Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها

حسن ظهوری

اواسط سال ۱۳۸۴، در کشاکش بحران سد سیوند و غرق ۱۳۱ محوطه باستانی در نزدیکی پاسارگاد، ردپای فاجعه‌ای به مراتب بزرگ‌تر در مرز میان استان لرستان و ایلام پیدا شد. ساخت سد سیمره آغاز شده بود؛ سدی که بر خلاف سد سیوند خاکی نبود و به صورت بتونی ساخته می‌شد. این سد دریاچه‌ای بسیار بزرگتر از سد سیوند دارد و وقتی محدوده این دریاچه که آن زمان هنوز به وجود نیامده بود، مطالعه شد، حدود ۳۰۰ محوطه باستانی شناسایی شدند.

در انجام مطالعات باستان‌شناسی سد سیمره تعجیل نشد. همه چیز آرام پیش رفت و در اواخر سال ۱۳۸۹ همزمان با اعلام آمادگی برای آبگیری سد، مطالعات باستان‌شناسی آن آغاز شد. محوطه‌های باستانی یک به یک پیدا و غرق می‌شدند. و بدین ترتیب بیش از ۱۵۰ محوطه باستانی ظرف مدت دو تا سه سال در پشت سد سیمره غرق شدند.

با این‌حال مطالعات باستان‌شناسی سد سیمره پایان نیافت. در کنار یافته‌های ارزشمند بسیاری، یکی از کشفیات باستان‌شناسی لوله‌هایی سفالی و در هم تنیده بودند که در نزدیکی محوطه‌ای پیدا شدند که احتمال می‌دادند شهری از دوره آغاز شهرنشینی بوده‌ است.

در سال‌های ۱۳۹۲ و ۹۳، محلی‌هایی که با هیات‌های باستان‌شناسی مستقر در محدوده دریاچه سد سیمره همکاری داشتند، متوجه تکه‌های سفالی عجیبی شدند که بی‌شباهت به لبه‌های تابوت نبود. آن‌ها هیات باستان‌شناسی را مطلع کردند و اقدامات اولیه بی نتیجه‌ای در محل کشف انجام شد. دریاچه آبگیری می‌شد اما با کاهش باران و پایین آمدن آب دریاچه، تکه‌های سفالی دوباره سر از آب بیرون آورد. این‌بار باستان‌شناسان با جدیت کاوش‌هایشان را در محل آن آثار ادامه دادند و در کمال حیرت مجموعه‌ای در هم تنیده شده از لوله‌های سفالی را یافتند که احتمالا به هزاره سوم پیش از میلاد یعنی حدود ۵ هزار سال قبل تعلق داشت. باستان‌شناسان بر اساس نام‌گذاری محلی، محل کشف را «فراش» نامیدند.

"لیلی نیاکان"، سرپرست هیات باستان‌شناسی در فراش، با تائید قدمت لوله‌های سفالی معتقد بود که آن‌ها با یک سیستم آبرسانی مواجه‌اند؛ سیستمی شبیه لوله‌کشی‌های امروزی که با استفاده از تنبوشه‌های در هم تنیده شده سفالی ایجاد شده‌ است. تنبوشه لوله  سفالینی است که در زیر خاک یا میان دیوار کار می‌گذاشتند تا آب از آن عبور کند. ادامه مطالعات  باستان‌شناسی حتا منجر به کشف سازه‌ای شبیه حوضچه یا آبگیر هم شد اما پس از آن هرچه باستان‌شناسان کاوش کردند، دیگر رد لوله‌ها را نیافتند.

اندازه هر تنبوشه  کمی کمتر از یک متر است. با توجه به بقایای آثار به دست آمده، به نظر می‌رسد تنبوشه‌ها در همین منطقه تولید و پخته شده‌اند. هنوز باستا‌ن‌شناسان به درستی مسیر لوله را نیافته‌اند و حتا معلوم نیست که آب از سیمره به جای دیگر می‌رفته یا از جایی به سیمره!

با آبگیری دوباره سد سیمره، محوطه فراش غرق شد. باستان شناسان بخشی از آنچه را که یافتند، با استفاده از گچ درست مانند گذشته، پوشاندند. همچنین آن‌ها بخشی دیگری از یافته‌ها را هم جمع‌آوری و تحویل اداره میراث فرهنگی استان لرستان دادند. در حال حاضر این محوطه به طور کامل غرق شده است.

در همین رابطه گزارشی ویدئویی تهیه شده‌ است که در آن لیلی نیاکان، درباره آنچه در محوطه فراش کشف شده، توضیح می‌دهد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

بهمن‌ماه سال گذشته، هنگامی که برگزیدگان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران معرفی شدند، نام یک پژوهشگر دانمارکی میان‌شان به چشم می‌خورد: همینگ یورگنسن(۱) نویسنده کتاب "یخچال‌های ایران"(۲). او چهل سال پیش به عنوان مهندس راه‌سازی به ایران آمد تا در پروژه‌های ساخت راه در غرب و جنوب شرق کشور مشغول فعالیت شود، اما خیلی زود شیفته یخچال‌های سنتی ایران شد. این تأسیسات خشتی و آجری نسبتا ساده، برای او که در اقلیمی پُر برف و یخ زاده شده بود، بسیار جالب می‌نمود و چنین شد که در سالیان بعد، مطالعه درباره یخچال‌های ایران را آغاز کرد و راهی سفر به نقاط مختلف ایران شد.  

این‌که یک شهروند دانمارکی با این درجه از علاقه و پشتکار، موضوع نسبتا مغفول یخچال‌های ایران را دنبال کند و پژوهش نخبه و نادری را در این‌باره ارایه دهد، در نگاه اول کمی عجیب به نظر می‌رسد؛ زیرا دانمارک برخلاف انگلستان، فرانسه یا روسیه، هیچ گاه حضور مستقیم و گسترده ‌در ایران نداشته و ارتباطات فرهنگی دو کشور بدان پایه نبوده است که ایران را در کانون توجه تاریخ پژوهان دانمارکی قرار دهد. با این حال، سنت ایران‌شناسی در این کشور پیشینه‌ای طولانی دارد.  

سابقه آشنایی دو ملت ایران و دانمارک به زمان صفویه (سده شانزدهم تا هجدهم میلادی) و حضور بازرگانان اروپایی در ایران می‌رسد و نخستین بار در سال ۱۸۳۵ میلادی یک روحانی دانمارکی، "گلستان سعدی" را به زبان دانمارکی ترجمه و منتشر کرد. اما کسی که کرسی ایران‌شناسی را در دانشگاه کپنهاگ برپا کرد "آرتور کریستین سن"(۳) بود. به همین سبب او را بنیانگذار جریان ایران‌شناسی در دانمارک می‌دانند. کریستین سن که از ۱۸۷۵ تا ۱۹۴۵ در قید حیات بود، کتاب‌ها و مقالات زیادی را درباره ایران به رشته تحریر در آورده که معروف‌ترین‌شان کتاب "ایران در زمان ساسانیان"  است. او ۳۰ سال از عمر خود را صرف نوشتن این کتاب کرد و در این راه، ده‌ها و بلکه صدها منبع تاریخی به زبان‌های یونانی، لاتین، سریانی، ارمنی، عربی و پارسی را مورد مطالعه و بررسی قرار داد. 

مطالعات ایران‌شناسی در دانمارک پس از درگذشت کریستین‌سن همچنان ادامه یافت اما از چند دهه پیش که تیرگی روابط سیاسی بر روابط فرهنگی ایران و غرب سایه انداخت و دولت ایران از کرسی‌های ایران‌شناسی و زبان پارسی در دانشگاه‌های اروپا حمایت لازم را به عمل نیاورد، این مطالعات رو به افول نهاد. بنابراین کتاب یخچال‌های ایران از این منظر نیز اهمیت به سزا دارد و می‌تواند شعله مطالعات ایرانی در دانمارک را  -هرچند کم فروغ‌تر از گذشته –روشن نگاه دارد. 

هفته گذشته همینگ یورگنسن به ایران آمد تا در مراسم رونمایی از نسخه فارسی کتاب که توسط خانم "گلاره مرادی" انجام یافته است، شرکت کند. این سفر فرصتی را فراهم آورد تا به سراغ او برویم و سخنانش درباره یخچال‌های ایران را بشنویم. سخنانی که گزیده‌ای از آن‌ها را می‌توانید در ویدئوی این صفحه مشاهد کنید. اکثر تصاویر موجود در این ویدئو، توسط آقای یورگنسن تهیه شده و در کتاب یخچال‌های ایران به چاپ رسیده‌اند. 

1. Hemming Jorgensen
2. Ice Houses of Iran
3. Arthur Christensen


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

تهران، همانند بسیاری از کلان شهرهای دنیا همیشه مهمان دارد؛ مهمان‌هایی از عرصه فرهنگ و هنر، پژوهش و سیاست، اقتصاد و ورزش. گردشگران خارجی هم که از دوردست‌ها برای بازدید از آثار باستانی به ایران سفر می‌کنند، معمولا برای دیدن آثار هنری موجود در تهران باید به موزه‌ها بروند. اما در چند روز گذشته تهران مهمان‌های جدیدی داشته که از بلندای برج‌ها، پل‌ها و بزرگراه‌ها به دیدار گردشگران و شهروندان آمده‌اند. در واقع شهرداری تهران با یک ابتکار جدید و کم نوع کوشیده به پایتخت ۱۲ میلیونی چهره‌ای جدید ببخشد و آن‌ را در چشم بازدیدکنندگان و ساکنانش زیباتر و جذاب‌تر کند.

این ابتکار اما نه تنها تهرانی‌ها را شگفت زده کرده، بلکه رسانه‌های جهان را به ستایش واداشته؛ واکنشی که تا کنون برای تهران کم سابقه بوده. چرا که خبرهای رسیده از تهران پیوسته یا از تنش‌های سیاسی بوده و یا از آلودگی هوا و رانندگی‌های پرشتاب و پرخطر. 

سازمان زیبا سازی شهر تهران با اجرای طرح "نگارخانه‌ای به وسعت یک شهر"، که حدود ۷۰۰ اثر هنری از عصرها و عرصه‌های گوناگون را از هنرمندان ایرانی و جهانی به نمایش گذاشت، نام تهران را با هنردوستی قرین کرد. این آثار هنری یا مهمان‌های ده روزه، برای نخستین بار برروی سازه‌های تبلیغاتی و سکوهایی جا خوش کرده‌اند که معمولا از تهرانی‌ها در عرصه اقتصادی دلربایی می کنند. گرچه این آثار به زودی خانه میزبان را ترک می‌کنند و پوسترهای تبلیغاتی دوباره برمی‌گردند، اما حضورشان از هم اکنون در بسیاری از خاطره‌ها ثبت شده است.

"سعید شهلاپور"، خالق ایده "نگارخانه‌ای به وسعت شهر" می‌گوید، هدفش آشناسازی چشم تهرانی‌ها با هنر معاصر و ارتقاء سلیقه هنری آن‌‌ها بود. او که هم دستی در هنر دارد و هم عضو هیأت رییسه انجمن مجسمه‌سازان ایران است، می‌گوید چنین طرح‌هایی تنها به همت مدیرانی که دغدغه فرهنگی دارند قابل اجراست. "مجتبی موسوی" دبیر اجرایی طرح نیز می‌گوید که بعد از ده سال موفق به عملیاتی کردن این طرح شده و با توجه به استقبال شهروندان می‌خواهد آنرا در تقویم سالانه برنامه‌های فرهنگی تهران ثبت کند تا در سال‌های آینده با تصاویری دیگر دوباره به شهر تهران جلوه‌ای تازه دهد. مدیران و دست‌اندرکاران "نگارخانه‌ای به وسعت شهر" امیدوارند در سال‌های آینده، بر خلاف امسال، آثار هنرمندان زنده را هم به نمایش بگذارند. علاوه بر آن قرار است این طرح به شهرهای دیگر استان راه یابد.

تهران که سال‌هاست با ترافیک سنگین و دود و دم و هوای آلوده‌اش در اواخر جدول کلان شهرهای دنیا ایستاده، حالا با این طرح جدید از بسیاری از کلان شهرهای دیگر پیش افتاده و هنر را در سطحی بسیار وسیع به همه شهروندان و بازدیدکنندگانش عرضه کرده است.

درگزارش تصویری این صفحه به دیدار سعید شهلاپور و مجتبی موسوی می‌رویم و برخی از آثار عرضه شده را می‌بینیم. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
نیلوفر کشتیاری و آندراس گوتز*

 
مجموعه عکس
"وردر" شهری کوچک در ایالت براندنبورگ آلمان است که با برلین، پایتخت آلمان حدود یک ساعت فاصله دارد. این شهر ۲۴ هزار نفری مانند جزیره‌ای بر روی رودخانه "هاول"  قرار دارد و گرداگرد آن را آب فراگرفته است. ماهیگیری و تولید شراب مهم‌ترین منبع درآمد ساکنان شهر است.
 
شکوه شکوفه‌های منطقه وردر (به زبان محلی وردا) به حدی است که از ۱۳۶ سال پیش در این شهر جشنواره‌ای به نام "باوم بلوتن فست - Baumbl​​ütenfest" یا "جشن شکوفه‌‌ها" برگزار می‌شود.
 
در جشن امسال نیز مانند سال‌های گذشته، از مهمانان با شراب خانگی که از میوه و محصولات سال قبل تهیه شده،  پذیرایی می‌شد.  بیش از ۲۰۰ غرفه، شراب انگور، گیلاس، سیب و شراب‌هایی که از انواع و اقسام توت و تمشک تهیه شده بود در خمره‌های شیشه‌ای عرضه می‌کردند و یا در حیاط خانه‌شان با شراب دست‌ساز از مهمانان و بازدیدکنندگان پذیرائی می‌کردند. استفاده از بطری شیشه‌ای به دلایل امنیتی ممنوع  بود و به همین دلیل در تمام زمان جشن شراب میوه در شیشه پلاستیکی فروخته می‌شد. برای حدود پانصد هزار بازدیدکننده جشن شکوفه‌های وردر که از سراسر آلمان و کشورهای دیگر به این شهر آمده بودند انواع بازی و سرگرمی هم برقرار بود.
 
اگرچه  تاریخ شراب‌سازی در منطقه وردر بسیار قدیمی است ولی  سنت برگزاری جشن شکوفه‌ها حدود ۱۳۶ سال است که در این شهر مرسوم شده. به نظر می‌رسد توجه به این جشن بیشتر جنبه اقتصادی دارد و برای جلب بازدیدکننده و توریست است.
 
جشن شکوفه‌ها اول بار در سال ۱۸۷۹ با یک آگهی در روزنامه‌های برلین شروع شد. در آن زمان اتحادیه میوه‌کاران به پیشنهاد یکی از اعضای هیئت مدیره خود به نام "ویلهلم ویلز" یک آگهی در روزنامه‌های برلین چاپ کرد و از علاقمندان دعوت کرد تا برای دیدن درختان پرشکوفه زیبا به آن شهر بیایند. در روزهای بعد دو قطار پر از مسافر از برلین به وردر حرکت کرد. و از آن زمان، هر سال بر تعداد شرکت کنندگان در این جشن افزوده شده است. ۲۱ سال بعد در سال ۱۹۰۰ میلادی تعداد شرکت کنندگان به پنجاه هزار نفر رسید و بازدید از این جشن تا امروز ادامه دارد و به یک جاذبه توریستی جدی تبدیل شده است. در زمان حکومت کمونیستی آلمان شرقی از رونق این جشن کاسته شد زیرا که خرید و فروش آزاد محصولات محدود بود. این جشن از سال ۱۹۸۹، بار دیگر رواج یافت و امروز یک جاذبه‌های توریستی این شهر و منبع درآمد برای دهقانان میوه‌کار است. 
 
در آلبوم عکس این صفحه تصاویری از برگزاری جشن شکوفه‌‌ها را می‌بینید. سه عکس این آلبوم متعلق به "آدام گروف مَن- Adam Groffman" است.
 
* نیلوفر کشتیاری و آندراس گوتز (Andreas Götz) از کاربران جدیدآنلاین هستند که این مطلب را با بازدید از شهر وردر برای ما فرستاده‌اند. شما هم اگر مطلبی برای انتشار دارید، لطفا آن را به نشانی  info@jadidonline.com  بفرستید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رژین شفیعی

این روزها با آغاز بهار در شهر مونترال کانادا و شروع فستیوال‌های مختلف در خیابان‌های معروف مرکز شهر، دختری چشم همه را به خود جلب کرده است؛ دختری که با یک پا و دو عصا در گروه رقص‌های خیابانی مونترال شرکت می‌کند و حرکات آکروباتیک انجام می‌دهد. نام این دختر ایرانی، "رويا عبدالحسینی" است که در ملبورن استرالیا با یک پا به دنیا آمده است. 

رویا ۲۶ساله است. او ژیمناستیک را به عنوان سرگرمی در دوران دبستان شروع کرد و کم کم به این رشته علاقه‌مند شد. می‌گوید زنگ‌های تفریح با دوستانش مسابقه راه‌رفتن روی دست می‌گذاشته و از همان زمان به رقص روی دست و آکروبات‌بازی روي آورده. در ابتدا خانواده‌اش او را جدی نمی‌گرفتند ولی به محض پی‌بردن به علاقه و پشتکار رویا از او حمایت کردند و امروز رویا والدینش را از حمایت‌کننده‌های اصلی در زندگیش می‌داند. 

رویا در کنار علاقه‌مندی به رقص روی دست، در حال تمام کردن تحصیلات خود در مقطع فوق‌لیسانس در رشته «مدیریت پروژه» است. رشته تحصیلی‌اش را دوست دارد اما "دلش می‌خواهد تا جایی که توان جسمی‌اش اجازه می‌دهد در حیطه اجرای رقص روی دست و آکروبات‌بازی فعالیت کند". رویا همچنین در ملبورن استرالیا مربی رشته ژیمناستیک است اما "شاگرد بودن را بیشتر از معلم بودن" دوست دارد. وقتی از او می‌پرسی «کِی از خودت راضی می‌شوی؟» با صراحت تمام می‌گوید راضی شدن در وجود او نیست؛ همیشه در حال تلاش کردن و به دست آوردن است. 

رویا عبدالحسینی نمونه بارز یک دختر فعال و پرانرژی است. این سومین بار است که به مونترال سفر می‌کند تا به قول خودش در "هالیوودِ ِهنرهای نمایشی در سیرک" شرکت کند. او خودش را در مونترال غریبه حس نمی‌کند. هرروز از ساعت ۳ تا ۸ عصر و حتا گاهی تا ۱۱ شب در خیابان "سنت کترین" که خیابان اصلی مرکز شهر مونترال است، به همراه هم‌گروهی‌هایش می‌رقصد. او به کاربردن کلمه معلول را برای خودش و دوستانش پسندیده نمی‌داند و معتقد است آن‌ها "اشخاص بسیار مهم - VIP" هستند.

بالاترین هدف دست‌یافتنی زندگی رویا کار کردن با شرکت‌های معروف آکروباتیک و یا سیرک‌های معروف دنیا مثل «سیرک دو سُلِی- Cirque du Soleil» است. می‌خواهد یک قرارداد طولانی مدت داشته باشد، با خیال آسوده کار کند، به واسطه کارش به کشورهای مختلف سفر کند و با آدم‌های مختلف آشنا شود؛ چرا که از دید او سفر "خودِ یادگرفتن" است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

در تابستان سالی که اکنون به پایانش نزدیک می‌شویم، یکی از فرهیخته‌ترین و ارجمندترین زنان ایران در ۱۰۱ سالگی روی در نقاب خاک کشید: بانو عزت‌ملک ملک. او را بیشتر به عنوان دختر "حاج حسین آقا ملک"، بنیانگذار کتابخانه و موزه ملی ملک می‌شناختند و به واقع نیز بسیاری از صفات نیک خود را از پدر آموخته بود اما فضایلش در این انتساب خلاصه نمی‌شد. او هنرشناسی برجسته و منشأ خدمات بسیار به فرهنگ و هنر ایران بود.

خاندان ملک، نامی بلند در تاریخ ایران دارند. "آقا مهدی تبریزی"، پدر بزرگ حاج حسین آقا ملک از سرهنگان سپاه ایران در جنگ‌های ایران و روس بود که به روزگار ولایتعهدی ناصرالدین شاه قاجار و استقرار او در تبریز، به "میرزا تقی‌خان امیرنظام" (امیرکبیر بعدی) نزدیک شد و به هنگام مرگ "محمد شاه قاجار"، میرزا تقی‌خان را یاری داد که ولیعهد را به تهران بیاورد و به تخت سلطنت بنشاند. از این‌جا بود که به لقب "ملک‌التجاری" مفتخر شد و ستاره اقبالش درخشیدن گرفت. نام خانوادگی این خاندان برگرفته از همین لقب است.

فرزند او "محمد کاظم ملک‌التجار" که لقب و ثروت پدر را به ارث برده بود، از تجار و ملاکان بزرگ عصر ناصری بود و در عین حال، از سیاست برکنار نبود. گرچه حاج حسین آقا او را "شديد البأس" خوانده است اما  طبعی لطيف داشت و شعر می‌سرود و آنقدر به پرورش فرزندانش توجه داشت که حسین را برای تحصیل به معتبرترین مدارس قدیمه تهران فرستاد تا از آبشخور دانش بزرگانی چون "ميرزا ابوالحسن جلوه"، حكيم بزرگ عصر ناصری سیراب شود.

صحبت‌های آیدین آغداشلو درباره بانو ملک
حسین از دوران جوانی یار و همکار پدر در اداره املاک وسیع او بود که بیشترین‌شان در خراسان قرار داشتند و البته از همان زمان به گردآوری نسخه‌های خطی و آثار تاریخی و هنری علاقه فراوان نشان می‌داد. این علاقه نهایتا به شکل‌گیری یکی از غنی‌ترین کتابخانه‌ها و موزه‌های ایران منجر شد که حاج حسین آقا آن را در سال ۱۳۱۶ خورشیدی وقف آستان قدس رضوی کرد و تا لحظه مرگ در چهارم مردادماه ۱۳۵۱ پیوسته بر غنایش افزود. او موقوفات دیگری نیز برای ارتقای سطح بهداشت و درمان یا خدمات اجتماعی برجای نهاد که شرح‌شان از موضوع گفتار حاضر خارج است.

حسین آقا ملک سه بار ازدواج كرد كه حاصل آن پنج دختر بود: خانم‌ها "عزتملک"، "ملكزاده" و "صديقه" از بطن همسر اولش بانو "نوابه قدسيه" – دختر متولی موروثی مسجد گوهرشاد – به‌وجود آمدند و خانم‌ها "فلورت" و "رزت" دختران او از همسر دومش، "زرين خانم" هستند؛ و از همسر سومش بانو "كبرا كامرانی" فرزندی نداشت. او در وقف نامه كتابخانه، توليت موقوفه را به خود اختصاص داد و برای دوران پس از مرگ به نايب‌التوليه آستان قدس رضوی سپرد اما مقرر داشت که نظارت بر اجرای وقف‌نامه با دو تن از فرزندانش، عزت‌ملك و فلورت و نیز مدعی‌العموم ديوان عالی تميز (دادستان كل كشور در تشكيلات امروزی قوه قضائيه) باشد. اين نظارت پس از دختران او با فرزندان‌شان خواهد بود - البته "با تقدم طبقه سابقه بر لاحقه و تقدم ذكور هر طبقه بر اناث".

با درگذشت نابهنگام بانو فلورت، نظارت بر موقوفات ملک اختصاصا به مدت حدود ۴۰ سال برعهده بانو عزتملکقرار گرفت که تا سالیان آخر عمر و دوران کهولت و بیماری، این مسؤولیت را با جدیت تمام دنبال کرد.

صحبت‌های استاد عبدالله انوار درباره بانو ملک
بانو عزتملک ملک متولد مشهد و کمابیش تربیت شده تهران بود. چون مادرش در هفت سالگی درگذشت و پدرش نیز مدتی بعد به فکر ازدواج دوباره افتاد، بخشی از دوران کودکی و نوجوانی را نزد عمویش حسن آقا ملک سپری کرد. گذشته از تحصیلات ابتدایی که در دبستان "ارض اقدس" مشهد به پایان رسید، تحصیلات متوسطه را در مدرسه دخترانه آمریکایی تهران گذراند و به زبآن‌های انگلیسی و فرانسه تسلط یافت. اما از این فراتر، تحت تأثیر پدر علاقه فراوان به ادب و هنر پارسی داشت؛ چندان که در شعر و مشاعره و خوشنویسی طبع آزمایی می‌کرد و تحسین دیگران را برمی‌انگیخت.

بانو عزتملک در ۲۶ سالگی با "صمد سودآور" جوانی تحصیل کرده از خاندانی تجارت پیشه ازدواج کرد. با توجه به فعالیت‌های تجاری همسرش بارها به اروپا و آمریکا سفر کرد و فرصت یافت که ضمن بازدید از موزه‌های آنجا ذایقه هنری خود را غنا بخشد و با آثار تاریخی و هنری ایران در موزه‌های غرب آشنایی بیشتری پیدا کند.

از سال ۱۳۵۱ که حاج حسین آقا ملک در سن ۱۰۱ سالگی درگذشت، عمده فعالیت‌های بانو عزتملک به اداره مناسب کتابخانه و موزه و نظارت بر حسن اجرای وقف‌نامه معطوف بود اما افزون بر آن، خود نیز به گردآوری آثار فرهنگی و هنری همت گمارد و در سال ۱۳۸۵ آثار پرشمار و نفیسی را به موزه ملک تقدیم کرد که اینک در تالاری به نام خود او در معرض دید علاقمندان قرار گرفته است. این آثار به طور عمده در دو بخش جای می‌گیرند: آثاری که بانوعزتملک خریداری کرد تا از کشور خارج نشوند؛ و آثاری که به خارج رفته بودند و او آن‌ها را به بهای گزاف خرید تا به ایران بازگردانده شوند.

از این بانوی فقید سه فرزند به یادگار مانده است: فاطمه، حسینعلی و ابوالعلاء سودآور. اولی پژوهشگری به‌نام در حوزه تاریخ و فرهنگ است؛ دومی به جای مادر نظارت موقوفات ملک را برعهده دارد و سومی از مجموعه‌داران و هنرشناسان بزرگ در سطح جهانی به شمار می‌رود. این نشانی است از استمرار سنت فرهنگ‌پروری و هنردوستی در خاندان ملک.

گزارش مصور این صفحه دربردارنده آخرین گفت و گوی ضبط شده زنده یاد بانو عزتملک ملک است که از سوی مؤسسه کتابخانه و موزه ملی ملک در اختیار قرار گرفته و فرازهایی از آن برای نخستین بار منتشر می‌شود. عکس‌ها و فیلم‌های دیگر این گزارش نیز متعلق به آرشیو همان مؤسسه هستند. همچنین در دو فایل صوتی جداگانه می‌توانید بخش‌هایی از سخنرانی استاد "سید عبدالله انوار" و آقای "آیدین آغداشلو" در مراسم یادبود بانو عزتملک را بشنوید.

پی‌نوشت:
اطلاعات مربوط به زندگی حاج حسین آقا ملک و پدر و پدر بزرگ او از "زندگی‌نامه خودنوشت حاج حسین ملک" گرفته شده و آگاهی‌های مربوط به زندگی بانو عزت‎‌ملک نیز مبتنی است بر سخنرانی خانم فاطمه سودآور در مراسم یادبود مادرشان. 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
منوچهر دین‌پرست

"رادیوسازی را دوست دارم و از  اینکه ۵۰ سال از عمرم را وقت این کار گذاشتم پشیمان نیستم. هنوز هم وقتی یک رادیوی قدیمی را تعمیر می‌کنم و صدای آن را در می‌آورم احساس خوبی به من دست می‌دهد". اینها گفته‌های "رضا علی میرزایی" رادیوساز قدیمی تهران و شاید بتوان گفت آخرین رادیوسازی باشد که رادیوهای لامپی را تعمیر می‌کند. او مغازه‌اش را سه هزار تومان خریده و اکنون سال‌هاست که رادیوهای قدیمی را تعمیر می‌کند.

مغازه رادیوسازی آقای میرزایی که در یکی از محله‌های قدیمی خیابان مخصوص بود خیلی سریع نظرم را جلب کرد. کم کم داشت کرکره مغازه را پایین می‌کشید که از او درخواست کردم با هم گپی بزنیم. پیرمرد سرزنده و بشاش بود و مرا به مغازه دعوت کرد. صدای رادیو هنوز شنیده می‌شد. به من گفت: "سال‌هاست که آخرین چیزی که در این مغازه خاموش می‌کنم رادیو است". طوری درباره رادیو صحبت می‌کرد که گویی درباره فرزندش صحبت می‌کند. از شغلش راضی بود و هیچ نگرانی نداشت. از دوران کودکی‌اش گفت که چگونه به راهنمایی برادرش وارد این کار شده و پس از مدتی شاگردی توانست مغازه را تهیه کند و الان او در یکی از مناطق شلوغ تهران به کاسبی مشغول است.

از موقعی گفت که خانه‌های قدیمی منطقه و باغ‌ها یکی پس از دیگری از بین رفتند و الان فقط چند خانه و مغازه باقی است. اگرچه دلش به قدیم بود اما زبانش همچنان شور رادیویی داشت. اشتیاقی که روزگاری صبح‌ها با صدای "حاج عباس شیرخدا" برنامه ورزش صبح‌گاهی شروع می‌شد. شنیدن صدای مرحوم بنان و موسیقی مرتضی محجوبی و نمایش‌های کمال‌الدین مستجاب الدعوه هنوز هم برایش خاطره‌انگیز بود.

مغازه کوچکش پر از رادیوهای قدیمی بود که بعضی از آن‌ها سال‌هاست که صاحبان خود را از دست داده‌اند و اکنون فرزندان و یا نوادگانشان رادیو را از پستو نمور خانه و یا زیرزمین برای تعمیر پیش این رادیو ساز قدیمی آورده‌اند. او رادیو را به هر قیمتی هست تعمیر می‌کند و معتقد است که رادیوهای قدیمی قابل تعمیر هستند و این رادیوهای جدید هستند  که تعمیر نمی‌شوند و باید دور انداخت.

با ذوق از شاروب لورنس و گراندیک می‌گفت که رادیوهای قدیمی هستند که حالا حالا کار می‌کند و مرگ ندارد. رادیوهای قدیمی را یکی یکی به من معرفی کرد. برخی از آن‌ها را روشن کرد. صدای صافی داشتند و به راحتی موج‌ها را عوض می‌کرد. برای من که مدتی از فعالیتم را در رادیو گذرانده بودم و صدای برخی از قدیمی‌های رادیو را شنیده بودم این رادیوها برایم یک جور نوستالژی بود.  بخصوص که با حال و هوای استودیو آشنا بودم و می‌دانستم که بچه‌های صدابرداری و فنی الان همگی با دستگاه‌های دیجیتالی کار می‌کنند و کسی دیگر "ریل" دستش نمی‌گیرد که به اتاق پخش برود.

پیرمرد از قدیمی‌های رادیو گفت و کسانی که اکنون دیگر صدایشان شنیده نمی‌شود اما همچنان با آن حال و هوا رادیوها را گوش می‌کند. برنامه‌هایی چون نمایشنامه جانی دالر، برنامه موسیقی گلها، برنامه سخنرانی مذهبی راشد، برنامه‌های کارگر و دهقان، صبح جمعه با شما، داستان شب، راه شب، قصه ظهر جمعه و برنامه فرهنگ مردم  به همراه اجرای گویندگان و صدای ماندگار برخی خوانندگان، همه حافظه تاریخی سالمندان امروز در مورد رادیو است که هنوز نیز با خاطری خوش از آن یاد می‌کنند.

خاطراتی که گویی برای عصر تلفن بی‌سیم بود. همان عصری که رادیو برای بسیاری به رویا شباهت داشت. اما کسی باور نمی‌کرد که هیجده سال دیگر، قبل از اینکه رادیو در تهران تاسیس شود، در مجله "تحفه‌الادبا" به مدیریت بنان‌زاده و ادیب‌الممالک در سال ۱۳۰۱ مقاله‌ای با عنوان "عصر تلفن بی‌سیم" منتشر شود که برای خوانندگان آن زمان، این مقاله بسیار عجیب بود. مردمانی که در تهران و در خانه‌های یک طبقه کاهگلی زندگی می‌کردند و هنوز آثار برج و باروهای گذشته را در گوشه و کنار شهر داشتند؛ اغلب با نصب یک فرستنده موج کوتاه با قدرت ۲۰ کیلووات و ارتفاع ۱۲۰ متر می‌بایست مجوز آن را از شهربانی می‌گرفتند؛ واقعیتی که در سال ۱۳۱۹ به تحقق پیوست و اولین فرستنده رادیویی مورد بهره‌برداری و امواج رادیویی در شهر تهران پخش گردید.

رادیو در آن زمان برای اشراف و اعیان بود اما این اشرافیت عمر طولانی نداشت و رسانه چنان نفوذی پیدا کرد که رادیو به عنوان جزئی از زندگی افراد و خانواده‌ها به اتاق نشیمن راه پیدا کرد و هویت یافت. در آن زمان داشتن رادیو فخری بود که به راحتی فروخته نمی‌شد.

اکنون در عصر اینترنت دیگر رادیو آن حال و هوا را ندارد اما هستند کسانی که با رادیو عاشقانه زندگی می‌کنند و برای رادیو کار می‌کنند و رادیو می‌سازند و آقای میرزایی برای همان افراد است. او نه از اینترنت چیزی می‌دانست و نه رادیوهای دیجیتالی را می‌توانست تعمیر کند گویی خبر نداشت که عصر دهکده جهانی است.

از وضعیت فروش رادیوهای قدیمی پرسیدم. باز هم راضی بود گویی این مرد اصلا در کارش از هیچ چیزی ناراضی نیست. می‌گفت : "فروش رادیو در آن زمان زیاد نبود، به‌طوری که در هفته یا پانزده روز یا یک ماه، یک رادیو به فروش می‌رسید. الان هم همینطور است بعضی‌ها هم رادیو را می‌خرند و به عنوان سوغاتی به خارج از کشور می‌برند. مشتریانی هم داشتم که خارجی بودند و برای کلکسیون عتیقه‌هایشان رادیو را می‌خریدند. اما همچنان بیشتر کار تعمیر رادیو را انجام می‌دهم."

داشتن یک رادیوی قدیمی به نظرم لذتی دارد که سعی نکردم به زبان بیاورم تا مجبور شوم رادیوی قدیمی بخرم. گویی ما به این نسل تعلق نداریم. من رادیو را از ماهواره و اینترنت می‌شنوم و برنامه‌هایش را دانلود می‌کند. اما او دلش با نسلی بود که اینک فقط خاطراتی از آن‌ها مانده است. صدای رادیو را خاموش کرد. باهم از مغازه بیرون آمدیم.

شاید به قاطعیت نتوان گفت که آقای میرازیی آخرین رادیوساز در تهران باشد و شاید در شهرهای دیگر کسانی باشند که بتوانند رادیوهای لامپی را تعمیر کنند اما او جزو آخرین نسلی است که رادیوهای قدیمی را تعمیر می‌کند. چرا که زمانی در میدان توپخانه رادیوفروش‌های قدیمی بودند و اینک رادیو قدیمی وجود ندارد. اگر هم پیدا شود کسانی هستند که در عتیقه فروشی‌ها از این دست رادیوها دارند. رادیوسازی جزو مشاغلی بود که اکنون به آرامی از میان مردم رفته و جز خاطراتی از آن باقی نمانده است.

در گزارش تصویری این صفحه "رضا علی میرزایی" از خاطرات گذشته و عشق به رادیو می‌گوید. 

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.

 
پی نوشت:
در این گفتار برخی از مطالب از "مجله رادیو"(۱۳۸۷)، و از مقاله "مردم و رادیو"، سید علیرضا هاشمی، اداره کل پژوهش‌های رادیو، شماره ۴۱ اقتباس شده است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حمیدرضا حسینی

سال‌هاست که تهران به یک کارگاه بزرگ ساختمانی بدل شده؛ به هر سو که سر می‌چرخانیم، ساختمانی در حال بالا رفتن است و کمی که گوش‌مان را تیز می‌کنیم، صدای چکش و فرز و تخلیه مصالح ساختمانی از دور و نزدیک به گوش می‌رسد. و مردم از خود می‌پرسند: این معرکه تا کی ادامه دارد؟

در فهرست بلندبالای قربانیان نهضت ساختمان‌سازی، افزون بر سکوت و آرامش شهر و زیست بوم زیبای آن، هویت تاریخی و میراث فرهنگی نیز به چشم می‌آید. اوراق هویت تهران یک به یک پراکنده و نابود می‌شوند: یک روز باغ‌های به هم پیوسته شمیران و روز دیگر خانه‌های تاریخی ارزشمندی که مقرّر شده جای خود را به مجتمع‌های بزرگ تجاری بدهند؛ و حالا دامنه تخریب به زیر زمین کشیده شده است: همان جایی که تونل مترو ریشه درختان کهنسال را می‌خشکاند و رشته‌ صدها ساله قنات‌ها را پاره می‌کند؛ همان جایی که عملیات حفاری شرکت آب و فاضلاب، بی‌آن‌که نظارتی در کار باشد، لایه‌های خاک را در باستانی‌ترین نقاط شهر پریشان می‌سازد.

تهران اما، سخت جان‌تر از این حرف‌هاست. هرچقدر مدیران شهری می‌کوشند که هویتش را نادیده بگیرند، درعوض، اسناد تازه‌تر و خیره‌کننده‌تری را رو می‌کند؛ اسنادی که می‌توانند در عرض چند روز، ۴ هزار سال بر عمر ۳۲۰۰ ساله‌اش بیفزایند!

گویی تهران منکران هویتش رابه سخره گرفته؛ زیرا انتشار این اوراق هویتی را معمولا به دست همان‌ها می‌سپارد. در اواخر دهه ۱۳۴۰ بساز و بفروش‌هایی که در تپه‌های قیطریه خانه‌سازی می‌کردند، با گودبرداری‌هایی که انجام دادند، پرده از چهره تمدن ۳۲۰۰ ساله‌ای برداشتند که تا آن زمان ناشناخته بود. و اینک حفاری شرکت آب و فاضلاب در مرکز تاریخی تهران، به کشف آثار ۷۰۰۰ ساله منجر شده است.

اعضای هیأت باستان شناسی «مسافر چشمه علی» از راست به چپ: بهنام قنبری- اشکان پوریان اولی- حامد ذیفر- بابک کوفکر- محمد اسماعیل اسمعیلی جلودار- فرشید مصدقی امین- مهسا وهابی

می‌توان حدس زد در همه این سال‌ها، در خلال ساخت و سازها، آثار زیادی رخ نشان داده که صدایش را درنیاورده‌اند و از ترس معوق ماندن کار به اداره میراث فرهنگی خبر نداده‌اند. مثلا چند سال پیش در خیابان مولوی، یک مجتمع تجاری و یک پارکینگ بزرگ ساخته شد که برای احداث آن، شاید نزدیک به ۱۰ متر گودبرداری کردند اما به رغم پیدا شدن سنگ قبرها و استخوان‌ها و تکه سفال‌های بی‌شمار کار را ادامه دادند و صدایی هم از کسی درنیامد. اکنون در چند متری همان محل، در عمق دو متری، آثار فراوانی از دوران متأخر اسلامی (صفویه به بعد) کشف می‌شود و در عمق چهار متری به آثار ۷۰۰۰ ساله برمی‌خوریم.

حالا اگر این یکی را نتوانسته‌اند پنهان کنند، باید به حساب اقبال بلند تهران و دوستداران میراث فرهنگی‌اش گذاشت؛ زیرا می‌بایست برای حفاری در این ناحیه که جزئی از بافت تاریخی تهران است، اجازه مخصوص می‌گرفتند که نگرفتند؛ و می‌بایست وقتی به استخوان و تکه سفال و سنگ قبر رسیدند، به میراث فرهنگی خبر می‌دادند که ندادند. و بعد در این بلبشو، یک دانشجوی باستان‌شناسی برای کاری بسیار دورتر از آنچه در توان و تخصص اوست، از آن حوالی رد می‌شود و شش دانگ حواسش را به آنچه در اطرافش می‌گذرد، جمع می‌کند و مابقی قضایا که داستانش موضوع گزارش ویدئویی این صفحه است. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

مجموعه عکس
وقتی خسته از راه طولانی تهران – سبزوار، جلو هتل کاملیا می‌ایستیم، اولین چیزی که در حیاط هتل چشم را می‌گیرد، مجسمۀ ملا هادی سبزواری، شاعر و حکیم قرن سیزدهم است. به خودم می‌گویم نماد خوبی است، اما اگر من سبزواری بودم، به ابوالفضل بیهقی بیشتر پز می‌دادم.

دو ساعت بعد وقتی از کارگر هتل می‌پرسم این که در بروشور هتل از بیهقی نام برده شده، کدام بیهقی است، بی تأمل می‌گوید "ابوالفضل". خوشحال می‌شوم. تصور نمی‌کردم نام بیهقی مورخ را بداند. می‌دانست. حتا می‌دانست که یک مقبرۀ نمادین از او در اطراف سبزوار وجود دارد. ظاهراً هیچ اطلاعی در دست نیست که ابوالفضل بیهقی که دبیر دیوان رسالت غزنویان بود در پایتخت آنان، غزنین درگذشت یا جای دیگر.

ولی سرنوشت عطا ملک جوینی، دیگر مورخ نامدار این شهر و نویسندۀ تاریخ جهانگشای تا حدی روشن است. او پس از عمری خدمت به سلطان مغول به دستور او کشته و در تبریز به خاک سپرده شد. بیهقی هم مورد خشم واقع شد و به حبس افتاد، ولی کشته نشد. بار دوم که از حبس درآمد، کار دیوانی را برای همیشه رها کرد و گویا در سال ۴۷۰ قمری درگذشت.

ظاهراً با همین دو نام هم می‌توان ادعا کرد که سبزواری‌ها بزرگترین مورخان را تقدیم فارسی‌زبانان کرده‌اند، چنانکه در دورۀ معاصر یکی از نویسندگان مشهور – محمود دولت آبادی – را. همچنین بنام‌ترین روشنفکر دینی ایران علی شریعتی را که اهل مزینان از توابع سبزوار بود. چنانکه جوینی هم اهل جوین بود، یا خود بیهقی که زادۀ حارث آباد بود، و ابن یمین شاعر معروف قرن هشتم که اهل فریومد سبزوار بود.

روز بعد، وقتی به دیدن شهر می‌روم، اولین چیزی که نظر را می‌گیرد این است که سبزواری‌ها بیشتر از هر درختی به کاج علاقه نشان داده‌اند. از هر طرف که سر بگردانی تعدادی کاج کهن و جوان می‌بینی. مخصوصاً در میدان کارگر، در انتهای خیابان بیهق که خیابان قدیمی و اصلی شهر است. ضلع شرقی و ادامۀ میدان را کاج چنان تسخیر کرده که خیابان را به بن بست کشانده است و چه بهتر که باغی و درخت‌زاری خیابان را به بن‌بست بکشاند.

در شرق ایران از سمنان گرفته تا مشهد همه جا درخت کاج در خیابان‌ها خودنمایی می‌کند؛ در نیشابور به ویژه در خیابانی که به آرامگاه خیام و عطار ختم می‌شود، و در مشهد، در اطراف دانشگاه فردوسی کاج فراوان است، اما هیچ شهری مانند سبزوار با کاج چنین روابط عاشقانه‌ای ندارد. شهر در آغوش کاج‌ها آرام گرفته‌است. آیا به علت همین فراوانی کاج نیست که نام شهر را سبزوار گذاشته‌اند؟ شاید، و شاید هم قول هانری رنۀ آلمانی در سفرنامه "از خراسان تا بختیاری" درست باشد: "به مناسبت باغ‌های زیادی که مانند کمربند آن شهر را احاطه کرده‌اند، چنین نامیده شده‌است".

بیهق نه تنها نام قدیمی سبزوار، که نام خیابان اصلی شهر هم هست. بیشتر آثار و ابنیۀ تاریخی سبزوار در همین خیابان قرار دارند. آرامگاه ملا هادی سبزواری، آرامگاه نمادین ملا حسین واعظ کاشفی، مسجد جامع، کاروان‌سرای فرامرزخان که اکنون موزۀ مردم‌شناسی است و هر اثر و یادگار مهم شهر را باید در همین خیابان جستجو کرد. آرامگاه ملاهادی البته از معماری خوبی برخوردار است.

و اما مسجد جامع سبزوار که می‌گویند یادگار سربداران است، چیز دیگری است و مانند جواهری در خیابان بیهق می‌درخشد. وقتی از درهای خیابان بیهق وارد آن می‌شوم، ساعت نماز است و نمازگزاران در آن گرد آمده‌اند و عکس گرفتن در آن لحظات قدسی آسان نیست. اما محراب کم‌مانند و گلدسته‌های کاشیکاری‌شده و صحن شکیل مسجد به ویژه در لحظات عبادت آدمی را به معنویت دعوت می‌کند و دل از عارف و عامی می‌رباید. این مسجدی است که می‌تواند با مسجد سمنان که در زیبایی شهره است، برابری کند.

کاروان‌سرای فرامرزخان هم در جای خود قابل توجه است. موزۀ مردم‌شناسی سبزوار در انتهای خیابان بیهق در ضلع غربی میدان کارگر، در کاروان‌سرای فرامرزخان جا خوش کرده‌ است. معماری بنا ساده و دلنشین است. فرامرزخان چنانکه یکی از کارکنان موزه توضیح می‌دهد، از سرهنگان دورۀ ناصرالدین شاه بوده که این کاروان‌سرا را بیرون دروازۀ نیشابور ساخته و وقف زائران امام رضا کرده‌ است.

وقف در سبزوار چنان رایج بوده که بنا به مدارک ارائه‌شده در همین موزه، به علت "عرق مذهبی و عشق به اهل بیت و خصلت نوع‌دوستی با داشتن بیش از سه هزار رقبه بعد از مشهد مقدس بیشترین سطح املاک وقفی را در سطح استان" داراست. این البته چندان شگفت‌انگیز نیست، زیرا اهمیت سبزوار اساساً در این بوده که مانند دامغان بر سر شاهراه ری و تهران به مشهد قرار داشته‌ است. بنابر این، تعداد زیادی زوار همواره در اینجا بیتوته می‌کرده اند.

سبزوار مانند همۀ شهرهای خراسان تابستان گرمی دارد و مردم پس از غروب آفتاب به پارک‌ها می‌روند و در زیر درختان کاج پناه می‌گیرند. پارک‌ها و باغ‌های خوبی هم شهر را در خود گرفته‌ است. باغ ملی که همان محوطۀ شهرداری است، یکی از آنهاست که با فواره‌ها و آب‌نماها و پستی و بلندی‌هایش هر شب اهالی را به سوی خود می‌خواند. شب‌هایش هم نورباران است و مانند روز روشن. ساختمان شهرداری نیز بنای زیبایی است، اما در نزدیکی آن یک ساختمان بانک ملی هست که هیچ جلوه‌ای نمی‌فروشد.

رفتن به باغ‌ها در شب هنگام از قدیم الایام در سبزوار رسم بوده‌ است. میرزا سراج، اهل بخارا و نویسنده سفرنامۀ تحف بخارا، که در دورۀ مشروطه مدت‌های مدید در ایران و از جمله هشت ماه در سبزوار زیسته می‌نویسد: "یک روز عصر به قرار روزهای سابق به گردش برآمدم. در سبزوار رسم است که مردم شهر هر روز عصری جهت گردش و تفرج در بیرون دروازه تا غروب و نیم ساعت از شب گذشته گردش کرده، باز مراجعت می‌کنند. عصرها بیرون دروازه ازدحام زیادی می‌شود.

بیرون شهر سبزوار بسیار جای آباد و با صفائی است. خصوصاً سر مقبرۀ حاجی ملا هادی سبزواری حکیم الهی خیلی جای فرح‌زای آباد و گلزار خوبی است". معلوم می‌شود آن وقت‌ها هنوز مقبرۀ ملاهادی سبزواری در بیرون شهر قرار داشته ‌است.

درست رو به روی ساختمان بانک ملی وارد مغازه‌ای می‌شوم و می‌پرسم این بانک را در چه سال‌هایی ساخته‌اند؟ صاحب مغازه دادش به هوا می‌رود و داغش تازه می‌شود. می‌گوید اینجا یک ساختمان زیبایی از آن بانک ملی‌های دورۀ رضاشاه وجود داشت که آمدند خراب کردند و این بنای بی‌هویت را به جای آن ساختند. هرچه گفتیم این ساختمان را به حال خود بگذارید و بنای تازه را در جای دیگر بسازید، زمین کم نیست، کسی به حرف‌مان گوش نکرد.

سبزوار شهر پاکیزه و زیبایی است. شاید بتوان گفت که شکل و شمایل اصیلی هم دارد. برخلاف شهرهای دیگر ایران که در پنجاه شصت سال اخیر همه یک‌رنگ و یک شکل شده‌اند، هنوز در سبزوار احساس اصالت دست می‌دهد. در گذشته هم گویا همین حالت را داشته‌است. میرزا سراج می‌نویسد: "سبزوار یکی از شهرهای معظم حکومت‌نشین و آباد خراسان است. بسیار شهرچۀ مرغوب و خوش آب و هوای قشنگ است. نسبت به سایر شهرهای خراسان پاکیزه و آزاده است".

* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
حسن ظهوری

اصفهان صداهای آشنایی دارد. اصفهانی‌ها کم و بیش از کودکی تا کهنسالی، با صدای درشکه‌ها، چکش قلم‌زنان، کاسه‌سازان و مسگران و ... ‌آشنا هستند. این صداها بخشی از زندگی آن‌هاست. حالا این همه صدای آشنا، دست‌مایه ابتکار موسیقایی شده ‌است؛ ابتکاراتی که گروه "نوژان" را به سمت نوگرایی سوق می‌دهد.

"نوژان نو" عنوان گروهی است که به سرپرستی "بابک رجبی" از سال‌ ۱۳۸۷ کار خود را به طور حرفه‌ای آغاز کرده ‌است. رجبی و "سینا فرزادی‌پور" مهره‌های اصلی گروه هستند و آثار تولید شده نوژان توسط همین دو نفر آهنگسازی شده‌ است. نام این گروه نیز توسط بابک رجبی انتخاب شده که به معنای فریاد است.  

نخستین حضور حرفه‌ای گروه نوژان در همان سال ۱۳۸۷ بود. آن‌ها پروژه‌ای تجربی با نام «صمیمیت گام، صمیمیت زبان» را به روی صحنه بردند که در آن از گام‌های موسیقی و اشعار ساده‌ای استفاده شده ‌بود.

در همان سال ۱۳۸۷ پروژه‌ای به نام «مینی مالیسم کهن» با استفاده از قطعات کوتاه ۲۰ ثانیه‌ای، توسط تنبک و تار اجرا شد. اشعار این کنسرت انتخابی از سروده‌های باباطاهر و خیام بود. سال ۸۸ «واگویه‌تر از ما» به روی صحنه رفت که در آن خواننده به جای خواندن سخنرانی می‌کرد و اعضای گروه با سازهایشان میان تماشاچیان نشسته بودند.

«عدم یا محوریت تکنیک»  کنسرت دیگر نوژان در سال ۸۸ بود که در آن سعی کرد نشان دهد، تکنیک نوازندگی به اندازه خلاقیت اهمیت ندارد. 

همان سال ۱۳۸۸ نخستین اجرای موفق«لباس‌خوانی» به روی صحنه رفت که فیلمبرداری هم شد. در سال ۸۹ اما کنسرت «در امتداد اصوات» توسط حوزه هنری اصفهان اجرا و در سال ۹۲ به صورت ویدیو منتشر شد.  

در سال ۹۰ گروه نوژان موفق شد موسیقی ده قسمت، به همراه تیتراژ‌ پایانی سریال «پشت کوه‌های بلند‌‌»، ساخته «امرالله احمدجو» (کارگردان سریال روزی روزگاری) را تصنیف و اجرا کند. 

اجرای لباس‌خوانی در فرانسه در شهرهای استراسبوگ و بزانسون نیز از دیگر کنسرت‌های گروه نوژان بود. این کنسرت امسال برای سومین بار از ۲۱ تا ۲۳ دی‌ماه، تماشاچیان زیادی را به سالن کشاند. 

در میان کارهای گروه نوژان، لباس‌خوانی اهمیت ویژه‌ای دارد. لباس‌خوانی از چند قطعه ساخته شده که به لحاظ مفهومی کاملا به هم متصل هستند.  پیرهن‌خوانی، آستین‌خوانی، روسری‌خوانی، کفن، رقص دوک، عریانی و ...از قطعات کنسرت لباس‌خوانی هستند. در بخش‌هایی از لباس‌خوانی، شعر به شکلی سروده شده که گویا، زبان حال لباس است. 

اما چه چیزی لباس‌خوانی را مهم می‌کند؟ لباس‌خوانی علاوه بر یک اثر موسیقایی، اثری مفهمومی هم هست. این اثر متکی بر دکور و فضای نمایش است. استفاده از ابزار مرتبط با دوخت لباس به صورت نمادین و با قابلیت‌های اجرایی در زمینه موسیقی، روی صحنه کنسرت در کنار گروه حضور دارند.

کمان حلاجی، زیپ، چرخ خیاطی، قیچی و ابزار این‌چنینی هرچند برای تولید لباس مورد استفاده هستند اما برای گروه نوژان ابزاری موسیقایی می‌شوند. استفاده از ابزار در موسیقی اتفاق تازه‌ای نیست و می‌توان چنین ابتکاری را در آثار آهنگسازان بزرگی چون "جان کیج" هم دید. اما ویژگی کار نوژان، بومی کردن صداهایی است که برای کنسرت انتخاب شدند. مثلا در قطعه‌ای، "کمون حلاجی" بدون تغییر کاربری در صدا، حضور دارد و یا چرخ خیاطی جایگاه پرکاشن را پیدا می‌کند.

در گوشه‌های اصفهان، قلم‌زنی و ظروف مسی با تغییر کاربری حضور دارند. قلم‌زنی در جایگاه خود حاضر می‌شود و صدای اصلی خود را می‌دهد. اما ظروف مسی، به جای درام استفاده می‌شوند و صدای تازه‌ای می‌دهند.

موسیقی نوژان با این تفکر که "تعریف دستخوش تغییر است" پا به صحنه می‌گذارد. از این حیث آن‌ها در ردیف گروه‌های پست‌ مدرن قرار می‌گیرند. 

از سوی دیگر موسیقی نوژان از ریشه‌های موسیقی اصیل ایران بیرون می‌آید. اما تفاوتی با موسیقی اصیل دارد؛ تفاوتی که بیان و صدای تازه اعضای گروه را می‌سازد. استفاده از سازهای مدرن مثل گیتار بیس، درام و یا کیبورد، شکل موسیقی را کمی متفاوت‌تر از موسیقی اصیل می‌کند.

در ویدیوی این صفحه بابک رجبی درباره گروه نوژان نو و اجرای لباس‌خوانی توضیح می‌دهد. 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.