۲۰ اکتبر ۲۰۱۱ - ۲۸ مهر ۱۳۹۰
پرستو قاسمی
درگورستان ابنبابویه بزرگان بسیاری دفن شدهاند. کسانی همچون علی اکبر دهخدا، میرزاده عشقی، اشرفالدین گیلانی (نسیم شمال)، خانم فخرالدوله (بانی مسجد فخرالدوله، دختر مظفرالدین شاه و مادر دکتر علی امینی)، و جهان پهلوان غلامرضا تختی که هر یک بخشی از فرهنگ و تاریخ ایراناند. آیا ساماندهی این گورستان یعنی به فراموشی سپردن گذشته است؟
گورستان ابنبابویه هم میتوانست شبیه پرلاشز در پاریس، فخرلر در باکو، هایگیت در لندن، نوودویچی در مسکو و یا حتی شهدای صالحین در کابل و وادی السلام در نجف باشد، اما با همه آنها متفاوت است. گورستان ابنبابویه تهران که نامش را از دانشمند شیعی قرن چهارم، شیخ صدوق معروف به ابنبابویه، گرفته این روزها حال و روز خوشی ندارد و طرحهای ساماندهی که یکی پس از دیگری به جانش افتاده، رمقی برایش نگذاشته است.
این گورستان ۲۰۰ ساله با ۱۲ هکتار وسعت، دومین گورستان شهر تهران پس از بهشت زهرا به شمار میرود که از زمان فتحعلی شاه قاجار ، پس از کشف اتفاقی جسد سالم شیخ صدوق در محلی که امروز هم بقعه او قرار دارد، به عنوان گورستان رونق گرفت و بسیاری از نامآوران ایرانی در عرصههای مختلف در آن آرمیدند. بسیاری هم آرامگاه خانوادگی با معماری و تزئیناتی با سلیقه خود در آن درست کردند تا نوادگان و بستگانشان از آرامگاهشان دیدن کنند.
بنا بر پژوهشی که سید احمد محیط طباطبایی، پژوهشگر تهران قدیم، در این گورستان انجام داده، حدود ۲۶۰ نفر از رجال معاصر ایران که هر یک، نیک یا بد، در تاریخ این کشور نقشی داشتهاند، در گورستان ابنبابویه آرمیدهاند.
اما روند تخریب این گورستان هم مانند خیلی جاهای قدیمی دیگر نیز شروع شد و اولین گامها برای تخریب آن از حدود ۱۷ سال پیش برداشته شد. زمانی که به بهانه ایجاد باغ مشاهیر دهها مقبره خانوادگی تخریب شد. مقبرههایی که هر یک معماری خاص خود را داشتند و در آنها وسایل مختلفی مانند عکسهای قدیمی، آیینه و شمعدان، فرش و میز و صندلی و حتی وسایل پذیرایی از مهمان نگهداری میشدند. اگر این مقبرهها امروز وجود داشتند میشد به عنوان موزهای برای نمایش آیین مرگ به آن توجه کرد. چرا که دیگرکمتر گورستانی در ایران وجود دارد که مقبرههای خصوصی با معماری دوره قاجار و پهلوی داشته باشد. آرامگاههای خانوادگی زیادی از بین رفتند مانند آرامگاههای خانوادگی امیراعلم، زراندوز، خلعتبری و دیگران و سنگ مزارهای نفیس و تاریخی این مقبرهها نیز در معرض باد و باران قرار گرفتند و آسیبهای زیادی دیدند.
پس از این تخریب، نه باغ مشاهیری ساخته شد و نه آرامگاههایی که تخریب شدند، بازسازی شد. حتی معتادان بیش از گذشته به این گورستان پناه آوردند.
مدتی بعد تعداد زیادی از سنگ قبرها به دلیل سهولت در عبور و مرور تخریب و همسطح زمین شدند و حالا هم مدتی است که قرار است بقعه شیخ صدوق که در سال ۱۳۷۵ با شماره ۱۸۱۶ در فهرست آثارملی کشور به ثبت رسید، گسترش یابد. در این طرح توسعه، بقعه از هر طرف به شعاع ۲۰ متر توسعه مییابد و در این میان همه قبرهایی هم که وجود دارند، خراب میشود. مسئولان اوقاف میگویند که قبرها شناسایی شده و پس از بازسازی اسم مردگان روی سنگهای یکدستی نوشته و سرجایشان نصب میشود.
اما مسئولان شهر ری معتقدند که کل گورستان به خاطر اینکه در میانه شهرری قرار گرفته باید ساماندهی شود و قبرهایش همسطح شوند. در بخشی از گورستان هم باید امکانات تفریحی و ورزشی برای اهالی ایجاد شود.
اما اگر کمی بیشتر به وضعیت گورستان توجه میشد، مانند گذشته میتوانست زائران اهل قبور را راضی نگه دارد. البته اگر درختان گورستان آبیاری میشد تا خشک و بیشاخ و برگ نشوند و اگر روشنایی آن به اندازه کافی تامین میشد. دیدارکنندگان از آرامگاهها همیشه یکی از منابع درآمدی اهالی شهرری بوده چرا که پیوسته بسیاری از مردم بوِیژه از تهران به دیدن گورستانها و زیارت مزارهای شهرری مانند ابنبابویه، امامزاده عبدالله، بیبی زبیده و همین طور زیارت شاه عبدالعظیم میرفتهاند.
در گزارش تصویری این صفحه پرستو قاسمی ما را به دیدن آرامگاههای بزرگان در ابنبابویه میبرد و ما را با نظرات سید احمد محیط طباطبایی، تهران شناس، آشنا میکند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۴ فوریه ۲۰۱۸ - ۵ اسفند ۱۳۹۶
*حمید شانس
گروهی برای چندمین بار سعی در حذف آثار هنری از چهره شهرها دارند. پاکسازی نقاشیهای دیواری، سعی دوباره در حذف و برداشتن مجسمههای شهری، محدود کردن و تکسویه کردن حوزههای کاربردی آن، نگاهی اجمالی به موضوع کارکرد و حوزه مجسمههای شهری در گذشته، حال و آینده را مفید فایده میکند.
رابطه هنر و محیط زندگی سابقهای طولانی در تاریخ بشری دارد و اولین یافتهها از دست آفریدههای انسان شکارورز، در درون غارها، که قدمتی بیش از سی هزار سال بر پاره ای از آنان متصور است، حاکی از به کار گیری هنر در امر ارتباطهای اجتماعی است.
انسان در عین گرسنگی، در عین مبارزه مرگ و زندگی و در دشوارترین شرایط جسمانی از هنر غافل نبوده است و با صرف دقت زیاد به کشیدن نقاشی بر دیوار غارهای محل سکونت و سپس ساختن پیکرههای گلی پرداخته است.
صرف نظر از دلایل پرداختن انسان اولیه به هنر، انجام این امر در سختترین لحظات تاریخ بشری نشان از ضرورت انکارناپذیر نقش هنر میباشد. او هنر را به عنوان زبانی برای ارتباط، وسیلهای برای تهییج و شیوهای برای تقویت باورها، وسیلهای برای غلبه بر شکار و ابزار کارای زندگی و در چهارچوبی وسیعتر از نقش تزیین و بزک به کار برده است.
"استفاده از هنر برای تزیین صرف بسیار دیرتر و در تمدن بینالنهرین ظهور پیدا میکند و خود به مثابه غنیتر شدن و پیچیدهتر شدن نقش هنر در ارتباطات اجتماعی است" لذا رابطه هنر و محیط اجتماعی همواره یکی از عرصههای فعالیت بشری و محل نمایش توانمندیها و مهارتهای بشری است.
بشر در طول تاریخ به خوبی واقف بوده است که آنچه که به شاخصهای حداکثر توانایی او مربوط میشود. نه در حیطه عمل فردی و عرصه زندگی خصوصی بلکه در رابطه عمل جمعی و در حیطه محیط همگانی قابل حصول و انجام است لذا محیط اجتماعی همواره نقش حامی گسترش هنر را برعهده داشته است و بالعکس هنر به عنوان وسیلهای ارتباطی در فرهنگ سازی، در غنیسازی عاطفی محیط اجتماعی و در امر ایجاد هویت محیطی نقش ارزندهای در بهبود کیفیت روابط اجتماعی و گسترش آن بازی کرده است.
هنر مجسمهسازی نیز رابطهای با قدمت شهرنشینی و با معماری و شهرسازی دارد. مجسمهسازی از طریق زیباسازی، ایجاد هویت بصری، تثبیت ارزشهای فرهنگی و ساختن مجسمه شخصیتها به غنای معماری میافزاید. در جهان مدرن با رشد و گسترش شهرها و تغییر چهره آنان جایگاه مجسمهسازی متفاوت شده است. وفور زیبایی در کالاهای تولیدی در بدنه شهرها، در ویترین آرایی و فضا سازی، استفاده از تکنولوژی پیشرفته برای مهارت در ساخت کالاهای زیباتر به زیبایی شناختی عناصر زندگی روزمره منجر شده. هنر محیطی و مجسمهسازی شهری هم هدف اصلی خود را در زیبایی نمیداند. مجسمهسازی معاصر در حوزه شهری دانش و عملی است که برای حل معضلات بصری شهرها تلاش میکند.
رشد بی رویه و تغییر یکباره چهره شهرها و ایجاد مسائل جدید شهری مشکلات بصری عدیده ای را دامنگیر چهره شهرها نموده است.
1- شلوغی و بینظمی بصری که باعث میشود تا اطلاعات بصری محیط به سهولت دریافت نگردد.
2- آلودگی بصری که باعث تحریک و فرسودگی روانی شهروندان است.
3- عدم هویت بصری که به احساس تعلق و ایجاد انگیزه فعالیت منجر نمیشود.
لذا مسائل بصری سیمای شهری تاثیری شگرف بر زندگی، روان و فعالیت انسان دارند. امروز محیط شهری را به مثابه پدیده ای فیزیکی نمیبینیم، کالبد شهری جسمی است که سپری انسانی بر فرازش برقرار است. با توجه به تاثیر شگرف محیط بر روان انسان تلاش در جهت بهبود چهره شهرها و نیاز به انسانی کردن هر چه بیشتر محیط زندگی هم راستا با تلاش جهت بهبود عملکرد شهرها ضروری است.
مجسمهسازی ملموس ترین هنرهاست و حوزه فعالیت آن عرصه فضا ماده و ساخت یعنی چهارچوب واقعیت فیزیکی و ماده است.
مجسمهسازی شیوه سازماندهی به عواطف مربوط به محیط فیزیکی، تصریح، تبلور و رشد آن و کمک به حیات جمعی عواطف آن است. از طرف دیگر مفهوم مرکزی مجسمهسازی، فضای سازمان یافته "چه تو پر یا تو خالی" عرصه پیوسته ای است بین مجسمهسازی، معماری، لندسکیپ، هنرهای محیطی و طراحی محیط. لذا شیوههای آرایش و پیرایش محیط شهری سازماندهی بصری فرم و فضای شهر، الحاقات غیر کارکردی فضاها و بناهای شهری، مجسمههای محیطی "که بر اساس کارکرد محیط مخاطب و سیمای شهری، موضوع و شکل خود را انتخاب میکند" مجسمههای فرهنگی، مجسمههای تبلیغی عرصه وسیعتری را برای مجسمهسازی باز کرده است.
اما مسیر آینده مجسمهسازی شهری، جایگاه مجسمه و اصولا هنر در جامعه در حال شکلگیری نوین که به زودی چهره جوامع انسانی را تغییر خواهد داد نبایستی با پارامترهای گذشته اندازه گیری کرد.
نقش هنر، جایگاه اجتماعی، محتوی، معنا، میزان اثرگذاری آن در حال تغییر هستند. تغییری که ناشی از تحولات اجتماعی دوران معاصر است. در دوران تاریخی بسیار متفاوتی زندگی میکنیم که مشابه تغییرات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و علمی آن در هیچ مقطعی از تاریخ بشریت وجود ندارد. در چهار دهه گذشته بشریت بیش از تمامی قرون و اعصار گذشته تحولات مادی و فرهنگی ایجاد کرده، و به داشتههای بشری افزوده است. انقلاب فنی و تکنولوژیک و انقلاب اطلاعات چهره جوامع بشری را کاملا دگرگون کردهاند. انقلاب فنی و تکنولوژیک زمان فراغت زیادی را در اختیار بشریت قرار خواهد داد تا این وقت را صرف تعالی خود کند. انقلاب اطلاعات، اینترنت، موبایل و ساختارهای رو به گسترش مجازی عرصه ثانویهای را در مقابل بشریت گشوده اند که اهمیت بیشتری از انقلاب کشاورزی و انقلاب صنعتی در تحول بشری دارند.
دقت کافی و قابلیتهای وسیع مجازی این مجال را برای همه آحاد بشری فراهم خواهد آورد تا به پرورش قابلیتهای فردی و شکوفایی استعدادهای انسانی خود اقدام ورزند. انقلاب اطلاعات و فنی تکنولوژیک و فضای جدید انسانی "جهانی شدن" نه تنها فضای فعالیت و عرصه تولید تازهای ایجاد کرده است بلکه باعث تغییر فضای انسانی، تغییر در شیوه فعالیت و دیدگاههای وی در حیطه احساسات و خواستههای بشری شده است.
مجموعه وسیعی از بازتابهای عاطفی اساسا بدیع در حال شکلگیری است. شکل بخشی و ساماندهی این تحول عاطفی محتوی هنر معاصر را شکل میدهند. "سخن گفتن از مرحله جدید به معنای راههای تازۀ دیدن و عمل کردن است."
دیدن و عمل کردن جدید مجسمهسازی متحولی را طلب میکند. تحول مفهوم فضا به سپهر انسانی، ایجاد فضای مجازی، تغییر مفاهیم ابعاد، اندازه، جغرافیا همگی در محتوی و معنای مضامین مجسمهسازی تغییر بنیادی ایجاد کردهاند و وظایف نوینی را در مقابل مجسمهسازی قرار دادهاند. مجسمهسازی معاصر استفاده از عناصر و نشانههای اجتماعی را به عناصر و نشانههای پلاستیک ترجیح میدهد و مضامین را بر همین اساس انتخاب میکند و هنری زمینهگرا مرتبط با فضا نزدیک تر به هنر چیدمان و با گرایشهای هنر زمینی "هنر میرا" شده است. از جریان عمل تخصصی به طرف هنری اجتماعی سوق پیدا کرده است. در عرصه تخصصی نیز از حیطه شکل به عرصه ساخت و روند متمایل شده است لذا شاهد تحول جدی در عرصه ساخت و روند، در شیوه نگاه به مخاطب، در اهمیت روزافزون هنر همگانی و محیطی و... هستیم. مجسمهسازی قابلیتهای بسیاری یافته و در جامعه در حال شکل گیری نقش بسیار وسیع تری در ایجاد فضای شهری خلاق و فعال بازی خواهد کرد که قابلیتهای فانتزی آن را افزایش خواهد داد و به درک عمیق تر از رابطه فضای شهر با معماری، جغرافیا، ارزش های انسانی، هویت و تمدن کمک خواهد کرد. مجسمهسازی هم اکنون نیز مبین مباحثی چون واقعیت و مجاز و مسئله ستم دیدگان، اقوام، جنبش زنان، مسائل زیست محیطی، مهاجرت و غیره در عرصه شهری است.
در گزارش مصور این صفحه ایرج محمدی، سازندۀ تندیس شاه عباس، در بارۀ مجسمههای شهری ساختۀ خودش صحبت میکند.
* حمید شانس، مجسمه ساز و هنرشناس
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۷ اکتبر ۲۰۱۱ - ۱۵ مهر ۱۳۹۰
حمیدرضا حسینی
سال ۱۳۰۹ بود و منوچهر ستوده در کلاس نهم کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) درس میخواند. معلمی داشت به نام شاهزاده محمدحسن میرزا فرحی. شازده یک روز او را خواست و پرسید: "برای ادامه تحصیل چه برنامهای داری؟" منوچهر گفت: "میخواهم ادبیات بخوانم".
ـ ادبیات؟! ادبیات به درد نمیخورد. تو که شاگرد ممتازی هستی باید طب بخوانی.
ـ ولی من علاقهمند به ادبیات هستم.
ـ ببین، پسرجان! طب، هم برای خودت مفیدتر است و هم برای مملکت. برو خوب فکرهایت را بکن، چند روز دیگر مجدداً بیا تا ببینم به چه نتیجهای رسیدهای.
منوچهر رفت و خوب فکرهایش را کرد و دوباره آمد و گفت: "میخواهم ادبیات بخوانم!" دوباره شازده اصرار که باید طب بخوانی و از منوچهر انکار که دوست ندارم تا بالأخره شازده فهمید از پس او بر نخواهد آمد و رهایش کرد که برود ادبیات بخواند.
و چه خوب که رهایش کرد. چون حالا پس از هشتاد سال، مقام ستوده در فرهنگ ایرانزمین چنان بالا و والاست که اگر شازده زنده بود، از پیشنهاد آن روز خود پشیمان و شاید شرمگین میشد. سخت است گمان کنیم به این زودیها کسی پیدا شود که بتواند – یا اصلاً بخواهد – جا پای ستوده بگذارد. کافیست گفتههای زندهیاد ایرج افشار را بخواند تا عطای ستوده شدن را به لقایش ببخشد:
"چهل سال با او و دوستان کوه را به کوه دوختیم و دره [را] به دره بند زدیم و ماهور را گذشتیم و به رودهای پرآب زدیم شبها را با چوپانان و روستائیان به همسخنی گذراندیم و با چاپاردارها همگامی داشتیم... آن موقعی که به نوشتن کتاب از آستارا تا آستارباد پرداخت، ناگزیر از آن بود که سی و چند آبریزی را که رودخانههای سلسله البرز از جنوب به سوی دریای خزر سرازیر میروند، یکی یکی پای پیاده تا ستیغ کوه برود و به هر گوشۀ آنها سر بزند تا ویرانهای و خرابهای را از قلم نیندازد".
و چنین است که ستوده خود به تنهایی دانشنامۀ تاریخ و فرهنگ ایران است. چه خوب گفته باستانی پاریزی که " از منوچهر ستوده چه میطلبید جز این که در بارۀ چوبکاری و هنر چوب در مازندران و گیلان سخن به میان آورد و از کاسه و کماجدان تا گوشتکوب و آیینه و سرمهدان چوبی زن و مرد مازنداران حرف بزند و جمعی غفیر (کثیر) از مستشرقان را به تحیر اندازد؟" این همه نتیجه یک عمر تکاپوی مردی است که به قول همو "با احتیاط قدم برمیدارد و پیادهروی را بر سواره رفتن ترجیح میدهد و با ملایمت قدم برمیدارد و شتروار راه دور را به تدریج طی میکند."
او حالا ۹۸ سال دارد. صبحها یک ساعت پیش از طلوع آفتاب از خواب بیدار میشود و در گرگومیش هوا کار روزانه را آغاز میکند: خواندن و پژوهیدن و نگاشتن. مردی که همیشه از همراهی قدم با قلم سخن رانده، هنوز هم دوستتر میدارد که به جای نشستن در خانه، رهسپار سفر شود، اما حیف و صد حیف که دیگر پاهایش یاری نمیکنند.
سالهاست که از دود و دم تهران گریزان است. تابستانها را در روستای "کوشکک لورا" در جادۀ چالوس به سرمیآورد و زمستان را به خانۀ دیگری در سیسرا (نزدیک چالوس) میرود. خانهاش به شکل حیرتانگیزی ساده است. اتاقش در خانۀ ییلاقی کوشکک چیزی جز یک زیلو و یک دست رختخواب ندارد. با رادیو و تلویزیون هم که هیچ میانهای ندارد. معمولاً در ایوان سرتاسری جلو اتاق رو به باغ پردار و درخت خود مینشیند و پشت یک میز آهنی کوچکِ قدیمی، مشغول کار میشود. هر وقت هم خسته شد، یکی دوبار عصازنان طول ایوان را میپیماید و اگر شد سری هم به نهر آب وسط باغ میزند.
چیزی که در زندگیاش هیچ جایی ندارد، وابستگی به مال و منال دنیاست. به قول ایرج افشار "مرد سفر است؛ سفر بیآرایه و بیپیرایه. جای خواب برای او مهم نیست. بیشتر به دلش میچسبد که خانۀ روستایی باشد. از زلم زیمبو بیزار است. ساده زندگی میکند. تا روزی که پاها سستی نگرفته بود، بیشتر بر زمین مینشست. هر کجا که باشد، باشد... سی سال است که طهران خستهکننده را رها کرده و به گوشۀ جنگلی نزدیک چالوس پناه بردهاست. باغی ساخته و مرکباتی بار آورده و لذتش را میبرد و آن را برای نشر کتب تاریخی مربوط به ایران بزرگ وقف کردهاست". کتابهایش را هم چند سال پیش تمام و کمال به کتابخانۀ مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی هدیه کرد و حالا فقط به همان قدری که میخواند، کتاب دارد.
ستوده، خوشمشرب و شوخطبع و رکگوست و همه کس محضرش را دوست میدارد. وقتی در باغ کوشکک به سر می بَرَد، دوستان و آشنایان و شاگردان به دیدارش میآیند و آنها که دستی در پژوهش دارند، فرصت را غنیمت شمرده و پرسشهایشان را در میان میگذارند. او نیز از سر حوصله و بی آن که اظهار ملالت و خستگی کند، یکایک را پاسخ میدهد.
در یکی از روزهای امردادماه گذشته به دیدارش رفتم. دست بر قضا تنها بود و فرصتی شد که با فراغ بال پای صحبتش بنشینم. گزارش مصور این صفحه برشی کوتاه از این گفتگوست. با این توضیح که ستوده در خلال سخنانش به جایگاه ادبیات ایران در گذشته و حال اشاره دارد. باید دانست که در فرهنگ واژگان او، ادبیات کمابیش معادل فرهنگ به کار میرود و این در ادامه همان تقسیمبندیهای قدیم است که رشتههای تحصیلی را به دو شاخۀ علمی و ادبی تقسیم میکرد. شاخۀ علمی مشتمل بر علوم تجربی و ریاضی بود و شاخۀ ادبی، علوم انسانی را دربر میگرفت.
بخشی از عکسهای این گزارش، خصوصاً عکسهای قدیمی و عکسهای مربوط به باغ سیسرا و مراسم نکوداشت ستوده را علی دهباشی در اختیار ما گذاشتهاست.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۶ اکتبر ۲۰۱۶ - ۵ آبان ۱۳۹۵
مرتضی پورصمدی، که در سال ۱۳۳۱ در همدان به دنیا آمده، از پرکارترین فیلمبرداران مستند پس از انقلاب است. پیش از انقلاب فیلمبردارانی چون اسماعیل امانی، کریم دوامی، فریدون ریپور و فریدون قوانلو را پر کار میشناختند. پورصمدی میگوید:" با اکثر اساتید این حرفه همکاری داشتهام. بیش از ۵۰۰ هزار کیلومتر در این سرزمین سفر کردهام. علاقه اصلیام سفر و فیلمبرداری فیلمهای مستند با گرایش مردمشناسی، شناخت اقوام و عشایر ایران بوده است. "تجربه فیلمبرداری پورصمدی با هر سه نسل کارگردان مستندساز ایران از او گنجینهای گرانبها از ارزشهای قومی و آیینی این مرز و بوم ساخته که از سفرهای دور و دراز به نقاط دور و نزدیک ایران حاصل آمده است. پورصمدی در مورد عکاسی هم میگوید:" در طول این سی و چند سال کار و سفر دوربین عکاسی همواره همراه من بوده است. خوشبختم چون خیلی جاها بودهام و امروز خوشبختی مضاعف من این است که چه قدر به موقع در بعضی از جاها بودهام."
پورصمدی در ارتباط با چگونگی علاقهمندی به اقوام و عشایر و همچنین ورود به عرصه فیلمبرداری میگوید: "علایق و تواناییهای آدمی ریشه در گذشتهها و دوران کودکی دارد. از آن گروه آدمها بودم که از نوجوانی با عکاسی شروع کردم و دل مشغولیهای اهالی سینما را من هم داشتهام. پدر و مادرم هر دو ریشههای عشایری و روستایی دارند، علیرغم این که در همدان زندگی میکردیم. شبهای دوران کودکی، سرشار از افسانهها و تعاریف و خاطرههای اغراق شدهای بود که در زمستانهای طولانی از زبان مادربزرگ و پدربزرگ و پدر و مادرم میشنیدم. با رسیدن بهار و رهایی از سرمای طولانی و طاقت فرسا، پرسه در طبیعت به زیباترین شکل میتوانست جان آدمی را در گردشهای جمعه در درهها و کوچه باغهای دامنه الوند سرشار از احساسات دلانگیز کند. شیفتگی به افسانهها و خاطرات، حضور در مراسم و آیینها و علاقه به طبیعت و کوهستان، انگیزههایی اساسی بودند که از کودکی سلیقه و جاذبهای را در من شکل دادند که هنوز هم هر وقت در این فضاها قرار میگیرم تمامی آن شوق کودکانه با انرژی تمام در من بیدار میشود. در یک کلام هنوز هم به دنبال کودکیام میگردم."
"بعد از دیپلم هم تحقق رویاها را در سینما جستجو میکردم. سال ۱۳۵۲ به عنوان فیلمبردار فارغالتحصیل شدم. چند ماهی در تهران کار کردم. پیشنهاد انتقال به مرکز تلویزیونی کرمانشاه جالب بود. چون هم به خانواده نزدیک تر میشدم و هم این که کرمانشاه تمامی الگوهای مورد علاقهام را یکجا داشت. سرزمینی کهنسال که سکونت گاه اقوام باستانی کرد بود. با طوایف و قبایل گوناگون، سرزمین آیینهای دیرپا و عجیب و غریب، فرقههای گوناگون، شاخههای مذهبی و عرفانی و موسیقی و رقص و از همه مهمتر طبیعت بکر و سرکش ـ یک نمونه کامل از فرهنگ زاگرس."
"قرار بود ۱۳ ماه در کرمانشاه باشم. روزی که به تهران منتقل شدم ۱۰ سال از عمرم را در آنجا طی کرده بودم. کار در مرکز کرمانشاه میدان مشق و تمرین و تجربه مستندهای کوچک بود. گروه تولید ۲-۳ نفره سرشار از انرژی با امکان سفرهای مختلف به گوشههای ناشناخته آن سرزمین تمامیاش تجربههای ارزندهای بود از زندگی، شناخت انسانها، حضور در مراسم آیینی و تنفس در طبیعت و کوهستانهای سرکش. در سال ۶۲ با انتقال به تهران و شبکه ۲ سیما، تصورم بر این بود که میدان بازی گستردهتری پیشرو خواهیم داشت. پس از گذشت زمان کوتاهی برنامهای به گروه فیلمبرداران پیشنهاد شد. سفری دور و دراز حول محور طبیعت و محیط زیست. کسی از همکاران فیلمبردار نپذیرفت، مسئول گروه به من پیشنهاد کرد، پذیرفتم. این سفر به همراه فرهاد ورهرام (فیلمساز و پژوهشگر) سفر دور و درازی شد که استانهای لرستان ـ خوزستان ـ هرمزگان و جزیره قشم را خوب دیدیم و شبها مفصل بحث سینمای مستند به خصوص نوع سینمای مستند قومنگار بود و چگونگی کار در این عرصه. و این که ایران جهانی کوچک شده است که همه اقوام، آیینها و شیوههای گوناگون زندگی را یک جا دارد."
"در سفری دیگر این بار استانهای فارس و کرمان را تا اعماق جازموریان پیمودیم. زمستان سال ۶۵ به اتفاق فرهاد ورهرام در سفری کوتاه به شمال مسجد سلیمان زندگی زمستانی طایفه بامدی ایل بختیاری فیلمبرداری شد که مقدمه فیلم مستند بلند "تاراز" شد. فصل اصلی کار تاراز در بهار ۶۶ فیلمبرداری شد. گروه فیلمبرداری حدود ۳۰۰ کیلومتر پیاده از شمال شرقی مسجد سلیمان تا دامنههای زردکوه بختیاری را همراه ایل کوچ کرد. بهمن ماه سال ۷۱، فرهاد ورهرام پیشنهاد فیلمبرداری کار مستند آیینی پیر شالیار در اورامان کردستان را داد. این فیلم به همراه دو دوربین اضافه به مدت ۱۸ روز در زمستان فیلمبرداری شد."
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۹ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۷ مهر ۱۳۹۰
ثمر سعیدی
موسیقی راک و متال سالهاست که در ایران به صورت زیرزمینی به حیات خود ادامه میدهد. تعداد کنسرتهای سبک راک که در سال ۱۳۸۹ در کشور برگزار شدند، از شمار انگشتان یک دست تجاوز نمیکند. "مجوز وزارت ارشاد" کابوسیست که به اندازۀ تمام این سالها هنرمندان موسیقی راک و متال را آزار داده و هویت موسیقاییشان را از یک ژانر هنری به یک امری حاشیهای، زیرزمینی و پنهانی تنزل دادهاست.
در این بین گروه راک "تندر" با وجود اشعار انگلیسی و نوازندۀ زن، موفق میشود که اجرای زنده برگزار کند. پرسوجو میکنم و به نام "اردوان انزابیپور" برمیخورم. او در تعدادی از نخستین گروههای راک و متال بعد از انقلاب حضور داشته و هماکنون نیز تندر را سرپرستی میکند.
اینجا کنسرواتوار موسیقی تهران است. یک مؤسسۀ آموزشی در خیابان ویلای تهران و گهگاهی با مجوز دولت، برنامههای زنده تحت عنوان "کنسرتهای پژوهشی" در سالن این مؤسسه اجرا میشود.
میثم معافی، معاون کنسرواتوار، تأکید دارد که هدف از اجرای برنامهها آشنا کردن دانشجویان با سبکهای مختلف موسیقیست. بیشتر اعضای گروههایی که در این محل، برنامه اجرا میکنند از دانشآموختگان سابق کنسرواتوار بودهاند.
قرار است تعدادی از آثار گروه تندر اجرا شود و تعدادی از آثار مشهور موسیقی راک و کانتری نیز بازنوازی شود. انزابی پور برای تمام اشعارش که به زبان انگلیسی است، و برای تکتک آهنگهایی که ساخته شده از وزارت ارشاد مجوز گرفته است. او در این زمینه اعتماد به نفس بالایی دارد و برای این که صدای هیچ خوانندهای را بر روی کارهایش نپذیرفته، خودش به کلاسهای آوازخوانی رفته و هماکنون آوازخوان نیز هست.
پوستر طراحیشدۀ کنسرت گروه تندر در فیسبوک دست به دست میشود و عدهای که اکثر آنها از نوازندگان موسیقی راک هستند، برای شرکت در کنسرت اعلام آمادگی میکنند. پیش از آن، تعدادی از دانشجویان کنسرواتوار با دیدن پوستر این برنامه، پیشاپیش بلیت خریدهاند. فردای روزی که اعلان را میبینم، برای هماهنگی تماس میگیرم و متوجه میشوم به این سرعت، کل بلیتهای دو روز اجرا به فروش رفتهاند. تبلیغات محدود است، اما علاقهمندان به این موسیقی بسیارند.
رفتن به کنسرت راک در ایران به همان اندازه هیجانانگیز است که یک روز خانمها بتوانند به ورزشگاه آزادی بروند. کنسرتی در یک سالن کوچک با امکانات بسیار نامناسب و گوش دادن به اجراهایی از معروفترین گروههای راک دنیا. پیش از آغاز برنامه نگاهی به چهرههای حضار میاندازم و با چند نفر از آنها همکلام میشوم. یا خودشان موزیک راک میزنند و یا به این نوع موسیقی علاقۀ بسیاری دارند. آنها با مخاطبان کنسرتهای پرشکوه و اشرافی پاپ که در سالن مجهز برج میلاد برگزار میشود تفاوت عمدهای دارند. اینجا هستند تا موسیقیای را بشنوند که در ایران کنونی، شنیدن مجوزدار آن به نوعی کیمیاست.
اردوان انزابیپور سرپرست گروه در سال ۱۳۵۳ در شهر رشت زاده شده و از سن ۱۶ سالگی به فراگیری گیتار پرداختهاست. ساز اصلی اردوان گیتار باس بود و در آستانۀ دهۀ ۱۳۷۰ با تشکیل گروهی به نام "سامر" او، برادرش و تعدادی از دوستانشان به بازنوازی آهنگهای مشهور موسیقی راک پرداختند. اردوان در اوایل دهۀ هفتاد برای تحصیل به تهران آمد و موسیقی را نیز به صورت جدیتر ادامه داد. در سال ۱۳۷۸ گروه "تندر" را تأسیس کرد و نواختن موسیقی متال را به صورت جدی با همکاری تعدادی از نوازندگان مطرح کشور آغاز کرد. کارها در ابتدا بدون کلام بودند و همزمان با حرکتهای تحولآمیزی که در اواخر دهۀ هفتاد در موسیقی کشور شروع شد، اردوان و گروهش از نخستین کسانی بودند که با داشتن مجوز، در ایران موسیقی متال زدند و در این سبک آلبوم تولید کردند.
انزابیپور در مورد شکلگیری گروه تندر میگوید: "من در سال ۱۳۷۸ این گروه را تأسیس کردم. در آن دوران ما با استفاده از فضای فرهنگی تازهای که در کشور وجود داشت، آثار معروف گروههایی مانند "پینک فلوید" و "دایر استریتس" را بازنوازی میکردیم و یک کنسرت نیز در شهر رشت اجرا کردیم. همزمان با جلو رفتن کار و علاقهمند شدنـَم به موسیقی متال، شروع به ساختن آهنگهای بیکلام این سبک از موسیقی کردم. در نخستین آلبوم گروه تندر، تعدادی از قطعات، متال و تعدادی نیز کانتری بودند. در آن دوره با توجه به شکوفایی فرهنگ و موسیقی کشور اقدام به دریافت مجوز ارشاد کردیم و موفق نیز شدیم که اولین آلبوم موسیقی متال در ایران را به طور قانونی تولید کنیم. اما با توجه به این که آن روزها از نظر عرضه و تقاضا موسیقی پاپ در اوج قرار داشت، به خاطر این که کارهای ما بدون کلام بودند و آشنایی با سبکی چون پراگرسیو متال (موسیقی متال پیشرو) در حد امروز نبود شرکتی که مجاب شود تا آلبوم را به صورت رسمی منتشر کند، پیدا نکردیم. بنا بر این، تصمیم گرفته شد که من گروه دیگری تأسیس کنم تا منحصراً به موسیقی متال بپردازیم و قسمتهای متال آلبومی را که تولید شده نیز اجرا کنیم".
او میگوید: "دوستان نوازندۀ گروه تندر هنوز بسیار جوان هستند و تجربۀ من را ندارند. ماهها با هم کار کردیم تا بتوانیم از پس اجرای زنده بربیاییم. اولین اجرای ما در آبان ۱۳۸۹ در سفارت اتریش بود. پس از آن چند اجرا در سفارت و کنسرواتوار انجام دادهایم و به اوکراین نیز سفر هنری داشتهایم. بهزودی اجراهایی در ترکیه خواهیم داشت و پس از آن آلبوم را به طور رسمی منتشر خواهیم کرد".
"پی.جی امید" از کارگزاران گروه تندر مرد پشت صحنه است و یار قدیمی اردوان. او از برگزاری کنسرت راضیست و در مورد کیفیت صدا میگوید: "نمیتوان انتظار داشت در سالنی که آکوستیک نیست، صدای مناسبی بگیریم. این فضا مکعب مستطیل است و تمام تلاش صدابرداران گروه در این بود که بتوانند حجم و کیفیت صدا را در حدی که گوش شنونده آزار نبیند، تنظیم کنند".
او اشاره میکند که برای اجرا در برخی از سالنهای مناسبتر اقدام کردهاند و موفق به دریافت مجوز نشدهاند و تنها کنسرواتوار موسیقی تهران با توجه به شرایطی که دارد و حالت پژوهشی که برای اجراها در نظر میگیرد، امکان اعطای مجوز اجرای زنده را به این گروه میدهد. پی.جی تاکید میکند: "اگر نتوانیم اجرای زنده داشته باشیم و روی صحنه برویم، دیگر نمیتوانیم به حیات گروه بهعنوان یک گروه موسیقی راک ادامه دهیم. از این رو تمام تلاش خود را میکنیم تا با مجوز برنامه اجرا کنیم یا در کشورهای همسایه یا کشورهای اروپای شرقی اجرا بگذاریم. هیچوقت تلاش نکردهایم به صورت پنهانی و زیرزمینی کاری انجام بدهیم. آلبومها، تکتک آهنگها و اشعار نیز دارای مجوزهای جداگانه بودهاند. البته به نظر میرسد وزارت ارشاد، پیش از این همکاری بیشتری را با سبکهای غربی موسیقی انجام میداد".
در پایان اجرا اردوان پرانرژی و خستگیناپذیر و نوازندهها با کمک بقیۀ اعضای گروه، وسایل روی صحنه را جمع میکنند و در اتاق پشت صحنه، آنها را مرتب و بستهبندی میکنند. پیرمرد سرایدار آموزشگاه، هر چند دقیقه یک بار از روی بیحوصلگی تشر میزند که همه بروند، میخواهم در را قفل کنم. موسیقیدانها به کارشان سرعت میدهند و از کنسرواتوار خارج میشوند. در پیاده رو خیابان ویلا صدای خنده و شوخیشان از پشت سر به گوش میرسد. همین طور که دور میشوم، جملۀ پی.جی را به خاطر میآورم: "یک گروه با کنسرت دادن است که زنده میماند. حتا اگر کمبود امکانات بیداد کند".
صحنههایی از "کنسرت پژوهشی" گروه موسیقی راک تندر در تهران را میتوانید در گزارش مصور این صفحه ببینید. عکسهای این گزارش را احسان خانمحمدی گرفتهاست.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱ مهر ۱۳۹۰
حسین علاء تنها مرد سیاست نبود. با تمدن ایران و غرب آشنا و از بنیانگذاران انجمن آثار ملی بود. او اهل طنز بود. نقاشی و چهرهنگاری میکرد. کاریکاتور میکشید و پیانو هم مینواخت.
در عصر قاجار ایرانیان با تمدن نوین غرب آشنایی یافتند. در کنار صنعت چاپ و تلگراف و فرآوردههای صنعتی، علوم جدید، معماری، نقاشی و عکاسی، داستان نویسی و تئاتر به ایران آمد. پادشاهان و رجال ایرانی به غرب رفتند و جوانان ایرانی برای اولین بار به دانشگاههای غرب راه یافتند.
نیاکان حسین علاء از کارگزاران و مقامات حکومت قاجار بودند. خود او هم در دوره قاجار در غرب رشد کرد. در پیروی از این سنت در کنار کارهای سیاسی و دیپلماسی به هنر و فرهنگ علاقه داشت. آشنایی او به زبانهای انگلیسی و فرانسه و فرهنگ اروپا توجه او را به هنرهای نو بیشتر کرده بود. او بویژه بر زبان انگلیسی و طنزها و نکتهدانی و کمگویی اهل زبان نیز مسلط شد و تواناییهایی یافت که در آینده به یاریاش آمد.
حسین جوان نخست در مدرسه "وست مینستر" در لندن آموزش دید. کسانی که با آموزش در غرب، و بویژه در انگلستان، آشنایند میدانند که بر دوره دبستان و دبیرستان به عنوان مهمترین دوران شکلگیری شخصیت جوانان تاکید میشود. در این دوره در کنار آموزش اولیه چون تاریخ و علم و هنر، با نظم در زندگی، احترام به قانون، منافع ملی، جهانبینی و برنامهریزی آشنا میشوند. در آن دوره در مدارس برای امپراتوری کارگزار تربیت میکردند و از همین رو دانشآموزان با تاریخ و اداره امپراتوری بریتانیا هم آشنا میشدند؛ هنوز آفتاب در امپراتوری بریتانیا غروب نمیکرد. نگاه آن دوره به جهان نگاهی بود از مرکز امپراتوری به مستعمرات و شبه مستعمرات که در ذهن بسیاری ایران هم یکی از آنها بود و این بیشک مایه آزار حسین علاء بود. این که در این مدرسه دیگر بر این جوان ریز نقش چه گذشته شرحی نیامده است. اما میتوان گفت که پایههای میهن دوستی و شالوده شیفتگی او به فرهنگ ایرانی در همین دوران بنیاد گذاشته شد.
علاء معلم موسیقی داشت و موسیقی را به خوبی آموخت. به نواختن پیانو علاقه داشت و گاه برای دیگران حتی در میهمانیهای رسمی پیانو هم مینواخت؛ از جمله زمانی که در فرانسه سفیر بود. از نواختن موسیقی توسط علاء اثری به جای نمانده که امروزیان بتوانند آن را بشنوند و به میزان تسلط او پی برند.
اما هنر دیگری که علاء به آن علاءقه داشت کشیدن کاریکاتور و کشیدن پرتره و طرح از کسان نزدیک و اطرافیان و شخصیتهای سیاسی بود. حسین علاء گاه در دفتریادداشت و گاه در تقویم خود تصویرهایی کشیده است که خوشبختانه به جا مانده و هم اکنون در دست فرزندش دکتر فریدون علاء است. حسین علاء گاه در جلسات رسمی به جای خط خط کردن کاغذها به کشیدن طرحی از یکی از رجال همعصر خود پرداخته است. او گاه به گوشه و بخشی از پیکره کسی پرداخته و مثلا فقط به بخشی از پا یا دست اکتفا کرده و بر انگشتان یک شخص تمرکز کرده است. تصویری که از مظفرالدین شاه کشیده چهره سالخورده و شکستهاش را به روشنی نمایان میکند.
علاء تصاویر بسیاری از پدر و مادر و برادران و فرزندان خود به جا گذاشته و از آنها در حالات مختلف پرترههایی ساخته است. برخی از چهره پردازیهای او از سیاستمداران هم عصرش استادانه و پارهای از آنها نشان میدهد که خطوطی است از سر بیحوصلگی، و یا عجله در جلسهای ملالآور. تمرکز علاء بر لباسها و یا کلاه و عمامه و چادر و پوشاکهای دیگر گاه خالی از طنز و تفنن نیست.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۳ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۲۲ شهریور ۱۳۹۰
منوچهر دینپرست

هر دورهای از تاریخ هر سرزمین و فرهنگ زندهای اندیشهمندان خاص خود را دارد. این اندیشمندان کسانیاند که آگاهانه یا حتا گاه ناخودآگاه مسئلههای آن سرزمین و فرهنگ را مطرح میکنند و مطالبی میگویند و مینویسند که در فرایند تاریخ آن سرزمین و فرهنگ از دغدغههای شخصی فراتر میرود و بخشی از دغدغههای فکری دورهای را مینمایاند. ایشان مفاهیم و مصطلحاتی میسازند و میپردازند که بازتاب آن مسئلههاست و تلاش برای صورتبندی آنها و فراهم آوردن پاسخهای مورد نیاز.
بر اساس این نگرش، داریوش شایگان از اندیشهمندان روزگار ماست. او هرچند اکنون شهرت و اعتباری فراتر از مرزهای ایران دارد و به عرصۀ اندیشه در جهان راه بردهاست، ریشههای فکری عمیقی در فرهنگ شرق به طور عام و فرهنگ ایران به طور خاص دارد و در واقع با همین ریشهها و اصالتهاست که توانسته است اندیشمندی ایرانی در سطح جهان باشد.
شایگان در طول قریب به نیم قرن حضور فعال در عرصۀ فرهنگ این سرزمین پابهپای تحولات آن حرکت کردهاست و در آثار گوناگون خود مسائلی را مطرح کرده که اینک با گذر زمان و از منظر نسل بعدی میتوان گفت مسئلههای زمانه بودهاست. شایگان با طرح مسئلههایی نطیر "شرق و غرب"، "تجدد و خاطرۀ ازلی"، "گفتگوی فرهنگها"، "مواجهۀ سنتها با شرایط مدرن"، "هویتهای فرهنگی پیرامونی و جهانی شدن"، "افسونزدایی و افسون زدگی" و با خلق مفاهیمی مانند "موتاسیون تاریخی- فرهنگی"، "توهم مضاعف"، تعطیلات در تاریخ"، "اسکیزوفرنی فرهنگی"، "هویت چهلتکه" و "تفکر سیار" بخشی از تاریخ اندیشۀ ما را رقم زدهاست.
به همین دلیل است که شایگان بیش از آنکه فیلسوف به معنای دقیق کلمه باشد، شخصیتی حقیقی است؛ شخصیتی که در واقع بسیاری نتوانستهاند بهدرستی جایش را تعیین کنند. به همین سبب شایگان از جملۀ روشنفکرانی ایرانی است که توانسته با رویکرد آگاهانه به گذشته و سنت ایران و شرق و مدرنیته، آسیبشناسی فرهنگی ایرانزمین را وارد مرحلۀ جدیدی کردهاست. تأمل و توجه به ایدههای شایگان میتواند ما را در راهبرد حیات فرهنگی ایران معاصر به مسیری سوق دهد که تا کنون نسبت به آن غفلت شدهاست.
مختصات زندگی و جهان اندیشۀ شایگان را میتوان به روایت تمامی تفاسیر و حتا اذعان خودش به دو دورۀ متفاوت و از مناظری حتا متضاد مورد توجه قرار داد. چرا که او نیز مانند بسیاری از فیلسوفان، تأملاتش سیر رو به تکاملی داشته و از درون، خود را بازاندیشی کردهاست. در دور اول شایگان کوشید تا با نگاه "کـُربَـنی- هایدِگِری" به تحلیل تمایزات و گسستهای جوامع شرقی و غربِ جدید بپردازد و نشان دهد که این دو جامعه نه تنها نظام معرفتی که هستی متفاوتی دارند. به نظر وی، این دو نوع هستی نسبتهای متفاوتی را میان انسان و عالم برقرار میکنند. در مدرنیته نسبت انسان با هستی پرسشگرانه و طلبکارانه است، حال آن که در سنتِ شرقی انسان سعی در هماهنگی با هستی را دارد تا بدین طریق معرفت به او افاضه شود. بر همین مبناست که علم در مدرنیته ماهیتاً سکولار و تکنیکی است، حال آنکه در سنتِ شرقی اندیشه و اندیشیدن امری مقدس است. بنا بر این وی نیز که به شدت متأثر از گفتمان غربزدگی است، در این دوره سعی دارد تا وجوه فرهنگی و فلسفی غربزدگی را به تصویر بکشد و با تکیه بر واژگان اندیشگی خویش به آسیبشناسی فرهنگ ایرانی پرداخته و با آگاهیای که از مدرنیته دارد، نخبگان ایرانی را به بازنگری در میراث معنوی خود فرا خوانـَد.
شایگان چهار حرکت نزولی را در سیر تفکر غربی بازشناسی میکند و آنها را فصل ممیزۀ اساسی تفکر تکنیکی مدرنیته با سنت برمیشمارد: تکنیکی کردن تفکر، دنیوی کردن عالم، طبیعی کردن انسان و اسطورهزدایی. در واقع در این دوره از حیات فکری شایگان، او سعی دارد به فهم سنت و مدرنیته نائل شود. وی جوهر مدرنیته را از حیث معرفتی در تفکر عقلباور میداند که در صدد تسخیر عالم است، حال آنکه در سنت شرقی ایمان، شهود و مکاشفه است که معرفت را کشف میکند. نقدهایی که شایگان به مدرنیته دارد بیشتر به خاطر دغدغههای معنوی او بودهاست.
شایگان از جملۀ اندیشهمندانی است که دغدغۀ معنویت نیز داشتهاست. لذا شایگان با شدّت و حدّت این بحث را در وجودش حس کرده و در راستای توصیف و شرح آن قلمفرسایی کردهاست. کوشش درخور توجه شایگان در فهم سنت در جهت رسیدن به برداشتی نزدیک به واقع از تجددِ تمدن ِ غرب او را در میان غربت سرزمینی غایب و آرزوی دستیابی به قلل رفیع تفکّر کنونی قرار دادهاست. از نظر شایگان، احتضار خدایان و مرگ قریبالوقوع آنها برای جهانبینی سنتی سرنوشتی تاریخی است و این امر خود را به شکل گفتمانی سیاسی و همراه با خشونت نشان میدهد و در واقع سنت در این حالت تبدیل به ایدئولوژی میشود. بر این مبنا وی در کتاب انقلاب مذهبی چیست؟ که درواقع یکی از کتابهای دور دوم حیات فکری اوست، با ایدئولوژیزه کردن سنت که در ایران توسط شریعتی صورت گرفت و خود او نیز در آن "مغناطیس" گرفتار شده بود، به مخالفت برمیخیزد و خواهان جدایی مذهب و سیاست میشود.
به نظر وی، "با ایدئولوژیزه کردن مذهب از آن هتک تقدس میشود. سرمایۀ اساطیر را بر سر زمان به سودا مینهد، از آنها اساطیر سیاسی میسازد، از آنها اسطورهزدایی میکند، آنها را در امور اینجهانی خرج میکند".
شایگان در آثار مختلف خود درصدد است تا سنت را با پرسشی جدّی با بنمایههای فلسفی روبهرو سازد. شایگان بر این باور است که تفکر سنتی ما که در دامن دین اسلام پرورش یافته، نمیتواند این پرسش را مطرح کند. چه اگر چنین پرسشی را پیش میکشید، به مبدأ الهامش که ملتزم وحی است و پاسخ را پیش از پرسش در دسترس میگذارد، وفادار نمیماند و از مسیرش منحرف میشد. نگاه شایگان نیز به نوبۀ خود تلنگری به سنتگرایان داخلی محسوب میشد که قصد آن را داشتند که از درون آن به طرح پرسشهای رادیکال از آن بپردازند. بنا بر این، زمانی که وی در دور دوم حیات فکری خود سخن از سنت و معنویت میراند، نباید تصور کرد که وی نیز نظیر سید حسین نصر آرزوی حکمت خالده را دارد، بلکه وی معنویت را چونان پسزمینۀ زندگی تجددی میبیند که در طرحی متجددانه و بازاندیشانه و در نهایت آزادی و به دلخواه انسانی متجدد انتخاب میگردد.
به علاوه، این معنویت در ترکیبی کاملاً بدیع میتواند توسط هر انسانی از ترکیب عناصری کاملاً متفاوت و متناسب با مزاجهای گوناگون ساخته شود: مقداری یوگا، مقداری خلسۀ آمریکای لاتینی، قدری نماز اسلامی... این است "هویت چهلتکهای" که شایگان پیش مینهد.
بنا بر این، شایگان اگرچه عزم رجوع به سنت و معنویت را دارد، اما آن را نه به معنای سنتی که از ناحیۀ خداوند افاضه میشود که بر مبنایی غیر ذاتگرایانه و پساتجددی برساختۀ انسان میداند. در این نگاه آنچه که اصالت دارد، انسان است و اوست که چاشنی معنویت خود را آزادانه و به دلخواه تهیه میکند.
در واقع، شایگان در دور دوم تفکر خود به نظرگاه پساتجددی گرایش پیدا میکند و بر همان مبنا سعی دارد تا مرزهای سفت و سخت و شفافی را که میان سنت و تجدد برقرار میدانست، کدر سازد. بر این مبنا وی در طرحی بازاندیشانه پیشنهاد میکند تا به جای آنکه سنت و تجدد را دو منطقۀ جغرافیایی جدا از هم بدانیم، آنها را دو کهکشان بدانیم که ستارگانش همواره در هم فرو میروند، یکی وارد دیگری میشود و به این ترتیب مفهومهایی ترکیبی و نامعین پدید میآورند.
جهان فکری شایگان، جهان قابل تأمل است. او هماینک در جایی ایستاده و به نقطهای مینگرد که این بیت حافظ را در پیش چشمان ما میآورد:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
داریوش شایگان دیگر آن روشنفکری با تجربههایی عجیبوغریب نیست که به هزارتوی تمدنهای کهنه و نو سرک کشیده و از هر گوشهای خوشهای چیدهاست. از کشور هزاررنگ هند تا دنیای پررمز و راز عرفان اسلامی و درک محضر فرزانگانی چون علامه طباطبایی، سید جلالالدین آشتیانی و هانری کربن تا جهان اندیشههای رنگارنگ امروز را بیوقفه پیمودهاست و درهر کتابش آینهای گرفتهاست روبهروی دنیایی که در آن به سر میبرَد. او سالهاست که بیشتر وقتشرا در فرانسه میگذراند و بهزبان فرانسوی مینویسد. آخرین کتاب او "آمیزش افقها" دغدغههای او را دیگر بار برای ما مطرح ساختهاست.
به سراغ شایگان رفتیم و از وضعیت امروز اندیشه در جهان و ایران امروز پرسیدیم. در گزارش صوتی میتوانید سخنان شایگان را که به برخی از وجوه فکریاش تأکیدی داشتهاست، توجه کنید.
منابع:
۱.شایگان، داریوش (۱۳۵۵). بتهای ذهنی و خاطرۀ ازلی. تهران: امیر کبیر.
۲.شایگان، داریوش (۱۳۵۶). آسیا در برابر غرب. تهران: امیر کبیر.
۳.شایگان، داریوش (۱۳۸۱). افسونزدگی جدید: هویت چهلتکه و تفکر سیار. تهران: نشر و پژوهش فرزان.
۴.شایگان، داریوش (گفتگو) (۱۳۷۶). زیر آسمانهای جهان. ترجمۀ نازی عظیما. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز.
۵.شایگان، داریوش (۱۳۶۵). ایدهئولوژیک شدن سنت. ترجمۀ مهرداد مهربان. زمان نو. شمارۀ ۱۲.
۶.شایگان، داریوش (۱۳۸۹). آمیزش افقها، گزینش و تدوین: محمد منصور هاشمی، تهران: نشر و پژوهش فرزان.
۷.بروجردی، مهرداد (۱۳۸۴). روشنفکران ایرانی و غرب. ترجمۀ مهرزاد بروجردی. تهران: نشروپژوهش فرزان روز.
۸.حقدار، علیاصغر (۱۳۸۵). داریوش شایگان و بحران معنویت سنتی. تهران: کویر.
۹.میرسپاسی، علی (۱۳۸۵). تاملی در مدرنیتۀ ایرانی. ترجمۀ جلال توکلیان. تهران: طرح نو.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ جولای ۲۰۱۹ - ۲۳ تیر ۱۳۹۸
شوکا صحرایی
مهین عظیما چهاردهمین دانشجوی دختری بود که در سال ۱۳۲۷ به دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه یافت و دهمین دختر فارغالتحصیل در رشتۀ نقاشی از این دانشکده. او در بارۀ آن دوره میگوید:
"دانشجویان، دوستان خوب و باصفا، محیطی گرم و صمیمی را تشکیل میدادند. گرامافونی در گوشهای به چشم میخورد، صفحات بتهوون، باخ و موزارت از مجموعه آهنگهایی بود که همیشه در آتلیه به گوش میرسید.معمولاً منوچهر شیبانی (شاعر و نقاش) با جثۀ کوچکش با صدایی رسا، اشعار سرودۀ خود را باصلابت و بلند میخواند و در طول آتلیه راه میرفت. و سهراب سپهری همیشه ساکت و آرام با اصرار دوستان در کنجی به خواندن اشعارش میپرداخت، در حالی که موزیک هم مترنم بود. گاه اسماعیل شاهرودی (شاعر) و صادق بریرانی هم به جمع ما میپیوستند."
او در سال ۱۳۳۲ از این دانشکده فارغالتحصیل شد و در همین سال با مسعود برزین (روزنامه نگار و نویسنده) ازدواج کرد. بعدها به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و سالها ریاست دبیرستان مهین را بر عهده داشت.
در سال ۱۳۴۶ به صورت کاملاً اتفاقی با نقاشی پشت شیشه آشنا شد. "با دیدن این نوع نقاشی بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم و مصمم شدم که از آن پس احساسم را بر پشت شیشه بریزم و بدین شکل تصویر و نقش وارونه کشیدن را آغاز کردم."
او که همیشه به نقاشی علاقه داشت، میخواست کاری متفاوت انجام دهد و نقاش زمان خودش باشد. میگوید نقاشی پشت شیشه کار سادهای نیست و از این رو هنرمندان اندکی به آن توجه ظاهر کردهاند؛ چون در آغاز نقاشی طرحی، نخست باید پایان نقاشی را روی شیشه آوری و سپس به آغاز آن برسی؛ وارونه است. دیگر این که شیشه شکننده است و آثارت میتواند عمر کوتاهی داشته باشد. اما مهین عظیما برای ماندگاری آثارش اکنون از شیشۀ نشکن استفاده میکند که همۀ ویژگیهای شیشه را دارد، به جز شکنندگی آن.
نقاشی پشت شیشه، این هنر بی ادعا و عامیانه، آن گونه که باید و شاید، هنوز شناسنامۀ خود را دریافت نکردهاست. این هنر ازیادرفته، یادگار هنرمندان گمنام ایرانی است. قصۀ نقاشی پشت شیشه مدتهاست تمام شده و کمتر کسی این هنر را میشناسد.
مهین عظیما میگوید:" کوششم بر این بوده و هست که به نوبۀ خود جانی تازه بر این پیکر ناتوان بدهم".
فریال سلحشور، محقق نقاشی پشت شیشه، مینویسد: "خانم مهین عظیما از نقاشان معاصر است که به یکی از شیوههای ازیادرفته هنر ایرانی دل بسته و در راه پاسداری از آن میکوشد. این شیوۀ هنری مهجور، نقاشی پشت شیشه است که هنرمند ما با آگاهی از دشواری اجرای آن بر سطح لغزندۀ شیشه به آن پرداختهاست. نقاشی پشت شیشه هنری با پیشنهای بسیار کهن است. در حقیقت سابقۀ ساخت نمونههای کشفشده در جنوب ایتالیا به قرن سوم و چهارم پیش از میلاد میرسد. این هنر در طول قرنها به دست هنرمندان مختلف اجرا شده و چون شیشههای تزیینشده بسیار گرانبها بودهاند، تنها حکمرانان و کلیساها توانایی سفارش ساخت این آثار را داشتهاند. این شیوۀ هنری در قرن ۱۵ میلادی در اروپا به حد اعلای زیبایی خود رسید و از بندر ونیز که مرکز تجارت پررونق آن دوران بود، به سراسر جهان راه یافت.
بر اساس شواهد موجود، نقاشی پشت شیشه در دوران زندیه (حدود ۱۱۶۳ خورشیدی) به ایران رسید و در تزیین بناهای مناطق جنوبی ایران، بهویژه در شیراز مورد استفاده قرار گرفت. در این سالها معماران قطعات کوچک گل و مرغ و چهرۀ دختران اروپایی را همراه با آینهکاری در گچبریهای سقف و دیوارهای خانههای اعیانی به کار میبرند.
در دورۀ قاجار و همزمان با سلطنت فتحعلی شاه (۱۲۵۰ – ۱۲۱۲ هـ.ق) از این هنر برای ترسیم چهرۀ شاهزادگان قاجار استفاده میشد و پس از آن نقاشی پشت شیشه مورد توجه مردم قرار گرفت و بهتدریج نقاشیهای مذهبی پشت شیشه یا شمایلها پدیدار شد. آثار اخیر به دو دسته نقاشیخط و شمایل تقسیم میشوند. همۀ آنها به سفارش افراد و برای هدیه به سقاخانهها، امامزادهها و مکانهای مقدس ساخته میشدند. شمایلهای پشت شیشه در نقاشی دورۀ قاجار اهمیت فراوان دارند، اما تا به حال توجه بایسته به آن نشدهاست. این آثار را میتوان نمونههای درخشان هنر شیعی– ایرانی نامید که مهم است مورد بررسی و تأمل قرار گیرد.
پرویز کلانتری در ارتباط با مهین عظیما و آثارش مینویسد: "مهین عظیما از هنرآموختگان دانشکدۀ هنرهای زیبای تهران است. دانشکدهای که در سال ۱۳۱۹ به ریاست آندره گدام فرانسوی تدریس آکادمیک هنر را بر اساس الگوی بوزار پاریس آغاز کرد. هفتاد سال میراث نقاشی معاصر ایران به دست هنرمندان این دانشکده و پس از آن دانشکدۀ هنرهای تزئینی آفریده شدهاند. هنرمندانی که عموماً در پایان تحصیل به اروپا سفر کردهاند و با آشنایی با مکاتب جدید هنری تجربههای خود را در ایران به کار بستند. اما این هنرمندان نوگرا با توجه به سنتها و ارزشهای میراث هنری ایران به خلق آثارشان پرداختند. حسین کاظمی که با صادق هدایت دوستی داشت نخستین مینیاتور مدرن خودش را در شخصیت (زن اثیری) بوف کور آفرید و بعدها دیگر هنرمندان مدرنیست ایران هر کدام با شیوههای شخصی به این مهم پرداختند. در یک بررسی تطبیقی از آثار حسین کاظمی، منوچهر شیبانی، ناصر اویسی و مهین عظیما شیوۀ استفاده آنها از مینیاتور ایرانی را در نوآوریهایشان مشاهده میکنیم و در بررسی تطبیقی دیگر به نمونهای اشاره میشود که یکی بر پولاد و دیگری بر شیشه نقش بستهاست. "مرغ نه آدم نه" از ژازه تباتبایی و نقاشی پشت شیشه از مهین عظیما (عشق شانهبهسر)".
در گزارش مصور این صفحه نمونههایی از نقاشی پشت شیشه مهین عظیما را میبینید.
انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین:۰۱ سپتامبر ۲۰۱۱ - ۱۰ شهریور ۱۳۹۰
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۳ اگوست ۲۰۱۱ - ۱ شهریور ۱۳۹۰
قاسم نقیبی
نمایش پنج شیء سادۀ باوقار در قلب واشنگتن مرا تا تپههای مارلیک در درۀ پربرکت گوهررود رحمتآباد رودبار میبَرَد و یاد سفری را در خاطر زنده میکند که بیست سال پیش با یزدان و جهانگیر به آن سمت و سوها کردیم و تا کلیشم و دیلمان و سیاهکل رفتیم؛ جاهایی را دیدیم که هرگز ندیده بودیم و مناظری را به تماشا نشستیم که خیالش هنوز جانم را تازه میکند.
اما حالا با افسوس باید بگویم، وقت پرداختن به آن سفر نیست. اشیاء بهنمایشدرآمده در گالری فرییر (Freer Gallery) از مجموعۀ موزههای اسمیتسونین (Smithsonian) در واشنگتن، پیش از آنکه یاد سفرهای جوانی را در ما زنده کند، ما را به سفری در تاریخ میبَرَد و از سلیقه و هنر و مهارت نیاکانمان در منطقۀ جنوبی دریای خزر در کوههای البرز حکایت میکند. جنوب دریای خزر، به خاطر حاصلخیز بودن خاکش و نیز وجود دریای پربرکت، از پیش از تاریخ اقامتگاه مردمان بودهاست. همواره اقوامی در این سرزمینها زیستهاند و هنوز میزیند که بین کنارۀ خزر تا کوهستانهای خوشآبوهوای البرز در رفتوآمد بودهاند و زمستانگاه و تابستانگاه داشتهاند. اما اقوامی هم بودهاند که حالا دیگر نام و نشانی از آنها نیست و ما تنها از روی آثار باقیمانده از آنها در کنار پیکرهایشان در زیر خاک به وجودشان پی میبریم؛ آثار باقیمانده در تپههای مختلف، از جمله در همین تپۀ مارلیک و تپههای اطرافش؛ تپۀ زینب، پیلا قلعه، جازمکول، و دوبیجار. تپۀ مارلیک در رحمتآباد شهرستان رودبار زیتون واقع است، در فاصلۀ پنجاه کیلومتری شهر رشت. مارلیک هم به معنای تپۀ مار است. لوک با تلفظ O فرانسوی به معنای سوراخ و در ترکیب مارلیک به معنی محل، مأمن و معدن مار است؛ نامی محلی که بیتردید بعدها گذاشته شده، نه در زمانی که تپه آبادان و از زندگی سرشار بودهاست.
این تپه پیش از آنکه توسط گروه باستانشناسی دانشگاه تهران کشف شود، به وسیلۀ قاچاقچیان کشف شده بود. پس از آنکه غارتگران گنجهای نهفته در دل خاک، حدود دو دهه اشیاء تپهها را به غارت بردند، دکتر عزتالله نگهبان از دانشگاه تهران به آنجا رسید (پائیز ۱۳۴۰) و حدود ۱۴ ماه به کاوش پرداخت و اشیاء بیمانندی کشف کرد؛ مجموعهای از اشیاء سفالی و مفرغی و برنزی و طلایی که مانند آنها دیده نشده بود. جام طلایی مارلیک که شهرت جهانی دارد، تا سال انقلاب زینتبخش اسکناسها بود.
این اشیا در مقبرههایی پیدا شد که به شکل اتاق ساخته شده بود و به احتمال قوی آرامگاه فرمانروایان ناحیه بود. در ساختمان آرامگاهها از تخته سنگهایی استفاده میشد که در محل وجود دارد و در پارهای قسمتها سنگهای زردرنگی به کار رفته که از فاصلۀ پانزدهکیلومتری حمل شدهاست. مردم ظاهراً مردگانشان را با لباس رسمی و تزئینات کامل بر روی تختهسنگی قرار میدادند و به پهلو میخوابانیدند. همراه مردگان، پارهای ظروف و ابزار و ادوات دفن میشد. دکتر نگهبان در تپۀ مارلیک ۵۳ آرامگاه یافت که به همراه جسد مردگان، اشیاء و ادوات گوناگون، از جمله جنگافزار (خنجر، پیکان، سرنیزه)، تزئینات (گوشواره، دستبند، گردنبند، پیشانیبند، موبند، سنجاق سر، ناخنپاککن، گوشپاککن و غیره) و وسائل دیگر مانند ظروف سفالین، دوک نخریسی، پیکرهها و مانند آنها دفن شده بود.
پیداست مردمانی که چند هزار سال پیش در این نواحی میزیستهاند، نه تنها از خاک حاصلخیزش غله بر میداشتند، از گِل نرم و قابل انعطاف آن هم استفادۀ هنری میکردند و ظروف سفالین میساختند. ظرفهایی که لولههایش به منقار پرندگانی میماند که در دریا شیرجه میروند و ماهی صید میکنند. این ظرفها طیفی از رنگهای دلپذیر با خود دارند که بعد از سه هزار سال همچنان زنده و براق مانده و روی آنها گاهی نقشونگار هم رسم شدهاست. این ظروف ای بسا در زندگی روزانه به کار میرفتند یا بنا بر باورهای مذهبی، برای پیشکش دادن در جهان آخرت به کار میآمدند. ولی همۀ آنها زبان مشترکی دارند؛ یک زبان مشترک هنری که احتمالاً پیش از پیدایش یک زبان واقعی مشترک در منطقه به وجود آمده و از تمدن پایدار و ماندگار منطقه حکایت میکنند. این سفالسازیها هنوز در نواحی گیلان مرسوم است، هرچند دیگر فاقد زبان هنری است و از ظرافت و مهارت کهن نشانی در آنها نیست.
گالری فرییر از مجموعۀ موزههای اسمیتسونین در میدان بزرگ "نـَشنال مال" – که بنای یادبود جورج واشنگتن، کاخ سفید کنگره، دیگر تأسیسات بنیادی حکومت آمریکا در آن واقع است – نام خود را از چارلز لنگ فرییر، صنعتکار دیترویتی، دارد که دارای مجموعۀ بینظیری از هنرهای آسیایی بود و آنها را به موزه اهدا کرد؛ مجموعهای که اکنون بسیاری از آثارش را به نمایش گذاشته و غرفۀ کوچک ایران در بین غرفههای بزرگتر چین و ژاپن و تایلند و ویتنام و کشورهای جنوب آسیا قرار گرفته، اما اشیاء این غرفۀ کوچک به لحاظ قدمت و ظرافت شاخص است.
وقتی به راهروهای غرفههای بزرگ کشورهای آسیایی وارد میشویم، یک اثر هنری سرامیک خوشرنگ دورۀ صفویه دیدارکنندگان را به غرفۀ ایران راهنمایی میکند. این اثر متعلق به زینالملک در دورۀ صفویه بودهاست و شاید دارای همان ظرافت و زبان مشترکیست که اشیاء سههزارساله داشتهاند؛ نمادی دیگر از یک تمدن پیوسته و پایدار.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ اگوست ۲۰۱۱ - ۲۱ مرداد ۱۳۹۰
حمیدرضا حسینی
جدیدآنلاین: در تیرماه امسال، فعالان محیط زیست ایران، ناباورانه خبر درگذشت یاسر انصاری کـُجوری، مدیر پایگاه خبری "سبزپرس" را دریافت کردند. او در ۳۲ سالگی و بی هیچ سابقۀ بیماری، بر اثر سکتۀ قلبی درگذشت. از این رو شاید بیشتر کسانی که خبردرگذشتش را شنیدند، به این فکر افتادند که آیا او نیز مثل هزاران شهروند دیگر قربانی آلودگی شدید هوای تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران شده؟ یا این که دلواپسیها و فشارهای ناشی از دریافت اخبار ناگوار از محیط زیست ایران، در مرگش نقش داشته است؟
زندهیاد انصاری حدود ۱۰ سال پیش به همراه گروهی از دوستان و همفکران خود، کانون عالی گسترش فضای سبز و حفظ محیط زیست ایران را بنیان نهاد و به دبیرکلی آن برگزیده شد. این کانون از کوشاترین نهادهای مدنی در حوزۀ محیط زیست بود. در شهریور سال ۱۳۸۷ نیز پایگاه خبری فضای سبز و محیط زیست ایران (سبزپرس) را تأسیس کرد. کوششهای او در این دو نهاد کارنامۀ پرباری را فراهم آورد.
گزارش تصویری این صفحه را که مونا قاسمیان ساخته است، حاصل گفتگویی است با شادروان انصاری کجوری در بارۀ نابودی چنارهای خیابان ولیعصر تهران که در تابستان سال ۱۳۸۹ انجام پذیرفتهاست.
پنج سال پیش، پیادهروهای خیابان ولیعصر با هزینهای بالغ بر ۱۰۰ میلیون دلار، بهسازی شد.(۱) در سرتاسر ایران، کدام خیابان را میتوان یافت که حتا یک دهم این مبلغ صرف بهسازیاش شده باشد؟ چرا از میان هزاران هزار خیابان، چنین هزینۀ هنگفتی باید صرف خیابان ولیعصر شود؟ پاسخ ساده است: خیابان ولیعصر زیباترین، خاطرهانگیزترین و محبوبترین خیابان تهران است. دلیلش هم چیزی نیست مگر ردیف چنارهای کهنسالی که در دو سویش قد برافراشتهاند.
با این وجود، شهروندانی که آن روزها از خیابان ولیعصر میگذشتند، نه فقط نشانی از رسیدگی به چنارها ندیدند، بلکه در نهایت شگفتی دیدند که ریشۀ درختان از خاک بیرون افتاده و بیدریغ از دوغاب گچ و سیمان، سیراب میشود. و باز هم دیدند که هرجا چناری میخشکد و تن به ارۀ مأموران شهرداری میسپارد، یکی دو نهال نحیفِ توت جایش را میگیرد.
این قصه البته سر دراز دارد و خشکیدن یا خشکاندن چنارهای خیابان ولیعصر مربوط به پنج سال و ده سال و بیست سال گذشته نیست. عبدالله مستوفی که کتاب بیهمتای "شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دورۀ قاجاریه" را در اوایل دهۀ ۱۳۲۰ خورشیدی نوشته، از "عدم مواظبت شهرداری و بالاختصاص تسمهکشی رُفتگرها از گردۀ درختها" در خیابان پهلوی شمیران، یعنی همین ولیعصر امروزی، مینالد.
آن موقع، سنوسال چنارهای خیابان پهلوی از ۲۰ فراتر نمیرفت. رفتگران که در شبهای سرد زمستان محتاج هیزم بودند، پوست چنارها را دور تا دور به پهنای چند سانتیمتر میکندند تا رشتۀ آوندهایشان قطع و در نتیجه خشک شود. وقتی هم که خشک میشدند، بریدنشان مانعی نداشت.
از آن زمان تا کنون که قریب هفتاد سال میگذرد، خشکاندن چنارهای این خیابان ادامه دارد؛ منتها رفتگران جای خود را به مغازهداران خوشبرورو و شیکپوشی دادهاند که شاخ و برگ درختان را مزاحم دیده شدن تابلوی فروشگاه خود میبینند و از روشهای جدیدتر و زودبازدهتری مثل تزریق سم به تنۀ درخت بهره میجویند.
آن گاه همانان به شهرداری مراجعه میکنند و با این بهانه که اگر بادی وزید و این درخت بلندبالای خشکیده به پایین فرو غلطید، چه کسی جوابگو خواهد بود، مجوز قطعش را میگیرند. ظاهراً مسئولان مربوطه هم هیچ وقت از خودشان نپرسیدهاند که چرا همیشه درختان مقابل فروشگاههای بزرگ و مجلل و گرانقیمت میخشکند؟ آن هم دستهجمعی و درست به اندازۀ برِ فروشگاه و بدون حتا نیم متر خطا!
مستوفی اطلاعات جالب دیگری هم در بارۀ خیابان پهلوی قدیم به دست میدهد. میگوید: در زمان رضاشاه در خیابان پهلوی به فاصلۀ هر دو متر، یک چنار و بین هر دو چنار یک بوته گل سرخ کاشتند. مواظبت شاه از این درختان به قدری بود که در زمستان ۱۳۱۹ به شهرداری دستور داد، پای چنارها را به عمق یک متر و نیم گودبرداری کنند و به جایش کود بریزند.
البته استبداد او در این مورد نیز رخ نشان داد و به گفتۀ مستوفی، آبیاری چنارهای خیابان پهلوی با "خشکاندن باغات و بیآب گذاشتن اراضی مردم" همراه بود. در آن اواخر، یک استخر بزرگ هم بین محمودیه و تجریش پیکنی کرده بودند که ذخیرۀ آب برای چنارها فراهم باشد، اما قضایای شهریور ۱۳۲۰ و استعفای شاه این اقدام را ابتر گذاشت.
بعدها علل و عوامل دیگری در قطع چنارها کارگر افتادند. بخش عمدۀ خیابان پهلوی که تهران را به شمیران وصل میکرد، در خارج شهر بود و دو سویش تا چشم کار میکرد، باغ بود و کشتزار و صحرا. اما در عرض چند دهه، تمام اینها زیر ساختوساز رفت و کوچهها و خیابانهای زیادی به خیابان پهلوی سر باز کردند. ناگزیر، چنارهایی که در مدخل کوچهها و خیابانهای جدید قرار گرفته بودند، قطع شدند تا مانعی برای آمدوشد ماشینها نباشد. عین این ماجرا در مورد ورودی ماشین روی خانههای اعیانی یا ساختمانهای دولتی تکرار شد.
حالا خیابانی که چندی نام محمد مصدق را بر تارک خویش دید و بعداً ولیعصر خوانده شد، حولوحوش ده هزار چنار کهنسال دارد. این خیابان در گذر ایام حکم رشتهای را پیدا کرده که خاطرات چند نسل را به هم پیوند میدهد؛ خاطرههایی که در سایهسار چنارها متولد شدند و در شاخوبرگ همانها جا خوش کردند. هر چناری که فرو افتد، برگی از دفتر خاطرات تهرانیها پاره شدهاست و چه پاره پاره است این دفتر!
پینوشت:
۱- هزینۀ بهسازی پیاده روهای خیابان ولیعصر ابتدا ۱۷ میلیارد تومان و سپس ۲۵ میلیارد تومان اعلام شد. اما شورای شهر تهران این مبلغ را مورد تردید قرار داد و خزانهدار شورا رقم واقعی را ۱۰۰ میلیارد تومان (حدود ۱۰۰ میلیون دلار) اعلام کرد. (خبرگزاری فارس، ۲۸/۹/۸۵)
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب