی که آنها از دل زمین در میآورند مثل اشک چشم است. زلال و شفاف و گوارا. خیلی نیاز به تصفیه هم ندارد، چون زمین و خاک آن را به اندازۀ کافی تصفیه میکند.
مردمان یزد با همین آبی که از دل زمین در آوردهاند درطی قرون و اعصار آسیابهای خود را گرداندهاند، زیرزمینهای خود را خنک نگه داشتهاند، از سردابۀ بادگیرها عبور دادهاند و در آن گرمای نفسبر چنان خنکایی ساختهاند که کولرهای زمان ما در برابر آن عرق شرم بر جبین میآورند.
همین دانستن قدر آب است که مردم یزد و اردکان را واداشته از دو سه هزارۀ پیش "ساعت ستارهای" برای تقسیم آب اختراع کنند. یعنی میرابهایی داشتهاند که از روی حرکت ستارگان آب قناتها را تقسیم میکردند، به نحوی که هر کس و هر باغ به قدر سهم خود از آب بهرهمند میشد و حق هیچکس و هیچ باغ ضایع نمیگردید. سعدی میگفت ارزش برکههای آب را از کاروانی بپرس که در بیابانها سرگردان است و اضافه میکرد که "تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟".
آنطور که در جزوه راهنمای موزه نوشته شده، آغاز زندگی همراه با آبادانی در مناطق بیابانی با حفر کاریز یا قنات توام بوده است و این ابداع جالب که زاییده اندیشه نیاکان ماست و آغاز تمدن کاریزی است و مایه آفرینش حیات و آبادی و خرمی است باید پاس داشته شود و به نسلهای امروز و فردا معرفی شود. بهویژه آنکه استان یزد با برخورداری از سههزار رشته قنات فعال و پذیرای طولانیترین قنوات، هنوز که هنوز است جایگاه ویژه ای در زمینۀ استحصال و تأمین آبهای زیرزمینی در کشور را دارد.
موزۀ آب یزد در اردیبهشت ماه ۱۳۷۹ (۲۰۰۰ میلادی) یجاد گردید تا علاقهمندان و پژوهشگران بتوانند با ورود به این فضا مجموعهای را در ارتباط با فناوری قنات و زمینههای وابسته به آن ببینند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۵ مارس ۲۰۱۲ - ۱۵ اسفند ۱۳۹۰
نجم کاویانی
بخارا نام شهری است باستانی که پایتخت بسیاری از حکومتها و مرکز دانش و فرهنگ و به ویژه زبان فارسی بود. در قرنهای اخیر بخارا پایتخت امارت بخارا هم بود که بر بخش بزرگی از آسیایمیانه کنونی سیطره داشت. با سرنگونی این امارت پس از آمدن بلشویکها در سالهای ۱۹۲۰، شهر بخارا هم اهمیت خود را از دست داد و اکنون بخشی از ازبکستان است. در سالهای دهه دوم قرن پیش برای نخستن بار نشریهای به زبان فارسی درآمد که "بخارای شریف" نام گرفت. نجم کاویانی، به مناسبت صدمین سال نشر بخارای شریف، بر اساس مجموعهای ازین روزنامه که در بایگانی پژوهشکده بینالمللی تاریخ اجتماعی آمستردام نگهداری میشود، این مطلب را نوشته است:
بخارای شریف
نخستین روزنامۀ فـارسی در آسیایمیانه، روزنامۀ بخارای شـریف، ١٠٠سال پیش در ۱۱ مارس ۱۹۱۲م در بخارا به مدیریت جلال یوسفزاده (١٨٦٠-١۹٣١م) آغاز بـه نشر کرد و پس از نشر ۱۵۳ شماره در ۲ ژانویه ۱۹۱۳م با تقاضای نمایندگی سیاسی روسیه تزاری در بخارا و توافق امیرعالم خان (۱۸۸۰- ۱۹۴۴م)، امیر بخارا تعطیل شد.
صدرالدین عینی (۱۸۷۸- ۱۹۵۴م)، که بعد از تاسیس روزنامۀ بخارای شریف نوشته بـود کـه در روز ۱۱ مارس تاجیکان صاحب زبان خود شدهاند، بعد از تعطیل روزنامه گریست و شعر بلندی بـه همین مناسبت سرود.
سالروز تاسیس روزنامه بخارای شریف، در ۳ نوامبر ۱۹۹۵م توسط پارلمان تاجیکستان به عنوان روز مطبوعات تاجیکستان به تصویب رسید تا همه ساله از آن تجلیل به عمل آید.
پیشزمینۀ پایهگذاری
جنبش تجددخواهی و اصلاحات در قلمرو امارات بخارا در دو دهۀ اول قرن بیستم متاثر از جنبشهای فکری و سیاسی روسیه، ایران، قـفـقاز، افـغانستان، شبـه قاره هند و امپراتوری عثمانی بـود. نشریههای اخـتر، قـانون، حبلالمـتین، سراجالاخبار، چهرهنما، وقت، شورا، ترجمان، ملانـصرالدین، صراط مستقیم بهرغم همه موانع بـه دست گروههای اصلاحطلب بخارا میرسید و در امر بیداری و تشکل جوان بـخـارائـیان (جدیدیها) نقش با اهمیت داشت. در چنین اوضاع نواندیشان بخارائی تصمیم گرفتند به منظور آگاه ساختن مردم بخارا از جهان، منطقه، کشور و تحقق اصلاحات در امارت بخارا، بـه نشر و تبلیغ منظم دیدگاه و اندیشههای خود در میان مردم بـپردازند. از اینرو آنها به تأسیس روزنامه دست یازیدند. بـخـارای شـریف، نخستین تجربـۀ روزنـامـهنگاری بـه زبان فـارسی از طرف بـخـارائیان بود.
ویژگیها
روزنامه بیشتر به مسایل فرهنگی و اجتماعی پرداخته است و همه شمارههای آن دارای سرمقاله بود. خبر به عنوان عنصر ضروری، جایگاه مهمی در روزنامه داشت. نامههای خوانـندگان که بیشتر روح انتقادی داشت نیز در صفحههای روزنامه بازتاب یافته. روزنامه در قطع ۲۶ در ۴۳ سانتیمتر، در چهار صفحه و در هر هفته شش شماره منتشر شده و دارای شبکـهای از خبرنگاران در عشقآباد، سمرقند، استانبول... بـوده است. روزنامه برای بیان اعتراض علیه نابسامانیهای اجـتماعـی، از براه اندختن مناظره، پرسش و پاسخ استفاده چشمگیر کرده است. اشعار فـارسی در صفحههای روزنامه بـه ندرت بازتاب یافته. و بـه بـهرهگیری از طنز و کاریکاتور توجه نشـده است. نوشتههایی در بارۀ نقش و جایگاه زن در صفحههای روزنامه بـه چشم نمیخورد.
زبان روزنامه آمیزهای از فارسیِ متعارف در ایران و افغانستان با لهجۀ بخارائی بود. لهجه بخارائی، یکی از لهجههای شیرین زبان فـارسی است که با لهجه کابل و بلخ قرابت بیشتری دارد. نثر روزنامه روان، ساده و معیاری است. به طورکل روزنامه دستور زبان و نشانهگذاری را مراعات کـرده است. سهم روزنـامـه در تحول نثر فـارسی در قلمرو بـخـارا با اهمیت است.
محورهای اساسی
ترویج معـارف، گشایش و اصلاح مکتبها و مدرسهها، تعمـیم عـلوم، مسئله سنت و تـجـدد، بـهبـود امور کشاورزی، آبیاری، باغداری، دامپروری و بـهداشتی، ترقی اقتصادی، توجه بـه حقوق و وظایف حکـومـت و رعایا، اصلاح اداره امارت بخارا، ترغیب به قانونگرایی، مبارزه علیه جهل، خرافهپسندی و عادات ناپسند، پاسداری از زبان و ادب فارسی، رابطه دین و مذهب و مسئله وحدت جهان اسلام بود.
مسئلۀ مرکزی روزنامه، مسئله آموزش و پرورش بـود. روشنفکران بخارا در پایان سال ۱۹۱۰م جمعیت مخفی بـه نام تربـیه اطفـال تأسیس کردند کـه هدف اساسی آن ترویج معـارف جدید بـود. آنها میخواستـند کـه در مکتب و مدرسه اصول جدیده را پیاده کنند یعنی علاوه بر علوم دینی تاریخ و جغرافیا، حساب و عـلوم طبیعی نیز تدریس شود. فعالیت روشنفکران بخارا برای پیاده کردن اصول جدیده در مکتبها موجب شـد کـه این حرکت را جدیده و هواخواهان آنرا جدیدیها بنامند. جدیدیهـا متعلق بـه نسل دوم معارفپروران بخارا هستند.
زمین، آب و کشاورزی در زندگی بخارائیان، نقش کلیدی داشت. بخارای شـریف رباخواری را در روستا شدیدا انتقاد کرده و آن را مانع در امر پیشرفت کشاورزی و دامـداری دانسته و بـه منظور کمک بـه دهقانان و تهیدستان تأسیس بانک دهقانی را با بهرۀ پایین پیشنهاد کرده است.
روزنامه در پی اصلاح نظام است نه براندازی حاکمیت خود کامه امیر بخارا. از اینرو روزنامه تلاش میکند که اجرای اصلاحات را در دستگاه امارت ترغیب کند و جامعه را بـه سوی قانونگرائی سوق بدهد. روزنامه ناخرسندی جدیدیها را از اینکه امور بازرگانی بخارا عمداً در دست روسها، یهودیها و ارمنیها است بازتاب میدهد و بخارائیها را در امر فراگیری امور بازرگانی و زبان خارجی تشویق و ترغیب کرده و در این عرصه پرورش یک نسل جدید صاحب کار بخارائی را وظـیفه خـویش دانسته است.
بخارای شریف واژه دولت ـ ملت را بـه هیچوجه به مفهوم اروپایی آن به کار نمیبرد. باشندگان بخارا، صرف نظر از قوم و ملیتشان، خود را بخارائی یا ملت بخارا میخواندند و کلمۀ ملت را بیشتر برای غیرمسلمانان مورد استفاده قرار میدادند.
پاسداری از زبان فارسی
پاسداری از زبان فارسی و اصلاح آن در صفحههای روزنامه جایگاۀ با اهمیت داشت. روزنامه در آن برهه به مسئله گویش و لهجه، زبان گفتار و نوشتار، زبان معیاری، سرهنوشتن و پیشینۀ زبان پرداخته است. در شماره سوم روزنامه میخوانیم:
"هنوز شماره اول بخارای شریف را نشر نداده بودیم که بعضی آقایان در مطبعه حاضر شدهاند و به مقالهها نگاه کردهاند و فرمودهاند: اینجا زبان عمومی زبان تاجیکی است، روزنامـه هم بـه زبان تاجیکی باشد، بهتر است."
روزنامه در این رابطه به بحث گسترده پرداخته و نامگذاری دری، فارسی و تاجیکی را بر یک زبان واحد ناشی "از گسیخته شدن رشته قومیت" دانسته است و تأکید کرده که روزنامه در پی تحکیم زبان معیاری است که برای همه قابل فهم باشد. از نظر زبانشناسی، میان زبان فارسی در ایران، افغانستان و تاجیکستان در سطح دستور و ساختار زبان کدام تفاوت دیده نمیشود. تنها در سطح لهجه و بعضی از اصطلاحات تفاوتهایی وجود دارد که نتیجۀ سرنوشت سیاسی- تاریخی مـتفاوت است. زبان فارسی، دری و تاجیکی سه نام یک زبان است.
روزنامه در رابطه به مسئله زبان نامههای زیادی دریافت کرده. یکی از نامهها نوشت: ". . . این شیوه کـه در مقالات اخبار بخارای شـریف نوشته میشود، شیوه و لهجه ایران حالیه است کـه از سر تا پا مغروق الفاظی و عربیهای عسیرالفهم و از سه قسمت آن یکی آن فـارسی است."
روزنامه جانبدار "سرهنویسی" نیست و طرد همه واژههای عربی را ناممکن میداند و تاکید میکند کـه "خالص نوشتن در این ایام، اگر ممکن باشـد، خیلی دشوار است . . . ادیبی مثل فردوسی تمام سی سال زحمت کشیده شاهنامه را نوشت با ادعای اینکـه زبان فـارسی خالص است. باز میبینی کـه اینجا و آنجا یک و یا دو عربی جزوه شـده است. پس در این قرن اخیر. . . چطور خالص میتوان نوشت."
بخارای شریف به آموزش دستور زبان فـارسی توجه جدی داشت و ستونی را با عنوان "قواعد فارسیه" باز کرده و در آن بـه آموزش دستور زبان فـارسی بـه نحو فشرده و با استفاده از منابع معتبر، همراه با تعریف و ارایه مثالها پرداخته است.
روزنامه به پیشنۀ زبان فارسی پرداخته و در همین رابطه مقالهای با عنوان "زبان ایرائی و یا آرین" را همراه با شجره زبان ایرائی نشر کرده است کـه بر پژوهشهای دکتر اپیکل خاورشناس آلمانی استوار است که قابل بحث است.
سخن فرجام
بخارانویسان با زبان قلم و سلاح دانش در پی آن بودند که ملت و کشور خود را از بند نادانی، تحجر، خرافه و پسماندگی برهانند و دریچۀ تازهای بـه روی جوانان بخارا به جهان نو بگشایند و آنها را با تمدن جهان آشنا بسازند و بدون نسخهبـرداری از اینجا و آنجا، برای درد های جامعه راه علاج بیابند.
همین ۱۵۳ شمـارۀ بـخـارای شـریف اسناد ارزشمند اجـتماعـی، سیاسی و فرهنگی آن روزگار است، کـه درونمایه اندیشههای مطروحه در آن عمدتاً بر محور اصلاحات و قانونگرایی استوار بود و در امر بیداری ملی، سیاسی و فرهنگی و تقویت روحیۀ خودشناسی و استقلالخواهی و احیای هویت ملی و اسلامی مردم بخارا به ویژه جوانان، خدمات ارزندهای انجام داده است.
روشنفکران و تجددخواهان بخارا در تمام دوره حاکمیت امیر بخارا، دیگر امکان نیافتند کـه روزنامۀ بخارای شـریف را احیا کنند. بعد از تأسیس حاکمیت شوروی در بخارا، طی هـفت دهه، دهها روزنامه و مجله در بخارا بـه زبان فـارسی منتشر شـد، اما همه تلاشهای فرهنگیان بخارا برای احیای روزنامه، بنابر دلایل سیاسی به شکست انجامید.
از توقیف روزنامۀ بخارای شـریف یک سده میگذرد، اما شگفتا، بسیاری از اندیشهها، دیدگاهها و مسایلی کـه در صفحههای روزنامه طرح شـده بـود، هنوز با قوت مطرح است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب