Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
Subscribe to RSS - خواندنی ها
خواندنی ها

خواندنی ها


اهدای جوایز ایران‌شناسی موقوفات بنیاد دکتر محمود افشار از سال ۱۳۶۸ به همت ایرج افشار که خود از ایران‌شناسان بزرگ بود، آغاز شد. این جایزه عبارت است از یک لوح تقدیر و یک تخته قالیچه که در وسط آن نام یا عکس برندۀ جایزه بافته شده‌است. هدف این جوایز تقدیر از ایران‌شناسان این سوی و آن سوی جهان است و هر سال یک یا دو بار در مؤسسۀ لغت‌نامۀ دهخدا برگزار می‌شود. گاه نیز اهدای این جایزه چند سال به تأخیر افتاده‌است. روی‌هم‌رفته تا کنون بیست دوره از این جوایز برگزار شده و آخرین آن که روز شنبه ۱۲ آذرماه ۱۳۹۰ شاهد آن بودیم، به پروفسور پیر مونتسه، استاد بازنشستۀ دانشگاه رم، تعلق گرفت. نام دیگر برندگان جوایز بنیاد موقوفۀ دکتر محمود افشار به این شرح است:

جایزۀ اول ـ ۱۳۶۸ ، دکتر نذیر احمد (دانشگاه علیگره ـ هندوستان)
جایزۀ دوم ـ ۱۳۶۹ ، دکتر غلامحسین یوسفی (دانشگاه فردوسی ـ مشهد)
جایزۀ سوم ـ ۱۳۶۹ ، دکتر امین عبدالمجید بدوی (دانشگاه عین شمس ـ مصر)
جایزۀ چهارم ـ ۱۳۷۰ ، دکتر سید محمد دبیر سیاقی از مؤسسه لغت‌نامه دهخدا
جایزۀ پنجم ـ ۱۳۷۰ ، دکتر ظهورالدین احمد (دانشگاه پنجاب ـ لاهور پاکستان)
جایزۀ ششم ـ ۱۳۷۵، دکتر جان هون نین (دانشگاه پکن ـ چین)
جایزۀ هفتم ـ ۱۳۷۷ ، دکتر کمال‌الدین عینی (دوشنبه ـ تاجیکستان)
جایزۀ هشتم ـ ۱۳۷۹ ، دکتر منوچهر ستوده (دانشگاه تهران)
جایزۀ نهم ـ ۱۳۸۰ ، دکتر کلیفورد ادموند باسورث (عضو آکادمی بریتانیا ـ انگلستان)
جایزۀ دهم ـ ۱۳۸۲ ، دکتر غلامحسین زرین‌کوب (دانشگاه تهران)
جایزۀ یازدهم ـ ۱۳۸۲ ، فریدون مشیری (سخن‌سرای نامور ایرانی)
جایزۀ دوازدهم ـ ۱۳۸۲ ، دکتر تسوئه یو کورویانگی (دانشگاه مطالعات خارجی توکیو ـ ژاپن)
جایزۀ سیزدهم ـ ۱۳۸۳ دکتر ریچارد فرای (دانشگاه هاروارد ـ آمریکا)
جایزۀ چهاردهم ـ ۱۳۸۵، دکتر هانس دوبروین (دانشگاه لیدن ـ هلند)
جایزۀ پانزدهم ـ ۱۳۸۶، نجیب مایل هروی (دانشمند افغانستانی، ادیب و محقق)
جایزۀ شانزدهم ـ ۱۳۸۶ ، شارل هانری دو فوشه کور (دانشگاه سوربون ـ فرانسه)
جایزۀ هفدهم ـ ۱۳۸۷، دکتر بدرالزمان قریب (دانشگاه تهران)
جایزۀ هجدهم ـ ۱۳۸۹، دکتر برت فراگنر (استاد اتریشی دانشگاه‌های آلمان و اتریش)
جایزۀ نوزدهم ـ ۱۳۹۰، استاد احمد منزوی (دانشمند و کتاب‌شناس ایرانی)


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

چرا جایزۀ بنیاد موقوفات دکتر افشار به آقای پیه مونتسه تعلق گرفت؟ خطابه‌ای که مصطفی محقق داماد، رئیس شورای تولیت بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، برای پیه مونتسه نوشته بود و توسط علی دهباشی قرائت شد، دلایل اهدای این جایزه را بیان می‌کند.

دانشمند ایران‌شناس، جناب آقای آنجلو میکله پیه مونتسه! شما دوست دیرینه ایرانید و دنیای ایران‌شناسی آگاهی از سابقۀ ایران‌شناسی در ایتالیا را مدیون شماست. شما سال‌هاست که با همتی بلند و شوقی بسیار به تحقیقات ایران‌شناسی پرداخته‌اید و ایران‌دوستان را از نوشته‌های محققانه و مبتکرانۀ خود بهره‌ور ساخته‌اید.

شما در شناخت نسخ خطی و دستیابی به مجموعه‌های دورافتاده در زوایای ایتالیا همتا ندارید. سال‌هاست که نسخه‌های دیرینه را می‌یابید و معرفی می‌کنید و نمونۀ برجستۀ آن، فهرست نسخه‌های خطی در کتابخانه‌های ایتالیاست که در نوع خود بی‌مانند است.

شما اقدم نسخ شاهنامۀ فردوسی، یعنی نسخۀ مورخ ۶۱۴ قمری را در گوشه‌ای از فلورانس شناختید و به جهانیان شناساندید و این نسخه، ضابطۀ تصحیح شاهنامه را دگرگون ساخت.

شما یکی از قدیم‌ترین و نفیس‌ترین نسخه‌های منطق‌‌الطیر عطار، یعنی نسخۀ مورخ ۸۵۷ قمری را درکتابخانۀ تورینوی ایتالیا به دست آوردید که از نسخه‌های مصور کم‌نظیر و شاید یگانۀ منطق‌الطیر مصور است.

شما، کتاب گران‌قدر تاریخ ادبیات ایران به زبان ایتالیایی و کتاب‌شناسی ایران در زبان ایتالیایی را تألیف نمودید که کتاب اخیر قریب به هزار صفحه و دربردارندۀ نام و مشخصات ۶۸۵ کتاب و مقاله است و این دو اثر بزرگ گواه کوشش‌های ایران‌شناسی ایتالیاست و طبعاً ما هم سپاسگزار زحمات سال‌های دراز شماییم.

شما در مدت نه سالی که به رایزنی فرهنگی در ایران منصوب شده بودید، فعالیت‌های فرهنگی گسترده‌ای انجام دادید که از آن جمله است انتشار کتاب‌های ارزشمند "ایتالیا و اصفهان"، "سفارت ایتالیا در تهران" که این نیز نتیجۀ دانش و ذوق و اطلاعات وسیع شماست.

شما سال‌ها در دانشگاه استراسبورگ تدریس کرده و دانشجویان زیادی در رشتۀ ایران‌شناسی پرورده‌اید که اکنون جمعی از آنها در دانشگاه‌های جهان بر کرسی تدریس ایران‌شناسی نشسته‌اند.

اکنون موجب سرافرازی است که بیستمین جایزۀ تاریخی و ادبی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی به شما تقدیم می‌گردد که شامل یک قطعه جایزه از چهرۀ واقف و یک تخته قالیچۀ ابریشمی نائینی است که نام شما بر آن بافته شده و نمونه‌ای است از هنر والای سنتی کشور ایران.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سیروس علی نژاد

مراسم اهدای جایزۀ موقوفات دکتر محمود افشار یزدی در سال ۱۳۹۰، روز شنبه دوازدهم آذرماه در مؤسسۀ لغت‌نامۀ دهخدا برگزار شد و جایزۀ امسال به آنجلو میکله پیه مونتسه Angelo Michele Piemontese، ایران‌شناس ایتالیایی، تعلق گرفت. او که کاشف قدیمی‌ترین نسخۀ شاهنامۀ فردوسی موسوم به نسخۀ فلورانس و نیز قدیمی‌ترین نسخۀ مصور منطق‌الطیر عطار است، در دهۀ ۱۳۷۰ خورشیدی چندین سال رایزن فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران بود و در زمان تصدی این مقام، کمک‌های شایانی به گسترش روابط فرهنگی دو کشور کرد. وی همچنین مؤلف "تاریخ ادبیات فارسی" به زبان ایتالیایی است.

در مراسم اهدای این جایزه، سه تن از سخنرانان، صرفاً دربارۀ آثاری سخن گفتند که از او در  دهۀ ۱۳۷۰ خورشیدی به یادگار مانده‌است. نخستین آنها دکتر نصرالله پورجوادی بود که از چاپ یک نسخۀ نفیس منطق‌الطیر عطار سخن گفت. پورجوادی گفت که حدود هجده سال پیش آقای پیه مونتسه در دیداری با او از یافتن نسخۀ مصور منطق‌الطیر عطار در کتابخانۀ تورین ایتالیا خبر داد و مقدمات چاپ آن را فراهم آورد. بدین صورت که قرار شد هزینۀ تهیۀ اسلایدها را بخش فرهنگی سفارت ایتالیا و چاپ آن را مرکز نشر دانشگاهی به عهده گرفت. این کتاب با دو مقدمه، که یکی از آنها توسط پیه مونتسه نوشته شده و دیگری توسط نصرالله پورجوادی، در سال ۱۳۷۳ در تهران به زیور طبع آراسته شد.

صحبت های کامران صفامنش، معمار و پژوهشگر تاریخ معماری، در بارۀ پیرمونتسه در گفتگو با جدیدآنلاین
سخنران دیگر کامران صفامنش، معمار معروف ایرانی بود که ابتدا از آشنایی خود با پروفسور پیه مونتسه در سال ۱۳۶۷ در کنگرۀ بین‌المللی حافظ در شیراز یاد کرد و گفت: "آن ملاقات مقدمۀ دوستی و همکاری ما گردید و در نهایت به پژوهش در مورد دو باغ سفارت ایتالیا در تهران و ساختمان‌های آن منجر گردید". پیه مونتسه در آن زمان رایزن فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران بود و مطالعه در باب باغ و بناهای موجود در آن که از آثار دورۀ قاجار است، به پیشنهاد او صورت گرفت. علاوه بر این هزینۀ چاپ آن را هم بخش فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران پرداخت.

در مطالعۀ باغ‌ها و بناهای سفارت ایتالیا در تهران، علاوه بر کامران صفامنش که مطالعۀ سبک معماری بناها و باغ‌سازی را به عهده داشت، استاد یحیی ذکاء و منصوره نظام‌مافی نیز سهم داشتند: توصیف تابلوهای نقاشی و کاشی‌ها بر عهدۀ یحیی ذکاء گذاشته شد و خانم منصورۀ نظام‌مافی (اتحادیه) نیز مطلبی در باب خانوادۀ مالکین باغ‌ها، به‌ویژه فیروز میرزا نصرت‌الدوله، صاحب باغ و بنا نوشت. خانم اتحادیه خود نیز در این مراسم دربارۀ کتاب "ایتالیا و اصفهان" که به مناسبت چهارصدمین سال پایتخت شدن اصفهان انتشار یافت، سخن گفت.

سخنران دیگر مراسم دکتر محمود امیدسالار بود که محور گفتارش شاهنامۀ نسخۀ فلورانس بود که مورخ ۶۱۴ قمری و قدیمی‌ترین نسخۀ دست‌نویس شاهنامه است که تا کنون پیدا شده‌است. اما دکتر امیدسالار ضمن سخن گفتن از شاهنامۀ نسخۀ فلورانس، از روش تصحیح متون نیز سخن به میان آورد و یادآور شد که بیشتر تئوری و کارکرد‌های این فن [تصحیح متون] از فضلا و علمایی پیدا شد که در اصل بر روی متون مذهبی مانند انجیل و یا روی متون ادبی کلاسیک اروپایی کار می‌کردند. آدم‌هایی مثل بنتلی، اراسموس و غیره پایه‌گذاران این فن بودند؛ فنی که بعد‌ها در نزد محققان انگلیسی و آمریکایی و اروپایی به حد قابل توجهی از پیشرفت رسید. چون آنها با متون مذهبی خود شروع کردند، بنده فکر می‌کنم اگر محققان ما هم به آنچه محدثین ما در تصحیح متن، در تصحیح اسامی، در تصحیح عبارات حدیث به کار می‌بردند، توجه کنند، ممکن است ما بتوانیم شیوه‌های اجداد خود را دوباره کشف کنیم و اینها را با آنچه از تکنیک فرنگی می‌دانیم، تلفیق کنیم و یک تکنیک ایرانی کمابیش خالص به وجود آوریم.

در این مرسام پروفسور کارلو چرتی، رایزن فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران نیز سخن گفت. آرش افشار، فرزند ایرج افشار هم که از لس آنجلس برای برگزاری همین مراسم به تهران آمده بود، حضور داشت و جای خالی او را پر می‌کرد. در پایان مراسم گردانندۀ برنامه که علی دهباشی، سردبیر مجلۀ بخارا بود، از مصطفی محقق داماد، رئیس شورای تولیت بنیاد موقوفه دکتر افشار، خواست که جوایز آقای پیه مونتسه را به وی اهدا کند. محقق داماد روی صحنه رفت و قالیچه‌ای را که نام پیه مونتسه در مرکز آن بافته شده بود، به انضمام لوح تقدیر و جوایز دیگر به وی اهدا کرد. پیه مونتسه ضمن سخنانی از فعالیت‌های خود گفت و تأکید کرد که آرزو داشت این سخنان را در حضور ایرج افشار ایراد کند که یک سال پیش، پیشنهاد اهدای جایزه را به او داده بود، ولی متأسفانه در این فاصله ایرج افشار از دست رفت و فرصت ایراد سخنان در حضور او به دست نیامد. "اما تصور می‌کنم جان ایرج افشار در میان ما همچنان زنده است".

کارنامۀ پیه مونتسه

در کتابچه‌ای که روز مراسم بین شرکت‌کنندگان توزیع شد و به کارنامۀ پیه مونتسه اختصاص دارد، آمده‌است که استاد آنجلو میکله پیه مونتسه یکی از برجسته‌ترین دانشمندان ایتالیایی در قلمرو مطالعات ایرانی است. او پس از تحصیلات خود در مؤسسۀ شرقی ناپل در سال ۱۹۶۲ میلادی و یک دوره همکاری با هیئت باستان‌شناسی ایتالیا در غزنه (افغانستان) از سال ۱۹۶۶ دورۀ درخشانی را در مقام استادی زبان و ادبیات فارسی در همان مؤسسه آغاز کرد. او در همان سال به تدریس در رم پرداخت و در آن‌جا در سال ۱۹۷۸ به مقام استادی رسید و در حالی که فقط ۳۵ سال از عمرش می‌گذشت، به عالی‌ترین مقام در نظام دانشگاهی ایتالیا دست یافت.

در سال‌هایی که وی در دانشگاه به تدریس اشتغال داشت، به واسطۀ تحقیقات خود در سراسر جهان به‌خوبی شناخته شد. به همین جهت در فاصلۀ سال‌های ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۲ به عنوان استاد مهمان به دانشگاه استراسبورگ در فرانسه دعوت شد تا به تعلیم زبان و ادبیات فارسی بپردازد.

پژوهش‌های او حوزه‌های گوناگون مطالعات ایرانی را دربر می‌گیرد. هرچند قلمرو اصلی کار او تاریخ ادبیات فارسی است، اما موضوعات متنوع تاریخ‌نگاری، خط‌شناسی، متن‌شناسی، نسخه‌شناسی نیز در حوزۀ مطالعات او جای دارد. در زمینۀ تاریخ ادبیات باید از کتاب معروف او به نام "تاریخ ادبیات فارسی" یاد کرد که در سال ۱۹۷۰ در دو جلد منتشر شد و در بسیاری از دانشگاه‌های ایتالیا مورد استقبال قرار گرفت.

پیه مونتسه در تحقیقات خود به چندین سخنور فارسی‌زبان پرداخته‌است، همچون کاشفی، واصفی، عمر خیام، عوفی، عطار، محتشم کاشانی، نظامی و امیر خسرو دهلوی. "هشت بهشت" امیر خسرو توسط او به ایتالیایی ترجمه شده‌است. بر این تحقیقات او باید پژوهش‌های زبان‌شناختی او را افزود، از جمله چاپ اخیر کتاب "دستور مختصر زبان فارسی" را که دست‌افزار جدیدی برای دانشجویان شده‌است. تحقیق دربارۀ روایت‌های مختلف اسکندرنامه، گرشاسب‌نامه و منابع هزار و یک شب از کارهای دیگر اوست.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
*نجم کاویانی

مجموعه عکس
محمود طرزی، روزنامه‌نگار، سیاست‌مدار، وزیر خارجه و از پیشگامان نهضت نواندیشی در افغانستان بود. او به خاطر رابطۀ نزدیکی که با امیر امان‌الله داشت، نقشی مهم در آغاز قرن بیستم در حرکت به سوی تجدد در افغانستان ایفا کرد. دختر او ملکه ثریا، نخستین ملکۀ افغانستان بود که بی‌برقع در انظار ظاهر شد. این کار در تاریخ افغانستان بی‌سابقه بود.

زندگی طرزی
 
محمود طرزی در اول سنبله (شهریور) ۱۲۴۴ خورشیدی برابر با ۱۸۶۵ میلادی در غزنی چشم به جهان گشود. پدرش غلام‌محمد خان طرزی شاعر بود. امیر عبدالرحمن (۱۸۴۲- ۱۹۰۱م)، فرمان‌روای افغاانستان، غلام‌محمد خان و خانواده‌اش را در سال ۱۸۸۱میلادی تبعید کرد. آنها تا سال ۱۸۸۵ در هند بریتانیائی زندگی کردند و بعداً راهی بغداد شدند که جزء قلمرو عثمانی بود. از این رو محمود طرزی بیست سال (۱۸۸۵ - ۱۹۰۵م) در آن‌جا زندگی ‌کرد. وی در همین سال‌ها که سال‌های پرآشوب بود، مجـذوب و شیفتۀ جنبش ملی‌گرای "ترک‌های جوان" و حزب "اتحاد و ترقی" شد و در تمام دوران زندگی خود به آن متعهد ماند. وی در قلمرو عثمانی زبان‌های ترکی و عربی را آموخت و از این طریق با آثار نویسندگان غرب آشنایی پیدا کرد. او در همین سال‌ها به نوشتن و ترجمه پرداخت و از او شماری کتاب‌ باقی مانده‌است.
 
محمود طرزی در سال ۱۸۹۱ از اهل شام همسر گرفت و فرزندانش را با تربیت اروپایی و عثمانی آن زمان که به اروپاییان نردیک بودند، تربیت کرد. او در سال ۱۹۰۵ با خانواده‌اش به کابل بازگشت. او نخست به عنوان رئیس دفتر ترجمۀ امیر حبیب‌الله (۱۹۰۱-۱۹۱۹م) تعیـین شد و به ترجمۀ نظامنامه‌ها از زبان ترکی به فارسی پرداخت. در این زمان بود که دو دختر محمود طرزی به عقد نکاح دو پسر پادشاه وقت، امیر حبیب‌الله درآمدند و شهزاده عنایت‌الله (١٨٨٨-١٩٤٦م) و شهزاده امان‌الله (۱۸۹۲-۱۹۶۰م) دامادهای طرزی شدند. بدین ‌ترتیب وی جای پای محکمی در دربار یافت و با استفاده از چنین امکانی وی نشریۀ سراج‌الاخبار را در کابل منتشر کرد.
 
پس از کشته شدن امیر حبیب‌الله در فوریۀ سال ۱۹۱۹ و بر تخت نشستن دامادش، امان‌الله، محمود طرزی وزیر خارجه شد و در امر گسترش مناسبات افغانستان با جهان و به‌ویژه با ترکیه و کشاندن پای مشاوران عثمانی در همۀ عرصه‌ها از جمله در ارتش نقـش مهمی داشت. در همین دوره به ابتکار وی جمال‌پاشا، یکی از رهبران اصلی حزب "اتحاد و ترقی"، به عنوان مشاور نظامی امیر امان‌الله (۱۹۱۹-١۹٢٨م) در ارتش افغانستان استخدام شد. 
 
محمود طرزی پس از سقوط دولت امیر امان‌الله (۱۹۲۹م) به تهران رفت و چندی بعد از آنجا رهسپار استانبول شد. گویا در این ایام در پاسخ به دوستان ایرانی‌اش که از او در بارۀ آمدنش به ایران می‌پرسیدند، این شعر حافظ را می‌خواند که "ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم / از بد حادثه این‌جا به پناه آمده‌ایم".
 
وی در ۱۹۱۱م جریدۀ سراج‌الاخبار را انتشار داد که مضمون اصلی آن پیروی از ترکان جوان و ناسیونالیسم آمیخته با پان‌اسلامیسم و مبارزه با استعمار بود. اما علاوه بر آن ترویج معارف، مجادله با خرافات و تعلیم زبان پشتو هم از اهداف عمدۀ آن به شمار می‌رفت.
 
محمود طرزی صد سال پیش، در تاریخ ۱۶ میزان / مهر ۱۲۹۰خ برابر با هشتم اکتبر ۱۹۱۱م، نشریۀ فارسی‌زبان سراج‌الاخبار را به مدیریت و سردبیری خود در کابل آغاز کرد. این نشریه پس از هشت سال انتشارش متوقف شد. سراج‌الاخبار به عنوان یک نشریۀ خبری ـ سیاسی تجربـه‌ا‌ی باارزش در حوزۀ روزنـامـه‌نگاری است. مجموعۀ کامل سراج‌الاخبار در پژوهشکدۀ بین‌المللی تاریخ اجتماعی آمستردام نگهداری می‌شود و برای پژوهشگران و علاقه‌مندان قابل دسترسی است.
 
ویژگی‌های سراج‌الاخبار
 
نشریۀ سراج‌الاخبار با مدیریت طرزی بسیاری از مشخصات و اصول شناخته‌شـدۀ روزنـامـه‌نگاری را رعایت کرده‌است. به طور کل همـۀ شمـاره‌های نشریه دارای سرمقـالـه و فهرست مندرجات بـود. خبر به عنوان یک عنصر ضروری و لازم جایگاه مهمی در نشریه داشت .اشعار فـارسی در صفحه‌های روزنـامـه بازتاب ‌یافته‌، اما بـه طنز، لطیفه و کاریکاتور توجه اندک شـده‌است.
 
خط نشریه در سال اول نستعـلیق و در سال‌های بعدی خط چاپی بـود. روزنامه از شمـارۀ اول سال دوم شروع بـه چاپ عکس کرد. قشر خوانندۀ روزنامه بیشتر کارمندان دولت امیر حبیب‌الله بود. به دفـتر سراج‌الاخبار روزنامه‌ها و نشریه‌های زیادی به زبان فارسی، اردو، ترکی، عربی، انگلیسی و روسی می‌رسید که مطالب آنها در صفحه‌های جریده بازتاب می‌یافت.
 
نثر روزنامه آمیزه‌ای از فـارسی کهن و فـارسی متعارف در افغانستان، ایران و فرارود و متأثر از هجوم واژه‌های عربی بود. نفوذ واژه‌های عربی بر نـثر نشریه تا آنجا بود کـه روزنـامـه حتا واژه‌های انگلیسی و روسی و نام‌های خاص را بـه تـقـلیـد از واژه‌هـای عربی بـه کار می‌برد. بـه طور نمونه، غـزته، تلغراف، میقروسکوب، رنغون، سانفرانسیسقو و غیره. البته به کاربرد واژه‌ها و ترکیب‌های زیبا از جمله دل‌آگاه، ترقی‌گستر، معرفت‌پرور، نکته‌دان، هیچ‌مدان، فسون‌انگیز، رزمگاه، بودوباش و غیره، در خور یادآوری است.
 
محورهای سراج‌الاخبار
 
تجدد و ترقی، تعمیم علم، اشاعـۀ معـارف، گـشایش مدارس، مجاهدت علیه جهل و خرافه‌پسندی در صفحه‌های سراج‌الاخبار جایگاه برجسته داشت. ترویج پان‌اسلامیسم آمیخته با ناسیونالیسم و طرح مسئلـۀ زبان در بستر سیاست در کشور کثیرالملل و عشیره‌ای افغانستان یکی از آماج‌های سراج‌الاخبار بود.
 
مباحثه پیرامون علم و دین در نوشته‌های روزنـامۀ سراج‌الاخبار بازتاب دارد. سراج‌الاخبار بر این باور است که وطن یک ظرفی‌‌ست که ملت مظروف آن است و سلطان روح ملت است و از منظر دین حاکمیت سلطان مشروع است. نشریه جانبدار نوسازی افغانستان بود و آن را وسیلـه‌ای برای کسب استقلال سیاسی کشور می‌دانست. پخش و تبلیغ اندیشه‌های آزادی‌خواهانه و استقلال‌طلبانه در صفحه‌های نشریه جایگاه مهمی داشت و به دست آوردن استقلال افغانستان از استعمار بریتانیا و داشتن تماس با جهان خارج یکی از هدف‌های مهم نشریه بود. در همین راستا سراج‌الاخبار از فسخ قرارداد ۱۹۰۷م روس و انگلیس با گرمی استقبال می‌کند.
 
به‌رغم این‌که سراج‌الاخبار در سال‌های پرآشوب روسیه منتشر می‌شد، از آن آشوب‌ها و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در صفحه‌های روزنامه چندان خبری نبود. در حالی که اخبار و مسائل عثمانی در صفحه‌های روزنامه جایگاه ویژه داشت. نزدیکی به عثمانی‌ها، آلمانی‌ها و دوری از ایران، روسیه و انگلیسی‌‌ها، مخالفت با بلغاری‌ها، یونانی‌ها و ارمنی‌ها و حمایت از اتحاد مسلمانان و خلافت بخشی از راهبردهای نشریه بود.
 
سراج‌الاخبار، آشکارا از نظام موروثی شاهی جانبداری می‌کرد و به نظام جمهوری و مشروطه نظر مساعد نداشت و با مبالغه در توصیف، مدح امیر و دربار و ترویج شاه‌‌دوستی می‌پرداخت و القاب تملق‌آمیز نسبت به امیر و دربار را به کار می‌برد. گزارش‌های جشن‌های پرهزینه، پر زرق و برق دربار در صفحه‌های سراج‌الاخبار با آب‌وتاب منتشر شده‌است. غبار، تاریخ‌نگار افغانستان، بر این نظر است که "جریده در یک محیط مطلق‌العنان شدید زیر نظر مستقیم دولت منتشر می‌گردید... لهذا برای بقای خود به مدیحه‌سرایی شاه متوسل می‌شد و در این راه غلو می‌ورزید."
 
محمود طرزی در بارۀ جمهوری و مشروطه نوشته‌است: "در تاریخ اسلام چون نظر کنیم، حکومت جمهوری را نمی‌بینیم... پادشاهان ذی‌شأن آل‌عثمان این همه فـتوحاتی که کردند، به سایۀ نفوذ وسـطوت و شوکت استقلال خلافت خود کردند، نه به قوت مشروطه و جمهوری". در سرمقالـۀ دیگر تأکید دارد: "...پادشاه محکوم و مشروطه در اسلامیت دیده نشده... حکومت‌های اسلامی که بر این کار اقدام کردند، هیچ بهبودی ندیدند". یا: "ملت بی سلطنت مرده و معدوم است".
 
به روایت شماره‌های سراج‌الاخبار، محمود طرزی در زمرۀ نخستین کسانی بود که مسئلـۀ زبان را در بستر سیاست طرح کرد و نوشت: "در مکتب‌های ما اهم‌ترین آموزش‌ها باید تحصیل زبان افغانی باشد. از آموختن زبان انگلیزی، اردو، ترکی، حتا فارسی، تحصیل زبان افغانی را اهم و اقدم باید شمرد. به فکر عاجزانۀ خود ما، یگانه وظیفۀ انجمن عالی معارف، باید اصلاح و ترقی و تعمیم زبان وطنی و ملتی افغانی باشد".
 
نظریات محمود طرزی که از نـفوذ فروان در دربار برخوردار بود، در سیاست‌های دولت راه باز می‌کند. پیش از همه بازتاب آن را در نصاب درسی معارف آن برهه می‌توان دید. البته دیدگاه محمود طرزی ناشی از موضع‌گیری او در قبال زبان‌های رایج در افغانستان بود و از اعتبار علمی برخوردار نیست.
 
فرجام سخن
 
کوشش سراج‌الاخبار برای پیاده کردن تجدد از بالا بدون حضور مردم و مؤسسات دموکراتیک تأثیـراتی را در زندگی اجتماعی به‌جا گذاشت. اما سوگمندانه باید گفت که بسیاری از طرح‌های تجدد آمرانۀ سراج‌الاخبار با در نظرداشت شتاب‌زدگی در اجرای آن، سخت‌جانی ساختار و بافت سنتی جامعه، سلطۀ استبداد، محدودیت‌های شرایط اقتصادی–اجتماعی و در نهایت خرابکاری استعمار قرین به موفـقیـت نبود.
 
بخشی از اندیشه‌ها و طرح‌های سراج‌الاخبار، از جمله پیاده کردن ناسیونالیسم قومی و زبانی برکشیده از دل جنبش "ترک‌های جوان"، تجربـه‌ای بود ناکارآمد، دردسرآفرین و زیانـبار. این امر نه تنها مانع ایجاد یک دولت ملی و هم‌بسته، یعنی دولت با مرزهای فراتر از خطوط قومی بر پایۀ حقوق شهروندی شده، بلکه تفرقۀ قومی را گسترش بخشید و جریان ملت‌سازی و شکل‌گیری هویت ملی را به روند عقیم تبدیل کرد. پروژه تجدد به عنوان دغدغـۀ جامعۀ روشنفکری افغانستان با تمام نیرو در طول سدۀ پیشین جریان داشت و تحقق اهداف عالیۀ این پروژۀ بزرگ به عنوان پدیده‌ای درازمدت هم‌چنان ناتمام مانده‌است.
 
محمود طرزی ماه نوامبر سال ۱۹۳۳میلادی در ۶۸ سالگی در استانبول چشم از جهان فرو بست و در همان‌جا به خاک سپرده شد. 
 
*نجم کاویانی، پژوهشگر مؤسسۀ بین‌المللی تاریخ اجتماعی در آمستردام است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

حاجیان آمدند با تعظیم 
شاکر از رحمت خدای رحیم
جسته از محنت و بلای حجاز
رسته از دوزخ و عذاب الیم
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تنعیم
یافته حج و کرده عمره تمام
باز گشته به سوی خانه سلیم
من شدم ساعتی به استقبال
پای کردم برون ز حد گلیم
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم
گفتم او را "بگو که چون رستی
زین سفر کردن به رنج و به بیم
تا ز تو باز مانده‌ام جاوید
فکرتم را ندامت است ندیم
شاد گشتم بدانکه کردی حج
چون تو کس نیست اندر این اقلیم
بازگو تا چه‌گونه داشته‌ای
حرمت آن بزرگوار حریم
چون همی‌خواستی گرفت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم؟
جمله برخود حرام کرده بدی
هرچه مادون کردگار قدیم؟"
گفت: "نی". گفتمش: "زدی لبیک
از سر علم و از سر تعظیم
می‌شنیدی ندای حق و جواب
باز دادی چنانکه داد کلیم؟"
گفت: "نی". گفتمش: "چو در عرفات 
ایستادی و یافتی تقدیم
عارف حق شدی و منکر خویش
به تو از معرفت رسید نسیم؟
گفت: "نی". گفتمش: "چون می‌کشتی
گوسفند از پی یسیر و یتیم
قرب خود دیدی اول و کردی
قتل و قربان نفس شوم لئیم؟"
گفت: "نی". گفتمش: "چو می‌رفتی
در حرم همچو اهل کهف و رقیم
ایمن از شر نفس خود بودی
وز غم فرقت و عذاب جحیم؟"
گفت: "نی". گفتمش: "چو سنگ جمار
همی‌انداختی به دیو رجیم
از خود انداختی برون یکسر
همه عادات و فعل‌های ذمیم؟"
گفت: "نی". گفتمش: "چو گشتی تو
مطلع بر مقام ابراهیم
کردی از صدق و اعتقاد و یقین
خویشی خویش را به حق تسلیم؟"
گفت: "نی". گفتمش: "به وقت طواف
که دویدی به هروله چو ظلیم
از طواف همه ملائک‌تان
یاد کردی به گرد عرش عظیم؟"
گفت: "نی". گفتمش: "چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟"
گفت: "نی". گفتمش: "چو گشتی باز
مانده از هجر کعبه بر دل ریم
کردی آن‌جا به گور مر خود را
همچنانی کنون که گشته رمیم؟"
گفت: "از این باب هر چه گفتی تو
من ندانسته‌ام صحیح و سقیم"
گفتم: "ای دوست، پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم
رفته‌ای مکه دیده، آمده باز
محنت بادیه خریده به سیم
گر تو خواهی که حج کنی، پس از این
این چنین کن که کردمت تعلیم"

ناصر خسرو قبادیانی


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
سیروس علی‌نژاد

ابوالحسن نجفی، نویسنده و مترجم و ویراستاری تأثیرگذار است. او پنجاه شصت سالی در عرصۀ ادبیات ایران مرشد و راهنمای بسیاری از نوگرایان بوده‌است. نویسنده و مترجمی جدی است که از هیچ کاری سرسری عبور نمی‌کند. این جدیت اما امری نیست که بر اثر کسب دانش در او پیدا شده باشد؛ ذاتی اوست. در واقع آموخته‌هایش این جدیت ذاتی را بارور کرده و از او شخصیتی تأثیرگذار در عرصۀ ادبیات و ترجمه ساخته‌است. نجفی در عین حال که آثار بزرگی در عرصه‌های مختلف ویراستاری، ترجمه، فرهنگ‌نگاری و ادبیات به وجود آورده، مردی گوشه‌گیر و از جاه‌طلبی‌های مرسوم و کسب شهرت‌های کاذب بیزار است. همۀ اینها از او شخصیتی مورد احترام ساخته و گروهی از اهل ادب در دهۀ هشتم زندگی به گرامیداشت او برخاسته‌اند.

حاصل این گرامیداشت، ابتدا جلسه‌ای بود که در ۱۵ شهریورماه گذشته در شهر کتاب برپا شد و نیز انتشار کتابی که عنوان "جشن‌نامۀ ابوالحسن نجفی" به خود گرفته و در همان جلسه رونمایی شده‌است. این کتاب از سوی انتشارات نیلوفر منتشر شده و در آن گروهی از نویسندگان نامدار در بارۀ ابوالحسن نجفی نوشته‌اند. 

استخوان‌بندی کتاب بر گفتگوی مفصلی با آقای نجفی قرار گرفته‌است. گفتگویی که به مفهوم رایج کلمۀ "گفتگو" نیست، بلکه نوعی تلمذ است. عده‌ای مانند شاگرد نشسته‌اند و با تعارف و مجامله از استاد چیزهایی می‌پرسند و او هم ضمن پاسخ‌های خود، عقاید و نظریاتش را در زمینه‌های گوناگون ترجمه و ادبیات و فرهنگ‌نگاری و درست‌نویسی و وزن شعر بیان می‌کند. 

از آن‌جا که ابوالحسن نجفی خود از سخت‌گیرترین ویراستاران کشور است، چنین گفتگویی در متن سوال‌ها به ویرایش جدی نیاز داشت که متأسفانه صورت نگرفته و به گفتگو حالت تعارف‌آمیز داده‌است. اشکال این طرز گفتگو این است که چیزی بر شأن گفتگو کننده نمی‌افزاید. آن هم آقای نجفی که در عمرش به گفتگو تن نداده‌است. با وجود این در یک جشن‌نامه شاید بتوان از این امر صرف نظر کرد. می‌توان به خاطر پاسخ‌های نغز و پرمغز آقای نجفی، آن گفتگو را تا به آخر تاب آورد و خواند. زیرا از خلال آن به‌راستی نجفی و راه مستقل او در ادبیات بهتر شناخته می‌شود. برای مثال، وقتی بحث از "جنگ اصفهان" است، آقای نجفی با اشاره به دهه ۱۳۴۰ می‌گوید: "در آن زمان مسائل سیاسی اثر بسیار شدیدی بر غالب نویسندگان و روشنفکران گذاشته بود و از آن گذشته، بسیاری از افرادی که اساساً مایل به فعالیت سیاسی بودند، چون میدانی در این زمینه پیدا نمی‌کردند، به ادبیات روی آورده بودند. در هر حال تمام برداشت‌های اینان در بارۀ ادبیات، نهایتاً به سیاست برمی‌گشت. فضای سیاسی چنان بر آن جلسات حاکم بود که مسائل ادبی را دنبالۀ سیاست می‌پنداشتند".

یا در جای دیگر می‌گوید زمانی دست به ترجمۀ "وظیفۀ ادبیات" زد که شرایط خاصی پیش آمده بود: "... احساس کردم که مردم ارزش کارهای ادبی را بر اساس ویژگی‌های سیاسی آن آثار تعیین می‌کنند. یعنی در آن زمان، اگر کتابی به طور مستقیم یا غیر مستقیم از وضع موجود و مخصوصاً از کارهای شاه انتقاد می‌کرد، در نظر مردم یک اثر ادبی برجسته جلوه می‌کرد".

در جایی که بحث شعر در می‌گیرد، آقای نجفی ضمن اشاره به اینکه بعضی از شعرای جوان را دوست دارد و شعر بعضی خوب است، می‌گوید: "به قول آقای ضیاء موحد، مشکل شاعران جوان ما این است که زبان‌شان ریشه در عمق زبان فارسی ندارد؛ شعرشان را گویی از زبانی خارجی ترجمه کرده‌اند".

این گفتگو، فارغ از اسلوبی که در آن به کار رفته، مملو از نکات بدیعی است که از تجربه‌ای گران‌بار نشان دارد و می‌توان از آن بسیار آموخت. چنانکه نکات جالبی نیز از زندگی و خلق و خوی شخصی آقای نجفی در آن می‌توان یافت: "من می‌توانم روزها درِ خانه را ببندم و به کارهای خودم مشغول باشم. بی آنکه روزنامه‌ای بخوانم یا به اخبار گوش بدهم. اما همواره نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی حساسیت فوق‌العاده دارم".

این نکته‌ای است که ضیاء موحد هم در مقالۀ خود زیر عنوان "آقای نجفی سلام" بر آن تأکید دارد و از قول او می‌نویسد: "تنها جایی که دلم برایش تنگ می‌شود، اتاق کارم است".

گوشه‌نشینی و سر در کار خود فرو بردن و جواب ندادن به تلفن و مزاحمت‌های دیگر از خصوصیات آقای نجفی است. یادم هست بارها از گلشیری چیزی می‌پرسیدم و او می‌گفت باید با آقای نجفی مشورت کند. می‌گفتم: آقای نجفی که به تلفن که جواب نمی‌دهد. می‌ماند تا او را ببینی. می‌گفت: نه تلفن می‌کنم، تلفن کردن به او راز و رمز دارد. 

جدیت نجفی در کارش شاید بهتر از هر جا در نوشتۀ بهمن فرمان‌آرا در بارۀ او منعکس باشد: "وقتی که قرار شد پروفسور رحمان‌زاده، جراح معروف ایرانی، دست آقای نجفی را عمل کند، آقای نجفی دو هفته فرصت خواست به دلیل آنکه چاپ چهارم "گوشه‌نشینان آلتونا" قرار بود در بیاید و او می‌خواست بار دیگر ترجمه را بررسی کند".

تأثیرگذار بودن نجفی در نوشته‌های دیگران، در سراسر کتاب منعکس است. حمید ارباب شیرانی در مقالۀ خود در بارۀ آقای نجفی می‌نویسد: "باید اقرار کنم که جهت‌گیری من و جمع کوچک دوستان‌مان در خواندن و شناختن آثار خوب خارجی بیشتر از طریق راهنمایی و توصیه‌های ابوالحسن بود".

یونس تراکمه در نوشتۀ خود از جنگ اصفهان یاد می‌کند و در بارۀ آقای نجفی می‌گوید: "او شاعری بود که شعر نمی‌گفت و داستان‌نویسی بود که داستان نمی‌نوشت. اما به اندازۀ همۀ شاعران و داستان‌نویسان دغدغۀ کلمه و جمله داشت. از همین دغدغه‌ها بود انگار که شاعر و نویسنده‌ای را پیدا می‌کرد و کمک می‌کرد به بالیدن آنها و خودش هم می‌بالید".

حسین معصومی همدانی که سال‌ها با آقای نجفی در نشر دانشگاهی کار کرده، در بارۀ او نوشته‌است: "...ویرایش هم کرده‌است و هنوز گاهی می‌کند و به کارهایی که ویرایش می‌کند به همان چشم نگاه می‌کند که به کارهای خودش، با همان دقت و مراقبت. همچنین از زمانی که مقیم تهران شده‌است، همیشه در کانون توجه جوان‌ترهایی بوده‌است که از محضر او استفاده کرده‌اند و از این نظر یکی از تأثیرگذارترین افراد نسل خود بوده‌است". 

احمد میرعلایی که از بهترین مترجمان ما بود، در خاطرات خود می‌نویسد: "وقتی به سی سال گذشته می‌نگرم، می‌بینم آقای نجفی یکی از معدود کسانی بوده‌است که بیشترین تأثیر را بر من و نگاه من به جهان گذاشته‌است. شنیده‌ام بهرام صادقی گفته بود من هیچ داستانی ننوشته‌ام که آقای نجفی به نحوی در آن دخیل نباشد. وقتی اولین مجموعه داستان‌های بورخس را چاپ می‌کردم، آقای نجفی تا آن‌جا پیش رفت که غلط‌گیری مطبعی را به عهده گرفت تا کتاب پرداخته و بی‌غلط چاپ شود".

سعید ارباب شیرانی که "تاریخ نقد جدید" رنه ولک را ترجمه کرده، نوشته‌است: "بدون راهنمایی‌ها و تشویق‌های پیگیر استاد نجفی مسلماً کار ترجمۀ کتاب به این مرحله نمی‌رسید".

"جشن‌نامۀ ابوالحسن نجفی" عیب‌هایی هم دارد. از جمله آنکه در جاهای مختلف و به‌ویژه در بخش گفتگو با ابوالحسن نجفی و مقالۀ یوسف اباذری از دقت نظر نجفی در بارۀ درست‌نویسی یاد می‌شود و بارها از نقد دکتر محمدرضا باطنی بر کتاب "غلط ننویسیم" او سخن می‌رود، اما از نقل آن نقد که در دو شمارۀ مجلۀ آدینه منتشر شد، خودداری می‌کند. در حالی که در کتاب، مقالات و ترجمه‌ها و نوشته‌های بسیاری نقل شده‌است که نبودن آنها هیچ خللی پدید نمی‌آورد. علاوه بر این، کتاب فاقد سال‌شمار زندگی نجفی و عکس‌های لازم است.

هر آینه، نجفی اندیشه‌مندی است که بانگ تأثیراتش بر نویسندگان و شاعران و مترجمان از همه جا شنیده می‌شود، اما خود ساکت و بی‌ادعا کنج عزلتش را به جهان ادعا و شهرت نمی‌فروشد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

هجدهمین نمایشگاه مطبوعات، در محل مصلای تهران، انبوهی از مطبوعات شهرستانی را به نمایش می‌گذارد. مطبوعات محلی در ایران هیچ‌گاه اهمیت مطبوعات پایتخت را نداشته‌اند و به غیر از چند استثنا، مانند "بازار" رشت، "فارس" شیراز و "جنگ اصفهان"، جز در عرصۀ بومی قابل توجه نبوده‌اند. اینها هم که نامی دارند، در عرصۀ فرهنگ نام‌آور شده‌اند، نه در عرصۀ خبر. مطبوعات خبری در مرکز خبر رشد می‌کنند. وقتی تمام رفت‌وآمدهای دیپلماتیک و مبادلات فرهنگی و دانشگاهی در سطح تهران انجام می‌شود، یا تمام خبرگزاری‌ها در تهران استقرار دارند و چاپخانه‌های بزرگ نیز تنها در سطح تهران امکان کار و تولید می‌یابند، طبیعی است که مطبوعات شهرستانی نه از حیث کیفیت و نه از حیث تیراژ نمی‌توانسته‌اند با مطبوعات بزرگ تهران رقابت کنند.

با وجود این پس از انقلاب اسلامی هر شهر و شهرستان و استانی بنا به تقاضاها و نیازهایش، دست به تولید نشریاتی زده‌است. شاید یکی از علل این امر افزایش جمعیت است و علت دیگر احتمالاً اهمیت یافتن ادارات کل ارشاد استان‌هاست که می‌توانند امتیاز نشریه و روزنامه صادر کنند. هرچه هست، نمایشگاه مطبوعات نشان‌دهندۀ آن است که در سطح استان‌های کشور با انبوهی از نشریات و روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها مواجهیم که شاید هنوز کیفیت لازم را پیدا نکرده باشند، اما در رنگارنگی مطبوعات کشور مؤثر واقع شده‌اند. برای مثال، استان چهارمحال و بختیاری که پیش از این جمعیت آن بیشتر در حال کوچ و ییلاق و قشلاق بود و زندگی چادرنشینی آن، به تولید روزنامه و نشریه راه نمی‌داد، بعد از انقلاب دارای بیش از ۳۰ نشریه در سطح استان شده‌است و این بیش از هرچیز نشانۀ رشد شهرنشینی، ترک زندگی ایلی و تخته‌قاپو شدن چادرنشینان است.
 
در دیدار از نمایشگاه مطبوعات امسال، بخش مطبوعات شهرستانی تازه‌تر و پربارتر از بخش‌های دیگر جلوه می‌کند. گذشته از رضایت خاطری که تولیدکنندگان مطبوعات شهرستانی یا در واقع ادارات ارشاد استان‌ها از مطبوعات شهرستانی دارند، تعداد روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌های شهرستانی حقیقتاً قابل توجه است. هر یک از استان‌ها کوشیده‌اند برای خود سوابق انتشار روزنامه و هفته‌نامه پیدا کنند. همین استان چهار‌محال و بختیاری به جز آنکه دو روزنامه یومیه دارد، پیشینۀ خود را در امر مطبوعات به صد سال پیش می‌رساند. البته این به دلیل آن است که در گذشته استان چهارمحال و بختیاری جزئی از استان اصفهان به شمار می‌آمده و فرهنگیان چهارمحال در اصفهان به کارهای فرهنگی دست می‌زدند. واقع این است که عمدۀ فعالیت مطبوعاتی آنها به سال‌های پس از انقلاب باز می‌گردد که نشریۀ "ندای ایمان" در سطح منطقه انتشار یافت و پنج شماره هم بیشتر دوام نکرد. سپس امام جمعه شهرکرد در سال ۱۳۵۸ نشریۀ بلاغ را راه‌اندازی کرد که ۲۷ شماره انتشار یافت. اما از سال ۱۳۷۰ مطبوعات محلی چهارمحال توانسته‌اند به صورت مستمر انتشار یابند و امید آن وجود دارد که از این پس دوام پیدا کنند. زیرا رشد شهرنشینی و بالا رفتن میزان تقاضا و برآوردن نیازهای مردم شهرنشین آن اندازه آگهی تولید می‌کند که بتوان دخل و خرج انتشار یک روزنامه یا هفته نامه‌ای را – هرچند در شکل روزنامه – تأمین  کرد. در هر حال روزنامه‌های منطقه در شهرکرد و هفته‌نامه‌ها علاوه بر شهرکرد در شهرهای بروجن و لردگان انتشار می‌یابند و حتا فصلنامه‌ای نیز به همت ادارۀ کل ارشاد شهرکرد منتشر می‌شود.
 
استان قزوین که چند سالی بیشتر از عمرش نمی‌گذرد، دارای دو روزنامه (ولایت قزوین و صبح قزوین) و بیش از ۴۰ هفته‌نامه و ماهنامه و گاهنامه است. استان اردبیل و زنجان و سمنان و کرمانشاه و همدان و لرستان و بوشهر هر یک بیش از سی نشریه دارند که پاره‌ای از آنها نیز روزانه منتشر می‌شود. وضع استان‌های بزرگ مانند خراسان و فارس و آذربایجان و اصفهان البته به‌کلی جداست. آنها دارای نشریات قابل توجه و گاه روزنامه‌های سراسری هستند. برای مثال، خراسان از پیش از انقلاب دارای روزنامه‌ای بود که نام آن برای اهل فرهنگ در تمام کشور آشنا بود و شماری از روزنامه‌نگاران کشور که در عرصۀ ملی نام‌آور شدند، کار خود را از همین روزنامۀ خراسان شروع کرده بودند. 
 
خراسانی‌ها در عالم مطبوعات، خود را وارث کسانی مانند ادیب الممالک فراهانی، میرزا محمدصادق تبریزی، سید حسن اردبیلی و میرزا هاشم قزوینی می‌دانند که همگی مهاجر بودند. اما خود خراسانی‌ها نیز شخصیت‌های برجسته‌ای تحویل مطبوعات داده‌اند که شاید ملک الشعرای بهار، بدیع الزمان فروزانفر، احمد بهار، محمد پروین گنابادی، حسن عمید از مشهورترین آنان باشند. انتشار روزنامه‌هایی مانند خورشید طوس، خراسان، نوبهار، تازه بهار، شرق ایران در دوران انقلاب مشروطه دال بر سوابق درخشان خراسانی‌ها در عرصۀ روزنامه‌نگاری است. در فاصلۀ سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ نیز خراسان مانند دیگر نقاط مهم کشور شاهد پیدایی روزنامه‌های بسیاری بود که مانند جرقه می‌درخشیدند و خاموش می‌شدند. در دورۀ پس از انقلاب نیز به هر حال دو روزنامۀ خراسان و قدس روزنامه‌های سراسری و قابل اعتنا به حساب می‌آیند و علاوه بر آن ده‌ها نشریۀ هفتگی و فرهنگی در استان خراسان منتشر می‌شود.
 
به سیاق خراسانی‌ها، اهالی فارس نیز خود را بنیان‌گذار مطبوعات ایران می‌دانند، زیرا میرزا صالح که اولین روزنامۀ کشور (کاغذ اخبار) را بنیاد گذاشت، اهل شیراز بود. میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل نیز که جان خود را در راه قلم نهاد، از شیراز برخاسته بود. بعدها روزنامۀ فارس، از روزنامه‌های فرهنگی و نامدار این استان، در سراسر ایران معروف شد. بلافاصله پس از انقلاب، روزنامۀ خبر جنوب توسط حسین واحدی‌پور، نمایندۀ شهرستان‌های فارس، روزنامۀ آیندگان در شیراز بنیاد گذاشته شد (۱۳۵۸). این روزنامه نیز بعدها در تهران انتشار یافت و سراسری شد. پس از روزنامۀ خبر جنوب، به ترتیب روزنامه‌های عصر مردم (۱۳۷۴) ، نیم‌نگاه (۱۳۷۶) ، افسانه (۱۳۸۲)، و تحلیل روز (۱۳۸۵) وارد بازار مطبوعات فارس شدند. 
 
استان‌های اصفهان و آذربایجان شرقی نیز از سوابق درخشانی در عرصۀ روزنامه‌نگاری برخوردارند. اما بیش از آنکه استان‌های بزرگ در نمایشگاه مطبوعات بدرخشند، این استان‌های کوچک هستند که مطبوعات خود را به معرض تماشا گذاشته اند. در خراسان شمالی که مرکز آن بجنورد است، دو روزنامۀ نسیم خراسان شمالی و اتفاقیه منتشر می‌شوند و هفته‌نامه‌هایی نیز مانند ارمغان انتشار می‌یابد. در لرستان دو روزنامۀ ملت و آفتاب لرستان خود را در کنار هفته‌نامه‌های بسیاری عرضه می‌کنند. در همدان دو روزنامۀ هگمتانه و همدان پیام قابل توجهند. در جنوب علاوه بر روزنامه‌های متعدد، روزنامۀ دریا خود را روزنامۀ بوشهر، خوزستان، سیستان و بلوچستان، کرمان، کهگیلویه و بویر احمد، هرمزگان و یزد معرفی می‌کند. مرکز این روزنامه در بندرعباس است، اما در تهران منتشر می‌شود.
 
ذکر نام کرمان یادآور این مسئله است که کرمانی‌ها، علاوه بر مطبوعاتی که امروز دارند، خود را دارای سوابق مشعشعی در عرصۀ مطبوعات می‌دانند. تنها موزۀ مطبوعات کشور در کرمان نیز نشانۀ همین امر است. یک دستگاه چاپ سنگی ۹۰ ساله، در کنار دوربین‌های عکاسی، آرشیو روزنامه‌هایی که در یکصد سال اخیر در کرمان منتشر شده‌اند، عکس قلمدان‌ها، عصای بعضی از روزنامه‌نگاران، ادوات چاپ و یک قرآن خطی دویست‌ساله در موزۀ مطبوعات از افتخارات مردم کرمان به شمار می‌آید. 
 
آمار مطبوعات کشور را که روابط عمومی نمایشگاه تهیه کرده، نشان می‌دهد که رقم مطبوعات شهرستانی به رقم مطبوعاتی که در تهران منتشر می‌شوند، از حیث عدد نزدیک می‌شود. این آمار را در این‌جا نقل می‌کنیم، با این یادآوری که عدد مقابل هر استان نشان‌دهندۀ تعداد مطبوعات آن استان اعم از روزنامه و هفته‌نامه و ماهنامه و فصلنامه و گاهنامه است:
 
آذربایجان شرقی ۱۱۱، آذربایجان غربی ۴۶، اردبیل ۴۰، اصفهان ۱۵۶، ایلام ۲۸، بوشهر ۳۴، البرز ۱۳، چهارمحال و بختیاری ۳۲، خراسان رضوی ۱۵۵، خراسان شمالی ۱۹، خراسان جنوبی ۲۰، خوزستان ۵۹، زنجان ۳۴، سمنان ۳۲، سیستان و بلوچستان ۵۵، فارس ۷۷، قزوین ۴۵، قم ۱۴۴، کردستان ۲۵، کرمان ۱۰۷، کرمانشاه ۳۸، کهگیلویه و بویر احمد ۲۷، گلستان ۳۵، گیلان ۱۲۷، لرستان ۵۰، مازندران ۸۹، مرکزی ۵۹، هرمزگان ۲۷، همدان ۴۱، یزد ۷۸ و سرانجام تهران ۲۲۲۵. حاصل جمع مطبوعات شهرستانی در این سیاهه از ۱۸۰۰ افزون‌تر است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

پیوند نویسندگان و شاعران ایران و ترکیه و مصر و پاکستان گرچه این روزها اندک است، اما همگامی تاریخی در اندیشه‌های اهل قلم این کشورها در سدۀ گذشته بیش از تصور ماست.

این نگاهی است که ما در کتاب لوح و قلم (Tablet & Pen) نوشتۀ رضا اصلان استاد دانشگاه کالیفرنیا می‌بینیم که که به تازگی به زبان انگلیسی انتشار یافته‌است.

رضا اصلان از دیدگاهی نوین به ادبیات خاور میانه در یک‌صد سال اخیر می‌پردازد. با ارائۀ تصویری تاریخی و سیاسی آن را در سه دوره مرور می‌کند. ادبیات عبری در این کتاب مرور نمی‌شود، زیرا به گفتۀ نویسنده از مقولۀ جداگانه‌ای است. 
 
سرلوحۀ کتاب به شعری از حمید مصدق، شاعر معاصر ایرانی، اختصاص یافته‌است که می‌گوید:
 
من اگر برخیزم / تو اگر برخیزی / همه بر می‌خیزند.
 
 اما در متن کتاب خبری از حمید مصدق نیست. 
 
محدودۀ تاریخی مورد نظر کتاب، صد سال اخیر، یعنی از  ۱۹۱۰ تا ۲۰۱۰  است که آن را به سه دوره از ۱۹۱۰ تا ۱۹۵۰، ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ و از ۱۹۸۰ تا امروز تقسیم می‌کند و در هر دوره، ادبیات هر یک از کشورها را به طور جداگانه مورد بحث قرار می‌دهد. ساختمان کتاب چنین است که در هر فصل یا بخش ابتدا مقدمه‌ای می‌آورد و سپس گزیدۀ نوشته‌ها، داستان‌ها و یا شعرهایی را نقل می‌کند.
 
رضا اصلان، گردآورندۀ کتاب
برای خوانندۀ ایرانی اهمیت کتاب به‌خصوص در این است که به جای اینکه طبق معمول به ادبیات فارسی نظری بیندازد، با ادبیات عرب و ترک و اردو و نام شاعران و نویسندگانی آشنا می‌شود که در منطقۀ او زیسته‌اند و می‌زیند و وی آنها را نمی‌شناسد. به عبارت دیگر، خوانندۀ فارسی‌زبان احساس می‌کند بر خلاف دوران گذشته که روشنفکران ایرانی با کشورهای منطقه در ارتباط بودند و مثلاً اختر را در استانبول، ثریا را در قاهره، حبل المتین را در کلکته انتشار می‌دادند و طبعاً با ادبیات و فرهنگ منطقه آشنایی و الفت داشتند، امروز این الفت از میان رفته و ما اگرچه ما مهجورترین نویسندگان آمریکا و اروپا را از راه ترجمه می‌شناسیم، اما با ادبیات منطقه، حتا شاید با معروف‌ترین نویسندگانش، ناآشناییم.
 
در واقع شاید اولین بار باشد که ما از سوی یک ایرانی شاهد یک نگاه منطقه‌ای به کل خاور میانه باشیم که با تأسف باید گفت ساکن غرب است. این نگاهی است که در خود ایران یا کشورهای منطقه وجود ندارد. 
 
رضا اصلان می‌گوید که ادبیات دورۀ اول صد سال اخیر، یعنی ۱۹۱۰ تا ۱۹۵۰ دورۀ پرماجرایی را در بر می‌گیرد. زیرا در این دوره دو جنگ جهانی رخ داده و مرزهای خاور میانۀ جدید شکل گرفته‌است. او سعی دارد به ادبیات به عنوان ابزاری برای شکل‌گیری هویت جدید نگاه کند. به نظر او نویسندگان این دوره با تحولات تاریخی عمیقی دست به گریبان بودند که سیاست و فرهنگ را شکل می‌داد. در عین حال شاهد تلاش شدیدی برای استقلال به ویژه در کشورهای عرب بودند، همچنان که شاهد سقوط امپراتوری عثمانی و تولد جمهوری سکولار ترکیه و گذر از یک حکومت قرون وسطایی به حکومت مدرن در ایران و تقسیم هند به دو کشور و ایجاد پاکستان. 
 
دورۀ بعدی که سال‌های ۵۰ تا ۸۰ میلادی را دربر دارد، دورۀ جنگ‌های منطقه‌ای مثل جنگ اعراب و اسراییل و هند و پاکستان است و درگیری‌های درونی میان بینش‌های رقیب از سنت تا مدرنیسم در ایران و ترکیه. در این دوره جمعیت منطقه بسیار افزایش می‌یابد، شهرنشینی رشد می‌کند، همدلی و همبستگی‌های فراوانی بین کشورهای منطقه ایجاد می‌شود و ادبیات نیرومندترین صدای اعتراض علیه رژیم‌های استبدادی منطقه می‌شود. 
 
دورۀ بعدی که از سال ۱۹۸۰ شروع می‌شود، با انقلاب ایران آغاز می‌گردد که اسلام سیاسی را وارد صحنۀ جهانی کرد. این ورود به صحنۀ سیاسی تا امروز که نبرد علیه تروریسم شکل گرفته، ادامه یافته‌است. این دوره شاهد پیدایی نسل جدیدی از نویسندگان است که دل‌مشغولی‌های سیاسی و مذهبی نسل پیشین را ندارد، بلکه جهانی فکر می‌کند. آنها امروزه به جای مسائل دیروزی با مسائلی از نوع هویت و نابرابری‌های اجتماعی دست به گریبانند.
 
دو دهۀ پایانی قرن بیستم با حوادث مهمی چون انقلاب ایران و انتفاضه فلسطینی‌ها و اتمی شدن شبه قارۀ هند و ظهور احزاب اسلامی در ترکیه رو به روست. ۱۱ سپتامبر و جنگ علیه تروریسم بعدها به این مسائل افزوده شد. همه اینها خاور میانه را در حال گذار قرار داده که حتا پس از پایان استعمار چنین تحولاتی دیده نشده بود. از تمام نیروهایی که صحنۀ ادبی منطقه را تحت تأثیر قرار داده‌اند، هیچ یک به اندازۀ جهانی شدن تأثیر نداشته‌اند. بالا رفتن سطح سواد و فرهنگ در سراسر دنیا، مهاجرت وسیع، روابط متداخل و تعامل با کشورهای مختلف، پیدایش تکنولوژی ارتباطی مانند اینترنت که بیش از صنعت چاپ مایۀ‌ گذار و انتقال دانش و اطلاعات شده، تأثیر عمیق‌تری بر نویسندگان خاور میانه گذاشته‌است. در حالی که فاصلۀ ملت‌ها در حال کاهش است، ادبیات در منطقۀ وسیع تبدیل به امر بدون مرز می‌شود. اعراب اورهان پاموک را به زبان عربی می‌خوانند، ترکان نجیب محفوظ را به ترکی می‌خوانند. زبان ادبی فارسی در پاکستان بعد از اردو دومین زبان است و غزل‌های اردو به فارسی ترجمه شده و در اختیار فارسی‌زبانان است. تبادل به اینها منتهی نمی‌شود. در آغاز قرن بیست و یکم ادبیات خاور میانه زنده و پویاست؛ همان گونه که در آغاز قرن بیستم بود؛ زمانی که جبران خلیل جبران از دیگر نویسندگان منطقه خواست که از سبک‌های ادبی غرب پیروی نکنند، بلکه بکوشند تا سبک و روایت محلی خودشان را پیدا کنند و روی پای خود بایستند. این وظیفه‌ای است که بر عهدۀ نسل‌های بعدی نویسندگان قرار دارد که می‌کوشند بر ذخیرۀ ادبی گذشتگان بیفزایند. بر خلاف گذشتگان، آنها گرفتار این مسئله نیستند که ادبیات را به عنوان سلاحی علیه امپریالیسم غرب به کار ببرند. در میان این تغییرات که نماد دنیای جهانی شده‌است، نویسندگانی که من در این بخش معرفی می‌کنم، بیشتر مشغول انعکاس احساسات و ابزاری هستند برای نگاه مجدد به تاریخ فرهنگی خاور میانه.
 
 همان طور که دنیا در حال بی‌مرز شدن است، فصل نهایی کتاب مجموعه‌ای است که مرز چندانی ندارد و نویسندگانی که این آثار را تولید کرده‌اند، میراثی باقی می‌گذارند که از اختلافات قومی و ملی بری است، ولی در عین حال  دارای حس تجربۀ وجدان تاریخی است. اگر هدف ادبیات این است که پنجره‌ای به سوی جهان‌های دیگر بگشاید، این قطعاتی که در این گزیده جمع شده، بارقه‌ای از یک منظر وسیع در خاور میانۀ مدرن در مقابل چشمان ما می‌گشاید.
 
Tablet & Pen
(Literary Landscapes from the Modern Middle East)
Edited by Reza Aslan
Published by Norton &  Company
New York, 2011
660 pp
$35
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

بسیاری از مردمان جهان برای ملت خود بنیان‌گذار یا به اصطلاح "پدر" قائلند و در توصیف پدر ملت خود داستان‌هایی سروده‌اند. نام برخی از ملل هم از نام آن پدر اسطوره‌ای مشتق شده، به مانند "هایاستان" که نام بومی کشور ارمنستان است، برآمده از "هایک" که بنا به افسانه‌ها و باور مردمی، ملت ارمنی را گرد هم آورده و سرزمین ارمنستان را یک‌پارچه کرده‌است. نام پارسی کشور لهستان هم به یک چنین اسطوره‌ای هویت‌ساز برمی‌گردد؛ به داستان‌های مردم اسلاو در بارۀ دو برادر که یکی "لِخ" و دیگری "چـِخ" نام داشتند و به ترتیب، ملت‌های لهستانی و چک را پایه‌ریزی کردند. چرا از قارۀ آمریکا نگوییم که نمونۀ متأخرتر از اطلاق نام یک فرد (آمِریگو وسپوچی Amerigo Vespucci) بر یک سرزمین و سرانجام ملت است.
 
داستان "مناس" از زبان گلناره قـَسمـَم‌بِـِتف
یک چنین پدر یا بنیان‌گذار ملت برای مردم قرقیز "مناس" است. با این که قرقیزها اکنون موسوم به "مـَـناس" نیستند، یعنی نام پدر ملت را بر سرزمین‌شان نگذاشته‌اند، اما به باور بسیاری از تاریخ‌دان‌ها نام این ملت هم به اسطورۀ "مناس" برمی‌گردد. بنا بر آن حماسۀ مردمی، مناس بود که چهل قبیلۀ پریشان را گرد هم آورد؛ نام قرقیز برآمده از "قِرق" ترکی به معنای "چهل" است و "-ایز" پسوند جمع در ترکی کهن است؛ یعنی چهل تکه که مناس به هم دوخته‌است.
 
"مناس داستانی" (داستان مناس) عنوان حماسه‌ای فولکلوریک است عبارت از حدود پانصد هزار مصراع که به باور گردآورندگان کتاب "مناس‌سرایی قرقیزی" چاپ لندن، بزرگ‌ترین حماسۀ منظوم موجود در جهان است. اما کارشناسان ثابت کرده‌اند که "ماهابهاراتا"ی سانسکریت و حماسۀ "گـِـسار شاه" تبتی هر دو به دلیل تعداد واژه‌ها و طول مصراع، بزرگ‌تر از "مناس" هستند. به هر روی، قرقیزها این حماسه را شناسنامۀ ملت خود می‌دانند و قرقیزهای آشنا با شاهنامه آن را "شاهنامۀ قرقیزی" می‌خوانند.
 
جلد کتاب "مناس‌سرایی قرقیزی" که
سال ۲۰۱۱ توسط انتشارات "گلوبال
اورین‌تال" در لندن منتشر شد
"مناس" داستان سه نسل از منجیان قوم قرقیز است که هر کدام به شیوه‌ای برای یکپارچگی و امنیت این مردم فداکاری‌هایی کرده‌اند. از این رو داستان مناس عبارت از سه بخش است که هر یک از بخش‌های آن به یکی از این سه نسل اختصاص دارد و نام سرآمدان‌شان معروف است: مناس، سِمی‌تی Semitei (پسر مناس) و سـِی‌تِک Seitek (نوۀ مناس). خواستۀ مناس که یک‌پارچگی تمام و کمال مردم قرقیز و امنیت مرزهایشان بود، تنها در پایان داستان، در اواخر خانی‌گری "سی‌تک" حاصل می‌شود. 
 
در کانون این داستان نبرد مردم قرقیز علیه مردم "ختن" (در چین) و "اویرات"های مغول قرار دارد که می‌تواند نقطۀ عطف جدایی قرقیزها – دست‌کم در آفریده‌های مردمی – از سایر اقوام ترک و مغول به شمار آید. می‌گوئیم "آفریده‌های مردمی" یا "فولکلور"، چون به باور تاریخ‌نگاران برجسته‌ای چون "واسیلی بارتولد"، حماسۀ "مناس" چیزی بیش از "فضولی ناپسند و پوچ ِ تاریخ‌ساز" نبوده‌است. جالب این‌جاست که اکنون یکی از نواحی منطقۀ خودمختار اویغور سین‌کیانگ چین موسوم به "مناس" است. 
 
بر سر قدمت حماسۀ مردمی مناس بحث‌ها همچنان ادامه دارد. بسیاری از تاریخ‌دانان و زبان‌شناسان قرقیز قدمت آن را به بیش از هزار سال پیش می‌برند. اما کارشناسان غیر قرقیز با پیوند عاطفی کم‌تر به ماجراهای "مناس"، عمر این حماسه را بسی کم‌تر می‌دانند، با این ادعا که رویدادهای آمده در داستان به سده‌های ۱۶ و ۱۷ میلادی برمی‌گردد. 
 
داستان مناس را هنرمندانی موسوم به "مناس‌چی" اجرا می‌کنند. اجرای آن به گونه‌ای است که مناس‌چی در میانۀ ازدحامی از مردم نشسته‌است و بدون ساز موسیقی، اما با ادای موسیقایی، داستان را تعریف می‌کند. متن این بازگویی داستان در دهۀ ۱۹۲۰ تغییر کرد، تا "مناس" را به عنوان داستان تشکل ملت قرقیز جلوه‌گر کند. دلیل این ادعا نسخه‌هایی از مناس سدۀ ۱۹ است که توسط خاورشناسان ثبت شده و تابعیت قومی مناس را "نوغای" ذکر می‌کند. نوغای‌ها یکی از اقوام مغول زیر فرمان چنگیزخان بوده‌اند. اما در دهۀ ۱۹۲۰ تابعیت قومی مناس به "قرقیز" تغییر می‌کند و مناس به عنوان پیشوای ملت قرقیز شناخته می‌شود.
 
صفربیک قـَسمـَم‌بِـِتف، مناس‌سرای قرقیز
"مناس" امروزه از مفهوم‌ترین و رایج‌ترین واژه‌ها در قرقیزستان است و این نام به هر بهانه‌ای به گوش مهمانان این کشور می‌خورد. در هر جشن و جشنواره‌ای که در این کشور برگزار می‌شود، یک یا چند مناس‌چی به تکریم او می‌نشینند و حماسه را بازخوانی می‌کنند. اما این خوانش‌ها با هم متفاوتند، به گونه‌ای که یکی از آنها می‌تواند دویست هزار مصراع داشته باشد و دیگری از مرز پانصد هزار مصراع هم عبور کند. چون حماسۀ مناس یک منظومۀ مردمی است و تنها در سدۀ ۲۰ میلادی به رسم‌الخط سیریلیک به شکل ِ نوشته درآمده‌است. و هنرمندانی که ماجراهای هر سه بخش این حماسه را از بر بلدند، با افزودن جزئیات و دادن شاخ و برگ به آنها، بر طول داستان می‌افزایند و آن را گیراتر می‌کنند. حماسۀ "مناس" به شکل کامل هنوز به فارسی برگردان نشده‌است، اما بخش‌هایی از آن در ترجمۀ منظوم "اسلم ادهم"، شاعر تاجیک، سال ۱۳۷۴ توسط انتشارات الهدی منتشر شد. 
 
قرقیزها فهرست بلندبالایی از بزرگ‌ترین مناس‌چی‌های کشورشان دارند که در صدر آن هنرمندان پرحافظه‌ای چون سَگیم‌بای اُروزبـَـکف، سایاک‌بای قرالایف، شابای عزیزف، قبا آتابیکف، سِی‌دِنه مولدوکووا و یوسف مامای قرار دارند. "صفربیک قـَسمـَم‌بِـِتف" هم از جملۀ مناس‌چی‌های ممتاز است که طی سال‌های ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ برداشت خودش از حماسۀ مناس را در لندن ضبط کرد که اکنون به شکل دو لوح فشرده و یک کتاب منثور با نام "مناس‌سرایی قرقیزی" Singing The Kyrgyz Manas منتشر شده‌است. در مطلب شنیداری این صفحه "گلناره قـَسمـَم‌بِـِتوا"، دختر صفربیک قـَسمـَم‌بِـِتف، داستان "مناس" را مختصراً تعریف می‌کند. در تصویرهای این صفحه، نقاشیهای "گل‌جان ارسلان"، نوۀ صفربیک قـَسمـَم‌بِـِتف را می بینید که بر مبنای داستان مناس طراحی شده است.
 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

فهرست اسامی رؤساء ثبت احوال از "۱۲۹۷ الی ۱۳۸۰"
 


نمودار بالاترین فراوانی نام ذکور از ۹۰ میلیون سند سجلی
 
نمودار بالاترین فراوانی نام اناث از ۹۰ میلیون سند سجلی

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.