Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
صدیقه محمودی

محمدعلی ‌هاشم‌زهی به خاطر فیلم‌های مستند اجتماعی و قومی‌اش که به سوی سینمای مردم‌نگاری گرایش دارند، شناخته شده‌است؛ فیلم‌هایی که هر یک به‌تنهایی قسمتی از فرهنگ و زندگی مردم این استان پهناور اما مهجور را نشان می‌دهد.

هاشم‌زهی در فیلم‌هایش به دنبال نشان دادن زندگی اجتماعی و حیات فکری و فرهنگ مردم خویش است، هر چند در این راه او به بررسی سیر تاریخی و مناسبات طبیعی و اجتماعی می‌پردازد که این تعریف رو به سوی سینمای مردم‌شناختی دارد.
 
هاشم‌زهی در سال ۱۳۵۹ در شهر زاهدان به دنیا آمد و فیلمسازی را از کلاس‌های انجمن سینمای جوان سیستان و بلوچستان آغاز کرد. او چند سالی است که به تهران مهاجرت کرده، اما همچنان به ساخت فیلم‌های مستند از استانش می‌پردازد. او از جمله فیلمسازانی است که محیط اطراف و مردم را حس و درک می‌کند و باور مردم را باور می‌کند. بی آنکه به قضاوت و تحقیر فرهنگی بپردازد، با دوربین جستجوگرش تنها به ثبت و ضبط و مشاهدۀ جامعۀ اطرافش برای شناخت واقعه‌های اجتماعی می‌پردازد، و تنها هدفش به ثبت رساندن اسناد تصویری در جنوب شرقی‌ترین استان ایران است.
 
هاشم‌زهی نیز مانند بسیاری دیگر، سینما را هنر هفتم و زبان گویای تصویر و صدا و تلفیقی از همه هنرهای خلاقانه که در زندگی انسان وجود دارد، می‌داند. در نگاه و اندیشه او فیلم مستند، یعنی پرداخت به واقعیت‌های موجود و کشف حقیقت از دل واقعیت‌ها. او نشان دادن زیبایی‌های هر قوم را هم در درک خودش از فیلم مستند گنجانده‌است. پرداختن به سنت‌ها و نگاهی انسان‌شناسانه به فرهنگ و هنر و آداب و رسوم یک قوم، آن هم قومی اصیل و بکر که کمتر رسانه‌ای شده و به مسائل مربوط به آن اندک پرداخته شده‌است، خود جذابیت‌هایی دارد و مخاطبان و داوران را مجذوب خود می‌کند.
 
نگاه‌ صادقانۀ هاشم‌زهی در ساختار فیلم‌هایش باعث شده تا جدا از این که توجه منتقدان این عرصه و مخاطبان خاص را به خود جلب نماید، با استفاده از عنصر پررنگ مردم‌شناسی و فرهنگ، مخاطبان عام را نیز جذب ساخته‌های خود کند. 
 
وی با فیلم "اسکو" در جشنوارۀ بین‌المللی فیلم‌های مستند آمستردام (ایدفا) شرکت کرد. فیلم مستند اسکو به ارتباط صمیمانۀ ساربانی بلوچ با یکی از شترهایش به نام اسکو می‌پردازد. در این فیلم سازنده نگاه متفاوتی به زندگی این مرد و شترش دارد که رگه‌هایی از اصالت فرهنگ بلوچ را به همراه دارد. چرا که پرداختن به این نوع زندگی که شخصیت اصلی آن می‌کوشد از منابع موجود در طبیعت استفادۀ بهینه کند و حتا خورد و خوراک شخصیت اصلی فیلم نیز از شیر شتر و یا تغذیۀ طبیعی محیط پیرامون آن است، به جذابیت‌های فیلم کمک شایانی کرده‌است.
 
نگاه عمیق فیلمساز به مقولۀ مهم انسان‌شناسی و فرهنگ و بهره جستن از رسومات خاص آن منطقه است که فیلمساز سعی کرده به شکلی صحیح به آن بپردازد و از ابداعات ساخته و پرداختۀ ذهن خود دوری جوید و واقعیت‌ها را به روشی جذاب به نمایش بگذارد. فیلم آسکو در چندین جشنواره بین‌المللی نمایش داده شده و از آن تقدیر شده است. 
 
هاشم‌زهی با ۱۰ سال سابقه تاکنون ۱۳ فیلم مستند را کارگردانی کرده‌است. در گزارش مصور این صفحه سراغ او را می‌گیریم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

جدیدآنلاین: استاد حسن کسایی،  نی‌نواز برجسته ایران در ۸۴ سالگی درگذشت. حسن کسایی از بزرگان موسیقی سنتی  و پیشگامان هنر نی‌نوازی بود. او در سوم مهرماه ۱۳۰۷ به دنیا آمد و روز پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱ در اصفهان درگذشت.  اینک گزارش مصوری را که چندی پیش در باره او عرضه کردیم بازنشر می کنیم.

 

صدیقه محمودی

حکایت زندگی استاد حسن کسایی نیز حکایت دیگری از عشق است؛ عشق به ساز و هیچ‌سازی برای او همچو نی نمی‌شود. شاید برای همین باشد که نام حسن کسایی با نی عجین و یکی شده است و همه او را با صدای نی محزونش می‌شناسند. بی‌آنکه بخواهی یاد شعر مولانا را در دل زنده می‌کند که بشنو از نی چون حکایت می‌کند.

هنر آموخته نزد مهدی نوایی و ابوالحسن صبا است. شیوه نی‌نوازی‌اش جایگاه نی را در موسیقی سنتی ایران تغییر داد و او را چنان محبوب دل‌ها کرد که نوای نی‌اش در نمایشگاه به همراه عکس‌های گذشته و امروزش اشک دوستان و عزیزانش را جاری کرد. 
 
او علاقه بسیاری به موسیقی فولکلور داشت و به صورت بسیارعلمی به موسیقی نگاه می‌کرد؛ چنانچه در گفت‌وگو با رادیو فرهنگ در چند سال پیش گفته بود هنرمند موسیقی باید به علم موسیقی محیط باشد. شاید موسیقی امروز تغییر کرده باشد. باید رو به جلو رفت. 
 
آهنگ "سلام" ساخته حسن کسایی، تنظیم حسین علیزاده
خانه پدریش محل دیدار هنرمندان اصفهانی بود. در همان روزها که هنوز چهار- پنج ساله بود شاید همین هنرمندان صدایش را کشف کردند و از همان وقت‌ها به موسیقی راه یافت. به کلاس‌های موسیقی تاج اصفهانی رفت و کمی بعد از محفل استادان دیگر موسیقی مثل ادیب خوانساری، علی اکبرخان نوروزی، غلامرضا خان سارنج و سید حسین طاهرزاده بهره گرفت. پس از آن که کسایی به تهران رفت در اولین دیدارش با استاد مسلم موسیقی ابولحسن صبا توانایی خود را با خواندن آواز ابوعطا به نمایش گذاشت درحالیکه صبا و حسین تهرانی او را با ویلون همراهی می‌کردند. 
 
فروغ بهمن‌پورعکاس، روزنامه نگار و برپاکننده نمایشگاه عکس‌های حسن کسایی و گنجینه دار عکس‌های بسیاری از هنرمندان عرصه موسیقی سنتی ایران در خصوص استاد حسن کسایی می‌گوید: کسایی نی را به عنوان ساز تخصصی برگزید و با تکیه بر استعداد ذاتی و پشتکارش ادبیات دیگری را برای ساز نی پیریزی کرد. ساعت‌ها تکنوازی نی در رادیو ایران، و دو نوازی با جلیل شهناز و دیگر بزرگانی چون حسین تهرانی، مرتضی محجوبی، پرویز یاحقی و ... و همنوایی با تاج اصفهانی ، ادیب خوانساری، حسین قوامی، عبدالوهاب شهیدی و غیره گواه بر این مدعاست. به اعتقاد بهمن‌پور، "کسایی هنرمندی است که جوهره معرفت شناسی هنرمندان قدیم ایرانی را نه تنها در موسیقی بلکه در تمام سلول‌های حیات شبانه‌روزش جاری کرده است. هیچ هنرمند هم‌عصر او نتوانست به اندازه او نظر و تحسین نخبه‌ها و توده‌های مختلف جامعه را برانگیزد". 
 
پرویز یاحقی که خود نامی بزرگ در موسیقی معاصر ایران است زمانی گفته بود که کسایی دارای لحن ویژه، تکنیک ممتاز و سلیقه خاص هنری است زیرا او نماینده تنها گرایش نی‌نوازی در قرن اخیر نبوده است و همزمان با او نوازندگان دیگری هم بودند وهستند ولی هیچ کدام مثل او نتوانستند ارزش‌های متفاوتی را در این ساز کشف کنند. او هنرمندی فرهنگساز و مولف است.
 
پرویز یاحقی می‌افزاید: "استاد صبا بهتر از هر کس دیگری ارزش‌های هنر کسایی را می‌دانست. همسر صبا بارها بر تاثیر ساز کسایی بر استاد صبا تاکید داشته است: "هر وقت صبا صدای ساز این نوجوان اصفهانی را از رادیو می‌شنید سرش را به جعبه رادیو تکیه می‌داد و به‌آرامی اشک می‌ریخت...." به همین دلیل استاد صبا وقتی به کسایی ِ نوجوان برخورد، برای رشد او از سرمایه‌های هنری خود هزینه کرد.
 
حسن کسایی سال‌ها مکتب‌دار موسیقی اصفهان در رشته‌های نی، سه‌تار و آواز بوده است. اگرچه بیشتر آثار او بداهه‌نوازی است تا موسیقی پیش‌ساخته، ولی امروز بخش زیادی از ضربی‌ها و حتا آوازی‌های نوازندگان نی، بهره گرفته از نوازندگی‌های اوست. او سال‌های میانه دهه ۵۰ در اعتراض به وضعیت موسیقی از صحنه کنار کشید و سال‌ها تنهایی را برگزید و بجز معدودی از هنرمندان خاص و علاقمندان به هنر موسیقی ناب معاشرت دیگری نداشت.
 
بهمن‌پور در خصوص وضعیت استاد می‌گوید: "او بسیار بیمار است اما بیماری و خانه‌نشینی استاد باعث نمی‌شود که بداهه‌نوازی و تکنیک‌های اصیل نی‌نوازی خشک شود. حضور انبوهی از آثار منتشرنشده که در گوشه خانه‌اش جاخوش کرده‌اند این تصور را از بین می‌برد".
 
در اوج بیماری این استاد برجسته موسیقی، در این روزها به همت فروغ بهمن‌پور خاطرات بیش ازهشت دهه حضور او در عرصه موسیقی در قاب عکس‌های آویخته در نگارخانه لاله زنده شده است. در گزارش تصویری این صفحه فروغ بهمن‌پور درباره استاد حسن کسایی و نمایشگاه عکس‌های او می‌گوید.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
صبا واصفی

اگر به پیشینه ایرج جنتی عطایی نظری بیفکنید،  تنوع کارها و سایه روشن زمینه‌هایی که در آنها هنرنمایی کرده بسیار است. او شعر گفته، ترانه سروده، نمایشنامه و داستان و کتاب‌های بسیار نوشته، در نمایش‌های بسیار نقش داشته، و نمایشنامه‌های زیاد را به روی صحنه آورده است.

گرچه جغرافیای زندگی‌اش به شهرهای دزفول و تهران و لندن بر می‌گردد، اما جغرافیای هنری‌اش وسیع و محتوای آن بسیار فراگیرتر است. 
 
در واقع باید زندگی او را دو بخش کرد. زمانی که در ایران می‌زیست و در جرگه سرایندگان عشق و دلدادگی بود ویا در جو پُر‌ستیز و پَُر التهاب سال‌های جوانی‌اش از گل سرخ و دردهای توده‌ها در ژرفای لایه‌ها می‌گفت و به عنوان شاعری اجتماعی، به قول شاملو، دست می‌گذاشت به جراحات شهر پیر و به شب از صبح دل‌پذیر قصه می‌کرد. بخش دوم زمانی آغاز شد که جنتی همانند بسیاری دیگر از هنرمندان به ناچار به غرب کوچ کرد و چمدان خسته‌اش دیگر بوی هجرت و غربت می‌داد.
 
ترانه "آن گل سرخی که دادی" با صدای ویگن
در سالهای نوجوانی که شعر سرودن را آغاز کرد از این که سروده‌هایش را پدرش نپسندد نگرانی داشت و از این رو شعر خود را به عنوان شعر شهریار به پدر معرفی می‌کرد. پدر او که از خانواده‌ای آذری می‌آمد و شیفته اشعار شهریار بود، سروده او را تایید می‌کرد و ایرج نفس راحتی می‌کشید و می‌گفت:"پدر جان شعر خودم بود." و پدر با اخمی مرموز می‌گفت:" حس کردم بعضی بیت‌ها ضعیف بود!" 
 
شاید برای برخی ایرج جنتی ِ شاعر و هنرمند و فعال اجتماعی- سیاسی اهمیت بیشتری داشته باشد، اما واقع امر این است که این ایرج جنتی ِ ترانه‌سرا است که بیشتر در ذهن‌ها مانده و بر نسلی از دوستاران موسیقی اثر گذاشته که فراتر از مرزهای ایران است.  
 
شاید نتوان فارسی زبانی را یافت که از سروده‌های ایرج جنتی ترانه‌ای نشنیده باشد. و کمتر خواننده نوگرایی را می‌توان یافت که ترانه‌های این ترانه سرای نوین را نخوانده باشد؛ ترانه‌هایی که نه تنها در روزگار ساخته شدن بلکه سالهای سال پس از آن هنوز هم  زمزمه می‌شوند. 
 
این ترانه سرای شناخته شده که در کار سرایندگی  تجربه‌های ارزشمندی دارد از ترانه سرایان نسل جدید اندکی دلگیر به نظر می رسد و از پیامی که در این ترانه‌هاست چندان خشنود نیست.
 
در گزارش تصویری این صفحه، ایرج جنتی عطایی متولد ۱۹ دی ۱۳۲۵ از زندگی خود می‌گوید. همچنین در این جا ترانه گل سرخ با صدای ویگن را می‌شنوید و نیز دو شعر از سروده‌های جنتی عطایی را می‌تواند بخوانید:
 
آهنگ کوچ 
 
آسمان ابری نیست 
و زمستان هم،
دل من اما غمگین است 
چشم من اما بارانی.
 
بوی غربت دارد
کوچه‌ی تنبل پر همهمه‌مان
بوی هجرت دارد 
چمدانِ خسته‌ی من
و هوای گریه
مادر کور دم مردن من.
قصد هجرت دارم 
به کجا باید رفت؟
 
بروم
 
بروم
قایقی از رنج بسازم
و بهاری از عشق
بین ما دریایی ست
که نخواهد خشکید
بین ما صحرایی‌ست
که نخواهد رویاند 
 
 
من اگر می دانستم
 
من اگر می‌دانستم
به کجا باید رفت
چمدانم را می‌بستم
و از اینجا می‌رفتم
 
قصد هجرت دارم
 
دل من می‌گوید:
دل به دریا بزنم
و به آن شبه جزیره بروم
میوه‌ی تازه‌ی امید بچینم
 
دل من می‌گوید:
سر به صحرا بزنم
بروم شهر سپیداران
و سپیدی‌ها را
ارمغان آورم، آه
چه خیال خامی دارم! نه؟
 
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت
به کجایی که در آن
آسمان ابری باشد
و زمستان هم
دل غمگین اما نه.
 
با تو ام ای یاور
 
ای دوست
تو اگر سنگر امنیت من بودی
من هوای رفتن را...
من هراس ماندن را...
 
پیش تو می ماندم
و بیابان‌ها را
بارور می‌کردیم
چه خیال خامی دارم! نه؟
 
 
بوی هجرت دارد
چمدان خسته‌ی من
و هوای گریه
مادر کور دم مردن من
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت؟  
 
آنک بهار
 
به یاد کوچه‌های مه
- غروب
- خواب
و خانه های خفته در خیال‌ ِ آفتاب
به یاد هیمه‌های سوخته
در انزوای برفی ِ گرسنگی و مرگ
میان کلبه‌های خار
 
- گِل 
- پِهِن
- تگرگ
 
ستاره‌ای
- به نعره‌ای
شیارهای زخم تازیانه را
جوانه‌های سرخِ یک سرود می‌کند.
 
زمستان ۶۱
 
انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین:  ۹ ژانویه  ۲۰۱۲ –  ۱۹ دی ۱۳۹۰

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
وارطان داودیان

در واقع سال نو میلادی مناسبت دینی ندارد. گرچه در تقویم کهن ارمنیان که سال با ماه ژوئیه آغاز می‌شد و محاسبۀ روزها و ماه‌های سال نیز بر اساس حرکت ماه انجام می‌پذیرفت، به گفتۀ یکی از مورخان ارمنی آغاز سال نو را به حضرت یحیی تعمیددهنده نسبت می‌دادند؛ شخصی که برای هموار نمودن راه ظهور حضرت عیسی مسیح مردم را در رود اردن تعمید می‌داد.

سال نو "آمانور" نیز گفته می‌شود، (روز آغاز سال نو) و در آن امروز هیچ نشانه‌ای از دین دیده نمی‌شود. اما، برای تبرک سال، اولین روز آن اول ژانویه در کلیساها مراسم "باداراک" یا قربانی مقدس و عشاء ربانی (مراسمی که هر یکشنبه در کلیسا برگزار می‌شود) صورت می‌پذیرد. در زمان‌های گذشته نیمه‌شبی که متصل به روز اول سال می‌شد، در کنار غذاهای معمولی میوه هم روی میز گذارده می‌شد. ولی امروز دیگر میوه بر روی میز شام گذاشته نمی‌شود.
 
اما میلاد حضرت عیسی مسیح با مراسم سنتی و کلیسائی همراه است. و صبح روز عید بازی‌ها و نمایش‌های سنتی، شعرخوانی، ترانه‌خوانی و پایکوبی در همه جا به چشم می‌خورد.
 
مراسم باداراک تنها در صبح روزهای یکشنبه در کلیساها انجام می‌گیرد، اما در سال تنها دو بار عصرها برگزار می‌شود. نخست شب میلاد حضرت عیسی مسیح (پنجم ژانویه) و سپس شب عید رستاخیز آن حضرت (عید پاک). برخی برای شرکت در مراسم عشاء ربانی که چشیدن نان مخصوصی به نام "نشخارک" است و در طول مراسم تبرک داده می‌شود، یک روز کامل از خوردن و نوشیدن هر چیزی امساک می‌کنند ودر پایان تنها باچشیدن نشخارک، خوردن و نوشیدن را آغاز می‌کنند. در این شب، مراسم باداراک به طور کامل برگزار می‌شود.
 
اما شامگاه، پس از پشت سر گذاردن مراسم باداراک، اهل خانواده دور میز شام گرد هم می‌آیند. ایتدا بزرگ خانواده دعا می‌کند و میلاد حضرت مسیح را به این ترتیب تبریک می‌گوید: "بشارت بر شما و بر ما که مسیح ظهور کرد و ولادت یافت". آنگاه همان شخص مقداری از نان مقدس یا ‌نشخارک را در لیوان‌های شراب افراد می‌ریزد. اما نشخارک به عنوان نماد بدن مسیح به هیچ وجه نباید جویده شود. شراب نیز نماد خون حضرت مسیح است. شام شب عید میلاد نباید با استفاده از گوشت قرمز تهیه گردد.
 
معمولاً شام این اعیاد عبارت است از ماهی، تخم‌مرغ، کوکوی تخم‌مرغ و ماهی دودی با برنج. به هنگام شام، مقدار کمی از نان مقدس نشخارک را درون لیوانی که کمی شراب در آن ریخته شده می‌انداختند و سپس آن را سر می‌کشند، بدون آن که نشخارک در دهان جویده شود. این رسمی است که به وسیلۀ حضرت مسیح سفارش شده‌است:‌ "بخورید که این تن من است و بنوشید که این خون من است".
 
اما صبح روز ششم ژانویه که میلاد حضرت مسیح توأماً همراه با غسل تعمید حضرت گرامی داشته می‌شود،‌ پس از مراسم باداراک آئین تبرک آب در ظرف مخصوصی که صلیبی به وسیلۀ پسری نابالغ  در آن انداخته می‌شود، روی صحن بالای کلیسا انجام می‌گیرد و در پایان مؤمنان مقداری از آب را نوشیده و یا برای تبرک خانه و مداوای بیماران به منازل خود می‌برند.
 
نان مقدس (نشخارک)
 
نان مقدس در کلیسا پخته و طی مراسم مذهبی و اعیاد میان مردم تقسیم می‌شود. کسانی که مایل هستند به کلیسا بروند و نان مقدس بگیرند، باید از صبح همان روز روزه بگیرند، درمراسم باداراک شرکت کنند و درپایان از دست کشیش نان مقدس بگیرند.
 
این نان که به شکل گردو به اندازه نیم کف دست است، طی مراسمی در کلیسا مدتی در شراب تبرک می‌شود و سپس کشیش آن را تکه تکه می‌کند و به مؤمنان می‌دهد.
 
این نان را به غیر از روزه‌داران، بیمارانی که امید شفا دارند و در بستر هستند و یا افرادی که در بالین احتضار هستند نیز تناول می‌کنند.
 
تبرک منازل
 
در اعیاد میلاد مسیح و جشن رستاخیز (عید پاک) رسم بر آن است که کشیش محل به خانه‌های پیروان کلیسا می‌رود و مراسم تبرک و تقدیس را انجام می‌دهد. این رسم از زمان حواریون به یادگار مانده‌است. در آن زمان حواریون به کلبه‌های پیروان دین مسیح می‌رفتند و پیرامون زایش و رستاخیزمسیح سخن می‌گفتند.
 
کشیشان با خواندن دعایی از کتاب‌های مذهبی و رسم صلیب، منازل را متبرک می‌کنند و به این ترتیب خانواده‌های مسیحی را از گزند حوادث ناگوار مصون می‌دارند و در پناه لطف الهی قرارمی‌دهند.
 
شیرینی‌جات
 
بر اساس آئین مرسوم در عرف و نه در دین، مردم برای تدارک پذیرائی از میهمانان عید، از تابستان اقدام به ساختن مرباجاتی از قبیل به، زغال‌اخته، لیمو ترش، سیب، بهار نارنج و میوه‌جات موجود در فصل می‌کردند. اما از یک هفته مانده به عید، خانم‌های خانه‌دار خمیر مخصوص شیرینی به نام گاتا یا نازوک را آماده می‌کردند و با عاریه گرفتن طبق‌های مخصوص از نانوائی‌ها شیرینی‌ها را به شکل‌های گوناگون در آن جای داده و در تنور نانوائی‌ها پخته و در پارچه‌هایی مخصوص پیچیده و در دیگ‌ها نگهداری می‌کردند.
 
در گزارش تصویری این صفحه که شوکا صحرایی تهیه کرده‌است، نمونه‌هایی از این خوردنی‌ها را می‌بینید.
 
*وارطان داودیان، روزنامه‌نگار و کارشناس الهیات مسیحی است.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رضا محمدی

زندگی ابراهیم امینی از زبان خودش
ابراهیم امینی شاعری است از بلخ، قدیمی‌ترین شهری که در زبان فارسی وجود دارد، شهر اولین شاعران و شهری که از مزار زرتشت تا علی مرتضی و شیث پیامبر و حسنک وزیر و بسیار نام‌های آشنا را با خود دارد. شاعران بلخ هم همیشه از هر جای دیگر بیشتر صاحب ادعا بوده‌اند به اعتبار شهرشان. در بلخ تب شعر همیشه بالاست. همیشه به یُمن آدم‌هایی مثل استاد عمر فرزاد و واصف باختری و صالح خلیق در شهر، شب‌های پر شور شعر جریان داشته‌است.

ابراهیم امینی برعکس بسیاری از غزل‌سرایان تازه در افغانستان، هیچ وقت در ایران نبوده‌است. در خود بلخ نمو کرده‌است و شاعر شده‌است. بر بستر تجربۀ شاعران ممتازی مثل استاد عفیف باختری و وهاب مجیر و شهباز ایرج و صادق عصیان و ژکفرحسینی و سمیع حامد رشد کرده‌است و به کمک همین شاعران که به شهرشان و پیشرفت شاعران شهرشان حسابی غیرت و حمیت دارند.
 
سه شعر از ابراهیم امینی با صدای شاعر
ابراهیم، هفده هجده ساله بود که گل کرد، با یک نسل از شاعران همسال دیگرش مثل سهراب سیرت و آذرمهر و حامد خاوری و خیلی‌های دیگر.
 
اولین کتاب ابراهیم با نام "وقتی هوای چشم ترا مه گرفته بود" در تابستان ۱۳۸۶ خورشیدی چاپ شد. "غزل‌سرای تازه‌ای که خیلی زود بعد از مرگ حسین منزوی، خواننده را می‌توانست به یاد او بیندازد. طعم همان جنون و تغزل و تلخی اما طبیعتاً خام‌تر بود". این قول هادی سعیدی کیاسری، سردبیر مجلۀ شعر و رئیس کانون ادبیات ایران بود.
 
شب است و چشم‌به‌راهیِ خواب‌های حرام / رها نمی‌کندم این عذاب‌های حرام
میان حافظ و من یک تفاوت تلخ است / شراب‌های حلال و شراب‌های حرام
میان ما و خدا بعدِ سال‌ها دعوا / نگشته پاک حساب و کتاب‌ها ی حرام
 
غزل با همان شیدایی کلاسیکش، با لحن معترض و عاصی‌اش ، پس از سال ها شماتت در این سال‌ها دوباره جان گرفته بود و همه این را به سایه حسین منزوی نسبت می‌دادند. شاعری که ضد غزل‌ترین منتقدان را نیز به احترام وا می‌داشت. شاعری که نه مثل خانم بهبهانی می‌خواست بین غزل و شعر سپید آشتی ایجاد کند، با ایجاد فرم‌های مدرن و روایت‌های نیمایی و نه مثل محمدعلی بهمنی غزل را کوچه‌بازاری می‌نوشت تا جمعیت طرفدارانش را جداکند؛ و نه مثل شاعران مکتب کابل مثلاً حیدری وجودی. و البته در ایران هوشنگ ابتهاج، غزل‌هایش با عرفان و زبان قدیم مولانا و سعدی همسایگی و کسب مشروعیت می‌داد. غزل منزوی، غزل بود در ادامۀ جریان شیدایی که تاریخ مصرف نمی‌پذیرفت. نه از کهنه شدن باک داشت و نه از رفتن به کوچه و بازار. رسوا و رندانه وخراباتی با جامۀ حافظانۀ مستی. همۀ علایمی که در غزل‌های ابراهیم داشتند دیده می‌شدند.
 
این کوه هم صدای مرا بی‌طنین گذاشت / با سکته و سکوت سگی را عجین گذاشت
من کوچکم ولی نه به حدی که او مرا / وقتی ندید بر سر من ذره‌بین گذاشت
عقل مرا گرفت، مرا کودن آفرید / گستاخی و جنون مرا در جنین گذاشت
من – اسب سرکشی که غم زندگی مرا / با زور، قیزه در دهنم کرد و زین گذاشت
پیشانی‌ام که – عین پریشانی و غم است / - را، پیش پای خاک زنی بر زمین گذاشت
باید که انتقام بگیرم از این همه... / باید... نباید این همه را این‌چنین گذاشت
 
در آن کتاب اول جز این شیدایی منزویانه، نوعی زبان جسورانۀ محاوره نیز قابل تأمل بود، با کشف‌هایی در زبان و تخیلی جزئی‌نگرانه. این شاعر تازه در اولین شعرهایش هم می و میخانه و گل و پروانه نداشت. زبانش نقص داشت، اما تخیلش نه. سبکسری و شور در شعرش موج می‌زد.
 
اما به سان باد از این کوچه می‌روی / ما را خیال سنگ و گل و چوب می‌کنی
شاید منم که آمده‌ام خانۀ شما / آن گرد و خاک فرش که جاروب می‌کنی
 
به همان نسبت که شعرش اصیل بود، اصطلاحات لهجۀ فارسی بلخ نیز از شعرش سرک می‌کشیدند. اصطلاحاتی که برای بسیاری از خوانندگان شعر فارسی در عین آشنایی تازه بودند.
 
او می‌‌رود و از همه چی مزه می‌رود / من با دو چشم زهر پیاز ایستاده‌ام
* * *
یا این جدایی من و تو اتفاق بود / یا که ز تنگ‌چشمی مردم حسد شدیم
* * *
وقتی برون شدم که تو را جستجو کنم / دیدم که توته‌‌های تنت سنگ جاده بود
* * *
هم‌خلوت قدیم کجایی که نیستی / ما خاک و تو بلندهوایی که نیستی
 
چشم زهر پیاز، حسد شدن از تنگ‌چشمی و بلندهوایی اصطلاحاتی کاملاً بلخی‌اند، اما بدون شک در ایران یا تاجیکستان نیز از شدت وضاحت به معنی احتیاج نخواهند داشت. تنها "توته" به معنی تکه یا بریده شاید کلمه‌ای ناآشناتر باشد.
 
منتها خصوصیت دیگری که از همان اول در شعر او پیدا بود، لحن تلخ مرگ‌اندیشی بود که سایۀ  سال های جنگ برای نسل او میراث گذاشته بود و این با بدبینی و تلخی ذاتی شاعر هر سال ژرف‌تر می‌شد.
 
پیوستنم به خاک دگر مرگ کوچک است / مرگ بزرگ فاجعۀ زنده ماندن است
 
"...نوشته‌ام که خط بزنی"، دومین مجموعۀ شعریِ ابراهیم امینی است که دو سال بعد به تعداد یک هزار نسخه با ۴۲ غزل در ۸۴ صفحه، از سوی "حلقۀ فرهنگی زلف یار" چاپ و انتشار یافت غزل‌های این مجموعه نیز از ویژگی‌های زبانی برخوردار بوده و سرشار از صمیمیت و زیبایی و تلخی بودند.
 
و بالاخره سومین مجموعۀ او "گریه در گودال" سال ۱۳۹۰ چاپ شد. سه مجموعه‌ای که نشان می‌دادند غزل و شاعر چه قدر به هم گره خورده‌اند و آن رنج‌هایی که در اول با او بودند، دیگر زخم‌هایی سر باز شده بودند. همان طور که بسامد ذکر یا ارجاع به "بوف کور" هدایت در شعر او زیاد شده بود. فضای اجتماعی افغانستان نیز او را به سمت بدبینی بیشتری سوق داده بوده‌است. خودش در یادداشتی تلخ درصدر یکی از شعرهایش می‌نویسد:
 
"... عصرها حین برگشتن به اتاق، وقتی روی "پل سوخته" می‌رسم، می‌ترسم. می‌ترسم از خودم و از شیطان اندوهگین درونم که با اشتیاق شدید از من خواهش می‌کند به جمع رفقای احتمالی – مجموعۀ معتادان شهر کابل – بپیوندم... من از چشم‌اندازهای نزدیک‌تری آنان را دیده‌ام. و گاهی رفتارهای عجیب و غریب‌شان وسوسه‌ام کرده تا از آن "لجن میعادی" سوژۀ مستندی روی هم کنم، ولی احساس من نسبت به آنها عمیق‌تر شده‌است. احساسی که مرا از سوژه ساختن این "اجتماع تنها" باز می‌دارد.
 
"خلاصه هر روز حین عبور با هزار چشم به آنها نگاه می‌کنم و برایم رقت‌برانگیزتر می‌شوند. ولی باز هم می‌ترسم، وقتی می‌بینم یک نفر از "کروزین" پایین می‌شود و با لباس‌های مرتب‌تر و شیک‌تر از لباس‌های من به جمع بی‌خیال آنها می‌پیوندد. حالا فکر می‌کنم من باید بترسم، چون فاصلۀ زیادی از هر نگاه با آنان ندارم".
 
نفس بکش! نفس تو دوام زیستن است / نفس بکش که جهان کارخانۀ کفن است
اگرچه سمبه و سوراخ بینی‌ات بندند / ولی به زیر دماغ تو یک وجب دهن است
هوای کابل اگرچه به زهر آلوده‌است / چه فرق می‌کند، آدم سرشتش از لجن است
* * *
بعد به زندگی در کابل می‌پردازد. شهری که هر لحظه در آن احتمال دارد کسی خودش را در حمله‌ای انتحاری منفجر کند یا مرمی ِ (گلوله) دَیدو(سرگردانی) از تفنگ سربازی گمنام یا نشئه یا بیکاری رها شود و به تو اصابت کند. و فقر چندان هست که حتا مردن هم مصیبت پردردسری به حساب می‌آید.
 
هزار مرمی ِ دَیدو قرار می‌یابد / به سینه‌ات که از اعضای خویش بی‌خبری
تمام زندگی‌ات – جیب‌های سوراخت -  / چگونه می‌روی از هر دکان کفن بخری
* * *
بیهوده در هوا که دهن وا نمی‌کنند / این زخم‌های مست تنم را چریده‌اند
* * *
چون گندمی که تازه بروید به قصد نان... / من بودم آن که درخور هر آسیاب بود
* * *
ما دو گرگ گشنه بودیم، او نمی‌دانم چه شد / گفت پشت تپه‌های دور چیزی هست... رفت
* * *
و این تلخ‌اندیشی موتیف وحشتناک مرگ را ترجیع باطنی همۀ غزل‌هایش می‌سازد. لازم به توضیح نیست که این مرگ‌اندیشی با جنس مرگ‌اندیشی دیگر همگنان او در شهرهای خوب‌تر جهان فرق دارد. به خاطر یأسی فلسفی یا مـُـدی روشنفکرانه نیست. به خاطر تشویق شدن در مجامع ادبی هم نیست. بی‌تکلفانه پیداست که شرح حال روزگار تلخ خود شاعر است.
 
من مرده ام که زنده بمانند گورها / من مرده ام که دغدغه هایت شود تمام
من مرده ام تو زنده ای و راه می روی / با بی تفاوتی سرمن گام گام گام
* * *
به کاسۀ سر من آب داده‌اند مرا / کجاست حوصله‌اش...؟ تا دوباره سر بروم
* * *
چی کسی بود مرا برده و در گور انداخت / مثل یک فرصت مردار مرا دور انداخت
 
مسئلۀ او دست‌وپنجه نرم کردن ملموس با واقعیت‌های یک زندگی تلخ است. با فقر فزاینده مردم، با تردد مرتب "جنازه‌های عصبانی" با سیاستمدارانی که در کاسۀ سر به مردم آب روزانه روزی‌شان را می‌دهند و روزگاری که با دل نازک و شیدای شاعر جوان ما ناساز است. روزگار لمپنیسم بعد از جنگ که همه چیز باری به هر جهت شده‌است و نه به کسی اعتمادی است برای همراهی و نه می‌توان به جدیت عقیده‌ای فکر کرد. مثل فیلم آپارتمان ساخته وایلدر که به فکاهه خصوصیات جامعه‌ای بعد از جنگ را حکایت می‌کند یا سه‌گانۀ کیشلوفسکی که به ظهور این جامعۀ لمپن و سربه‌هوا و بی‌اعتقاد بعد از جنگ می‌پردازد. شاعر ما مثل هنرمندان غریزی دیگری در افغانستان، مثلاً صدیق برمک و فیلم جنگ تریاکش، راوی رازها و روایت‌های استیصال این نسلند؛ نسلی که فحش در آن جزئی عادی از محاوره است و دروغ و بی‌اعتقادی و فرصت‌طلبی همه خصوصیات دورۀ زندگی آنهاست.
 
شب عروسی خونین خواهرانت را / به چهره شرم، به شانه تفنگ رقصیدی
مهم نبود که برد و که باخت دیوانه / در این میانه فقط تو قشنگ رقصیدی
* * *
کشورم‏ را می‏برم در خانه‏ام پـُت می‏کنم / کوچه‏ را پر کرده استبداد، از توپ و تفنگ
 
("پـُـت کردن"، یعنی پنهان کردن). بسامد بالای کلماتی چون حشیش و چرس و تریاک و شراب و نیشه‌گی (نشئه‌گی، مستی) و دیوانگی و شاش و از این قبیل نیز خود ادامه‌ای از همین ماجراست. حتا شاعر در نسبت با معشوقش نیز همین لحن و رویه را دارد.
 
در سرم "تومور" بود و در تنم تومار تب / خواب بودی و اناری بر لبت ترکیده بود
* * *
پلنگ له‌شدۀ کـَمپـَل تو باشم و سخت / به روی عادت ماهانۀ تو "توب" کنم
* * *
دختری ‏را که لبم سنجاق بر لب‏هاش بود / تازه‏ها فهیمده‏ام یک مرد دیگر می‏خورد
شعرهایم هیچ جایی را نمی‏گیرند، وای / شعر را خر می‏خورد، خر می‏خورد، خر می‏خورد
 
و بالاخره اینکه منتقد و شاعر ارجمند آقای روح‌الامین امینی که خود از چهره‌های ادبی برجستۀ همین نسل است، در نوشته‌ای ابراهیم را با نقدی مشفقانه چنین وصف می‌کند: "شاعرانگی جدی در کنار سرسری انگاشتن همه چیز حتا شعر، شاعری به نام ابراهیم امینی را شکل داده‌است. چنین وضعیتی شعرهای او را حال‌وهوایی ویژۀ خودش بخشیده که نه می‌توان با نگاه ریزبین یک منتقد از کاستی‌های کارش گذشت و نه می‌توان با دید یک مخاطب عاشق شعر، زیبایی، صفا و صمیمت غزل‌هایش را نادیده گرفت". و سپس او را به جدی گرفتن بیشتر کار ادبی تشویق می‌کند.
 
اما من امیدوارم، ابراهیم و نسل فوق‌العادۀ ابراهیم با این توانایی‌های خاص و شعور و تخیل شگفت، همه چیز زندگی را جدی‌تر بگیرند. و زودتر از این دوران وایلدری بعد از جنگ بگذرند. از این تلخی‌های گزنده به شیرینی‌های جهان برسند و ناهمواری وضع خویش را در نسبتی بزرگ‌تر به وسعت ناهمواری‌ای که در جهان هست و چشم‌انداز وسیع تاریخ ببینند. از آن‌جا که من به صداقت بیان اینها مؤمنم بیشتر از همه می‌ترسم این مایۀ بدبینی و تلخی، کار دست‌شان بدهد. و امیدوارم آنان که دست‌اندرکار امور ملک و ملکوتند، قدر و قیمت ابراهیم و دوستانش را به شایستگی بشناسند. این نوشته را با این شعر که یکی از بهترین غزل‌های اوست، به پایان می‌برم.
 
می‌آیمت ولی چه کنم راه، نیستی / اندازه‌ای که شب شده‌ام ماه نیستی
مانند جغد می‌گذرم از خرابه‌ها / می‌پالمت به عالم اشباح نیستی
می‌خواستم ترا ببرم مثل گردباد / دیدم که کوه صاعقه‌ای، کاه نیستی
ای آب! ای که حل شده‌ای در تن زمین / تنها تو در محاصرۀ چاه نیستی
از هر طرف بلند صدا می‌زنی مرا / هر سوی خویش می‌نگرم، آه نیستی
 
 
نوشته‌ام که خط بزنی
انتشارات حلقۀ فرهنگی زلف یار، 
مزار شریف۱۳۸۸،
طرح جلد و صفحه‌آرایی: ژکفر حسینی
تیراژ: ۱۰۰۰ نسخه

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
مهتاج رسولی

مجموعه عکس
پارنج، نامی زیبنده است برای نمایشگاه عکس‌های مسیح شریف موسوی در گالری شش تهران که روز نهم دی‌ماه گشایش یافت و تا نوزدهم دی‌ماه برپاست.  از آن مهم‌تر این که پاره‌ای عکس‌ها یک دنیا حرف دارد. پارنج، همانند دست‌رنج، برای کارگرانی است که ازبامیان و کابل و مزار شریف تا شهرهای مرکزی ایران راه سواره یا پیاده می‌کوبند تا شکم خود را سیر کنند و از همین رو عنوان مناسبی است برای بیان رنج‌های کارگرانی که به قول شاعر پیاده آمده‌اند و پیاده می‌روند.

هنوز وارد نمایشگاه نشده‌ام که عکسی مرا میخکوب می‌کند. یکی از همراهان که پیش از من رسیده، با نگاه می‌پرسد: دیدی؟ می‌گویم محشر است و پیش از آنکه عکس‌های دیگر را ببینم از دختر جوانی که گالری را اداره می کند، می‌پرسم: عکاس در نمایشگاه حضور دارد؟ دستش را دراز می‌کند و با انگشت جوانی را نشان می‌دهد که بیست‌وچند بهار بیشتر از عمرش نمی‌گذرد، اما گویا می‌تواند بار سرنوشت را همراه با دوربینش روی شانه حمل کند.
 
عکس‌ها همه سیاه و سفید است و این البته مناسبت بیشتری دارد برای ترسیم روزگار نه‌چندان امیدبخش کارگرانی که تمام سعی‌شان سیر کردن شکم پیچ پیچ است و البته به کف آوردن لقمۀ نانی و به غفلت نخوردن آن، بلکه فرستادنش برای زن و فرزند یا پدر و مادر در افغانستان؛ هرچند با این امر که این آدم‌ها از روزگار باستان و از قعر دنیا نیامده‌اند، بلکه در همین روزگار ما، از همین کشور همسایه و همزبان آمده‌اند، خوانایی چندانی نداشته باشد.
 
عکسی که ما را میخکوب کرده، عکسی است از اتاقی که تعدادی کارگر افغان در آن به استراحت مشغولند. این جایی است که منزل یا خوابگاه همۀ آنها با هم است. یک زیرانداز کهنه، یک کتری خسته و فرسوده، یک لیوان چای تیره، یک قندان، با قامت‌هایی ولوشده بهر استراحت و شلوارهای پُرلک و پرچین که حکایت از کار سنگین دارد، و مقداری خرت‌وپرت، تمام آن چیزی است که کارگر افغان در سی چهل سال گذشته از جهان بیدادگر نصیب برده‌است و هنوز می‌برد. با وجود این یک نگاه تیز از ژرفای اتاقی که گویی ته دنیاست، با دو چشم باهوش که جهان بیرون را به نظاره نشسته و سهم خود را انتظار می‌کشد، مرا از ته قلب شادمان می‌کند.
 
عکس‌های دیگری هم هست که کم از آن عکس نیست. یک کارگر افغان بر فرش زمردین باغ نشسته، سفره‌ای در برابر خود پهن کرده که بر آن یک بشقاب خیار خردشده و یک قرص نان در کنار یک استکان چای قرار دارد. انگار در بهشت برین نشسته و مقامش را به دنیا و عاقبت نمی‌فروشد. چهرۀ متبسمش که حکایت از رضایتش از روزگار و ماحضر خویش دارد، ناخودآگاه مرا به یاد این رباعی خیام می‌اندازد:
 
تنگی می لعل خواهم و دیوانی / سد رمقی باید و نصف نانی
وانگه من و تو نشسته در ویرانی / خوشتر بود آن ز ملکت سلطانی
 
وقتی از عکاس می‌پرسم که این صحنه و صحنه‌های همانند را کجا گرفته و او، از باغ‌های "جابان" دماوند نام می‌برد و اشاره می‌کند که حاصل یکی دو سال کار مداوم است و رفت‌وآمد و رفاقت با بچه‌های افغان، در می‌یابم که توفیقش حاصل تصادف و اتفاق نیست. در عین جوانی توانسته با جستجوی دراز خود، صحنه‌های دلخواه را پیدا و ثبت کند. عکسی که جوانی را چمباتمه‌زده بر سر گاوصندوقی، نشان می‌دهد که در عالم فکر و خیال فرو رفته، به ما می‌گوید عکاس ما شکارچی ماهری هم بوده‌است. اما گذشته از هر چیز، چهرۀ برخی از این جوان‌ها، مرا به یاد "ایوب" می‌اندازد که از مزار آمده بود، نوزده ساله بود و سی‌ساله می‌نمود، سه روز بی‌نان‌وآب، گرمای تابستان صجرای تشنگی‌آور بلوچستان را کوبیده بود تا به وادی ایمن برسد. چهره‌اش هیچ وقت از یادم نمی‌رود. دلم برای او و همۀ بچه‌های افغان که رفته‌اند یا اخراج شده‌اند، تنگ شده‌است. 
 
در نمایشگاه مسیح شریف موسوی، هر عکسی حکایت خود را دارد و دنیایی حرف با خود حمل می‌کند. انگار چیزی در چشم دوربین هست که در کلمه نیست، یا زبان از بیان آن قاصر است. با وجود این شاید بتوان گفت سوژه چنان نیرومند است که حتا عکس‌های ضعیف را هم توجیه می‌کند.
 
در بازار بی‌در و پیکر گالری‌های تهران که فکر پول درآوردن و تجارت، فرهنگ را از رونق انداخته، باید از گالری شش سپاسگزار بود که هنوز به بیانِ هنری، بیشتر از کسب و کار، اهمیت می‌دهد و نمایشگاه‌های خوبی از عکس‌ها و عکاسان می‌گذارد. 
 
عکس‌هایی از نمایشگاه پارنج را در گالری این صفحه می‌توانید ببیند.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
رویا یعقوبیان

احساس نزدیک شدن به ایام کریسمس و سال نو میلادی در شهری مثل تهران که بیشتر ساکنانش مسلمانند، در همۀ محلات، خیابان‌ها و کوچه‌های شهر امکان‌پذیر نیست. برای همین دیدن تنها چند فروشگاه کوچک محل فروش تزئینات کریسمس درشهر تهران برایم تأثیرگذارتر و مهیج‌تر از دیدن نمونه‌های اروپایی پررونق‌تر آن است. شاید همین محدود بودن تعداد محلات مسیحی‌نشین شهر است که آنها را منحصر به فرد می‌کند و باعث  بخشیدن هویت متفاوت به آنها می‌شود.

یکی از این محلات در مرکز شهر و حوالی کلیسای سرکیس مقدس در خیابان کریم‌خان زند است. خیابان میرزای شیرازی را می‌گویم که از جنوب منتهی به بلوار کریم‌خان زند و از شمال به خیابان شهید مطهری است. این خیابان از جملۀ راسته‌هایی است که نزدیک به ایام کریسمس حال و هوای ویژه‌ای دارد. داخل مغازه‌های این راسته پر است از تزئینات رنگی کریسمس و لوازم جشن‌های میلاد مسیح و کنار پیاده‌روهایش نیز درخت‌های کاج مصنوعی و طبیعی چیده شده به فروش می‌رسند.
 
بر خلاف تصور عامه، تاریخ برگزاری عید کریسمس برای ارمنی‌ها روز ششم ژانویه است، ولی این روز را بیشتر مسیحیان در کشورهای مختلف در بیست‌وپنجم دسامبر هر سال جشن می‌گیرند، البته آسوری‌های ایران که کاتولیک هستند نیزهمان ۲۵دسامبر را به عنوان عید جشن می‌گیرند. دلیل این تفاوت به اختلاف نظر شاخه‌های مختلف مسیحیان بر سر تاریخ ولادت عیسی برمی‌گردد. علی‌رغم این اختلاف نظر، عید کریسمس یا نوئل در این دو روز برای هر دو گروه با شکل و شمایلی مشترک و نمادهایی تقریباً یکسان تجلیل می‌شود.
 
غذای عید کریسمس ارمنی‌های ایران با غذای کریسمس مسیحیان دیگرمتفاوت است. غذای ارمنی در شب کریسمس (ششم ژانویه) نه بوقلمون، بلکه برنج و کوکوسبزی و ماهی است. برخی از آنها این تفاوت در غذا را متأثر از فرهنگ و سنت ایرانی می‌دانند. آنها معمولاً روز کریسمس را بعد از بازگشت از کلیسا در خانه و در کنار اعضای خانواده جشن می‌گیرند. البته گاهی نیز جوان‌ها به صورت دسته‌جمعی به رستوران می‌روند. 
 
کارهای مربوط به تزئینات خانه و درخت کریسمس طوری تقسیم می‌شود که خرید و حمل درختان و بستن سیم‌ها و چراغ‌های درخت‌ها بر عهدۀ آقایان و کارهای ظریف‌ترو تزئینات دیوارها و تهیه و تدارک هدایای زیر درخت کریسمس، بر عهدۀ خانم‌ها باشد. مرسوم است که خانواده‌هایی که یکی از عزیزان‌شان را قبل از عید کریسمس از دست داده‌اند، آن سال کریسمس را جشن نمی‌گیرند و آرایش خانه و درخت کریسمس را انجام نمی‌دهند.
 
سال‌های اخیر به دلیل جلوگیری از آسیب زدن به طبیعت، استفاده از درختان کاج مصنوعی به جای درخت کاج طبیعی توصیه می‌شود که خود باعث افزایش تنوع در اندازه و شکل و رنگ درخت‌ها شده‌است. در دو طرف خیابان میرزای شیرازی می‌توان درخت‌های کاج با رنگ‌های مختلف را دید. بعضی از آنها سفید هستند، شبیه درخت کاجی که بر رویش برف نشسته باشد. البته مسلم است که این کاج‌های مصنوعی هیچ‌گاه عطر کاج طبیعی را ندارند و شاید برای همین است که بسیاری همچنان اصرار به استفاده از کاج طبیعی دارند.
 
در تهران، پاپا نوئل‌ها که این روزها دیگر نمی‌توانند از سوراخ دودکش وارد خانه‌های چندطبقۀ تهران شوند و هدایا را زیر درخت کریسمس و داخل جوراب بچه‌ها بگذارند، از چند روز پیش در همین راسته، جلو فروشگاه‌ها و یا در کوچه و پس‌کوچه‌ها البته بدون سورتمه و گوزن دیده می‌شوند که به بچه‌ها و بزرگ‌ترهایی که برای خرید به آنجا آمدند، نوید عید و ایام شادی می‌دهند و با آنها عکس یادگاری می‌گیرند؛ کاری شبیه به کاری که حاجی فیروزهای ایرانی در هنگام عید نوروز در کوی و برزن می‌کنند.
 
گزارش مصور این صفحه  دربارۀ حال‌وهوای جشن سال نو و میلاد عیسی مسیح پیرامون کلیسای سرکیس مقدس تهران در این روزهاست.
 
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش دبیر

دهه‌های سی و چهل خورشیدی در ایران از حیث حضور اهل فرهنگ مایه‌دار و سیاستمداران استخوان‌دار، دورۀ حیرت‌انگیزی است. محمدعلی فروغی، حسن تقی‌زاده، غلامحسین صدیقی، علی‌اکبر سیاسی، علی‌اکبر داور، یحیی عدل و خلیل ملکی فقط چند نام مشهور از میان خیل فرهیختگانی‌اند که در این دوره از روشنفکر منتقد به روشنفکر دولتمرد تغییر جایگاه دادند و در میان حال‌ و هوای تجددخواهانۀ پدیدآمده اثراتی بر روزگار خود گذاشتند که کم‌ وبیش تا امروز هم ادامه دارد.

اللهیار صالح یکی دیگر از تبار سیاستمداران این دوره است که گرچه در وزارت دارایی و دادگستری در دوره‌های متعدد از جمله مشاغل اصلی او بوده، اما حضورش در سفارت آمریکا در جوانی به عنوان مترجم رسمی سفارت، از او در دوره‌ای کوتاه دیپلمات ویژۀ ایران در روابط با آمریکا ساخت. ایرج افشار، ایران‌شناس و پژوهشگر تاریخ، در ماه‌های آخر زندگی، مجموعه‌ای از نامه‌های اللهیار صالح را گردآوری کرد که اخیراً به صورت کتاب منتشر شده‌است. 
 
در واشنگتن حمایت از مصدق، در تهران حمایت از ترومن
 
اولین تماس رسمی اللهیار صالح با آمریکا از طرف دولت ایران مربوط به اواخر دورۀ شانزده‌سالۀ رضاشاه است. در این دوره صالح مأمور شد که به آمریکا برود و طرح قرارداد تجاری اقتصادی ایران و آمریکا را تنظیم کند؛ اما با ورود متفقین به ایران و سقوط رضاشاه، صالح ناکامانه به ایران بازگشت.
 
الهیار صالح
به نظر می رسد که علاقۀ شخصی صالح به روابط ایران و آمریکا و روزآمد ماندن او نسبت به تحولات دو کشور باعث شد ۱۱ سال بعد در موقعیتی قوی‌تر و به عنوان سفیر کبیر دولت شاهشنشاهی ایران عازم واشنگتن شود. آغاز مأموریت صالح در سفارت ایران در آمریکا از شهریور ۱۳۳۱ و در گرماگرم ملی شدن صنعت نفت و درگیری‌های سیاسی دولت محمد مصدق با دولت بریتانیا و سپس باز شدن پای آمریکا به این پرونده است. 
 
در واقع در برهه‌ای که سیاست‌های بین‌المللی دولت ایران و تحولات داخلی این کشور، بریتانیا و آمریکا را متقاعد به انجام کودتا در ایران و ساقط کردن دولت مصدق می‌کرد، صالح به عنوان سفیر دولت ایران از نزدیک شاهد تغییر سیاست آمریکا نسبت به دولت ملی‌گرای مصدق است.
 
مجموعه‌ای که ایرج افشار از نامه‌های اللهیار صالح گرد آورده، در دو بخش نامه‌های روزانه و یادداشت‌های واشنگتن تنظیم شده. نامه‌های روزانۀ صالح که برنامۀ کاری روزنامه‌اش را در آن به‌دقت درج کرده، بیش از هر چیز به کار کنکاش در معاشران او و تأثیر این افراد بر صالح و تأثیر صالح بر افراد و تحولات همان دوره می‌آید، اما یادداشت‌های واشنگتن به‌مرور و به‌وضوح تأثیر بی‌ثباتی سیاسی داخلی ایران را بر ناامیدی آمریکا از توان دولت و جبهۀ ملی در فیصله دادن بی‌دردسر مجادلۀ نفت را نشان می‌دهد.
 
نامه‌های امید به سوی تهران
 
مأموریت اللهیار صالح از اوایل پاییز ۱۳۳۱، یعنی کمتر از یک سال مانده به کودتا علیه دولت محمد مصدق و در آخرین روزهای ریاست جمهوری هری ترومن، سی وسومین رئیس جمهوری آمریکا، در واشنگتن آغاز می‌شود. نخسین گزارش او به تهران مربوط به ۲۶ آبان ۱۳۳۱ است که سفیر ایران در آن به دولت خبر می‌دهد، به دلیل انتخابات ریاست جمهوری آمریکا موضوع نفت و اختلافات ایران و انگلیس موقتاً مسکوت مانده، اما نگرانی اصلی در آمریکا خطر زمامداری و قرار گرفتن ایران در پشت پردۀ آهنین است... "یعنی از هم‌اکنون می‌خواهند بدانند در صورت روی کار آمدن حزب توده در ایران چه رویه‌ای را در دولت آمریکا باید اتخاذ کنند".
 
اما صالح در دومین گزارشش از واشنگتن خبر می‌دهد که با روشن شدن نتیجۀ انتخابات آمریکا و پیروزی دوایت دیوید آیزنهاور به عنوان رئیس‌جمهور جدید، انگلیسی‌ها بر فعالیت‌شان در آمریکا در ارتباط با ایران افزوده‌اند. بر اساس گزارش صالح، وینستون چرچیل، نخست‌وزیر وقت بریتانیا، تلگراف "صمیمانه‌ای" به رئیس‌جمهور جدید فرستاده که او را به اسم "آیک" که فقط دوستان نزدیک ژنرال آیزنهاور او را با این اسم می‌خوانند، خطاب کرده و وزیر خارجۀ بریتانیا هم برای تبریک به واشنگتن رفته‌است.
 
صالح در این این گزارش به وزارت خارجۀ ایران هشدار داده که همزمان با مشخص شدن رئیس‌جمهور جدید آمریکا، بریتانیا در جراید طرفدار خود مثل نیویورک تایمز به ایران حمله می‌کند و سر رید بولارد، سفیر کبیر سابق بریتانیا در ایران، به مسافرت در سراسر آمریکا پرداخته و در دانشگاه‌ها و کلیساها و سایر مجامع از ایران صحبت می‌کند. اصلاحاتی که دولت مصدق همزمان با آغاز مذاکره با کشورهای غربی بر سر ملی کردن نفت انجام می‌دهد، از دید صالح، تأثیر مثبتی بر تلقی دولت آمریکا و افکار عمومی این کشور از ایران داشته‌است.
 
در یکی از این گزارش‌ها صالح می‌نویسد که "آمریکا نسبت به اشخاص و کشورهایی که برای نجات خود رأساً اقدام می‌نمایند، احترام بسیار قائل می‌شود، زیرا در این مملکت سنت جاری بر این است که هرکس باید روی پای خود بایستد..."
 
گزارش‌های صالح تا اوایل زمستان ۱۳۳۱ نشان می‌دهد که با تقویت مواضع محمد مصدق در ایران و تصویب لایحۀ افزایش اختیارات نخست‌وزیر در مجلس شورای ملی، نگرانی مزمن در غرب دربارۀ نفوذ کمونیسم در ایران کم‌رنگ می‌شود.
 
گزارش‌های صالح در اویل بهمن ۱۳۳۱ نشان می‌دهد که با ادامۀ اختلافات داخلی در ایران این سؤال در آمریکا تقویت می‌شود که اگر محمد مصدق در جریان این اختلافات شکست بخورد، چه کسی می‌تواند زمام امور را به دست بگیرد و ایران را از خطر کمونیسم نجات دهد. با این همه سفیر وقت ایران در گزارش‌هایش مکرراً یادآوری کرده که دیگر از عبارات زننده و نیشدار علیه ایران در مطبوعات آمریکا خبری نیست.
 
همزمان با رسوب دوبارۀ نگرانی‌ها در آمریکا، مذاکرات محمد مصدق، نخست‌وزیر ایران، و لوی هندرسون، سفیر ایالات متحده، در جریان بود و چنانکه اللهیار صالح می‌گوید، حساسیت مذاکرات به جایی رسیده بود که وزارت خارجۀ آمریکا از دادن هرگونه اطلاعی به جراید راجع به کیفیت مذاکرات مربوط به تهران خودداری کرده... و باطناً تشخیص داده‌اند که نباید اظهاری کرد که امکان سؤ تأثیر داشته باشد".
 
تغییر فضا به ضرر ایران 
 
با نزدیک شدن به ماه آخر زمستان لحن نامه‌های صالح و خبرهایی که در گزارش‌هایش به تهران ارسال می‌کرده، تغییر فضا علیه ایران ملموس است. هرچند تحلیل رسانه‌های آمریکا دربارۀ وضعیت ایران آرام آرام فضای لرزان را به ضرر ایران در آمریکا تغییر می‌دهد، اما ضربۀ اساسی به اطمینان آمریکا نسبت به ثبات ایران را اختلاف میان محمد مصدق و محمدرضاشاه وارد می‌کند.
 
"صبح شنبه که آخر هفته در آمریکا محسوب می‌شود، به طور ناگهانی رادیوها خبر دادند که بین اعلیحضرت همایون شاهنشاهی و جناب آقای نخست‌وزیر اختلافی روی داده‌است و اعلیحضرت همایونی تصیم گرفته‌اند که ایران را ترک فرمایند... چون مانند همیشه از این قبیل اتفاقات فقط کمونیست‌ها استفاده می‌نمایند و در آخرین اخبار واصله از ایران گفته شد که در خیابان روزولت حملاتی از طرف آنها (کمونیست‌ها) به مأمورین سفارت صورت آمریکا به عمل آمده و اولیای دولت آمریکا و کلیه مردم علاقه‌مند پیوسته از تسلط کمونیست‌ها بر ایران نگران باک دارند، لذا اخبار موجب وحشت و نگرانی شد".
 
این گزارش مربوط به یازدهم اسفند است، اما علی‌رغم کاهش اختلافات مقطعی شاه با مصدق، گزارش هفتۀ بعد اللهیار صالح می‌گوید که این واقعه به ضرر ایران تمام شده‌است. "اتفاقات اخیر تأثیر بسیار سوئی در آمریکا بخشید... و این طور جلوه داده‌است که زمینۀ امنیت و ثبات در ایران موجود نیست و هر لحظه ممکن است اتفاق مهم‌تری روی بدهد". 
 
کاهش اطمینان آمریکا به دولت ایران
 
صالح در این گزارش برای اولین بار به صراحت می‌گوید اطمینانی که آمریکایی ها به محمد مصدق پیدا کرده بودند و احترامی که به آیندۀ اوضاع ایران داشتند، مجدداً جای خود را به اظهار نگرانی داده‌است. ماحصل این واقعه در اعلامیۀ مشترک وزیران خارجه بریتانیا و آمریکا بازتاب پیدا کرد که در جریان سفر وزیر خارجۀ بریتانیا، آمریکا برای اولین بار و به طور علنی پشتیبانی خود را از نظریات دولت انگلیس دربارۀ حل مسئلۀ نفت اعلام کرد.
 
آخرین گزارش صالح از واشنگتن در سال ۱۳۳۱ صراحتاً می‌گوید دوستداران ایران در واشنگتن هم از همراهی کشورشان با انگلیس گرچه راضی نیستند، اما ایرادی هم به این موضوع نمی‌گیرند. لحن آگنده از تأسف و نگرانی اللهیار صالح نسبت به آیندۀ روابط ایران و آمریکا و نگرانی از تأثیر مواضع این کشور در مذاکرات مربوط به نفت، در اولین نامۀ او در سال ۱۳۳۲ مشهود است. صالح در گزارش دوشنبه، دهم فرودین ۱۳۳۲، به انتشار مصاحبۀ خبرنگار روزنامۀ نیویورک تایمز که در تهران با سرلشکر فضل‌الله زاهدی گفتگو کرده، پرداخته و نوشته‌است که گفته‌های زاهدی دربارۀ احتمال سقوط دولت محمد مصدق نگرانی‌ها در آمریکا را افزایش داده‌است. 
 
اللهیار صالح در ۱۷ فروردین برای آخرین بار گزارشی حاوی مسائل ایران و آمریکا از واشنگتن به تهران می‌فرستد و می‌گوید که در آمریکا "با نگرانی زیاد" اوضاع ایران دنبال می‌شود و بریتانیا هم تلاش می‌کند از موج این نگرانی‌ها به سود خودش استفاده کند. صالح در آخرین گزارش به مقالۀ سر ریدر بولارد، سفیر کبیر سابق بریتانیا در تهران، که در مجلۀ معروف امور خارجی (Foreign Affairs) اشاره می‌کند که در آن سعی شده رهبران نهضت ملی در انظار آمریکایی‌ها "موهون" و بی اعتبار جلوه کنند.
 
آخرین دیدار وزارت خارجۀ آمریکا همراه با دلخوری
 
با این همه، سفیر ایران می‌گوید نویسندگان و مفسران آمریکایی تا اندازه‌ای روش احتیاط پیش گرفته‌اند و به امید باز شدن روزنه‌ای نمی‌خواهند مناسبات ایران و آمریکا را تیره کند و برای آمریکاییان مقیم ایران مشکلاتی تولید کند. گزارش‌های اللهیار صالح به وزارت امور خارجه هفتگی ارسال می‌شده و برخی از موارد که احتیاج به توضیحات بیشتر داشته، ضمیمۀ گزارش‌ها توضیحات بیشتر تلگراف رمز می‌شده‌است. این نامه‌ها، گزارش‌هایی است که صالح برای وزارت امور خارجه می‌فرستاده و نسخه‌ای از آن را برای خود نگه داشته‌است.
 
اللهیار صالح تا حدود پنج ماه پس از این هم همچنان سفیر ایران در واشنگتن بود، اما سرانجام با وقوع کودتای نظامی علیه دولت ایران که با همکاری آمریکا و بریتانیا صورت گرفت، پیشنهاد سرلشکر زاهدی، نخست‌وزیر دولت کودتا را برای ادامۀ مأموریت در آمریکا را نپذیرفت و راهی ایران شد.
 
آخرین گزارش او که حاوی دیدارش با قائم‌مقام وزارت خارجه است، مربوط به ۲۱ مرداد است که در مجموعۀ کتاب سقوط پهلوی‌ها منتشر شده و ایرج افشار هم که به نسخۀ اصلی آن دست نیافته، کپی آن را به نقل از کتاب پهلوی‌ها (انتشارات تاریخ معاصر ایران) آورده‌است. دیدار در یک فضای دوستانه و صریح، اما درعین حال همراه با گلایه‌مندی صورت گرفته‌است.
 
این نامه آخرین مذاکرات رسمی سفیر کبیر ایران در دولت محمد مصدق است که پنج روز پیش از شروع عملیات آژاکس که ۲۸ مرداد به سقوط مصدق انجامید، منتشر شده و به نوشتۀ گردآورندۀ کتاب، ظاهراً هرگز به دست نخست‌وزیر وقت محمد مصدق نرسیده و معلوم نیست که شاه هم آن را دیده باشد.
 
ایرج افشار در مقدمۀ کوتاهی بر کتاب گزارش‌های سیاسی واشنگتن و یادداشت‌های زندان نوشته‌است که گزارش‌های اللهیار صالح از واشنگتن که ارسال آن تا پنجم مرداد ۱۳۳۲ ادامه داشته، از ۱۷ فرودین مبحثی مربوط به ایران ندارد که "ایجاد تعجب می‌کند". به عقیدۀ ایرج افشار، شاید به دلیل حاد شدن مسائل سیاسی کشور صالح گزارش‌های خود را برای درز پیدا نکردن در راهروهای وزارت خارجه به شخص دکتر مصدق فرستاده باشد.
 
مجموع این نامه‌ها، چه آنهایی که در کتاب یادداشت‌های اللهیار صالح منتشر شده و چه آنهایی که ارتباطی با مسائل ایران نداشته و در این کتاب نیامده، اکنون در گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار در دایره‌المعارف بزرگ اسلامی در دسترس مورخان و پژوهشگران است.
 
گزارش‌های سیاسی واشنگتن و یادداشت‌های زندان،
از اللهیار صالح به کوشش ایرج افشار و با یاری پژمان فیروزبخش،
تهران، نشر سخن، ۱۳۸۹
۴۱۴ صفحه، ۱۵ هزار تومان

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
داریوش رجبیان

"اشعار ابول فروشان، پدیده‌ای است در نظم، حاوی بینشی تازه که واقعیت‌های کهنه را به گونه‌ای جدید و ناگهانی بازبینی می‌کند و واقعیت‌های امروز جهان را با جزئیات ذره‌ای‌شان به ثبت می‌رساند. و در این راستا وی دست به کندوکاو چیزهای مأنوسی می‌زند که از چشم و قلم ما افتاده‌است یا ما با آنها خو گرفته‌ایم و دیگر به تفسیر و تعبیرش نمی‌پردازیم. فروشان به مقولۀ زبان، رویکردی چندفرهنگی دارد که در اشعار فارسی و انگلیسی‌اش به یک پیمانه مشاهده می‌شود".

این پاره‌ای از معرفی‌نامۀ ابول فروشان در تارنمای "شعر بین‌الملل" (Poetry International) است که سردبیری بخش ایران آن به دوش ابول فروشان است. وی همزمان ریاست سازمان "جوهر نویسندگان در تبعید" (Exiled Writers Ink) را به عهده دارد. ابول فروشان طی سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ دو مجموعه‌ شعرش را با نام‌های "زبانی علیه زبان" (A Language Against Language) و "برای عطسه‌ام به بیابان تو محتاجم" (I need your desert for my sneeze) منتشر کرد که اولی، حاوی اشعار انگلیسی اوست و دومی فارسی و انگلیسی است. اشعار ابول فروشان در مجموعه‌های دیگر هم در کنار چکامه‌های شاعران دیگر به طبع رسیده‌است. ترجمۀ اشعار فارسی به انگلیسی هم بخش قابل توجهی از کارنامۀ اوست: از جمله دو مجموعه شعر علی عبدالرضایی با نام‌های "من در خطرناک زندگی می‌کردم" و "سیکسولوژی" (شـِـش‌شناسی) که طی سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹به زبان انگلیسی منتشر شد.

 
صحبت‌های ابول فروشان درباره تاثیر جامعه چند فرهنگی بریتانیا و شاعران مهاجر بر شعر انگلیسی
ابول فروشان در نوجوانی، سال ۱۹۷۵، از تهران به لندن آمد و چهار سال بعد از رشتۀ مهندسی مکانیک دانشگاه لندن فارغ‌التحصیل شد و همین‌جا ماند. یعنی دوران رشد فکری او با زبان انگلیسی عجین است، به گونه‌ای که اکنون انگلیسی را زبان راحت‌تری برای اندیشیدن و ابراز اندیشه می‌داند. "راندمان زبان انگلیسی بالاست، به خاطر این که لغت بیشتر دارد. شما برای خیلی چیزهایی لغت دارید که در فارسی ممکن است نباشد". از این‌جاست که اشعار فروشان انگلیسی است. با این که خود او هم فراوانی لغات را لازمۀ ایجاد یک شعر نمی‌داند، چون شعر لوازم دیگری دارد: "آن چیزی که شعر را شعر می‌کند، توصیف اشیا نیست، بلکه چگونگی چیدمان مفهوم‌هاست و این که چطور ناگفتنی‌هایی را می‌گویید که به زبان عادی محاوره‌ای نمی شود بیان کرد. این جنبه است که موجب می‌شود شعر باقی بماند، چون می‌تواند یک جور اکتشاف فضای خارج از واقع یا حقیقت حاضر باشد؛ یا کندوکاوی در حقیقت حاضر. کارهایی که ما می‌کنیم، مربوط به همین جنبۀ برخورد با واقعیت زندگی انسان در دهکدۀ جهانی است. چون جهان در حال کوچک‌تر شدن است. شما امروز می‌توانید یک شعر بنویسید یا ترجمه کنید به انگلیسی و فردا در آمریکا و استرالیا و اروپا و سراسر جهان خواننده داشته باشد. با استفاده از زبان انگلیسی شعر ما در دسترس افراد بیشتری قرار می‌گیرد. چنانچه در آمریکا خیلی از کارهای ما استقبال می‌شود و ماهی نیست که ترجمه‌های من از آثار شاعران ایرانی‌تبار بریتانیا در نشریه‌ها و تارنماهای آمریکایی منتشر نشود".
 
اما اهمیت و جایگاه زبان پارسی در برتری زبان انگلیسی در عرصۀ بین‌المللی تحلیل نرفته‌است. شاعران ایرانی‌تباری که به زبان انگلیسی می‌سرایند، هر آیینه به اندوخته‌های پارسی خود روی می‌آورند و از آنها بهره می‌گیرند تا چیز تازه‌ای برای گفتن داشته باشند. "در درون، گفتگویی هست بین فارسی و انگلیسی. بین فرهنگ ایران و فرهنگ جدید. و این حالت چندفرهنگی بودن، نگاه جدیدی می‌دهد به موضوع‌هایی که در باره‌شان فکر می‌کنی". 
 
در یک چنین مبحثی موضوع عرق و نژاد مطرح نیست؛ عرق ملی به‌تدریج ثانوی می‌شود و جا به مفهوم‌هایی جهانی می‌دهد. آنچه مطرح می‌شود، دسترسی گوینده به دو یا چند فرهنگ مختلف است. تقدیری که از ابول فروشان می‌شود، به دلیل همین چندفرهنگی بودن اشعارش است که هم از حافظ و سعدی بهره برده‌است و هم از شکسپیر. اما ذهن او درگیر مسایل امروزی‌تر است: "توجه من معطوف به تحولات جدیدی است که در شعر امروز پیش می‌آید تا تحولات شعر کلاسیک. شعر کلاسیک کار خودش را کرده و ما را به این‌جا رسانده‌است. این مهم است که از این‌جا به بعد به کجا می‌رویم. یکی از پرسش‌های عمدۀ جهانی شدن شعر هم همین است: از این‌جا کجا خواهیم رفت؟"
 
به‌راستی، از این‌جا کجا خواهیم رفت؟ آیا در سدۀ بیست‌ویکم هم می‌شود به آیندۀ شعر امیدوار شد؟ جدول پرفروش‌ترین کتاب‌های انگلیسی گویای حال است که بیشتر کتاب‌خوان‌ها به آثار داستانی رغبت بیشتر دارند و شعر خریدار چندانی ندارد. ابول فروشان معتقد است که شعر در انگلیس ماندگار است، به مانند نقاشی که گاه در خلال چیدمان‌ها یا آثار ویدئویی و عکاسی کم‌رنگ می‌شود و گاه به شکل براق آب‌وروغن به صحنه برمی‌گردد. می‌گوید، شعر در گونه‌های دیگر هنر هم کاربرد دارد و، مثلاً، هنگام بررسی یک فیلم، به جنبۀ شاعرانۀ آن هم می‌پردازند. گذشته از این، شعر انگلیس با ورود شاعران مهاجر یا مهاجران نسل دوم، جنبۀ چندفرهنگی و جامعه‌شناختی هم یافته‌است که مورد توجه دیگران هم هست.
 
"شعر  در انگلیس موقعیت اجتماعی شعر در ایران را ندارد. ولی وقتی صحبت از شعر مهاجر یا نسل دوم مهاجران است، اثرش از دایرۀ شعر و دوستداران شعر فراتر می‌رود، چون یک نوع گفتگو میان فرهنگ‌هاست و مورد توجه آنانی هم قرار می‌گیرد که مسایل اجتماعی و فرهنگی برایشان مطرح است". 
 
ورود نمایندگان فرهنگ‌های مختلف به عرصۀ شعر انگلیس، لحن و زبان و بیان و موضوعات و سبک‌های تازه‌ای را وارد شعر انگلیسی کرده‌است که نمونه‌هایش را می‌توان در تارنمای "شعر بین‌الملل" دید؛ در آثاری از شاعرانی که تبار هندی یا پاکستانی و آفریقایی و آمریکای جنوبی دارند و واقعیت‌های روزگارشان را همراه با واقعیت‌های بیانی‌شان وارد شعر انگلیسی کرده‌اند. این پدیده به اندازه‌ای مهم ارزیابی می‌شود که کتابخانۀ بریتانیا شعر چهل تن از شاعران غیر انگلیسی را با صدای سرایندگان‌شان بایگانی می‌کند. ابول فروشان و علی عبدالرضایی، دو شاعر ایرانی‌تبار انگلیس هستند که آثارشان در این گنجینه ضبط و حفظ شده‌است. 
 
تبلور فرهنگ‌های ایرانی و انگلیسی را می‌توان در همۀ چکامه‌های ابول فروشان به‌آسانی مشاهده کرد. یکی از این سروده‌ها "لندن آی" یا "چشم لندن" است، که در این صفحه می شنوید، خاطره‌ای از یک شب کریسمس در لندن که با خاطرات شاعر از شب یلدای ایرانی درهم آمیحته‌است.  در نماهنگ نخست، این شعر را به زبان فارسی می‌شنوید و در نماهنگ دوم، به زبان اصل که انگلیسی است.
 
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
محبوبه شیرخورشیدی

زمستان‌های سرد و طولانی و روزهای کوتاه. تا به خودت بجنبی، هنوز وسط روز نشده، هوا تاریک است. در این شرایط بهترین بهانه برای شاد بودن و سپری کردن روزها، جشن و تعطیلات کریسمس و سال نو است. مردم از یک ماه پیش، سرگرم تدارکات و برنامه‌ریزی برای این چند روزند و نور و رنگ هفته‌های آخر سال فرنگی در خیابان‌های شهر بر شادی و انرژی آنها می‌افزاید. 

این روزها روزهای خانواده است. مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها تعطیلند و جوانان به خانه‌هایشان بازمی‌گردند تا دور سفرۀ خانوادگی میلادی مسیح و آغاز سال نو را جشن بگیرند. حتا اگر در شهر یا کشور دیگری مشغول کار یا تحصیل باشند، این فرصت را برای بودن در کنار خانواده غنیمت می‌شمارند.
 
برای دانشجویان ایرانی اما داستان کمی متفاوت است. آنها عادت ندارند سال نو را در میانۀ زمستان جشن بگیرند و کریسمس هم برای اغلب آنها بیگانه است. بسیاری از آنها نیز مثل دیگر هم‌شاگردی‌‌هایشان از فرصت استفاده می‌کنند و هرچند کوتاه، سفری به ایران می‌کنند تا به بهانۀ تعطیلات با خانواده‌شان تجدید دیدار کنند. اما برای آنهایی که می‌مانند، این تعطیلات همیشه هم خوشایند نیست. خوابگاه‌ها و خانه‌های دانشجویی در این روزها سوت و کور است. روز کریسمس همۀ شهر خالی و تعطیل است و همه در کنار خانوادۀ خود این روز را جشن می‌گیرند و سرگرم شدن در این روز برای یک دانشجوی ایرانی دور از خانواده کار آسانی نیست. 
 
بعضی ها این آرامش و سکوت را غنیمت می‌شمارند و به درس‌ها و کارهای عقب‌افتاده می‌پردازند. بعضی، اگر خوش‌شانس باشند، با دوستان ایرانی دیگر خود دور هم جمع می‌شوند و بعضی فقط جلو تلویزیون یا رایانه وقت می‌گذرانند.
 
اما همۀ تعطیلات هم این طور نیست. در روزهای دیگر فرصت‌های زیادی برای وقت‌گذرانی و تفریح هست. انواع جشنواره‌ها و بازارچه‌های خیابانی که پر از غرفه‌های سرگرمی، خوراکی‌ها و نوشیدنی‌های گرم و خوش‌مزه است، حراج‌های بزرگ فروشگاه‌ها  و شور خرید لباس‌ها و وسایل نو و انواع شب‌نشینی‌ها و بزم‌های دوستانه برای کریسمس و سال نو مسیحی. این روزها همین‌طور فرصتی است برای کسانی که می‌خواهند با فرهنگ و سنت‌های مردم کشورهای میزبان‌شان آشنا شوند.
 
در این گزارش تعدادی از دانشجویان مقیم لندن که مایل نبودند تصویرشان دیده شود، از تجربه‌ها و خاطرات این روزهای خود می‌گویند.
 
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.