Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
*نسرین میرزایی

یکی از گوشه‌های جالب تاریخ، نقش شاهان روم در آوردن آیین میترایی یا مهرپرستی از ایران باستان به انگلستان است. در میان شهرهای نیوکاسل و کارلایل، دیواری باستانی به طول ۱۲۰ کیلومتر وجود دارد به نام دیوار"هَدریَن" که امروزه یکی از جاذبه‌های گردشگری بریتانیا محسوب می‌شود. اکثر گردشگرانی که به دیدن این دیوار می‌روند، از شهرهای دو سر این دیوار و نیز مناطق اطراف آن نیز بازدید می‌کنند.
 

دیوار هدرین مهمترین یادگار لشکرکشی امپراطوری روم به سرزمینی محسوب می‌شود که امروز بریتانیا نام دارد. این دیوار از کنار چند رودخانه و از میان زمین‌های کشاورزی بسیار سرسبز و باشکوه  می‌گذرد و تا مرداب‌های نمکی در خلیج "سالوی" به طول ۸۰ مایل امتداد دارد.

دیوار هدرین در سال ۱۹۸۷ به عنوان بخشی از مرزهای امپراطوری روم باستان در فهرست جهانی یونسکو ثبت شد؛ درحالیکه هشت سال زودتراز این تاریخ، "تخت جمشید" در ایران در این فهرست ثبت شده بود که برخی از کارشناسان تاریخ این دو بنا را در زمان خود یک بیانیه بزرگ سیاسی و نماد قدرت قلمداد کردند.

این بنای خارق‌العاده  به دستور امپراطور "هَدرین " در قرن دوم قبل از میلاد به عنوان سمبلی از نمایش قدرت امپراطوری روم و به منظور ایجاد امنیت و ثبات اقتصادی در منطقه بنا شد. و با  تلاش سربازان سه لژیون ارتش روم در عرض پنج سال تکمیل شد. شیوه کار به این صورت بوده است که یک گروه از هر لژیون مسوول ریختن پی دیوار و ساخت برج‌ها و قلعه‌ها بوده‌اند و بقیه افراد لژیون ساخت خود دیوار را برعهده داشته‌اند. (هر لژیون ارتش روم از سه هزار تا شش هزار پیاده‌نظام و صد تا دویست سواره‌نظام تشکیل می‌شده است وگفته می‌شود این سربازها اغلب اسپانیایی بودند).

در ابتدای ساخت دیوار، پهنای دیوار در حدود دو ونیم متر و یا حتی کمتر بوده است، اما بعداً تصمیم گرفته می‌شود که ضخامت آن به سه ونیم متر افزایش پیدا کند. به همین خاطر اکنون پهنای تمام بخش‌های این دیوار به یک اندازه نیست. ارتفاع این دیوار بین پنج تا شش متراست. تحقیقات نشان می دهد که تحول بزرگی در این منطقه در فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی سربازان رومی و خانواده‌یشان روی داد؛ به طوری که از آثارشگفت‌انگیز به جا مانده می‌توان به اولین دعوت‌نامه جشن تولد در دنیا ویا لوحه‌های مومی اشاره کرد.

تحول دیگر، نمادهای میترایی در برخی از بخش‌های این دیوار است که  نشان از آورده‌شدن و گسترش مهرپرستی از ایران به اروپا توسط رومیان درآن زمان است.

به گفته مورخان، بر اثر جهان‌گشایی‌های اسکندر واستقرار تمدن یونانی در دوران سلوکی‌ها و شاهان اشکانی و در نتیجه انواع جنگ‌ها و مراوده‌ها که بین ایرانیان و مردم آسیای صغیر و دیگر کشورهای امپراطوری روم در آن زمان روی داد، آئین ایرانی مهر به تدریج به کشورهای آسیایی و از راه آسیای صغیر و سوریه به کشورهای اروپایی راه یافت.

نرون، امپراطور روم، به وسیله تیرداد پادشاه ارمنستان درسال ۶۶ میلادی به کیش مهر گرایید. امپراطوران روم در نقاط مختلف بارها معابدی به نام مهر ساختند یا معابد مهر را ترمیم نمودند. این معابد "میترئوم" نام داشت. کیش مهر، شمال افریقا، شبه جزیره بالکان (گویا غیر از یونان)، سواحل دانوب، داسیا (مجارستان کنونی)، زمین‌های اطراف رود رن، سرزمین گل‌ها ، شبه جزیره ایبری و ایتالیا را فرا گرفت و تا جزیره بریتانیا و دیوار هدرین در شمال انگلستان پیش رفت.

در سال ۱۹۵۴که در مرکزمالی لندن موسوم به سیتی مشغول بازسازی بودند به نیایشگاهی با نشانه‌هایی از مهرپرستی برخوردند و نیز در آن مجسمه‌ای یافتند که با آیین مهرپرستی پیوند داشت. به گفته مورخین رومی‌ها در زمانی که در لندن بوده‌اند برای نیایش به این مکان می‌رفته‌اند.

امسال کارشناسان آموزشی در کشورهای اتحاد اروپا و سازمان میراث فرهنگی بریتانیا، چهل سالگی محافظت از دیوار هدرین را جشن خواهند گرفت.

 
*نسرین میرزایی از کاربران جدیدآنلاین است که این مطلب را برای ما فرستاده است.
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
گلریز فرمانی

اولین‌بار که اسمش را شنیدم، گویی نامی آشنا بود در گوشه‌ای از کشورم که می‌پنداشتم خوب می‌شناسمش. و در پی شنیدن نامش دعوتی دوستانه بود به دیاری با میراث‌های ماندگار و دل‌های ساده و مهربان همنشین کویر.  
 
در فصل جوانه‌های تازه سرک کشیده و با طراوت تک درختان کویری، در آغاز بهار بود که همراه شدم در سفری به شرقی‌ترین مرزهای کشور؛ سفری که بازگشتش با کوله‌بار سنگینی عکس و نوشته بود تا بگوییم به راستی خواف کجاست و مردمانش چگونه‌اند.
 
خواف، نشتیفان، زوزن، خرگرد و سنگان... در آغاز نام‌هایی غریب بودند برای ما پایتخت‌نشینانی که حافظه‌مان پر است از نام شهرها و دیدنی‌های غربی. و دیدنشان، لمس و باور ماندگاریشان در گرمای بی‌رحم کویر، با همه بی‌توجهی‌ها و محرومیتی که در هر گوشه‌اش پیدا بود، سخت بود و فراموش نشدنی. گویی این شهرها و روستاهایی که روزگاری با مدارس باشکوه و قرارگرفتن در مسیر جاده ابریشم از اهمیت بالای تجاری و علمی برخوردار بودند، در آینده‌ای دور یا نزدیک بر اثر جبر زمان و بی‌وفایی‌ها تنها به ماندن در کتابهای تاریخ و جغرافیا رضا خواهند داد.
 
مجموعه عکس
اما در سفر، لحظه‌ای به این دل‌های کویری دل‌سپردن و با آنها هم کلام و هم سفره شدن، هم‌قدم شدن با آنها در کوچه باغ‌های به جا مانده از دوران سنت، شاید کمی بیشتر دلگرممان کرد.  دلگرم به اینکه با این ‌همه بازی روزگار و قدرتمندانش، امید و ایمان به آینده و عزمی راسخ به توسعه و گسترش اقتصادی منطقه، در این دل‌های گداخته و سختی کشیده به دست روزگار حک شده است و این مردمان برای ساختن آینده این دیار با امید و پشتکار در حرکتند.
 
خواف
 
خواف شهری است با سابقه تاریخی چند هزارساله درجنوب خراسان رضوی، در مرز افغانستان. این شهر، تاریخی پرمخاطره را پشت سرگذارده به قدمت تاریخ ایران: از هجوم و حمله و تاخت و تازهای اقوام مختلف، تا منزلگاهی بر شاهراه تجارتی جاده ابریشم و جادۀ آذربایجان به سیستان برای حمل آتش مقدس زرتشتیان. از آبادی و شکوه در زمان ساسانیان و اشکانیان و کشت انار و انگور و ابریشم تا از بین رفتن رونق شهرنشینی و خشکی و کم آبی امروز. از ولایتی مستقل، پررونق و باشکوه در دوران خوارزمشاهیان و تیموریان و مدارس و مساجدی که مهد تعلیم و تربیت علمایی چون عبدالرحمان جامی بودند، تا وقوع زلزله در سال ۷۳۷ هـ.ق و حمله مهاجمین و تخریب‌ها و بی‌توجهی‌های ناشی از تعصبات دینی از دوران صفویه تا امروز و محو شدن آن همه آوازه و شکوفایی.
 
توضیحات دکتر غلام‌حیدر ابراهیم‌بای ‌سلامی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران و رييس انجمن علمی گردشگری ايران درباره شهرستان خواف
بافت قدیم شهر در محلات میان‌ده، پایین‌ده، سرده، قلعه بالا و سالارباشی، سرتلو و مزار می‌باشد. میان ده بخش اصلی، بافت قدیمی است که دیگر محلات به دور آن شکل گرفته‌اند. دالان‌ها وکوچه‌های تنگ و باریک و پیچ ‌در پیچ و بن‌بستی که برای جلوگیری از تاخت و تاز اسب سواران در داخل شهر اینگونه ساخته شده بودند. زمین‌های زراعی و باغ‌ها در محله‌های قدیمی شهر بودند و مردم بیشتر در مسیر قنات‌ها و آب‌های سطحی سکونت می‌کردند. مسجد جامع خواف و یخدان مخروطی شکل با ارتفاع ۲۰متر از مهمترین آثار درون شهر هستند.
 
مسجد ملک زوزن 
 
مسجدی دوایوانی است که تنها اثر به‌جا مانده از شهر زوزن است. دومین مسجد تاریخ‌دار دوره خوارزمشاهیان در ۶۵ کیلومتری جنوب‌غربی شهر خواف، در شهر قاسم‌آباد واقع شده است. محراب این مسجد با رنگ‌های پایدار در سال‌های اخیر کشف شده است. 
 
مدرسه نظامیه خرگرد
 
این بنا یکی از نظامیه‌هایی است که توسط خواجه نظام الملک، وزیر ملکشاه سلجوقی با هدف تدریس علوم و تعلیم دانشمندان در سالهای ۴۷۵- ۴۸۵ هـ.ق ساخته شده بود. در گذر ایام و بی‌توجهی‌ها و عوامل طبیعی، از این بنا جز کتیبه‌ای در موزه ایران باستان چیزی باقی نمانده است. در محل این بنا در سال ۱۳۶۱ هـ.ش. مسجدی به نام مسجد نظام‌الملک ساخته شد. عبدالرحمان جامی شاعر بزرگ قرن نهم هـ.ق شاگرد نظامیه خرگرد بوده است. 
 
به گفته "آندره گدار"، این مسجد قدیمی‌ترین مدرسه بزرگ چهار ایوانی در ایران است که الگویی برای چهار ایوانی شدن مسجد جامع اصفهان و پس از آن مسجد اردستان در قرن هشتم هـ.ق بوده است.
 
مدرسه غیاثیه خرگرد
 
در ۵ کیلومتری خواف، در خرگرد نزدیک جاده آسفالت بنایی دیده می‌شود که زمانی مهمترین مرکز تعلیم و تربیت بوده است. بر اساس کتیبه موجود، این مدرسه در سال ۸۴۸ هـ.ق به دستور خواجه غیاث الدین پیراحمد خوافی، وزیر شاهرخ میرزا بنا شده است. این بنا نماینده کامل دوران تیموریان است. در داخل ایوان نوار پهنی از کاشی‌های معرق با زمینه سفید و نقوش فیروزه‌ای رنگ است که کلمه ا... در آن تکرار شده است. در سال ۱۳۱۶ تعمیراتی روی آن صورت گرفته است.
 
چون مدرسه غیاثیه را وزیر اهل سنت دوره تیموری برای طلاب علوم دینی ساخته بود، بعد از ۶۰ سال با ظهور دولت صفوی که در تشیع تعصب داشت، مورد بی‌مهری قرار گرفت وعلم و درس علما از بین رفت.
 
در سال‌های پس از آن به دلیل عدم آگاهی، مردم محل به مرور زمان کاشی‌ها و سنگ‌ها را از مدرسه جدا کرده، حتی از آن به عنوان آغل گوسفندان استفاده می‌کردند. این بنا از سال ۱۳۴۸ هـ.ش. توسط دفتر فنی سازمان حفاظت آثار باستانی استان خراسان مورد مرمت قرار گرفت؛ اما به گونه‌ای که همخوانی رنگ و ماده و طرح را بینشان پیدا  نمی‌کنی. بازسازی‌هایی که سال‌ها به طول می‌انجامند و داربست‌هایی که تا همیشه جزئی از تاریخ امروز این بنا می‌شوند.
 
مسجد جامع سنگان
 
این بنا که در شهر سنگان قرار دارد مربوط به اواخر دوره سلجوقیان است که به مرور به دلیل زلزله و ریزش‌های جوی برخی قسمت‌های آن تخریب شده است. زیبایی بنا در آنجاست که به شکل ذوزنقه ساخته شده است.
 
آس بادها 
 
چشمگیرترین تاسیسات سنتی خواف آس ‌بادها یا آسیاب‌های بادی هستند که هنوز هم با ابهتی تمام سینه سپر باد دارند. آس بادها از بزرگترین مجموعه‌های خشت، گل و چوب بازمانده از دوره صفویه هستند و چرخش آنها تنها به وزش باد قوی، مداوم و شبانه‌روزی ۱۲۰ روزه سیستان (از اردیبهشت تا مرداد) بستگی دارد که در مناطق مختلف خراسان، به‌ویژه از خواف تا نهبندان می‌وزد و با حرکت دادن پره‌های چوبی این آس بادها، باعث انتقال نیرو به سنگ و آرد شدن گندم‌ها می‌شود.
 
کوشک سلامه
 
بنای تاریخی زیبایی با قدمت ۸۰۰ ساله، که یادآور حیات سیاسی منطقه خواف در گذشته‌های دور می‌باشد.  این قصر قدیمی از زمان آخرین خرابی تا سال ۱۳۲۶ (هـ.ق) بصورت تلی قلعه مانند از خاک بود که ویرانه‌های عمارتی بزرگ را در دل داشت. مردم سال‏ها قبل خاک این تپه را به‏عنوان کود به مزارع اطراف حمل می‏کردند و حفره‌های عمیقی که در دل تپه ایجاد شده بود محلی بود برای پناه دادن احشام در برابر برف و باران و باد و آفتاب.
 
موسیقی محلی
 
شهرستان خواف پیشینه غنی در هنر موسیقی دارد و استادان بی‌نظیری را در زمینه موسیقی مقامی به هنر ایران زمین معرفی نموده است. از جمله می‌توان به "استاد عثمان محمدپرست" و "استاد حسین سمندری" اشاره کرد. دف و دوتار از سازهای مهم این منطقه هستند. بعضى آهنگ‌هاى این ناحیه در هر دو منطقه (شمال خراسان و شرقى - مرکزى خراسان) اجرا مى‌شود؛ مثل نوایى که در هر دو منطقه جزو آهنگ‌هاى اصلى محسوب مى‌شود.
 
و نمی‌شود از خواف گفت و از استاد عثمان چیزی نگفت و نشنید نغمه‌های دل‌نشین و آسمانی دوتارش را. او که از بازماندگان اصیل دوتارنوازی خراسان است، موسیقی را سینه به سینه آموخته و مهارت بی‌نظیری در بداهه نوازی دارد.
 
مذهب
 
آتشکده‌های مهمی که در این دیار یافت شده‌اند، نشان از رواج و رونق دین زرتشت در این منطقه دارند. قلعه گبرها در تپه‌ای مرتفع در خرگرد به روایتی دژ نظامی زرتشتی‌ها بوده برای مقاومت در برابر مسلمانان. امروزه، بیش از نیمی از مردم این منطقه از اهل سنت و پیرو فقه حنفی هستند. 
 
 
منابع:
خواف در گذر تاریخ، عبدالکریم احراری رودی، ۱۳۸۴
سیمای هزارساله خواف، ابراهیم زنگنه قاسم آبادی، ۱۳۸۲
بافت قدیم شهرها، جلوه فرهنگ مادی و معنوی شهرهای اسلامی، دکتر فرامرز بریمانی، علی شعاع برآبادی . فصلنامه جغرافیا و توسعه، پاییز ۸۸
خواف و شهرهای آن، غلامحیدر ابراهیم بای سلامی، فصلنامه تحقیفات جغرافیایی، تابستان ۸۵ 

 


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

مریم آخوندی یکی از خوانندگان شناخته‌شده خارج از مرزهای ایران است. او آموزش موسیقی را کمی پیش ازانقلاب نزد اسماعیل مهرتاش آغاز کرد و با نصرالله ناصح پور ادامه داد. در سال ۱۳۶۴ به آلمان رفت و طی ۲۶ سال اقامتش در اروپا و در برخورد و دیدار با هنرمندان اروپایی و جهانی، تجاربی کسب کرد  که گاه از مرز موسیقی سنتی ایرانی خارج  و به موسیقی اروپایی نزدیک شده است.

شروع فعالیت موسیقایی مریم آخوندی در آلمان با سنتی‌نوازانی که در آن زمان بیشتر در شهر کلن، محل اقامت او، جمع بودند آغاز شد:

"در آلمان مستقیما نزد مجید درخشانی رفتم و به "گروه نوا" پیوستم. پس از آن با حمید متبسم گروه "چکاوک" را با تعدادی از هنرمندان تشکیل دادیم و کنسرت‌های زیادی در اروپا برگزار کردیم. کار هنری من به این ترتیب در آلمان شروع شد."

حاصل این دوره انتشار کاستی به نام "برداشتی در ماهور" است که مریم آخوندی آنرا اولین اثر هنری خود بعد از کار با اسماعیل مهرتاش می‌داند. پس از این دورۀ چند ساله است که آواز و تصنیف‌های فارسی او با سازهای بادی یک گروه آلمانی (شل زیک براس باند Schael Sick Brass Band) همراهی می‌شود. انتشار دو سی دی "مجنون" و "چوپون" توسط این گروه، که تجاربی در تلفیق موسیقی‌های شرقی و غربی داشتند، بر سرنوشت هنری او تاثیر بسیار گذاشت و باعث آشنایی‌اش با مخاطب غربی شد.

پس از آن تجارب او از تآتر و نمایش‌های موزیکال که در ایران آموخته بود به یاریش شتافتند. او آهنگ‌های اندرونی دوره قاجار را به شکل موزیکال وبا مضامینی نو اجرا کرد. بخش اول این نمایش موزیکال که "آشنایی با ایران خانم" نام داشت در بسیاری از شهرهای اروپایی روی صحنه رفت. شاید اقبال همین موسیقی اندرونی بود که مریم آخوندی را به سمت پروژه‌ای جدید برد؛ پروژه‌ای  که در آن صدای زن در مرکز قرار می‌گیرد و نه هنر خوانندگی او. او "گروه بانو" را با همکاری شماری از زنان ایرانی بنیان گذارد که آن را نخستین گروه آوازی موسیقی ایرانی می‌داند که بدون هیچ‌گونه ساز ملودیک و تنها با صدای زنان به اجرای برنامه می‌‌پردازند.

تشکیل "گروه باربد" و انتشار سی‌دی "سرمست" از دیگر فعالیت‌های اوست؛ مجموعه‌ای که شامل آواز و تصنیف‌هایی با شعرهای حافظ، خیام و عطار دربارهٔ شراب است و به گفته او آنها را نه آهنگسازی، بلکه نغمه‌پردازی کرده است.

مریم آخوندی توانسته هنر خود را به مخاطبان ایرانی و غیرایرانی در کشورهای مختلف ارائه کند. او می‌گوید زندگی موسیقایی‌اش در بیرون از مرزهای ایران با کسب تجربه‌های مختلف شکل گرفته و همیشه برخورد شنوندگان غیرایرانی را آسان‌تر حس کرده است:

"...نمونه‌اش همین موسیقی اندرونی است که دریک صحنه از آن موسیقی کافه‌ای می‌خواندم و نمی‌دانستم برخورد شنونده‌ها چه خواهد بود. یا گروه بانو که ترکیبی از خانم‌هایی است که پیش از تشکیل گروه جرات آواز خواندن نداشتند و گاهی هم فالش (خارج) می‌خواندند اما از نظر من هیچ اشکالی نداشت. این فهمیدنش برای شنونده ایرانی بسیار سخت‌تر از اروپایی‌ها بود."

او می‌گوید اگر فعالیت‌های هنری خود را در ایران ادامه می‌داد شاید امکانات بیشتری از جهت نوازنده و آهنگساز داشت اما زندگی درغرب این امکان را به او داده که از طریق موسیقی و آوازش دنیایی بزرگ‌تر از دنیای هنر کشف کند.

در گزارش تصویری این صفحه مریم آخوندی از خود و از یافته‌های هنریش می‌گوید. شماری از عکس‌های این مجموعه توسط  Bernd G. Schmitz "برند. گ. اشمیتز"  تهیه شده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
*کامیلا کاردل

این اولین باری بود که در جشن نوروز تاجیکستان شرکت می‌کردم. جشن بزرگی که معمولا در خانه شروع می‌شود و به همان خوبی در خارج از خانه برگزار می‌شود و همه مردم شهر و روستا در آن شرکت می‌کنند. بوی عید در همه جا پیچیده بود؛ احساسی که پیش از آن نیز در ایران داشتم.

روز جمعه شانزدهم مارس قبل از تعطیلات رسمی نوروز در شهرستان حصار، در اولین جشن نوروز شرکت کردم. این مراسم در یک مدرسه به نام "آفتابک" توسط سازمان "نور آفتاب" که از کودکان معلول ذهنی و جسمی تاجیک نگهداری می‌کند برگزار شد. دوست انگلیسی‌ام "مری" که مشاور توسعه آن سازمان می‌باشد، ما را به همکارش "فاطمه" که مدیر آنجا است معرفی کرد و توانستم در این جشن شرکت کنم. برایم بسیار جالب بود که این  بچه‌های معلول، نقاشی‌های نوروزی آماده کرده بودند، لباس سنتی خود را پوشیده و "دسترخان" (سفره) گذاشته بودند و به اتفاق شاگردان مدارس دیگر آن ناحیه با موسیقی زنده می‌رقصیدند و نوروز را با هم جشن می‌گرفتند.

یکشنبه هیجدهم مارس، فاطمه دوباره من و دوستانم را به جشنی که در مرکز شهر حصار برگزار می‌شد، دعوت کرد. در این مراسم یک گروه از مردان و پسران با دمیدن در "کرنا" و نواختن طبل به استقبال ما آمدند. پس از آن فرماندار محل  به دیدار ما آمد و غرفه‌های آماده شده توسط دانش آموزان و سازمان‌های محلی و صنایع دستی را به ما نشان داد. و نوشیدنی ها و غذاهایی مانند "دوغ" و "آش پلو" به ما دادند (آش پلوغذایی است که از برنج، هویج، گوشت و نخود آماده می‌شود). در حالی که زنها سمنو را، با صدای دف، می‌پختنند گروهی دیگر با چوب، پنبه می‌زدند. یک عروس و داماد کنار سفره ایستاده بودند و عروس با تعظیم‌های  مکرر، مراسم ادای احترام به خانوادۀ خود و داماد را به نمایش گذاشته بود. این یک رسم تاجیکی است که هر عروس قبل از رفتن به خانه داماد و زندگی مشترک باید انجام بدهد.

مراسم نوروزی با اهدای شاخه‌های گل به مقامات محلی توسط دانش آموزان ادامه پیدا کرد. به علت بارش باران از ما خواسته شد، که در کنار مقامات، زیر سایبان بنشینیم. به رغم بارش شدید باران و سردی هوا دانش آموزان به خواندن شعر و ترانه‌های نوروزی و رقص ادامه دادند. دسترخان بزرگی روی میز گسترده بودند و روی آن موادی از قبیل شکرآب، سبزی (به گویش محلی یعنی هویج)، نان سمرقندی، سبزه، سُمنَک، سیب، سرکه و انواع شیرینی و شکلات قرار داشت. دانش آموزان با قبا یا "چَپَن" به اجرای چند نمایش مثل خروس‌جنگی، طناب‌کشی، نمدمالی، و رقصی که نماد کشاورزی بود، پرداختند. خواننده‌های تاجیک و افغان آهنگ‌های زیبایی اجرا کردند و ما هم با آنها به رقص و پایکوبی پرداختیم.

روز چهارشنبه بیست و یکم مارس دو مراسم باشکوه در باغ کشاورزی و در خیابان رودکی،  روبه روی ساختمان "آپرا باله" بر گزار شد. در این مراسم دختران با "کورته اطلس" (لباس سنتی تاجیکی که معمولا در  جشن‌ها می‌پوشند) و سبزه در دست و پسران با چپن حضور داشتند. شرکت‌کنندگان  نمونه‌هایی از صنایع دستی، لباس‌های محلی و انواع نان را به نمایش گذاشتند. در گوشۀ دیگر زنان تاجیک طرز تهیه خمیر و استفاده آن در غذاهای گوناگون را نشان می‌دادند.

مراسم دیگر در روز یکشنبه بیست و پنجم مارس در ورزشگاه شهر برگزار شد. در این مراسم، رؤسای جمهور تاجیکستان، ایران، افغانستان و پاکستان و مقامات رسمی حضور داشتند. این مراسم با سخنان رییس جمهور تاجیکستان، "امام علی رحمان" آغاز شد. در این ورزشگاه گروه‌های هنری به نمایندگی از مردم مناطق مختلف (کولاب، خجند، بدخشان، سمرقند، بخارا) شرکت داشتند و رقص‌های دسته جمعی بی‌نظیری را اجرا کردند. البته گروهی از هنرمندان افغانی، ایرانی و پاکستانی نیز شرکت داشتند و برنامه‌های هنری خاص کشورشان را به نمایش گذاشتند. باید اعتراف کنم که غنای فرهنگی تاجیکستان و تنوع آن هر شرکت کننده‌ای را تحت تاثیر قرار می‌داد.

برای اینکه با مراسم نوروز تاجیکستان بیشتر آشنا شوم با چند نفر صحبت کردم. خانم مؤمنه که خانواده‌ای ۱۸ نفره  شامل پسرها، دخترها و نوه‌ها داشت برایم از آمادگی جشن نوروز گفت. او حالا ۶۴ سال دارد اما خاطرات بسیار خوبی از برگزاری جشن نوروز در کودکی به یاد دارد. به من گفت از دوران کودکی نوروز را هم چون جشنی اسلامی- تاجیکی می‌دانستند. در فرهنگ تاجیکی این جشن را شروع سال اسلامی می‌دانند. او اضافه کرد که در زمان شوروی سابق هیچ وقت مخالفتی با بر گزاری نوروز نبود. به نظرش جشن نوروز برای مردم تاجیکستان بسیار مهم است. همه خانه‌هایشان را تمیز می‌کنند، لباس‌های نو و ملی می‌پوشند و رقص و پایکوبی می‌کنند. خانواده‌ها کوشش می‌کنند جشن عروسی فرزندانشان را در این روزها برگزار کنند. خانم مؤمنه در خانه‌اش سفره هفت‌سین می‌چیند و چیزهای مانند سیر، سمبوسه و غذاها و شیرینی‌هایی  که با "س" شروع می‌شود در آن می‌گذارد. وقتی به مهمانی می‌روند به یکدیگر عیدی مانند سمبوسه و حلوا می‌دهند. جوانان هم به تماشای باغ بوتانیکی (باغ گیاه شناسی زیبا در مرکز شهر دوشنبه) می‌روند.

خانم سعادت که تاجیک و اهل شهر دوشنبه است، اما خانواده‌اش اصلا از سمرقند هستند به من گفت در دوران شوروی سابق شرایط برگزاری جشن نوروز با آنچه که امروز انجام می‌شود تفاوت بسیار داشت. در آن زمان آنها  فقط ۲۱ مارس را جشن می‌گرفتند در حالی که امروزه، برای ۳ روز جشن‌های باشکوهی برپا می‌شود و تعطیلات دارند. زن‌های تاجیک پیش از نوروز آرزو و نیت می‌کنند و از خداوند سلامتی و شفای بیماران، و بچه‌دار شدن طلب می‌کنند. اگر آرزوی آنها برآورده شود آنها سمنک می‌پزند.

خانم منوره سومین کسی است که با او گفتگو می‌کنم. او در دوشنبه به دنیا آمده و تاجیک است اما پدر و مادرش دهه ۳۰ میلادی از بخارا مهاجرت کردند. به نظر او عید نوروز جشن آریایی است. او می‌گوید در این روزها به آرامگاه مادر و پدرش می‌رود و برای روح گذشتگانش قرآن می‌خواند. در این روزها مردم کوشش می‌کنند یکدیگر را ببخشند و اظهار امیدواری می‌کنند که تا نوروز آینده سالم و تندرست بمانند. در جشن نوروز دختران کرته‌های اطلسی، که لباس‌های ملی و زیبای تاجیکی است، می‌دوزند و تاقی (کلاه ملی) می‌پوشند. خانم منوره در نوروز آش مخصوصی می‌پزد که این آش با گوشت مرغ پخته می‌شود.

این تجربه بهاری من از نوروز تاجیکستان بود. خاطره‌ای که همیشه هنگام بهار در ذهن و یادم زنده خواهد شد.

 
*کامیلا کاردل کارآموز آمریکایی زبان فارسی در تاجیکستان است و این مطلب را به زبان فارسی تهیه کرده است.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
ایلیانا بوژُوا

ماه مارس برای مردم بلغارستان اهمیت ویژه‌ای دارد. در نخستین روز این ماه مردم به پیشواز فصل بهار می‌روند و آمدن بهار را جشن می‌گیرند. آنها با گفتن عبارت "چستیتا بابا مارتا" یعنی "مادربزرگ مارتا مبارک" به یکدیگر تبریک می‌گویند.

مادربزرگ مارتا نماد ماه مارس و احیای طبیعت است. بنابر یک افسانه قدیمی، این خانم پیر دو برادر به نام "سچکو بزرگ" (ماه ژانویه) و"سچکو کوچک" (ماه فوریه) داشته است. مارتا، سچکو بزرگ و سچکو کوچک هر یک ظرفی از شراب داشتند. دو برادر سهم خود را می‌نوشند و بدون اینکه از مارتا بپرسند شراب خواهر را نیز می‌نوشند. مارتا خشمگین می‌شود و طوفان به پا می‌شود. اما کمی بعد مارتا تصمیم می‌گیرد آنها را ببخشد و هوا دوباره آرام و گرم می‌شود و فصل بهار آغاز می‌شود.

در این ایام مردم بلغارستان علاوه بر تبریک گفتن، هدیه‌های تزیینی کوچکی به نام "مارتنیتسا" به یکدیگر می‌دهند. این هدیه‌ها از کامواهایی قرمز و سفید در هم تنیده شده ساخته شده‌اند که به عقیده مردم سلامت و خوشبختی را برای تمام سال به ارمغان می‌آورد.

رنگ‌ها مفهوم نمادین دارند؛ سرخ نماد سلامت و قدرت است و سفید نماد زندگی طولانی و پاکیزگی و شادی. مارتنیتسا شکل‌های مختلفی دارد که معمولا به صورت دستبند، گردنبند، یا سنجاق سینه است. معروف‌ترین مارتنیتسا دو عروسک کوچک است. یکی از عروسک‌ها پسر و دیگری دختر  است. نام این دو عروسک " پیژو" و" پندا" می‌باشد. در طی ماه مارس اگر در خیابان‌های بلغارستان قدم بزنید حتماً با افرادی برخورد می‌کنید که برروی لباس آنها مارتنیتسا وصل شده است.

امروزه همه مردم بدون در نظر گرفتن سن یا جنس یا وضعیت تأهل مارتنیتسا دارند اما در گذشته این زینت فقط در دست‌های کودکان، گردن‌های دوشیزگان یا دخترهای تازه ازدواج کرده بود. و مردم، مارتنیتسا را در درختان میوه‌دار یا در کنار حیوانات تازه متولد شده می‌گذاشتند و آن را سمبل باروری، موفقیت، سلامت و شادی فراوان می‌دانستند.

مارتنیتسا تا نخستین نشانه‌های بهار مورد استفاده قرار می‌گیرد. اگر کسی به شما مارتنیتسا هدیه بدهد شما باید وقتی لک‌لک یا پرستو یا یک فاخته‌ای دیدید آن را از دست خود باز کنید و یا از روی لباس خود بردارید و آن‌را روی درخت میوه‌داری بگذارید. در گذشته بچه‌ها مارتنیتسا را در زیر سنگی می‌گذاشتند. اگر بعد از یک روز در زیر سنگ سوسک یا کرم پیدا می‌کردند معتقد بودند که در آن سال بیشتر حیوانات اهلی بزرگ مثل گاو و اسب متولد می‌شود. و اگر مورچه یا حشرات کوچک می‌دیدند باور داشتند در آن سال بیشتر بره و بچه متولد می‌شود.

درباره پیدایش مارتنیتسا افسانه‌های متعددی وجود دارد. افسانه‌هایی که بیشتر به کوشش مردم برای درک حوادث طبیعی مربوط بوده است. یکی از معروف‌ترین این افسانه‌ها مرتبط با پیدایش کشور بلغارستان در شبه جزیره بالکان، ۶۸۱ بعد از میلاد، توسط خان اسپاروه است. همسر و خواهر اسپاروه برای تبریک به اسپاروه نخی سفید به پای یک پرستو می‌بندند و پرستو را به سوی او روانه می‌کنند. در راه، پای پرنده زخم می‌شود و خون او نخ سفید را رنگین می‌کند و نصف نخ سرخ و نصف دیگر سفید می‌شود و مارتنیتسای دو رنگ به خان اسپاروه می‌رسد. جالب است ذکر کنیم که این افسانه نسبتاً جدید است و تقریبا  در سال ۱۹۳۰ بوجود آمده است.

سنت ساختن مارتنیتسا در خانه‌های بلغاری برای قرن‌ها حفظ شده است و منشأ آن به قبل از پذیرش مسیحیت توسط مردم بلغارستان باز می‌گردد. در گذشته، شب پیش از اول مارس مسن‌ترین زن خانواده مارتنیتسا را برای همه افراد خانواده درست می‌کرد. او قبل از ساختن مارتنیتسا به هیچ‌گونه آتشی دست نمی‌زد زیرا معتقد بود مارتنیتسا قدرت جادویی خود را برای حفاظت از شر موجوداتی مانند دیو یا اجنه از دست می‌داد.

سنت ساخت مارتنیتسای خانگی قرن‌ها زنده بود اما امروزه جنبه تجاری به خود گرفته است. از چند هفته قبل از ماه مارس خیابان‌ها و مغازه‌های بلغارستان پر از مارتنیتسای از پیش ساخته شده  به شکل‌های مختلف است. اما هنوز هم افرادی هستند که این سنت قدیمی را پاس می‌دارند و در خانه و مدرسه مارتنیتساهای دست باف تهیه می‌کنند. یک نمونه از این کارگاه‌ها، مدرسه بلغاری "St. Kiril and Methodius" در شهر لیدن هلند است که با کمک بچه‌ها، معلمان و والدین آنها مارتنیتسا دستباف تهیه می‌شود و نه تنها این سنت باستانی را پشتیبانی می‌کنند، بلکه وحدت مهاجرین بلغاری در هلند را نیز حفظ می‌کنند.

عکس‌های نمایش تصویری این صفحه را خانم رادُستینا شارِنکُوا Radostina Sharenkova تهیه کرده است.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
امیر جوانشیر

به موزۀ آب یزد از چند منظر باید نگریست. یکی ساختمان موزه و دیگر اشیای موزه و نیز نقش یزد در ابداع قنات. ساختمان موزه، عمارتی است از بناهای منحصربه فرد دورۀ قاجار، سرشار از عظمت و ظرافت. اگر هم موزه نبود مثل بسیاری از خانه‌های واقع در یزد و کاشان و جاهای دیگر می‌توانست به عنوان یک میراث فرهنگی، محل دیدار و اعجاب سیاحت‌گران باشد. این بنای بزرگ ۷۲۰ مترمربعی، در روزگار جوانی خود، خانه تاجر بلند آوازه‌ای بود که نامش به عمارتش نمی‌آید؛ "سید علی اکبر کلاهدوز". و دارای بخش‌های مختلفی است مانند اتاق اروسی، اتاق پنج‌دری، دالان، تالار، زیرزمین، سرداب که از هر کدام برای کاری استفاده می‌شد همچون حجله‌خانه، مهمان‌خانه، خیاط‌ خانه، اتاق ویژۀ آقای کلاهدوز و اتاق استراحت ایام تابستان. دختر و پسر و عروس‌هایش که در این عمارت می‌زیستند لابد در اینجا عیش تمامی داشته‌اند.

سرداب عمارت حوض کوچکی دارد که محل گذر قنات است. جایی است ۱۴ درجه خنک‌تر از سطح زمین، و بدینسان فضای مناسبی است برای نگهداری مواد غذایی و میوه‌ها، بخصوص در فصل گرما. نقش‌های گچ‌کاری آن هوش از سر آدم می‌برد. زمینۀ گچ‌کاری‌ها کاهگل بسیار ظریف است و تزئیناتش خیره کننده. نتوانستم پیدا کنم که معمار آن کدام شخص باذوق بوده است.

اما اشیای موزه همه در ارتباط است با زندگی در مناطق بیابانی. مثل قنات که یک تمدن سه‌هزارساله را در مناطق کویری ایران رقم می‌زند. در منطقۀ یزد سه هزار قنات هست که قدیمی‌ترین آنها از سه‌هزار سال پیش به یادگار مانده است. از این رو موزه آب آن مجموعه‌ای است از اشیایی در ارتباط با فناوری قنات و زمینه‌های وابسته به آن. از چرخ چاه گرفته تا انواع کلنگ‌های سنگ‌کنی، گل‌کنی، تراش، وسایل روشنایی داخل قنات و دیگر چیزها. در کنار اینها انواع شیرهای برداشت آب از آب انبارها و منابع زیرزمینی، ظروف سفالی و شیشه‌ای و فلزی مخصوص حمل و نگهداری آب چون مشک سقایان و انواع مشربه، آفتابه، پارچ، سماور، کوزه، کتری و دیگر ظرف‌های آب که اگرچه زمانی عزیزِ زندگی بوده‌اند اما امروز کاربرد خود را از دست داده‌اند و به موزه پناه برده‌اند.

یک خمرۀ سفالی که شکل مشک دارد و بر بالای آن بادگیرهای کوچکی برای خنک نگه‌داشتن آب تعبیه شده از اشیای نادر موزه است. حیاط عمارت حوض کوچکی دارد که زمانی آب از آن فواره می‌زد اما امروز خاموش است. آبی که از آن فواره می‌زد در منبع پشت‌بام عمارت ذخیره می‌شد و برای شستشو در داخل عمارت هم از همین آب استفاده می‌شده است.

و اما نقش یزد و یزدی‌ها در ایجاد قنات در کویر و نیز سایر نقاط ایران نقش بسیار مهمی بوده است. در بسیاری از مناطق خشک ایران اغلب این مهاجرین یزدی بوده‌اند که در ایجاد و ترمیم کاریزها نقش مهمی ایفا کرده‌اند. در نتیجه نام یزد با آب و قنات و فنون آن عجین شده است. ازهمین‌رو، از موزه آب گرفته تا دانشکده قنات تفت، و نیز زیارتگاه "پیرسبز" یا "چک چک" همه با یزد پیوند دارد.

مگر در هیچ نقطۀ دیگری از جهان مردم سه‌هزارسال پیش در پی جستجوی آب زمین را کاویده‌اند؟ آیا در هیچ نقطۀ جهان سه‌هزار رشته قنات فعال وجود دارد؟ نه تنها قنات، بلکه یک چکۀ آب اگر از صخرۀ کوهی بچکد در یزد نامش "چک چک" می‌شود. "چک چک" که زیارتگاه زرتشتیان جهان است، حکایت از همین معنی دارد.

اینکه ۷۰ درصد کرۀ خاکی را آب فراگرفته باشد برای کویرنشینان که از یک قطرۀ آن بی‌بهره‌اند، تفاوتی ندارد. چون آنها ناگزیرند آب را از دل زمین درآورند و با نوعی فناوری پیچیده به شهرها و روستاهای خود برسانند. اما آبی که آنها از دل زمین در می‌آورند مثل اشک چشم است. زلال و شفاف و گوارا. خیلی نیاز به تصفیه هم ندارد، چون زمین و خاک آن را به اندازۀ کافی تصفیه می‌کند.

مردمان یزد با همین آبی که از دل زمین در آورده‌اند درطی قرون و اعصار آسیاب‌های خود را گردانده‌اند، زیرزمین‌های خود را خنک نگه داشته‌اند، از سردابۀ بادگیرها عبور داده‌اند و در آن گرمای نفس‌بر چنان خنکایی ساخته‌اند که کولرهای زمان ما در برابر آن عرق شرم بر جبین می‌آورند.

همین دانستن قدر آب است که مردم یزد و اردکان را واداشته از دو سه هزارۀ پیش "ساعت ستاره‌ای" برای تقسیم آب اختراع کنند. یعنی میراب‌هایی داشته‌اند که از روی حرکت ستارگان آب قنات‌ها را تقسیم می‌کردند، به نحوی که هر کس و هر باغ به قدر سهم خود از آب بهره‌مند می‌شد و حق هیچ‌کس و هیچ باغ ضایع نمی‌گردید. سعدی می‌گفت ارزش برکه‌های آب را از کاروانی بپرس که در بیابان‌ها سرگردان است و اضافه می‌کرد که "تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟".

آنطور که در جزوه راهنمای موزه نوشته شده، آغاز زندگی همراه با آبادانی در مناطق بیابانی با حفر کاریز یا قنات توام بوده است و این ابداع جالب که زاییده اندیشه نیاکان ماست و آغاز تمدن کاریزی است و مایه آفرینش حیات و آبادی و خرمی است باید پاس داشته شود و به نسل‌های امروز و فردا معرفی شود. به‌ویژه آنکه استان یزد با برخورداری از سه‌هزار رشته قنات فعال و پذیرای طولانی‌ترین قنوات، هنوز که هنوز است جایگاه ویژه ای در زمینۀ استحصال و تأمین آب‌های زیرزمینی در کشور را دارد.

موزۀ آب یزد در اردی‌بهشت ماه ۱۳۷۹ (۲۰۰۰ میلادی) یجاد گردید تا علاقه‌مندان و پژوهشگران بتوانند با ورود به این فضا مجموعه‌ای را در ارتباط با فناوری قنات و زمینه‌های وابسته به آن ببینند.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

سزاست که هرگونه شادباشی برای روز نو و سال نو، با سخن‌های نغر و دلنشین همراه باشد. از همین رو، در ششمین بهاری که از جدیدآنلاین با شما هستیم به سراغ اهل فرهنگ و هنر رفته‌ایم تا تصویری  که از نوروز دارند برای ما و شما بازگوکنند. و چه بهتر که این شادباش را نخست با شعری از خیام آغاز کنیم که زندگی را ارج می‌نهاد و در بامدادهای نیشابور به تماشای زییایی‌های لاله و رنگ و بوی گل می‌رفت:  

پیام نوروزی هنرمندان برای بینندگان جدیدآنلاین
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیر و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشا گه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
 
و به دنبال پیام خیام  پیام گفتاری هنرمندان به ترتیب: ایران درودی، پرویز کلانتری، بهرام دبیری، لوریس چکناوریان، کامبیز درم‌بخش و گیزلا سینایی را می شنوید.
 
شاد و تندرست  و پیروز باشید. 
جدیدآنلاین
 

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب

برگزاری جشن بزرگ نوروزی، در ۲۱مارس به میزبانی مشترک ۹ کشور با پیشگامی ایران و افغانستان و جمهوری آذربایجان در مقر سازمان ملل در نیویورک، و نیز در مرکز یونسکو در پاریس و برای نخستین بار در پارلمان اروپا  در استراسبورگ، نشان می‌دهد که قلمرو نوروز هر‌ساله در حال گسترش است. 

دو سال پس از ثبت نوروز در فهرست میراث فرهنگ جهانی در سازمان یونسکو و پذیرش نوروز از سوی مجمع عمومی سازمان ملل به عنوان جشنی جهانی و دعوت به بزرگداشت آن، اکنون نه تنها فرستادن پیام‌های نوروزی میان رهبران و مقامات جا افتاده،  بلکه جشن گرفتن از سوی مردمانی که از ایران و کشورهای همجوار منطقه به غرب آمده‌اند از پوشیدن لباس‌های رنگی و جشن‌های خودمانی میان دوستان و آشنایان فراتر می‌رود. ایرانیانی که در غرب زندگی می‌کنند توانسته‌اند به  نهادهای فرهنگی غرب کمک کنند تا در روزگاری که تنش سیاسی بر پیوندهای میان ملت‌ها سایه انداخته، از راه شناساندن آیین‌های نوروزی به معرفی فرهنگ امروزی مردم ایران و منطقه بپردازند. امسال شهرهای بیشتری در اروپا و آمریکای شمالی که در آنها ایرانیان و دیگر مردم همجوار زندگی می‌کنند، به جرگه جشن گیرندگان نوروز پیوسته‌اند. در کشورهای ایالات متحده و کانادا جشن‌ها از هر سال گسترده‌تر شده است.

در بریتانیا، دانشگاهها به صورت روزافزونی نوروز را نیز جشن می‌گیرند و در لندن موزه بریتانیا و نیز موزه ویکتوریا و آلبرت جشن‌هایی فرهنگی در پیوند با نوروز برپا کرده‌اند. 

دهههاست که لندن شاهد جشن نوروز در محدوده جامعه ایرانیان و مردم همجوار بوده اما با افزایش مهاجران کشورهای منطقه در لندن، حال و هوای این شهر هزار چهره هم در آغاز بهار "نوروزی" شده است. طبیعت سرسبز در هفته‌های آخر ماه مارس با شکوفه‌های رنگارنگش، فرارسیدن نوروز و بهار را به دوستدارانش نوید می‌دهد.

مغازه‌های ایرانی و افغان و کـُرد، همگی با عرضه میوه‌ها، گل‌ها و شیرینی‌های ویژه، مرکزی برای شناساندن فرهنگ نوروزی شده‌اند. 

تب و تاب نوروزی خریداران و فروشندگان، محله‌های ایرانی‌نشین لندن، مثل کنزینگتون، ایلینگ و فینچلی را به جایی تماشایی بدل کرده است. وقتی در این  محله‌ها  قدم می‌زنید، گاه چندین فروشگاه ایرانی را در کنار هم می‌بینید، و برای لحظه‌ای شلوغی لندن و اتوبوس‌های دو طبقه آن را فراموش و احساس می‌کنید شب عید است و در گوشه‌ای از تهرانی در انتظار تحویل سال هستید. هرجا نگاه می‌کنید سبزه و سنبل از سر و کول مغازه ها بالا رفته‌اند و ماهی‌های قرمز در ظرف‌های بزرگ بلورین در انتظارند تا در کنار سبزه و سنبل و دیگر سین‌ها، به سفره هفت سین رنگی نو بدهند. در همه‌جا فارسی می‌شنوید و اگر هم چهره‌ای غیر ایرانی از آنجا گذر می‌کند، سبزه‌ای در دست دارد و فارسی را با لهجه صحبت می‌کند و به شما نشان می‌دهد که با ایران و فرهنگ ایرانی آشناست.

اصرار ایرانیان و مردمان همجوار در بزرگداشت نوروز در غرب، که خرید نوروزی و برگزاری جشن بخشی از آن است، نشان دهنده این پیام بوده که نوروز جزئی جدا نشدنی از هویت ماست. از آن فراتر، این پافشاری‌ها بر هویت و نیز بالارفتن اهمیت کشورهای منطقه بوده که نوروز را به سوی جهانی شدن برده است.

در گزارش تصویری این صفحه، برای دیدن گوشهای ازین تب و تاب نوروزی، سری به فروشگاههای ایرانی در لندن زده‌ایم که هر ساله حضورشان در نوروز رنگ و جلوه بیشتری می‌گیرد.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
شوکا صحرایی

برای من سنت‌های نوروزی مثل زنجیره‌ای به هم پیوند خورده‌اند. از خانه‌تکانی گرفته تا سبزه کاشتن، تا چهارشنبه‌سوری و تهیه آجیل وشیرینی و پیش ازعید البته حاجی فیروز که به قول خودش سالی یه روزه و با دایره زنگی و شعرهای شادش پیام‌آور سال نو و بهار و زندگی دوباره است.

روزهای اول  اسفند ماه بود که در ترافیک سنگین تهران گیر کرده بودم و در اتومبیل داشتم خیالات می‌کردم که ناگهان صدایی توجه مرا به خود جلب کرد و انگار از خواب بیدارم کرد. صدای آشنای دایره زنگی و شعر "حاجی فیروز" بود با چهره سیاه و لباس‌های قرمز و رنگی. می‌زد و می‌رقصید و شادی می‌کرد و خوب بی‌آنکه به زبان بیاورد عیدی می‌خواست.

دیدن او مرا برد به خاطرات دوران کودکی. حاجی فیروزهایی را به یاد آوردم که متفاوت از آن چه امروز می‌بینیم بودند. تعدادشان در سطح شهرمان به نسبت امروز اما  بسیار کمتر، وقت بیشتری داشتند و انگار صمیمی‌تر هم بودند.

این روزها نه دیگر از آن احساسات و لطافت‌های دوران کودکی در من اثری مانده و نه آن حال و هوا را می‌شود از نو زنده کرد. انگار گرفتاری‌های امروزی زیبایی‌های دیروزی را کمرنگ‌تر کرده. شاید هم زندگی حاجی‌فیروزهای امروزی هم مثل همه ماشینی شده. همین من را به این فکر انداخت که در باره اصل و نسب حاجی فیروز پرس و جو کنم.

بعضی معتقدند که حاجی فیروز از رسوم آفریقایی است که از طریق جنوب ایران وارد فرهنگ ما شده، عده‌ای هم آن را یه تمدن سومر و بابل می‌برند و به ایران باستان وصل می‌کنند.

اما افسانه حاجی فیروز هرچه باشد و از هرکجا آمده باشد برای ما پیام‌آور شادی و نوید بخش بهار و بخشی از سنت ما شده است و در فرهنگ ما تاثیر گذاشته و ایرانیان حتی این سنت را باخود به کشورهای دیگر برده‌اند.

فکر اصل و نسب حاجی فیروز هنوز مرا رها نکرده بود که خبر شدم در "گالری سیحون" حاجی فیروزهای احمد نصرالهی  به نمایش گذاشته شده و من هم با اشتیاق به دیدن نمایشگاه رفتم. اما قبل از این که شما را به دیدن کارهای نصرالهی در باره حاجی فیروز ببرم دو سه نکته را درباره خودش شاید لازم باشد  یادآوری کنم.

نصرالهی نقاش است و در سال ۱۳۳۰ در بابل به دنیا آمده و نقاشی را به صورت خودآموخته و کاملا تجربی فرا گرفته. دو دهه است که حاجی فیروز یکی از سوژه‌های اصلی نقاشی‌هایش شده. به قول خودش: "از اولین مجموعۀ  حاجی فیروزهایم بیش از ۲۰ سال می‌گذرد اما هر سال دو سه تابلو به آنها اضافه می‌شود و خودم هم به درستی علتش را نمی‌دانم".

گرچه در این نمایشگاه از اصل و نسب حاجی فیروز خبری نبود، اما تاثیر او بر فرهنگ ما را در همه کارهای نصرالهی می‌شد دید. 

 
در گزارش تصویری این صفحه احمد نصرالهی از قصه آشنایی‌اش با حاجی فیروز و تاثیر این پیام‌آور شادی می‌گوید.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
صدیقه محمودی

در و دیوار اینجا هر چند رنگی است اما رنگ و رویی ندارد. شادی نقاشی‌های بر دیوار با نوشته‌هایی که کودکان بر آن نگاشته‌اند تلخ می‌شود. جمله‌ای که بر در سبز رنگ آهنی یکی از کلاس‌ها نوشته شده است نگاه من را به خود جلب می‌کند: "زندگی زیبا نیست" همه تصورات ذهنی‌ام از زیبایی به هم می‌ریزد و به فکر فرو می‌روم. ناگهان فریادهایی از کلاس کناری می‌آید. کودکانی را می‌‌بینم که با شوق به هوا می‌پرند و یک صدا فریاد می‌زنند "دفتر دفتر دفتر". معلم با دفترهای ۶۰ برگ وارد کلاس می‌شود و بچه‌های کوچک از قامت بلند او بالا می‌روند تا زودتر دفتر مشق داشته باشند.

بچه‌های مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار هر چند به رسم ادبِ مردم زمانه سخن نمی‌گویند اما با ذره‌ای محبت دلشان شاد می‌شود و به تو عشق می‌ورزند. هر شیء، هر چند هم کوچک باشد، برای آنها دنیایی از شور و شادی است. با مهربانی "خاله" صدایت می‌کنند. چنان با انرژی صحبت می‌کنند که شباهتی به کودکان معصوم خیابان‌ها ندارند و با وجود این که مشکلات بسیاری از هر پستوی زندگی‌شان بیرون زده است  و از وضعیت موجود ناراضی هستند، اما انتهای جملات را با شکر از خدا تمام می‌کنند.  گویا در انتظار روزنه امیدی از آسمان هستند. اینجاست که همه چیز برایم ناشناخته می‌شود؛ چون معماهای بی‌جواب دوران کودکی.

جمعیت حمایت از کودکان کار مجموعه‌ای است که با نگاه انتقادی به وضعیت موجود نظام سرمایه در جامعه امروز ایران به وجود آمده است. این مجموعه درجهت حمایت از کودکان کار، به عنوان بخشی از اجتماع که زاییده نظام سرمایه هستند و هیچگاه دیده نمی‌شوند، شکل گرفته است، تا شاید بتوان با آموزش به این کودکان روزنه امیدی در زندگی آنها برای تغییر پیدا کرد، کودکانی که هیچگاه دیده نمی‌شوند و بسیاری، آنها را محصول زندگی مدرنی می‌دانند که طبیعی جلوه می‌کند.

"علی بنی هاشمی"، مدیر مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار، که بچه‌ها عموعلی خطابش می‌کنند، با بیان اینکه از سال ۱۳۸۲ این جمعیت شکل گرفت، می‌گوید: جمعیت برای حمایت از کودکانی که مجبور به کار می‌شوند تشکیل شد تا بتوانیم نقش حمایتی در این بخش داشته باشیم. این جمعیت از پنج بخش آموزش، مددکاری، بهداشت، هنر و تحقیقات تشکیل شده است.

بنی هاشمی می‌گوید در بخش آموزش سه معلم ثابت فعالیت می‌کنند که به آنها حقوق پرداخت می‌شود. اما در بخش‌های دیگر همه افراد به صورت داوطلبانه کار می‌کنند.

به گفته وی، براساس تحقیقات این جمعیت، یکی از مهمترین موضوعاتی که در جامعه وجود  دارد، مشکلات نابرابری بین هزینه و درآمد است. زیرا هر قدر که درآمد قدرتش در برابر هزینه کمتر می‌شود، بحران‌ها به صورت اجتماعی بروز می‌کنند و مسئله کودکان کار که امروز شاهدش هستیم نیز یکی از بحران‌هایی است که بر اثر این مشکل به وجود آمده است.

وی می‌گوید خانواده‌های بسیاری در جنوب تهران هستند که بخش اساسی درآمدشان صرف اجاره بها و دیگر هزینه‌های اولیه زندگی می‌‌شود و آموزش و بهداشت پایین‌ترین سطح ارزش را در میان آنها پیدا می‌کند.

در خانواده‌های این کودکان مشکل عمده که بر دوش پدر خانواده است بر عهده سایر اعضای خانواده نیز قرار داده می‌شود و همه افراد خانواده  باید برای کسب درآمد و گذران زندگی کار کنند.  کودکان نیز در این میان به کار گمارده می‌شوند تا زندگی‌شان تامین شود.

به اعتقاد وی عده‌ای از کودک کار سود می‌برند و هر پدیده‌ای که با سود ترکیب شده باشد پیچیده گویی، پنهان کاری و انفعالی برخوردکردن با آن زیاد است و مبحث کودکان کار نیز از این دست است.

وی فعالیت جمعیت را مستقل عنوان می‌کند و می‌افزاید: "جمعیت با حمایت‌های مالی مردم پابرجاست. چهار ماهی می‌شود که کرایه ساختمان مدرسه را نداده‌ایم و مشخص نیست مدرسه باقی می‌ماند یا نه. اما تا جایی که توان مالی داشته باشیم، کار می‌کنیم."

"علی صداقتی خیاط" معلم مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار چهار کتاب مخصوص کودکان کار، با توجه به ویژگی‌های زندگی این کودکان،  نگارش و چاپ کرده است.  او از این که  ساختار زبان در کشورمان عربی است انتقاد می‌کند و می‌گوید : "این کودکان به دلیل سختی ناشی از کار وقت درس خواندن ندارند و از آنجایی که ساختار زبان ما عربی است و تعداد حروف الفبا زیاد است آنها رغبت کمتری برای خواندن پیدا می‌کنند به همین دلیل من تعداد حروف الفبا را به ۲۳ حرف یا نشانه تبدیل کرده‌ام و در کتابم به ساختار زبان فارسی پرداختم. در کتاب من یک "س" داریم، یک "ز" داریم، دلیلی وجود ندارد از حروف زبان عربی در کتاب‌ها استفاده کنیم."

به  نظر وی آموزش به کودکان کار می‌تواند تعیین کننده زندگی بهتری برای آنها باشد. و با توجه به پژوهش‌هایش می‌گوید: کودکان در عرض ۳۰ جلسه باسواد می‌شوند و می‌توانند بخوانند و بنویسند. او می‌گوید بسیاری از کودکانی که در سال‌های قبل با این روش به آنها آموزش دادیم یاد گرفتند که به آینده فکر کنند. آرزو داشته باشند و ادامه تحصیل دهند. 

 
در گزارش تصویری این صفحه به سراغ مدرسه جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار رفته‌ایم تا از روزها و لحظه‌ها و آرزوهای آنها باخبر شویم.

 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
Home | About us | Contact us
Copyright © 2025 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.