۲۲ دسامبر ۲۰۱۱ - ۱ دی ۱۳۹۰
رویا یعقوبیان
در مرکز لندن و در کنار میدان "ترافالگار" و در شمال رودخانۀ تیمز عمارتی است به نام سامرست هاوس که حیاط بزرگ آن نقش میدان بازیهای باستانی را در این روزها ایفا میکند. زیرا در روزهای نزدیک به جشن میلاد مسیح و سال نو میلادی شور و حال عجیبی در میدان مرکزی این خانه برپاست.
درهای مجتمع "سامرست هاوس" با شمایلی زمستانی و آذینبندیشده و به روی عموم گشودهاست. "سامرست هاوس" در هیبت جدید دارای یک پیست بزرگ یخی روباز و یک درخت بزرگ کرسیمس زرقوبرقدار و چراغانیشده در حیاط مرکزی است و پذیرای عموم مردم از کودکان و بزرگسالان گرفته تا اسکیتبازان و رقصندگان روی یخ حرفهای است. همان رقص روی یخی که راهبی اهل کانتربری با نام "ویلیام فیتز استفن" از بروز آن این گونه گزارش میدهد: "...اگر آبگیرهای باتلاقی فینزبری و مورفیلد یخ بزنند، بچههای لندن به بازی میپردازند. بعضی از این بچهها استخوانهایی به پا میبندند و چوبدستیهایی مستعمل به دست میگیرند."
اسکیت روی یخ (پاتیناژ) یکی از فعالیتهای زمستانی مردم اروپا و امریکای شمالی است که از سالها قبل، یادآور و همراه جشنهای میلاد مسیح بودهاست. شاید به این دلیل که مقرر بوده که این جشنها در ابتدای فصل سرد و در شهرهای سردسیر اروپایی و آمریکای شمالی مسیحینشین برگزار میشد. از این رو امروزه که این امکان برای خیلی از شهرها نیست که در مرکز شهر پیست طبیعی یخی داشته باشند، این امکان را با نصب یک پیست یخی روباز مصنوعی فراهم میآورند؛ کاری که در حیاط مرکزی عمارت "سامرست هاوس" لندن یازده سال است که با نزدیک شدن کریسمس انجام میشود.
تاریخچۀ ساخت این عمارت به سده شانزدهم میلادی و زمامداری هنری هشتم میرسد.
عمارت اولیۀ "سامرست هاوس" که معمار آن ناشناخته است، یکی از نمونههای بارز معماری عصر رنسانس در انگلستان به شمار میآید و عبارت از یک مجتمع ساختمانی با یک حیاط مرکزی بزرگ و یک دروازۀ بزرگ در شمال که در میان یک رشته ساختمانهای سهطبقه واقع شدهاست و در ضلع جنوبی به یک رشته ساختمان دوطبقه و دروازه ای که به روی منظری از رود تیمز گشوده میشود.
در قرن هفدهم این مکان، محل زندگی حکام و همسران آنان از نواحی مختلف انگلستان و اسکاتلند بود. حتا در دورهای به خاطر سکونت ملکۀ دانمارکیالاصل اسکاتلند، نام "خانۀ دانمارک" به خود گرفت. در نیمۀ قرن هفدهم با اوجگیری جنگهای داخلی انگلستان، پارلمان سکونت وابستگان سلطنت در این عمارت را ممنوع کرد و حتا قصد فروش آن را داشت و همینجا بود که جسد "اولیور کرامول" رهبر انقلابی بریتانیا، برای اجرای مراسم، مدتی نگاهداری شد.
در نیمۀ دوم قرن هجدهم بود که بحث نبود یک مرکز تجمع عمومی در مرکز شهر برای اعیاد و مراسم و مناسبتهای خاص، مشابه آنچه در میدان نقش جهان اصفهان سالها پیشتر فراهم شده بود، بالا گرفت. در این زمان ادارات زیادی در این مرکز دفتری داشتند، از سازمانهای وابسته به نیروی دریایی گرفته تا پست و مالیات و حتا دفتر بنگاه بختآزمایی. اینجا بود که در سال ۱۷۷۵ میلادی به "سر ویلیام چمبرز" مأموریت داده شد که در قبال دریافت مقرری دو هزار پوند این بنا را بازسازی کند و به شکل تقریباً کنونیاش درآورد. وی بیست سال آخر عمرش را به این کار اختصاص داد؛ کاری که همچنان تا ده سال بعد از فوت او نیز کموبیش ادامه داشت. و این شد که "سامرست هاوس" به شکل و شمایل امروزیاش درآمد. این عمارت از سال ۱۹۹۷ به یک بنیاد ترویج فرهنگ و هنر بدل شد.
در برنامههای این بنیاد برگزاری نمایشگاههای هنرهای تجسمی در فضاهای داخلی و نیز برگزاری اجراهای موسیقی و رقص و نیز فصلهایی برای نمایش فیلم در فضای باز در نظر گرفته شدهاست. از این جهت، حیاط مرکزی این عمارت به مکانی برای گردهمآیی مردم برای مناسبتهای ویژه مانند کریسمس و تفریح، تفرج و گلگشت تبدیل شدهاست.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۴ دسامبر ۲۰۱۵ - ۳ دی ۱۳۹۴
رضا محمدی
سه مغ ایرانی که پیام آوران ولادت مسیح بودند،
کنار مریم و عیسی؛ آلبرشت دورِر،
سدۀ 16 میلادی (آلمان)
یار عیسویمذهب میل مذهب ما کن
یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن
(از چکامههای مردمی)
چهرۀ مسیح در ادبیات فارسی، با اساطیر و رمز و رازهای بسیاری آمیختهاست. مسیح منجی که مژدۀ آمدنش و انفاس خوشش زندهکن جانهای فرسوده است و یا عیسایی در جمع یاران دوازدهگانهاش که نماد شهادت و عصمت و تبرک بودهاست. بسیاری از لغات و اصطلاحات خاص آیین او در نظم و نثر فارسی و اقوال و نوشتههای صوفیه، بر سبیل تمثیل و مجاز و برای بیان منظورهای عرفانی و چه بسا مقاصد سیاسی و حکمی در ترتیبی از رندی به کار رفتهاند.
دگر کت ز دار مسیحا سخن / به یاد آمد از روزگار کهن
کسی را که خوانی همی سوگوار / که کردند پیغمبرش را بدار
که گوید که فرزند یزدان بد اوی / بران دار بر کشته خندان بد اوی
چو پور پدر رفت سوی پدر / تو اندوه این چوب پوده مخور
ز قیصر چو بیهوده آمد سخن / بخندد بر این کار مرد کهن
همان دار عیسی نیرزد به رنج / که شاهان نهادند آن را به گنج
(فردوسی)
خر عیسی گرش به مکه برند / چون بیاید، هنوز خر باشد
(سعدی)
تعبیرات و ترکیباتی مانند دیر راهب، بت ترسا، زنار زلف، اعجاز مسیحا، نفس عیسوی، خر عیسی، آسمان چهارم و کرامت بیرنج میسر شده در آثار پارسی فراوان به چشم میخورد. مرجع استناد اکثر اینان نیز داستانهای قرآن و تعدادی حدیث اسلامی و روایات ساختۀ مفسران و عرفا بودهاست. گاهی حتا تصویر عیسویت با تصورات دیگری از مذاهب و فرق دیگر خلط شدهاند، مثلا پر اتفاق افتاده که کشیش مسیحی، با موبدان و مغان و برهمنان اشتباه گرفته شده یا زنار مسیحی با کستی زرتشتی یگانه یا همانند تصویر شدهاست.
ای دلبر عیسینفس ترسایی / خواهم که به پیش بنده بیترس آیی
گه اشک ز دیدهٔ ترم خشک کنی / گه بر لب خشک من لب تر سایی
(ابوسعید ابوالخیر)
به اینها میتوان لغات و تعبیرات دیگری را افزود که به جهات تاریخی، فرهنگی، دینی و جغرافیایی به مسیح مربوط میشوند. لغات و تعبیراتی مانند ابجدخوانی عیسی، آستین مریم، باد مسیح و باد مسیحا، بیت لحم، پنجۀ مریم، ترسا، تعمید، چلیپا، دم عیسی، لوقا، متی، مرقون، مریم عذرا، معجزۀ مسیح، نسطور، یعقوب و یوحنا.
تصویر مریم و عیسی مسیح در یک نگارۀ ایرانی
کسی مانند ناصرخسرو به سبب مسافرت کاشفانه و جستجوگرانهاش که به دنبال حقیقت سرزمینهای مختلف را درمینوردید و شرح آن را در سفرنامهاش آوردهاست، این فرصت را داشته تا با مسیحیان حشر و نشر نزدیک داشته باشد. خاقانی، نظامی و شاعرانی که در قفقاز میزیستهاند نیز طبیعتاً به خاطر همسایگی و همنشینی با مسیحیان آشنایی درستتری از فرهنگ و آداب مسیحی داشتهاند. از این بین خاقانی چون مادری مسیحی داشته، آشنایی و به طبع اشاراتش به دقایق فرهنگ عیسوی راهگشاتر و مطلوبتراست. در سرودههای خاقانی، شروانی این شاعر بزرگ قرن ششم قفقازی، مسیح ازهر دو منظر مورد توجه قرار گرفتهاست؛ یکی از نگاه مسیحیان و بر اساس باورها و دریافتهای پیروان مسیح و دیگر نگاهی که از قرآن، تفاسیر و منابع اسلامی در باب مسیح متأثر است. هیچ کس چون او نتوانسته روایت دقیقی در باب آیین مسیح، اعیاد، مراسم و آداب و رسوم مربوط به مسیحیان را ارائه کند. قصیدۀ معروف "ترساییه" از خاقانی سرشار است از اشارات مسیحی؛ و حتا خیلی وقتها بدون دانستن این فرهنگ نمیتوان معانی پیچیده و حکمی خاقانی را درک کرد. شعری که با این مطلع شروع می شود: فلک کجروتر است از خط ترسا / مرا دارد مسلسل راهبآسا. و در ادامه ادعا می کند:
کنم تفسیر سریانی ز انجیل / بخوانم از خط عبری معما
به اینها میتوان داد و ستد تجاری بین پیروان دو مذهب و همچنین آمیخته شدن عیسویت و غرب یا فرنگ را نیز اضافه کرد. فرنگستان که "مسلمانی ندارد"، مظهر مسیحیت است؛ جایی دیگر، جایی بیگانه و راز آمیز و دور. و چه بسا که بتوان دشمنی دیرینۀ ایران و روم را نیز به آن اضافه کرد.
کسانی که دربارۀ تصوف اسلامی تحقیق میکردهاند، مثل دکتر زرینکوب، حتا اعتقاد داشتهاند که بسیاری از آداب و سنن صوفیه مثل عزلت و سیاحت و فقر و ریاضت و تجرد و دریوزگی و امثال اینها، همه متأثر از ریاضت و رهبانیت عیسوی است. گاهی چهرههای نمادینی چون شیخ صنعان که نماد تصوف و زهد است، در امتحان ایمان به آتشگاه دلبر ترسا سرمینهد و دینش را به بت کافرکیش مسلمانکش ترسایی به حراج میگذارد.
موعظۀ بالای کوه، نگارۀ ایرانی
تفاسیر و نوشتههای عرفانی مثل کشفالاسرار میبدی پر از قصههای تمثیلی عیسی است. عیسی در این نوشتهها مثالی چندبعدی وکاربردی برای سلوک عرفانی است. مثلا "خم رنگرزی عیسی" کنایه از وجود انسان کمال مطلوب است که منشأ آثار وجودی متعدد و متکثر است. همچنان دل انسان کامل که هر چیز به آن وارد شود پاک و زدوده میشود.
بجز این، مرغ عیسی نیز از جملۀ مثالهای دیگری است که در تمثیلهای عرفانی فارسی فراوان یاد شدهاست. به روایت میبدی، عیسی بر پارهای گل چیزی خواند و بر آن دمید و آن گل به اذن خدا بر سان مرغی شد. "و آن مرغ این خفاش است که در شب پرد." مولانا نیز از آن در داستانهای مختلفی سود جستهاست:
بال و پر بگشاد مرغی شد پدید / آب و گل چون از دم عیسی چرید
مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل / هست تسبیحت بخار آب و گل
زنده کردن مردگان، شفا دادن بیماران، بینا کردن کوران از دیگر صفات عیسوی است که ادبیات فارسی به سبیل کنایه و تمثیل به آن بسیار پرداختهاست. مثل این بیت از حافظ:
فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید / دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
مولانا به تفصیل در شرح معجزات مسیح روایت کردهاست:
هان و هان ای مبتلا این در مهل / صومعه عیسیست خوان اهل دل
از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق / جمع گشتندی ز هر اطراف خلق
تا به دم اوشان رهاند از جناح / بر در آن صومعه عیسی صباح
به این میتوان بیتهای بسیاری را از دیوان حافظ و دیگر شعرا نیز افزود.
طبیب عشق، مسیحادَم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند ، که را دوا بِکُنَد؟
***
طبیب راهنشین ، درد عشق نشناسد / برو به دست کن ای مُردهدل مسیحدَمی
***
از روانبخشی عیسی نزنم دَم هرگز / زان که در روحفزائی چو لبت ماهر نیست
***
جان رفت در سَرِ می و حافظ به عشق سوخت / عیسیدَمی کجاست که اِحیای ما کند
(حافظ)
***
سخنسنجیکه مدح خلق نفریبد به وسواسش / مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش
(بیدل)
میبدی نیز این قصه را به تفصیل و با سعی استدلال وصف کردهاست:"و روزگار ایشان روزگار طبّ بود، زیرکان و حکیمان بودند در میان ایشان... پس ربّ العالمین معجزه عیسی هم از آن جنس ساخت که ایشان در آن ماهر بودند... روزی بود که پنجاه هزار کس مداوات کردی از این بیماران و اسیران و نابینایان و دیوانگان. هر کس که طاقت داشتی بر عیسی رفتی و آنکه نتوانستی رفتن، عیسی بر او خود رفتی". (کشفالاسرار، ج ۲، ص ۱۲۳).
از جملۀ کسانی که با دم عیسی حیات دوباره یافتهاند، العازر از همه در ادبیات فارسی معروفتر است. احمد شاملو در شعر "مرگ ناصری" که به روایت شهادت عیسی پرداخته، العازر را نماد انقلابی بیمسئولیت شمرده:
از خیل تماشاییان العازر...
و خویش را از آزارگران دینی گزنده آزاد یافت
چنانکه مولانا نیز به ترتیبی العازر را بینصیب نگذاشتهاست:
عیسی از افسونش با عازر نکرد / این که تو کردی دو صد مادر نکرد
عازر ار شد زنده آن دم باز مرد / از تو جانم از اجل نک جان ببرد
در نزد صوفیه ترسایی و شخص عیسی مسیح گاه رمز تجرید و تجرد در سلوک و همچنان شیوۀ زیستن زاهدانه و پرهیزکارانه نیز بودهاست:
تا نفس هست ازین دامگه آزادی نیست / تهمتی بود تجرد که مسیحا برداشت
(بیدل)
به جز این تمثیلها و رمزها، داستانهای عیسی نیز برای پندآموزی و چه بسا استصحاب اهل فقه نیز در ادبیات فارسی بسامد بالایی دارد و چه بسا که گاهی داستانی به اشکال و روایات مختلف تعریف شدهاست:
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده / حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که "کِرا کشتی تا کشته شدی زار / تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟"
(ناصرخسرو)
همان گفتگوی شما نیست راست / بر این بر روان مسیحا گواست
نبینی که عیسی مریم چه گفت / بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
که پیراهنت گر ستاند کسی / میاویز با او به تندی بسی
وگر بر زند کف به رخسار تو / شود تیره زان زخم دیدار تو
میاور تو اخم و مکن روی زرد / بخوابان تو خشم و مگو هیچ سرد
(فردوسی)
نومید مشو گرچه مریم بشد از دستت / کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد
(مولوی)
بجز این داستان های در گهواره سخن گفتن واز دریا گذشتن و سفرۀ آسمانی پهن شدن و شام آخر و بر صلیب شدن عیسی که به تبع مسلمانی با انکار همراه بودهاست، همه از رمزهای مکرر ادب فارسیاند:
یا مسیحی که به تعلیم ودود / در ولادت ناطق آمد در وجود
قصههای دیگری نیز هست که فارسیزبانان و ادب فارسی را با مسیح و مسیحیت پیوند میزند. یکی شباهت مانی پیامبر با او و دادخواهیاش و کتاب او که در ادب فارسی به انجیل مانوی نیز شهرت دارد. چنانکه در آثار االباقیه بیرونی نام کتاب مانی، انجیلالسبعین ذکر شدهاست و در لطایف الاشارات قشیری رسالت اصلی عیسی مسیح ظلمستیزی بیان شدهاست و از طرفی معمولاً دعوای عدالت اجتماعی نیز آن دو را یگانه و به سمبلی در طول سالهای بیداد تبدیل کردهاست. به¬خصوص در روزگار تب سوسیالیستی تازه، دوباره این موتیو جان گرفته بودهاست. به طور مثال، میتوان به شعرهای فریدون مشیری و منوچهر آتشی اشاره کرد که هر دو با گریزی به ماجرای عیسی روزگار بیداد بشر امروز را به شکوه گرفتهاند.
او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان
با کوه سرنوشت گلاویز بود و من ...
من خود صلیب خویشتنم!
(منوچهر آتشی)
من مسیحا را بالای صلیبش دیدم
با سر خمشده بر سینه که باز
به نکوکاری پاکی خوبی
عشق میورزید
و پسرهایش را
که چه سان پاک و مجرد به فلک تاختهاند
و چه آتشها هر گوشه به پا ساختهاند
(فریدون مشیری)
و از همه اینها معروفتر شعر مرگ ناصری شاملو ست که در یکی از جاوردانهترین شعرهای تمثیلی، حکایت بر دار کردن عیسی را با رنجهای روشنفکری امروز گره زدهاست:
"شتاب کن، ناصری، شتاب کن!"
ز رحمی که در جان خویش یافت
سبک شد
و چونان قویی مغرور
در زلالی خویشتن نگریست
و از طرفی پیامبران را آیینههای یک منشور ازلی شمردن نیز نوعی نگاه دیگری بودهاست که عیسی را چون پیامبران فارسی و پیامبر اسلام برای شاعران و عرفا عزیز میساختهاست. چنانکه خاقانی میگوید:
خود را چو ستودهای نکوهد / عیسای فلکنشین شمارش
یا مولوی که به شکل دیگری همین مضمون را بیان کردهاست:
میگشت دمی چند بر این روی زمین او
از بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار برآمد
تسبیحکنان شد
بالجمله هم او بود که میآمد و میرفت
هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عربوار بر آمد
دارای جهان شد
و فروغ به شکلی دیگر این تداوم کرامت را در شعرش نشان دادهاست:
شاید که عشق من
گهوارۀ تولد عیسای دیگری باشد
و بالاخره، در سرانجام باز میتوان به مولانا برگشت که نقطۀ وصل شاعران و عارفان با هم است و جایی در مقایسۀ دو دین و دو رسول در مثنوی گفتهاست:
مصلحت در دین عیسی غار و کوه / مصلحت در دین ما جنگ و شکوه
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۰ دسامبر ۲۰۱۱ - ۲۹ آذر ۱۳۹۰
پنج سال پیش در چنین روزهایی جدیدآنلاین را به عنوان نخستین مجله چندرسانهای در فضای مجازی و رو به گسترش اینترنتی گشودیم.
ما با نشر جدیدآنلاین میخواستیم تا آموختهها و تجربههای خود را در زمینۀ کار رسانهای به نسل جدیدی از گزارشگران فارسیزبان در ایران و افغانستان و تاجیکستان برسانیم و آنها را با تولید گزارشهای چندرسانهای فرهنگی آشنا کنیم تا بتوانند به یاری اینترنت و با بهرهگیری از شیوههای گزارشگری چندرسانهای روایتهایی ساده اما با نگاهی نو از روندهای فرهنگی و اجتماعی پیرامون خود ارائه کنند.
ما همچنین میخواستیم فارسیزبانان را به هم نزدیکتر کنیم تا میراثهای فرهنگی مشترک خود را بهتر بشناسند و با روندهای فرهنگی و اجتماعی هم بهتر آشنا شوند.
ما در پنج سال گذشته گزارشگران بسیاری را با ساختن گزارشهای چندرسانهای آشنا کردیم. نام برخی از آنها را در صفحۀ جدیدآنلاین دیدهاید. برخی دیگر از آموزشدیدهها در جدیدآنلاین آن چه را که آموخته بودند، به رسانههای منطقهای و جهانی کوچک و بزرگ بردند و سرچشمۀ نوآوریهایی در آنجا شدند.
چنان که بایگانی جدیدآنلاین نشان میدهد، ما توانستیم با یاری این همکاران و نیز کمک دوستان دیگر در پنج سال گذشته نزدیک به دوهزار گزارش و روایت چندرسانهای به فارسی و انگلیسی نیز به خط سیریلیک برای تاجیکستان نشر کنیم.
نمونههایی که در بایگانی ما میبینید، همه یکدست نیستند. گاه به عنوان نخستین کارهای روزنامهنگاران جوان، کارهایی تجربیاند و نهچندان پرداخته. اما در همانها هم شاید بشود به نکتهای جدید و نگاهی نو به محیط پیرامونی سازندۀ آن برخورد. در این میان شاید نمونههایی درخشان هم ببینید که نوید گونهای نو از روزنامهنگاری حرفهای در زبان فارسیاند.
برخی از این گزارشهای تصویری ما که چند سال پیش تولید شده، هنوز در فضای اینترنتی دستبهدست میگردند تا جایی که هر ماه چندصد هزار نفر به دیدار جدیدآنلاین میآیند. اکنون بسیاری از کاربران ما از طریق صفحۀ جدیدآنلاین در فیسبوک و نیز روی آیفون و آیپد گزارشهای ما را میبینند و اینها همه نشانۀ استقبال کاربران از کار جدیدآنلاین است.
جدیدآنلاین به همت شما تأثیر دیگری هم داشت که ما خود نخست از آن آگاه نبودیم. نامهها و پیامهایی که ما از مراکز آموزشی زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایرانزمین و نیز دانشجویان آنها دریافت کردیم، نشان داد که در بسیاری از این مراکز، در سراسر دنیا، برای آگاه شدن از روندهای فرهنگی و اجتماعی و نیز فرا گرفتن زبان فارسیِ معیار از جدیدآنلاین بهره میگیرند.
ما میدانیم که در تبلیغ جدیدآنلاین کوتاهی کردهایم و نیز میدانیم که بهترین تبلیغ برای ما توصیههای کاربرانمان به دوستانشان بودهاست. در این جا فرصتی است تا سپاسگزاری کنیم. نخست از گزارشگرانی که گاه در شرایط دشوار پذیرفتند برای جدیدآنلاین گزارش تهیه کنند. سپس از کسانی که در شناساندن ما به دیگران یاری رساندند. همچنین از کاربرانی که برای ما نامه نوشتند و نظر دادند و یا از ما انتقاد کردند، ممنونیم. گاه گفتند که مطالب کممحتوا داریم یا کیفیت عکسها حرفهای نیست و صداها نا بهنجار و یا نوشتهها ملالآور و بیچفت و بست و یا گزارشها قدماییاند و ناجدید.
اما همۀ نامهها هم انتقادآمیز نبود. برخی کار ما را ستودند که گرفتار ابتذالِ سیاستزدگی نشدهایم. برخی جدیدآنلاین را گوشهای امن و فرهنگی توصیف کردند که میکوشد از شعارهای بیمحتوا بپرهیزد. ما بیشتر این نظرها را در کنار گزارشها نشر کردیم؛ مگر پیامهای خصوصی و یا نظرهایی که همراه با افترا و یا واژهها و تعبیرهای ناشایست بود.
ما میدانیم که هنوز به همۀ هدفهای خود نرسیدهایم، بلکه گامی کوچک به سوی آنها برداشتهایم. آرزوی ما این بود که با رواج ساختار جدید چندرسانهای اندکی به اعتلای مهارتها و ارزشهای گزارشگری به عنوان امری حرفهای در زبان فارسی کمک کرده باشیم. آرزویی بس دراز بود برای بضاعت کوتاهمان. آیا در این راه توفیقی داشتهایم؟ شما داور بهتری هستید.
در هر حال برای بهتر شدن و ادامۀ کار جدیدآنلاین ما به کمک شما نیاز داریم. شما از چند راه میتوانید به ما کمک کنید:
۱. فرستادن نظرهای دقیق انتقادی و ارائۀ راهکار؛
۲. پیشنهاد موضوع برای تهیۀ گزارش دربارۀ آنها؛
۳. همت کردن و تلاش برای ساختن گزارش چندرسانهای؛ شما پیشگام شوید، ما در ساختن آن شما را یاری میکنیم؛
۴. فرستادن نوشته، عکس و یا صدا از پدیدهها و چیزهای جالب پیرامون خود؛
۵. معرفی آثار هنری، مجموعههای عکس یا اسناد تاریخی در میان خانوادهها و یا شخصیتهای فرهنگی و اهل هر فن و حرفه که شما فکر میکنید کاربران ما باید با آنها و کارشان آشنا شوند؛
۶. معرفی جایهای تاریخی و طبیعی کمتر شناختهشده که فکر میکنید دیگران باید آنها را بشناسند.
و دو خواهش دیگر:
۷. لطفاً نظرها و پیشنهادهایتان را به این نشانی بفرستید: info@jadidonline.com
۸. اگر میخواهید شما را از نشر گزارشهای جدید آگاه سازیم، نشانی ایمیل خود را برای ما بفرستید.
در گزارشهای تصویری این صفحه آمیزهای میبینید از برخی از پربینندهترینهای جدیدآنلاین در پنج سال گذشته. یکایک این بیست گزارش را در گوشۀ "مطالب مرتبط" هم کاشتهایم. شما کدام یکی از گزارشهای این پنجساله را بیشتر میپسندید؟ جدیدآنلاین آمیزهای دیگر از گزارشهای محبوب کاربران را بر پایۀ پیشنهادهای شما تهیه خواهد کرد.
از شما سپاسگزاریم
جدیدآنلاین
برخی دیگر از گزارشهای پربینندۀ ما
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ دسامبر ۲۰۱۱ - ۲۸ آذر ۱۳۹۰
مهتاج رسولی
کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی با دیجیتالی کردن مطبوعات قدیمی، منابعی را دسترسپذیر کرده که داشتن آنها آرزوی اهل تحقیق و هر علاقهمند به مطبوعات است. مطبوعات گذشته که دیگر در دسترس نیست و نگهداری آنها، چه به شکل روزنامه و چه به شکل مجله، پیش از این صرفا با داشتن مکانهای وسیع و قفسههای بزرگ میسر میشده و به همین دلیل کمتر کسی میتوانسته در خانۀ خود آنها را حفظ و نگهداری کند، اکنون به صورت لوح فشردۀ دیداری (دیویدی) در یک بستۀ کوچک، سبک، قابل حمل، به قیمت ارزان در اختیار علاقهمندان قرار گرفته و مهمتر آنکه در این کار به احتمال زیاد سانسوری اعمال نشدهاست. این لوحهای فشرده نه تنها مطبوعات قدیمی دوران مشروطیت ایران، بلکه مطبوعات دورۀ پهلوی مانند مجله خواندنیها، تماشا، مکتب اسلام، هنر و مردم و حتا بسیار از مطبوعات افغانستان را دربر میگیرد.
حدود بیست سال پیش زمانی که روزنامۀ اطلاعات و کیهان شروع به انتشار برخی دورههای خود در قطع کوچک با حروف ریز کردند، این کار نزد اهل مطالعه غنیمتی به شمار آمد و هر کس کوشید بعضی از آن دورهها را در گوشۀ کتابخانۀ شخصی خود نگه دارد. با وجود این چاپ تمام دورههای روزنامه در قطع کوچک نه میسر بود و نه قابل نگهداری. امروز اما پیشرفت تکنولوژی همۀ آن کارها را کهنه و از دور خارج کرده و نگهداری دورههای روزنامه را در لوحهایی که حد اکثر به اندازۀ یک کتاب جا میگیرند، برای هر کس امکانپذیر کردهاست.
بخشی از مجموعۀ دیجیتال مطبوعات
پیش از این اهل جستجو برای دسترسی به چنین منابعی ناگزیر بودهاند، از اطراف و اکناف جهان یا از اقصا نقاط ایران، به کتابخانههای بزرگ، مانند کتابخانۀ مجلس، کتابخانۀ ملی، کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، کتابخانۀ ملک و امثال آنها مراجعه کنند و اگر به منابع مورد علاقۀ خود دسترسی یافتند، با صرف هزینههای گزاف و ماهها وقت و انرژی، دورههای مطبوعات را ورق بزنند و عکسبرداری کنند تا بتوانند از آنها برای مطالعۀ شخصی بهره بگیرند، اما اکنون با اقدام کتابخانۀ مجلس، میتوان بیشتر منابع و لابد بهزودی تمام منابع را در یک بستۀ کوچک در اختیار داشت و به هر جای جهان حمل کرد و پشت یک رایانک (لپتاپ) نشست و به خواندن آنها مشغول شد.
برابر فهرستی که در "آثار بهارستان"، نشریۀ مجلس برای معرفی آثار منتشر شده از سوی کتابخانۀ مجلس آمده، تا کنون ۲۱ سری از این لوحهای فشرده به بازار آمده که شامل بیش از صد نشریه و مطبوعۀ فارسی و پشتو است. قیمتها نیز بین سه هزار تا سی هزار تومان است که اکنون در ایران بهای یک کتاب محسوب میشود؛ در واقع یک دوره مجله هنر و مردم یا تماشا یا خواندنیها را میتوان به قیمت یک جلد کتاب به چنگ آورد و با همۀ انس و الفتی که هنوز به دنیای پرگرد و خاک و سنگین کاغذی وجود دارد، آن را ترک کرد و به دنیای تازۀ دیجیتال روی آورد و با در اختیار داشتن یک دریا اطلاعات در لوحی که در جیب جا میگیرد، از دنیای سبک و بیآزار رایانه لذت برد.
توضیح و توصیف پارهای لوحهای منتشرشده از سوی کتابخانۀ مجلس میتواند علاقهمندان را به کار آید و بر دانستههای آنها بیفزاید.
"لوح مطبوعات فارسی ایران" شمارۀ یک، شامل مطبوعات قدیمی ایران است، یعنی آنچه را که به پیش از انقلاب مشروطه تا سال ۱۳۲۵ قمری / ۱۲۸۵ خورشیدی مربوط میشود، در اختیار میگذارد. این لوح (چند لوحی که در سه بسته عرضه شده) شامل ۵۸ عنوان مطبوعۀ فارسی است. ادب، اقبال، تربیت، انجمن تبریز، حبل المتین، شرف، ایران سلطانی، وقایع اتفاقیه، بشارت، عدالت، پرورش، معارف از جملۀ مطبوعاتی هستند که در این لوح فشرده به آنها دسترسی میتوان یافت.
"لوح مطبوعات فارسی ایران" شماره دو، شامل ۳۲ عنوان نشریه و مطبوعات دورۀ مشروطه است.
لوح مجلۀ خواندنیها که از ۱۳۱۹ تا ۱۳۵۸ در تهران منتشر میشد و مدیر و سردبیر آن علیاصغر امیرانی، یکی از مشهورترین روزنامهنگاران آن زمان بود که پس از انقلاب اعدام شد. امیرانی در انتشار مجلۀ خود از صاحبقلمانی مانند علیاکبر کسمایی، خسرو شاهانی، فرید جواهر کلام، باستانی پاریزی، احمد شاملو و شاید مشهورتر از همه ذبیجالله منصوری بهره میگرفت و نشریۀ خود را به صورت گاهانه، ماهانه، هفتگی و نیمهفتگی منتشر میکرد. خواندنیها در زمان انتشار خود طرفداران زیادی داشت و به لحاظ انتخاب مقالات و گزارشها شهره بود. قطع کوچک و خوشدستی هم داشت که آن را همه جا در خودرو و اتوبوس قابل خواندن میکرد و به تیراژ آن میافزود.
لوح مجلۀ هنر و مردم که از سال ۱۳۴۱ تا سال ۱۳۵۸ در تهران انتشار مییافت و یکی از مهمترین مجلات فرهنگی دوران گذشته به شمار میآید. هنر و مردم مجلۀ وزین و بااعتباری بود که از دانشگاهیان و نویسندگان بنام سود میبرد و آثار فرهنگی و هنری ایران را با علقههای میهندوستانه بررسی میکرد. لوح فشردۀ این مجله حقیقتاً گوهر گرانبهایی است که اکنون در اختیار علاقهمندان قرار گرفتهاست.
لوح مجلۀ مکتب اسلام. این لوح محتویات مجلۀ مکتب اسلام را دربر دارد که پیش از انقلاب اسلامی در قم منتشر میشد و در بین خوانندگان ایرانی طرفداران زیادی داشت و شمارگان آن از سه هزار نسخه در ابتدای کار به ۱۲۰ هزار رسید که برای نشریات مذهبی آن زمان رقم شگفتانگیزی است.
علاوه بر اینها، مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی (۱۲۸۵ – ۱۳۵۷ ش)، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز (۱۳۲۷ تا ۱۳۸۸)، مجلۀ اتاق تجارت (۱۳۰۸ تا ۱۳۱۷)، مجلۀ تماشا و بسیاری مجلات دینی به صورت لوح فشرده آماده و عرضه شدهاست.
لوح مطبوعات افغانستان، لوح دیگری است که تمام نشریات افغانستان را که از سال ۱۲۸۶ تا سال ۱۳۸۱ انتشار یافته و در کتابخانۀ مجلس موجود بوده، شامل میشود و وجود آن به یقین برای علاقهمندان به مطبوعات افغانستان غنیمتی است.
گفته میشود دورههای روزنامههای معتبر پیش از انقلاب نیز در برنامۀ کار قرار دارد و تمامی دورۀ روزنامۀ آیندگان که انتشار آن از سال ۱۳۵۸ متوقف شد، اکنون تصویربرداری و آماده شده و چه بسا به صورت لوح فشرده عرضه شود.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ دسامبر ۲۰۱۱ - ۲۵ آذر ۱۳۹۰
بهار نوایی
نوای ترانههایش سالهاست که در میان دوستدارانش شنیده میشود و آوازش، نغمههای دورترین روستاهای ایران را به گرد جهان بردهاست. رنگ قلممویش اما در پشت ترانههایش پنهان مانده و از جمع دوستدارانش فراتر نرفتهاست. حالا سیما بینا میگوید از مدتها پیش در لحظههای سنگین و سالهای دشوار وخاموش، آوازهای نخواندهاش را نقاشی میکرده و اتاق کارش پر از نقاشی شدهاست.
میگوید در سالهای اخیر که دوباره امکان اجرای کنسرت برایش فراهم شده، با آنکه کار موسیقی و تهیه و تدارک کنسرتها وقت زیادی از او میگیرد، در هر فرصتی که به دست میآورد، لحظههایی که دلتنگ میشود یا دلش برای نقاشی تنگ میشود، لحظۀ خلاقیت در هنر نقاشی اوست: "بعد طرحهایی در ذهنم میآید و دیگر نمیدانم چطور بقیۀ کارها را انجام دهم تا به سراغ نقاشی بروم. وقتی نقاشی میکشم، بیشتر در سکوت قرار میگیرم، گاهی هم ترنم یک موسیقی مرا همراهی میکند".
سیما بینا از نهسالگی یک دست به میکروفن داشت و در برنامۀ کودک رادیو ترانههای کودکانه میخواند و در دست دیگرش قلممو بود و نقاشی میکرد. وقتی دبیرستان را تمام کرد و پشت کنکوری شد، در مقابل تصمیمی سخت قرار گرفت:
"برای ادامۀ تحصیل و انتخاب رشتۀ دانشگاه هم ادبیات را دوست داشتم وهم رشتۀ نقاشی و طراحی را. شانسی که داشتم با همه مشکلاتی که برای ورود به دانشگاه وجود داشت، هر دو رشته را قبول شدم. این تصمیمگیری سختی بود که کدام را انتخاب کنم و بالاخره برخلاف تصور همه نقاشی را انتخاب کردم".
چند سال بعد از دانشکدۀ هنرهای زیبا در رشتۀ نقاشی فارغالتحصیل شد و مدتی به موازات فعالیتهای موسیقاییاش در رادیو و برنامۀ گلها به تدریس نقاشی پرداخت. اما آوازهاش در موسیقی سنتی و محلی ایرانی چنان بلند بود که هنر نقاشیاش در سایه ماند. سالها بعد، زمانی که آواز خواندن زنان بر روی صحنه ممنوع شد، پناهگاهش نقاشی شد و دلتنگیهایش را با آن تقسیم کرد. در همین دوره بود که با برپایی نمایشگاه جای خود را به عنوان نقاش در بین هنرمندان باز کرد و نقاشی هم در زندگی سیما بینا جای خود را یافت.
با وجود این، برای او موسیقی زبانی پویا برای گفتگو با مردم، چه ایرانی و چه غیر ایرانی است، در حالی که نقاشی وسیلهای است که با آن تأثراتش از محیط طبیعی و جغرافیایی را بیان میکند. نقاشیهای سیما بینا هم مانند موسیقیهایش رنگ مردمی دارد؛ ترسیم محیط زندگی روستائیان و کارگران و لباس و سیمای آنها مضمون بسیاری از نقاشیهای اوست. بیشتر آبرنگ کار میکند، چرا که به نظر او آبرنگ، هم برای فرصتهای کوتاه او مناسبتر است و هم لطافت موضوع را بهتر بیان میکند. نقاشی رنگوروغن و کلاژ هم از علایق اوست، اما وقتی فرصتی برای خلق نگارههایش با رنگوروغن ندارد، به آبرنگ یا حتا طرحی ساده بسنده میکند. "تأثیر و احساس کارهای ونگوگ" و "آرامش نقاشیهای گوگن" را دوست دارد و نقاشیهای پیکاسو را یک "دیکشنری نقاشی" مینامد و در نهایت معتقد است هنر هر هنرمند بازگوی شخصیت و نوع تفکر اوست:
"کسی که به یک کار هنری دست میزند یا ذوق و استعداد هنری دارد، صادقانه خودش را بیان میکند؛ به هر زبانی باشد، نقاشی یا موسیقی. من فکر میکنم حتا خط و رنگی که در نقاشی استفاده میکنم، گویای موسیقی، سلیقه و تفکر من است. در هر هنری، اگر در بیان احوالتان صادق باشید، شخصیت شما در آن پیدا میشود".
از جملۀ آثار منتشرشدۀ سیما بینا مجموعۀ نقاشیهایی است که در کتاب "لالائیهای ایران" تألیف خود او دیده میشود. این طراحیهای اسکیزوار که رابطۀ عاطفی مادر و کودک را بیان میکند، متعلق به دورهای است که او طی شانزده سال خانه به خانه به دیدار مادران ایرانی در مناطق مختلف ایران رفته، تا نجواهای آنها با فرزندانشان را به ثبت رساند و بازخوانی کند.
در گزارش تصویری این صفحه سیما بینا از کارهای نقاشی و طراحی خود و رابطۀ آن با موسیقی میگوید. با تشکر از یاری حسن زارع که عکسهای این مجموعه را در اختیار ما گذاشت.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۵ دسامبر ۲۰۱۱ - ۲۴ آذر ۱۳۹۰
"تلفنساخت" اصطلاح نامأنوسی است، اما شاید از این به بعد تلفنساخت یا همراهساخت تداول پیدا کند؛ بهویژه در مورد فیلمهایی که با استفاده از دوربین تلفن همراه تهیه میشوند. روز ۱۶ دسامبر در شهر لس آنجلس نخستین فیلم هنری ساختهشده با دوربین تلفن هوشمند "نوکیا اِن هشت" روی پرده میرود. مبتکر این طرح هومن خلیلی، فیلمساز ایرانیتبار آمریکاست و "پتریک ژیل"، کارگردان آمریکایی، در ساختن فیلم "زیتون" با او همکاری کردهاست.
"زیتون" داستان دختربچهای دهساله است که در زندگی سه تن حضور مییابد و بدون این که سخنی به زبان آورد، زندگی یک پیرزن بدخلق، یک مرد فربه و یک مهاجر را که میکوشد خودش را با زندگی در آمریکا وفق دهد، دگرگون میکند. خلیلی میگوید که داستان فیلم با الهام از پویانمایی یا انیمیشن "سهقلوهای بـِـلـِـویل" (۲۰۰۳) نوشته شده که بیکلام پیامش را ابلاغ میکند.
چرخۀ تبلیغ فیلم "زیتون" را عمدتاً نام "جینا رولاندز"، بازیگر نقش پیرزن بدخلق، میگرداند. این هنرپیشۀ بنام ِ هشتاد و یکساله دو بار به دریافت اسکار نامزد شده و برندۀ جایزۀ کرۀ طلایی برای بهترین بازیگر زن در سال ۱۹۷۴ است. خلیلی دربارۀ چهگونگی جلب جینا رولاندز به این طرح به خبرگزاریها گفتهاست:
"ما فیلمنامه را برایش فرستادیم و او به من گفت: "در طول هفته من شش فیلمنامه میخوانم و در طول سال شاید یکی از آنها را بپذیرم و نقشی اجرا کنم. این فیلمنامه بسیار خوب است، ولی شما باید من را متقاعد کنید که در این فیلم بازی کنم". من همانجا نشستم و طی یک ساعتونیم هرچه در دل داشتم، به او گفتم. او پیشنهاد من را پذیرفت، اما نه به خاطر پولش. او روح وارسته دارد و خوشش آمد که این نخستین فیلم تلفنساخت است".
فیلم زیتون از آن لحاظ هم حائز اهمیت است که سازندگان آن مستقلند و هزینۀ ساختش را هیچ استودیوی غولآسای آمریکایی نپرداختهاست. در آغاز هومن خلیلی طرحش را با شرکت "نوکیا" در میان گذاشت، با این پندار که شاید جنبۀ تبلیغاتی فیلم که بیگمان به سود نوکیاست، این شرکت فنلاندی را به پرداخت هزینۀ فیلم متقاعد کند. در پاسخ، یک دستگاه "نوکیا اِن هشت" دریافت کرد و بس. و دیگر، پیامهایش بیپاسخ ماند. سرانجام "کریس کـِـلی"، از مقامات مسئول پیشین فیسبوک، به دادش رسید و حدود ۵۰۰ هزار دلار به این طرح اختصاص داد. فیلم زیتون با همین مبلغ ساخته شد و در میان فیلمهایی که چشم به جایزۀ اسکار ۲۰۱۲ دوختهاند، از جملۀ کمهزینهترینهاست. بازی "راندی زوکِربـِرگ"، مدیر پیشین بازاریابی تارنمای فیسبوک و خواهر بنیانگذار این شبکۀ اجتماعی، در این فیلم پیوند میان فیلم زیتون و فیسبوک را محکمتر میکند. خود "کریس کلی" هم در این فیلم نقش "مدیر بانک" را بازی میکند که با نقش او در ساختن این فیلم همخوان است.
بزرگترین کامگاریای که هومن خلیلی تا کنون در عرصۀ فیلمسازی داشته، تهیۀ یک آگهی برای برانگیختن مردم آمریکا به رفتن پای صندوقهای رأی اتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۸ بوده. این ویدئو در تارنمای یوتیوب بیش از پنج میلیون بازدید داشتهاست. اما در سَن فرانسیسکو هومن خلیلی را بیشتر به عنوان گردانندۀ برنامۀ بامدادی "سارا و وینی" میشناسند که معمولاً با چهرههای سرشناسی چون استینگ، جان تراوولتا، تام هنکس، لئوناردو دیکاپریو، جولیان مور، اِد هریس، جورج لوکاس و دیگران همنشین و همصحبت میشود. "زیتون" نخستین کار هومن خلیلی به عنوان کارگردان یک فیلم هنری بلند است.
فیلم زیتون که به شیوهای غیرمتعارف ساخته شده، میخواهد به همین شیوه هم به صدها سینمای آمریکا راه یابد. چون هیچ استودیوی مهمی پشت این طرح نیست، سازندگان فیلم تصمیم گرفتهاند از طریق تارنمای سرمایهگذاری یا تمویل "کیک استارتـِر" هزینۀ توزیع فیلم برای سینماهای آمریکا را فراهم کنند. آنها به جمعاوری سیصد هزار دلار چشم امید دوختهاند، اما تا بامداد پنجشنبه، ۱۵ دسامبر، تنها ۱۲ درصد آن خواسته برآورده شده بود و گمان نمیرود که از این راه مبلغ مطلوب حاصل شود. چون سیاست "کیک استارتر" به گونهای است که اگر صد درصد سرمایه لازم در مدتی معین حاصل نشود، به متقاضی یک قِران هم پرداخت نخواهد شد. خلیلی گفتهاست که چشم امیدش به معجزه است. اما ظاهراً معجزه فقط شامل حال تهیۀ فیلم شده، نه تهیۀ هزینۀ توزیع و نمایش آن در سینماهای متعدد.
در گزارش مصور این صفحه که از تصاویر پنج دقیقۀ نخست فیلم و ویدئوی نحوۀ تهیۀ فیلم ساخته شده، چگونگی اجرای این طرح خارقالعاده را خواهید دید. آهنگ "دوستان پنداری" بـِن لیر که از عناصر فیلم "زیتون" است، این گزارش را همراهی میکند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۴ دسامبر ۲۰۱۱ - ۲۳ آذر ۱۳۹۰
"در تعقیب آیینهها" (Chasing Mirrors) عنوان رشته نمایشگاههایی است که طی سه سال اخیر در گالری پرترۀ لندن برگزار میشود. نخستین آن را سال ۲۰۰۹ فیصل عبدالله، نقاش بریتانیایی، و گروه "در تعقیب آیینهها" متشکل از هنرمندان عربتبار لندن سازمان داده بودند. این هنرمندان در پرترههایی هویت، سنوسال و قومیت خود را به تصویر کشیده بودند و آنها را در گالری ملی لندن به نمایش گذاشتند. سپس دایرۀ برنامهها گستردهتر شد و هنر چهرهنگاری خاور میانه و شمال آفریقا را هم فرا گرفت. در تازهترین نمایشگاه این سلسله که تا روز هشتم ژانویۀ ۲۰۱۲ در گالری ملی پرترۀ لندن برپاست، اثیر موسوی، نقاش عراقیتبار بریتانیا، با استفاده از شکلهای هندسی و خوشنویسی، چهرهنگاریهای هنرمندان عرب و افغان و سومالیایی مقیم لندن را در چیدمانی زیر عنوان "چهرۀ من، شکل به شکل" کنار هم چیدهاست. سال گذشته "آلینا آزاده"، هنرمند بریتانیایی ایرانیتبار، چیدمان مشابهی را در چارچوب نمایشگاه "در تعقیب آیینهها" به نمایش گذاشته بود.
در حاشیۀ این نمایشگاه "در تعقیب آیینهها" سمینارها و سخنرانیها هم انجام میشود که در آنها هنرمندان و شاعران و نویسندگان و تاریخدانان و راویان از سراسر جهان از هنر و فرهنگ دیداری با الهام از خاور میانه میگویند. در این موسم هنری هیچ دیدگاه ثابتی از این پدیده را نمیتوان دید یا شنید، بلکه مجموعهای است از دیدگاهها و منظرهای گوناگون از این پدیده.
"مالو هالاسا"، ویراستار و نویسندۀ بریتانیایی، که بیشتر نوشتهها و کارهایش با فرهنگ دیداری خاور میانه پیوند دارد، اخیراً نمونههایی از ویدئوها و عکسها از خاور میانه را گردآوری کرده است. او تاکنون در برگزاری چندین نمایشگاه در همین زمینه ها نقش داشته است. خانم هالاسا تلاش کردهاست چهرهنگاری در هنر عکاسی مردمان خاور میانه و چهگونگی تغییر برداشت از این چهرهها در برهههای زمانی مختلف را شرح دهد. متن زیر پارهای از سخنرانی او در گالری ملی لندن است:
عکس، به خودی خود، خنثی است. منشوری که عکاس از طریق آن نگاه میکند و انگیزۀ آفرینندۀ اثر است که لایۀ "ارزش" را بر لایههای عکس میافزاید. انگیزه، یعنی این عکس چرا و برای چه کسی گرفته شدهاست.
یاسر علوان، عکاس و هنرمند مصری، از اواخر دهۀ ۱۹۹۰ بدین سو از کارگران کشورش عکسهای نمادینی برداشتهاست. وی در پیامی از قاهره مینویسد: "همین تصویرها پیش از انقلاب ۲۵ ژانویه معمولاً واکنش منفی مردم را برمیانگیختند". علوان در ماه آوریل یک فیلم ویدئویی یازدهدقیقهای را در یوتیوب منتشر کرد، با نام "صوره"، برگرفته از عنوان سرودی به قلم "صلاح جاهین" که سال ۱۹۶۷ ورد زبانها بود و همهروزه چندین بار در میدان تحریر قاهره به صدا در می آمد. ترکیبی از پرترههای علوان و سخنرانیهای جمال عبدالناصر و رباعیات جاهین، به این نمایش تصویری کوتاه بارعاطفی قابل ملاحظهای دادهاست.
یاسر علوان در ادامۀ پیامش مینویسد: "دورۀ پساانقلاب، بافتار تصاویر را تغییر دادهاست. بهجای دیدن تصاویر افراد فقیر و ندار که مایۀ سرافکندگی مصریها هستند، اکنون مردم در این چهرهها آدمانی را میبینند که به هر راه ممکن در برابر محیط تباه و آسیبپذیریشان استقامت میکنند... من چهرهنگاری جمعی افرادی را تهیه کردهام که وقوع این انقلاب را ممکن ساختهاند".
چهرهنگاری بر عمق و جزئیات تجربیات هنری خاور میانه افزوده و ثابت کردهاست که تفاوت چندانی با چهرهنگاری غربی ندارد. رُز عیسی، گالریدار ایرانی- لبنانی و ویراستار کتاب "عکاسی عربی امروز"، چهرهنگاریهای خاور میانه را با دغدغهها و نگرانیهای مردم منطقه عجین میداند و میگوید که طی بیست سال اخیر در همۀ نمایشگاههایی که برگزار کرده، واژۀ "عدل" نقش محوری داشتهاست.
در سراسر خاور میانه هنر عکاسی که صادقترین مفسر رویدادهای خیابانی است، "خطرناک" محسوب میشود. گالری "لو پونت" عیسی طوما، تنها فضای سوریه که به هنر عکاسی مدرن اختصاص دارد، برای چندین سال مورد تعدی و آزار "مخابرات" قرار داشت و اکنون سرویس امنیتی این کشور به معترضان شهرهای حمص و حما روی آوردهاست که با تلفنهای همراهشان حملۀ خشونتآمیز نیروهای دولتی را ثبت میکنند. به گفتۀ یک عکاس خبرنگار ایرانی، در جریان ناآرامیهای پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر ایران، دوربین عکاسی را در مقام "جاسوس" میدیدند. در نتیجه عکاسان بنام ایرانی که آثارشان در نشریههای بینالمللی منتشر میشود، از خیابانها به استودیوهای خود پناه بردند. نیوشا توکلیان موضوع جنجالبرانگیز سکوت زنان آوازخوان در ایران را پوشش میدهد، پیمان هوشمندزاده از همسر محبوبش چهرهنگاری میکند، شادی قدیریان تصویر زنی را بر اسکناس نصب میکند...
در عربستان سعودی "جوهره السعود" با زدودن خطوط چهرۀ حضار مهمانیهای غیرمجاز آثارش را از صافی سانسور میگذراند.
زمانی بود که میشد از جنوب لبنان تا حیفا پای پیاده رفت و با یک پاسگاه بازرسی هم مواجه نشد. هاشم المدنی، در دورۀ جوانیاش یک چنین مسافرتی داشت تا هنر عکاسی را از یک عکاس یهودی در حیفا بیاموزد. سال ۱۹۴۸ میلادی، وقتی میخواست به خانهاش برگردد، با مرزهای نوخاسته روبرو شد. هاشم مجبور بود از راه طولکرم و نابلس و عمان و دمشق به لبنان برگردد. در استودیوی "شهرزاد" در شهر زادگاهش صیدا، هاشم المدنی از نمایندگان اقشار اجتماعی مختلف لبنان عکسبرداری کرد. کتاب بسیار موفق و شگفتانگیز او با نام "هاشم المدنی: تجربههایی در استودیو" پرترههایی را دربر دارد که هاشم از دهۀ ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ گرد آورده. دختران هنر بوسیدن را با بوسیدن دخترانی دیگر فرا میگیرند؛ مردهایی که چادر عروسی به سر انداختهاند و زیورآلات عروسی دور گردن؛ مردهای جوانی که گیتار مینوازند؛ فدائیانی که با اسلحه خودنمایی میکنند؛ زنانی که از فنآوری جدید آن روزگار، رادیو، استفاده میکنند؛ کودک برهنهای که نوار روبان بر سر آپولووار ژست گرفتهاست... سرزندگی و شوخی، احترام به دیگران و اعتماد به نفس در این تصویرها موج میزند، درست به مانند چهرههایی که در عکسهای مدرن امید صالحی و رینه محفوظ یا عکسهای مستند عباس کوثری و نادیا بن شلال و هنر فتحی حسن و حسن حـَجاج میبینیم.
در واقع، مردم خاور میانه نامرئی نیستند، دیدنیاند، و همهشان هم مثل هم نیستند. تصویرها و داستانهای آنها گواه بر قدرت التیامبخش فرهنگند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۲ دسامبر ۲۰۱۱ - ۲۱ آذر ۱۳۹۰
امیر جوانشیر
خانم الین شلینو، خبرنگار برجستۀ روزنامۀ نیویورک تایمز در پاریس که پیشتر کتابی با نام "آینههای پارسی، چهرۀ دستنایافتنی ایران"، در بارۀ ایران نوشته بود، اکنون به سراغ فرانسویها رفته و کوشیده کلید کنشها و واکنشهای فرانسویها یا دستکم پاریسیها را پیدا کند. واژهای که خانم شلینو برای فرانسویها برگزیده، "دلربایی" است. نامی که بر کتاب جدید خود گذاشته "لا سِدوکسیون" است که معانی مشابه دیگری هم دارد مثل: اغواگری، دلفریبی، دلبری، دلربایی و گمراه کردن.
خانم شلینو اغواگری فرانسویها را در فصلهای گوناگون از زاویههای خاص دیده: در سیاست، در عشق، در معماری، در هنر، در آداب اجتماعی، در ادبیات، در مغازلههای روشنفکرانه، در بازی با کلمات، در خرید و فروش، در لذت دندان و یا به گفتۀ او ارگاسم غذایی بررسی کرده و سرانجام فصلی هم دارد با این عنوان: "دلربا باش یا بمیر!"
از نگاه خانم شلینو، نخستین اغواگری فرانسوی، فریبندگی دیپلماتیک است. او در سال ۲۰۰۲ به کاخ الیزه میرود. آقای شیراک، رییسجمهور وقت، دست او را میگیرد، بالا میبرد و سرش را خم میکند و دست خانم شلینو را میبوسد. اما نه آنگونه که حتا لبش پوست دست او را چندان لمس کرده باشد. "گویی دست من مجسمهای بود چینی که از مجموعه شخصیاش برای ستایش برداشته بود." بوسیدن دست بازمانده از دوران تمدن روم و یونان که در آن زمان رعیت دست ارباب را به نشانۀ سرسپردگی میبوسید. (و حافظ میگوید که مبوس جز لب معشوق و جام می که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن) اما گویی در زمانۀ ما بوسیدن دست در فرانسه، به ویژه در میان نسل شصت سال به بالا، نشانههای جوانمردی و بزرگمنشی است. این کار رئیسجمهور که آداب خاص دارد، از نظر خانم شلینو نوعی فریبایی است. آقای شیراک دست خانم بوش را هم بوسید که برای خانم بوش مایۀ شگفتی و انبساط خاطر شد. و این ترکیبی بود از دیپلماسی و فریبایی با هم.
دلربایی در خون فرانسویهاست. او دلربایی را یکی از شعارهای انقلاب فرانسه میداند و از قول ولتر مینویسد که فاتح بودن کافی نیست، دلربا بودن هم لازم است. ابزار یک دلربا، پیشگامی، وعده و وسوسه است. اما نویسنده میافزاید: باید به یاد داشته باشیم که دلربایی برای فرانسویها بیشتر در روند و پروسه است و نه در انجام کار. دلربایی با نگاه آغاز میشود، با سخن ادامه مییابد و با بوسه انسجام میپذیرد. اما میافزاید: در روند عشقبازی در میان فرانسویها، زمان بیشتر با گفتگو، مغازله و بوس و کنار میگذرد تا همبستری. او از قول یکی نقل میکند که لذتبخشترین لحظۀ عشق، بالا رفتن از پلههاست.
کاربرد واژۀ دلربایی و فریبندگی در سیاست در فرانسه بسیار روشن است. در روزنامههای فرانسه میخوانیم که سارکوزی در انتخابات جوانان را فریفت. موسوی در انتخابات ایران از شگردهای فریبندگی بهره گرفت و پاپ در سرزمینهای فلسطینی مردم را فریفت. گاه حتا به معنی مغایر آن نیز این واژه را به کار میگیرند، مثل این تیتر در روزنامۀ لیبراسیون زیر عکسی از سربازان فرانسوی تفنگبهدست در افغانستان: "سربازان در حال دل ربودن از ملت افغان!"
نویسنده دربارۀ دلرباییهای فرانسویها با شراب و وصف شراب و میخانهها و سنت و آداب نوشیدن هم نوشتهاست. او مینویسد که در زبان فرانسوی وقتی که شراب را وصف میکنند، به آن شخصیتی زنانه میدهند و آن را از نظر رنگ و مزه و شکل و جسمیت زن میشناسند. پوشش شراب، اشک شراب، پای شراب و ران شراب و برجستگی و فرورفتگیهایش همه زنانه است. البته در زبان فارسی هم شراب زن است. زیرا رودکی میگوید:
مادر ِ می را بکـَرد باید قربان / دختر ِ او را گرفت و کرد به زندان.
پیدا کردن صفات و برچسبهایی که ملتها را دربر بگیرد و یا همه آنها را از روی طبع بپذیرند، کار آسانی نیست. البته صفات خوشایند را همۀ ملتها دوست دارند. وقتی که فیالمثل صفاتی مانند خونگرمی، مهماننوازی، دارای گیرایی و جذابیت شخصیتی و فرهنگ و تمدن باستانی بودن بر ملتی اطلاق شود، خوششان میآید. در کنار اینها اگر از مغروری، ضعیفکشی، همسایهستیزی، عقدۀ حقارت، اهل تعارف و دورو بودن را در باره ملتی ذکر کنید، بیشک شادمان نخواهند شد.
این خوش آمدن یا نیامدن تا اندازهای هم به اعتماد به نفس ملتها بستگی دارد. ملتهایی که دارای اعتماد به نفس هستند، خود بیش از دیگران به رفتار خود به دیدۀ انتقاد مینگرند و از انتقاد هراسی ندارند. به هر حال، ملتها هم از افراد تشکیل میشوند و برخی بر این باورند که نمیتوان خصوصیات افراد را به یک ملت نسبت داد. برخی دیگر هم با جمعبندی ویژگیهای افراد به نتیجهای کلی میرسند و صفاتی خونگرمی و خونسردی و آدابدانی و یا تکبر را به ملتها نسبت میدهند.
گیرایی شخصیت فرانسویها، و تلاش برای دیدن اغواگری و دلربایی فرانسویان در پهنههای زندگی نویسنده را به گوشه و کنار این کشور بردهاست. به مغازهها، به موزهها، به کاخها، به کشتزارها و نوشگاه ها. او در کتاب خواندنیاش، تصویری زنده از ملتی ارائه میکند که پیش از همه انقلاب کرد، اما بیش از همه آیین زندگی و خوب زیستن را فرا گرفتهاست. فرانسویها یاد گرفتهاند که نه هدف غایی عشقبازی انزال است، نه نوشیدن شراب برای بدمستی و نه غذا برای پرخوری. اما همۀ اینها بهانهای است برای دلربایی.
خانم فریده فرهی، استاد دانشگاه در هاوایی در غرب آمریکا، که یکی از دوستان خانم شلینو است، کتاب لا سدوکسیون (اغواگری) را خواندهاست. از خانم فرهی دربارۀ این کتاب چند سوال پرسیدیم و نیز این سوال را که در گذشته برخی از ایرانیها خودشان را با فرانسویها مقایسه میکردند؛ چه تفاوتهایی میان ایرانیهای فرانسویپسند و خود فرانسویها وجود دارد؟ پاسخهای ایشان را در مطلب شنیداری این صفحه میشنوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۹ دسامبر ۲۰۱۱ - ۱۸ آذر ۱۳۹۰
میگوید: طنزپردازی کاری سادهای نیست. به ویژه از نوع ایستادهاش که با نام "استند آپ کمدی" معروف است. هنرمند در حالی که در انظار صدها نفر قرار دارد، باید با استفاده از استعدادهایی چون بذلهگویی و حاضرجوابی چنان بانمک و جذاب و خندهدار سخن گوید که حتا برای لحظهای به مخاطبانش احساس ملال دست ندهد. مکس امینی توانستهاست این استعدادها را در خودش یابد یا پرورش دهد و میگوید:
"کار موفق یک طنزپرداز روی صحنه منوط به موضوع، رفتار و طرز ارائۀ مطلب است که همهاش با هم در یک لغت میشود "انرژی". و در واقع، مخاطبان میزان و کیفیت همان انرژی را ارزیابی میکنند که میتواند مثبت و صمیمی باشد یا منفی و سطحی".
مکس امینی بذلهگویی را از ویژگیهای فطریاش میداند، چون از بچگی دوست داشتهاست لطیفه تعریف کند. شاید خصلتی است که از پدرش به ارث بردهاست. این طنز پرداز معروف ایرانیتبار سال ۱۹۷۷ در شهر توسکان ایالت آریزونای آمریکا به دنیا آمد. میخواست هنرپیشه شود و در رشتۀ تئاتر، فیلم و تلویزیون دانشگاه کالیفرنیا (یو سی ال ای) درس خواند. اواسط دورۀ تحصیلیاش بود که به "استند آپ کمدی" علاقهمند شد؛ علاقهای که سرنوشتش را رقم زد. پس از سالها تمرین و پشتکار به باشگاههای طنز معروف آمریکا راه یافت و نامآور شد.
اکنون چهرۀ مکس را میشود در برنامههای تلویزیونی معروفی چون "قهرمانان" (Heroes) و "نمایش نیک کانون" (The Nick Cannon Show) دید. نمایشهای طنز مکس امینی غالباً به زبان انگلیسی است، چون مخاطبانش عمدتاً انگلیسیزبان هستند. تنها در مواردی بسیار نادر که بینندگان ایرانیتبار بودهاند، مکس به زبان فارسی هم نمایش اجرا کردهاست. و برای کسی که متولد و بزرگشدۀ آمریکاست، گویش فارسی مکس شگفتانگیز است؛ به ویژه تقلید گویشهای گوناگون فارسیاش که در گزارش مصور این صفحه نمونههایی از آن را میشنوید.
موضوعات نمایشهای طنز مکس امینی معمولاً فرهنگی و اجتماعی است؛ میگوید از واقعیتهای اطرافش و اتفاقاتی که در خانوادهاش میافتد، الهام میگیرد و تمایل چندانی به طنز سیاسی ندارد. موضوعات مربوط به ایرانیهای نسل دومی یا سومی آمریکا برایش جذابیت بیشتری دارد. "و اگر کسی هنوز جای خودش را در جامعه پیدا نکرده و نمیداند که ایرانی است یا خارجی (منظور از "خارجی" آمریکایی است لابد!)، با دیدن و شنیدن آن نمایشها موضوع هویت برایش روشنتر میشود". البته، موضوع نمایش وابسته به ترکیب مخاطبان است. موضوعهای مربوط به ایرانیان معمولاً برای خود آنها جالب است. و مکس که بیشتر اوقات برای غیر ایرانیان برنامه اجرا میکند، طنزش را بر پایۀ واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی آمریکا شکل میدهد.
با این که مکس امینی روی صحنه بینندگانش را به ریسه رفتن وامیدارد، خودش در زندگی روزمره جدی به نظر میآید و از آن شخصیت روی صحنه کمتر اثری را میشود در او سراغ داشت. خودش هم این را میداند و میگوید: "کمدینها آدمان جدی هستند، چون همان جدیت هست که برایشان مجال میدهد که نکات ظریفی را با دقت مشاهده کنند و آن را به شکل یک نمایش طنز روی صحنه ببرند".
مکس امینی هنوز از کار خودش رضایت تمام و کمال ندارد و میگوید، هر چه سنش بالاتر میرود، به همان اندازه خودش را بهتر میشناسد و بر حرفهاش بیشتر مسلط میشود. و خوشحال است که هنگام مقایسۀ کارهای قبلیاش با کارهای تازهتر، اجراهای تازهاش را جالبتر و جذابتر میبیند. و آرزویش ادامۀ این حرکت است، چون استعداد یک هنرمند نهایتی نمیشناسد و هنرمند هر چه بیشتر زحمت بکشد، بازده بهتری خواهد داشت.
جدیدآنلاین طی سفر هنری اخیر مکس امینی به لندن با او گفتگویی داشت که گزارش مصور این صفحه نتیجۀ آن است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۰۶ دسامبر ۲۰۱۱ - ۱۵ آذر ۱۳۹۰
رضا محمدی
بی تو
خودم را بیابان غریبی احساس میکنم
که باد را به وحشت میاندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیدهاست
زیباترین درختان کاج را حتا
زنان غمگینی احساس میکنم
که بر گوری گمنام مویه میکنند
آه
غربت با من همان کار را میکند
که موریانه با سقف
که ماه با کتان
که سکته قلبی با ناظم حکمت
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد
پیراهنم بی تو آه
سرم بی تو آه
دستم بی تو آه
دستم در اندیشۀ دست تو از هوش میرود
ساعت ده است
و عقربهها با دو انگشت هفتی را نشان میدهند
که به سمت چپ قلب فرو میافتد.
(غلامرضا بروسان، مجموعه یک بسته سیگار در تبعید)
من و رضا (غلامرضا بروسان) بچه محل بودیم. بچههای طلاب، بچههای نیمهکمرنگ شهر مشهد با لهجۀ پررنگ. بچههای طلاب فارسی تهرانی را خیلی قشنگ حرف نمیزدند. عطر و لباس مارکدار نمیپوشیدند. یعنی نه بلد بودند و نه امکانش را داشتند. وقتی میرفتیم جلسۀ شعر، بچههای اتوکشیدۀ شهر به ما کجکج میدیدند.
ما اصلاً پنج نفر بودیم. رضا بروسان، یحیی نجوا، هادی جهانآبادی، علی عربی و من.
رضا از همه ما شیکتر بود. نقاشی یاد داشت و دیوان فروغ را حفظ بود. یک موتور هوندای تمیز هم داشت که آن وقت عشق همه تازه جوانشدههای محله بود. عشقش تازگی بود. شعرش هم مثل خودش شیک بود.
چون بادهای آخر پاییز خستهام
ای کاش دگمههای تو زندانیام کند
***
این اشکها به کشف نمک ختم میشوند
این گریه میرود که چراغانیام کند
قرار بود چهارنفری با هم یک کتاب شعر چاپ کنیم. نمیشد که هر کدام یک کتاب داشته باشیم. مجامع اتوکشیده خیلی وقتها عذر ما را میخواستند. استاد ذبیحالله صاحبکار تنها کسی بود که از ما حمایت میکرد. و تنها کسی بود که مهندس بودن رضا را بعد از طی کردن دورۀ کوتاه مهندسی مؤسسۀ غلامپور به رسمیت میشناخت.
سالها گذشت و همۀ ما پراکنده شدیم. من آمدم تهران، به تورم خورد دانشگاه بروم و با آدمهای مهم رفیق شوم. به تورم خورد شاعر و منتقد و روزنامهنگار شوم. راستش این بود که در مشهد هیچ کس، بیشتر از مشهد مشهور نمیشد. خیلی استادان و شاعران و نویسندگان بودند که هنوز هم بعد از گذر سالها با همۀ عظمت و سنگینی که در مشهد دارند، در هیچ جای دنیا مشهور نیستند. علی عربی رفت دنبال رؤیاهایش به کوهستانهای کردستان و تا سالها هیچ کس از او خبری نداشت.
ترا در کوهستان به خاطر میآورم
به هنگام دربهدری باد
وقتی پلی را از جا میکند
در اتاقی کوچک به اندازۀ کف دست
و پرچمی که پاییز را دشوار کردهاست
هادی جهانآبادی، هی کتاب نوشت دربارۀ زبانشناسی و ویتگنشتاین وکتابهایش چاپنشده هنوز ماندهاند. یحیی نجوا، کلاً خلوت گزید. با شعرهای فوقالعادهاش و مدتهاست در هیچ انجمنی دیده نشدهاست. اما رضا جدیتر ازین حرفها بود. کتابش را نشر مروارید چاپ کرد. کتابش اولین دورۀ جایزۀ شعر مطبوعات را گرفت. رضا حالا شاعر معروفی بود، اما هنوز مشهد عزیزش را ترک نکرد. مشهد شاعرانگی رضا را تکمیل میکرد، میگفت پایتخت مسمومم میکند. میگفت در تهران، نه قهوهخانه جنت است نه رفقا. نه حتا میشود برای رفاقت، وقت پیدا کرد. قهوهخانۀ جنت، دیگر انجمن بیسانسور بچهها شده بود. رضا برای نسلی از خوانندگان امروز شعر فارسی الگوی شیوهای از ساده و رمانتیک شعر گفتن بود. رمانتیک بودن رضا از نوع رمانتیک بودن مرسوم فرق داشت. نوعی رمانتیسیسم دوستداشتنی ومدرن بود. نوعی نگاه طبیعتگرایانۀ ضد زندگی شهری و ارزشهای زندگی شهری. طبیعت پربسامدترین مایۀ شعرش بود. انگاری از دل شهر کسی یافت شده بود، تا دوباره صدای پرندگان و رنگ درختان و لمس خاک را به خاطر مردم بیاورد و بالاخره با طبیعت حل شد. وقتی داشت از دل جنگلهای مازندران برمیگشت، مشهد با همه خانوادهاش، درست در بغل درختان جان داد. این متن را مدتها قبل برای شعر او نوشته بودم، اما فرصت نمیشد کاملش کنم. مرگ نابهنگام رضا بروسان، شاعر زلالیها و تنهاییهای مردم خراسان، این نوشته را مثل خودش تمامنشده کامل کرد.
رضا بروسان و الهام اسلامی با فرزندشان
ما میمیریم
و صدای گنجشک
در جیبهایمان سیاه میشود
***
قوسی دلپذیر
با پاسخی درخور
بر بام میشود
دل آدمی را چاک میدهد
چه دلیر است به خون
چاقوی دستهاستخونی آسمون
***
شب
در صف مضاعف غوکان دربهدر
شب
در صدای زنجره
سوراخ میشود
***
از کاش
میخواند ـ
کو کو
بر درختی که نیست
***
ذائقۀ تازگی در شعر بروسان از آغاز بود. ما عادت کرده بودیم شعر او را توأم با تازگی با کلمات و نام اشیای زنده روزمره و واژهها وعباراتی تازه ببینیم. شعر او چند ویژگی دارد که آن را متمایز میکند. نخست همین تازگی است و دیگری حسهای غریب در شعر و سوم هم یگانگی با طبیعت و نسبت با آب و خاک و سنگ.
در شعر بروسان دغدغههای انسانی فراوانی میبینیم. این دغدغههای انسانی از صلح و شکوه و از جنگ هست تا مسایل فرهنگی بشری چون جوانمردی و رفاقت و مهربانی. او با گزارههایش شرح دلگیریاش را از جنگ و اربابان و دفتر و دستکهای سیاسی بیان میکند و به جنگ با مدنیتی میرود که نه در خدمت رفاه، بلکه حامل مرگ بشر است.
آیا
چیزی غمگینتر از توقف قطاری در باران هست؟
آیا
کسی شِکوههای یک ماشین بهسرقترفته را شنیدهاست؟
آیا
هیچ رئیس جمهوری در زلزله مردهاست؟
از جنگ دلم میگیرد
و از قطاری که مُهمات حمل میکند
میخواهم دنیا را به آتش کشم
***
گلولهها
با روکش مس حرکت میکنند
پرندگان با بال
و انسان
دیگر حرکتی نمیکند.
و شاید به همین دلیل است که نوعی طبیعتگرایی در شعر او موج میزند. نوعی قدیسیت برای طبیعت که به آهن و سنگ و سیمان پشت پا میزند و به صدای گنجشکان و رودخانه و آزادی کبوتران رشک میبرد. اگر مُردم / برایم با دستودلی باز گریه کنید / داروهای شفابخش بیاورید / بچینید روی رف / آن طرف اتاق / خواهرانم با صدای بلند در عصر گریه کنند / و همسرم / صورتم را از باد برگرداند / و به سمتی ببرد که دلم را برد / اگر مُردم / برمیگردم / و تو را چون رودخانهای از نمک مینوشم.
***
تو نیستی و هنوز مورچهها / شیار گندم را دوست دارند / و چراغ هواپیما در شب دیده میشود / عزیزم / هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر میگیرد / از ریل خارج نمیشود.
دعوت شاعر برای صلح برای همراهی با نبض طبیعت و گوش سپردن به آن در شعر او یک ریتم مداوم است. و البته که اینها هیچ کدام از سر ریا و رسم و مد روشنفکری نیست. رضا و شعرش را آدم را به یاد درسو اوزالا میانداخت. درسو در فیلم کوراساوا، شکارچی بود که در طبیعت زندگی میکرد و وقتی او را به شهر آوردند، نابود شد. همه آنچه از آزادی انسانی میشناخت در محدودیتهای شهر بیمعنی بودند. گفتمان شهر، گفتمانی که بوردیار آن را گفتگوی یکطرفه آدمی با اشیا و هجوم بیشمار خبرها و عددها و تقابل با دیگری صامتی به نام سنگ وسیمان و مغازه میدانست. رضا برای شهر ساخته نشده بود، اما مجبور شده بود در شهر به دنیا بیاید و زندگی کند.
کجا بیایم / با دلم که به لولای در گیر کردهاست / با سرم که سنگین است، با برفی که میبارد / باران به تماشای خال گونهام میآید / سنگینم / انگار زنانی آبستن / در دلم زعفران پاک میکنند.
او شاعری با ذهنیت کلاسیک و دید مدرن بود و دعوای روشنفکران را از بن نمیتوانست همراه باشد. با ذات بروسان دوچهرگی و اطوار جور درنمیآمد به این خاطر بسیاری از مفاهیم که برای بشر سانتیمانتال، تابو و نخنماست برای او فضیلت به شمار میرفت.
اگر تو بخواهی
مورچهای را از خانهاش دور میکنم
و گرسنگی را به دنیا برمیگردانم
دستم را تا آرنج در دهانم فرو میبرم
و خودم را
چون پیراهنی پشت رو میکنم
***
چون بیابانی
دور افتادم از خودم
و پوسیدم
چون پایههای پلی در آب
***
تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار
هزارنفر.
به تو فکر میکنم
در چشمهای بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر میکنم
و هر روز
به تعداد تمام دندانهایم سیگار میکشم.
ما چون بارانی هستیم
که همدیگر را خیس میکنیم.
رضا بروسان و همسر نازنینش، الهام اسلامی با هم درگذشتند. دو شاعری که در کنار هم شعرهای ماندگاری نوشتند. عمر رضا کوتاه بود، اما حافظۀ شعر فارسی و دوستان رضا و الهام که آنها را بسیار دوست میداشتند، هیچ وقت فراموششان نخواهد کرد. از رضا بروسان این مجموعهها به چاپ رسیدهاند:
۱. احتمال پرنده را گیج میکند (۱۳۷۸)
۲. یک بسته سیگار در تبعید (۱۳۸۴)
۳. به سمت رودخانه استوکس (شعر آزاد مشهد – ۱۳۸۵)
۴. عصارۀ سوما (ریگودا – ۱۳۸۷)
۵. عاشقاَنههای یک سرباز (۱۳۸۷)
***
سال فکر کنم ۱۳۸۰ بود. رضا برای مدتی کوتاهی تهران بود و بابای مدرسهای در خیابان انقلاب، شبها من و رضا و جواد و منا یونسی و محمد فرخانی و نرگس خداکرم با هم جمع دوستانهای داشتیم. در یکی از همین نشستها ، الهام اسلامی، شاعر شمالی نیز به ما اضافه شد. الهام را از وقتی میشناختم که برای کارگاه شعر سروش جوان وقتی من مسئولش بودم، شعر میفرستاد و حالا دانشجوی زبان فرانسه بود و دلباختۀ رضا شده بود، یعنی هر دو عاشق هم بودند. خیلی نگذشت که رضا زندگی تازهاش را با الهام جشن گرفت. و تا مرگ با هم ماندند. از الهام یک مجموعۀ شعر با نام "دنیا چشم از ما برنمیدارد" چاپ شد، که همان لحن معترض و کنایی و سادۀ رضا را داشت.
قوی نیستم، اگر شعری مینویسم
باد قوی نیست، اگر لباسهای روی بند را تکان میدهد.
غروب ساعت غمگینی است
نمیتواند حتا گلدانی را بیندازد
و غم کمی جابهجا شود.
در خانه نشستهام
زانوهایم را در آغوش گرفتهام
تا تنهاییام کمتر شود
تنهاییام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمیشود
تنهاییام حلزونی است
که خانهاش را با سنگ کُشتهاند.
***
کشورش را از دست داد
عشقش را در بحبوحۀ جنگ گم کرد
حالا سرباز پشیمانی است
که روزهای ملاقات
کسی به دیدارش نمیآید.
***
زیبایی تو
سینی چای را برمیگرداند
غمگینم
بی آنکه کودکی به دنیا آورده باشم، غمگینم
مرا دوست داشته باش
چنان باورت میکنم
که شاخههایت به شکستن امیدوار شوند
من دختر یک کشاورزم
آب باش و با من مهربانی کن
سرکشی نکن
قلب من از قدمهای تو پیشی میگیرد
بگذار شب بیاید و خیابان را خلوت کند
تا تو را در آغوش بگیرم
تو دیواری هستی که هیچ دری از غمگینیات کم نمیکند
همیشه چای میخوری و شعر میخوانی
صدای تو دلتنگم نمیکند
تنهایم میکند.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب